حل اختلاف در شئون امامت از كتاب راهی بسوی وحدت اسلامی
تألیف: علاّمه طباطبائی
اینکه باید دانست که امامت علی÷و اولاد امجاد او خواه از طریق نص خاص باشد یا از غیر مجرای تشریع امر مسلمی است که برادران اهل سنت و جماعت نیز آن را (البته از غیر طریق نص الهی) انکار نمیکنند یعنی مقام شکوهمند علیسرا بعنوان امام المتقین میپذیرند زیرا که آنحضرت در علم و تقوی و دیگر فضائل اخلاقی مقتدای مسلمین و بسی بر جسته و بلند مرتبه بوده است، و ما بر طبق مدارک شیعه ثابت خواهیم کرد که رفتار علیسو اولاد گرامی آنحضرت با خلفاء راشدین بنحوی بوده که با بیعت و موافقت قرین شده است که امیدواریم که این اقدام به حُسن تفاهم فریقین بیافزاید و نزاع این دو گروه عظیم از مُسلمین را بخواست خداوند مهربان، تخفیف بسیار بخشد، لذا به این بخش یعنی به دومین بحث از مباحث مربوط به امامت میپردازیم.
مسئله دوم: آنکه آثار گوناگونانی در دسترس ما است مبنی بر آنکه علی÷پس از رحلت رسول اللهصمدت کوتاهی از بیعت با أبوبکرسخود داری فرمود ولی سر انجام با وی موافقت و بیعت کرد و پس از او با خلیفه ثانی نیز بهمین شیوه رفتار نمود. از میان آثار مزبور نصی را که برخی از اعلام شیعه آنرا نقل کردهاند لازم است در اینجا بیاوریم. این مدرک، صورت نامهای است که از امیر مؤمنان علی÷بجای مانده، اصل نامه را مؤرخ اقدم شیعی، ابو اسحق، ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی (متوفی در سال ۲۸۳ هجری در کتاب الغارات آورده [۳۱]. و از اهل سنت، ابن قتیبه نیز آنرا نقل کرده است و ما آنرا از کتاب مستدرک نهج البلاغة اثر فقیه امامیه شیخ هادی کاشف الغطاء در اینجا میآوریم.
«من كتاب له÷أمر جماعة من أصحابه أن يقرؤوه علي شيعته. بين لهم ما نقوله فيما سألوه عنه. أما بعد، فإن الله بعث محمداً جللعالـمين، وأميناً علی التنزيل، وشهيداً علی هذه الأمة، وأنتم يا معشرالعرب علی غير دين، في شر دارٍ، تسفكون دماءكم، وتقتلون أولادكم، وتقطعون أرحامكم وتأكلون أموالكم بينكم بالباطل، فمن الله عليكم فبعث محمداً إليكم، بلسانكم فعلمكم الكتاب والحكمة والفرائض والسنة، وأمركم بصلة الأرحام وحقن الدماء وإصلاح ذات البين، وأن تؤدو الأمانات وتوفوا بالعهد، ونهاكم عن الظلم والبغي وشرب الحرام وبخس المكيال والميزان و كل خير يبعدكم عن النار قد حضكم عليه وكل شر يبعدكم عن الجنة قد نهاكم عنه، فلما استكمل مدته من الدنيا وتوفاه الله مشكوراً شعيه مرضيا عمله مغفورا ذنبه شريفاً عندالله نزله فلما مضی تنازع المسلمون الأمر بعده فوالله ما كان يلقي في روعي ولا يخطر على بالي أن العرب تعدل هذا الأمر عني، فما راعني إلا إقبال الناس علی أبي بكر واجفالهم إليه، فأمسكت يدي، ورأيت أنی أحق بمقام محمد في الناس. فلبثت بذلك ما شاءالله، حتی رأيت راجعة من الناس رجعت عن الإسلام، يدعون إلی محو دين محمد وملة ابراهيم، فخشيت إن لم أنصر الإسلام وأهله أن أری في الإسلام ثلما وهدما تكون المصيبة به أعظم من فوت ولاية أمركم التي هي فبايعت أبابكر عند ذلك [۳۲]. ونهضت معه في تلك الأحداث حتی زهق الباطل وكانت كلمة الله هي العليا وإن رغم الكافرون، فصحبه مناصحا وأطعته فيما أطاع الله فيه جاهدا، فلما احتضر بعث إلی عمر فواله، فسمعنا وأطعنا وبايعنا وناصحنا ……. إلی آخر الكتاب» [۳۳]. از نامههای آنحضرت است که (درود خدا بر اوباد) گروهی یاران خویش را فرمان داد تا این نامه را بر پیروانش بخوانند و در این نامه آنچه را که از وی سوال کردند بیان نموده است.
پس از ستائش خدا و درود بر رسول اکرمصخداوند محمدصرا بر انگیخت تا بیم دهنده جهانیان و امنی بروحی و گواه بر این امت باشد، پس شما ای گروه عرب، دین صححیی نداشتید و در بدترین منزل ساکن بودید و خون یکدیگر را میریختید، فرزندان خود را میکشتید، و از خویشان پیوند را میبریدید و اموالتان را میان خویش بباطل میخوردید، پس خدا بر شما منت نهاد محمد را بر زبان خودتان بسوی شما فرستاد، او بشما کتاب و حکمت و واجبات و سنت آموخت و شما را به پیوند با خویشان و نریختن خون کسان و آشتی دادن مردمان فرمان داد و اینکه امانتها را بدرستی (به صاحبان شان) برگردانید و به پیمان خود وفا کنید و شما را از ظلم و تجاوز و شرابخواری و کم فروشی نهی کرد و شما را به هر چیزی که از آتش دور تان میکند تشویق نمود، و از هر چیزی که از بهشت دور تان میسازد باز داشت، پس چون عمرش در دنیا به کمال رسید، خداوند او را وفات بخشید در حالیکه کوشش وی را سپاس نهاد و از کردارش راضی بود و گناهش را بخشید و نزد حق آنچه او مهیا شد شریف وارزنده بود سپس چون از دنیا برفت مسلمینی در کنار زمامداری بعد از وی با یکدیگر بکشمکش پرداختند پس سوگند بخدا در دلم نمیگذشت و بذهنم خطور نمیکرد که عرب، امر حکومت را از من بر گرداند و مرا بشگفت نیاورد مگر روی آوردن و شتافتن مردم به جانب ابوبکر، پس از بیعت با او در میان مردم هستم لذا تا مدتی که خدا خواست درنگ نمودم تا اینکه دیدم گروهی از مردم مرتد شده از اسلام بر میگردند و بسوی نابودی آئین محمدصو دین ابراهیم÷دعوت میکنند پس ترسیدم که اگر بیاری اسلام و مسلمین بر نخیزم شگاف و ویرانی بزرگی در اسلام به بینم که مصیبت آن بزرگتر از فوت ولایت [۳۴]و سر پرستی کار شما باشد که کالای چند روز اندک است سپس مانند سراب محو میگردد، در آن هنگام با ابوبکر بعیت نمودم و بهمراه او در آن حوادث قیام کردم تا باطل از میان رفت (و گفتار خدا والاتر است هر چند بر خلاف میل کافران باشد) پس با ابو بکر از راه خیر خواهی مصاحبت کردم و در آنچه خدا را فرمان میبرد با کوشش تمام، او را اطاعت نمودم آنگاه چون بحال احتضار رسید ولایت و حکومت را به عمر سپرد و ما بیعت کردیم و اطاعت نمودیم وخیر خواهی نشان دادیم ….. تا آخر نامه.
بر طبق این سند که روایات دیگر نیز آن را تائید میکنند علیسبنابر مصالحی با حکومت شیخین موافقت و بیعت نموده است و چنان که علامه کاشف الغطاء ذیل همین خطبه مینویسد.
«في هذا يبين الإمام÷ أن سبب رضاه ببیعة أبي بكر يرجع إلى ارتداد العرب واضطرار أبي بكرسلحربهم وهو أشرف ما يعمله إنسان» [۳۵].
یعنی: «امام÷در این سخن، سبب رضایت خود را در بیعت ابو بکر روشن میکند که ارتداد عرب از اسلام و ناگزیری ابوبکر (که خدا از وی خشنود باد [۳۶]از جنگ با ایشان بر میگردد و این شریفترین کاری است که انسانی انجام دهد». در تأئید همین نظر و در تعلیل بیعت امیر مؤمنان با ابوبکر در نهج البلاغة نیز میخوانیم که علی فرمود: «فَنَظَرْتُ في أَمْرِي، فَإِذَا طَاعَتِي قَدْ سَبَقَتْ بَيْعَتِي، وَإِذَا الـميِثَاقُ في عُنُقِي لِغَيْرِي» [۳٧]. یعنی: «پس در کار خود نگریستم و دیدم اطاعت من از فرمان (رسول خداص). بر بیعت من پیشی گرفته و پیمانی برای بیعت با غیر خودم برگردن دارم».
شارحین نهج البلاغة نوشتهاند که: در این سخن، امامساشاره باین معنی میکند که پیامبر خداصبه او توصیه فرموده بود چون در کار حکومت اختلافی پیش آمد تو با کسیکه مسلمین بیعت او را بگردن گرفتند بیعت نما و لذا علیسمیفرماید:
اطاعت از رسول اللهصبر بیعت من مقدم بود و برای بیعت با دیگری در زمان رسول خداصپیمان محکمی بر گردن داشتم. از همین رو در کتاب كشف الـمحجة اثر سید بن طاوس [۳۸]، (یکی از علمای معروف و پارسائی شیعه) آمده است که، گروهی پس از وفات رسول خداصبنزد علی÷آمدند و اظهار پشتبانی و یاری از آنحضرت نمودند و خواستند تا علی÷برای بدست گرفتن زمام امور مسلمین تلاش کند و با دیگران بمخالفت بر خیزد ولی علی÷از اینکار خودداری نمود و آشکارا گفت که: پیامبر بمن وصیتی نموده و من با رسول خدا در این باره میثاقی دارم که نمیتوانم آن نقض کنم.
عبارت کتاب کشف الـمجحة چنین است:
«لقد أتاني رهط منهم ابن سعيد والـمقداد بن أسود وابو ذر الغفاري وعمار بن ياسر وسلمان الفارسي وزبير بن العوام وبراء بن عازب يعرضون النصر عليَّ فقلت لهم: إن عندي من نبي الله جعهداً وله وصية ولست أخالف ما أمرني به».
یعنی: «گروهی نزد من آمدند که از جمله پسران سعید و مقداد و ابو ذر غفاری عمار بن یاسر و سلمان فارسی و زبیر و براءشبودند ایشان یاری خود را بمن عرضه میکردند! گفبم: نزد من از پیامبر خداصپیمانی است و آن حضرت مرا وصیتی فرموده و در آنچه مرا بآن امر کرده مخالفت نمیکنم».
و بدین ترتیب مولای متقیان مانع ایجاد تشتت و تنازع گردید تا حکومت اسلامی قدرت گیرد و به فتوحات عظیم خود توفیق یابد به همین جهت در دوران حکومت خلفاء مکرر طرف مشورت قرار میگرفت و از خیر خواهی و رهنمای دریغ نمیفرمود چنانکه خلیفه ثانی در فتح ایران و جنگ روم، از آنحضرت راهنمای خواست و گواه ما در این باره علاوه بر تواریخ مسلمین، کتاب نهج البلاغة است. که به شما آنرا میخوانیم:
ومن کلام له÷وقد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلى غزوالروم
«...إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ، فَتَلْقَهُمْ بِشَخْصِكَ فَتُنْکَبْ، لاَ تَکُنْ لِلْمُسْلِمِينَ کَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلاَدِهِمْ. وَلَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ، فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإِنْ أَظْهَرَ اللهُ فَذَاکَ مَا تُحِبُّ، وَإِنْ تَکُنِ الْأُخْرَى، کُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ» [۳٩].
یعنی: «از سخنان علی÷است، هنگامیکه عمر بن خطاب برای رفتن به جنگ رومیان با آنحضرت مشورت نمود.
….. هرگاه خود به جنگ دشمن روی و با آنان روبرو گردی و آسیبی بینی، مسلمانان تا دورترین شهرهای خود، دیگر پناهگاهی ندارند و پس از تو کسی نیست تا بدان روآورند. مرد دلیری را به سوی آنان روانه کن، و جنگآزمودگان و خیرخواهان را همراه او کوچ ده، اگر خدا پیروزی داد چنان است که تو دوست داری، و اگر کار دیگری مطرح شد، تو پناه مردمان و مرجع خواهی بود».
ومن کلام له÷
وقد استشاره عمر بن الخطاب في الشخوص لقتال الفرس بنفسه:
«إِنَّ هذَا الْأَمْرَ لَمْ يَکُنْ نَصْرُهُ وَلاَ خِذْلاَنُهُ بِکَثْرَةٍ وَلاَ بِقِلَّةٍ، وَهُوَ دِينُ اللهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ، وَجُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ، وَنَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اللهِ، وَاللهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ. وَمَکَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَکَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَيَضُمُّهُ: فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعُ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً. وَالْعَرَبُ الْيَومَ وَإِنْ کَانُوا قَلِيلاً، فَهُمْ کَثِيرُونَ بَالْإِسْلاَمِ، عَزِيزُونَ بَالْإِجْتِماعِ! فَکُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هذِهِ الْأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا، حَتَّى يَکُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَيْكَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْكَ. إِنَّ الْأَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَداً يَقُولُوا: هذا أَصْلُ الْعَرَبِ، فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ، فَيْکُونُ ذلِكَ أَشَدَّ لِکَلَبِهِمْ عَلَيْكَ، وَطَمَعِهِمْ فِيكَ» [۴۰]
«از سخنان علی÷است به عمر بن خطاب هنگامیکه برای رفتن خود بجنگ پارسیان با آنحضرت مشورت کرد: اسلام دین خداست که آن را پیروز ساخت، و سپاه اوست که آن را آماده و یاری فرمود و رسید تا آنجا که باید برسد، در هر جا که لازم بود طلوع کرد، و ما بر وعده پروردگار خود امیدواریم که او به وعده خود وفا میکند، و سپاه خود را یاری خواهد کرد. جایگاه رهبر چونان ریسمانی محکم است که مهرهها را متحد ساخته به هم پیوند میدهد، اگر این رشته از هم بگسلد، مهرهها پراکنده و هر کدام به سویی خواهند افتاد و سپس هرگز جمعآوری نخواهند شد. عرب امروز گرچه از نظر تعداد اندک است اما با نعمت اسلام فراوانند، و با اتحاد و هماهنگی عزیز و قدرتمندند، چونان محور آسیاب، جامعه را به گردش درآور، و با کمک مردم جنگ را اداره کن. زیرا اگر تو از این سرزمین بیرون شوی، مخالفان عرب از هر سو تو را رها کرده و پیمان میشکنند، چنانکه حفظ مرزهای داخل که پشت سر میگذاری مهمتر از آن باشد که در پیش روی خواهی داشت. واقعبینی در مشاوره نظامی همانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گویند این ریشه عرب است اگر آن را بریدید آسوده میگردید، و همین سبب فشار و تهاجمات پیاپی آنان میشود و طمع ایشان در تو بیشتر گردد».
از این عبارات خیرخواهی و تائید و موافقت آنحضرت با خلیفه کاملاً آشکار است بخصوص در آنجا که میفرماید: «وَلَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ». یعنی: ««مرجعی پس از تو نیست که مردم باو باز گردند»! و نیز میفرمائید: «فَکُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ»، یعنی: «تو قطب آسیا باش و آسیا را بگردان». و در دیگر خطب و سخنان نهج البلاغة نیز ملاحظه میشود که علیساز رفتار ابوبکر و عمرباظهار رضایت میفرماید چنانکه عثمانسنصیحت میکند و اعمال نیک شیخین را بیاد او میآورد و اظهار میدارد.
«وَوَاللهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ! مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَلاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَمْر لاَ تَعْرِفُهُ، إِنَّكکَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ، مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ، وَلاَ خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَکَهُ، وَقَدْ رَأَيْتَ کَمَا رَأَيْنَا، وَسَمِعْتَ کَمَا سَمِعْنَا، وَصَحِبْتَ رَسُولَ الله جکَمَا صَحِبْنَا. وَمَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَلاَ ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ».
یعنی «به خدا نمیدانم با تو چه بگویم؟ چیزی را نمیدانم که تو ندانی، تو را به چیزی راهنمایی نمیکنم که نشناسی، تو میدانی آنچه ما میدانیم، ما به چیزی پیشی نگرفتهایم که تو را آگاه سازیم، و چیزی را در پنهانی نیافتهایم که آن را به تو ابلاغ کنیم. دیدی چنانکه ما دیدیم، شنیدی چنانکه ما شنیدیم، با رسول خداصبودی چنانکه ما بودیم، پس ابوقحافه (ابابکر) و پسر خطاب، (عمر) در عمل به حق، از تو بهتر نبودند»!.
بطوریکه دانشمند شیعی، سید بن طاؤس در کتاب «كشف المحجة» آورده و نیز محمد بن یعقوب کلینی در کتاب الرسائل [۴۱]نگاشته، علیسضمن نامه خود در بارۀ رفتار ابوبکر چنین فرموده است: «فولى أبوبكر فقارب [۴۲] واقتصد».
یعنی: «ابوبکر ولایت را با صدق نیت بدست گرفت و براه اعتدال رفت». و در بارۀ رفتار عمر بن خطاب چنین فرموده است: «وكان عُمرُ مرضى السيرة من الناس عند الناس» [۴۳].
یعنی: «رفتار عمر از میان اشخاص، در نظر عموم مردم پسندیده و موجب رضایت بود».
بناء براین میتوانیم بگوئیم که مقام امامت علی÷بجای خود محفوظ بوده ولی رضایت و بعیت آنحضرت با خلفاء نیز دلالت دارد بر اینکه حکومت ایشان از دیدگاه علی÷نا مشروع تلقی نشده است و چنانکه قبلاً از طریق قرآن مجید ثابت شد ممکن است پیشوایان الهی بنابر مصالحی، بدیگران اجازه حکومت بدهند و یا حکومت آنها را امضاء و تائید کنند و این منافات با مقام روحانی و مرجعیت ایشان در علم و عمل و تقوی ندارد، موید این سخن قولی است که مؤرخین از حضرت زید بن علی بن حسین نقل کردهاند و بطوریکه شهرستانی در کتاب «الملل والنحل» و دیگران، آوردهاند آن بزرگوار چنین عقیده داشته است:
«كان علي بن أبي طالبسأفضل الصحابة إلا أن الخلافة فوضت إلى أبي بكر لـمصلحة رأوها وقاعدة دينية راعوها من تسكين ثائرة الفتنة وتطييب قلوب العامة فإن عهد الحروب التي جرت في أيام النبوة كان قريبا وسيف أمير الـمؤمنين علي عن دماء الـمشركين من قريش وغيرهم لم يجف بعد والضغائن في صدور القوم من طلب الثأر كما هي فما كانت القلوب تميل إليه كل الميل ولا تنقاد له الرقاب كل الانقياد فكانت الـمصلحة أن يكون القائم بهذا الشأن من عرفوه باللين والتؤدة والتقدم بالسن والسبق في الإسلام والقرب من رسول الله ج» [۴۴].
یعنی: «علی بن ابی طالبسبرترین فرد از صحابه پیامبر بود جز اینکه خلافت برای مصلحتی که اصحاب رسول اللهصبنظرشان آمد به ابوبکر واگذار شد و این کار بخاطر قاعدهای دینی بود که آنرا رعایت کردند و خواستند آتش فتنه را خاموش کنند و دلهای توده مردم را بدست آورند و آنان را راضی سازند زیرا عصر جنگهای که در روزگار نبوت جریان یافت نزدیک بود و شمشیر امیر المؤمنین علی÷از خون مشرکان قریش و غیر ایشان هنوز خشک نشده بود و کینهها در دلهای قوم، برای خوانخواهی همچنان باقی مانده بود لذا همه دلها بسوی علیسکاملاً تمایل نداشت و همگی مردم از هر جهت تسلیم او نمیشدند، از این جهت مصلحت بود کسی که حکومت را بعهده گیرد که مردم او را به نرمی و پیر مردی و سبقت در اسلام و نزدیکی به رسول خداصشناخته بودند».
البته میدانیم که زید بن علی بن حسینإاز بزرگان اهل بیت و از زهاد و فقهای عترت شمرده میشود و کتبی که علمای حقانی و غیر هم از ذکر مناقب و فضائل او مشحون است و امام صادق/و امام رضا/هر کدام عیون اخبار الرضا آمده که امام علی بن موسی الرضا/درباره زید بن علی/فرمود: «فإنه كان من علماي آل محمدٍ غضب لله فجاهد أعدائه حتي قتل في سبيل الله».
یعنی: «زید بن علی از دانش مندان آل محمد بود و برای خدا خشم گرفت و با دشمنان او نبرد کرد تا در راه خدا کشته شد».
از طرفی عقیده زید بن علی درباره شیخین مشهور است که باو گفتند:
«رحمك اللهُ ما قولك في أبي بكر وعمر؟».
یعنی: «خدایت رحمت کند، نظر تو در بارۀ ابوبکر و عُمر چیست؟».
زید بن علی/پاسخ داد:
«رحمهما الله وغفرلهما، ما سمعت أحداً من أهل بيتي يتبرا منهما ولا يقول فيهما إلا خيراً» [۴۵].
یعنی: «خداوند آن دو را رحمت کند و بیامرزد، نشینیدم هیچیک از افراد خانوادهام از آنها بیزاری بجوید و جز نیکی در بارۀ آن دو چیزی بگوید».
هر چند مقام زید بن علی/بالاتر از آنست که در اینجا گزافه گوئی کرده باشد ولی شاید کسی گمان اغراق گوئی در بارۀ زید به برد و با خود بگوید چگونه ممکن است قبول کنیم مثلاً پدر بزرگوار زید یعنی امام علی بن الحسینستا باین پایه نظر ملایم با «شیخین» داشته است.
برای رفع این شبهه باید دانست که حافظ ابو نعیم بسند خود از محمد بن حاطب از امام علی بن الحسین نقل کرده که فرمود: گروهی از اهل عراق بنزد من آمدند و درباره ابوبکر و عمر و عثمان سخنانی (ناپسند) گفتند، آنها پایان میپذیرد آنگاه امام بایشان میفرماید: ممکن است مرا خبر دهید آیا شما از زمره مهاجران نخستین هستید که خدا درباره آنها فرمود: «آنان را از خانهها و اموالشان بیرون راندند در حالیکه فضل و خوشنودی خدا را میجویند و خدا و رسول او را یاری میکنند و آنها در ایمان راست گو هستند» اهل عراق گفتند: نه! ما از آن گروه نیستم! دو باره امام پرسید: پس آیا شما از زمره انصار هستید که خدا در حقشان گفته: «پیش از مهاجرین در سرای هجرت جای گرفتند و در ایمان استوار شدند و کسانی را که بسوی آنها مهاجرت کردند دوست میدارند و هیچ گونه حسدی از آنچه به مهاجرین داده شده در دل خود نمییابند و هر چند نیاز داشته باشند آنها را بر خودشان مقدم میدادند» اهل عراق گفتند: نه! ما از انصار هم نیستیم!.
سپس امام/فرمود: شما خود انکار کردید که در زمره از این دو دسته باشید من نیز گواهی میدهم که شما از دسته سوم هم نیستید که خدای عزوجل درباره ایشان فرموده است: «و کسانیکه پس از (مهاجرین و انصار) آمدند، میگوند: خداوندا ما و برادران مان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز و در دل ما نسبت به مؤمنان کینهای قراد نده، خداوندا تو رؤف و مهربانی».
بیرون روید که خدا هر چه (سزاوار آن هستید) با شما بکند»!.
روي أبو نعيم الحافظ، بسنده عن محمد بن حاطب عن علي بن الحسين قال: أتاني نفر من أهل العراق فقالوا في أبيبكر وعمر وعثمان، فلما فرغوا قال لهم علي بن الحسين: ألا تخبروني أنتم الـمهاجرون الأولون﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ﴾[الحشر: ۸]. قالوا: لا! قال: فأنتم ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩﴾[الحشر: ٩]. قالوا: لا! قال أما انتم فقد تبرأتم أن تكونوا من أحد هذين الفريقين، ثم قال: أشهد أنكم لستم من الذين قال اللهأفيهم:﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾[الحشر: ۱۰]. اُخرجوا فعل الله بكم!».
اگر کسی در این سند که امام، ضمن آن استدلال بآیات کریمه قرآن نمودهاند [۴۶]، (و جای شک در آن نیست) بازهم تردید دارد پس به صحیفۀ سجادیه اثر امام علی بن الحسین/بنگرد که شیعه زیدیه و امامیه بسند صحیح آن را نقل کردهاند و دیدگاه امام زین العابدین را در بارۀ اصحاب رسول اللهصبشناسد.
و اینست دعای امام دربارۀ صحابه پیامبرص:
«اللهم وأصحاب محمد خاصة الذين أحسنو الصحبة والذين ابتلو البلاء الحسن في نصره وكانفوه وأسرعوا إلي رسالته وسابقوا إلي دعوته و استجابوا له حيث أسمعهم حجة رسالاته وفارقو الأزواج والأولاد في إظهار كلمته وقاتلوا الآباء والأبناءَ في تثبيت نبوته و ….. أوصل إلي التابعين لهم بإحسان الذين ﴿يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾[الحشر: ۱۰]. خير جزاءِك» [۴٧].
یعنی: «خداوند عموم اصحاب محمدصرا مشمول رحمت خویش فرما خصوصا آنانکه رعایت مصاحبت آنحضرت را بخوبی نمودند و در یاری او آزمایش نیکو دادند و بکمک وی برخاستند و بسوی رسالتش شتافتند و به قبول دعوتش از دیگران سبقت گرفتند و چون دلیل رسالت خود را بگوش آنان رسانید استجابت کردند و در راه آشکار ساختن سخن و پیام او از همسران و فرزندان خود جدا شدند و بخاطر تثبیت نبوت او با پدران و پسران خویش جنگیدند……. و به کسانیکه ایشان را با نیکو کاری پیروی کردند و میگویند (خداوندا ما و برادران ما را که در ایمان بر ماپیش گرفتند بیامرز) بهترین پاداشت را برسان)».
علاوه بر آنچه گذشت حسن سلوک علیسبا خلفاء مانند نماز خواندن پشت سریشان و تزویج دخترش ام کلثوم به خلیفه ثانی و نامیدن فرزندانش بنام خلفاء، و امثال این امور که شیعه و سنی متفقاً آنها را نقل نمودهاند مؤید قاعدهای است که بیان کردیم چنان که شیخ حر عاملی در کتاب: وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشريعةاز قول امام/مینویسد:
«قد أنكح رسول الله جوصلي عليسوراءَهم» [۴۸].
یعنی: «رسول خداصبا ایشان (خلفاء) مناکحت نمود (دختر ابوبکر و عمر را بزنی گرفت و دخترش را به عثمان داد) و علیسپشت سر آنها نماز خواند».
و مرحوم علامه، سید عبدالحسین شرف الدین [۴٩]که از بزرگان و اعلام شیعه در قرن اخیر بودند در کتاب «أجوبة مسائل موسي جارالله» مینویسد: «أما صلوة عليسوراء أبي بكر وعمر، فليست تقية إذ حاشا الإمام أن يجعل عبادته تقية ويجوز للشيعي أن يقتدي بالسني».
یعنی: «اما نماز علیسپشت سر ابو بکر و عمر، از راه تقیه نبوده چون امام منزه و دور است از اینکه عبادت خود را بطور تقیه انجام دهد و جایز است که شیعی در نمازش به سنی اقتدا کند».
و این رفتار اختصاص به امیر مؤمنان علیسنداشت بلکه دیگر ائمه عترت نیز اهل سنت نماز میگزارند چنانکه در کتاب وسائل الشيعة آمده است: «علي بنُ جعفر في كتابه عن أخيه موسي بن جعفر/ قال: صلى حسن خلف مروان ونحن نصلي معهم» [۵۰].
یعنی: «علی بن جعفر در کتاب خود از برادرش، حضرت امام موسی جعفر/نقل کرده که آنحضرت فرمود: امام حسن و امام حسینبپشت سر مروان نماز خواندند و ما هم با ایشان (اهل سنت) نماز میخوانیم». اما با خلفاء راشدین رویۀ دیگری داشتند چنانکه نکاح و مواصلت با آنها و نامیدن فرزندانشان بنام آنان، مشهور است و همان گونه که گفتیم فریقین در نقل این امور متفقاند و کافی است که ما در این باره اشارهای بکتب شیعه بکنیم.
محدث قرن اخیر امامیه شیخ عباس قمی در کتاب «منتهي الآمال» در (ذكر أولاد حضرت أمير الـمؤمنينس) مینویسد:
حضرت امیر المؤمنینسرا ذکور و اناث بقول شیخ مفید بیست و هفت تن فرزند بود، چهار نفر از ایشان امام حسن و امام حسین و زینب کبری ملقب به عقیله و زینب صغری است که مکناة به ام کلثوم، مادر ایشان حضرت فاطمه زهرا سیدة النساء،لاست، و اما ام کلثوم، حکایت تزویج او با عمر در کتب مسطور است و بعد از او ضبحیع [۵۱]عون بن جعفر و از پس او زوجه محمد بن جعفر گشت [۵۲].
و در دیگر کتب شیعه مانند «تهذيب الأحكام» اثر شیخ طوسی و «وسائل الشيعة» نیز به وقوع این تزویج تصریح شده است چنان که در وسائل الشيعة میخوانیم:
«محمد بن الحسن (الطوسي) بإسناده……… عن جعفر عن أبيه÷: قال: ماتت أم كلثوم بنت علي÷و ابنها زيد بن عمر بن الخطاب في ساعة واحدة لا يدري أيهما هلك قبل فلم يورث أحدهما من الآخر وصلي عليهما جميعاً» [۵۳].
یعنی: «شیخ محمد بن حسن طوسی به اسناد خود از جعفر از پدرش÷نقل کرد که فرمود: ام کلثوم دختر علی÷و پسرش زید فرزند عمر بن خطاب در یک لحظه مُردند و معلوم نشد که کدامیک قبل از دیگری وفات یافتند ناچار هیچ کدام از دیگری میراث نبردند و بر هر دو نماز میت گذارده شد».
و در مورد نامهای فرزندان علیسدر کتاب «منتهي الآمال» میخوانیم:
ابوبکر بن علی÷……. مادرش لیلی بنت مسعود بن خالد است [۵۴]، و نیز از پسران امیر المؤمنینسپنج نفر فرزند او اند، امام حسن و امام حسینبو محمد بن الحنفیه و عباس و عمر الأکبر [۵۵]و نیز در همان کتاب از عثمان بن علی÷ذکری بمیان آمده است [۵۶].
سوم اینکه: رفتار امامان شیعه با فقهای سنی و توده مردم از اهل سنت و جماعت نیز در کمال حسن معاشرت و نیک خواهی بوده است. بعنوان نمونه در کتاب «الأنوار البهية في تواريخ الحج الإلهية»اثر محدث مشهور شیعی، شیخ عباس قمی آمده است:
«عن مالك بن أنس فقيه الـمدينة قال كنت أدخل على الصادق جعفربن محمد÷فيقدم لي مخده و يعرف لي قدراً ويقول: يا مالك إني أحبك، فكنت أسر بذلك وأحمد الله عليه» [۵٧].
یعنی: «از مالک بن انس فقیه مدینه (امام فرقه مالکیه) از اهل سنت) آمده است که گفت: من بر جعفر بن محمد صادق÷وارد میشدم و آنحضرت برای من بالش مینهاد و نسبت بمن قدرشناسی میکرد و میگفت: ای مالک من ترا دوست دارم و من از این سخن شاد میشدم و خدای تعالی را سپاس میگذارنم».
واما آثاری که در کتب شیعه از امامان اهل بیت آمده در اینکه به پیروان خود سفارش نمودهاند با اهل سنت و عامه مسلمین رفتار نیکو داشته باشند فراوان است و در اینجا تنها بذکر پارهای از آنها میپردازیم:
«في الوسائل عن محمد بن الحسن بإسناده عن أبي علي في حديث قال قلت أبي عبدالله÷إن لنا إماماً مخالفا وهو يبغض أصحابنا كلمهم! فقال ما عليك من قوله فوالله لئن كنت صادقاً لأنت أحق بالـمسجد منه، فكن أول داخل وآخرخارج وأحسن خلقك مع الناس وقل خيراً» [۵۸].
یعنی: «در کتاب وسائل الشيعة از شیخ محمد بن حسن طوسی به اسنادش در حدیثی از ابی علی روایت شده است که گفت به حضرت ابو عبدالله صادق÷عرض کردم: امام جماعتی داریم که مخالف ما است و با همه اصحاب ما (شیعیان) دشمنی میکند! فرمود: از سخن او زیانی بتو نمیرسد! سوگند بخدا اگر راست بگوئی تو از او به آن مسجد سزاوار تری پس (بکوش نخستین کسی باشی که در آن مسجد داخل میشود و آخرین نفری باشی که از مسجد خارج میگردد و با مردم خوش خوی باش و سخن نیک بگو»!.
وفي الوسائل عن أحمد بن محمد البرقي في الـمحسن عن ابن محبوب عن عبدالله بن سنان قال سمعت أبا عبدالله÷يقول: إن الله تبارك وتعالي يقول في كتابه:﴿وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا﴾ثم قال: عودوا مرضاهم، واشهدو جنائزهم واشهدوا لهم وعليهم، وصلوا معهم في مساجدهم» [۵٩].
یعنی: «در کتاب وسائل الشيعة از احمد بن خالد برقعی در کتاب (محاسن ) نقل شده از ابن محبوب داد، از عبدالله بن سنان که گفت: شنیدم امام ابو عبدالله صادق÷میگفت: خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم فرموده: (بامردم سخن نیک گوئید) سپس امام فرمود: بیمارانشان را عیادت کنید و بر جنازههای آنان حضور یابید و بنفع آنان یا بر ضد ایشان (زمانیکه مجرم باشند) گواهی دهید، و با آنها (عموم مسلمین) در مساجدشان نماز بگزارید».
امثال این آثار در کتب حدیث و فقه شیعه، ملاحظه میگردد و همه دلالت دارند بر اینکه روش ائمه عترت با فقهای اهل سنت و عامۀ مسلمین بسیار پسندیده و وحدت آفرین بوده است.
پایان
[۳۱] الغارات، جلد اول (چاپ تهران ) صفحه ۳۰۲ به بعد. [۳۲] در کتاب «الغارات» این قمست چنین آمده: «فمشيت عند ذلك إلى بكر فبايعته». یعنی پس در آن هنگام بسوی ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم. در اصل کتاب همینطور است، اما بنظر ما کلمه ابی بکر است، و ابی از قلم ساقط شده است. سربازی. [۳۳] مستدرک نهج البلاغة چاپ لبنان، صفحه ۱۱٩ و ۱۲۰ مقایسه شود با نامۀ شماره ۶۲ در نهج البلاغة. [۳۴] ولایت در اینجا بمعنای سرپرستی و حکومت است لذا تصریح میفرماید که: این ولایت مانند «سراب» محو میشود و اگر مقصود از ولایت، مقام روحانی آنحضرت بود این تعبیر، نمیتوانست درست باشد. [۳۵] مستدرک نهج البلاغة، پاورقی صفحه ۱۲۰. [۳۶] دعای که این عالم بزرگوار شیعی در حق ابوبکر نموده، در خور توجه و نشانۀ عدم تعصب و قابل تقدیر است. [۳٧] خطبه ۳٧ از نهج البلاغة . [۳۸] رضی الدین، ابو القاسم، علی بن سعد الدین معروف به سید بن طاؤس از مشاهیر امامیه است و والادتش در سال ۵۸٩ هجری در شهر «حله» بوده و در بغداد بسال ۶۶۴ وفات کرده است از کتب معروف وی الإقبال ومنهج الدعوة وسعد السعود را میتوان نام برد. [۳٩] نهج البلاغة الجزء الأول، گفتار شماره ۱۳۴. [۴۰] نهج البلاغة الجزء الأول گفتار شماره ۱۴۶. [۴۱] ابن طاوس در «كشف الـمجحة» از کتاب «الرسائل» اثر کلینی یاد میکند و گواه میآورد و مینویسد: من بطرق کثیره واضحه که بعضی از آنها را جزء اول کتاب «الـمهات والتتمات» ذکر کردهام تمام آنچه را که شیخ بزرگوار محمد بن یعقوب کلینیستصنیف و روایت نموده است، روایت میکنم. [۴۲] قارب في الأمرِ: ترك الغلُو وقصد السدادَ والصدق. [۴۳] وكان مرضي السيرة ميمون النقيبة (ج اول ۳۰٧) یعنی: عمر، سر پرستی امور را عهده دار شده و رفتاری پسندیده داشت و فرخنده نفس بود «قال الجوهريُ في الصحاح: يقال فلان ميمون النقيبة إذا كان مبارك النفس». [۴۴] الـملل والنحل، چاپ مصر، الجزء الأول صفحه ۱۵۵. [۴۵] در این باره بکتاب «مقالات الإسلامين واختلاف الـمصلين» اثر ابوالحسن اشعری (چاپ مصر) الجزء الأول صفحه ۱۳۰، و کتاب «الـملل والنحل» اثر ابو الفتح شهرستانی، الجزء الأول صفحه ۱۵۵ رجوع شود. [۴۶] آیاتی که امام نقل نموده در سورۀ حشر (آیه ۸.٩.۱۰ گرد آمدهاند، ضمناً برای مقابله و دیدن متنی که از ابو نعیم نقل کردیم به حلية الأوليا ء الجزء الثالث صفحه ۱۳٧ طبع بیروت رجوع کنید. [۴٧] صحیفه کامله سجادیه (دعاية÷في الصلوة على اتباع الرُسل ومصدقهم). [۴۸] وسائل الشيعة، چاپ سنگی کتاب الصلوة صفحه ۵۳۴. [۴٩] سید عبدالحسین شرف الدین موسوی از علمای بزرگ و دانشمندان طراز اول شیعه در قرن اخیر است و سالها در لبنان رهبری شیعیان را بعهده داشته و کتب گوناگونی پرداخته است که از میان آنها «الفصول الـمهمة» و الـمسائل الفقهية، و المراجعات، را میتوان نام برد. [۵۰] وسائل الشيعة (چاپ سنگی) کتاب الصلوة صفحه ۵۳۴. [۵۱] ضجیع در لغت بمعنای (همخوابه) یا زوجه است. [۵۲] منتهي الآمال، چاپ تهران، جلد اول صفحه ۱۸۶. [۵۳] وسائل الشيعة، چاپ سنگی،کتاب الـميراث صفحه ۴۰۸. [۵۴] منتهي الآمال، جلد اول، صفحه ۳۸۲. [۵۵] متتهي الآمال، صفحه ۱۸۸. [۵۶] منتهي الآمال صفحه ۳۸۲. [۵٧] الأنوار البهية، چاپ مشهد صفحه ٧۵. [۵۸] وسائل الشيعة (چاپ سنگی) کتاب الصلوة صفحه ۵۳۴. [۵٩] وسائل الشيعة، چاپ سنگی، صفحه ۵۳۴.