شاگردان رسول در چشم آل او

عمر بن خطابس

عمر بن خطابس

۱. حضرت عمرس در مورد جنگ با ایرانیان و غیرعرب‌ها با حضرت علیس مشورت کرد، حضرت علی گفت: کم‌بودن یا زیاد‌بودن افراد ضرر یا فایده‌ای به این کار نمی‌رساند. دین خدا از جانب خداست و خداوند به وعده‌اش عمل می‌کند و سربازانش را پیروز می‌گرداند و امروز عرب‌ها هر چند از لحاظ شمار اندک‌اند اما با وجود اسلام زیادند و سربلند به زندگی اجتماعی هستند، پس برای مردم عرب رهبری شایسته باش و آنان را راهنمایی کن و آن‌ها بدون تو سرگشته و پریشان می‌شوند، اگر از این سرزمین خارج شوی ملت‌های عرب از گوشه و کنار بر تو می‌شورند به طوری که آن چه پس از رفتن تو به جنگ جا می‌ماند، برایت مهمتر خواهد بود. اگر عرب‌ها فردا به تو بنگرند می‌گویند: این ریشه و اساس ملت عرب است اگر آن را قطع کنید راحت می‌شوید و آن طمع و حرص آن‌ها را در تو بیشتر می‌کند. [۶]

۲. هنگامی که عمر فاروقس در حالی که با مسلمانان نماز صبح را می‌خواند به شهادت رسید، یاران پیامبر ج و در پیشاپیش آن‌ها حضرت علیس جسد مبارک وی را تشییع کردند. جنازه را در کنار قبر گذاشتند، حضرت علی در حالی که اشک از چشمانش سرازیر می‌شد، گفت: امیدوارم که خداوند تو را به دوستانت (رسول خدا ج و صدیق) برساند، چرا که من بسیار شنیده‌ام که پیامبر ج می‌فرمود: من و ابوبکر و عمر رفتیم، من و ابوبکر و عمر این کار را کردیم، من و ابوبکر و عمر ...، و من دوست دارم مانند صاحب این جنازه‌ای که در این کفن هست خداوند را ملاقات کنم. [٧]

۳. هنگامی که حضرت علیس وارد کوفه شد به او گفتند آیا در کاخ فرود می‌آیی؟ گفت: هیچ نیازی به این کار نیست و نمی‌خواهم به کاخ وارد شوم، چون عمربن خطاب این کار را دوست نداشت. [۸]

[۶] نهج‌البلاغه: (۲/۳۲۰، ۳۲۱). [٧] کتاب «الشافی» اثر علم الهدی سید مرتضی، به نقل از کتاب «اذهبوا فأنتم الرافضة» از عبدالعزیز زبیری (ص:۲۴۰). [۸] الذریعة إلی تصانیف الشیعة، از آغا بزرگ تهرانی، به نقل از کتاب «اذهبوا فأنتم الرافضة» از عبدالعزیز زبیری، (ص: ۲۴۱).