دعا چیست؟
دعا چیست؟ خواندن طلب کردن، خواهش کردن، ندا کردن الحاح در دعا یعنی با گردن کجی خواستن، با کرنش و نیایش چیزی خواستن، با اصرار و تملق و بر روی خواستن، دعا یک اصطلاح شرعی است، یعنی حاجت خود را از خدا خواستن، که انسان مؤمن عجز و ناتوانی خودش را به بارگاه پروردگارش اظهار کند، هر چه میخواهد مستقیما از او بخواهد، دعای بنده ببارگاه خداوند دعای مضطر و بیچاره و ناتوان ببارگاه ذات با عظمت قادر و توانا است، انسان این کودک ناتوان در تمام مراحل زندگیاش هر چه سن و سال و زور و توانای بدست آورد مانند عنکبوتی است که از هیچ خطری محفوظ نیست، باد، باران، گزندة، رهگذر، در برابر همه چیز آسیب پذیر است، پس بدون کمک از دعا کاری برای انسان مشکل است بنابر این ……
بسم الله الرحمن الرحيم
شکر، خودش عمل است عبادت است ﴿ٱعۡمَلُوٓاْ ءَالَ دَاوُۥدَ شُكۡرٗاۚ﴾[سبأ: ۱۳]. «اى آل داود، در عمل سپاسگزار باشید»، تنها با زبان کافى نیست عمل کنید و با عمل نشان دهید که شما ممنون خدا هستید نشان دهیدکه از او تشکر میکنید، اینجا امیرالمؤمنین از خداوند میخواهد طلب میکند که به او توفیق شکر کردن و عمل کردن را عنایت فرماید، طلب دیگر چه؟ «وَاَنْ تُلْهِمَنى ذِكْرَكَ»«و از تومیخواهم که ذکر خودت را به من الهام کنى» یعنى اینکه من از خودم چیزى ندارم حتى حرکت دادن زبانم به تو در اختیارم نیست نمیدانم چگونه ذکر تو را کنم پس تو به من فرما، ذکرت را خودت به من بیاموز، خودت راهنمایىام کن که چگونه ذکر کنم، پس شکر کردن را هم باید از خدا بخواهیم از معبودمان بخواهیم، توفیق او اگر نباشد کوچکترین حرکت براى ما دشوار است پس خدا از این هم به ما توفیق شکر کردن و ذکر کردن عنایت میفرمائی شکر گذار توئیم ممنون و سپاسگذار توئیم، مگر مرگ غیر از این است که نفسى که بالا آمده نگذارى پائین رود، مگر ممکن است که نفس بدون اجازه و حکم تو پائین رود، این است توحید و خدا پرستى و این است اسلام ناب، این است مذهب اهل بیت نه آنکه ما بافتهایم «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ سُؤَالَ خَاضِعٍ مُتَذَلِّلٍ خَاشِعٍ»«پرودگارا من از تومیخواهم خواستن یک عاجز و خوار فروتن». از این کلمات چه میاید، توحید و اخلاص و تواضع در برابر معبود حق خدا همه ما عاجز و خوار فروتنیم، اگر نیستم به ما عجز و فروتنى در برابر عظمت خود عنایت بفرما و ما را از شر نفسهایمان و از شرشیاطین انس و جن نجات بده، سؤال چیست.؟ نمیدانیم ببنیم امیر المؤمنین چه سؤالى داردکه همه همان را بخواهیم، امیر المؤمنین میفرماید: «أَنْ تُسَامِحَنِي»خدایا! پروردگارا! مانند یک بنده عاجز و خوار و فروتن در برابر تو از تومیخواهم که از سر تقصیرات من در گذرى، اشتباهات مرا نادیده بگیرى، خطاهاى مرا درگذرکنى مرا مورد رحم و شفقت و محبت و لطف خودت قرار دهى، خدایا به ما نیز رحم فرما، کرم فرما لطف کن و ما را مورد عفو و بخشش خود قرار بده، دیگر چى؟ دیگر اینکه «وَتَرْحَمَنِي وَتَجْعَلَنِي بِقِسْمِكَ رَاضِياً قَانِعاً»مرا به قسمت و تقدیرى که برایم نوشتهاى و مقدر فرمودهاى راضى و قانع بگردان، ایمان به قضاء و قدر یکى از مهمترین بخشهاى ایمان است، لذا از خداوند میخواهدکه به او توفیق داشتن چنین ایمانى را عنایت فرماید، چگونه ایمانى؟ ایمانى که قضاء و قدر را کاملا برایم شرین جلوه دهد هر سخنى روزگار را که خداوند برایم مقدر فرمود، با دلُ جان بپذیرم، شکایت نکنم از عصر و زمانه شکایت نکنم، از سختى و دشوارى و فقر و مشکلات شکایت نکنم، به هر حالتى راضى و قانع باشم کم یا زیاد شکر خدا را بکنم همواره استحضار داشته باشم که این حالت خودش پدید نیامده از طرف خداوند است، «وَفِي جَمِيعِ الْأَحْوَالِ مُتَوَاضِعاً»و از تو میخواهم که مرا در هر حال متواضع بگردانى، که در پیشگاه تو فروتن باشم متواضع باشم، عاجز و گردن شکسته باشم، غرور و خود خواهى، استغناء و بینیازى، غلفت و سردرگمى به من نزدیک نشود، میخواهم در هر حال به یاد تو باشم فروتن باشم عاجز باشم حتى در حالتى که تداعى غرور میکند غرور نورزم بلکه پیش تو اظهار عجز و فروتنى کنم، «اَللّهُمَّ وَاَسْئَلُكَ»پروردگارا! همچنین از تو میخواهم، چگونه میخواهى؟ «سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ»خواستن کسى که بسیار محتاج است، بشدت فقیر است بىحد ناتوان است به هیچ جا دسترسی ندارد، از هیچ طرفى امید کمک و یارى ندارد، دستش از همه جا کوتاه است، امیدش از هرطرف قطع شده است، «وَاَنْزَلَ بِكَ عِنْدَ الشَّدآئِدِ حاجَتَهُ»طلب و خواستن کسى که هنگام مصیبت و اندوه به تو بسیار محتاج است، بشدت به تو احساس نیاز میکند سختى و دشوارى و مصیبت خوردش کرده حاجت و نیازش بسیار است، قبلا هم از جایى امید نداشت اما اینک که بلا و مصیبت او را در چنگ گرفته همه کس از او بریده است همه ناچار و ناتوانند همه میگویند ما نمیتوانیم به تو کمکى کنیم در چنین حالتى در وقت چنین مصیبتى خواب حاجت و نیاز خودم را پیش تو آوردهام از تو میخواهم کمکم کنى کسى به دادم نمیرسد،کسى کمکم نمیکند خدایا کمکم کن، «وَعَظُمَ فِيمَا عِنْدَكَ رَغْبَتُهُ»خدایا آنچه در خزائن تو است بسیار نیاز مندم و حاجت و نیاز من به آنچه تو در اختیار دارى بسیار شدید شده است، رغبت و میل من همه به جاى دیگرى نیست فقط به داشتههاى توست، من از کسانى نیستم که چشم به این و آن بدوزند و حاجت و نیازی شان را پیش این و آن ببرند، من میدانم که همه محتاج در گاه تویند، همه از تو خواهند، همه گداى دری تویند، همه کشکول پیش تو کج میکنند، من چقدر بیچاره و بدبختم اگر پیش گداى دیگرى بروم اگر چارهاى جز گداى ندارم که هیچکس ندارد، پس چرا از کسى نخواهم که همه چیز را در اختیار دارد، گداهایى که ظاهرا گداى نیستند هم گدایند، گداهاى زنده هنوز شاید بتوانند عده را بفریبند اما خدا من تعجب میکنم به حال کسانى که پیش گداهاى مرده میروند و حاجت و نیاز خودشان را از گدایى میخواهند که در زندگىاش بیش تو گدایى میکرد، از خزائن میگرفت شاید تو بعضى از آنها را دوست داشتى بعضى از آنها هم تو را دوست داشتند اما امروز تو راضى هستى که ماپیش گدایان مرده برویم و دست نیاز و حاجت دراز کنیم؟ خدایا گویا چشمان ما کور است عقل و درک ما را طلسم کردهاند که تشخیص نمىدهیم خزانه کجاست ﴿قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِيَآءُۘ﴾[آل عمران: ۱۸۱]. «(یهود) میگفتند: خدا فقیر و ما دارائیم». ﴿بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ﴾[المائدة: ۶۴]. «بلکه دو دست او گشاده است هر گونه که بخواهد انفاق مىکند». ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ ٢١﴾[الحجر: ۲۱]. «و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینههایش به نزد ماست. و آن را جز به اندازهاى معین فرود نمىآوریم». ﴿۞وَلَوۡ بَسَطَ ٱللَّهُ ٱلرِّزۡقَ لِعِبَادِهِۦ لَبَغَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَٰكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٖ مَّا يَشَآءُۚ﴾[الشورى: ۲۷]. «و اگر خداوند روزى را براى بندگانش فراخ مىگرداند، به یقین در زمین تباهى مىکردند. ولى به اندازه آنچه بخواهد فرو مىفرستد».
پس خزائن خدا پر است، شفاء و سلامتى، فرزند، باران هر مشکل و نیازى که ما داشته باشیم خزائن خداوند از آن پر است اینکه چرا مزاحم پیامبران و امامان و اولیاء الله در قبرهایشان میشویم پرسشى است که بهتر است چند بار دعاى کمیل و ترجمه قرآن کریم را بخوانیم و آنگاه براى این پرسش و امثال آن پاسخ جستجو کنیم، خدا توفیق خواندن و عمل کردن عنایت بفرما و دست ما کوران باطنى را خود بگیر و به راه راست راهنمایى فرما.
«اللَّهُمَّ عَظُمَ سُلْطَانُكَ وَعَلاَ مَكَانُكَ وَخَفِيَ مَكْرُكَ وَظَهَرَ أَمْرُكَ وَغَلَبَ قَهْرُكَ وَجَرَتْ قُدْرَتُكَ وَلاَ يُمْكِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُكُومَتِكَ»«خدایا سلطنت و پادشاهیت بس بزرگ و مقامت بسى بلند است مکر و تدبیرت در کارها پنهان و امر و فرمانت آشکار است قهرت غالب و قدرت و نیرویت نافذ است و گریز از تحت حکومت تو ممکن نیست».
اینجا امیرالمؤمنین بارى دیگر به صفات و قدرت پروردگار برمیگردد و با ذکر چند صفت و نمونههایى از قدرت او تعالى در پایان میفرماید: «وَلاَ يُمْكِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُكُومَتِكَ»پروردگار! از حکومت تو نمیتوان فرار کرد. به کجا باید رفت همه جا دائره حکومت تو گسترانیده شده ﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ إِنِ ٱسۡتَطَعۡتُمۡ أَن تَنفُذُواْ مِنۡ أَقۡطَارِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ فَٱنفُذُواْۚ لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلۡطَٰنٖ ٣٣﴾[الرحمن: ۳۳]. «اى گروه جنّ و انس، اگر مىتوانید از کنارههاى آسمانها و زمین بگذرید، پس بگذرید. جز به توانى [شگرف از آنها] نمىتوانید بگذرید». خداوند اختیار داده است تحدى کرده است جن و انس را آزاده گذاشته است که اگر میتوانند از حکومت او فرار کنند اما مگر مىتوانند، طبیعى است هیچ مفر و جاى فرارى نیست ﴿أَيۡنَ ٱلۡمَفَرُّ ١٠﴾[القيامة: ۱۰] نیست، راه فرارى وجود ندارد جز یک راه ﴿فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۖ﴾[الذاريات: ۵۰]. «بسوى خداوند فرار کنید»، پش خود او بروید این تنها راه نجات است، آنگاه پس از ذکر نمونههایى از صفات و قدرت او تعالی مجددا باکلمه دلنشین «اللَّهُمَّ»آغاز میکند و مجددا بیاد آمرزش خطا و گناهها میافتدگرچه پیش من و شما گناه و تقصیر ندارد اما هیچ کسى نیست که پیش خدا و معبودش و محسن حقیقىاش ملامت نباشد، لذا میفرماید: «لاَ أَجِدُ لِذُنُوبِي غَافِراً»«پرودگارا! من براى گناهانم آمرزندهاى نمییابم»، کسى را سراغ ندارم که پیش او بروم و از او بخواهم گناهانم را بیامرزد «وَلاَ لِقَبَائِحِي سَاتِراً»«و نه کسى را که بتواند زشتىهایم را پنهان کند» «وَلاَ لِشَيْءٍ مِنْ عَمَلِيَ الْقَبِيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ»و نه کسى را که بتواند چیزى از زشتىهایم را به خوبى تبدیل کند جز تو)، پس ملاحظه مىکنیم که امیر المؤمنین در اینجا مجددا به گناه و آمرزش روى میآورد و تاکید میکند انسان گناه دارد، و بخشنده گناه جز خود خداوند کسى نیست هیچ کسى نمیتواند با سفارش و شفاعت و واسطه وسیله گناهانش را پاک کند براى بخشایش گناهان و براى سرپوش گذاشتن برکارهاى زشت و قبیح هیچ راه دیگرى جز توبه وجود ندارد، ما در دین تحریف شده مسیحیت نیستیم که مدعىاند پیامبر أولو العزم حضرت عسیى ÷براى آمرزش گناهان آنها خودش را کشت، در اسلام براى آمرزش گناهان و سرپوش گذاشتن بر زشتىها و قبائح فقط راه توبه باز است و بس، یعنى بخشیدن و آمرزیدن، فقط کار خداست یک امتیاز مهم دیگرى که ما در اسلام داریم و خداوند لطف و احسان خودش را برما فزونى بخشیده این است که چنانکه امیر المؤمنین در اینجا اشاره کردند وقتى بندهاى صادقانه توبه کند نه تنها خداوند گناهانش را میآمرزد که گناهایش را نیز به نیکى تبدیل میکند، یعنى به جاى دزدى صدقه مینویسد بشرطیکه توبه صادقانه و راست باشد ﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَئَِّاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ﴾[الفرقان: ۷۰]. «پس اینانند که خداوند بدیهایشان را به نیکیها تبدیل مىکند».
پس امیر المؤمنین در اینجا میفرمایند که: بخشنده و آمرزنده و سرپوش گذارنده و به اصطلاح آبروى ما را حفاظت کننده فقط خداوند است و بس، هیچ کس دیگرى چنین اختیارى ندارد. همچنین در دین تحریف شده مسیحیت میدانید که یک یک هفته گناه میکند آخر هفته پول و پلهاى میگیرد و پیش پاپ میرود تا اینکه او گناهانش را بیامرزد، در اسلام چنین وکالتى به هیچکس داده نشده حتى پیامبر ج قدرت و اختیار بخشیدن گناه را ندارد، چون گناه یعنى نافرمانى و سرپیچى از اوامر و نواهى خداوند، مثل آن است که (خداوند از مثال پاک است براى توضیح عرض میکنم) سر بازى از دستور یک ژنرال سرپیچى کند آنگاه پیش دیگری بیاید و بگوید: من غلط کردم اشتباه کردم، او که کاره اى نیست و اختیار ندارد که ببخشد یا نبخشد،.
درپایان این خواسته امیر المؤمنین چند تمجید دیگر از ذات باعظمت پروردگار بعمل میآورد وقتى میفرماید: «غَيْرَكَ»خدایا غیر از تو بخشنده اى نیست آمرزندهاى نیست بلا فاصله میفرماید: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ وَبِحَمْدِكَ، ظَلَمْتُ نَفْسِي وَتَجَرَّأْتُ بِجَهْلِي وَسَكَنْتُ إِلَى قَدِيمِ ذِكْرِكَ لِي وَمَنِّكَ عَلَيَ اللَّهُمَّ مَوْلاَيَ كَمْ مِنْ قَبِيحٍ سَتَرْتَهُ وَكَمْ مِنْ فَادِحٍ مِنَ الْبَلاَءِ أَقَلْتَهُ (أَمَلْتَهُ) وَكَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَيْتَهُ وَكَمْ مِنْ مَكْرُوهٍ دَفَعْتَهُ وَكَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِيلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ اللَّهُمَّ عَظُمَ بَلاَئِي وَأَفْرَطَ بيسُوءُ حَالِي وَقَصُرَتْ (قَصَّرَتْ) بيأَعْمَالِي وَقَعَدَتْ بيأَغْلاَلِي وَحَبَسَنِي عَنْ نَفْعِي بُعْدُ أَمَلِي (آمَالِي) وَخَدَعَتْنِي الدُّنْيَا بِغُرُورِهَا وَنَفْسِي بِجِنَايَتِهَا (بِخِيَانَتِهَا) وَمِطَالِي يَا سَيِّدِي فَأَسْأَلُكَ بِعِزَّتِكَ أَنْ لاَ يَحْجُبَ عَنْكَ دُعَائِي سُوءُ عَمَلِي وَفِعَالِي وَلاَ تَفْضَحْنِي بِخَفِيِّ مَا اطَّلَعْتَ عَلَيْهِ مِنْ سِرِّي وَلاَ تُعَاجِلْنِي بِالْعُقُوبَةِ عَلَى مَا عَمِلْتُهُ فِي خَلَوَاتِي مِنْ سُوءِ فِعْلِي وَإِسَاءَتِي وَدَوَامِ تَفْرِيطِي وَجَهَالَتِي وَكَثْرَةِ شَهَوَاتِي وَغَفْلَتِي». زیرا که معبودى جز تو نیست تو پاکى حمد و ثناى تو را مىگویم، من به نفس خودم ظلم کردم و به سبب جهل خودم نسبت به مقام والا و با عظمت تو جرأت و جسارت کردم و با اینکه تو همواره مرا بیاد داشتهاى و به من منت و احسان کردهاى من تو را فراموش کردهام، پروردگار من مولاى من «اللَّهُمَّ مَوْلاَيَ»چقدر زشتىها مرا پوشاندهاى از مشکلات و مصیبتها را دفع کردى و چقدر ستایش و تجلیل که من مستحق آن نبودم از من نشر کردى، سؤال چیست این مقدمه براى چیست؟ پروردگارم دشوارى و مصیبت برمن سنگینى مىکند، و حالم به شدت بد شده است، و عمل اندکى دارم گناهانم پایم را به زنجیر بسته است، امیدهاى طولانىام مرا از نفع و فایده بازداشته است، و دنیا مرا با غرور خودش و نفسم با جنایات خودش فریب داده است، و اى سرور من! تو را به عزت تو سوگند که نگذارى بد اعمالىهاى من دعایم را از تو باز دارد، و مرا با آنچه مخفیانه بر آن مطلع شدى رسوایم مکن، و بخاطر اعمال زشتى که در تنهایى به آن دست زدهام و بد کردهام و به ظلم و جهالت و افراط در شهوترانى ادامه دادهام و غفلت ورزیدهام زود عذابم مکن.
ملاحظه میفرمائید امیر المؤمنین همچنان پیرامون ملامت نفس خوف از گناه و طلب آمرزش و پیشمانى از غفلت و غرور دنیا و خوف از عدم قبولیت دعا و ترس از گرفت بر گناهان، تنهایى و ترس او از عذاب و غیره پروردگارش را راز و نیاز میکند، این حالت با اینکه از یک سو افسانه بودن عصمت و معصوم بودن این بندگان پاک خدا را میرساند از سوی دیگرى کمال عشق و علاقه و محبت و ایمان و امید و وابستگى و نیاز مندى و عاجزى و همدمى و آنان را با پروردگار بزرگ و مهربان شان میرساند، بنابراین مکررا عرض میکنم که این حالت و این کیفیت و این عاجزى و این راز و نیاز و این اوج بندگى هزار بار از آن عصمت خیالى و افسانهاى ارزش و اهمیت بیشترى دارد، کاش کسانیکه خیال پردازى و افسانه سرایى میکنند و باآب و تاب میفرمایند: ((أئمه ما مقام و منزلی دارند که هیچ فرشته مقرب و هیچ پیامبر مرسل به آن نمىرسد)). کاش این صوفیان جاهل و سر سپرده گان فلسفه و عرفان دروغین بجاى شرح نصوص کلام ابن عربى اندکى باروح قرآن آشنا میشدند و بجاى آن اسلام ناب و اسلام خالص را میشناختند تا اینکه به عوض اینگونه افسانه تراشى و خیالپردازى و غلو و افراط در بندگان نیک خدا، میتوانستند مقام والاى آن بزرگوران را بشناسند و حق آنان را ادا گردانند، نه اینکه باشعارهاى توخالى و نقاشى شده نام آنان را بیش از نام خدا ورد کنند و صفات خدایى را به آنان نثار کنند و از خداى قدیر و متعال که در اسلام خالص همه کاره اوست خدایى بسازند که همچون خداى مسیحیت کارها و مسئولیت هایش را (نعوذ بالله) به على و خاندانش سپرده و خودش بدون صفات و بدون کمالات و بدون اداره کائنات فقط یک خیالى کهنه و رنگى در اذهان باقى مانده که چندان نیازى که به او نیست چون آنقدر وسیله و واسطه و شفیع و دلال و امام و امامزاده کارهاى او را انجام میدهند که جایى براى او خالى نگذاشتهاند، خدایا! چقدر بردبارى، چقدر صبورى، چقدر حتى باین حریف سازان و همتاتراشان هم مدارا میکنى، واقعا که تو خدایى و شایسته هر مدح و ستایش فقط تویى، اگر قرار بود که تو هم مانند ما (نعوذ بالله) کم ظرف وکم صبر میبودى این جهان را بارها خاک کرده بودى، با اینکه اعلان خطر کردى، و حریف سازى و همتا تراشی را بشدت نکوهش کردى اما بردبارىات همچنان گستردهتر و عمیقتر و زیبابر و قشنگتر میمشود، ﴿تَكَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ يَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا ٩٠ أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا ٩١﴾[مريم: ۹۰-۹۱]. «نزدیک است آسمانها از آن سخن پاره پاره شوند و زمین بشکافد و کوهها درهم شکسته فرو ریزند. [از آن روى] که براى [خداوند] رحمان فرزندى مدّعى شدند». حتى پیامبرت را تهدید کردى ﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥﴾[الزمر: ۶۵]. «اگر شرک آورى، بىگمان عملکردت نابود شود. و به یقین از زیانکاران شوى». امام آشکارا همه دنیا میبینند که دارد اختیارا تو را محدود مىکنند با اسالیب مختلف و شیوههاى گوناگون دارند حکومت تو را بین غلامانت تقسیم مىکنند اما تو همچنان صبورى و صبور، آنان به بهانه اینکه غلامانت را دوست گرفتهاى مىخواهند اختیارات تو را سلب کنند، و این غلامان تو را که فقط به دلیل یکتا پرستى تو دوست تو شدهاند، با تو دشمن گردانند، ما هم از حلم و بردبارى و صبورى تو ناراحت نیستم، خدایا ناراحتى ما همچون ناراحتى آسمان و زمین و کوهها است و از اینکه مبادا اینها با این عقیده دوگانه و خطرناک از دنیا بروند و آنجا براى همیشه حکم بر دوزخى بودن آنان کنى، پس خدایا باینکه سنت تو لایتغیر است از تو مىخواهیم که این بندگان ره گم کردهات را ره بنمایى و هدایتشان بخشى که تو هادى و مهربانى.
«اللّهُمَّ»اینجا بار دیگر امیر المؤمنین، بهترین کلمه مدح را براى پروردگارش بکار مىبرد، ومىفرماید: «وَكُنِ اللّهُمَّ بِعِزَّتِكَ لى فى كُلِّ الاَحْوالِ رَؤُفاً وَعَلَىَّ فى جَميعِ الاُمُورِ عَطُوفاً»«پروردگارا ! رب من پروردگار من، به عزت تو سوگند، عزتت را وسیله مىکنم، عزت تو را واسطه مىآوردم که در همه حال به من رؤف و مهربان باشى، و در هر حال به من عطوف و مهربان باشى»، عجیب است واقعا این ایمان و این عشق را و این محبت و این رابطه بنده با پروردگار بسیار پند آموز است ملاحظه فرمائید: «إِلَهِي وَرَبِّي مَنْ لِي غَيْرُكَ أَسْأَلُهُ كَشْفَ ضُرِّي وَالنَّظَرَ فِي أَمْرِي»اله من، خداى من کارساز من، مشکل گشاى من حاجت رواى من، پروردگار من، غیر تو من چه کسى را دارم که براى بر طرف کردن مشکل و حاجت و نیازم او را بخوانم و تا اینکه در امر من، قضیه من، مشکل من نظر کند، من نمىدانم کسانى که در وسیله تراشى واسطه پرورى و شفیع پردازى و دلال کارى مهارت دارند این کلمات پرنور و ایمانى را که ترجمه بسیارى از آیات کریمه است، چگونه توجیه میکنند، آیا هنگامى روضه خوانى و نقالى و ادا در آوردن در مراسم ریا کارى حقه بازى دعاى کمیل بویژه در شبهاى جمعه هنگام خواندن این کلمات چه در ذهن تصور مىکنند، آیا واقعا خجالت نمىکشند و خجالت آور نیست که این کلمات را با آن زشت عجیب و غریب تکرار کنند، و از سوى دیگر شاید در همان مراسم و یا اندکى بعد یا قبل از آن بازار دلال تراشی را گرم کنند و بجاى اینکه به این کلمات عمل کنند مردم را به سراغ بندگان مرده و محتاجى بفرسنتد که در زندگى شان نتوانستند حتى خودشان را شفاء دهند، امام اکنون پس از مرگ ما از آنان میخواهیم که ما را نا امید نکنند و خواهش بیماران را شفاء دهند، نا امیدان ما را فرزند ببخشند، کوران ما را بینائى عنایت فرمایند، خوشا به حال ما که دوستداران اهل بیتیم، واقعا که جاى سعادت است بشرطیکه راست مىگفتیم، اما اکنون که برخلاف گفتار و کردار اهل بیت علیهم السلام عمل مىکنیم معلوم نیست ما کى هستیم؟، اگر اهل بیت زنده مىبودند (البته نماینده شان زنده است ولى معلوم نیست کى تشریف خواهد آورد!) معلوم نیست با ما چه مىکردند؟، آیا این تناقض ادعاء عمل و تضادگفتار و کردار ما را چگونه تحمل مىکردند، آیا ما هم مانند اهل کوفه هستیم و، بنابراین همه سرزنشهایى که اهل کوفه شدهاند ما هم حق دار آن هستیم؟ خدایا چشم بینا گوش شنوا و قلب سالم عنایت فرما، و ما را از این دوگانگى و تضاد در عقیده بدر آور و براه راست هدایت و راهنمایى مان کن، آمـین.
«إِلَهِي وَمَوْلاَيَ أَجْرَيْتَ......». امیر المؤمنین همچنان به راز و نیاز با پروردگارش ادامه مىدهد و بدون آنکه وسیله و واسطه و دلالى در میان باشد مستقیما سفره دلش را پیش پروردگارش مىگشاید، گرچه خداوند همه چیز را با علم خودش مىداند اما دوست دارد بندگانش با او راز و نیاز کنند، و عجز و ناتوانى شان پیوسته اظهار کنند، لذا امیر المؤمنین که پیش از هر عالم و مجتهد و فقیه و فیلسوف و عارف و متکلم و مرجع تقلیدى به قرآنکریم و تفسیر و تأویل آن و با اسرار شریعت محمدى جآشنایى داشت بسیار صاف و روش و با کلماتى درشتتر از قلهها کوهها، روشنتر از خورشید زیباتر از گل غنچه و بهار گلشن، با الهام از نور قرآن و رسول اعظم جبا شفافیتى که شفافتر از آن نمىتوان جستجو کرد چگونه بندگى کردن، چگونه پرسیدن، چگونه دعا کردن، و چگونه وسیله گرفتن، چگونه شفیع گرفتن، و چگونه توبه کردن و عاجزى کردن، و زارى کردن و فقط به خدا روى آوردن و از غیر خدا مستغنى بودن، و هر کسى را سرجاى خودش نشاندن و مقام شایسته خودش را به او سپردن را به ما آموخت، ایشان در این دعا تنها، دعا نیاموخت بلکه توحید آموخت، اتباع سنت آموخت، تنفر، گریز از بدعت آموخت، لذت و کیف عبادت آموخت، براى یک خدا بنده بودن آموخت، وابستگى به معبود آموخت، از اسماء و صفات او کمک گرفتن آموخت، در دعا صاف و شفاف بودن آموخت، تنها به خدا محتاج بودن آموخت، از هر آنچه غیر خداست بىنیاز بودن آموخت،کمال بندگى کردن آموخت، و خلاصه اینکه جز در خود از هر در دیگرى مأیوس بودن آموخت، و مؤمن را بدون دعا همچون ماهى بدون از آب تپیدن آموخت، خدایا تو را سپاس که پس از پیامبر بزرگوار جما را چنین بندگان مؤمن و موحدت آشنا و مأنوس کردى، و با همه تلاش و کوشش دشمنان آگاه و ناآگاه و نیت عقیده و آثارى که بیانگر حقائق دین باشد براى ما محفوظ و مصون گذاشتى.
آرى، عرض مىکردم که امیر المؤمنین همچنان به راز و نیاز با معبودش ادامه میدهد، و همچنان بحکم بنده بودن در برابر ذات باعظمت آن خداى بزرگ و مهربان از ظلم و خطاى نفس سخن مىگوید، و از آمرزش و مغفرت، و بخشش و مرحمت مىطلبد این کلمات را مجددا بخوانید، معانى آن را مکرّرا بخوانید و دقت کنید و تصور نکنید که در مجالس ریاکارى- حقه بازى- مىتوانید به عمق معانى این کلمات پىببرید، و تصور نکنید که همین اداء در آوردنها اسمش دعاست خیر، اگر مىخواهید آزمایش کنید مجانى است یک انسانى که ممکن است مسلمان هم نباشد، باخواندن کلماتى (مهم نیست چه کلماتى باشد) به حالت گریه خیلى راحت مىتواند شما را به گریه وادارد یا عکسش شما میتوانید کسى را خیلى راحت به گریه وادار کنید البته خداى نکرده منظور انکار مهارت آقایان نیست، چون این خودش نقش دارد اما کسب مهارت دشوار نیست و خیلى راحت ممکن است حاصل شود، پس خواندن کلماتى در اجتماعاتى آنگونه به تنها دعا نیست که هیچ ربطى هم به دعا ندارد مىتوان اسمش را مأثور گذاشت، حقه بازى گذاشت، اداء در آوردن گذاشت، جلسه سیاسى گذاشت، جلب نیرو گذاشت، ضعیف کردن مخالفین گذاشت، تولید اخلاص و محبت در مخاطبین گذاشت، جمع آورى نذر و وجوهات شرعیه گذاشت، آزمایش درجه حرارت چاکر بودن گذاشت، و خلاصه دیگر چیزهایى که برگذار کنندگان آن در دل داشته باشند اما دعا نیست، البته حالت مخاطب مهم نیست ممکن است ایشان خیلى هم اخلاص داشته باشند، خیلى هم اشک بریزد خیلى بیاد مظلومیت خودىها بیفتد، اما چه سود به همین آقا یا خانم اگر میخواهد بداند که واقعا چقدرش دعا بوده و چقدر دیگر فقط یک تأثر روانى و بس مىتواند خیلى راحت نه به کار شکنى این و آن توجه کند و نه به نیتهاى مردم شک کند، فقط در تنهایى و تاریکى شب که هیچکس او را نبیند لازم به خودش دروغ بگوید او که خیلى راحت مىتواند حدس بزند که مثلا در فلان مسجد و در فلان وقت ممکن است کسى او را بیند یا خیر؟ آنگاه دو رکعت نماز بخواند، و دستانش را بلند کند و على وار با ذکر اسماء و صفات خداوند و دخالت ندادن هیچگونه وسیله و واسط و شیفع و دلال دیگرى فقط با توجه به اعمال نیکویش و پیرهیز از محرمات و گناهانى که بعنوان، اعمال نیکو براى خودش ذخیره کرده از خداوند آمرزش بطلبد و با معبودش راز و نیاز کند با هر زبان و هر لهجهاى که دوست دارد باخدایش درد دل کند آنگاه ببیند که کیف این دعا بیشتر است یا آن دعا! و ببیند که واقعا اسم دعا به کدامیک باید اطلاق شود؟ آیا على سچگونه دعا مىکرده است؟ هیچ اشکالى هم ندارد که بنده از کلمات دعاى کمیل یا هر دعاى مأثور دیگرى که خالى از موانع شرعى باشد استفاده کند، اما بالهجه خودش و با زبان خودش آن را بگوید دعا خواندن نیست، راز دل کردن است، احساس نیاز کردن است، نیاز خود را به معبود گفتن است، با او رابطه برقرار کردن است، در تنهایى و خلوت چشم را با آب دیده ترکردن است، و قلب را با نم این آب شور شستن و صیقل دادن است، زنگار دل را با آه و ناله تنهایى تکاندن است، رسول گونه و على وار دست نیاز بلندکردن است،گناهان را بزرگ دیدن و عملها را ناچیز شمردن است، دعا تکرار کلمات دیگران نیست، در حالات مختلف عبادت دردها و رنجهاى معنوى او نیازها و مشکلات اخروى را به کلمات تبدیل کردن است، اندرون سیاه را با ذکر اسماء و صفات ذات بارى سفید کردن است، توبه و استغفار و ذکر را مخلوط کردن و از آنان قلبى مملو از ایمان و محبت ساختن است، خود را از خالق معبود پنهان نکردن است، و در تنهایى شب با سائیدن پیشانى بر زمین به معراج رفتن است، و در تمام دقائق نماز بویژه در مسجد دل به او سپردن و خود را از دام شیطان رهاندن است، بهترین نعمتها را از او خواستن و براى همیشه خواستن است، (بزرگترین نعمت ایمان سپس توبه و سپس حلاوت عبادت است از ذات باعظمت و کبریائىاش این نعمتها را خواستن کمال دعا است). پس ببینیم ما چقدر دعا مىکنیم، وقتى دعا بهترین عبادت است و دعا عین عبادت است روزى چند ساعت یا چند دقیقه براى دعا گذاشتهایم؟ باور مىکنید که ما دعا نمىکنیم و دعا را نمىشناسیم و با دعا سروکارى نداریم، البته شخص شما ممکن است اینطور نباشید من به شکل عام عرض مىکنم، ما مسلمانان بویژه در این عصر شلوغ و مشغولیتهاى فراوان عموما در غفلت به سرمىبریم کاش بیدار مىبودیم آگاه مىبودیم غافل نمىبودیم، فراموش نمیکردیم که رابطه آگاهانه ما با معبود و إله و خدایمان هر روز و هر لحظه نیاز ماست بدون آن مشکلات ما حل نخواهد شد، پول و امکانات و قدرت و پارتى مشکلى را حل نمىکند، اینها وسایل بىجانى است که تا برق به آنها نرسد سرد و بىاثرند، این برق قدرت و حکمت خداست که اسباب و وسایل مؤثر مىافتد، حل هر مشکل به دست خداست از او بخواهیم که مشکلات مان را حل کند و ما را تنها نگذارد، به همین دلیل رسول بزرگوارمان جمىفرمودند: «فَلاَ تَكِلْنِى إِلَى نَفْسِى طَرْفَةَ عَيْنٍ»«چشم بهم زدنى هم ما را به خودمان وا مگذار». پس خدایا! ما نیز از توهمین را مىخواهیم که حتى لحظه هم ما را به خودمان و نفسهاى امّاره مان و شیطان مکارمان وا مگذار که عاجز و نتوان و بیچارهایم.
«فَلَكَ الْحَمْدُ (الْحُجَّةُ) عَلَيَّ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ......»در اینجا امیرالمؤمنین پس از تکرار مجدد ثناء و ستایش ویژه پروردگار عجز و ناتوانى خود را در برابر قضاء و قدر الهى بیان مىدارد و اذعان مىکند که هر حکم او تعالى الزاماً بر او و بر سایر کائنات نافذ و جارى است، و هر مشکل و مصیبتى که از جانب خداوند مقدر شود بناچار مىرسد و هیچ راه گریز و فرار از آن وجود ندارد، و این ایمان و اعتراف، کمال بندگى را مىرساند که انسان از ته دل اذعان و باور داشته باشد که او و هر موجود دیگرى در این جهان جز دائره محدود و مشخصى که آنهم در اصل پدیده قدرت اوست در زیر اختیار و قدرت و اداره آن ذات کامل و حکیم و عادل است که هر چه بخواهد و هر چه مقدر کند و هر چه برنامه بریزد همان مىشود، و هیچ راه گریزى از دائره قدرت او وجود ندارد، البته او جز به عدل حکم نمىکند و جز خیر و سعادت مقدر نمىکند مگر آنکه کسى خودش با عمل و اصرار مکرر راه دیگرى را برگزیند، بنابر این تقدیر خداوندى جزآنچه نیست که انسان بادست و خودش پدید مىآورد، فرق این است که خداوند چیزى که با علم ازلى خودش در باره فلان شخص مىداند همان را مقدر مىکند و مىنویسد، (خداوند از مثال پاک است جهت توضیح عرض مىشود) که مهندسى که نقشه ساختمانى را ریخته خوب مىتواند که اگر این ساختمان با این مواد و طبق این نقشه ساخته شود چنین در مىآید و نتیجهاش چنین مىشود، و اگر با این مواد و طبق این نقشه ساخته نشود به این حالت منجر خواهد شد یا متخرج ماشین و هواپیما و هر وسیله دیگرى وقتى آن را عرضه مىکند کاتولیگ آن را نیز به بازار مىدهد و با بیان روش بکارگیرى آن به هر کاربرى گوشزد مىکند که اگر طبق این کاتولیگ عمل کردى که از این وسیله استفاده مىکنى، و اگر به بجاى بنزین چیز دیگرى استعمال کردى اعم از آب و حتى عسل و آب زعفران و گرانترین عطرهم که قیمتش چندین برابر این مایع بدبو است نه تنها نتیجه مطلوب را نخواهد داد که هواپیما سرنگون خواهد شد. بنابراین خداوند حکیم و دانا و قادر و توانا که عالم الغیب است و هیچ ذرهاى از او پنهان نمىماند پیش از آفرینش انسان مىداند که تک تک انسانها و موجودات در آینده چه خواهند کرد و از چه مراحلى خواهند گذشت و با چه نتیجه اى روبرو خواهند شد؟ نام این دانستن علم غیب است، و این نتیجه گیرى را پیشکى در کتاب مخصوصى که لوح محفوظ نامیده مىشود درج کردن و به پرونده هر کسى پیشکى آگاه بودن تقدیر یا قضا و قدر است که یکى از پایههاى شش گانه یا هفتگانه ایمان بشمار میرود، «آمَنتُ بِاللَّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ مِنَ اللهِ تعالى».
«وَقَدْ أَتَيْتُكَ يَا إِلَهِي بَعْدَ تَقْصِيرِي وَإِسْرَافِي عَلَى نَفْسِي مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْكَسِراً مُسْتَقِيلاً مُسْتَغْفِراً مُنِيباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً لاَ أَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا كَانَ مِنِّي وَلاَ مَفْزَعاً أَتَوَجَّهُ إِلَيْهِ فِي أَمْرِي غَيْرَ قَبُولِكَ عُذْرِي وَإِدْخَالِكَ إِيَّايَ فِي سَعَةِ (سَعَةٍ مِنْ) رَحْمَتِكَ».
واقعا کلمات پرشور و هیجانى است که انسان وارسته چقدر خود را بر برابر معبودش کوچک مىکند، چقدر خود را محتاج و ناتوان مىداند (که هست و همه بندگان چنیناند) چقدر از خطایا وگناهانى که مطمئنا جز گناهان صغیره و خطاها و لغزشهاى اندک نخواهد بود ترس و حراس دارد، چقدر عجز و ناتوانىاش را تکرار مىکند، چقدر اقرار و اذعان مىکند، چقدر اعتراف مىکند و با چه ایمان و باورُ یقین مىفرماید: از دست کردههایم مىیایم، هیچ پناهگاهى نمىیابم، جز اینکه عذرم را بپذیرى و مرا در آن دریاى بیکران رحمتت جاى دهى، و در آن وسعت و فراهمى لطف و رحمتت داخل کنى، این کلمات، کلمات سادهاى نیست، کلمات معصومى نیست، کلمات کسى نیست که میزان اعمال باشد قسیم جنت و نار باشد، تقسیم کننده بهشت و دوزخ باشد، خنده آور و گریه آور است که چنین دروغها و افتراءاتى را به این بنده مخلص خدا روا داشتهاند، به این ولى کامل خدا بستهاند و بافتهاند، تعجب از جعل سازان و دروغ بافان نیست که چنین افتراءاتى را به این بندگان خدا چسپاندهاند، تعجب از کسانى است که امروز و در این عصر علم و تکنولوژى و دانش و رایانه و انترنت و اوج فزونى کتاب و علم و اطلاعات بیایند و اینگونه خرافات را باور کنند و به دیگران بباورانند و به دروغهاى بىریشه دیگران را توجیه کنند، و به آنها رسمیت بخشند، و آیات مقدس کلام الهى را بخاطرآن هر جورى که خواستند گوش و دم کنند و به خدمت جعل کاران و برنامههاى شوم آنان در آورند عجبا!!! واقعا که باور کردنى نیست که آية الله روشنفکرى که بسیارى هم او را روشنفکر مىخوانند، روحانى و متبحر در تفسیر موضوعىاش که بتازگى دارد به عربى مىنویسد بفرماید، و تأکید که على قسيم الجنة والنار است و با تشبث به تار عنکبوت علماى مسلمین را ملامت کند که چرا این خرافه را نپذیرفتهاند، واقعا حیرت انگیز و تعجب آور است، آیا واقعا ایشان قلبا به این خرافه سراسر ضد قرآنى و غلو و افراط در شخصیت امیر المؤمنین و سایر ائمه اهل بیت علیهم السلام ایمان و باور دارند یا اینکه به فرموده خودشان ((اگر خلاف خواسته جامعه تشیع حرکت کنند از جامعه طرد خواهند شد)) باورم این است که ایشان و بسیارى دیگر مانند ایشان یقیناً به پوچ بودن و باطل بودن اینگونه افسانهها ایمان و باور کامل دارند اما عوام زدگى این آقایان به حدى است که جرأت و شهامت آن را ندارند که حق را بر زبان آورند، همچنانکه هرقل شهامتش را نداشت، همچنانکه ابوطالب نداشت. بنابراین باهم از خداوند طلب هدایت مىکنیم هم براى خودمان و هم براى این آقایان، و از خداوند منّان و مهربان مىخواهیم که به اینها جرأت و شهامت لازم را عنایت فرماید که نار را بر عار ترجیح ندهند، و بخاطر آخرت خودشان هم که شده مردانه حق را برملا کنند، که سعادت در همین است، بدون شک در چنین صورتى ممکن است خیلى از مزایا را از دست بدهند و با دشوارىها و ناملایماتى روبرو شوند اما نهایتا برندهاند، این سنت الهى و سنت این دین است، که هر کس حق بگوید مخالف خواهد داشت، هیچ پیامبرُ هیچ دعوتگرى نبوده که تلخى نچشیده و سختى نکشیده باشد، قرآن کریم گواه همیشه جاوید این حقیقت است، در جامعه خودمان هم نمونههاى فراوانى داریم، تاریخ دعوت و اصلاح در ایران مردان مبارزى همچون شریعت سنگلجى، و حیدر قلمداران، و جلال احمد، و احمد کسروى را فراموش نخواهد کرد و کلمات پر بهاى آية الله مبارز سید ابوالفضل برقعى را با خط زرین خواهد نوشت، از علامه خوئینى بعنوان چهرهاى مبارز و مترقى و دین دوست خدا یاد خواهد کرد، و دهها و صدها چهرهء دیگرى که هر کدام آنان تاریخ درخشانى دارند، به نظر شما دکتر موسى موسوى و دکتر على مظفریان را نسل جوان ما و نسلهاى آینده فراموش خواهند کرد، درست است که هر کدام این رادمردان مبارز مثل بعضى آقایان امتیازات مادى و پستهاى سیاسى و وجهه اجتماعى حاصل نکردند و بعضى داشته ایشان را از دست دادند اما چیزى حاصل کردند که با مقاییس مادى این جهان نمىتوان ارزش آن را تخمین زد، و چقدر خنده آور است که همین آية الله روشنفکر ما که على سرا قسیم جنت و نار مىداند و براى آن دلیل مىتراشد دیگران را که چنین خرافاتى بر او نپذیرفتهاند به تعصب متهم مىکند، و اسباب عدم پذیرش حق را بر مىشمارد که بعضىها بخاطر منصب، بعضى بخاطر امتیازات مادى بعضى از روى تعصب و غیره نمىتوانند حق را قبول کنند، ولى آیا این حقى که ایشان آن را حق مىدانند و یک میلیارد و دویست میلیون مسلمان دنیا را به خاطر نپذیرفتن آن ملامت مىکنند مبناى قرآنى و حد اقل عقلانى دارد؟ دین خدا اینقدر مسخره است که ما بیائیم هر چرندى را که دلمان خواست جعل کنیم و جزو دین بشماریم و آنگاه تمام مسلمین دنیا را متهم کنیم که چرندیات ما را نپذیرفتهاند، امروز عصرى است که جهان یک دهکده کوچک است، تمام علوم مدون دنیا در یک هاردیسک جاى گرفته است، طى یک دقیقه انسان مىتواند هر موضوعى که بخواهد با تمام تفاصیلش در جلو خود مجسم ببیند و خیلى راحت حلاجى کند و نتیجه بگیرد، در چنین شرایطى مسخره نیست که عقل و دانش را به بازى بگیریم و با هنرنمایى کاذب سرمردم را کلاه بگذاریم و هر چرت و پرت و درى ورى را بنام دین به خورد مردم دهیم؟ شایسته است که دیگر مردم را آزاد بگذاریم که دین خدا و قرآن خدا و شریعت مصطفى جرا بدون شائبه و تأویل و تفسیرهاى خلاف قرآن و عقل و دین، اسلام خالص را نسبت سند و از آن پیروى کنند تا سعادت هر دو جهان را حاصل نمایند، و شایسته آنکه خود ما هم پیش از این خود را نفریبیم و حداقل با وجدان و اندرون خودمان صادقانه برخورد کنیم که بهر حال این جهان فانی است، و فناى داشتههاى ما حتمى و ضرورى است و زندگى باقی و دائم ولایتناهى ما چه در سعادت و چه در شقاوت بزودى شروع خواهد شد و آن زندگى هیچ پایانى ندارد، بهشت هم جاویدان و دوزخ هم جاویدان است و همه این کلک بازىها و اسباب مادى ناپدید خواهد شد، تنها بار وفادار و همیشه همراه ما عمل ما خواهد بود فقط عمل، عملى که زیربنایش ایمان و یقین و باورُ اذعان صادقانه باشد، و اگر این سرمایه را همراه نداشته باشیم خداى نکرده جز ﴿هَلۡ مِن مَّزِيدٖ ٣٠﴾[ق: ۳۰] دوزخ یار و آشنایى نخواهیم داشت، بنابراین خود ما هستیم که سرنوشت خود را رقم مىزنیم و بس، خدایا عقل سالم، گوش شنوا، و چشم بینا عنایت فرما.
«اللَّهُمَّ (إِلَهِي) فَاقْبَلْ عُذْرِي وَارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّي وَفُكَّنِي مِنْ شَدِّ وَثَاقِي يَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِي وَرِقَّةَ جِلْدِي وَدِقَّةَ عَظْمِي يَا مَنْ بَدَأَ....»عجز و زارى همچنان ادامه دارد، اظهار ضعف و ناتوانى بنده مقرب خداوند همچنان به درازا مىکشد، ولى همچنان با گریه و ناله و زارى خودش را نزد پروردگارش کوچک مىکند و از او مىخواهد که او را مورد عفو و بخشش قرار دهد، و از تقصیراتش در گذرد و از پروردگارش مىخواهد که بر بدن ضعیف، پوست نازک و استخوان باریک او رحم کند و او را عذاب نکند، این کمال ایمان است، اوج یقین و باور صادقانه است که انسان از یکسو آتش دوزخ را تصور کند و از سوى دیگر جسم ضعیف و نازک خودش را و آنگاه مقایسه کند که این بدن ضعیف و پوست نازک و استخوان باریک او مىتواند آتش دوزخ را تحمل کند یا خیر؟ اگر این احساس نگرانى وجود داشته باشد هر عمل نیکویى را انجام دادن آسان مىشود و از هر حرامى پرهیز کردن شرین لذت بخش است، لذا خداوند بخاطر پیدا کردن چنین احساس مىفرماید: ﴿قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا﴾[التحريم: ۶]. «خودتان و خانواده تان را از آتش دوزخ حفاظت کنید»، وقتى ما ایمان داریم که دوزخى وجود دارد، و آتش شعله مىزند باید همراه به آن بیندیشم و براى رهایى از آن تلاش کنیم، رسول کرامى جفرمودند: کمترین درجه عذاب، براى ابوطالب است که بر لایه نازکى از آتش مىایستد که این آتش بقدرى شدید است که مغز سرش بجوش مىآید، این بعد از شفاعت رسول گرامى جبراى وى است، پس از شخصیتى همچون امیر المؤمنین علی سبعید نیست هنگام راز و نیاز با پروردگارش بگوید: پروردگارم بر این پوست نازک و استخوان باریک و بدن ضعیف من رحم فرما که تاب تحمل عذاب تو را ندارد، پس آیا در ما نیز چنین احساسى به وجود خواهد آمد یا کما کان مانند یهودیان و مسیحیان خوشبینى ما به حدى خواهد بود که بهشت از آن خود و دوزخ را نصیب دیگران بپنداریم ﴿لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ﴾[البقرة: ۱۱۱]. «جز کسى که یهودى یا مسیحى باشد، هرگز به بهشت در نیاید». خداوند بلا فاصله رد کرد فرمود ﴿تِلۡكَ أَمَانِيُّهُمۡۗ﴾[البقرة: ۱۱۱]. «این آرزوى [واهى] آنان است» این فقط در حد یک آرزو است. بهشت و دوزخ ایمان و عمل است، این عملى ماست که بشکل بهشت یا دوزخ با ما عرضه خواهد شد به عبارتى دیگر بهشت و دوزخ هر کسى اعمال او خواهد بود، پس آیا هنگام فرا نرسیده که از خیالپردازى و افسانه سرایى صرف نظر کنیم و واقع بینانه به قضایا بنگریم و بندگان مخلص خداوند را در ردیف خدا نشانیم و همچون دیگران آنان را ابن الله نپداریم، و غلو و افراط نکنیم و تقسیم بهشت و دوزخ را که خداوند حتى به پیامبران و فرشتگانش نسپرده به آنان نسپاریم و آنان را میزان اعمال معرفی نکنیم، آیا هست گوشى که بشنود، چشمى که ببیند، و قلبى که درک کند یا اینکه خداى نکرده ﴿لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآۚ﴾[الأعراف: ۱۷۹]. «دلهایى دارند که با آن در نمىیابند و چشمهایى دارند که با آن نمىبینند و گوشهایى دارند که با آن نمىشنوند».
يَا إِلَهِي وَسَيِّدِي وَرَبِّي، أَ تُرَاكَ مُعَذِّبِي بِنَارِكَ بَعْدَ تَوْحِيدِكَ وَبَعْدَ مَا انْطَوَى عَلَيْهِ قَلْبِي مِنْ مَعْرِفَتِكَ وَلَهِجَ بِهِ لِسَانِي مِنْ ذِكْرِكَ.... اعترافي هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ.... مَا ذَلِكَ الظَّنُّ بِكَ.
چه کیفى دارد این مناجات و راز دل گفتن با معبود حقیقى، چقدر لذت دارد تکرار این کلمات و چقدر عمیق است این معانى، و چقدر قابل تأمل است این نوع دعا کردن و این نوع توسل جستن، و این نوع وسیله آوردن و این نوع حسن ظن به خداوند و معبود و به به، آیا هنوز هم پند نگرفتهایم، این کلمات را تکرار کنیم و دقت کنیم چه مىگوید، با چه لهن و لهم، واقعا بندگى خودش را کوچک مىکند که طبعاً بنده در برابر پروردگارش کوچک است، و با عجز و انکسار و قلبى مملو از ایمان و اعتماد و سرشار از خوف و رجاء مىگوید: پروردگار من، إله من، سرور من، آیا مرا به آتش خودت عذاب مىکنى، من که توحید تو را و شناخت تو را و ذکر تو را توشه آوردهام، من که محبت تو را همراه دارم، من که صادقانه معترفم، من که دعامىکنم از تومىخواهم خاضع و فرمانبردار تویم، هرگز هیهات چنین نخواهى کرد، ببینید که چقدر این کلمات آموزنده است، در اینجا و در این مقام بندگى نمىفرماید که پروردگام من پسر عموى پیامبرم، داماد پیامبرم، همسر حضرت زهرا یم، پدر حسن و حسینم، خلیفه بلا فصلم، مظلومم کسى هستم که حق مرا خوردند، حق مرا غصب کردند، مجبور شدم که بیست و پنج سال تقیه کنم، در باره من پیامبرت فرموده: «مَن كُنتُ مَولاَهُ فهذا علي مَولَاهُ) در باره من فرموده: (أنتَ مِنِّي بِمَنزَلَةِ هارُونَ مِن مُوسى»، در باره من فرموده: «قَسِيمُ النَّارِ وَالـجَنَّةِ»من یکى از دوازده امامم آخر شان مهدى است که در غار است، فرزندان مرا کشتهاند، زهر دادهاند شهید کردهاند، پهلوى فاطمه را شکستهاند، خانهاش را سوختهاند، چنین چیزى به چشم نمىخورد، مىگوید: من توحید آوردهام شناخت تو را دارم ذکر کردهام، تو را دوست داشتهام، تو را خواندهام و دعا کردهام، صادقانه به تو اعتراف کردهام، از این کلمات و از اینگونه دعا و مناجات و راز و نیاز چه چیزى مشخص مىشود؟ براى آنانیکه تصمیم گرفتهاند، به هیچ عنوان حرف حق را نپذیرند، نه گفته على ارزش دارد، نه گفته اهل بیت، نه گفته پیامبر و نه حتى گفته خدا، زبان حال اینها مىگوید: ما به کسى شوخى نداریم، اگر خدا در جهت توجیه اسلام ناب ما حرف بزند مىپذیریم وإلا هیچ پیامبر هم همچنین، چون اسلام همین اسلام ناب ماست که در آن ولایت اصل است «ما نُودِيَ مِثلَ ما نُودِي لَلوَلَايَةِ»على و اهل بیت نپذیرند یا بپذیرند مظلومند، و حق شان غصب شده، قبول داشته باشند یا نه آنها میزان اعمالند، قسیم جنت و نارند، عالم الغیباند، به اختیار آنها هم نیست که قبول کنند یا نه، هر چه در جهت خدمت به این اسلام ناب باشد ما مىپذیریم و سرچشم مىگذاریم وإلا خیر، اما براى کسانى که اسلام باز بخواند طورى که خداوند نازل کرده و جبریل رسانیده و محمد جتبلیغ کرده و تمام صحابه و اهل بیت آن را بکار بستهاند بفهمد براى او در این کلمات درسُ پند است، او به روشنى در میآبد که على از اسلام ناب آگاه نبوده است، او فقط ایمان و عمل معیار است و بس، لذا على نه پیامبر را وسیله کرد، نه خدا را به خودش قسم داد، نه مظلومیت خودش و خانوادهاش را ذکر کرد، نه بزرگوارى حضرت بقية الله الأعظم را واسطه کرد نه دست به دامن امام حسین و امام رضا و شاه عبد العظیم و هزاران امامزاده دیگر انداخت، بلا فاصله عملش را ذکر کرد توشهاش پیش معبودش عرضه کرد، به کمیل هم نه گفت که عزیزم ما معصومین که نیازى نداریم ولى تو اگر مشکلى پیدا کردى مرا فراموش نکنى، حسین شهید را فراموش نکنى، خاک کربلا را از یاد نبرى، خدا را به من قسم دهى چون پیامبر خدا را به من قسم مىداد، فراموش نکنى که من یدالله و عین الله و أذن الله و قدرت الله هستم جز اینکه مرا وسیله کنى هیچ مشکلت حل نخواهد شد، نگفت که: کمیل عزیزم به نسلهاى بعدى بفهمانى که هیچ عملى بدون ذکر مصیبت ما اهل بیت ارزش ندارد، بخصوص درآن هنگام که شیعیان نوین من اسلام ناب را به جهان خواهند کرد، هنگامیکه نوه عزیز من گویا حرف را به اسلام ناب دعوت خواهدکرد باید همه انسانها از اسلام ناب پیروى کنند و هرچه نمایندههاى فرزندم امام زمان گفتند قبول کنند، در آن زمان این دعا را حتما دسته جمعى بخوانند و هر شب جمعه در هرجایى که بودند یکى آن را باصداى خوش بخواند اداى گریه در آورد بقیه هم گریه کنند تا اینکه عامه همه کسانى که دنبال اسلام امریکایى افتادهاند درک کنند که اسلام ناب یعنى چه؟ بنده تاکنون با چنین وصیتى روبرو نشدهام، و در این دعاهم چیزى که لازم بنظر مىرسد دیده نمىشود. اینکه چرا ما نمىدانیم، بنابراین مشخص شد که دو نوع برداشت از دعاى کمیل وجود دارد، یکى برداشت ناب و یکى برداشت غیر ناب، پیروان اسلام ناب بهر حال باید بدانند و اصرار کنند که دعا بدون توسل به اهل بیت و قبور و ضریعهاى آن بویژه قبرهاى ناب امام هشتم و شاه عبدالعظیم و معصومه و خمینى کبیر آن و سر عاشق هیچ معنایى ندارد، اینکه على سچرا چنین نکرده ممکن است فراموش کرده باشد، ممکن است کمیل آن را انداخته باشد، ممکن است بعضى مخالفین به آن دست برده باشند ما به این کارى نداریم، خلاصه اینکه ما طبق فتاواى مراجع عمل مىکنیم اگر حضرت على به این فتاوا عمل نکرده خودش باید جواب دهد، ما وظیفه شرعى داریم که حتما از روایات ناب و فتاواى ناب پیروى کنیم، تقلید ناب از این روایات ناب و فتاواى ناب جهت نشر اسلام ناب حتمى و لازمى است چه ائمه معصومین و چه هر کس دیگر چارهاى جز عمل مذکور چارهاى ندارند، بپذیرند اسلام ناب باید از اسلام امریکائى متمایز باشد، مخالفت با عامه نه تنها واجب که شرط اساسى براى حصول سعادت و رستگارى است «خالفوا العامة فإن فيه الرشاد»«حتما باعامه مخالفت کنید که سعادت در همین است»، این است اسلام ناب! غاصبان و ظالمان را که جز سه چهار نفر همه صحابه پیغمبر از این صنف بشمار مىروند همه کافر هستند لعن آنها واجب است، بنابراین تنها راه سعادت چنگ زدن به اسلام ناب و فقه پویاى اهل بیت است، هیچگاه کثرت، علامت حق بودن نیست حق همیشه در اقلیت است هیچ مهم نیست که یک میلیارد و دویست میلیون مسلمان دنیا خلاف اسلام ناب رفتار کنند همه در هلاکتند پیروز و رستگار فقط پیروان اسلام ناب آنهم خودىها هستند، هر شیعه هم بر حق نیست اسماعلیها، زیدیها، علوىها، نصیرىها، و همه کسانى که به امامت دوازده امام و غیبت کبرى امام زمان معتقد نباشند خارج از فرقه ناجیه و دوزخىاند، و نماز خواندن و زکات دادن و روزه گرفتن و حج کردن و غیره ارزش ندارد تا زمانیکه ولایت نباشد «بني الإسلام على خمس الولاية.... و ما نودي مثل ما نودي للولاية»و همچنانکه پیامبر جفرمودهاند: «استغفر الله»اساس دین ولایت است، بنابراین، جز شیعیان اثناعشرى ولایتى خودى بقیه همه در دوزخاند و همه براى خدمت اینها آفریده شدهاند، هر اجر و ثوابى که دیگران حاصل کنند به اینها داده خواهد شد و هر گناه و نافرمانى اى که اینها داشته باشند بردوش دیگران بخصوص عامه گذاشته خواهد شد، تنها راه نجات اسلام ناب است. ممکن است کسى بپرسد که اگر چنین است پس این شعارهاى وحدت و تقریب بین المذاهب الإسلام دینى چه جواب ساده است اما عموم نیست، باید به گوش عامه نرسد هدف از این شعارها و کنفرانسهاى وحدت این است که بقیه به ما اعتماد کنند و مانع کار ما نشوند تا اینکه بتوانیم به راحتى اسلام ناب را تبلیغ کنیم، سابق که تقیه مىکردیم جهت حفاظت خود از خطر عامه بود اما اکنون خطر وجود ندارد، اما تبلیغ اسلام ناب جز به این طریق ممکن نیست هر چه مىتوانید از وحدت و تقریب صحبت کنید اما هدف را فراموش نکنید که اگر یک نفر را بتوانیم به مذهب اهل بیت دعوت کنیم بزرگترین پیروزى را به دست آوردهایم، به هر نحوى که مىتوانید، حتما رابطه بر قرار کنید بحث کنید کتابهاى مفید بخشش کنید مثل الغدیر، و شبهاى پشاور، و کتابهاى تیجان و امثال اینها، در هر جایى که هستید به هر زبانىکه مىتوانید دعوت کنید، اما مبادا به غیر مسلمانها نزدیک شوید و آنها را به شیعه دعوت کنید که آنها به ما بد ظن هستند، کوشش شما فقط روى عامه باشد، چون اینها را فریب دادن آسانتر است اما مبادا عامه سر در آورند که شما چکارى کنید، هوشیار باشید در ضمن فراموش نکنید که به هیچ عنوان کتابهاى عامه را نخوانید که گمراه کننده است، بسیار کسانى که اهلبیت آنها را از مذهب شان اخراج کردند چون با دیده شک نگاه کردند و هر شبهاى را جدى گرفتند لذا محروم شدند به هیچ شبهاى اهمیت ندهید، بعضىها کارشان شبه ایجاد کردن است گرچه ما هم همین کار را مىکنیم اما باید شکار آنها نشد و از آنها نگرفت و با آنها ننشست، هر کسى که گمراه شده تقصیر خودش است یا کتابهاى آنها را خوانده یا قرآن را بدون تأویل اهل بیت خوانده است، یا با آنها نشسته و به حرفهاى آنها گوش فراداده همینها اسباب گمراهى است، بزرگترین گمراهان را اگر مطالعه کنید مىبینید که تقصیر خودشان است، همین سید ابو الفضل برقعى که آية الله هم بود چرا گمراه شد؟ این انسان یهودى است از یهودى هم بدتر فکر این انسان گمراه هیچ ارزشى ندارد، بنابراین باید مواظب بود، پس عزیزان قدر مذهب حقه اهل بیت را بدانید که ممکن است از این نعمت محروم شوید، مبادا قرآن را به دقت بخوانید، مبادا به کتابهاى عامه نزدیک شوید مبادا با آنها نشست و برخواست داشته باشید، در مجالس عزادارى و دعاى کمیل حتما شرکت کنید این بود جواب یک سوال.
برمىگردیم به اصل مطلب و شرح متن ارزشمند دعاى کمیل به أمید آنکه خداوند هیچ بندهاش را از نعمت هدایت محروم نگرداند و توفیق تشخیص و پیروى از حق را به همه مان عنایت بفرماید، آمــین، «هَيْهَاتَ أَنْتَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ»یکى از صفات بندگان مؤمن خداوند حسن ظن به خداوند است، چون ایمان یعنى اینکه سه چیز در قلب انسان نسبت به معبودش جمع شود، اول اینکه از او بترسد، دوم اینکه به او امید داشته باشد، و سوم اینکه با او محبت داشته باشد، مجموعه این سه کیفیت خمیره ایمان را تشکیل مىدهد، هر کدام از این سه حالت به تنهایى در باره هر مخلوق صادق است دوتا هم ممکن است در باره چیز یا شخص دوست داشتن جمع شود. اما اینکه انسان در عین اینکه از کسى امید دارد به همان درجه از او بترسد و به همان درجه هم با او محبت داشته باشد محال است که جز در باره خداوند که معبود حقیقى ماست این سه چیز صادق آید ترس کامل، امید کامل، و محبت کامل، بنابرین از لوازم امید و محبت این است که انسان نسبت به پروردگارش حسن ظن داشته باشد گمان نیکو، در حدیث قدسى آمده است که خداوند متعال مرفرماید: «أنا عِندَ ظَنِّ عَبدِي بِي»«من بابندهام مطابق گمان او معامله مىکنم»، اگر به من گمان نیک داشته باشد معامله نیکو مىکنم، اگر گمان بد داشته باشد معامله بدى کنم. پس گمان خوب داشتن و حسن ظن به خداوند از لوازم ایمان است، لذا امیر المؤمنین در اینجا حسن ظن خودش را به خداوند اظهار مىدارد و با کمال اعتمادُ یقین و باور و اذعان مىفرماید: هَيْهَاتَ، هرگز چنین نخواهد شد که تو بندهاى را که با توشه توحید و ذکر و دعاى خالصانه نزد توآمده به آتش دوزخت بسوزانى «أَنْتَ أَكْرَمُ»، کرم و لطف و احسان تو بیشتر از این است، که بندهاى را که تو پرورش دادهاى و او طبق خواسته تو عمل کرده بسوزانى، یا او را که به خود نزدیک کردهاى دورش کنى، یا او را که جاى دادهاى اخراجش کنى، یا او را که کفالتش کردى و مورد رحم قرار دادى به بلا و مصیبت بسپاریش، آرى این حسن ظن است، امید است، توقع است، در عین حال ترس هم وجود دارد، ممکن است چنین شود ممکن اشتباه کرده باشد ممکن است عوضى گرفته باشد، یا اینکه ترس از عذاب وجود دارد با اینکه محبت وجود دارد، در عین حال امید وارست که چنین نکند عذابش ندهد، او را به خودش وا نگذارد، این است ایمان، این است مؤمن واقعى این است، اسلام ناب این است مکتب اهل بیت، خوشا به سعادت کسانى که اهل بیت را از این زاویه راست شناختهاند، باعینک طبیعى دیدهاند، حقیقت محبت اهل بیت را دریافتهاند، صدق را از کذب راست از دروغ صداقت را از کلک و حقیقت را از طلسم و افسون، بیدارى را از خواب، عینیت را از هبینونیزم و راه را از چاه باز شناختهاند، در محبت و اطاعت اهل بیت صادق هستند، از نفاق و دورنگى کار نمىگیرند، خوشا به حالشان و بدا به حال کسانى که خود را مىفریبند و با ادعاهاى کاذبانه گمان مىکنند برجاده مستقیم حرکت مىکنند، غافل از اینکه فریب خوردهاند و دچار بیمارى سرگیچى شدهاند و بجاى آنکه با سلاح تحقیق آینده همیشه جاوید شان را درست بسازند، بامرض تقلید براى همیشه دارند خود را و شاید هم فرزندان و زیر دستانشان را به گرداب هلاکت مىکشانند کاش هم اینک فکر مىکردند و عاقلانه و آگاهانه گام بر مىداشتند و این مسیر پر خم و پیچ زندگى را به این سادگى به دست سوداگران مرگ نمىسپردند نه خیر، خطرناکتر از مرگ سوداگران همیشه در خسران و تباهى سوداگران سعادت به شقاوت سوداگران بهشت به دوزخ، سوداگران نعمت به عذاب، چشم بینا و گوش شنوا و قلب بیدار و آگاه مىباید که انسان فرمان زندگى لامتناهىاش را خودش بدست گیرد چشم بسته به کسى اعتماد نکند، دراین جهان اسباب بازى که به تعبیر قرآن همیشه متاع اندکى بیش نیست اگر در معامله حتى چندین میلیارد دولارى هم ضرر کند بازهم ضررنکرده، زیرا که واحد پولى آن جهان دلار نیست اصلا ماده نیست معنى است عمل است، البته عمل با مهر ایمان وإلا ﴿۞أَجَعَلۡتُمۡ سِقَايَةَ ٱلۡحَآجِّ وَعِمَارَةَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ كَمَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾[التوبة: ۱۹]. «آیا آب دادن به حاجیان و آباد ساختن مسجد الحرام را مانند [کار] کسى قرار دادهاید که به خداوند و روز قیامت ایمان آورده». چنین کارهایى که مشرکین هم انجام مىدادند اما ارزش ندارد، پس ضرر در اینجا نیست ضرر این است که کسى فرصت را از دست بدهد زمان بگذرد پایان وقت با حضور عزرائیل و فرشته مرگ اعلان شود اما آقا آمادگى نگرفته، چیزى همراه ندارد اصلا گذرنامه حاصل نکرده چه جاى مبلغ مطلوب با آن واحد رایج آنجا، آقاى مشغول بوده آنکه در ژابن مشغول طراحى وسایل مارک سونى و ناسیونال بوده که هیچ ظاهرا آنکه در پنتاگون مشغول طراحى دفاع ضد موشکى بوده که هیچ آنکه در وزارت علوم روسیه مشغول پژوهشهاى علمى بوده که هیچ اینها به این دلیل معذورند که اسلام به آنها نرسیده ممکن است شکایت ما مسلمانان را بکنند که آقایان به ما چیزى نگفتند، اصلا پیش ما نیامدند نه کتاب در دسترس بود نه مجله نه وسایل تحقیق و نه هم زمینه پژوهش دینى، سؤال اینجاست که آقاى آية الله وآقاى حجة الاسلام، آقاى دکتر، آقاى مهندس آقاى پرفسور آقاى دانشجو آقاى کارمند شما که امکانات داشتید شما که امکان تحقیق را داشتید و شماکه مىتوانستید بخوانید و تحقیق کنید و در شر و بهتر را انتخاب کنید شما دانشجو آقاى کارمند شما که امکانات داشتید شما که امکان تحقیق را داشتید و شماکه مىتوانستید بخوانید و تحقیق کنید و در شر و بهتر را انتخاب کنید شما چرا خالى آمدید، شما چرا پوچ آوردید، آیا جواب این خواهد بود که ما گمان کرده بودیم که فرمایشات گذشتگان درست است و اسلام ناب همین است که بزرگوران چون سلیم بن قیس و کلینى و طوسى و طبرسى و مجلسى و صرعاملى و علامه امنیى و کاشف الغطاء و عبدالحسین شرف الدین و غیره معرفى کردهاند، ما فکر کرده بودیم که اسلام ناب همین اسلامى است که رهبر کبیر گورباچوف را به آن دعوت کردند اسلامى که ریشهاش فقط به سه چهار نفر مىرسد به اضافه چهارده معصوم پاک بقیه تاریخش سیاه است و چون همه مرتد و کافر شدند، همه با پیامبر و خاندانش دشمن بودند، اسلام ناب همین است که با کل مسلمین جهان مخالفت واجب است، زیرا که سعادت در همین است ما گمان کرده بودیم، اسلام ناب همین است که در هیچ جزئى از اسلام با مسلمانان موافق نباشیم از کلمه گرفته تا نماز و روزه و حج و زکات و وضوء و حتى سلام دادن در نماز، خدایا ما را ببخش ماکه تقصیرى نداریم، به نظر ما اسلام ناب همین است گاهى مسجد به این قبر و گاهى استغاثه از آن ضریح، و گاهى نذر براى این مرده، و گاهى و گاهى توسل به آن امام و امامزاده، گاهى سائیدن پیشانى بر در این، و گاهى خاک خوردن از قبر آن، گاهى مسجد عقبه این زیارت و گاهى پیشانى مالیدن برخاک کربلا، گاهى برحسین گریستن ُ به سرو سینه کوبیدن و زنجیر و قمه خون آلود کردن، وگاهى به مناسبت دیگرى لباس عزا پوشیدن و ادا در آوردن،گاهى بسوى این زیارت راه پیمایى کردن و گاهى به آن زیارت رخت سفر بستن، گاهى على گفتن، و گاهى لب به ورد امام زمان شیرین کردن، گاهى دست نیاز به سوى این دراز کردن و گاهى گردن دراز به سوى آن نگریستن، گاهى به این بنده خدا توسل جستن، وگاهى از آن ولى خدا کمک خواستن، گاهى روضه این تعال را شنیدن، و گاهى پاى منبر آن روضه خوان سرتکاندن، گاهى با خمس و صیغه و عزا دارى دین پاک و اسلام خالص را بدعت آلود کردن، و گاهى و با مخالفت مسلمین از گوشه و کنار آن کاستن، گاهى آیات قرآن را به میل و کیف خود تأویل و تحریف کردن، و گاهى روایات دروغ جعل کردن و بازار قرآن ستیزى را رونق بخشیدن، گاهى شیون واحسینا سردادن، و گاهى سرود ادرکنى یا مهدى سردادن، و خلاصه گاهى یک جور اسلام و قرآن را به مسخره گرفتن، و گاهى جور دیگر به ریش مسلمانان خندیدن و بازار سیاه دین ستیزى را گرم کردن، آرى خدایا معبود ما، إله ما، ما را ببخش که تقصیرى نداشتیم تقصیر آنهای بود که این اسلام ناب را ساختند و روى غلتک اندختند و ما را چنان سرگرم کردند که نگذاشتند قدرات کنیم، نگذاشتند تحقیق کنیم، نگذاشتند به قرآن روى آوریم، روزى هم که به قرآن روى آوردیم دیدیدم که قرآن فقط با تأویل و تفسیرهاى آنان به گوش مىرسد، اجازه ندادند که مستقیما نور قرآن را از خود قرآن بگیریم، پس تقصیرما چیست؟ اگر قرار باشد خداوند به همین سادگى قضاوت کند و حساب بگیرد و چنین عُذرهاى بدتر از گناهى را بپذیرد عذر مهندسان شرکت سونى و ناسیونال ژاپن و پژوهشگران روسیه و نظامیان امریکا باید قابل پذیرش باشد، بنابراین نه دوزخى در کار خواهد بود و نه آزمایش و ابتلاء معنایى خواهد داشت، و اگر قرار باشد امام زمان بیاید و با یک شفاعت خودى چشم انتظارانش را از ورطه نجات دهد دیگر ﴿لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۚ﴾[الملك: ۲]. «تا شما را بیازماید که کدامیک از شما نیکوکارتر است؟». معنایى نخواهد داشت پس بیائیم به سرنوشت خودمان جدى باندیشیم و با آینده خودمان بازى نکنیم، ایمان و عقیده که قیمت بهشت و کلید سعادت است جز با تحقیق حاصل نمىشود ایمان تقلیدى همچون ماشین کاغذى است، که نه وزن دارد و نه حقیقت، اگر به سعادت خودمان و نزدیکانمان ارزش قائل هستیم اگر همچون على ساز آتش دوزخ بر پوست نازک و استخوان باریک و بدن ضعیف مان هراس داریم بیائیم و على وار ایمان داشته باشیم، در ایمان و عقیده پیرو و مقلد هیچ کسى نباشیم، زمان دارد مىگذرد فرصت دارد تمام مىشود، وقت دارد رو به پایان مىرود، دفتر عمر هر روز از اوراقش کاسته مىشود و هیچ کس نمىداند که چقدر باقى است، به امید آنکه ما بتوانیم از محبان صادق و پیروان واقعى رسول گرامى جو یاران جانباز و اهل بیت اطهارش باشیم. از حسن ظن امیرالمؤمنین به خداوند سخن مىرفت که یک بنده مؤمن باید به خداوند حسن ظن داشته باشد گمان نیکو داشته باشد با معبودش محبت داشته باشد ایشان در ادامه مىفرماید: «وَلَيْتَ شِعْرِي يَا سَيِّدِي وَإِلَهِي وَمَوْلاَيَ أَ تُسَلِّطُ النَّارَ عَلَى وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِكَ سَاجِدَةً وَعَلَى أَلْسُنٍ نَطَقَتْ بِتَوْحِيدِكَ صَادِقَةً وَبِشُكْرِكَ مَادِحَةً وَ.....»واقعا آموزنده است با چه کیف و هیجان این کلمات را تکرار مىکند بلکه از اعماق قلب دارد این کلمات فواره مىزند و با امید و تکیه بر سجده خالصانه و توحید بىشائبه، و شکر شاکرانه و قلبى سرشار از اعتراف حقیقى به الوهیت پروردگار و با سینه اى سرشار از علم توحید، و اعضایى تابع و فرمانبردار در عبادت، و قلب و زبانى مملو از استغفار و پشیمانى دائم، آرى با تکیه ایمان و عمل نه واسطه و وسیله و دلال و پارتى امیدوار است که خدایش عذاب نکند، و آتش دوزخش را بر چنین چهرههایى مسلط نکند، «مَا هَكَذَا الظَّنُّ بِكَ»عین ایمان و اوج محبت حقیقى نسبت به معبود است، پس توشه ایمان و عمل است، و آنهم بشرطیکه سکه عمل ایمان و عمل واقعى باشد فقط وجود ایمان و عمل مطلوب نیست اگر غش داشته باشد اگر قلابى باشد ارزش ندارد، لذا خداوند متعال مکرر به اخلاص ترغیب مىکند و مىفرماید: ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾[البينة:۵] «و فرمان نیافتند جز آنکه خدا را- در حالى که پرستش را براى او خالص ساختهاند بپرستند». دین و عبادت باید خالص براى او تعالى باشد پیامبر و امام و امامزاده هیچ سهمى در عبادت ندارند چون بندهاند، و بنده یعنى غلام یعنى بىاختیار به همه مقام و منزلى که نزد معبودشان دارند با این وجود بندهاند و در نظام الهى بنده شایستگى ندارد که بندهاى دیگر مانند خودش براى او بندگى کند و چاکر و نوکر شود، که اگر چنین شود گرچه چیزى ازعظمت پروردگار کاسته نمىشود، اما او این نوع کردار را شرک مىنامد یعنى با او کسى را شریک کردن، و آنقدر در مسئله سختگیر است که به پیامبرش هشدار مىدهد ﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥﴾[الزمر: ۶۵]. «اگر شرک آورى، بىگمان عملکردت نابود شود. و به یقین از زیانکاران شوى». یعنی توهم اى پیامبر اگر شرک کنى حتما عملت بر باد خواهد رفت و از زیانکاران خواهى شد. و در جاى دیگرى شرک را چنان خطرناک توصیف مىکند ﴿وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ ٣١﴾[الحج: ۳۱]. «کسى که با خداوند شریک مىتراشد گویا از آسمان پرت شده که پرندگان (لاشخوار) او را خواهد ربود یا اینکه در جاى دوردستى سقوط خواهد کرد»، این یکى أصلا قابل تحمل نیست لذا توحید خالص مطلوب است سجده خالص، دعاى خالص، نماز خالص، نذر خالص، استعانت خالص که هیچ کسى در آن سهم نداشته باشد، این ایمان و این عمل است که على با تکیه برآن امیدوار است عذاب نبیند، بر او عذاب مسلط نشود بدن ضعیف و دست نازک و استخوان باریکش از عذاب رهایى یابد، اینجا باید ما مقلد على باشیم مقلد پیامبر باشیم در کسب چنین ایمان و عمل تقلید واجب است، یعنى عین همین ایمان و عملى خالص. لذا خداوند ایمان صحابه را معیار سنجش قرار داده و در قرآن کریم آنها را با مدل ایمان، نمونه ایمان، الگوى ایمان، و معیارسنجش براى ایمان معرفى مىکند ﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ﴾[البقرة: ۱۳۷]. «اگر مثل ایمان شما ایمان آوردند هدایت شدهاند»، از ما هم همین مطلوب است، اگر مثل ایمان ابوبکر و عمر و عثمان و على و حسن و حسین و بقیة آل و اصحاب شایمان آوردیم کامیاب شدهایم رستگار شدهایم هدایت یافتهایم، وإلا تخیر و تنها عمل کردن نه تنها سعادت نمىآفریند که به قسو شقاوت و عمق دوزخ مىرساند ﴿عَامِلَةٞ نَّاصِبَةٞ ٣ تَصۡلَىٰ نَارًا حَامِيَةٗ ٤﴾[الغاشية: ۳-۴]. «تلاشگر [و] در زحمت. به آتشى سوزان در آیند»، بنابر این الگو و سرمشق نمونه، در قدم اول رسول الله جاست ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١﴾[الأحزاب: ۲۱]. «به راستى براى شما، براى کسى که [پاداش] خداوند و روز قیامت را امید مىدارد و خداوند را بسیار یاد مىکند، در رسول خدا سرمشقى نیکوست». بعد از رسول خدا جنمونههاى بارز ایمان و عمل نسخههاى اولیه و ترجمه صحیح این الگو دفتر وکتابى که دقیق ایمان و عمل پیامبر مهاجرین و انصار هستند که خداوند ایمانشان را معیار سنجش قرار داد هنگامى که قرآن براى مشرکین نمونه معرفى کردکه اینگونه ایمان مىخواهم، در آنجا دوازده امام و امام زمانى نبود که خدا آنها را نمونه معرفى کند، نمونه و الگو و سرمشق کسانى بودند که شب و روز دور رکاب پیامبر بودند در مجلس پیامبر بودند، یکى از آنها هم على بود اما آنها مجموعه بودند و نه یک فرد، کوچکترین غزوه، غزوه بدر بود که سیصدو سیزده نفر بودند، بعد هزار نفر بعد سه هزار نفر بعد ده هزار نفر در تبوک، آخرین غزوه پیامبر جصحابه به سى هزار نفر بودند، اینها منافقین نبودند کسانى بودند که مىگفتند: ﴿لَا تَنفِرُواْ فِي ٱلۡحَرِّۗ﴾[التوبة: ۸۱]. «در گرما بیرون نروید». خداوند فرمود: ﴿قُلۡ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّٗاۚ﴾[التوبة: ۸۱]. «بگو: آتش جهنّم سوزانتر است». سى هزار نفر موسم چیدن خرما را که ستون فقرات اقتصاد مدینه بود رها کردند و هشتصد کیلومتر راه را پیاده طى کردند که سفر جیش العسرة لقب یافت، چون خیلى دشوار بود بعضى از پا مانده بودند، اما براى امتثال امر رسول الله جسینه خیز مىرفتند، عثمان ذی النورین سنصف امکانات این غزوه را به تنهایى تأمین کرد دویست شتر با بارش در راه خدا داد که پیامبر فرمودند: «اشترى عثمان الجنة مرتين»عثمان دو بار بهشت را خرید، یکى اینجا و دیگرى هنگامى که چاه آب کنار وادى عقیق (رومه) را خرید وقف مسلمانان کرد، اینها بودند که خداوند ایمانشان را سرمشق قرار داد و به دیگران شرط گذاشت که اگر مثل ایمان اینها ایمان آوردند رستگارند، حالا منبر رفتن آسان است، روضه خواندن آسان است سرود لعنت و نفرین سرودن آسان است دم از اسلام ناب زدن آسان است، اما آیا پیامبر گونه و ابوبکر گونه و عمرگونه و عثمان گونه و على گونه ایمان داریم؟ عاقلان دانند، پس عرض مىکردم که على با تکیه بر ایمان و عمل امیدوار است از آتش جهنم رهایى یابد، ما چى؟ وقتى على ساز حدیث غدیر و حدیث منزلت و پسر عمو بودن و پدر حسین بودن و همسر زهرا بودن کمک نمىگیرد، ماچه نتیجه مىگیریم، اگر براى ورود به بهشت رشوت و پارتى و دلال بازى و وسیله سازى کافى مىبود على بیش از هرکس دیگر این امکانات را داشت، اما فقط این ادعاها خود را فریفتن و خلق الله را گمراه کردن است کلید نجات فقط ایمان و عمل و بس، پس خوشا به سعادت کسانى که ایمان کسب کردند و عمل اندوختند خدا یا به ما هم توفیق عنایت کن.
«وَأَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِي عَنْ قَلِيلٍ مِنْ بَلاَءِ الدُّنْيَا وَعُقُوبَاتِهَا وَمَا يَجْرِي فِيهَا مِنَ الْمَكَارِهِ عَلَى أَهْلِهَا عَلَى أَنَّ ذَلِكَ بَلاَءٌ وَمَكْرُوهٌ قَلِيلٌ مَكْثُهُ يَسِيرٌ بَقَاؤُهُ قَصِيرٌ مُدَّتُهُ فَكَيْفَ احْتِمَالِي لِبَلاَءِ الْآخِرَةِ وَجَلِيلِ (حُلُولِ) وُقُوعِ الْمَكَارِهِ....»«و تو ناتوانى مرا در مقابل اندکى از بلاى دنیا و کیفرهاى ناچیز آن و ناملایماتى که معمولاً بر اهل آن مىرسد مىدانى، در صورتى که این بلا و ناراحتى دوامش کم است و دورانش اندک و مدتش کوتاه است، پس چگونه تاب تحمل بلاى آخرت و آن ناملایمات بزرگ را در آنجا دارم...». ایمان هر چه پخته و عمیق باشد انسان را وادار به تفکر مىکند، که آیندهاش را بیندیشد و براى آن آمادگى بگیرد زندگى دنیا در مقابل آخرت اندکى بیش نیست ﴿فَمَا مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ ٣٨﴾[التوبة: ۳۸]. «[بدانید که] متاع زندگى دنیا در [برابر] آخرت جز اندکى نیست». بنابراین همه چیز دینا در مقابل آخرت اندک و ناچیز و اصل غیر قابل مقایسه است، همچنانکه زندگى نه ماهۀ رحم مادر براى کودک در مقایسه با زندگى ناچیز و اندک و تنگ و لخبزار است زندگى دنیا در مقایسه با آخرت از آن هم تنگتر و تاریکتر و بدتر و ناپایدار است و همچنانکه ذهن کودک در آنجا نمىتواند فراتر از دائره زندگىاش بیندیشد ذهن انسان نیز در این جهان نمىتواند فراتر از آنچه مىبیند و لمس مىکند بیندیشد لذا خداوند متعال در حدیث قدسى مىفرماید: «أعددت لعبادي الصالحين مالا عين رأت ولا أذن سمعت، ولا خطر على قلب بشر»«براى بندگان نیکوکارم نعمتهایى آماده کردهام که هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به قلب هیچ انسان خطور هم نکرده باشد»، پس هر چه در اینجا مشاهده مىکنیم گویا هیچ، چه عذاب و چه نعمتش، لذا در حدیث صحیح رسول گرامى جمىفرماید: در روز قیامت پرآسایشترین بندهاى که در دنیا همواره غرق نعمت و آسایش بوده احضار مىشود غوطهاى در دوزخ داده مىشود و بیرون آورده مىشود آنگاه از او پرسیده مىشود که «هَلْ مَرَّ بِكَ نَعِيمٌ قَطُّ»آیا در گذشته هیچ نعمتى چشیدهاى؟ مىگوید: «لاَ وَاللَّهِ يَا رَبِّ»به ذات تو سوگند پروردگارم هیچ نعمتى نچشیدهام «مَا مَرَّ بىنَعِيمٌ قَطُّ»و فقیرترین بندهاى که همواره به غم رنج پریشانى مبتلا بوده آورده مىشود و یک غوطه در بهشت داده مىشود و از او پرسیده مىشود که «هَلْ مَرَّ بِكَ شِدَّةٌ قَطُّ»آیا هرگز رنجى دیدهاى؟ مىگوید: «لاَ وَاللَّهِ يَا رَبِّ مَا مَرَّ بى بُؤُسٌ قَطُّ»هرگز رنج و مصیبتى ندیدهام. پس همه چیز این جهان در مقابل جهان باقى و دائم و ابدى و جاویدان هیچ و پوچ است خواب و خیالى بیش نیست که برق آسا دارد مىگذرد. پس خوشا به حال کسانى که این جهان فانى را فانى مىدانند و براى آن جهان باقى دارند اسباب سعادت و آسایش فراهم مىکنند، على سکه مىبایست چنین مىبود چون هر بنده نیک خداوند چنین است به آخرت مىاندیشد، و مقایسه مىکند بین این سختى و رنج و عذاب در دنیا و بین آن سختى و عذاب در آخرتُ همچنانکه با پروردگارش دارد راز و نیاز مىکند مىفرماید: «وَأَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِي....»خدایا تو مىدانى که من در برابر عذاب و سختى و رنج این دنیا که بسیار اندک و ناپایدار است ضعیف و ناتوانم و تاب تحمل آن را ندارم «فَكَيْفَ احْتِمَالِي لِبَلاَءِ الْآخِرَةِ...»پس عذاب و مصیبت آخرت را چگونه تحمل کنم که بسیار سنگین و طولانى و لایتناهى و لاینقطع است، عذاب که «لاَ يَكُونُ إِلاَّ عَنْ غَضَبِكَ وَانْتِقَامِكَ وَسَخَطِكَ»عذابى که جز از خشم و غضب و انتقام تو سرچشمه نمىگیرد خشم و عذابى که آسمانها و زمین تاب تحمل آن را ندارند، من بنده ضعیف و ناتوان چگونه آن را تحمل کنم من بنده ذلیل و حقیر و مسکین و ناتوان چگونه تحملش کنم، اى پروردگارى من، اى إله من، اى معبود من، اى سرور من، اى مولاى من، از چه بنالم اگر بخواهم پیش تو شکایت آورم از چه شکایت کنم از چه بگریم از چه ناله کنم از سختى دردناکى عذاب یا از طولانى بودن غم مصیبت.
آرى، براى کسانى که حقیقتا به خدا ایمان داشته باشند و بهشت و دوزخش را متصور و متبلور ببیند این حالت بسیار طبیعى است باید چنین باشد، بنده مؤمن باید چنین تصور کند باید به خداوند متعال با همین یقین ایمان داشته باشد باور و اذعانش همین باشد که صحبت بهشت و دوزخ افسانه نیست، خیال نیست، سرگرمى نیست، حقیقت است آمدنى است نزدیک است. وقتى حال على ساین باشد حال ما باید چگونه باشد؟ کسانى که امروز مدعى پیروى از على هستند چگونه باشند، آیا على هم چیزى بنام صیغه و متعه مىشناخت و به آن فتوا مىداد؟ آیا على هم غیر یک همسر به اصطلاح دائم حتى صیغه با هزار همسر دیگر روا مىدانست؟ آیا على هم صیغه با دختر ده ساله را روا مىدانست؟ آیا على هم به صیغه با دختر شیرخوار را جایز مىدانست و به آن فتواى مىداد؟ (تحرير الوسيلة امام خمينى). آیا على هم خمس کسب و کار مىگرفت؟ آیا على هم بیست درصد عرق پیشانى و آبله کف دست کارگر را نوش جان مىکرد و هر کس نمىداد او را ولد الزنا مىخواند؟ آیا علی هم به یاران پیامبر و داماد و پدر زن ایشان لعنت مىفرستاد؟ آیا على هم مخالفت با تمام امت مسلمه را واجب مىدانست و سعادت و رستگارى را در مخالفت با آن مىپنداشت؟ آیا على هم مرز خودى و غیر خودى مىکشید؟ آیا على هم از شنیدن حرف حق ابا مىوزرید؟ آیا على هم دورغ گفتن را دین مىشمرد؟ (التقية ديني ودين آبائي). و نود درصد دیندارى را در دروغ گفتن مىدانست (تسعة أعشار الدين في التقية). و هر کس دروغ نمىگفت او را از صف خودش اخراج مىکرد (من لا تقية له لا دين له) آیا على هم لواط را جایز مىشمرد؟ آیا على هم با مسلمانان نفاق مىکرد؟ آیا على هم خودش را مرجع تقلید مىدانست؟ آیا على هم تقلید از خودش را واجب مىدانست؟ و این سلسله پرسشها را اگر ادامه دهیم خودش هزاران پرسش مىشود اما پاسخ این پرسشها را از که باید گرفت آیا مرجعى، فقهیى، رساله اى هست که پاسخ دهد؟ خدا کند باشد، و إلا اگر اینجا پاسخ نگیریم و بگذاریم که از خود على بپرسیم آنوقت تیر شده است، امروز مىتوان نتیجه گرفت، اما آنروز دیگر فرصت نیست و همه چیز تمام شده است، پس باید بنیدیشیم و على گونه بهشت و دوزخ را تصور کنیم و براى آن آمادگى بگیریم، تا دیر نشده مسیر خودمان را مشخص کنیم، «فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ....» در اینجا امیرالمؤمنین نکته بسیار زیبایى را بیان مىکند، در بسیار جوامع مکتبى به نام عرفان وجود دارد و عرفان و تصوف اسلامى تاریخ مفصلى دارد گرچه عرفان اسلامى معنایش شناخت پروردگار است، اما متأسفانه بسیارى از عرفان و صوفیان مسلمان بدلائل مختلفى از خط أصیل تصوف و عرفان به خطا رفتهاند، بعضى آن را با فلسفه یونان آمیختهاند، بعضى دیگر در بدعتهاى صوفیان جاهل را با آن مخلوط کردهاند، بعضى دیگر شکار معتزله و مذاهب کلامى شدهاند، بنابراین، امروز وقتى شما بخواهید تصوف و عرفان اسلامى را در آئینه شفاف نگاه کنید آنقدر زشت مىنماید که رغبت نگاه کردن باقى نمىماند چه رسد به لذت بردن و کیف کردن، در اصل مبناى تصوف و عرفان حدیث جبریل است که بعضى آن را به احسان و سلوک تعبیر مىکنند، «أنْ تَعْبُدَ اللهَ كَأَنَّكَ تَراهُ فَإنْ لَّمْ تَكُنْ تَراهُ فَإنَّهُ يَراكَ» «خداوند را طورى بپرستى که گویا او ار مىبینى با این یقین و باور که اگر تو او را نمىبینى او تو را مىبیند»، امروز هر کجا شرک و بدعت به چشم مىخورد مدعى مىشوند که این عرفان و تصوف است، عرفان و تصوف اگر از توحید و سنت عارى باشد جهالت و گمراهى است، حیرت انگیز است که ببینید جاهلان مطلقى که هیچ شناختى از قرآن و سنت و سیرت رسول بزرگوار جو زندگى صحابه اخیار و اهل بیت اطهار ندارند دم از تصوف عرفان مىزنند و بایک آب و تابى آن را با فلسفه مىآمیزند که تو گویى اسلام در عرفان و فلسفه خلاصه شده است و اگر عرفان بمعنى شناخت پروردگار است باید سرشار از توحید و سنت باشد عشق خالى از توحید و سنت، عشق با بت و ماده است معنویت در جایى است که سرچشمهاش توحید باشد، برگ و تارش سنت باشد، عشق در جایى است که یکتا پرستى و اتباع سنت باشد ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣١﴾[آل عمران: ۳۱]. «بگو: اگر خدا را دوست مىدارید، از من پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهان شما را برایتان بیامرزد و خداوند آمرزنده مهربان است». عشق و محبت حقیقى با خداوند راهى جز اتباع سنت ندارد، دورغ مىگوید کسى که مدعى مکتب تصوف و عرفان است و دم از عشق خدا مىزند اما زندگى و عملش سراسر مخالف قرآن و سنت است، بنابراین اگر کسى واقعا مىخواهد، به خدا برسد کلیدش پیروى مصطفى جاست این عشقى که خالى از نور توحید و سنت پیامبر گرامى جباشد نه تنها عشق حقیقى نیست که از عشق مجازى هم کاذبتر است، عشق به اصطلاح مجازى گرچه مجازى است اما وجود خارجى دارد، اما این عشق و این عرفان و این تصوف جز دروغ و نیرنگ و خود فریبى چیزى نیست، مگر ممکن است کسى خدا را بشناسد و عاشق او هم باشد ولى با توحید، با کتاب او، با دین او، با رسول او سرو کارى نداشته باشد و زندگىاش سراسر مخالف شریعت باشد؟.
تَعْصِي الإلهَ وأنْتَ تُظْهرُ حبهُ
هذا محالٌ في القياس بديعُ
لو كان حبُّك صادقاً لأطَعْتَهُ
إنَّ المحب لمن أحَبَّ مُطِيعُ
نکته جالبى که در این بخش از دعاى امیر المؤمنین آمده است اوج و انتهاى محبت و عشق الهى است بزرگترین نعمتى که مؤمن در بهشت به آن دست مىیابد دیدار پروردگار است، مؤمنان از این نعمت بزرگ برخوردار مىشوند اما کافران از آن محروم خواهند بود، ﴿كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ ١٥﴾[المطففين: ۱۵]. «آنها از دیدار پروردگارشان در آنروز در پرده خواهند بود». اما مؤمنان ﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ ٢٣﴾[القيامة: ۲۲-۲۳]. «چهرههایى در ینروز تازه شادابند که بسوى پروردگار شان نظاره کنندهاند»، ﴿۞لِّلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ ٱلۡحُسۡنَىٰ وَزِيَادَةٞۖ﴾[يونس: ۲۶]. «براى مؤمنان در آن روز بهشت است و بیشتر از بهشت»، مفسرین مىنویسند که بیشتر بهشت، دیدار پروردگار است. احادیث صحیح در باره بسیار است به همین آیات کریمه اکتفا مىکنیم، عقل اگر در خدمت دین نباشد از اسب لجام گسیخته خطرناک است، متأسفانه بعضى جاهلان مدعى عقل و منطق که زمانى به معتزله شهرت یافته بودند فقط با تکیه بر عقل بسیارى از آیات قرآن را منکر شدند و براى آن تأویل و تفسیر خلاف واقع تراشیدند، از جمله همین مسئله رؤیت خداوند، و بعضى دیگر هم که سوگند خورده بودند حتما با مسلمانان مخالفت کنند احادیث و روایات دروغین جعل کردند و براساس این روایات آیات صریح قرآن را مطابق میل خودشان تأویل کردند، در حالى که حق از روى عقل بعید به نظر مىرسد که انسان معبود حقیقىاش را هیچگاه ببیند، در این جهان نمىتواند ببیند زیرا همه مقاییس در اینجا مادى است اما در بهشت که نشانى از ماده و اسباب زوال پذیر دیده نمىشود چه مانعى وجود دارد که انسان معبود حقیقىاش را که سالها سجدهاش کرده، با او راز و نیاز کرده، درد دل کرده، به او دل بسته امید بسته، محبت کرده، دستوراتش را پذیرفته از نواهىاش باز ایستاده، و خلاصه از طریق او به سعادت و خوشبختى دائم رسیده چه مانعى وجود دارد که او را ببنید و زیارت کند و از دیدن او کیف کند و لذت ببرد، لذا امیر المؤمنین در این دعا بسیار جالب تصویر مىکند که پروردگارم بر فرض اگر مرا در صف دشمنانت هم قرار دادى و از دوستانت هم جدا کردى قابل تحمل است، اما «فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ»بر فراق تو چگونه صبر کنم، برفرض اگر بر دوزخ تو صبرکردم «وَ هَبْنِي (يَا إِلَهِي) صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ»و گیرم که اى معبود من حرارت آتشت را تحمل کنم، «فكيف أصبر عن النظر إلى كرامتك»اما از دیدار تو چگونه صبر مىتوانم کرد؟، سبحان الله چه ایمانى چه عشقى چه محبتى چه دوستى صادقانهاى اگر جوار پروردگار و دیدار پروردگار بزرگترین نعمت نمىبود امیر المؤمنین چگونه حتى به دوزخ و عذاب دوزخ راضى مىشود اما به دورى و عدم نگاه کردن به ذات مکرم پروردگارش راضى نیست ومىگوید: این قابل تحمل نیست. روضه خواندن آسان است با دعاى کمیل ادا در آوردن آسان است اما از على پیروى کردن مشکل است از اهل بیت پیروى کردن مشکل است چونکه اهل بیت در ایمان و عقیده و عمل پیرو پیغمبر جاند همچنانکه صحابه پیرو پیغمبر جبودند و همچنانکه سایر مسلمین پیرو حضرتش جهستند، و اگر قرار باشد حافظان مکتب (نمىگوئیم عبدالله بن سبا یهودى چون أخیرا قرار شده است منکرش باشند) سلیم بن قیس و ابان ابى تغلب و محمد بن یعقوب کلینى و طوسى و طبرسى و مجلسى و عاملى علامه امینى و سید شرف الدین، از اهل بیت پیروى کنند همه اعمالشان مشابه عامه مىشود و این خلاف روایاتى است که بنیانگذاران اسلام ناب و فقه پویا و مکتب اهل بیت (اینها فقط اسم است) جعل فرمودهاند، چون دهها و صدها روایت وجود دارد که «خالفوا العامة فإن فيه الرشاد»باعامه مسلمین (که اهل سنت) مخالفت کنید که سعادت و رستگارى در همین است (جدیدترین مرجع رساله تعادل و ترجیح خمینى- ره- است، و إلا هر کتاب حدیث ان شاء الله چنین روایات پرارزشى دارد) پس پیروى از اهل بیت به معنى ترک اسلام ناب و فقه پویا و شریعت محمدى و مکتب اهل بیت و تشیع سرخ است، و این امر به هیچ عنوان قابل تحمل نیست چون زحمات چند صد ساله شهداء و معلولین برباد خواهد رفت، به همین دلیل است که همواره نصحیت و وصیت مىفرمایند که با غیر خودى ننشینید به حرفهاى دیگران گوش ندهید و بخصوص باکسانیکه شبه ایجاد مىکنند نزدیک نشوید، چون فهم اسلام ناب متخصص مىخواهد و هر کس نمىتواند متخصص باشد، بنابراین هر کس نزدیک رفت یا بىبرنامه مطالعه کرد یا به سایتهاى شبه وارد شد یا کتابهاى شبه را خواند یا به آنها ارتباط گرفت و و.. گمراه شد ما براى او ضمانت بهشت نخواهیم کرد چنین شخصى مثل برقعى، سنگلجى و قلمداران و غیره یهودى مىشود یعنى اینکه از یهود بدتر مىشود چون یهودى شدن بهتر از داخل شدن به صفوف عامه است، صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
«فَبِعِزَّتِكَ يَا سَيِّدِي وَمَوْلاَيَ أُقْسِمُ صَادِقاً لَئِنْ تَرَكْتَنِي نَاطِقاً لَأَضِجَّنَّ إِلَيْكَ بَيْنَ أَهْلِهَا ضَجِيجَ الْآمِلِينَ (الْآلِمِينَ) وَلَأَصْرُخَنَّ إِلَيْكَ صُرَاخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَلَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بُكَاءَ الْفَاقِدِينَ وَلَأُنَادِيَنَّكَ أَيْنَ كُنْتَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ يَا غَايَةَ آمَالِ الْعَارِفِينَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ وَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ».
بندگى کامل یعنى همین وابستگى کامل به معبود، یعنى دلدادگى و یعنى کمال محبت و ترس و امید، این احساس از عمق ایمان سر چشمه مىگیرد مؤمن وقتى همه چیزش را براى معبود مىخواهد ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢﴾[الأنعام:۱۶۲]. «بگو: بىگمان نمازم و عبادتم و زندگانىام و مرگم [همه] در راه خداوند، پروردگار جهانیان است». وقتى هر نیازش را فقط از معبود مىطلبد ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾[الفاتحة: ۵]. «تنها تو را بندگى مىکنیم و تنها از تو یارى میجوییم». وقتى محبت و وابستگىاش فقط بامعبود است ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾[آل عمران: ۳۱]. «بگو: اگر خدا را دوست مىدارید، از من پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد». طبیعى است که نمىتواند به جاى دیگرى چشم امید داشته باشد (خداوند از مثال پاک است) شما ببیند کودک چگونه به پدر وابسته است چون همه چیزش را از او مىداند لذا قدرت و توان و نیرویش را نیز از او مىگیرد، و اگر کسى او را تهدید کند فورا او را از پدرش مىترساند، نیازى داشته باشد بلا فاصله به همانجا متوجه مىشود فکر مىکند پدرش مصدر هر قدرت و توانایى است، وابستگى بنده به معبودش خیلى باید بیشتر از این باشد، لذا معنویت بزرگترین قدرت و توانى انسان مؤمن است، تکیه گاه اساسى مؤمن است، تمام جنگهاى کفر و اسلام را اگر ملاحظه کنید مىبینید برگ برنده مسلمانان معنویت بوده است، ممکن است خداوند که معبود و چرخاننده تمام این کائنات و ما وراى آن است گاهى اگر لازم باشد عملا و ظاهرا هم نیرو بفرستد چنانکه در بدر و حنین فرستاد، و اما همیشه چنین نیست آن قوت قلب مؤمن که از آن به معنویت تعبیر مىشود مهم است، چون پشتوانهاش ذاتى است که همه چیز در کنترول اوست، امروز روانشناسان از این موضوع دارند استفاده علمى مىکنند همین روش روان درمانى مگر چیزى غیر از این است که به مریض قوت قلب بر همه دارد اعتماد به نفس ایجاد کند، مثلا انتونى رابنیز آمریکایى که حتى برنامه تیراندازى ارتش را به اوج مؤفقیت رساند تیمهاى فوتبال را امروز دارند بدین وسیله به پیروزى مىرسانند مگر چیزى غیر از ایجاد اعتماد به نفس و قوت قلب در طرف است؟ پس مؤمن با همین سلاح همواره پیروز بوده است، پیامبر جو صحابه جانباز ایشان در جنگها و غزوات جهادى شان به همین قوت معنوى پیروز شدهاند چرا خداوند مىفرماید: ﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ﴾[البقرة: ۲۴۹]. «چه بسا گروهى اندک که به حکم [و اراده] الهى بر گروهى بسیار پیروز شده است». به همین دلیل که معنویت به مؤمن قوت قلب مىبخشد در او اعتماد بوجود مىآورد نه تنها اعتماد به نفس این که مىشود نیروى طبیعى ایمان بالاتر از این نیرو اعتماد به معبود مىبخشد اعتماد به پروردگار و به قدرت قاهر خداوند، پس مؤمن با توجه به رابطه دائمى که با پروردگارش دارد و تنها او را مىپرستد و تنها از او کمک و استعانت مىجوید تنها او را در مشکلاتش مىخواند، تنها براى او نذر و قربانى مىکند و مرگ و زندگى و نماز و عبادتش براى اوست در همه حال فقط نام و یاد او را بر زبان دارد، طبیعى است که در دعا و نیایش نیز با او راز و نیاز کند و همواره به او دل ببندد و همواره او را به کمک بخواند، اما خدا رحم کند کسى که اینجا از بس یا حسین و یا على و یا امام زمان و یا قمر بنى هاشم ورد مىکند و فرصت ندارد که نام الله را بر زبان آورد با هر بلند شدن و نشستن یا على، با هر احوال پرسى و خدا حافظى یا على، با هر حرکت یا على، بالآخره این بیچاره چگونه مىخواهد خدا را یاد کند چگونه مىخواهد به یاد الله بیفتد چگونه مىخواهد مانند امیر المؤمنین حاجت و نیازش را با خدا در میان بگذارد؟ ترس از آن است و البته از نظر تجربى هم درست است که چنین بیچاره مظلومى هنگام مردن نتواند کلمه بخواند و الله بگوید، ممکن وردش یا على باشد، شاید شما ملاحظه کرده باشید که هر کس با هر شغلى سرو کار دارد گاهى هنگام خواب هم با همان کلمات و حرکات دست به گریبان است بارها دیده و شنیده شده که چوپان در هنگام خواب گوسفند براند، کشاورز شخم زند، معلم دیکته بگوید، و فرمول حل کند، شاعر غزل بخواند، مؤذن اذان بگوید، پس این امر خیلى طبیعى است و بنده خدایى هم که از برکت زحمات عدهاى عادت کرده که بجاى نام الله اکبر و ورد این و آن بر زبانش باشد و خداوند عاقبتش را خیر بگرداند که حسن خاتمه خیلى مهم است. رسول گرامى جهمیشه در سجده این دعا را مىخواند «اللهم يا مقلب القلوب ثبت قلبي على دينك»پروردگارا اى چرخاننده دلها، قلب مرا بر دین خودت ثابت بگردان»، سوء خاتمه یکى از مهمترین موضوعاتى است که پیامبر جاز آن برحذر داشتهاند، و به خداوند از آن پناه جستهاند، پس همچنانکه کسب ایمان مهم است حفاظت ایمان هم مهم است، ممکن کسى خیلى راحت کلمه بخواند و به اسلام داخل شود، ولى آیا مىتواند از این ایمان حفاظت کند این بستگى به تلاش و پشتکار شخصى دارد چون اسلام تنها شعار نیست زندگى بیست و چهار ساعت را مطابق با حکم خدا و سنت رسول گرامى جگذراندن اسمش اسلام است، همچنانکه که انسان از اکسیژن یک لحظه بىنیاز نیست و إلا نفسش قطع مىشود، از یاد خدا نیز بىنیاز نیست و إلا شکار بیگانه خواهد شد، پس خدایا از تو مىخواهیم که ما را بر ایمان بیمرانى و از نطق کلمه شهادت در هنگام مرگ محروم نگردانى. و صحبت از این بود که امیر المؤمنین در مناجاتش با پروردگار مىفرماید: (قسم به عزت تو اى سرور مولاى من، صادقانه سوگند مىخورم که اگر به من توان گفتن دادى به بارگارهت خواهم نالید، فریاد خواهم کشید و گریه خواهم کرد و هر کجایى که باشى ندایت خواهم کرد، اى ولى مؤمنان، و اى آرزوى عارفان، و اى فریادرس فریاد کنندگان، و اى حبیب قلوب صادقان، و اى إله و معبود عالمیان). دقت کنید که این کلمات از چه قلبى بر مىخیزد و از چه حنجره اى بیرون مىآید و با چه زبانى زمزمه مىشود؟ این قلب و این حنجره و این زبان با نور ایمان عجین شده است و با رنگ توحید رنگ گرفته است و با عطر اخلاص عطرگین شده است، و این کلمات، کلمات کسى نیست که از قبرکمک بخواهد و بسوى غیر الله دست نیاز دراز کند و پیش خدا با واسطه وسیله عرض حاجت کند، این کلمات مناجات و راز نیاز کسى است که جز خدا کسى را مشکل گشا نمىداند، جز خدا از کسى شفا نمىطلبد، جز خدا به هیچ بارگاه دیگرى پیشانى نمىساید و جز خدا نام غیر را فریاد نمىکند و جز خدا ازکسى استعانت نمىجوید، این کلمات محبت است، عشق است، درد دل است، کلمات کسى است به هیچ جایى جز درگاه خدا امید ندارد، از هیچ قلدرى نمىترسد و با هیچ کس دیگرى محبت حقیقی ندارد، این حنجره حنجره عمل است، صدا صداى على است، ناله نالۀ على است، این على است که اشکش را پیش خالقش مىریزد و نه برآستانه قبر ضریح، راز و نیاز و درد دل با معبودش مىکند نه با پیامبران و اولیاء و امامان و امامزادگان، على، عبادت را فقط براى خدا انجام مىداد، و در مسجد انجام مىداد نه برآستانه قدس و بارگاه شاه عبدالعظیم و زیارت حضرت معصومه و حرم مطهر رهبران سیاسى و مذهبى، على جز یک خدا نمىشناخت جز با او سرش را به کسى نمىگفت، جز او از کسى اجازه نمىخواست، على زیارتنامه نمىخواند دعاى على از روى زیارتنامهها نبود، على عاشق قرآن بود و او باقرآن انس مىگرفت، على کلک بارى بلد نبود، على دین را وسیله سلطه بر دیگران نمىکرد، على دین را وسیله کسب مال و منصب نمىکرد، على ناله اى جز یا الله بلد نبود، غیرالله را على نمىخواند، و از غیر الله کمک نمىخواست، على قبر و بارگاه نمىساخت، و على ضریح و گنبد نمىساخت، على در قبرها پول جمع نمىکرد، على جیب مردم را خالى نمىکرد و اسمش را خمس کسب و کار نمىگذاشت، على از یک سو دروغ نمىگفت و اسمش را تقیه نمىگذاشت، على زنا نمىکرد و اسمش نکاح موقت نمىگذاشت، على مردم را کافر و مرتد نمىخواند و ازسوى دیگر به تقریب و وحدت دعوت نمىکرد، على مرز خودى و غیر خودى نمىکشید، على با پول بیت المال بازى نمىکرد، على رانت بازى بلد نبود، على مخالفین را اعدام و ترور نمىکرد و زندان تبعید نمىفرستاد، على حرف حق را از هر کسى مىبود مىشنید و مىپذیرفت، على حتى به کسانى که او را کافران مىدانستند حق زندگى و آزادى بیان عقیده و اندیشه مىداد، على یاران و خویشان پیامبر جرا لعنت و نفرین نمىکرد، على نه تنها خیر خواه آنان بود که بیست و پنج سال بعنوان یک مؤمن مخلص و فعال در اداره امور مسلمانان در خدمت خلفاى راشدین ایفاى وظیفه نمود چون على از تئوریینهاى دیگر خط نمىگرفت، کسانى که مىخواستند به على خط بدهند و عقایدشان را دیکته کنند آنها را به آتش انداخت، با گروهى هم جنگید چون على اسلام را از سرچشمه گرفته بود، پس این کسى نیست که غیر خدا را بخواند، جز خدا کسى را به عنوان معبود و کارساز مشکل گشا نمىشناسد، لذا راز و نیازش نیز فقط با خداست.
«أَفَتُرَاكَ سُبْحَانَكَ يَا إِلَهِي وَبِحَمْدِكَ تَسْمَعُ فِيهَا صَوْتَ عَبْدٍ مُسْلِمٍ سُجِنَ (يُسْجَنُ) فِيهَا بِمُخَالَفَتِهِ وَذَاقَ طَعْمَ عَذَابِهَا بِمَعْصِيَتِهِ وَحُبِسَ بَيْنَ أَطْبَاقِهَا بِجُرْمِهِ وَجَرِيرَتِهِ وَهُوَ يَضِجُّ إِلَيْكَ ضَجِيجَ مُؤَمِّلٍ لِرَحْمَتِكَ وَيُنَادِيكَ بِلِسَانِ أَهْلِ تَوْحِيدِكَ وَيَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِرُبُوبِيَّتِكَ». «آیا براستى چنان مىبینى، اى منزه و معبودم که به ستایشت مشغولم که بشنوى در آن آتش صداى بنده مسلمانى را که در اثر مخالفتش در آنجا زندانى شده و مزه عذاب آتش را به خاطر نافرمانیش چشیده و در میان طبقات دوزخ به واسطه جرم و جنایتش گرفتار شده و در آن حال به درگاهت شیون کند شیون شخصى که آرزومند رحمت تو است و به زبان یگانه پرستان تو را فریاد زند و به بنده پروریت متوسل گردد». چقدر لذت بخش است چقدر شور و هیجان مىآفریند این کلمات زنده و پرمعنى چقدر آموزنده و عبرت انگیز است براى کسى که بخواهد پند بگیرد، و جهنم را به زندان تشبیه مىکند در واقع زندان حقیقى دوزخ است، زندان دنیا که زندان نیست اما این زندانى وقتى مىخواهد کمک بگیرد نمىگوید: یا على، یا حسین و یا قمر بنى هاشم یا صاحب الزمان (در حالى که صاحب الزمان خداوند است این کلمه خودش شرک است) یا مهدى، یا امام رضا، در آن زندان حقیقى همه این پدرسوختگیها نابود مىشود با چشم سر مىبیند که همه این بندگان خدا به یک نیکى محتاج بقیه هستند، آنجا همه سرها پائین است هر کس اعمالنامه خودش را به گردن دارد و فریاد زبان این طرف آنطرف مىدود ﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ ٣٨﴾[المدثر: ۳۸]. «هر کس در گرو اعمال خودش است». در چنین حالتى بنده مؤمن «وَيُنَادِيكَ بِلِسَانِ أَهْلِ تَوْحِيدِكَ»یا اینکه گناه کرده و اشتباه کرده و موقتا زندانى شده اما ایمان همچنان در دل دارد لذا با زبان اهل توحید سخن مىگوید و پروردگارش را صدا مىکند «وَيَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِرُبُوبِيَّتِكَ»و به ربوبیت تو توسل مىجوید، آنجا دیگر فیلسوف نماها نیستند که دلیل و برهان بتراشند که توسل به این وآن و این مرده و آن مرده و این قبر و آن ضریح جایز است این هم دلیل نقد، خیر آنجا هر کس مىداند چگونه توسل بجوید، توسل به ربوبیت پروردگار و اسماء و صفات پروردگار بازار دلال تراش همینجا تمام مىشود، و هر کس گرفتار خودش مىگردد، منظور اینکه امیر المؤمنین مىفرمایند: آنچه که مفید و وسیله نجات است توحید است یکتا پرستى است و خداپرستى است توسل جایز است، اینها اسباب نجات و سعادت است اگر کسى توشه راهش را توحید و عمل صالح قرار داد همیشه رستگار است حتى اگر همه جهان با او مخالف باشند حتى اگر فقیرترین فرد جهان باشد، اما اگر این توشه را همراه نداشت بدبخت و بیچاره است ولو اینکه بیستتا مدرک دکتراه داشته باشد، مرجع تقلید باشد، سرمایه دارترین شخص جهان باشد، ولو اینکه تمام عمر مجاور امام هشتم و معصومه و شاه عبدالعظیم باشد، ولو اینکه فقهُ فلسفه تدریس کرده باشد، حتى اگر تفسیر نوشته باشد تا زمانیکه توشهاش ایمان حقیقى (نه تقلیدى) و عمل صالح (مطابق سنت رسول الله جنه هر عمل دلخواه و آخند پسند و عوام پسند) نباشد هرگز رستگار نخواهد شد، پس دین على مذهب على مکتب على اسلام ناب على تشیع على، فقه پویاى على این است، توحید و عمل صالح کدام عمل، عمل که نمونهاش، توسل به اسماء و صفات خداوند باشد نه توسل به قبر و ضریح و بارگاه و درگاه و آستانه، و نه توسل به این بنده و آن بنده و این مرده و آن مرده ولو اینکه قبر پیامبر جباشد، پیامبر بزرگوارمان جتوسل مشرکانه نیاموختهاند، پس سعادت و رستگارى و کامیابى و پیروزى دائم همین است که هر مؤمن اول از قرآن و سپس از سنت رسول گرامى جپیروى کند، على و غیر على از خودشان هیچ ندارند آنها پیرو قرآن و سنت بودهاند، هرچه که مطابق قرآن و سنت باشد همان مذهب على است و مذهب همه مسلمانان است، و آنچه مخالف قرآن و سنت باشد نه مذهب على است و نه مذهب قرآن و سنت. سعادت و رستگارى جایى است که قرآن و سنت رسول الله جباشد، پس ادعاى پیروى از اهل بیت تا جایى پذیرفتن است که آنچه به اهل بیت نسبت داده مىشود مطابق قرآن و سنت باشد، آنچه اضافه بنام اهل بیت جعل کردهاند که با قرآن و سنت مخالف است و ترویج شرک و بدعت مىکند و روح توحید را مىکشد و آیات قرآن را بىاثر و بىمعنى و بىمقصد مىگرداند نه تنها مذهب اهل بیت نیست که چنین چیزهایى را به اهل بیت نسبت دادن سرتاسر دشمنى با اهل بیت است، محبت با اهل بیت این است که آنها را از دین جدشان جدا نکنیم، آنها هرگز با سنتهاى جدشان جمخالف نبودهاند آنها نیز در کنار بقیه یاران و اصحاب رسول الله جبراى ترویج دین جدشان تلاش و کوشش کردهاند زحمت کشیدهاند خون دادهاند، ظلم و نا انصافى است که امروز عدهاى بیایند و طورى وانمود کنندکه گویا اهل بیت (خداى نکرده) مرتکب همین اعمال مشرکانه و بدعتهاى دین ستیزانه مىشدهاند، و گویا آنها نیز به قبر و مرده توسل مىجستهاند، و گنبد و بارگانه مىساختهاند، و به دور آنها طواف مىکردهاند، و حاجتشان را از غیر خدا مىخواستهاند، گویا آنها نیز هنگام نیاز به کمک و شفا و فرزند و باران بیش این مرده و آن مردهُ و این قبر و آن قبر مىرفتهاند، و براى رفع نیازهای شان براى غیر الله نذر مىکردند سبحانك هذا بهتان عظيم.
«يَا مَوْلاَيَ فَكَيْفَ يَبْقَى فِي الْعَذَابِ وَهُوَ يَرْجُو مَا سَلَفَ مِنْ حِلْمِكَ أَمْ كَيْفَ تُؤْلِمُهُ النَّارُ وَهُوَ يَأْمُلُ فَضْلَكَ وَرَحْمَتَكَ أَمْ كَيْفَ يُحْرِقُهُ لَهِيبُهَا وَأَنْتَ تَسْمَعُ صَوْتَهُ وَ تَرَى مَكَانَهُ، أَمْ كَيْفَ يَشْتَمِلُ عَلَيْهِ زَفِيرُهَا وَأَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفَهُ، أَمْ كَيْفَ يَتَقَلْقَلُ بَيْنَ أَطْبَاقِهَا وَأَنْتَ تَعْلَمُ صِدْقَهُ، أَمْ كَيْفَ تَزْجُرُهُ زَبَانِيَتُهَا وَ هُوَ يُنَادِيكَ يَا رَبَّهْ، أَمْ كَيْفَ يَرْجُو فَضْلَكَ فِي عِتْقِهِ مِنْهَا فَتَتْرُكُهُ (فَتَتْرُكَهُ) فِيهَا». امید به فضل و به رحمت پروردگار همچنان ادامه دارد قلب مؤمن که با رحمت و کرم پروردگار گره خورده است ﴿وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖۚ﴾[الأعراف: ۱۵۶]. «و رحمت من همه چیز را فرا گرفته است». و در حدیث صحیح آمده است که «إنَّ رَحْمَتِيْ سَبَقَتْ غَضَبِيْ»«رحمت من از غضبم سبقت گرفته است». «اَلرَّاحِمُوْنَ يَرْحَمُهُمُ الرَّحْمَنُ». «مَنْ لَايَرْحَمْ لَايُرْحَمْ». «ارْحَمُوْا مَنْ فِي الْأَرْضِ يَرْحَمُكُمْ مَنْ فِي السَّماءِ».کسى که قلبش اینگونه با رحمت خداوند آشناست با آن رجاء و امیدى که به پروردگار دارد، و با آن شناختى که از پروردگار دارد حق دارد که امیدوار باشد، آتش دوزخ به فرمان پروردگار مؤمن را نسوزاند، حق دارد آرزو کند شعله آتش به مؤمن نرسد، حق دارد از کرم و لطف و احسان پروردگار امیدوار باشد که از عذابش نجات بخشد، و حق دارد با تعجب بپرسد که خدا یا چگونه در عذاب مىماند در حالیکه از رحمت تو امیدوار بوده است؟ و چگونه آتش او را مىسوزاند و شعلهاش به او مىرسد در حالى که تو او را مىبینى از ضعف و ناتوانىاش آگاهى، چگونه در آتش بسوزد و از یک طبقه به طبقه دیگر منتقل شود در حالیکه تو صداقت او را مىدانى و در حالیکه تو را ندا مىکند، و در حالیکه از تو امید دارد آزادش کنى، «هَيْهَاتَ مَا ذَلِكَ الظَّنُّ بِكَ»هرگز چنین نخواهد شد پروردگارا در باره تو بهتر از این گمان مىرود، این یک راز و نیاز است چیزى شبیه داستان موسى و شبان، و إلا هیچ حکم خداوند ناعدل نیست و خداوند جز عدالت عمل نمىکند بلکه اگر عدالت کند از بهشت خبرى نخواهد بود، همه باید راهى دوزخ شوند، چون هزار سال عبادت شب و روز هم نمىتواند تنها نعمت نفس کشیدن را ادا کند چه رسد به هزاران نعمتى که بسیارى از ما حتى تصورش را هم نکردهایم، ﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ ٨﴾[التكاثر: ۸]. «آن گاه در آن روز حتما از نعمت [دنیا] باز خواست خواهید شد». اگر خداوند از همه اینها از ما حساب بگیرد راه به کجا خواهیم برد و به چه نتیجه اى خواهیم رسید، پس خداوند مىفرماید: ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيدِ ٤٦﴾[فصلت: ۴۶]. «پروردگارت به اندازه ذرهاى هم به بندگان ظلم نمىکند». اینکه حتمى است تاکسى تصور نکند که بنده خیلى نماز خواندم و ذکر کردم و عبادت کردم، حقم بیش از این مىشده است. رسول گرامى جدر حدیث صحیح مىفرماید: «لَنْ يُدْخِلَ أَحَدًا مِنْكُمْ عَمَلُهُ الْجَنَّةَ». قَالُوا: وَلاَ أَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «وَلاَ أَنَا إِلاَّ أَنْ يَتَغَمَّدَنِىَ اللَّهُ مِنْهُ بِفَضْلٍ وَرَحْمَةٍ». هیچ کسى از شما را عملش وارد بهشت نمىکند، پس راز و نیاز بنده با پرورگارش هیچ حکمى را مقدم و مؤخر نمىکند و این امیدوارى بسیار به رحمت خداوند هرگز معنایش این نیست که (نعوذ بالله) اگر خداوند حکیم کسى را بنابر حکمت و تقاضاى ربوبیتش در دوزخ عذاب داد خلاف عدل عمل کرده است، هرگز، حتى اگر همه انسانها را براى همیشه در دوزخ نگهدارد بازهم خلاف عدالتش نیست بنا براین، حد اکثر معنایى این گونه کلمات و مناجاتهاى زیاد این است که راز دل بنده با پروردگارش است، و چنین راز دلى عین تقاضاى بندگى است.
(هَيْهَاتَ مَا ذَلِكَ الظَّنُّ بِكَ وَلاَ الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِكَ وَلاَ مُشْبِهٌ لِمَا عَامَلْتَ بِهِ الْمُوَحِّدِينَ مِنْ بِرِّكَ وَإِحْسَانِكَ». حسن ظن به معبود و شناخت دقیق پروردگار بنده مؤمن را وادار مىکند که چنین بیندیشد، چون مبنا محکم و استوار است بر اساس این مبنا چنین انتظارى گزاف نیست مبنى توحید است با همان کیف و لذت معمول مناجاتش را ادامه مىدهد و مىگوید: پروردگارا! آنچه از معامله تو با موحدین شناخته شده همین بوده که این بندگان موحد و یکتا پرست خود را عذاب نکنى و به آتش نسوزانى فضل و احسان تو همین را تقاضا مىکند، خلاف این شبیه معامله همیشگىات با بندگانی موحدت نیست، کسانى که تو را به یکتایى پرستیدهاند کسانى که تو را معبود و مشکل گشا و حاجت روایشان دانستهاند، کسانى که هنگام نیاز دست به جاى دیگرى جز بارگاه تو دراز نکردهاند، کسانى پیغمبر و اولیاء و امامان و امامزادگان را با تو شریک ندانستهاند، کسانى که در هر حال فقط دست نیاز بسوى تو دراز کردهاند، کسانى که تو را از طریق خودت شناختهاند، و قبر و ضریح و آستان و بارگاه و مرده و غیره را بین تو و خودشان وسیله و واسطه نگرفتهاند، و مستقیما دست نیاز بندگى به سوى تو دراز کردهاند، اینها بندگان موحد و یکتا پرست تویند وعده و معامله گذشته تو این است که اینها را عذاب نمىکنى پس انتظار ما هم همین است و چنین خواهى کرد.
«فَبِالْيَقِينِ أَقْطَعُ لَوْ لاَ مَا حَكَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِيبِ جَاحِدِيكَ وَقَضَيْتَ بِهِ مِنْ إِخْلاَدِ مُعَانِدِيكَ لَجَعَلْتَ النَّارَ كُلَّهَا بَرْداً وَسَلاَماً.....».
این اوج و کمال حسن ظن به خداوند است، و این یقین و باور محکم و قاطع است، یقین خودش باور با قاطعیت است، و یقین قاطع، یعنى یقین صد در صد دارم که اگر عدل و حکمت تو تقاضا نمىکرد،که منکرانت را عذاب کنى و تصمیم نمىگرفتى که دشمنان و معاندانت براى همیشه در دوزخ نگهدارى حتما آتش دوزخ را همچون آتش نمرود براى ابراهیم سرد و سلامت آور مىکردى، واقعا که این بنده وارسته خداوند ارتباط عجیبى با معبودش دارد حسن ظن عجیبى به ذات او دارد، شناخت عجیبى از رحمت و فضل و احسان او دارد تا این حد که مىگوید: اگر تنبیه و سرزنش دشمنانت نبود براى بندگان مؤمن و موحدت هرگز دوزخى نگه نمىداشتى، یعنى یک بنده مؤمن و موحد همین که تو را به یکتایى مىپرستد کافى است اگر لغزش هم از او سربزند قابل بخشش است، مهم توحید است که بنده یکتا پرست باشد، خدا را به یکتایى بپرستد معبودش را به یکتایى عبادت کند، هیچ کسى را در هیچ صفت پروردگارش شریک نگرداند، توحید کامل این است که هر قربانى و نذرى را فقط براى معبودش انجام دهد، هر سجده و دعایى را فقط براى معبودش انجام دهد، جز معبودش کسى را نخواند و ازکسى کمک و استعانت نجوید، کسى را در دعا و نذر و قربانى و پرستش شریک او قرار ندهد، بین او و خودش وسیله و واسطه نتراشد، جز با او راز و نیاز و مناجات نکند، جز بارگاه او در هیچ بارگاه دیگرى اشک بندگى نریزد، جز آستان او بر هیچ آستان دیگرى پیشانى بندگى نساید، جز در او از هیچ در دیگرى امید نداشته باشد، جز ذات او از هیچ احدى نترسد، جز او با هیچ مخلوقى محبت کامل نداشته باشد، در هنگام بلا و مصیبت جز او را نخواند، در همه حال جز نام او ازبر زبان نداشته باشد، جز او از کسى شفا نخواهد، جز او از کسى فرزند نخواهد، جز او از کسى باران نخواهد، جز او از کسى دفع مضرات و جلب منافع را نخواهد، جز او از کسى استعانت نجوید، جز او کسى را نپرستد، نماز و عبادت و مرگ و زندگىاش را جز او براى کسى انجام ندهد، دست نیاز جز او به جایى دراز نکند، جز مسجد و بارگاه او به بارگاه دیگرى را غبار رویى نکند، جز حرم او و رسول او هیچ جاى دیگرى را حرم نداند، جز امر او هیچ امرى را واجب نداند، جز دین او هیچ قانون دیگرى را لایق پیروى نداند، و دیگر ضروریات بندگى را جز براى او انجام ندهد، و جز باروش و سنت رسول برزگوار او جهیچ عملى انجام ندهد، چنین بنده موحد و یکتا پرستى شایستگى دارد که به گفته امیر المؤمنین، اگر وجود دشمنان و منکران خدا نبود دوزخى هم برپا نمىداشت که نیازى نبود اما حالى که دشمنان و منکرانش از روى ضد و عناد در مقابل قدرت و عظمت او مىایستند باید آنها را تنبیه کند و هر طور که عدل و حکمتش تقاضا مىکند آنها را تنبیه کند، پس این مناجات و راز و نیاز بندهاى است که خود را غرق رحمت معبود مىبیند، دریاى بیکران رحمت او را مىبیند و لمس مىکند که چگونه فواره مىکند، بنابراین از چنین معبود و اله و کارساز و مشکل گشاى بىنیازى جز این چه مىتوان توقع داشت خدا یا تو را سپاس و تنها تو را سپاس مىگوئیم که لطف و احسان و کرم و رحمتت را برما سرازیر فرمودى و به ما توان و نیرو دادى که این لطف و احسان را لمس کنیم، و این رحمت و کرم بىهمتاى تو را مشاهده کنیم که چگونه دارد موج مىزند، چقدر مهربانى و چقدر شایسته بندگى و پرستش اما کاش ما مىتوانستیم طورى که حق بندگى است تو را بندگى کنیم و طورى که حق تعظیم توست تو را تعظیم کنیم، و طورى حق عبادت توست تو را عبادت کنیم و طورى که حق پرستش توست تو را بپرستیم، کاش نفس امارهاى همراه نمىداشتیم کاش شیطانى مکارى در پى نمىداشتیم، کاش یک لحظه از تو غافل نمىشدیم یک نفس بدون ذکر و شکر تو سپرى نمىکردیم، کاش خوابى هم نبود که با تو بیشتر انس مىگرفتیم، کاش با هیچ مشغله دیگرى نیاز نمىداشتیم تا اینکه فقط تو را مىپرستیدیم، ولى پروردگار غرق در امیدیم و آسمان و زمین را سرشار از رحمت تو مىبینیم در و دیوار را رنگین به امید تو مىبنیم تو پاکتر و مهربانتر و بزرگوارتر از آنى که بندگان موحدت را در آتش بسوزانى کرم و لطف تو بیشتر از آن است که پشانىهاى ساییده با سجده و زبانهاى تازه باذکر، قلبهاى مملو از محبت خود را در آتش دوزخ غوطه دهى، این امید و آرزوى ماست، و اگر چنین کردى همه کاره تویى هر چه کنى عین عدالت توست خلاف عدل نخواهى کرد، بلکه کرم خواهى فرمود چون اگر به عدل بگیرى جاى ما جز دوزخت نخواهد بود، اگر حساب بگیرى ما شایستگى دوزخ را داریم حق همان است، اما بهشت مظهر رحمت توست مظهر لطف و کرم توست و تو که بهانه مىجویى تا رحمت و کرمت را ظاهر کنى اى پروردگار ما! اى مونس ما! اى معبود ما! و اى مظهر تمام خوبیها و زیبایها! و اى شایسته تمام انواع پرستش کرم فرما، «لَكِنَّكَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلَأَهَا مِنَ الْكَافِرِينَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ وَ أَنْ تُخَلِّدَ فِيهَا الْمُعَانِدِينَ وَ أَنْتَ جَلَّ ثَنَاؤُكَ قُلْتَ». ارتباط مؤمن با پروردگارش از طریق اسماء و صفات مقدس آن ذات یگانه است، لذا قرآن وقتى تلاوت مىکنید علاوه از ذکر شماری اسماء و صفات الهى در آخر همه آیات یا هر مجموعه از آیات معمولا دوتا اسم یا صفت از صفات پروردگار ذکر می شود، یکى از حکمتهاى این تکرار اسماء و صفات مقدس الهى این است که بنده مؤمن با پروردگارش از طریق شنیدن و تکرار کردن این اسماء و صفات معبود با او مأنوس گردد و صفات مختلف و قدرتهاى عظیم آن ذات یگانه را بشناسد و در ذهن و قلبش جا مىدهد، بنابراین مؤمن با اسماء و صفات او تعالى مرتبط است و انس دارد لذا جمله: «تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ» بیانگر انس و ارتباط قلبى وثیق امیر المؤمنین به ممعبود یکتایش از طریق شناخت اسماء و صفات است، نقش اسماء و صفات در عقیده مؤمن بسیار بارز و عمیق است، به چند نکته اشاره مىکنیم، حفظ و تکرار اسماء و صفات خداوند با ایمان و یقین به آن سبب دخول بهشت است، حدیث صحیح معروف است «إن لله تسع وتسعون اسماً مَن أحصاها دَخَلَ الـجَنَّةَ» تفصیلش در اول کتاب گذشت، دوم اینکه اسماء و صفات وسیلۀ دعا هستند ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ﴾[الأعراف: ۱۸۰]. «و خداوند نامهاى نیک دارد. پس به آن [نامها] او را به [دعا] بخوانید». سوم اینکه اسماء و صفات اسباب توسل هستندکه بنده مؤمن با آنها توسل مىجوید و بوسیله آنها نزد پروردگارش مقام و منزلت کسب مىکند، چهارم اینکه تکرار اسماء و صفات بهترین ذکر است، و غیره بنابراین توسل مکرر امیرالمؤمنین با اسماء و صفات پروردگار یگانه در اول دعا و جمله «تَقَدَّسَتْ أَسْمَـاؤُكَ» در اینجا ارتباط عمیق حضرت را به اسماء و صفات پروردگار نشان مىدهد، ومؤمن که خداوند متعال را با تک تک اسماء و صفات مقدسش بشناسد طبیعى است که ایمان در قلبش راسخ است بنابراین نیازى به دیگران ندارد، و اصلا توجهش به غیر خدا معطوف نمىشود، امروز این همه درگاه و بارگاه و آستانه و قبر و ضریح به این دلیل آباد و پررونق است که مبنى ضعیف است در عقیده خلل وجود دارد، در عصر رسول بزرگوار جو صحابه اخیار و اهل بیت اطهار مساجد آباد بود و قبرستان خالى، آباد بود، معنایش این نیست که کاشى و سنگ مرمر و لوسترو آویز کار شده بود خیر، از این نظر خراب بود، اما این خرابى، خرابى گفته نمىشود و آبادى امروز مساجد ما هم آبادى گفته نمىشود، منظور آبادى معنوى است مساجد پر از نماز گذار بود، پر از قرآن خوان بود پر از ذکر کننده بود پر از دعوتگر بود پر از تهجد گذار بود، در طول بیست و چهار ساعت یک لحظه هم مسجد خالى نمیشد نه اینکه کار دنیا نبود، همه چیز بود اما وقت تقسیم مىشد و برکت داشت، اما امروز در جامعه ما قبرستان آباد است علاوه از مرمر و کاشى و طلا و لوسترو آویز پرزرق و برق از نظر ظاهرى هم همیشه پر از آدم است، هر وقت شب هر و وقت روز هر موسم سال بروید آدم موج مىزند بعضى زیارتها گویا کعبه است از کعبه هم شلوغ تر است، بقول بعضى جاهلان حج فقراء است، یکى مریض دارد یکى مشکل دارد، یکى نذر آورده، یکى خواب دیده یکى طواف مىکند یکى قفل مىبندد یکى زنجیر مىبندد به مناسبتهایى هم سران و بزرگان و پیشوایان پرده بالا و شاستى بلند خاکروبى مىکنند و رسانهها هم زیر پوشش مىگیرند، و ماشاء الله اخیرا که خاک جمع شده آنجا را داخل پلاستیک مىکنند و سنجاق مىزنند و به حاضران تقسیم مىکنند، به چه کیفى دارد چه اسلام نابى، بویژه لحظهاى که آن بزرگواران بر روى قبر امام هشتم که طبعا از طلا و نقره و زمرد و کاشى ساخته شده عاجزانه دست مىکشند و پیشانى مىسایند و مردم در سراسر جهان از طریق رسانهها این منظر را تماش مىکنند چه کیفى دارد، واقعا که عظمت اسلام ناب تجلى مىکند، آدم عکس خودش روى کاشىها مىبیند آنهم کسانى با این افتخار دست مىیابند که از منبر رسمى ام القراى اسلام به سراسر جهان هشدار مىدهند و اسلام ناب را معرفى مىکنند، به به واقعا که جالب است با دیدن چنین حالت طبعیى است که سران جهان اجازه مشرف شدن به اسلام ناب را بخواهند و دسته دسته به زیر لواى اسلام عزادار آیند، طبعا این زحمت و تلاش براى ترویج اسلام در طول سال ادامه دارد گاهى کاروانهاى عزادار به مناسبت سالگرد ارتحال بعضى رهبران که عنقریب حرم مطهر شان از حرم امامان و امامزادگان هم رونق بیشترى خواهد گرفت صدها کیلو متر راه پرمشقت را پیاده طى مىکنند و در حالى پرچمها و پلاکاردهاى رنگارنگى بهمراه دارند با دلهایى سرشار از عشق به رهبر، و سینههایى سرشار از محبت به اسلام ناب، و چشمانى پر از اشک شور عاشقانه تکبیر گویان در حرکتند، وقتى با آنها مصاحبه مىشود بیچارهها از شوق و اشتیاق نمىتوانند اشک خود را کنترول کنند، و مىگویند، بزرگترین آرزوى یشان این بوده که یک بار دیگرى با کاروان پیاده خود را به میعادگاه برسانند و با رهبر تجدید پیمان کنند، و براى یارى اسلام ناب و پیاده کردن آرمانهاى رهبر فقید از هر چه در بساط دارند دریغ نکنند. واقعا انسان کیف مىکند، بینند عروج اسلام ناب است بسیارى از مسیحیان و بودائیان و کمونستها وقتى این عزت اسلام ناب را مىبینند آرزو مىکنند که کاش غلام حلقه بگوش اسلام ناب مىبودند، اسلامى که سراسر معنویت است، افتخار است، سربلندى است، بگذاریم، از سوى دیگر وقتى به مساجد نگاه مىکنید داد و فغان مىکشند، اگر قرار باشد نمره برخی شان شود، نمرۀ بالاتر را زیارتها سپس سینهها و از همه آخرتر مساجد خواهد برد چون مساجد کمترین مشترى را دارد اصلا شاید نیازى هم به مسجد نباشد، چون هر مشکل و مصیبتى پیش آید مردم راه زیارتها را بلدند، سپس قبرستان عمومى حالا هر اسمى که داشته باشد مهم نیست بهشت زهرا بهشت رضا، و غیره چون بقیه موافق باشند یا نباشند این بهشتها در بست به بهشت بزرگ منتقل خواهند سپس نوبت حسینیههاى مىرسد، البته من موافق نیستم که اسم آنها را حزُینیه گذاشته شود گرچه از نظر لغوى حزینیه درست است یعنى جاى حزن و غم و اندوه، اما از نظر فایده اجتماعى و تأثیر روانى خیلى مؤثر نیست، حسینیه با اینکه از نظر لغوی غلط است اما تأثیر روانىاش خوب است با اسم قدیمش که اصلا مؤفق نیستم تکیه خانه، چون این با اصل مقصود منافات دارد، در آخر نوبت مىرسد به مساجد این وقت دیگر مردم مشکلاتشان برآورده شده هر کس هر حاجت و نیازى داشته با امام هشتم یا حضرت معصومه یا شاه عبدالعظیم یا پیرجماران یا امامزاده کاظم یا در نجف و کربلا در میان گذشته و جوابى خودش را گرفته دیگر نیازى به مسجد نمانده که کسى درِ مسجد را باز کند، البته اگر فرصتى شد بد نیست که سرى هم به مسجد بزند و سیگارى بکشد، لذا اگر آمارها نشان مىدهد که بیش از هفتاد در صد مردم نماز نمىخوانند تعجب آور نیست، آن بیست در صدى هم که مىخوانند در کجا مىخوانند و جماعت مىخوانند یا فرادى؟ مشخص است، پس «مساجدهم عامِرةٌ وَهِيَ خَرابٌ من الهدى» بیش بینى خیلى دقیقى است این اسلام ناب و مکتب عصمت و طهارت و تشیع نوین و فقه پویا و شریعت محمدى صحبت از اسماء و صفات بارى بود که اگر در قلبى راسخ شود ایمان راسخ مىگردد، و اگر ایمان در دل راسخ شد توجه به ضریح و بارگاه و این و آن معطوف نمىشود «وَأَنْتَ جَلَّ ثَنَاؤُكَ قُلْتَ مُبْتَدِئاً وَتَطَوَّلْتَ بِالْإِنْعَامِ مُتَكَرِّماً أَ فَمَنْ كَانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كَانَ فَاسِقاً لاَ يَسْتَوُونَ» این کلمات مدح و ثناى پروردگار ترشح ایمان و یقین محکم و توحید خالص است که همواره انسان مؤمن را به یاد خدا و اسماء و صفات مقدس و عظمت بىنظیر آن ذات بارى مىاندازد، زبان مترجم دل است آنچه در دل باشد به زبان مىآید چون در دل توحید است، از زبان هم توحید شنیده مىشود در مناجات هم توحید مىتراود در تنهایى در جمع درگاه دعا در هر حال فقط توحید مىتراود زیرا معدن، معدن توحید است زبانى که از آن نداى غیر الله مىتراود، زبانى که از آن لعن و نفرین مىتراود، زبانى که از آن اهانت با خاندان و یاران و همسران پیامبر جمىتراود ﴿وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ﴾[الأحزاب: ۶]. مادر مؤمنانند، چنین زبانى مترجم قلبى است که معدن شرک و کنیه و حسد و عداوت است، این زبان حقایقى را منعکس مىکند در که در قلب سیاه و دل زنگار گرفته صاحبش چنان نقش بسته است که جز با تلاش و کوشش و توبه صادقانه زائل شدنی نیست، کاش این بیچاره مسکین مىدانست که قلب شرک آلود، و دل سیاه پر از کینه و عداوت آنهم نسبت به بهترین انسانهاى روى زمین پس از پیامبر بزرگوار ججز اینکه اسباب بدبختى و بیچارگى را براى او فراهم کند و او را به عذاب خداوند گرفتار کند و به دوزخ بکشاند هیچ ضررى به آن انسانهاى پاک نخواهد رساند، کسانى که خداوند ایمان آنها را الگو و نمونه قرار داده ﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ﴾[البقرة: ۱۳۷]. «پس اگر به آنچه شما به آن ایمان آوردهاید، ایمان آورند، در حقیقت راه یافتهاند». کسانى که خداوند از آنان راضى و خوشنود گردیده ﴿۞لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾[الفتح: ۱۸]. «به راستى خداوند از مؤمنان هنگامى که زیر درخت با تو بیعت مىکردند خشنود شد». ﴿رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَشِيَ رَبَّهُۥ ٨﴾[البينة: ۸]. کسانى که خداوند از ما خواسته که دلهایمان را در باره آنان پاک داشته باشیم و برایشان دعاى آمرزش کنیم ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾[الحشر: ۱۰]. «و [نیز] آنان راست که پس از اینان آمدند. [انصار] مىگویند: پروردگارا، ما را و آن برادرانمان را که در ایمان آوردن از ما پیشى گرفتند، بیامرز. و در دلهاى ما هیچ کینهاى در حق کسانى که ایمان آوردهاند، قرار مده. پروردگارا تویى که بخشنده مهربانى». کسانى که همواره یار ویاور پیامبر بودهاند ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾[التوبة: ۴۰]. «در حالى که یکى از دو تن بود [از مکه] بیرونش کردند، هنگامى که در غار بودند، آن گاه که به یار خود مىگفت: نگران مباش. بىگمان خداوند با ماست». کسانى که خداوند آنان را مادر مؤمنان خوانده ﴿وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ﴾[الأحزاب: ۶]. و کسانى پس از پیامبر جدین خدا را باخونشان به سراسر دنیا رساندند و در برابر تمام قدرتهاى خارجى و داخلى دلیرانه مقاومت کردند، و تمام جهان را تسخیر کردند و ایران و ایرانیان را از مجوسیت و آتش پرستى بدر آوردند آیا این دلیران، این شجاعان این قهرمانان این فرهیخته گان، این بزرگواران، این عابدان و این زاهدان، این پاک طینتان، این عدالت گستران، این حافظان و عالمان و دانشمندان و این اولیاى صادق خداوند شایسته آنند که زبان کثیفى از قلب کثیفى کلمات زشت و پلید و کثیفى را نسبت به آ نان روا دارد؟ این است اسلام ناب، این است شریعت محمدى، این است مکتب اهل بیت و مذهب عصمت و طهارت، این است تشیع و محبت آل بیت، آیا أهل بیت چنین بودند؟ آیا على و حسن و حسین و زین العابدین و باقر و صادق علیهم السلام چنین بودند؟ آیا آنها ذکر و عبادت شان لعن و نفرین بر بهترین و پاکترین اولیاى خدا بود؟، عرض کردم قبلا که گله ما از ابن سبا یهودى و سلیم ابن قیس و ابان ابى تغلب و طوسى و طبرسى و مجلسى نیست که آنها نقشه و برنامه داشتند، آنها باشد طبق برنامه حدیث جعل مىکردند دروغ مىگفتند توهین مىکردند، لعن و نفرین مىفروختند، گله ما از متحجران و جاهلان و نا نخردان هم نست که به لخبزار افتادند و طوطى وار هر چه شنیدند وخواندند نقل کردند و آن را دین پنداشتند، دل ما به حال کسانى مىسوزد که باکمال تأسف امروز دارد این قرن کتاب و اطلاعات و انتشارات و کامپیوتر و انترنت بیایند بدون تحقیق و بدون در نظر داشت خدا وآخرت و غیره و حساب و دوزخ هر چرت و پرتى را به نام دین و اسلام ناب به خورد مردم دهند و امت بیچارۀ از هم گسیخته را بیچارهتر و متفرقتر و ضعیفتر کنند و براى آنکه عده باور کنند که اینها راست مىگویند، هفته وحدت کنفرانس وحدتى هم برگذار میکنند، وعده باورند که بر زحمات و برنامههاى ناب ام القراى اسلام جهت نشر اسلام ناب و اتحاد امت اسلامى و مهر تأئید بزنند، عجبا:
این چه شورى است که در دور قمر مىبینم
همه آفاق پر از فتنه و شر مىبینم
چه اتحادى، چه وحدتى، چه دفاعى مقدس
به لذت از شورباى گرم و بىنمک
کسى هم از این آقایان نمىپرسد اگر واقعا شما اتحاد مىخواهید اگر شما دلتان به وحدت مىسوزد این همه تحرکات ضد وحدت در سراسر جهان چیست؟ آیا چاپ و نشر کتابهاى امینى، و شرف الدین، و تیجانى، و مرتضى عسکرى به وحدت کمک مىکند، آیا سر بالهای پروانهها و على و غیره در جهت تحکیم وحدت است، آیا نشر کتابها و جزوهها پر از لعن و نفرین و تحریف در حج کمک به وحدت است؟ چرا مسلمانها را مسخره مىکنید، اگر واقعا دلتان به حال مسلمانان فلسطین مىسوزد و براحتى دفاع از فلسطین دفاع از اسلام است چرا قتل مسلمانان چچین بدست کمونستهاى روسیه را قضیه داخلى مىخوانید؟ به نظر شما کفر روسیه کمونیستى از کفر امریکاى مسیحى خوشرنگ تر است یا خون طفل چچین از خون طفل فلسطین ارزانتر، یا اینکه بقول آقایى فخر روحانى یک سرى مسائل استراتژى مطرح است؟ و اگر براستى از اسلام دفاع مىکنید، چرا از ارمنستان مسیحى در برابر آذربایجان مسلمان حمایت مىکنید و چرا شیعه و سنى آذربایحانى بوسیله موشکها و راکتهاى اسلام ناب و مکتب اهل بیت بشهادت برسند؟ برفرض اینکه ترکیه ابرقدرت شد و از ما جلو زد آیا این مشروعیت مىبخشد که در کشتن مسلمانان آذرى با مسیحیان ارمنى کمک کنیم؟، به به واقعا که اسلام ناب این چقدر بیچارهاند کسانى که از اسلام ناب محرومند، آیا روزى خواهد شد آنها نیز حقیقت را در یابند و به تبعیت از ام القراى اسلام جهت نشر اسلام ناب و کمک به وحدت امت اسلام در جهت تقویت آرمانهاى این اسلام سیاسى -استراتژى و اتحادى - فراکره اى با ما همگام شوند؟.
اینها مقصر نیستند و خیلى ضرر نکردند چون اگر چیز دیگرى حاصل نشد حداقل دنیاى خوبى دارند، ضرر کسانى مىکنند که نه تنها از اسلام ناب چیزى حاصل نمىکنند که آخرتشان خراب مىشود، آنها به امید اینکه این آقایان به عنوان متخصصان دینى حق را به آنها مىگویند، بنابراین اسلام را طورى که مىبایست شناختهاند و از آن پیروى مىکنند نه به خود زحمت تحقیق مىدهند و نه هم دلی مایلی دارند، خوف از اینکه آقایان دانسته یا ندانسته در خدمت طرح و برنامه اى هستند که از قرنها پیش به کار افتاده و نه تنها اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام نیست که سراسر مخالف اسلام و مخالف مکتب اهل بیت است، اهل بیت مکتبى جز رسول الله جنداشتهاند، اهل بیت نه مشرک و اهل بدعت بودهاند و نه مرده پرست، نه قبر و بارگاه و درگاه مىساختهاند و نه در قبرستان براى شفا و طلب حاجت مىرفتهاند، اهلبیت کسى را لعنت و نفرین نمىکردهاند و نه توهین و کنیه و حسد را جزو ایمان مىپنداشتهاند، اهل بیت نه جیب مردم را به نام خمس و کسب و کار خالى مىکردهاند و نه از مال بیت المال ارباب و حاجى آقا مىشدهاند، اهل بیت نه زنا را بنام صیغه و متعه حلال مىدانستهاند و نه فتواى صیغه با دختر شیرخوار مىدادهاند، اهلبیت نه دروغ و نفاق بلد بودهاند و نه دروغ را به نام تقیه مشروعیت مىبخشیدهاند، اهل بیت پاکترین صادقترین عابدترین و زاهدترین انسانها بودهاند، اهلبیت اولیاى خدا بودهاند، اهل بیت با یاران پیامبر جمحترمانه برخورد مىکردهاند و با آنها محبت داشتهاند و از آنها دفاع مىکردهاند، اهل بیت دینشان را از قرآن مىگرفتهاند، عقاید شان ریشه در قرآن داشته است از خرافات بدور بودهاند، هیچ دروغ و نیرنگ بلد نبودهاند، پس ما اگر سعادت مىخواهیم اگر رستگارى مىخواهیم اگر خوشنودى خدا را مىجوئیم باید از مذهب حقیقى اهل بیت که همسو، همگام و موافق و بلکه نشأت گرفته از قرآن است پیروى کنیم، و اهل بیت را بندگان خدا بدانیم و نه شریکان او، آنها هرگز (نعوذ بالله) خود را شریک خد ندانستهاند، آنها هرگز ادعاى علم غیب نکردهاند، آنها هرگز بیش از بندگى مقام و منزلى براى خود نخواستهاند، القاب بلند بالا نپسندیدهاند، ریارکارى نکردهاند، خلق الله را برده نگرفتهاند، مکتب اهل بیت توحید است، موهبشان سنت است، زندگى و اخلاقشان قرآن است، پس کسانى واقعا مىخواهند از اهل بیت پیروى مىکنند با ید راه تحقیق در پیش گیرند از تقلیدکور کورانه بویژه در اعتقادات بپرهیزد، هر گفتار و کردارى که شنیدند به اهل بیت نسبت داده مىشود بلا فاصله به قرآن عرضه کنند اگر موافق بود به آن عمل کنند اگر مخالف بود به دیوار بزنند، (این عین فرموده امام صادق ÷است) محال است که اهل بیت مخالف قرآن عمل کرده باشند، پس این همه جعل کارى و دروغ پردازى هرگز با مکتب اهلبیت ساز گارنیست.
«قُلْتَ مُبْتَدِئاً وَتَطَوَّلْتَ بِالْإِنْعَامِ مُتَكَرِّماً أَ فَمَنْ كَانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كَانَ فَاسِقاً لاَ يَسْتَوُونَ» امیر المؤمنین مىفرماید: پرودگارا نعمتهایت را برما سرازیر کردى و این همه نعمت تو بر ما لطف و کرم و احسان توست و غلامان که مستحق آن نبود براستى که همه نعمتها از سوى پروردگار است ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ﴾[النحل: ۵۳]. «هر نعمت که به شما مىرسد از سوى خداست»، چه در بدن چه خارج از بدن که براى خدمت و استفاده ما انسانها ست همه اینها لطف و کرم پروردگار است و هر ذرهاى از آن دفترى است که در آن وجود، وحدانیت، قدرت، و عظمت، و الوهیت، و ربوبیت، و اسماء و صفات او تعالى را ثابت مىکند.
برگ در ختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفترى است معرفت کردگار
و از هر یک از این نعمتها از ما سوال خواهد شد ﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ ٨﴾[التكاثر: ۸]. پس خوشا به سعادت کسانى که از این نعمتها در جهت توحید و یگانگى و شناخت و اطاعت پروردگار استفاده مىکنند و این جهانى و نعمتهاى آن را همچون مسافرى رهگذر موقتى مىدانند و به آنها دل نمىبندند، زهد همین است، استفاده نکردن از نعمتها زهد نیست وجود نعمت و استفاده از آن را موقتى دانستن و ارزش و اهمیت آن را در دل جاى ندادن اصل زهد است، رسول گرامى جبا این همه غنائم و هدایاى که مىآمد هیچ وقت سرمایه نیندوختند فقط به اندازه نیازشان از آن استفاده مىکردند آنهم با حداقل ممکن، نه با اسراف و تبذیر، که ﴿إِنَّ ٱلۡمُبَذِّرِينَ كَانُوٓاْ إِخۡوَٰنَ ٱلشَّيَٰطِينِۖ وَكَانَ ٱلشَّيۡطَٰنُ لِرَبِّهِۦ كَفُورٗا ٢٧﴾[الإسراء: ۲۷]. «به راستى که تبذیرکنندگان برادران شیطان هستند و شیطان پروردگارش را ناسپاس است». ﴿وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِينَ ٣١﴾[الأعراف: ۳۱]. «بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید. بىگمان خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد». امیرالمؤمنین در زهد ضرب المثل است با این همه امکاناتى که بدست مىآمد، زندگى ایشان بسیار مقتصدانه و زاهدانه بود، در عوض به فکر بقیه بودن از فقراء و مستمندان سرپرستى کردن همواره نیاز آنان را برآوردن از علامات بارز این زندگى زاهدن بود، همچنین امام زین العابدین که پس از وفات ایشان معلوم شد صد خانواده را ایشان تأمین مىکرده که پس از ایشان بىسرپرست مانده بودند، امروز هم هستند بندگانى که این احساس را دارند، اخیرا جوانى بیست و چند ساله وقتى به زندان افتاد معلوم شد که چندین خانواده را پنهانى تأمین مىکرده، این اسلام ناب است و این مکتب اهل بیت است، امروز حساب بعضى مدعیان حب اهل بیت را وقتى سرمىزنید به ارقام سرسام آورى برمىخورید، امروز بعضى مؤسسههاى مالى متعلق به آقایان بودجه شان را از بودجه یک کشور بیشتر است، معاملات کلانى که در بازارهاى برس و بعضى شرکتهاى بین المللى بوسیله نمایندگان و عاشقان اهل بیت انجام مىگیرد انسان شیفته اسلام ناب مىکند، امام رضایى که از نمونههاى زهد و تقشف در عصر خود بود امروز میلیاردها دلار بنام ایشان معامله مىشود و هزاران هکتار زمین و باغ و چاه و پسته لیق و غیره متعلق به یتیم و بیوه و کارگر با مهر و امضاى ایشان مىچرخد و در آمد سالانه آن که خود متولى محترم آن هم نمىتواند باور کند که چگونه این همه نعمت سرهم شده است، معلوم نیست از کدام مسیر تردد مىکند، اگر بوى آن هم به مشام مستضعفین آن دیار مىرسید مشکلشان حل بود، این که یک نمونه کوچکى است اینگونه مؤسسات خیریه! ماشاء الله زیاد است خداوند سایه سر مخلصان بازارى اهل بیت را کم نکند، بیست در صد سرمایه بازار (که خمس شریف نام گرفته) به اضافه این همه نذورات و صدقات و جواهرات دیگر کلى از برکت اسلام ناب و مکتب پرافتخار عصمت و طهارت است، رانت بازگاهاى مخلصانه عزیزان و محبان اهل بیت هم که ماشاء الله کلى در آمدى آفریند چشم حسود کور، شکر خداوند بایدکرد، اینکه خداوند به بعضى مىدهد و بعضى را محروم مىکند حکمت خودش است اگر بقیه هم مىخواهند از فیوضات اسلام ناب برخوردار شوند مىتوانند تابع مکتب اهل بیت شوند، همچنانکه آقاى تیجانى توانست از این مزیتها برخوردار شود، صیغه از سن شیرخوارگى تا پیش از دفن، خمس و بقیه وجوهات شرعیه (منهاى زکات) هم که تا آخر عمر، دنیا دو روز است دیگر چه مىخواهید، چه لذت دیگرى باقى مانده که از احاطه این دو نعمت خارج باشد، کیف دنیا هم در همین دو چیزه است، منصب و حکومت هم که اگر چالش و زحمت ادامه داشته باشد هرچند گاهى یکبار نوبت مىرسد، پس «أيُها النَّاس»هر کس از اندونزى تا آفریقا هر کس باما باشد، در این نعمتها شریک است فرصت زیادى لازم نیست فقط ایام محرم کمى بیدار خوابى و سرو صدا و زدن به سر و سینه و بعضى وقتها هم به مناسبتهاى دیگر، و هرچه از ام القراى اسلام به شما مىرسد آن را ترجمه و پخش کنید، مشکل امکانات نیست خاتمى، و اصلاح طلب که هیچ سلطه طلب و آزادى طلب اگر جلو بیاید این کارها را نمىتواند بگیرد، اینها جزو برنامههاى اصلى ماست که آنها هم بعضى شان موافق مثلا خود آقاى پریزیدنت و رئیس محترم مجلس که نقش دوگانه دارند، هیچگاه جرأت دخالت ندارند، اگر بقیهاى که از اصلى برنامهها خبر ندارند حرفى هم بزنند حرفشان بیهوده است و نتیجه اى نخواهد داشت، آل سعود و وهابیت هم که نمىتوانند جلو ما را بگیرند، آنها که اینقدر مسجد درست مىکنند، و قرآن چاپ مىکنند، و علیه ما کتاب چاپ مىکنند و تبلیغات مىکنند، مگر ما توانستیم جلو آنها را بگیرم. و اصلا چطور مىخواهند ثابت کنند که ما کارى کردهایم این هفتههاى وحدت کنفرانسهاى وحدت، و نقش وحدت آفرینى که اسلام نماهاى ما در سراسر جهان بازى مىکنند مگر کسى مىتواند شک کند که ماکارى مىکنیم، شما چه فکر مىکنیدکه در ایام حج ما چطور فعالیت مىکنیم، ما را مثل اینکه خیلى ساده فکر کرده اید، با این همه موانعى که سعودىها ایجاد مىکنند شما مىتوانید که ماه هر سال چقدر کتاب و نوار ویدیو تقسیم مىکنیم، این کتابها را چطور داخل مىکنیم؟ مگر شما نمىشنوید که کتاب بردن ممنوع است حتى کتابهاى دعاى ما را در فرودگاههاى مىگیرند پس این همه کتاب را چطور داخل مىکنیم؟ این زحمت مىخواهد فداکارى مىخواهد، ما را دست کم نگیرد، یک کسانى را به خدمت مىگیریم که شما تعجب مىکنید، بعضى برادران اهل سنت بویژه از قشر روحانیت در اول انقلاب بلند پروازى مىکردند علیه ما کتاب مىنوشتند حتى مسائل شیعه سنى را مطرح مىکردند و شبهاتى که ما مطرح مىکردیم جوابى مىدادند، اما امروز دهها نفر از این برادران به حقانیت مکتب اهل بیت پىبردهاند و به خدمت کشور و نظامشان در آمدهاند، و بحمد الله به نفع ما مىنویسند و سخنرانى مىکنند، شما به عموم اهل سنت نگاه نکنید آنها اصلا براى ما مهم نیست مهم این قشر روحانى است که از هر کس به اندازه توانش کار مىگیریم، همه کسى یک جور نیست و انتظار ما هم از همه مساوى نیست از هر کس به اندازه توانش کار مىگیریم، مثلا بعضى از این آقایان که پیش ما نکته ضعف اخلاقى دارند از خود شیعیان ما هم بیشتر به ما خدمت مىکنند، بیچارهها در موسم حج شب و روز مىدوند شکار مىکنند، و سخنرانىهایشان بقدرى اطمینان بخش است که خود ما هم شرمنده مىشویم، شاید تعجب کنید که بعضى از اینها مخفیانه شیعه شدهاند اما از ترس مردم شان جرأت برملا کردن ندارند، حتى بعضى مدرک کتبى در جیب دارند که شیعه هستند، حتما این اخبار شما را خوشحال خواهد کرد باید هم خوشحال کند، گرچه اینها اکثر بىسوادند، اما در جلو مردم روحانىاند، بعضى دیگرهم با اینکه ما مىشناسیم که منافقت مىکنند پیش ما جورى حرف مىزنند و پیش مردمشان خود را خیلى قهرمان جلوه مىدهند، این براى ما مهم نیست مهم این است که در جمع مردم و بخصوص در جلو خارجیان به نفع ما سخنرانى کند، پس «أيُّهاالنَّاس»، ما با اطمینان کامل به شما قول مىدهیم که براى اسلام ناب تبلیغ کنیم و مکتب اهل بیت را به سراسر جهان برسانیم و هیچکس هم نتواند مانع ما شود، چون روشهایى که در پیش مىگیریم خیلى حساب شده است و اگر احیانا مخالفین وجود داشته باشد که سنگ اندازى کند طورى آنها را از سرراه بر مىداریم که هیچکس متوجه نشود، مثلا تصفیه حق نواز، یا احسان الهى ظهیر، یا مولوى عبدالملک ملازاده در پاکستان، و مولوى نورالدین در قریبى در تاجیکستان، طورى نبوده که کسى متوجه شود یا تصفیه احمد مفتى زاده ناصر مسحانى و محمد ربیعى، سالتح خیائى، داکتر احمد یا دو دکتر عبدالعزیز کاظمى و دکتر مظفریان و فاورق فرسا و دو حبیب الله حسین بر و عبدالحیى جعفرى و عبدالوهاب خوافى طورى نبوده که کسى سردر بیاورد، البته همه مىفهمند لیکن مدرک دست که ندادیم شما مطمئن باشید که خط ادامه دارد، و مابه این سادگى هم از اسلام ناب عقب نیشنى نمىکنیم، ظهور امام زمان (عج) هم دور نیست ایشان بزودى خواهند آمد و به حساب نواصب خواهند رسید، شما به راه خود ادامه دهید هر چه مىتوانید بیشتر تبلیغ کنید بخصوص موسم را غنیمت بشمارید.
﴿أَفَمَن كَانَ مُؤۡمِنٗا كَمَن كَانَ فَاسِقٗاۚ لَّا يَسۡتَوُۥنَ ١٨﴾[السجدة: ۱۸]. «آیا کسى که مؤمن است مانند کسى است که فاسق است. [هرگز] برابر نمىشوند». ایمان کجا و فسق کجا، مؤمن کجا و فاسق کجا، میزان در اینجا میزان الهى است، سنجش سنجش معنوى است، فرض کنیم شخصى فقیر، ناتوان، ناخوان، از خانوادهاى نا شناخته با لباس کهنه پاره سر وضع بهم ریخته نه منزل دارد نه سرمایه دارد، نه تحصیل دارد، نه مدرک دارد، نه قوم و قبیله دارد، نه کسى او را مىشناسد، نه کسى به او احترام مىگذارد، در مجلسى وارد شود کسى در جلوش بلند نمىشود از کنار عدهاى بگذرد به او اعتنا نمىشود حتى از خودش آزادى ندارد برده و غلام دیگران است، پوست سفید و جذاب هم ندارد، شکل و قیافه خوبى هم ندارد، رنگش سیاه است بینىاش کلفت است لبانش پائین افتاده است، اما مؤمن است در دلش توحید است، یکتا پرست است فقط خدا را مىپرستد فقط از او کمک مىجوید، جز او پیش کسى پشانی عرضه نمىکند، جز او از کسى نمىترسد، جز او براى کسى نذر و قربانى نمىکند، جز او پیش کسى پیشان نمىساید جز او از کسى امید ندارد، نمونهاش بلال حبشى، صهیب رومى، سلمان فارسى شو دیگران که با وجود برده بودن و فقدان امکانات مادى و حتى جمال و کمال بشرى به جایى رسیدند که رسول بزارگوار اسلام جصداى کفش بلال را در بهشت مىشنود از وى پرسند بلال، تو چه عمل فوق العادهاى انجام مىدهى؟ عرض کرد من هرگاه وضوء مىگیرم دو رکعت سنت وضوء را ترک نمىکنم، و عمر فاروق سهنگامى که با سران قریش نشسته بودند و بلال وارد شد حضرت عمر از جا بلند شد فرمود: خوش آمدید اى سرور ما «مرحبا بك يا سيدنا»ابو سفیان سردار بزرگ قریش دمِ در نشسته بود اما بلال حبشى برده بىاختیار سردار خطاب مىشود و بالا مىنشیند، این ایمان است که انسان را بالا مىبرد، از سوى دیگر شخصى از نظر قدرت به اوج رسیده است، از نظر مالى بزرگترین سرمایه دار جهان بشمار مىرود، از نظر اجتماعى حرفش همه جا خریدار دارد، زرق و برق زندگىاش همه را حیران کرده است، لباسش، کفشش، ساعتش، ماشینش، ساختمانش، قصرش، باغهایش زبانزد عام و خاص است، از نظر کمالات چندین هنر دارد چندین دکترا دارد، از نظر جمال و زیبایى بسیار خوشقیافه، خوش لباس، خوش پوش، خوش سلیقه است، و خلاصه همه خوبیها و کمالات و دارایها و زیبایها را دارد اما در دلش ایمان نیست و قلبش زنگار گرفته است، عظمت و محبت غیر خدا در دلش موج مىزند، دلش تاریک است سیاه است چرکین است کثیف است زنگار گرفته است، از نور توحید خالى است، از نور خدا بیگانه است. دلى که ذکر خدا در آن نباشد مانند خانه خرابى است، چنین شخصى در نزد خدا بهای اندازه یک موش مرده اى هم ارزش ندارد. روزى پیامبر جبا صحابه شایستاده بودند که باکمى فاصله دو مرد از جلوی شان گذشتند، پیامبر جاز اصحاب پرسیدند که نظر آنها در باره آن دو مرد چیست؟، اصحاب گفتند: این شایسته است که اگر خواستگارى کند پذیرفته شود، اگر شفاعت کند قبول گردد، اگر سخن بگوید، حرفش شنیده شود، آنگاه ساکت شدند، تا اینکه مسلمان فقیرى گذشت، پیامبر جفرمودند: در باره این چه میگوئید؟ گفتند: اگر خواستگارى کند شایسته نیست پذیرفته شود، اگر شفاعت کند شایسته نیست که شفاعتش قبول گردد، و اگر سخن بگوید شایستگى ندارد که سخنش شنیده شود، پیامبر جفرمودند: «هَذَا خَيْرٌ مِنْ مِلْءِ الأَرْضِ مِثْلَ هَذَا»«اگر زمین از امثال او پرشود این از همه آنها بهتر است». آنها به حکم ظاهر گفتند: اولى که ظاهرخوبى دارد، وجهه اجتماعى دارد اگر زمین پر از امثال او شود به اندازه مرد دومى که ظاهر فقیر است و از نظر اجتماعى حیثیتى ندارد ارزش ندارند.
پس ایمان است که به انسان شخصیت مىدهد میزان سنجش معنوى است کسى که از معنویت خالى است هیچ ارزشى ندارد قدر این نعمت زمانى دانسته خواهد شد که حساب و کتاب شروع شود و اهل ایمان به خاطر ایمانشان وارد بهشت گردند و اهل فسق و عصیان بخاطرکفر و فسق و نافرمانى شان راهى دوزخ گردند ﴿أَفَمَن كَانَ مُؤۡمِنٗا كَمَن كَانَ فَاسِقٗاۚ لَّا يَسۡتَوُۥنَ ١٨﴾[السجدة: ۱۸]. آیا کسى که ایمان دارد کسى که مؤمن است کسى که خدا را مىشناسد مانند کسى است دشمن خدا است، از خدا بیگانه است از خدا غافل است هرگز برابر نیست درین جهان مادى، نه برابر نیست که اصلا مهندس ژاپنى، پرفیسور آمریکایى، کارشناس روسى، تکمسین ایطالیائى رماینویس فرانسوى هنر پیشه آلمانى رقاصه اسرائیلى فلم ساز هندى و حتى مستشرقین و اسلام شناسان غربى جوامع مسلمان را جزو انسان نمىشمارند و حاضر نیستند فرصت دهند و فکر کنند که شاید کار اینها درست باشد، شاید عقیده اینها درست باشد، شاید همینطور که اینها مدعى هستند بهشت و دوزخى در کار باشد، حساب و کتابى درکار باشد، جهانى دیگرى وجود داشته باشد که پول رائج آن ایمان و عمل صالح است، و معیار سنجش در آنجا معنویت است، در آن، صورت مشکل چه خواهد شد، اگر چیزى نبود که هیچ ما دستاورد مادى بیشترى داشتهایم ولى آنها ضررى نکردهاند، اما اگر حرف و ادعا و عقیده آنها درست باشد چه؟ در آنصورت ما چه کار کنیم، اگر آنها عاقل باشند باید این جا خیالى را فرض کنند و این احتمال را بگذراند، اما ظاهرا کم هستند کسانى که عاقلانه بیندیشند نسبت به گذشته این روند سرعت بیشترى گرفته و بحمدالله تعداد بیشترى دارند به اسلام روى مىآورند ما دعاگو و امیدواریم که خداوند همه انسانها را هدایت کند که از خزائن او چیزى کم نمىشود البته این نکته را اضافه کنیم که اگر کسى از این صاحبان استعداد ایمان بیاورد حتما از بعضى ما مسلمانان تنبل جلو خواهد زد که الـمُؤمِنُ القَوِىُّ خَيرٌ مِّنَ الـمُؤمِنِ الضَّعِيفِپس امیر المؤمنین در اینجا با تکرار این آیه به اهمیت ایمان و مؤمن اشاره مىکند که مؤمن هرگز قابل مقایسه با کافر نیست مُوحد هرگز قابل مقایسه با مشرک نیست، پس اى پروردگارا من مؤمنم به ذات یگانه تو ایمان دارم لذا از تو امیدوارم که به من لطف و احسان کنى و در جلو بندگان کافر و فاسقت شرمسار نگردانى، فراموش نشود که مسئلۀ کفر و ایمان جدا از مسئلۀ شرک و توحید است. ایمان در برابر کفر است اما توحید در برابر شرک، وقتى صحبت کفر و ایمان مىشود فقط کفر و فسق بمعنى انکار وجود خداوند و یا شریعت پیامبر جمراد است، اما شرک در داخل دائره اسلام پدید مىآید یعنى ممکن است کسى کاملا به وجود خداوند معتقد باشد و حتى به نوعى او را بپرستد اما در ضمن کسانى یا چیزهاى دیگرى را نیز با او شریک بداند، این هم تفصیل دارد مثلا شرک مشرکین اما فاصله چندانى با کفر نداشت گرچه آنها خداوند را مىشناختند و به ربوبیت او کاملا اعتراف داشتند ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ﴾[لقمان: ۲۵]. «و اگر از آنان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است، قطعا گویند: خداوند». ﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣١﴾[يونس: ۳۱]. بگو: چه کسى از آسمان و زمین به شما روزى مىدهد یا کیست که حاکم بر گوش و دیدگان است؟ و کیست که زنده را از مرده بیرون مىآورد و مرده را از زنده بیرون مىآورد؟ و کیست که کار [هستى] را تدبیر مىکند؟ خواهند گفت: خدا. پس بگو: آیا پروا نمىکنید؟». یعنى خداوند را قبول داشتند او را خالق و متصرف مىدانستند حتى حافظ و نجات دهنده مىدانستند، ﴿وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوۡجٞ كَٱلظُّلَلِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ فَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞۚ وَمَا يَجۡحَدُ بَِٔايَٰتِنَآ إِلَّا كُلُّ خَتَّارٖ كَفُورٖ ٣٢﴾[لقمان: ۳۲]. «و چون موجى سایهبان وار آنان را فرو گیرد خداوند را- در حالى که عبادت را براى او خالص گرداندهاند- مىخوانند. پس چون آنان را با رساندن به خشکى رهایى بخشد، آن گاه [برخى] از آنان میانهرو است. و هیچ کس جز غدّار ناسپاس آیات ما را انکار نمىکند». به همین دلیل طواف مىکردند حج مىکردند نماز مىخواندند ﴿وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمۡ عِندَ ٱلۡبَيۡتِ إِلَّا مُكَآءٗ وَتَصۡدِيَةٗۚ﴾[الأنفال: ۳۵]. «و نمازشان نزد خانه [کعبه] جز بانگ بر آوردن و کف زدن نیست». لبیک مىگفتند اما این عبادت را خالصانه براى خدا انجام نمىدادند، مىگفتند حتى بتانشان را در داخل خانه کبعه قرار داده بودند سصیدو شصت بت در داخل بیت الله قرار گرفته بود، پس تا اینجا که مشکلى نداشتند هم خدا را قبول داشتند هم او را مىپرستیدند، مشکل اینجا بود که آنها این بتهایشان را وسیله نزدیکى به خدا مىدانستند و مدعى بودند این بتان آنها را به خدا نزدیک مىکنند ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳]. یعنى پرستش ما را این بتها مقصود بالذات نیست اینها وسیله هستند واسطه هستند که ما را به خدا نزدیک مىکنند، ممکن است سؤال پیدا شود که چرا آنها سنگهاى بىجانى را وسیله گرفته بودند؟ سؤال به جایى است آنها در واقع این سنگها را وسیله نمىدانستند این سنگها یا چوبها یا هر جنس دیگرى که ساخته بودند اینها علامت و نشانه بودند یا درستر بگوئیم: یادگار بودند از بندگان نیک و صالحى که قبلا در دنیا وجود داشتهاند خداوند را به یکتایى مىپرستیدند، محبت فوق العاده مردم با آنان کم باعث مىشود که به خاطر اینکه این بزرگان و اولیایى خدا فراموش نشوند بنام آنان مجسمههاى بسازند و نام آن بزرگان و اولیاى خدا را بر آن مجسمهها بگذارند، البته این طرح از شیطان بود و مؤفق از کار در آمد، تاریخ بت پرستى را اگر شما مطالعه کنید مىبیند در اصل بت پرستى مقصود نبوده است خدا پرستى مقصود بوده است، بت (که بعدها این کلمه این همه مورد نفرت قرار گرفت) وسیله نزدیکى به خدا پنداشته مىشده است، شاید تعجب کنید یک خاطره براى خودم شخصا پیش آمد، در یکى از کشورها منزل دوستى براى ناهار دعوت بودم قبل از صرف ناهار دوستم پیشنهاد کرد که اگر راضى باشم همسایه هندویش را هم براى ناهار دعوت کند تا اینکه با هم صحبت داشته باشیم، با کمال میل پذیرفتم و چند دقیقه بعد مرد پنجاه و چند ساله اى وارد شد من از همان اول از درِ شوخى وارد شدم و گفتم: مثل اینکه به هندو بودنت خیلى هم پایبند نیستى، چون این گوشت گاو است که دارى مىخورى با زیرکى و حاضر جوابى گفت: مثل خیلى مسلمانهاى شما، خلاصه پس از صرف ناهار از او خواستم که مرا به چگونگى عبادت هندوها مطلع کند گفت: من مىروم منزل، شما ربع ساعت دیگر بیائید رفتیم و وارد منزل شدیم همسر و دختر بزرگش در حالیکه لباس زرد پوشیده بودند به ما خوش آمد گفتند، آنگاه ما را به یکى از اتاقها راهنمایى کرد که گویا اتاق مخصوص عبادتشان بود، قبل از همه عکس بزرگى که شباهت به صاحب خانه داشت توجه مرا به خود جلب کرد، گفتم: این چگونه عکسى است؟ خندید و با نگاه پرمعنایى به همسرش گفت: من رفته بودم توى این خط، دوره هم دیده بودم نزدیک بود که مرتاز (روحانى هندو) شوم اما این جانم تهدید کرد که اگر از این کار دست بر ندارم طلاق خواهد گرفت سعى کردم قانعش کنم قبول نکرد سرانجام عقب نیشنى کردم. سپس در گوشهاى از اتاق میزى بقریب بارتفاع سى سانتیمتر و طول هفتاد سانتى و عرض یک متر گذاشته شده بود روى میز مقدارى پهن گاو و کمى رنگ بار و سهتا بت کوچک گذاشته شده بود، خیلى ببخشید یکى از این بتها آلۀ تناسل مرد و دیگرى آلۀ تناسل زن بود که غالبا از نوعى آهن ساخته شده بود با اینکه خنده ام گرفته بود خودم را کنترول کردم و گفتم: منظور چیست؟ گفت اینها منشأ وجود بشریتند، لذا شایسته پرستشاند، وقتى بالاتر به دیوار نگاه کردم دیدم آویزى بسیار منقش زیبا که خیلى قشنگ لفظ جلاله ((الله)) خوانده مىشود آویزان است گفتم: این چیست؟ گفت: این همه چیز است، گفتم: پس شما کدام یکى را مىپرستید اینرا یا پاینىها را؟ گفت: اصل همین است و بقیه براى تعظیم و اطاعت از این است، گفتم: این مطالب را از کجا مىگوئید؟ گفت: در کتاب ما چنین نوشته است. عرض مىکردم که هیچگاه بت پرستى مقصود نبوده است همیشه وسیله بوده است حتى هندو هم وجود خدا را قبول دارد. بنابراین، ملاحظه فرمودید که اصلا بت پرستى به گمان آنان در خدمت خدا پرستى است وسیله نزدیکى به خدا است، و بسیار عجیب است که امروز متأسفانه عین استدلال مشرکین خداوند آن را در کتاب عزیزش درج همه کرد چه به زبان بعضى مسلمانان افتاده و خیلى صادقانه و مخلصانه عینا همان کلمات و استدلال مشرکین را تکرار مىکنند که ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳]. اینها ما را به خدا نزدیک مىکنند ما رو نداریم آبرو نداریم، اینها بندگان نیک خدایند نزد خداوند براى ما شفاعت مىکنند، این نتیجه دورى از قرآن است. خطرناکتر اینکه به تازگى وقتى دیدند که مردم دارند به قرآن روى مىآورند و شروع به خواندن قرآن و ترجمه و تفسیر قرآن کردهاند بلافاصله دام دیگرى گذاشتند ضمن تشویق کلاسهاى قرآن بخشى را به مفاهیم قرآن تخصیص دادند تا اینکه پیشاپیش قبل از اینکه کسى چنین آیاتى را به دقت بخواند و عقیدهاش را از قرآن بیاموزد به او وانمود کنند که ترجمه و تفسیر قرآن با هرکس نمىتواند بفهمد باید پیش ما یاد بگیرد، لذا مطالبى را انتخاب و تلقین مىکنند که مترجم و بازگو کنندۀ خواستههاى آنان باشد و آیات دیگرى را مثل این آیه تفسیر غلط مىکنند و خورد مردم مىدهند، و بخش دیگرى از آیات را هم که گویا در باره اهل بیت و امام زمان نازل شده به آنها معرفى مىکنند با این همه در روز قیامت پیامبر جاز امت شکایت مىکنند ﴿وَقَالَ ٱلرَّسُولُ يَٰرَبِّ إِنَّ قَوۡمِي ٱتَّخَذُواْ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ مَهۡجُورٗا ٣٠﴾[الفرقان: ۳۰]. «و رسول [خدا] گوید: پروردگارا، حقّا که قوم من این قرآن را رها کردند». در حالیکه قرآن وسیله هدایت است ﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ﴾[الإسراء: ۹]. «این قرآن به راهى هدایت مىکند که آن استوارتر است». متأسفانه امروز خواندن قرآن و مسابقات قرآن بیشتر مىشود بهمان اندازه دورى از قرآن و نور قرآن بیشتر مىشود، چگونه ممکن است که همه مردم قرآن بخوانند و همه از قرآن دور شوند، اشکال در چیست؟ اشکال در توجیهات غلط است، اشکال در تاویلات فاسد خلاف قرآن است، اشکال در تحریف معنوى قرآن است تحریف قرآن تنها این نیست که آیهاى به آن اضافه و آیهاى از آن کم شود، اینکه قرآن را از مسیر اصلى است منحرف کنند نیز تحریف قرآن است، هیچ شک و شبهاى وجود ندارد که قرآن کتاب هدایت است و کسى که قرآن را به نیت هدایت بخواند حتما هدایت مىشود بشرطیکه قرآن بخواند نه آنچه بنده و امثال بنده املاء مىکنیم اینکه قرآن نیست شما آزمایش کنید یک قرآن با ترجمه بدون تفسیر را دو سه بار بخوانید ترجمه اى که تو پرانتزى هم نداشته باشد ترجمه خیرشاهى، انصارى، مغری با هر ترجمه دیگرى و آنگاه نتیجه را ببنید اصلا واضح و آشکار است، قرآن آسان است و براى پند گرفتن آمده است، ﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ ١٧﴾[القمر: ۱۷]. «و به راستى قرآن را براى پندپذیرى آسان گرداندهایم، پس آیا پندپذیرى هست؟». خدایا از تو مىخواهیم که نور قرآن را در دلهاى ما داخل بگردانى، و ما را به قرآن هدایت کنى و راه قرآن به مانشان دهى و ما را هرگز از قرآن دور نگردانى آمین. رسول گرامى جفرمودند: «مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأيِهِ فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النَّارِ»کسى که قرآن را از پیش خود – بدون استناد به تفسیر پبامبر و صحابه- بشمول اهل بیت– تفسیر کند باید جایگاهش را در دوزخ آماده ببیند، چون قرآن کلام و معجزه الهى است و بهترین کسانى که قرآن را فهمیدهاند بعد از رسول گرامى جشاگردان حضرت هستند که فرمایشات ایشان را نقل کردهاند، بنابراین تفسیر باید بالمأثور باشد یعنى با فهم و آثار نقل شده از قرون اول تا سوم هر تفسیرى که مبنى بر فهم و بینش رسول الله جو شاگردان رشید ایشان اعم از صحابه و اهل بیت نباشد تفسیر نیست، آنهم با سند درست و ثابت شده نه اینکه فقط با ادعاء چون خیلى از روایات حتى در تفسیر قرآن در همان قرون اولیه جعل گردیده و نقل شده است، لذا معیارهاى دیگرى نیز براى فهم تفسیر قرآن وجود دارد بنابراین علماء متخصص تفسیر را بر چهار گونه تقسیم مىکنند:
تفسیر قرآن بوسیله: ۱- قرآن ۲- تفسیر قرآن بوسیله سنت صحیح ۳- تفسیر قرآن بوسیله شاگردان رسول الله جاعم از صحابه ۴- تفسیر قرآن بوسیله شاگردان آنان (تابعین).
بنابراین، هر تفسیرى که با اصول اعتقادى ثابت شده در قرآن کریم مخالف باشد نمىتواند تفسیر قرار گیرد حتى اگر سند داشته باشد، مثلا اگر روایتى در تفسیر فلان آیه آمد که علم غیب را براى غیر الله ثابت کرد پذیرفتنی نیست چون خود قرآن علم غیب را از غیر الله حتی از پیامبر جنفى مىکند پس هیچ حدیث و روایتى نمىتواند مسیر آیات قرآن را تحریف کند و علم غیب را براى بندهاى ثابت کند، یا مثلا شخصى بنام مهدى در زمان نزول قرآن وجود نداشته هیچ روایتى نمىتواند ثابت کند که ﴿بَقِيَّتُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لَّكُمۡ﴾[هود:۸۶]. منظور مهدى است هر چند که سندش قوى باشد، یا اینکه خداوند اختیار بهشت و دوزخ و تقسیم آن را در هیچ جاى قرآن به هیچ کسى نسپرده است و چنین احتمالى مخالف قدرت و تصرف خداوند است هیچ روایتى نمىتواند کسى را قسیم جنت و نار معرفى کند حتى اگر سند داشته باشد یا مثلا آیه با اصطلاح تبلیغ (۶۷ مائده) در باره تبلیغ دین است هیچ روایتى نمىتواند آن را به تبلیغ ولایت على ستفسیر کند زیرا این مخالف مقصود قرآن و آیات دیگر قرآن است، یا آیه با اصطلاح تطهیر که عام است و مصداق اولش امهات المؤمنین است هیچ روایتى نمىتواند آن را به پنج نفر از اهل بیت خاص بگرداند، قرآن کلام خداست هر کسى نمىتواند آن را طبق خواهش و هوس خودش تفسیرکند و إلا طبق حدیث مذکور جایگاهش را در دوزخ آماده کرده است، به آن است صحبت از آیه ﴿أَفَمَن كَانَ مُؤۡمِنٗا كَمَن كَانَ فَاسِقٗاۚ لَّا يَسۡتَوُۥنَ ١٨﴾[السجدة: ۱۸]. بود که حضرت امیر المؤمنین در دعایش به آن استدلال کرده است ایشان در ادامه دعا مىفرماید: «إِلَهِي وَسَيِّدِي فَأَسْأَلُكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتِي قدرتها وَبِالْقَضِيَّةِ الَّتِي حَتَمْتَهَا وَحَكَمْتَهَا وَغَلَبْتَ مَنْ عَلَيْهِ أَجْرَيْتَهَا أَنْ تَهَبَ لِي فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ وَفِي هَذِهِ السَّاعَةِ كُلَّ جُرْمٍ أَجْرَمْتُهُ وَكُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَكُلَّ قَبِيحٍ أَسْرَرْتُهُ وَكُلَّ جَهْلٍ عَمِلْتُهُ كَتَمْتُهُ أَوْ أَعْلَنْتُهُ أَخْفَيْتُهُ أَوْ أَظْهَرْتُهُ وَكُلَّ سَيِّئَةٍ أَمَرْتَ بِإِثْبَاتِهَا الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ الَّذِينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ مَا يَكُونُ مِنِّي وَجَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَيَّ مَعَ جَوَارِحِي وَ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيَّ مِنْ وَرَائِهِمْ....»کلمات ایمان پرور امیر المؤمنین همچنان ادامه دارد، اعتراف به جرم و گناه، و ارتکاب کارها زشت و قبیح و اعتراف به جهل و نادانى هر چند که از روى تواضع است، و این حال هر بنده مؤمن و پرهیزگار خداوند هست و باید باشد لازم نیست که کسى مرتکب گناه کبیره اى مىشود تا چنین توبه و زارى کند و اقرار و اعتراف نماید همچنان که گذشت ترک مستحبات و ارتکاب مکروهات نیز که هیچ بشرى از آن مستثنى نیست براى چنین بندگان مؤمن و اولیاى صادقى گناه محسوب مىشود، و اگر هیچ نباشد اظهار چنین کلمات ایمان افروزى ادعاهاى کاذب و غلو و افراطهاى دور از واقعیت پیروان دروغین اهل بیت و محبان کاذب خاندان نبوت را به یاد مىدهد و آنان را بیشتر به تأمل و تفکر وامىدارد، اگر عقل و خرد داشته باشد و از دانش و علم بویى برده باشد و اگر دلش به حال خودش و آیندهاش بسوزد اگر ذرهاى ترس خدا و شرم از مخلوق داشته باشد اگر هواى نفس و فریب شیطان بر او مسلط نباشد باید با دیدن و شنیدن و درک کردن چنین حقایقى دست از ضد و عناد بردارد و صادقانه توبه کند و همچنانکه در انظار تمامى خلق الله این ادعاهاى کاذب را نشر کرده و براى آنها دلیل تراشیده و فلسفه بافته مردانه و شجاعانه با شهامت و دلیرى به خطاى خودش اعتراف کند و على الإعلان بنویسد و برملا اعلان کند که، اى خلق خدا، اى بندگان خدا، اى کسانى تاکنون اشتباه به شما گفته ام اکنون حقیقت برایم آشکار شده از شما پوزش مىخواهم، از این دیدگاه غلط دست بردارید و توبه کنید، و این در صورتى که طرف عالم و مبلغ بوده باشد، و اگر شخصى عادى غیر متخصص بازگشت و توبه کرد همین کافى است که از حق پیروى کند و دیگر به دنبال باطل نرود، ما از خداى بزرگ و منان عاجزانه مسئلت درایم که همه انسانها را به راه راست هدایت کند که هدف از نوشتن و گفتن هم همین است، اگر بشنویم که کسى حق را پذیرفته و باطل را رها کرده جایى بسى سعادت است، چه فرد دانسته به راه باطل ادامه مىداده و چه نادانسته در هرحالى رستگارى در همین است که انسان هر لحظهاى که حق را شناخت از آن پیروى کند و هر لحظه که باطل را تشخیص داد آن را رها کند، همه انسانها هم هدایت شده از شکم مادر پائین نیامدهاند، جز پیامبران †بقیه انسانها عموما با عقل و منطق و تلاش خودشان حق را شناختهاند، بخصوص در جوامعى که حق حاکم و غالب نیست مگر هنگام بعثت پیامبر جمردم در چه سنى حق را شناختند و از آن پیروى کردند، و امروز در جوامع غربى و غیر مسلمان مردم در چه سنى حق را مىشناسند و پیروى مىکنند و همین ارزش دارد که انسان با تحقیق خودش حق را شناسد و پیروى کند و باطل را تشخیص دهد و رها کند، هدایت هم مثل هر فن دیگرى نیاز به حرکت و زحمت و تلاش دارد تنها نظرى کافى نیست، انسان هر چند که بخواند و بشنود تا وقتى خودش حرکت نکند و دنبال حق نرود عزم راسخ براى پیروى از آن نداشته باشد مؤفق نخواهد شد، در باره هدایت علماى مىگویند: گاهى انسان یک نور یا جرقه اى در قلبش احساس مىکند اگر از آن استقبال کرد و دنبالش رفت که هدایت میشود اگر هر بارى که نورى در دلش تابید او همچنان به راه خودش ادامه داد و همه هشدارها و فریاد و درخواستها و نالههاى وجدان را ناشنیده گرفت چنین انسانى هرگز هدایت نخواهد شد، لذا طلب هدایت خیلى مهم است، لذا خداوند متعال به ما مىآموزد که همواره در هر نماز دعاى هدایت کنیم و از خداوند طلب هدایت کنیم ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾[الفاتحة: ۶]. «خدایا ما را به راه راست هدایت کن». قرآن مىخوانیم به نیت هدایت بخوانیم زیرا قرآن کتاب هدایت است ﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ﴾[الإسراء: ۹]. «این قرآن به راهى هدایت مىکند که آن استوارتر است». در طلب حق هیچگاه نباید انسان از ضد و عناد و لج بازى کار بگیرد که خداى نکرده این خصلت زشت انسان را به دوزخ خواهد کشاند، و هدایت هیچگاه ربطى به شخصیت و کمالات انسان ندارد ممکن است شیطان وسوسه کند که اگر عقیده پدرانت را رها کردى و به خلاف جامعه و دوست و همسایه عقیده برگزیدى شخصیت تو خورد خواهد شد، از نظر مردم خواهى افتاد بر عکس بسیارند کسانى که پس از پذیرفتن حق بیشتر مورد احترام قرار مىگیرند البته این مطلوب نیست انسان در ازاى بهشت باید براى دشوارترین احتمالات را هم پذیرد عزت و ذلت از طرف خدا است اما خداوند خوار نخواهد کرد، بلال حبشى ساگر حق را نمىپذیرفت هزار سال دیگر هم اگر غلامى مىکرد همان غلام بود اما چه شد، به کجا رسید، صهیب و سلمان و أبوذر و مقداد و غیره شاز کجا به کجا رسیدند، پس نداى وجدان را خفه کردن در واقع به قسمت لگد زدن است به سوى دوزخ شتافتن است، حق نور است که اگر در دل تابید انقلاب خواهد و او را دگرگون خواهد کرد. پس از خدا بخواهیم که خدا هدایت فرماید که بزرگترین سرمایه است، خوشا به سعادت کسانى که حق را شناختند و با نیک و دندان محکم گرفتند چنین انسانهایى کم نیستند، شخصیتى مثل روجیه ژارودى که داشت به بالاترین پست سیاسى مىرسید چگونه حق را بر پست ترجیح داد، نمونههاى ضعیفى هم داریم که نتوانستند مقاومت کنند و دوزخ را بر ننگ و عار ترحیج دادند، هرقل امپراطور روم حق را شناخت اما نتوانست تصمیم بگیرد چه سود؟ ابوطالب همچنین داشت مىپذیرفت اگر طعنه ابوجهل و دیگر سران قریش نبود پذیرفته بود آنها طعنه دادند لذا متصرف شد، پس سخن از این بود که وقتى از کلمات خود امیر المؤمنین مکررا ثابت مىشود که عصمتى در کار نیست على خودش را معصوم نمىدانسته و برعکس گنهگار و خطاکار مىشمرده، ما چگونه و برچه اساسى به دروغ اصرار داریم که معصوم بوده مگر غیر از این است که سوژه ما بدون عصمت ناقص است، لذا اصرار داریم ثابت کنیم که ایشان معصوم بوده. دوست شوخ طبیعى داشتم مىگفت: روزى پسربچهاى دوان دوان پیش مادرش آمد و گفت: مادر کمکم کن مادر سراسیمه پرسید چیه مادر جان، چه شده؟ گفت: با دوست شرط گذاشتهام که گوسفند از گاو بزرگتر است حالا ظاهرا او درست است چکار کنم؟ گفت مادر جانت است هر چه گفت قبول نکن، حالا عصمت امامان (و خیلى مسائل دیگر) هم چنین حالتى دارد هر چه امیرالمؤمنین سبا حنجره خود آقایان داد و فریاد مىکشد که گنهگارم خطا کارم اشتباه کردم خدایا گناهانم را بیامرز مرا ببخش با این همه شنیدن و فریادى که صدها و هزارها حنجره صاف با بلند گوههاى غول پیکر در شبهاى جمعه مىکشند و صداى على را منتقل مىکنند و به گوش همگان مىرسانند هیچ گوش شنوایى نیست که بلند شود و بگوید: چشم امیرالمؤمنین شنیدم فریاد تو را شنیدم تو دارى مىگویى پروردگارا گناهاى مرا ببخش «كُلَّ جُرْمٍ أَجْرَمْتُهُ وَكُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ وَكُلَّ قَبِيحٍ أَسْرَرْتُهُ..»ما فریاد تو را شنیدیم و قبول کردیم و باور کردیم که تو معصوم نیستى توهم بندهاى از بندگان خدایى گرچه معتقدیم که گناه کبیره نکرده اى اما معصوم هم نیستى، متأسفانه چنین شخصى پیدا نمىشود که بلند شود و بلند گو را بگیرد و با همان صداى بلند فریادکشد که، چشم امیر المؤمنین لبیک، ما شیعیان تو اینجائیم چشم حرفت را روى دو دیده قبول داریم دیگر چه مىفرمایى، مگر نه این است که این مجالس دعاى کمیل از سوى دوستداران و محبان اهل بیت برگذار مىشود مگر، دوستدار و محب اهل بیت کیست؟ انصافا با این همه ادعاهاى بلند بالا نباید حرف اهل بیت را گوش کنیم وقتى خود حضرت در همین دعایى که ما گوش دنیا با آن کرکردهایم دهها و صدها بار از خود عصمت را نفى مىکند هیچگونه دلیل و برهان عقلى شرعى اخلاقى باقى مىماند که ما براى آنان ادعاى عصمت کنیم در صورت اصرار ما بر موضع باطل و بدون دلیل و ضد عقیده اهل بیت آیا دروغ بودن و کاذب بودن ادعا ما برملا نمىشود؟ و آیا بعد از این دعواى محبت اهل بیت و پیروى از مکتب اهل بیت دروغ و مسخره نیست؟ و بخاطر توجیه آن آیات قرآن را هم تحریف کرد و حدیث و روایت هم جعل کرد و آخر چرا؟ آیا دخول بهشت به همین دروغها وابسته است اگر ما بیائیم به مردم بگوئیم و با سایر مسلمانان همسو و همگام شویم در بهشت به روى ما بسته مىشود، یا اینکه عمل کردن به قاعده «خالفوا العامة فإن فيه الرشاد»کما فى السابق واجب است، آیا تصور مىشود که بعضى از این عوام کالأنعام (طورى آقایان دوست دارند قشر غیر روحانى را بنامند) روزى هوس دیگرى به سرش بزند و از طریق تحقیق و مطالعه فکرش عوض شود در آنصورت به ما چه خواهد گفت؟ آیا باز هم لقب حاجى آقا نثار ما خواهد کرد، و باور خواهد کرد که ما سید و بزرگواریم و دروغ پردازى و کلک بازى را حرام مىدانیم، قضاوت با خود شما است.
«وَكُلَّ سَيِّئَةٍ أَمَرْتَ بِإِثْبَاتِهَا الْكِرَامَ الْكَاتِبِينَ الَّذِينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ مَا يَكُونُ مِنِّي وَجَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَيَّ مَعَ جَوَارِحِي وَ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيَّ مِنْ وَرَائِهِمْ....»در اینجا یکى دیگر از ویژگیهاى ایمان و توحید خالص متبلور گردیده است و امیرالمؤمنین که یکى از بارزترین نمونههاى مؤمنان و موحدان خالص الهى است با بیان این مطلب آشکار مىکند که ایمان تنها شعار نیست ایمان فقط ادعا نیست، توحید آرم برگردان نیست که به هر چیز چسپانده شد مؤمن و موحد ساخته مىشود ایمان و توحید عبارت از نورى است که در دل مىتابد، یقین است در اعمال دل مستقر مىشود، باور و اذعانى است در دل انسان جاى مىگیرد تنها یک بخش آن اقرار به زبان است بخش مهم دیگر که یکى تصدیق و باور قلبى و دیگرى عمل به جوارح است، باید در دل بنشیند، ایمان زبانى که منافقین هم داشتند حتى عمل هم مىکردند اما خداوند در باره آنان فرمود: ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾[النساء: ۱۴۵]. «بىگمان منافقان در طبقه پایینتر آتش [جهنّم] جاى دارند». از کافران هم بدتر و خطرناکترند، لذا بخشهاى بزرگى از قرآن کریم به افشاگرى آنان پرداخته است از اوایل سوره بقره تقریبا تمامش، سوره توبه، سوره منافقون وآیات مختلف دیگر پس ایمان تنها اقرار زبانى نیست و حتى عمل نیست مجموعه اقرار و عمل با تصدیق قلبى است، اصل این است بنابراین تصدیق قلبى علامات و نشانههایى دارد اگر انسان واقعا از ته دل مؤمن باشد طبعاً زندگى او دگرگونى مىشود رفتار و گفتار و کردار همه تابع اندرون انسان است، وقتى انسان از درون تابع قدرت قاهر الهى است چگونه ممکن است همیشه خلاف خواستههاى او عمل کند وقتى انسان قلبا خداوند را قبول دارد چگونه ممکن است تمام زندگىاش عکس دستورات خداوند باشد، وقتى کسى مىگوید: «لا إله إلا الله محمد رسول الله»یعنى اعتراف مىکند که جز خداوند یگانه هیچ معبود دیگرى شایسته پرستش نیست و محمد جفرستاده اوست یعنى چه؟ یعنى اینکه تمام زندگىاش را طبق خواست خداوند و طبق راهنمایى پیامبرش محمد جمىگذراند، گویا با قلب و زبان خودش چگونگى عملکردش را مشخص مىکند گویا دارد اقرار مىکند که خدایا غیر از تو من دیگر معبود و مشکل گشا و حاجت روا و فرزند دهنده و باران دهند و روزى دهنده اى نمىشناسم لذا غیر از تو براى هیچ کس دیگرى سجده نمىکنم قربانى نمىکنم نذر نمىکنم فقط تو را مىپرستم واز تو یارى مىجویم ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾[الفاتحة: ۵]. و هر کارى مىخواهم بکنم فقط طبق فرموده رسول تو انجام مىدهم چون او را رسول و پیامبر پذیرفتهام که تنها او راه تو را مىداند دین تو را معرفى مىکند من و همه انسانهاى دیگر باید از او دستور بگیریم راهنمایى بگیریم، بنابراین الگو و سرمشق زندگى براى من فقط اوست، و یقنا این مبدأ را پذیرفتیم یعنى اینکه خداوند را در هر حال حاضر و ناظر مىدانیم خداوند را سمیع و بصیر مىدانیم خداوند را علیم و قدیر مىدانیم بخصوص این چهار صفت از صفات بارى تعالى بسیار عجیب است که انسان اگر آنها را استحضار داشته باشد یعنى عملا خودش را به کنترول خداوند سپرده است، از ته دل باور و یقین دارد که خداوند هر حرکت او را مىبیند هر حرف او را مىشنود، هر نیت او را مىداند، همواره بر او قادر و مسلط است، اینجاست که انسان احساس مىکند زیر کنترول است زیر ذره بین است زیر نظر است، هر حرکت و رفتار و گفتارش بررسى مىشود هر عملکردش بایگانى مىشود و از هر عمل و گفتار و کردار و رفتارش باید جوابگو باشد. امیر المؤمنین در اینجا ضمن اینکه به آخرت و حساب و کتاب و بهشت و دوزخ تلویحا اشاره مىکند و از سهتا قدرت و نیرو نام مىبرد که اعمال ما را کنترول مىکنند، یکى اصل است یعنى خود خداوند بطور مستقیم، سپس فرشتگانى که برما گماشته، و سوم اعضاء و جوارح ما که علیه ما گواهى خواهند داد.
امیرالمؤمنین اول به فرشتگان اشاره مىکند، فرشتگان مکلف و مؤظفى که خداوند آنها را برما گماشته است علاوه از بقیه با هر انسانى دو فرشته همراه است که در قرآن کریم نیز از آنها به کراما کاتبین تعبیر شده است یعنى نویسندگان مکرم و محترم، اینها کارشان فقط نوشتن اعمال انسانها است کارى به بقیهاش ندارند فقط یکسر مىنویسند و چیزى از آنها پنهان نمىماند، اما امیر المؤمنین در اینجا به خداوند عرض مىکند که، پروردگارا تو علاوه از اینکه رقیب و شاهد و گواه هستى آنچه از آنها پنهان بماند نیز قید مىکنى، پس چون فرشتهها و جوارح مخلوق هستند و مخلوق عاجز و ناتوان است پس خداوند خودش نیز مستقیما مراقب است، بنابراین ایمان است که انسان را وادار مىکند، بیندیشد و فکر کند همواره تصور و باور داشته باشد که زیر نظر است داردکنترول مىشود علاوه از اینکه سمیع و بصیر و علیم و قدیر خداوند شنوا و بینا و دانا و توانا او را کنترول مىکند و علاوه از اینکه فرشتگان مکلف و نگهبانان ویژه او که دوتا هستند و شب و روز قلم بدست گرفتهاند و مىنویسند، علاوه از اینها مراقبان و نگهبانان دیگرى نیز هستند که در عین زمان همه چیز را بر ملا مىکنند، و آن اعضاى بدن انسان است. الآن ظاهر و خاموشند، اما در حساب و هر کدام آنان به سخن در مىآیند ﴿ٱلۡيَوۡمَ نَخۡتِمُ عَلَىٰٓ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَتُكَلِّمُنَآ أَيۡدِيهِمۡ وَتَشۡهَدُ أَرۡجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَكۡسِبُونَ ٦٥﴾[يس: ۶۵]. «(خداوند روز محشر سخن مىگوید که) در آنروز بر دهانهای شان مهر مىگذاریم و دستانشان با ماسخن مىگویند و پاهایشان گواهى مىدهند به هر آنچه که عمل کرده باشد». طبعا انسان گنه کار بیچاره به خشم مىآید و اعضاى خودش را سرزنش مىکند ﴿لِمَ شَهِدتُّمۡ عَلَيۡنَاۖ﴾[فصلت: ۲۱]. آخر شما چرا؟ جواب آنها این است که ﴿قَالُوٓاْ أَنطَقَنَا ٱللَّهُ ٱلَّذِيٓ أَنطَقَ كُلَّ شَيۡءٖۚ﴾[فصلت: ۲۱]. «ذاتى که همه چیز را به سخن درآورده ما را نیز به سخن واداشته است». پس ایمان یک موحد کامل که توحید در قلبش جاى گرفته و راسخ شده است، همواره او را به تفکر وا مىدارد و آرام نمىگذاردکه چنین مؤمن جدا از ایمان یک عالم نماى دنیا پرست است، جدا یک فیلسوف و عارف بیگانه از قرآن است، جدا از یک مقلد جاهل است این مؤمن که یک نمونه است، على مرتضى است خدا را همواره با همه اسماء و صفات مقدرش برخود رقیب ومسلط مىبیند، فرشتگان مکرمش را بر دوش خودش احساس مىکند، حتى از دست و یا و اعضاى خودش هم حراس دارد سرتاپا ایمان و باور و یقین و اذعان است سرتاپا محبت است سرتاپا ترس و هراس است، چنین مؤمن نمىتواند دروغ و کلک ببافد، چنین مؤمنى خرافات ضد دین و قرآن بافته دیگران و هوى و هوس خود و امثال و خودش را به خلق الله دین معرفى نمىکند، در باره پیامبران الهى اولیاء خدا و بندگان پاک و صادق خداوند غلو و افراط نمىکند و آنها را درجه خدایى نمىدهند، چنین مؤمنى حق را از همه بهتر و بیشتر مىپسندد و همواره در تلاش حق است و هر کجا حق را ببیند و هر لحظهاى که حق را تشخیص دهد گویا در اوج تشنگى آب سرد یافته است زیرا «الحق أحق أن يُتبع»حق شایستهتر است که پیروى گردد «والحكمة ضالة المؤمن أخذها حيثما وجدها»حق گشمده مؤمن است هرکجا که آن را بیابد در آغوش مىگیرد، مؤمن لج بازى نمىکند ضد و عناد نمىورزد، از پذیرش حق ابا ندارد، پس ایمانى ارزش دارد که همرنگ ایمان پیامبر و صحابه و اهل بیت باشد، مانند ایمان آنان باشد که اصل معتبر و معیار سنجش همان است ﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ﴾[البقرة: ۱۳۷]. «اگر مثل ایمان شما آوردند رستگارند»، تشابه کامل وجود داشته باشد از نظر قوت و ضعف نمىتوان مثل آن ایمان آورد اما از نظر شک و صورت و ماهیت و مواد ترکیبى باشد عینا همان باشد وإلا رستگارى حاصل نخواهد شد.
لذا در تمام مکتب پیامبر اگر شما جستجو کنید از نظر شابهت و تمایل ذرهاى فرق نخواهید یافت یعنى نا ممکن است که شما در میان شاگردان مکتب رسالت کسى را پیدا کنید که ذرهاى از سنت معلم بزرگ و اسوة کامل و الگوى کل جانحراف داشته باشد، از هر مواد و ترکیبات و جزوئیاتى که ایمان الگو ترکیب شده ایمان شاگردان و پیروان نیز از همان ماده ترکیب شده تفاوت فقط در ضعف و قوت است، ایمان اولین مؤمن روز اول بعثت با آخرین مؤمن روزى وفات رسول جاز نظر ترکیب یکى است در میان تمام آن شاگردان پاک طینت مکتب رسالت یک نفر نمىتوانید پیدا کنید که با قبر و بارگاه سروکار داشته باشد، با گنبد و ضریح سروکار داشته باشد، با زنجیر و قمه آشنا باشد، با توسل به قبر مرده آشنا باشد حتى در میان تمام تابعین یعنى نسل دوم اسلام حتى نسل سوم اسلام شما نمىتوانید چیزى مخالف قرآن پیدا کنید، شما زندگى تمام ائمه اهل بیت را کنکاش کنید نمىتوانید چیزى بنام خمس پیدا کنید محال است چیزى بنام متعه و صیغه و نکاح موقت پیدا کنید، محال است چیزى بنام تقیه و نفاق پیدا کنید، محال است که مهر و زنجیر و سینه زنى نشانى بیابید یا از نمازهاى سه وقتى سراغى بیابید یا از نشُستن پا و با پاى گنده و کثیف داخل مسجد رفتن نشانى پیدا کنید، یا از دعاهاى رنگارنگ ندیه و جوشن کبیر و ناله و دوله سراغى بیابید، چون آنها اسلام را از تئوریسینهاى مابعد اسلام نمىگرفتند، الگوى آنان رسول الله جبود، و در سنت پیامبر جهیچ خرافهاى بنام خلافت بلا فصل و عصمت و تقیه و خمس و تربت حسینى و زنجیر و قمه و توسل و قبر و گنبد بارگاه و غیره وجود نداشت، و دانش آموز تازمانىکه به سرمشق معلم نگاه کند خطش به خط معلم نزدیک مىشود، مشکل براى آن دانش آموزى است که بجاى نگاه کردن به خط معلم در اول صفحه هر چه پیایین تر بیاید از همین پائین نگاه کند و بنویسد یعنى از روى خط خودش سرمشق بگیرد که در اینصورت هر بیشتر فاصله بگیرد خطش بدتر مىشود و نه بهتر، مشکل بعضى مسلمانان همین است گرچه اسم معلم بد مىشود وقتى در منزل از او مىپرسند مشق نوشتى؟ مىگوید: بله چه کسى به تو سرمشق داد، آقا معلم درست است آقا معلم سرمشق داده، سؤالى این است که آیا تو به سرمشق آقا معلم نگاه هم کردى یا نه؟، وقتى تو خودت خود را به جاى آقا معلم نشاندى و خط گنده خود را دیدى و از روى آن تقلید کردى و نوشتى تقصر آقا معلم چیست اما حرف و ادعاى او همین است که آقا معلم گفت: چینن کن آقا معلم گتفن چنان کن، حالا وضع بسیارى از مسلمانان هم به همین منوال است، عین همین شاگرد تنبل و احمق که هر خرابکارىاش را به نام آقا معلم نام مىکند، سرمشق و الگو براى یکبار نگاه کرده نیست براى این است که انسان همیشه آن را مد نظر داشته باشد و از آن نمونه بردارى کند حتى امروز روانشاسان وقتى مىخواهند استعداد کسى را رشد دهند مىگویند شما براى خودت یک الگو انتخاب کن و ببین که آن الگو چگونه عمل کرده تو هم مثل او عمل کن به همان نتیجه اى خواهى رسید که او رسیده است، هر چه نمونه بردارى تو از او دقیق تر باشد نتیجه هم دلخواه تر خواهد بود، پس ما اگر بخواهیم به همان نتیجه اى برسیم که براى یک مسلمان کامل در نظر گرفته شده باید عینا همان دستورالعملى را بکار بندیم که الگو براى ما ترسیم کرده اگر همین دستور العمل را اجرا کنیم هیچ شک و شبهه اى نیست که به همان نتیجه خواهیم رسید الگوى ما که رسول الله جاست ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾[الأحزاب: ۲۱]. «براستی برای شما در رسول خدا سرمشقى نیکوست». دستور العملش ثابت و مشخص است البته حذف و گزاف زیاد شده است خیلى از دشمنان اسلام و قرآن و رسول الله جکه در فکر تصیفه اسلام بودند و نتوانستند موفق شوند و اسلام را از بنُ ریشه برکنند آمدند دستور العمل اى تقلبىاى وارد اسلام کردند مثل اینکه امروز همه چیز قلابى یافت مىشود حتى اسکناس قلابى، گذرنامه قلابى، سکه قلابى، ساعت رادوى قلابى، و خلاصه همه چیز قلابى شده است در آن زمان هم آمدند خیلى از مفاهیم اسلام را قلابى ساختند و وارد کردند تاریخ آن دوران را اگر مطالعه کنید جعل کارى و دروغ پردازى به حد رشد کرده بود حق و باطل شناخته نمىشد و حتى تاریخ قلابى، بنابراین تنها چیزى که به لطف وکرم پروردگار نتوانستند به آن دستبرد بزنند قرآن کریم است البته لفظ آن، معنا و تفسیرش که فراوان تحریف شده است علت سالم ماندن قرآن کریم هم ضمانت حضرت پروردگار است ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾[الحجر: ۹]. «بىگمان ما قرآن را فرو فرستادهایم و به راستى ما نگهبان آن هستیم». و إلا تلاش و کوشش فراوان انجام گرفته است. بنابراین یگانه مصدرى که مىتوان با مراجعه و بازخوانى آن اسلام درست را از خرافات و دروغپردازیها و جعل کارىها تشخیص داد قرآن کریم است، بدون مراجعه به بسیارى از تفاسیر مملو از دروغ و تحریف.
رسول بزرگوار اسلام جکه از پیش خود سخن نمىگوید ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤﴾[النجم: ۳-۴]. «و از روى خواهش [نفسانى] سخن نمىگوید. آن (قرآن) جز وحى نیست که [بر پیامبر] فرستاده مىشود». گویا بوسیله وحى مطلع شده بودند که اسلام دچار تحریف و دستبرد خواهد شد لذا نصوص فراوانى از ایشان ثابت شده که از گول خوردن و بدام اسلام قلابى افتادن برحذر مىدارد و هشدار اول در باره خود قرآن است که قبلا هم توضیح دادم فقط اشاره مىکنم «من فَسَّر القرآن برأيه فليتوأ مقعده من النار»هشدار دیگر در باره خود ایشان است که ممکن بود بعضى غلو و افراط کنند لذا اولا قرآن شخصیت ایشان را درست معرفى کرد و جایگاه ایشان را مشخص فرمود، ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ﴾[الكهف: ۱۱۰]. «بگو: من فقط بشرى مانند شما هستم که به من وحى مىشود که معبودتان، معبودى یکتاست». ﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠﴾[الزمر: ۳۰]. «[اى پیامبر] بىگمان تو خواهى مرد و به یقین آنان نیز خواهند مرد». ﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ﴾[الأعراف: ۱۸۸]. «و اگر غیب مىدانستم، خیر بسیار [براى خود] فراهم مىآوردم و هیچ ناخوشىاى به من نمىرسید». آنگاه براى جلو گیرى از غلو و افراط بعد از وفات فرمودند: «اللهُمَّ لا تَجعَل قَبرِي وَثَناً يُعبَد» «اللهُمُّ لا تَجعَل قَبرِي عِيدا» «لَعَنَ اللهُ اليَهُودَ والنَّصارى جَعَلُوا قُبُورَ أنبِياءِهِم مساجِدا»آنگاه نصوصى فرمودند که مىگوید: بر آنچه بشما رساندم چیزى اضانه نکنید کتاب الله و سنت ثابت من براى شما کافى است «فَإِنَّ خَيْرَ الْحَدِيثِ كِتَابُ اللَّهِ، وَخَيْرَ الْهَدْيِ هَدْيُ مُحَمَّدٍ، وَشَرَّ الْأُمُورِ مُحْدَثَاتُهَا وَكُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَكُلَّ ضَلَالَةٍ فِي النَّارِ» «مَنْ أَحْدَثَ فِى أَمْرِنَا هَذَا مَا لَيْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ»نصوص دیگرى که همه اینها گویا دیوارهاى امنیتى و کمربندهاى حفاظتى به دور اسلام است اما آنچه نباید اتفاق مىافتاد و دشمنان توانستند طورى فنى و گرگانه عمل کنند که بسیارى از مفاهیم اسلام دو رنگه و گاهى چند رنگه شد ولى جاى خوشبختى است که با همه تلاش و کوشش انجام شده الحمدلله در صد بسیار کمى شکار شدند، نسبت به کل جامعه اسلامى اگر نگاه کنید، پنچ شش در صد زیاد نیست این پنج شش در صدهم بیشتر جنبه تقلیدى دارد یعنى هشتاد نود در صد این پنج شش در صد هم نمىدانند جریان چیست و خیلى مشتاقانه به دنبال حقیقتاند، و بسیار کسانى که باکمى تلاش و حرکت حق را به آغوش کشیدهاند و این از ویژگیهاى حق است که اگر کسى به آن روى آورد بزودى به آن خواهد رسد، فقط طلب مىخواهد کافى است که کسى نیت و عزم راسخ داشته باشد که به حق برسد و از خدا بخواهد که حق را هر کجایى که باشد به او نشان دهد، همین که در هر نماز مىخوانیم ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾[الفاتحة: ۶]. «خدایا ما را به راه راست هدایت کن». اگر (کسى صادقانه این سوره را بخواند و این آیه را تکرار کند انشاء الله در هدایت برویش باز خواهد شد، و از علامات هدایت این است که چنان اطمینان و آرامش به انسان دست مىدهد که گویا تمام جهان را به او دادهاند، گویا هیچ غم و گرفتارى و اندوهى ندارد گویا پشتش به کوهى وصل است، گویا تمام قدرت خدا در خدمت اوست، گویا نورى در دلش احساس مىکند بوسیله آن تمام جهان را روشن مىبیند، پس مخلصانه و عاجزانه دعا کنیم که خدا نور هدایت را در قلب تاریک ما جاى بده، اندرون تشنه ما را با آب حیات و سعادت هدایت سیراب بگردان، خدایا هیچ بنده خود را از نور هدایت محروم مگردان، خدایا همه امت اسلامى را در پرتو نور قرآن و سنت مطهر بزرگوار جمتحد و متفق بگردان. آمین.
«وَأَنْ تُوَفِّرَ حَظِّي مِنْ كُلِّ خَيْرٍ أَنْزَلْتَهُ (تُنْزِلُهُ) أَوْ إِحْسَانٍ فَضَّلْتَهُ (تُفَضِّلُهُ) أَوْ بِرٍّ نَشَرْتَهُ (تَنْشُرُهُ) أَوْ رِزْقٍ بَسَطْتَهُ (تَبْسُطُهُ) أَوْ ذَنْبٍ تَغْفِرُهُ أَوْ خَطَإٍ تَسْتُرُهُ»این دعایى عجیبى است، منظورم همین جملات بالا است شبیه دعا رسول بزرگوار اسلام جاست که فرمودند: اگر کسى این چنین دعا کند «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ خَيْرِ مَا سَأَلَكَ مِنْهُ عَبدُکَ وَنَبِيُّكَ مُحَمَّدٌ جوَنَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ مَا اسْتَعَاذَ بِكَ مِنْهُ عَبدُکَ وَنَبِيُّكَ مُحَمَّدٌ ج»خدا هر خیرى که نازل کند او را در آن شریک مىگرداند و هر شرى که دفع کند او را در آن سهیم مىگرداند، این دعاى امیرالمؤمنین شباهت بسیارى به این دعا دارد از خداوند مىخواهد هر خیر و نیکى و احسان رزق و مغفرت و آمرزشى که تقسیم مىکند او را نیز در آن سهیم گرداند او را برایش جدا کند، به به چه ایمانى چه کمال یقین و باورى، چه ارتباط و تعلقى چه امید و وابستگى، چه شیفتگى و ولوله اى، چه علاقه و ذوقى، این ایمان است این تصوف است این عرفان است که جز مناجات با پروردگارش چیزى نمىشناسد، جز در او در دیگرى نمیشناسد، جز بارگاه او بارگاه دیگرى نمىشناسد، جز حرم او دیگرى حرمى نمىشناسد، جز سجده بر در او دیگر سجده اى نمىشناسد، جز او همدمى ندارد، جز او کسى را نمىشناسد که با او راز و نیاز کند، جز او خزانه اى را نمىشناسد که از او بخواهد هرچه مىخواهد از او مىخواهد، هر طلب و تمنا و آرزویى دارد به بارگاه او مىریزد، هر چه وابستگى دارد با او دارد، هر نیازى دارد از او مىخواهد جز بارگاه او بارگاهى نمىشناسد، جز آستان او آستانى بلد نیست، جز کعبه او کعبه اى نمىشناسد، جز حرم او (و طبعا حرم رسولش جکه تابع آنست) حرمى را قابل زیارت نمىداند، جز او پناهگاهى نمىشناسد، سجده بردر غیر او را شرک مىداند، آباد کردن حرم دیگرى جز حرم او را حرام مىداند، جز خانه او هر گنبد و بارگاه دیگرى را رقابت با او مىداند، جز ذاتى یگانه او هر مناجات و راز و نیازى را با هرکس دیگرى شرک مىداند، پیشانى نیاز را جز به بارگاه او سائیدن شرک مىداند، جز حرم و خانه او به هر قبر و گنبد و چاه و درگاه دیگرى به غرض عبادت سفرکردن را منافى ایمان مىداند، چون از رسول الله جپیروى مىکند درتمام زندگىاش یک کار خلاف سنت دیده نمىشود، بیائیم فرض کنیم که امروز على زنده مىبود به نظر شما چه مىکرد اولین کارى که انجام مىداد چه بود؟ شما را به خدا سوگند خوب تصور کنید کسى که رسول الله جدر حیات مبارکشان او را خیر ستادند و گفتند: (اى على هر جا قبر بلندى دیدى خراب کن) امروز اگر زنده مىبود و این همه قبر و بارگاه و درگاه و آستاانه و چاه درخت امام و امامزاده را به این وضعیت مىدید چه مىکرد؟ این سوال پاسخ مىطلبد کسان که قبرها را غبار روبى مىکنند کسانى که گرد و خاک و کثافت کبوترها را پلاستیک مىکنند به مردم هدیه مىدهند، کسانى که کنار هر قبرى قلّک چهل پنجاه مترى ساختهاند و جیب مردم را خالى مىکنند که مردم را تشویق مىکنند که صدها کیلومتر را پیاده پیمایند و خود را به قبر فلان برسانند که از چند مترى سجده کنان و سینه خیز خود را به قبر مىرسانند، کسانى که قفل و زنجیر و پارچه مىبندند، کسانى که براى غیر خدا نذر و قربانى مىکنند شما را به خداى على سوگند شما را به خداى امام رضا سوگند شما را به خداى معصومه و شاه عبدالعظیم سوگند به خود آئید و بیندیشید و جواب دهید، شما را به خداى امام حسین سوگند اگر امام حسین و امام على و امام هشتم زنده شوند چه خواهند کرد آیا با شما همگام مىشدند و نذرانه جمع مىکردند و قبرهاى دیگرى را آباد مىکزدند؟، آیا به شما مىآموزند که در جلو قبرها بیشتر سجده کنیدُ سینه خیز بروید و پشانى تان را محکمتر بر قبر بسائید؟ آیا در غبار روبى تشکر مىکنند و با آقایان مقامات بالا پارچه به دست مىگیرند و روى قبر را صاف مىکنند؟ آیا درِ قلّکها را باز مىکنند تا نذرانهها را بشمارند؟ آیا تشویق مىکنند که نذرانه و قربانى کم آوردید بیشتر بیاورید؟ آیا با شما همراه مىشدند و تا قبر فلان امام و امامزاده و رهبر پیاده مىروند؟، آیا با شما همگام مىشدند، و کسانى را که در این قبر پرستى و بت سازى و علم تراشى شرکت ندارند از اسلام خارج مىکنند؟ آیا در محرم با شما همگام مىشدند و دستههاى عزا دارى را رهبرى مىکنند؟ آیا از شما تشکر مىکنند که دست شما را بلند مىکنند و به همه جهان معرفى کنند که آخرین اینها بودند که اسلام ناب را رساندند و از آن دفاع کردند؟ آیا با شما همراه مىشوند و طریقه گرفتن خمس را به مردم توضیح مىدهند؟ آیا رساله مىنویسند و هر کسى خمس نداد او را ولد الزنا معرفى مىکنند؟ آیا به دفاتر کوثر سرمىزنند و نسبت به خواهران و برادارنى که به عمل شریف صیغه و متعه اشتغال دارند را برمىدارند و به آنها جائزه مىدهند و به بزرگوارانیکه به صیغه کردن لامحدود حتى اگر همزمان هزارتا زن هم باشد فتوا مىدهند و صیغه با دخترکان شیرخوار را هم جایز مىدانند مدرک اجتهاد افتخارى مىدهند،آیا به کسانىکه ۹۰ در صد دین را در تقیه مىدانند و کسانى را که تقیه نکنند از دین خارج مىدانند و در زیر پرده تقیه و کل امت اسلامى را به تمسخر مىگیرند و دم از وحدت و اتحاد مىزنند اما در کتاب ایشان آنها را کافر مىخوانند جائزه مىدهند، آیا به کسانى که بهترین و پاکترین اولیاى خدا و یاران و خویشاوندان و همسران رسول الله جلعن و نفرین مىفرستند جایزه مىدهند، شما خود قضاوت کنید و جواب دهید، نخوانید ادامه ندهید همینجا توقف کنید و تصور کنید که امام على ناگهان وارد صحن نجف اشرف شد پرسید، اینجا چیست؟ گفتند: این بارگاه آقا امام على ÷خلیفه بلا فصل رسول الله جو قسیم الجنة والنار است. چه گمان مىکنید که ایشان چه خواهند کرد؟ یا در همان حالى که آقایان به غبار روبى مرقد امام رضا ÷مشغولند امام على وارد شود چه خواهد کرد؟ بیائیم فرض کنیم که خود رسول الله جاگر وارد صحن امام رضا شود و آقایان در حال طواف و سجده و دعا و راز و نیاز و قفل بستن و زنجیر بستن باشند چه خواهند فرمود؟ در صورتیکه خیلى خوشبین باشیم باید تصور کنیم که رسول الله جسران وهابیت و همه دشمنان اهل بیت و مکتب اهل بیت را احضار کنند و در صحن امام رضا سنگسار کنند و شایدهم جشن بزرگترین برگذار کنند و در صحن حرم مطهر رهبر کبیر از همه جهان هم دعوت کنند و مخالفین پرستش این قبور طیبه را سنگسار کنند و از نو با راهنمایى خود حضرت قبور تمام ائمه اهل بیت در بقیع و نجف وکربلا و قم و تهران و مشهد و قبور همه صدهزار امامزادهاى که تاکنون بسیارى از آن غریب ماندهاند همه را از طلا بسازند و چند متر دیگر هم بالا ببرند، شما موافقید؟ اگر موافقید مىخواهید چه کار کنید؟ اگر خداى نکرده کمى بد بین باشیم باید عکس آن را تصور کنیم که مجددا رسول الله جحضرت على را مأمور کنند که هر جا قبر بلندى دیدى هموارکن، سؤال اینجاست که در این صورت آیا حضرت على با تمام خاندانش کافى خواهد بود و کسى مزاحمش نخواهد شد، یا اینکه عاشقان مکتب اهل بیت قیام خواهند کرد و خواهند گفت: آقا ما اصلا شما را نمیشناسیم هر چه داد و فریاد کند که من على ابن ابى طالب هستم، زوج فاطمه بتول پدر حسنین، خلیفه بلا فصل قسیم الجنة والنارصاحب حدیث غدیر و منزلت و معجزه شق القمر و درالشمس و غیره هستم، بگویند نخیر ما اصلا به شما کارى نداریم شما را وهابیها فرستادهاند، و نتبجه این خواهد شد که ایشان براى اجراء دستور اعلان جهاد کند از آنسوهم براى دفاع از اسلام ناب و مکتب اهل بیت فتواى دفاع از مقدسات صادر شود ما همه سرباز توئیم گوش بفرمان توئیم، و بدین ترتیب جنگ آغاز شود جنگ على و خاندانش با اسلام ناب خدایا ما چه کار کنیم تکلیف ما چیست تکلیف این همه انسان بیچاره چیست؟ از کدام طرف حمایت کنند از پیامبرُ على و اهل بیت یا از اسلام ناب و مکتب اهل بیت و مقدسات اسلامى، چاره چیست؟ این یکى از مسائل فقهى جدید است که فقهاء و مراجع محترم باید در پرتو اسلام ناب و شریعت محمدى و فقه پویا به آن جواب دهند.
ببخشید که شما را درد سردادم و بامسائل جدید گیچتان کردم اما متأسفانه این حقیقت است بقول اقبال لاهورى:
زمن بر صوفى و مــلا سـلامـى
کــه پـیـغـام خـدا دادنـد مــا را
ولى تأویلشان در حیرت انداخت
خدا و جبرئیل و مصطفى را
هیچ شکى نیست که این بازار سیاه خرافات فروشى که بنام دین و مذهب رائج است همه صاحبان آن را به حیرت واداشته است که این چه حساب است این همه دروغ و وکلک و شکم پرورى و شهوت پرستى و حکومت بنام دین و خدا و پیغمبر و قرآن از کجا آمد؟ این همه تجارت بنام اسلام و اهل بیت از کجا رائج شد، چرا غیرت و همت دینى اینقدر ضعیف است؟ چرا انگیزه دعوت و خیرخواهى اینقدر کمرنگ است؟ چرا کسانىکه این ضعف و کوتاهى و انحراف را احساس مىکنند دعوت نمىکنند؟ چرا احساس خیرخواهى را در خود خاموش مىکنند؟ دعوت را دست کم نگیرید دعوت کار پیامبران است کار همه مصلحان تاریخ است، هیچ جامعه اى جز به دعوت اصلاح نمىشود، هیچ خانوادهاى هیچ مدرسه اى هیچ دانشگاهى هیچ روستا و شهر و کشورى جز بوسیله دعوت اصلاح نمىشود، راه اصلاح گرى روشنگرى است، نقطه آغاز هر حرکت مؤفق بویژه حرکت دینى فقط دعوت است، از خود شروع کنید از خانواده خود شروع کنید از بچههاى خود همسایههاى خود دوستهاى خود شهر خود شروع کنید، دعوت وسیله تمام خوبى هاست هر خیر و نیکى بوسیله دعوت ایجاد مىشود و رشد مىکند، دعوت کنید و اجر و پاداش خودتان را از خدا بخواهید، این خصلت دعوت انبیاء †است ﴿إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِۖ﴾[يونس: ۷۲]. «پاداش من جز بر [عهده] خداوند نیست». ﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًاۖ﴾[الأنعام: ۹۰]. «بگو: بر آن (رساندن قرآن کریم) مزدى از شما نمىخواهم». اجر و پاداش تضمین شده است. خداوند داعى را بهترین انسان و سخن داعى را بهترین معرفى مىکند ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ قَوۡلٗا مِّمَّن دَعَآ إِلَى ٱللَّهِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ٣٣﴾[فصلت: ۳۳]. «چه کسى خوش سخنتر است از کسى که به [سوى] خدا دعوت کند و کار شایسته انجام دهد و گوید: من از مسلمانانم». اسلوب دعوت را خود قرآن مىآموزد ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ﴾[النحل: ۱۲۵]. «به راه پروردگارت با حکمت و پند پسندیده فراخوان و به روشى که آن [روش] بهتر است با آنان مناظره کن». نتیجه چنین دعوتى مشخص است ﴿فَإِذَا ٱلَّذِي بَيۡنَكَ وَبَيۡنَهُۥ عَدَٰوَةٞ كَأَنَّهُۥ وَلِيٌّ حَمِيمٞ ٣٤﴾[فصلت: ۳۴]. «پس ناگاه [مىبینى] کسى که میان تو و او دشمنىاى است، گویى دوستى خویشاوند شده است». پس دعوت مسئولیت همه مسلمین است ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ﴾[آل عمران: ۱۱۰]. «شما بهترین امّتى هستید که براى مردم پدید آورده شده است، [که] به کار شایسته فرمان مىدهید و از کار ناشایست باز مىدارید و به خدا ایمان دارید». پس بیائیم کشتى بشریت را نگذاریم غرق شود که خود ما نیز با آن غرف خواهیم شد، در این باره در جاى دیگرى از این کتاب سخن گفتهام، لذا به همین قدر اکتفا مىکنم و از خداوند متعال مىخواهم که همه انسانها را به راه راست هدایت کند و از گمراهى و کجروى و کج همتى نجات دهد، که همه دلها در اختیار اوست.
«يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا إِلَهِي وَسَيِّدِي وَمَوْلاَيَ وَمَالِكَ رِقِّي يَا مَنْ بِيَدِهِ نَاصِيَتِي يَا عَلِيماً بِضُرِّي (بِفَقْرِي) وَمَسْكَنَتِي يَا خَبِيراً بِفَقْرِي وَفَاقَتِي» آه و ناله و زارى، مناجات و درد دل، همچنان ادامه دارد، بین یک بنده مؤمن و مخلص با پروردگارش، بندهاى که حقیقت بندگى را شناخته ست، بندهاى که اله و معبودش را شناخته است بندهاى که حقیقت دنیا و آخرت را شناخته است، و کسى که حقیقت این چهار چیز را بشناسد، زندگىاش بگونه دیگرى خواهد بود، این کلمات را وقتى شما دقت مىکنید مىبینیدکه شعار نیست روضه خوانى نیست نقالى و توشیح خوانى نیست، درد دل است سوز دل است تبلور ایمان صادقانه است، تبلور یقین کامل و راسخ است، نشانه صدق و راستى با خدا و خلق خدا است، این کلمات بوى تقیه نمىدهد بوى نفاق نمىدهد، گوینده این کلمات نمىتواند کسى باشد که حقش را غصب کنند و او خاموش بماند، نمىتواند کسى باشد که بیستُ پنج سال با ترس و بزدلى به خدمت دشمنانش مشغول باشد، نمىتواند کسى باشد که طناب به گردنش بیندازند و کشانُ کشان ببرند تا بیعت کند، صاحب این کلمات نمىتواند کسى باشد که پهلوى همسرش را بشکنند و خانهاش را بسوزانند و او همچنان ایستاده باشد و نگاه کند، کسى که تا این درجه ایمانش پخته و یقینش راسخ است محال است که دخترش را با اکراه و بادل خواسته به ازدواج دشمنش در آورد، کلا و حاشا امیرالمؤمنین پاکتر و شجاعتر و دلیرتر از این بوده است:
موحد چو در پاى ریزى زرش
چو ششمیر هندى نهى بر سرش
کوبیم و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحـید و بـس
موحد بزرگى چون على مرتضى با آن همه قهرمانیها و رشادتها هرگز نمىتوانسته چنین ننگ و عارى را به جان بپذیرد، این ادعاهاى کاذب جعل کارىهاى دشمنانه مقام شامخ آن مرد بزرگوار نیست، و این عقیده پلید نه تنها نشانه دوستى و محبت با اهل بیت نیست که اوج دشمنى و کینه توزى کسانى را مىرساند که چنین افسانههایى را بافتهاند و بنام روایت و حدیث و دین و عقیده به خورد مردم دادهاند ﴿سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ ١٦﴾[النور: ۱۶]. ما امیدواریم که عاقلان و روشن ضمیران هر چه زودتر از زیر این انبار خرافات بدرآیند و یقین کامل داریم که انشاءالله خداوند دائره محققان و پژوهشگران مؤمن و صادق را افزایش خواهد داد و پس از لطف و احسان خداوند بوسیله تلاش و کوشش و زحمات این پژوهشگران جامعه روشن و بیدار ما این لکههاى ننگ را از خود دور خواهندکرد و ثابت خواهند کرد و فریاد خواهند کشید که از عصر جاهلیت عبور کردهایم دیگر خرافات جاهیلت را بنام دین نخواهیم پذیرفت، دین و اسلام و عقیده همان است که ریشه در قرآن داشته و با عقل سالم بشرى مطابقت داشته باشد وإلا نمىتواند دین و عقیده قرار گیرد، اسلام پاکتر از این خرافات و چرندیاتى است که چهره زیباى آن را مسخ کرده است، به امید چنان روزى که انشاء الله دور نخواهد بود برگردید و این کلمات ایمان پرور امیرالمؤمنین را دوباره بخوانید که این مرد مؤمن و این ولى صادق خداوند چه مىگوید: اى پروردگار من (سه بار تکرار مىکند) و کسى که سه بار این جمله را تکرار کند دعایش رد نمىشود، اى سرور و مولاى من! و اى مالک و اختیار دارم! اى کسى که نیاز و بیچارگىام را مىداند، اى که از فقر و تنگدستى ام آگاه و خبردار است! على این مرد زاهد و دور از دنیا در اینجا از فقر مادىاش شکایت نمىکند، از بدبختى ظاهرىاش شکایت نمىکند، این مناجات کسى است به آخرت از دنیا بیشتر ایمان دارد اما اینکه آخرت را ندیده یقین و باورش به آخرت بیش از دنیا ست، این مردان زاهد و بزرگوار ممکن است در باره دنیا شک و تردید داشته باشد اما در باره غیبیاتى که به آنها ایمان آوردهاند شک و تردیدى ندارند لذا امیر المؤمنین مىفرماید: اگر آخرت با تمام تفاصیل و جزئیاتش برایم مکشوف گردیده و در نظرم مجسم شود ذرهاى به ایمانم افزوده نمىشود چون یقین و باورى به آخرت و قیامت دارد یقینى مبنى بر وحى است و ایمانش به وحى همچون کوه استوار و همچون آهن خلل ناپذیر است، و معناى ایمان بالغیب همین است کسانى که به غیب ایمان آوردند یعنى چه؟ یعنى نا دیده خدا را و بهشت و دوزخ را و صراط و میزان را باور کردند خدایا از تو چنین ایمانى مىخواهیم.
«يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِ أَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ وَقُدْسِكَ وَأَعْظَمِ صِفَاتِكَ وَأَسْمَائِكَ أَنْ تَجْعَلَ أَوْقَاتِي مِنَ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ بِذِكْرِكَ مَعْمُورَةً». بار دیگر این دعا تکرار مىشود و این کلمات و الفاظ تکرار مىشود، انبیاء †وسیله و واسطه مىآورد وسیله و واسطه چیست، قبر و بارگاه و مرده؟ کدام وسیله، و واسطه اى که این بندگان پاک و خالص خدا مىشناختند کدام است، «أَعْظَمِ صِفَاتِكَ وَأَسْمَائِكَ»وسیله اسماء و صفات الهى است، در اول کتاب در باره به اندازه کافى توضیح داده شد به همان اکتفا مىکنیم، سؤال چیست؟ خواسته چیست منظور و مطلوب چیست؟ «أَنْ تَجْعَلَ أَوْقَاتِي مِنَ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ بِذِكْرِكَ مَعْمُورَةً»اینکه همه اوقات مرا تمام شب و روز مرا با ذکر خودت آباد کنى، اینکه هموراه به یاد ذکر تو مشغول باشم، همه لحظات جانم ذکر و عبادت باشد، و این آرزوى همه بندگان نیک و اولیاى پاک خداوند است که اوقاتشان جز با ذکر خدا نگذرد، لحظهاى از خداوند که معبود و مسجود و مقصود و مطلوبشان است نگذرد، این از خصوصیات این اسلام است که بنده مىتواند تمام بیست و چهار ساعت زندگى را به ذکر عبادت مبدل کند، ممکن است، بله البته که ممکن است، وقتى مؤمن به تمام اوامر الهى و سنتهاى نبوى پایبند است، وقتى از ارتکاب تمام محرمات و حتى مکروهات اجتناب مىکند، وقتى بشدت حریص است که لحظهاى را از یاد خدا غافل نباشد طبیعى است که تمام زندگىاش عبادت بشمار مىآید حتى کار و زندگىاش، حتى خواب و اشتغال به نیازها شخصىاش همه لحظاتش ذکر و عبادت بشمار مىآید، لذا در حدیث صحیح آمده است که، اگر کسى همیشه به عمل نیکى پایبند باشد مثلا نماز تهجد یا روزه دوشنبه و پنجشنبه یا کمک و دستگیرى چند خانواده فقیر و مستمند اگر روزى مریض شود یا فراموش کند یا امکانش را نداشته باشد خداوند این روز یا روزهاى کمبودش را نیز پاداش کامل برایش مىنویسد، چون مثل کارمندى که اتفاقى برایش پیش بیاید و نتواند سرکار حاضر شود. احادیث صحیح دیگر داریم که مثلا شش روز، روزه ماه شوال پیامبر جمىفرمایند، چون «الحسنةُ بعشر أمثالها»است یعنى هر نیکى معادل ده نیکى است و این لطف و احسان خداوند، لذا سى روز ماه رمضان مىشود سیصد روز پس رسول گرامى جشش روز دیگر نیز از ماه شوال روز مىگرفته که ضرب ده بشود شصت روز، آنجاهم سیصد روز مىشود سیصد و شصت روز گویا تمام سال روزه گرفته است، این یک عمل است، و اصل عمل است چون آروزى تنها و دعاى تنها بدون عمل نتیجه اى ندارد، بعد از عمل و تلاش پىگیر امیرالمؤمنین دعا هم مىکنند که، خدایا شب و روز مرا ذکر و عبادت بشمار آور تمام اوقات مرا با ذکر و یاد خودت آباد بدار. چون توفیق و قبول از طرف خداوند است اگر خداوند نخواهد و توفیق ندهد و قبول هم نکند اگر هزار سال بىوقفه خودش را خسته کند بازهم نخواهد توانست به نتیجه برسد. اولاً مىتواند عمل، ثانیا اگر خداوند مهلت دهد که عمل کند ولى قبول نکند هیچ ارزش ندارد پس دعا و نیایش به خاطر این است که انسان گویا از خداوند مىطلبد که خدایا من به ذکر تو به عبادت تو به نیایش تو محتاجم، تو به سجده و دعا و عبادت من نیازى ندارى این منم که به تو محتاجم، و به خاطر اینکه ثابت کنم که واقعا بنده تو هستم غلام و برده تو هستم لطف و مرحمت فرما و اجازه بده که تو را سجده کنم دعا کنم از تو بخواهم، این راز بندگى است و این کیف و لطف و لذت بندگى است این حلاوت و شیرینى بندگى است که انسان بداند و آگاهانه قدم بردارد و شب روزش را به یاد خدا بگذارند لحظهاى از معبودش غافل نباشد این حلاوت و شیرینى بندگى زمانى حاصل مىشود که مبدأ توحید کامل و خالص باشد قبل از هر چیز جز خداوند جز اله و معبود جز ذات یگانه و یکتاى پروردگارش دل از هر سنگ و چوپ و قبر وگنبد و بارگاه دیگرى ببرد، توحید و عبادتش را خالص کند ﴿مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَۚ﴾[الأعراف: ۲۹]. طبیعى است که این عمل بسیارى را به خشم مىآورد ﴿وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ ٣٣﴾[التوبة: ۳۳]. حتى اگر مشرکان به خشم آیند بازهم باید یک خدا را پرستید، فقط براى الله سجده کرد فقط از الله کمک خواست فقط الله را مالک نفع و ضرر دانست فقط الله را مالک فرزند دادن و بیناکردن و حاجت برآوردن دانست. به به چه کیفى دارد این توحید و یکتا پرستى ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ﴾[النمل: ۶۲]. «آیا هست کسى که حاجت نیازمند و بیچاره را برآورد هنگامى که او را بخواند». اما چقدر خنده آور است حماقت بعضى جاهلان کسانى به عنوان پیشوا سخن مىگویند و مسلمانان ساده و مخلص و بیچاره اى گمان مىکنند که آنان دین خدا را مىرسانند و گمان مىکنند اسلام ناب همان اسلام خالص قرآن است، چند روز پیش آقایى عمامه به سر از نمایندگان اسلام ناب در کانال ماهواره اى تبلیغاتى (سحر) در ضیافت مصنوعى پرسش و پاسخ زنده آقاى نسیم امت اسلامى را چنین ارشاد مىفرمودند که آیه ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ﴾[النمل: ۶۲]. مصداق اولش آقا امام زمان است، دروغ پردازى و تناقض گوى به جایى رسیده که خودشان هم نمىدانند چه مىگویند، از یک طرف آقا امام زمان (عج) به قدرى اختیارات و کرامات و معجزات دارد که تک تک حرکات شیعانش را کنترول مىکند و هر کدام آنان را هر لحظه در هرجا که باشد مىبیند و به کل نظام جهان اشراف کامل دارد (تا حالا فقط کرسی و عرش ندارد) و از سوى دیگر آنقدر مضطر و بیچاره است که یازده قرن است دعا و زارى مىکند که (سوء ش) برطرف شود نمىشود، دقت کنید که چه علم و دانش تقسیم مىشود، به به سعى کنید کم نیارید! این در صوریتکه آقا را مضطر گفته باشد، اما اگر آقا صفت فاعلى داشته باشد که ایشان مشکل بیچاره گان را حل کند که خداوند خودش رحم کند، یعنى به هر نحوى شد باید شش هزار آیه قرآن به آقا و بقیه ائمه علیهم السلام ارتباط پیدا کند، و إلا اسلام ناب پایش مىلنگد. خدایا هدایت از تو مىطلبیم خدایا خزانههایت پر است چیزى کم ندارى و از تو چیزى کم نمىشود از تو مىخواهیم که دلهاى همه انسانها را بر توحیدت جمع کنى، خدایا از تو مىخواهیم که امت اسلامى را از این بدبختى و بیچارگى و از تفرقه و جهالت نجات بخشى و همه را در پرتو نور وحیت متحد و متفق بگردانى، خدایا ازتو مىخواهیم که آنچه باعث ننگ و آبرو ریزى اسلام مىشود از میان امت برچین و تمام بساط خرافات را به هر شکل و لباس که هست با نور قرآن و توحیدت بسوزانى، و با دود آن چشم دشمان اسلام را کور گردانى، خدایا تو که قادرى لطف و کرم فرما و انبارهاى کینه و حسدى که امت اسلامى را متفرق کرده نابود گردان و جاى آن را با الفت و محبت پر بگردان، پروردگارا عطش و عشق حق طلبى را در دلهاى همه مان زنده و بیدار بفرما و حق و شناخت حق و پیروى از حق و دفاع از حق را از آب سرد در همین تشنگى براى ما گواراتر بگردان.
خدایا، از تو مىخواهیم که به لطف و کرم خودت دین و عقیده و سیرت و اخلاق رسول بزرگوارت جرا در ما زنده بگردانى و حیات طبیه آن معلم اول بشریت را الگو و سرمشق زندگى براى ما قرار دهى، و خدایا از تو مىطلبیم که زندگى صحابه و یاران و اهل بیت و خاندان پیامبرت جو همه بندگان نیکى که اسلام را درست فهمیدهاند و اول عملا در خودشان و سپس در جامعه پیاده کردهاند را به عنوان نمونههاى عملى اسلام در امت اسلامى زنده و متبلور بگردان و به ما محبت حقیقى آنان و توفیق پیروى درست از آنانرا عنایت بفرما. آمین.
«وَبِخِدْمَتِكَ مَوْصُولَةً»این تنها جملهاى است که در این دعا به کلمات سلف مشابهت ندارد نه از خود امیر المؤمنین و نه از هیچ یک دیگر از صحابه و اهل بیت و علماء قرون اولیه اسلام چنین جمله ثابت نشده که به خداوند گفته باشد: خدمت تو را بکنم، چون خداوند پاکتر و بىنیازتر است که احتیاج به خدمت داشته باشد، کسى به خدمت نیاز دارد که محتاج باشد و خداوند غنى و بىنیاز از هر حاجت است در سخن عوام ممکن است چنین جملهاى جارى شود اما از شخصیتى همچون على سکه کاملا با قرآن و اصطلاحات شرعى آشنایى داشته و بیش از ما این حقیقت را درک مىکرد این جمله قابل فهم نیست، اگر از نظر سند اشکالى نداشته باشد فقط مىتوان گفت که: امیر المؤمنین نیز مانند بقیه انسانها مىتواند جائه الخطاءباشد چون از اول دعا تا اینکه ثابت شد که ادعا عصمت ادعاى گزافى است ایشان هرگز چنین چیزى براى خودش نخواسته و هیچگاه خودش را از مرتبه انسانها بالاتر نبرده است، نبوت هم که نداشت که نیازى به عمصت داشته باشد پس این جمله از ایشان ثابت باشد چارى اى جز این نیست که بگوئیم: ایشان در حالت مناجات و راز و نیاز این جمله را گفته است و درست نیست، و یا باید گفت که: این جمله قصدا یا بدون قصد از سوى دیگران به دعا اضافه شده است، یا از کمیل یا از هر کس دیگر بعیدهم نیست، البته از آنجایکه این کلمه چهار بار تکرار شده نمىتواند لغزش زبان باشد و یا اینکه منظور ایشان خدمت این الهى بوده است در این صورت اشکالى نیست، مانند آیه ﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ﴾[محمد: ۷]. خداوند نیاز به نصرت ندارد دین خدا مراد است. والله اعلم.
«وَأَعْمَالِي عِنْدَكَ مَقْبُولَةً حَتَّى تَكُونَ أَعْمَالِي وَأَوْرَادِي (إِرَادَتِي) كُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً»قبلا هم ضمنا اشاره کردیم که قبولیت عمل مهم است و تازمانى که عمل قبول نشود هیچ ارزشى ندارد، قبولیت عمل دو شرط اساسى دارد، اول اخلاص دوم متابعت از رسول مکرم ج، اخلاص یعنى اینکه هر عملى را انسان فقط براى خدا انجام دهد و هیچ کسى را جز خدا در آن شریک نکند، ﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ﴾[البينة: ۵]. «و امر نشدند مگر اینکه خدا را در حالى بپرستند که دین و عبادت را فقط براى او خالص کننده اند». و در حدیث صحیح آمده است که «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَنْظُرُ إِلَى صُوَرِكُمْ وَأَمْوَالِكُمْ وَلَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ وَأَعْمَالِكُمْ»(خداوند به چهرههاى و مالهای شما نگاه نمىکند دلها و اعمال شما را نگاه مىکند). پس هر عملى باید فقط براى خدا انجام گیرد و غیر خدا هیچ سهمى در آن نداشته باشد، و منظور از متابعت این است که عمل صد در صد مطابق سنت رسول الله جباشد و این عینا تطبیق حدیث ثقلین است «كتاب الله وسنتي»و یا «كتاب الله وعترتي»در هر دو صورت چه سنتى باشد و چه عترى باشد تعارضى وجود ندارد، چون عزت نمىتواند مخالف سنت باشد، متأسفانه بعضى در اینجا جاهلانه برخورد مىکنند و دفاعشان از عترت به حدى تند است که به مخالت و (نعوذ بالله) احیانا به عداوت با سنت مىانجامد اصلا در اینجا تقابل مطرح نیست و نمىتواند مطرح باشد، خاندان پیامبر جچگونه مىتوانند در برابر خود پیامبر قرار گیرند اما متأسفانه گویا بعضى کار را تا اینجا کشاندهاند، حد اکثر پیروى از عترت این مىتواند باشد که الگوى عترت هم رسول الله جاست مگر غیر از این است، آیا عترت چیز دیگرى غیر از سنت رسول الله معرفى کردهاند، به ادعاى بعضى که کاسه داغتر ازاش شدهاند بله کسانى که بیش از عترت دارند از عترت دفاع مىکنند گویا دارند مىفرمایند که، تمام کانالهاى ارتباط با رسول اعظم جبه اوقات ایشان قطع شد جز کانال عترت متمثل در سه چهار نفر و این عین فرمایش آقایان است که همه صحابه پس از رسول الله جمرتد شدند جز سه نفر و حداکثر هفت ۷ نفر یعنى تمام زندگى رسول الله جدر تمام بیست و سه سال اسلام عملىاى که ایشان به شاگردان درجه اولشان آموختند، به باد فنا رفت جز هزار باب! علمى که به على ستعلق گرفت فاتحه اسلام و تمام زحمات رسول الله جخواند شد جز علمى که بوسیله عترت على – حسن – حسین – سلمان– ابوذر- مقداد- عمار بن سلیم بن قیس شو ایشان آن را در کتاب معروفش (أسرار آل محمد) مدون فرمود، سپس تمام اسلام ناب بوسیله شاگرد وفا دار سلیم، ابان ابن ابى تغلب نگهدارى شد و آنگاه یکى دو نسل بعد بوسیله آقاى محمد بن یعقوب کلینى مفصلتر به رشته تحریر در آمد ایشان کل اسلام ناب را در طبق اصول کافى به آقا امام زمان عرضه کرد ایشان فرمود «الكافي كاف لشيعتنا»بعدش هم «اسبتصار» و «تهذیب» و «من لا يحضره الفقيه»مدون شد اینها اربعه نام گرفت صاحب دوتا از اصل و چهار گانه با جرأت و شهامت آمد کتابى نوشت «فصل الخطاب في إثبات تحريف كتاب رب الأرباب»دو هزار روایت از کتب اصلى اسلام ناب جمع آورى کرد و ثابت کرد که دشمنان عترت قرآن را تحریف کردهاند، سایر بزرگواران از این کار به خشم آمدند و سعى کردند مؤلف فصل الخطاب را متقاعد کنند و اهمیت تقیه را به او بفهانند که آقا هر چیزى را نباید برملا کرد، شما کوتاه بیا و موقعیت ما را درک کن اما ایشان که گویا به تقیه پشت پا زده بود فرمود: نفاق و دورنگى خوب نیست وقتى ما و شما معتقد هستیم که قرآن دست خورده است چرا از جرأت کار نمىگیرید گویا آمدند و تبلیغات کردند که آقاى مؤلف محترم شوخى کرده این حرفها نیست تحریف یعنى چه ما از طرف ایشان عذر خواهى مىکنیم ایشان که مردم رک و با شهامت بود مجددا سربلند کرد در رساله دیگرى نوشت که آقا چرا دروغ مىگوئید، راست و رک باشید من از پیش خودم روایت نساخته ام دو هزار روایت جمع آورى کردهام که از اولین کتاب اسلام (أسرار آل محمد از سلیم بن قیس) تا امروز همه علماى ما و شما به این امر اذعان کردهاند خود شما هم پیش بنده بارها اذعان کرده اید حالا چرا درست حرف نمىزنید با این دورنگى که کار پیش نمىرود بدین ترتیب کسى که دو تا از چهار اصول اسلام را نوشته با جرأت و صراحت مىگوید: قرآن دست خودره است حتى شواهد زنده ارائه داده اما کسانى که این بیچاره را ساده مىدانستند و اعتراف علنى به این امر را ضرر کوبندهاى به اسلام ناب مىشمردند کتاب ایشان را ناپدید کردند که اکنون جز بعضى کتابهاى قدیمى و بعضى محققان در دسترس عموم قرار ندارد و این روزها طورى صحبت از قرآن مىشود که آدمهاى سادهاى مثل بنده فکر مىکنیم مؤمن واقعى به قرآن هست و نیست همینها هستند، عرض مىکردم که مبلغان اسلام ناب متابعت از سنت را یک توطئه مشترک صهیونیستى انگلیسى و کمونسیتى امریکایى مىدانند و مىگویند: این اسلام امریکایى است. سنت پیامبر یعنى چه اصل عترت است پیغمبرهم براى تبلیغ على آمده است، على شانزده امتیاز دارد که پیغمبر ندارد، اولش اینکه على مولود کعبه است پیغمبر نیست تا آخر، لذا پیغمبر به مشکل توانست یک شتر زنده از کوه در آورد اما على پنج شتر زنده در آورد، على قسیم الجنة و النار است بهشت ودوزخ را ایشان تقسیم مىکند در حالیکه پیغمبر چنین امتیازى ندارد.الخ.
پس عرض مىکردم که شرط قبولیت عمل دو چیز است، اول اخلاص یعنى اینکه عمل فقط براى خدا باشد، دوم متابعت یعنى متابعت پیامبر جاز خداوند مىخواهیم که به همه مان توفیق عمل صالح با اخلاص و متابعت عنایت فرماید و ما را از هر گونه بدعت و نوآورى در دین حفاظت فرماید و از هر گونه کجروى و انحراف مصون و محفوظ بدارد.
جمله بعدى امیرالمؤمنین در دعا این بود که از خداوند مىخواست همه اعمالش را یک ورد بگرداند، یعنى همهء رفتارها و گفتارها و کردارهایش فقط در جهت رضاى و خوشنودى خداوند باشد، جز رضا و خوشنودى او نجوید، جز دین او پیروى نکند جز رسول او از هیچ کسى متابعت نکند هر عملش براى او باشد فقط در یک سیرگام بردارد، فقط از یک معبود فرمان ببرد، فقط ذکر و یاد او را بر زبان داشته باشد، وردش یکى باشد ذکرش یکى باشد فکر و اندیشه و عملش یک باشد، کامش جز به نام او شیرین نشود روحش جز با او شاد نشود خاطرش جز بیاد او تسکین نیابد دل و روانش جز با یاد او آرام نگیرد، کى ممکن است چنین حالتى به انسان دست دهد که همه اعمال و اورادش یکى شود زمانىکه از هر غیر الله دل ببرد هنگامى که در هر غم و مصیبتى فقط او را یاد کند همه نیازش را فقط به بارگاه او ببرد همه ریسمانهاى پوده و ناپایدار و ناکافى غیر الله را بگسلد و رها کند فقط به ریسمان او چنگ بزند، پیغمبر و امام و امامزاده و قبر و بارگاه و درگاه و آستان و مزار را در جایگاه خودشان قرار دهد همچنان که آنها مخلوق و محتاج پروردگارند آنها را بنده و مخلوق و محتاج بداند رتبه و منزلت خیالى و وهمى میان آنان تقسیم نکند دل به آنها نبندد در حدى که حق آنها است و بگونه اى شایسته آنها است با آنها رابطه داشت از پیامبر جپیروى کند از امامان اگر اعمال مطابق شریعت از آنها نقل شده پیروى کند، قبرها را زیارت کند که او را به یاد مرگ بیندازند، وجود گنبد و بارگاره و درگاه آستان را بدعت و خرافات بداند و براى برچیدن آنان دعا و دعوت کند، به هیچ عنوان هیچ کسى را وسیله نگیرد و به هیچ بنده زنده یا مرده اى توسل نجوید مگر به دعا زنده صالح که از او بخواهد برایش دعا کند، و علاوه بر این وسیله سازى و دلال تراشى را خلاف شرع و خلاف قرآن و سنت و صحابه و اهل بیت بداند، اگر ما واقعا خواستار پیروى و متابعت از على سو سایر اهل بیت هستیم راهش این است که اهل پیامبر جرا پیروى کنیم که آنها هرگز خلاف سنت پیامبر عمل نکردهاند.
«يَا سَيِّدِي يَا مَنْ عَلَيْهِ مُعَوَّلِي يَا مَنْ إِلَيْهِ شَكَوْتُ أَحْوَالِي يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِ قَوِّ عَلَى خِدْمَتِكَ جَوَارِحِي وَاشْدُدْ عَلَى الْعَزِيمَةِ جَوَانِحِي......»دعا و ندا و استعانت تنها به یک ذات است، به ذات یکتا و یگانه اى که جز او توانایى شنیدن و پاسخ دادن هیچ ندا و فریاد را ندارد، تنها اوست که مىبایست پرستیده شود و از او کمک و استعانت گرفته شود ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾[الفاتحة: ۵]. «خدایا خاص تو را مىپرستیم و خاص از تو استعانت مىجوئیم» تنها تو را مىپرستیم و تنها از تو کمک مىجوئیم پس کسى که شایسته است که انسان در هر حال و براى برآوردن هر حاجت و نیازى به سوى او متوجه شود و نیایش کند فقط ذات یگانه پروردگار است، مىفرماید: اى کسى که اعتمادم بر اوست، آرى بنده مؤمن نمىتواند به کسى جز پروردگارش اعتماد کند راستى که جز هیچ کسى این شایستگى را ندارد که شکایت گوش کند و به آنها رسیدگى کند چون شکایت براى آن است که طرف بشوند بفهمد، درک کند و بتواند کمکى بکند قبر و گنبد چه مىتوانند بکنند در همینجا این پرسش بجا را مطرح مىکنیم که راست چرا امیرالمؤمنین پیامبر را صدا نکرد، به پیامبر اعتماد نکرد به جاى فلسفه بافى بهتر نیست آقایان به این پرسش عامیانه پاسخ دهند که اگر غیر از خدا هم کسى هست که انسان او را صدا کند یا فلان یا فلان ادرکنی بگوید، پس چرا على چنین نکرد؟ اگر غیر از خدا هم کسى هست که انسان به او اعتماد کند پس چرا على نکرد؟ اگر غیر خدا هم کسى هست که بتواند حاجت و نیاز انسان را برآورد چرا على چنین نکرد؟ پیش از پیامبر جکه پیامبران دیگرى هم بودهاند که آنزمان وفات کرده بودند و بعضى قبرهایشان هم تا حدى از نظر بعضى مردم مشخص است چرا على چنین کارى نکرد؟ ابوطالب هم که از نظر آقایان مسلمان شده بود ایشانهم که حتما از خیلى امامزادههایى که معلوم نیست زیرگنبد شان چه مدفون است بهتر بود. حضرت زهرا هم که مادر معصومین بود زودتر وفات کرده بود پسران پیامبر جهمه که زود وفات کرده بودند آیا این پرسش پاسخ نمىطلبد که به جاى اینکه دلیل بتراشید و از پیش خود فلسفه ببافید بهتر نیست به این پرسش ساده جواب دهید که اگر غیر خدا هم شایسته است که در وقت حاجت خوانده شود على سچرا اینکار را نکرد؟ آیا قبرهایى که در زمان على وجود داشت از قبرهاى امروزى شایستگى کمترى داشت؟ آیا مرقد مطهر خود رسول اکرم جکه جلو چشمان همه بود چرا کسى به ایشان متوجه نشد و امیر المؤمنین براى آموزش همه که شده نگفت، کمیل عزیز بیاد داشته باش که استغاثه از قبر شریف رسول الله جمشروع است به دیگران هم برسانى، وقتى ایشان چنین کارى نکرد امام حسن مجتبى چنین کارى نکرد امام حسین شهید چنین کارى نکرد و بقیه ائمه نکردند، پس این بازار سیاه قبر و گنبد و بارگاه و آستان و مزار و خرده گیرى و پیشانى سایى و ندا و استغاثه و یا على و یا مهدى و یا زهرا از کجا آمد؟ ما نمىخواهیم بدانیم که اطلاق لفظ (یا) از نظر لغوى و ادبى به غیر الله جائز است یا خیر براى اینگونه پرسشها آقایان قرنها است که دلیل تراشیدهاند و فلسفه بافتهاند و کتابخانهها انباشهاند، پرسش بسیار ساده است که اهل بیت اینکارها را کردهاند یا خیر؟ همینقدر و بس، اگر کردهاند کجاست؟ سندش چیست؟ راویش کیست؟ اگر نکردهاند شما به چه حقى این سیاه بازارى را براه انداخته اید، و دلیل مشروعیت آن چیست؟ آیا دین غیر آن چیزى است که پیامبر جمعرفى کردند و صحابه و اهل بیت به آن عمل کردهاند؟ آیا هرکس بیاید از پیش خودش چیزى را علَم کند و برایش دلیل و فلسفه و فایده ببافد دین مىشود؟ اگر اینطور بوده لازم نبود خداوند پیامبر بفرستد و کتاب بفرستد و قانون و دستور صادر کند، هر کسى هر زمان از چیزى یا کارى خوشش مىآمد برایش روایت مىتراشید و فلسفه مىبافت و مىشد دین، مشرکین مکه هم که براى خودشان دلیل داشتند چرا کارى آنان دین نشد چرا کار هندوها و بوزییها دین نمىشود؟ کتاب هم دارند روایت هم دارند دلیل و فلسفه براى کارهایشان مىدانند، پس دین همان چیزى است که خدا گفته و رسول الله جانجام داده و بقیه از روى آن کپى بردارى کردهاند، به تعبیر خیلى ساده باشد گفت که: دین فقط کپى بردارى از تمام اعمال رسول جاست الگوى و سرمشق فقط خود رسول الله جاست بقیه همه تابع اویند، صحابه و اهل بیت همه تابع ایشانند هیچکدام آنان از پیش خود چیزى نگفتهاند ونمىتوانستهاند بگویند، بنابراین اگر کسى ادعا کرد یا شینده باشد که فلانى حتى اگر نزدیکترین فرد به رسول الله جباشد فلان عمل را انجام داده یا چیزى فرموده که دال بر مشرعیت آن باشد حتما باید دید که آیا خود رسول گرامى جچنین کارى کردهاند یا خیر؟ و در این باره ارشادى دارند یا خیر؟ گرچه ما صددر صد یقین داریم که اگر از شخص على سیا هر صحابه دیگرى عملى ثابت شود حتما از رسول الله جدلیل دارد، چون بزرگوارانى مثل على محال است چیزى بگویند یا کارى انجام دهند که رسول الله جنکرده باشد، مشکل اینجا است که به دروغ کارهایى را به على نسبت داده مىشود در حالیکه ایشان نکردهاند و نه فرمودهاند، پس خطر از عمل صحابه و اهل بیت نیست خطر از دروغهاى است که به آنان نبست داده مىشود و نامش روایت و حدیث گذاشته مىشود. خوشبختانه تمام این خرافاتى که امروز به نام دین در جامعه رخنه کرده و عقاید باطلى که به نام دین وارد زندگى مردم شده هیچگونه ریشه اى در خیرالقرون ندارد، و روح صحابه و اهل بیت از اینگونه عقاید ضد قرآنى و خرافات ضد دینى بىخبر است بنابراین براى اثبات چنین چرندیاتى و نسبت دادن آنها به دین فقط کافى است از مبلغان و مدافعان آن بخواهید که از عمل پیامبر جو اهل بیت علیهم السلام ادعاهایشان را ثابت کنند، فورا دلیل مىتراشند و فلسفه مىبافند، بگوئید عمل على را مىخواهیم عملى ائمه اهل بیت را مىخواهیم آیا آنان مهر گذاشتهاند یا خیر؟ پایشان را مسح کردهاند خیر؟ تقیه کردهاند خمس گرفتهاند، صیغه کردهاند، سینه زدهاند زنجیر قمه زدهاند، گنبد و بارگاه ساختهاند، مرده پرستى کردهاند، مفاتیح به على گرفتهاند، به غیر خدا توسل جستهاند غیر خدا نذر و قربانى کردهاند، همین قدر کافى است که از عمل آنها دلیل و شاهد بیاورند، دیگر نیازى به فلسفه بافى نیست واقعا عجیب است همین دیروز جلو خانه کعبه با آقایى نشسته بودیم ضمن صحبتها فرمود: من به امام رضا خیلى اعتقاد دارم فقط رفتم به ایشان گفتم: امام رضا بدل ندارم مىخواهم حج بروم قبول کرد و آمدم! ببینید چقدر مردم را به غیر خدا وابسته کردهاند، در حالیکه ایشان فرد کم سوادى هم نبود لیسانسه و کارشناس واقعا چقدر ظلم است که تا این مردم را از خدا دور نگهداریم گویا زبانها لال است نمىتواند بگوید، خدایا نیاز دارم کمکم کن این ثمره تربیت ضد قرآنى است وإلا مردم فرهنگ دارند سواد دارند دانش و بینش عالى دارند این بستگى به تربیت دارد، آقایان هم خوششان مىآید که اینطور باشند چون اگر بخدا رجوع کردند بازار کساد مىشود. خدایا هدایت از تومى خواهیم تو را به ذات خودت سوگند، تو را به اسماء و صفات مقدست سوگند، تو را به جلال و کبریایت سوگند، تو را به یکتایى و یگانگىات سوگند که دلهاى همه ما را به نور ایمان و قرآن منور بگردانى و محبت و عظمت و خوف هر غیر خود را از دلهاى زنگار گرفته ما بیرون آورى، و محبت و عظمت و خوف خود را جایگزین آن کنى تو که قادر و توانایى و چیزى کم ندارى. «هَبْ لِيَ الْجِدَّ فِي خَشْيَتِكَ»یک دیگر از خواستههاى امیرالمؤمنین ترس و خشیت خداوند است از او مىخواهد که به او ترس و خشیت توفیق عنایت کند، خواسته کوچکى نیست مطلب سادهاى نیست، ترس از خداوند یکى از لوازم سه گانه ایمان است، ترس از اینکه او را رسوا کند و پرونده سیاهش را جلو مردم بیرون بکشد، ترس از اینکه خون را در بدنش خشک کند، ترس از اینکه او را به غیر بسپارد در سخترین و دشوارترین آزمایشها به کمکش نرسد، ترس از اینکه لقمه را در گلویش متوقف کند خون را در رگش متوقف کند، ترس از اینکه او را به انواع بیمارىهاى مهلک و رسوا کننده مبتلا گرداند، ترس از اینکه کنترول جسدش را از او بگیرد هر کدام از نعمتهایش را که سلب کند خود عذاب است که تحمل آن دشوار است، اما همه اینها زودتر گذر است اینها موقتى است باید از آخرت بترسد، از حساب وکتاب بترسد، از قبر بترسد، از محشر بترسد، از صراط بترسد، از میزان بترسد، از دوزخ بترسد، از مأموران بىرحم دوزخ بترسد ﴿عَلَيۡهَا مَلَٰٓئِكَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦﴾[التحريم: ۶]. «بر آن [جهنم] فرشتگان درشتخو و سخترو [گماردهاند] که خداوند را در آنچه به آنان فرمان دهد، نافرمانى نکنند. و آنچه را که فرمان مىیابند، انجام مىدهند». از تنهایى و تاریکى قبر بترسد، از سکرات مرگ بترسد، از وحشت نفسی نفسى محشر بترسد، آنجا کیست که بدادش برسد، وقتى در اولین شب قبر دو فرشته بر او ظاهر مىشوند و شروع به پرسش و پاسخ مىکنند، «مَن رَّبُكَ وَما دِينُكَ وَمَن نَبِيُّكَ»اینجا کیست که به کمک او برسد؟ دقت مىخواهد سوال از امام نیست از امام زمان نیست از ولایت نیست، از چیست؟ سوال اول از توحید است پروردگارت کیست؟ و جواب را با حفظ و زیرگى و مدرک و دکترا و اجتهاد نمىتوان داد باشد در دنیا عمل کرده باشد واقعا خدا را رب دانسته باشد که بتواند جواب دهد، وقتى کسى در دنیا همه چیزیش را از آقا امام رضا و معصومه مىخواهد آنجا چگونه مىتواند جواب دهد، مجبور است بگوید: «آه آه لا أَدرِي»اى داد نمىدانم، تو که داشتى در دنیا مىگفتى چه شد مىگوید: چون مردم مىگفتند من هم مىگفتم ولى نمىدانم، گرزى بر فرقش فرود مىآید که صدها متر او را به زمین فرود مىبرد «ما دينك»دینت چیست؟ کسى که اینجا غرق در خرافت و بدعات بوده کجا مىتواند جواب دهد که دینم اسلام است، پیامبرت کیست؟ وقتى کسى در دنیا با پیامبر سروکارى نداشته معشوقش امام زمان بوده و این و آن بوده دستور از بقیه مىگرفته سنت و روش بقیه را بکارى بسته، چگونه مىتواند جواب دهد، مار و عقرب و انواع عذاب مسلط مىشود. داستان دردناک و غم انگیز دوزخ مکرر در قرآن تکرار شده کافى است که مؤمن آن را از خود قرآن بخواند هر ترجمه قرآن را بخواند و ببیند که چگونه توصیف، چگونه چرک و خون و آب جوش مىنوشد و زقوم مىخورد ﴿يَتَجَرَّعُهُۥ وَلَا يَكَادُ يُسِيغُهُۥ﴾[إبراهيم: ۱۷]. «آن را جرعه جرعه فرو کشد و نمىتواند آن را [به آسانى] فرو برد» چگونه ﴿ثُمَّ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحۡيَىٰ ١٣﴾[الأعلى: ۱۳]. «آن گاه در آنجا نه مىمیرد و نه زنده باشد» ﴿كُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا غَيۡرَهَا لِيَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَۗ﴾[النساء: ۵۶]. «هر چه پوست بدنش بسوزد پوست و دیگرى بجاى آن بلا فاصله مىروید تا اینکه (بیشتر طعم) عذاب را بچشد». خدا یا از شر غضب و خشم و قهر تو به تو پناه مىجوئیم دوزخ نعره مىکشد و شیون سر مىدهد ﴿هَلۡ مِن مَّزِيدٖ ٣٠﴾[ق: ۳۰]. «(گرسنهام) دیگرى هم هست». ﴿وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُۖ﴾[البقرة:۲۴]. «آتشگیره آن انسانها و سنگها هستند». خدایا از خشم و عذاب تو به رحمت تو پناه میبریم خدایا تاب شنیدن زفیر و شهیق دوزخ را نداریم، خدایا این گوشت و پوستى که در اینجا تحمل آتش یک سنگ کبریت را ندارد شعلههاى فروزان دوزخت چگونه داشته باشد، خدایا اگر تو رحم نکنى تو لطف وکرم نکنى اگر تو به رحمت و احسان خود از ما نگذرى چه خواهیم کرد و به کجا خواهیم رفت فقط پناه گاه ما یکى است و آن رحمت توست دیگرى پناهگاهى نداریم، على ابن ابى طالب سکه ایمانش را با تقلید نیافته بود و اسلامش را از رسالهها نگرفته بود و با چیزى بنام مفاتیح جشن و ندبه آشنا نبود،، بلکه دین و عقیدهاش را از قرآن گرفته بود، مىدانست که آخرت یعنى عذاب خدا، یعنى چه بنابراین از خدا مىخواست که ترس و خوف خودش در قلب او بیندازد، نه شعار ترس و ترس ریایى بلکه «الْجِدَّ فِي خَشْيَتِكَ»خدایا از تو مىخواهیم که ما را به راه راست خودت راهنمایى کنى و ایمانى از جنس ایمان پیامر جو صحابه جانباز و اهل بیت اطهارش عنایت فرمایى، خدایا ایمانى که ما را به ترس از تو وادارد رعب و خوف تو را در دل ما بگنجاند، خدایا از تو مىخواهیم که خوف حقیقى و ترس واقع خودت را در دل ما جاى دهى و ترس تمام مخلوقاتت را از دل ما بدرآورى. آمــــیـــن.
«أَسْرَحَ إِلَيْكَ فِي مَيَادِينِ السَّابِقِينَ وَ أُسْرِعَ إِلَيْكَ فِي الْبَارِزِينَ».
چه آرزویى دارد، این بنده وارسته الهی که خود را یک مؤمن عادى مىشمارد چه آروزى بزرگى و چه تمناى پرمعیارى، طبیعى است که هر مکتب از خودش پیروان متفاوتى دارد مکاتب انبیاء †نیز به همین صورت و در هر مکتبى نزدیکترین و محبوبترین و معتمدترین به آن مکتب و به سایه آن مکتب کسانى هستند که سرقافله باشند پیشتازن باشند قبل از بقیه حاضر به فداکارى شده باشند، در مکتب اسلام و دین مبین اسلام و با آغاز دعوت رسول الله جنیز کسانى پیشتاز بودند، جلوتر قافله بودند کسانى که از همان اولین لحظات آغاز دعوت تا آخرین رمق جان فشانى کردند، آماده جان دادن بودند، این افراد را قرآن سابقین نامیده، یا سابقین اولین که در گروه هستند اولین درمیان مهاجرین و سابقین اولین در میان انصار لذا در چندین جاى قرآن کریم از اینها ستایش کرده و بهترین و پاکترین نمونههاى اسلام عملى و ثمره و نتیجه تلاش رسول بزرگوار جاینها بودند، مثلا در سوره توبه آیه ۱۰۰ ملاحظه فرمائید ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾[التوبة: ۱۰۰]. «و پیشروان نخستین از مهاجران و انصار و کسانى که به نیکوکارى از آنان پیروى کردند، خداوند از آنان خشنود شد و [آنان نیز] از او خشنود شدند. و برایشان باغهایى که فرودست آن جویباران روان است آماده ساخت که در آنجا همیشه جاودانهاند. این کامیابى بزرگ است». پاداش آنها چیست خوشنودى خداوند از آنان و خوشنودى آنان از خداوند، و بهشت جاویدان، براستى که این است سعادت بزرگ، علی خود یکى از اینهاست، اما دیگران کیها هستند که على سدر دعا و مناجاتش از خداوند مىخواهد در میدان آنها و در زمره آنها بشمار آید، اولین مصداق آیه کریمه کسانى هستند که از نظر تئوریسنهاى اسلام ناب کافر و مرتدند و لعن و نفرین بر آنان جز لاینفک ایمانست و یکی از مسئولیتهاى بزرگى آقا امام این زمان است که در انقلاب رجعت آنان را از قبرهایشان بلند کند و شلاق بزند و حق على مظلوم و سایر مظلومین اهل بیت! را از آنان بگیرد صلوات بفرستید، به به چه شاهکارى مىکند اسلام ناب، و چه خوشبختند مسلمانان ناب، ما هم مانند بسیارى از انسانهاى دیگر سرگردانیم که چه کنیم اسلام ناب را بپذیریم یا اسلام خدا و قرآن و پیغمبر و على را، انتخاب دشوار است اما باید انتخاب کرد یا اسلام ناب را پذیرفت و پیش از هزار آیه قرآن را شش هزار مرتبه به اهل بیت و امام زمان ربط داد و یا اینکه اسلام خدا و قرآن و پیغمبر و على را باید پذیرفت و قبول کرد که مصداق اولى ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ﴾ابوبکر و عمر و عثمان و على و عائشه و حفصه و طلحه و زبیر و سعد بن عباده و سعد بن معاذ و غیره شهستند که در این صورت جواب مردم را دادن مشکل است، یک سرهنگ انگلیسى هنگام خدمت در پاکستان کنونى و هند سابق مرغى خریده و به آشپزش داده بود که براى ناهارش بپزد، آشپزهم که خیلى خودش را عیارى مىدانست مرغ را کباب کرد و خورد و براى ناهار سرهنگ عدس پخت، ظهرکه سرهنگ آمد و سرمیز غذا نشست تعجب کرد که ناهار مرغش به عدس تبدیل شده وقتى از آشپز پرسید گفت: متأسفانه مرغ را گربه خورد، سرهنگ هم و بلا فاصله گربه را از زیر میز گرفت و وزن کرد دید گربه یک کیلو است، گفت: بىشعور احمق گربه یک کیلویى اگر یک کیلو مرغ را میخورد باید دوکیلو مىشد اگر این گربه است پس مرغ کجاست و اگر مرغ است گربه کجاست؟ داستان اسلام ناب هم چیزى شبیه همین است سر فرصت معلوم خواهد شد که اسلام ناب همین است که آقایان معرفى مىکنند پس اسلام خدا و قرآن و پیغمبر و على که در تضاد کامل با این قرار دارد چه بود اسمش چیست؟ و اگر اسلام ناب آن است پس این چیست؟ خدایا درِ هدایت را بگشا و این دلهاى سختتر از سنگ ما را نرم کن و اسلام واقعى را اسلام خود را اسلام قرآن را اسلام پیامبر جرا اسلام على را در ما و در تمام جهان زنده و سربلند و پیروز بگردان و ما و همه امت اسلام را از شر خرافات و عقاید باطلى که چهره زیباى اسلام را مسخ کرده نجات بده. آمـــین.
«وَأَشْتَاقَ إِلَى قُرْبِكَ فِي الْمُشْتَاقِينَ وَأَدْنُوَ مِنْكَ دُنُوَّ الْمُخْلِصِينَ وَأَخَافَكَ مَخَافَةَ الْمُوقِنِينَ وَأَجْتَمِعَ فِي جِوَارِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ»این صفت مؤمن است صفت کسى است که پروردگارش را از خودش ناخشنود نکرده است، اشتیاق دلیل محبت و بنده با پروردگار است کسى مىتواند مشتاق پروردگارش باشد که گذاشتهاش را خراب نکرده باشد، تاریخش را سیاه نکرده باشد، دچار انحراف و کجروى و شکار بدعت گذارى نشده باشد چون مطمئن است که پرورندهاش صاف است نه اینکه معصوم باشد بلکه پرورندهاش را صاف نگه داشته باشد اگر احیانا اشتباهى همه از او سرزده فورا توبه کرده است پس اشتیاق و محبت با خداوند نشانه اطمینان بنده است، نه اینکه نترسد اما آنقدر رابطهاش را خوب کرده است که با همه ترس که دارد امیدوار است پروردگارش را دوست دارد به او محبت مىورزد کسى که شب وروز با قبر و قبرستان و مرده سروکار داشته باشد کسى که همه وقت کنار قبر بنشیند و با مرده مناجات کند راز دلش را به مرده بگوید با مردگان راز و نیاز کند حاجتش را از امام رضا بخواهد قفل و زنجیر به آستان معصومه و شاه عبدالعظیم ببندد، نذر و قربانیاش را براى این و آن انجام دهد و تعظیم و ترس و امید و محبتش با مردگان باشد، در هر مشکل یاعلى، و یازهرا، و یامهدى بگوید، چگونه مىتواند مشتاق خدا باشد این بیچاره که فرصت ندارد که حتى نمازش را با یکسویى براى خدا بخواند، سر نماز هم عجله دارد که زودتر تمام کند و خودش را به بقیع رساند، و سفارشات را تقدیم کند و لیست تقاضاها را ارائه دهد، این على است که مشتاق خداست و معبود و مسجودش خداست، گویا توحید و یکتاپرستى فقط بر على لازم بوده است و زبان على حال بعضى مىگوید: ما را به على و غیر على چه در برابر این همه دلیل و حدیث و روایتى که داریم على چه جواب دارد که خودش اگر ثواب و فضیلت لازم نداشته ما را چرا منع مىکند على هم اگر امروز زنده مىبود حتما پس از شنیدن این همه روضه و توشه و دعا خوانى با این صداهاى قشنگ و زیبا حتما قانع مىشد و مىپذیرفت ولى ما از على ÷انتظار نداریم که جلو نواصب و دشمنان اهلبیت ما را کنف کند امروز این دعاهاى دسته جمعى کنار بقیع نیاز و ضرورت ماست ورنه دنیا از کجا بفهمند که ما هم هستیم ورنه مردم را چگونه نگهداریم که از وهابیت متأثر نشوند همین جلسهها و مداحىها است که مردم را وفادار نگهداشته استۀ، و گرنه تا حالا وهابیت کار خودش را کرده بود. دوستى مىگفت: اگر من براى اسلام ناب فرهنگى بنویسم مداحى را ذمّامى ترجمه خواهم کرد و مداحى فقط اسم است که معنایش مىشود مدح سرایى ولى آیا واقعا این مدح سرایى است که انجام مىگیرد یا ذمامى (بیان ذم و بدى) مىگفت: به نظر من ذمامى است چرا چونکه در واقع داریم سر اهل بیت کلاه مىگذاریم مدح است که انسان حرف طرف مرا گوش کند ما از یکسو دعاى کمیل را با این همه بوق و آواز مىخوانیم و از زبان على به همه اعلان مىکنیم که توسل فقط به خداوند و اسماء و صفات او باید جست؟ اما بلا فاصله پس از مراسم دعا به این و آن توسل مىجوئیم از زبان على اعلان مىکنیم در هرگونه سخن و مصیبت فقط خدا را باید خواند اما بلا فاصله و شاید در همان جلسه غیر خدا را مىخوانیم، از زبان على اعلان مىکنیم که من گنهگارم خدایا گناهانم را ببخش و مرا بیامرز و شاید در همان جلسه از عصمت على و اهل بیت سخن مىگوئیم از زبان على اعلان مىکنیم که خدا یا مرا جزو سابقین بگردان مرا جزو صحابه پیغمبرت و در خط آنان قرار ده، و کمى بعد از جلسه دعاى نفرین مىخوانیم و بقول آقاى فخر روحانى (معمم) که نذر کرده بود اگر در انتخابات دوره سوم از ترکمن صحرا برنده شود هفتاد هزار مرتبه به دو شیطان لعنت مىفرستد که انشاء الله من ایمان کامل دارم که آقاى روحانى اگر توبه نکند پاداش زحمات خود را در دنیا پیش از آخرت خواهد گرفت و إلا در آخرت که هیچ شک و شبیه اى وجود ندارد حتى اگر ایشان به آخرت ایمان هم نداشته باشد آخرتى وجود دارد و خداوند در حدیث قدسى مىفرماید: «مَن عادَ لِي وَلِياً فَقَد أذَنتُهُ بِالحَربِ»کسى که با یکى از اولیاى من دشمنى کند من با او اعلان جنگ مىکنم، گر چه آقاى روحانى در آخر جلسه پیشمان شده بود پیشمان از (اعترافش نه از کردهاش) اما ظاهرا نشانى توبه در چهرهاش دیده نمىشد شبیه این چرندیات را آقاى احمد مرعشى پسر آية الله اسماعیل حسینى مرعشى اهوازى نسبت به ام المؤمنین عایشه و صدیقه بگفت، (اگر راست گفته باشد دکتر بود و در لبنان خدمت مىکرد در وزارت خارجه) ایشان که بقول خودش ولایتى بود و اصلا کار اشتباهى نکرده بود که پیشمان شود ولى خود آیه الله که خیلى آدم فاضل بود با اینکه در دروغ پردازى و فن گمراه کردن بسیار استاد بود شعرى را به عربى بر صفحه اول کتابش که به من هدیه کرد نوشت. و مىگفت: منظورش دفاع از ام المؤمنین است خدا کند که چنین باشد، شبیه این هر چرندیات و دشمنى با اولیاء الله حدود دو سال پیش در حرم نبوى با چند تا جوانى و میانه مرد از کاروانى از اصفهان آشنا شدم، اول با صحبت با معلم شان شد که آنها به نحوى به تفیهم کردند مىخواهند جدا از روحانى معلم شان با من بنشینند البته معلم محترم در جلسه اول طورى شده بود که به هیچ ممکن بود دیگر رنگ مرا ببیند از آن مسیرهم عبور نمىکرد، خلاصه روز بعد با دوستان مذکور در همانجا نشتیم صحبتهاى زیادى شد بیشترشان کارهاى رسمى و نظامى داشتند، از جمله سپاه و بیسج، از صحبتها ظاهرا خیلى خوشحال بودند و استقبال کردند صحبت از وحدت پیش آمد گفتند: شما براى وحدت چه کرده اید؟ گفتم: ما کار ضد وحدت نکردهایم که مجبور باشیم با شعار وحدت جبرانش کنیم. گفت: ولى ما خیلى فعالیت مىکنیم و در راستاى وحدت پیش قدم هستیم. گفتم: اینها شوخى است وحدت حقیقى کار دشوارى است این شعارها بقول معروف خاک در چشم حریف پاشیدن است، اگر براستى ادعاى وحدت درست است شما مىدانید که اخلاق قرآن و پیامبر جو خود ائمه اهلبیت علیهم السلام از لعنت و نفرین منع مىکند اگر براستى وحدت طلبى معممین شما درست است من یک پیشنهاد مىکنم اگر به این عملى شد باور مىکنم که واقعا اینها وحدت مىخواهند، هر گروه و فرقه و مذهبى از خودش مقدساتى دارد کارى ندارم که شما قبول دارید که بزور شمشیر عمر فاروق مسلمان شده اید یا خیر؟ اما ابوبکر و عمر هردو علاوه از بقیه فضائل پدر زنان رسول الله جهستند یعنى به نوعى با خاندان رسول الله جمرتبط هستند، و از نظر ما اگر این دو نفر نبودند اسلام به سراسر جهان نمىرسید و در همان وهل اول شکار و طعمه دشمنان مىشده پیشنهاد من این است که آقایان لعن و نفرین این دو شخصیت بزرگ اسلامى را ممنوع اعلام کنند، این یک گام عملى در راستاى وحدت است، خود امیر المؤمنین ÷نیز در نهج البلاغة از لعن و نفرین منع کرده است بقیه همه خاموش بودند و گویا شوکه شده بودند که چه جواب دهند چون واقعا براى بعضى این لعن و نفرین بویژه نسبت به این دو چهره نمونه اسلام بکه قرآن گواهى مىدهد که خدا از آنان راضى شده و آنها از خدا راضى شدهاند، لعن اینها براى بعضى ذکر و ورد و عبادت شمار مىرود هر چه نگاه کردم کسى آمادگى نداشت که جواب بگوید جوانى (تقریبا ۲۰-۲۲ سالهاى) که کنار سمت راست من نشسته بود گفت: آقا از اصول و اعتقادات نمىتوانیم بگذریم این لعن و نفرین جزو ایمان ماست! دستم را بر شانهاش زدم و گفتم آفرین بر جرأت و صداقت تو، این واقعا براى تو ایمان است و از نظر من تو با همین اعتقاد از حضار مردم و بسیارى دیگر که در چنین مواردى از نفاق و دو رنگى کار مىگیرند بسیار بهترى حتى نزد خداوند مقام تو بالاتر است زیرا در باره منافقین خداوند متعال مىفرماید: ﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾[النساء: ۱۴۵]. بنا براین حقیقت همین است که تو مىگویی، آنگاه گفتم عزیزان جواب روشن و صادقانه این جوان خود جواب وحدت طلبى آقایان است، پس وحدت و هفته وحدت صرفا شعار است وقتى از اصول اعتقادى نمىشود صرف نظر کرد چرا از من انتظار دارید که از اصول اعتقادى خودم صرف نظر کنم، چرا از جامعه یک میلیارد و دویست میلیونى مسلمان جهان انتظار دارید که براى خوشنودى اقلیت ۵ در صدى تشیع از اعتقاداتش صرف نظر کند پس بیائیم با هم صادقانه عمل کنیم جامعه اهل سنت هیچ نیازى به اینگونه وحدت ندارد وحدتى که آقا رو بروى شما بخندد و از پشت خنجر بزند وحدتیکه از شما سرسفره چرب پذیرایى کند اما به مقدسات شما توهین کند، وحدتى که از قلم و منبر و زبان شما در جهت خاموش کردن و فریفتن مسلمین کار بگیرد و جامعه اسلامى را نسبت پاکترین انسانهایى که پس از انبیاء جتاریخ سراغ دارد مشکوک و بد ظن کند، وحدتى که به شما شادباش بگوید شرطیکه از عقیده و مبادى اعتقادى خود دست بشوئید، جامعه اهل سنت به اینگونه وحدت نیازى ندارد، اصلا چرا آقایان نیاز پیدا کردهاند که هفته وحدت برگذارکنند؟ جوابش یک کتاب است، اما عرض ما این است که اهل سنت خواستار وحدت با همه هستند بشرطیکه از شرک و خرافات و توهین و لعن و نفرین توبه کنند در آن صورت نیازى به شعار وحدت نیست، وحدت خودش برقرار مىشود دروغ است که مىگوئید مسائل فقهى باعث اختلاف است حب اهل بیت باعث اختلاف است هرگز چنین نیست، دشمن اهلبیت را تعریف کنید و معرفى کنید تا ببنیم که دشمن اهل بیت کسیت؟ مذهب فقهى تان هرگز شمارا از امت اسلامى جدا نخواهد کرد، شیعیان زیدى هم مذهب فقهى جدا دارند، اهل بیت را هم دوست دارند على را از ابوبکر و عمر بهتر هم مىدانند ولى آیا آنها با اهلسنت مشکلى دارند؟ پس رک و راست باشید و درست به مردم بگوئید که مشکل چیست؟ عوام بیچاره را مشغول کرده به اینکه اهلسنت بسم الله نمىگویند، و اینکه ما را متهم مىکنند که در سلام مىگوئیم «خان الأمين خان الأمين»، اینها شوخى است شما خوب مىدانید که مشکل اینجا نیست مشکل دعا خواندن و نخواندن نیست سجده کردن به سنگ و مهر نیست مشکل چیز دیگرى است، جامعه اسلامى چرا از شما متنفراست پس بسم الله و مهر و دعا نیست و حب اهل ببت نیست بعضى اسبابش را مىشمارم ۱- اعتقاد شما به تحریف قرآن ۲- تکفیر و لعن صحابه ۳- تکفیر هر کسى که مبدأ ولایت و امامت را قبول نداشته باشد ۴- سیاست ترور و وحشت علیه فعالان اهلسنت ۵- تبلیغ اعتقادات مذکور زیر چتر تقیه که خود نفاق و دو رنگى است ۶- نشر و پخش کتابهاى نفاق انگیز و تفرقه افگن در جوامع اهل سنت، اینها مهمترین اسبابى است که بر اساس آن اهل سنت از شما متنفرند، انگار شما از تحریف قرآن هیچ ارزشى ندارد چون براى شناخت هر ایده اى محقق سراغ افراد نمىرود سراغ کتابخانه مىرود و تمام متون شما هر عصر تقریب وحدت و تمام علماء شما جز عده انگشت شمارى نه تنها به تحریف قرآن اذعان و باور دارد که سرسختانه از آن دفاع مىکنند، بنابراین راه نزدیکى به امت اسلامى این نیست که شما حقایق را انکا رکنید بهتر است صاف و شفاف حقیقت را اعلان کنید که گذشتگان ما اعتقاد به تحریف قرآن داشتهاند اما ما نداریم و هر کسى چنین اعتقادى داشته باشد کافر است این صداقت شما را بیشتر به امت اسلامى نزدیک مىکند و فاصلهها را کم مىکند، همین لعن و نفرین صحابه و پیامبر جاین دیگر نه شما آن را کار خلافى مىدانید که از آن انکار و تشیع بدون آن معنى دارد این را اگر از قاموس تشیع حذف کنید چیزى بنام تشیع باقى نمىماند، نویسندگان معاصر شما خیلى بهتر و مفصل از گذشتگان در این باره نوشتهاند، وتا زمانیکه این عقیده وجود داشته باشد شما مشترى کم خواهید داشت چون اسلام را اگر از صحابه جدا کنید چیزى باقى نمىماند و اصلا فهم قرآن بدون وجود صحابه نا ممکن است چون پیامبر جبه تنهایى با یک دختر و دو داماد و دو نوه کم سن نمىتوانسته اسلام را تبلیغ کند هر عاقلى هم اینرا مىداند اینکه شما نمىتواند تحمل کنید تقصیر کسى نیست نیش عقرب نه از پى کین است که مقتضاى طبیعتش این است، ما هم با اینکه براى شما دل مىسوزانیم و موقعیت شما را درک مىکنیم جز اینکه بگوئیم ﴿مُوتُواْ بِغَيۡظِكُمۡۗ﴾[آل عمران: ۱۱۹]. چیزى به ذهنمان نمىرسد از خداوند هدایت مىطلبیم و بس.
«وَأَجْتَمِعَ فِي جِوَارِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ»این یکى از آرزوهاى امیر المؤمنین ÷است که در بهشت در جوار خداوند با مؤمنان باشد، پرسش این است که کدام مؤمنان و منظورش از مؤمنان کیست اگر اسلام ناب را داور قرار دهیم و از آن بپرسیم که منظور از مؤمنین کیست ممکن است پاسخ این باشد که بـا شیعیانش اشکالى ندارد ما که بخیلى نداریم یعنى امیر المؤمنین ÷از خداوند خواسته که در روز قیامت باشیعیانش در جوار او بـاشند، کدام شیعیان، در حیات ایـشان که شیعه درستى نبود که ایشان چنین آرزویى بکنـد چون شیعیان آن زمان طبق خطبهها و نامههاى نهج البلاغة همه مرتد و منافق بودند، همانهایى بودند که اهل بیت †بدترین عذاب و شکنجه و قتل و تعذیب جسمى روحى را از دست آنها چشیدند، اگر شیعیان آخر الزمان مراد است بازهم پرسش ایجاد مىشود که اینها اینهمه جلسه و مراسم گریه و عزا دارى را در کجا برگذار خواهند کرد و على چگونه این وضعیت را تحمل خواهد کرد؟ و این همه گنبد و بارگاه و آستان و قبر امام و امامزاده را چه خواهد کرد؟ اگر مؤمنین قبل از اسلام مرادند که بازهم على ÷غریب و تنها خواهد ماند حد اکثر چندتا فرد و فامیل همراهش خواهد بود پس این مؤمنان کیها هستند، اگر از اسلام ناب کمک نگیریم که ایشان تنها نیست چون اسلام خدا و قرآن و پیامبر و على وصحابه و اهل بیت مىگوید: هر کسى که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد و نماز ُ روزه و حج و زکات (نه خمس) اداء کند مؤمن است و جایش بهشت است حتى اگر به اساس دین اسلام ناب یعنى ولایت ایمان نداشته باشد حتى اگر جز پیامران †براى کسى عصمت نشناسد حتى اگر به امام زمان هزار ساله اى ایمان نداشته باشد حتى اگر گستاخ و بىادب باشد و به آستان و قبر و گنبد و درگاه و مزار سجده نکند و نذرانه ندهد و از آنها کمک و شفا و فرزند نطلبد و به آنها توسل نجوید بخدا سربزند و مستقیم حاجتش را به خدا بگوید با این وجود در اسلام خالص قرآن مؤمن است، و با پیامبر جو ابوبکر و عمر و عثمان و على و عائشه و حفصه و طلحه و زبیر وسایر صحابه و اهل بیت شدر بهشت در جوار پروردگار مهربان است زیرا خداوند مىفرماید: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩﴾[النساء:۶۹]. «و هر کس که از خداوند و رسول [او] فرمان برد، آنان در زمره کسانى خواهند بود که خداوند بر آنان انعام نموده است، از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان. و اینان نیک رفیقانى هستند». و در اسلام خدا و قرآن و محمد و على و حسین جایى براى ولایت و امام زمان هزار ساله و لعن و نفرین به اولیاء الله و صحابه پیامبر و گنبد و قبر و دلال بازى وجود ندارد و نه حتى زنجیر زنى و قمه زنى و بوق و آجیر و محرم و عاشورا. و از این قبیل فن و نوتها خبرى هست، اسلام آسان و بىغش و بىآلایش و بىشائبه اسلام همه برابرى و عدالت، اسلام یکرنگى و صداقت، اسلام بدون خمس یا چپاول اسلامى، اسلام بدون صیغه یا زناى اسلامى، اسلام بدون تقیه یا دروغ اسلامى، اسلام بدون نوحه یا هیزنیزم اسلامى، اسلام بدون زنجیر و قمه یا بردگى متمدن، اسلام بدون کلک بازى و حقه بازى و کلا گذارى و کاله بردارى، اسلام عملى، نه اسلام شعار، اسلام اخلاص نه اسلام ریا، اسلام ثابت و سالم نه اسلام متحرک و گوش و دم شده، اسلام معنویت نه اسلام سیاسى، اسلام سیاست نبوى نه اسلام سیاست مصالح، اسلام قرآن، نه اسلام فلسفه، اسلام پیامبر نه اسلام این و آن، پس در این اسلام دعاى على سدعاى بسیار محتواء بجایى است طبق این اسلام على با همه کسانى که با آنها در کنار رسول ججهاد کرده دعوت کرده در راه نشر این اسلام جان داده و خود را فدا کرده ما براى فردى حکم به بهشت یا دوزخ نمىتوانیم بکنیم اما انشاءالله امیدواریم که على با همه آن صدوبیست و چند هزار صحابه اى که در حجة الوداع با رسول خدا جحج کردند در بهشت در جوار پروردگارشان باشند و از خداوند امیدواریم که همه کسانیکه مخلصانه اسلام را پذیرفتند و در نقش قدم رسول الله جو صحابه جانباز و اهل بیت اطهارش شحرکت کردند و عینا آن اسلام را در خود پیاده کردند انشاء الله که با رسول الله جو صحابه یکجا در جوار رب کریمشان خواهند بود، این امید و آرزوى ماست اینکه پیروان اسلام ناب محمدى و پیروان مکتب اهل بیت در کدام طبقه بهشت جاى خواهند داشت ما نمىتوانیم پیش بینى کنیم، حاکم و داور اختیار دار خود خداوند است علم غیب هم تنها در کنترول خود اوست هر چه باشد معلوم خواهد شد «ستعرف إذا انكشف الغبار أخليل تحتك أم حمار»همین که گرد و غبار فرو نشیند معلوم خواهد شد که بر اسبى سوارى یا بر الاغى، هیچکس جرأت نخواهد داشت که بر عدل خداوند اعتراض کند و نه حتى کج نگاه کند اما قبل از اینکه نتیجه ظاهر شود امیدواریم مؤاخذه نشویم اگر از باب استفسار بپرسیم که خدایا تو که عادلى آیا مىخواهى مشرکین عرب را آتشگیره دوزخ بگردانى حتى کسانى که قبل از بعثت رسول الله جاز دنیا رفتهاند و با پیامبرت دشمنى هم نکردهاند، اما مشرکین قرن عصر اتم و انترنت و ژنتیک را که چه بسا شرکشان مهتر از شرک آنها است در بهشت برین جاى دهى؟ آنها که در هنگام مصیبت به تو رجوع مىکردند ﴿وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوۡجٞ كَٱلظُّلَلِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ فَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞۚ وَمَا يَجۡحَدُ بَِٔايَٰتِنَآ إِلَّا كُلُّ خَتَّارٖ كَفُورٖ ٣٢﴾[لقمان: ۳۲]. «و چون موجى سایهبان وار آنان را فرو گیرد خداوند را- در حالى که عبادت را براى او خالص گرداندهاند- مىخوانند. پس چون آنان را با رساندن به خشکى رهایى بخشد، آن گاه [برخى] از آنان میانهرو است. و هیچ کس جز غدّار ناسپاس آیات ما را انکار نمىکند». اما اینها حتى در چنین حالتى به در این و آن مىروند و شفا و فرزند و نجات و حل مشکلاتشان را از این و آن مىخواهند، آنها کجا اینها کجا؟ خدایا آنها از جماد و سنگ و چوب و خرما بت مىساختند اینها از دوستان و بندگان تو بت مىسازند چه تفاوتى بین اینها و آنهاست؟ همان رابطهاى که آنها با بتانشان داشتند اینها با قبور و ضریح و گنبد و بارگاه دارند، همان خواستههایى که آنها از سنگ و چوب داشتند اینها از قبر و ضریح دارند تفاوت چیست؟ خدایا همانقدر که آنها از تو فاصله داشتند اینها بیشتر فاصله دارند آنها چه گناه بیشترى داشتند خدایا همان عباداتى که آنها براى خدایان کوچکى انجام مىدادند اینها براى این و آن انجام مىدهند آنها چه گناهى بیشتر دارند،آنها پیامبرى نبود که کسى را بر او ترجیح دهند اما اینها نواسگان پیامبر را حتى از مقام پیامبران و فرشتگان بالاتر بردهاند، آنوقت کتاب نبود که آنها تحریف کنند اینها کتاب تو را نیز تحریف کردند و معتقد به تحریف آن هستند در حالیکه تو حفاظت آن را خود ضمانت کردهاى ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾[الحجر: ۹]. آنوقت پیامبرها نبود که یارانى داشته باشند و آنها تکفیرشان کنند اما اینها یاران درجه اول پیامبرت را که دوستان نزدیک تو نیز هستند تکفیر مىکنند خدایا حتی با همسران پیامبرت دشمنى دارند و با وجود سند براءت از سوى تو آنها را متهم مىکنند، خدایا آن مشرکین چون گناه بزرگترى داشتند که آتشگیره دوزخ باشند اما اینها در بهشت برین جاى داشته باشند خدایا ماکه به قضا و قدر تو راضى هستیم و به عدل ایمان داریم آیا تو چنین خواهى کرد؟ آیا یک ملیارد و دویست میلیون بندهاى که در سراس جهان تو را به یکتایى مىپرستند فقط تو را سجده مىکنند فقط از تو کمک مىخواهند همگى را به دوزخ مىسپارى و پنج در صد که (البته بیشتر شان بىگناه هیچ سروکارى به تو ندارند و یکسر قبرها و گنبدها و ضریحها خودشان مشغولند هستند) تاج بهشت قرار مىدهى، خدایا ما اعتراضى نداریم اما مبارزه نمىکنیم که تو چنین کنى، خدایا ما خود را و همه وجود خود و مرگ و زندگى خود را و حج و نماز و عبادت خود را به تو مىسپاریم براى تو زندهایم و براى تو مىمیریم و نماز و عبادت ما از آن توست تو خود دانى هر چه مىکنى اختیار دارى ما را حفاظت فرما. ﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٢﴾[الأنعام: ۱۶۲]. «بگو: بىگمان نمازم و عبادتم و زندگانىام و مرگم [همه] در راه خداوند، پروردگار جهانیان است».
«اللَّهُمَّ وَمَنْ أَرَادَنِي بِسُوءٍ فَأَرِدْهُ وَمَنْ كَادَنِي فَكِدْهُ وَاجْعَلْنِي مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ وَأَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَأَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ فَإِنَّهُ لاَ يُنَالُ ذَلِكَ إِلاَّ بِفَضْلِكَ وَجُدْ لِي بِجُودِكَ....»در این جملات امیر المؤمنین به امر بسیار مهم دیگرى اشاره مىکند انسان از آنجایى که عاجز و ناتوان آفریده شده بر اثر بسا اشتباه کارىها خود و یا دیگران گاهى احساس ترس و خوف مىکند این ترس و خوف گاهى ممکن از یک دشمن انسى باشد یا دشمنى جنى باشد یا از درنده و خزنده اى باشد، ولى بهر حال انسان چونکه آسیب پذیر است همواره نیاز به کمک و حفاظت دارد، یکى از نیازهاى بسیار مهم انسان در زندگىاش امنیت است، خداوند براى اطمینان و امنیت دائم بندگان مؤمنش نسخه ذکر و یا خودش را معرفى فرموده: ﴿أَلَا بِذِكۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ ٢٨﴾[الرعد: ۲۸] که فقط با یاد خدا دلها آرام مىگیرد، چرا؟ زیرا که خداوند قدرت قاهر و مطلق است، اگر قدرت خدا با انسان باشد دیگر از چه مىترسد و چرا مطمئن نباشد، نمونههاى زیادى داریم که خداوند این قدرتش را در حمایت از بندگان نیک و اولیاى صادقش بکار بسته است، مثلا موسى پیامبر ÷هنگامى که با قوم معاند و لج باز یهود از دست فرعون فرار مىکرد آنها که سالیان متمادى ظلم و ستم فرعون را چشیده بودند گفتند به موسى: ﴿فَلَمَّا تَرَٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ ٦١﴾[الشعراء: ۶۱]. «ما داریم دستگیر مىشویم» فرمود: ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ ٦٢﴾[الشعراء: ۶۲]. «پروردگار من با من است بدون شک راهى به من نشان خواهد داد». این قدرت خداست و این ایمان یک بنده مؤمن به خداست که در مسیر دعوت حق جز سلاح منطق و استدلال چیزى در اختیار ندارد اما با این وجود از هیچ قدرتى حتى از ستمگرى چون فرعون نمىترسد، و دیدیم که خداوند بر خلاف تصورات بشرى راه نشان داد آب دریا متوقف شد و دوازده راه خشک باز شد که موسى ÷با بنى اسرائیل عبور کردند و در همین راهها فرعون و فرعونیان را بدام انداخت و هلاک کرد. در داستان ابراهیم خلیل ÷مىبینیم که نمرود براى شکست دادن نیروى منطق و استدلال یک موحد و حق پرست با کمک امپراطوریش آتش بزرگى آماده مىکند و او را بوسیله منجنیق (چیزى شبیه خمپاره افگنهاى امروزى) به داخل آتش پرت مىکند اما آنکه آتش را آفریده توانایى سوزاندن به او بخشیده فرمود: ﴿يَٰنَارُ كُونِي بَرۡدٗا وَسَلَٰمًا عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ ٦٩﴾[الأنبياء: ۶۹]. «اى آتش سرد و وسیله سلامتى براى ابراهیم باش». هر پیامبر چونکه مأمور تبلیغ رسالت الهى است قدرت خدا کاملا با اوست، اما فقط در حالات استثنایى به شکل معجزه ظاهر مىشود اما این بندگان صادق به قدرى مطمئن هستند و به قدرت خدا ایمان دارند که ذرهاى خوف و هراس به خود راه نمىدهند. در داستان هجرت رسول بزرگوارمان جدیدم که خداوند چگونه از پیامبرش حفاظت فرمود هنگامى فرمود که، مشرکان صد نفر از صد قبیله مختلف عرب خانه حضرتش جرا محاصره کردند، ایشان در داخل بود ظاهرا عقل بشرى نمىتواند بفهمد که یک انسان دست خالى چگونه مىتواند از میان صد شمشیر برهنه اى که فقط به قصد کشتن ایشان هجموم آوردهاند جان سالم بدر برد، اما حفاظت دست ذات است که مالک همه آسمانها و زمین است و لحظهاى غافل نیست ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ﴾[البقرة:۲۵۵]. دستور رسید از جلو چشمان همه بیا بگذر و منزل را رها کن ﴿وَجَعَلۡنَا مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ سَدّٗا وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ سَدّٗا فَأَغۡشَيۡنَٰهُمۡ فَهُمۡ لَا يُبۡصِرُونَ ٩﴾[يس: ۹]. «و پیشاروى آنان سدّى و پشت سرشان [نیز] سدّى قرار دادهایم. آن گاه [چشمان] آنان را فرو پوشاندهایم، پس آنان [هیچ چیز] نتوانند دید». رسول بزرگوار على مرتضى را به جاى خودشان خواباند و یک و تنها از جلو چشمان همه گذشتند و هیچکس نتوانست در بیدارى و با چشمان باز ایشان را ببیند زیرا ذاتى که به چشم توانایى دیدن داده در این لحظات قدرت دیدن از آنها سلب مىکند، در داخل غار ثور وقتى که با تنها یار جان و رفیق و همنواشان نشسته بودند مشرکین با کمک ماهران ردیاب به دم غار رسیدند صدیق فداکار که از خودش فراموش کرده بود و در فکر این بود که مبادا مشرکین به رسول الله جگزندى برسانند آثار این نگرانى را حضرت احساس کردند و فرمودند: ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾[التوبة: ۴۰]. «نترس که خداوند با ماست». ترس بشر طبیعى است حتى اگر پیامبر باشد چنانکه در داستان موسى ÷هنگامى که به قدرت خداوند عصاى دستش در میدان به اژدها تبدیل شد موسى ÷را ترس فراگرفت خداوند فرمود ﴿خُذۡهَا وَلَا تَخَفۡۖ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا ٱلۡأُولَىٰ ٢١﴾[طه: ۲۱]. «بگیر و نترس ما (این چوب دست تو را) به حالت اصلى باز خواهیم گرداند»، در حالیکه ترس ابوبکر صدیق در اینجا براى خودش نبود بلکه براى رسول الله جبود بدلیل اینکه وقتى ایشان همه سوراخهاى داخل غار را بست و یک سوراخ باز ماند با پاى خود آن را بست تا اینکه پیامبر گرامى جبتوانند راحت بخوابند وقتى هم که مار پاى ابوبکر صدیق را زد پایش را تکان نداد که خواب یار نازنیش خراب نشود چون سر مبارک پیامبر جبر روى ران ابوبکر سگذاشته بود حضرت جباقطره اشکى که از شدت درد از چشم ابوبکر بر رخسار مبارک رسول نازنین چکید بیدار شد وقتى جریان را پرسیدند با لعاب مبارکشان اثر مارگزیدگى پاى ابوبکر مالیدند که به حکم خدا دردش تسکین یافت. این سخنان از بافیههاى دروغگویان ماهرى چون زراره نیست اینها تاریخ است که حتى کافران هم نوشتهاند، بهر حال مشرکین ناکام از دم غار برگشتند و با اینکه آنان از داخل غار پاهاى مشرکین را مىدیدند که کافى بود یک نفر سرش را پائین تر بگیرید و تا بتوانند پیامبر و ابوبکر را ببینند و براى همیشه از درد سر نجات یابند، اما مگر این توانایى را داشتند ذاتى که انسان آفریده و به او قدرت فکر کردن بخشیده دراین لحظات حساس گویا بر فکر و عقل همه آنها مهر بطلان گذاشته شده که با اینکه مؤکدا مىدانند که مرد پا تا دم غار رسیده پس کجا رفته به زمین رفته کجا رفته است؟ فقط با یک تخم کبوتر و یک تار عنکبوت خداوند آنها را گیچ کرد و نتوانستند دشمن خدا یانشان را از یک مترى پش پایشان به چنگ آورند پس حفاظت دست خداست، اوست که حفاظت مىکند و نجات مىدهد، لذا على از خدا کمک مىگیرد و عاجزانه باگردنى کج و چشمانى اشک آلود از او میخواهد که او را از شر و گزند هر کید و مکرى حفاظت کند دست به دامن پیامبر نمىبرد، دامن امام زمان را نمىگیرد، پیش قبر پیامبر زانو نمىزد، و زنجیر و قفل نمىبندد، به نام پاک پیامبر جنذر و قربان نمىکند از حضرت زهرا که معصوم! است و هر قدرتى دارد کمک نمىگیرد، از دو معصوم دیگر که همراه ایشان است (امام حسن و امام حسین) کمک نمىگیرد، ابراهیم خلیل و حضرت نوح و حتى از جبرئیل و مکائیل که در اختیار او! هستند کمک نمىگیرد، از قبر پیامبر جخورده نمىگیرد از بقیع خورده نمىگیرد و کنار بقیع شیون نمىکشد. اى عاشقان و پیروان على شما را به خداى على قسم بیائید از على پیروى کنیم، شما را به خدا بیائید از على و اهل بیت پیروى کنیم، بیائید ایمان و عقیده مان را از آن موحدان بزرگ و خدا پرستان نمونه بگیریم، بیائید انسانهای مظلوم و مسلمانان مخلصى را که بنام خدا و پیامبر و قرآن و اهلبیت جان مىدهند از بندگى بندگان رها کنیم و به بندگى خداى بزرگ وابسته کنیم، بیائید به جاى شعارهاى مشرکانه (یا على و یا مهدى ادرکنی و یا زهرا) شعارهاى توحیدى على را زنده کنیم بیائید دعایى کمیل را از شعار و نالههاى بىمعنى و اثر بدرآوریم و در زندگى عملى پیاده کنیم، بیائید على وار هر مشکل و مصیبتمان را به خداى على باز گوکنیم، شما را به خدا سوگند شما را به محبت اهلبیت اگر در این محبت صادقید بیائید از على تقلید کنیم، مثل على مسلمان باشیم مثل على دعا کنیم به جاى اینکه دعاى على شاعرى و خوش خوانى کنیم بیائیم دعا على (یعنى همین دعا کمیل) را به مردم توضیح دهیم از مردم بخواهیم که معنى آن را دقت کنند، و هر کارى على کرده ما هم همان را بکنیم، هر جورى که على مشکلاتش را حل کرده ما هم همانطور مشکلاتمان را حل کنیم، از هر جای که على حل مشکلاتش را مىخواسته ماهم از همانجا بخوانیم، اگر واقعا عاشق و پیرو و مقلد على هستیم و إلا عقل مردم همیشه کور نمىماند، مردم همیشه در خواب نخواهند ماند بالآخره روزى بیدار خواهند شد و آنروز که ببینند به نام على از دین و عقیده و مذهب على دور داشته شدهاند حداقل کارى که خواهند کرد این است و با چنگ و دندان عقیده على را محکم خواهند گرفت. به امید آنکه خداوند به همه مان توفیق پیروى صادقانه از حق که همان مذهب پیامبر و صحابه و اهل بیت است عنایت فرماید. آمــین.
«وَاجْعَلْنِي مِنْ أَحْسَنِ عَبِيدِكَ نَصِيباً عِنْدَكَ وَأَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَأَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْكَ فَإِنَّهُ لاَ يُنَالُ ذَلِكَ إِلاَّ بِفَضْلِكَ»امیر المؤمنین در اینجا خواسته دیگرى دارد، از خداوند مىخواهد که به فضل وکرم خودش او را از بهترین بندگان خودش قرار دهد، کسانى که بسیار به او نزدیکند و در نزد او قرب خاصى برخوردار مىگردند، این خواسته جز به احسان تو حاصل نمىگردد، جز آخر این دعا شبیه حدیث صحیح پیامبر جاست که فرمودند: «لَا يَنجُو أحَدُكُم بِعَمَلِهِ»هیچکس از شما با عملش نجات نمىیابد، صحابه شپرسیدند: «وَلَا أنتَ يا رَسُولَ اللهِ»حتى شما اى رسول خدا، فرمودند: حتى من «إلَّا أن يَتَغَمَّدَنِيَ اللهُ بِرَحمَتِهِ»مگر اینکه خداوند با رحمت خودش مرا حفاطت کند، بنابراین بنده هر چندکه کامل باشد نمىتواند با عملش به جایى برسد، در این زمینه قبلا توضیح داده شده برمىگردیم به قسمت اول این بنده از دعا یعنى حصول بهترین نزدیکترین و خصوصىترین مقام بندگى که امیرالمؤمنین از خداوند خواسته است، بنده مسلمان هر چه با عبادت بیشتر به خداوند نزدیک شود بیشتر احساس نیاز مىکند، و بیشتر خودش را محتاج مىبیند و بیشتر آرزو مىکند که هر چه ممکن است به خداوند نزدیکتر باشد، طبعا نزدیکى فیزیکى مراد نیست نزدیکى مقام و منزلت مراد است که در نزد خدا محبوبتر باشد، خداوند بیشتر او را دوست داشته باشد، بیشتر او را مورد لطف و عنایات معنوى خودش قرا دهد دیگر چه کم دارد، (خداوند از مثال پاک است اما جهت تو ضیح عرض مىکنم) که وقتى کسى در این دنیاى اسباب بازى با رئیس جمهور یا پادشاه یا رهبر کشورى دوست مىشود چه احساسى به او دست مىدهد؟ دوستى از آنطرف نه از طرف خودش که ارزشى ندارد اینکه خود فلان رهبر بگوید: فلانى دوست من است و هر چه دارم در اختیار اوست، پس وقتى خداوند کسى را دوست خودش بخواند چه عزت و شرف و سعادتى بالاتر از این وجود دارد که نتواند بدست آورد.
اما این مطلب باید خاطر نشان کرد که خداوند (نعوذ بالله) به هیچ کس خویشاوندى و رو در واسى ندارد، میلیاردها انسانى و جن و فرشته اى که آفریده همه را با قدرت خودش و با امر و تنفیذ ﴿كُن فَيَكُونُ ١١٧﴾[البقرة: ۱۱۷]. خودش آفریده است در نزد او هیچ کس برکسى دیگرى برترى ندارد جز به تقوى تنها بنابراین راه دوست شدن با خداوند حصول تقوى است البته پس از ایمان، ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ ٦٣﴾[يونس: ۶۲-۶۳]. «بدان که دوستان خدا، نه بیمى بر آنان است و نه آنان اندوهگین شوند. آنان که ایمان آوردهاند و پروا مىکردند». فقط یک استثنا وجود دارد که خداوند بعضى بندگانش را به براى مأموریت مىفرستد به آنها یک سرى امتیازاتى مىدهد مثل (معجزه و عصمت در تبلیغ رسالت) ولى حتى این مأموران که اصطلاحا رسولُ پیامبر نامیده مىشوند چنانکه گذشت هیچ یک از لوازم بندگى مستثنى نیستند بلکه آنها نمونههاى ایمان و تقوى هستند تاکه آنها را ببینند و از آنها تقلید کنند ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾[الأحزاب: ۲۱]. الگو و نمونه خوب و کامل براى شما رسول خدا جاست، لذا رسول خدا جحتى دانه خرمایى را اگر در باغى یا جایى مىدیدند نمىخوردند مبادا صدقه باشد، آنقدر عبادت مىکردندکه پاهاى مبارک شان ورم مىکرد، وقتى ام المؤمنین عائشه صدیقه لپرسیدند مگر به این است که خداوند گناهان گذشته و آینده شما را بخشیده است ﴿لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾[الفتح: ۲]. فرمودند: «أفَلَا أَكُوْنَ عَبْداً شَكُوراً» آیا بنده شکر گذار خدا نباشم، بنابراین امیر المؤمنین على سو یا اینکه سایر صحابه و اهل بیت این امر را بخوبى مىدانستند که ولایت و قرب خداوند جز با تلاش و کوشش و زحمت و عبادت حاصل نمىشود اما اینکه امیر المؤمنین فرمودند: «لاَ يُنَالُ ذَلِكَ إِلاَّ بِفَضْلِكَ» یعنى اینکه عبادت ما قیمت این خواستههاى ما نمىتواند باشد راهش همین است فقط از طریق کاملترین مقام و درجه ایمان و بالاترین حد بندگى و عبادت جز این هیچ راهى ندارد، آنهم نه عبادت از پیش بلکه طبق دستور الهى، لذا صحابه از دقیقترین حرکات رسول گرامى جپیروى مىکردند حتی بعضى صحابه جایى که از شتر پیاده شدند و نیاز بشرى داشتند که مثلا وضو بشکنند آنجا پیاده مىشدند و حتى اگر نیاز هم نمىداشتند طورى که رسول خدا جنشسته بودند مىنشستند این کمال اتباع سنت در آن فرهیخته گان بود، زیرا پیروى از رسول خدا جپس از ایمان یگانه شرط براى حصول تقوا است ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ﴾[آل عمران: ۳۱]. «اى پیامبر بگو که: (واقعا) خدا را دوست دارید پس از من پیروى کنید تا اینکه خداوند شما را دوست داشته باشد و گناهانتان را بیامرزد». بنابراین محال و نا ممکن است بتواند دوست ولى خدا باشد بدون آنکه از پیامبر پیروى کند اصلا نمىتواند مسلمان باشد چه جایى که ولى خدا باشد ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾[النساء: ۶۵]. «سوگند به پروردگارت، [در حقیقت] ایمان نیاورند مگر آنکه در اختلافى که بین آنان در گرفت، تو را داور کنند. آن گاه از آنچه حکم کردى در خود هیچ دلتنگى نیابند و کاملا گردن نهند». عجیب اینجا است که مىبینید احیانا کسانى زیر چتر تصوف و عرفان ادعاى ولى بودن وکشف و کرامات مىکنند که یک در صد زندگى شان شباهتى به رسول الله جندارد و سراسر اعمالشان خلاف اسلام و قرآن و شریعت است، عجیب تر آنکه گاهى زیر همان چتر کسانى مدعى عرفان و تصوف و سرانجام مقام ولایت الهى مىشوند که عمرشان را در جنگ و ستیز با اولیاى صادق الهى گذارندهاند و چه بسا لعن و نفرین بر اولیاى الهى را ذکر و ورد و ثواب مىدانند، عجبا، ما از کشف! و کرامات! آنها انکار نمىکنیم ممکن است با کمک سحر و جادو کارهاى فوق العادهاى هم از آنها سرزند، اما اگر یک در صد مخالف سنت و پیامبر جعمل کند نا ممکن است که بویى از ولایت ببرد، البته ولایت خدا منظور است ولایت شیطان زود حاصل مىشود. آقایى تعریف مىکرد که با یک جماعت چهار نفرى از پزشکان پاکستانى براى تبلیغ اسلام به ژاپن رفتیم مدتى فعالیت کردیم بارى به شهرى وارد شدیم که مسجد نداشت هوتلهاى آنجاهم به ماجا ندادند، یک کشیک بوذى از ما خواست اگر ما مىخواهیم مىتوانید که در معبد ما باشید سه شب در معبد سپرى کردیم فعالیت خودمان را در بازار مىکردیم و از معبد به عنوان خوابگاه استفاده مىکردیم، روز چهارم کشیک آمد و گفت: من در مدت که شما مهمان ما بوده اید شما را دقیق مطالعه کردهایم و اکنون تصمیم داریم مسلمان شوم، بلا فاصله گفت: فکر نکنید من از شما خیلى کارهاى فوق العاده دیدهام که گرویده شدهام این کشش درونى من است بخاطر آنکه به شما ثابت کنم که من چکارهام، مىخواهیم یک تجربه اى به شما نشان دهم آنگاه ما را در صحن معبد جمع کرد و به یکى از افراد همراهش گفت: در فاصله بیست مترى بایستد آنگاه باخاموشى چیزى خواند با انگشتش به او اشاره کرد طرف بىاختیار به زمین افتاد دو سه بار با دو سه نفر این تجربه را انجام داد، گفتیم: شما به آنها هماهنگ مىکنید گفت: از شما کسى بایستد من رفتم و ایستادم تا وقتى با خودش گویا داشت چیزى مىخواند عادى بودم همینکه به طرف من اشاره کرد نفهمیدم چگونه بر زمین افتادم، آنگاه گفت: با این همه من احساس نقص مىکنم و این نقص خودم را بیش شما مىتوانم کامل کنم آنگاه کلمه خواند و مسلمان شد، منظور اینکه اینگونه حرکات نشان ولى بودن نیست ولى هیچ اختیارى از خود ندارد که بتواند سویچ کند و کرامات صادر کند کرامات به اختیار کسى نیست و حتى کرامات نشان بالاترین درجه ولایت و ایمان و عمل نیست، ممکن از افراد ضعیفترى هم کرامات صادر شود اما کسانى مخالف سنت رسول خدا جعمل مىکنند و به اصحاب پیامبر لعن و نفرین مىکنند مىتوانند ولى خدا باشند هرگز ممکن نیست، پس امیر المؤمنین تمام کوشش و سعى خودش را به خرج مىداد و ضمن ایمان و عمل و پیروى صد در صد سنت رسول الله جدعا هم کرد که خداوند او را از بندگان نیکویش بگرداند و در نزد خودش مقام و منزلت او را بالا ببرد و این عین ولایت و دوستى خداست، اما اینکه آقایى بیاید با شرک و توسل مشرکانه و راز و نیاز با مرده و قبر و ضریح داشته باشد و میلیونها انسان دیگر را هم به شرک و گمراهى بکشاند و ادعاى ولایت و دوستى خدا را کند باید به این عمل خندید و براى هدایت او از خداوند دعا کرد و به گفت:
تَعْصِي الإلهَ وأنْتَ تُظْهرُ حبهُ
هذا محالٌ في القياس بديعُ
لو كان حبُّك صادقاً لأطَعْتَهُ
إنَّ المحب لمن أحَبَّ مُطِيعُ
على گفتن آسان است، از نام على شعار درست کردن آسان است، دعاى کمیل خواندن و نهج البلاغة خواندن آسان است، دم از محبت على زدن آسان است، بنام على بدعت تراشى آسان است، بنام على صیغه کردن و خمس گرفتن آسان است، سیرت على را چاپ کردن آسان است، بنام على دائرة المعارف چاپ کردن آسان است، مولى على گفتن آسان است، با هر نشستن و برخواستن و سلام و خدا حافظى یا على گفتن آسان است، اما آیا پیروى از على همینقدر آسان است؟ آیا على و نبى را سرمشق زندگی قرار دادن به همین قدر آسان است؟ آیا مثل على یکتا پرست بودن هم همینقدر آسان است؟ آیا مثل على پیرو رسول الله جبودن هم آسان است؟ مثل على دوست خدا شدن هم آسان است؟ مثل على فقط به ایمان و عمل و تقوى پناه بردن هم آسان است؟ مثل على گنبد و بارگاه و ضریح و مزار نساختن به این قبیل چیزها دل نبستن هم آسان است؟ آیا مثل على پنج وقت نماز خواندن هم آسان است؟ مثل على کامل و ضوء گرفتن هم آسان است؟ مثل على با دوستان خدا دوستى کردن هم آسان است؟ مثل على نام یاران رسول الله جرا بر فرزندان خود گذاشتن هم آسان است؟ مثل على با همه مسلمانان صاف بودن هم آسان است؟ مثل على از هیچ مسلمانى کینه و حسد به دل نداشتن هم آسان است؟ مثل على از بدعت و خرافات بدور بودن هم آسان است؟ مثل على کلنگ گرفتن و قبر خراب کردن هم آسان است؟ مثل على زاهد بودن و با وجود در دنیا زیستن دنیا را نپرستیدن هم آسان است؟ مثل على سهم یتیم و بیوه زن و بیچاره را نخوردن هم آسان است؟ مثل على فقط به دین خدا و سنت رسول الله جاکتفا کردن و از پیش خود دین نتراشیدن هم آسان است؟ مثل على دین را وسیله حکومت نکردن هم آسان است؟ مثل على در حکومت عدالت کردن هم آسان است؟ مثل على یک لخت بودن و از نفاق و دو رویى کار نگرفتن هم آسان است؟ مثل على ناموس مردم را به نام متعه و صیغه تاراج نکردن هم آسان است؟ مثل على جیب مردم را به نام دین و زیر نام خمس خالى نکردن هم آسان است؟ مثل على فقط زکات را به رسمیت شناختن هم آسان است؟ مثل على در بندگان خدا غلو و افراط نکردن هم آسان است؟ مثل على از افسانههایى به نام عصمت و ولایت بیگانه بودن هم آسان است؟ مثل على بر علیه دشمنان دین جنگیدن هم آسان است؟ مثل دشمنان حقیقى اهل بیت را شناسایى کردن و دروغهایشان را از دین جدا کردن هم آسان است؟ مثل على خط خود را از خط سبائیان و گرگان در لباس میش جدا کردن هم آسان است؟ با همه مقدس مآب شان، نام و تاریخ و روایات آنان را از کتابها بیرون آوردن هم آسان است؟ کاش امروز على زنده مىبود و مىدید که به نام او و فرزندانش چهها مىشود؟ آنگاه معلوم مىشد که دوستان و محبان و پیروان و عاشقان اهلبیت و خاندان طهارت و با عصمت کیست و دشمنان واقعى آن پاکان کیست؟ خدایا اگر این سنت تو مىبود حتما دعا مىکردیم که آنها را زنده کن اما سنت و عادت تو چنین نیست لذا از تو مىخواهیم که ما را به حقیقت دین و قرآن و اسلام و با حقیقت مکتب رسول الله جو صحابه جانباز و اهلبیت اطهارش آشنا کنى و توفیق پیروى صادقانه عنایت فرمایى، خدایا از ته دل با قلبى آگنده از درد و رنج و اخلاص از تو مىخواهیم که همه دشمنان اسلام و قرآن بویژه دشمنان حقیقى اهل بیت را هدایت کنى اگر قابل هدایت نیستند نابود و رسوایشان کنى و شرشان را از سر امت محمد جدور گردانى، خدایا تو را به ذات خودت سوگند تو را به اسماء و صفاتت سوگند تو را به عرش و کرسىات سوگند که دشمنان اهلبیت را رسوا کنى، کسانى که از آنها قابل هدایتند هدایت کنى و کسانى که شایستگى هدایت و دوستى تو را ندارند خدایا نمونههایى از قدرت را خودت به ما و جهانیان نشان بده تا درس عبرتى براى دیگران باشد، خدایا اگر صحابه پیامبرت دوستان تو بودهاند خدایا اگر تو از آنها آخر راضى بودهای و راضى هستى و دشمنان آنان را اگر قابل هدایت نیستند خدایا رسوا و ذلیل بگردان، خدایا آشکارا به ما نشان بده همچنانکه با دعاى ابوسعید خدرى سبراى هلاکت دشمن طلحه و زبیر و عثمان و على عذابت را به شکل شترى فرستادى، همچنانکه عذابت را در این عصر به دشمن أبوهریره سأبو ریه زندیق در حین مرگش نشان دادى که یکسر ناله و فریادى زد آخ آخ ابوهریره مىگفت، اگر ابوبکر و عمر و عثمان و على و حسن و حسین و عایشه و حفصه و طلحه و زبیر و خالد و سایر آل را و صحابى پیامبر را دوست دارى خدایا نمونههاى آشکارى از این عذاب را به ما و جهانیان نشان بده، خدایا حلم و برد و بارى تو بسیار است ولى ما بندگان ناتوان تو عاجزیم و تحمل زخم زبانهاى أبوریهها جزائرىها و مجلسىها و عسکرىها تیجانىها را نداریم، چون اینها (صحابه و اهل بیت) یاران و خاندان پیامبرت هستند، خدایا اینگونه افراد به چنان عذاب و مصیبت و بیمارى و سرطانى گرفتار کن که مردم بدانند که تو با او اعلان جنگ کردهاى و دارى براى دوستانت انتقام مىگیرى، خدایا تو را به قدرت و عظمت و کبریایى سوگند که این دعا را اجابت فرما و با خواندن و آمین هر مؤمنى تا روز قیامت هر بار نشانه اى از این دوستى را با اولیایت به ما و کم صبرانى همچون نشان بده، خدایا ما در این شک و شبیه نداریم که به مجرد مردن، آنها عذاب و نتیجه جنگ تو را با خودشان احساس مىکنند اما قدرت تو کم نیست و چه مىشود اگر در دنیا هم شراره به آنها برسد، چه مىشود اگر در دنیا هم مانند أبوریه در آتش کینه أبوهریره و ابوبکر و عمر و عثمان و على و حسن و حسین و طلحه و زبیر و خالد و عائشه و حفصه بسوزد، خدایا کسانى که نا دانسته و از روى جهالت و نادانى دارند با دوستان و اولیایت و صحابه و اهل بیت پیامبرت دشمنى مىکنند هر چه زودتر آنها را به صراط مستقیم خودت برگردان و دلهایشان را از هر گونه کینه و حسد و بغض و عداوت نسبت به خودت و پیامبرت و دوستانت پاک گردان، خدایا بسیارند کسانى که طوطى وار کلماتى را مىشنوند و تکرار مىکنند اما تقصیر ندارند بىخبرند نا آگاهاند خدایا دل اینگونه افراد را هر چه زودتر به نور هدایت و رحمت خودت منور بگردان و آنها را از مکر و دسیسه شیطانهاى انسى و جنى نجات بده و حقیقت دین و حلاوت ایمان و حلاوت دوستى خود و پیامبر و صحابه و اهل بیتش را به آنها بچشان، خدایا ما همچنانکه امیر المؤمنین فرمود: «لاَ نَمْلِكُ إِلاَّ الدُّعَاءَ»جز دعا چیز دیگرى از دستمان بر نمىآید هدایت است خدایا این تنها وسیله مستضعفین را بکار گرفتیم تا اگر حکمت تو تقاضا کند این خواسته ما را جامه عمل پوشانى، خدایا تو را سپاس که به ما توفیق درد دل و مناجات با خود عنایت فرمودى ورنه ما بسیار عاجز و نا توانیم و هیچ پناگاهى جز رحمت تو نداریم پس خدایا اول و آخر تو را سپاس مىگوئیم.
«وَجُدْ لِي بِجُودِكَ وَاعْطِفْ عَلَيَّ بِمَجْدِكَ وَاحْفَظْنِي بِرَحْمَتِكَ وَاجْعَلْ لِسَانِي بِذِكْرِكَ لَهِجاً وَقَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً»امیر المؤمنین همچنان به فقر و نیاز مندى خودش به پروردگارش اعتراف مىکند و از بارگاه او جود و لطف و کرمش را مىخواهد، و از او مىخواهد که به بزرگوارى خودش با او معامله کند و او را با رحمت خودش حفظ کند و زبانش را همواره به یاد خودش ترو تازه بدارد و قلب او را به محبت خودش شاد و آباد داشته باشد، طبیعى است که بنده مؤمن همیشه به این چیزها نیازمند است هیچ بندهاى در لطف و رحمت پروردگارش بىنیاز نیست، هیچ بنده مؤمنى لذت و کیف زندگى را جز با ذکر و محبت پروردگارش نمىتواند بچشد پس از خداوند مىخواهیم که ما را نیز از این نعمتها محروم نگرداند و زبان و قلب ما همیشه با ذکر و محبت خودش شاد و آباد داشته باشد. در این زمینه قبلا به اندازه کافى توضیح دادهایم.
«وَمُنَّ عَلَيَّ بِحُسْنِ إِجَابَتِكَ وَأَقِلْنِي عَثْرَتِي وَاغْفِرْ زَلَّتِي فَإِنَّكَ قَضَيْتَ عَلَى عِبَادِكَ بِعِبَادَتِكَ وَأَمَرْتَهُمْ بِدُعَائِكَ وَضَمِنْتَ لَهُمُ الْإِجَابَةَ» در اینجا سخن از دعا و اجابت است و بار دیگر اعتراف گناه و لغزش یعنی نفی عصمت تخیلی، امیرالمؤمنین از خداوند فقط اجابت دعایش را نمیطلبد بلکه حسن اجابت دعا را میطلبد که نشانه کمال اجابت است، با عجله نمیخواهد بهتر را میخواهد جلو تر میفرماید: پروردگارا! لغزش و گنه مرا بیامرز که تو خود بندگانت را به بندگی و عبادت امر فرمودی و آنها را به دعا امر کردی و اجابت را خود ضمانت کردی، سبحان الله بنده وقتی با پروردگار دوست میشود او را به شدت دوست میدارد و لذت این دوستی را در قلبش احساس میکند، لهجه سخن گفتنش با او عوض میشود و گویا با پروردگارش ناز میکند، حق دارد ناز کند چون مؤمن ناز بردار دیگری غیر از معبودش ندارد، مؤمن که نمیتواند با مرده مناجات کند کنار قبر بنشیند و سفره دل باز کند، با این قبر یا آن گنبد با آن ضریح و یا این امام و آن امام زاده راز دل کند مؤمن راز دلش مشخص است جایش مشخص است جهتش مشخص است کیفیتش مشخص است، مؤمن فقط با خدا و معبود و پروردگارش راز دل میکند به چند طریق میتواند مؤمن با پروردگارش مناجات و درد دل کند با دعا، با ذکر، با نماز، با تلاوت قرآن کریم، جایش یا مسجد است یا هر جای دیگری که میسر شود، نه قبرستان و مزار و کنار قبر وضریح، نزدیکترین حالت بنده به پروردگارش حالت سجده است،کلماتی که بنده مناجات میکند یا قرآن است یا ذکر، صحیح با دعاهای مأثور و ثابت و حقیقتا ثابت است نه مشتی خرافات که معلوم نیست توسط چه کسی نوشته شده است، دعا مانند دعای کمیل که حتی اگر الفاظش از خود امیرالمؤمنین هم نباشد حد اقل با عقیده و منهج وی مخالف نباشد در تمام این دعا نام و نشان از غیر الله نیست، در تمام دعا نه یا رسول الله گفته شده نه یا زهراء، نه یا مهدی و امام زمان، و نه یا علی و مولا علی، فقط توسل به اسماء و صفات خداست پس خداوند از بندگانش خواسته که دعا کنند و ضمانت اجابت هم کرده بشرطیکه شروط آن فراهم باشد (چنانکه در مقدمه توضیح دادیم) پس دعا را میتوان ابتداء به دو نوع تقسیم کرد، مآثور و غیر مأثور، دعاهای مأثور آنست که یا در قرآن کریم آمده باشد و یا از پیامبر جثابت شده باشد، اگر دعاهایی از ائمه و دیگری علماءهم ثابت باشد که مخالف قرآن و سنت نباشد اشکالی ندارد، بنابراین قبل از اینک هر دعایی را بررسی کنیم و به سندش اهمیت دهیم محتوای آن مهم است، اگر دعایی محتوایش غلط باشد و در آن شرک و بدعت و لعن و نفرین باشد حتی اگر سند داشته باشد ارزش ندارد چون یقینا این سند ساختگی است، اما اگر محتوایش درست باشد حتی اگر سند هم نداشته باشد میتوان از آن استفاده کرد، مثل هر دعای غیر مأثوری که انسان میتواند از خودش بخواند، پس بنابر این انسان مؤمن باید همیشه دست به دعا باشد و هر خواسته خودش را با پروردگارش خودش در میان بگذارد، و مطمئن باشد که اجابت خواهد شد (در مقدمه توضیح دادیم).
«فَإِلَيْكَ يَا رَبِّ نَصَبْتُ وَجْهِي وَإِلَيْكَ يَا رَبِّ مَدَدْتُ يَدِي فَبِعِزَّتِكَ اسْتَجِبْ لِي دُعَائِي وَبَلِّغْنِي مُنَايَ وَلاَ تَقْطَعْ مِنْ فَضْلِكَ رَجَائِي وَاكْفِنِي شَرَّ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ مِنْ أَعْدَائِي يَا سَرِيعَ الرِّضَا اغْفِرْ لِمَنْ لاَ يَمْلِكُ إِلاَّ الدُّعَاءَ».
لذت توحید و حلاوت ایمان خالصانه در این کلمات همچون نور میدرخشد و همچون غنچه لبخند میزند و همچون گلاب از آن بوی عطر میتراود و این از ویژگی های یکتا پرستان است و این درخشش و زیبایی و نسیم عطرآگین توحید فقط به مشام کسانی میرسد که با توحید سروکار دارند و از شرک و مظاهر آن بشدت متنفرند، خود مردان و زنان موحد نیز چنیناند، چهرههایشان همچون نور میدرخشد ﴿سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ﴾[الفتح: ۲۹]. آثار سجده در اینجا بنابرقول راجح و داغ سیاه شده پیشانی نیست بلکه نوری است چهره مؤمنان و موحدان میدرخشد، بنابر این هر مؤمن و خوگر به توحید و یکتا پرستی عشق میورزد و از دیدن چهره های نورانی موحدان شاد و خرسند میگردد کما اینکه هر مشرک و کافر از دیدن نور توحید و چهره زیبایی موحدان و خدا پرستان و یکتا پرستان به خشم میآید لذا کافران از دیدن پیامبر و صحابه جانباز و یکتا پرستش به خشم میآمدند ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ﴾[الفتح: ۲۹]. تا اینکه خداوند وسیله ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ﴾[الفتح: ۲۹]. کافران را به خشم آورد زیرا که آنها نجسند ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُشۡرِكُونَ نَجَسٞ﴾[التوبة:۲۸]. و هر نجس و پلید در نقطه مقابل توحید و موحد قرار دارد و محال است که مشرک و نجس که خداوند او را پلید گفته از موحد خوشش بیاید، بد نیست یک نکته علمی را نیز خدمت شما به عرض برسانم که بسیار از علماء مفسران از همین آیه استنباط کردهاند ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ﴾[الفتح: ۲۹]. که هر کس چه با خود محمد رسول الله جو چه با ﴿وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ﴾که صحابه و یاران حضرت هستند دشمنی کند و از آنها بد ببرد و از شنیدن نام و یاد آنان به خشم آید کافر است، و عرض این بودکه امیر المؤمنین در این کلمات زیبا بیان میدارد که فقط به پروردگارش روی میآورد و دستش را فقط به سوی او دراز میکند اما مریدان و پیروان علی امروز به کجا روی میآورند و دستشان به کجا دراز میکنند باید خودشان بیندیشند و ببینند و اگر چون علی نبودند شجاعانه بر گردند و خود بگویند: ترسم نرسی به کعبه اعرابی- کین راهی که تو میروی به ترکستان است.
حالا این راه علی سو این هم مذهی و عقیده و دین علی شما خود تشخیص دهید که اسلام ناب و شریعت محمدی کدام است، اینکه انسان فقط به خدا روی و دستش را به سوی خدا دراز کند یا اینکه به گنبدها و بارگاهها و مزارها و ضریحها روی آورد و دستش را به ابا الفضل و قمر بنی هاشم و علی و ائمه بقیع دراز کند، آیا کسی هست که با منطق و عقل و قرآن و سروکار داشته باشد و از آقایان بپرسد که ابالفضل و قمربنی هاشم و علی و ائمه بقیع هنگام مشکل و مصیبت به کجا روی آوردند دست به کجا دراز میکردند؟ اگر پیرو و مقلد علی هستید که علی میگوید: «فَإِلَيْكَ يَا رَبِّ نَصَبْتُ وَجْهِي»فقط بسوی تو رو در آوردم ای پروردگارم، «وَإِلَيْكَ يَا رَبِّ مَدَدْتُ يَدِي»و بسوی تو دستم را دراز کردم ای پروردگارم، اگر این کلمات به عربی است که ما نمیدانیم چیز دیگری است، به لسان عربی مبین است که معنایش مشخص است شما ترجمه هم کرده اید ترجمه خود شما راهم گذاشتهایم و از پیش خودمان ترجمه نکردهایم حالا بیایید لطف کنید و راست بگوئید که پیرو علی کیست؟ از مکتب اهل بیت و مولا علی چه کسانی پیروی میکنند؟ کسانی که برخلاف علی روی به سوی قبر وگنبد و ضریح و امام و امام زاده مرده میآورند و دست به سوی کسانی دراز میکنند که حتی برای خودشان نفع و نقصانی را مالک نیستند در حیاتشان مالک نبودند حالا که هیچ اینها پیروی مکتب اهل بیت و مذهب مولی علی و اسلام ناب هستند یا کسانی که مانند علی فقط به خدا روی میآورند و دست به سوی خدا دراز میکنند ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾[الفاتحة: ۵]. خدایا هدایت از تو میخواهیم نور هدایت را در دلهایمان داخل بگردان و پرده های ظلمت و ضلالت را از جلو بصارت و بصیرت ما بردار خدایا زنگار دلهایمان را با نور معرفتت صیقل بفرما و نور هدایت کتاب شفابخشت را بر تمام زوایای تیره و تار قلبهای ظلمانی مان بتابان. آمــــین.
«فَبِعِزَّتِكَ اسْتَجِبْ لِي دُعَائِي وَبَلِّغْنِي مُنَايَ وَلاَ تَقْطَعْ مِنْ فَضْلِكَ رَجَائِي وَاكْفِنِي شَرَّ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ مِنْ أَعْدَائِي يَا سَرِيعَ الرِّضَا اغْفِرْ لِمَنْ لاَ يَمْلِكُ إِلاَّ الدُّعَاءَ».
این است عرفان صادقانه که صاف و پاک و بیآلایش است زیرا تنها با محور تماس دارد که سرچشمه تمام خوبیها و پاکیها است، ریشهاش ایمان و تنهاش اعمال نیک مطابق با قرآن و سنت و شاخ و برگش کارهای خیر است و میوهاش بهشت برین و خوشنودی ربکریم است. عرفانی که از شرک و بدعت و خرافات بدور است، عرفانی که عارفش قرآن ورد میکند و با ذکر معبود دلش را شاد و مطمئن میگرداند، عرفانی که عارفش حل هر مشکلش را از معبود یکتا و یگانه میخواهد نه از بندگان عاجز و ناتوان، اعم از مرده و زنده، ولی و امام و پیامبر و جن و فرشته که همگان محتاج بارگاه ایزد متعالند، عارفی که خواستن و طلب کردن از غیر خدا را شرک میداند، عارفی که خواستن از خدا را کمال عزت و افتخار میداند، و عارفی که معبودش را به ذات و صفات او سوگند میدهد و از او میخواهد که دعایش را اجابت کند، و او را به آرزوهایش برساند و از او میخواهد که امیدش را قطع نگرداند، او را و از شر همه دشمنانش اعم از جن و انس حفاظت کند، چنین عارفی را از این مقام و منزلت بندگی و کمال بندگی بلند کردن و به جای معبود نشاندن و او را مشکل کشا و حاجت روا و غیب دان معرفی کردن چقدر ستم بزرگی است، عارفی که عاجزانه مینالد به بارگاه کبریای معبودش عرض میکند: «اغْفِرْ لِمَنْ لاَ يَمْلِكُ إِلاَّ الدُّعَاءَ»ای معبود من بندهای را که جز دعا چیزی در اختیار ندارد ببخش وبیامرز، از چنین بندهای قسیم الجنة و النارو میزان اعمال ساختن چقدر خیانت و ظلم است، به تقوای این بنده عارف، چقدر توهین است، به عرفان و علم و معنویت، چقدر توهین است، به مقام والای آن صحابی بزرگوار پیامبر جو آن چراغ فروزان خاندان نبوت، چقدر جسارت و گستاخی و بیادبی است که بیائیم بندهای که عرض میکند جز دعا مالک هیچ چیز نیست او را مالک بهشت و دوزخ قرار دهیم، مالک روز قیامت قرار دهیم وا اسلاماه و قرآناه، چقدر بدبخت و بیچارهایم،که قدرت و صفات آن ذات با عظمت پروردگار ذات یکتا و یگانه پروردگار را به بندگان عاجزش نسبت دهیم واقعا که بجا فرموده وخوب شناخته ﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦٓ﴾[الأنعام: ۹۱]. تعظیم نکردند خدا را حق تعظیم کردن، نشناختند خدا را حق شناختن و نپرستیدند خدا را حق پرستیدن، و خنده دارتر و درد ناکتر اینکه بیائیم برای این خیانتها و ستمها نسبت به مقام شامخ و والای اهل بیت پیامبر جدست به تحریف قرآن بزنیم و زیر نام تفسیر قرآن با آیات قرآن بازی کنیم از آیات قرآن ثابت کنیم که این بندگان عاجز و ناتوان اما در عین حال بسیار گرامی و باشخصیت گویا در بسیاری از کارهای خدا شریکند «إيابُ الخَلقِ إلَيكُم وحِسابُهُم عَلَيكُم»به چه آب و تابی هم بیان میکند این حدیث! عینا عکس آیه کریمه ﴿إِنَّ إِلَيۡنَآ إِيَابَهُمۡ ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا حِسَابَهُم ٢٦﴾[الغاشية: ۲۵-۲۶] است آیه میفرماید: آنگاه بازگشت خلق به سوی ماست و سپس حسابشان نیز برماست. حدیث میفرماید: بازگشت خلق به سوی ائمه و آنگاه حساب آنان نیز برائمه است! به به! چه اسلام نابی، ما که اهل فتوی نیستیم تا حکم صادر کنیم که این نوع روایت که در نقطه مقابل قرآن قرار میگیرند چه پدید میآید، این را هر مسلمانی که در چنگ چنین روایتها و غلو و افراطها قرار دارد میتواند بیندیشد و بین قرآن و اینگونه روایات یکی را انتخاب کند، چون نا ممکن است هم انسان به قرآن ایمان داشته باشد و هم به روایات متضاد باقرآن، اگر کسی قرآن را باور داشته باشد قرآن بازگشت انسانها را بسوی خدا و حساب آنان را خدا میداند.