شهادتطلبی حسین بن علیب و تحلیل و بررسی آن
الحمد لله والصلاة والسلام على رسولِ الله، اما بعد:
روز عاشورا نزد اهل تشیع مانند سایر روزها نمیباشد بلکه، آن روز، روز شهادت حسین ابن علیباست. به همین منظور آن را روز عزا و ماتم قرار داده، و هر چه بدعت و منکر و امور جاهلی است در آن روز انجام میدهند و به لحاظ اینکه چهرهی واقعی آن روز برای خیلی از کسانی که از آن واقعه اخباری شنیدهاند روشن نشده، و دیگر اینکه «دکتر طارق سویدان» واقعهی کربلا را فرا گرفته و آن را در ضمن سلسله رویدادهایی از تاریخ، که بیشتر بحثهای او مشوّه بوده و خالی از نقص و عیب نیست به مردم تقدیم میکند، و علاوه بر اینکه تکیه کلام او بر روایات (ابو مخنف) دروغگو میباشد، فلذا دوست داشتم این مقاله را که پیشتر نوشته بودم با اضافات و تفصیلی بیشتر و بررسی واقعیتهای مربوطه عرضه کنم، و از خداوند میخواهم که دلها را به سوی حق و راستی هدایت کند، و از طولانی شدن مقاله از خوانندگان معذرت میطلبم.
به تصویر کشیدن مبارزهی حسینسدر مقابل یزید نقطهی عطفی است در تاریخ اسلام و مسلمین، که ریشهها و عواقب بد آن از جهات مختلف نشأت میگرفت، که خطرات و زیانهای آن تنها مربوط به آن روز و یا جامعۀ مسلمانان در آن روز نبود بلکه از آن هنگام تا به امروز خاطرهی تلخ آن هنوز فراموش نشده و ادامه دارد. تا جایی که یک خط قرمز خطرناکی را به تصویر میکشد برای منحرف کردن جماعتی که تنها محبت و موالات او را مد نظر دارند، و به غیر از خود و همفکران خود تمامی مسلمانان را تکفیر میکنند، و از این حادثه مادهای را برای شعلهور شدن احساسات ضد اهل سنت برانگیخته گویا که سبب اصلی و حقیقی تمامی بی حرمتیها به حسینسو یاران او در کربلا اهل سنت بودهاند و بس.
بلی، حسین بن علیبدر مقابل یزید جبهه گرفت، و در این امر عبدالله ابن زبیربهمراه او بود و این در حالی بود که آن دو دلیلی برای ممانعت خود از بیعت با یزید ارائه نمیدادند، و شاید این منظور را داشتهاند که یزید را به چیزی متهم نمیکردند، و مانعی را در یزید برای مقام خلافت به صورت واضح ارائه نمیدادند، در این راستا تنها یک گزینهی اصلی به ذهن میرسد که آن هم «اراده و نظریۀ شوری» است که ابنعمربآن را توضیح داده و گفته که بیعت با یزید هیچ نوع شباهتی با طریقهی بیعت خلفای راشدین ندارد [۱].
و ابن عمربخود به صورت حضوری بعد از اینکه امیر معاویهسفوت کرد بیعت خود را اعلام نمود، و خودداری حسینساز بیعت با یزید جز اینکه خود را شایستهتر به آن مقام میدید چیز دیگری نبود، و میگفت: بعد از معاویه خلافت به من برگردد، و این طرز فکر و اندیشه از طرف حسین بن علی موقعیت و مکانی بود که گمان میکرد در دل مسلمانان برای خود مهیا ساخته و به دست آورده بود، و سپس اطمینان او به نامههای دور و درازی بود که کوفیان به عنوان تاییدیه برای او فرستاده بودند، پس چیز عجیب و غریبی نبود که حسین با این دلائل که در اختیار داشت در مقابل یزید قیام نموده و با صلابت بیعت او را رد کند، و به همین خاطر بوده که امام ذهبی در تاریخ خود (۳/۲۹۱) آورده هنگامی که امیر معاویه برای پسرش یزید از مردم بیعت گرفت امام حسین به شدت ناراحت شد بعد از اینکه معاویهسفوت کرد و برای یزید از مردم شام بیعت گرفت، یزید برای والی مدینه (ولید بن عتبه بن ابی سفیان) نامه فرستاد که مردم را دعوت کند و در رأس آنها سران قریش و از آنها بیعت بگیرد [۲]. ولیدبن عتبه با مروان ابن حکم مشورت کرد مروان گفت قبل از هر چیز فردی را پیش حسین بن علیبو عبدالله بن زبیرببفرست تا بیعت خود را اعلام کنند.
خلیفه در تاریخ خود روایت میکند (ص ۲۳۳) که عبدالله ابن زبیر پیش والی مدینه (ولیدبن عتبه) آمد و گفت: که اکنون از بیعت خودداری میکند؛ به این دلیل که موقعیت اجتماعی او ایجاب میکند که به صورت علنی جلو چشم مردم اعلام بیعت نماید که ان شاءالله فردا در مسجد این کار را خواهد کرد. معلوم است که ولید بر سر بیعت گرفتن از عبدالله برای یزید نخواست که مناقشه کند، سپس نوبت حسینسرسید و ایشان در همان ساعت مجلس ولید را ترک کرد، و بعد از آنکه هوا تاریک شد ابنالزبیر و حسین هر کدام جداگانه راهی مکه شدند، لازم به ذکر است روایت خلیفه به حقیقت نزدیکتر است.
در راه، ابنزبیر و حسین به عبدالله بن ابن عمر و عبدالله بن عیاش رسیدند که از عمره رو به مدینه بر میگشتند. ابن عمر به ابن زبیر و حسینشگفت: تنها به خاطر رضای خدا برگردید و هر چه مردم صلاح دانستند شما هم با ایشان باشید و از مردم جدا نشوید [۳]. اما به جای ابن عیاش ابن عباس را نوشته که شاید تحریف در اسم بوده چون در آن هنگام ابنعباس در مکه بوده؛ زیرا هنگامی که شیعههای کوفه از فوت معاویه مطلع شدند و همچنین شنیدند که حسین هم رو به مکه به راه افتاده از بیعت کردن با یزید پشیمان شدند و تصمیم گرفتند که حسینسرا یاری کنند، و سپس نامهای را برای او نوشتند و رغبت و اشتیاق خود را در بیعت کردن با او به صورت کتبی اعلام نمودند که تا آن هنگام میتوانیم بگوییم که حسین برای رفتن به کوفه اصلاً فکر هم نکرده بود و بعد فرستادگانی از طرف کوفیان نزد ایشان آمدند و دعوت کردند و به او خوشآمد گفتند، حسینسخواست از گفتهی کوفیان تحقیق کند، و مسلمابن عقیل ابنابی طالب عموزادهی خود را به آنجا فرستاد، تا حقایق را شخصاً از نزدیک بررسی کند [۴]. مسلم ابن عقیل راهی کوفه شد و شوق و اشتیاق مردم را از نزدیک دید و نامهای نوشت به حسینسو در آن قید کرد که همه چیز برای تشریف آوردن تو مهیا و آماده است.
و از طرف دیگر سفارشات زیادی از طرف صحابه و تابعین متوجه حسینسبود که او را از رفتن به کوفه منع میکردند از جمله آنها: ۱ـ محمد حنفیه برادر حسینس۲ـ ابنعباس ۳ـ ابنعمر ۴ـ ابنالزبیر ۵ـ ابوسعید خدری ۶ـ جابرابن عبدالله و دیگران که ایشان را از رفتن به کوفه منع میکردند.
علیرغم این همه نصائح و پیشنهادهای پرمایه در موقف حسین و تصمیمی که گرفته بود هیچ نوع تاثیری پدید نیامد.
حسینسبرای رفتن به کوفه تصمیم را یکسره کرد، و فرستادۀ خود را به مدینه فرستاد تا دار و دستۀ خود را آماده کند و با ایشان در موعد و مکان مقرر به کوفه بروند جماعت کمی از بنی عبدالمطلب که نوزده نفر بودند همراه با زنان و بچههایی از برادرانش و دختران و همسرانش رفتند پیش حسینس. محمد حنفیه هم ناگزیر دنبال ایشان رفت و در مکه قبل از آنکه از شهر خارج شود به ایشان رسید و با او به گفتگو نشست تا او را از تصمیمش منصرف کند اما نتوانست [۵].
ابنعباس هم به نوبهی خود حسینسرا از رفتن به کوفه بر حذر داشت ولی گوش نداد.
ابنعباس گفت: اگر برای من و تو ننگ نبود دست از تو بر میداشتم و کاری به کارت نداشتم، اما حسین در جواب گفت: اگر در مکانی دور دست کشته شوم برایم خوشایندتر است از اینکه حرمت کعبه پایمال شود. حرف ایشان تا حدودی ابنعباس را صبوری بخشید، چون از جمله کسانی بود که برای کعبه خیلی ارزش و حرمت قائل بودند [۶].
حقیقت این بود که ابنزبیر هم مانند بزرگان صحابه حسین را خیلی سفارش کرد که به مکه نرود. ابنابی شیبه با اسنادی حَسن آورده و گفته: عبداللهبن زبیر در مکه به امام حسین رسید و گفت: ای ابا عبدالله! شنیدهام که میخواهی به عراق عزیمت کنی؟!. حسینسدر جواب گفت: بله، ابنزبیر سگفت: هرگز همچون کاری نکنی، عراقیها همانهایی بودند که پدر تو را کشتند، و به برادرت بیحرمتی کردند. اگر نزد ایشان بروی سرنوشتی غیر از کشتن نخواهید داشت [۷].
و هنگامی که حسینسراهی عراق شد در سه مرحلهای مدینه عبداللهبن عمرسخود را به ایشان رساند و گفت: به کجا قصد سفر کردهای؟ حسینسگفت: عراق، سپس نامهای را به دست حسینسداد و گفت: این بیعتنامه و نوشتهی ایشان است، فریاد کشید و گفت: تو را به خدا قسم میدهم برگرد، اما باز هم حسینسبه حرف ابن عمر اعتنا نکرد و بر تصمیم خود مصممتر شد که بر نخواهد گشت، سپس ابنعمر گفت: حرفی برای تو دارم که تا اکنون برای کسی نگفتهام.
یک بار جبرئیل نزد پیامبر آمد و ایشان را بین دنیا و آخرت مخیر کرد پیامبر آخرت را انتخاب کردند، و تو هم قطعهای از پیامبر هستی، به خدا قسم تمامی کسانی که پیش تو آمدند و خواستند تو را از تصمیمت منصرف کنند خیرخواه تو بودند، برگرد چون خیانتکاریهای اهل عراق را میدانی و میشناسی، که چه بلوایی بر سر پدرت آوردند اما باز هم حسینسقضیه را ساده گرفت و منصرف نشد، ابنعمرسدر نهایت امر که مأیوس شد حسین را در آغوش گرفت و با او خداحافظی کرد و گفت: با تو چنان خداحافظی میکنم که گویا با یک کشته خداحافظی میکنم [۸].
و علیرغم تمامی این نصائح و تحذیرات حسینساز اراده و تصمیم خود کوتاه نیامد و رفتن به کوفه را لغو نکرد.
در اینجا یک سوال اساسی به میان میآید و آن هم این است که چرا علی رغم اینکه عدۀ زیادی از صحابهی جلیل القدر و بزرگمردان تابعین - و به خصوص که در میان آن دو قشر جمعی که اهل رأی و نظر بودند-، و کسانی که نسبت خویشاوندی به حسین داشتند همه و همه بر یک رأی و نظر بودند، و حسینسرا بر حذر میداشتند از اینکه به کوفه برود و نتیجهی کار نزد آنها از قبل مشخص بود، چطور حسینسمصرانه بر رای خود پافشاری میکرد؟ و این همه نظریه را نادیده گرفت!.
جواب این سوال در دو سبب خود را پنهان کرده:
اول- ارادهی خدای جلَّ و علا و آنچه که او تقدیر کرده واقع خواهد شد، هر چند که تمامی مردم بر خلاف آن اجماع کنند، و هیچ کس و هیچ چیز حکم و قضای خدا را رد کرده نمیتواند.
دوم- که عبارت بود از سبب واقعی که علت وجودی این قضیه جز آن چیز دیگری نبود و آن این است که فرستادهای از جانب کوفیان میآمد و دیگری میرفت و دعوتی دور و دراز به صورت کتبی از طرف آنان برای حسین تقدیم شده بود. تمامی اینها حسینسرا در مکه در حرج بیشتر و مضیقه قرار میداد و تشویق میکرد هرچه زودتر خویشتن را به کوفه برساند، و به ظاهر از بیعت کردن مردم با یزید ممانعت میکرد، بدون اینکه هیچ فردی به صورت علنی از موقف و جبههگیری او پشتیبانی کند. سپس بیم و ترس حسینساز شکلگرفتن هر نوع جبههگیری بین او و امویان در مکه او را ناگزیر به فکر خارج شدن از مکه قرار داد، و امری که کار رفتن به کوفه را در نظر حسینسسرعت بخشید و او را تشویق و تشجیع میکرد همانا نقلیاتی بود که پسرعموی ایشان (مسلمابن عقیل) از اوضاع و احوال کوفه و بیعت کردن آنها به صورت حضوری و در غیاب حسینسبه صورت کتبی به دست مسلمابن عقیل داده بودند، اما چنانکه از لابهلای قضیه روشن است، نه حسینسو نه مسلمابن عقیل به تاکتیکهای سیاسی احاطه کامل نداشتهاند، مسلمابن عقیل به بیعت کردن هزاران نفر از کوفیان خوشبین و خوشباور بود و گمان میکرد که آن تعداد افرادی مخلص اند و تا انجام کار وفاداری خود را حفظ خواهند کرد، اما پیشبینی این را نکرده بود که قضیه بیشتر جنبهی احساساتی و عواطفی دارد، میبایست مسلمبن عقیل اوضاع و احوال را بیشتر سنگ و وزن میکرد تا زمانی که نتیجۀ کار را به صلاح خود و حسین نمیدید، حسینسرا به کوفه دعوت نمیداد، این اشتباه بزرگی بود که مسلم مرتکب شد، و حسینسهم به گفتهی او باور کرد و باور داشت که به مجرد آمدنش به کوفه مردم همه همدست او میشوند ولی فراموش کرده بود که در گذشتهای نه چندان دور پدرش از دست آنها محنتها کشید، از امتثال اوامر او خودداری کردند که در نهایت بناگاه او را کشته و ترور کردند و بعد از علی پسر بزرگ ایشان که برادر بزرگ حسین بود با غدرها و نیرنگهای کوفیان رو به رو شد، و حسن حسینبرا از کوفیان برحذر میداشت و در فِراش مرگ هم بارها به حسین سفارش میکرد که فریب کوفیان را نخورد.
اما آنهایی که او را از رفتن به کوفه منع میکردند دارای شعور سیاسی بودند و این یک چیز بس محال است که تمامی اینها اشتباه کنند! و تنها رأی و نظر یک فرد بر حق باشد به خصوص که میدانیم چه کسانی او را منع میکردند! و سرانجام آنچه نمیبایست رخ بدهد واقع شد و حسینسدر کربلاء غریبانه شهید شد.
و اما کیفیت شهادت حسینس، میگویم: این شکافی است که هرگز پر نخواهد شد، و خللی است که هیچ چیزی جای آن را پر نخواهد کرد. به درستی شهادت حسین یعنی جریحهدار شدن و زخمی شدن امت اسلام از ناحیه جگر، که تا به حال این امت از مرارت و حسرت آن رنج میبرد. شهادت آن بزرگمرد یکی از سختترین و تلخترین خاطرههای این امت است.
امام طبری (۵/۳۴۳) میگوید: عبداللهبن زبیر و حسین بن علی وقتی که به بیعت با (یزید) فرا خوانده شدند بیعت نکردند و در همان شب از مدینه خارج و راهی مکه شدند در راه به عبدالله ابنعمر و ابن عیاش برخورد کردند و آن دو از ابنزبیر و حسین پرسیدند از مدینه چه خبر؟ جواب دادند: معاویه فوت کرده و مردم مشغول بیعت با یزید هستند، ابن عمرسبه آن دو گفت: تقوی پیشه کنید و از متفرق شدن صف مسلمانان پرهیز کنید.
بعد از اینکه حسینسمقرر نمود که به عراق برود و بعد از آنکه نامههای زیادی از طرف اهل کوفه برای ایشان فرستاده شد که محتوای همۀ نامهها عبارت بود از پشتیبانی حسین و دعوت از او، و از طرف دیگر جمعی از یاران او را از رفتن به کوفه منع میکردند از جملهی آنها: عبداللهبن عمر و عبداللهبن زبیر.
در این جا، جا دارد که اشارهی کوتاهی داشته باشم به شایعه پراکنیهایی که از طرف بعضی افراد نامسئول در مورد عبداللهبن زبیرسمطرح شده، که گویا ایشان حسینسرا ترغیب و تشویق کرده که با یزید بیعت نکند و جبهه بگیرد، و ابنزبیر از وجود حسین در مکه خوشایند نبوده، و طمع منصب خلافت را داشته و میخواسته که فضا برای او باز و میدان خالی باشد، در حالی که عبداللهبن زبیر از جمله کسانی بود که از خروج حسین ناراضی بود، و ایشان را به نرفتن به کوفه نصیحت میکرد، وقتی که حسینسراهی کوفه شد و جلوتر از خودش مسلمابن عقیل را به کوفه فرستاد و مسلم در آنجا جماعتی را دور خود جمع کرده بود، و در تعقیب او عبیدالله ابن زیاد هم وارد کوفه شد، و به محض ورود او مردم دور مسلمابن عقیل را خالی کرده بلکه درست عکس قضیه بر علیه او شوریدند که منجر به شهادت او شد. وقتی که حسینسوارد کوفه شد، مشاهده کرد که کسی از او حمایت نمیکند و علیرغم آن سفیر و فرستادۀ او را هم کشتهاند، فوراً حسینسپشیمان شد و تغییر موقف داد؛ بدین صورت که میآید:
امام حسین نرسیده به داخل شهر میخواست که برگردد، اما سریه عمربنسعد او را محاصره کردند و از او خواستند که تسلیم شود، امام گفت تسلیم نخواهم شد ولی اجازه بدهید خودم شخصاً به سرزمین شام پیش یزید بروم و دست را در دست او بگذارم، یا اینکه از همان راهی که آمدهام اجازه بدهید برگردم و یا اینکه شما همین الآن سپاهی دارید که مشغول نبرد است بگذارید بروم پیش آنها و با آنها در جبهه اسلام علیه کفر جهاد کنم.
اما عمربنسعد هر سه گزینهی حسینسرا رد کرد و راه حمله و جنگ علیه او و یارانش را در پیش گرفت، و تنها کسی که بیش از همه عمربنسعد را تشجیع میکرد شمربنذیالجوشن بود. از آنجا که شمر بیش از همه بر جنگ پافشاری میکرد حمله کرد و به امام حسین رسید، شعلهی آتش جنگ میان آن دو گروه بالا گرفت تا آنجا که خداوند امام حسین را به مقام رفیع شهادت رساند، و او را همراه جمعی از اهل بیت آن بزرگوار اکرام کرد، خداوند از ایشان راضی باد.
مردم در طول تاریخ در مقابل حوادث و مسائل تاریخی و به خصوص در قضیهی شهادت حسینسدیدگاههای مختلفی دارند، نگاه کردن به قضیه با چشمی بصیر و محققانه بدون اغراق و رفتن و پرداختن به مسائل حاشیهای انسان با انصاف را به حیرت میاندازد، چون هر دسته و گروهی برای خود رأی و حجتی علیحده دارد ولی وظیفهی ما این است که از خداوند منان برای همه دعای خیرخواسته و طلب استغفار داشته باشیم.
اما به یقین بنده قضیهی جنگ بین امام حسین و یزید قضیهای ساده نیست که به زودی انسان بتواند در مورد آن قضاوت کند باید از قضاوت عجولانه دوری جست، و از خوض و زیادهروی در آن باید پرهیز کرد. خلاصهی گفتار و صفوت و پاکیزگی اقوال که انسان را از لغزش قولی مصون نگهدارد این است که حسینسدر آخر لحظات عمر پربارش با کسب دو مقام بسی رفیع و بزرگ؛ یکی مقام شهادت و شهید بودن، و دوم مقام جهاد و مجاهد بودن به سوی پروردگار مهربان و به آغوش رحمت الهی بازگشت و حیات دنیائی را به درود گفت، خداوند از او راضی باشد و ما را هم به صالحین در دارالمقام برساند انشاءالله.
و در رابطه با نبرد سخت و خونین بین حسین سو یزید بنده میگویم: خداوند کار ایشان را در قیامت فیصله میدهد، چون من به خود جرأت نمیدهم که آراء و ابحاث و مراجعی که در اختیار دارم بیاورم و بیان کنم، خداوند از ما و از ایشان راضی باشد و ما را و ایشان را مورد غفران و بخشش قرار دهد.
و ابنعبدالبر در مورد زندگی و حیات حسین سدر کتاب (الاستیعاب) مینویسد: حضرت حسین در روز جمعه دهم محرم روز عاشورا در سال ۶۱ هجری در مکانی به نام کربلاء که جزو خاک عراق است در ناحیهی کوفه شهید شد، در این هنگام ۵۶ پنجاه و شش سال داشت. به نقل از نسبشناس قریشی زبیر ابنبکار.
و زمان تولد حسینسدر پنجم شعبان سال چهارم هجری بود که در آن سال غزوهی ذاتالرقاع رخ داد. و دستور نماز قصر و جمع، و ازدواج پیامبر با امسلمهلاز رخدادهای دیگر آن سال بودند. [۹]
حافظ ابنحجر میفرماید: جمعی از متقدمین در مورد شهادت حسینسکتابهایی را به رشتهی تحریر در آوردهاند که در میان آنها درست و نادرست و صادق و کاذب وجود دارد، ... ابراهیم نخعی میگوید: اگر من در زمرهی کسانی بودم که در کشتن حسین دست داشتهاند و داخل بهشت هم میشدم، شرمنده و خجالتمند میشدم که در حضور رسول خدا در بهشت به سیمای مبارک ایشان نگاه کنم. [۱۰]
و در بارهی روز شهادت آن بزرگوار هم اقوالی مختلف وجود دارد؛ بعضی گفتهاند: روز جمعه است و بعضی دیگر روز شنبه دهم ماه محرم را نوشته اند. که ظاهرا، قول اول معتبرتر میباشد.
و اتفاق دارند بر اینکه در ماه محرم سال ۶۱ هجری در روز عاشورا به شهادت رسید، و جمهور علماء هم بر این رأی هستند و اقوال دیگری نیز وجود دارد. روز جمعه روز عاشورا (دهم) نیز بوده است. [۱۱]
و حافظ در کتاب (الفتح) میگوید: نزد اکثر علماء ولادت حسینسدر شعبان سال چهارم هجری بوده، و در روز عاشوراء سال شصت و یک هجری در خاک عراق (کربلاء) به درجهی رفیع شهادت رسید، اهل کوفه هم بعد از اینکه معاویه فوت کرد و یزید را خلیفه و جانشین خود قرار داد، نامهای را برای ایشان فرستادند و بیعت و اطاعت خود را از او اعلام کرده بودند حسین هم بنا به درخواست کوفیان راهی آنجا شد، و از طرف دیگر عبیداللهبن زیاد از ایشان پیشی گرفت و او هم به کوفه رفت بیشتر مردم از ترس و طمع عبیداللهبن زیاد از بیعت با حسینسپشیمان شدند، مسلمبن عقیل عموزادهی امام حسین که قبلاً به کوفه رفته بود و برای امام از مردم بیعت میگرفت هم به دست کوفیان شهید شد، سپس دار و دستۀ عبیداللهابن زیاد لشکری را مجهز کردند و با حسینسبه نبرد پرداختند، که سرانجام ایشان همراه جمعی از اهل و بیتش به درجهی شهادت رسیدند. [۱۲]
حسن بصری/روایت میکند: از خانوادهی حسینسهمراه با او در واقعهی کربلاء شانزده نفر کشته شدند که در آن برهه از زمان شبیه و نظیری نداشتند؛ از فرزندان علیس: عباس، عبدالله، جعفر، عثمان و ابوبکر که اینها برادران پدری حسین بودند و مادرشان امالبنین بنت حرام بود به جز ابوبکر که مادرش لیلی دختر مسعود ابن خالد بود همه شهید شدند. [۱۳]
و از فرزندان حسین، عبدالله و علی شهید شدند؛ مادر عبدالله امالرباب و مادر علی لیلی دختر ابی مره بود. و از فرزندان حسن: قاسم، ابوبکر و عبدالله شهید شدند. [۱۴]و از فرزندان عبدالله ابن جعفر، محمد و عون. مادر محمد خوصا دختر خصف، و مادر عون زینب عقیلیه بود [۱۵].
و از فرزندان عقیل ابن ابی طالب عبدالرحمن و جعفر و عبدالله و مسلم شهید شدند. [۱۶]
امام ذهبی در این مورد میآورد که در بین کشته شدگان هم از نسل فاطمه و هم از غیر فاطمه وجود داشتند، ولی شیعهها روایاتی را میآورند که در آنها آمار و ارقامی دور از واقع وجود دارد که گویا تمامی کشتهشدگان از نسل فاطمه بودهاند، تا آنجا که فطرابن خلیفه میگوید: هفده نفر از نسل فاطمه کشته شدند، و شکی در آن نیست که این آمار و ارقام دور از واقع است [۱۷]که فطر ابن خلیفه از شیعههای افراطی بوده.
امام بخاری از انسابن مالک نقل میکند: عبیداللهابن زیاد سر حسینسرا آورد، و آرام آرام به وسیلهی چوبی روی سر ایشان میزد و از زیباییهای آن با خود حرفها را زمزمه میکرد.
و امام ترمذی و ابنحبان از طریق حفصه بنت سیرین و او هم از انس روایت میکند گفته: من پیش عبیدالله ابن زیاد بودم، سر حسین را آوردند و ابن زیاد به وسیلهی شاخه درختی که در دست داشت سر چوب را در داخل بینی ایشان فرو میبرد و میگفت: هرگز محاسن هیچ کس را به این زیبایی ندیدهام. گفتم: این شخص نزدیکترین فرد به رسول خدا از نظر محاسن بود [۱۸].
و بزار اضافه کرده به طریقی دیگر باز هم از حضرت انسسکه ایشان به ابن زیاد گفت: چوبت را بردار و از این بیحرمتی پرهیز کن؛ زیرا من رسول خدا را دیدهام بر چشمان و دهن حسین بوسه زده و دهن مبارکش را گذاشته روی همین قسمتی که تو اکنون به آن چوب میزنی، انس میگوید: فوراً ابن زیاد از این کار دست بردار شد. [۱۹]
در روایات ذکر شده مشخص شد که چقدر واقعیتها با روایات مکذوبه آمیخته شدهاند، که شیعههای احمق و بیخرد آنها را درست کرده، و اخباریها هم با اسلوب وقیحانهای همهی قِیمْ و ارزشها را پایمال کرده و دشمنی و عداوت را ترویج بخشیدهاند.
آنچه که من بیان و در این جزوه آوردهام مشهور و نقطهی اتفاق بین علما بوده است. در مورد شهادت حسینسقطعاً روایاتی دیگری زیاد شده که بعضی صحیح وبعضی ضعیف و بعضی دیگر دروغ و درست شده و موضوع میباشند، نویسندگان اهل حدیث بدون هیچ گونه نزاعی بین اهل علم در منقولات عالمتر و صادقتر بوده و هستند، چون ایشان آنچه که نقل میکنند از انسانهای موثق و معتبر نقل میکنند که اطمینان دارند به صحت روایت شده. اما اخباریین یعنی کسانی که به نقل حکایات میپرداختند اکثراً یا از افرادی دروغگو نقل میکردند و یا از افرادی مجهول الهویه. در نتیجه تمامی روایات ایشان تیره و تار است که کسی از آن سر در نخواهد کرد. و اما اصحاب الاهواء بیشتر بر نقلیاتی تاکید میکنند که ناقل اصلی آن مشخص نیست و جای اعتبار و اتکای بر آن نمیباشد؛ زیرا دروغ نزد ایشان بسیطترین و آسانترین چیز است، و در میان ایشان کسانی هستند که اصلاً به فردی معتمد مراجعه نکرده و بیشتر گفتههای آنان نقل از انسانهای جاهل، دروغگو و فرومایه که اهل افک المبین میباشند، هست.
به درستی حقیقت فاجعه و اصل و فصل آن همین جا است و بس، قضیهی یزید و زمان و مکان کشتن امام حسینسیا به صورت واقعی از آن یاد نمیشود، و یا در طی یک سلسله پنهانکاریها میماند، و یا اینکه کلام تکهتکه و جزء جزء شده و صورت حقیقی آن دستخوش یک سری خیانتکاری در امانت و بریدن یک قسمت و آوردن قسمت دیگری میشود «مثل اینکه قصهپردازان میگویند: یزید امام حسین را کشته» که این هم یک نوع تدلیس و عوامفریبی و گفتار ناروا است.
اما اگر منصفانه در برابر این معارضه از طرف حسینسموقف نشان دهیم، میگوییم: هدف حسینساز رفتن به عراق طلبیدن منصب خلافت بود، سپس شهادت او بعد از رفتن به عراق اشکالات زیادی به میان آورد، اشکالات نه در کیفیت شهادتش، بلکه در حکم شرعی که ممکن است در برابر جبههگیری او آورده شود، میباشد. فکر نکردن در روایات تاریخی به خصوص روایات مربوط به این واقعه، بعضی را وا داشته به اینکه در مقابل حسین جبههگیری کنند، و او را فردی ارائه دهند که از فرمان خلیفهی مسلمانان خارج شده، و آنچه برای حسین پیش آمد را جزایی عادلانه تلقی میکنند که بایستی حسین دچار آن میشد. و این هم طبق نصوصی از پیامبر جکه خروج از فرمان ولی امر را گناه جلوه داده و میفرماید: «وقتی که مسلمانان همه یک صدا و یک هدف بودند و کسی خواست میان ایشان تفرقه ایجاد کند گردن او را بزنید هر کس باشد فرق نگذارید» [۲۰].
امام سیوطی میفرماید: او را با شمشیر بزنید شرافتمند و بزرگوار باشد یا فرومایه و پست، فرقی ندارد؛ چون حدیث عام است [۲۱].
امام نووی بر این حدیث تعلیق نوشته و گفته: در این حدیث امر شده به جنگ با کسانی که از امام اطاعت نمیکنند و یا اینکه بخواهند در بین مسلمانان تفرقه ایجاد کنند، مرحله به مرحله باید امام با اینها پیش برود، یعنی در وهلهی اول از نافرمانی نهی میشوند، در مرحلهی دوم وارد جنگ شده، و در مرحلهی سوم اگر مقاومت کردند کشته خواهند شد و خون ایشان در همچون حالتی هدر خواهد رفت، و در این حدیث و مشابه پیامبر تاکید کرده کسانی که از سلطان مسلمانان اطاعت نکرده و جبههگیری کنند کشته خواهند شد؛ زیرا سعی بر این داشتهاند که وحدت کلمه بین مسلمین را از بین ببرند.
استدلال بر این احادیث، کرامیه را فرقهای جدا قرار داد، و آنان طرز فکری جدا از مسلمانان به میان آورده و آن هم این بود که حسینسرا فردی باغی و سرکش در مقابل یزید قلمداد میکنند و کشته شدن او را جزای وافی در مقابل سرکشی او میدانند. [۲۲]
و در مقابل بعضی دیگر نافرمانی حسین از یزید را ستودهاند، و این عمل را عملی مشروع قلمداد میکنند، و دلیل ایشان برای این نظریه مقایسه نکردن حسینسبا یزید و عدم کفاءت میان آن دو است. [۲۳]در این راستا بعضی دیگر نافرمانی حسین از یزید را مشروع دانسته؛ و دلیل میآورند که یزید گناه میکرد. [۲۴]
اما اگر رفتن حسینسبه کوفه و شهید شدن او را در کربلاء مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم میبینیم که حقیقت قضیه آنچنان که آن دو فرقه فکر کردهاند نبوده؛ زیرا حسین اصلاً با یزید بیعت نکرده، و در مکه از همه چیز کناره گرفته بود و زندگی عادی خود را ادامه میداد تا اینکه فرستادگانی از طرف کوفیان نزد ایشان آمده و از او مصرانه دعوت کردند به کوفه بیاید، وقتی که به ظاهر کار نگریست و خیل عظیمی از بیعتکنندگان کوفی را دید گمان کرد که مردم کوفه یزید را نمیخواهند، آن وقت به کوفه رفت و تا به الآن حسین مرتکب خطای شرعی که مخالف با نصوص شرعی باشد نشده، خاصه که میبینیم قسمتی از احادیث نوع رفتن امام حسین را به آنجا بیان میکنند:
ابن عمر از پیامبر نقل میکند که پیامبر جفرمود کسی که از اطاعت سلطان مسلمانان دست بکشد روز قیامت هیچ توجیهی نخواهد داشت، و کسی که بمیرد در صورتی که از مسلمانان خود را کناره گرفته به مرگ جاهلی خواهد مرد. [۲۵]و ابو هریره از پیامبر جنقل میکند که فرموده: این نماز تا آن نماز و این جمعه تا جمعهی بعدی و این رمضان تا رمضان بعدی گناهان واقع شده در آن مدت زمان را پاک خواهند کرد (گناهان صغیره) مگر اینکه به یکی از این سه گناه آلوده شود، ۱ـ شریک قراردان برای خدا ۲ـ بیعت کردن با کسی و سپس مخالفت کردن او و جنگ کردن علیه او با اسلحه ۳ـ ترک کردن سنت پیامبر؛ یعنی از جماعت مسلمان کناره گرفتن [۲۶].
و علیرغم اینکه حسین از طرف بزرگان صحابه از نرفتن به کوفه نصیحت میشد، و درست خلاف نصایح ایشان را عملی کرد، مخالفت حسین با ایشان در کار دنیایی بود و بس، بزرگان صحابه میدانستند که او به کار خطرناکی میخواهد دست بزند و در این راه کشته خواهد شد، چون ایشان به دروغگوییهای عراقیان آشنائی قبلی داشته، و از طرف دیگر حسینسهم برای جنگ به عراق نرفت گمان کرد که مردم از او اطاعت و پشتیبانی خواهند کرد، ولی هنگامی که دید آنان از او منصرف و رویگردان شده، حسینسهم تغییر مسلک داد، و سه پیشنهاد را به عمرابن سعد داد که هر سه مورد از طرف عمرابن سعد رد شدند: ۱ـ اجازه دادن به حسین و یارانش که به وطن خود یعنی مکه برگردند ۲ـ رفتن به ثغور و خط مقدم جبهه و همراه مسلمانان بر علیه دشمنان دین جنگیدن ۳ـ و یا خود شخصاً پیش یزید برود و با او بیعت کند. [۲۷]و حقیقتاً ابن زیاد در مقابل خواستههای حسین سختگیری کرد، در حالی که بر ابن زیاد لازم بود که به یکی از خواستههای ایشان جواب مثبت میداد، اما ابن زیاد از حد معمول پا فراتر گذاشت و از ایشانچیزی خواست که قابل قبول نبود و آن هم دست برداشتن از همه خواستهها، که امری طبیعی بود حسینسخواستهی ابن زیاد را رد کند.
چون تسلیم شدن در مقابل ابن زیاد و راضی شدن به همه خواستههای او، و در مقابل رد کردن همه گزینههای حسینس، ذلَتی بس بزرگ به ایشان، و نهایت توهین و بی حرمتی بود که کسی انجام و نهایت آن را نمیدانست سپس اگر دقت کنیم پیامبر در بعضی موارد در مقابل کفار محارب از این نوع پیشنهادها به کار میگرفت، که حسینساز این گروه نبود و به همین خاطر است که شیخالاسلام ابن تیمیه/در منهاج السنه (ص ۴/۵۵۰) آورده: ابن زیاد از حسینسخواست خود را تسلیم کند و اسیر آنها شود که بر ایشان واجب نبود به خواسته آنها تن دهد، به درستی ابن زیاد کسی بود مخالف تمامی موازین شرعی و سیاسی که اقدام به کشتن حسینسکرد.
گفتهی پیامبر جدر حدیث ابن عمر که میفرماید: «اگر فرد آخری آمد و به منازعه برخواست گردن او را بزنید» [۲۸]این حدیث حسین را شامل نخواهد شد؛ زیرا حسینسبه ایشان پیشنهاد صلح کرد اما قبول نکردند و علاوه بر آن آمدن حسین به کوفه بنا به درخواستی بود که از طرف آنها به حسین داده شده بود و او خودسرانه اقدام نکرده بود. امام نووی بر این حدیث تعلیقی دارد که میفرماید: معنای: «فاضربوا عنق الآخر»این است که دومی را دفع کنید و به او دست همکاری و بیعت ندهید، در صورتی که دفع نشد و جز از جنگ و قتال راهی نباشد او را بکشید [۲۹]. پس بنابراین توضیح کسی که ظالم بوده در قضیهی کربلاء ابن زیاد و لشکرش بودند که اقدام به کشتن حسین کردند بعد از آنکه به آنها از طرف حسینسپیشنهاد صلح شده بود.
و بعد از نصایح و پیشنهادهای مکرر از طرف بعضی صحابهی طراز اول به حسینسو نرفتن به کوفه نباید فهم این بشود که حسین از امام مسلمین نافرمانی کرده، و خون او مباح است، بلکه نکتهی قابل ملاحظه این بود که اصحاب، خطرات اهل کوفه را بر ایشان درک کرده بودند و میدانستند که اهل کوفه کذاب و دروغگویانی هستند که نباید به وعدهی آنها دلخوش و روی آن سرمایهگذاری کرد، تنها همین نکته بود تعبیر همهی نصیحتها.
ابن خلدون در مقدمهی کتاب خود مینویسد: اشتباه حسین آشکار بود ولی اشتباه او در امری دنیوی بود که اشتباهات در امور دنیوی به دین انسان ضرر نمیرساند، و در حکم شرعی ایشان اشتباه نکرده بود، چون کاری که حسین به آن دست زد منوط به گمان او بود و در گمان خود قادر بر آن بود و اصحابی که در حجاز و مصر و عراق و شام بودند و همچنین تمامی کسانی که حسین را همراهی نکردند، ایشان را متهم به خطا و گناهکاری نکردهاند؛ زیرا حسینسفردی مجتهد بوده و بلکه الگو بوده برای مجتهدین، شیخالاسلام در منهاجالسنه میفرماید: احادیث پیامبر در مورد کشته شدن کسانی که از جماعت مسلمانان خارج شده شامل حسینسنمیشود؛ زیرا ایشان از جماعت مسلمانان خارج نشده، و قبل از آنکه وارد جنگ شود پیشنهاد کرد به او اجازه داده شود یا به وطن خود باز برگردد یا همراه سربازان سپاه اسلام به جبههی مبارزه با کفر برود و یا اینکه شخصاً با یزید ملاقات کند، اوسعلاوه بر اینکه ایجاد تفرقه در بین مسلمین نکرد، خود در میان گروه مسلمانان داخل بود، و اگر به جانب دیگر قضیه بنگریم حتی اگر حداقل مردم کوفه از حسینسطلب ولایت میکردند بر ایشان واجب بود که دعوت آنان را اجابت کند چطور میشد که دعوت ایشان را نادیده بگیرد و جواب ندهد. شیخالاسلام در جایی دیگر (۶/۳۴۰) میفرماید: حسینسبه خاطر ولایت جنگ نکرده، بلکه بعد از انصراف از خواستهی خود به یکی از راههایی که بیان آن گذشت وارد جنگ شد، ایشان جنگ کرد به خاطر آنکه اسیر نشود و مظلومانه کشته شد.
[۱] تاریخ ابی زرعه (۱/۲۲۹) و تاریخ خلیفه، ص (۲۱۴) با سند صحیح. [۲] ابنسعد در طبقات (۵/۳۵۹) با سند حسن، و تاریخ خلیفه (ص ۲۳۲) با اسنادی که در آن محمد ابنالزبیر الحنظلی آمده است. [۳] ابنسعد در طبقات (۵/۳۶۰) و المزی در تهذیب الکمال (۶/۴۱۶) از طریق ابنسعد و الطبری (۵/۳۴۳) روایت کردهاند. [۴] نگا: تاریخ طبری (۵/۳۵۴)، و بلاذری در أنساب الأشراف (۳/۱۵۹). [۵] نگا: ابنسعد، الطبقات (۵/۲۶۶ـ ۲۶۷). [۶] نگا: مصنفابن أبی شیبه (۵/۹۶ـ ۹۷) با اسناد صحیح، و طبرانی در المعجم الکبیر (۹/۱۹۳)، و امام هیثمی در المجمع (۹/۱۹۲) میگوید: راویان آن صحیح اند. [۷] المصنف: (۷/۴۷۷). [۸] ابنسعد در طبقات (۵/۳۶۰)، و ابنحبان: (۹/۵۸)، و کشفالأستار: (۳/۲۳۲ـ ۲۳۳)، راویان آن همه ثقهاند. [۹] الاستیعاب (۱/۳۹۳)، تذکرهی امام قرطبی (۲/۶۴۵) و نسب قریش، اثر زبیر ابن بکار (ص ۲۴). [۱۰] الإصابه: (۲/۸۱). [۱۱] الإصابه: (۲/۷۶ـ ۸۱) العقد الفرید: (۴/۳۵۶). [۱۲] فتحالباری (۷/۱۲۰)، و تاریخ خلیفه (ص ۲۳۴). [۱۳] تاریخ خلیفه (ص ۲۳۴). [۱۴] نگا: تاریخ خلیفه (ص ۲۳۴) و البداية والنهایه (۸/۱۸۹). [۱۵] تاریخ خلیفه (ص ۲۳۴). [۱۶] تاریخ خلیفه (ص ۲۳۴)، و کتاب البدایة والنهایه (۸/۱۸۹). [۱۷] تاریخ الاسلام ذهبی، حوادث سال شصت و یک هجری، (ص ۲۱)، و تاریخ خلیفه (ص ۲۳۵)، و المعجم الکبیر (۳/۱۰۴ و ۱۱۹). [۱۸] صحیح ترمذی (۳/۳۲۵)، و الاحسان به ترتیب صحیحابن حبان (۹/۵۹ـ ۶۰). [۱۹] حافظ ابن حجر در کتاب (الفتح) (۷/۱۲۱) آن را آورده. [۲۰] صحیح مسلم: (۱۲/۲۴۱). [۲۱] عقدالزبرجد: (۱/۲۶۴). [۲۲] نیلالاوطار: (۷/۳۶۲). [۲۳] نیلالاوطار: (۷/۳۶۲). [۲۴] (الدرّه) ابنحزم (ص ۳۷۶)، و ابن خلدون در مقدمه: (ص ۲۷۱). [۲۵] صحیح مسلم با شرح نووی: (۱۲/۲۳۳ـ ۲۳۴). [۲۶] المسند: (۱۲/۹۸) با سندی حسن. [۲۷] منهاج السنه النبویه: (۴/۴۲). [۲۸] صحیح مسلم: (۱۲/۲۳۳). [۲۹] شرح مسلم: (۱۲/۲۳۴).