تقسيمبندی مربوط به اهل بغی
هرکس باغی، ظالم یا متعدی و متجاوزگر باشد و یا مرتکب گناهی شود، به دو دستۀ کلی تقسیم میگردند: یا اهل تأویل میباشند یا اهل تأویل نیستند. دسته اول که اهل تأویلند و مجتهد میباشند، اهل علم و دینند و از جمله کسانی میباشند که اجتهاد نمودهاند، بعضی از آنها معتقد به حلال بودن اموری شدهاند و بعضی همان امور را حرام دانستهاند. چنانکه بعضی از آنها تعدادی از انواع نوشیدنیها را، بعضی دیگر تعدادی از معاملات ربوی و گروهی نیز عقود تحلیل و متعه و امثال اینها را حلال دانستهاند. این امر و نمونههایی همچون آنها را از بهترین علمای سلف نقل کردهاند. این دسته از مجتهدین اهل تأویل و تفسیر غایت امرشان این است که دچار خطا شدهاند. الله تعالی میفرماید: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ﴾[البقرة: ۲۸۶] «پروردگارا اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم ما را به خاطر آن مؤاخذه مکن». و در صحیح وارد است که الله تعالی این دعا را مستجاب گردانیده است. و در جای دیگر از داود و سلیمان علیهما اسلام خبر میدهد که آنها هردو در موردی حکم کردند و یکی از آنها را به علم و حکمت تخصیص میگرداند علیرغم اینکه هر دوی آنها را به واسطۀ علم و حکمت میستاید. پس اگر یکی از آنها چیزی را بر خلاف آنچه مجتهد دیگر فهم کرد، فهمید؛ بدین سبب ملامت نمیشود و این امر مانعی برای دینداری و علمش نیست هر چند اگر آن را به صورت واقعی میدانست و باز همانگونه که خود فهمیده بود حکم میکرد، گناه و ظلم بود و اصرار بر آن باعث فسق میشد لکن هرگاه به ضرورت، تحریم آن را دانست، حلال دانستنش کفر خواهد بود. بغی از این مقوله است. اما هنگامی که باغی مجتهد و اهل تفسیر و تأویل باشد و برایش مشخص و معلوم نگردد که او بغی نموده است بلکه خود را بر حق میدانست، هر چند در عقیده اش دچار خطا گشته، نباید او را باغی خواند تا چه رسد به اینکه این امر موجب فسق او باشد، و کسانی هم که میگویند: باید با اهل بغی صاحب تأویل جنگید در مورد جنگشان با آنها میگویند که جنگ ما با آنها برای برطرف کردن ضرر بغی آنهاست و این جنگ را عقوبتی در مقابل کارشان نمیدانند بلکه آن را وسیلهای برای منع کردن تعدی و تجاوز به حساب میآورند و میگویند که: آنها بر عدالت باقی ماندهاند و فاسق نیستند و آنها را چون غیر مکلف میدانند که مسئول اعمال خویش نیستند همانگونه که کودک، دیوانه، فراموشکار، بیهوش و خوابیده را از تجاوز و تعدی باز میدارند تا ظلمی از آنها صادر نشود حتی مانع از تجاوز حیوانات میشوند. و به نص قرآن کسی که مؤمنی را به خطا هر چند گناهکار نیست بکشد، باید دیه پرداخت نماید. به همین دلیل کسانی که حد شرعی بر آنها لازم شده است بعد از آنکه بر آنها مسلط شدند امام مسلمین حد شرعی را در موردشان اجرا میکند، حتی اگر توبه کرده باشند. هرچند توبهکننده از گناه بسان کسی است که گناه نکرده است و باغی اهل تأویل در صورت ارتکاب عملی که موجب حد شرعی گردد در مذهب مالک، شافعی و احمد بر او حد شرعی جاری میگردد و امثال اینگونه مسائل، متعدد و فراوانند. پس اگر بنا را بر این بگیریم که بدون تفسیر و تأویلی بغی صورت گرفته است در آن صورت گناهی واقع گشته است و گناه نیز عقوبت آن به واسطۀ سببهای متعددی چون حسنات محو کننده سیئات، و مصائب و گرفتاریهایی که کفاره گناهان میباشند و چیزهای دیگر زایل میگردد. و حال اینکه عمار را گروه باغی کشته بدین معنی نیست که حتماً جریان دامنگیر معاویه و اصحابش باشد بلکه ممکن است مقصود آن گروه باشند که به او حمله کردند و وی را به قتل رساندند و آنها جزئی از سپاهیان بودند و هرکس راضی به کشتن عمار باشد حکم وی همان حکم قاتل عمار است، و آنچه معلوم و آشکار است در آن لشکر کسانی چون عبدالله بن عمرو بن عاص و کسان دیگر بودهاند که به کشتن عمار راضی نبودند، بلکه همه حتی معاویه و عمرو بن عاص کشتن عمار را انکار کردند. روایت است که معاویه کشتن عمار را بدین گونه تأویل نمود و گفت: قاتل عمار همان کسی است که وی را به این معرکه آورد، نه کسانی که او را کشتند و علی این تأویل را بدین گونه رد کرد و گفت: بنابراین در صورت صحت این تأویل ما قاتل حمزه سید الشهداء هستیم و در این جریان شکی وجود ندارد که آنچه علیسگفت صحیح است. اما برای کسی که بخواهد در گفتگوهایی که بین علماء در مناظراتشان روی داده و حال آنکه بین آنها جنگ و قتال و تسلط نیز مطرح نبوده بنگرد. تأویلاتی از نصوص را در کلام آنها میبیند که به درجات زیاد ضعیفتر از تأویل معاویه است.
هرکس این تأویل را بپذیرد رأی او این نخواهد بود که معاویه قاتل عمار است، بنابراین او را باغی نمیداند هرچند در نفس امر و واقع باغی باشد او اهل تأویلی است که دچار خطا شده است.