شرح عقیده طحاویه

شرح عقیده طحاویه

شرح عقیده طحاویه

بسم الله الرحمن الرحیم

وبه نستعين الحمد الله رب العالمين!

علامه، حجة‌الاسلام، ابوجعفر وراق طحاوی/می‌گوید:

این عقیده اهل‌سنّت و جماعت و فقهایی مانند: ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی، ابویوسف یعقوب بن ابراهیم انصاری و ابوعبدالله محمد بن حسن شیبانی است، در حقیقت همان اصول دینی است که پروردگار جهانیان فرستاده‌ است [۱]:

۱- در مورد توحید الله به توفیق او تعالی می‌گوییم: قطعاً الله یکتاست [۲].

۲- هیچ چیز همانند او (الله) نیست [۳].

۳- هیچ چیز الله را ناتوان نمی‌کند.

۴- معبود به حقی جز او نیست.

۵- ذات الله قدیمی [۴]است که آغازی ندارد و وجود ذات او تعالی بی‌انتهاست.

۶- الله هرگز فنا و نابود نمی‌شود و آغازی دوباره او را نیست.

۷- چیزی جز آنچه اراده می‌‌کند، نمی‌شود.

۸- در تصور و خیال نمی‌گنجد، و فهم‌ها نمی‌توانند او را درک کنند.

۹- به مخلوقات شباهت ندارد [۵].

۱۰- الله زنده‌ایست که نمی‌میرد، پایدار و بیداری است که هرگز نمی‌خوابد.

۱۱- خالق است بدون این که نیاز داشته باشد، روزی دهنده ‌است بدون هیچ گونه سختی و مشقتی.

۱۲- می‌میراند بدون ترس، بر می‌‌انگیزد بدون مشقت.

۱۳- همواره با صفاتش پیش از خلق مخلوقات بوده، ‌با وجود مخلوقات و چیزی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که قبلاً نبود، بر صفاتش افزوده نشده با صفاتش از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.

۱۴- پس از خلقت مخلوقات نام خالق و بوجود آوردن آفریده‌‌‌‌‌‌‌ها نام «باری» برای مصداق پیدا نکرده، بلکه از اول ذات الله مصداق این صفات بوده است.

۱۵- معنای ربوبیت (پرورش دهنده) در ذات اوست نه معنای پرورش داده شده، همه مفاهیم خالق بودن در او تعالی است، مفاهیم مخلوق بودن در او راه ندارد.

۱۶- همان‌گونه که الله زنده کننده‌ی مردگان پس از زنده کردن‌شان است، پیش از زنده کردن‌شان هم سزاوار و شایسته این نام بوده است و همین طور پیش از بوجود آوردن مخلوقات، شایسته و سزاوار نام خالق بوده است.

۱۷- این بدان سبب است که الله تعالی به هرچیز تواناست [۶]و هرچه به او نیاز دارد، انجام هر کاری برایش آسان است؛ به چیزی نیاز نیست، «هیچ چیز همانند او نیست، او شنوا و بیناست».

۱۸- خلق را با علم‌اش آفریده است.

۱۹- برای مخلوقات اندازه‌‌‌‌‌‌‌های مشخص مقدر کرده است.

۲۰- پایان عمر همه را تعیین نموده است.

۲۱- هیچ چیز حتی پیش از خلقت برای او پوشیده نیست لذا او تعالی از پیش از عمل‌ آن‌ها آگاه بوده است.

۲۲- الله بندگان را به اطاعت از خود دستور داده و از معصیت خود نهی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است.

۲۳- هرچیز به خواست و تقدیر الله در حرکت است، خواست اوست که اجرا می‌‌‌شود، بندگان اراده‌ی مستقلی ندارند بجز آنچه الله برای‌شان خواسته است لذا آنچه الله برای‌شان خواسته، می‌‌‌شود، هرچه نخواسته نمی‌شود [۷].

۲۴- هرکس را بخواهد به فضل و کرم خود هدایت و در پناه خود حفظ می‌‌‌کند عافیت می‌‌‌دهد و هرکس را بخواهد به عدالت خود گمراه، ذلیل و مبتلا می‌‌گرداند.

۲۵- همه تغییر و تحولات به اراده الله و در چارچوبه‌ی فضل و عدل اوست.

۲۶- الله از داشتن ضد و همانند بالاتر است.

۲۷- کسی را یارای رد و تغیب حکم و تقدیر الهی نیست و کسی نمی‌تواند بر فرمان الهی غلبه‌ کند.

۲۸- به همه‌ی آنچه گفته شد ایمان داریم و یقین داریم که همه از جانب الله است.

۲۹- و معتقدیم که محمد بنده برگزیده و پیامبرصانتخاب شده و رسول تأیید شده الهی است [۸].

۳۰- معتقدیم که محمد، خاتم پیامبران و پیشوای پرهیزگاران و سردار انبیا است [۹]. پیامبرصحبیب پروردگار جهانیان است [۱۰].

۳۱- هر ادعای پیامبری پس از پیامبراسلام گمراهی و هواپرستی است [۱۱].

۳۲- معتقدیم پیامبر ما به سوی عموم جن‌ها [۱۲]و همه‌ی مخلوقات با حق و هدایت، نور و روشنایی، مبعوث شده است.

۳۳- ما معتقدیم؛ قرآن کلام الله است، از او بدون کیفیت آغاز شده و آن را بر رسولشصبصورت وحی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نازل کرده لذا مؤمنان حقانیت آن را تصدیق کرده‌اند و یقین کرده‌اند که قرآن کلام حقیقی الهی است، همانند کلام مخلوقات، مخلوق نیست، هرکس کلام الله را بشنود و گمان کند، سخن بشر است، بیقین کافر شده‌‌‌‌‌‌است و الله او را مذمت و عیب‌جویی کرده و وعده داده که به آتش جهنم بسوزاند، آن‌جا که می‌‌فرماید: ﴿سَأُصۡلِيهِ سَقَرَ٢٦[المدثر: ۲۶] «بزودی او را به جهنم داخل خواهیم کرد».

این وعده را الله به کسی داده که بگوید: ﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا قَوۡلُ ٱلۡبَشَرِ٢٥[المدثر: ۲۵] «این [قرآن] جز گفته بشر نیست».

ما دانسته و یقین داریم که این قرآن سخن خالق بشر است و کلام الله شبیه کلام بشر نیست [۱۳].

۳۴- هر‌کس الله را به یکی از مفاهیم بشری توصیف کند بی گمان کافر شده است لذا هرکس بصیرت دارد به این توجه می‌‌کند و از گفتن سخنی هم‌چون سخنان کفار ابراز تنفر و انزجار می‌‌کند و مؤمن یقین دارد که الله با صفات خود همانند بشر نیست.

۳۵- این که بهشتی‌یان الله را بدون احاطه و کیفیت می‌‌بینند، حق است و کتاب پروردگار ما این حقیقت را بیان کرده و می‌‌‌‌‌‌‌فرماید: ﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ٢٣[القيامة: ۲۲-۲۳] «آن روز چهره‌‌‌‌‌‌‌هایی تازه و خرم هستند و به سوی پروردگارشان نگاه می‌‌کنند».

توضیح و تفسیر این دیدن به همان صورت است که الله می‌‌داند و اراده کرده است و تمام روایات صحیحی که از پیامبر به ما رسیده به همان صورت که فرموده درست است [۱۴]. و ما این‌ها را با آرا و نظریات‌مان تأویل نمی‌کنیم و هوا پرستانه به آن‌ها به دیده توهم نمی‌نگریم.

باید دانست که کسی در دینش سالم نخواهد ماند مگر این که کاملاً تسلیم الله تعالی و رسولشصشود و علم آنچه، بر او پوشیده می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماند را به آگاهان آن علم واگذار کند.

۳۶- اسلام استوار و ثابت در قلب کسی نمی‌شود مگر با تسلیم و فرمانبرداری کامل در برابر قرآن و سنّت، لذا هرکس قصد علمی کند که دانستن آن برایش ممنوع قرار داده شده و فهمش را در برابر الله قانع و تسلیم نشود، این روش او را از توحید خالص، شناخت پاک، ایمان صحیح و سالم محروم می‌‌کند و در میان کفر و ایمان، تصدیق و تکذیب، اقرار و انکار سرگردان می‌شود و در چالش، وسوسه، حیرت، شک و تردید. گمراهی گرفتار خواهد شد که نه مؤمن تصدیق‌کننده است و نه منکر تکذیب‌کننده!؟

۳۷- تفسیر و تاویل ایمان به دیدن الله برای اهل دارالسلام از آنانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که این را با توهم [۱۵]می‌‌پذیرند و یا با فهم [۱۶]خودشان تفسیر می‌‌کنند، درست نیست، چرا که تفسیر و معنای صحیح از دیدن الله و یا هر معنایی که به پروردگار نسبت داده می‌‌شود با رهاکردن تاویل و لازم گرفتن تسلیم است و دین مسلمانان [۱۷]همین است و بس.

هرکس از نفی صفات و تشبیه صفات الله به صفات مخلوقات خودش را حفاظت نکند، منحرف شده و به راه صحیح، منزه دانستن «الله» رهنمون نشده است [۱۸]، زیرا پروردگار، متصف به صفات وحدانیت و یکتایی است، مفاهیم صفات آن‌طور که برای الله ثابت است در احدی از مخلوقاتش نیست.

۳۸- الله‌تعالی از حد و مرز و غایت‌ها [پایان‌ها] و داشتن رکن و اعضا و ادوات بالاتر است، همانند: دیگر مخلوقات در‌ جهات شش‌گانه جای نگرفته است [۱۹].

۳۹- معراج حق است و به یقین که رسول‌اللهصشبانه و در بیداری به آسمان برده شده است. سپس از آن‌جا به جاها و مقام‌های بلند که الله خواسته او را مورد احترام و بزرگواری قرار دهد، برده‌اند، هرچه خواسته به او وحی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و الله تعالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌‌‌فرماید:[۲۰]﴿مَا كَذَبَ ٱلۡفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ١١[النجم: ۱۱] «آنچه قلب دیده بود دروغ خود ساخته نبود».

درود و سلام الهی در دنیا و آخرت بر پیامبر باد!

۴۰- حوضی که الله با آن پیامبرش را اکرام و احترام نموده تا امت خود را سیراب کند، حق است [۲۱].

۴۱- شفاعتی که برای امت خود ذخیره کرده، همان‌طور که در احادیث آمده، حق است [۲۲].

۴۲- پیمانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که الله از آدم و ذریه‌اش گرفته، حق است [۲۳].

۴۳- تعداد کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که وارد بهشت و تعداد کسانی که وارد دوزخ می‌‌شوند؛ در کل در علم همیشگی الله است و تعداد بهشتیان و دوزخیان همیشه ثابت است و کم و زیاد نخواهد شد [۲۴].

۴۴- الله از افعال بندگان آگاه بوده و می‌‌دانسته که آنان چه رفتار خواهند داشت و برای هرکس همان آسان خواهد بود که به خاطر آن آفریده شده است‌‌ [۲۵].

خاتمه اعمال معتبر است [۲۶]نیک بخت کسی است که به حکم قضاوت الله تعالی است [۲۷].

۴۵- اصل قدر راز الهی در میان مخلوقات است که فرشته مقرب و پیامبرصمرسلی را از آن آگاه نکرده است و بررسی و تحقیق در این خصوص وسیله‌ای برای پستی و رسوایی و نردبان محرومیت از حقیقت و پله طغیان و سرکشی است. بنابراین بر انسان مؤمن لازم است که از بررسی و اندیشیدن و وسوسه [۲۸]در این خصوص قطعاً پرهیز و اجتناب کند چرا که الله تعالی علم و دانش «قدر» را از مخلوقاتش پوشیده و آنان را از کنکاش نهی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است؛ همان‌طور که الله تعالی در قرآن می‌‌‌فرماید: ﴿لَا يُسۡ‍َٔلُ عَمَّا يَفۡعَلُ وَهُمۡ يُسۡ‍َٔلُونَ٢٣[الأنبياء: ۲۳] [۲۹]«الله از آنچه انجام می‌‌دهد، سؤال نمی‌شود و آنان از هرچه انجام می‌‌دهند سؤال می‌شوند».

۴۶- این‌ها [۳۰]خلاصه مسایل مربوط به علم تقدیر است که هرکس از دوستان الله قلبی نورانی داشته باشد، بدان نیازمند است و این مقام راسخان در علم است، زیرا علم بر دو نوع است:

الف- علمی که در میان مخلوقات موجود است.

ب- علمی که در میان مخلوقات وجودی ندارد.

انکار علم موجود و ادعای علم مفقود، کفر است و ایمان [در هیچ قلبی] تثبیت نخواهد شد مگر با پذیرش علم موجود و ترک علم مفقود.

۴۷- ما به لوح [۳۱]، قلم [۳۲]و آنچه در آن نوشته شده ایمان داریم، لذا اگر تمام مخلوقات جمع شوند تا چیزی را که الله نوشته بخواهند محو کنند، نمی‌توانند و اگر همه‌شان جمع شوند تا چیزی را که الله ننوشته بوجود بیاورند باز هم قدرت و توانایی ندارند. قلم بر وجود همه‌ی آنچه قرار است تا قیامت صورت بگیرد خشکیده، و آنچه قرار است به بنده نرسد، نمی‌رسد [۳۳]و هرچه باید برسد امکان نرسیدن آن نیست.

۴۸- وظیفه بنده است که ایمان داشته باشد الله از وجود هر موجودی [مخلوقی] از پیش آگاه بوده و سپس آن را مقدر کرده است، مقدر کردنی که محکم، ثابت و مسلم است و کسی نمی‌تواند آن را باطل کند یا به تاخیر بیاندازد و آن را از بین ببرد یا تغییر دهد و در آسمان و زمین الله کسی نیست که بتواند چیزی بر این تقدیر بیافزاید یا از آن کم کند، این از عمق ایمان و اساس معرفت و اعتراف به توحید ربوبیت الهی است.

الله‌تعالی می‌فرماید: ﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا٢[الفرقان: ۲] «الله هرچیز را آفرید و آن را اندازه کرد، اندازه کردنی».

و می‌فرماید: ﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا٣٨[الأحزاب: ۳۸] «فرمان الله، اندازه و مقرر شده است».

۴۹- عرش و کرسی حق است [۳۴].

۵۰- الله تعالی از عرش و غیر آن بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نیاز است [۳۵].

۵۱- الله تعالی بر هرچیز احاطه دارد و بالاتر [۳۶]از هرچیز است، و مخلوقاتش از احاطه ذات او تعالی ناتوانند.

۵۲- ما معتقدیم که الله ابراهیم را به عنوان خلیل [دوست صمیمی] انتخاب کرده است، و موسی بدون مشخص بودن کیفیت با الله سخن گفته است، ما به این ایمان داریم، قلباً آن را تصدیق می‌‌کنیم و تسلیم این حقیقت هستیم.

۵۳- به وجود فرشتگان، حقانیت پیامبران و کتاب‌هایی که بر رسولان نازل شده است، ایمان داریم و گواهی می‌‌دهیم که آنان بر حقیقتی آشکار بوده‌اند.

۵۴- کسانی که رو به طرف قبله، نماز می‌‌خوانند تا زمانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که بر هر آنچه پیامبرصآورده معترف باشند، و هرچه پیامبرصگفته و خبر داده است را تصدیق کنند؛ [۳۷]مسلمان و مؤمن می‌‌نامیم.

۵۵- در خصوص ذات الله (معتقدیم که) در عمق مباحث ذات الله کنجکاوی نکنیم و در دین الله هیچ‌گونه شک و تردیدی به خود راه نمی‌دهیم.

۵۶- ما در باره‌ی قرآن جدال نمی‌کنیم و گواهی می‌‌دهیم که قرآن کلام پروردگار جهانیان [۳۸]است، آن را روح الامین [جبرئیل] آورده و به سردار رسولان محمدصآموزش داده و کلام الهی است لذا هیچ سخنی از سخنان مخلوقات با کلام الله برابری نمی‌کند و معتقدیم مخلوق نیست و با جماعت مسلمان مخالفت نمی‌کنیم.

۵۷- کسی از اهل قبله [کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که نماز می‌‌خوانند] را به خاطر گناه، تا آن را حلال نداند، تکفیر نمی‌کنیم [۳۹].

۵۸- و ما معتقدیم نیستیم که گناهِ گناه کاران در ایمان تاثیری نگذارد [۴۰].

۵۹- ما امید‌واریم که نیکو‌کاران مؤمن مورد عفو الهی قرار گیرند و به رحمت الله وارد بهشت ‌‌شوند اما معتقد به امنیت آنان. به معنای نجات قطعی‌شان از آتش دوزخ نیستیم و گواهی [۴۱]به بهشتی بودن‌شان نمی‌دهیم و برای گناه‌کاران طلب آمرزش می‌‌کنیم و بر آنان بیم داریم، اما نا امید نیستیم.

۶۰- بنده از ایمان بیرون نمی‌شود مگر با انکار آنچه وارد آن شده است [۴۲].

۶۱- ایمان، اقرار به زبان و تصدیق به قلب است [۴۳].

۶۲- تمام مسایل شرعی و توضیحات نبوی که به صحت از پیامبرصثابت شده، حق است [۴۴].

۶۳- ایمان یکی است و مؤمنان در اصل ایمان برابرند [۴۵]لذا برتری و فضیلت در میان مومنان با ترس و تقوا و مخالفت با هوای نفسانی و پایبندی به مستحبات است.

۶۴- همه مؤمنان دوستان خداوند رحمان هستند [۴۶]و بزرگوارترین‌شان کسی است که بیشتر الله را اطاعت کند و از دستورات قرآن پیروی نماید [۴۷].

۶۵- ایمان آنست که به الله، فرشتگان، کتاب‌های آسمانی، پیامبران الهی، روز قیامت و خیر و شر و این که شیرینی و تلخی تقدیر [۴۸]از جانب الله است ایمان داشته باشیم.

۶۶- ما به همه آنچه گفته شد ایمان داریم و بین هیچ یک از پیامبران تفاوت قایل نیستیم و آنان را بر آن‌چه که آورده‌اند تصدیق می‌‌کنیم.

۶۷- مرتکبان گناهان کبیره (از امت محمدص [۴۹]که با عقیده توحید بمیرند در آتش جاوید نخواهند ماند، هرچند از گناهان کبیره توبه نکرده باشند و این پس از ملاقات با شناخت [۵۰]و ایمان به الله صورت خواهد گرفت آنگاه آنان تحت اراده و فرمان الله هستند، اگر بخواهند آنان را می‌بخشد و به فضل خود از آنان در ‌می‌گذرد. الله تعالی در قرآن می‌‌‌‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا٤٨[النساء: ۴۸] «اللهم يا ولي الاسلام واهله ثبتنا علی الاسلام حتي ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نلقاك به [۵۱]» «پروردگارا! ای ولی (دوست و کار ساز) اسلام و مسلمانان، ما را بر اسلام ثابت قدم بدار تا تو را با اسلام ملاقات کنیم».

۶۸- ما معتقدیم نماز خواندن پشت سر نیکوکاران و گنه کار و فاسق، از اهل قبله جایز است، جایز است بر نیکوکاران و فاسق نماز جنازه بخوانیم [۵۲].

۶۹- حکم به بهشتی [۵۳]یا جهنمی‌بودن کسی از مسلمانان اعم از نیکوکار و فاسق را نمی‌کنیم و گواهی بر کافر، مشرک و منافق بودن آنان تا دلیل آشکار بر این موارد نباشد، نمی‌دهیم و باطن‌شان را به الله تعالی واگذار می‌کنیم.

۷۰- ما معتقدیم شمشیر کشیدن علیه کسی از مسلمانان مگر با دلیل از کتاب و سنّت جایز نیست.

۷۱- ما معتقدیم شورش علیه پیشوایان و متولیان امور جایز نیست هرچند ظلم [۵۴]کنند و برعلیه‌‌شان دعا ‌نمی‌کنیم و دست از اطاعت‌شان بر نمی‌داریم و معتقدیم تا به گناه دستور ندهند اطاعت‌شان همانند: اطاعت از الله واجب [۵۵]است و دعا می‌‌کنیم الله آنان را اصلاح کند و عافیت دهد.

۷۲- از سنّت و جماعت [۵۶]پیروی و از تکروی، اختلاف و تفرقه [۵۷]اجتناب می‌‌کنیم.

۷۳- [حاکمان و افراد] عادل و امانت دار را دوست داریم و از ظالمان و خیانت پیشگان متنفریم.

۷۴- در صورتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که علم چیزی بر ما مشبه شود می‌گوییم: «الله‌اعلم!» و آن را به الله واگذار می‌کنیم.

۷۵- ما معتقدیم مسح بر موزه‌‌‌‌‌‌‌ها در سفر و حضر آن طور که در احادیث آمده، جایز است [۵۸].

۷۶- فرضیت حج و جهاد با اولی الامر[نیکو کار و فاسق] مسلمان تا برپایی قیامت [۵۹]ثابت است و هیچ چیز این دو را باطل و قطع نمی‌کند.

۷۷- ما به وجود فرشتگان «کرام الکاتبین» «نویسندگان بزرگوار». ایمان داریم و معتقدیم آنان را الله برای حفاظت از ما مأمور کرده است.

۷۸- ما به فرشته مرگ [۶۰]که مأمور گرفتن ارواح جهانیان است، ایمان داریم.

۷۹- ما معتقدیم عذاب قبر برای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که سزوار آن هستند ثابت است [۶۱]و سوال منکر و نکیر [۶۲]از (رب، دین و پیامبرص) از هر فرد آن‌طور که در روایات از پیامبرصو صحابهشنقل شده، حق است.

۸۰- قبر باغی [۶۳]از باغ‌های بهشت یا چاله‌ای از چاله‌های دوزخ است.

۸۱- ما ایمان داریم که پس از مرگ بر انگیخته خواهیم شد و در روز قیامت جزای اعمال را خواهیم دید و اعمال ما در پیشگاه الهی عرضه خواهد شد و از ما حساب گرفته می‌‌شود و نامه اعمال‌مان را خواهیم خواند و در برابر اعمال نیکو، پاداش داده می‌شویم و در مقابل اعمال ناشایست عذاب خواهیم شد و معتقدیم پل صراط، ترازوی اعمال و میزان حق است.

۸۲- بهشت و دوزخ هردو مخلوقاتی هستند که هرگز [۶۴]نابود نمی‌شوند و الله بهشت و دوزخ را پیش از آفرینش مخلوقات آفریده است لذا هرکس را بخواهد به لطف خویش وارد بهشت می‌کند و هرکس را بخواهد به عدالت خود وارد جهنم می‌کند اما هرکس همان کاری می‌کند که برایش [۶۵]نوشته شده است و به طرف همان در حرکت است که آفریده شده است.

۸۳- خیر و شر از طرف الله برای بندگان مقدر شده است.

۸۴- جایز نیست مخلوق را به استطاعت و توانایی بر افعالی که انجام آن‌ها واجب است، توصیف نمود و توفیق با انجام کار همراه است، استطاعت و قدرت از نظر سلامتی، توانایی و نیروی انجام کار و سالم بودن وسایل باید قبل از انجام فعل باشد و خطاب الهی مربوط به فردی می‌شود که موارد فوق رد دارا باشد. الله تعالی می‌‌‌فرماید:‌[۶۶]﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ[البقرة: ۲۸۶] «خداوند هیچ نفسی را مکلف نمی‌کند مگر به اندازه توان آن».

۸۵- خالق افعال و انسان‌ها الله است و انسان‌ها کاسب افعال هستند.

۸۶- الله کسی را بجز به میزان توانش مکلف نکرده و انسان به همان اندازه طاقت دارد که مکلف [۶۷]شده است و تفسیر «لا حول ولا وة الا الله»«هیچ نیروی تغییر دهنده و قدرتی جز الله نیست». این است که ما معتقدیم هیچ تغییر و حرکتی صورت نمی‌گیرد و کسی نمی‌تواند از معصیت الله برگردد، مگر با یاری الله و کسی قدرتی بر اطاعت الله ندارد و نمی‌تواند بر آن ثابت قدم باشد، مگر با توفیق الله تعالی.

۸۷- هرچیز به خواست، علم، قضا و قدر الهی در حرکت است، خواست الله بر تمام خواسته‌‌‌‌‌‌‌ها غلبه دارد و قضاوت الهی بر تمام توانایی‌ها چیره است، هرچه بخواهد انجام می‌دهد و هرگز ظالم نیست [۶۸]از هر بدی و هلاکت پاک است و از هر عیب و زشتی منزه است‌‌‌‌‌‌. الله تعالی می‌فرماید: ﴿لَا يُسۡ‍َٔلُ عَمَّا يَفۡعَلُ وَهُمۡ يُسۡ‍َٔلُونَ٢٣[الأنبياء: ۲۳] «[الله] از آنچه می‌کند سوال نمی‌شود و آن‌ها [مخلوقات] هستند که مورد سوال قرار می‌گیرند».

۸۸- دعا و صدقات بازماندگان برای مردگان سودمند است [۶۹].

۸۹- الله دعاها را اجابت و نیازها را برآورده می‌کند.

۹۰- الله مالک هرچیز است و هیچ چیزی بر الله تسلط ندارد. به اندازه چشم به هم زدنی هم از الله بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نیاز نیستیم، هرکس به اندازه‌ی چشم به هم زدنی خودش از الله بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نیاز بداند به یقین که کافر شده و از هلاک شوندگان است.

۹۱- الله غضب می‌کند، خشنود و راضی می‌شود نه مانند کسی از مخلوقات [۷۰].

۹۲- ما یاران پیامبرصرا دوست داریم اما در دوستی هیچ یک از آنان افراط نمی‌کنیم [۷۱]و از هیچ صحابه‌ای بری و بیزار نیستیم [۷۲]و از هر کسی که نسبت به یاران پیامبرصبغض داشته باشد یا آنان را به خیر ذکر نکند متنفریم، بجز با خیر آنان را یاد نمی‌کنیم، دوستی‌شان دین، ‌ایمان و احسان است، بغض‌شان کفر، نفاق و طغیان است‌‌‌‌‌‌.

۹۳- ما معتقدیم خلافت بعد از رسول‌ اللهص، اول برای ابوبکر صدیقسبدلیل برتری که بر دیگر افراد امت دارد، حق و ثابت است. سپس برای عمرسبعد از این دو برای عثمانسو سپس برای علی‌بن‌ابی‌طالبس، ثابت و حق است لذا این‌ها خلفای راشدین و ائمه مهتدین (هدایت‌کننده) هستند [۷۳].

۹۴- ما [اهل‌سنت] ده نفری را که پیامبر به بهشت بشارت داده (دوست داریم) [۷۴]بدلیل گواهی پیامبرصگواهی می‌دهیم بهشتی هستند، چرا که سخن پیامبر حق است؛ آن ده نفر عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد، سعید، عبدالرحمن بن عوف و ابوعبیده بن جراح (امین امت)س.

۹۵- هرکس در خصوص اصحاب، همسران و فرزندان و نسل پیامبرصکه از هر پلیدی پاکند، به نیکی سخن بگوید و دیدگاه نیکو داشته باشد، قطعاً از نفاق بری و بدور است‌‌‌‌‌‌.

۹۶- علما و دانشمندان سلف اعم از سابقین، صحابه و تابعین، اهل خیر و محدثین و فقها و صاحب نظران را به نیکی و خیر یاد می‌کنیم و هرکس آنان را به بدی یاد کند گمراه است‌‌‌‌‌‌.

۹۷- کسی از اولیا بر پیامبران برتری ندارد و ما معتقدیم یک پیامبرصاز تمام اولیا افضل [۷۵]و برتر است.

۹۸- ما به حقیقت کراماتی که از اولیا بر اساس روایاتی که به صحت از راویان ثق [۷۶]ثابت است، ایمان داریم.

۹۹- به علامت‌های قیامت اعم از خروج دجال، فرودآمدن عیسی÷از آسمان [۷۷]و طلوع خورشید از مغرب و خروج دابه الارض [چهارپای زمین] از جای خودش ایمان داریم.

۱۰۰- جادوگر، فال‌گیر و هرکس ادعای چیزی می‌کند که با قرآن، سنت و اجماع امت مخالف است را تصدیق نمی‌کنیم.

۱۰۱- معتقدیم جماعت [۷۸]بر حق و صواب است و تک روی گمراهی و عذاب است.

۱۰۲- دین الله در زمین و آسمان یکی است و آن اسلام است، الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ[آل عمران: ۱۹] «براستی دین [مورد قبول] نزد پروردگار اسلام است».

و می‌‌‌فرماید: ﴿وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ[المائدة: ۳] «و راضی شدم که اسلام دین ابدی‌تان باشد» [۷۹].

۱۰۳- دین اسلام دینی بین افراط و تفریط و بین تشبیه و تعطیل، بین جبر و قدر، و بین در امنیت دانستن و ناامیدی است.

۱۰۴- ظاهر و باطن دین و اعتقاد ما همین است و ما از هرکس که با آنچه ذکر شد مخالفت کند، در برابر الله اعلام بیزاری می‌کنیم.

از الله تعالی می‌خواهیم که ما را بر ایمان ثابت‌قدم بدارد و خاتمه‌ی ‌ما را با ایمان قرار دهد و ما را از هواهای نفسانی مختلف و پراکنده و نظریات متفرق و مذاهب ردکننده مانند: مشبه، معتزله، جهیمه، جبریه، قدریه و... از آنان که با سنت و جماعت مخالفت کرده [۸۰]و با گمراهان هم پیمان شده‌اند حفظ کند و ما از آنان اعلام بیزاری و تنفر می‌کنیم و آن‌ها از نظر ما گمراه و پست هستند «وبالله التوفيق والعصمة».

[۱] این افزوده ‌از نسخه (خ) و... گرفته شده است. [۲] اول: شرک در ربوبیت، این نوع شرک بسیار کم است، هرچند معتزله عقایدی دارند که، به این نوع شرک نزدیک است، آن‌ها معتقدند «شر»‌ از آفریده‌‌‌‌‌‌‌های خود انسان است و رسول الله‌صدر اشاره به همین نوع شرک می‌‌‌فرماید: «قدری‌ها» مجوس این امت‌اند. این حدیث را در منابع متعدد تحقیق کرده‌ام و در صحیح جامع الصغیر تحت شماره ۴۳۱۸) به این منابع اشاره شده است. دوم: شرک در الوهیت یا عبادت؛ و آن این که با الله تعالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کسی دیگر مانند: پیامبران و نیکوکاران را عبادت کنند به این صورت که از آنان فریاد‌خواهی و فریاد‌رسی کنند و در هنگام گرفتاری‌ها و سختی‌ها آنان را صدا زنند و امثال این‌ها، متأسفانه این نوع شرک در این أمت فراوان است! اما بیشترین‌ گناه این شرک به دوش علما و صاحب‌نظرانی است که این نوع شرک را تأیید می‌کنند البته باید بدانیم که مشرکین مسلمان‌نما، اسم آن را عوض کرده و توسل گذاشته‌اند. سوم: شرک در صفات؛ و آن این است که برخی مخلوقات را به برخی صفات مخصوص الله توصیف کنند، مانند: آگاهی از غیب، این نوع شرک در میان صوفی‌ها و کسانی که تحت تأثیر آنان قرار گرفته‌اند، بسیار زیاد است. مانند: این‌که در مدح پیامبر اسلام می‌گویند: دنیا و آنچه در دنیاست از سخاوت توست!؟ وآگاهی از لوح محفوظ و نوشته‌‌‌‌‌‌‌های پروردگار از دانش توست!؟ از این‌ جاست که برخی دروغ‌‌پردازان گمراه، گمان می‌کنند پیامبرصرا در این زمانه در حال بیداری ملاقات می‌کنند و از او در خصوص مسایلی که در دل برخی افرادی که با آنان رفت و آمد دارند و از آنان پوشیده است، سؤال می‌کنند و ادعا می‌کنند که پیامبر از آنان خواسته در برخی امور مردم امیرشان باشند!؟ این درحالی است که رسول‌الله صدر زمان زندگی‌ خود از باطن مردم بی‌خبر بوده است. الله تعالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌فرماید: ﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ...[الأعراف: ۱۸۸] «اگر غیب می‌دانستم منابع فراوانی نصیب خود می‌‌‌کردم و اصلاً شر و بلا به من نمی‌رسید». وقتی پیامبرصدر حال زندگی از غیب بی خبر بوده، چگونه بعد از وفات و انتقال به رفیق اعلی، از غیب آگاه است؟! این سه نوع شرک‌اند که هرکس آن‌ها را در چارچوبه توحید از او تعالی نفی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کند، و الله را در ذات، عبادات و صفاتش یکتا بداند، موحد است، موحدی که تمام فضایل ویژه موحدان شامل حال او خواهد شد اما عقیده‌ی هرکس در این چیزها ایراد داشته باشد، آیه:‌‌ (اگر به الله شرک ورزی قطعاً اعمال تو نابود خواهد شد و تو از ضرر کنندگانی). خطاب به اوست. برادر مسلمان! این را خوب بیاد داشته باش، زیرا این مهّم‌ترین اصل در باب عقیده است، به همین علت مصنف بحث عقیده را با آن شروع کرده است و هرکس خواهان بحث مفصل در این موضوع است می‌تواند به شرح این عقیده (شرح ابی‌العز حنفی)، کتاب‌های ابن‌تیمیه، ابن‌قیم و ابن‌عبدالوهاب و کسان دیگری که راه آنان را پیموده‌اند، مراجعه کند. «پرودگارا! ما و برادران ما را که پیش از ما با ایمان از دنیا رفته‌اند، مورد مغفرت قرار ده). [۳] این یکی از اصول توحید است، اصلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در آن هیچ چیز در ذات، صفات و افعال همانند الله نیست. لیکن مبتدعان و تاویل کنندگان این را به عنوان اصلی برای نفی بسیاری از صفات الله تعالی قرار داده‌اند لذا هرگاه ایمان به یکی از صفات الله در نظرشان نا‌خوشایند بیاید با تأویل و تخریب آن را انکار می‌کنند و استدلال‌شان آیه‌ی: (هیچ چیز همانند او [الله] نیست‌‌‌‌‌‌) است. آنان با تجاهل از خواندن همه آیه که در آخر آن آمده: صفات الله را انکار می‌کنند. در این آیه منزه بودن الله و هم مثل بودن با مخلوقات و نیز اثبات صفات با هم آمده است. بنابراین هرکس می‌خواهد عقیده صحیح داشته باشد باید الله تعالی را از تشابه به حوادث بدون تاویل و تعطیل صفات، منزه بداند، و صفاتی را که الله در کتابش و پیامبرصدر سنت گفته‌اند بدون تمثیل[همانند قایل شدن] ثابت بداند و این مذهب سلف، صحابه، تابعین و تبع تابعین است و نظریه طحاری به پیروی از امام ابوحنیفه و دیگر ائمه همین است، برای توضیح کامل این موضوع به شرح «ابی العز» مراجعه شود. ‌‌پس بر ماست که در هدایتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که پیموده‌اند، به آنان اقتدا کنیم). [۴] باید دانست که واژه قدیم از اسماء الله تعالی نیست. این واژه از دست آوردهای متکلمین است، زیرا «قدیم» در لغت عربی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که قرآن به آن نازل شده به معنای چیزی است که از چیز دیگر جلوتر وجود داشته باشد. مثلاً: به چیز عتیقه می‌گویند این قدیمی است، و به چیز تازه و نو می‌گویند این جدید است. الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿حَتَّىٰ عَادَ كَٱلۡعُرۡجُونِ ٱلۡقَدِيمِ٣٩[یس: ۳۹] «تا چون شاخه‌ی خشکیده قدیمی بازگردد». و عرجون قدیم چوبی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که خوشه خرما بدان آویزان است، تا عرجون جدید باقی می‌ماند و با بوجود آمدن عرجون جدید، عرجون قبلی می‌شود عرجون قدیم. این تحقیقی است که شیخ الاسلام در مجموع الفتاوا (ج‌۱ص۲۴) شارح در شرح این عقیده کرده است. اما شیخ ابن مانع در این بحث به نقل از کتاب «البدائع» ابن‌قیم می‌نویسد: می‌توان الله را به «قدیم» به این معنای که از وجود همیشگی او از پیش خبر می‌دهیم، توصیف کنیم؛ زیرا این خبر است و باب اخبار از صفات الله که توقیفی است، گسترده‌تر است. آلبانی/می‌گوید: شاید به همین علت است که گاهی ابن تیمیه این صفت را به کار می‌برد. این بحث در ماده «۴۵» توضیح داده خواهد شد.. [۵] این ردیست بر شبهه آنانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که خالق را به مخلوق تشبیه می‌کنند. الله سبحانه و تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ١١[الشورى: ۱۱] «هیچ چیز همانند او نیست، شنوا وبیناست». منظور از آیات صفات آن‌طور که مبتدعان می‌گویند نیست. امام ابوحنیفه در فقه اکبر می‌گوید: در هیچ چیز به مخلوقاتش شبیه نیست و مخلوقات هم در هیچ چیز شبیه او نیستند، سپس می‌گوید: «تمام صفات او تعالی با صفات مخلوقات متفاوت است، علم دارد نه مانند علم ما، قدرت دارد، نه مانند قدرت ما، می‌بیند نه مانند دیدن ما». [۶] ابن مانع در (ص/۷) می‌گوید: برخی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفته‌اند: «هو على ما يشاء وقدير»«او بر هرچه بخواهد تواناست». این درست نیست، بلکه درست همان است که در قرآن و سنّت آمده است، ‌که الله بر همه چیز تواناست، زیرا خواست و قدرت الله عام است، بر خلاف معتزلی‌ها، که معتقدند الله نخواسته بنده گناه کند لذا گناه و معاصی به اراده بنده است نه به اراده الله!؟ به همین علت یکی از گمراهان چنین سروده است: «نادان و آن که سخن او را می‌گوید، گفته است معاصی از حکم و تقدیر خالق است! اگر آنچه می‌گوید، درست است پس چرا الله دستور داده زنا کار حد بخورد و دست دزد قطع گردد!؟». ابوالخطاب در توضیح حقیقت می‌گوید: شعر «‌گفتند: خالق افعال بندگان کیست؟ گفتم: خالق جز معبود بسیار بزرگ نیست؛ گفتند: آیا کار زشت از اراده اوست؟ گفتند: هرچه هست از اراده مولاست». «اگر الله اراده نمی‌کرد این‌ها انجام نمی‌شدند و این برای الله نقصی نبود، او پاک‌تر و بالاتر است از این‌که چیزی او را عاجز و ناتوان کند» این اراده‌ای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که ابوالخطاب در این شعر توضیح داده است اراده «كَوْني قدري»است نه اراده «كَوْني شرعي».. [۷] معنای این سخن این است که آنچه در این هستی از خیر و شر هدایت و گمراهی به وقوع می‌پیوندد به خواست و اراده فراگیر اوست. آیاتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که دلالت بر این دارد بسیار زیاد و معروف است. می‌توان این آیات را در شرح عقیده‌ی ‌ابی‌العز و جاهای دیگر مطالعه نمود. منظور از این ماده، در ردّ معتزله است، آنانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که عموم خواست الله را نفی می‌کنند، امّا باید دانست که اراده پروردگار مستلزم محبت و رضایت او تعالی نیست و معنای این سخن این نیست که هرچه به اراده پروردگار اتفاق می‌افتد، الله آن را دوست دارد. پس محبت چیزی غیر از اراده است و گرنه بین فرمان بردار و نا فرمان در نزد الله تفاوتی نبود. برخی از بزرگان معتقد به «وحدة‌الوجود» تصریح کرده‌اند که فرمان بردار و نا فرمان در نزد الله فرقی ندارد و هر دو الله را در چارچوبه اراده‌اش اطاعت کرده‌اند. عقیده سلف أمت، فقها و بیشتر کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که تقدیر الهی را قبول دارند؛ اعم از اهل سنّت و دیگران این است که اراده الهی با محبت الهی متفاوت است و فرق دارد. صاحب قصیده «بدء الامالی» با اشاره به این می‌گوید: «خیر و شر در اراده الهی بوده است، لیکن به شر و زشتی راضی نیست». شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «قدری‌ها معتقدند که الله کفر و فسق و عصیان را دوست نداشته حتی اراده هم نکرده، در نتیجه ممکن است چیزی را الله نخواهد، اما بشود و چیزی را بخواهد اتفاق نیافتد». و گروهی از کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که صفات الله را ثابت می‌دانند، معتقدند: آنچه الله بخواهد می‌شود و آنچه نخواهد نمی‌شود. به این ترتیب ممکن است که گاهی الله کفر، فسق و عصیان را اراده کند ولی هدف از این اراده این نیست‌ که آن را جزو دین قرار دهد، یا این‌که موارد مذکور را برای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کافر اراده کند و برای مؤمن اراده نکند؛ نتیجه این‌که، الله کفر و فسق و عصیان را دوست داشته نه به عنوان دین، و این‌ها را برای ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کافر دوست دارد و برای مؤمن دوست ندارد! هر دو نظریه فوق فوق اشتباه و مخالف قرآن، سنت، اجماع سلف و ائمه است؛ زیرا آنان اتفاق نظر دارند که هرچه الله خواهد می‌شود و هرچه نخواهد نمی‌شود. لذا چیزی صورت نمی‌گیرد مگر با خواست و معیشت الهی. بطور کل الله فساد را دوست ندارد و کفر را برای بندگانش نمی‌پسندد اما کفار چیزی را می‌خواهند که الله آن را دوست ندارد. ر.ک. به مجموع الفتاوا (۶/۱۱۵-۱۱۶) و شرح آن در الشفاء‌العلیل ابن‌قیم از (ص/۱۲‌تا۱۳۴). [۸] باید دانست که هر رسول نبی هست ولی هر نبی رسول نیست و فرق‌هایی بین رسول و نبی ذکرکرده‌اند که نمی‌توان این فرق‌ها را در تفسیر آلوسی (۵/۴۴۹-۴۵) و... مطالعه نمود. شاید دقیق‌‌ترین تفاوت این باشد که رسول به کسی می‌گویند که با شریعت جدید مبعوث شده اما نبی به پیامبری می‌گویند که برای تایید شریعت پیامبر پیش از خودش مبعوث شده است و طبعاً نبی هم مأمور است که شریعت الهی را ابلاغ کند و از طرفی بدیهی است که علما هم باید دین الله را به مردم برسانند، پس واضح است آنانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که برای تأیید شریعت پیش از خودشان مبعوث می‌شوند به طریق اولی مأمورند که شریعت پیامبر پیش از خودشان را ابلاغ کنند. [۹] این عقیده در احادیث بسیار زیادی به ثبوت رسیده و امت اسلامی هم آن را پذیرفته‌اند. شارح «ابی العز» برخی از این روایت‌‌ها را در (ص/۱۶۸چاپ چهارم) ذکر کرده است، می‌توان به آنجا رجوع نمود. این روایات باور قطعی را برای انسان به اثبات می‌رساند که پیامبر سرور رسولان است. با کمال تأسف باید بگوییم، آنانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که شرط قبولی روایات را متواتر بودن می‌دانند به این حقیقت ایمان ندارند. آری، افرادی هم‌چون شیخ شلتوت و دیگران که معتقدند عقیده به جز از قرآن گرفته نمی‌شود چگونه به این حقیقت ایمان دارند و بنده [آلبانی] همه‌ی این‌ها را به ۲۰ صورت در رساله‌ای بنام «وجوب الاخذ بحدیث الاحاد فی العقیدة والرد علی شبه المخالفین» پاسخ داده و رد کردم و در آخر آن رساله ۲۰ مثال از عقاید ذکر کرده‌ام که در احادیث صحیح ثابت است لذا هرکس منکر ثبوت عقاید با خبر واحد باشد؛ بر او لازم است که بر آن‌ها ایمان نداشته باشد و این‌که پیامبر، سید رسولان است یکی از آن موارد است. برای تحقیق بیشتر به آن رساله رجوع شود.. [۱۰] آلبانی می‌گوید: پیامبر خلیل پروردگار جهانیان است چرا که: خلیل بودن بالاترین و کامل‌ترین درجه محبت است و به همین دلیل پیامبرصمی‌‌‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَنِى خَلِيلاً كَمَا اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً»«الله مرا خلیل گرفته، همان‌طورکه ابراهیم را خلیل گرفته است». «ابن‌ماجه/۱۴۶» بنابراین در هیچ روایتی ثابت نیست که پیامبر به حبیب‌الله توصیف شده باشد. این نکته‌ایست که توجه به آن ضروریست، برای توضیح بیشتر به بند «۵۲» در کلام شارح رجوع شود. [۱۱] آلبانی می‌گوید: پیامبرص‌ از روی خیر خواهی و به هدف بیم دادن امت در روایات زیادی از ظهور دجالان و دروغ پردازان فراوانی خبر داده است و در برخی روایات می‌‌‌فرماید: «كُلُّهُمْ يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِىٌّ وَأَنَا خَاتَمُ النَّبِيِّينَ لاَ نَبِىَّ بَعْدِى». «همه این دجالان گمان می‌کنند که پیامبر هستند، بدانید که من خاتم پیامبری نیست». مسلم (ش/۲۳۸۰) و نگا: «الصحیحة/۱۶۸۳». یکی از این دجالان میرزا غلام احمد قادیانی است که ادعای نبوت کرده و در کشورهای اسلامی مراکزی دارند که مسلمانان را گمراه می‌کنند، تعدادی از این‌ها در سوریه نیز هستند، الله ریشه‌ی‌شان را بِکنَدْ و آنان را نابود کند. این گروه باورهای زیادی غیر از عقیده‌ی بقای نبوت پس از پیامبرصدارند. در این مورد سلف و پیشوای‌شان ابن‌عربی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ صوفی است. قادیانی‌ها در این خصوص رساله‌ای دارند که از اقوال ابن عربی در تایید عقیده‌ی‌شان جمع آوری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌اند. از آن‌جایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که سخنان ابن‌عربی مستند بوده کسی از مشایخ صوفیه نتوانسته پاسخ آن‌ها را بدهد؛ این در حالی است که بزرگان صوفیه از یک طرف مقلد ابن عربی هستند و از طرفی هم قاطعانه معتقدند قادیانی‌ها کافرند!!!؟ در این بحث مختصر جای ذکر همه عقایدشان نیست. بدون شک قادیانی‌ها از کسانی هستند که پیامبرصبه آن‌ها اشاره کرده است. در حدیثی صحیح، پیامبرصمی‌‌‌فرماید: «يَكُونُ فِى آخِرِ الزَّمَانِ دَجَّالُونَ كَذَّابُونَ يَأْتُونَكُمْ مِنَ الأَحَادِيثِ بِمَا لَمْ تَسْمَعُوا أَنْتُمْ وَلاَ آبَاؤُكُمْ فَإِيَّاكُمْ وَإِيَّاهُمْ لاَ يُضِلُّونَكُمْ وَلاَ يَفْتِنُونَكُمْ»«در آخر الزمان دجال‌های دروغ‌گو روایاتی می‌آورند که شما و پدران‌تان نشنیده‌اید [و در کتاب‌های معتبر مسلمانان نیست] بر شماست که از آنان دوری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنید و مواظب باشید که شما را گمراه نکنند و در فتنه نیاندازند». این حدیث را طحاوی در مشکل الاثار (۴-۱۰۴) روایت کرده و در صحیح مسلم نیز تحت (ش/۱۶) وجود دارد. از بارزترین خصوصیات‌شان این است که وقتی بخواهند از دعوت‌‌‌‌‌شان چیزی بگویند، سخنان‌شان را قبل از هرچیز فقط در خصوص وفات عیسی÷آغاز می‌کنند چون به گمان خودشان این را به اثبات رساندند، دارد. مرحله دوم؛ روایاتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در خصوص نزول عیسی÷است را ذکر می‌کنند که امت هیچ گاه نشنیده است و چنان تظاهر می‌کنند که گویا به این روایات ایمان دارند. سپس شتاب زده این‌ها را نیز تأویل می‌کنند! البته در صورتی اقدام به چنین عملی می‌کنند که به گمان خودشان وفات عیسی÷را ثابت کرده باشند، آن وقت می‌گویند: منظور از این روایات نزول فردی همانند عیسی است آن فرد میرزا غلام احمد قادیانی است! آنان از این گونه تأویلات خیلی زیاد دارند لذا از عواملی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که ما را بر آن داشت که بگوییم آنان از دسته باطنی‌های هستند، بحثی است که به زودی به آن اشاره خواهیم نمود. «انشاءالله». [۱۲] یکی از انحراف‌ها و گمراهی‌های قادیانی‌ها این است که منکر وجود جن هستند اینان قبول ندارند که جن همانند انسان‌ها مخلوق دیگری ‌باشد لذا تمام آیات و روایاتی که در خصوص جن آمده و در آن‌ها به وجود این موجود تصریح شده که جن‌ها مخلوقاتی غیر از انسان‌ها هستند را به گونه‌ای تأویل می‌کنند تا بگویند، جن‌ها گروهی از انسان‌ها هستند تا جایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که می‌گویند شیطان هم انسانی شریر است! چقدر گمراه هستند!؟ سبحان الله! [۱۳] این سخن را شیخ الاسلام ابن تیمیه از مصنف در مجموع‌الفتاوی(۱۲/۵۰۷) بعنوان شاهد نقل کرده است و ابی‌العز، شارح عقیده، در (ص۱۷۹ج۴) می‌گوید: این که طحاوی نقل کرده، حقیقتی است که ادلّه کتاب سنّت بر آن دلالت دارند، البته برای ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کسانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در آن دو تدبیر کنند و بیاندیشند و فطرت سالم آنان با شبهات و شکوک و نظریات باطل تغییر نکرده باشد، بدان گواهی می‌دهد. می‌گوید: مردم در خصوص کلام الله به (۹) گروه تقسیم شده‌اند. سپس این نظریات را نقل کرده‌ و می‌گوید: نظریه سوم از این‌ها این است که: کلام الله یک معنا و قایم بذات الله است که آن امر، نهی، خبر و استخبار است، اگر از آن به عربی تعبیر شود، قرآن است، اگر به عبرانی تعبیر شود تورات است. این نظریه ابن‌کلاب و هم‌فکرانش مانند: اشعری و... است. نظریه هفتم: نظریه ابومنصور ماتریدی است، وی معتقد است که کلام الله متضمن معنایی قایم بذات الله بوده و این همان چیزی است که در غیر خود آفریده است. نظریه نهم، و صحیح، نظریه‌ای است که از ائمه حدیث و سنّت نقل شده است، این‌ها می‌گویند: همواره الله متکلم بوده و هست و هرگاه، هر وقت و به هر صورت بخواهد سخن بگوید، کلام الله با صوتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که شنیده می‌شود و نوع کلام او تعالی قدیم است هرچند صورت معین قدیم است، این سخن که طحاوی می‌گوید: [کلام الله به صورت گفتاری از ذات او شروع شده]. ردیست بر معتزله و...، چرا که معتزله معتقدند قرآن از الله شروع نشده [عقیده‌ی‌شان پیش‌تر ذکر شد]. شیخ محمد بن‌مانع در (ص/۸) می‌گوید: الفاظ قرآن از الله است ولی معانی آن از الله نیست، کلامی‌های ‌گمراه و پیروان بر باطل‌شان و کلامی‌ها که باطل گرا و کلام‌شان مذموم است، بر همین باورند. اهل‌‌سنت معتقدند که کلام الله [قرآن] از جانب الله نازل شده، مخلوق نیست، الفاظ و معانی آن همان کلام الله است که جبرئیل از الله و پیامبرصاز جبرئیل و صحابه از پیامبرصشنیده‌اند و این همان کلام الله است که در مصحف‌ها نوشته شده و در سینه‌‌‌‌‌‌‌ها محفوظ است و با زبان‌ها تلاوت می‌شود. حافظ ابن‌قیم می‌گوید: و همچنین قرآن از کلام الله است که بصورت حقیقت از بیان او تعالی‌شنیده شده، همه قرآن کلام الله است نه بعضی آن، لفظ و معنای قرآن از الله است، مخلوق نیست، از جانب پروردگار نازل شده و وحی الله است، لفظ و معنای قرآن از الله است. شارح، ابی‌العز (ص۱۹۴-۱۹۵) می‌گوید: این سخن طحاوی ردّی است بر نظریه کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که می‌گویند: کلام معنای واحدی است که شنیدن آن از الله قابل باور نیست، می‌گویند: آنچه شنیده و نازل و خوانده و نوشته شده کلام الله نیست، بلکه این قرآن تعبیری از کلام الله است. همان‌طور که طحاوی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ گفته است: «قرآن کلام الله است و از او آغاز شده است» کسانی دیگر غیر از سلف نیز گفته‌اند: قرآن از طرف الله است و به سوی او بر می‌گردد، بدین علت گفته‌اند از او شروع شده که جهمی‌ها از معتزله و غیره معتقدند الله کلام خود را در محل آن خلق کرده و کلام الله از آن محل آغاز شده سلف گفته‌اند: کلام الله از او‌ آغاز شده است یعنی او متکلم است پس کلام الهی از خودش آغاز شده نه از برخی مخلوقات، چنان که الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ مِنَ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَكِيمِ١[الزمر: ۱] «این کتابی است که از جانب الله حکیم و عزیز، نازل شده است». و می‌‌‌فرماید: ﴿وَلَٰكِنۡ حَقَّ ٱلۡقَوۡلُ مِنِّي[السجدة: ۱۳] «ولی این قول [وعده] از جانب من تحقیق یافته است». و الله تعالی می‌‌‌فرماید: «قل نزله روح القدس»جبرئیل از جانب پروردگارت بحق نازل کرده است. و معنای این‌که می‌گوییم قرآن به طرف الله بر می‌گردد این است که: در روایات آمده‌که در آخر الزمان قرآن از سینه‌‌‌‌‌‌‌ها، مصحف‌ها برداشته خواهد شد و در سینه‌‌‌‌‌‌‌ها و مصحف‌ها هیچ آیه‌ای باقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نخواهد ماند. معنای این آیه سخن طحاوی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که می‌گوید: «قرآن بدون از کیفیت از الله است، این است که کیفیت و چگونگی تکلم الله مشخص نیست و معنای واژه «قولا» که در متن آمده این است که قرآن حقیقتاً کلام الله است نه مجازاً. نزول قرآن به صورت وحی، یعنی بر زبان فرشته، به این صورت که جبرئیل از الله و محمدصاز جبرئیل شنیده است و او، به مردم خوانده است. الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿وَقُرۡءَانٗا فَرَقۡنَٰهُ لِتَقۡرَأَهُۥ عَلَى ٱلنَّاسِ عَلَىٰ مُكۡثٖ وَنَزَّلۡنَٰهُ تَنزِيلٗا١٠٦[الإسراء: ۱۰۶] «قرآن را جزء جزء فرو فرستادیم تا آن را با درنگ بر مردم بخوانی و آن را بفرستادنی حکمت آمیز فرود فرستادیم». و الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ١٩٥[الشعراء: ۱۹۳-۱۹۵] «روح الامین آن را فرود آورده است. بر دل تو تا از هشدار دهندگان باشی. به زبان عربی روشن». [۱۴] باید دانست که روایاتی در خصوص اثبات این‌که مؤمنان در قیامت پروردگارشان را می‌بینند، بسیار زیاد است، تا جایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که گروهی از ائمه از حمله شارح قاطعانه گفته‌اند، به حد تواتر رسیده و شارح پس از تخریج برخی از این روایات می‌گوید: «احادیث دیدن پروردگار را تقریباً ۳۰ نفر از صحابه روایت کرده‌اند و هرکس از این روایات آگاهی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کامل داشته باشد به یقین قطعی می‌رسد که آن‌ها را رسول الله گفته است و اگر در این شرح به توضیحات مختصر و کوتاه پایبند نبودم قطعاً همه روایاتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در این موضوع است نقل می‌کردم و سپس می‌گوید: «تشبیه دیدن الله به خورشید و ماه به معنای قایل شدن مشابه برای الله نیست بلکه تشبیه دیدن به دیدن است نه تشبیه آنچه دیده می‌شود به یکدیگر حتی این تشبیه دیدن به دیدن دلیل علو[بالا بودن‌] الله بر مخلوقات است، اگر چنین نیست آیا دیدن بدون رو در‌رویی در عقل گنجایش دارد؟! کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که معتقدند: الله دیده می‌شود امّا نه در جهتی‌؛ باید به عقل‌شان رجوع کنند! آن‌ها یا به خودشان کلک می‌زنند و یا عقل‌شان سالم نیست‌، در غیر این صورت وقتی می‌گوید؛ دیده می‌شود ولی روبرو، پشت سر و سمت راست و چپ و بالا و پایین نیست‌، هرکس این سخن را بشنود و فطرت صحیح و سالمی داشته باشد، این سخن را رد می‌کند. آلبانی می‌گوید: در خصوص دیدن الله در دنیا، پیامبرصدر روایات صحیح می‌فرماید: «تَعَلَّمُوا أَنَّهُ لَنْ يَرَى أَحَدٌ مِنْكُمْ رَبَّهُ عَزَّ وَجَلَّ حَتَّى يَمُوتَ»«بدانید که کسی از شما تا نمیرد هرگز الله را نمی‌بیند». صحیح مسلم/۷۵۴۰ هیچ روایت یا روایاتی قابل احتجاج و ثابت نیست که پیامبرصالله را دیده باشد اما بر عکس از پیامبرصبصورت اشاری عدم دیدن الله ثابت است، آن‌جا که در پاسخ به سؤالی می‌گوید: «الله نور است، چگونه می‌توانم او را ببینم؟» علی رغم این سیده عایشهلقاطعانه دیدن الله در دنیا را رد کرده است [این روایت در صحیحین آمده است] چون این یک اصل مهّم بشمار می‌رود که شایسته است بدان تمسک جوییم. [۱۵] یعنی: چنین توهمی داشته باشد که الله با فلان شکل دیده می‌شود، در نتیجه گمان کند که شبیه به آن چیز است. [۱۶] یعنی: هرکس ادعا کند از آیات صفات و... تفسیری ‌‌‌فهمیده که بر خلاف ظاهر آیه و یا خلاف چیزی باشد که عموم عرب‌ها از معنای آن می‌‌‌فهمند ادعایش باطل و قولش مردود است. [۱۷] در برخی از نسخه‌ها نوشته‌اند: (دین رسولان و شریعت پیامبران است). [۱۸] آلبانی می‌گوید: این بدان سبب است که معتزلی‌ها و کسان دیگر به گمان خودشان صفات و دیدن الله را نفی می‌کنند تا الله را از تشبیه منزه بدانند حال آن که این انحراف و گمراهی است، چرا که آنان صفات کمال الهی از جمله دیدن را نفی می‌کنند، چگونه می‌توان با نفی صفات کمال «الله» را منزه دانست؛ چون معدوم دیده نمی‌شود و کمال الهی به دلیل قرآن و سنت ثابت در دیدن او تعالی است و فرقه مشبه بدلیل زیاده روی در اثبات صفات و تشبیه خالق به مخلوق منحرف شدند، در حالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که حق در بین این دو است، یعنی: اثبات صفات برای الله بدون تشبیه، و منزه دانستن او تعالی بدون تعطیل صفات، چه نیکو گفته‌اند: تعطیل کننده صفات الله، عدم را عبادت می‌کند و مجسمه بت را می‌پرستند. [۱۹] آلبانی می‌گوید: منظور طحاوی از این جمله، رد گروه مجسمه و مشبهه است. آنانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که الله را در دارا بودن چشم، جثّه و... توصیف می‌کنند «تعالی الله عما يقولون علوا كبيرا»و در بخش دیگری از این سخن می‌خواهد گروه معطله را رد کند. آنان که علو [بالا بودن] الله بر خلق را نفی و رد می‌کنند، حتی معتقدند الله از مخلوقات جدا نیست! بلکه برخی از آنان به صراحت می‌گویند: «ذات الله در وجود هر موجود هست!؟» یعنی: الله در موجوداتش حلول می‌کند و جهات شش گانه مخلوق الله را در احاطه کرده و در خود جای داده است و الله بر مخلوقات فوقیت و علو [بالا بودن] ندارد. با این حال برخی از مبتدعان از این جمله‌ی مؤلف سوء استفاده کرده و سخنانی دارند که منجر به تعطیل صفات می‌شود و شارح این موضوع را بیان کرده و شیخ محمد مانع بحث او را خلاصه کرده است. در (ص۱۰) می‌گوید: منظور طحاوی از این سخن رد مشبه است ولی این کلمات مجمل و مبهم است و از الفاظ متعارف در نزد اهل سنّت و جماعت نیست و رد مشبه با نصوص قرآن و سنّت از کلماتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که توهم برانگیز است، شایسته‌تر و بهتر است. مثلاً آیه: ﴿كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ١١[الشورى: ۱۱] «هیچ چیز همانند او نیست او شنوا و بیناست». ردّی است بر شبهه معطله، پس برای ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در جستجوی حقیقت باشد، شایسته نیست به چنین الفاظ و کلماتی توجه و اعتماد کند. زیرا الله تعالی متصف به صفات کمال و عظمت و بزرگواری است و ذات او تعالی بالاتر از مخلوقات و بر عرش مجید قرار دارد و از مخلوقات جداست، در هر شب به آسمان دنیا نزول می‌کند حتی در روز قیامت هم می‌آید. همه این‌ها بر حقیقت است لذا این‌ها را تاویل نمی‌کینم همان‌طور که صفت ید (دست) را به قدرت و صفت فرود آمدن را به فرمان و... تاویل نمی‌کنیم. ما همه این‌ها را به معنای وجود داشتن ثابت می‌دانیم نه به معنای بیان کیفیت و چگونگی. حال امام بزرگواری هم‌چون مؤلف را چه شده که چنین کلمات و واژه‌‌‌‌‌‌‌های توهم برانگیز و خود ساخته به کار برده!!! اگر بگویید: این‌ها از کلام طحاوی نیست بلکه با دسیسه وارد کلام او شده، من از باب حسن ظن می‌گویم، بعید نیست! به هر حال باطن را هرکس بگوید مردود است و هرکس بیوگرافی مؤلف را بویژه در لسان‌المیزان مطالعه کند، به خوبی می‌داند که وی (طحاوی) از علمای بزرگ و رجال مهم و بزرگوار است لذا ما را در این‌جا و در بسیاری از جاهای دیگر که می‌توان او را نقد کرد، به حسن ظن و گمان نیکو وا داشته است. [۲۰] آلبانی می‌گوید: یعنی: آنچه از آیات و نشانه‌‌‌‌‌‌‌های بزرگ پروردگار در آن شب دیده است امّا این‌که پیامبرصدر آن شب الله را با چشم دیده است، ثابت نیست و شارح به همین علت و دیگر علت‌ها گفته است. صحیح است که پیامبرصدر آن شب الله را با قلبش دیده نه با چشم سر. [۲۱] آلبانی‌ می‌گوید: روایاتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در رابطه با حقیقت حوض از پیامبرصنقل شده بسیار زیاد است تا جایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به تصریح ائمه به حد تواتر رسید و بیش از۳۰ صحابه این روایات را نقل کرده‌اند و حافظ ابن کثیر همه‌ی طرق(سندهای) این روایات را در حد علم خود در آخر تاریخ النهایه آورده است و ابن‌ابی‌عاصم در السنة، هفت باب در این‌باره منعقد کرده و شماره‌های این روایات را ذکر کرده از (۱۵۵تا۱۶۱) است اما شماره این روایات را آن‌طور که من تحقیق کردم (از۷۳۴تا۷۷۶) است و ابن‌ابی‌عاصم در پایان این روایات با اشاره به متواتر بودن آن‌ها می‌‌گویند: روایاتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در خصوص حوض پیامبرصیادآور شدیم به حدی است که انسان را به درجه یقین می‌رساند. [۲۲] آلبانی ‌گوید: این روایات نیز متواتر است و ابن‌ابی‌عاصم در السنه (ص/۱۶۳-۱۶۸) شش باب تحت (ش۸۳۲-۷۸۴) آورده است و در این خصوص بابی منعقد کرده است، شارح در شرح دسته‌ای از این روایات را آورده که هشت نوع شفاعت است. نگا: شرح ابی العز. [۲۳] آلبانی‌ می‌‌گوید: در این جمله طحاوی به برخی روایاتی اشاره می‌کند که در آن‌ها تصریح شده، الله نسل آدم را از پشت او بیرون نموده است و در شرح چهار تا از این روایات را ذکر کرده است و این را روایات در تعلیقی‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌که بر «تخریج السنة» (ش/۲۰۵-۱۹۵) نوشته‌ام، تخریج شده است و در تعلیق (‌‌ص۲۶۶-چاپ چهارم) حدیث مسح الظهر (دست کشیدن پشت آدم) در حدیث عمرسآمده را از صحیح بودن استثنا کردم، این اشتباهی از من بود از الله تعالی می‌خواهم مرا مغفرت کند، بعد از آن متوجه روایت دیگری از جنس و شاهد این روایت است شدم و آن حدیث ابوهریرهساست که در شرح ذکر شد و آن را تخریج کرده‌ام و ایجاب می‌کند که بدان توجه شود. [۲۴] طحاوی، در این‌جا به آن روایت عبدالله بن عمروباشاره می‌کند که می‌گوید: «خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَفِى يَدِهِ كِتَابَانِ فَقَالَ «أَتَدْرُونَ مَا هَذَانِ الْكِتَابَانِ؟». فَقُلْنَا لاَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِلاَّ أَنْ تُخْبِرَنَا. فَقَالَ لِلَّذِى فِى يَدِهِ الْيُمْنَى «هَذَا كِتَابٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ فِيهِ أَسْمَاءُ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَأَسْمَاءُ آبَائِهِمْ وَقَبَائِلِهِمْ ثُمَّ أُجْمِلَ عَلَى آخِرِهِمْ فَلاَ يُزَادُ فِيهِمْ وَلاَ يُنْقَصُ مِنْهُمْ أَبَدًا». ثُمَّ قَالَ لِلَّذِى فِى شِمَالِهِ «هَذَا كِتَابٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ فِيهِ أَسْمَاءُ أَهْلِ النَّارِ وَأَسْمَاءُ آبَائِهِمْ وَقَبَائِلِهِمْ ثُمَّ أُجْمِلَ عَلَى آخِرِهِمْ فَلاَ يُزَادُ فِيهِمْ وَلاَ يُنْقَصُ مِنْهُمْ أَبَدًا». فَقَالَ أَصْحَابُهُ فَفِيمَ الْعَمَلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنْ كَانَ أَمْرٌ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ فَقَالَ «سَدِّدُوا وَقَارِبُوا فَإِنَّ صَاحِبَ الْجَنَّةِ يُخْتَمُ لَهُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَإِنْ عَمِلَ أَىَّ عَمَلٍ وَإِنَّ صَاحِبَ النَّارِ يُخْتَمُ لَهُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ وَإِنْ عَمِلَ أَىَّ عَمَلٍ». ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ‌صلى‌الله‌عليه‌وسلم بِيَدَيْهِ فَنَبَذَهُمَا ثُمَّ قَالَ «فَرَغَ رَبُّكُمْ مِنَ الْعِبَادِ فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ»«بیرون شد درحالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که دو کتاب بدستش بود، گفت: آیا می‌دانید در این دو کتاب چیست؟ گفتیم: خیر، مگر این که به ما بگویی. پیامبرصدر خصوص کتابی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در دست راستش بود گفت: این کتاب از طرف پروردگار جهانیان است، در آن اسم‌ها‌ی پدران و قبایل بهشتیان است و سپس بصورت مجمل تا آخرین نفرشان بیان شده بگونه‌ای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که هرگز کم و زیاد نخواهد شد. یاران پیامبرصگفتند: اگر چنین است که بهشتی‌یان و دوزخیان مشخص‌اند، پس عمل برای چه است؟ پیامبرصفرمود: استوار و میانه رو باشید و تا می‌توانید خودتان را به حق نزدیک کنید؛ زیرا بهشتی هر عملی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که داشته باشید، خاتمه و پایان عمرش با عمل بهشتیان خواهد بود و دوزخی هر عملی هم که داشته باشد خاتمه و پایان عمرش با عمل دوزخیان خواهد بود. سپس پیامبرصآن دو را گذاشت و گفت: پروردگارتان از کار بندگان فارغ شده است و می‌‌‌فرماید: «فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ»«‌گروهی وارد بهشت خواهند شد و گروهی وارد جهنم می‌شوند». این حدیث را ترمذی (ش/۲۲۹۱) و احمد در مسند (ش/۶۷۲۰) تخریج کرده‌اند و کسانی دیگر این حدیث را صحیح دانسته‌اند، لذا بنده آن را در «الصحیحة» ۸۴۸) تخریج کرده‌ام. [۲۵] این قسمتی از حدیثی در صحیحین است. و من [آلبانی] این حدیث را در تخریج السنه تحت(ش/۱۷۱) تخریج کرده‌ام. در حدیث صحیح آمده که وقتی صحابهشاین حدیث را شنیدند، گفتند: اگر چنین است پس ما تلاش می‌کنیم و در روایتی دیگر آمده است پس اکنون کوشش می‌کنیم، اکنون کوشش می‌کنیم و اکنون کوشش می‌کنیم! نگا: «السنة» (۱۶۷-۱۶۱)‌ این حدیث ردی آشکار است، بر جبری‌های متوکلی که از این حدیث بر خلاف فهم صحابه چیزی دیگر می‌‌‌فهمند. [۲۶] این بخشی از حدیث سهل بن سعد ساعدیساست که احمد و بخاری روایت کرده‌اند و در «الصحیحة» تحت (ش/۲۱۶) تخریج کرده‌ام. [۲۷] این معنای حدیثی است که «بزار» و کسانی دیگر از ابوهریرهسبصورت موفوع روایت‌کرده‌اند و لفظ حدیث به این شرح است: «بد‌بخت کسی است که در شکم مادرش بد‌بخت شده است و نیک‌بخت کسی است که در شکم مادرش خوش‌بخت شده است‌» و کتاب الروض النصیر (ش/۱۰۹۸) و تخریج السنه (۱۸۸) توضیح داده‌ام که سند این حدیث صحیح است. [۲۸] آلبانی می‌‌گوید: منظور از بحث بررسی در قدر [والله‌اعلم!] این است که پیامبرص می‌فرماید: «وقتی بحث از تقدیر شد سکوت کنید!» این حدیثی است صحیح که جماعتی از صحابه آن را روایت کرده‌اند. و حدیثی است صحیح که آن‌را «الصحیحة» تخریج کرده‌ام. [۲۹] این به سبب کمال، حکمت، رحمت و عدالت پروردگار است نه آن‌طور که جهم و پیروان او معتقدند، تنها به خاطر قهر و قدرت او تعالی است ر.ک. به شرح زیرا مبنای عبودیت و ایمان در تسلیم الله بودن و عدم سوال از تفاصیل حکمت او الله‌تعالی در دستورات، مختصات و قوانین الهی است، زیرا این بسیار مهّم است و اگر جای بحث بود همه آنچه در شرح است را بدلیل اهمیت‌ آن نقل می‌کردم اما هرکس بپرسد چرا الله این کار را کرده است؟ بیقین که حکم کتاب، کتابی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که الله نوشته را رد کرده است و هرکس حکم کتاب را رد، کند از کافران است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در مجموع الفتاوا (۱/۱۴۸-۱۵۰) در این باره دارد که خلاصه‌اش به شرح زیر است: باید دانست که ایمان به تقدیر الهی دو درجه دارد که هر درجه دو چیز را در بر می‌‌گیرد: درجه اول: این است که ایمان داشته باشیم الله با علم همیشگی‌اش که از ازل بدان متصف بوده، می‌دانسته که مخلوقاتش چه اعمالی انجام می‌دهند و از تمام احوال‌شان اعم از طاعات و معاصی و اندازه‌ی رزق و روزی مخلوقات را در لوح محفوظ نوشته است؛ و اولین چیزی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که الله آفرید قلم بود و سپس به او گفت: بنویس! پرسید چه بنویسم؟ الله فرمود: آنچه تا روز قیامت بوجود خواهد آمد، بنویس. بنابراین هرچه قرار باشد به انسان برسد می‌رسد و هرچه قرار است به انسان نرسد نمی‌رسد. نوشته قلم خشکیده و نامه‌‌‌‌‌‌‌ها پیچیده و جمع شده است و الله‌تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِكَ فِي كِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ٧٠[الحج: ۷۰] «آیا نمی‌دانید که الله آنچه در آسمان و زمین است را می‌دانید و این‌ها را در کتابش نوشته است و قطعاً این برای الله آسان است». تقدیر مذکور تابع علم الله در جاهای مختلف بصورت کلی و تفصیلی است. هرچه الله خواسته در لوح محفوظ نوشته و پس از خلقت جنین و قبل از دمیدن روح در بدن او، الله فرشته‌ای را می‌‌‌فرستد به فرشته چهار چیز دستور داده می‌شود، به او دستور داده می‌شود که: رزق و روزی، اجل، عمل و نیک بخت بودنش و امثال این‌ها را بنویسید. این تقدیر [قدر] را قدری‌های غالی تندرو)‌ در گذشته انکار می‌کردند امّا کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که امروزه این نوع تقدیر را انکار کنند بسیار کم است. درجه دوم: خواست و مشیت جاری و نافذ الهی و قدرت شامل و فراگیری الله است، که هرچه الله خواسته شده و هرچه نخواسته نشده و در آسمان‌ها و زمین حرکت و سکونی بدون خواست الله تعالی صورت نمی‌گیرد لذا در مملکت الهی هیچ چیز صورت نمی‌گیرد مگر با اراده الهی و الله بر هرچیز اعم از موجودات و اشیاء معدوم و تواناست. با این حال الله به بندگانش دستور داده تا از او و رسولانش اطاعت کنند و آن‌ها را از معصیت و نافرمانی‌اش نهی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کرده و الله ‌سبحانه‌و‌تعالی پرهیزگاران و نیکوکاران عدالت پیشه را دوست دارد و از مؤمنانی که عمل نیکو انجام می‌دهند راضی و خشنود است، کافران را دوست ندارد و از فاسقان ناخشنود است، به فحشا دستور نداده است، از کفر بندگانش راضی نیست و فساد را دوست ندارد. بندگان فاعل حقیقی هستند و الله خالق افعال آن‌هاست و مؤمن و کافر،‌ نیکو کار و فاجر، نمازگزار و روزه دار، خود بنده است. بندگان بر انجام اعمال توانایی و اراده دارند و الله خالق آن‌ها و قدرت و اراده‌ی‌‌شان است، الله می‌‌‌فرماید: ﴿لِمَن شَآءَ مِنكُمۡ أَن يَسۡتَقِيمَ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢٩[التکویر: ۲۸-۲۹] «برای کسی از شما که بخواهد راه مستقیم در پیش گیرد. و شما اراده نمی‌کنید مگر این که الله که پروردگار جهانیان است، بخواهد». این درجه تقدیر را عموم قدری‌ها تکذیب می‌کنند، همان کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که پیامبرصآن‌ها را مجوس این امت نامیده است و گروهی از کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که تقدیر را ثابت می‌دانند، در آن غلو کرده تا جایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که قدرت اختیار بنده را از او گرفته‌اند و حکمت‌ها و مصلحت را از افعال و احکام الله بیرون کرده‌اند. آلبانی می‌‌گوید: جمله‌ی آخر به اشاعره اشاره‌ دارد؛ زیرا آنان هستند که غلو می‌کنند و منکر حکمت الهی هستند. برای توضیح بیشتر، ر.ک. به «شفاالعلیل فی القضاء والقدر وحکمة التعلیل» نوشته ابن قیم، زیرا بحث بسیار مهمی دارد. [۳۰] شارح می‌‌گوید: منظور، موارد مذکور از بحث عقیده است که‌ در شریعت اسلام آمده و اعتقاد و عمل به آن واجب است اما این که می‌‌گوید: «این مقام راسخان در علم است» منظور علمی است که به صورت اجمالی، تفصیلی و نفی و اثبات پیامبرصآورده است. منظور از علم مفقود، آگاهی از تقدیر الهی است که الله آن را از مخلوقاتش پوشیده نگه داشته و از جستجوی در آن نهی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است. اما منظور از علم موجود، علم شریعت، اصول و فروع آن است، هرکس چیز از آنچه پیامبرصآورده را انکار کند، از کافران است و هرکس ادعای علم غیب کند، نیز از کافران است.. [۳۱] اثبات لوح تقدیر در قرآن مذکور است، الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿بَلۡ هُوَ قُرۡءَانٞ مَّجِيدٞ٢١ فِي لَوۡحٖ مَّحۡفُوظِۢ٢٢[البروج: ۲۱-۲۲] «‌‌بلکه آن قرآنی مجید است و در لوح محفوظ نگهداری می‌شود». این از مسایل غیبی است که بجز الله ‌کسی از حقیقت آن آگاه نیست و ایمان به آن واجب است و داشتن این اعتقاد که برخی صالحان از آنچه در لوح نوشته شده آگاهند، کفر به آیات قرآن و روایاتی است که در آن‌ها تصریح شده که کسی از غیب به غیر از الله آگاه نیست. [۳۲] آلبانی می‌‌گوید: شارح در این بحث یادآور شده که علما در خصوص اولین مخلوق، که آیا قلم است یا عرش، اختلاف نظر دارند و در این باره فقط دو نظریه وجود دارد. هرچند به اعتقاد من قول را‌حج این است که قلم اولین مخلوق است لذا در شرح تعلیقی بر این مطلب نوشته‌ام و این موضوع را در آن تصریح کرده‌ام. ر.ک. (ص/۲۹۵) اما می‌خواهم در این‌جا این را بیافزایم که برابر است این، یا آن اولین مخلوق باشد فرقی ندارد، البته این اختلاف بیانگر این است که علما و صاحب نظران بر این واقعیت اتفاق نظر دارند که اولین مخلوقی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که پیش از آن مخلوقی نبوده، وجود دارد لذا کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که معتقدند حوادث آغازی ندارد مخالف این اتفاق هستند؛ زیرا آنان به صراحت می‌‌گویند: هیچ مخلوقی نیست مگر این که قبل از آن مخلوقی بوده است و به این صورت معتقدند هیچ چیز نیست که آغاز حوادث باشد و ابن تیمیه در برخی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کتاب‌هایش به این تصریح کرده است. اگر بپذیرید که عرش او اولین مخلوق است، آن طور که از بحث شارح پیداست. این نظریه‌شان را که می‌‌گویند حوادث آغاز ندارد، را باطل کرده‌اند و اگر این را نپذیرند با این اتفاق مخالفت کرده‌اند؛ باید اندیشید پس هلاکت بر کسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در تقدیر مخالفت پروردگار گردید و برای بررسی تقدیر مسایل قدر، با دلی بیمار وارد این میدان شده‌اند، با تو هم به جستجوی راز پوشیده غیب پرداخته و با حرف‌های [پوچ] خود دروغ پرداز گناه کار باز گشته است! [۳۳] این اشاره‌ای است به حدیث ابن عباسبکه پیامبرصمی‌‌‌فرماید: «إحفظ الله يحفظك...»«دین و قوانین الهی را رعایت کن، الله از تو حفاظت می‌کند... ». [۳۴] باید دانست که عرش به دلایل آیات قرآنی و احادیث نبوی، بسیار بزرگ آفریده شده است. به همین دلیل، الله آن را به خودش نسبت داده و فرموده است «ذو‌العرش»: (صاحب عرش). در این خصوص آیات دیگری هم هست که می‌توان در شرح مطالعه نمود. عرش در لغت به معنای تخت پادشاه است، و از آیاتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که عرش الهی را توصیف کرده است یکی اینست که الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿وَيَحۡمِلُ عَرۡشَ رَبِّكَ فَوۡقَهُمۡ يَوۡمَئِذٖ ثَمَٰنِيَةٞ١٧[الحاقة:۱۷] «و عرش پروردگارت را از بالای سرشان، در آن روز هشت فرشته حمل می‌کنند». و در توصیف عرش آمده که بر روی آب است و در روایات آمده که فاصله بین لاله گوش تا گردن یکی از حاملان عرش به اندازه مسیر هفتصد سال است. و عرش پایه دارد و سقف جنت‌الفردوس است، این‌ها در روایات صحیح که در شرح مذکور است، ثابت است و همه‌ این‌ها از ادله‌ای هستند که تأویل عرش به مملکت و گسترده بودن قدرت و سلطان، باطل است. و در خصوص اثبات کرسی؛ الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ[البقرة: ۲۵۵] «کرسی الله به اندازه آسمان‌ها و زمین وسعت دارد». کرسی همان است که در برابر عرش قرار گرفته است، و به صحت اما بصورت موقوف از ابن عباسبثابت است که کرسی الله به جای دو پای الله است و اندازه عرش را کسی جز الله نمی‌داند؛ این روایت را در کتاب «مختصر العلو ذهبی» تخریج کرده‌ام، و در خصوص کرسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روایت مرفوع دیگری به اثبات نرسیده است بجز این که پیامبرصمی‌‌‌فرماید: «ومَا السَّموَاتُ السَّبْعُ في الكُرْسِيِّ إِلاَّ كحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ في أَرْضٍ فَلاةٍ. والكُرْسِيّ وَ فَضْلُ العَرْشِ عَلَي الكُرْسِيّ كَفَضْلِ تِلكَ الفَلاة عَلَيْ تِلْكَ الحَلْقَة»«آسمان‌های هفت‌گانه در برابر کرسی الله چیزی نیست مگر مانند حلقه‌ای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در دشتی افتاده باشد و برتری عرش بر کرسی همانند برتری همان دشت بر آن حلقه است». و این دلایلی است که تاویل کرسی به علم را باطل می‌کند و این تاویل از ابن عباس‌ببه صحت ثابت نشده، برای توضیح بیشتر به «الصحیحة‌/۱۰۳» رجوع شود. [۳۵] شارح گوید: طحاوی این جمله را در این‌جا فقط به این خاطر گفته که پس از ذکر عرش و کرسی باید بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نیازی الله را از این دو و... را تذکر دهد، یا این که توضیح دهد آفرینش عرش برای قرار گرفتن بر آن است نه به خاطر نیاز به آن بلکه در این امر الله را حکمتی بوده که به اقتضای آن، این عمل صورت گرفته است و دیگر این که عالی بر روی سافل قرار دارد و معنای این جمله این است که سافل از عالی پایین‌تر است نه این که به آن نیازمند است، به آسمان بنگر چگونه بالاتر از زمین است در حالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به آن نیازمند نیست، پس بنابراین پروردگار بزرگ‌تر و بالاتر از این است که لازمه بالا بودن و فوقیت آن این باشد که به آنچه پایین‌تر از اوست نیازمند باشد، بلکه لازمه بالا بودنش از خصوصیات و ویژگی‌های او تعالی است و بالا بودن الله حمل بر قدرتش به نسبت آنچه پایین‌تر است و نیاز اشیا پایین‌تر به او تعالی و بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نیازی الله از آن‌ها و احاطه الله بر آن‌ها می‌شود. پس بنابراین الله بالاتر از عرش است و این توانایی و قدرت خدا بر عرش حاملان عرش را ثابت می‌کند و الله از عرش بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نیاز است، عرش به او نیازمند است و او بر عرش احاطه دارد و عرش الله را احاطه نکرده و عرش برای الله حصری نیست و الله را محصور نکرده، در حالی که این لازمه‌‌‌‌‌‌‌ها از مخلوق منتفی است. نفی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنندگان «علو» الله معطله هستند و اگر با توضیح و تفسیر مذکور با این مسئله را بررسی می‌کردند قطعاً به راه راست هدایت می‌شدند و به یقین می‌دانستند که عقل و آیات قرآنی با هم مطابقت دارد و به دنبال دلیل می‌رفتند، لیکن آن‌ها از دلیل منحرف شده‌اند و در این‌باره حقیقت همان است که امام مالک رحمه‌الله در پاسخ به سؤالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که از آیه: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ[الأعراف: ۵۴] پرسیدند‌ که چگونه الله بر عرش قرار گرفته است؟ گفت: قرار گرفتن مشخص و معلوم است اما چگونگی آن مجهول. [۳۶] آلبانی می‌‌گوید: در نسخه شارح و نیز نسخه خطی[الف و ب] همین گونه است که چاپ شده در نسخه شیخ بن مانع و نسخه خطی [ج] و چاپی[خ] با حذف واو عطف [فوقه] ثبت شده است و تنها در نسخه خطی [غ] جمله[و بما فوقه] ثبت شده که بدون تردید دو نسخه اخیر از نظر معنی و روایت شاذ است، از نظر روایت به این دلیل شاذ است که شارح در (ص/۳۱۴) می‌‌گوید: «نسخه اول صحیح است و معنایش این است که الله بر هرچیز احاطه دارد و روی عرش است. والله‌اعلم! ممکن است بوسیله برخی نسخه برداران اشتباه شده باشد، سپس کسانی دیگر از آن نسخه، نسخه بردار ‌کردند، یا این که برخی تحریف کنندگان گمراه به قصد خراب‌نمودن معنا آن را از متن حذف کرده‌اند تا صفت فوقیت را انکار کنند!! با دلیل ثابت است که عرش بالاتر از مخلوقات است و روی عرش هیچ مخلوقی نیست و اگر چنین نباشد جمله الله بر هرچیز روی عرش احاطه دارد بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌معناست. چرا که روی عرش مخلوقی نیست که الله بر آن احاطه داشته باشد، پس بنابراین اثبات «واو» در متن ثابت است و معنای این جمله می‌شود؛ الله تعالی بر هرچیز احاطه و فوقیت دارد. [۳۷] شارح می‌‌گوید: طحاوی در این جا اشاره می‌کند که اسلام و ایمان یکی است و مسلمان تا زمانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که گناه را حلال نداند، از دین اسلام خارج نمی‌شود و منظور از اهل قبله کسانی است که ادعا اسلام ندارد و رو به کعبه نماز می‌خواند هرچند از هواپرستان و گناه‌کاران باشد، تا زمانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که چیزی از آنچه پیامبرصآورده تکذیب نکند، مسلمان است. [۳۸] آلبانی می‌گوید: یکی از بزرگ‌ترین فتنه‌‌‌‌‌‌‌هایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که برخی از فرقه‌‌‌‌‌‌‌های اسلامی به سبب علم کلام بدان مبتلا شده‌اند، این است که آنان معتقدند، قرآن مجازاً کلام پروردگار جهانیان است، نه بصورت حقیقی!؟ معتزلی‌ها و کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که معتقدند قرآن مخلوق است وضعیت‌شان در این‌باره روشن و خودشان رسوا هستند. لیکن گروه‌هایی هستند که منتسب به اهل سنّت‌اند و به ظاهر این عقیده معتزلی‌ها و...، از کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که از اسلام منحرف شده‌اند را رد می‌کنند اما در حقیقت با معتزلی‌ها هم نظرند و معتقد به مخلوق بودن قرآن هستند!؟ اینان می‌گویند قرآن قول الله تعالی نیست با این تفاوت که آنان به صراحت این عقیده را ظاهر نمی‌کنند، آنان اشعری‌ها و ماتریدی‌ها هستند. آری، دو گروه فوق این عقیده را در قالب تفسیر کلام الهی به کلام نفسی قدیمی که در ملائکه و رسولان آفریده است، می‌پذیرند و معتقدند الله چنین نیست که هر گاه که بخواهد حرف بزند بلکه از ازل متکلم بوده، که در واقع همان عقیده معتزله است، اما با چنین پوششی! شیخ الاسلام ابن تیمیه‌ در ابطال این تفسیر از کلام الهی بحث مهم دارد، ایشان پس از اثبات قدیم بودن کلام الهی می‌گوید: «کلام، صفت کمال است، زیرا آن که سخن می‌گوید از کسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که سخن نمی‌گوید کامل‌تر است، همان‌طور که دانا و توانا از نادان و ناتوان کامل‌تر است و کسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که با اراده و قدرتش سخن می‌گوید از آن کسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که بدون اراده و قدرت (اگر این معقول باشد) سخن می‌گوید، کامل‌تر است. می‌توان این بحث را طبق اصول سلف تایید نمود به این صورت که بگوییم: می‌تواند سخن بگوید یا نمی‌تواتند، اگر نمی‌تواند گنگ است و اگر می‌تواند سخن بگوید و سخن نمی‌گوید، ساکت است. فرقه کلّابیه که در این مسئله از اشاعره پیروی می‌کنند، معتقدند: سخن گفتن خارج از توان است، پس بنابراین آن‌ها نمی‌توانند این نظرشان را حجت قرار دهند، گفته می‌شود که این بیانگر قدیم بودن کلام است، لیکن قدیم بودن آن مدلول کلام و مُعین بدون قدرت و اراده است؛ یا مدلول کلام است که همواره با اراده و قدرتش سخن بگوید. دیدگاه دوم؛ عقیده سلف امت اسلامی و پیشوایان آن، عقیده اهل‌سنت است، بنابراین گفته می‌شود که مدلول کلام همان نظریه دومی است، نه اولی، زیرا اثبات کلام برای متکلم بدون اراده و قدرت غیر معقول و نامعلوم است، در حالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که حکم بر چیزی نمودن از تصور آن گفته می‌شود. در پاسخ کسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در خصوص کلام چنین باوری داشته باشد؛ گفته می‌شود، تو را کسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که از عاقلان نمی‌تواند تصور کند؛ و آیا متکلمی می‌تواند بدون اراده و قدرت سخن بگوید، اگر چنین است، چگونه با دلیل عقلی چیزی اثبات می‌شود که عاقلانه نیست!!! و نیز این نظریه کلابیه که می‌گویند: «اگر به سخن گفتن توصیف نشود به گنگی و سکوت توصیف نمی‌شود» فقط در خصوص سخن گفتن با حروف و صوت، عاقلانه است، چرا که موجود زنده وقتی نیروی سخن گفتن را از دست می‌دهد متکلم نیست. این در حالی است که آن‌ها می‌گفتند فقط دو حال برای متکلم ممکن است. اول، توانا بر سخن گفتن هست و سخن نمی‌گوید: به این متکلم می‌گویند: ساکت یا توانا نیست که به آن می‌گویند گنگ؛ با این فرضیه. این نظریه‌شان هم باطل شد. آنچه بنام کلامی نفسی ادعا می‌کنند، عاقلانه نیست، چرا که هرکس سخن نگوید از دو حال خالی نیست یا ساکت است و یا گنگ است، به فرض ثبوت این ادعا دلالت بر این ندارد که هرکس سخن نگوید از این دو حال خالی نیست و نیز کلام نفسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که آن را ثابت ندانسته‌اند، چیستی آن را ثابت نکرده‌اند، و حتی تصور آن را هم ثابت نکرده‌اند، در حالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که اثبات چیزی برگرفته از آن تصور آن است، هرکس آنچه ثابت می‌داند، تصور نکند چگونه می‌تواند آن را ثابت کند، بنابر همین ابوسعید بن کلاب بنیان گذار این فرقه و حتی [اشاعره]، در این مسئله در توضیح این ادعا چیزی ذکر نکرده‌اند، بلکه می‌گویند کلام نفسانی معنایی است که با سکوت و گنگی متناقض است. سکوت و گنگی ‌‌‌فقط در صورت تصور کلام ممکن است، ساکت کسی است که از سخن گفتن و سکوت کرده لذا کسی ‌گنگ است که از سخن گفتن و عاجز و ناتوان است و یا کسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که دو چار گرفتار می‌شده و در محل سخن گفتن نمی‌تواند سخن بگوید، در نتیجه تا ساکت و گنگ شناخته نشود کلام شناخته نمی‌شود و تا کلام را نشناسیم ساکت و گنگ را نمی‌توانیم بشناسیم. بنابراین آنچه گفته شد آنان آنچه گفتند؛ نتوانستند تصور و ثابت کنند حتی در بحث کلام و اعتقادشان شبیه عقیده‌ی نصاری درباره‌ی «کلمه» و «اقانیم» و «تثلیث» و «اتحاد» است؛ زیرا آن‌ها هم در این موارد چیزی می‌گویند که نمی‌توان از آن تصوری داشته باشیم که تصدیق آن لازم باشد. فقط هرگاه رسولانخبری ‌‌‌فراتر از تصور ما بدهند، واجب است آن را تصدیق کنیم، ولی هرچه با عقل ثابت می‌شود ناگزیر باید گوینده از آن تصوری داشته باشد وگرنه بدون علم سخن گفته است. به عنوان مثال نصاری بدون علم سخن گفتند، به همین دلیل سخن‌شان غیر معقول و متناقض است، و هرکس در خصوص کلام الهی بدون علم سخن بگوید، سخنش متناقض و نظرش غیر عقلانی خواهد بود. آری، از زشتی عمل‌کرد آنان بود که در اصل دین‌شان و معرفت حقیقت کلام (‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کلام الهی) و همه مخلوقات، سخن شاعر نصرانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که «اخطل» نام دارد را حجت قرار دادند. وی می‌گوید: «همانا کلام در قلب است، فقط زبان بیانگر محتوای قلب است و بس» گروهی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفته‌اند این سخن از اخطل نیست. بفرض این که شعر از او باشد، باید متوجه این باشیم که حقایق عقلی با آنچه بنام کلامی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که بنی آدم با آن سخن می‌گویند آن قدر واضح و روشن است که نظریه و گفتار هزار شاعر با فضیلت به آن نمی‌رسد، چه رسد به این‌که شاعر نصرانی‌باشد، آن هم اخطل! گزیده‌ای از مجموع الفتاوای (۶/۲۹۴-۲۹۷).. [۳۹] آلبانی‌ می‌گوید: منظور این است که آن را قلباً و اعتقاداً حلال بداند و گرنه هرکس مرتکب گناهی می‌شود با عمل خود آن را حلال می‌داند؛ لذا باید بین کسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به حلال بودن آن اعتقاد ندارد و کسی آن را حلال می‌داند، تفاوت قایل شد و فرد گناه‌کار سزاوار عذاب است، مگر این‌که الله او را ببخشد و ایمانش او را از عذاب نجات دهد، بر خلاف خوارج و معتزله و آنانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که معتقدند گناه‌کار همیشه در آتش جهنم می‌ماند، هرچند در نام گذاری ‌گناه‌کار به کافر و منافق اختلاف نظر دارند. البته اخیراً گروهی جدیدی بوجود آمده که در تکفیر جماعت مسلمانان اعم از رئیس و رؤسا و عموم مردم، از آنان پیروی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌اند، بنده با تعدادی از این‌ها را در سوریه، مکه و... دیده‌ام. آنان شبهاتی همانند شبهات خوارج دارند، و می‌گویند: هرکس فلان کند کافر می‌شود، شارح در این‌جا از این موارد بحثی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و سپس از قول اهل سنّت نقل کرده که معتقدند ایمان قول و عمل است و اضافه و کم می‌شود و گناه هر گناهی باشد، عملی است نه اعتقادی و به عقیده اهل سنت کفر مانند ایمان دارای مراتبی است و «کفردون کفر» هم هست و سپس مثال مهمّی ذکر کرده که از فهم و درک گروه‌های جدید مورد اشاره پنهان مانده است. و در ص۳۶۳ می‌گوید: «در این‌جا مسئله‌ای است که باید متوجه آن باشیم و آن این‌که حکم بغیر ما انزل الله، بسی اوقات کفری است که فرد را از دین خارج می‌گرداند اما گاهی ‌گناه و معصیت است، کبیره یا صغیره و گاهی بر اساس نظریه مذکور مجازی یا کفر صغیره است و بستگی به حال حاکم دارد، ‌زیرا اگر حاکم در اجرای آنچه الله نازل کرده و غیر آن خود را صاحب اختیار بداند یا علی رغم یقین داشتن به حکم الله آن را سبک شمارد، در این موارد مرتکب کفر اکبر شده است (یعنی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: کافر و از دین خارج شده است) اگر معتقد باشد حکم به آنچه الله نازل کرده واجب است و با آگاهی از این واقعیت و با اعتراف به آن، از اجرای آنچه الله نازل کرده است، عدول کند، سزاوار عذاب و گناه‌کار است و مجازاً کافر نامیده می‌شود و یا کافر شده امّا کفر او صغیره است و اگر از حکم الله بی‌خبر باشد و برای آگاهی از حکم الله و اجرای آن تلاش هم کرده باشد ولی دچار اشتباه گردد، در این صورت خطاکار، امّا به خاطر اجتهادش یک پاداش خواهد گرفت و گناهش بخشیده خواهد شد.. [۴۰] آلبانی می‌گوید: «زیرا عقیده مرجئه که می‌گویند گناه موجب کم شدن ایمان نمی‌شود، منجر به تکذیب آن دسته از آیات و روایات می‌شود که گناه‌کاران این امت را به آتش جهنم وعید می‌دهد و در آن‌ها تصریح شده که گناه‌کاران این امت وارد دوزخ می‌شوند. [۴۱] شیخ بن‌مانع می‌گوید: «باید دانست که اهل سنت و جماعت گواهی به بهشتی یا جهنمی بودن کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که از مسلمانان بمیرد، راضی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نمی‌دهند، بجز کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که رسول‌اللهصخبر داده است اما برای نیکوکاران امید خیر دارند و از سرانجام گناه‌کاران بیمناک هستند، با روشن شدن این واقعیت باید بدانیم که عقیده بسیاری از مردم که هرگاه عالم، امیر یا پادشاهی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که وفات کرده را یاد می‌کنند، در پی آن می‌گویند: «مغفور»: (‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گناهانش بخشیده شده است!) و یا می‌گویند: «جنت مکان!» و زشت‌تر از این می‌گویند: به رفیق اعلی پیوست! بدون تردید این‌ها حرف‌هایی هستند که بدون علم آن‌ها را به الله نسبت می‌دهند و قول بدون علم با همان گفتار مشرکان برابر است که الله از زبان آن‌ها می‌گوید: ﴿وَأَن تُشۡرِكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٣[الأعراف: ۳۳] «و این‌که چیزی را شریک الله قرار می‌دهید بدون دلیل و برهانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که از سوی الله مبنی بر حقانیت آن جز در دست نباشد و این که به دروغ از زبان الله چیزی را بگویید که نمی‌دانید». ولی درباره‌ی مشرکین گواهی می‌دهیم که جهنمی هستند، زیرا الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ٧٢[المائدة: ۷۲] «بی‌گمان کسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به الله شریک آورد، الله بهشت را بر او حرام می‌گرداند و جایگاهش در جهنم است و ستم‌کاران و ظالمان هیچ یار و یاوری ندارند». [۴۲] شارح می‌گوید: طحاوی در این عقیده، خوارج و معتزله را رّد می‌کند، که می‌گویند: انسان مؤمن با گناه کبیره از ایمان خارج می‌شود. آلبانی می‌گوید: امثال معتزله و خوارج بسیارند که بدون استثنا همه مسلمانان سرزمین‌های اسلامی را تکفیر می‌کنند و از وظایف بیروان‌ خود می‌دانند که از مسلمانان جدا شده و کلاً با آنان قطع رابطه، همان‌طور که پیش از این‌ها خوارج، با مسلمانان چنین عمل‌کردی داشته‌اند، الله آنان را هدایت کند و غلو کنندگان که سبب این انحراف شده‌اند را مغفرت کند. [۴۳] آلبانی می‌گوید: این عقیده حنفی‌ها و ماتریدی‌هاست که مخالف عقیده سلف است اما جمهور ائمه‌ای چون مالک، شافعی، احمد و اوزاعیرحمهم‌الله و... است؛ زیرا آنان بر تعریف ایمان قید، عمل به اعضا را افزوده‌اند، باید دانست، آن‌طور که شارح می‌گوید این اختلاف صوری نیست، دلیل شارح این است که همه بر این اتفاق نظر دارند که انسان با ارتکاب گناه کبیره از ایمان خارج نمی‌شود و نیز سرانجام گناه‌کار به اراده و خواست الله بستگی دارد، اگر بخواهد عذاب می‌دهد و اگر بخواهد می‌بخشد، این اتفاق نظر هرچند درست است ولی اگر حنفی‌ها با جمهور مسلمانان در انکار عمل از ایمان مخالف نبودند، قطعاً با آنان در این‌که ایمان زیاد یا کم می‌شود، هم نظر بودند. آنان علی رغم کثرت ادلّه در قرآن و سنّت و آثار سلف در این خصوص با جمهور مخالف هستند و شارح دسته‌ای از این ادلّه را در (ص‌۳۸۴-۳۸) ذکر کرده‌اند؛ ولی حنفی‌ها علی رغم این همه ادله صریح بر این باورشان اصرار دارند که ایمان زیاد و کم نمی‌شود. در تاویل آن تکلیفی آشکارا و حتی باطل نموده‌اند که شارح در (ص‌۳۸۵-۳۸۴) نمونه‌هایی از این تاویلات را ذکر کرده است و حتی از ابومعین نسفی نقل کرده که صحت حدیث «الايمان بصغ و سبعون شعبه...»یعنی ایمان هفتاد و چند شاخه دارد. را زیر سوال برده و مورد طعن قرار داده است!!!؟ این در حالی است که تمام ائمه حدیث از جمله امام بخاری و مسلم در دو کتاب صحیح‌شان این حدیث را نقل کرده‌اند!؟ و بنده در «الصحیحه» (ش/۱۷۶۹) آن را تخریج کرده‌ام و این طعنه‌ی او چیزی نیست جز این‌که آشکارا مخالف عقیده‌ی‌شان است. چگونه درست است که اختلاف مذکور صوری باشد در حالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که آنان بر اساس همین باورشان برای ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کسی از خودشان، هرچند فاسق و فاجر باشد، جایز می‌دانند که بگوید: «من انشاالله مؤمنم»، بلکه می‌گوید: من حقیقتاً مؤمنم)!!!؟؟ الله تعالی‌ می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ[الأنفال: ۲-۴] «مؤمنان تنها کسانی هستند که هر وقت نام الله بوده شود، دل‌ها‌ی‌شان هراسان می‌گردد و هنگامی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که آیات او بر آنان تلاوت شود بر ایمان‌شان افزوده می‌شود و بر پروردگارشان توکل می‌کنند و آنان کسانی هستند که نماز را اقامه می‌کنند و از آنچه به آنان روزی داده‌ایم انفاق می‌کنند». و می‌‌‌فرماید: ﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِيلٗا١٢٢[النساء: ۱۲۲] «و چه کسی در سخن از الله راست‌گوتر است». بنابر همین استدلال در تعصب‌شان تندروی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و می‌گویند هرکس در ایمان خود استثنا کند به یقین کافر شده است! و بر اساس همین باور معتقدند که بر فرد حنفی جایز نیست که با زن شافعی ازدواج کند حتی برخی با تسامح گمان کرده‌اند که مرد حنفی می‌تواند با زن شافعی ازدواج کند وگفتند آنان را به منزله اهل کتاب قرار می‌دهیم. ولی بر عکس جایز نیست. آری، من یکی از علمای حنفی‌ها را می‌شناسم که یکی از علمای شافعی دخترش را خواستگاری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرد اما او نپذیرفت و گفت:... اگر تو شافعی نبودی...!!؟؟؟ آیا پس از این باز هم شکی باقی می‌ماند که اختلاف حقیقی است؟ هرکس می‌خواهد در این مسئله بیشتر تحقیق کند به کتاب «الایمان» شیخ الاسلام مراجعه کند؛ زیرا این کتاب بهترین کتابی است که در این موضوع تالیف شده است. [۴۴] آلبانی می‌گوید: منظور این است که هرچه از پیامبرصبه صحت ثابت شده بدون هیچ‌‌گونه فرقی بین حدیث احاد و متواتر، حق است، این حقیقتی است که تردیدی در آن نیست، لذا فرق قایل شدن میان حدیث احاد و خبر متواتر بدعت و فلسفه‌ای وارداتی در اسلام است و بس که با عقیده سلف صالح و ائمه و مجتهدین مخالف است، بنده این موضوع را در رساله‌ای بنام «وجوب الاخذ بحدیث الاحاد فی العقیدة والرد علی شبه المخالفین». تحقیق کرده‌ام و چاپ و منتشر شده است. [۴۵] آلبانی‌ می‌گوید: این باور بر اساس تعریفی است که از ایمان گذشت که تنها ایمان تصدیق است و بس، با توضیحاتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که ذکر شد، این حقیقت روشن شد که ایمان در اصل متفاوت است و ایمان فرد نیکوکار همانند ایمان فاجر و فاسق نیست. [۴۶] دوستان الله کسانی هستند که در این آیه توصیف شده‌اند: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣[یونس: ۶۲-۶۳] «آگاه باش! که قطعاً دوستان و اولیا الله ترس و اندوهی ندارند.آنانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که ایمان آورده‌اند و تقوا پیشه کرده‌اند». دوست الله بودن این نیست که فردی ادعای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرامت کند و کارهایی انجام دهد که «خارق العاده»: (خارج از توان بشر) باشد آن‌طور که بسیاری از مردم گمان می‌کنند. این نه تنها کرامت و دوستی الله نیست بلکه از اهانت‌هایی است که زیبایی اسلام را لکه دار و آلوده کرده است. [۴۷] آلبانی می‌گوید: «این اشاره‌ای زیباست، بر رد متعصبان مذهبی‌گرا آنانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که پیروی از مذهب‌شان را بر اتباع از کتاب و سنت، ترجیح می‌دهند؛ این در حالی است که هیچ توافقی بین مذاهب و پیروی از قرآن وجود ندارد، زیرا مذاهب مختلفِ زیاد هستند، حال آن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در قرآن اختلافی نیست و الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا٨٢[النساء: ۸۲] «اگر [قرآن] ‌از جانب غیرالله می‌بود، در آن اختلاف فراوانی می‌‌‌‌یافتید». بنابراین هرچه مسلمان از قرآن بیشتر پیروی کنند در نزد الله بزرگوارتر و محترم‌تر است و هرچه بیشتر به تقلید روی آورند از بزرگواری در نزد الله فاصله می‌گیرند. امام طحاوی با اشاره به همین حقیقت می‌گوید: «کسی جز فرد متعصب یا احمق تقلید نمی‌کند!؟». [۴۸] باید دانست که این جمله با قول پیامبرصکه در دعای«استفتاح» به روایت مسلم می‌‌‌فرماید: «وَالْخَيْرُ كُلُّهُ فِى يَدَيْكَ وَالشَّرُّ لَيْسَ إِلَيْكَ»«تمام خیرها بدست توست و شر در جانب تو نیست». «ترمذی/۳۷۵۰» منافی نیست، چرا که معنای این حدیث می‌شود: توی پروردگار شر محض را نمی‌آفرینی، بلکه هرچه اعم از خیر و شر می‌آفریند و چون با حکمت است، خیر محسوب می‌شود با این حال باز هم ممکن است بسی اوقات یک چیز برای برخی مردم شر باشد، این جزئی و نسبی است، اما از شر کلی و مطلق الله منزه است که در شرح توضیح داده شده است، برای تفصیل بیشتر به شرح رجوع شود و نیز میتوان به کتاب «شفاء‌العلیل» نوشته ابن قیم رجوع نمود و از همین حقیقت فهمیده می‌شود که قضیه شر خالقی غیر از الله دارد) دروغ محض است، متأسفانه این دروغ در مقاله‌ای به قلم متعصبی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کینه توز در مجله الحضار شماره (۵ سال ۱۸ص۵۲-۵۰) منتشر شده است. [۴۹] کلمات بین پرانتز در نسخه‌‌‌‌‌‌‌های خطی سه گانه وجود ندارد و در چاپ (خ) هم نیست لذا حذف این جمله صحیح‌تر است، زیرا با وجود این کلمات معنای جمله می‌شود: مرتکبان گناهان کبیره که از امت محمدصنیست و پیش از نسخ آن شریعت‌ها می‌زیستند، شامل نمی‌شود و این خالی از ایراد نیست زیرا پیامبرصمی‌‌‌فرماید: «يَخْرُجُ مِنَ النَّارِ مَنْ كَانَ فِى قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ إِيمَانٍ»«هرکس ذره‌ای ایمان در دل داشته باشد از آتش بیرون خواهد شد». «ترمذی/۲۱۳۰» مشاهده می‌شود که پیامبرصدر این حدیث امت خود را خاص نکرده است، بلکه مطلقاً همه اهل ایمان را ذکر کرده است. باید دانست که در تعریف گناهان کبیره اختلاف است و بهترین آن این است که هر گناهی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که بر فاعل آن حد جاری می‌شود یا به آن وعده آتش داده می‌شود یا لعنت شده و یا تهدید به غضب و خشم الهی ‌شده است، گناه کبیره است. ر.ک. «شرح ابی العز» و مجموع الفتاوا ابن‌تیمیه (۱۱/۶۵۰). [۵۰] این افزوده از نسخه خطی (‌الف، ب،‌ غ ) است، این افزوده‌ای مهم است که در برخی نسخه‌‌‌‌‌‌‌ها به ثبت نرسیده است، از جمله نسخه شارح که در آن تنها کلمه عارفین آمده اگر به جای عارفین مؤمنین می‌گفت: بهتر و شایسته‌تر بود؛ زیرا هرکس الله را بشناسد ولی به او ایمان نیاورد، کافر است و این که جهم‌بن صفوان و پیروانش در تعریف ایمان تنها به معرفت الله بسنده کرده‌اند، نظریه‌ای باطل و مردود است. [۵۱] این دعا به صورت مرفوع از پیامبرصثابت است و در «الصحیحه» تحت (ش۱۸۲۳) آن را تخریج و تحقیق کرده‌ام و در تخریج شرح هم این را گفته‌ام و اما در آن جا اشتباهاً شماره (۱۸۳۳) ذکر شده، که اشتباه چاپی است لذا باید تصحیح شود. [۵۲] آلبانی می‌گوید: دلیل این عقیده، عمل صحابه است، می‌توان توضیح این دلیل را در شرح مطالعه نمود، زیرا در آن ادله به اندازه‌ی کافی ذکر شده است و علاوه بر آن پیامبرصدر خصوص ائمه و پیشوایان سیاسی مسلمانان‌، می‌فرماید: «يُصَلُّونَ لَكُمْ، فَإِنْ أَصَابُوا فَلَكُمْ، وَإِنْ أَخْطَئُوا فَلَكُمْ وَعَلَيْهِمْ»«پیشوایان برای شما امامت می‌دهند اگر بر ثواب باشد به نفع شما و آنان است و اگر بر خطا باشد به نفع شما و به ضرر آنان است». بخاری/۶۹۴، احمد و ابویعلی. در خصوص خواندن نماز جنازه بر نیکو کار و فاجر، دلیل دیگری وجود دارد که می‌توان در«احکام الجنائز» ص۷۹ مطالعه نمود. اما اسناد حدیث: «صَلُّوا خَلْفَ كُلِّ بَرٍّ وَفَاجِرٍ». «پشت سر هر نیکو کار و فاسق نماز بخوانید». ضعیف است، لذا در شرح به آن اشاره کردم و در «ضعیف ابوداود (ش/۹۷) و ابوداود ش/۱۷۸۸ و الارواء (ش/۵۲۰) توضیح داده‌ام، البته هیچ دلیلی بر عدم صحت نماز پشت سر فاسق وجود ندارد. حدیث: «اجْعَلُوا أَئِمَّتَكُمْ خِيَارَكُمْ...»«پیشوایان را از برگزیدگان‌تان انتخاب کنید». «دارقطنی ش/۱۹۰۳» از نظر سند «ضعیف جداً» است. این حدیث را در الضعیفه (۱۸۲۲) تحقیق کرده‌ام. حتی اگر صحت آن ثابت شود، دلیلی در آن نیست جز این‌که واجب است پیشوایان از بهترین‌ها باشند، این یک چیز است اما بطلان نماز پشت سر فاسق چیزی دیگر است، بویژه زمانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که پیشوایان از طرف حکومت تعیین شده باشند. آری، اگر صحت حدیث: «... وَلاَ يَؤُمَّ فَاجِرٌ مُؤْمِنًا...»«...هیچ فاسقی حق ندارد مؤمنی را امامت دهد». «ابن ماجه ش/۱۱۳۴» ثابت شود، آشکارا بر بطلان امامت فاسق دلالت دارد، ولی اسناد این حدیث هم صحیح نیست، رجوع شود به اول باب «الجمعه» از کتاب «الارواء»، زیرا در آن‌جا تحقیق کرده‌ام. [۵۳] آلبانی می‌گوید: بجز آن ده نفر و عبدالله بن سلام و... که پیامبرص، آنان را بشارت بهشت داده است. ما بر اساس گواهی پیامبرصبه بهشتی بودن‌شان گواهی می‌دهیم و امام طحاوی در ماده (۹۵) این عقیده را به صراحت بیان کرده است. از گمراهی و نادانی برخی نویسندگان امروزی است که عبدالله بن سلام را به دلیل این ‌که در اصل یهودی بوده، مورد طعن قرار داده‌اند، این درحالی است که پیامبرصبه بهشتی بودنش در صحیح بخاری ‌گواهی داده است. ای‌کاش! می‌دانستند، فرقی بین یهودی و بت پرستی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که مسلمان شود نیست اما آنچه برخی نوشته‌اند چیزی جز تعصب قومی و جاهلیت نیست، آری یک فرق وجود دارد و آن این‌که پیامبرص، در صحیحین می‌‌‌فرماید: «ثلاث لهم اجرهم مرتين...»«‌‌سه نفر هستند که به آن‌ها دو بار پاداش داده می‌شود...» از جمله آن سه نفر فردی از اهل کتاب است که به پیامبرصخود ایمان آورده و پیامبر اسلام را درک کرده و از او پیروی و او را تصدیق کرده است. فقط فرق عبدالله بن سلامسبا بت‌پرستی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که ایمان آورده همین است که به او دوبار پاداش داده می‌شود و به بت‌پرست یک بار پاداش داده می‌شود. [۵۴] به این دلیل اطاعت از متولیان امور مسلمانان هرچند ظلم کنند لازم است که شورش بر علیه آنان مفاسدی در پی دارد که به مراتب از ظلم‌شان بیشتر است و حتی صبر بر ظلم آنان موجب بخشیده شدن گناهان می‌گردد؛ زیرا الله آنان را بر ما مسلط نکرده. مگر بدلیل اعمال فاسد ما، چرا که پاداش از جنس عمل است، پس برماست که تلاش کنیم تا با استغفار و تربیت و اصلاح نفس اعمال‌مان را اصلاح کنیم. الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ نُوَلِّي بَعۡضَ ٱلظَّٰلِمِينَ بَعۡضَۢا بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ١٢٩[الأنعام: ۱۲۹] «این‌گونه برخی از ظالمان را به سبب اعمالی که انجام می‌دهند، مسلط می‌گردانیم». آلبانی می‌گوید: این توضیحی است برای نجات از ظلم حاکمان، حاکمانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که از نسل خود ما هستند و به زبان ما حرف می‌زنند اما راه نجات این است که مسلمانان به پیشگاه پروردگارشان توبه کنند و عقیده‌شان را تصحیح نمایند و خود و خانواد‌ه‌یشان را بر اسلام صحیح تربیت کنند، تا مصداق این آیه قرار گیرند که الله می‌‌‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡۗ[الرعد: ۱۱] «خداوند وضعیت هیچ قومی را دگرگون نمی‌کند تا خودشان اقدام به این کار بکنند». یکی از دعوت‌گران معاصر با اشاره به همین موضوع می‌گوید: «دولت اسلامی را در دل‌های‌تان برپا کنید، تا بر سرزمین‌تان حکومت اسلامی برپا شود». و راه نجات آن‌طور که برخی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گمان کرده‌اند که با انقلاب مسلحانه یا انقلاب‌های نظامی، نیست با این‌که این‌ها از نوآوری‌های عصر جدید است، با نصوص شرعی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که دستور می‌دهد تغییرات قلبی باشد نیز مخالف است، ناگزیر باید قانون اصلاح نمود تا ساختن افراد را بر اساس آن شروع کنیم: ﴿وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ٤٠[الحج:۴۰] «بطور مسلَّم الله یاری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌دهد کسی را که او را یاری دهد، قطعاً الله توانا و با عزت است». [۵۵] آلبانی‌ می‌گوید: بدیهی است که دین از ویژگی‌های مسلمان است، زیرا الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ[النساء: ۵۹] «از الله و پیامبر و از ولی امرتان اطاعت کنید». باید دانست که از کفار استعمارگر نباید اطاعت کرد بلکه واجب است آمادگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کامل مادی و معنوی بگیریم تا آنان را از سرزمین‌های اسلامی‌مان بیرون کنیم و جهان اسلام را از پلیدی‌شان پاک سازی‌کنیم. و تاویل کلمه «منکم»: «از شما» در آیه به «فیکم»: (در میان شما) بدعتی است که با دسیسه‌ی انگلیس، قادیانی‌ها از خودشان ساخته‌اند تا مسلمانان را گمراه کنند و بر اطاعت استعمارگران کافر وادار نمایند. الله تعالی همه سرزمین‌های اسلامی را از وجودشان پاک کند. [۵۶] سنت، به راه روش گفتاری، رفتاری، تأییدی پیامبرصمی‌گویند و جماعت، به جماعت مسلمانان اعم از صحابهش و پیروان به نیکوی‌شان تا روز قیامت گفته می‌شود که پیروی از آنان هدایت و مخالفت با آنان گمراهی است. [۵۷] آلبانی می‌گوید: منظور این است که از سنت منحرف نمی‌شویم و با جماعت سلف مخالفت نمی‌کنیم، تکروی این نیست که فرد مسلمان نظریه‌ای را بدلیلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به نظرش قوی‌تر رسیده ترجیح ‌دهد هرچند با جمهور مخالف باشد، چرا که در قرآن و سنّت دلیلی نیست که تمام دیدگاه‌های جمهور در صورتی عدم دلیل از مخالف‌شان صحیح‌تر باشد. آری، اگر مسلمانان در مسئله‌ای اجماع کردند و هیچ اختلاف شناخته شده‌ای میان‌شان نبود، در این صورت واجب است از آنان پیروی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم. زیرا الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥[النساء: ۱۱۵] «و هرکس پس از آن که هدایت برای او روشن شد، با رسول الله مخالفت ورزد و جز از راه و رسم مؤمنان پیروی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند او را به آنچه رو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده واگذاریم و او را به جهنم در آوریم و [جهنم] بد جایگاهی است». در صورت اختلاف واجب است به کتاب و سنت رجوع کنیم و هرکس برایش ظاهر شد از آن پیروی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و هرکس از رجوع به کتاب و سنت حق برایش روشن نشد از قلبش استفتا کند خواه موافق یا مخالف جمهور باشد. من معتقدم کسی نمی‌تواند در هر مسئله‌ای تا حق برایش روشن نشود از جمهور پیروی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، بلکه گاهی می‌تواند از جمهور پیروی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و گاهی هم با جمهور بر حسب اعتماد قلبی و شرح صدرش مخالفت نماید. پیامبرصمی‌‌‌فرماید: «اسْتَفْتِ قَلْبَكَ وَإِنْ أَفْتَاكَ الْمُفْتُونَ»«از قلبت استفتا کن هرچند فتوا دهندگان فتوا دهند». «دارمی/۲۵۸۸» و مسند احمد/۱۸۲۱۵. [۵۸] آلبانی می‌گوید: طحاوی به پیروی از دیگر مؤلفان در سنت، تنها مسح بر موزه‌‌‌‌‌‌‌ها را ذکر کرده، به دو دلیل: ۱) مسح به موزه‌‌‌‌‌‌‌ها به صورت متواتر از پیامبرصثابت است. ۲) روافض مخالف این سنّت هستند، اما دلیل متواتر بودن مسح بر موزه از پیامبرصحجتی قوی علیه آنان است. البته تنها ذکر مسح بر موزه‌‌‌‌‌‌‌ها منافاتی با ثبوت مسح بر جوراب‌ها و کفش‌ها ندارد. مبحث مسح بر جوراب‌ها را می‌توانید در کتاب «المسح علی الجوربین» نوشته جمال الدین قاسمی، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مطالعه نمایید. این کتاب با تحقیق و زیر نویسی آلبانی و احمد شاکر توسط المکتب الاسلامی چاپ شده است. [۵۹] باید دانست که جهاد بر دو نوع است: اول: فرض عین و جهادی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در برابر دشمنان مهاجم به برخی سرزمین‌های اسلامی، و ممانعت از تصرف سرزمین‌های اسلامی‌‌‌ است، مثل امروزه فلسطین که تحت اشغال یهودی‌ها، عراق، افغانستان، چچن و... که تحت اسعمار استعمارگران هستند. آری، همه مسلمانان بدلیل ترک جهاد گناه‌کار هستند، تازمانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که آنان را با جهاد از سرزمین‌های اسلامی بیرون رانند. دوم: فرض کفایه، این نوع جهاد به هدف رساندن دعوت اسلامی به دیگر سرزمین‌ها مقرر شده است تا اسلام در آن مناطق حاکم شود، هر گاه این جهاد را عده‌ای انجام دهند فرضیت آن از دیگران ساقط می‌شود، در این جهاد اگر کفار پس از ابلاغ، دعوتِ مسلمانان را پذیرفتند و مسلمان شدند که نیازی به جنگ نیست اما اگر مانع دعوت شدند با آنان می‌جنگیم تا فرمان الله حاکم شود، فقط این جهاد تا قیامت ادامه دارد. متأسفانه برخی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسندگان امروزی این جهاد را انکار می‌کنند و این علتی جز ضعف و ناتوانی مسلمانان از قیام برای جهادی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که فرض عین است ندارد، چه راست گفت: پیامبرصآن‌جا که می‌‌‌فرماید: «إِذَا تَبَايَعْتُمْ بِالْعِينَةِ وَأَخَذْتُمْ أَذْنَابَ الْبَقَرِ وَرَضِيتُمْ بِالزَّرْعِ وَتَرَكْتُمُ الْجِهَادَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ ذُلاًّ لاَ يَنْزِعُهُ حَتَّى تَرْجِعُوا إِلَى دِينِكُمْ»«آن‌گاه که شما مسلمانان معامله عینه [این معامله به این صورت است که فردی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کالایی را از فردی دیگر به طور نسیه مثلاً ۴ میلیون تومان می‌خرد و بدلیل مقروض بودن آن را نقداً ۳ میلیون تومان به همان فرد می‌فروشد] کردید و دم گاو را گرفتید[کنایه از توجه مفرط به کشاورزی است] به کشاورزی خرسند و خوشنود شدید و جهاد در راه الله را ترک کردید، الله ذلت و پستی را بر شما چیره می‌گرداند و آن را از شما دور نخواهد کرد تا وقتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به دین‌تان[پیروی از رسول اللهصو جهاد در راه الله] برگردید». ابوداود ش/۳۴۶۴ ر.ک. الصحیحه« ش/۱۱». [۶۰] آلبانی می‌گوید‌: نام این فرشته در قرآن ملک الموت است لذا نام‌گذاری این فرشته به عزرائیل آن‌طور که در میان عامه‌ی مردم شایع است، هیچ اصلی ندارد و از اسرائیلیات است. [۶۱] آلبانی می‌گوید: کفار و فاسقان مسلمان سزاوار عذاب قبر هستند، این عذاب برای این دو گروه به دلیل نصوص قرآن و روایات زیادی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به حد تواتر می‌رسند و شارح در شرح ذکر کرده، قطعی و اعتقاد به آن واجب است. اما کنجکاو شدن در کیفیت آن جایز نیست؛ چرا که عقل از درک کیفیت آن ناتوان است، و در شریعت چیزی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که از دیدگاه عقل محال باشد نیست ولی مسایل شرعی وجود دارد که عقل از درک آن حیران است. بنابراین واجب است تسلیم آیات و روایات باشیم، برخی از این روایت‌ها را می‌توان در «شرح‌السنه» ابن ابی عاصم تحت شماره‌‌‌‌‌‌‌های (۸۷۷-۸۶۳) که به تحقیق تخریج بنده است مطالعه نمایید. [۶۲] آلبانی می‌گوید: این نیز همان طور که پیش‌تر یاد آور شدم متواتر است، به جز دو فرشته به نام‌های منکر و نکیر، در خصوص نام این دو فرشته به منکر و نکیر، در حدیثی با اسناد [حسن] ثابت است که در «الصحیحه» آن را تخریج کرده‌ام (۱۳۹۱). [۶۳] این قسمتی از حدیثی است که در ترمذی (۲/۷۵) از ابوسعید به صورت مرفوع با سند ضعیف روایت کرده است، قسمت اول این را ابویعلی تخریج کرده و فردی بنام «دراج» در سند آن است و دراج روایات مناکیری دارد. ر.ک. «المجمع» (۳/۵۵). [۶۴] باید دانست که آتش آخرت دو آتش است، آتشی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که فنا و نابود می‌شود و دیگری می‌ماند و فنا نمی‌شود. اما آتش فنا شدنی، آتش عصیان‌گران و گناه‌کاران مسلمان است. آتشی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که فنا نمی‌شود، آتش کافران و مشرکان است، این خلاصه بحثی است که در آن تردیدی نیست و ادله مختلف با این دیدگاه سازگار است و نباید به آنچه شارح در این‌جا و ابن قیم در «شفاء العلیل» و «حادی الارواح» که منافی این نوشته، بسنده کنیم، زیرا آن‌ها در جاهایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که اشاره شد بصورت بنیادی بحث نکرده‌اند و از طرفی دلیل صریح و صحیحی مبنی بر فنای آتش کافران وجود ندارد و الله تعالی در خصوص بهشتی‌یان می‌‌‌فرماید: ﴿لَا يَمَسُّهُمۡ فِيهَا نَصَبٞ وَمَا هُم مِّنۡهَا بِمُخۡرَجِينَ٤٨[الحجر: ۴۸] «هیچ خستگی و ناراحتی به آن‌ها [بهشتی‌‌یان] نمی‌رسد و آنان از بهشت هرگز بیرون نمی‌شوند». و همانند این در مورد کافران می‌گوید: ﴿وَمَا هُم بِخَٰرِجِينَ مِنَ ٱلنَّارِ١٦٧[البقرة: ۱۶۷] «کافران هرگز از جهنم بیرون شونده نیستند». و آنچه از عُمر و... که مخالف این نظریه است، روایت کرده‌اند، از نظر سند صحیح نیست. لذا بنده در تعلیقی بر شرح، این موضوع را توضیح داده‌ام، سپس این را در «الضعیفه» جلد دوم توضیح داده‌ام. [۶۵] در اینجا طحاوی به حدیثی اشاره می‌کند که پیامبرصمی‌‌‌فرماید: «فَرَغَ اللَّهُ إِلَى كُلِّ عَبْدٍ مِنْ خَمْسٍ مِنْ أَجَلِهِ وَرِزْقِهِ وَأَثَرِهِ وَمَضْجَعِهِ وَشَقِىٍّ أَمْ‌سَعِيدٍ»«الله پنج چیز را برای هر بنده نوشته است که عبارتند از: اجلش، رزق، مهلت، جایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که می‌میرد و دفن می‌شود و نیک بخت و بدبخت‌بودن». این حدیث صحیح است که در مشکاة (۱۱۳) و «السنه» (۳۰۹-۳۰۳) تخریج شده است و در روایات در معنای این حدیث بسیار معروف است. (مسند ش/۲۲۳۵۴ و۲۲۳۵۵ مترجم). [۶۶] آلبانی می‌گوید: اولی نظریه اشاعره است و دومی نظریه معتزله و صحیح اینست که هر دو نظریه را با هم همان‌طور که طحاوی بصورت تفصیلی ذکر کرده بپذیریم. چون شیخ الاسلام ابن تیمیه این بحث را بصورت شفاف و روشن توضیح داده است لذا نقل کامل آن در اینجا به دلیل اهمیت موضوع بجا و شایسته است. ایشان در مجموع الفتاوا (۸/۳۷۱-۳۷۶) می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسد: «مردم اعم از اهل سنت و غیره دو دیدگاه متفاوت در خصوص «استطاعت بنده» دارند، که آیا استطاعت با فعل شده یا قبل از آن؟ در این موضوع دو دیدگاه متفاوت وجود دارد، گروهی معتقدند استطاعت تنها با فعل است و بس، این نظریه اشعری‌هایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که قدر را ثابت می‌دانند و کسانی از اصحاب ما و... که موافق آن‌ها هستند. گروهی معتقدند استطاعت قبل از فعل است؛ این عقیده‌ی بیشتر نفی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنندگان قدر اعم از معتزله و شیعه، اوست. گروه اول، معتقدند استطاعت فقط برای انجام یک فعل صلاحیت دارد و بس و استطاعت با همان فعل همراه است و از آن جدا نیست. گروه دیگری می‌گویند: استطاعت برای انجام دو چیز متضاد صلاحیت دارد لذا هرگز با فعل همراه نیست، قدری‌ها در این موضوع از همه منحرف‌ترند، زیرا آن‌ها معتقدند تحت هیچ شرایطی قدرت با فعل همراه نیست، چرا که مؤثر ناگزیر باید با اثر باشد پس هیچ گاه با آن همراه نیست و معتقدند قدرت، اراده و امر در این موضوع برابر است، عقیده‌ی صحیحی که قرآن و سنت آن را تاید می‌کند این است که با آن فعل استطاعتی همراه است که به غیر آن صلاحیت ندارد. در نتیجه استطاعت بر دو نوع است؛ استطاعت مقدم بر فعل و دارای صلاحیت بر دو چیز متضاد است). به این ترتیب استطاعتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که فقط فعل است، پس آن فعل پدید می‌آید و مجوز آن است و این موجب انجام فعل می‌شود و آن را محقق می‌کند. الله تعالی در خصوص نوع اول استطاعت می‌فرماید: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗاۚ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ٩٧[آل عمران: ۹۷] «برای الله حج خانه بر عهده مردم است البته کسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که بتواند روی آن راه برود». اگر این استطاعت فقط با فعل می‌بود، قطعاً حج بر کسی واجب نبود مگر مگر همان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در حال انجام حج است، و کسی با ترک فریضه‌ی حج گناه‌کار نمی‌شد حتی حج پیش از بستن احرام بر کسی واجب نبود، و قبل از بجا آوردن مراسم هم حج بر کسی واجب نبود!!! الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ[التغابن: ۱۶] «‌از الله به میزان استطاعت‌تان بترسید». الله دستور داده به اندازه استطاعت از او بترسیم و تقوا پیشه کنیم اگر هدف استطاعت مقارن فعل می‌بود، قطعا تقوا و ترس الله بر کسی واجب نبود مگر همان فعلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در حال انجام است. چرا که تنها همان فعل است که با استطاعت همراه است. الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ[البقرة: ۲۸۶] «الله هیچ کسی را مکلف نمی‌کند مگر به اندازه توانش». وسع همان توانی است که در انسان قرار داده شده و طاقت انجام آن در وجود انسان است. اگر هدف از وسع، توانی باشد که مقارن با فعل است، هرگز کسی مکلف به انجام فعلی نمی‌شد مگر همان فعلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در حال انجام آن است و مکلف به انجام واجباتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که ترک کرده نمی‌شد... و شبیه این بسیار است. هر دستوری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در قرآن و سنت به استطاعت معلق شده و عدم آن به عدم استطاعت وابسته معرفی شده، هدف از آن مقارن بودن و همراهی نیست و اگر چنین نباشد پس الله واجبات را بر کسی بجز همان‌هایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که انجام می‌دهند واجب نکرده است، و از کسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که آن‌ها را انجام ندهد ساقط کرده است در نتیجه کسی با ترک واجبات گناه کار نمی‌شود!؟ اما استطاعت مقارنی است که موجب انجام فعل می‌شود. مانند: این آیه است که الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿مَا كَانُواْ يَسۡتَطِيعُونَ ٱلسَّمۡعَ وَمَا كَانُواْ يُبۡصِرُونَ٢٠[هود: ۲۰] «توان شنوایی نداشتند و نمی‌دیدند». این نوع استطاعت، استطاعت مقارن با فعل است که موجب انجام فعل می‌شود؛ بنابراین نوع دیگری استطاعت انجام تکلیف را ناگزیر و الزامی می‌کند، به این ترتیب نوع اول استطاعت، استطاعت شرعی است که امر، نهی، ثواب و عقاب بر مدار آن است و مباحث فقها غالبا در حرف مردم همین نوع استطاعت است. دوم: استطاعت کونی است که قضا و قدر بر آن مدار است و وجود فعل با آن محقق می‌شود، نوع اول برای سخن‌ها و مسایل و دستورات شرعی است و نوع دوم برای سخن‌ها و آفرینش هستی است. الله می‌‌‌فرماید: ﴿وَصَدَّقَتۡ بِكَلِمَٰتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِۦ[التحریم: ۱۲] «سخنان پروردگارش و کتاب‌های او را تصدیق کرد». مردم در خصوص این‌که قدرت بنده مخالف علم یا اراده الهی است حقیقتی است که: بنده بر اساس استطاعت اول توانایی بر انجام افعال شرعی پیش از فعل است و الله هم بر آن تواناست و الله بر خلاف آنچه می‌دانیم و اراده می‌کنیم، تواناست و اگر نه توانایی بر آنجام آن فعل نبود و بنده بر این توانایی و قدرت مقارن ندارد؛ زیرا هیچ چیز انجام نمی‌گیرد مگر این‌که الله آن را می‌دانسته و اراده کرده، چرا که هرچه الله بخواهد می‌شود و هرچه نخواهد نمی‌شود، و سخن حواریون گویای همین است که الله از قول شان می‌‌‌فرماید: ﴿هَلۡ يَسۡتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِۖ[المائدة: ۱۱۲] «آیا پروردگارت می‌تواند سفره‌ای از آسمان بفرستد». آن‌ها فقط از همین نوع قدرت سوال کردند و یونس نیز این گونه گمان کرد که: ﴿أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ[الأنبیاء: ۸۷] «ما بر او قادر نیستیم». یعنی: استطاعت را به قدرت تفسیر کرده است هما‌‌ن‌طور که به شخصی‌ گفته می‌شود. آیا قدرت انجام فلان کار را داری؟ یعنی: آن کار را می‌‌توانی انجام دهی؟ این سخن در میان مردم مشهور است. قدری‌ها معتقد به نوع اول هستند. یعنی: استطاعت قبل از فعل، که حصول فعل کافی است و [و معتقدند] همین که بنده خواسته‌اش را بوجود می‌آورد، او را در هنگام انجام فعل از الله بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نیاز می‌گرداند! و جبری‌ها معتقد به نوع دوم هستند که استطاعت موجب انجام فعل می‌شود و می‌گویند چون این فعل از غیر است لذا انسان مجبور به آنجام آن است، هر دوی این نظریه زشت، قبیح و نادرست است، زیرا انسان دارای اراده‌ایست که تابع اراده الله است، الله این را در جاهای متعدد از کتاب خود ذکر کرده است، پس وقتی انسان را الله دارای اراده و اختیار و خواسته آفریده نمی‌توان گفت: انسان موجودی مجبور و مقهور است یا این‌که الله او را با اراده آفریده نمی‌توان گفت: انسان موجودی است که برای خودش اراده و مشیت را بوجود می‌آورد، اگر بگوید: انسان مجبور به اختیار و اراده‌اش است، این چیزی است که مانند ندارد و این مفهوم جبر و اضطرار نیست و کسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بجز الله تعالی آن قدرت را ندارد، از این رو قدری‌ها و جبری‌ها به دو گروه ضد و نقیض اختلاف کردند هر دو گروه در آنچه ثابت دانسته‌اند و در آنچه نفی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌اند، باطل‌ هستند. ابن‌خطیب و امثال وی از جبری‌ها گمان کرده‌اند که عقیده داشتن به ترجیح انجام فعل بر ترک آن نیاز ضروری به ترجیح دهنده‌ای غیر از بنده دارد. چرا که ممکن است برای انسان انجام یا ترک فعل بگونه‌ای برابر باشد که بدون ترجیح دهنده‌ای تعیین آن ممکن نباشد لذا هر دوی این باور صحیح است ولی این ادعا که لازمه هر یک به معنای نفی دیگری است، درست نیست، چرا که انسان بوجود آورنده و کسب کننده کارهاست، اما این بوجود آوردن نیاز به وجود آورنده دارد؛ در نتیجه انسان فاعل سازنده و بوجودآاورنده است، پس از این که فاعل، سازنده و بوجود آورنده نبود و ناگزیر باید فاعلی داشته باشد، همان‌طور که الله می‌‌‌فرماید: ﴿لِمَن شَآءَ مِنكُمۡ أَن يَسۡتَقِيمَ٢٨[التکویر: ۲۸] «برای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کسی از شما که بخواهد راست کردار شود». وقتی انسان خواهان استقامت باشد، به راه مستقیم رهنمون می‌شود، سپس الله تعالی می‌فرماید: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢٩[التکویر: ۲۹] «و حال آن که نمی‌توانید بخواهید جز چیزهایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که پروردگار جهانیان بخواهد». هرچیز بصورت بدیهی فهمیده می‌شود و ادله‌‌‌ی سمعی و عقلی بر آن دلالت کند، همه حق است به همین علت هیچ نیرویی تغییر دهنده و قدرتی جز الله نیست، پس انسان در ذات، صفات و افعال به الله نیازمند است، با این که خودش دارای ذات، صفات و افعال است و نفی افعال او همانند: نفی صفات و ذات او و انکار حقیقت است حتی این عمل شبیه غلو صوفیان غالی است که همه چیز را حق[خدا] می‌دانند و قرار دادن چیزی که الله از آن بی نیاز[و الله از همه چیز بی نیاز است] برای الله، استغنای از الله یا عقیده داشتن به این که چیزی بدون [دستور] الله بوجود بیاید، انکار حقیقت و شبیه غلو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کسی است که بگوید: «أنا ربكم الأعلي»«من پروردگار بلند مرتبه‌ی شما هستم!؟». یا معتقد باشد؛ خودش، خودش را آفریده است!؟؟ به این ترتیب روشن می‌شود که فقط عقیده اهل سنّت و جماعت حق است و بس. [۶۷] یعنی: طاقت و توان ندارد مگر بر آنچه الله قدرت‌شان ‌می‌دهد، این طاقت از نوع توفیق است نه از نوع استطاعتی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به سلامتی، توان، قدرت فرد و سلامتی وسایل ارتباط داشته باشد، اما در کلام مؤلف ایرادی وجود دارد که شارح توضیح داده است: «تکلیف به معنای توان و قدرت استعمال نمی‌شود، بلکه به معنای امر و نهی بکار می‌رود و بس». طحاوی می‌گوید: «الله مخلوقاتش را فقط به اندازه توان‌شان مکلف می‌کند لذا آن‌ها فقط به میزان تکلیف‌شان توان دارند» ظاهر این کلام این است که هر دو جمله یک معنی دارد، این درست نیست، زیرا انسان‌ها بیشتر از تکلیف‌شان توان دارند. چون الله پاک برای بندگانش آسانی و تخفیف را خواسته است و می‌‌‌فرماید: ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ بِكُمُ ٱلۡيُسۡرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ ٱلۡعُسۡرَ[البقرة: ۱۸۵] «الله آسانی را برای شما می‌خواهد و خواهان زحمت شما نیست». و می‌‌‌فرماید: ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡۚ[النساء: ۲۸] «الله می‌خواهد کار را بر شما آسان کند». اگر الله ما را بیشتر از آنچه بدان مکلف شده‌ایم، مکلف می‌کرد. قطعاً طاقت و توان آن را داشتیم، لیکن نسبت به ما لطف ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و ما را مورد رحمت خود قرار داده است و بر ما تخفیف داده و در دین برای شما حرج و سختی قرار نداده است و این اشکال با آنچه ذکر شد پاسخ داده شد و منظور از استطاعت، استطاعت از نوع توفیق است نه توان و سلامتی آلت‌ها و وسایل، در این عبارت نوعی اضطراب است که باید به توجه شود! [۶۸] شارح در (ص/۵۰۷) می‌گوید: آنچه در قرآن بیانگر پاکی الله از ظلم است، نظریه میانه‌ای بین دو دیدگاه قدری‌ها و جبری‌ها است؛ هرچه از انسان‌ها ظلم و زشتی است از الله نیست، قدری‌ها و معتزله و امثال‌شان معتقدند هرچه انسان انجام دهد که ظلم و زشت باشد انجام آن بوسیله الله همین گونه است، این اشتباه است، زیرا چنین تصوری الله را همانند مخلوق دانستن، و قیاس الله به بندگان است!! در حالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که او تعالی پروردگار بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نیاز قادر است و انسان‌ها بندگان نیازمند و مقهور هستند. متکلمین در تعریف ظلم می‌گویند: ظلم عمل غیر ممکنی است که تحت قدرت داخل نیست، این تعریف درست نیست، آن‌ها می‌گویند: امکان ندارد در محدوده ممکنات. مقدورات ظلمی صورت گیرد و هرچه انجامش از او ممکن باشد، اگر آن را انجام دهد. عدالت است بنابراین ظلم صورت نمی‌گیرد مگر از مأموری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که از طرف کسی دیگر نهی شده است و الله این گونه نیست؛ زیرا الله تعالی می‌‌‌فرماید: ﴿وَمَن يَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَا يَخَافُ ظُلۡمٗا وَلَا هَضۡمٗا١١٢[طه: ۱۱۲] «و هرکس کارهای نیکو انجام دهد نه از ظلم و ستمی می‌ترسد و نه از کم و کاستی می‌‌هراسد». و می‌‌‌فرماید: ﴿مَا يُبَدَّلُ ٱلۡقَوۡلُ لَدَيَّ وَمَآ أَنَا۠ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ٢٩[ق: ۲۹] «سخن من تغییر ناپذیر است و دگرگون نمی‌شود و من کم‌ترین ستمی به بندگان نمی‌کنم». و می‌‌‌فرماید: ﴿وَمَا ظَلَمۡنَٰهُمۡ وَلَٰكِن كَانُواْ هُمُ ٱلظَّٰلِمِينَ٧٦[الزخرف: ۷۶] «ما بدیشان ستم نکرده‌ایم و لکن خودشان به خویشتن ستم کرده‌اند». و می‌‌‌فرماید: ﴿وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا٤٩[الکهف: ۴۹] «آنچه را کرده‌اند حاضر و آماده می‌بینند و پروردگارت به کسی ظلم نمی‌کند». و می‌‌‌فرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَىٰ كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡۚ لَا ظُلۡمَ ٱلۡيَوۡمَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ١٧[غافر: ۱۷] «امروز هرکسی در برابر کاری که کرده است جزا و سزا داده می‌شود. هیچ گونه ستمی امروز وجود نخواهد داشت. بیگمان الله سریع الحساب است». همه این آیات بر ضد نظریه فوق دلالت دارد و پیامبرصاز قول الله روایت می‌کند: «يَا عِبَادِى إِنِّى حَرَّمْتُ الظُّلْمَ عَلَى نَفْسِى وَجَعَلْتُهُ بَيْنَكُمْ مُحَرَّمًا فَلاَ تَظَالَمُوا»«ای بندگانم! بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گمان من ظلم را بر خودم حرام کردم و آن را در میان شما هم حرام قرار داده‌ام پس ظلم نکنید». «مسلم/۶۷۳۷» این حدیث قدسی بیانگر دو چیز است: اول: الله ظلم را بر خودش حرام کرده لذا غیر ممکن به این صورت توصیف نمی‌شود. دوم: این‌که، الله از حرام نمودن ظلم بوسیله خودش خبر داده، همان طور که خبر داده، رحمت و مهربانی را بر خودش فرض کرده، این موضوع حجت‌شان را مبنی بر این‌که ظلم صورت نمی‌گیرد، مگر از مأموری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که مورد نهی قرار گرفته، باطل می‌کند. در پاسخ آن‌ها گفته می‌شود: الله رحمت را بر خودش فرض و ظلم را حرام کرده است، الله چیزی بر خودش فرض و حرام کرده که بر انجام آن قادر و توانا بوده است، نه غیر ممکن است و از انجام آن ناتوان. [۶۹] آلبانی ‌گوید، شارح می‌گوید: اهل سنت بر این ‌که دعاها و صدقات برای مردگان سودمند است، اتفاق نظر دارند و سپس ادله‌ای از قرآن و سنت آورده است. اما در خصوص صدقه فقط دلایلی ذکر کرده که تنها صدقه فرزند برای پدر و مادر سودمند و مفید است. بدیهی است که صدقه از دعا خاص‌تر است. من این موضوع را در «احکام الجنائز» شرح دادم و اتفاق مذکور را بررسی نموده‌ام. [۷۰] این ردی است بر کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که صفات الله تعالی را تاویل می‌کنند، اعم از اشاعره و...، آن‌ها می‌گویند: منظور از خشم و خشنودی الله؛ اراده خیر است. ای‌کاش! توجه می‌کردند که دو صفت مذکور، با صفت اراده الهی چه فرقی دارد، این در حالی است که این دو را تاویل می‌کنند و صفت اراده را می‌پذیرند، در حالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که بنده همان‌طور که متصف به صفات خشم و خشنودی است، دارای اراده هم می‌باشد. اما چرا اراده الهی را همانند این دو صفت تاویل می‌کنند؟ فقط به این دلیل که اراده الهی با اراده بنده تفاوت دارد و هر یک متناسب و موصوف است، تمام صفات پروردگار همین گونه است، شارح در این موضوع بحث گسترده‌ای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارد به شرح رجوع شود. [۷۱] یعنی: در محبت کسی از آنان افراط نمی‌کنیم و از حد تجاوز نمی‌کنیم، ادعای مصون بودن کسی را نمی‌کنیم، همان طور که شیعه در خصوص علیس و ائمه‌ی‌شان ادعا می‌کنند. [۷۲] مانند: رافضی‌ها که معتقدند ولایت و دوستی، ‌بدون برائت، بیزاری و تنفر نیست. یعنی: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کسی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نمی‌تواند اهل بیت را دوست داشته باشد، مگر این‌که از ابوبکرس و عمرس، بیزار باشد، اهل سنّت همه صحابه و اهل بیت را دوست دارند و آنان را با عدالت و انصاف نه با هوی و تعصب در مقامی شایسته‌ی خود آن‌ها قرار می‌دهند که سزاوار و شایسته آن هستند. [۷۳] شیخ الاسلام ابن‌تیمیه می‌گوید: «هر کس در خلافت این ائمه طعنه بزند از الاغ خودش گمراه‌تر است». مجموع الفتاوی (۳/۱۵۲). [۷۴] در نسخه (خ) عبارت بدین صورت است «نحب العشره...، و نشهدلهم...». [۷۵] شارح می‌گوید: طحاوی در این جا، وحدت الوجودی‌ها و صوفیان نادان را رد می‌کند، و گرنه آنانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که بر ایمان راستین استقامت کرده‌اند، همواره به پیروی از علم و شریعت سفارش می‌کنند و باور قطعی دارند که: الله پیروی از پیامبران را بر همه مخلوقات واجب کرده است و می‌‌‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ[النساء: ۶۴] «هیچ پیامبری نفرستادیم مگر این که[فرمان دادیم] به اجازه الله از او اطاعت شود». بسیاری از صوفیان گمان می‌کنند که با تلاش و کوشش‌شان در عبادت و تزکیه نفس بدون پیروی از قرآن و سنت... به درجه‌ای می‌رسند که پیامبران رسیده‌اند!!! و برخی‌ گمان می‌کنند از پیامبران افضل‌ترند و برخی بر این باورند که پیامبران و رسولان چیزی نیستند، جز این‌که علم‌شان را از خاتم اولیاء می‌گیرند!!! و هر یک ادعا می‌کند که خاتم اولیا است. در حقیقت این علمی است که صوفیان ادعا می‌کنند، همان حقیقت قول فرعون است که معتقدند وجود این جهان به خودی خود واجب است و این جهان سازنده‌ای جز از خود ندارد، با این فرق که این‌ها می‌گویند همه هستی الله است!! اما فرعون آشکارا و کلاً انکار می‌کرد، البته فرعون قلباً از صوفی‌ها بیشتر الله را می‌شناخت، چرا که او سازنده‌ای را ثابت می‌دانست ولی صوفی‌ها هم‌چون ابن عربی و امثال او معتقدند، وجود مخلوق همان وجود خالق است؛ وقتی آن‌ها دیدند نمی‌توانند شریعت ظاهری را تغییر دهند، گفتند نبوت خاتمه یافته اما ولایت خاتمه نیافته است و ادعا کردند ولایت از نبوت و انبیا و رسولان بزرگ‌تر و مهم‌تر است و ادعا کردند ولایت از نبوت و انبیا و رسولان بزرگ‌تر و مهم‌تر است و ادعا می‌کنند که انبیا از مقام ولایت استفاده می‌کنند!!! و گفته‌اند: این تغییر در شریعت است، زیرا ولایت برای مومنان پرهیزگار ثابت است، الله می‌‌‌فرماید: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٢[یونس: ۶۲] «آگاه باشید که دوستان الله ترسی ندارند و اندوهگین نمی‌شوند، آنان کسانی هستند که ایمان آورده‌اند و پرهیزگارند». همان‌طور که ذکر شد نبوت از ولایت خاص‌تر و رسالت از نبوت خاص‌تر است. [۷۶] آلبانی می‌گوید: این که طحاوی پذیرش کرامات را مقید به صحت روایات کرده کاری بسیار نیکو است، چرا که بخصوص متاخرین در نقل روایات. کرامات بسیار گسترده عمل نموده‌اند تا جایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که به همین نام اباطیلی نقل کرده‌اند که در بطلان آن کسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که ذره‌ای عقل داشته باشد، تردید نمی‌کند و حتی بسی اوقات شرک اکبر و شرک در ربوبیت، بنام کرامت نقل می‌کنند و کتاب طبقات اولیا نوشته شعرانی یکی از کتاب‌هایی است که بیشترین اباطیل در آن نقل شده است. مانند این که یکی از اولیا که می‌گوید: بخاطر ادب در برابر الله۲۰ سال به هیچ چیز نگفتم [کن فیکون] باش که بوجود بیاید!!؟؟؟ الله می‌گوید: «تعالي الله عما يقول الظالمون علواً كبيراً». برخی ‌‌‌‌‌‌‌کرامات صحیح از صحابه ثابت است که می‌توان به ریاض الصالحین تالیف امام نووی، باب (۲۵۳)حدیث‌های(۱۵۲۳-۱۵۱۶) به تحقیق شیخ آلبانی، مراجعه نمود، ایرادی هم ندارد. [۷۷] آلبانی می‌گوید: روایات در این باره متواتر است. همان‌طور که بسیاری از حافظان متخصص حدیث به این گواهی داده‌اند. این‌جانب [آلبانی] در این خصوص رساله‌ای دارم بنام «قصة ‌مسیح الدجال ونزول عیسی÷وقتله ایاه» امید است بتوانم آن را کامل کنم. [۷۸] منظور از جماعت گروهی است که براساس اعمال و رفتار پیامبرصو یارانش عمل کنند و بدان دعوت دهند. گروه نجات یافته همین گروه است و اهل حدیث به همین گروه و کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که از پیروان مذاهب و... که از آنان پیروی می‌کنند، اطلاق می‌شود. [۷۹] شارح می‌گوید: دین اسلام قوانین شریعتی است که الله بوسیله رسولان به بندگانش فرستاده است. اصل و فرع این دین، روایت از رسولان است، این حقیقتی آشکار است که برای هر عاقل، فصیح و اعجمی، هوشیار و کم فهم، تشخیص و پذیرش آن با کم‌ترین دقتی ممکن است لذا هرکس اسلام را نخواهد می‌تواند آشکارا با انکار یک کلمه تکذیب و مخالفت با اسلام و دروغ بستن به الله یا شک در گفتار الله یا رد آنچه الله نازل کرده، یا شک داشتن نسبت به آنچه الله شک را نسبت به آن نفی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و یا آنچه به این مفاهیم است، از دین خارج شود. قرآن و سنت به برتری و آموزش آسان دین اسلام دلالت دارند، زیرا نمایندگان قبایل می‌آمدند اسلام را می‌آموختند در همان وقت بر می‌گشتند. تفاوت آموزش پیامبرصدر برخی الفاظ بر حسب افرادی بوده که از راه دور برای آموزش اسلام می‌‌آمدند، مانند: ضمام بن ثعلبه و وفد عبدالقیس، پیامبر به آن‌ها مسایلی آموزش داده که ناگزیر باید آن را می‌آموختند، برغم این که پیامبرصمی‌دانست که دینش به زودی در دنیا منتشر خواهد شد و پیامبرکسانی را به مناطق مختلف فرستاد تا همه نیازهای دینی‌شان را بیاموزند اما کسانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در مناطق نزدیک زندگی می‌کردند می‌توانستند در هر وقت به حضور پیامبرصبیایند تا آهسته و تدریجی دین‌شان را بیاموزند، یا این که پیامبرصاز حالت و قرائن متوجه می‌شد که مخاطب او مسایل ضروری و اجتناب ناپذیر را آموخته، بنابراین بر حسب حال و نیاز به او پاسخ می‌داد. مثلاً پیامبرصمی‌‌‌فرماید: «قُلْ آمَنْتُ بِاللَّهِ ثُمَّ اسْتَقِمْ»«‌‌بگو به الله ایمان آوردم و سپس استقامت کن». «مسند احمد ش/۱۵۸۱۴». [۸۰] آلبانی می‌گوید: مانند: مقلدانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که -از قرن چهارم هجری به بعد- تقلید را دینی واجب الاتباع قرار دادند! به همین علت از هدایت و راه یافتن با نور قرآن و سنت اعتراض دارند لذا هرکس تلاش کند از مذهب گرایی نجات یابد و درپی و تمسک به راهنمایی پیامبرصباشد به پیروی از هواهای نفسانی متهم می‌کنند، الله امام سنت را رحمت کند که می‌گوید: دین محمدصروایات و احادیث است، آری، این چه روش خوبی است برای جوانانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که از آثار و روایات پیروی می‌کنند. از حدیث و طرف‌داران آن روی بر مگردان! که نظریه پردازی و قیاس، ظلمت و تاریکی است اما حدیث، نور و روشنایی. چه بسا جوانانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که از پیروی هدایت و راه راست غافل و بی‌خبرند! درحالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که خورشید آشکارا طلوع کرده و پرتو افشانی می‌کند.