نظر ناصرالدین البانی/درباره مسئله تکفیر
در مجله سلفیه، در اولین شمارهی سال ۱۴۱۵هـ ق. از استاد محمد ناصرالدین البانی/دربارهی فتنهی تکفیر سؤال شد و ایشان نیز به تفصیل پاسخ دادند که در زیر به طرح سؤال و جواب یاد شده از آن مجله و نیز ترجمهی آن اقدام میکنیم.
سؤال: جناب استاد بر شما پوشیده نیست که در صفوف مبارزات مردم افغانستان در هنگام جهاد، دستهها و گروههای گمراه زیادی نفوذ کردند و با کمال تأسف آنچه در توان داشتند در انتشار افکارشان که خارج از منهج سلف صالح بود در بین جوانان ما که در آنجا مشغول جهاد بودند، پراکندند؛ که از جملهی آن افکار، تکفیر حاکمان و به ادعای آنها زنده کردن سنت ترک شدهی ترور میباشد و اکنون بعد از بازگشت جوانان سلفی به کشورهایشان چون تحت تأثیر آن افکار واقع شدهاند، شروع به انتشار این آراء و شبهات در بین جوانان در جوامع خویش نمودهاند و مطلع شدهایم بین جنابعالی و یکی از برادران مناقشهای طولانی در مسألهی تکفیر روی داده است؛ چون نوار ضبط شدهی آن محاوره و گفتگو، واضح ضبط نشده است لذا از جنابعالی میخواهیم که این مسئله را توضیح دهید و از خداوند میخواهیم که بهترین پاداشها را به شما عنایت فرماید.
قبل از آنکه جواب استاد را در مورد مسئلهی یاد شده، بیان داریم به بیان بعضی از عبارات مهم موجود در آن میپردازیم:
۱. تکفیر، فتنهای قدیمی است و گروههایی در قدیم و در جدید پایههای فکری خویش را بر آن اساس نهادهاند.
۲. مسلمان دو چیز را باید با هم جمع نماید: اولی اخلاص برای الله تعالی و دیگری تبعیت نیکوست.
۳. علامت فرقهی ناجیه این است که بر راه و روش رسول الله جو اصحابش باشند.
۴. اکثر احزاب جهادی، آیهی حکم به غیر ما انزل الله را به شیوهی خوارج تفسیر میکنند.
۵. تکفیر گناهکار، به سبب ارتکاب معصیت و گناه، جایز نیست.
۶. خوارج به سبب مخالفت با اصحاب رسول الله جهلاک شدند.
۷. تصفیه و تربیت دعوت به تجدید نگرش علمی و قانونمند و انتشار معارف صاف و خالص در بین مردم و بناکردن جامعهی اسلامی برآن مبناست.
۸. اکثر افراد جماعات اسلامی در مدت یک قرن علیرغم فعالیتهای وسیع و گرفتاریهای متعدد نتوانستهاند حتی برای خود نیز مفید باشند؛ تاجایی که به طور مداوم از آنها عقاید و اعمال خلاف قرآن و سنت را مشاهده میکنیم.
جواب: إن الحمد لله نحمده ونستعینه ونستغفره، ونعوذ بالله من شرور أنفسنا، ومن سیئات أعمالنا، من یهده الله فلا مضل له، ومن یضلل فلا هادی له، وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریك له، وأشهد أن محمداً عبده ورسوله. أما بعد:
واقعیت این است که مسئلهی تکفیر تنها مخصوص حاکمان نیست بلکه برای محکومین نیز میباشد. فتنهای است قدیمی که یکی از فرقههای عصر گذشته به نام خوارج آن را بنا نهاد [۱]. و با کمال تأسف به نام قرآن و سنت از قرآن و سنت خارج شدند که به فهم و باور من علت آن به دو امر برمی گردد: اول: کمی علم (فهمشان در مسائل دین کم است.) دوم: که بسیار مهم میباشد این است که آنها قواعد شرعی را که اساس دعوت اسلامی صحیح میباشد، درک نکردهاند. چیزی که هرکدام از افراد جماعتهای انحرافی در صورت خروج از آن (قواعد شرعی)، از جماعتی که رسول الله جآنها را ستایش نمود، خارج میگردد. و در آن صورت حتی میتوان گفت خارج از آن صورتی است که پروردگار بیان فرموده است و اعلام میدارد که هرکس از آن خارج شود با خدا و رسول به مخالفت برخواسته است؛ چنانکه میفرماید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥﴾[النساء: ۱۱۵] «هرکس پس از آنکه راه هدایت برایش آشکار شد با رسول الله مخالفت کند و از راهی جز راه مؤمنان پیروی نماید وی را به آنچه روی خود را به آن سو کرده، واگذاریم و به جهنم که بدترین سرانجام است، وارد کنیم».خداوند متعال به خاطر دلائلی که برای اهل علم واضح است، عذاب خویش را تنها در مخالفت رسول الله جبعد از تبین قرار نداده بلکه علاوه بر مخالفت رسول پیروی از غیر مؤمنان را افزوده است؛ چون پیروی و یا مخالفت راه مؤمنان مسئلهای بسیار مهم و جدی میباشد؛ در نتیجه هرکس از راه مؤمنان پیروی کند نزد پروردگار اهل نجات است و در صورت مخالفت با مؤمنین وارد جهنم که سرانجام بدی است، میگردد. همین مسئله باعث گمراهی گروههای بسیاری در عصرهای گذشته و حال شده است؛ چون آنها خود را ملزم به پیروی از راه مؤمنان ندانسته بلکه بر عقل خویش بسنده کرده و در تفسیر قرآن و سنت از آرزوها و تمایلات خویش پیروی نموده و با این کار از راه و روش سلف صالح جدا گشتهاند. و این قسمت از آیه: ﴿وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾را رسول الله جدر بیشتر از یک حدیث مورد تأکید قرار داده است. و این احادیث که به تعدادی از آنها اشاره خواهم کرد نه تنها نزد خواص بلکه نزد تمام مسلمانان مخصوصاً آنها شناخته شده است و نکتهی مهم در آنها اینست که بر ضرورت ملتزم شدن به راه مؤمنین در فهم کتاب و سنت دلالت میکنند و این نکتهای است که بسیاری از خواص، جدا از جماعاتی که خود را منتسب به جهاد میکنند نیز در آن دچار اشتباه شدهاند. آنها در درون خویش صالح و اهل اخلاصاند اما اخلاص به تنهایی برای نجات صاحبش نزد خداوند عزوجل کافی نمیباشد بلکه به غیر از اخلاص در نیت برای الله تعالی، پیروی نیکو از رسول الله جرا نیز باید به آن اضافه نمود؛ تنها اخلاص در عمل کفایت نمیکند بلکه منهج زندگی مسلمان باید سالم از هرگونه انحراف باشد. از جمله یکی از احادیث معروف در این زمینه، حدیث افتراق امت است. رسول الله جمیفرماید: «افْتَرَقَتِ الْیَهُودُ عَلَى إِحْدَى وَسَبْعِینَ فِرْقَةً، وَافْتَرَقَتِ النَّصَارَى عَلَى اثْنَتَیْنِ وَسَبْعِینَ فِرْقَةً، وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَتَفْتَرِقَنَّ أُمَّتِی عَلَى ثَلاثٍ وَسَبْعِینَ فِرْقَةً وَاحِدَةٌ فِی الْجَنَّةِ، وَاثْنَتَانِ وَسَبْعُونَ فِی النَّارِ. قِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَمَنْ هِیَ؟ قَالَ: الْجَمَاعَةُ. وفی روایة: ما أنا علیه وأصحابی»:«یهود به هفتاد و یک فرقه، مسیحیت به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند؛ قسم به ذاتی که نفسم در دست اوست امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم میشوند. جز یک دسته همه وارد جهنم میشوند. عرض کردند: ای رسول خدا آن گروه چه کسانی هستند؟ فرمود: جماعت هستند. و در روایتی دیگر میفرماید: هرکس که بر راه و روش من و اصحابم باشد.» جواب رسول الله جرا دقیقاً با آیهای که قبلاً ذکر شد، موافق میبینم که فرمود: ﴿وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾کسانی که داخل در عموم آیه میباشند، اصحاب رسول الله جهستند. در این حدیث رسول الله تنها به «ما انا علیه»: «آنچه من بر آن هستم» اکتفا نفرموده، هرچند برای مسلمانی که حقیقتاً کتاب و سنت را فهم کرده باشد، کافی است؛ اما رسول الله جبه خاطر تحقق عملی این فرمودهی الله تعالی که میفرماید: ﴿بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ١٢٨﴾[التوبة: ۱۲۸] «نسبت به مؤمنان رئوف و رحیم است».خواسته است مهربانی و محبت خویش را نسبت به اصحابش به وضوح نشان دهد؛ و آن این است که علامت گروه نجات یافته را بیان دارد؛ که قرار گرفتن بر راه و روش او و اصحابش بعد از وی میباشد، بنابراین برای فهم کتاب و سنت تنها به شناخت لغات عربی و ناسخ و منسوخ و مسائلی از این قبیل نباید اکتفا کرد بلکه در هر مسئله باید به سوی آنچه اصحاب رسول الله جبر آن بودند مراجعه نمود؛ چون همانطور که از آثار و زندگیشان روشن است، آنها در عبادت پروردگار متعال مخلصتر و فقهشان نسبت به کتاب و سنت از ما بیشتر و خصلتهای پسندیده که بدان مزین بودند به نسبت ما در آنها بیشتر بوده است. دقیقاً شبیه به این حدیث، فرمودهی رسول الله جدر مورد خلفای راشدین میباشد که در سنن از عرباض بن ساریه روایت شده که فرمود: «وعظنا رسول الله جموعظة وَجِلَت منها القلوب، وذرفت منها العیون، فقلنا: كأنها موعظة مُودّع فأوصنا یا رسول الله! قال: اوصیكم بالسمع والطاعة، وإن ولی علیكم عبد حبشی، وإنه من یعش منكم فسیرى اختلافاً كثیراً، فعلیكم بسنتی، وسنة الخلفاء الراشدین من بعدی، عضوا علیها بالنواجذ...»«رسول الله جچنان نصیحتی برایمان کرد که قلبها را ترسان و چشمها را گریان نمود؛ عرض کردیم: ای رسول خدا مثل اینکه نصیحت خداحافظی است بنابراین ما را سفارش کن. فرمود: به شما سفارش میکنیم هرچند یک برده حبشی سرپرستی شما را به عهده گیرد، او را اطاعت و فرمانبری کنید. هرکس در بین شما عمر طولانی کند اختلافات زیادی را مشاهده خواهد کرد در چنان وقتی بر شما لازم است به سنت من و جانشینان هدایت شده و هدایتگر بعد از من تمسک جویید و آن را محکم برگیرید...» شاهد بر این حدیث همان جواب سؤال قبلی است که رسول الله جامتش را تشویق به تمسک به سنت خویش فرموده ولی تنها به سنت خویش بسنده نکرده بلکه سنت خلفای راشدین را نیز به آن میافزاید؛ چون ما ناگزیریم برای فهم اعتقادات و عبادات و اخلاق و راه و روش زندگیمان به سلف صالح خویش در تمامی این مسائل مراجعه نماییم، تحقق نجات و تبدیل به فرقهی ناجیه شدن، راهی جز این ندارد؛ به همین خاطر است که گروههای اسلامی در قدیم و جدید دچار گمراهی شدند چون به آیهای که قبلاٌ ذکر شد و حدیث سنت خلفای راشدین توجه نکردهاند؛ بنابراین همچنانکه گذشتگانشان از کتاب خدا و سنت رسول و منهج سلف صالح منحرف گشتند انحراف آنها نیز طبیعی بود لذا نمونهی آن را میتوان در بین خوارج قدیم و جدید مشاهده کرد.
اصل تکفیر در زمان ما حول محور این آیه است که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ٤٤﴾[المائدة: ۴۴] به دو صورت دیگر نیز تکرار شده است: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٤٥﴾[المائدة: ۴۵] ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤٧﴾[المائدة: ۴۷] «کسانی که به آنچه الله نازل کرده است حکم نکنند، کافر، ظالم و فاسقند».
آنها حداقل به نصوصی که لفظ کفر در آنها بکار رفته، توجه نکردهاند بنابراین لفظ کفر را در آیهی فوق به معنی کفری که انسان را از دین خارج میکند معنی کردهاند و بین مرتکبین چنین کفری با مشرکین از یهود و نصاری و صاحبان ادیان دیگر خارج از اسلام فرقی ننهادهاند؛ در صورتی که لفظ کفر در زبان کتاب و سنت تنها به این مورد اختصاص ندارد؛ آنها این فهم خطا را بر افراد بسیاری که از آن بری میباشند تطبیق میکنند. در دو لفظ دیگر، ظالم و فاسق نیز همین وضعیت را دارد؛ به این معنی که اگر فردی متصف به ظلم یا فسق شود به معنی از دین برگشته و مرتد نیست و به همان صورت وضعیت متصف به کفر نیز اینگونه است. این تنوع در معنی یک لفظ واحد چیزی است که هم لغت عرب و هم شرعی که به زبان عربی نازل گشته به آن دلالت میکند. بنابراین بر همهی کسانی که متصدی صدور حکم بر مسلمین هستند؛ چه حاکم یا محکوم باید عالم به کتاب و سنت و منهج سلف صالح باشد که فهم قرآن و سنت و هر آنچه به آنها مربوط است، بدون فهم لغت عرب و آداب مربوط به آن مقدور و میسر نیست.
در صورت احساس هرگونه کمی و کاستی در شناخت لغت، از جمله چیزی که او را در درک آن مسئله کمک خواهد کرد، بازگشت به فهم عالمان قبل از خود، خصوصاً سه قرنی که به خیر شهادت داده شدهاند، بهتر است.
منظور از کفر مطرح شده در آیه ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ٤٤﴾چیست؟ آیا به اسلام حکم نکردن باعث خروج از دین و موجب ارتداد است؟
فهم این آیه نیاز به دقت بیشتری دارد؛ چون آن کفر عملی است که انجام آن باعث خروج از بعضی احکام دین میشود. برای فهم آن، عالم امت و مفسر قرآن، عبدالله بن عباسب، ما را یاری مینماید؛ چون ایشان از جمله اصحابی است که به اعتراف همهی مسلمین به جز کسانی که جزو گروههای گمراه میباشند، امام اهل تفسیر هست. مثل اینکه آن چیزی را که ما هم اکنون میشنویم در آن زمان به گوش او نیز خورده است که در آنجا مردمانی بودند که بدون تفصیل، آیه را بر اساس ظاهرش میفهمیدند. ایشان میفرمایند: «لیس الكفر الذی تذهبون إلیه وإنه لیس كفراً ینقل عن الملة، هو كفر دون كفر»:«این کفر همان کفری نیست که آنها درک کردهاند و کفری نیست که باعث خروج از اسلام گردد بلکه کفری است که در مرتبهی پایینتر از کفر (خروج از اسلام) قرار دارد».
شاید منظورش (ابن عباس) خوارج باشد؛ آنهایی که علیه امیرالمؤمنین علیسقیام نمودند و از اطاعتش خارج شدند. از جمله عواقب آن این بود که خون مسلمانان ریخته شد و با آنها طوری رفتار کردند که با مشرکین نیز چنین رفتاری را نداشتند. این جواب مختصر و روشن به وسیلهی مفسر قرآن در مورد این آیه بود؛ چیزی که ممکن نیست با توجه به نصوص وارده غیر از آن را فهم کرد. کلمهی کفر در نصوص متعدد وارد شده است که نمیتوان آن را مترادف خروج دانست که از آن جمله حدیث معروف در صحیحین از عبدالله بن مسعودسمیباشد که رسول الله جمیفرماید: «سِبَابِ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ وَقِتَالُهُ كُفْرٌ»:«ناسزا گفتن به مسلمان، فسق و کشتنش کفر است.» کفر مطرح شده در اینجا معصیت است که خروج از اطاعت و فرمانبرداری است، اما رسول الله جبه اعتبار فصاحت در سخن و به قصد مبالغه در منع کردن، آن را فرموده است: «سِبَابِ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ وَقِتَالُهُ كُفْرٌ». از طرف دیگر آیا ممکن است بخش اول از این حدیث «سِبَابِ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ»را به معنی فسق در قسمت سوم آیهی مذکور که میفرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤٧﴾[المائدة: ۴۷] قرار داد؟
در جواب باید گفت: که گاهاً فسق هم ردیف کفری است که باعث خروج از اسلام میگردد و گاهاً هم ردیف کفری است که مقصود از آن خروج از دایرهی دین نمیباشد و همان معنی را میدهد که مفسر قرآن فرموده است و آن کفر دون کفر میباشد. حدیث این مسئله را تأیید میکند که کفر گاهی باعث خروج از دین نمیگردد. دلیل آن نیز این است که خداوند متعال در قرآن کریم از گروه باغی و ظالمی نام میبرد و علیرغم قتل مؤمنان حقیقی حکم کفر در موردشان صادر نمیکند در حالی که حدیث اشاره به کفر قاتل دارد و این میرساند که همانگونه ابن عباسبگفته، کفر دون کفر است. الله تعالی میفرماید: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾[الحجرات: ۹] «اگر دو طائفه از مؤمنان با هم جنگیدند بینشان صلح و آشتی برپا کنید. در صورتی که یکی بر علیه دیگری ظلم روا دارد با آن جنگیده تا به حکم خداوند متعال بازگردد».
اگر مسلمانی مسلمان دیگری را بکشد کارش تعدی، ظلم، فسق و کفر است؛ اما این بدان معنی است که انسان گاه عملاً مرتکب کفر میشود و گاهی نیز مرتکب کفر اعتقادی میگردد که شرح و تفصیل این مسئله را شیخ الاسلام/به حق بیان داشته و بعد از او شاگردش ابن قیم جوزیه کار استادش را دنبال کرده است. که این دو نفر دور خاصی از این بحث را که در آن کفر تقسیم پذیر است، آماده نمودهاند که پرچمدار آن، مفسر قرآن ابن عباسببا بیان آن کلمهی جامع و مختصر است.
بدون در نظر گرفتن این تفسیر، مسلمان از جایی که انتظار آن را هم ندارد دچار فتنه میشود و بدون اینکه بفهمد، از جماعت مسلمان خارج میگردد. همان چیزی که خوارج در قدیم و پیروانشان در حال حاضر دچار آن شدهاند. پس فرمودهی رسول الله ج«...وقتاله كفر»منظور ارتکاب کفری که باعث خروج از دین باشد، نیست. و احادیث در این زمینه بسیار زیاد است. تمام این احادیث حجت قاطعی است بر آنهایی که نزد آیهی سابق توقف و آن را به کفر اعتقادی تفسیر مینمایند. و حال همین حدیث برای ما کافی است چون دلیل قاطعی است بر اینکه اگر مسلمانی برادر مسلمانش را بکشد عملش کفر عملی است و کفر اعتقادی نمیباشد. ولی اگر به نظر جماعت تکفیری برگردیم آنها حکم کفر را مطلقاً بر حاکمان و کسانی که تحت ولایت آنها زندگی میکنند، اطلاق میکنند. و به طریق اولی آن را در مورد کسانی که تحت امر و مأمور انجام وظایف حکومتی هستند، اعمال مینمایند و توجیه آنها نیز همین است که آنها مرتکب گناهانی هستند و به واسطهی آن کافر شدهاند، از جمله مسائلی که سؤال کننده مرا به یاد آن انداخت، مسئلهای بود که از بعضی افراد جماعتِ تکفیر که خداوند هدایتشان فرماید، شنیدم. به آنها گفتم: شما بعضی از حاکمان را تکفیر کردید اما چرا امامان مساجد، سخنرانان، خطیبان، مؤذن و خدمهی مساجد، اساتید و مدرسین علوم شرعی در دانشگاهها را تکفیر نمودید؟
در جواب گفتند: چون آنها راضی به حکم حاکمانی بودند که به غیر شریعت حکم میکردند.
گفتم: اگر آن رضایت قلبی باشد در چنین حالتی کفر عملی (عمل به غیر ما انزل الله) تبدیل به کفر اعتقادی میشود و هر حاکمی به غیر شریعت حکم کند و آن حکم را لایق و شایسته برای این دوران بداند و معتقد باشد حکم کردن به قرآن و سنت شایسته نیست بدون شک چنان کفری اعتقادی است و کفر عملی نیست؛ و اگر کسی هم به آن راضی باشد به چنین حاکمی ملحق میگردد. شما نمیتوانید حکم کنید به اینکه هر حاکمی به قوانین غربی کفرآمیز یا به بیشتر آن احکام حکم نماید، کافر است مگر در صورتی که از او سؤال شود و جوابش این باشد که حکم به این قوانین حق است و برای عصر حاضر لازم هستند و حکم به اسلام جایز نیست. اگر سؤال کنید نمیتوانید بگویید جواب آنها این است که حکم به شریعت امروز لایق و شایسته نیست؛ که در صورت تحقق چنان جوابی بدون شک و گمان آنها کافرند و اگر از مرتبه حاکمان نزول کنیم در بین محکومین، عالمان و صالحان و دیگران هستند و چگونه به مجرد اینکه آنها تحت حکومت آن حاکمان زندگی میکنند، آنان را محکوم به کفر نمودهاید در حالی که خود شما نیز بسان آنها تحت حکومت همان حاکمان زندگی میکنید حال آنکه شما آنها را کافر اعلان کرده و مرتد میخوانید! حکم به آنچه الله تعالی نازل کرده واجب است اما مخالفت کردن حکم شرعی به مجرد عمل، مستلزم آن نیست که بر عامل آن حکم ارتداد صادر شود.
از جمله مناقشاتی که خطا و گمراهی آنها را روشن میکند، این است که به آنها گفتم: چگونه بر مسلمانی که شهادتین را بر زبان جاری میسازد و نماز میخواند، حکم ارتداد صادر میکنید؟ آیا تنها یک بار کافی است (که به غیر ما انزل الله حکم شود؟) یا اینکه واجب است او اعلام نماید که از دین برگشته است؟ اما آنها در جواب همچنان سرگردان میباشند، ولی من مجبور شدم برایشان مثلی بزنم، قاضی که به شرع حکم میکند و برنامهی کاری و عادت او همینگونه است اما در یک مورد بر خلاف شرع حکم مینماید یعنی حق را به ظالم میدهد و مظلوم را محروم میکند. آیا او در این مورد بر خلاف آنچه خداوند نازل کرده حکم صادر ننموده است؟ ایشان به غیر ما انزل الله حکم کرده است، آیا در موردش میگویید که مرتد و کافر شده است؟ جواب دادند: خیر. کافر نمیشود. گفتم: برای چه؟ گفتند: چون این کار تنها یک بار از او صادر شده است. گفتم: سخن شما درست، اگر یک بار دیگر از او صادر شود یا یک حکم خلاف شرع در مورد دیگر صادر نماید آیا کافر میشود؟ احتمال بار سوم و چهارم هم در مورد ایشان مقدور است، در مورش چه میگویید؟ آیا کافر میشود؟ شما نمیتوانید برای تعداد احکامی که صادر میکند و در آن با شرع مخالفت مینماید حد و میزان معلومی قرار دهید اما در مورد عکس این نظریهی شما، مسئله روشن است اگر در همان صدور حکم برای بار اول شما اطلاع حاصل کنید که وی آن مورد حکم به غیر شریعت را نیکو میداند و حکم شرعی را قبیح و نادرست میشمارد در چنین وضعی شما حکم ارتداد را در موردش صادر مینمایید اما در غیر این حالت اگر در دهها فقره در موضوعات متعدد بر خلاف شرع حکم کند و در جواب سؤال کنندهای که گوید چرا بر خلاف شرع خدا حکم کردی؟ گوید: بر نفس خویش ترسیدم یا اینکه رشوه گرفتم در چنین حالی نمیتوانید حکم کفر بر او صادر نمایید مگر اینکه شما را از نهان درون خویش آگاه سازد و بگوید حکم به شریعت را جایز نمیدانم؛ او مرتد شده و کافر است. خلاصهی سخن اینکه کفر نیز به مانند فسق و فجور قابل تقسیم است، کفر و فسق و ظلمی که انسان را از دین خارج میکند تماماً به این اصل برمیگردد که در هنگام انجامش قلباً آن را حلال دانسته باشد ولی در مورد خلاف آن یعنی حالتی که باعث ارتداد نمیشود هنگامی است که فقط عملاً آن را برای خود جایز میداند و تمام گناهانی که در این زمان عملاً مردم آن را انجام میدهند و در عمل برای خود حلال کردهاند بدون اینکه قلباً معتقد به حلال بودن آن باشند، حکمشان همینطور است و دچار کفر عملی شدهاند که از جملهی آنها ربا، زنا، شراب و ... میباشد (و از اسلام خارج نمیگردند). بنابراین جایز نیست به صرف انجام گناه کسی را تکفیر کرد مگر اینکه آنچه در سینهها پنهان داشتهاند برای ما روشن گردد. برای نمونه آنچه را که خداوند حرام کرده حرام ندانند، در صورتی که آنها چنین کرده و آنچه پنهان داشتهاند برای ما روشن گردد آنها را کافر و مرتد میدانیم و اما در صورتی که برایمان روشن نگردد راهی برای تکفیرشان نداریم و باید بترسیم مسلمانی را به ناحق تکفیر کنیم. چنانکه رسول الله جمیفرماید: «إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِیهِ یَا كَافِرُ فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا»:«اگر مسلمانی به برادرش بگوید ای کافر یکی از آن دو مستحق آن خواهد شد.» احادیث در این زمینه بسیارند به همین مناسبت حکایت آن صحابی که با یکی از مشرکین جنگید را برایتان نقل میکنم. وقتی مرد مشرک زیر ضربات شمشیر آن مرد صحابی قرار گرفت، گفت: اشهد ان لا اله الا الله. ولی مرد صحابی به سخنش اهمیت نداد و او را کشت؛ وقتی خبر به رسول الله جرسید، به شدت آن عمل را ناپسند دانست. آن صحابی گفت: ای رسول خدا این سخن را از ترس کشتن بر زبان راند. رسول الله جدر جوابش فرمود: «هلاّ شققت عَنْ قَلْبِهِ؟!» [۲]: «آیا قلبش را شکافتی؟!» بنابراین کفر اعتقادی ارتباطی به عمل ندارد بلکه در ارتباط با دل است و ما هم قادر به اطلاع از درون فاسق، فاجر، دزد، زناکار، رباخوار و غیره نیستیم مگر اینکه آنچه در دل دارد بر زبان راند. ولی اگر عملاً با شرع مخالفت نماید ما هم میگوییم تو با شرع خدا مخالفت نموده و مرتکب فسق و فجور شدهای. و تا زمانی چیزی از اعتقادش برای ما آشکار نشود، تا از نسبت دادن کفر به او پیش خداوند معذور باشیم از بکار بردن الفاظ ارتداد و کفر در موردش خودداری میکنیم و بعد از این مرحله حکم معروف اسلام خواهد آمد و آن اینکه هرکس دینش را تغییر دهد و دچار ارتداد گردد او را بکشید و این همان فرموده رسول الله جاست: «مَنْ بَدّلَ دِیْنَهُ فَاقْتُلُوْهُ»من همیشه به کسانی که دربارهی قضیهی تکفیر حاکمان سخن میگویند، گفته ام: شما میگویید، حاکمانی که بر شما حکومت میکنند، کافر هستند، در صورت صحت این ادعا، تکفیر کردنشان واجب میشود و باید حدود شرعی را بر آنها جاری نمود. اگر هم اکنون ما تسلیم شما شویم که تمامی حاکمان جوامع اسلامی کافرند چه کسی میتواند حکم شریعت را در موردشان عملی سازد؟ کافرانی که سرزمینهای مسلمانان را اشغال کردهاند و ما متأسفانه با اشغال سرزمین فلسطین به وسیلهی یهود مواجه هستیم، ما و شما با آن اشغالگران چه چیز توانستهایم انجام دهیم تا اینکه شما با حاکمانی که گمان دارید کافرند انجام دهید؟ چرا شما این جهت را ترک نمیکنید و به تأسیس بنیانی مبادرت نمیورزید که بر اساس آن رسول الله جاصحابش را تربیت کرد و بر آن اساس و نظام آنها رشد یافتند و نشو و نما کردند چیزی که ما در بیشتر مناسبات از این قبیل از آن سخن به میان میآوریم. هر جماعتی از مسلمانان باید حقیقتاً برای بازگرداندن حکم اسلام نه تنها در سرزمینهای اسلامی بلکه در تمام زمین بکوشد تا اینکه فرمودهی الله تعالی تحقق یابد. چنانکه میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ٩﴾[الصف: ۹] «اوکسی است که رسولش را برای هدایت مردم و ابلاغ دین حق فرستاد تا آن را بر تمامی ادیان غالب گرداند هرچند مشرکین آن را ناپسند دانند».در بعضی از احادیث صحیح آمده که این آیه بزودی تحقق پیدا خواهد کرد و برای اینکه مسلمانان بتوانند آن را دوباره تحقق بدهند آیا راه آن اعلان انقلاب علیه حاکمانی است که به ظن و گمان ایشان مرتد شده و کافرند سپس هیچ کاری را نمیتوانند بعد از آن اعلان انجام دهند؟ این چه منهجی است؟ بیگمان راه صحیح همان است که رسول الله جاز آن سخن گفته و در هر خطبه اصحابش را به آن یادآور شده است. «وَخَیْرُ الْهَدْیِ هَدْیُ مُحَمَّد صَلّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلّم»
بر هر مسلمانی خاص و عام و همهی کسانی که به بازگشت و اقامهی شریعت اهتمام میورزند لازم است از همانجا که رسول الله جشروع کرد، آغاز نمایند و آن همان چیزی است که ما به عنوان دو کلمهی ساده از آن نام میبریم (تصفیة وتربیة). چون ما حقیقتی را میدانیم که آن غلو کنندگان افراطی از آن غافلاند یا خود را به غفلت زدهاند. واقعیت موجود در مورد آنها فقط اعلان تکفیر حاکمان است که هیچ عملی را بدنبال خود نداشته است و اگر هم پیامدی داشته جز فتنه، بلا و گرفتاری برای مسلمین فاقد ارمغان دیگری بوده است، در این سالهای اخیر فتنهها از حرم مکی شروع و به فتنهی مصر و قتل سادات و ریختن خون به ناحق بسیاری از مسلمانان معصوم که ناشی از همان فتنه بود انجامید و اخیراً در سوریه و باز هم در مصر و جریانات تأسف بار الجزایر و... همگی به خاطر مخالفت با بسیاری از نصوص، تحقق پذیرفت و مهمترین آنها این فرموده دربارهی رسول الله جاست: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا١﴾[الأحزاب: ۲۱]: «در وجود رسول الله جبرای شما و کسانی که به خدا و روز آخرت امیدوار باشند و الله را بسیار یاد کنند الگوهای نیکو وجود دارد.»هنگامی که میخواهیم حکم خدا را در زمین به پا داریم آیا از کشتار حاکمان که نمیتوانیم انجام دهیم، شروع کنیم یا به همان چیزی که رسول الله جبدان آغاز نمود دست به کار شویم؟ بدون شک جواب واضح است: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾رسول الله جبه چه چیز آغاز نمود؟ میدانید که او با دعوت کردن افرادی که گمان داشت که استعداد قبول کردن حق را دارند آغاز کرد. پس همانگونه که در سیرهی نبوی معروف است افرادی دعوت را لبیک گفتند؛ به دنبال گرفتاریها و مشکلاتی که مسلمین در مکه با آن روبه رو شدند، دستور به هجرت اولی و سپس دوم داده شد تا آنجا که خداوند عزوجل مدینه منوره را وطن آنها قرار داد پس حکومت اسلامی و جنگهای دفاعی و آزادی بخش رسول الله جبا کفار و یهود آغاز گردید. بنابراین ما هم باید از تعلیم مردم و آشنا کردنشان با اسلام آغاز کنیم همانگونه که رسول الله جآغاز کرد ولی فرقی که هست این است که ما نباید فقط به دعوت اسلامی بسنده کنیم چون اسلام با چیزهایی که جزو آن نیست آمیخته شده است چیزهایی که سبب نابودی مبارزات اسلامی و بیداری آن است به همین دلیل بر داعیان واجب است که اولاً: با تصفیهی اسلام از هر آنچه با آن بیگانه است ولی وارد آن گردیده، حرکت را آغاز کنند. ثانیاً: همزمان با آن تصفیه به تربیت جوانان مسلمان بر اساس آن اسلام پاک و بیآلایش اقدام کنند. وقتی که ما به مطالعهی جماعتهای اسلامی که در طول یک قرن از زمان شکل گرفتهاند، مینگریم بسیاری از آنها را مییابیم که علیرغم آن همه ادعا و تبلیغات و گرفتاریها به قصد برپایی حکومت اسلامی و ریختن خون بیگناهان به استناد همین انگیزهها هیچ بهرهای نبردهاند و نتیجهای از کار خویش نگرفتهاند. همیشه ما عقاید خلاف کتاب و سنت و اعمال منافی با آن را از آنها دیدهایم و به همین مناسبت سخن یکی از دعوتگران را نقل میکنم که گفت: دولت اسلام را در دلهایتان برپا دارید در نتیجه در سرزمینتان برپا میگردد. من دوست دارم از اتباع آن باشم که آن را لازم بداریم و در زندگی خویش تحقق ببخشیم؛ چون مسلمان هر وقت عقیدهی خویش را بر اساس کتاب و سنت تصحیح کند بدون شک پشت سر آن به تصحیح عبادت و اخلاق و رفتارش اقدام میکند. اما با کمال تأسف آن مردمان به آن کلمهی پاک و بیآلایش عمل نکردند و بدون هیچ اقدام اساسی تنها به تبلیغات و ادعای تشکیل حکومت اسلامی به داد و فریاد پرداختند و قول شاعر در موردشان صادق است که میگوید:
ترجو النجاة ولم تسلك مسالكها
إن السفینة لا تجری على الیبس
میخواهید که نجات یابید بدون اینکه از راهش وارد شوید همانا که کشتی بر خشکی جریان نمییابد.
امیدوارم که درآنچه بیان داشتم جواب کافی برای آن سؤال وجود داشته باشد.
والله المستعان.
[۱] در کتابهای نوشته شده در زمینه فرقههای اسلامی از آن یاد شده است و بعضی از آنها هم اکنون به اسامی دیگر موجود هستند که از آن جمله اباضیه میباشد که تا همین اواخر در لاک خویش و فاقد هر نوع روحیه دعوی بودند اما مدت زمانی است دوباره ظهور کرده و شروع به انتشار بعضی از نوشتهها و عقاید کردهاند که درست مطابق عقاید فرقهی خوارج در قدیم میباشد و تنها فرقی که با آنها دارند اینست که خود را به وسیلهی یکی ازخصوصیات خاص شیعه که تقیه نام دارد مخفی کردهاند و ادعا میکنند که ما خوارج نیستیم در حالی که شما میدانید که نامها حقایق و مفاهیم را تغییر نمیدهند چون اینها نیز به مانند خوارج مرتکبین گناه کبیره را کافر میدانند هم اکنون در بعضی از جماعات اسلامی، بعضی از افراد یافت میشوند که همراه با دعوت، حق خود را به عنوان اهل قرآن و حدیث مطرح کردهاند. [۲] به روایت بخاری ومسلم از حدیث أسامة بن زیدس.