چرا ما عقیده اهل سنت و جماعت را برگزیده ایم؟

چرا ما عقیده اهل سنت و جماعت را برگزیده‌ایم؟

چرا ما عقیده اهل سنت و جماعت را برگزیده‌ایم؟

حمد و سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و درود و سلام بی‌کران بر سرورمان محمد مصطفی و بر خاندان و یارانش و کسانی که به نیکی از آنان پیروی نمودند تا روز قیامت... اما بعد:

از فضل و احسان الله متعال نسبت به ماست که بر ما منت نهاده و ما را به امتیاز انتساب به عقیده اهل سنت و جماعت مفتخر ساخته است.

این عقیده عبارت است از: اراده و ایمان قاطع قلبی نسبت به هر امر غیبی مؤکد که با عمل به آنچه در قرآن کریم و سنت صحیح آمده است، تصدیق شود و با عقل سلیم سازگار باشد، به طوری که جایی برای شک و تردید و انصراف از آن باقی نماند و آنگاه فرد آن را به عنوان باور و دین خود برگزیند و زندگی خویش را صرف یاری و ارتقاء آن نموده و در این راه نیز جان سپارد.

این عقیده اسلامی بر پایه‌های محکمی استوار است که همچون کوه در قلب صاحبان خود ریشه کرده‌اند. افراد بشر در اینکه هر چیزی شالوده‌ای دارد که بر آن استوار شده است،هم رأیند. فرقی نمی‌کند که این شیء، یک شیء حسی باشد مانند یک ساختمان که برای بنا شدن نیازمند ستون است یا اینکه امری معنوی از قبیل یک اندیشه، ایده، مذهب و یا اعتقادی دینی باشد که باور انسان بر آن شکل گرفته است. و نیز فرقی نمی‌کند که فرد از طریق تحقیق و تأمل در هستی و أشیاء پیرامونش به آن رسیده باشد یا آن را از پیشینیان و نیاکانش گرفته باشد و یا از طریق محیط اطرافش بدان دست یافته باشد. در هر صورت هرچیزی به ناچار باید اصولی داشته باشد تا بر آن تکیه کند.

یکی از امور معنوی، امر عقیده است. انسان به یک عقیده محکم نیاز دارد تا باورش را بر آن نهاده و بر طبق آن پیش رود و برایش همچون چراغی باشد که راه پیش رویش را روشن می‌سازد. آن گاه است که به یاری عقیده‌اش برمی‌خیزد و به خاطر آن مبارزه کرده و و در راهش مقاومت پیشه می‌کند.

به همین ترتیب عقیده اسلامی ما نیز اصول و زیربنایی دارد که خداوند متعال، تحکیم آن را برای ما ضمانت کرده و در قرآن کریم بدان اشاره نموده و سپس نبی اکرم ج آن را برای ما تبیین ساخته است.

در اشاره به اصول ایمان، [۱] الله متعال در قرآن کریم می‌فرماید: ﴿لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ١٧٧ [البقرة: ۱۷۷]. «این که چهره‌هایتان را به جانب مشرق و مغرب کنید، نیکی نیست. بلکه نیکی، (کردار) کسی است که به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کتاب (آسمانی) و پیغمبران ایمان آورده باشد». و نیز می‌فرماید:﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ٢٨٥ [البقرة: ۲۸۵]. «پیامبر بدانچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است، و مؤمنان (نیز) همگی به خدا و فرشتگان او و کتاب‌هایش و پیامبرانش ایمان آورده‌اند». و می‌فرماید:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا١٣٦ [النساء: ۱۳۶]. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! به خداوند و پیامبرش و کتابی که بر او نازل کرده و کتابی که پیش از این فرستاده است، ایمان بیاورید». همچنین می‌فرماید:﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ٤٩ [القمر: ۴۹]. «بی‌گمان ما همه چیز را به اندازه و از روی حساب و نظام آفریده‌ایم».

بدین ترتیب از این آیات کریمه مشخص می‌شود که بنای عقیده‌ی ما بر شش اصل استوار است:

۱- ایمان به الله متعال.

۲- ایمان به فرشتگان.

۳- ایمان به کتاب‌های نازل شده.

۴- ایمان به پیامبران.

۵- ایمان به روز قیامت.

۶- ایمان به قضا و قدر.

پیامبر عزیز ما ج این شش اصل را در کلام خود گرد آورده و می‌فرماید: «أن تؤمن بالله وملائكته وكتبه ورسله واليوم الآخر وتؤمن بالقدر خيره وشره»: [۲] اینکه به خدا و فرشتگان و کتاب‌ها و پیامبران او ایمان داشته باشی و روز آخرت و تقدیرهای خیر و شر را باور کنی». و در روایت دیگری: «تقدیرهای تلخ و شیرین». [۳] از این حدیث نیز متوجه می‌شویم که عقیده اسلامی، دارای شش اصل می‌باشد [۴]. علما در سخنان خود در معنای عقیده، مترادفاتی همچون «ایمان» [۵] نیز به کار می‌برند.

آنچه گذشت به طور کلی در باب اصول عقیده مطرح شد.

اما اینکه ما خود را منتسب به این عقیده می‌دانیم، دلایلی دارد که در زیر به آن‌ها اشاره می‌کنیم:

۱- این عقیده، عقیده ویژه‌ی رسول اکرم ج و به طور کلی عقیده تمام انبیاء است. چون پیامبران علیهم الصلاة و السلام، به اصول عقیده (اصول توحید) یعنی ایمان به الله و فرشتگان و کتاب‌ها و پیامبران او و روز قیامت و خیر و شرهای تقدیر، با همه کلیات و جزئیاتش اقرار داشته و آن‌ها را پذیرفته بودند و همگی بر این باور بودند که نام‌های نیکو و صفات والا، همه از آن خداوند است و بر دعوت مردم به بندگی صرف برای الله و برحذر داشتن آن‌ها از شرک متفق بودند. همه این‌ها در قالب دین اسلام هستند که خداوند متعال، تمامی پیامبران علیهم الصلاة و السلام را برای دعوت به آن برانگیخته است آن چنان که می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ١٩ [آل عمران: ۱۹]. «همانا دین (حق) نزد خدا، اسلام است» و می‌فرماید:﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٨٥ [آل عمران: ۸۵]. «و هرکس دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و در آخرت از زیانکاران خواهد بود». قرآن کریم چندین آیه را به دعوت پیامبران از اقوام خود برای اینکه تنها خدا را بپرستند، اختصاص داده است از جمله:﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ٣٦ [النحل: ۳۶]. «یقینا ما در (میان) هر امتی پیامبری را فرستادیم که: خدا را بپرستید و از از طاغوت دوری کنید» و نیز آیه‌ی:﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥ [الأنبياء: ۲۵]. «و ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه به او وحی کردیم که: معبودی جز من نیست پس تنها مرا بپرستید». بنابراین همه آن‌ها در دعوت به اصل دین یعنی توحید که همان منحصر کردن همه انواع عبادت به الله متعال است، متفق بودند اما شریعت‌های آنان بنابر حکمت الهی متفاوت بود. خداوند سبحان در این مورد می‌فرماید:﴿لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ٤٨ [المائدة: ۴۸]. «ما برای هرکدام از شما آیین و طریقه روشنی قرار دادیم». در نتیجه دین تمام انبیاء یکی است که همان توحید است اما شریعت شان با هم تفاوت دارد. پیامبر اکرم ج این امر را تصریح نموده و می‌فرماید: «إنا معاشر الأنبياء ديننا واحد [۶]: ما گروه پیامبران دینمان یکی است». و نیز می‌فرماید: «الأنبياء إخوة [۷] لعلات [۸]: پیامبران، برادرانی از یک پدر و چندین مادر هستند». رسول اکرمج پیامبران را به برادرانی تشبیه کرده که از مادران متفاوت هستند اما یک پدر دارند و مراد از آن توحید است. بنابراین، اساس عقیده آنان یک چیز است و در نتیجه دینشان نیز یکی است؛ یعنی پرستش خداوند یکتا که هیچ شریکی ندارد و در هر زمان بر طبق دستوراتی که به همان زمان اختصاص داده است، او را عبادت می‌کنند و این دستورات در زمان نبی اکرم ج همان دین اسلام بوده است [۹]. این موارد به نوبه خود، مزیت عقیده اهل سنت و جماعت را نشان می‌دهد که حکم کمربند نجات داشته و همانند کشتی نوح÷ است که هرکس بر آن سوار باشد نجات می‌یابد و هر کس از آن جا بماند، در زمره نابود شدگان قرار می‌گیرد.

۲- این عقیده، عقیده صحابهش و کسانی است که به نیکی از آنان پیروی نموده‌اند. قطعا عقیده صحابه پیامبر ج که شایسته‌ترین مردم در فهم قرآن و سنت بوده‌اند و نیز عقیده پیروان آن‌ها و کسانی که به دست آنان تربیت شده‌اند، برای پیروی سزاوارتر است. چرا که ایشان برترین نسل این امت پاک هستند و در قرآن کریم مورد ستایش قرار گرفته‌اند. آنان بهترین انسان‌هایی بودند که خداوند سبحان برگزید تا رسالت جاوید اسلام را بر دوش گیرند. پس عاقلانه نیست که نامشان در کتاب‌های آسمانی ذکر شده باشد و در تورات، انجیل، قرآن و سنت پاک نبوی مورد ستایش قرار گرفته باشند اما اعتقادشان پوچ و فاسد بوده یا نقص و خللی در آن باشد و یا اینکه مفهوم برخی نصوص کتاب و سنت را نفهمیده‌باشند. اگر هم ـ خدای ناخواسته - حقیقت بر برخی از آنان پوشیده می‌ماند، قطعا بقیه آن‌ها آن را می‌فهمیدند و اگر از همگی‌شان پنهان بود، از پیامبری که معصوم بوده است، پوشیده نمی‌ماند. از این رو نیکوترین نسل مردم، همان سه نسل اول اسلام بودند چنان که پیامبر گرامی اسلام ج در این حدیث خود آن را آشکارا بیان کرده است: «خير أمتي قرني ثم الذين يلونهم ثم الذين یلونهم: [۱۰] بهترین مردم امت من، کسانی هستند که در زمان من زندگی می‌کنند، سپس کسانی که بعد از آن‌ها می‌آیند و سپس کسانی که پس از آن‌ها می‌آیند». بنابراین لازم است که ما الگوهای عقیدتی خود را از آن‌ها بگیریم نه از غیر آن‌ها. زیرا ایشان بودند که دین (قرآن و سنت) را به طور کامل به ما انتقال دادند. در نتیجه دین ما بر کتاب و سنت بر اساس فهم سلف امت استوار است.

۳- این عقیده، عقیده وسط و میانه‌ی افراط و تفریط فرقه‌های دیگر امت است که از مسیر هدایت قرآن و سنت منحرف شده‌اند. از این رو هرگز با تمایلات انحراف یافتگان سازگار نمی‌شود و سخن افراط گران متعصب را نمی‌پذیرد و با باورهای مسامحه کاران کنار نمی‌آید. بلکه این اعتقاد در هر چیزی حد میانه را دارد؛ چه در مقوله تقدیر الهی، چه در ارتکاب گناهان کبیره و چه نسبت به اهل بیت و همسران نبی اکرم ج و اصحاب گرانقدر اوش اجمعین. شیخ الإسلام تقی الدین ابن تیمیه، اهل سنت و جماعت را اینگونه توصیف می‌کند: «اهل سنت و جماعت در میان فرقه‌های مختلف امت اسلام، وسط هستند همان طور که امت اسلام در میان امم دیگر، امتی وسط است. آنان در باب صفات خداوند متعال، میان اهل «تعطیل» «جهمیه» و اهل «تمثیل» و «تشبیه» وسطیت دارند. همچنین در باب افعال خداوند متعال، میان فرقه «قدریه» و «جبریه»، فرقه وسط را تشکیل می‌دهند. در مقوله تهدید خداوند به عذاب نیز میان فرقه «مرجئه» و فرقه‌های «وعیدیه» از قبیل «قدریه» و غیره، وسط هستند. و نیز در ارتباط با اصحاب رسول اللهج، میان «روافض» و «خوارج»، فرقه‌ی وسط می‌باشند» [۱۱].

این چنین است که وسطیت، از این منهج، منهجی ساخته است که بر هر مسلمانی لازم است بدان باور داشته باشد و از آن پیروی کند و آن را یاری نماید.

۴- این منهج تنها منهج سازگار با فطرت است چرا که رسالت و نبوت را امری خرافی جلوه نمی‌دهد و چیزی از حقانیت رسالت رسول اکرمج نمی‌کاهد و همچنین در زمینه امورغیبی راه را برای جویندگان حقیقت و جوهره این دین، روشن می‌سازد. هنگامی که این منهج به امور غیبی می‌پردازد، با حدس و گمان امری را بیان نمی‌کند و با تآویل‌های انحرافی و خرافه بافی و بدعت سازی پیش نمی‌آید، بلکه فطرت تکامل یافته بشر را با تمام مدلولات آن مورد خطاب قرار می‌دهد و او را به هر آنچه که با نظام فطرت هماهنگ باشد، فراخوانده و از هرآنچه به فطرت خدشه وارد کند بر حذر می‌دارد و ایمان به الله متعال را که تمام اقسام عبادت تنها سزاوار اوست، برای بشر لازم می‌گرداند. پس چگونه می‌شود که او خلق کند و کسی غیر از او پرستیده شود و چگونه می‌شود که او روزی دهد و کسی غیر از او مورد تقدیر و ستایش قرار گیرد؟! [۱۲] در زندگی دنیا نیز چنین است که اگر شخصی در حق دیگری نیکی کند، فقط همان شخص مستحق قدردانی است و همینطور یک کارفرما تنها به کسانی که برای او کار می‌کنند، حقوق می‌دهد نه به کسانی که برای دیگری کار می‌کنند و اگر غیر از این باشد با عقل و فطرت در تقابل و تعارض خواهد بود و البته برای خداوند مثالی بس والاتر است. او تنها کسی است که به هر گونه‌ای از عبادت، شایسته است و این همان چیزی است که پیامبران الهی، بشر را بدان فرا خوانده‌اند.

فطرت سالم، شریک شدن را امری خوشایند نمی‌داند زیرا خیری در پی ندارد. این منهج در کتاب قرآن، فطرت را اینگونه خطاب می‌کند: ﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا رَّجُلٗا فِيهِ شُرَكَآءُ مُتَشَٰكِسُونَ وَرَجُلٗا سَلَمٗا لِّرَجُلٍ هَلۡ يَسۡتَوِيَانِ مَثَلًاۚ٢٩ [الزمر: ۲۹]. «خداوند مثالی زده است: مردی را که برده شریکانی است که پیوسته به مشاجره و منازعه مشغولند (و هریک بدو دستوری می‌دهد) و مردی را که تنها تسلیم یک نفر است. آیا این دو در وصف یکسانند؟!». و نیز می‌فرماید: ﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ٢٢ [الأنبياء: ۲۲]. «اگر در آسمان و زمین، معبودهایی غیر از الله می‌بودند، قطعا آسمان‌ها و زمین تباه می‌گردید». از این رو صاحب فطرت سلیم را به وحدانیت در پرستش خداوند امر کرده و می‌فرماید: ﴿وَقَالَ ٱللَّهُ لَا تَتَّخِذُوٓاْ إِلَٰهَيۡنِ ٱثۡنَيۡنِۖ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ٥١ [النحل: ۵۱]. «و خداوند فرموده است که دو معبود دوگانه برنگزینید، تنها او معبود یگانه است».

کسی که فطرتی سالم داشته باشد، در هر زمان و مکانی جز به دین فطری‌اش یعنی دین اسلام، رهنمون نمی‌شود.

۵- این منهج، منهجی است که نصوص صحیح آن با عقل سلیم که خالی از هرگونه هوا و هوس و شبهه‌ای باشد، مطابقت دارد. این منهج عقیدتی توجه زیادی به عقل دارد اما برای عقل مرزی قائل است که بدان ختم شده و از آن عبور نمی‌کند چرا که در ورای شهامتش برای مبادرت به شناخت این مرز و آنچه در پس آن نهفته است، هیچ فایده‌ای وجود ندارد؛ مرزی که سعی در کاوش اعماق آن به هیچ وجه کار او نیست، زیرا ادراک عقل، ظرفیت مشخصی دارد که از آن تجاوز نمی‌کند و اگر از آن فراتر رود، در خطر گمراهی و نابودی می‌افتد؛ مانند کودکی که درجه هوش و ادراک معینی دارد و ما از عهده‌ی اینکه اصطلاحاتی فراتر از قدرت فهمش به او بیاموزیم، برنمیآییم. همین طور اگر یک کودک شیرخوار از گوشت و غذایی که افراد بالغ‌تر و قوی‌تر از او می‌خورند بخورد، قطعا به خطر می‌افتد. فرد بالغ و صاحب فهم نیز اگر بیمار شود و پزشکی حاذق و مطمئن او را از انجام برخی کارها و یا گفتن برخی سخنان نهی کند، بر او واجب است که از او اطاعت نماید. همچنین اگر صاحبان قدرت و قانون گذاران، مردم را به رعایت قوانینی همچون قوانین عبور و مرور و... که برای حفظ جسم و روحشان وضع شده است موظف کنند، مردم باید تابع آن‌ها باشند زیرا خیر و صلاحشان در آن است و تخطی از آن منجر به هلاکتشان خواهد شد. کسی نمی‌تواند بگوید من تخلف میکنم و سپس در امان خواهم بود زیرا اگر هم از یک تخلف رهایی پیدا کند، در دیگری پایش می‌لغزد و گرفتار می‌شود و البته برترین مثل‌ها برای خداوند متعال است که نسبت به آنچه برای عقل بشر سودمند است، از هر کسی آگاه‌تر می‌باشد، چون خود اوست که آن را خلق نموده است. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ١٤ [الملك: ۱۴]. «آیا کسی که (همه موجودات) را آفریده است، (حال و وضع آن‌ها را) را نمی‌داند درحالی که او باریک بینِ بس آگاهی است؟!».

اینگونه است که این منهج، عقل را از درنوردیدن مرزهای غیب، سخن از ذات باری تعالی، برانگیخته شدن و یا حقیقت مرگ، روح و ... باز می‌دارد اما در زمینه‌های دیگر او را به جستجوی هرچه بیشتر درعلوم گوناگون که به سود دین و دنیایش باشند، راهنمایی می‌کند. خداوند سبحان نیز پیامبر خود ج را به هیچ‌گونه زیاده خواهی در چیزی امر نکرده است مگر در کسب علم، آنجا که می‌فرماید:﴿وَقُل رَّبِّ زِدۡنِي عِلۡمٗا١١٤ [طه: ۱۱۴]. «و بگو: پروردگارا! بر علم من بیفزا».

همگی می‌دانیم که چشم، میدان دید مشخص و محدودی دارد و انسان تنها می‌تواند حقیقت چیزهایی را که در میدان دیدش قرار دارند ببیند و اگر از این قلمرو فراتر رود و از او بخواهند آنچه را می‌بیند وصف کند، توصیفاتی را از خود اختراع می‌کند که حقیقت ندارد، اما اگر از یک ذره بین یا عدسی و یا دوربین کمک بگیرد، می‌تواند آنچه را که میدان دیدش اجازه نمی‌دهد، مشاهده کند. عقل نیز چنین است. عقل قلمروی دارد که در مرزهای آن بازایستاده و نمی‌تواند پا را از آن فراتر نهد و اگر بخواهد از آن عبور کند، وضعیتش همانند چشم خواهد بود و شروع به از خود درآوردن اوصافی غیر حقیقی می‌کند. اما اگر عقل هم از چیزی همچون ذره بین بهره بگیرد، مرزهایی را که قلمرو دیدش به آن‌ها محدود شده است خواهد دید. این ذره بین همان وحی است که عقل به وسیله آن می‌تواند حقیقت عالم غیب را مشاهده کند و بدون آن هرقدر هم که تلاش خود را به کار گیرد، از دیدن حقیقت عاجز خواهد بود، زیرا خداوند غیب را پنهان داشته و تنها کسی که می‌تواند از آن سخن بگوید، ذات بلند مرتبه خودش است.

انسان در دنیا به سر می‌برد از این رو نمی‌تواند نسبت به امور و اسرار عالمی دیگر بصیرت و آگاهی داشته باشد، اما زمانی که در آن عالم دیگر قرار گرفته و از ملموسات و ادراکات آن عالم برخوردار باشد، قطعا قضیه متفاوت خواهد بود. از این رو منهج اهل سنت برای پیروی اولویت و ضرورت پیدا می‌کند تا از هویت و موجودیت عقل سلیم پاسداری نماید. عقل سلیمی که اگر عاری از هرگونه شبهه و خواهش‌های نفسانی، زمام تفکر در آغاز و انجام هستی‌اش را به دست بگیرد، به یقین در می‌یابد که منهج الهی، حقیقت بوده و هرآنچه غیر آن است، تنها گمراهی و هوس است.

مسلما همه انسان‌ها قبول دارند که انسان نیز همچون سایر موجودات زنده در عالم هستی، در حقیقت صاحب هیچ چیزی نیست، چرا که در آغاز، سر تا پا برهنه به این عالم گام می‌نهد و سرانجام، تنها، به همراه یک کفن که جسمش را در خود پوشانده است، با این هستی وداع کرده و آن را ترک می‌گوید. [۱۳] این امر به نوبه خود باعث می‌شود انسان، عقل خویش را در معرفت نسبت به اینکه حقیقتا چه کسی استحقاق مالکیت بر هستی را دارد، به کار گیرد. آیا شایسته نیست کسی که قبل از وجود انسان، سزاوارترین فرد برای مالکیت هستی بوده است، بعد از وجود انسان، عقل او را در جهت آنچه به سود اوست، راهنمایی کند؟

بنابراین منهج اهل سنت و جماعت عقل را پا به پا در رسیدن به حق و حقیقت همراهی می‌کند و نه تنها نور هدایت را از او پنهان نمی‌دارد، بلکه او را به سوی این نور فراخوانده و از او می‌خواهد آن را برای دست یافتن به حقیقت بندگی به خدمت گیرد. زیرا عقل سلیم با نص صحیح (قرآن و سنت) سازگار است و آن را می‌پذیرد.

از این رو بشر نیازمند است عقیده‌ای داشته باشد. انسان ذاتا ـ همچون سایر مخلوقات- در هر امری به خالق خود نیاز دارد و از برجسته‌ترین این امور، امر عقیده و ایمان است، زیرا انسان نمی‌داند چه چیزی موجب رضایت خالقش از او می‌شود و چه چیزی او را به خالقش متصل می‌کند و چگونه باید خالقش را عبادت کند؟

فرد غیر مسلمان همواره در تردید و سردرگمی و گمراهی به سر می‌برد اما کسی که باورهایش از وحی آسمانی سرچشمه گرفته است، همواره در امنیت و آرامش خاطر خواهد بود. بدین خاطر، بر افراد بشر لازم است صاحب یک باور باشند و بر همین اساس، خالقشان آن‌ها را بیهوده رها نکرده است، بلکه پیامبرانی را به سوی آن‌ها فرستاده و کتاب‌هایی را نازل کرده است تا آن‌ها را از نیازشان به یک عقیده درست و کامل و عبادتی شایسته و اخلاقی نیکو و ارزنده آگاه کنند و به آن‌ها بیاموزند آنچه را که جان و دلشان بدان بالنده و پاکیزه می‌شود و زمین با آن به آبادانی می‌رسد.

همه این‌ها بر این تأکید دارند که انسان با توجه به خصوصیات ذاتی ای همچون زندگی اجتماعی و تفکر در هستی، نیازمند آن است که عقیده‌ای داشته باشد؛ خواه حق باشد یا باطل! قرآن کریم در ضمن سخن از خدایان گوناگون، به این موضوع اشاره می‌کند. در میان کسانی که بت، انسان، سنگ، فرشته، جن و ... را می‌پرستند و حتی در میان کافران و بی‌دینان، کسانی هستند که می‌گویند: «ما هیچ خدایی را نمی‌پرستیم.» اما دروغ می‌گویند زیرا در واقع آن‌ها هوای نفس خویش را پرستش می‌کنند همانطور که قرآن کریم می‌فرماید: ﴿أَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ٤٣ [الفرقان: ۴۳]. «آیا دیدی آن کس را که هوا و هوس خود را معبود خویش کرده است؟». و یا آنجا که می‌فرماید: ﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ٢٣ [الجاثية: ۲۳]. «آیا دیده‌ای کسی را که هوای نفس خود را معبود خویش قرار داده است؟».

براین اساس، بشر از داشتن عقیده ناگزیر است و فرقی نمی‌کند که عقیده‌اش بر حق باشد یا باطل؛ اگر بر باطل باشد، همواره بر سرگردانی و گمراهی‌اش می‌افزاید اما اگر باورش همچون عقیده‌ی اسلام بر حق باشد، او را با خود به ساحل امنِ آرامش و سرزمین نجات و رستگاری خواهد برد و در حقیقت برایش مرهمی شفابخش خواهد شد. بنابراین انسان، همانگونه که به آب و غذا و اکسیژن نیاز دارد، به این عقیده نیز از هر چیز دیگری نیازمندتر است. عقیده اسلامی همچون آب و هوا برای انسان ضروری است چرا که انسان بدون عقیده، سردرگم شده و به تباهی می‌رود و فطرت و موجودیت خود را از دست می‌دهد. [۱۴] این عقیده صحیح اسلامی را نمی‌توان با عقل به دست آورد، زیرا عقل قلمروی دارد که از آن فراتر نمی‌رود. عقل همیشه و بی‌هیچ تفاوتی، مانند چشم عمل می‌کند. همانطور که چشم تنها در نور و رشنایی قادر به دیدن است، عقل نیز در پرتو نور شریعت و وحی خداوند بر پیامبران و فرستادگانش، بصیرت و آگاهی می‌یابد. [۱۵] اینکه عقل ادعا کند به تنهایی در مقامی است که بتواند انسان را به سوی مصالحش هدایت کرده و او را به سعادت برساند، ادعایی پوچ و باطل است، زیرا ما بسیاری از امت‌ها و ملت‌ها را می‌بینیم که وقتی هدایت وحی الهی را از دست داده‌اند، هدایت عقل هرگز نتوانسته است اندکی جای آن را بگیرد. به همین دلیل این مردم، گمراه شده و به نابودی کشیده شده اند. قرآن کریم در این باب در سوره احقاف می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ مَكَّنَّٰهُمۡ فِيمَآ إِن مَّكَّنَّٰكُمۡ فِيهِ وَجَعَلۡنَا لَهُمۡ سَمۡعٗا وَأَبۡصَٰرٗا وَأَفۡ‍ِٔدَةٗ فَمَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُمۡ سَمۡعُهُمۡ وَلَآ أَبۡصَٰرُهُمۡ وَلَآ أَفۡ‍ِٔدَتُهُم مِّن شَيۡءٍ إِذۡ كَانُواْ يَجۡحَدُونَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِۦ يَسۡتَهۡزِءُونَ٢٦ [الأحقاف: ۲۶]. «ما قوم عاد را از قدرت و امکاناتی برخوردار کرده بودیم که به شما چنین امکاناتی نداده‌ایم و بدیشان گوش‌ها و چشم‌ها و دل‌هایی داده بودیم.اما گوش‌ها و چشم‌ها و دل‌هایشان سودی به آنان نبخشید، چرا که آیات خدا را انکار می‌کردند و سرانجام آنچه که به مسخره می‌گرفتند، آنان را فرو گرفت».

از این رو عقل، نه می‌تواند مصلحت دنیا و آخرت انسان را به او نشان دهد تا انسان آن را دنبال کند و نه آنچه به زیان هر دو جهانش است را بدو می‌شناساند تا از آن پرهیز نماید، [۱۶] بلکه این امر تنها در سایه وحی امکان می‌پذیرد. سرانجامِ عقل مطلق، ناتوانی و درماندگی است. شاعر چه زیبا در این مورد سروده است:

لا يعرف اللهَ إلا اللهُ فاعتقدوا
والدينُ دينانِ: إيمانٌ وإشراكُ
و للعقول حدودٌ لا تجاوزها
والعجزعن دَرَكِ الإدراكِ إدراكُ [۱۷]

«باور داشته باشید که تنها خدا، خدا را می‌شناسد و دین دو رنگ دارد: ایمان و شرک. عقل‌ها مرزهایی دارند که به فراسوی آن راهی نمی‌یابند و حقیقت ادراک این است که نتوانی به کنه آن دست یابی».

آنچه گذشت، روشن کرد که بشر تا چه اندازه به عقیده نیاز دارد و هیچ کس نیست که هیچ گونه باوری نداشته باشد و اینکه عقیده‌ای که خیر هر دو جهان را در خود جمع کرده است، همانا عقیده‌ی اسلام است.

۶- این منهج، بنیانی استوار دارد. عقیده‌ی اهل سنت و جماعت بر اساس شهوات و شبهات شکل نگرفته است و پایه‌های محکم و در هم تنیده آن، در موارد زیر نمود پیدا می‌کند:

الف) مبتنی بودن بر قرآن کریم به طوری که قرآن را با قرآن تفسیر می‌کند و نصوص این کتاب را پوچ و بی‌اعتبار جلوه نمی‌دهد و به وسیله برخی آیات، بر آیات دیگر خط بطلان نمی‌کشد، بلکه آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد. برای مثال اینگونه نیست که آیه‌ای از آیات تنزیهی را بیاورد و به ادعای نفی هرگونه شباهت خداوند با دیگر موجودات و اشیاء، تمام آیاتی را که بیانگر اسماء و صفات خداوند هستند تکذیب کند، بلکه این دو را در کنار هم آورده و می‌گوید: خداوند متعال به هیچ وجه به صفات مخلوقات شباهت ندارد اما این مانع نمی‌شود که او اسماء و صفاتی زیبنده عظمت و جلال خود داشته باشد. همچنین آیاتی که به مشورت در صدور حکم اشاره دارد، به معنای فسخ حکم موجود نیست بلکه به معنای مشورت در مورد چگونگی و نحوه‌ی اجرای حکم و پیروی از آن و مشورت در امور دنیوی و مواردی همچون استراتژی‌های جنگی است که در این حالات موجب پیروزی می‌شود. کسی که برخی آیات قرآن را با برخی آیات دیگر نقض می‌کند، مانند کسی است که نهی از نماز را از یک بخش کلام استنباط کرده و باقی کلام را رها می‌کند و می‌گوید نماز واجب نیست زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ٤٣ [النساء: ۴۳]. «ای کسانی که ایمان آورده اید! به نماز نزدیک نشوید (به نماز نإیستید)» و یا فرموده است: ﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ٤ [الماعون: ۴]. «وای بر نمازگزاران!». درحالی که اگر آیه‌ها را کامل بخواند، قطعا در می‌یابد که آیه اول با ﴿وَأَنْتُمْ سُكَارَى «در حال مستی» و آیه دوم با ﴿ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ٥ [الماعون: ۵]. «کسانی که در نمازشان سستی می‌کنند»، کامل می‌شود. به این اشخاص که چنین رفتار کرده و چنین عقیده‌ای دارند، باید بگوییم مادامی که به قرآن ایمان دارید، بدانید که قرآن می‌گوید: ﴿أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡكِتَٰبِ وَتَكۡفُرُونَ بِبَعۡضٖۚ٨٥ [البقرة: ۸۵]. «آیا به بخشی از کتاب (آسمانی) ایمان می‌آورید و بخشی دیگر کفر می‌ورزید؟!».

منهج اهل سنت و جماعت در صدور حکم و فهم و استدلال به قرآن کریم میانه رد و حد وسط است.

ب) تبعیت از سنت شریف نبوی، چرا که سنت، قرآن را تفسیر و تبیین می‌کند و با شرح مفهوم بسیاری از احکام، بر طبق آن حکم می‌کند. در مطالعه سنت، حتی به یک حدیث صحیح برنمی خوریم که نشان دهد معانی برخی آیات، باطنشان با ظاهرشان مغایرت دارد و یا بالعکس، بلکه سنت، قرآن را به پیش برده و مایه‌ی ارتقاء آن است. صحابه‌ی کرام و تابعین نیز برطبق همین باور گام برداشته و سنت را در عمل و در نظر، پذیرفته و تأیید نموده‌اند و عمدا با آن مخالفتی نکرده و به وسیله بخشی از نصوص قرآن و سنت، بخشی دیگر را تکذیب نکرده‌اند. بلکه این نسل گرانقدر، قرآن و سنت را بر دوش گرفته و به بهترین شکل، فهم کرده و انتشار داده‌اند. حال باید پرسید آیا کسانی که بعد از آن‌ها آمده‌اند، از ایشان به فهم قرآن و سنت آگاه ترند؟ آیا آن‌ها در امانت خیانت کرده و حق را به زبان نیاورده اند؟ و یا این که جهل و نادانی شان آن‌ها را از ابلاغ حق و حقیقت باز داشته است؟ هرگز... بلکه عملشان، با فهمشان از اینکه قرآن وسنت پرتوهای نور یک چراغند، سراسر مطابق بوده است.

ج) باورمندان و پیروان این منهج، واژه‌های جدیدی همچون «عرَض، جوهر و جسم» که در زبان عرب شناخته شده نیستند و یا نقص دارند و یا اینکه احتمال درست و غلط در آن‌ها می‌رود را ابداع نکرده‌اند. از هیچ یک از سلف امت ثابت نشده است که آن‌ها چنین اصطلاحاتی را در مورد الله متعال بر زبان آورده باشند و یا عقلشان را برای پرداختن به امور غیبی به کار گرفته باشند.

د) این منهج، قوانین استدلال صحیح را رعایت می‌کند، یعنی نه دو امر جدا از هم را با هم جمع می‌کند و نه دو امر مرتبط را از هم می‌گسلاند و نه با بخشی از دلایل و شواهد، بخشی دیگر را رد می‌کند. این منهج هرجا که احکام مربوط به چیزی را به طور خلاصه و کلی بیان می‌کند، در جای دیگری به طور مفصل به آن می‌پردازد. با انسان به مثابه موجودی برخورد می‌کند که به طور مستقل دارای فطرت، عقل، روح، جسم، زندگی اجتماعی و طبیعت غریزی است و از این رو تمام امور مربوط به او را در نظر گرفته و بدان اهمیت می‌دهد. اگر این منهج پیرو آیین الله متعال نبود، قطعا شکاف بزرگی در آن پدید می‌آمد همان طور که خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا٨٢ [النساء: ۸۲]. «اگر از جانب کسی غیر از الله بود، قطعا در آن اختلاف بسیار می‌یافتند».

این منهج، اساس خود را بر وحی الهی که از جانب خداوند متعال محفوظ نگاه داشته شده است، بنا نهاده است. تمام احکام و قوانین این منهج، به طور کامل به هم پیوسته‌اند و مغایرتی با یکدیگر ندارند چرا که از جانب خداوند حکیم و ستوده شده بنیان یافته‌اند.

برطبق دلایلی چنین، ما عقیده اهل سنت و جماعت را برگزیده‌ایم چرا که این جماعت، اهل سنت هستند و دیگر فرقه ها، تنها اهل قبله! و چقدر تفاوت است میان اینکه منتسب به اهل سنت و جماعت باشی و اینکه فقط اهل قبله بوده و مسلمان نام گرفته باشی!!

حمد و سپاس، پروردگار جهانیان را و درود و سلام بر فرستاده‌اش محمد مصطفی و بر خاندان و یاران او هر قدر که ذاکران، نامش را یاد کنند و غافلان، از یادش غافل بمانند.

لینک مقاله عربی:

http://www.alukah.net/sharia/۰/۸۷۹۱۶/#ixzz۳jx۹۹Xr۴۱

[۱] ایمان به خداوند متعال در بر دارنده چهار قسم است: الف) ایمان به وجود خداوند. ب) ایمان به ربوبیت خداوند. ج) ایمان به ألوهیت خداوند. د) ایمان به اسماء و صفات خداوند. ر.ک «شرح أصول الإیمان» شیخ إبن عثیمین ص۱۵، «منهاج المسلم» شیخ ابوبکر الجزائری ص۱۱، «مختصر الفقه الإسلامی» شیخ محمد التویجری ص۳۷ به عبارت دقیق ایمان سه نوع است زیرا وجود الله متعال در ضمن این سه مورد گنجانده شده است. همچنین انواع ارادی، قصدی، تعبدی، علمی، معرفی و خبری نیز دارد اما نزد اهل سنت و جماعت ایمان به همین سه قسم ربوبیت ، ألوهیت و اسماء و صفات مشهور است. یعنی ایمان به اینکه خداوند تربیت کننده، خالق، مالک و مدبر همه مخلوقات و همه امور است و اوست خداونگار برحق و یگانه‌ای که عبادت تنها شایسته اوست و نام‌های نیکو و صفات والا مخصوص اوست. (مترجم) [۲] «مسند» احمد (ج۱/ص۵۱)- «صحیح» مسلم، فصل ایمان، باب بیان اسلام و ایمان و احسان و وجوب ایمان به اثبات تقدیر و بیان دلیل برائت از کسی که به تقدیر ایمان ندارد و از درشت گویی در این مورد، (ج۱/ص۳۶)- «صحیح» بخاری، فصل ایمان، باب سؤال کردن جبرئیل÷ از پیامبر ج در مورد ایمان و اسلام و احسان و علم به قیامت و پاسخ پیامبر به او، به روایت ابوهریرهس، (ج۱/ص۲۷)- «سنن» ابو داوود، فصل سنت، باب تقدیر، (ج۴/ص۲۲۳)- «سنن» ترمذی، فصل ایمان، باب آنچه در مورد وصف ایمان و اسلام توسط جبرئیل برای نبی آمده است، (ج۵/ص۶)- «السنن الصغری» نسائی، فصل ایمان و حقوق و قوانین آن، باب توصیف اسلام (ج۸/ص۹۷) و در «السنن الکبری»، فصل ایمان و حقوق و قوانین آن، باب توصیف اسلام (ج۶/ص۵۲۸)- «سنن» إبن ماجه، باب ایمان (ج۱/ص۲۴)- «صحیح» إبن خزیمه، فصل مناسک، باب وجوب حج برای کسی که در توانش باشد (ج۴/ص۱۲۷)- «صحیح» إبن حبان، فصل ایمان، باب وجوب ایمان (ج۱/ص۳۸۹)- «السنن الکبری» بیهقی، فصل حج، باب اثبات وجوب حج بر هر کس که توانایی داشته و آزاد، بالغ، عاقل و مسلمان باشد. (ج۴/ص۳۲۴). [۳] امام ابن منده، کتاب «الإیمان»، به تحقیق د. علی الفقیهی، ج۱/ص۱۱۳۱، ش۷ [۴] استاد محمد قطب، «رکائز الأیمان»، ص۷ [۵] امام أبن منده، کتاب «الإیمان»، ج۱/ص۱۱۶. در باب اول این کتاب اشاره شده است که ایمانی که خداوند بندگانش را بدان امر کرده است، همان ایمانی است که جبرئیل÷ در مورد آن از رسول اکرم ج سؤال کرد تا اصحاب امور دین خود را بدانند. [۶] روایت بخاری، کتاب « فتح الباری بشرح صحیح البخاری» امام ابن حجر عسقلانی، تحقیق طه عبد الرؤوف سعد، ج۱۰/ص ۲۴۰-۲۴۱ ، ش ۳۴۴۲-۳۴۴۳- روایت مسلم، ج۴/ص۱۸۳۶، ش ۲۳۶۵ [۷] فرزندان ذکور (برادران) سه دسته‌اند: ـ اگر پسران، از یک پدر و از مادران متفاوت باشند، «بنو العلات» نامیده می‌شوند؛ یعنی برادران پدری هستند. ـ اگر از یک مادر و پدران مختلف باشند، «بنو الأخیاف» نام دارند؛ یعنی برادر مادری هستند. ـ اگر از یک پدر و یک مادر باشند، «بنو الأعیان» نام دارند؛ یعنی برادران تنی هستند. [۸] توضیح سابق [۹] شیخ الإسلام ابن تیمیه، «إقتضاء الصراط المستقیم» تحقیق د. ناصر عبد الکریم (ج۲/ص۳۷۹. [۱۰] «صحیح بخاری» (ج۱۰/ص۵۱۷-۵۱۸)، ش۳۶۵۰ - «صحیح مسلم»، (ج۴/۱۹۶۲-۱۹۶۴) ش ۲۵۳۳-۲۵۳۵ [۱۱] ابن تیمیه، «مجموع الفتاوی» ج۳/ص۱۴۱ اصولی که اهل سنت در بین فرقه‌های دیگر امت، در آن وسطیت دارد برپنج قسم است: اول: اسماء خداوند و صفات او. اهل سنت در مورد اسماء وصفات خداوند، میان گروه اهل «تعطیل» و «تشبیه»، گروه وسط را تشکیل می‌دهند. چون اهل تعطیل، صفات خداوند را انکار نموده و اهل تشبیه آن را همراه با تشبیه به مخلوقات خداوند اثبات می‌کنند و اهل سنت، صفات خداوند را بدون تشبیه اثبات می‌کنند. دوم: قضا و قدر که مؤلف آن را به افعال خداوند تعبیر نموده است و در آن اهل سنت در میان فرقه‌های «جبریه» و «قدریه»، گروه وسط را تشکیل می‌دهند. چون جبریه، قضاء خداوند را در افعال بندگانش اثبات نموده و می‌گویند بنده در انجام هر امری مجبور بوده و از خود قدرت، اراده و اختیاری ندارد و قدریه، قضاء خداوند را در افعال بندگانش انکار نموده و می‌گویند بنده قادر و مختار بوده و فعل و عمل او به قضای خداوند هیچ تعلقی ندارد. اهل سنت قضای خداوند را در افعال بندگانش اثبات نموده و می‌گویند بندگان دارای قدرت و اختیار هستند که خداوند آن را در آنان به ودیعه گذارده و به قضای خداوند بستگی دارد. سوم: وعید به عذاب که اهل سنت میان فرقه‌های «وعیدیه» و «مرجئه»، گروه وسط را تشکیل می‌دهند. چون وعیدیه می‌گویند فاعل و انجام دهنده کبیره در آتش جهنم داخل خالد و جاوید می‌ماند. و مرجئه می‌گویند فاعل کبیره در آتش جهنم داخل نخواهد شد و سزاوار دخول به آتش نیست. و اهل سنت می‌گویند فاعل کبیره در آتش جهنم داخل خواهد شد، اما در آن خالد و جاوید نخواهد ماند. چهارم: اسماء ایمان و دین. اهل سنت از یک سو بین «مرجئه» و از سوی دیگر بین «معتزله» و «حروریه»، حکم گروه وسط را دارند. چون مرجئه فاعل کبیره را مؤمنی کامل الایمان نامیده و معتزله و حروریه او را غیر مؤمن می‌نامند. اما معتزله می‌گویند فاعل کبیره نه مؤمن و نه کافر است، بلکه منزلتی میان این دو منزلت دارد و حروریه می‌گویند که فاعل کبیره کافر است. اما اهل سنت می‌گویند فاعل کبیره، مؤمنی ناقص الایمان است یا به زبانی دیگر مؤمن است به ایمانش و فاسق است به سبب کبیره‌اش. پنجم: اصحاب رسول ج. اهل سنت در میان «روافض» و «خوارج»، گروه وسط را تشکیل می‌دهند. چون روافض (شیعه) در عشق به آل بیت رسول ج زیاده روی و غلو نمودند تا اینکه آنان را بسیار بالاتر از منزلتشان نشان دادند. وخوارج به آنان بغض ورزیده و ناسزا می‌گویند. اما اهل سنت همه صحابه را دوست داشته و هر کدام از آنان را در منزلت حقیقی‌اش و بدون غلو و تقصیر معرفی می‌کنند. «تعلیقاتی بر عقیده واسطیه»، محمد بن صالح العثیمین، مترجم: اسحاق دبیری، ص۵۱-۵۲ . (مترجم) [۱۲] این حدیث قدسی از جهت سند، «ضعیف» است و هیچ یک از علمای معتبر، آن را صحیح ندانسته‌اند. لفظ حدیث این است: «يَقُول الله تَعَالَى: إِنِّي وَالْإِنْس وَالْجِنّ فِي نبأ عَظِيم، أخلق، ويعبد غَيْرِي؟ وأرزق ويشكر غَيْرِي؟»: الله متعال می‌فرماید: من و انس و جن در خبری عظیم هستیم. من خلق می‌کنم و کسی غیر از من پرستیده می‌شود؟ من روزی می‌دهم و کسی غیر از من مورد ستایش قرار می‌گیرد؟» بیهقی در کتاب «الشعب» و حکیم ترمذی در کتاب «نور الأصول» اصل۱۸۹ و حاکم نیشابوری در کتاب «تاریخ» و طبرانی در کتاب «معجم الشامیین» و دیلمی در مسند «الفردوس» و نیز ابن عساکر به نقل از طبرانی این حدیث را روایت کرده‌اند. مناوی و آلبانی، حدیث را ضعیف دانسته و هیچ کس از افرادی که به آن توجه کرده‌اند، آن را صحیح ندانسته‌اند. [۱۳] شیخ أبوبکر جابر الجزائری، «منهاج المسلم»، ص۱۴ [۱۴] د. سلیمان أشقر، «العقیدة فی الله»، ص ۱۵ [۱۵] شیخ أبوبکر جابر الجزائری، «عقیدة المؤمن»، ص۲۸ [۱۶] شیخ أبوبکر جابر الجزائری، «عقیدة المؤمن»، ص۲۷-۲۸ [۱۷] شیخ محمد نووی در کتاب «سلم المناجاة علی سفینة الصلاة» ص۵ آن را ذکر کرده است.