خواهر مسلمان مواظب باش

خواهر! مواظب باش حجاب را رعایت کن

خواهر! مواظب باش حجاب را رعایت کن

خواهرم....

تو بالاتر از آنی که چشم فاسقان به تو بیفتد و گرانبهاتر از آنی که گرگ‌های بازار تو را بدرند؛ پس دروازه‌ی بدی را با کنار زدن حجاب مگشا که آن وقت روز تغابن (خسارت) زیان می‌بینی؛ ﴿وَٱلۡتَفَّتِ ٱلسَّاقُ بِٱلسَّاقِ٢٩ إِلَىٰ رَبِّكَ يَوۡمَئِذٍ ٱلۡمَسَاقُ٣٠[القیامة: ۲٩-۳۰] «و ساق پاها (از سختى جان دادن) به هم بپیچد! (آرى) در آن روز مسیر همه بسوى (دادگاه) پروردگارت خواهد بود».

فکر نکن بی‌توجهی در حجاب مهم نیست؛ بلکه معصیت و گناه و مخالفت و نافرمانی است؛ خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ[الأحزاب: ۳۳].

«و در خانه‌هایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهاى خود را آشکار مکنید».

و همچنین خداوند متعال می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَ[الأحزاب: ۵٩].

«اى پیامبر، به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو: «پوشش‌هاى خود را بر خود فروتر گیرند. این براى آنکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند [به احتیاط] نزدیک‌تر است».

پس انداختن چادر و نمایان کردن زینت در مقابل دیدگان و شکستن حجاب با باز کردن مانتو از روبرو و پشت سر، همه سر آغاز بد حجابی و نقطه‌ی شروع فرود آمدن عذاب از جانب پادشاه مقتدر است؛ زیرا قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.

خواهرم، گمان نمی‌کنم از شرایط حجاب بی‌خبر باشی؛ زیرا اگر چه آن را در کتاب‌ها نخوانده ای؛ اما در ژرفای وجودت نهفته است و با فطرت و ذوقت در تماس هستند پس حیاء ذوقی است و حجاب حیاست.

إذا لم تخش عاقبة الليالي
ولم تستحي فاصنع ما تشاء

«اگر از فرجام شب‌ها نمی‌هراسی و شرم نداری پس آنچه می‌خواهی انجام ده».

فلا والله ما في العيش خير
ولا الدنيا إذا ذهب الحياء

«سوگند به خدا اگر حیا از بین برد در زندگی و دنیا خیری نیست».

اشکالی ندارد اگر شرایط حجاب را یادآوری کنم؛ زیرا یادآوری برای مومنان مفید است.

حجاب شرعی هشت شرط دارد:

۱- همه بدن زن را بپوشاند.

۲- خودش زینت نباشد.

۳- گشاد باشد.

۴- معطّر و خوشبو نباشد.

۵- مشابه با لباس زنان غیر مسلمان نباشد.

۶- مشابه با لباس مرد نباشد.

٧- لباس مشهور نباشد.

۸- کلفت و غیر نازک باشد.

اینها شروطی هستند که از کتاب و سنت و آثار سلف امت ثابت هستند.

خواهرم، فکر نکن بدحجابی یعنی برهنگی آشکار و نمایان کردن کامل آرایش؛ بلکه هر لباسی که در جایی غیر از خانواده ات بپوشی و نام حجاب شرعی با شرایط و اوصافش بر آن صدق نکند، این بدحجابی و گناه است.

باز کردن مانتو در راهها و نمایان کردن چهره و برجسته کردن شانه‌ها نشانه‌های بدحجابی جدید است که به صورت حجاب جدید ظاهر شده است.

در این سخن خداوند متعال تامّل کن که می‌فرماید:

﴿وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰ[الأحزاب: ۳۳].

«و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهاى خود را آشکار مکنید».

این دستوری به مخالفت با رسم زنان جاهلی است؛ اما لباس آنان چگونه بود؟

علامه ابو حیان/می‌گوید: «رسم جاهلیت این بود که زن آزاده و کنیز با چهره‌ای برهنه و با یک لباس و چادر از منزل خارج می‌شد».

همچنین می‌گوید: «در جاهلیت تنها چهره‌ی زنان نمایان بود» . (البحر المحیط، ج٧، ص۲۵۰).

پس چقدر امروز با آن زمان مشابه است...! پس بیندیش. سهل انگاری امروز در پوشش حجاب و بی‌توجهی به آن در مقابل نگاه نامحرمان، همان بدحجابی جاهلی است که زنان بدحجاب دوران جاهلیت پیشاهنگ آن بودند.

فراء می‌گوید: «در جاهلیت، زن چادرش را از پشت سر آویزان می‌کرد و قسمت روبرو را برهنه می‌کرد، به همین دلیل دستور داده شد تا خودشان را (کاملا) بپوشانند». (فتح الباری؛ حافظ ابن حجر، ج۸؛ ص ۴٩۰).

بیندیش که آنان امر شدند که روبروی بدن خود را بپوشانند و بیندیش در اینکه دستور حجاب به زنان جاهلیت به دلیل ظاهر بودن روبروی بدن بود، نه برهنه بودن ساق دست و پا، دلیلی است بر اینکه هر زن مومن و صادق بداند که حجاب فراتر از پوشیدن مانتویی در هر مدل و گونه است؛ بلکه حجاب؛ یعنی پوشش به معنای وسیع آن،که قران آن را مشخص کرده است و سنت بر آن دلالت دارد و زنان صحابه و تابعی از میان زنان گذشته بدان عمل کرده‌اند.

ذهب الـذين يعــاش فـي أکنـافـهـم
وبقيت في خلف کجلد الأجرب

«رفتند آن کسانی که می‌شد در سایه آنان زیست و من همچون پوست گری در بعدی‌ها مانده‌ام».

خواهرم، بپرهیز از اینکه با لباس شرم و عفت بازی کنی؛ زیرا آن نماد حیثیت است و به بازیچه گرفتن آن، بازیچه گرفتن اعتبار شرف است.

أذود عــرضي بمــالي لا أبــدّده
لا بارك الله بعد العرض في الـمـال

«با مالم از آبرویم حمایت می‌کنم و آن را هدر نمی‌دهد . نا مبارک باد مال بدون آبرو».

عرب‌ها از زیر پا شدن حیثیت خود به شدت دلواپسی داشتند؛ از این رو دیوان هایشان حاوی اشعاری است که بر حیا و حجاب زنانشان از نگاه مردان دلالت دارد.

از عرب‌ها حکایت شده است که زن نعمان که به مجرّده مشهور بود از مجلسی که نابغه (یکی از شعرای بنام جاهلی) در آن بود گذشت و روبند چهره‌اش افتاد و او با ساق دستش چهره‌اش را پوشاند و به‌سوی زمین کج شد و با دست دیگرش روبندش را برداشت. نعمان از نابغه خواست تا این واقعه را در قصیده ای وصف کند؛ شروع قصیده با این ابیات بود:

أمن آل أمية رائح أو مغتدی
عجلان ذا زاد وغير مزود

«آیا این که شتابزده همراه توشه و بدون کوله بار رفت وآمد می‌کند، از آل امیه است».

سقط النصيف ولم ترد اسقاطه
فتنــاولته واتقتنا بالــيد

«روبند افتاد و نمی‌خواست ان را بیندازد آن را گرفت و با دست، خودش را از نگاه ما پوشاند».

اعرابی دیگر از رونبد زنان جاهلیت می‌گوید:

جزی الله البراقع من ثياب
عن الفتيــان شرا ما بقينا

«از طرف ما جوانان تا وقتی زنده ایم خداوند به روبندها پاداش بد بدهد».

يوارين الحسان فلا نراها
ويسترن القباح فتزدرينا

«زنان خوشگل را می‌پوشاند و ما آنان را نمی‌بینیم و زشت رویان را نیز می‌پوشاند و آنان ما را تحقیر می‌کنند».

خواهرم... پس وقتی حجاز از زمان جاهلیت تا به حال شیوه زنان بوده است که برای آبرو شرف خود دغدغه داشته اند، آیا شایسته نیست تو هم پاسبان فضیلت و شرف در اسلام باشی و عزت دنیا و پاداش آخرت را از آن خود کنی! کمی بیندیش.

پس خواهرم چادرت را بپوش و حیاءت را لازم گیر و در منزلت بمان و خود را در راه‌ها و بر دروازه‌ی بازارها، ارزان به فاسقان نفروش.

دلیل جنگ فجار میان قریش و هوازن، این بود که چند جوان «کنانه ای» به زنی از میان مردم عادی دست درازی کردند و از او خواستند تا چهره‌اش را برهنه کند و زن فریاد بر آورد: «ای آل عامر (کمک)! و شمشیرهای بنی عامر نیز ندای او را اجابت کردند».

چه بسا دختران پاکی که طعمه تلفن شده اند و به نابودی کشانده شده اند و چه تباهی‌هایی را که برای دختران نا آگاه به بار آورده است! تا حدی که این اتفاقات ننگین به داستان‌ها و حکایت‌های عجیبی تبدیل شده است که گذشتگان برای بعدی‌ها حکایت می‌کنند.

خواهر مسلمان! بدون تردید از خطر و تاثیر آن به خصوص بر جوانان این زمان آگاه هستی و از اتفاقات ننگ آور و دردناک آن اینقدر شنیده ای که از قاپیدن مکالمه‌ها و استقبال از مزاحمت‌ها هراس داری؛ چه رسد به اینکه آن را سرگرمی و تفریحت قرا بدهی.

اگر هم از فرجام بد گفتگوهای سبکسرانه تلفنی و اثرات مخرب آن برای اشخاص و خانواده‌ها بی‌خبری، پس این داستان غمگین را بخوان.

دختر جوانی که در دام مزاحمت‌های تلفنی افتاده است، داستانش را چنین تعریف می‌کند: من دختری پانزده ساله ام. زندگی خانوادگی، اجتماعی و تحصیلی ام روند طبیعی‌اش را طی می‌کرد و بحمد الله بدون مشکل دوره ابتدایی را پشت سر گذاشتم و از اتفاقات آن وقت هیچگاه متاثر نشدم و فکر می‌کنم دلیلش این بود که سنم کم بوده است و واقعیت زندگی را هنوز درک نکرده بودم؛ اما دوره متوسطه سر آغاز کج روی نامشخص و نا محسوس به بیراهه رفتم. در ابتدا پاره ای گناهان صغیره بودند که دین جزای سختی برای آنان در نظر نگرفته است تا اینکه مرتـکب گـناه کبیره‌ای شدم که احساس کردم بدنم را سوزاند و گام اول از مکالمه تلفنی با فرد ناشناسی شروع شد. شبی تنها در اتاقم مشغول مطالعه درسهایم بودم و خواهرم خواب بود و برادرم در شهری دیگر بود و پدرم هم در خانه نبود و مادر که فکری جز حضور در مناسبت ها، مجالس و جمع زنان نداشت از امور خانه بی‌خبر بود.

مهم اینکه، من تنها بودم و در فضایی آکنده از سکوت، آرامش و اطمینان به مطالعه مشغول بودم. خداوند از دلم باخبر است! در همین هنگام ناگهان زنگ تلفن به صدا در آمد و چاره ای جز جواب دادن نداشتم چون کسی در خانه نبود و خواهرم هم خواب بود. با برداشتن گوشی ناگهان صدای انسان گرگ صفتی را شنیدم که با کلماتی نرم مرا خطاب می‌کرد. شنیدن چنین کلماتی برام عادی نبود؛ از این رو احساس کردم ترس و هراس تمام بدنم را فرا گرفت و اگر چه هدف گوینده نیک می‌بود باز هم برای من عادی نبود.

به من گفت: این منزل فلانی است؟ گفتم: شماره را اشتباه گرفتی. خودش می‌دانست که شماره اشتباه است و این را به صراحت به من گفت و از من خواست تا با او صحبت کنم.

گفتم: چه می‌خواهی؟ گفت: می‌خواهم با شما آشنا بشوم. در ابتدا پیشنهادش را به شدت رد کردم؛ چون چنین مکالمه‌هایی برای من عادی نبود و قبلا آن را تجربه نکرده بودم؛ اگر چه بعضی از دوستانم در مدرسه آن را زیاد تجربه کرده بودند و من حتی از نشستن با آنان ابا داشتم و فکر نمی‌کردم روزی من هم یکی از آنان می‌شوم.

یکی از آنان هم کلاس من بود. به قصد مشورت او را خبر دادم؛ اما بد مشاوری بود و بی‌محابا و با اصرار مرا تشویق کرد تا ادامه بدهم. بخصوص اینکه این کار برای او پیش افتاده بود؛ اما برای من نامانوس بود و از آن بی‌خبر بودم و هرگز در زندگی ام آن را تجربه نکرده بودم. آنچه باعث تعجبم می‌شود این است که چگونه به نصیحت‌های شیطانی‌اش گوش دادم. با آنکه از این نوع مکالمه‌های تلفنی به شدت می‌ترسیدم. واقعا چیز عجیبی بود. نمی‌دانستم عقلم کجا رفته است و فراموش کردم که خداوند مراقب است؛ حتی خودم را فراموش کردم به طوری که احساس ترس از خداوند و هراس از چنین مکالمه‌هایی از من دور شد تا جایی که فکر کردم مشکلی ندارد یا طبق توصیف دوستم این تنها تفریح و سرگرمی و آرامش بخشیدن به جان است!!.

و منبع اساسی و واجب العمل؛ یعنی کتاب خدا و سنت پیامبر صاو را فراموش کردم و در آن لحظه همه اینها از ذهنم دور شد. و در دلم گفتم: چرا آن را تجربه نکنم. شاید در آن همان خوشبختی را بیابم که از آن جستجو می‌کنم و عملا ارتباط تلفنی من با آن جوان (گرگ) شروع شد و هر صبح همه حرف‌ها و اتفاقاتی را که میان من و او می‌گذشت برای دوستم تعریف می‌کردم و او مرا تشویق می‌کرد و بعضی از صحبت‌ها و برخوردها را به من یاد می‌داد و من به زبان خودم آنچه دوستم برای من گفته بود به او می‌گفتم.

حتی پس از توبه و یاد آوری آن روزها احساس می‌کردم که چقدر احمقانه به حرف‌هایش گوش می‌دادم و همانند انگشتری در دستش بودم که هر طور می‌خواست مرا می‌گرداند. روزی از روزها در حالی که مشغول مکالمه با آن شیطان بودم، برادرم که از سفر برگشته بود در کمال سکوت همه حرف‌هایم را شنید. چه رسوایی بزرگی! در آن لحظه فکر کردم نابود شدم و از ترس و شرم آب شدم. پس از این حادثه قصد کردم صادقانه توبه کنم و هر آنچه اسلام و ایمانم را مخدوش می‌کند ترک کنم.

خواهرم! این دختر جوان داستانش با رسوایی در منزلش و در مقابل برادرش به پایان رسیده است اما دخترانی هستند که رسواییشان از خانه‌ها گذشته است و از طریق مزاحمت‌ها در دام ملاقات‌های عاشقانه افتاده‌اند و بعضی کارشان به فحشا کشیده است. پس از بر آورده شدن هدف رها شدند و ننگی برای خانواده و جامعه گشته اند و زمانی پشیمان شده اند که بی‌فایده بوده است.

بيد العفاف أصون عزّ حجابی
وبعصمتي أعلو علی أترابی

«با عفت عزت حجابم را حفظ می‌کنم و با پاکی ام از هم سن و سالانم پیشی می‌جویم».

وبفکرة وقادة وقريحة
نقادة قد کملت آدابی
«و با اندیشه‌ی روشن و قریحه‌ی ریز بینم آداب من کامل شده است». ما ضرنی أدبی حسن تعلمی
ألا بکونـی زهـرة الألباب

«ادب حسن فراگیر به من زیان نرسانیده است جز اینکه مرا گل عقل‌ها قرار داده است».

ما عاقنی خجلی عن العليا و لا
سدل الخمـار بلمتی و نقابی

«شرم مرا از رسیدن به برتری باز نداشته است و از پوشانیدن موهام با چادر و از پوشیدن روبند مرا منع نکرده است».