اسلام و غرب
الحمد لله رب العالـمين والصلاة والسلام على سيد الـمرسلين وخاتم النبيين محمد وآله وصحبه أجمعين!
سرورانم! قبل از هرچیز از شما تشکر میکنم به خاطر دعوتتان از بنده جهت حضور در این مراسم که میطلبد پیرامون موضوع روشن و برانگیزانندهای چون «اسلام و غرب» سخن بگویم، و در گسترده دانشگاه «آکسفورد» [۸]یکی از دانشگاههای معتبر و قدیمی و معروف جهان، برگزار میشود، و این امر گویای روحیه نظرخواهی و کاوش فکری برگزارکنندگان این مراسم بوده و از اهمیت ممتازی برخوردار میباشد و مخصوصاً تشکر میکنم از دکتر د.ج. براونینگ [۹]و دوستان ایشان که برای حضور در چنین مناسبتی و صحبتکردن در آن و دیدار با سروران گرامی و دانشجویان عزیز، از بنده دعوت به عمل آوردند.
سرورانم، اولین ملت و اولین کشور از ملتها و کشورهای اروپایی که در اواخر قرن هیجدهم با جهان اسلام ارتباط پیدا کرد، ملت بریتانیا بود.
بریتانیا، اولین رهبر تمدن غرب و طلایهدار آموزش و علم و تکنولوژی غربی، مدتی طولانی به عنوان مظهری از مظاهر قدرت و دستاوردهای بسیار بزرگ در تعدادی از کشورهای اسلامی خصوصا در شبه قاره هند و مصر، باقی ماند، و قطع نظر از چگونگی و مشروعیت این باقیماندن - که امری خارج از حیطه این بحث است - از لحاظ عقلی و روانی امری کاملا معقول و مورد انتظار بود که حکومت و ملت بریتانیا به نیرومندترین، زندهترین، پویاترین و مؤثرترین دین حکمفرما در مستعمراتش، عنایت میداشتند و به مطالعه آن توجه می کردند و روح و جوهره آن را به طور کامل دریافت مینمودند، دینی که در گذشته بزرگترین نقش انقلابی و سازنده را در تاریخ طولانی و وسیعی که هزاران سال را دربر میگیرد، ایفا کرده و نشان روشن و جاودانهای بر تمدن و جامعه بشری بر جای گذاشته، بلکه صحیح است که بگوییم: دینی که تمدن بشری و آرمانهای آن را از نابودی کامل، رهانید و به آن بهره جدید و طویلی از زندگی عطا کرد، این دین نیروی مفید و مقاومتگری در برابر نیروهای ویرانگر بوجود آورد، نیرویی که قابلیت مبارزه با شر و باطل را نیز دارا بود و این کار را هدف وجودی و منتهای ظهور خود تلقی میکرد، این دین بجای این که کشت و زرع و نسل را هلاک و برباد دهد – آنگونه که بعضی از نیروهای نظامی و رهبریهای زورگویی گذشته انجام میدادند – جریان زندگی را متحول کرد و تاریخ را وادار کرد تا به سمت جدیدی بچرخد، و تلاشها و کوششهایش بر این گمان استوار نبود که تمدن بشری صرفا مسیر خود را طی کند و کاروانش را به جلو برساند، بلکه اینکار برایش خیلی سهل و آسان بود، این دعوتی که در قرن هفتم میلادی ظهور کرد و این تلاشهای بزرگی که جهت انتشار عقیده توحید در محدوده وسیع جهانی صورت گرفت، در تاریخ بشری بینظیر بوده است. این دین، کرامت و احترام انسان را به او باز گردانید و پایههای مساوات و برادری انسانی را از نو در عقلها و جانها بنیان گذاشت و اثبات کرد که این امور حقایق بدیهی و مسلمی هستند که هیچ نیازی به تعمق ندارند.
این دین به زن حقوق و کرامت از دست رفتهاش را باز گردانید و ارتباط قوی و استواری [میان انسانها و] آفریدگار کائنات برقرار کرد و عاطفه قوی و مستحکمی برای عشق و خوف و خشیت الله، و استعانت از او و عبادت، و عقیده راسخ و ایمان ثابتی که در تاریخ ادیان و معنویات، با این وسعت و گستردگی نظیر و مثالی ندارد، بوجود آورد، این دین اشتیاق سرسختی نسبت به کارهای خیریه و نگریستن به بنی نوع بشر به عنوان عیال الله و به خدمت و نفع رسانیاش به عنوان عملی که با آن به خدا تقرب جسته شود، ایجاد کرد، این دین چنان عطش و دلدادگی نسبت به علم و خدمت و نشر آن، و چنان ولعی نسبت به نویسندگی و تألیف، برانگیخت که یک کتابخانه جهانی ایجاد شد که گذشته از احاطه به آن، به نمایش گذاشتن آن هم امری محال بوده و پیداکردن نظیر آن در ملتهای گذشته و تاریخ قدیم دشوار میباشد، اینها همه حقایق تاریخی میباشند که هیچ انسان فهمیدهای گنجایش انکار یا شک و تردید در آن را ندارد.
همه موارد فوق بطور طبیعی میطلبید که در هر گوشه از نقاط بریتانیا مراکز علمی و فکریای جهت یادگیری قرآن کریم، و سیره نبوی -علی صاحبها ألف ألف صلاة وتحیة- آنهم یادگیری ساده و صادقانه برپا میشد و [بریتانیا هم] وسایل و امکانات اینکار را با بلندهمتی و سخاوت تأمین میکرد، و تحقیق موضوعی [۱۰][قرآن و سیره نبوی] را به صورت عاری از رسوبات ملموس و غیر ملموس جنگهای صلیبی، و اغراض و مصلحتهای سیاسی و دعوتی و تبلیغاتی مورد تشویق قرار میداد، و از احساس برتری و تفوقی [۱۱]که – غالباً – نتیجه سیطره سیاسی و حکومت قوی است، رها میبود، احساس تفوقی که میان پژوهشگران، و اندیشههای بیطرفانه و مطالعات دو نیمکننده ثروت ملتها و کشورها و مفاهیم ضعیف علمی و معتقدات و مسلمات آنها و شناخت صحیح ارزش و اهمیتشان حائل میشود. البته بنده قصد ندارم از ارزش بخش زبان عربی و بخش مطالعات اسلامی [۱۲]در دانشگاهها و بخش تمدن غرب آسیا [۱۳]و دانشکدههای [مربوط به] آن در اینجا بکاهم و جایگاه و اهمیتشان کم کنم، بلکه [میخواهم بگویم] مسأله خیلی از این عمیقتر و گستردهتر بود و این کار ژرفاندیشی و سعه صدر و دید وسیع و اخلاص و راستی و درستی، فراتر از مطالعات تابع مصلحتهای مادی و اقتصادی را میطلبید.
اما واقعیت اینست که در این مدت که بیش از یک قرن به طول انجامید، در میان بریتانیا و مستعمرههایش، بلکه در بین شرق و غرب، رابطهای جز رابطه یک طرفه [۱۴]وجود نداشته است، منظورم این است که دولتهای غربی با دولتهای شرقی – ولو این که این دولتها صاحب ثروت عظیمی از معرفت و تمدن بوده باشند – هیچگونه معاملهای نکردهاند، مگر معامله دهش و بخشش، و آموزش و پرورش، و تربیت مردانی که دارای قالب خاصی بوده و در راستای مصالح غربیها خدمت کنند، دولتهای غربی هیچگاه احساس نیاز نکرده اند که از موقعیت خود استفاده کرده و چیزی از شرقیان اقتباس کنند، البته شکی نیست که شرق بنا به ضعف و سستی و احساس حقارت و سرخوردگی [۱۵]، موجود در خود و «مدهوشی پیروزیای» که بدان مبتلا گشته بود، و همچنین به علت فقدان خودباوری و اعتماد به نفس، در ایجاد این وضعیت تأثیر بسزایی داشته است، - از این رو - چنان انگیزهای که ناشی از احساس مسئولیت عالی و شجاعت ایمانی و روحیه دعوتی باشد در میانشان وجود نداشته است، همان انگیزهای که در اوایل قرن هفتم میلادی، فردی را - بٍأبی هو وأمی(پدرومادرم فدایش باد) - (در یکی از شهرهای جزیرة العرب که یثرب نامیده میشد و سپس اسم مدینه بر آن گذاشته شد بر روی حصیر مینشست، حال آن که الله تعالی او را به منصب نبوت و رسالت مفتخر گردانیده بود) واداشت تا به دو پادشاه آنوقت زمین که جهان متمدن را همچون زمین موروثی بین هم تقسیم کرده بودند، یعنی هرقل امپراتور مملکت بیزانس روم (۶۱۰ / ۶۴۱ م) و خسرو پرویز دوم کسری ایران (۵۶۰ – ۶۲۸ م)، نامههایی بفرستد که حامل دعوت صریح و سرباز بسوی توحید خالص و دین حق بودند و در سر آغاز نامه اول این آیه قرآنکریم ،آمده بود:
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٦٤﴾[آلعمران: ۶۳] [۱۶].
و چه بسا روزی که آنحضرت جاین نامهها را املا میکرده اند، در خانه ایشان آتشی روشن نبوده، و غذایی تناول نفرموده اند و در خانهشان نفت برای چراغ وجود نداشته باشد [۱۷](و این موارد در منزل آنحضرت جعجیب و غیر معمولی نبودند) و ممکن است که برعکس، غلامان آن پادشاهان که این نامهها بهسوی شان فرستاده میشد، و غلامان غلامانشان، و خدمتگزار خدمتگزارانشان [از فرط پرخوری] دچار بیماری سوء هاضمه شده باشند و سگهای نازپروردهشان خوشمزهترین غذاهایی را که برای بسیاری از مردم فراهم نمیشد، میخوردند.
سپس هنگامی که پیروان و دعوتگران این دین ، نزد فرماندهان لشکرهای این کشورها و دولتمردان و درباریان رفتند، و از آنها پرسیده شد: برای چه آمدهاید؟ تنها جواب قاطعشان این بود:
«الله ابعثنا لنخرج من شاء من عبادة العباد إلى عبادة الله وحده، ومن ضيق الدنيا إلى سعتها ومن جور الأديان إلى عدل الإسلام» [۱۸].
بنده از این سخنشان تعجب نمیکنم که گفتند: «لنخرج من شاء من عبادة العباد إلى عبادة الله وحده» چه آنان اولین داعیان بسوی توحید، و تنها مدعیان دعوت به سوی آزادی انسانیت بودند، اما از این سخنشان تعجب میکنم که گفتند: «ومن ضيق الدنيا إلى سعتها»، بنده در حیرتم که آن فقیران بادیهنشین که در تکاپوی معیشت بودند، و بسا اوقات چیزی نمییافتند تا کمرشان راست شده سد رمق نمایند، چگونه آن حاکمانی را که بر صدها هزار میل در زمین حکمرانی میکردند، و اسباب ناز و نعمت و خوشگذرانی به سویشان سرازیر و انباشته شده بود، با این جمله عجیب و کوبنده، مخاطب قرار دادند که ما شما را از تنگی دنیا به سوی فراخی دنیا رهنمون میشویم، راستی آن تنگی چه بود؟ و آن فراخی چه؟ واقعاً عجیب است! این جمله دلالت میکند به این که آنها، این پادشاهان و امیران را سعادتمند و متنعم محسوب نمیکردند، طوری که دهانشان برای آن آب بیفتد و امیال و آرزوهایشان از این سطح فراتر نرود، بلکه آنان را مستحق ترحم و دلسوزی، و تحقیر و نکوهش به حساب میآوردند، زیرا آنها – در نظرشان – اسیران ماده و نفس، بندگان رسوم و تقالید، و مدها و عرفهای ساختگی و جعلی، و طفیلی و مفتخور انسانهای حقیرتر و پستتر از خودشان بودند، [آن داعیان] آنها را به سان پرنده خوش الحان و زیبایی میدیدند که در یک قفس طلایی محبوس شده باشد و آن قفس همان دنیایش میباشد که در آن پرپر میزند.
محققاً در میان جوانان هوشیار و بلند همتی که جهت ادامه تحصیلات عالی از کشورهای شرقی آسیایی خود، به دانشگاههای بریتانیا سفر میکردند، خیلی کم بودند افرادی که بر الله توکل داشته و دارای اعتماد به نفس باشند، توکل و اعتمادی که – اگر داعیهای برای اساتید و مربیانشان بوجود نیاورد – انگیزهای باشد تا دوستان و همکلاسیهایشان را وادار به یادگیری و مطالعه دین کنند، دینی که خود را بدان نسبت میدهند، و نسبت به امتی که با آن در ارتباطند فهم و شناخت داشته باشند، و اجازه ندهند که درخشندگی و براقی فرهنگ جدید، چشمهایشان را خیره و مغزهایشان را برباید.
ظالم و مقصر خواهیم بود که بدین مناسبت از بعضی از جوانان فرهیخته فرهنگ عالی نام نبریم، که از شیوههای درسی مقرر در دانشگاههای بریتانیای حاکم در هند، خوشهچینی کرده اند، کسانی که زبان انگلیسی را وسیلهای برای اظهار آراء و ارایه افکارشان قرار داده و از طرف انگلیسی زبانها و اساتید این زبان به تحسین و ستایش نایل شده اند، و تازه عدهای از دانشمندان و محققان این کشورها اعتراف کردهاند که به وسیله این جوانان معلوماتشان افزوده شده و تغذیه فکری شده اند، یکی از این فرهیختگان پژوهشگر ادیب آقای امیر علی است که مستشرق آسبرن [۱۹]در باره کتابش (Sprit Of Islam) چنین میگوید: «این کتاب واقعاً درخور تحسین و ستایش است، و سبکنوشتن آن میرساند که مؤلفش کاملا به زبان انگلیسی مسلط است، و خیلی اندک هستند از اهل این زبان که در اسلوب کتابش با او برابری کنند، این اسلوب از معایبی که بندرت اتفاق میافتد تا هندیهای تحصیلکرده فرهنگ انگلیسی از آنها خالی باشند، کاملاً بری است، پس مبارک باد به مسلمانان هند که در میانشان افرادی وجود دارد که این جایگاه بلند را بدست آوردهاند».
شخصیت دوم، دکتر محمد اقبال است که پرفیسور معروف دانشگاه لندن مستر نکلسون کتابش (اسرار خودی و رموز بیخودی) را به انگلیسی ترجمه کرده و در جشنی که به مناسبت یکصدمین سالگرد وفات دکتر محمد اقبال در دسامبر سال ۱۹۷۷ م در لاهور برگزار شد، ذکر شد که کتابها و رسالاتی که در باره دکتر محمد اقبال به زبانهای مختلف دنیا تألف شده، تعدادشان از دو هزار عنوان کمتر نیست و بسیاری از این کتابها به زبان انگلیسی تألیف شده اند.
به خاطرم رسید که در این مناسبت ضرورت دارد از رهبر شهیر هند، رهبر وارسته نهضت آزادی و مشعلدار نهضت در میان توده مردم، مسلمان پرشور و شجاع، ادیب زبردست انگلیسی، روزنامه نگار توانا و سخنران زبان آور و دلربا (مولانا) محمد علی جوهر مدیر روزنامه روزانه انگلیسی (Comrade) نام ببرم، کسی که فارغ التحصیل همین د انشگاه آکسفورد شما بود، کسی که دائماً به همراه اسمش (آکسن) [۲۰]ذکر میشد، اما این افراد اندک در مقابل آن جوانان تیزهوش که دارای صلا حیت و شایستگی ممتازی بودند، تعدادشان بیش از هزاران نفر بود – جهت آموزش عالی از هند، رهسپار انگلستان میشدند و با مدارک دانشگاهی به هند برمیگشتند – افراد نادری پیش نیستند و تعدادشان از تعداد انگشتان بیشتر نمیباشد، و با این طرز عمل یک طرفه، هردو کشور [یعنی بریتانیا و فرانسه] آنگونه که از آن دو انتظار میرفت، به اسلام توجه نکردند، آنجایی که هزاران جوان مسلمان از مستعمرههای پهناور آسیایی بریتانیا رهسپار این کشور میشدند، و آنجایی که صدها نفر از جوانان مسلمان از کشورهای شمال آفریقا که تحت سلطه و حمایت فرانسه بودند، وارد آن کشور میشدند، هیچگاه نشد که این دو کشور خود را در کنار آن جوانان قرار بدهند هیچگاه نشد که آنها، اسلام را مورد توجه و اهتمام قرار بدهند، زیرا آن جوانان فاقد آن حماسه و اعتماد به نفس و روحیه پرشور دعوتی بودند، که عربهای بیسواد قرن هفتم میلادی از آن بهرهمند بودند، با آن که تفاوت میان [آن عربهای دعوتگر] و کشورهای متمدن و پیشرفته روم و ایران، به مراتب بیشتر و گستردهتر از تفاوت موجود میان جوانان هند و مصر و شمال آفریقا، و میان کشورهای غربی بود، و این جوانان در فکر تمدن و پیشرفت غربی در کشور خودشان بوده اند، در حالی که هرگز کشورهایشان کمارزشتر و عقبافتادهتر از جزیرة العرب در قرن هفتم میلادی نبود.
یقیناً وضعیتی که بار مسئولیت بر دوش فریقین میگذارد، فرصتی برای مطالعه اسلام و تأمل در آن، در سطح در خور و شایستهای که یک جامعه حقیقی و نوپا، و یک تمدن واقعی نوپا، از آن بینیاز نیست، فراهم ننموده است، و وقتی که دانش و تکنولوژی دید، در نیمه قرن نوزدهم سیر سریع خود را آغاز کرد، آنها دارای فرصت طلایی بودند تا از دین - دینی که اسلام نمونه زنده و نیرومند آن بود - اهداف صحیح را جهت بکارگیری علم و نیرو، و عواطف و احساسات اصیل را جهت خدمت به انسانیت استفاده کنند، و قدرت در اختیار گرفتن و به لگامکشیدن نفس را از دین اقتباس نمایند، و یک طرز تفکر و نظریه جهانی برای احترام انسانیت، از آن استخراج کنند و نگاهی به طرف اقوام و ملتهایی که به قومیت ضعیف و ملیت نابینای خود افتخار میکنند، بیندازند. و از این رقابت دیوانهوار بین کشورها و ملتها، در به نمایش گذاشتن قدرت و نیروی اتمی که جهان را در آستانه خود کشی و آتش و ویرانی قرار داده، در امان بمانند و در گوش رهبران ملی و کشور داران و زعمای تمدن ندای ملکوتی و جاودانه ﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ٨٣﴾[القصص: ۸۳] [۲۱]را طنینانداز کنند.
به راستی که اگر به همراه علم و تکنولوژی، خوف و خشیت الله در نهان و آشکار، و احترام به انسانیت وجود میداشت، و اگر اهداف مقدس و نیک، در کنار وسایل و اسباب قوی و نیرومند و امکانات نامحدود میبود، و اگر عاطفه همکاری در کارهای نیک و تقوا (که جز دین زنده قوی آن را عطا نمیکند) به جای عاطفه رقابت دیوانهوار، قرای میداشت؛ در عوض این جبهههای شرقی و غربی در گیر با هم که دشمنیها و بحرانهایشان دارد تمدن بشری، بلکه همه نسلهای بشری را به سوی هلاکت دستهجمعی میکشاند، قطعاً دنیا دگرگون میشد و قطعاً همه جهان مانند یک خانواده مرتبط به هم و مملو از عشق و محبت زندگی میکرد، اما علوم مادی و تکنولوژی جدید و سیاست، آزادانه و بدون هیچگونه ضابطه و قید و بندی اوج گرفتند، و خطر بزرگی برای کشتن جهان با خنجر خودش اتفاق افتاد، چنانچه دکتر محمد اقبال میفرماید:
«این فکر گستاخ و جسور که نیروهای طبیعی را کشف و اسرار جهان هستی را افشا کرده است، امروز به صورت یک برق خیرهکننده و تندر مهیبی درآمده و خانه و آشیانه، و قلعه و پناهگاه غرب را تهدید میکند» [۲۲].
سرورانم! ما باید با کمال صراحت اعتراف کنیم که فرهنگ جدید و رهبری نوین فکری، از عهده تربیت افرادی که وظایف و مسئولیتهای جامعه انسانی را انجام دهند برنیامده، و در پرورش رفتار انسانی به سختی ناکام مانده است، علم جدید توانسته که اشعه خورشید را بگیرد و سریعترین و مطمئنترین وسایل را جهت سفر فضا، مهیا کند، و انسان را به ماه و ستارگان برساند و نیروی اتمی را در پروژههای سرسامآور و دستاوردهای بسیار بزرگ به کار ببرد، و در کشورها فقر زدایی کند و انسان معاصر را به اوج ترقی و پیشرفت برساند، و تک تک افراد یک ملت و یک قوم جاهل را با سواد و به مدارج تحصیلی برساند، و هیچ انسانی نمیتواند در مقام انکار و نپذیرفتن این همه اکتشافات و موفقیتها براید، لیکن رهبری کنونی فکری از تربیت افراد صالح و مؤمن کاملاً عاجز بوده و بزرگترین شکست و خسارت آن هم همین است، از این روست که سعی و کوشش قرنها، ضایع شده برباد میرود و جهان دچار اغتشاش و ناامیدی شده و اعتماد و باور آن نسبت به علم سلب میشود، و بیم آن میرود که در جهان یک حرکت واکنش شدید و یک شورش ویرانگر بر ضد علم و تمدن به راه بیفتد، یقیناً افراد فاسد، این وسایل و ادوات پاک و سودمند را تبدیل به وسایل فاسد و ابزار انهدام و تخریب کرده اند، به راستی امکان ندارد یک کشتی خوب از چوبهای پوسیده و فاسد ساخته شود، اگر این چوبها سر هم گذاشته و کشتی ساخته شود سر و ته آن به هم میخورد، حال آیا میتوان گفت که کشتی خوبی ساخته شده است؟! و یا مثلاً اگر دزدها و راهزنان یک هیأت و یا گروهی تشکیل دهند، آنگاه این دزدها و راهزنان هرگز یک گروه مقدس پاسدار و صاحب مسئولیت نخواهند شد! افرادی که رهبری نوین فکری برای ما تربیت کرده، افرادی هستند خالی از ایمان و یقین، عاری از وجدان انسانی، محروم از عاطفه فطری، بیخبر از مفهوم عشق و اخلاص، غافل از کرامت و شرافت و جایگاه انسان، اینها چیزی جز لذت و مقام نمیفهمند، و چیزی جز قوم گرایی و وطنپرستی نمیشناسند، اینگونه افراد در نوعیت و صلاحیتشان، خواه حکام نظامهای جمهوری باشند و یا مسئولین نظام اشتراکی، هیچگاه نمیتوانند یک جامعه فاضل، و فضای مطمئن و یک گروه مؤمنی که در نهان و آشکار از الله خوف و خشیت داشته باشند، بسازند و امکان ندارد که در سرنوشت خلق الله و خانواده گرامی بشری به آنها اطمینان و بر آنها اعتماد شود.
سرورانم! در این چنین مرحله حساس و بحرانی که نه فقط یکی از کشورهای جهان، بلکه همه تمدن بشری، در معرض خطر فنا و نابودی قرار دارد، تلاشهای محافظه کارانه معمولی کافی نیست، و افرادی که در صحنه تعلیم و اصلاح بر جاده سالم و بیخطر فعالیت میکنند، نیاز را برطرف نمیکنند، البته نمیشود در شرایط عادی منکر اهمیت و نقش آنان شویم، اما در این چنین اوضاع و احوال غیر عادی که حیات بر دو راهی مرگ و زندگی قرار گرفته است، دل به دریا زدن و وجود جرأت و شهامت فطری و جانفشانیهای متهورانه در سطح عالی ضروری است، وجود ابرمردانی [۲۳]ضرورت دارد، همان مردانی که در هر عصری تمدن انسانی را از میان دندانهای شیر بیرون کشیدهاند.
سرورانم با عرض معذرت میگویم: غربی که در گذشته چنان شخصیتهای بزرگ و نابغهای در علوم عمرانی و صنعت و دانش جدید و سیاست و نظام حکومت، به خود دید که با تلاشهایشان جهان دگرگون شد و همه جهان به بزرگواری و برتری ایشان اعتراف کردند و چارهای جز استفاده از تلاشها و تجربههایشان نمیدیدند، همین غرب مدت مدیدی است که جمود بر سرش سایه افکنده و فاقد آن شخصیتهای نابغه میباشد که برای رهبری تمدن و جامعه نوین بشری و گردانیدن چهره جهان و تکنولوژی از انهدام و تخریب به سوی سازندگی و آبادانی بدانها نیاز است، غرب اکنون از به وجودآوردن مردانی که بتوانند نفس را کنترل و شهوت را مهار کنند، تا جامعه از هرج و مرج مصون بماند و نیروهای به جان هم افتاده و جبهههای درگیر، یکی شوند، خالی است. او از نقش قهرمانان و شجاعت رسولان و انبیاء که بیش از پیش بدان احتیاج دارد، تهی است. [علامه اقبال لاهوری] یکی از علمای متخصص در علوم غربی و کسی که نیم قرن پیش در غرب مقیم بود در باره تمدن و محیط غرب میفرماید:
«نور تمدن غرب درخشان زندگی آن فروزان است، اما در چهار سوی آن نه کسی یافت میشود که وظیفه حضرت موسی ÷را انجام داده هدایت و الهام را اخذ کند و به وسیله ید بیضاء ظلمت را از میان بردارد، و نه شخصی وجود دارد که مانند حضرت ابراهیم ÷بتها را بشکند و آتش را به گلستان تبدیل کند، عقل گستاخ آن بر ثروت عشق شبیخون میزند و بر ضد عاطفه و احساس سرمایهگذاری میکند، ابرمردان و انقلابیهایش، تقلید از حد سرشان تجاوز کرده، و حتی در ابتکارها و انقلابهایشان – از شیوه مرسوم و دایره محدود خارج نمیشوند» [۲۴].
به راستی اکنون ضرورت دارد که تلاشهای علمی، فکری و انقلابی جدی و مخلصانه و فعالیتهای جسورانه و متهورانهای – جهت حمایت از انسانیت و نیز به خاطر حمایت از خود غرب – که بریتانیا فردی محترم از این خانواده بوده و تاریخ با شکوهی از نیروی اراده و بلند همتی و تیزهوشی و بلندنظری داشته است، صورت بگیرد. تلاشها و فعالیتهایی که روح تازهای در این تمدن و جامعه در حال مرگ بدمد، و به آنها صلاحیت و شایستگی باقیماندن در جهان را ببخشد و وجود و استمرارشان را توجیه نماید، بیشک دانشگاههای این کشورها، مکاتب علمی، مراکز فکری، مؤلفان، اهل قلم و رهبران فکری آنها میتوانند نقش بزرگی در این زمینه داشته باشند، و بنده معتقدم که طرح «مرکز اسلامی» مورد بحث این دانشگاه که این جلسه به خاطر آن برگزار شده، در محل و موعد مناسبی قرار گرفته، و حلقهای از این زنجیره و نشانهای برفراز راه خواهد بود، این همان آرزویی بود که بنده را - با وجود ضعف و ناتوانی و مشغولیتهایم - به این دانشگاه کشانده وادار به حضور در این مناسبت گرامی کرد.
در پایان از شما به خاطر این بزرگداشت و این اطمینانی که نسبت به بنده داشتید تشکر میکنم، و از الله تعالی میخواهم که این مرکز را در ادای این مهم به نحو احسن توفیق دهد و امیدهای برگزارکنندگان، میزبانان و کسانی که مقدمات آن را فراهم کرده.۳اند، نسبت به آن محقق بگرداند.
[۸] Oxford
[۹] Dr.D.G.Brownning
[۱۰] Objective
[۱۱] Superiority Complex
[۱۲] Islamic Studies
[۱۳] West Asian Culture
[۱۴] One Way Traffic
[۱۵] Inferiority Complex
[۱۶] «بگو ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما مشترک است و آن این که فقط الله یگانه را بپرستیم، و کسی را شریک وی قرار ندهیم، و بعضی از ما بعض دیگر را بجز الله، پروردگار نگیرد پس هرگاه آنان روی گردانیدند، پس بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم».
[۱۷] «عَنْ عَائِشَةَ ل أَنَّهَا قَالَتْ لِعُرْوَةَ: ابْنَ أُخْتِي إِنْ كُنَّا لَنَنْظُرُ إِلَى الْهِلاَلِ ثُمَّ الْهِلاَلِ، ثَلاَثَةَ أَهِلَّةٍ فِى شَهْرَيْنِ، وَمَا أُوقِدَتْ فِى أَبْيَاتِ رَسُولِ اللَّهِ جنَارٌ. فَقُلْتُ: يَا خَالَةُ مَا كَانَ يُعِيشُكُمْ. قَالَتِ: الأَسْوَدَانِ التَّمْرُ وَالْمَاءُ، إِلاَّ أَنَّهُ قَدْ كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ ججِيرَانٌ مِنَ الأَنْصَارِ كَانَتْ لَهُمْ مَنَائِحُ، وَكَانُوا يَمْنَحُونَ رَسُولَ اللَّهِ جفَيَسْقِينَا»ترجمه: «از حضرت عایشه لروایت است که وی به عروه گفت: ای خواهرزادهام (ما اهل بیت پیامبر جاینطور امرار معاش میکردیم که) گاه گاهی تا حدود دو ماه پیاپی سه بار هلال ماه را میدیدیم. (یعنی دو ماه کامل سپری میشد) ولی در خانههای آن حضرت آتش روشن نمیشد. (عروه میگوید) عرض کردم: پس شما چگونه زندگی میکردید؟ وی در پاسخ اظهار داشت: فقط بر دانه خرما و آب سیاه بسنده میکردیم، البته بعضی از انصار که همسایه آن حضرت جبودند، دارای دامهای شیر ده بودند که از شیر آنها برای آن حضرت جهدیه میفرستادند و ایشان از آن به ما هم میداد» روایت بخاری و مسلم، به نقل از معارف الحدیث ج ۲ - «مترجم».
[۱۸] ترجمه: «الله ما را فرستاده تا ما هرکه را که او بخواهد، از بندگی بندگان به سوی بندگی خدای یگانه، و از تنگی دنیا به سوی وسعت آن، و از ظلم و ستم ادیان به سوی عدالت اسلام رهنمون کنیم» البدایۀ والنهایۀ، ابن کثیر، ج ۷، ص ۳۹، چاپ بیروت، ۱۹۶۶ م.
[۱۹] Osborn
[۲۰] Oxon
[۲۱] سوره قصص، آیه ۸۳: «این سرای بازپسین را مقرر میکنیم برای آنان که در زمین خواهان تکبر و فساد نیستند و حسن عاقبت پرهیزگاران را است».
[۲۲] «روائع اقبال» از نویسنده.
[۲۳] Genius Men
[۲۴] «روائع اقبال» از صاحب مقاله
جلوه او بیکلیم و شعله او بیخلیل
عقل نــاپـروا متاع عشـق را غارتگر است
در هوایش گرمی یک آه بیتابانه نیست
رند این میخانه را یک لغزش مستانه نیست
به نقل از شگفتیهای اندیشه اقبال لاهوری - «مترجم».