به ناچار باید به مردم بگوییم حد نصاب یا به طلا است و یا به نقره؟
نظری که من در کتابم «فقه الزکاة» انتخاب کردهام و قبل از من نیز شیخ ابوزهره و برخی از علما آن را انتخاب کردهاند، همان طلا است، زیرا این چیز معقولی است، و نسبتاً به دیگر حد نصابهای زکات نزدیکتر است، و آن برابر است با ۲۰ مثقال یا ۲۰ دینار، یعنی برابر با ۸۵ گرم طلا. پس شایسته است فقه را به زبان حال ترجمه کنیم تا مردم آن را بهتر بفهمند.
از طرف دیگر ما نیاز داریم که عمل کردن به فقه را آسان سازیم تا اجرا کردنش راحت و آسان باشد. بدین جهت باید آن را برای مردم آسان گردانیم و بر مردم سخت نگیریم. عمل کردن به آن و احکامش را بر آسانی بنا نهیم، و این به چند چیز بستگی دارد:
۱- بیان کردن رخصت در مقابل عزایم، در اموری که خداوند به ما اجازه داده.
۲- آسان ساختن این امور. اصلاً شایسته نیست که این امور را از مردم مخفی نگه داریم و بر مردم سخت بگیریم، چرا که بعضی از مردم، شاید قادر به انجام امور سخت باشند، اما عموم مردم که این چنین نیستند. آنان محتاج به این آسانی هستند. پس بر مردم آسان بگیریم.
رخصت سفر، رخصت روزه نگرفتن و رخصتهای زیاد دیگر. «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أَنَ تُؤْتَى رُخَصُهُ كَمَا يَكْرَهُ أَنْ تُؤْتَى مَعْصِيَتُهُ». «خداوند دوست میدارد که رخصتها و اجازههایش اجرا شود چنانچه از انجام گناه و نافرمانیش بدش میآید». «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أَنْ تُؤْتَى رُخَصُهُ كَمَا يُحِبُّ أَنْ تُؤْتَى عَزَائِمُهُ». «آنچنان که خداوند دوست میدارد فرایض و واجباتش انجام شود، دوست دارد که رخصتها و اجازههایش نیز اجرا شود».
پیامبرصمردی ناتوان را دید که بر رویش سایه انداخته بودند و آب بر رویش میپاشیدند، سؤال کرد: این مرد کیست؟ گفتند: ای پیامبرص، مردی این مرد، مسافری است روزهدار. پیامبرصفرمود: «لَيْسَ مِنَ الْبِرِّ الصِّيَامُ فِى السَّفَرِ». «روزه گرفتن در مسافرت نیکو نیست». یعنی در این چنین سفری، سفری سخت و دشوار، نیکو نیست که انسان روزه بگیرد. افطار کند و گناهی نیز ندارد. فقط بر او واجب است که در آینده روزه بگیرد.
آسان گرفتن خوب است. من روشم این است که هر گاه دو قول مشابه، یک قول جنبۀ احتیاطی گرفته باشد و دیگری ساده و آسان باشد، بر مبنای قول ساده و آسان فتوا میدهم. البته به عموم مردم هم میگویم که هر کدام که آسانتر است را انتخاب کنید. بعضی افراد متعصب و سختگیر از من میپرسند که دلیلت چیست؟ گفتم: دلیلم همان روایتی است که عایشه از پیامبرصروایت کرده است. پیامبرصروایت کرده است. پیامبرصهر گاه بین دو مسأله، مخیر میشد هر کدام را که آسانتر بود انتخاب میکرد. البته به شرطی که آن مسأله گناه نباشد.
پیامبرصاز کسانی که نماز را بر مردم طولانی میکردند، ایراد میگرفت. چنان که به معاذبن جبل ایراد گرفتند و با عصبانیت دو بار فرمودند: ای معاذ مگر تو فتنهگری؟ این در حالی بود که معاذ امام مردم بود و نماز را طولانی میخواند. همچنین از ابیبن کعب ایراد گرفت و چنان خشمگین شد که قبل از آن این چنین خشمگین نشده بود. راوی حدیث روایت میکند که پیامبرصفرمود: «إِنَّ مِنْكُمْ مُنَفِّرِينَ فلیتجوّز أو فلیخفّف. فإنّ وراءة الکبیر والمریض مِن أَمَّ النَّاسَ وَذَا الْحَاجَةِ». «همانا بعضی از شما باعث تنفر مردم میشوند. کسی که امام مردم شد، باید نماز را سبک و کوتاه بخواند، زیرا پشت سرش پیرمرد و بیمار و ناتوان ایستادهاند، یا پشت سرش کسانی ایستادهاند که میخواهند به کارشان برسند».
درست نیست که یکی مردم را پشت سرش نگه دارد و سوره بقره بخواند. در صورتی که این درست است که، تمام جماعت موافق باشند. تو نماز را طولانی میخوانی و کسانی که به این مسجد میروند، میدانند که امام این مسجد نماز را طولانی میخواند. در حالت عادی «سیروا بسیر أضعفکم». باید هنگام با ضعفا حرکت کرد و باید مراعات حال ضعفا را کرد. زیرا پشت سر شما پیرمرد، مریض و کسانی که کار دارند ایستادهاند. بدین جهت روش اساسی این است که ما آن را آسان سازیم. در فروع آسان بگیریم و در اصول سختگیری کنیم. اصلاً تساهل در اصول قاطع اسلامی و در کلیاتی که دین بر آن بنا شده است وجود ندارد. بعضی از مردم به من میگویند: ای برادر ما میبینیم که شما بسیاری از مسائل را آسان گرفتهاید. اما در مسأله ربا بسیار سختگیری کردهاید. گفتم: من سخت نگرفتهام، این شرع است که سخت گرفته، است. من در چیزهایی که دین آن را سخت گرفته تساهل به خرج نمیدهم و در چیزهایی که دین آن را آسان گرفته، سختگیری نمیکنم. پس این همان آسانی و رخصت است.
امام نووی در مقدمه کتابش «المجموع» از سفیانبن سعید ثوری که در فقه و حدیث و زهد و تقوا به رتبه امامت رسیده بود، به گونهای که در علم حدیث او را امیرالمؤمنین مینامیدند، سخن زیبایی روایت کرده است که این چنین است: «فقه رخصت و اجازهای است از جانب شخص مورد اعتماد، و الاّ سختگیری که هر شخصی میتواند بکند». فقه حقیقی، یعنی رخصت و اجازه دادن از جانب شخص مورد اعتماد، یعنی اینکه آن شخص به علمش اعتماد میکند، به دینش هم اعتماد میکند و به خاطر منفعت شخصی هم فتوا صادر نمیکند. نه ... آن شخص متدین است و از خدا هم میترسد. صاحب علم است. علمی گسترده و ایمانی آسیبناپذیر. حال اگر او رخصتی یا اجازهای داد از او بگیرید.
فقه یعنی: رخصت و اجازه از جانب شخص مورد و الاّ سختگیری هر کسی میتواند انجام دهد. بسیاری از مردم میگویند: این حرام است، این حرام است. کلمه حرام کلمۀ آسانی است. پس هر گاه رخصت و اجازهای از جانب فرد مورد اعتماد صادر شد، بدان که این عین فقه است. آنچه مطلوب ما است همان آسان شدن احکام و دادن رخصتها و اجازهها است. اما سختگیری فقط در واجبات و محرمات مطلوب است.
گذشتگان در این باره بسیار سختگیر بودند، مثلاً نمیگفتند: این واجب است یا این حرام است. مگر اینکه نصی صحیح و ثابت شده با سند در اختیار داشتند، نصی از کتاب خدا یا نصی از سنت رسولاللهص. با این شرایط بود که حکم میکردند که این مسأله واجب است یا حرام یا مستحب. همچنین آنان در تحریم کارهای حرام بسیار سختگیر بودند، این همان چیزهایی است که در احادیث مشخص است. رسولاللهصمیفرماید: «إنّ من أعظم المسلمین جرماً رجلاً سأل عن شيء لم یحرّم فحرم من أجل مسألته». «بزرگترین جرم و گناه در بین مسلمانان این است که یک نفر از چیزی سؤال میکند که حرام نشده و فقط به خاطر سؤال او آن چیز حرام گردد». اصحاب نیز فقط در امور بسیار مهم سؤال میکردند تا مبادا همچون یهود، کثرت سؤالشان منجر به سختگیری و تشدید شود. پیامبرصاصحاب را از سؤالات زیادی نهی کردند و فرمودند: «فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِكَثْرَةِ سُؤَالِهِمْ وَاخْتِلاَفِهِمْ عَلَى أَنْبِيَائِهِمْ». امتان قبل از شما به خاطر سؤالات زیادی و اختلافشان با پیامبرانشان هلاک گشتند.
پروردگار به وسیلۀ موسی به یهودیان دستور داد تا گاوی را بکشند. اگر میرفتند و یک گاو را میکشتند، دستور خدا را اجرا کرده بودند. ولی آنان بر لجاجت و سختگیری و وسوسه خودشان باقی ماندند. به موسی گفتند: از پروردگارت بخواه تا به ما بگوید آن چگونه گاوی است؟ خداوند آن گاو را برایشان محدود ساخت و فرمود: آن ماده گاوی است، نه گوساله و نه خیلی پیر. باز از موسی خواستند از پروردگار بخواهد تا بگوید آن گاو چه رنگی است؟ فرمود: آن گاوی است کاملاً زرد که رنگش بینندگانش را شاد میسازد. سختگیری پشت سختگیری. اما باز ساکت ننشستند و از موسی خواستند از پروردگارت بخواه تا به ما بگوید آن کدام گاو است؟ فرمود: آن گاوی است نه رام تا زمین را شخم زند و نه کشتزاری را آبیاری کند. بینقص است و هیچ عیبی ندارد.
برای پیدا کردن این گاو بسیاری از سرزمینها را گشتند، زیرا این گاو ویژگیهای زیادی داشت. آنان کسانی بودند که بر خود سخت گرفتند، خداوند نیز بر آنان سخت گرفت. پس شایسته نیست که انسان بر خودش سخت بگیرد. همچنین شرع نهی کرده از اینکه ما بدون نصی صریح از کتاب خدا یا سنت رسولصبا زبانمان چیزی را حرام کنیم. قرآن نیز با لحن شدیدی این را رد میکند:
﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ لَكُم مِّن رِّزۡقٖ فَجَعَلۡتُم مِّنۡهُ حَرَامٗا وَحَلَٰلٗا قُلۡ ءَآللَّهُ أَذِنَ لَكُمۡۖ أَمۡ عَلَى ٱللَّهِ تَفۡتَرُونَ ٥٩﴾[یونس: ۵۹].
«بگو: به من خبر دهید، رزق و روزیی که خداوند بر شما فروفرستاده (چرا) بخشی از آن را حرام و بخشی دیگر را حلال گردانیدهاند. بگو: آیا خدا به شما اجازه داده یا اینکه بر خدا دروغ میبندید».
این سخن را از کجا میآورید، این حرام است، این حلال است.
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُكُمُ ٱلۡكَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ ١١٦﴾[النحل: ۱۱۶].
«با زبان دروغینتان مگویید این حلال است و این حرام است، تا این که بر خداوند دروغ ببندید، زیرا کسانی که بر خداوند دروغ میبندند رستگار نمیشوند».
هیچ چیزی حرام نمیشود، مگر با دلیلی روشن و واضح و کامل و این چنین بود که برخی از اصحاب پیامبرصبا وجود این آیه باز شراب میخوردند:
﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِۖ قُلۡ فِيهِمَآ إِثۡمٞ كَبِيرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَكۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَا﴾[البقرة: ۲۱۹].
«درباره شراب و قمار از شما میپرسند، بگو آن دو گناهی بس بزرگ است و برای مردم نیز سودهایی دارد. ولی گناهان از سودش بیشتر است».
بسیاری از اصحاب از شراب خوردن دست کشیدند، زیرا برایشان این بس بود که در شراب گناهی بزرگ نهفته است. با وجود این باز برخی میگفتند: پرورگارا! درباره شراب با ما روشن و صریح سخن بگو. این آیه روشن و آشکار است اما پاسخی صریح و کامل نیست. تا اینکه آیۀ دیگری نازل شد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ﴾[النساء: ۴۳].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید در حال مستی به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه میگویید».
باز گروهی از شراب دست کشیدند، اما عدهای هنوز شراب میخوردند و میگفتند: پروردگارا! در این باره با ما روشن و صریح سخن بگو. تا اینکه این آیۀ صریح و کامل و قاطع نازل شد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ٩٠﴾[المائدة: ۹۰].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، شراب و قمار و بتها و تیرهای قرعه، پلید و از عمل شیطانند. پس از آن دوری گزینید، باشد که رستگار گردید».
سخن روشن و صریح، سند است. در غیر این صورت ما هم مثل علمای قدیم عمل میکنیم و میگوییم: از این بدم میآید. این را دوست ندارم. از این خوشم نمیآید. فکر نمیکنم این طور باشد و امثال این جملات. اما اگر گفتیم حلال یا حرام حتماً باید یک نص صحیح و صریح داشته باشیم.
بعضی از برادران از من ایراد میگیرند و میگویند: چرا شما در کتاب حلال و حرام دایره تحریم را تنگ کردید. میگویند: در اصل باید نام کتابتان را حلال و حرام در اسلام میگذاشتید. زیرا هیچ چیز حرامی در آن پیدا نمیشود. به آنان گفتم: پیشنهاد میکنم تا کتابی به نام حرام و حلال در اسلام بنویسید، زیرا در نزد شما هیچ چیز حلالی وجود ندارد.
این اسلام است که دایرۀ حرام را تنگ ساخته است و آنچه در حدیث ابیالدرداء روایت شده این است که در اصل همه چیز حلال میباشد. پیامبرصفرمودند: «ما أحل الله فهو حلال وما حرم فهو حرام وما سكت عنه فهو عفو فاقبلوا من الله عافيته فإن الله لم يكن لينسى شيئا». «آنچه را که خداوند حلال فرموده، پس آن حلال است و آنچه را که حرام ساخته پس آن حرام است و آن چیزهایی که صحبتی دربارهاش نشده، پس آن عفو و بخشش است». زیرا خداوند هرگز چیزی را فراموش نمیکند. سپس این آیه را تلاوت فرمود:
﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّٗا﴾[مریم: ۶۴].
«پروردگارت هرگز فراموشکار نبوده».
محدودۀ عفو، محدودۀ وسیعی است. برخی از مردم میخواهند که آن را تنگ سازند. ولی پروردگار آن را وسعت بخشیده. و این از آن مواردی است که شایسته است ما آن را در فقه آسان پایهریزی کنیم نیز در چیزهایی که بلا و مصیبت در آن فراگیر شده بنا را بر آسانی بگیریم، چیزهایی که در عبادات و معاملات، عمومی و فراگیر شده و شایسته است آنها را از اسباب تخفیف بدانیم. علما چند چیز را از اسباب تخفیف میدانند: ۱- بیماری ۲- مسافرت ۳- اشتباهاً کاری انجام دادن ۴- فراموشی ۵- اجبار.
و در ضمن آن فراگیر شدن وقتی مردم به چیزی دچار شوند اقتضای کارایی است که بر بندگان خدا آسان بگیریم و از میان نظرات سادهترین را انتخاب کنیم. مثلاًَ در قضیه طهارت و نجاست: بعضی از ائمه مذاهب، در امر طهارت و نجاست: بسیار سختگیرند. مثل مذهب امام شافعی، در این قضیه، مذهبی بسیار سختگیر است، بر خلاف مذهب امام مالک که بسیار آسان است. من امشب در تلویزیون چیزی دیدم و شنیدم که بعضی از برادران مالکی این چنین میگفتند: امام مالک در امور عبادات همیشه جنبه احتیاط را میگرفت و چیزهایی را که سخت و سنگین بود انتخاب میکردند. من از این سخنان متعجب گشتم و گفتم: بالعکس، امام مالک بسیار آسان میگیرد. مثلاً در امور طهارت و نجاست، مذهب مالکی آسانترین مذهب است. مثلاً او میگوید: آب نجس نمیشود مگر اینکه رنگش تغییر کند یا آنچه گوشتش حلال است پس ادرار و مدفوعش پاک است. بله، این چنین نظریاتی دارد و جالب اینکه که شیخالاسلام ابن تیمیه و امام محمد غزالی این را ترجیح دادهاند. امام محمد غزالی که یکی از امامان بزرگ مذهب شافعی است از جانب مذهب شافعی چنین میگوید: دوست داشتم که مذهب شافعی در فصل آبها در فقه، همچون مذهب مالکی بود. وی هفت دلیل در تأیید مذهب امام مالک بیان نمود. ما دین را برای بندگان خدا آسان میسازیم و آن مذهبی را برمیگزینیم که در این امور آسانگیرتر است.
من در دبیرستان همچون استاد و شیخ بزرگمان، شیخ سید سابق که اصلاً پایبند به مذهب نبود و هیچ توجهی به آن نداشت، درس فقه میخواندم. اهالی روستایمانم مثل بیشتر روستاهای ساحلی مصر، شافعی مذهبند و من با بزرگان دینی روستایمان اختلاف داشتم و خود را ملتزم به مذهب شافعی نمیدانست. یکی از موضوعاتی که من مطرح کردم و باعث تحریم و برانگیختن احساسات مردم شد، این بود که گفتم: لمس کردن زن وضو را باطل نمیکند. در مذهب ابوحنیفه به طور عام و در هر صورت که باشد، وضو را باطل نمیکند. در نزد حنابله و مالکیان، لمس کردن زن فقط همراه با شهوت است که وضو را باطل میکند.
اما کشاورزان مصری که در صحرا هستند، کشاورز در سرمای شدید زمستان برای نماز مغرب وضو میگیرد نماز مغرب که خواند برای صرف شام برمیگردد. باز راهی نماز عشا میشود. زمانی که زنش سفره شام میچیند، ناگهان اشتباهاً و بیاراده دستش به او میخورد. طبق مذهب وضویش باطل شده و باز دوباره باید با همان آب بسیار سرد وضو بگیرد. آن زمان بود که من به تبلیغ همین مذهب یعنی مذهب ابوحنیفه و مالک و ابن حنبل پرداختم. این مسأله زود بین مردم پخش شد.
یک بار زنی دستش به دست همسرش خورد. مرد خشمگین و ناراحت شد. زن گفت: بنا به مذهب شیخ یوسف نماز بخوان. مرا صاحب مذهب قرار دادهاند. در حالی که این، مذهب من نیست. این عین مذهب ابوحنیفه، مالک و ابن حنبل است. چیزی که من میخواهم بگویم، این است که: ما نیاز داریم چیزهایی که همگانی و فراگیر شده را برای مردم آسان سازیم. بسیاری از مردم آسانی را در چنین مسائلی و همچنین در مسأله غنا و موسیقی انکار میکنند. من آرایی که چنین مسائلی را مباح یا مکروه میدانند برمیگزینم، زیرا من هیچ دلیل صحیح و صریحی بر تحریمشان پیدا نکردم. به علاوه این چیزی است که دیگر عمومی گشته. مردمی در دنیا وجود دارند که نمیشود این چیزها را بر آنان تحریم کرد. مردم آفریقا و ملت آفریقا همهشان با رقص و طبل بزرگ شدهاند و با این چیزها زندگی میکنند. چگونه میشود این چیزها را بر آنان تحریم کرد؟ مثل این است که زندگی را بر آنان حرام کردهایم.
همچنین در اروپا و آفریقا مردمانی هستند که موسیقی برایشان یک هنر پیشرفتهای است که روح انسان را جلا و پرورش و ترقی معنوی میدهد. هر گاه به بتهوون یا سمفونی چهارم یا هفتم گوش دهی، به آنان (اروپائیان) میگویی که این چیزی است منکر و حرام است. آنان نیز متنفر میشوند. پس به ناچار باید چیزهایی که عمومی گشته را آسان سازیم [۱].
علمای گذشته سعیشان بر این بود که معاملات مردم را، در امور گوناگون تصحیح کنند. سعی میکردند آن معامله غلط را از آن حکم مکروه بودن خارج کنند و آن را با یک حکم شرعی دیگر تطبیق دهند تا آن معامله شرعی و حلال گردد. گاهی دنبال یک حکم ضعیف شرعی یا دنبال یک حیله شرعی میگشتند. گاهی نیز حکمی را از مذهبی دیگر میگرفتند و یا از مذهبی دیگر تقلید میکردند. از زیباترین جملات به جا مانده از آنان آن گاه که قولی را بر قول دیگری ترجیح میدادند این جمله است: «این برای مردم بهتر و سادهتر است». این یکی از چیزهای مطلوب برای آسان گرفتن است. یکی دیگر از چیزهایی مطلوب برای آسان گرفتن، موازنه بین نصوص جزیی در دین و هدفهای کلی در دین است.
طبعاً در مصر مدارسی وجود دارد که به این موضوعات میپردازد. مدارسی هستند که فقط به نصوص جزیی میپردازند در حالی که از اهداف کلی غافلند. من آنان را ظاهریان جدید نامیدهام. یعنی: آنان ادامهدهندگان راه ظاهریان قدیم هستند، در حالی که آن علمی که ظاهریان قدیم داشتند آنان ندارند. علم هیچ کدامشان به علم داود ظاهری یا ابن حزم نمیرسد. تنها بهانۀ اینها و تنها وجه تشابهشان فقط همان جمود فکری و تنگنظری مذهب ظاهری است.
ابن حزم یکی از امامان برجسته در بین مسلمانان و یکی از فرهیختگان فرهنگ اسلامی است. انسانی است دارای فرهنگی وسیع و عقلی با درایت. اما هر کدام از اینان دارای نقاط ضعفی هستند. نقطه ضعف ابن حزم این است که قیاس را قبول ندارد و منکر فلسفه احکام است و بر این اساس، نظرش درباره این حدیث چنین است: «لَا يَبُولَن أَحَدكُمْ فِي الْمَاء الدَّائِم». «در آب ایستاده ادرار نکنید. میگوید: صحیح نیست برای انسان، که در آب ایستاده ادرار کند». اما اگر در شیشه یا ظرفی ادرار کند سپس آن را در همان آب بریزد، هیچ گناهی ندارد، زیرا او که در آب ادرار نکرده است. اما نتیجهاش که یکی است. او فقط معنای ظاهری حدیث را در نظر میگیرد.
حدیث دیگری میگوید: از دختر باکره اجازه خواسته میشود و اجازه او سکوتش است. این بدان خاطر است که دختر دوشیزه شرم میکند. مثلاً، هر گاه دختر گفته شود نظرت درباره فلان پسر چیست؟ میبینی که صورتش از خجالت سرخ شده، ساکت میماند و حرف نمیزند. پس سکوت نشانه رضایت است. اما اگر یک دختر تحصیلکرده دانشگاهی بیاید و به پدرش بگوید: به خدا من با درخواست فلان پسر موافق هستم و او مرد بسیار خوبی است. ابن حزم میگوید: نه ... این ازدواج باطل است، زیرا آن حدیث میگوید: اجازۀ دختر فقط همان سکوتش است. این دختر صحبت کرده و حرف زده است. وی آن را رد میکند، زیرا با حرف زدن و صحبت کردن با این درخواست موافقت کرده است. ظاهریان نیز دارای چنین جمود فکری هستند.
هر چند ابن حزم دارای جایگاه بزرگی است و استنباطهایش از نصوص قرآن و حدیث بسیار خوب است. اما بعضی از کارهایش خیلی عجیب است. من بعضی از افراد را میبینم که در بعضی امور تنگنظرند. این تنگنظری و جمود فکری صفتی است از صفات انسان. حتی دری عصر صحابه نیز بوده. کسانی بودند که فقط به حروف و ظاهر حدیث نگاه میکردند و معنای ظاهری حدیث را میگرفتند.
همه ما قضیۀ «مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَلا يُصَلِّيَنَّ الْعَصْرَ إِلاَّ فِى بَنِى قُرَيْظَة». را میدانیم. پیامبرصبعد از پایان غزوه خندق یا احزاب فرمود: «مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَلا يُصَلِّيَنَّ الْعَصْرَ إِلاَّ فِى بَنِى قُرَيْظَة». «هر کس که به خدا و روز آخرت ایمان دارد، نماز عصر را نخواند مگر در سرزمین بنیقریظه». اصحاب بلند شدند و حرکت کردند. در بین راه گروهی از اصحاب به افق نگاه کردند و دیدند که خورشید نزدیک است که غروب کند و چیزی نمانده تا وقت نماز عصر ضایع گردد. پیامبرصاز ما نخواسته که نماز عصر نخوانیم، از ما خواسته که با عجله و شتاب به آنجا برویم. پس در بین راه نماز عصر خواندند. اما گروهی دیگر از اصحاب گفتند: نه، پیامبرصفرموده، نماز عصر نخوانید مگر در بنیقریظه. پس ما نماز عصر نمیخوانیم مگر در بنیقریظه. حتی اگر نصف شب به آنجا برسیم. هر گاه به آنجا رسیدیم نماز میخوانیم. در نتیجه ظاهر حدیث را گرفتند. این خبر به گوش پیامبرصرسید. پیامبرصهیچ گروهی را سرزنش نکردند. حدیت یکی از آنها را نیز ملامت نکرد، زیرا کار هر دو گروه درست و صحیح بود. پیامبرصفرمود: کسانی که در راه نماز خواندند، آنان کسانیاند که کار صحیح انجام دادهاند و کسانی که در راه نماز نخواندند، در اولین فرصتی که به آنجا رسیدند، نماز خواندند. یعنی اینکه در این وقت به ناچار باید این مسیر طی میشد، و همچنین کسانی که در راه نماز خواندند، بر وقت نماز عصر محافظت و نفس عمل را اجرا کردند. شاهد ما اینجا است: مدرسهای که به نصوص جزیی اهمیت میدهد و غافل از اهداف کلی است و مدرسهای دیگر به اهداف کلی اهتمام میورزد، در حالی که از نصوص جزیی غافل مانده.
یکی از آنان میگوید: اسلام خواستار مصلحت است ولی در این جا نصوص تحریمکننده اهمیتی خاص دارند. میگویند: عمر به خاطر مصلحت بعضی از نصوص قرآن و احادیث را اجرا نمیکرد و سهم «مؤلفة القلوب»را از زکات حذف نموده، در حالی که این نص صریحی است که در قرآن آمده است. این درست نیست. عمرسسهم مؤلفه قلوب را حذف نکرده است، بلکه عمرسمعتقد بود که در زمان خلافتش مؤلفه قلوبی وجود نداشت. گروهی از مردم در عصر نبوت میل به اسلام داشتند و یا تازه مسلمان شده بودند. اینها همیشه زکات میگرفتند. ولی عادت بر مؤلف بودن نداشتند، زیرا یک تازه مسلمان که برای همیشه تازه مسلمان نمیماند. ممکن است مدت به اسلام پیوستنش دو، سه، چهار، پنج سال طول بکشد. اما بعد از آن دیگر اسلامش نیکو و قوی میشود. پس دیگر نیازی نیست که به وسیله زکات دادن آنان را به سوی اسلام جذب کنیم. سهم مؤلف قلوب باقی است. اما آنان دیگر «مؤلفة قلوبهم»نیستند. این جا هم گروهی هستند که از نصوص جزیی غافل ماندهاند و میگویند: ما فقط اهداف کلی را در نظر میگیریم.
اما گروه سومی نیز وجود دارند که آنان بین نصوص جزیی و اهداف کلی یک نوع رابطه و یک نوع توازن به وجود میآورد. این صحیحترین روش و همان روش محققان علمای اسلام است. باید آن طور که به جزئیات نظر میکنند به اهداف کلی نیز توجه کنند. دین، هیچ چیزی را مشروع نساخته، مگر بر اساس حکمت. همچنان که خداوند هیچ موجودی را نیافریده، مگر به خاطر حکمتی. چنان که خردمندان و اندیشمندان در قرآن میگویند:
﴿رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا﴾[آلعمران: ۱۹۱].
«خداوند هیچ چیز را بیهوده نیافریده و هیچ حکمی را بیهوده مشروع نساخته».
هر حکمی یک حکمتی دارد. خواه آن را بدانیم یا آن را ندانیم.
بدین جهت است که اصولیان میگویند: دین احکامش را در جهت منفعت و مصلحت مردم در دنیا و آخرت، مشروع ساخته است. پس دین بر پایه منفعت و مصلحت بنا شده است. آن گونه که امام ابن قیم میفرماید: دین همهاش عدل و انصاف است، همهاش مصلحت است.
پس هر نوع مسألهای که در دین عدل خارج شد و به ظلم رسید و از حکمت به بیهودگی و از رحمت به غیر رحمت و از مصلحت به فساد رسید، اصلاً جزء دین نیست و اگرچه هم در این تأویل و توجیهی صورت گیرد و گفته شود که حتماً در آن حکمتی نهفته است. این عین سخنی است که ابن قیم در کتابش به نام «اعلام الموقعین» بیان فرموده است. در آن کتاب یک حادثه و یک واقعه شگفتانگیز که برای شیخش ابن تیمیه اتفاق افتاده ذکر میکند. روزی ابن تیمیه با یارانش از کنار گروهی از قوم تاتار (مغولان) میگذشتند. مغولان تازه مسلمان شده بودند. اما در ابتدا هنوز درست پایبند احکام دین نبودند و آن گونه که لازم بود اسلام را نفهمیده بودند و احکامش را اجرا نمیکردند. به طور کامل مسلمان نشده بودند و آنچنان که شایسته یک مسلمان است از اسلام چیزی نمیفهمیدند و آن طوری که واجب و لازم است با اسلام هماهنگ نشده بودند. با وجود اسلامشان باز مشروب میخوردند و اموال مردم را غارت میکردند و خونریزی به پا میکردند. ابن تیمیه از کنار گروهی از اینان رد میشد. آنان در حالی که مست بودند، شراب مینوشیدند. بیهوش شده بودند و هیچ چیزی نمیفهمیدند. عدهای از یاران ابن تیمیه فریاد زدند و گفتند: ای دشمنان خدا شراب میخورید، در حالی که آن اصل و ریشۀ پلیدیها و بزرگترین گناهان کبیره است. ابن تیمیه فرمود: آنان را به حال مستیشان وابگذارید. خداوند از این بابت شراب را حرام ساخته، چون جلو ذکر خدا و نماز را میگیرد. حال اینکه شراب مانع از غارتگری و خونریزیشان شده. اگر آنان سالم بودند، میرفتند و اموال مردم را به سرقت میبردند. پس آنان را به حالت مستیشان واگذارید.
به این جمله خوب نگاه کنید: خداوند شراب را حرام ساخته، چون مانع از ذکر خداوند میشود. اما اگر شراب مانع از قتل و انجام کارهای حرام بزرگتر شود پس شراب برایشان بهتر است. اگر یکی، آنان را از کار بدشان نهی میکرد، ممکن بود که این کار منکر را ترک میکرد ولی در عوض منکری بزرگتری را انجام میداد. او را به حال خود رها کردن بهتر از این است که منکری بزرگتر را انجام دهد. فقه این است [۲]. اهداف کلی فقط مدنظر دین است. از این جهت من کار بعضی از عزیزانی را که در مسألهای مثل زکات فطر سختگیری میکنند نمیپسندم. خیلی سخت میگیرند و منکر کار بعضی از افراد هستند که برای زکات فطر پول پرداخت میکنند و این عمل را رد میکنند و میگویند: این درست نیست. در حالی که این همان رأی و نظر پنجمین خلیفه راشد، عمربن عبدالعزیز است. ابوحنیفه و یارانش نیز چنین میگویند. از سفیانبن ثوری نیز روایت شده است. امام بخاری نیز جایز دانسته، حتی پرداخت پول را در انواع زکاتها، به طور عام جایز دانسته شده است. معاذبن جبل این کار را نیز انجام داده. او زمانی که راهی یمن شده به اهل یمن گفت: به جای اینکه که از شما ذرت و جو زکات بگیرم در مقابل آن به من خمیس و لبیس (یک نوع پارچه یمنی) بدهید، زیرا این برای شما راحتتر و برای فقرای مدینه سودمندتر است. یعنی اینکه، این کار برای اهل یمن آسانتر و بهتر است. علاوه بر اینها، اهل مدینه به این پارچهها نیاز مبرم دارند. ثالثاً: انتقال این منسوجات از یمن به مدینه نیز آسانتر است. امام بخاری نیز این کار را جایز دانسته.
ابن رشید میگوید: با آن که امام بخاری با حنفیها بسیار مخالف است، اما زمانی که احناف این دلیل را آوردند قبول کردند و اجازه به پرداخت پول دادند. شیخ الاسلام ابن تیمیه، پرداخت پول، آن گاه که برای فقیر سودمندتر باشد را ترجیح میدهد. چون غالباً ثروتمندان به فقرا پول میدهند.
دوست دارم بگویم پیامبرصآن زمانی که خوراکیها را در زکات فطر فرض نمودند، یک هدف خاضی داشتند و یک دلیل خاص. هدفش این بود: آسانی برای کسی که زکات میدهد و سود و منفعت برای کسی که آن را میگیرد. واجب شدن و الزامی شدن خوراکیها هم برای کسی که آن را میدهد آسانتر و هم برای کسی که آن را میگیرد سودمندتر است. اما از آن جایی که پول در نزد اعراب نادر و کمیاب بود، اگر به آنها میگفتند: سکه طلا یا نقره بپردازید، برایشان بسیار سخت بود. اما اگر آنان خرما داشتند، خرما میدادند. اگر کشمش یا مویز داشتند، کشمش یا مویز میدادند. کسی که جو داشت، جو میداد. کسی که گندم داشت، گندم میداد. حتی به بادیهنشینان گفته شده بود، کشک بدهید. یک صاع کشک. این را امام مسلم در صحیحش روایت کرده است. کشک در خلیج، خیلی معروف است. از ماست خشک شده که روغنش را گرفته باشند درست میشود. خلاصه مطلب اینکه هر چیز که برایت آسانتر است، آن را بپرداز. زیرا آن هم برای کسی که میپردازد آسانتر است و همر برای کسی که میگیرد سودمندتر است. مردم محتاج گندم، برنج، خرما، و این جور چیزها هستند. حتی گاهی کشک هم برایشان سودمند است.
حال شما را به خدا قسم میدهم، اگر به شهری مثل قاهره برویم، آنجا ۱۲ میلیون مسلمان هستند. چگونه آنان را مکلف سازیم تا ۱۲ میلیون صاع بپردازند؟ یا طبق نظر آنانی که معتقد به نصف صاع هستند، ۶ میلیون صاع بپردازند؟ اینها را از کجا بیاورند؟ هر چند فرض شود که مثلاً انسانی یکی از بستگانش در روستای همجوارش را مکلف سازد تا برایش ذرت یا جو یا گندم و از این قبیل چیزها را برایش بفرستد و او هم نیز چنین کند و آن چیزی که در زکات فطر بر او واجب گشته را برایش بفرستد و او آن را بگیرد و به فقر بدهد.
طبعاً عزیزانمان میگویند: سنت را اجرا میکنیم. در حالی که او، فقیر را دچار دردسر ساخته است. فقیر که نمیرود تا آن گندم را آرد و خمیر کند و بعد نان بپزد. او نان را از نانوایی میخرد. پس با این همه گندم چه بکند؟ ناچار است تا آن را با قیمت ارزان بفروشد. البته اگر کسی پیدا شود که آن را بخرد. بعضی از دوستان در جده و ریاض به من میگفتند: مردی خرما میخرد تا به فقیر دهد. فقیر به ده یا بیست کیلو خرما نیاز دارد. اما میبینی صد یا دویست کیلو خرما به او دادهاند. حال با این همه چه بکند؟ مجبور است برود نزد آن تاجری که آن مرد از او خرما خریده بود تا به او بفروشد. حال تاجر کیلویی هفت یا هشت درهم از فقیر میخرد. البته اگر قبول کند. گاهی هم آن را قبول نمیکند و نمیخرد. کسی که در اینجا ضرر کرده است همان فقیر است.
بدین خاطر است که من میگویم اگر ما به هدفهایی که دین آن را در نظر گرفته، نگاه کنیم، میبینیم که دین بر مردم آسان گرفته است. پس ما مذهب عمربن عبدالعزیز و ابوحنیفه را برمیگزینیم. مگر در بعضی از زمانهای معین و مشخص. مثل زمان قحطی و خشکسالی که حبوبات کمیاب میشود. آن زمان میگویم، نه. میگویم حبوبات و خوراکی بدهید، زیرا فقیر دیگر پول به دردش نمیخورد. یا اگر ما یک نفر را میشناسیم که این پول را میگیرد و با آن سیگار میخرد، در حالی که فرزندان و خانوادهاش به خوراکی نیاز دارند، باز ما به او خوراکی میدهیم نه پول. این همان موازنه بین اهداف کلی و نصوص جزیی است.
نکتهای هست که آن را میگویم و سخنرانیم را با گفتن این نکته به پایان میرسانم. تغییر فتوا بستگی به تغییر زمان و مکان و عرف و شرایط زمانه دارد. فقیهی موفق است که این چیزها را در نظر بگیرد. همچنان که امام ابن قیم میفرماید: فتوا با تغییر زمان و مکان و عرف و عادت و شرایط زمانه تغییر میکند. قبل از او نیز امام قرافی مالکی مذهب، چنین گفته بود و همچنین بعد از او نیز علامه ابن عابدین از متأخرین حنفیها چنین حرفی زده بود. پی این قاعده تقریباً متفقعلیه است.
ما در فتوایمان باید همه چیز را در نظر بگیریم. پیامبرصنیز شرایط اصحابی را که طلب استفتاء مینمودند در نظر میگرفتند و آن را مراعات مینمودند. یکی از اصحاب از پیامبرصدرخواست نمود به او اجازه دهد تا در روز رمضان همسرش را ببوسد پیامبرصنیز به او اجازه داد. یکی دیگر از اصحاب همین درخواست را از پیامبرصکرد. پیامبرصاجازه چنین کاری به او نداد. این حدیث را امام احمد و ابوداود روایت کردهاند. برای اصحاب جای سؤال بود که چرا چنین شد؟ بعدها فهمیدند که: پیامبرصبه آن کسی که اجازه چنین کاری داده بود، پیرمرد کهنسالی بوده و به آن کسی که اجازه چنین کاری نداده بود، یک جواب رشید بوده که از پیامبرصچنین درخواستی داشت. منظور این است که: پیامبرصبا در نظر گرفتن شرایط شخص سؤالکننده فتوا صادر میکرد.
مردی نزد ابن عباس آمد و گفت: ای پسر عموی پیامبرص، آیا قاتل هم میتواند توبه بکند؟ ابن عباس به آن مرد نگاهی کرد و او را برانداز کرد و حقیقت را فهمید. به آن مرد گفت نه، قاتل نمیتواند توبه بکند (یعنی توبهاش پذیرفته نمیشود). آن مرد بازگشت، فوراً اصحاب به ابن عباس گفتند: قبلاً از شما شنیده بودیم که گفته بودید: قاتل میتواند توبه بکند. او پاسخ داد، به صورتش که نگاه کردم دیدم بسیار خشمگین است و میخواهد مسلمان مؤمنی را بکشد. یعنی اینکه او قاتل نبود، بلکه آمده بود تا سؤال کند که آیا توبه قاتل پذیرفته میشود یا نه؟ او میخواست کسی را بکشد، قبل از کشتن آمده بود تا از ابن عباس فتوا بگیرد و بعد او را بکشد. سپس آن مرد را میکشت و بعد میگفت: این ابن عباس بود که به من گفت: قاتل توبهاش پذیرفته میشود. وقتی که ابن عباس دید شرارت از چشمانش میبارد و او که هنوز کاری را انجام نداده و کسی را نکشته است پشیمان شده، با او این چنین برخورد کرد. بدین خاطر است که علما میگویند: فتوا قبل از انجام کاری با فتوا بعد از انجام آن متفاوت است و تغییر میکند و این همان چیزی است که من بر اساس آن عمل میکنم و آن را ملاک قرار میدهم.
یک نفر در مورد طلاق از من سؤال کرد و گفت: به خدا قسم خوردهام که اگر چنین شد، زنم را طلاق دهم. حال اگر چنین نشد چه کنم؟ به او گفتم لازم نیست که حتماً آن را انجام دهی. تا همگام به تمام مذاهب باشی. حال هر گاه آن به وقوع پیوست، میگردم تا راه حلی از مذهب شیخ الاسلام ابن تیمیه یا از مذهب بعضی از پیشینیان برایش پیدا کنم.
روش کار این چنین است، شایسته است که شرایط زمانه و عصرمان را در نظر بگیریم تا فقهمان امروزی گردد. باید به تغییرات زمانه توجه کنیم. عصر ما دچار تغییراتی شده و نسبت به قبل تغییرات زیادی کرده است، پس باید این تغییرات در فقه نیز خود را نشان دهد، زیرا فقه مادهای است زنده، نرم و مقاوم و متحرک و اصلاً چیز جامدی نیست.
علمای گذشته برای عصر و زمانه خودشان اجتهاد کردهاند و فتوا دادهاند. پس ما نیز متناسب با عصر و زمانه خودمان اجتهاد کنیم. شاید آن چیزهایی که آنان اجتهاد میکردند و فتوا میدادند متناسب با جامعه و زمانه و حال خودشان بوده. اکنون دیگر آن چیزها، مناسب ما و اصلاً شایسته عصر و زمانه ما نیست. شاید این معلومات زیادی که ما داریم، آنان نداشتهاند. بهترین شاهد و مثال ما همین مطلب است. شافعی و ابوحنیفه و ابن حنبل میگویند: بیشترین مدت حمل دو سال است. بنابر فرموده حضرت عایشه که فرمود: جنین بیشتر از دو سال در شکم مادرش باقی نمیماند. اگرچه هم با ریسمان بافته شده، بسته شود.
امام مالک میگوید: چه کسی این حرف را میزند؟ به این زن همسایه ما، زن محمدبن عجلان نگاه کنید. زنی است که راستگو. شوهرش نیز راستگو است. چندین بار حامله شده است و هر بار چهار سال طول کشیده است. بدین خاطر در مذهب مالکی مدت حمل چهار، پنج یا هفت سال است این بنابر آن چیزی است که از زنها شنیدهاند. زنی میگویند من حاملهام. آن زن هم راست میگوید. حال اینکه آنها این چیزی که ما در این عصر و زمانه میدانیم، امروزه میگویند: این همان چیزی است که ما آن را حاملگی کاذب مینامیم.
یعنی زنی که زیاد شوق باردار شدن دارد و خود را به این قضیه مشغول کرده است. نشانههای حاملگی را حس میکند، شکمش بزرگ میشود و حرکات داخل شکمش را حس میکند. به او حالت تهوع و استفراغ که از نشانههای حاملگی است، دست میدهد. این حالتها، یک تا دو سال طول میکشد. عجیب اینجاست که بعد از دو سال معلوم میگردد که تازه او حامله شده است. حال همه این حالتها را به حساب حاملگی میگذارند. همسرش این را میبیند. حتی همسایههایش این را میفهمند و میگویند: این زن چهار سال حامله بوده است. این همان حاملگی کاذب است. من معتقدم اگر امام مالک الان زنده بود، همان چیزی را میگفت که امروز ما میگوییم، زیرا امکان ندارد جنین چهار، پنج سال یا بیشتر در شکم مادرش بماند.
به این دلیل است که ابن حزم این را رد میکند و میگوید: پروردگارمان میفرماید:
﴿وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًا﴾[الأحقاف: ۱۵].
«حاملگی و شیردادنش ۳۰ ماه طول میکشد».
چگونه است که حاملگی و شیردادن کودک سی ماه طول میکشد و حال آن که فقط حاملگی به تنهایی، چهار یا هفت سال طول میکشد؟ ابن حزم میگوید: حاملگی نه ماه است و این یک چیز عادی و معمولی است. ابن عبدالحکم میگوید: حاملگی یک سال قمری طول میکشد. قوانین احوال شخصیه (تولد، ازدواج، طلاق، مرگ) و همچنین بزرگان این قن در این قرن نیز با این عبدالحکم هم عقیدهاند. ولی آنان میگویند: طبق محاسبات امروزی حاملگی یک سال شمسی طول میکشد.
شاهد و مثال ما اینجاست. ما نیاز داریم که فقهمان را امروزی گردانیم. تا فقهی شود همگام با عصر و زمانه. فقهی که از معلومات و معارف و دانشهای امروزی بهرهمند است و تنها بر آنچه که در کتابهای قدیم موجود است اصرار نورزیم. علمای بزرگمان که در قدیم اجتهاد کردهاند، اگر آن چیزی که ما امروز میبینیم آنها نیز میدیدند، حتماً آن چیزی میگفتند که ما امروز میگوییم، این عین همان چیزی است که قبلاً ابویوسف و محمد دو تن از شاگردان بزرگ ابوحنیفه گفتهاند. این دو شاگرد ابوحنیفه با یک سوم یا دو سوم فقه ابوحنیفه مخالفند. دانشمندان حنفی میگویند اختلاف بین ابوحنیفه و دو دوستش در بیشتر حالات، اختلاف دوره و زمان بوده نه اختلاف دلیل و برهان.
همه این را میدانیم که امام شافعی قبل از آمدنش به مصر مذهبی قدیم داشت و بعد از اینکه به مصر آمد مذهبی جدید را بنا نهاد. و میگویند: امام شافعی در مذهب قدیم (چنین) گفت، زیرا عقل و اندیشهاش به رشد و تکامل رسید و سنّی از او گذاشت و چیزهایی دید که قبلاً ندیده بود و چیزهایی شنید که قبلاً نشنیده بود. پس هیچ اشکالی نداشت که امام شافعی فقهش را تغییر دهد. این همان چیزی است که شایستۀ علمای امروز ماست. نباید خود را محدود به نظریات و اجتهادات علمای قدیم سازیم. منظورم این نیست که هر آنچه که در قدیم بوده نادرست و غلط است. بلکه چیزهایی در قدیم هست که کاملاً سودمند است و بر نظریات صحیحی بنا شده است و یا اینکه سرشار از چیزهایی هستند که به درد این عصر میخورند. اما چیزهایی هم وجود دارد که به در این عصر نمیخورد.
هر عصر و زمانهای فقهی مخصوص به خود دارد. مالکیان روایت میکنند که ابن ابیزید قیروانی، صاحب آن رساله مشهور، در خانه سگی داشت. او در باغ، خانهای داشت که این نوع خانهها مختص اشرافزادهها و ثروتمندان بود. ما امروزه به اینگونه خانهها ویلا میگوییم. او در خانه سگی داشت که از خانه محافظت میکرد. برخی از یارانش به او گفتند: در خانه سگ دارید؟ در حالی که امام مالک/گرفتن سگ را ناپسند و مکروه دانسته. قیروانی جواب میدهد و میگوید: اگر امام مالک الان زنده بود، قطعاً (به جای سگ) یک شیر درنده به خدمت میگرفت تا از خانهاش محافظت کند.
بدین خاطر است که باید فقه را آسان سازیم و آنگونه فقه را پیاده سازیم که هر سو و هماهنگ با نیازهای مردم باشد. هماهنگ با پدیدههای جدید این زمانه باشد. در این صورت است که فقهی صحیح از این دین آسان و ساده که فقط هدفش تأمین و تحقیق منافع بندگان در دنیا و آخرت است، به وجود میآید.
ای برادران: این گفتاری بود در این موضوع که نتوانستم حق این موضوع را ادا کنم. این موضوع بسیار جای بحث دارد و بسیار گسترده است. ولی من به این مقدار اکتفا میکنم و از اینکه به طول انجامید (و وقتتان را گرفتم) معذرت میخواهم و از خداوند تبارک و تعالی خواستارم که دینمان را آنگونه که هست به ما نشان دهد و ما را در این دین دانا گرداند و آن چیزی که به نفع ماست به ما یاد دهد و به آن چیزی که یادمان داده، بهرهمندمان گرداند. در آخر، از خداوند تبارک و تعالی برای خودم و برای شما طلب مغفرت و آمرزش میکنم.
سلام و درود بیپایان بر سرور جهانیان محمدص و بر آل و اصحابش و درود و رحمت خداوند بر شما باد
[۱] لازم به تذکر است که دلیل تحریم موسیقی در صحیح بخاری وارد شده است, رسول اللهصمیفرمایند: «لَيَكُونَنَّ مِنْ أُمَّتِى أَقْوَامٌ يَسْتَحِلُّونَ الْحِرَ وَالْحَرِيرَ وَالْخَمْرَ وَالْمَعَازِفَ». «گروهی در گذشته وحال با دلیلهای واهی این حدیث را ضعیف دانستهاند, در صورتی که جمهور علمای حدیث آن را صحیح دانستهاند», از این دسته میتوان عالم شهیر علم مصطلح ابن الصلاح را نام برد که در کتابش «المقدمة ص ۳۶» میفرماید: این حدیثی صحیح معروف به اتصال سند بر شرط صحیح است.
ثانیا: اصل وقاعده در دین اسلام این است که هر گاه خداوند حکمی را مشروع کرد مسلمانان بدون درنگ آن حکم را اجرا کنند , در این باره خداوند میفرماید:
﴿إِنَّمَا كَانَ قَوۡلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ أَن يَقُولُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٥١﴾[النور: ۵۱].
«گفتار مؤمنان هنگامى كه آنان را به سوى خدا و پيامبرش مىخوانند تا ميانشان داورى كند، فقط اين است كه مىگويند: شنيدیم و اطاعت كردیم و اینانند كه رستگارند».
بنابراین شایسته نیست شریعت خداوند را به دلیل اینکه مردم عادت به معصیتی کردهاند تعطیل کرد.
ثالثا: آیا اگر کسی در کشوری زندگی میکند که زنا , ربا , وغیره امری عادی تلقی شود ومردم به گونهای به آن عادت کردهاند نیز میتوان گفت که باید برای آنها مباح یا مکروه دانسته شود؟! هرگز چنین نیست. زیرا عرب زمان جاهلیت کاملا به خمر عادت کرده بودند به گونهای که بسیار دشوار بود آن را از برنامهی روزمرهی خود خارج کنند, ولی اسلام نگفت باید بر آنها آسان گرفت زیرا به خمر عادت کردهاند بلکه این نوشیدنی پلید را در طی چهار مرحله تحریم کرد و صحابه نیز با جان ودل از حکم خداوند اطاعت کردند. (مصحح) [۲] تحریم خمر فقط وفقط به علت بازداشتن از یاد خدا نیست بلکه شریعت آن را أم الخبائث خوانده است, و حامل و فروشنده و شارب و کسی که برایش برده میشود را لعنت کرده است, بله شکی نیست که گناه قتل بزرگتر از نوشیدن خمر است ولی نباید چنین گفت که نوشیدن خمر برایشان بهتر است بلکه باید گفت گناه کمتری دارد. (مصحح)