فصل ششم
بسم الله الرحمن الرحیم
در عمومات قرآن و تعریضات آن که دلالت میکنند بر صفات خلافت خاصه و بر خلافت خلفاء و فضائل و سوابق ایشان و آیاتی که موافقات خلفاءاند و آیاتی که سبب نزول آنها خلفاء ش بودهاند.
علم حدیث به طبیعت خود منقسم میشود به پنج فن:
اقوی همه به اعتبار اسناد فن سنن است مثل موطأ و جامع سفیان، بعد از آن فن سیرت مثل کتاب محمد بن اسحق و کتاب موسی بن عقبه و ابواب شمائل نیز داخل در آنست، و فن تفسیر مانند تفسیر عبدالرزاق و تفسیر بخاری و ترمذی و ابن ماجه و حاکم و غیر ایشان، و فن زهد و رقائق مانند کتاب الزهد لابن المبارک در متقدمین و کتاب قوّت القلوب وفروع آن در متأخرین و ابواب فتن و اشراط قیامت و بعث و بهشت و دوزخ نیز در رقائق داخل است، و فن معرفة الصحابة مثل استیعاب و مناقب صحابه نیز در آن فن داخل است اکثر احادیث مناسبت به دو فن یا سه فن دارد از این فنون در هر فنی میتوان تخریج کرد و بعض کتب مصنَّفاند برای یک فن تنها و بعضی برای دو فن یا سه فن.
غرض اصلی از وضع آنست که دلائل صفات خلافت خاصه و دلائل خلافت خلفاء و سوابق ایشان از احادیث و آثار مخرجه در علم تفسیر بیان کرده شود و آنچه از خلفاء در تفسیر قرآن و در مواعظ و غیر آن منقول شد در ذیل عمومات قرآن و تعریضات آن ذکر کرده آمد شرط استدلال به تعریض آن است که قرائن بسیار قالیه و حالیه جمع شود که مضطر گرداند تالی را به جزم بر آنکه اینجا شخصی هست کذا و کذا که اشاره سخن به جانب اوست اگر سخن بحسب عموم خود تمام باشد و قرائن حال شخص واحد به این مشابه مجتمع نشود استدلال از آن نتوان کرد لیکن گاهی با این همه مذکور میکنیم بقصد آنکه صاحب آن از صحابه یا تابعین بفضل خلفاء قائل است و اثر او منسلک است در سلک اجماع کل بر تعظیم و تبجیل خلفاء.
آیهی سوره فاتحه:
«قال أبوالعالية والحسن في تفسير قوله تعالى: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾ [الفتاتحة: ٦]. رسول الله وصاحباه»[١].
فقیر گوید عفی عنه: توجیه این کلام آن است که خدای تعالی در بیان صراط مستقيم میفرماید: ﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ﴾ [الفتاتحة: ٧]. باز «الذين انعم عليهم» را جائی دیگر بیان میکند که: ﴿مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا﴾ [النساء: ٦٩]. باز آنحضرت ج در حدیث مستفیض[٢] بیان فرمودند که ابوبکر صدیق است و عمر شهید باز آنجناب ج اصل غرض را بیان فرمود که: «اقتدوا بالذين من بعدي أبي بكر وعمر»[٣]. از این آیه میتوان استدلال کرد که خدای تعالی عباد خود را تعلیم میفرماید که وقت مناجات از من طلب کنید هدایت بسوی صراط مستقیم. چون بعد اللتیا واللتی منقح شد که صراط مستقیم طریقه شیخین است لازم آمد که شیخین خلیفه خاص باشند، زیرا که خلیفه خاص اوست که صراط مستقیم طریقه او باشد و مطلوب بود در شریعت توجه بسوی او.
آیات سورهی بقره:
قال الله تعالى: ﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِيُّهُمۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ بَعَثَ لَكُمۡ طَالُوتَ مَلِكٗاۚ قَالُوٓاْ أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ ٱلۡمُلۡكُ عَلَيۡنَا وَنَحۡنُ أَحَقُّ بِٱلۡمُلۡكِ مِنۡهُ وَلَمۡ يُؤۡتَ سَعَةٗ مِّنَ ٱلۡمَالِۚ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰهُ عَلَيۡكُمۡ وَزَادَهُۥ بَسۡطَةٗ فِي ٱلۡعِلۡمِ وَٱلۡجِسۡمِۖ وَٱللَّهُ يُؤۡتِي مُلۡكَهُۥ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ ٢٤٧﴾ [البقرة:٢٤٧].
فقیر میگوید عفی عنه: خدای تعالی قصص پیشینیان بیان نه فرموده است الا برای آنکه عبرت باشد برای آیندگان، پس از این آیه مسئله چند از مسائل خلافت خاصه مفهوم میشود:
یکی آنکه چون غلبهء کفار بر مسلمین پدید آمد در صورت وجوب جهاد دفعاً یا اجل موعود فتح در رسد در صورت وجوب جهاد ابتداءً و آنچه حاصل است از رئیس و مرءوس وعُدة و عِدة کفایت نمیکند در اتمام امر مقصود در قضای الهی لازم میشود حکم به ملک شخصی که در غیب فتح بنام او نوشتهاند و چون نوبت تا آنجا رسد فرض باشد من عندالله وفي قضائه وحكمه چنانکه بنی اسرائیل چون مغلوب شدند در دست عمالقه و اولاد ایشان و دیار ایشان منهوب گشت حالتی که در آن وقت داشتند کفایت نمیکرد برای فتح، خدای تعالی مستخلف ساخت طالوت را و به نبی زمان فرمود که به علامت کذا و کذا او را بشناسد وخلافت را بنام او کند.
دیگر آنکه بعد استقرار خلافت او به نص شارع سرباز زدن از قبول خلافتِ او و شکوک واهیه پیدا کردن در استحسان تقدیم او معصیت است، چنانکه بنیاسرائیل چون گفتند:﴿أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ ٱلۡمُلۡكُ عَلَيۡنَا٢٤٧﴾ [البقرة: ٢٤٧]. یعنی طالوت هر چند از نسب بنیاسرائیل بود لیکن سابقه در ملک نداشت دباغی بود یا سقائی خدای تعالی این سخن را از ایشان نه پسندید و به آن التفات نه فرمود.
سوم آنکه اصل در باب استخلاف مصمم شدن قدر است در غیب که فتح به تدبیر او و بنام او واقع شود و استخلاف خدای تعالی مستلزم اصطفا است ومدار این اصطفا نه بر صفاتی است که مدار مدح باشد نزدیک عامه مانند کثرت مال و زیادت حسب بلکه مدار آن بر صفات مقربه به مصلحت استخلاف است مع هذا سنت الله آنست که فضیلت جزئی برای او معین فرمایند تا نفوس قوم مطمئن شود، چنانکه در استخلاف طالوت به قلت مال التفات نه کردند و به سقائی او ازدراء نه نمودند بلکه بسط اور در علم و جسم بر منصه اعتبار آوردند تا نفوس قوم بر تقدم او مطمئن گردد والله أعلم، قال الله تعالى: ﴿وَإِذۡ يَرۡفَعُ إِبۡرَٰهِۧمُ ٱلۡقَوَاعِدَ مِنَ ٱلۡبَيۡتِ وَإِسۡمَٰعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ١٢٧ رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَيۡنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبۡ عَلَيۡنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١٢٨ رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَيُزَكِّيهِمۡۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١٢٩﴾ [البقرة: ١٢٧-١٢٩].
وقال تعالى: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾ [البقرة: ١٤٣]. وقال تعالى: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ [آلعمران: ١١٠].
وأخرج البغوي «عن أبي سعيد الخدري أن رسول الله ج قال إِنَّ هَذِهِ الأُمَّةَ تُوفِي سَبْعِينَ أُمَّةً هِيَ آخِرُهَا وَأَكْرَمُهَا عَلَى اللَّهِ ﻷ»[٤]. وأخرج الدارمي «عَنْ كَعْبٍ: فِى السَّطْرِ الأَوَّلِ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَبْدِىَ الْمُخْتَارُ، لاَ فَظٌّ وَلاَ غَلِيظٌ، وَلاَ صَخَّابٌ فِى الأَسْوَاقِ، وَلاَ يَجْزِى بِالسَّيِّئَةِ السَّيِّئَةَ، وَلَكِنْ يَعْفُو وَيَغْفِرُ، مَوْلِدُهُ بِمَكَّةَ، وَهِجْرَتُهُ بِطَيْبَةَ، وَمُلْكُهُ بِالشَّامِ، وَفِى السَّطْرِ الثَّانِى: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، أُمَّتُهُ الْحَمَّادُونَ، يَحْمَدُونَ اللَّهَ فِى السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ، يَحْمَدُونَ اللَّهَ فِى كُلِّ مَنْزِلَةٍ، وَيُكَبِّرُونَ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَرَفٍ، رُعَاةُ الشَّمْسِ، يُصَلُّونَ الصَّلاَةَ إِذَا جَاءَ وَقْتُهَا، وَلَوْ كَانُوا عَلَى رَأْسِ كُنَاسَةٍ وَيَأْتَزِرُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ، وَيُوَضِّئُونَ أَطْرَافَهُمْ، وَأَصْوَاتُهُمْ بِاللَّيْلِ فِى جَوِّ السَّمَاءِ كَأَصْوَاتِ النَّحْلِ»[٥].
وأخرج الدارمي «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّهُ سَأَلَ كَعْبَ الأَحْبَارِ: كَيْفَ تَجِدُ نَعْتَ رَسُولِ اللَّهِ ج فِى التَّوْرَاةِ؟ فَقَالَ كَعْبٌ: نَجِدُهُ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ يُولَدُ بِمَكَّةَ، وَيُهَاجِرُ إِلَى طَابَةَ، وَيَكُونُ مُلْكُهُ بِالشَّامِ، وَلَيْسَ بِفَحَّاشٍ وَلاَ صَخَّابٍ فِى الأَسْوَاقِ، وَلاَ يُكَافِئُ بِالسَّيِّئَةِ السَّيِّئَةَ، وَلَكِنْ يَعْفُو وَيَغْفِرُ، أُمَّتُهُ الْحَمَّادُونَ يَحْمَدُونَ اللَّهَ فِى كُلِّ سَرَّاءٍ، وَيُكَبِّرُونَ اللَّهَ عَلَى كُلِّ نَجْدٍ[٦] يُوَضِّئُونَ أَطْرَافَهُمْ، وَيَأْتَزِرُونَ فِى أَوْسَاطِهِمْ، يَصُفُّونَ فِى صَلاَتِهِمْ كَمَا يَصُفُّونَ فِى قِتَالِهِمْ، دَوِيُّهُمْ فِى مَسَاجِدِهِمْ كَدَوِىِّ النَّحْلِ، يُسْمَعُ مُنَادِيهِمْ فِى جَوِّ السَّمَاءِ»[٧].
قوله تعالی:﴿لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ١٤٣﴾ [البقرة: ١٤٣]. خدای تعالی خواست که پاک کند بر دست پیغامبر ج مهاجرین وانصار را و پاک گرداند بر دست مهاجرین و انصار سائر امم را، قال الله تعالی:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ...﴾ [البقرة: ٢٨٥].
أخرج البغوي «عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى كَتَبَ كِتَابًا قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضَ بِأَلْفَيْ عَامٍ، فَأَنْزَلَ مِنْهُ آيَتَيْنِ خَتَمَ بِهِمَا سُورَةَ الْبَقَرَةِ، فَلا تُقْرَآنِ فِي دَارٍ ثَلاثَ لَيَالٍ فَيَقْرَبُهَا شَيْطَانٌ»[٨].
وأخرج البغوي «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: لَمَّا أُسْرِيَ بِرَسُولِ اللَّهِ ج انْتُهِيَ بِهِ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى، وَهِيَ فِي السَّمَاءِ السَّادِسَةِ، إِلَيْهَا يَنْتَهِي مَا يُعْرَجُ بِهِ مِنَ الأَرْضِ، فَيُقْبَضُ مِنْهَا، وَإِلَيْهَا يَنَتَهِي مَا يُهْبَطُ بِهِ مِنْ فَوْقِهَا، فَيُقْبَضُ مِنْهَا، قَالَ: ﴿إِذۡ يَغۡشَى ٱلسِّدۡرَةَ مَا يَغۡشَىٰ ١٦﴾ [النجم: ١٦]. قَالَ: فَرَاشٌ مِنْ ذَهَبٍ، قَالَ: فَأُعْطِيَ رَسُولُ اللَّهِ ج ثَلاثًا: أُعْطِيَ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسَ، وَأُعْطِيَ خَوَاتِمَ سُورَةِ الْبَقَرَةِ، وَغُفِرَ لِمَنْ لا يُشْرِكُ بِاللَّهِ مِنْ أُمَّتِهِ شَيْئًا الْمُقْحِمَاتُ»[٩].
فقیر گوید عفی عنه: چون صورت محمدیه علی صاحبها الصلوات والتسلیمات در ازل الآزل[١٠] برای نبوت معین شد پیرامون او امت نیز ظاهر شدند، زیرا که نبوت امری است اضافی تا امت نباشد نبوت صورت نگیرد:
تشریف دست سلطان چوگان بزد و لیکن
بیگویروزمیدانچوگانچه کار دارد؟
آنانکه وسائط بودند در میان آنحضرت ج و امت او به صورت واسطگی ظاهر شدند وهم الشهداء على الناس، و نشو و نما باز انحطاط و نقصان دین به ظهور رسید به مثل آنکه اگر کرهی متحرکه تصور کنی و محور و قطبین و دائرهء عظیمه از صلب این تصور لازم آید من حیث تدری او لا تدری، لهذا در کتب الهیه جائی که ذکر آنحضرت آمده است ذکر امت او نیز آمده و این نیز در همان موطن مشخص شد که آخر کار ایشان مغفرت باشد و به شریعت سهله سمحه ایشان را مکلف سازند و این همه در صورت دعاء و اجابت ممثل گشت خدای عز وجل این دو آیه را از همان موطن فرود آورده آنحضرت ج از این سر خبر دادند.
بالجمله آنچه در ازل الآزال مقصود بود به همان صورت ظهور نمود و آنچه ظاهر نشد مقصود نبود بلکه وهمی بیش نیست کانیاب الغول و انسان ذی عشرة رءوس. وای بر کسی که گمان میکند که مقرر در شرع خلافت شخصی بود و واقع در اشخاص دیگر شد. اگر گوئی فتن در قضائی الهی داخلاند آنجا حکم الهی دیگر میباشد و واقع در خارج دیگر؟ جواب گوئیم صورتیکه ما در تقریر آنیم صورت تشریع است که از محض رحمت امتنانیه برآمده و صورت رسالت آنحضرت ج و قیام امت مرحومه به اقتدای او نه فِتَن و معاصی و خلاف مرضی شتّان ما بينهما قال الله تعالى: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٢٠٧﴾ [البقرة: ٢٠٧].
وقال الله تعالى: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢١٨﴾ [البقرة: ٢١٨].
وقال سبحانه: ﴿ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِيَةٗ فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٢٧٤﴾ [البقرة: ٢٧٤].
فقیر گوید عفی عنه: فضائل اعمالی که مقرِّب است بشر را به جناب قدس دو قسم است:
قسمی آنست که جمیع ملل در آن متساوی الاقدام اند افراد بشر در جمیع اعصار تقرب الی الله به آن مینمایند و آن برّ حقیقی است قال الله تعالى: ﴿لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ﴾ [البقرة: ١٧٧].
و قسمی آنست که در بعض ملل مدار فضل و مناط قرب میشود دون بعضها و از آنجمله است هجرت و جهاد، قرآن عظیم این نوع فضائل را خصوصاً شرح و تفصیل تمام داده و علو مراتب در دنیا و آخرت بر آن دائر ساخته، و این مدعا از بسیاری دلائل مستغنی است از آنکه به ذکر ادله احتیاج داشته باشد لیکن چون علوم اجنبیه در مسلمین داخل شد و حق مختفی گشت لازم آمد تذکر آن دلائل قوله تعالی:﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي٢٠٧﴾ [البقرة: ٢٠٧].[١١]. خدای تعالی دو فرقه متضاده را ذکر میفرماید یکی را میستاید و دیگری را مینکوهد و و صف ستودگان مینماید که بذل میکنند نفوس خود را در طلب مرضاة رب جل شانه یعنی در مهالک میاندازند قوله تعالی:﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ٢١٨﴾ [البقرة: ٢١٨]. نص صریح است در فضیلت مهاجران و مجاهدان، قوله:﴿ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ٢٧٤﴾ [البقرة: ٢٧٤]. مفهوم بحسب عرف کثرةِ انفاق است در مصارف خیر مرةً بعد اخری وکرةً بعد اولی شک نیست که خلفاء رضوان الله علیهم بذل نفوس خودها کردند به طلب مرضاة الله صدیق اکبر س در مکه دعوت اسلام نمود تا آنکه او را زدند و کوفتند و ایذاها رسانیدند و همراه آنحضرت ج اختیار هجرت کرد حالانکه کفار در طلب ایشان مردم فرستادند و دیتی[١٢] برای یابندهء ایشان مقرر نمودند. و عمر فاروق س قبل از هجرت اظهار توحید نمود تا آنکه او را زدند و کوفتند و در هجرت جانبازی عظیم از وی ظاهر شد. و علی مرتضی س وقت هجرت بر فراش آنحضرت خواب کرد به وجهی که اگر کفار حملهء میکردند بروی میافتاد. و ذی النورین س از عمّ خود وقوم خود ایذاها کشید و عقد ایمان او در آن میان نه گسست و دوبار هجرت نمود هجرت حبشه و هجرت مدینه بعد از آن همه این عزیزان با قلت احباء وکثرت اعداء در معارک و ملاحم تحت رأیت آنحضرت داد قتال دادند بعد از آن همه این بزرگان در مشاهد خیر بذل اموال فرمودند پس ایشان همه از اهل این آیات باشند بلکه سر دفتر آنها و هو المقصود.
و اگر متعصبی گوید که این همه کلمات عموم است یحتمل که مراد بعض افراد دیگر باشد گوئیم قصر عام بر بعض افراد حدی دارد اما آنانکه در آن وصف ابلغ و اشهر باشند و از همه پیشقدم و در اول سماع کلام نظر مخاطبان بر آنان افتد عزل این جماعه از میان عموم لغت عرب نیست و نمیگوید آن را مگر غیر بلیغ و نه فهمد آن را مگر همج سبحانك هذا بهتانٌ عظيم! و اگر متعصب عود کند و گوید اول این همه فضائل ثابت بود بعد از آن حبط گشت به سبب بعض سیآت، گوئیم این بدتر است از اول از ابتدای نشو و نمای اسلام تا قیام قیامت این آیات در صلوات و محافل و محاضر تلاوت میکنند و خواهند کرد اگر ظاهر متبادر او مراد نباشد تدلیس عظیم در هر زمان و هر طبقه پیدا میشود تعالى الله عن ذلك علواً كبيراً. «وروي عن ابن عباس في قوله تعالى: ﴿ءَامِنُواْ كَمَآ ءَامَنَ ٱلنَّاسُ﴾ [البقرة: ١٣][١٣]. قال أبوبكر وعمر وعثمان وعلي»، فقیر میگوید این اثر ضعیف است از جهت سند قوی است از جهت معنی و در معنی ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾ [الفاتحة: ٦]. مفصل بیان کردیم.
قوله تعالى: ﴿قُلۡ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِيلَ...﴾ [البقرة: ٩٧]. «هذه الآية من موافقات عمر س روي ذلك عن الشعبي وعكرمة وقتادة وعبدالرحمن بن أبي ليلي والسدي وذلك من الـمراسيل الصحيحة لاستفاضة طرقها عن عكرمة وقال كان عمر يأتي يهود ويكلمهم فقالوا: إنه ليس من أصحابك أحد أكثر إتيانا إلينا منك، فأخبر من صاحب صاحبك الذي يأتيه بالوحي؟ فقال: جبريل. قالوا: ذلك عدونا من الـملائكة ولو أن صاحبه صاحب صاحبنا لاتبعناه. فقال عمر: من صاحب صاحبكم؟ قالوا: ميكائيل. قال: وما هما؟ قالوا: أما جبريل فينزل بالعذاب والنقمة وأما ميكائيل فينزل بالغيث والرحمة وأحدهما عدو لصاحبه. فقال عمر س: وما منزلتهما؟ ـ أي عند الله ـ قالوا: هما من أقرب الـملائكة منه، أحدهما عن يمينه ـ وكلتا يديه يمين ـ والآخر عن الشق الآخر. قال عمر س: لئن كانا كما تقولون ما هما بعدوّين، ثم خرج من عندهم فمرّ بالنبي ج فدعاه فقرأ عليهم ﴿قُلۡ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِيلَ...﴾ [البقرة: ٩٧]. فقال عمر س والذي بعثك بالحق إنه الذي خاصمتهم به آنفا»[١٤].
وأخرج الحاكم «عن أبي سعيد قال: قال رسول الله ج: وزيراى من أهل السماء جبريل وميكائيل ووزيراى من أهل الأرض أبو بكر وعمر»[١٥].
وأخرج الطبراني بسند حسن «عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ:إِنَّ فِي السَّمَاءِ مَلَكَيْنِ أَحَدُهُمَا يَأْمُرُ بِالشِّدَّةِ وَالآخَرُ يَأْمُرُ بِاللِّينِ وَكُلٌّ مُصِيبٌ جِبْرِيلُ وَمِيكَائِيلُ، وَنَبِيَّانِ أَحَدُهُمَا يَأْمُرُ بِاللِّينِ وَالآخَرُ يَأْمُرُ بِالشِّدَّةِ وَكُلٌّ مُصِيبٌ، وَذَكَرَ إِبْرَاهِيمَ وَنُوحًا، وَلِي صَاحِبَانِ أَحَدُهُمَا يَأْمُرُ بِاللِّينِ وَالآخَرُ بِالشِّدَّةِ وَكُلٌّ مُصِيبٌ، وَذَكَرَ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ»[١٦].
وأخرج البزار والطبراني في الأوسط والبيهقي في الأسماء والصفات «عن عبد الله بن عمرو قال: جاء فيام من الناس إلى النبي ج، فقالوا: يا رسول الله زعم أبو بكر أن الحسنات من الله والسيئات من العباد، وقال عمر: السيئات والحسنات من الله، فتابع هذا قوم، وتابع هذا قوم، فأجاب بعضهم بعضا، ورد بعضهم على بعض، فالتفت رسول الله ج إلى أبي بكر، فقال: كيف قلت ؟ فقال قوله الأول، والتفت إلى عمر، فقال قوله الأول، فقال: والذي نفسي بيده لأقضين بينكما بقضاء إسرافيل بين جبريل وميكائيل فتعاظم ذلك في أنفس الناس، وقالوا: يا رسول الله، وقد تكلم في هذا جبريل ؟ فقال: إي والذي نفسي بيده لهما أول خلق الله تكلم فيه، فقال ميكائيل بقول أبي بكر، وقال جبريل بقول عمر، فقال جبريل لـميكائيل: إنا متى نختلف أهل السماء يختلف أهل الأرض، فلنتحاكم إلى إسرافيل، فتحاكما إليه، فقضى بينهما بحقيقة القدر، خيره وشره، حلوه ومره، كله من الله ﻷ وإني قاض بينكما ثم التفت إلى أبي بكر، فقال: يا أبا بكر، إن الله تبارك وتعالى لو أراد أن لا يعصى لم يخلق إبليس، فقال أبو بكر: صدق الله ورسوله».
وقوله تعالى: ﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِۧمَ مُصَلّٗى...﴾ [البقرة: ١٢٥].
هذه الآية كذلك من موافقات عمر س، فقد أخرج البخاري والترمذي وغيرهما «عن عمر س قال: وَافَقْتُ رَبِّى فِى ثَلاَثٍ قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ لَوِ اتَّخَذْتَ مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى، فَأَنْزَلَ اللَّهُ ﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِۧمَ مُصَلّٗى...﴾ [البقرة: ١٢٥]»[١٧].
«ومن قيام عمر بحفظ شعائر الله ﻷ إعادته الـمقام إلى مكانه بعد ما دحرجته السيول، عن سفيان بن عيينة عن حبيب بن أبي الأشرس، قال: كان سيل أم نهشل قبل أن يعمل عمر الردم بأعلى مكة، فاحتمل المقام من مكانه فلم يدر أين موضعه، فلما قدم عمر بن الخطاب س سأل من يعلم وضعه ؟ فقال الـمطلب بن أبي وداعة: أنا يا أمير الـمؤمنين قد كنت قدرته وذرعته بمقاط، وتخوفت عليه هذا من الحجر إليه، ومن الركن إليه، ومن وجه الكعبة إليه، فقال: ائت به، فجاء به فوضعه في موضعه هذا وعمل عمر الردم عند ذلك قال سفيان: فذلك الذي حدثنا هشام بن عروة، عن أبيه أن الـمقام كان عند سفع البيت، فأما موضعه الذي هو موضعه فموضعه الآن، وأما ما يقوله الناس: إنه كان هنالك موضعه فلا [١٨]. قلت: المِقاط بالكسر حبل صغير شديد الفتل والجمع مقط».
«عن عمر في قوله تعالى: ﴿يَتۡلُونَهُۥ حَقَّ تِلَاوَتِهِۦٓ﴾ [البقرة: ١٢١]. قال: إذا مر بذكر الجنة سأل الله الجنة، وإذا مر بذكر النار تعوذ بالله من النار»[١٩]. وروي من طرق متعددة: «أن المصريين لـما دخلوا على عثمان كان الـمصحف بين يديه فضربوه بالسيف على يديه فجرى الدم على ﴿فَسَيَكۡفِيكَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾ [البقرة: ١٣٧]. فقال عثمان: والله إنها لأولى يد خطت المفصل[٢٠]. قيل: فما مات منهم رجل سويّا»[٢١].
وروى أحمد وأبو داود من حديث معاذ بن جبل «كَانَ عُمَرُ قَدْ أَصَابَ مِنَ النِّسَاءِ مِنْ جَارِيَةٍ أَوْ مِنْ حُرَّةٍ بَعْدَ مَا نَامَ وَأَتَى النَّبِىَّ ج فَذَكَرَ ذَلِكَ لَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿أُحِلَّ لَكُمۡ لَيۡلَةَ ٱلصِّيَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِكُمۡ (إلى قوله تعالى) ثُمَّ أَتِمُّواْ ٱلصِّيَامَ إِلَى ٱلَّيۡلِ﴾ [البقرة: ١٨٧]».
وأخرج الطبراني في الأوسط «عن عمر بن الخطاب قال: سمعت رسول الله ج يقول: ذاكر الله في رمضان مغفور له وسائل الله لا يخيب»[٢٢].
«وعن عمر في قوله تعالى: ﴿ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞ﴾ [البقرة: ١٩٧]. قال شوال وذوالقعدة وذوالحجة»[٢٣].
«وعن عمر س: أفصلوا بين حجكم وعمرتكم، اجعلوا الحج في أشهر الحج واجعلوا العمرة في غير أشهر الحج، أتم لحجك وعمرتك»[٢٤].
«وعن أبي بكر الصديق س أنه قال في خطبته: الصدق أمانة والكذب خيانة، والكَبس التُّقى والعجز الفجور»[٢٥].
«وعن عمر س أنه كتب إلى ابنه عبد الله س أما بعد: فإني أوصيك بتقوى الله فإنه من اتقاه وقاه، ومن أقرضه جزاه، ومن شكره زاده، واجعل التقوى نصب عينك وجلاء قلبك، واعلم أنه لا عمل لمن لا نية له، ولا أجر لـمن لا حسنة له، ولا مال لـمن لا رفق له، ولا جديد لـمن لا خلق له»[٢٦].
وأخرج الشافعي في الأم «عن عروة بن الزبير أن عمر بن الخطاب حين رفع من عرفة قال:
إليك تعدوا قلقا وضينها
مخالفا لدين النصارى دينها»[٢٧]
أخرج البيهقي «عن أبي هريرة أن رجلا مرّ بعمر بن الخطاب وقد قضى نُسكَه فقال له عمر: أحججت؟ قال: نعم، فقال له: اجتنبتَ ما نُهيت؟، قال: ما ألوتُ. قال عمر: استقبل عملك»[٢٨].
قيل لعطاء بن أبي رباح: «أبلغك أن رسول الله ج قال: يستأنفون العمل، يعني الحجاج؟ قال: لا، ولكن بلغني عن عثمان بن عفان وأبي ذر الغفاري ش ما لا يستقبلون العمل»[٢٩].
«وعن سالم عن أبيه عن عمر سمعت النبي ج قال: يقول الله تبارك وتعالى: من شغله ذكري عن مسألتي أعطيه أفضل ما أُعطي السائلين»[٣٠].
«وعن ابن أبي نجيح سُئِلَ ابْنُ عُمَرَ عَنْ صَوْمِ يَوْمِ عَرَفَةَ بِعَرَفَةَ فَقَالَ حَجَجْتُ مَعَ النَّبِىِّ ج فَلَمْ يَصُمْهُ وَمَعَ أَبِى بَكْرٍ فَلَمْ يَصُمْهُ وَمَعَ عُمَرَ فَلَمْ يَصُمْهُ وَمَعَ عُثْمَانَ فَلَمْ يَصُمْهُ. وَأَنَا لاَ أَصُومُهُ وَلاَ آمُرُ بِهِ وَلاَ أَنْهَى عَنْهُ»[٣١].
«وروى صهيب س أَنَّ الْمُشْرِكِينَ لَمَّا أَطَافُوا بِرَسُولِ اللَّهِ ج وَجَدْتُهُ يُصَلِّي، فَكَرِهْتُ أَنْ أَقْطَعَ عَلَيْهِ صَلاتَهُ، قَالَ: أَصَبْتَ، وَخَرَجَا مِنْ لَيْلَتِهِمَا، فَلَمَّا أَصْبَحَ خَرَجَ حَتَّى أَتَى أُمَّ رُومَانَ زَوْجَةَ أَبِي بَكْرٍ س فَقَالَتْ: أَلا أَرَاكَ هَهُنَا، وَقَدْ خَرَجَ أَخَوَاكَ، وَوَضَعَا لَكَ شَيْئًا مِنْ زَادِهِمَا، قَالَ صُهَيْبٌ: فَخَرَجْتُ حَتَّى دَخَلْتُ عَلَى زَوْجَتِي أُمِّ عُمَرَ، فَأَخَذْتُ سَيْفِي وَجُعْبَتِي وَقَوْسِي حَتَّى أَقْدَمَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج الْمَدِينَةَ، فَأَجِدُهُ وَأَبَا بَكْرٍ س جَالِسَيْنِ، فَلَمَّا رَآنِي أَبُو بَكْرٍ، قَامَ إِلَيَّ فَبَشَّرَنِي بِالآيَةِ الَّتِي نَزَلَتْ فِيَّ، وَأَخَذَ بِيَدِي فَلُمْتُهُ بَعْضَ اللائِمَةِ فَاعْتَذَرَ، وَرَبَّحَنِي رَسُولُ اللَّهِ ج فَقَالَ: رَبِحَ الْبَيْعُ أَبَا يَحْيَى»[٣٢].
«عن عكرمة أن عمر بن الخطاب س كان إذا تلا هذه الآية: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ... وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ﴾ [البقرة: ٢٠٤-٢٠٧]. قال: اقتتل الرجلان»[٣٣].
غرض از این کلام آن است که حضرت عمر س به فراست دریافت که در میان امت مرحومه شهر سیف خواهد شد به این نوع که خلیفه جابر باشد و مؤمنی که ﴿يَشۡرِي نَفۡسَهُ﴾ صفت اوست به انکار برخیزد و از انکار او آن جماعه حساب نه گیرند و به مقاتله انجامد، این نوع از مقاتله به وقوع خواهد آمد اگر چه اکثر صور به مقاتلات آنست که از هر دو جانب اتباع هوا پیش آید «وعن أبي بكر الصديق س أن النبي ج قال: من اغبرت قدماه في سبيل الله حرم الله عليه النار»[٣٤].
«وعن عثمان سمعت رسول الله ج يقول: حَرَسُ لَيْلَةٍ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ لَيْلَةٍ يُقَامُ لَيْلُهَا وَيُصَامُ نَهَارُهَا»[٣٥].
«وعن أبي بكر الصديق س قال: قال رسول الله ج: ما ترك قوم الجهاد إلا عمتهم الله تعالى بالعذاب»[٣٦].
«وعن عمر بن الخطاب إن الله لا يستحي من الحق، لا تأتوا النساء في أدبارهن»[٣٧].
«وعن زيد بن أسلم قال: بلغني أنه جاءت امرأة إلى عمر بن الخطاب فقالت أن زوجها لا يصيبها فأرسل إليه فسأله فقال: كبرتُ وذهبت قوّتي، فقال عمر: في كم تصيبها، قال: في كل طهر مرة. فقال عمر: اذهبي فإن فيه ما يكفي الـمرأة»[٣٨].
«وعن الحسن قال: سأل عمر ابنته حفصة كم تصبر الـمرأة عن الرجل، فقالت: ستة أشهر. فقال: لا جرم لا أجمّر رجلا أكثر من ستة أشهر»[٣٩].
«وعن عمر قال: والله إني لاُكره نفسي في الجماع رجاء أن يخرج مني نسمة تسبّح»[٤٠].
«وعن أشعث بن أسلم البصري قال: بينا عمر يصلي ويهوديان خلفه قال أحدهما لصاحبه: أ هو هو؟ قالا: إنا نجده في كتابنا قرنا من حديد يعطى ما يعطى حزقيل الذي أحيا الموتى بإذن الله[٤١]. فقال عمر: ما نجد في كتاب الله حزقيل، ولا أحيا الـموتى بإذن الله إلا عيسى. قالا: إنا نجد في كتاب الله رسلا لم نقصصهم عليك. فقال عمر س: بلى. قالا: أما اِحياء الموتى فنحدثك أن بني إسرائيل وقع عليهم الوباء، فخرج منهم قوم حتى أن كانوا على رأس ميل أماتهم الله فبنوا عليهم حائطا حتى إذا بليت عظامهم بعث الله حزقيل، فقام عليهم فقال ما شاء الله فبعثهم الله، فأنزل الله في ذلك: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ...﴾ [البقرة: ٢٤٣]».
«وعن ابن عمر أن عمر بن الخطاب خرج ذات يوم إلى الناس فقال: أيكم يخبرني بأعظم آية في القرآن وأعدلها وأخوفها وأرجاها. فسكت القوم، فقال ابن مسعود: على الخبير سقطتَ، سمعت رسول الله ج يقول: أعظم آية في القرآن ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُ﴾ [البقرة: ٢٥٥]. وأعدل آية في القرآن: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ...﴾ [النحل: ٩]. إلى آخرها، وأخوف آية في القرآن: ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾ [الزلزلة: ٧-٨]. وأرجا آية في القرآن: ﴿يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِ﴾ [الزمر: ٥٣]»[٤٢].
«وعن أبي الدرداء قال: قال رسول الله ج: اقتدوا بالذين من بعدي أبي بكر وعمر فإنهما حبل الله الـممدود فمن تمسك بهما فقد تمسك بالعروة الوثقى لانفصام لها»[٤٣].
«عن ابن عباس قال: قال عمر يَوْمًا لأَصْحَابِ النَّبِىِّ ج فِيمَ تَرَوْنَ هَذِهِ الآيَةَ نَزَلَتْ: ﴿أَيَوَدُّ أَحَدُكُمۡ أَن تَكُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ﴾ [البقرة: ٢٦٦]. قَالُوا اللَّهُ أَعْلَمُ. فَغَضِبَ عُمَرُ فَقَالَ قُولُوا نَعْلَمُ أَوْ لاَ نَعْلَمُ. فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فِى نَفْسِى مِنْهَا شَىْءٌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. قَالَ عُمَرُ يَا ابْنَ أَخِى قُلْ وَلاَ تَحْقِرْ نَفْسَكَ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ ضُرِبَتْ مَثَلاً لِعَمَلٍ. قَالَ عُمَرُ أَىُّ عَمَلٍ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ لِعَمَلٍ. قَالَ عُمَرُ لِرَجُلٍ غَنِىٍّ يَعْمَلُ بِطَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، ثُمَّ بَعَثَ اللَّهُ لَهُ الشَّيْطَانَ فَعَمِلَ بِالْمَعَاصِى حَتَّى أَغْرَقَ أَعْمَال»[٤٤].
«وعن ابن عباس قال: قال عمر بن الخطاب: قرأت الليلة آية أسهرتني ﴿أَيَوَدُّ أَحَدُكُمۡ أَن تَكُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ مِّن نَّخِيلٖ وَأَعۡنَابٖ...﴾ [البقرة: ٢٦٦]. فقرأها كلها ما عُني بها؟ فقال بعض القوم: الله أعلم. فقال: إني أعلم أن الله أعلم ولكن إنما سألت إن كان عند أحد منكم علم فيها وسمع فيها شيئا أن يخبر بما سمع، فسكتوا فرآني وأنا أهمس، قال: قل يا ابن أخي ولا تحقر نفسك. قلت: عني بها العمل. قال: وما عني بها العمل. قلت: شيء ألقي في روعي فقلته، فتركني وأقبل هو يفسرها، صدقت يا ابن أخي عني بها العمل، ابن آدم أفقر ما يكون إلى جنة إذا كبرت سنه وكثر عياله وابن آدم أفقر ما يكون إلى عمله يوم القيامة، صدقت يا ابن أخي»[٤٥].
أخرج الدار قطني «عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ قَالَ إِنَّمَا سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ج الزَّكَاةَ فِى هَذِهِ الأَرْبَعَةِ الْحِنْطَةِ وَالشَّعِيرِ وَالزَّبِيبِ وَالتَّمْرِ»[٤٦].
«وعَنْ أَبِي بَكْرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج عَلَى أَعْوَادِ الْمِنْبَرِ، يَقُولُ: اتَّقُوا النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ، فَإِنَّهَا تُقِيمُ الْعَوَجَ، وَتَدْفَعُ مِيتَةَ السَّوْءِ، وَتَقَعُ مِنَ الْجَائِعِ مَوْقِعَهَا مِنَ الشَّبْعَانِ»[٤٧].
وأخرج أبو داود والترمذي «وعن عُمَرَ قَالَ أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ جأَنْ نَتَصَدَّقَ فَوَافَقَ ذَلِكَ مَالًا عِنْدِي فَقُلْتُ الْيَوْمَ أَسْبِقُ أَبَا بَكْرٍ إِنْ سَبَقْتُهُ يَوْمًا فَجِئْتُ بِنِصْفِ مَالِي فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج مَا أَبْقَيْتَ لِأَهْلِكَ قُلْتُ مِثْلَهُ قَالَ فَأَتَى أَبُو بَكْرٍ بِكُلِّ مَا عِنْدَهُ فَقَالَ يَا أَبَا بَكْرٍ مَا أَبْقَيْتَ لِأَهْلِكَ فَقَالَ أَبْقَيْتُ لَهُمْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقُلْتُ لَا أُسَابِقُكَ إِلَى شَيْءٍ أَبَدًا»[٤٨].
«وعن الشعبي قال: نزلت هذه الآية: ﴿إِن تُبۡدُواْ ٱلصَّدَقَٰتِ فَنِعِمَّا هِيَ...﴾ [البقرة: ٢٧١]. في أبي بكر وعمر، جاء عمر بنصف ماله يحمله إلى رسول الله ج على رؤوس الناس، وجاء أبو بكر بماله أجمع يكاد أن يخفيه من نفسه، فقال رسول الله ج: ما تركت لأهلك؟ قال: عدة الله وعدة رسوله. فقال عمر لأبي بكر ما استبقنا إلى باب خير قط إلا سبقتنا إليه»[٤٩].
وأخرج أحمد «عَنِ ابْنِ أَبِى مُلَيْكَةَ قَالَ كَانَ رُبَّمَا سَقَطَ الْخِطَامُ مِنْ يَدِ أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ. قَالَ فَيَضْرِبُ بِذِرَاعِ نَاقَتِهِ فَيُنِيخُهَا فَيَأْخُذُهُ. قَالَ فَقَالُوا لَهُ أَفَلاَ أَمَرْتَنَا نُنَاوِلُكَهُ. فَقَالَ إِنَّ حَبِيبِى رَسُولَ اللَّهِ ج أَمَرَنِى أَنْ لاَ أَسْأَلَ النَّاسَ شَيْئاً»[٥٠].
وأخرج أحمد وأبو يعلى «عَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ قَالَ قَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُ فُلاَناً وَفُلاَناً يُحْسِنَانِ الثَّنَاءَ يَذْكُرَانِ أَنَّكَ أَعْطَيْتَهُمَا دِينَارَيْنِ. قَالَ فَقَالَ النَّبِىُّ ج: لَكِنَّ وَاللَّهِ فُلاَناً مَا هُوَ كَذَلِكَ لَقَدْ أَعْطَيْتُهُ مِنْ عَشَرَةٍ إِلَى مِائَةٍ فَما يَقُولُ ذَاكَ َمَا وَاللَّهِ إِنَّ أَحَدَكُمْ لَيُخْرِجُ مَسْأَلَتَهُ مِنْ عِنْدِى يَتَأَبَّطُهَا - يَعْنِى تَكُونُ تَحْتَ إِبْطِهِ يَعْنِى - نَاراً. قَالَ قَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لِمَ تُعْطِيهَا إِيَّاهُمْ قَالَ: فَمَا أَصْنَعُ يَأْبَوْنَ إِلاَّ ذَاكَ وَيَأْبَى اللَّهُ لِىَ الْبُخْلَ»[٥١].
وأخرج البخاري ومسلم «عن ابن عمر قال: كان رسول الله ج يُعْطيني العَطَاءَ، فَأقُولُ: أعطِهِ مَنْ هُوَ أفْقَرُ إِلَيْهِ مِنّي، فقال: خُذْهُ فَتَمَوَّلْهُ أَوْ تَصَدَّقْ بِهِ وَمَا جَاءَكَ مِنْ هَذَا الْمَالِ وَأَنْتَ غَيْرُ مُشْرِفٍ وَلاَ سَائِلٍ فَخُذْهُ وَمَا لاَ فَلاَ تُتْبِعْهُ نَفْسَكَ. قَالَ سَالِمٌ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَانَ ابْنُ عُمَرَ لاَ يَسْأَلُ أَحَدًا شَيْئًا وَلاَ يَرُدُّ شَيْئًا أُعْطِيَهُ»[٥٢].
«وعن ابن اسحاق قال: لـما قبض أبو بكر واستخلف عمر خطب الناس فحمد الله وأثنى عليه بما هو أهله، ثم قال: أيها الناس إن بعض الطمع فقر وإن بعض اليأس غنى وإنكم تجمعون ما لا تأكلون وتأملون ما لا تدركون، واعلموا إن بعض الشحّ[٥٣] شعبة من النفاق، فانفقوا خيرا لأنفسكم، فأين أصحاب هذه الآية: ﴿ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِيَةٗ فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٢٧٤﴾ [البقرة: ٢٧٤]»[٥٤].
«وعن عمر قال: من آخر ما أنزل الله آية الربا، وإن رسول الله ج قُبض قبل أن يفسرها لنا فدعوا الربا والرِّيبة»[٥٥].
«وعن أبي بكر الصديق س قال: قال رسول الله ج: من أحب أن يسمع الله دعوته ويفرج كربته في الدنيا والآخرة فلينظر معسرا وليدع له، ومن سرّه أن يظله الله من فور جهنم يوم القيامة ويجعله في ظله فلا يكونن على الـمؤمنين غليظا وليكن بهم رحيما»[٥٦].
«وعن عثمان سمعت رسول الله ج يقول: أظل الله عبدا في ظله يوم القيامة يوم لا ظل إلا ظله أنظر معسرا أو ترك لغارم»[٥٧].
آيات سوره آل عمران:
قال الله ﻷ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢ وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٠٣ وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٠٤ وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١٠٥ يَوۡمَ تَبۡيَضُّ وُجُوهٞ وَتَسۡوَدُّ وُجُوهٞۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ٱسۡوَدَّتۡ وُجُوهُهُمۡ أَكَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا كُنتُمۡ تَكۡفُرُونَ ١٠٦ وَأَمَّا ٱلَّذِينَ ٱبۡيَضَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فَفِي رَحۡمَةِ ٱللَّهِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ١٠٧ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَيۡكَ بِٱلۡحَقِّۗ وَمَا ٱللَّهُ يُرِيدُ ظُلۡمٗا لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٨ وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ ١٠٩﴾ [آلعمران: ١٠٢-١٠٩].
فقیر گوید عفی عنه: خدای ﻷ در این آیات بیان فرموده است حقیقت خلافت خاصه و حقیقت فتنه را که بعد از ایام خلافت خاصه به ظهور آید و رضای حضرت خود به آن یک حالت و سخط جناب خود از آن حالت دیگر ارشاد نموده اولاً امر میفرماید به اجتماع در اعتصام به حبل الله و نهی میکند از تفرق در آن، باز اشارت میفرماید که مراد از اجتماع دو امر است:
یکی آنکه در فهم شرائع الهیه از کتاب الله مختلف نشوند یعنی یکی مذهب خود این را گیرد و دیگری چیز دیگر را و این مضمون در آیت: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا﴾ به طریق اجمال مبین شد و در آیه: ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُوا.. ْ﴾ به وجه تفصیل، پس اگر اذهان ایشان در فهم معانی شذر ومذر افتد باید که با یکدیگر مشاوره کنند و اختلاف را از میان خودها براندازند و در فضاء اتفاق و اجماع داخل شوند و عادت الله آنست که اجماع و رفع اختلاف واقع نمیشود الا به تصدی خلیفه راشد عالم مسلم الفضل فیما بینهم دیگر آنکه همه بر اعلای كلمة الله میباید که مهم خود را متفق سازند و احقاد دیرینه که در جاهلیت میان ایشان بود همه را فراموش گردانند و برین مضمون اشاره نموده شد در آیه: ﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ...﴾
بعد از آن ارشاد میفرماید که سبب این اجتماع به حسب جری سنة الله آنست که جماعهء از ایشان به احیاء علوم دین و قیام به جهاد و اقامت حدود و امر به معروف و نهی از منکر قائم شوند و دیگران امتثال امر ایشان کنند و این یکی از واجبات بالکفایه اسلام است و عادت الله آن است که امر این امت مفلحه بدون تصدی شخصی مسلّم الفضل فیما بینهم برین اقامت صورت نگیرد و بعد از آن تشدید میفرماید در تفرق فی الدین تا مانند اهل کتاب نباشند که بعد وضوح حق و ثبوت حجة الله و لزوم تکلیف مختلف شدند و بعد از وقوع اختلاف حال ایشان روز قیامت آنست که تبيَضّ وجوهٌ وتسودُّ وجوهٌ بعد از آن فضیلت این جماعه که در میان امت محمدیه قائم به احیاء دین باشند بر جماعاتی که در امم سابقه به این امر قیام مینمودند ارشاد میفرماید و سبب مؤخر داشتن یهود و نصاری از این منزلت بیان مینماید که: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ﴾.
بالجمله خلافت خاصه آنست که اجتماع مسلمین به هر دو معنی متحقق گردد و اتفاق در مذاهب داشته باشند و احقاد که به سبب شورش نفس سبعی و بهیمی سینههای ایشان را مشحون سازد از میان خودها دفع کنند و آن قرن خیر القرون باشد «قال النبي ج: خير القرون قرني»[٥٨]. و ایام فتنه آن که اختلاف در مذاهب پدید آید و جماعات مسلمین از جهت احقاد جموع مجتمعه شوند و جنود مجنده گردند شرح و بسط این معانی و آنچه آنحضرت ج باب در اخبار مشهوره بیان فرمودهاند سابق تقریر نمودیم فراجع.
باز میگوئیم که در این آیت ثابت شد که جماعهء عظیمه از اصحاب آنحضرت ج ﴿خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ بودند و متواتر شد که این جماعه در تصدی اقامت دین شخصی را رئیس خود ساختند ثم وثم و بر وفق حکم ایشان دعوت الی الخیر کردند و همین است معنی خلافت پس اگر اتفاق ایشان بر باطل باشد و غیر مستحق ریاست را رئیس کردند خیر امت نباشند، و اگر جمعی غیر مستحقق ریاست را رئیس کردند و جمعی دیگر سکوت نمودند و به انکار منکر بر نه خاستند هر دو از خیریت معزول باشند سبحانك هذا بهتانٌ عظيمٌ.
قال ﻷ: ﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِيمٌ ١٧٢ ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِيمٍ ١٧٤ إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٧٥﴾ [آلعمران: ١٧٢-١٧٥].
فقیر گوید عفی عنه: مفسرین در تفسیر این آیات مختلفاند اکثری میل به آن دارند که ﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ﴾ و ﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ﴾ در بدر صغری[٥٩] نازل شد بالجمله خلفاء از حاضران بدر صغری بودند ﴿فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِ﴾ در شان ایشان متحقق بود وناهیك به من الشرف.
قال الله ﻷ: ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠ ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ ١٩١ رَبَّنَآ إِنَّكَ مَن تُدۡخِلِ ٱلنَّارَ فَقَدۡ أَخۡزَيۡتَهُۥۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ ١٩٢ رَّبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِيٗا يُنَادِي لِلۡإِيمَٰنِ أَنۡ ءَامِنُواْ بِرَبِّكُمۡ فََٔامَنَّاۚ رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرۡ عَنَّا سَئَِّاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ ١٩٣ رَبَّنَا وَءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِكَ وَلَا تُخۡزِنَا يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۖ إِنَّكَ لَا تُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادَ ١٩٤ فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّي لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ١٩٥﴾ [آلعمران: ١٩٠-١٩٥].
فقیر گوید عفی عنه: این آیات در فضائل مهاجرین اولین نازل شده هر چند در اول آیات عنوان مهاجرین مذکور نشده است اما چون در آخر مذکور شد ﴿أَنِّي لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ﴾ معلوم شد که این جماعه مهاجرین اولین است که از دیار خود برآورده شد و ایشاناند که لله فی الله ایذا داده شد ایشان را و قتال کردند و بعض ایشان مقتول شدند و بعض دیگر در صدد مقتولیت آمده و بذل نفوس نمودند و حفظ الهی ایشان را از مهلکه محفوظ داشت کما قال: ﴿فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُ﴾ [الأحزاب: ٢٣]. و به دعاهای خاص و به اخلاص تمام متصفاند و اگر از این جمعه سیئه صادر شده باشد «بحكم لعل الله اطلع على أهل بدرٍ فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم»[٦٠]. مغفور است و مآل و حال ایشان دخول جنت است وما أعظمه من بشارة!.
«وعن عمر بن الخطاب قال: من قرأ البقرة والنساء وآل عمران كتب عند الله من الحكماء»[٦١].
وأخرج الدارمي: «عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ يَسَارٍ: أَنَّ رَجُلاً يُقَالُ لَهُ صَبِيغٌ قَدِمَ الْمَدِينَةَ، فَجَعَلَ يَسْأَلُ عَنْ مُتَشَابِهِ الْقُرْآنِ، فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ عُمَرُ وَقَدْ أَعَدَّ لَهُ عَرَاجِينَ النَّخْلِ، فَقَالَ: مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: أَنَا عَبْدُ اللَّهِ صَبِيغٌ. فَأَخَذَ عُمَرُ عُرْجُوناً مِنْ تِلْكَ الْعَرَاجِينِ فَضَرَبَهُ وَقَالَ: أَنَا عَبْدُ اللَّهِ عُمَرُ. فَجَعَلَ لَهُ ضَرْباً حَتَّى دَمِىَ رَأْسُهُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حَسْبُكَ قَدْ ذَهَبَ الَّذِى كُنْتُ أَجِدُ فِى رَأْسِى»[٦٢].
«وعن أبي عثمان النهدي أن عمر كتب إلى أهل البصرة ألا تجالسوا صبيغا. قال: فلو جاء ونحن مائة لتفرقنا»[٦٣].
«وعن محمد بن سيرين قال: كتب عمر بن الخطاب إلى أبي موسى الأشعري بأن لا يجالس صبيغ وأن يحرم عطاؤه ورزقه»[٦٤].
قال الشافعي: «حكمي في أهل الكلام[٦٥] حكم عمر في صبيغ أن يضربوا بالجريد ويحملوا على الإبل ويطاف بهم في العشائر والقبائل وينادى عليهم: هذا جزاء من ترك الكتاب والسنة وأقبل على علم الكلام»[٦٦].
وأخرج الدارمي: «عن عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ قَالَ: إِنَّهُ سَيَأْتِى نَاسٌ يُجَادِلُونَكُمْ بِشُبُهَاتِ الْقُرْآنِ فَخُذُوهُمْ بِالسُّنَنِ، فَإِنَّ أَصْحَابَ السُّنَنِ أَعْلَمُ بِكِتَابِ اللَّهِ»[٦٧].
«وعن أبي هريرة قال: كنا عند عمر بن الخطاب إذ جاءه رجل يسأل عن القرآن مخلوق هو أم غير مخلوق، فقام عمر فأخذ بمجامع ثوبه حتى قاده إلى علي بن أبي طالب فقال: يا أبا الحسن أما تسمع ما يقول هذا؟ قال: وما يقول؟ قال: جاء يسألني عن القرآن أ مخلوق هو أو غير مخلوق. فقال علي: هذه كلمة وستكون لها ثمرة ولو وليت من الأمر ضربت عنقه»[٦٨].
«عن قتادة في هذه الآية: ﴿قُلۡ أَؤُنَبِّئُكُم بِخَيۡرٖ مِّن ذَٰلِكُمۡ﴾ [آلعمران: ١٥]. ذكر لنا أن عمر بن الخطاب كان يقول: اللهم زينت الدنيا وأنبأتنا أن ما بعدها خير منها فاجعل حظنا في الذي هو خير وأبقى»[٦٩].
«وعن عمر قال: لو ترك الناس الحج لقاتلتهم عليه كما نقاتل على الصلاة والزكاة»[٧٠].
«وعن عثمان أنه قرأ/ ﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٠٤﴾ [آلعمران: ١٠٤].
فقیر گوید: معنی این حدیث نه آن است که حضرت عثمان این کلمه را از قرآن میدانست، زیرا که متواتر شد در ملت که این کلمه در مصاحف عثمانیه نبود بلکه معنی این سخن آنست که این کلمه از فحوای این آیت مفهوم میشود مانند آنکه مفسر میگوید: «واسأل القریة یقول واسأل اهل القرية» و توجیه این کلمه آنست که منصب خلیفه راشد نه دعوت ظاهره است به زبان فقط بلکه همت بستن در دفع بلاهای امت و در پیش حق عز وجل نالیدن حاصل آنکه از متممات خلافت راشده است که دفع بلای امت بدعای او شود.
«وعن عمر قال: لو شاء الله لقال أنتم، فقلنا كلنا، ولكن قال: كنتم في خاصة أصحاب محمد ج ومن صنع مثل صنيعهم كانوا خير أمة أخرجت للناس»[٧١].
«وعن عمر في قوله ﻷ: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ﴾ قال: تكون لأولنا ولا تكون لآخرنا»[٧٢].
«عن قتادة قال: ذكر لنا أن عمر بن الخطاب تلا هذه الآية: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ...﴾ ثم قال: أيها الناس من سرّه أن يكون من الأمة التي أخرجت للناس فليؤد شرط الله»[٧٣].
«وعن عياض الأشعري قال: شَهِدْتُ الْيَرْمُوكَ وَعَلَيْنَا خَمْسَةُ أُمَرَاءَ: أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ، وَيَزِيدُ بْنُ أَبِى سُفْيَانَ، وَابْنُ حَسَنَةَ، وَخَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ، وَعِيَاضٌ، وَلَيْسَ عِيَاضٌ هَذَا[٧٤] قَالَ: وَقَالَ عُمَرُ س: إِذَا كَانَ قِتَالٌ فَعَلَيْكُمْ أَبُو عُبَيْدَةَ، قَالَ: فَكَتَبْنَا إِلَيْهِ إِنَّهُ قَدْ جَاشَ إِلَيْنَا الْمَوْتُ وَاسْتَمْدَدْنَاهُ، فَكَتَبَ إِلَيْنَا: إِنَّهُ قَدْ جَاءَنِى كِتَابُكُمْ تَسْتَمِدُّونِى، وَإِنِّى أَدُلُّكُمْ عَلَى مَنْ هُوَ أَعَزُّ نَصْرًا وَأَحْضَرُ جُنْدًا [اللَّهُ ﻷ] فَاسْتَنْصِرُوهُ، فَإِنَّ مُحَمَّدًا ج قَدْ نُصِرَ يَوْمَ بَدْرٍ فِى أَقَلَّ مِنْ عِدَّتِكُمْ، فَإِذَا أَتَاكُمْ كِتَابِى هَذَا فَقَاتِلُوهُمْ وَلاَ تُرَاجِعُونِى، قَالَ: فَقَاتَلْنَاهُمْ فَهَزَمْنَاهُمْ وَقَتَلْنَاهُمْ أَرْبَعَ فَرَاسِخَ»[٧٥].
أخرج أبوداود والترمذي «عَنْ أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: مَا أَصَرَّ مَنِ اسْتَغْفَرَ وَإِنْ عَادَ فِى الْيَوْمِ سَبْعِينَ مَرَّةً»[٧٦].
«ومن موافقات عمر س قوله تعالى: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾ [آل عمران: ١٤٤].
«عن كليب قال: خطبَنا عمر فكان يقرأ على الـمنبر آل عمران ثم قال: تفرقنا عن رسول الله ج يوم أحد فصعدت الجبل فسمعت يهوديا يقول: قتل محمد، فقلت: لا أسمع أحدا يقول قتل محمد ج إلا ضربت عنقه، فنظرت فإذا فيه رسول الله ج والناس يتراجعون إليه، فنزلت هذه الآية: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ...﴾ [آلعمران: ١٤٤]».
أخرج البخاري: «عن أبي سلمة عن ابن عباس أَنَّ أَبَا بَكْرٍ س خَرَجَ وَعُمَرُ س يُكَلِّمُ النَّاسَ. فَقَالَ اجْلِسْ. فَأَبَى. فَقَالَ اجْلِسْ. فَأَبَى، فَتَشَهَّدَ أَبُو بَكْرٍ س فَمَالَ إِلَيْهِ النَّاسُ، وَتَرَكُوا عُمَرَ فَقَالَ أَمَّا بَعْدُ، فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ يَعْبُدُ مُحَمَّدًا ج فَإِنَّ مُحَمَّدًا ج قَدْ مَاتَ، وَمَنْ كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ حَىٌّ لاَ يَمُوتُ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ﴾ إِلَى ﴿ٱلشَّٰكِرِينَ﴾ وَاللَّهِ لَكَأَنَّ النَّاسَ لَمْ يَكُونُوا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ الآيَةَ حَتَّى تَلاَهَا أَبُو بَكْرٍ س فَتَلَقَّاهَا مِنْهُ النَّاسُ، فَمَا يُسْمَعُ بَشَرٌ إِلاَّ يَتْلُوهَا»[٧٧].
«وروي عن أبي هريرة وعروة وغيرهما نحو ذلك، وقال إبراهيم قال أبو بكر: لو منعوني عقالا أعطوا رسول الله ج لجاهدتهم، ثم تلا: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ﴾».
«وعن علي بن أبي طالب في قوله: ﴿وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ﴾ قال: الثابتين على دينهم أبا بكر وأصحابه، فكان علي يقول: أبو بكر أمير الشاكرين»[٧٨].
«روي عن ابن عباس ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾ [آلعمران: ١٥٩]. أي، أبوبكر وعمر»[٧٩].
وفي رواية: «عن ابن عباس قال: نزلت هذه الآية في أبي بكر وعمر فقال النبي ج: لَوِ اجْتَمَعْتُمَا فِى مَشُورَةٍ مَا خَالَفْتُكُمَا»[٨٠].
در این موضع اشکالی بهم میرسد، زیرا که سوق آیات برای جماعتی است که در غزوه احد از ایشان تقصیری روی داده و آنحضرت ج میباید که از سر تقصیر ایشان در گزرند و به انواع ملاطفات غبار ندامت از چهره حال ایشان ازاله فرمایند از آنجمله است مشاوره در امور حرب و از شیخین تقصیری در آن واقعه ظاهر نشده تا مصداق این آیت توانند بود جواب آن است که ذکر کردن عبدالله بن عباس شیخین را در این موضع مذهبی دارد غیر مذاهب مشهوره در تفسیر و آن آنست که عرب گویند: «إنما یذکر الشيء بالشيء»، و این نکته را یاد گیر که در بسیاری از مواضع کافل حل مشکلات تفسیر خواهد بود.
«وعن ابن عمرو قال: كتب أبو بكر الصديق إلى عمرو أن رسول الله ج كان يشاور في الحرب فعليك به»[٨١].
«وعن الضحاك قال: كان عمر بن الخطاب يشاور حتى الـمرأة».
قوله تعالى: ﴿وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ﴾ [آلعمران: ١٥٥].
أخرج البخاري من حديث ابن عمر، «أما فراره (فرار عثمان) من أحد فأنا أشهد أن الله قد عفى عنه»[٨٢].
«وعن الحسن في قصة البدر الصغرى فقام النبي ج وأبو بكر وعمر وعثمان وعلي وناس من أصحاب النبي ج فتبعوهم»[٨٣].
«وقالت عائشة في قصة حمراء الأسد[٨٤]: فانتدب منهم سبعون رجلا فيهم أبو بكر والزبير».
«ومن موافقات أبي بكر الصديق س، قوله تعالى: ﴿لَّقَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِيَآءُ...﴾ [آلعمران: ١٨١]».
«روي ذلك من طرق متعددة منها ما يدل على موافقته ومنها ما يدل على تصديق مقالته».
«روي عن عكرمة أن النبي ج بعث أبا بكر إلى فنحاص اليهودي يستمده وكتب إليه وقال لأبي بكر لا تَفُت عليَّ بشيء حتى ترجع إليّ، فلما قرأ فنحاص الكتاب قال: قد احتاج ربكم. قال أبو بكر: فهممت أن أقرّه بالسيف، ثم ذكرت قول النبي ج لا تفت علي بشيء، فنزلت: ﴿لَّقَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ﴾»[٨٥].
«وقوله: ﴿لَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ﴾ [آلعمران: ١٨٦]. وما بين ذلك في يهود بني قينقاع».
وفي رواية: «فغضب أبو بكر فضرب وجه فنحاص ضربة شديدة، وقال: والذي نفسي بيده لو لا العهد الذي بيننا وبينك لضربت عنقك يا عدو الله، فذهب فنحاص إلى رسول الله ج فقال: يا محمد أنظر ما صنع صاحبك بي؟ فقال رسول الله ج لأبي بكر: ما حملك على ما صنعت؟ قال: يا رسول الله قال قولا عظيما يزعم أن الله فقير وأنهم عنه أغنياء، فلما قال ذلك غضبت لله مما قال، فضربت وجهه، فجحد فنحاص فقال: ما قلت ذلك. فأنزل فيما قال فنحاص تصديقا لأبي بكر: ﴿لَّقَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ...﴾ الآية. ونزل فيما بلغه في ذلك من الغضب ﴿وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُوٓاْ أَذٗى كَثِيرٗا﴾ [آلعمران: ١٨٦]».
«وعن السدي في قوله: ﴿لَّقَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ﴾ قالها فنحاص اليهودي من بني مرثد، لقيه أبو بكر فكلّمه فقال له: يا فنحاص اتق الله وآمن وصدّق وأقرض لله قرضا حسنا، فقال فنحاص: يا أبابكر تزعم أن ربنا فقير يستقرضنا أموالنا وما يستقرض إلا الفقير من الغني، إن كان ما تقول حقا فإن الله إذا لفقير، فأنزل الله تعالى هذا. فقال أبوبكر: فلو لا هدنة كانت بين النبي ج وبين بني مرثد لقتلته»[٨٦].
«وعن مجاهد قال: صكّ أبو بكر[٨٧] رجلا من الذين قالوا إن الله فقير ونحن أغنياء، لِمَ يستقرضنا وهو غني. وهم يهود»[٨٨].
أخرج الترمذي «عن عثمان بن عفان قال: سمعت رسول الله ج يقول: موقف ساعة فِى سَبِيلِ اللَّهِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ يَوْمٍ فِيمَا سِوَاهُ مِنَ الْمَنَازِلِ»[٨٩].
ولفظ ابن ماجة: «مَنْ رَابَطَ لَيْلَةً فِى سَبِيلِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ كَانَتْ كَأَلْفِ لَيْلَةٍ صِيَامِهَا وَقِيَامِهَا»[٩٠].
فقیر گوید عفی عنه: سابق بیان کردیم فضائلی که به آن عباد الله نزدیک شوند به پروردگار خویش دو قسم است:
یکی آنکه خلاص کردن آنها افراد بشر را از سجن طبیعت و نزدیک ساختن آنها ایشان را بحظیرة القدس به منزله مذهب طبیعی[٩١] است لاجرم در جمیع ادیان و ملل به آن قسم امر فرمودهاند مثل توکل و یقین و صبر و صلوة و صوم و صدقه و ذکر باری جل مجده[٩٢].
و قسم ثانی آنکه تاثیر آنها در افراد بشر به اعتبار عنایت الهی مخصوص به زمان خاص است مانند هجرت و جهاد و حج و این قسم در بعض ملل مقرِّب میباشد افراد بشر را بخطیرة القدس ودر بعض ملل نه، مثلاً در شریعت ما ارادهء الهیه متعلق شد بکبت ملل ضاله مثل مشرکین و یهود و نصاری و مجوس و صورت ایشان در خطیره القدس باین صفت ممثل گشت که: ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ﴾ [البقرة: ٢٥١].
در این حالت جماعه از افراد بشر در داعیه الهیه به واسطه صحبت پیغامبر ج فانی شدند مانند جبرئیل در وقت صیحه ثمود و متعرض نفحات الهیه گشتند.
و در میان ایشان و در میان ملأ اعلی مشابهتی و مناسبتی واقع شد و آن حالت فتح کرد بابی عظیم را از قرب که اگر صد سال ریاضت بدنیه نفسانیه میکشیدند به عشر عشیر آن مشابهت فائز نمیگشتند و در ملل دیگر این داعیه و اراده متعلق نگشت و امم را به این معرض در میان نیاوردند پس هجرت و جهاد در ملل ایشان از اعمال مقربه نبود، در قرآن عظیم و سنت سنیه هر دو فضل را مبین فرمودهاند و فضل ثانی را به مزید اهتمام افاده نمودهاند و مناط تفاضل مراتب گردانیده تا مرد به هر دو فضل متصف نباشد تقدم بر افراد بشر و استحقاق ریاست عامه مسلمین میسرش نیست خدای ﻷ در سورهء نساء هر دو فضل را بیان میفرماید و آنحضرت ج صحابه را به آن هر دو میستایند تا حجت باشد امت را و تکلیف به تقدم ایشان بیپرده ظاهر شود.
آيات سورهى نساء:
قال الله تعالى: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا ٦٩ ذَٰلِكَ ٱلۡفَضۡلُ مِنَ ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ عَلِيمٗا ٧٠﴾ [النساء: ٦٩-٧٠].
در اول افاده میفرماید که ایمان متکلمان به کلمهء توحید درست نمیشود تا آنکه وقت مشاجرات که حالت ظهور نفس سبعی است تسلیم تمام از ایشان ظاهر گردد بعد از آن میفرماید که این مطیعان با پیغامبران و صدیقان و شهیدان خواهند بود وحسن اولئك رفيقا و این آیه شبیه است به آیت دیگر که:
﴿كِتَٰبٞ مَّرۡقُومٞ ٢٠ يَشۡهَدُهُ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ٢١﴾ [المطففون: ٢٠-٢١].
﴿وَمِزَاجُهُۥ مِن تَسۡنِيمٍ ٢٧ عَيۡنٗا يَشۡرَبُ بِهَا ٱلۡمُقَرَّبُونَ ٢٨﴾ [المطففون: ٢٨-٢٩].
کمال این جماعه ابرار آنست که با این چهار فرقه محشور شوند و در ذیل ایشان معدود گردند و این چهار طائفه سر دفتر اهل نجاتاند و طبقه علیاء از طبقات امت مرحومه و از این جماعه در مواضع دیگر به مقربین و سابقین تعبیر رفته اینقدر از آیت کریمه واضح گشت وضوحاً لا یبقی معه خفاء باز آنحضرت ج در احادیث مشهوره که تکلیف به آنها قطعی است عملاً و اعتقاداً خبر دادند که ابوبکر س صدیق است و عمر و عثمان و علی ش شهید پس ریاست معنوی ایشان بر سائر طبقات مبرهن گشت و در ملت اسلامیه خفای در این معنی نماند قال الله تعالى: ﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ فَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ دَرَجَةٗۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَفَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٩٥ دَرَجَٰتٖ مِّنۡهُ وَمَغۡفِرَةٗ وَرَحۡمَةٗۚ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمًا ٩٦﴾ [النساء: ٩٥-٩٦].
خدای تعالی در این آیت افاده میفرماید که صحابه بر یک طبقه نیستند بلکه بعض ایشان افضلاند از بعض و مناط فضل جهاد است فی سبیل الله با نفس خویش یعنی مباشرت قتال کفار، و به اموال خویش یعنی به انفاق فی سبیل الله از این آیت واضح گشت که مجاهدان با نفس خویش و با اموال خویش سر دفتر امتاند و از طبقه علیای امت و ایشان افضلاند از غیر خود باز در احادیث مشهوره که تکلیف به آن قائم است و عذری بعد ثبوت آنها باقی نمیماند ثابت شد که همه این بندگان در جمیع مشاهد خیر در رکاب سعادت آنحضرت ج حاضر بودند: «الا لعذر في بعض الأوقات» و از جمعی مباشرت قتال بیشتر به وقوع آمد و از بعض دیگر انفاق زیادهتر به ظهور انجامید و از جمعی هر دو به وجه کمال متحقق گشت قال الله تعالى: ﴿وَمَن يُهَاجِرۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يَجِدۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا كَثِيرٗا وَسَعَةٗۚ وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١٠٠﴾ [النساء: ١٠٠].
خدای ﻷ در اول مبحث فرض میگرداند هجرت را از دیار کفر و بیان میفرماید عقوبت تارکان هجرت و مستثنی میسازد ضعیفان را که حیله هجرت نمیدانند و از خانه خود بر آمدن نمیتوانند، بعد از آن فضیلت هجرت بیان میکند و اجر آن در دینا و آخرت ارشاد مینماید و کسی را که به قصد هجرت از خانه خود برآیدو به مقصد نا رسیده از عالم میگذرد ثواب جزیل وعده میدهد از این آیۀ فضیلت مهاجران باید شناخت والله اعلم.
«وعن عمر بن الخطاب س قال: إِنِّى أَنْزَلْتُ نَفْسِى مِنْ مَالِ اللَّهِ بِمَنْزِلَةِ وَالِى إِنِ اسْتَغْنَيْتُ اسْتَعْفَفْتُ وإن احتجت أخذت منه بالمعروف إذا أيسرت قضيت»[٩٣].
«وعن ابن مسعود قال: كان عمر بن الخطاب س إذا سلك بنا طريقا فاتبعناه وجدناه سهلا»[٩٤].
«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ س: إَنَّ الأَخْوَيْنِ لاَ يَرُدَّانِ الأُمَّ عَنِ الثُّلُثِ قَالَ اللَّهُ: ﴿إِن كَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ﴾ [النساء: ١١]. فَالأَخْوَانِ بِلِسَانِ قَوْمِكَ لَيْسَا بِإِخْوَةٍ فَقَالَ عُثْمَانُ: لاَ أَسْتَطِيعُ أَنْ أَرُدَّ مَا كَانَ قَبْلِى وَمَضَى فِى الأَمْصَارِ وَتَوَارَثَ بِهِ النَّاس »[٩٥].
«وأجاب زيد بن ثابت بجواب آخر، َقَالُوا لَهُ: يَا أَبَا سَعِيدٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ: ﴿فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُ﴾ [النساء: ١١]. وَأَنْتَ تَحْجُبُهَا بِأَخْوَيْنِ فَقَالَ: إِنَّ الْعَرَبَ تُسَمِّى الأَخْوَيْنِ إِخْوَةً»[٩٦].
فقیر گوید: این اختلاف نیست بلکه حضرت عثمان س تمسک نمود به آن اصل که حکم خلیفه راشد چون متبع شود و سبیل المسلمین گردد حجت است در دین، و زید بن ثابت معنی را که صحابه در وقت مشاوره فهمیده بودند تقریر نمود.
«وعن ابن شهاب قال: قضى عمر بن الخطاب أن ميراث الاخوة من الأم للذكر مثل الأنثى ولا أرى عمر بن الخطاب قضى بذلك إلا أن يكون قد علمه من رسول الله ج ولهذه الآية، قال الله تعالى: ﴿فَإِن كَانُوٓاْ أَكۡثَرَ مِن ذَٰلِكَ فَهُمۡ شُرَكَآءُ فِي ٱلثُّلُثِۚ﴾ [النساء: ١٢]»[٩٧].
«كَتَبَ عُمَرُ إِذَا لَهَوْتُمْ فَالْهُوا بِالرَّمْىِ وَإِذَا تَحَدَّثْتُمْ فَتَحَدَّثُوا بِالْفَرَائِض»[٩٨].
«وعن عمر قال: تَعَلَّمُوا الْفَرَائِضَ وَاللَّحْنَ وَالسُّنَّةَ كَمَا تَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ»[٩٩].
فقیر گوید: در این حدیث معجزه ایست عظیمه و افاده اصلی است از اصول مسائل تا خلاف ابن عباس و غیر او از میان برانداخته شود.
«وعن زيد بن ثابت أن عمر لـما استشارهم في ميراث الجد والاخوة، قال زيد: كان رأيي أن الاخوة أولى بالميراث، وكان عمر يرى يومئذ أن الجد أولى من الاخوة، فحاورته وضربت له مثلا وضرب علي وابن عباس له مثلا يومئذ السبيل يضربانه ويصرفانه على نحو تصريف زيد»[١٠٠].
فقیر گوید بعد از آن از حضرت فاروق و حضرت مرتضی کلماتی نقل کرده شد که از این رای رجوع کردند و در این مسئله قولی ثابتتر از قول حضرت صدیق نیست انزله اباً اخرجه البخاري[١٠١].
«وعن ابن عباس قال: أول من أعال[١٠٢] الفرائض عمر، تدافقت عليه وركب بعضها بعضا، قال: ما أدري كيف أصنع بكم والله ما أدري أيكم قدّم اللهُ ولا أيكم أخّر وما أجد في هذا الـمال شيئا أحسن من أن أقسمه عليكم بالحصص، ثم قال ابن عباس: وأيم الله لو قدم من قدم الله وأخر من أخر الله ما عالت فريضة. فقيل له: وأيها قدم الله؟ قال: كل فريضة لم يهبطها الله عن فريضة إلا إلى فريضة، فهذا ما قدم الله وكل فريضة إذا زالت عن فرضها لم يكن لها إلا ما بقي فتلك التي أخر الله، فالذي قدم كالزوجين والأم والذي أخر كالأخوات والبنات فإذا اجتمع من قدم الله وأخر بدى بمن قدم فأعطى حقه كاملا فإن بقي شيء كان لهم وإن لم يبق شيء فلا شيء لهن»[١٠٣].
«وذكر عند عمر الثلث في الوصية فقال: الثلث وسط لا بخس ولا شطط»[١٠٤].
«وعن أبي عبد الرحمن السلمي قال: قال عمر بن الخطاب: لا تغالوا في مهور النساء فقالت امرأة: ليس لك ذلك يا عمر إن الله يقول: ﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا﴾ [النساء: ٢٠]. (من ذهب) قال: وكذلك في قراءة ابن مسعود، فقال عمر إن امرأة خاصمت عمر فخصمتْه»[١٠٥].
«وعن بكر بن عبد الله الـمزني قال: قال عمر: خرجت وأنا أريد أنهاكم عن كثرة الصداق، فعرضت لي آية من كتاب الله: ﴿وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا﴾ [النساء: ٢٠]».
«وروي أن رجلا تزوج امرأة ولم يدخل بها، ثم رأى أمها فأعجبته، فاستفتى ابن مسعود فأمره أن يفارقها ثم يتزوج أمها ففعل وولدت له أولادا ثم أتى ابن مسعود الـمدينة فسأل عمر وفي لفظ فسأل أصحاب النبي ج فقالوا لا يصلح، فلما رجع إلى الكوفة قال للرجل أنها عليك حرام، ففارقها»[١٠٦].
«وسُئل عمر عن جاريتين أختين تؤطأ إحداهما بعد الأخرى فقال عمر: ما أحب أن أجيزهما جميعا ونهاه»[١٠٧].
وأخرج مالك والشافعي: «عن قبيصة بن ذويب أن رجلا سأل عثمان بن عفان عن الأختين في ملك اليمين هل يجمع بينهما، فقال أحلتهما آية وحرمتها آية وما كنت لأصنع ذلك، فخرج من عنده فلقي رجلا من أصحاب النبي ج أراه علي بن أبي طالب فسأله عن ذلك، فقال: لو كان لي من الأمر شيء ثم وجدت أحدا فعل ذلك لجعلته نكالا»[١٠٨].
«وروي هذا الشك عن علي أيضا عن طريق أبي صالح عن علي قال في الأختين المملوكتين: أحلتهما آية وحرمتها آية ولا آمر ولا أنهى ولا أحل ولا أحرم ولا أفعل أنا ولا أهل بيتي»[١٠٩].
«وعن عمر أنه خطب فقال: ما بال رجال ينكحون هذه المتعة وقد نهى رسول الله ج عنها لا أوتي بأحد نكحها إلا رجمته»[١١٠].
«سُئل ابن عمر عن الـمتعة[١١١] فقال: حرام. فقيل له: ابن عباس يفتي بها. قال: فهلّا تزمزم بها في زمان عمر»[١١٢].
«وعن عاصم ابن بهدلة أن مسروقا اَتى صِفين فقام بين الصَفين. فقال: يا أيها الناس أنصتوا أرأيتم لو أن مناديا ناداكم من السماء فرأيتموه وسمعتم كلامه فقال: إن الله ينهاكم عما أنتم فيه أ كنتم منتهين؟ قالوا: سبحان الله.
قال: فو الله نزل بذلك جبريل على محمد ج وما ذاك بأبين عندي منه، إن الله قال: ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا﴾ [النساء: ٢٩]. ثم رجع إلى الكوفة»[١١٣].
«وعن داود بن الحصين قال: كنت أقرأ على أم سعد ابنة الربيع وكانت يتيمة في حجر أبي بكر فقرأتُ عليها: «والذين عاقدت أيمانكم»، فقالت: لا، ولكن ﴿وَٱلَّذِينَ عَقَدَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ﴾ [النساء: ٣٣]. إنها نزلت في أبي بكر وابنه عبد الرحمن حين أبى أن يسلم فحلف أبو بكر لا يورثه، فلما أسلم أمره الله أن يورثه نصيبه»[١١٤].
«وعن عمر قال: ما استفاد رجل بعد الإيمان بالله من امرأة حسنة الخلق حديدة اللسان»[١١٥].
«وعن عمر بن الخطاب قال: النساء ثلاث امرأة عفيفة مسلمة هنيّة لينة ودود ولود تعين أهلها على الدهر ولا تعين الدهر على أهلها قليل ما تجدها، وامرأة لم تزد على أن تلد الولد، والثالثة غل قمل[١١٦] تجعلها الله في عنق من يشاء وإذا أراد أن ينزعه نزعه»[١١٧].
«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: بُعِثْتُ أَنَا وَمُعَاوِيَةُ حَكَمَيْنِ فَقِيلَ لَنَا: وَإِذا رَأَيْتُمَا أَنْ تَجْمَعَا جَمَعْتُمَا وإن رأيتما أن تفرقا فرقتما، والذي بعثهما عثمان»[١١٨].
«عَنْ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ قَالَ: سمعت رسول الله ج يقول لاَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ سَيِّئُ الْمَلَكَةِ»[١١٩].
«وقال عمر: إِنَّ الْقُبْلَةَ مِنَ اللَّمْسِ فَتَوَضَّئُوا مِنْهَا»[١٢٠].
«وقال عثمان: اللمس باليد»[١٢١].
«وعن عمر قال: الجبت الساحر والطاغوت الشيطان»[١٢٢].
«قرئ عند عمر: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا غَيۡرَهَا﴾ [النساء: ٥٦]. فقال معاذ: عندي تفسيرها تبدل في ساعة مائة مرة. فقال عمر: هكذا سمعت رسول الله ج»[١٢٣].
«قال عمر: سمعت رسول الله ج أول ما يرفع من الناس الأمانة وآخر ما يبقى الصلاة ورُب مصل لا خير فيه»[١٢٤].
«وعن عكرمة في قوله تعالى: ﴿وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾ [النساء: ٥٩]. قال: أبوبكر وعمر»[١٢٥]. «وعن الكلبي: ﴿وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ﴾ قال: أبوبكر وعمر وعثمان وعلي وابن مسعود»[١٢٦].
«وعن عكرمة أنه سئل عن أمهات الأولاد فقال: هن أحرار، قيل: بأي شيء تقول؟ قال: بالقرآن. قالوا: بماذا عن القرآن؟ قال: قول الله: ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾ [النساء: ٥٩]. وكان عمر من أولي الأمر قال: أعتقت وإن كان سقطا»[١٢٧].
«عن عمران بن الحصين قال: كان عمر إذا استعمل رجلا كتب في عهده اسمعوا له وأطيعوا ما عدل فيكم»[١٢٨].
«وعن عمر قال: اسمع وأطع وإن أمر عليك عبد حبشي مجدع إن ضربك فاصبر وإن حرمك فاصبر وإن أراد أمرا ينتقص دينك فقل: دمي دون دِيني»[١٢٩].
وأخرج الثعلبي «عن ابن عباس في قوله: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ﴾ [النساء: ٦٠]. قال: نزلت في رجل من المنافقين يقال له بشر، خاصم يهوديا فدعا اليهودي إلى النبي ج ودعاه الـمنافق إلى كعب الأشرف، ثم إنهما احتكما إلى رسول الله ج فقضى لليهودي فلم يرض الـمنافق، وقال تعال نتحاكم إلى عمر بن الخطاب، فقال اليهودي لعمر قضى لنا رسول الله ج فلم يرض بقضائه، فقال للمنافق: كذلك؟ قال: نعم. فقال عمر: مكانكما حتى أخرج إليكما، فدخل عمر فاشتمل على سيفه ثم خرج فضرب عنق المنافق حتى برد، ثم قال: هكذا أقضي لـمن لم يرض بقضاء الله ورسوله. فنزلت. وللحديث طرق متعددة يتماسك بها، عن أبي لهيعة عن أبي الأسود وعن عتبة بن ضمرة عن أبيه وعن مكحول وغير ذلك»[١٣٠]
وأخرج مسلم في حديث ابن عباس «عن عمر بن الخطاب قال: لـما اعتزل النبي ج نساءه دخلت الْمَسْجِدِ فَنَادَيْتُ بِأَعْلَى صَوْتِى لَمْ يُطَلِّقْ نِسَاءَهُ. وَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡ﴾ [النساء: ٨٣]. فَكُنْتُ أَنَا اسْتَنْبَطْتُ ذَلِكَ الأَمْرَ».
«عَنْ يَعْلَى بْنِ أُمَيَّةَ، قَالَ: قُلْتُ لِعُمَرَ: فِيمَ اقْتِصَارُ النَّاسِ الصَّلاةَ الْيَوْمَ ؟ وَإِنَّمَا قَالَ: ﴿إِنۡ خِفۡتُمۡ أَن يَفۡتِنَكُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ﴾ [النساء: ١٠١]. فَقَدْ ذَهَبَ ذَاكَ الْيَوْمُ، قَالَ: عَجِبْتُ مِمَّا عَجِبْتَ مِنْهُ، فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَ: صَدَقَةٌ تَصَدَّقَ اللَّهُ بِهَا عَلَيْكُمْ فَاقْبَلُوا صَدَقَتَهُ»[١٣١].
«وعن عمرو بن دينار أن رجلا قال لعمر: احكم بيننا بما أراك الله. قال: مه، إنما هذه للنبي ج خاصة. يعني أن اجتهاد النبي معصوم عن الخطأ قطعا دون غيره»[١٣٢].
«وعن ابن وهب قال: قال لي مالك: الحكم الذي يحكم به بين الناس على وجهين فالذي حكم بالقرآن والسنة الـماضية فذلك الحكم الواجب والصواب، والحكم الذي يجتهد فيه العالم نفسه فيما لم يأت فيه شيء فلعله أن يوافق، قال: وثالث الـمتكلف لـما لا يعلم فما أحسبه ذلك أن لا يوافق»[١٣٣].
وروي من طرق متعددة «عن علي قال: سمعت أبابكر يقول: سمعت رسول الله ج يقول: ما من عبد أذنب ذنبا فقام فتوضأ فأحسن وضوءه ثم قام فصلى واستغفر من ذنبه إلا كان حقا على الله أن يغفر له لأنه يقول: ﴿وَمَن يَعۡمَلۡ سُوٓءًا أَوۡ يَظۡلِمۡ نَفۡسَهُۥ ثُمَّ يَسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ يَجِدِ ٱللَّهَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١١٠﴾ [النساء: ١١٠]»[١٣٤].
«وعن زيد بن أسلم عن أبيه أن عمر بن الخطاب اطلع على أبي بكر هو يمد لسانه، قال: ما تصنع يا خليفة رسول الله ج. قال: إن هذا الذي أوردني الـموارد، إن رسول الله ج قال: ليس شيء من الجسد إلا يشكو ذَرَب اللسان على حدته»[١٣٥].
«عن مالك قال: كان عمر بن عبد العزيز يقول: سن رسو الله ج وولاته الأمر من بعده سننا الأخذ بها تصديق لكتاب الله واستكمال لطاعته وقوة على دين الله ليس لأحد تغييرها ولا تبديلها ولا النظر فيما خالفها، من اقتدى بها مهتد ومن استنصر بها منصور ومن يخالفها اتبع غير سبيل الـمؤمنين وولاه الله ما تولى وأصلاه جهنم وساءت مصيرا»[١٣٦].
«وعن ابن عمر أن عمر بن الخطاب كان ينهى عن اختصاء البهائم ويقول: هل النماء إلا في الذكور»[١٣٧].
وقد صح من طرق متعددة «عن أبي بكر الصديق أنه قال: كيف الفلاح يا رسول الله بعد هذه الآية: ﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ﴾ [النساء: ١٢٣]. فكل سوء جزينا به، فقال النبي ج: غفر الله لك يا أبا بكر ألست تنصب، ألست تحزن، أ لست تصيبك اللآواء ؟ قال: بلى. قال: فهو ما تجزون به»[١٣٨].
وفي رواية «عن أبي بكر الصديق قال: كنت عند النبي ج فنزلت هذه الآية: ﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ١٢٣﴾ [النساء: ١٢٣]. فقال رسول الله ج: يا أبا بكر ألا أقرئك آية نزلت عليَّ؟ قلت: بلى يا رسول الله فأقرأنيها فلا أعلم إلا أني وجدت انقساما في ظهري حتى تمَطّأتُ لها، فقال رسول الله ج: ما لك يا أبابكر؟ قلت: بأبي أنت وأمي يا رسول الله وأيّنا لم يعمل السوء؟! إنا لـمجزيّون بكل سوء فعلناه. فقال رسول الله ج: أما أنت وأصحابك يا أبا بكر الـمؤمنون فتجزون بذلك في الدنيا حتى تلقوا الله ليس لكم ذنوب وأما الآخرون فيجمع لهم ذلك حتى يجزون يوم القيامة»[١٣٩].
«وعن محمد بن المنتشر قال: قال رجل لعمر بن الخطاب إني أعرف أشد آية في كتاب الله فأهوى عمر س فضربه بالدرة، وقال: ما لك نقيت عنها حتى تعلمها، فانصرف حتى إذا كان الغد قال له عمر: الآية التي ذكرت بالأمس؟ فقال: ﴿مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِ﴾ فما منا أحد يعمل سوءا إلا جوزي به، فقال عمر: لبثنا حين نزلت، ما ينفعنا طعام ولا شراب حتى أنزل الله بعد ذلك ورخص وقال: ﴿وَمَن يَعۡمَلۡ سُوٓءًا أَوۡ يَظۡلِمۡ نَفۡسَهُۥ ثُمَّ يَسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ يَجِدِ ٱللَّهَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١١٠﴾ [النساء: ١١٠]».
وأخرج مالك ومسلم «عن عمر قال: مَا سَأَلْتُ النبي ج عَنْ شَىْءٍ أَكْثَرَ مِمَّا سَأَلْتُهُ عَنِ الْكَلاَلَةِ فَقَالَ: يَكْفِيكَ آيَةُ الصَّيْفِ الَّتِى فِى آخِرِ سُورَةِ النِّسَاءِ»[١٤٠].
وأخرج البخاري ومسلم «عن عمر قال: َثَلاَثٌ وَدِدْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج لَمْ يُفَارِقْنَا حَتَّى يَعْهَدَ إِلَيْنَا عَهْدًا الْجَدُّ وَالْكَلاَلَةُ وَأَبْوَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الرِّبَا»[١٤١].
«وعن سعيد بن جبير أن عمر كتب في الجد والكلالة كتابا فمكث يسخير الله يقول: اللهم إن علمت أن فيه خيرا فأمضه، حتى إذا طعن دعا بالكتاب فمحى، فلم يدر أحد ما كتب فيه، فقال: إني كتبت في الجد والكلالة كتابا وكنت أستخير الله فيه، فرأيت أن أترككم على ما كنتم عليه»[١٤٢].
«عَنِ الشَّعْبِىِّ قَالَ: سُئِلَ أَبُو بَكْرٍ عَنِ الْكَلاَلَةِ فَقَالَ: إِنِّى سَأَقُولُ فِيهَا بِرَأْى أُرَاهُ مَا خَلاَ الْوَالِدَ وَالْوَلَدَ. فَلَمَّا اسْتُخْلِفَ عُمَرُ قَالَ: الكَلالَة ما عدا الولد، فَلَمَّا طعن عمر قاف: إِنِّى لأَسْتَحْيِى اللَّهَ أَنْ أخالف أَبا بَكْرٍ س»[١٤٣].
«وعن أبي بكر الصديق أنه قال: من مات وليس له ولد ولا والد وورثته كلالة فشمخ منه عليٌّ[١٤٤] ثم رجع إلى قوله»[١٤٥].
«وعن قتادة قال: ذكر لنا أن أبا بكر الصديق قال في خطبته: ألا إن الآية التي أنزلت في أول سورة النساء في شأن الفرائض، أنزلها الله في الولد والوالد، والآية الثانية أنزلها في الزوج والزوجة والإخوة من الأم والآية التي ختم بها سورة الأنفال[١٤٦] أنزلها في أولي الأرحام بعضهم أولى ببعض في كتاب الله مما حبره به الرحم من العصبة»[١٤٧].
آيات سورهى مائده:
قال الله تعالى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ ٥٤ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥ وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦﴾ [الأنفال: ٥٤-٥٦].
فقیر گوید عفی عنه: این آیات ادل دلیل است بر خلافت خاصه ابوبکر صدیق س و بر فضائل و مناقب او و تابعان او به وجهی که جاهل آن معذور نباشد و منکر آن منقطع الحجة باشد در اسلام.
تفصیل این اجمال آنکه خدای تعالی در این آیات خبر داد که جماعه از محبین و محبوبین و کذا و کذا را خواهیم آورد و معنی آوردن آنست که از میان قبائل عرب گروه گروه برآمده به محض توفیق الهی مجتمع شوند و در برابر مرتدین داد قتال دهند و این وعده به هیئتها و صورتها در زمان صدیق اکبر واقع شد و گروه گروه از قبائل عرب برآمده زیر رأیت حضرت صدیق جمع شدند و به امر او مقاتله نمودند تا آنکه نار فتنه فرو نشست و عالم به شکل اول باز گشت و بعد از آن حادثه الی یومنا هذا که مدد متطاوله گذشته به این صفت قتال مرتدین واقع نشد پس صدیق اکبر و اتباع او به این فضائل عظیمه که در اسلام فضیلتی بالاتر از آن نمیباشد متصف بودند و همین است معنی خلافت خاصه وهو المقصود.
وأخرج البخاري ومسلم «عن طارق بن شهاب قال: قالت اليهود لعمر: إِنَّكُمْ تَقْرَءُونَ آيَةً فِى كِتَابِكُمْ لَوْ نزلت عَلَيْنَا مَعْشَرَ الْيَهُودِ لاَتَّخَذْنَا ذَلِكَ الْيَوْمَ عِيداً قَالَ: وَأَىُّ آيَةٍ قَالَوا: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي﴾ [المائدة: ٣]. قَالَ عُمَرُ وَاللَّهِ إِنِّى لأَعْلَمُ الْيَوْمَ الَّذِى نَزَلَتْ فِيهِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج وَالسَّاعَةَ الَّتِى نَزَلَتْ فِيهَِا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج عَشِيَّةَ عَرَفَةَ فِى يَوْمِ الْجُمُعَةِ»[١٤٨].
«وعن ميسرة قال: لـما نزلت: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾ وذلك يوم الحج الأكبر بكى عمر، فقال له النبي ج: ما يبكيك؟ قال: أبكاني أنا كنا في زيادة من ديننا فأما إذا كمل فإنه لم يكمل شيء قط إلا نقص. قال: صدقت»[١٤٩].
«وعن عَلْقَمَةُ الْمُزَنِىُّ قَالَ: كُنْتُ فِى مَجْلِسٍ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ عمر لِرَجُلٍ مِنَ الْقَوْمِ: كَيْفَ سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُول: قال: إِنَّ الإِسْلاَمَ بَدَأَ جَذَعاً ثُمَّ ثَنِيًّا ثُمَّ رَبَاعِيًّا ثُمَّ سَدِيساً ثُمَّ بَازِلاً[١٥٠]. قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ مَا بَعْدَ الْبُزُولِ إِلاَّ النُّقْصَانُ»[١٥١]!.
«وعن عمر بن الخطاب قال: المسلم يتزوج النصرانية ولا تتزوج الـمسلمة نصراني»[١٥٢].
أخرج مسلم: «عن بريدة قال: كَانَ النَّبِىُّ ج يَتَوَضَّأُ عِنْدَ كُلِّ صَلاَةٍ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ الفَتْحِ تَوَضَّأَ وَمَسَحَ عَلَى خُفَّيْهِ وَصَلَّى الصَّلَوَاتِ بِوُضُوءٍ وَاحِدٍ. فَقَالَ ُ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ فَعَلْتَ شَيْئاً لَمْ تَكُنْ تَفْعَلُهُ قالَ: إِنِّى عَمْداً فَعَلْتُ يَا عُمَرُ»[١٥٣].
«وعن عليّ أنه قرأ: ﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ﴾ [المائدة: ٦]. قال: عاد إلى الغَسل»[١٥٤].
«وعن ابن مسعود أنه قرأ ﴿وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ﴾ بالنصب[١٥٥]. وعن عكرمة أنه كان يقرأ ﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ﴾ يقول: رجع الأمر إلى الغسل»[١٥٦].
«وعن أبي عبد الرحمن السلمي قال: قرأ الحسن والحسين ﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡن﴾ فسمع علي س ذلك وكان يقضي بين الناس فقال: ﴿وَأَرۡجُلَكُمۡ﴾ هذا من الـمقدم والـمؤخر من الكلام»[١٥٧].
«وعن الأعمش قال: كانوا يقرؤونها برؤوسكم وأرجلكم بالخفض وكانوا يغسلون»[١٥٨].
«وعن عبد الرحمن بن أبي ليلى قال: اجتمع أصحاب رسول الله ج في غسل القدمين»[١٥٩].
«وعن الحكم قال: مضت السنة من رسول الله ج والـمسلمين بغسل القدمين»[١٦٠].
«وعن أنس قال: نزل القرآن بالـمسح والسنة بالغسل، قلت: خالفهم ابن عباس فقال بالـمسح. وكان عمله على الغسل، ولا أجد في كتاب الله إلا الـمسح»[١٦١].
«وعن ابن عباس قال: الوضوء غسلتان ومسحتان»[١٦٢].
«وعن ابن عباس قال: افترض الله غسلتين ومسحتين ألا ترى أنه ذكر التيمم فجعل مكان الغسلتين مسحتين وترك الـمسحتين»[١٦٣].
وأخرج البخاري «عَنْ عَائِشَةَل قالت: سَقَطَتْ قِلاَدَةٌ لِى بِالْبَيْدَاءِ وَنَحْنُ دَاخِلُونَ الْمَدِينَةَ، فَأَنَاخَ النَّبِىُّ ج وَنَزَلَ، فَثَنَى رَأْسَهُ فِى حَجْرِى رَاقِدًا، أَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ فَلَكَزَنِى لَكْزَةً شَدِيدَةً وَقَالَ حَبَسْتِ النَّاسَ فِى قِلاَدَةٍ. فَبِى الْمَوْتُ لِمَكَانِ رَسُولِ اللَّهِ ج وَقَدْ أَوْجَعَنِى، ثُمَّ إِنَّ النَّبِىَّ ج اسْتَيْقَظَ وَحَضَرَتِ الصُّبْحُ فَالْتُمِسَ الْمَاءُ فَلَمْ يُوجَدْ فَنَزَلَتْ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ﴾ [المائدة: ٦]. الآيَةَ. فَقَالَ أُسَيْدُ بْنُ حُضَيْرٍ لَقَدْ بَارَكَ اللَّهُ لِلنَّاسِ فِيكُمْ يَا آلَ أَبِى بَكْرٍ»[١٦٤].
«ذكر عكرمة في حديث طويل أن رجلين من الـمسلمين قتلا رجلين كان بين قومهما وبين النبي ج مواعدة فقدم قومهما على النبي ج يطلبون عقلهما فانطلق النبي ج ومعه أبوبكر وعمر وعثمان وعلي وطلحة والزبير وعبد الرحمن بن عوف حتى دخلوا على بني النضير يستعينونهم في عقلهما فقالوا: نعم. فاجتمعت يهود لقتل النبي ج وأصحابه فاعتلوا له بصنعة الطعام فأتاه جبريل بالذي اجتمعت له يهود من الغدر، وخرج ثم دعا عليا فقال: لا تبرح مكانك هذا فمن مر بك من أصحابي فسألك عني فقل وجّه إلى الـمدينة فأدركوه، فجعلوا يمرون على عليٍّ فيقول لهم الذي أمره النبي ج حتى أتى عليه آخرهم، ثم تبعهم، ففي ذلك نزلت: ﴿إِذۡ هَمَّ قَوۡمٌ أَن يَبۡسُطُوٓاْ إِلَيۡكُمۡ أَيۡدِيَهُمۡ﴾ [المائدة: ١١]. إلى ﴿وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَآئِنَةٖ مِّنۡهُمۡ﴾».
«وعن مسروق قال: قلت لعمر بن الخطاب أ رأيت الرشوة في الحكم من السحت هي؟ قال: لا ولكن كفر[١٦٥]، إنما السحت أن يكون للرجل عند السلطان جاه ومنزلة ويكون للآخر إلى السلطان حاجة فلا يقضي حاجته حتى يهدى إليه هدية»[١٦٦].
«وعن عمر قال: بابان من السحت يأكلهما الناس الرشا في الحكم ومهر الزانية»[١٦٧].
«عن ليث قال: تقدم إلى عمر بن الخطاب خصمان فأقامهما ثم عادا فأقامها ثم عادا ففصل بينهما، فقيل له في ذلك، فقال: تقدما إليّ فوجدتُ لأحدهما ما لم أجد لصاحبه فكرهت أن أفصل بينهما على ذلك ثم عادا فوجدت بعض ذلك فكرهت ثم عادا وقد ذهب ذلك ففصلت بينهما»[١٦٨].
«عن عياض أن عمر أمر أبا موسى الأشعري[١٦٩] أن يرفع إليه ما أخذ وما أعطى في أديم واحد وكان له كاتب نصراني فرفع إليه ذلك فعجب عمر وقال: إن هذا لحفيظ! هل أنت قاري لنا كتابا في الـمسجد، جاء من الشام؟ فقال: إنه لا يستطيع أن يدخل الـمسجد. قال عمر: أ جنب؟ قال: لا، بل نصراني. قال: فنهرني وصرف فخذي ثم قال: أخرجه. ثم قرأ: ﴿لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَ...﴾ [المائدة: ٥١]».
«عن قتادة قال: أنزل الله هذه الآية وقد علم أنه سيرتد مرتدون من الناس فلما قبض الله نبيه ارتد عامة العرب عن الإسلام إلا ثلاثة مساجد، أهل المدينة وأهل مكة وأهل الجُواثا[١٧٠] من عبد القيس، وقال الذين ارتدوا نصلي الصلاة ولا نزكي والله لا نُغصب أموالنا. فتكلم أبوبكر في ذلك يتجاوز عنهم وقيل أما إنهم لو قد فقهوا أدوا الزكاة فقال: والله لا أفرّق بين شيء جمعه الله ولو منعوني عقالا مما فرض الله ورسوله لقاتلتهم عليه، فبعث الله بعصاب مع أبي بكر فقاتلوا حتى قتلوا وأقروا بالـماعون وهو الزكاة»[١٧١].
«قال قتادة فكنا نتحدث أن هذه الآية في أبي بكر وأصحابه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥ...﴾ [المائدة: ٥٤]».
«وعن الضحاك قال: أبوبكر وأصحابه لـما ارتد من ارتد من العرب عن الإسلام جاهدهم أبوبكر بأصحابه حتى ردهم إلى الإسلام»[١٧٢].
«عن الحسن في قوله: ﴿فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُ﴾ قال: هم الذين قاتلوا أهل الردة من العرب بعد رسول الله ج أبوبكر وأصحابه»[١٧٣].
«عن القاسم بن مخيمرة قال: أتيت عمر فرحب بي ثم تلا: ﴿مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُ﴾ ثم ضرب على منكبي وقال: أحلف بالله أنهم لمنكم أهل اليمن، ثلاثا»[١٧٤].
«عن أبي موسى الأشعري قال: تليت عند النبي ج: ﴿مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُ﴾ قال: هؤلاء قوم من أهل اليمن ثم من كندة ثم من السكون ثم من نجيب»[١٧٥].
فقیر گوید: این امر واقع شد و قتال مرتدین به امداد اهل یمن متحقق گشت.
«عن عمر بن الخطاب قال: إني أحلف لا أعطي أقواما ثم يبدو لي أن أعطيهم فأطعم عشرة مساكين صاعا من شعير أو صاعا من تمر أو نصف صاع من قمح»[١٧٦].
«وعن عائشة كان أبو بكر إذا حلف لم يحنث حتى نزلت آية الكفارة، وكان بعد ذلك يقول: لاَ أَحْلِفُ عَلَى يَمِينٍ فَأَرَى غَيْرَهَا خَيْرًا مِنْهَا إِلاَّ أَتَيْتُ الَّذِي هُوَ خَيْرٌ وقبلت رخصة الله»[١٧٧].
وأخرج الترمذي «عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ أَنَّهُ قَالَ اللَّهُمَّ بَيِّنْ لَنَا فِى الْخَمْرِ بَيَانَ شِفَاءٍ فَنَزَلَتِ الَّتِى فِى الْبَقَرَةِ ﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ﴾ [البقرة: ٢١٩]. الآيَةَ فَدُعِىَ عُمَرُ فَقُرِئَتْ عَلَيْهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ بَيِّنْ لَنَا فِى الْخَمْرِ بَيَانَ شِفَاءٍ فَنَزَلَتِ الَّتِى فِى النِّسَاءِ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ﴾ [النساء: ٤٣]. فَدُعِىَ عُمَرُ فَقُرِئَتْ عَلَيْهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ بَيِّنْ لَنَا فِى الْخَمْرِ بَيَانَ شِفَاءٍ فَنَزَلَتِ الَّتِى فِى الْمَائِدَةِ: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُوقِعَ بَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِي ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ وَيَصُدَّكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ ٩١﴾ [المائدة: ٩١]. فَدُعِىَ عُمَرُ فَقُرِئَتْ عَلَيْهِ فَقَالَ انْتَهَيْنَا انْتَهَيْنَا»[١٧٨].
وأخرج النسائي «عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَارِثِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَمِعْتُ عُثْمَانَ س يَقُولُ: اجْتَنِبُوا الْخَمْرَ فَإِنَّهَا أُمُّ الْخَبَائِثِ إِنَّهُ كَانَ رَجُلٌ مِمَّنْ خَلَا قَبْلَكُمْ تَعَبَّدَ فَعَلِقَتْهُ امْرَأَةٌ غَوِيَّةٌ فَأَرْسَلَتْ إِلَيْهِ جَارِيَتَهَا فَقَالَتْ لَهُ إِنَّا نَدْعُوكَ لِلشَّهَادَةِ فَانْطَلَقَ مَعَ جَارِيَتِهَا فَطَفِقَتْ كُلَّمَا دَخَلَ بَابًا أَغْلَقَتْهُ دُونَهُ حَتَّى أَفْضَى إِلَى امْرَأَةٍ وَضِيئَةٍ عِنْدَهَا غُلَامٌ وَبَاطِيَةُ خَمْرٍ فَقَالَتْ إِنِّي وَاللَّهِ مَا دَعَوْتُكَ لِلشَّهَادَةِ وَلَكِنْ دَعَوْتُكَ لِتَقَعَ عَلَيَّ أَوْ تَشْرَبَ مِنْ هَذِهِ الْخَمْرَةِ كَأْسًا أَوْ تَقْتُلَ هَذَا الْغُلَامَ قَالَ فَاسْقِينِي مِنْ هَذَا الْخَمْرِ كَأْسًا فَسَقَتْهُ كَأْسًا قَالَ زِيدُونِي فَلَمْ يَرِمْ حَتَّى وَقَعَ عَلَيْهَا وَقَتَلَ النَّفْسَ فَاجْتَنِبُوا الْخَمْرَ فَإِنَّهَا وَاللَّهِ لَا يَجْتَمِعُ الْإِيمَانُ وَإِدْمَانُ الْخَمْرِ إِلَّا لَيُوشِكُ أَنْ يُخْرِجَ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ»[١٧٩].
«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ الشُّرَّابَ كَانُوا يُضْرَبُونَ فِى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج بِالأَيْدِى وَالنِّعَالِ وَبِالْعِصِىِّ حَتَّى تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ ج فَكَانَ فِى خِلاَفَةِ أَبِى بَكْرٍ أَكْثَرُ مِنْهُمْ فِى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ج فَكَانَ أَبُو بَكْرٍ يَجْلِدُهُمْ أَرْبَعِينَ حَتَّى تُوُفِّىَ ثُمَّ كَانَ عُمَرُ مِنْ بَعْدِهِ فَجَلَدَهُمْ كَذَلِكَ أَرْبَعِينَ حَتَّى أُتِىَ بِرَجُلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ الأَوَّلِينَ وَقَدْ شَرِبَ فَأُمِرَ بِهِ أَنْ يُجْلَدَ فَقَالَ لِمَ تَجْلِدُنِى بَيْنِى وَبَيْنَكَ كِتَابُ اللَّهِ. فَقَالَ عُمَرُ وَأَىُّ كِتَابِ اللَّهِ تَجِدُ أَنْ لاَ أَجْلِدَكَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ ﻷ يَقُولُ فِى كِتَابِهِ: ﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ﴾ [المائدة: ٩٣]. الآيَةَ فَأَنَا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج بَدْرًا وَأُحُدًا وَالْخَنْدَقَ وَالْمَشَاهِدَ فَقَالَ عُمَرُ أَلاَ تَرُدُّونَ عَلَيْهِ مَا يَقُولُ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ إِنَّ هَؤُلاَءِ الآيَاتِ أُنْزِلْنَ عُذْرًا لِمَنْ صَبَرَ وَحُجَّةً عَلَى النَّاسِ لأَنَّ اللَّهَ ﻷ يَقُولُ ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ﴾ [المائدة: ٩٠]. الآيَةَ ثُمَّ قَرَأَ حَتَّى أَنْفَذَ الآيَةَ الأُخْرَى فَإِنْ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ الآيَةَ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ نَهَاهُ أَنْ يَشْرَبَ الْخَمْرَ فَقَالَ عُمَرُ س صَدَقْتَ مَاذَا تَرَوْنَ قَالَ عَلِىٌّ س إِنَّهُ إِذَا شَرِبَ سَكِرَ وَإِذَا سَكِرَ هَذَى وَإِذَا هَذَى افْتَرَى وَعَلَى الْمُفْتَرِى ثَمَانُونَ جَلْدَةً فَأَمَرَ بِهِ عُمَرُ فَجُلِدَ ثَمَانِينَ»[١٨٠].
«وعن الحكم في آية جزاء الصيد إن عمر كتب أن يُحكم عليه في الخطأ والعمد»[١٨١].
«عن ميمون ابن مهران أن أعرابيا أتى أبابكر قال: قتلت صيدا وأنا محرم فما ترى عليَّ من الجزاء؟ فقال أبوبكر لأبي بن كعب وهو جالس عنده: ما ترى فيها؟ فقال الأعرابي: أتيتك وأنت خليفة رسول الله ج أسألك فإذا أنت تسأل غيرك. قال أبوبكر: وما تنكر، يقول الله: فشاورت صاحبى حتى إذا اتفق على شيء أمرناك به»[١٨٢].
«عن بكر بن عبد الله الـمزني قال: كان رجلان محرمين فحاش احدهما ظبيا فقتله الآخر، فأتيا عمر وعنده عبد الرحمن ابن عوف فقال له عمر: وما ترى؟ قال: شاة. قال: وأنا أرى ذلك، إذهبا فاهديا شاة. فما مضيا قال أحدهما لصاحبه: ما أدرى أمير الـمؤمنين ما يقول حتى يسأل صاحبه، فسمعها عمر فردهما وأقبل على القائل ضربا بالدرة، قال: تقتلون الصيد وأنتم حرم وتغمصون الفتيا[١٨٣]، إن الله تعالى يقول: ﴿يَحۡكُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ﴾ [المائدة: ٩٥]. ثم قال: إن الله لم يرض لعمر وحده فاستعنتُ بصاحبي هذا»[١٨٤].
«عن ابن عباس قال: خطب أبوبكر الناس وقال: ﴿أُحِلَّ لَكُمۡ صَيۡدُ ٱلۡبَحۡرِ وَطَعَامُهُ﴾ [المائدة: ٩٦]. قال: وطعامه ما قذف به»[١٨٥].
«وعن أنس عن أبي بكر الصديق في الآية قال: صيده ما حويت عليه وطعامه ما لفظ إليك»[١٨٦].
«عن أبي هريرة قال: قدمت البحرين فسألني أهل البحرين عما يقذف البحر من السمك فقلت لهم: كلوا. فلما رجعت سألت عمر بن الخطاب عن ذلك فقال: بم أفتيتهم؟ قلت: أفتيتهم أن يأكلوا. قال: لو أفتيتهم بغير ذلك لعلوتك بالدرة، ثم قال: ﴿أُحِلَّ لَكُمۡ صَيۡدُ ٱلۡبَحۡر﴾ فصيده ما صيد منه، وطعامه ما قذف»[١٨٧].
«وعن الحارث بن نوفل قال: حج عثمان بن عفان فأتي بلحم صيد صاده حلال فأكل منه عثمان ولم يأكل علي، فقال عثمان: والله ما صدنا ولا أمرنا ولا أشرنا فقال علي: ﴿وَحُرِّمَ عَلَيۡكُمۡ صَيۡدُ ٱلۡبَرِّ مَا دُمۡتُمۡ حُرُمٗا﴾ [المائدة: ٩٦]»[١٨٨].
فقیر گوید عفی عنه: صید گاهی اطلاق کرده میشود به معنی مصدر صاد یصید و گاهی اطلاق کرده میشود به معنی حیوانی که صید کرده شد ولكل وجهة هو موليها.
«عن الحسن أن عمر بن الخطاب لم يكن يرى بأسا بلحم الصيد للمحرم إذا صيد بغيره وكرهه علي بن أبي طالب»[١٨٩].
«عن الحسن أن أبابكر الصديق حين حضرته الوفاة قال: ألم تر أن الله ذكر آية الرجاء عند آية الشدة وآية الشدة عند آية الرجاء ليكون المؤمن راغبا راهبا لا يتمنى على الله غير الحق ولا يلقى بيده إلى التهلكة»[١٩٠].
«وعن أبي هريرة قال: خرج رسول الله ج وهو غضبان محمار وجهه حتى جلس على المنبر فقام إليه رجل فقال: أين آبائي؟ قال: في النار. فقام آخر فقال: من أبي؟ قال: أبوك فلان. فقام عمر بن الخطاب فقال: رضينا بالله ربا وبالإسلام دينا وبمحمد نبيا وبالقرآن إماما، إنا يا رسول الله حديث عهد بالجاهلية والشرك والله أعلم مَن آباؤنا فسكن غضبه ونزلت هذه الآية: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآء...﴾ [المائدة: ١٠١]»[١٩١].
«عن قَيْسٌ قَالَ قَامَ أَبُو بَكْرٍ فَحَمِدَ اللَّهَ ﻷ وَأَثْنَى عَلَيْهِ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ تَقْرَءُونَ هَذِهِ الآيَةَ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡۖ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُمۡ﴾ [المائدة: ١٠٥]. وَإِنَّكُمْ تَضَعُونَهَا عَلَى غَيْرِ مَوْضِعِهَا وَإِنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: إِنَّ النَّاسَ إِذَا رَأَوُا الْمُنْكَرَ وَلاَ يُغَيِّرُوهُ أَوْشَكَ اللَّهُ أَنْ يَعُمَّهُمْ بِعِقَاب»[١٩٢].
«عن أبي ذر قال: قلت للنبي ج بأبي أنت وأمي يا رسول الله قمت الليلة بآية من القرآن ومعك قرآن لو فعل هذا بعضنا وجدنا عليه، قال: دعوت لأمتي. قال: فماذا أجبت؟ قال: أجبت بالذي لو اطلع كثير منهم لتركوا الصلاة. قال: أفلا أبشر الناس؟ قال عمر: يا رسول الله إنك إن تبعث إلى الناس بهذا اتكلوا عن العبادة، فناداه أن ارجع فرجع وتلا الآية التي يتلوها: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨﴾ [المائدة: ١١٨]»[١٩٣].
آيات سورهی أنعام:
قال الله تعالى: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ وَمَا مِنۡ حِسَابِكَ عَلَيۡهِم مِّن شَيۡءٖ فَتَطۡرُدَهُمۡ فَتَكُونَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥٢﴾ [الأنعام: ٥٢].
وقال سبحانه: ﴿أَوَ مَن كَانَ مَيۡتٗا فَأَحۡيَيۡنَٰهُ وَجَعَلۡنَا لَهُۥ نُورٗا يَمۡشِي بِهِۦ فِي ٱلنَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُۥ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ لَيۡسَ بِخَارِجٖ مِّنۡهَاۚ كَذَٰلِكَ زُيِّنَ لِلۡكَٰفِرِينَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٢٢ وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَا فِي كُلِّ قَرۡيَةٍ أَكَٰبِرَ مُجۡرِمِيهَا لِيَمۡكُرُواْ فِيهَاۖ وَمَا يَمۡكُرُونَ إِلَّا بِأَنفُسِهِمۡ وَمَا يَشۡعُرُونَ ١٢٣ وَإِذَا جَآءَتۡهُمۡ ءَايَةٞ قَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ حَتَّىٰ نُؤۡتَىٰ مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ رُسُلُ ٱللَّهِۘ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥۗ سَيُصِيبُ ٱلَّذِينَ أَجۡرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ ٱللَّهِ وَعَذَابٞ شَدِيدُۢ بِمَا كَانُواْ يَمۡكُرُونَ ١٢٤ فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِۖ وَمَن يُرِدۡ أَن يُضِلَّهُۥ يَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَيِّقًا حَرَجٗا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي ٱلسَّمَآءِۚ كَذَٰلِكَ يَجۡعَلُ ٱللَّهُ ٱلرِّجۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ ١٢٥ وَهَٰذَا صِرَٰطُ رَبِّكَ مُسۡتَقِيمٗاۗ قَدۡ فَصَّلۡنَا ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَذَّكَّرُونَ١٢٦لَهُمۡ دَارُ ٱلسَّلَٰمِ عِندَ رَبِّهِمۡۖ وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٢٧﴾ [الأنعام: ١٢٢-١٢٧].
خدای ﻷ در سورهء انعام سه آیت نازل فرمود متضمن فضیلت سه فرقه از مهاجرین اولین، فرقهء اولی جماعه اذکیاء صحابه که در اول مبعث آنحضرت ج ایمان آوردند و به شهادت علوم اجمالیه که در صدور ایشان موجود بود تصدیق نمودند و از آن جماعه است عثمان بن عفان و سردفتر ایشان صدیق اکبر است که ترک عبادت اصنام و اثبات توحید و اجتناب از زناء و نفرت از خمر و سائر قبائح در جبلت او مفطور بود و خوابهای بسیاری که دلالت بر رسالت آنحضرت ج مینمود دیده لاجرم به مجرد دعوت ایمان آورد و محتاج به تکرار دعوت یا اظهار معجزات با انواع مخاصمات نشد خدای تعالی تعریض به حال ایشان بلکه به حال سر دفتر ایشان میفرماید و مقابله مینهد در میان ایشان و در میان جماعه از کفار که در طرف مقابل ایشان افتادهاند مانند مقابله نور با ظلمت و روز با شب قال الله تعالى: ﴿فَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ﴾
فرقهء ثانیه جماعه که عمری در کفر و عداوت آنحضرت ج بسر بردند و زمان درازی در موت معنوی که عبارت از انکار پیغامبر است ج بعد بعثت او گرفتار بودند باز توفیق الهی دستگیری ایشان نمودند و ایشانرا حیات معنوی عطا فرمود و عمدهء زمره مسلمانان ساخت مثل حمزة ابن عبدالمطلب و عمربن الخطاب و سر دفتر ایشان عمر بن الخطاب است خدای تعالی به حال ایشان تعریض میفرماید بلکه به حال سر دفتر ایشان، و مقابله مینهد در میان ایشان و در میان مصرین که بر کفر بودند و بر کفر گذشتند مانند ابوجهل و اضراب او، فرقه ثالثه ضعفای مسلمین از موالی قریش و امثال ایشان که رؤسای قریش را از مجالست ایشان استنکاف تمام بود و در باب ایشان نازل شد ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم﴾ باید دانست که حقیقت تعریض تمام نمیشود تا آنکه قرائن بسیاری قالیه و حالیه بر شخص واحد منطبق شود لا غیر در این صورت از عام یا مطلق پی به آن خاص توان برد.
پس اول قرینه آن است که سورهء انعام دفعةً نازل شد در مکه به اجماع مفسرین قریب به اسلام حضرت عمر س، و صدیق اکبر س پیش از آن به مدت دراز مسلمان شده بود پس لفظ ﴿أَوَ مَن كَانَ مَيۡتٗا﴾ ﴿مَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ﴾ متناول نیست متأخرین مهاجرین را و نه انصار را و نه من تبعهم باحسان را، همان پنجاه شست کس که در وقت نزول آیات مسلمان بودند مراد توانند شد لاغیر.
و ثانیاً: آنکه ﴿مَن كَانَ مَيۡتٗا﴾ دلالت میکند بر آنکه زمانی دراز از بعثت پیغامبر گذشته باشد و آن عزیز مشار الیه ایمان نیاورد بعد از آن ایمان آورد و قدم راسخ زد در اسلام و وی شکیمتی وقوتی داشته است تا او را در اکابر مجرمیها توان سنجید ﴿مَن يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يَهۡدِيَهُۥ يَشۡرَحۡ صَدۡرَهُۥ لِلۡإِسۡلَٰمِ﴾ بر وجه اتم در آن صورت متحقق تواند بود که شخص از ته دل خود به غیر تکرار دعوت و به غیر مخاصمت ایمان آورده باشد و شکوک و شبهات ﴿لَن نُّؤۡمِنَ حَتَّىٰ نُؤۡتَىٰ مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ رُسُلُ ٱللَّهِۘ﴾ [الأنعام: ١٢٤]. و امثال آن گرد خاطر او نه گردد و سرّ شرائع به اکمل وجوه از خود بخود بفهمد به این قرینه تقلیل شرکاء لازم آمد.
ثالثاً: خدای تعالی میفرماید: ﴿وَجَعَلۡنَا لَهُۥ نُورٗا يَمۡشِي بِهِۦ فِي ٱلنَّاسِ﴾ و این دلالت بر آن میکند که هم مهتدی است و هم هادی و به سبب او نفع عظیم به مسلمانان عائد شود و آن منحصر است از این فریق در ذات عمر بن الخطاب س کما لا یخفی.
رابعاً: عدیل میسازد این مرد مشار الیه را به اکابر مجرمیها «وقد قال النبي ج لأبي جهل حين قتل: مات اليوم فرعون هذه الامة»[١٩٤].
و آنحضرت ج دعاء کرده بودند که: «اللهم أيدني بأحب هذين الرجلين إليك عمر بن الخطاب أو عمرو بن هشام»[١٩٥]. پس دعاء آنجناب در حق عمر بن الخطاب مستجاب شد چون این همه قرائن جمع آمد ذهن سبقت نمود به شیخین ب در اول نظر.
باز باید دانست که خدای تعالی یکی را به شرح صدر للاسلام که حقیقت صدیقیت است میستاید و دیگری را به حیات معنوی و نوری که در میان مردمان اثر آن افتد که حقیقت خلافت خاصه و حقیقت محدثیت است وصف میکند باز ایشان را جمیعاً وعدهء دارالسلام میدهد و صراط مستقیم برای ایشان اثبات میفرماید: وهو وليهم میگوید و ناهيك به من الشرف، و اینها صفات خلافت خاصه است.
و فرقهء سوم را میستاید و میگوید: ﴿يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ﴾ بعد از آن تنصیص میفرماید بر اخلاص ایشان که ﴿يُرِيدُونَ وَجۡهَهُ﴾ و وعدهء مغفرت میدهد، کدام فضیلت بهتر از این فضائل خواهد بود؟.
«عن عمر بن الخطاب قال: الأَنْعَامُ مِنْ نَوَاجِبِ الْقُرْآنِ[١٩٦]. قلت: في الدر النثير، الأنعام من نجايب القرآن أو نواجبه، أي أفاضل سوره، جمع نجيبة، والنواجب هي عتاقه»[١٩٧].
وأخرج الترمذي «عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِى وَقَّاصٍ عَنِ النَّبِىِّ ج فِى هَذِهِ الآيَةِ: ﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ عَلَىٰٓ أَن يَبۡعَثَ عَلَيۡكُمۡ عَذَابٗا مِّن فَوۡقِكُمۡ أَوۡ مِن تَحۡتِ أَرۡجُلِكُمۡ﴾ [الأنعام: ٦٥]. فَقَالَ النَّبِىُّ ج: أَمَا إِنَّهَا كَائِنَةٌ وَلَمْ يَأْتِ تَأْوِيلُهَا بَعْدُ»[١٩٨].
فقیر گوید: یعنی ﴿يُذِيقَ بَعۡضَكُم بَأۡسَ بَعۡضٍ﴾ در قتال مسلمین وارد شده و آن بودنی است بعد انقضای خمس وثلاثین، و در حدیث متواتر ظاهر شد که عذاباً من فوقکم او من تحت ارجلکم به دعای آنحضرت ج مرتفع شد ﴿وَيُذِيقَ بَعۡضَكُم بَأۡسَ بَعۡضٍ﴾ باقی است. قوله: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ...﴾ أخرج مسلم «عَنْ سَعْدٍ قَالَ كُنَّا مَعَ النَّبِىِّ ج سِتَّةَ نَفَرٍ فَقَالَ الْمُشْرِكُونَ لِلنَّبِىِّ ج اطْرُدْ هَؤُلاَءِ لاَ يَجْتَرِئُونَ عَلَيْنَا. قَالَ وَكُنْتُ أَنَا وَابْنُ مَسْعُودٍ وَرَجُلٌ مِنْ هُذَيْلٍ وَبِلاَلٌ وَرَجُلاَنِ لَسْتُ أُسَمِّيهِمَا فَوَقَعَ فِى نَفْسِ رَسُولِ اللَّهِ ج مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَقَعَ فَحَدَّثَ نَفْسَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ ﻷ: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ﴾ [الأنعام: ٥٢]»[١٩٩].
«عن أبي بكر الصديق أنه سُئل عن هذه الآية: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ...﴾ [الأنعام: ٨٢]. قال ما تقولون؟ قالوا: لم يظلموا، قال حملتم الأمر على الشدة. بظلم بشرك، ألم تسمع إلى قول الله: ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ﴾ [لقمان: ١٣]»[٢٠٠].
«وعن عمر بن الخطاب ﴿وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ﴾ [الأنعام: ٨٢]. قال بشرك»[٢٠١].
«عن عكرمة قال: لـما تزوج عمر أم كلثوم بنت علي[٢٠٢] اجتمع أصحابه فبرّكوا له ودعوا له، فقال: تزوجتها ومالي حاجة إلى النساء ولكني سمعت رسول الله ج يقول: إن كل نسب وسبب ينقطع يوم القيامة إلا سببي ونسبي، فأحببت أن يكون بيني وبين رسول الله ج سبب»[٢٠٣].
«عن ابن عباس في قوله: ﴿أَوَ مَن كَانَ مَيۡتٗا فَأَحۡيَيۡنَٰهُ﴾ [الأنعام: ١٢٢]. قال: كان كافرا ضالا فهديناه وجعلنا له نوراً، هو القرآن، ﴿كَمَن مَّثَلُهُۥ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ﴾ في الكفر والضلالة»[٢٠٤].
«وعن زيد بن أسلم في قوله: ﴿أَوَ مَن كَانَ مَيۡتٗا فَأَحۡيَيۡنَٰهُ وَجَعَلۡنَا لَهُۥ نُورٗا يَمۡشِي بِهِۦ فِي ٱلنَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُۥ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ﴾ قال: نزلت في عمر بن الخطاب وأبي جهل ابن هشام كانا ميتين في ضلالتهما فأحيا الله عمر بالإسلام وأعزه وأقرّ أبا جهل في ضلالته وموته، وذلك أن رسول الله ج دعا فقال: اللهم أعز الإسلام بأبي جهل بن هشام أو بعمر بن الخطاب»[٢٠٥].
فقیر گوید: این آیت تعریض است به حال عمر بن الخطاب و أبوجهل نزدیک جمهور مفسرین، «عن ابن مسعود قال: إِنَّ اللَّهَ نَظَرَ فِى قُلُوبِ الْعِبَادِ فَوَجَدَ قَلْبَ مُحَمَّدٍ ج خَيْرَ قُلُوبِ الْعِبَادِ فَاصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ فَابْتَعَثَهُ بِرِسَالَتِهِ ثُمَّ نَظَرَ فِى قُلُوبِ الْعِبَادِ بَعْدَ قَلْبِ مُحَمَّدٍ فَوَجَدَ قُلُوبَ أَصْحَابِهِ خَيْرَ قُلُوبِ الْعِبَادِ فَجَعَلَهُمْ وُزَرَاءَ نَبِيِّهِ يُقَاتِلُونَ عَلَى دِينِهِ فَما رَأَى الْمُسْلِمُونَ حَسَناً فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ حَسَنٌ وَمَا رَأَوْا سَيِّئاً فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ سَيِّئٌ»[٢٠٦].
«عن أبي الصلت الثقفي أن عمر بن الخطاب قرأ هذه الآية: ﴿وَمَن يُرِدۡ أَن يُضِلَّهُۥ يَجۡعَلۡ صَدۡرَهُۥ ضَيِّقًا حَرَجٗا﴾ [الأنعام: ١٢٥]. بنصب الراء، وقرأها بعض من عنده من أصحاب رسول الله ج حرِجا بالخفض، فقال عمر: ابغوني رجلا من كنانة واجعلوه راعيا فأتوا به، فقال له عمر: يا فتى ما الحرَجة فيكم، قال: الحرجة فينا الشجرة التي تكون بين الأشجار التي لا تصل إليها راعية ولا وحشية ولا شيء، فقال عمر: كذلك قلب الـمنافق، لا يصل إليه شيء من الخير»[٢٠٧].
«وعن علي بن أبي طالب قال: لـما أمر الله نبيه ج أن يعرض نفسه على قبائل العرب خرج إلى منى وأنا معه وأبو بكر، وكان أبو بكر رجلا نسابة فوقف على منازلهم ومضاربهم بمنى فسلّم عليهم وردّوا السلام وكان في القوم مفروق بن عمر وهاني بن قبصة والـمثنى بن حارثة والنعمان بن شريك وكان أقرب القوم إلى أبي بكر مفروق قد غلب عليهم بيانا ولسانا فالتفت إلى رسول الله ج فجلس وقام أبو بكر يظله بثوبه فقال النبي ج: أدعوكم إلى شهادة أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له وأني رسول الله ولا تؤذوني وتضربوني وتمنعوني حتى أودّي عن الله الذي أمرني به فإن قريشا قد تظاهرت على أمر الله وكذّبت رسوله وأعانت الباطل على الحق والله هو الغني الحميد، قال له: وإلى ما تدعوني أيضاً يا أخا قريش، فتلا رسول الله ج: ﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَإِيَّاهُمۡۖ وَلَا تَقۡرَبُواْ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَۖ وَلَا تَقۡتُلُواْ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ١٥١ وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡيَتِيمِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ أَشُدَّهُۥۚ وَأَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَٱلۡمِيزَانَ بِٱلۡقِسۡطِۖ لَا نُكَلِّفُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۖ وَإِذَا قُلۡتُمۡ فَٱعۡدِلُواْ وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰۖ وَبِعَهۡدِ ٱللَّهِ أَوۡفُواْۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ١٥٢ وَأَنَّ هَٰذَا صِرَٰطِي مُسۡتَقِيمٗا فَٱتَّبِعُوهُۖ وَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٥٣﴾ [الأنعام: ١٥١-١٥٣]. قال له مفروق: إلى ما تدعوني أيضاً يا أخا قريش فوالله ما هذا من كلام أهل الأرض ولو كان من كلامهم فعرفناه، فتلا رسول الله ج: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ...﴾ [النحل: ٩٠]. فقال له مفروق: دعوت والله يا قريشي في مكارم الأخلاق ومحاسن الأعمال ولقد أفك قوم كذبوك وظاهروا عليك. وقال هاني بن قبيصة: قد سمعت مقالتك واستحسنت قولك يا أخا قريش واعجبني ما تكلمت به، ثم قال لهم رسول الله ج: لن تلبثوا إلا يسيرا حتى يمنحكم الله بلادهم وأولادهم، يعني أرض فارس وأنهار كسرى ويعرسكم بناتهم تسبحون الله وتقدسونه، قال له النعمان بن شريك: اللهم وأني ذلك لك يا أخا قريش، فتلا له رسول الله ج: ﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥ وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِيرٗا ٤٦﴾ [الأحزاب: ٤٥-٤٦]. ثم نهض رسول الله ج قابضا على يد أبي بكر»[٢٠٨].
«عن ابن عباس قال خطبنا عمر فقال: أيها الناس سيكون قوم من هذه الأمة يكذبون بالرجم ويكذبون بالدجال ويكذبون بطلوع الشمس من مغربها ويكذبون بعذاب القبر ويكذبون بالشفاعة ويكذبون بقوم يخرجون من الناس بعد ما امتحشوا»[٢٠٩].
آيات سوره اعراف:
قال الله تعالى: ﴿وَٱكۡتُبۡ لَنَا فِي هَٰذِهِ ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِنَّا هُدۡنَآ إِلَيۡكَۚ قَالَ عَذَابِيٓ أُصِيبُ بِهِۦ مَنۡ أَشَآءُۖ وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖۚ فَسَأَكۡتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلَّذِينَ هُم بَِٔايَٰتِنَا يُؤۡمِنُونَ ١٥٦ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ١٥٧﴾ [الأعراف: ١٥٦-١٥٧].
مضمون این آیات آنست که حضرت موسی ÷ به درگاه مجیب الدعوات مناجات نمود که ﴿وَٱكۡتُبۡ لَنَا فِي هَٰذِهِ ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِنَّا هُدۡنَآ إِلَيۡكَ﴾ خداوندا بنویس یعنی مقدر کن و در ملکوت قضای ثبوت حسنه نازل گردان و صورت مثالیه ثبوت حسنه در دنیا و آخرت برای امت من مخلوق فرما از جناب رب الارباب خطابش در رسید که یهود را یک حال نخواهد بود ﴿عَذَابِيٓ أُصِيبُ بِهِۦ مَنۡ أَشَآءُۖ وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖ﴾
از ایشان جمعی باشند که عقوبت دنیا بدیشان رسد که قال ﻷ: ﴿وَقَضَيۡنَآ إِلَىٰ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ فِي ٱلۡكِتَٰبِ لَتُفۡسِدُنَّ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَّتَيۡنِ﴾ [الإسراء: ٤].
و جمعی باشند که رحمت الهی بایشان رسد کما قال ﻷ من قائل: ﴿ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَعَلَ فِيكُمۡ أَنۢبِيَآءَ وَجَعَلَكُم مُّلُوكٗا وَءَاتَىٰكُم مَّا لَمۡ يُؤۡتِ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [المائدة: ٢٠].
﴿فَسَأَكۡتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ﴾ خواهم نوشت حسنه دنیا و آخرت را در زمان آینده برای جمعی که صفت ایشان اینست که متقیان باشند و ادای زکوة مینمایند و به آیات ما ایمان میآرند. از اینجا مفهوم گشت که در زمان آینده امتی پیدا خواهد شد متصف به این صفات و خدای تعالی حسنه دنیا که عبارت از فتح و نصرت است و اتساع ارزاق و آنکه ریاست عالم میان ایشان باشد و دیگران همه باج ده و خراج گزار ایشان یا اسیر و بنده در دست ایشان باشند، و حسنه آخرت که عبارت از مغفرت است و نجات و رفع درجات هر دو ایشان را بخشد. باز خدای تعالی ارشاد میفرماید که امت موعوده تابعان نبی امی اند آن موعود بر ایشان راست آمد و آن حسنهء دنیا و آخرت برای ایشان نوشتیم یعنی در ملکوت قضای آن مصمم نمودیم آنانکه پیروی نبی امی ج میکنند ایمان آوردند به او و تقویت دادند او را و یاری نمودند و پیروی نوری که همراه او نازل شد یعنی پیروی قرآن کردند ایشان اند رستگار، وصف نبی امی آنست که مییابند نعت او در تورات و انجیل. یهود در تورات خواندند و نصاری در انجیل و بر سائر امم نیز حجت ثابت شد از جهت ظهور معجزات موسی و عیسی أ و ثبوت نبوت ایشان و شهرت آن پس چون در دنیا نعت آنحضرت ج در کتب الهیه موجود است وانبیاء ثابت الصدق به آن خبر دادند حجت بر کافه ناس متحقق گشت اگر آن را معترف نشوند عندالله معذور نباشند، و این نعت آنست که میفرماید به کار پسندیده و نهی میکند از نا پسندیده و حلال میگرداند برای ایشان چیزهای پاکیزه را و از سر ایشان فرو میآرد بار گران ایشان را و طوق گردنها را که سابق بر ایشان بود یعنی شرائع شاقه نسخ میفرماید و به ملت حنیفیه سهله سمحه ارشاد میکند و نبوت که به این صفت باشد کمال رحمت الهی است و تمام رافت او. در این آیات خدای تعالی یاران پیغامبر را منطوقاً اثبات فلاح میفرماید و مفهوماًحسنهء دنیا و آخرت را ثابت میکند و شک نیست که خلفاء ایمان آوردند و تقویت نمودند چه در ایام حیات آنحضرت ج و چه بعد وفات او پس به این فضل که بالاتر از آن فضلی متصور نیست متصف باشند وهو المقصود.
«وعن عمر بن الخطاب قال: أعطيتُ ناقةً في سبيل الله فأردت أن أشتري من نسلها فسألت النبي ج فقال: دعها تأتي يوم القيامة هي وأولادها جميعا في ميزانك»[٢١٠].
«عن الحسن قال: رأيت عثمان على الـمنبر قال: يا أيها الناس اتقوا الله في هذه السرائر فإني سمعت رسول الله ج يقول: والذي نفس محمد ج بيده ما عمل أحد عملا قط سرا إلا ألبسه الله رداء علانية إن خيرا فخير وإن شرا فشر، ثم تلا هذه الآية: ¬﴿وَرِيشٗاۖ -ولم يقل وريشا- وَلِبَاسُ ٱلتَّقۡوَىٰ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ﴾ [الأعراف: ٢٦]».
«عن الحسن قال: دخل عمر على ابنه عبد الله وإذا عندهم لحم، فقال ما هذا اللحم؟! قال: اشتهيته، قال: وكلما اشتهيت شيئاً أكلته، كفى بالـمرء إسرافا أن يأكل كلما اشتهى»[٢١١].
«وعن عمر بن الخطاب قال: إياكم والبطنة في الطعام والشراب فإنها مفسدة للجسد ومورثة للسقم مكلة من الصلوات وعليكم بالقصد فيهما فإنه أصلح للجسد وأبعد من السرف وإن الله ليبغض الخبز السمين وإن الرجل لن يهلك حتى يؤثر شهوته على دينه»[٢١٢].
«وعن ابن المسيب قال: لما طُعن عمر قال كعب: لو دعا اللهَ عمرُ لأخر في أجله. فقيل له: أليس قد قال الله: ¬﴿فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمۡ لَا يَسۡتَأۡخِرُونَ سَاعَةٗ وَلَا يَسۡتَقۡدِمُونَ﴾ [الأعراف: ٣٤]. فقال كعب: وقد قال الله: ¬﴿وَمَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٖ وَلَا يُنقَصُ مِنۡ عُمُرِهِۦٓ إِلَّا فِي كِتَٰبٍ﴾ [فاطر: ١١]. فإن الله يؤخر ما يشاء وينقص فإذا جاء أجله فلا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون»[٢١٣].
«عن أبي مليكة قال: لـما طعن عمر س جاء كعب فجعل يبكي بالباب ويقول: والله لو أن أمير الـمؤمنين يقسم على الله أن يؤخر لأخره، فدخل ابن عباس فقال: يا أمير الـمؤمنين، هذا كعب يقول كذا وكذا، قال: إذا والله لا أسأله»[٢١٤].
«عن سالم بن عبد الله وابان ابن عثمان وزيد بن حسن ان عثمان بن عفان أتي برجل قد فجر بغلام من قريش فقال عثمان: احصن؟ قالوا: قد تزوج بامرأة ولم يدخل بها بعد، فقال علي لعثمان: لو دخل بها لحل عليه الرجم. فأما إذا لم يدخل بأهله فاجلده الحد، فقال أبو أيوب: أشهد أني سمعت رسول الله ج يقول الذي ذكر أبو الحسن: فأمر به عثمان فجلد مائة»[٢١٥].
«عن أبي بكر الصديق قال: قال موسى ÷: يا رب ما لـمن عزّي الثكلي قال: أظله بظلي يوم لا ظل إلا ظلي»[٢١٦].
«عن خالد الربعي قال: قرأت في كتاب الله الـمنزل أن عثمان يأتي رافعا يديه إلى الله يقول: يا رب قتلني عبادك الـمؤمنون»[٢١٧].
«عنْ مُسْلِمِ بْنِ يَسَارٍ الْجُهَنِىِّ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ سُئِلَ عَنْ هَذِهِ الآيَةِ: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ﴾ [الأعراف: ١٧٢]. فقال: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج سُئِلَ عَنْهَا قَالَ: إِنَّ اللَّهَ ﻷ خَلَقَ آدَمَ ثُمَّ مَسَحَ ظَهْرَهُ بِيَمِينِهِ فَاسْتَخْرَجَ مِنْهُ ذُرِّيَّةً فَقَالَ خَلَقْتُ هَؤُلاَءِ لِلْجَنَّةِ وَبِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ يَعْمَلُونَ ثُمَّ مَسَحَ ظَهْرَهُ فَاسْتَخْرَجَ مِنْهُ ذُرِّيَّةً فَقَالَ خَلَقْتُ هَؤُلاَءِ لِلنَّارِ وَبِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ يَعْمَلُونَ. فَقَالَ رَجُلٌ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَفِيمَ الْعَمَلُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنَّ اللَّهَ ﻷ إِذَا خَلَقَ الْعَبْدَ لِلْجَنَّةِ اسْتَعْمَلَهُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ حَتَّى يَمُوتَ عَلَى عَمَلٍ مِنْ أَعْمَالِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَيُدْخِلَهُ بِهِ الْجَنَّةَ وَإِذَا خَلَقَ الْعَبْدَ لِلنَّارِ اسْتَعْمَلَهُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ حَتَّى يَمُوتَ عَلَى عَمَلٍ مِنْ أَعْمَالِ أَهْلِ النَّارِ فَيُدْخِلَهُ بِهِ النَّارَ»[٢١٨].
«عن عمر بن الخطاب أنه خطب بالجابية فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: من يهده الله فلا مضل له ومن يضلل الله فلا هادي له، فقال له قسّ بين يديه كلمة بالفارسية. فقال عمر لـمترجم له: ما يقول؟ قال: يزعم أن الله لا يضل أحداً، فقال عمر: كذبت يا عدو الله، بل الله خلقك وهو أضلك وهو يدخلك النار إن شاء الله تعالى، ولولا أن بيننا عقد لضربت عنقك، فتفرق الناس وما يختلفون في القدر»[٢١٩].
وأخرج البخاري «عن ابْنَ عَبَّاسٍب قَالَ قَدِمَ عُيَيْنَةُ بْنُ حِصْنِ بْنِ حُذَيْفَةَ فَنَزَلَ عَلَى ابْنِ أَخِيهِ الْحُرِّ بْنِ قَيْسٍ، وَكَانَ مِنَ النَّفَرِ الَّذِينَ يُدْنِيهِمْ عُمَرُ، وَكَانَ الْقُرَّاءُ أَصْحَابَ مَجَالِسِ عُمَرَ وَمُشَاوَرَتِهِ كُهُولاً كَانُوا أَوْ شُبَّانًا. فَقَالَ عُيَيْنَةُ لاِبْنِ أَخِيهِ يَا ابْنَ أَخِى، لَكَ وَجْهٌ عِنْدَ هَذَا الأَمِيرِ فَاسْتَأْذِنْ لِى عَلَيْهِ. قَالَ سَأَسْتَأْذِنُ لَكَ عَلَيْهِ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَاسْتَأْذَنَ الْحُرُّ لِعُيَيْنَةَ فَأَذِنَ لَهُ عُمَرُ، فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهِ قَالَ هِىْ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ، فَوَاللَّهِ مَا تُعْطِينَا الْجَزْلَ، وَلاَ تَحْكُمُ بَيْنَنَا بِالْعَدْلِ. فَغَضِبَ عُمَرُ حَتَّى هَمَّ بِهِ، فَقَالَ لَهُ الْحُرُّ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِنَبِيِّهِ ج: ﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ ١٩٩﴾ [الأعراف: ١٩٩]. وَإِنَّ هَذَا مِنَ الْجَاهِلِينَ. وَاللَّهِ مَا جَاوَزَهَا عُمَرُ حِينَ تَلاَهَا عَلَيْهِ، وَكَانَ وَقَّافًا عِنْدَ كِتَابِ اللَّهِ ﻷ»[٢٢٠].
آيات سوره انفال:
قال الله تعالى: ﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِيبَنَّ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنكُمۡ خَآصَّةٗۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ ٢٥ وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ أَنتُمۡ قَلِيلٞ مُّسۡتَضۡعَفُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ ٱلنَّاسُ فََٔاوَىٰكُمۡ وَأَيَّدَكُم بِنَصۡرِهِۦ وَرَزَقَكُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ٢٦﴾ [الأنفال: ٢٥-٢٦].
فقیر گوید: مفسران در معنی این فتنه اختلاف دارند جمعی گویند این فتنه آنست که طائفه از مسلمانان مرتکب معاصی شوند و دیگران از نهی منکر توقف نمایند پس عذاب خدا همه را در گیرد، عاصیان به عصیان خود مأخوذ شوند و تارکان نهی از منکر به ترک نهی منکر معذب گردند وفیه بحث، زیرا که حینئذٍ هر یکی مأخوذ شد به ظلم خود از فعل یا کف.
معنی صحیح آنست که این فتنه فتنهء خلافت است وهي الفتنة التي تموج كموج البحر چون مسلمین جنود مجنده شوند و هر یکی برای طلب خلافت بر خیزد افناء نفوس و نهب اموال و غلبهء کفار که همیشه در انتهاز این فرصت میباشند به ظهور آید و این فتنه شاخها بر کشد که هر مسلمانی را رسد از اهل حضر و اهل بوادی چه خامل چه مشهور چه معتزل چه مختلط، خدای تعالی از همین قسم فتنه تهویل و تهدید میفرماید و عقب آن ارشاد میکند ﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ أَنتُمۡ قَلِيلٞ مُّسۡتَضۡعَفُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ یعنی شما مغلوب کفار بودید گرسنه و تشنه خدای تبارک وتعالی از آن حالت به حالت تأئید و نصر و اتساع رزق فرمود. شکر این نعمت آنست که کاری نکنید که موجب غلبه کفار شود و سبب بر هم خوردن مکاسب و ارزاق شما گردد وقال الله تعالى: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلَٰيَتِهِم مِّن شَيۡءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُواْۚ وَإِنِ ٱسۡتَنصَرُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ فَعَلَيۡكُمُ ٱلنَّصۡرُ إِلَّا عَلَىٰ قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ ٧٢ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٍۚ إِلَّا تَفۡعَلُوهُ تَكُن فِتۡنَةٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَفَسَادٞ كَبِيرٞ ٧٣ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ مَعَكُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ مِنكُمۡۚ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمُۢ ٧٥ ﴾ [الأنفال: ٧٢-٧٥].
فقیر گوید: خدای ÷ در این آیات فضیلت مهاجرین اولین بیان میفرماید در دنیا و آخرت و میگوید که مهاجرین اولین و انصار با هم اکفاء اند و ناصر یکدیگر چون یکی از ایشان به شدتی گرفتار آید بر دیگری لازم است قیام به نصرت او، و این معامله با مسلمین غیر مهاجرین لازم نیست الا چون میان ایشان و میان حربیان تائره حرب مرتفع شود اگر چه به سبب عداوت دنیاوی باشد آنجا لازم است نصرت ایشان، زیرا که کفار با هم رفیق یکدیگر اند اگر مسلمین به نصرت آنها قیام ننمایند غلبه کفر لازم آید و مردمان از اسلام نکول کنند وذلک قوله: ﴿إِلَّا تَفۡعَلُوهُ تَكُن فِتۡنَةٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَفَسَادٞ كَبِيرٞ﴾.
بعد از آن فضیلت مهاجرین اولین و انصار بیان میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ...﴾ و کدام فضیلت بالاتر از این فضیلت تواند بود؟
بعد از آن مهاجرین متأخر الهجرۀ را به ذیل ایشان در میآرد و متشبه به ایشان میگرداند قوله: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ﴾.
در اینجا اثبات وجوب تناصر مینماید به قرابت رحم و آن با آیات سابق منافات ندارد[٢٢١]، بر این توجیه در این آیات منسوخی نیست و این اصح توجیهات است نزدیک فقیر عفی عنه.
«عن عمر بن الخطاب قال: لو وزن ايمان ابي بكرٍ بايمان أهل الأرض لرجح ايمان ابي بكرٍ»[٢٢٢].
فقیر گوید: روز بدر موافقات عظیمه و فراسات صادقه از شیخین ب ظاهر گردید.
«ذكر موسى بن عقبة قصة بدر مفصلاً، فذكر من فراستهما أن رسول الله ج قال أشيروا علينا في أمرنا وسيرنا، فقال أبو بكر: أنا أعلم الناس بمسافة الأرض أخبرنا عدي أن العير كانت تعادي كذا وكذا فكفأنا واياهم فرسى رهان إلى بدر. ثم قال رسول الله ج أشيروا عليّ، فقال عمر بن الخطاب أنها قريش وعزها والله ماذلت منذ عزت ولا آمنت منذ كفرت، والله لتقاتلنك فتأهب لذلك اُهبة وأعدد له عدته، وذكر من فراسة أبي بكر الصديق فقال: لـما طلع الـمشركون قال رسول الله ج: اللهم هذه قريش قد جاءت بخُيَلائها وفخرها تحارب وتكذب رسولك اللهم إني أسألك ما وعدتني، ورسول الله ج ممسك بعضد أبي بكر يقول: اللهم إني أسألك ما وعدتني، فقال أبو بكر: أبشر فوالذي نفسي بيده لينجزن الله ما وعدك، فاستنصر الـمسلمون واستغاثوه، فاستجاب الله لنبيه ج وللمسلمين، ثم ذكر أنه عجّ الـمسلمون إلى الله يسألونه النصر حين رأوا القتال قد نشب ورفع رسول الله ج يديه إلى الله يسأله النصر ويقول: اللهم إن ظهروا على هذه العصابة ظهر الشرك ولم يقم لك دين وأبو بكر يقول: يا رسول الله والذين نفسي بيده لينصرنك الله وليبيضن وجهك، فأنزل الله من الـملائكة جندا في أكناف العدو. فقال رسول الله ج: قد أنزل الله نصره ونزلت الـملائكة، أبشر يا أبا بكر فإني قد رأيت جبرئيل معتجرا[٢٢٣] يقود فرسا بين السماء والأرض، فلما هبط إلى الأرض جلس عليها فتغيب علي ساعة ثم رأيت على شفتيه غباراً»[٢٢٤].
«وعن علي قال نزل جبرئيل في ألف من الـملائكة عن ميمنة النبي ج وفيها أبو بكر ونزل مكائيل عن ميسرة النبي ج وأنا في الـميسرة»[٢٢٥].
«وعن عمر بن الخطاب في قوله تعالى: ﴿وَمَن يُوَلِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ﴾ [الأنفال: ١٦]. قال: لا تغرنكم هذه الآية فإنما كانت يوم بدر وأنا فئة لكل مسلم»[٢٢٦].
أخرج مسلم وأبو داود والترمذي «عن ابْنُ عَبَّاسٍ حَدَّثَنِى عُمَرُ بْن ُ الْخَطَّابِ قَالَ لَمَّا كَانَ يَوْمُ بَدْرٍ قَالَ نَظَرَ النَّبِىُ ج إِلَى أَصْحَابِهِ وَهُمْ ثَلاَثُمِائَةٍ وَنَيِّفٌ وَنَظَرَ إِلَى الْمُشْرِكِينَ فَإِذَا هُمْ أَلْفٌ وَزِيَادَةٌ فَاسْتَقْبَلَ النَّبِىُّ ج الْقِبْلَةَ ثُمَّ مَدَّ يَدَيْهِ وَعَلَيْهِ رِدَاؤُهُ وَإِزَارُهُ ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ أَيْنَ مَا وَعَدْتَنِى اللَّهُمَّ أَنْجِزْ مَا وَعَدْتَنِى اللَّهُمَّ إِنَّكَ إِنْ تُهْلِكَ هَذِهِ الْعِصَابَةَ مِنْ أَهْلِ الإِسْلاَمِ فَلاَ تُعْبَدْ فِى الأَرْضِ أَبَداً. قَالَ فَمَا زَالَ يَسْتَغِيثُ رَبَّهُ ﻷ وَيَدْعُوهُ حَتَّى سَقَطَ رِدَاؤُهُ فَأَتَاهُ أَبُو بَكْرٍ فَأَخَذَ رِدَاءَهُ فَرَدَّاهُ ثُمَّ الْتَزَمَهُ مِنْ وَرَائِهِ ثُمَّ قَالَ يا نَبِىَّ اللَّهِ كَفَاكَ مُنَاشَدَتُكَ رَبَّكَ فَإِنَّهُ سَيُنْجِزُ لَكَ مَا وَعَدَكَ وَأَنْزَلَ اللَّهُ ﻷ: ﴿إِذۡ تَسۡتَغِيثُونَ رَبَّكُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ ٩﴾ [الأنفال: ٩]. الآيَةَ فَلَمَّا كَانَ يَوْمَئِذٍ وَالْتَقَوا فَهَزَمَ اللَّهُ ﻷ الْمُشْرِكِينَ فَقُتِلَ مِنْهُمْ سَبْعُونَ رَجُلاً وَأُسِرَ مِنْهُمْ سَبْعُونَ رَجُلاً فَاسْتَشَارَ رَسُولُ اللَّهِ ج أَبَا بَكْرٍ وَعَلِياًّ وَعُمَرَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ يا نَبِىَّ اللَّهِ هَؤُلاَءِ بَنُو الْعَمِّ وَالْعَشِيرَةِ وَالإخْوَانُ فَإِنِّى أَرَى أَنْ تَأْخُذَ مِنْهُمُ الْفِدْيَةَ فَيَكُونَ مَا أَخَذْنَا مِنْهُمْ قُوَّةً لَنَا عَلَى الْكُفَّارِ وَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُمْ فَيَكُونُوا لَنَا عَضُداً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: مَا تَرَى يَا ابْنَ الْخَطَّابِ. قَالَ قُلْتُ وَاللَّه مَا أَرَى مَا رَأَى أَبُو بَكْرٍ وَلَكِنِّى أَرَى أَنْ تُمَكِّنَنِى مِنْ فُلاَنٍ - قَرِيبٍ لِعُمَرَ - فَأَضْرِبَ عُنُقَهُ وَتُمَكِّنَ عَلِياًّ مِنْ عَقِيلٍ فَيَضْرِبَ عُنُقَهُ وَتُمَكِّنَ حَمْزَةَ مِنْ فُلاَنٍ أَخِيهِ فَيَضْرِبَ عُنُقَهُ حَتَّى يَعْلَمَ اللَّهُ أَنَّهُ لَيْسَتْ فِى قُلُوبِنَا هَوَادَةٌ لِلْمُشْرِكِينَ هَؤُلاَءِ صَنَادِيدُهُمْ وَأَئِمَّتُهُمْ وَقَادَتُهُمْ فَهَوِىَ رَسُولُ اللَّهِ ج ما قَالَ أَبُو بَكْرٍ وَلَمْ يَهْوَ ماَ قُلْتُ فَأَخَذَ مِنْهُمُ الْفِدَاءَ فَلَمَّا أَنْ كَانَ مِنَْ الْغَدِ قَالَ عُمَرُ غَدَوْتُ إِلَى النَّبِىِّ ج فَإِذَا هُوَ قَاعِدٌ وَأَبُو بَكْرٍ وَإِذَا هُمَا يَبْكِيَانِ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنِى مَاذَا يُبْكِيكَ أَنْتَ وَصَاحِبَكَ فَإِنْ وَجَدْتُ بُكَاءً بَكَيْتُ وَإِنْ لَمْ أَجِدْ بُكَاءً تَبَاكَيْتُ لِبُكَائِكُمَا قَالَ فَقَالَ النَّبِىُّ ج الَّذِى عَرَضَ عَلَىَّ أَصْحَابُكَ مِنَ الْفِدَاءِ لَقَدْ عُرِضَ عَلَىَّ عَذَابُكُمْ أَدْنَى مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ. لِشَجَرَةٍ قَرِيبَةٍ وَأَنْزَلَ اللَّهُ ﻷ: ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ ٦٧ لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ﴾ [الأنفال: ٦٧-٦٨]. مِنَ الْفِدَاءِ.
ثُمَّ أَحَلَّ لَهُمُ الْغَنَائِمَ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ أُحِدٍ مِنَ الْعَامِ الْمُقْبِلِ عُوقِبُوا بِمَا صَنَعُوا يَوْمَ بَدْرٍ مِنْ أَخْذِهِمِ الْفِدَاءَ فَقُتِلَ مِنْهُمْ سَبْعُونَ وَفَرَّ أَصْحَابُ النَّبِىِّ ج عَنِ النَّبِىِّ ج وَكُسِرَتْ رَبَاعِيَتُهُ وَهُشِمَتِ الْبَيْضَةُ عَلَى رَأْسِهِ[٢٢٧] وَسَالَ الدَّمُ عَلَى وَجْهِهِ وَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿أَوَلَمَّآ أَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةٞ قَدۡ أَصَبۡتُم مِّثۡلَيۡهَا قُلۡتُمۡ أَنَّىٰ هَٰذَاۖ قُلۡ هُوَ مِنۡ عِندِ أَنفُسِكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ١٦٥﴾ [آلعمران: ١٦٥]. بِأَخْذِكُمُ الْفِدَاءَ».
«قال ابن عباس س بَيْنَمَا رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يَوْمَئِذٍ يَشْتَدُّ فِي أَثَرِ رَجُلٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ أَمَامَهُ إِذْ سَمِعَ ضَرْبَةً بِالسَّوْطِ فَوْقَهُ، وَصَوْتَ الْفَارِسِ، يَقُولُ: أَقْدِمْ حَيْزُومُ، إِذْ نَظَرَ إِلَى الْمُشْرِكِ أَمَامَهُ، فَخَرَّ مُسْتَلْقِيًا، فَنَظَرَ إِلَيْهِ، فَإِذَا هُوَ قَدْ خُطِمَ أَنْفُهُ، وَشُقَّ وَجَهُهُ كَضَرْبَةِ السَّيْفِ، فَاخْضَرَّ ذَلِكَ أَجْمَعُ، فَجَاءَ الأَنْصَارِيُّ، فَحَدَّثَ ذَاكَ رَسُولَ اللَّهِ ج، فَقَالَ: صَدَقْتَ ذَلِكَ مِنْ مَدَدِ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ فَقَتَلُوا يَوْمَئِذٍ سَبْعِينَ، وَأَسُرُوا سَبْعِين»[٢٢٨].
«وعن عمر بن الخطاب أنه سمع غلاما يدعو: اللهم إنك تحول بين المرء وقلبه فحل بيني وبين الخطايا فلا أعمل بسوء منها، فقال: رحمك الله ودعا له بخير»[٢٢٩].
«عن مطرف قال: قلنا للزبير يا أبا عبد الله ضيعتم الخليفة حتى قتل ثم جئتم تطلبون بدمه، قال الزبير: إنا قرأنا على عهد رسول الله ج وأبي بكر وعمر وعثمان ﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِيبَنَّ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنكُمۡ خَآصَّةٗ﴾ [الأنفال: ٢٥]. ولم نكن نحسب أنا أهلها حتى وقعت فينا حيث وقعت»[٢٣٠].
«وعن قتادة في الآية قال: علم والله ذو الألباب من أصحاب محمد ج حين نزلت هذه الآية أنه ستكون فتن»[٢٣١].
«وعن الحسن في الآية: نزلت في علي وعثمان وطلحة والزبير»[٢٣٢].
«وعن الضحاك نزلت في أصحاب النبي ج خاصة[٢٣٣]. وعن السدى اُخبرتُ أنهم أصحاب الجمل»[٢٣٤].
«وعن رفاعة ابن رافع أن النبي ج قال لعمر س: اجمع لي قومك فجمعهم، فلما حضروا باب النبي ج، دخل عمر س عليه فقال قد جمعت الآن قومي، فسمع ذلك الأنصار فقالوا: قد نزل في قريش الوحي فجاء الـمستمع والناظر ما يقال لهم، فخرج النبي ج فقام بين أظهرهم فقال: هل فيكم من غيركم؟ قالوا: نعم فينا حليفنا وابن أختنا وموالينا. قال النبي ج: حليفنا منا وابن أختنا منا وموالينا منا أنتم تسمعون إنْ أوليائي منكم إلا الـمتقون، فإن كنتم أولئك فذاك وإلا فانظروا ليأتي الناس بالأعمال يوم القيامة وتأتون بالأثقال فيعرض عنكم»[٢٣٥].
«وعن عبد الرحمن بن أبي ليلى قال: سألت علياً فقلت: يا أمير الـمؤمنين أخبرني كيف كان صنيع أبي بكر وعمر في الخمس نصيبكم، فقال: أما أبو بكر رحمه الله فلم تكن في ولايته أخماس، وأما عمر فلم يزل يدفعه إلي في كل خمس حتى كان خمس السوس وجنديسابور[٢٣٦] فقال وأنا عنده: هذا نصيبكم أهل البيت من الخمس وقد أحل ببعض الـمسلمين واشتدت حاجتهم. فقلت: نعم. فوثب العباس بن عبد الـمطلب فقال: لا تفرض في الذي لنا، فقلت أ لسنا أحق من أرفق الـمسلمين؟ وشفّع أمير الـمؤمنين فقبضه، فوالله ما قضانا ولا قدرت عليه في ولاية عثمان ثم أنشأ علي يحدث فقال: إن الله حرم الصدقة على رسوله فعوضه سهماً من الخمس عوضا مما حرم وحرمها على أهل بيته خاصة دون أمته فضرب لهم مع رسول الله ج سهما عوضا مما حرم ورغب لكم عن غسالة الأيدي لأن لكم في خمس الخمس ما يغنيكم أو يكفيكم»[٢٣٧].
«وعن علي قال: ولاني رسول الله ج في خمس الخمس فوضعته مواضعه حياة رسول الله ج وأبي بكر وعمر ب»[٢٣٨].
«وعن قتادة أن أبا بكر أوصى بالخمس وقال: أرضى بما رضي الله لنفسه ثم تلا: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ﴾ [الأنفال: ٤١]».
«وعن حبان بن واسع بن حبان عن أشياخ من قومه أن رسول الله ج عدل صفوف أصحابه يوم بدر ورجع إلى العريش فدخل أبو بكر وقد خفق رسول الله ج خفقة وهو في العريش ثم انتبه فقال: أبشر يا أبا بكر أتاك نصر الله، هذا جبرئيل أخذ بعنان فرسه يقوده على ثناياه الـمنتقع»[٢٣٩].
«وعن أبي هريرة قال: أنزل الله على نبيه بمكة ﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥﴾ [القمر: ٤٥]. فقال عمر بن الخطاب: يا رسول الله أيّ جمع ذلك؟ قبل بدر، فلما كان يوم بدر وانهزمت قريش نظرت إلى رسول الله ج في آثارهم مصلتا[٢٤٠] بالسيف يقول: ﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥﴾ [القمر: ٤٥]»[٢٤١].
«وعن حرام بن معاوية قال: كتب إلينا عمر بن الخطاب أن لا يجاورنكم خنزير ولا يرفع فيكم صليب ولا تأكلوا على مائدة يشرب عليها الخمر وادّبوا الخيل وامشوا بين الغرضين»[٢٤٢]،[٢٤٣].
آيات سوره توبه:
قال الله تعالى: ﴿أَجَعَلۡتُمۡ سِقَايَةَ ٱلۡحَآجِّ وَعِمَارَةَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ كَمَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَجَٰهَدَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ لَا يَسۡتَوُۥنَ عِندَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ١٩ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٢٠ يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ ٢١ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ ٢٢﴾ [التوبة: ١٩-٢٢].
فقیر گوید عفی عنه: سبب نزول این آیات آنست که کفار قریش با مهاجران خصوصاً با علی مرتضی مفاخرت نمودند که ما با آباد میداریم مسجد حرام را و آشامیدنی میدهیم حاجیان را پس ما بهتر باشیم. و مهاجران جواب دادند که ما ایمان آوردیم به پیغامبر و به روز آخر و هجرت و جهاد نمودیم پس ما بهتریم خدای ﻷ حکم فصل در میان مشاجره نازل فرمود: ﴿مَا كَانَ لِلۡمُشۡرِكِينَ أَن يَعۡمُرُواْ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ شَٰهِدِينَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِم بِٱلۡكُفۡرِۚ أُوْلَٰٓئِكَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ وَفِي ٱلنَّارِ هُمۡ خَٰلِدُونَ ١٧ إِنَّمَا يَعۡمُرُ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَلَمۡ يَخۡشَ إِلَّا ٱللَّهَۖ فَعَسَىٰٓ أُوْلَٰٓئِكَ أَن يَكُونُواْ مِنَ ٱلۡمُهۡتَدِينَ ١٨﴾ [التوبة: ١٧-١٨].
یعنی عمارت مسجد حرام عملی است از اعمال صالحه و شرط قبول عمل صالح ایمان است به خدا و به روز آخر و اقامت صلوة و ایتاء زکوة و یک جهت و یک روی بودن در خشیت حق جل وعلا، و چون در کفار قریش این صفات مفقود است اعمال ایشان حبط شد وکاَن لم یکن ماند پس این جماعه را به صورت آن اعمال فضیلتی حاصل نشد تا چه رسد به مهاجران؟ باز میفرماید که اگر به فرض آن اعمال را تحققی میبود و نابود نمیگشت سنجیدن آن به مقابلهء هجرت و جهاد خطا است ﴿لَا يَسۡتَوُۥنَ عِندَ ٱللَّهِ﴾ بعد از آن تسجیل و تأکید این مینماید که ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ﴾ آنانکه ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد فی سبیل الله به اموال و انفس خویش بجا آوردند و بزرگتراند به اعتبار درجه نزدیک خدای تعالی یعنی از عمارت مسجد حرام و سقایت حاج و سائر اعمال ایشان اند به مطلب رسندگان بشارت میدهد ایشان را پروردگار ایشان به بخشایشی از جانب خود به خشنودی و به بهشتها که ایشان را باشد آنجا نعیم دایم جاویدان آنجا همیشه هر آینه خدای تعالی نزدیک اوست اجر بزرگ یعنی به دست اوست هر کرا خواهد عطا فرماید و بر هر عملی که خواهد میدهد. از این آیت فضیلت مهاجران و مجاهدان معلوم شد و زیادت آن عمل از سائر اعمال خیر و مآل حال این جماعه اصرح ما یکون به ظهور پیوست وهو المقصود.
﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَاۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ٤٠﴾ [التوبة: ٤٠].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی توبیخ میکند مسلمانان را که اگر شما نصرت ندهید پیغامبر را زیان نه کرده باشید مگر نفس خود را و هیچ ضرر به پیغامبر نخواهد بود هر آئینه نصرت داد او را خدای تعالی وقتیکه برآوردند او را کافران حالانکه دوم دو کس بود[٢٤٤] وقتیکه آن دو کس در غار بودند وقتی که میگفت آن یار خود را اندوه مخور هر آئینه خدای تعالی با ماست پس فرود آورد خدای تعالی آرام دل را بر وی و تأئید داد او را به آن لشکرها که ندیدید شما آن را یعنی ملائکه را در غزوه بدر وغیر آن نازل فرمود و ساخت خدای تعالی سخن کافران را پست تر و سخن خدای تعالی همان است بلند تر و خدا غالب با حکمت است اخبار متواتره و اتفاق امت مرحومه حتی اهل هوا نیز متفقاند دال ست بر آنکه آن یار دیگر ابوبکر صدیق بود واین فضیلت عظیمه است او را وتنویه است بحال او واشارهء جلیه است بسوی قبول آن عمل از وجه آن عمل اگر در اعلی مرتبه عزو قبول نمیبود واین تشریف واین قدر تعظیم نمیفرمود وهو المقصود.
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَمَسَٰكِنَ طَيِّبَةٗ فِي جَنَّٰتِ عَدۡنٖۚ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِ أَكۡبَرُۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ٧٢﴾ [التوبة: ٧٢].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی در این آیات حال و مآل منافقان و مؤمنان بیان میفرماید صفت منافقان امر است به منکر و نهی از معروف و بخل در حقوق مالیه واجبه و مآل ایشان آنکه به موافقت کفار همیشه در نار باشند و باشد ایشان را لعنت و عذاب دائمی، بعد از آن تشبیه میدهد ایشان را با کفار پیشین و انذار مینماید به همان پاداش که آنجماعه را بوده است و صفت مؤمنان نصرت یکدیگر دادن در حق و امر به معروف و نهی از منکر و بر پا داشتن نماز و دادن زکاة و فرمانبرداری خدا و رسول او و مآل ایشان آنست که وعده دادهاست خدای تعالی بهشتها میرود زیر آن جویها جاویدان آنجا و خانههای پاکیزه در باغهای جاوید و از اینهمه نعمتها بزرگتر خوشنودی خدای تبارک وتعالی است و آن ایشان را باشد. شک نیست که خلفاء متصف بودند به این اوصاف از جهت اخبار متواتره که هیچ شبهه در آن نتوان نمود پس به این بشارت فخیمه مبشر باشند وهو المقصود.
قال الله تعالى: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾ [التوبة: ١٠٠].
فقیر گوید عفی عنه: خدای ﻷ بیان میفرماید در این آیت حسن حال و مآل اصحاب آنحضرت ج و میگوید: پیشینیان نخستینان از مهاجرین و انصار که قبل بدر یا قبل از بر گشتن قبله از بیت المقدس به جانب کعبه و هر دو نزدیک یک دیگر بوده است و آنانکه تابع ایشان شدند به نیکو کاری که هجرت کردند و نصرت دادند راضی شد خدای تعالی از ایشان و راضی شدند ایشان از وی جل شأنه و مهیا کرد خدای تعالی بر ایشان بهشتها میرود زیر آن جویها جاویدان آنجا همیشه، این است کامیابی بزرگ. در این آیت تشریف عظیم است صحابه ش را و اخبار است به آنکه خدای تعالی از ایشان راضی شد و ایشان از وی جَلّ شانه راضی شدند وناهیک به من فضیلة.
قال الله تعالى: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١١٧﴾ [التوبة: ١١٧].
فقیر گوید: این آیت در غزوه تبوک نازل شد که خدای تعالی به رحمت باز گشت یعنی تعطف و مهربانی زیاده از آنچه سابق بود انعام فرمود به پیغامبر ج و مهاجران و انصار که پیروی او کردند در وقت تنگدستی بعد از آنکه نزدیک بود که کج شود دل جماعه از ایشان از جهت کمال شدت حال یعنی با وجود آنکه یک طائفه از ایشان ضعف صبر داشتند رحمت نمود بر همهء ایشان هر آئینه خدای در حق ایشان مهربان است. در این آیت فضیلت عظیمه است حاضران تبوک را به چند وجه:
یکی آنکه ایشان را با پیغامبر در یک نسق جمع فرمود.
دوم آنکه نص نمود به رجوع خود به رحمت بر ایشان.
سوم آنکه صبور و ناصبور از آنجماعه همه صاحب فضلاند والله اعلم بالصواب.
قال الله تعالى: ﴿مَا كَانَ لِأَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ وَمَنۡ حَوۡلَهُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ أَن يَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ ٱللَّهِ وَلَا يَرۡغَبُواْ بِأَنفُسِهِمۡ عَن نَّفۡسِهِۦۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ لَا يُصِيبُهُمۡ ظَمَأٞ وَلَا نَصَبٞ وَلَا مَخۡمَصَةٞ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَطَُٔونَ مَوۡطِئٗا يَغِيظُ ٱلۡكُفَّارَ وَلَا يَنَالُونَ مِنۡ عَدُوّٖ نَّيۡلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِۦ عَمَلٞ صَٰلِحٌۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٢٠ وَلَا يُنفِقُونَ نَفَقَةٗ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةٗ وَلَا يَقۡطَعُونَ وَادِيًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمۡ لِيَجۡزِيَهُمُ ٱللَّهُ أَحۡسَنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٢١﴾ [التوبة: ١٢٠-١٢١].
خدای ﻷ لوم میکند متخلفان را از سفر تبوک که لائق نبود ایشان را که تخلف نمایند این به سبب آنست که نمیرسد به غازیان لشکر آنحضرت ج تشنگی و نه رنجی و نه گرسنگی در راه خدا و نمیسپرند موضعی را که بخشم میآرد کفار را سپردن آن[٢٤٥] و به دست نمیآرند از کفار هیچ دست بردی را یعنی قتل کنند کفار را یا نهب نمایند اموال ایشان را یا جرح رسانند به یکی از کفار یا اسیر گیرند بعض ایشان را هر قسمی که باشند مگر نوشته میشود برای غازیان به عوض آن عمل نیک هر آئینه خدای تعالی ضائع نمیگرداند مزد نیکوکاران را، و انفاق نمیکنند هیچ نفقه خورد یا بزرگ و قطع نمینمایند هیچ وادی را مگر نوشته میشود عمل خیر برای ایشان آخر کار آنکه جزا دهد ایشان را خدای تعالی بر بهترین آنچه به عمل میآوردند.
در این آیت فضائل جهاد تبوک خصوصاً و سائر مجاهدات عموماً به صریحترین وجهی معلوم شد و بالقطع معلوم است که خلفای کرام از حاضران این واقعه و سائر مشاهد خیر بودند پس این جزاء ایشان را باشد وهو المقصود.
أخرج الترمذي «عن ابْنُ عَبَّاسٍ قَالَ قُلْتُ لِعُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ مَا حَمَلَكُمْ أَنْ عَمَدْتُمْ إِلَى الأَنْفَالِ وَهِىَ مِنَ الْمَثَانِى وَإِلَى بَرَاءَةَ وَهِىَ مِنَ الْمِئِينَ فَقَرَنْتُمْ بَيْنَهُمَا وَلَمْ تَكْتُبُوا بَيْنَهُمَا سَطْرَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَوَضَعْتُمُوهُمَا فِى السَّبْعِ الطُّوَلِ[٢٤٦] مَا حَمَلَكُمْ عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ عُثْمَانُ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج مِمَّا يَأْتِى عَلَيْهِ الزَّمَانُ وَهُوَ تَنْزِلُ عَلَيْهِ السُّوَرُ ذَوَاتُ الْعَدَدِ فَكَانَ إِذَا نَزَلَ عَلَيْهِ الشَّىْءُ دَعَا بَعْضَ مَنْ كَانَ يَكْتُبُ فَيَقُولُ ضَعُوا هَؤُلاَءِ الآيَاتِ فِى السُّورَةِ الَّتِى يُذْكَرُ فِيهَا كَذَا وَكَذَا وَإِذَا نَزَلَتْ عَلَيْهِ الآيَةُ فَيَقُولُ ضَعُوا هَذِهِ الآيَةَ فِى السُّورَةِ الَّتِى يُذْكَرُ فِيهَا كَذَا وَكَذَا وَكَانَتِ الأَنْفَالُ مِنْ أَوَائِلِ مَا أُنْزِلَتْ بِالْمَدِينَةِ وَكَانَتْ بَرَاءَةُ مِنْ آخِرِ الْقُرْآنِ وَكَانَتْ قِصَّتُهَا شَبِيهَةً بِقِصَّتِهَا فَظَنَنْتُ أَنَّهَا مِنْهَا فَقُبِضَ رَسُولُ اللَّه ج وَلَمْ يُبَيِّنْ لَنَا أَنَّهَا مِنْهَا فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ قَرَنْتُ بَيْنَهُمَا وَلَمْ أَكْتُبْ بَيْنَهُمَا سَطْرَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ فَوَضَعْتُهَا فِى السَّبْعِ الطُّوَلِ»[٢٤٧].
«وعن عثمان بن عفان قال: كانت الأنفال وبراءة يدعيان في زمن رسول الله ج القرينتين فلذلك جعلتهما في السبع الطوال»[٢٤٨].
«وعن أبي عطية الهمداني قال: كتب عمر ابن الخطاب تعلموا سورة براءة وعلموا نساءكم سورة النور»[٢٤٩].
«عن الشعبي أن أباذر والزبير بن العوام سمع أحدهما من النبي ج أنه يقرأها[٢٥٠] وهو على الـمنبر يوم الجمعة فقال لصاحبه: متى أنزلت هذه الآية؟ فلما قضى صلاته قال عمر بن الخطاب: لا جمعة لك[٢٥١]، فأتى النبي ج فذكر ذلك له، فقال صدق عمر»[٢٥٢].
«وعن ابن عمر أن رسول الله ج استعمل أبا بكر على الحج ثم أرسل عليا ببراءة على إثره ثم حج النبي ج العام الـمقبل ثم رجع فتوفي فوُلِّيَ أبو بكر فاستعمل عمر على الحج ثم حج أبو بكر عام قابل ثم مات ثم ولي عمر بن الخطاب فاستعمل عبد الرحمن بن عوف على الحج ثم كان يحج بعد ذلك هو حتى مات ثم ولي عثمان فاستعمل عبد الرحمن بن عوف على الحج ثم كان هو يحج حتى قتل»[٢٥٣].
أخرج الدارمي والنسائي «عن جابر أن النبي ج بعث أبا بكر على الحج ثم أرسل عليا ببراءة فقرأ على الناس في مواقف الحج حتى ختمها»[٢٥٤].
«وعن عروة[٢٥٥] قال بعث رسول الله ج أبا بكر أميرا على الناس سنة تسع وكتب سنن الحج وبعث معه علي بن أبي طالب بآيات من براءة فأمره أن يؤذّن بمكة وبمنى وبعرفة وبالمشاعر كلها بأنه برئت ذمةُ الله وذمة رسوله من كل مشرك حج بعد العام أو طاف بالبيت عريانا، وأجّلَ مَن كان بينه وبين رسول الله ج عهدُ أربعة أشهر وسار على راحلته والناس كلهم يقرأ عليهم القرآن ﴿بَرَآءَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ﴾ [التوبة: ١]. وقرأ عليهم: ﴿۞يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ...﴾ [الأعراف: ٢٦].
فقیر گوید: در این قصه بعض روات را خطا واقع شده است که میگویند ابوبکر صدیق را باز گردانید. اصل قصه آنست که ابوبکر صدیق س بلا نزاع امیر الحج بود و سورهء براءة اول به دست ابوبکر صدیق داده بودند بعد از آن جبرئیل فرود آمد و امر کرد که آن را به دست حضرت مرتضی باید فرستاد.
أخرج الترمذي «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ بَعَثَ النَّبِىُّ ج بِبَرَاءَةَ مَعَ أَبِى بَكْرٍ ثُمَّ دَعَاهُ فَقَالَ: لاَ يَنْبَغِى لأَحَدٍ أَنْ يُبَلِّغَ هَذَا إِلاَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِى ». فَدَعَا عَلِيًّا فَأَعْطَاهُ إِيَّاهَا»[٢٥٦].
«وعن سعد بن أبي وقاص أن رسول الله ج بعث أبا بكر ببراءة إلى أهل مكة ثم بعث عليا على إثره فأخذها منه وقال: أبو بكر وجد في نفسه. فقال النبي ج: يا أبا بكر لا يؤدي عني إلا أنا أو رجل مني»[٢٥٧].
أخرج البخاري ومسلم «عن أبي هريرة قال: بَعَثَنِى أَبُو بَكْرٍ س فِى تِلْكَ الْحَجَّةِ فِى الْمُؤَذِّنِينَ، بَعَثَهُمْ يَوْمَ النَّحْرِ يُؤَذِّنُونَ بِمِنًى أَنْ لاَ يَحُجَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ، وَلاَ يَطُوفَ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ. قَالَ حُمَيْدٌ ثُمَّ أَرْدَفَ النَّبِىُّ ج بِعَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ، فَأَمَرَهُ أَنْ يُؤَذِّنَ بِبَرَاءَةَ. قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ فَأَذَّنَ مَعَنَا عَلِىٌّ فِى أَهْلِ مِنًى يَوْمَ النَّحْرِ بِبَرَاءَةَ، وَأَنْ لاَ يَحُجَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ، وَلاَ يَطُوفَ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ»[٢٥٨].
وأخرج الترمذي وحسنه والحاكم وصححه «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ بَعَثَ النَّبِىُّ ج أَبَا بَكْرٍ وَأَمَرَهُ أَنْ يُنَادِىَ بِهَؤُلاَءِ الْكَلِمَاتِ ثُمَّ أَتْبَعَهُ عَلِيًّا فَبَيْنَا أَبُو بَكْرٍ فِى بَعْضِ الطَّرِيقِ إِذْ سَمِعَ رُغَاءَ نَاقَةِ رَسُولِ اللَّهِ ج الْقَصْوَاءَ فَخَرَجَ أَبُو بَكْرٍ فَزِعًا فَظَنَّ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ ج فَإِذَا هُوَ عَلِىٌّ فَدَفَعَ إِلَيْهِ كِتَابَ رَسُولِ اللَّهِ ج وَأَمَرَ عَلِيًّا أَنْ يُنَادِىَ بِهَؤُلاَءِ الْكَلِمَاتِ فَانْطَلَقَا فَحَجَّا فَقَامَ عَلِىٌّ أَيَّامَ التَّشْرِيقِ فَنَادَى إن الله بريءٌ ﴿مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١ فَسِيحُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ﴾ [التوبة: ٢]. وَلاَ يَحُجَّنَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ وَلاَ يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ وَلاَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مُؤْمِنٌ وَكَانَ عَلِىٌّ يُنَادِى فَإِذَا عَيِىَ قَامَ أَبُو بَكْرٍ فَنَادَى بِهَا»[٢٥٩].
«عن الحسن أنه سُئل عن يوم الحج الأكبر فقال: ذاك عام حج فيه أبو بكر استخلفه رسول الله ج فحج بالناس واجتمع فيه الـمسلمون والـمشركون فلذلك سمي الحج الأكبر ووافق عيد اليهود والنصارى»[٢٦٠].
«وعن عمر بن الخطاب قال: الحج الأكبر يوم عرفة»[٢٦١].
«عن ابن أبي مليكة قال: قدم أعرابي في زمان عمر بن الخطاب فقال: من يقرئني مما أنزل الله على محمد ج، فأقرأه رجل براءة. فقال: ﴿أَنَّ ٱللَّهَ بَرِيٓءٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ وَرَسُولُه﴾ بالجر فقال الأعرابي: لقد بريء الله من رسوله ان يكن اللهُ برئَ من رسوله فأنا أبرأ منه. فبلغ عمر مقالة الأعرابي فدعاه، فقال: يا أعرابي أتبرأ من رسول الله ج؟ قال: يا أمير الـمؤمنين إني قدمت الـمدينة ولا علم لي بالقرآن فسألت من يُقرئني فأقرأني هذه السورة براءة فقال: إن الله بريء من الـمشركين ورسولِه. وقال الأعرابي: وأنا والله أبرء مما بريء الله منه، فأمر عمر بن الخطاب أن لا يقرئ الناس إلا عالم باللغة وأمر الأسود[٢٦٢] فوضع النحو»[٢٦٣].
«وعَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: مَنْ بَنَى مَسْجِدًا يُذْكَرُ فِيهِ اسْمُ اللَّهِ بَنَى اللَّهُ لَهُ بَيْتًا فِى الْجَنَّةِ»[٢٦٤].
«وعن عبد الله بن هشام قال: كُنَّا مَعَ النَّبِىِّ ج وَهُوَ آخِذٌ بِيَدِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَقَالَ وَاللَّهِ لأَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ إِلاَّ نَفْسِى. فَقَالَ النَّبِىُّ ج: لاَ يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى أَكُونَ عِنْدَهُ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ»[٢٦٥].
«وعن جابر قال: رسول الله ج: لئن بقيت لقابل لأخرجن الـمشركين من جزيرة العرب فلما ولي عمر أخرجهم»[٢٦٦].
«عَنْ جَعْفَرِ عَنْ أَبِيهِ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ استشار الناس في الْمَجُوسَ، فَقَالَ: فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يُقُولُ: سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْكِتَابِ»[٢٦٧].
«عن سعيد بن أبي سعيد أن رجلا باع دارا له على عهد عمر فقال له عمر: أخذت ثمنها احفر تحت فراش امرأتك. فقال: يا أمير الـمؤمنين أو ليس بكنز، قال: ليس بكنز ما أدي زكاته».
«عن ابن عباس قال: لـما نزلت هذه الآية: ﴿وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ﴾ [التوبة: ٣٤]. كبر ذلك على المسلمين قالوا: ما يصنع أحد منا لولده ما لا يبقى بعده، فقال عمر: أنا أفرج عنكم. فانطلق عمر واتبعه ثوبان فأتى النبي ج فقال: يا نبي الله قد كبر على أصحابك هذه الآية. فقال: إن الله لم يفرض الزكاة إلا ليطيّب بها ما بقي من أموالكم وإنما فرض الـمواريث من مال يبقى بعدكم، فكبّر عمر ثم قال له النبي ج: ألا أخبرك بخير ما يكنز الـمرء الـمرأة الصالحة التي إذا نظر إليها سرته وإذا أمرها أطاعته وإذا غاب عنها حفظته»[٢٦٨].
«وعن بريدة قال: لما نزلت: ﴿وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ...﴾ [التوبة: ٣٤]. قال أصحاب رسول الله ج: نزل اليوم في الكنز ما نزل فقال أبو بكر: يا رسول الله ماذا نكنز اليوم؟ قال: لسانا ذاكرا وقلبا شاكرا وزوجة صالحة تعين أحدكم على إيمانه»[٢٦٩].
وأخرج البخاری ومسلم «عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ اشْتَرَى أَبُو بَكْرٍ مِنْ عَازِبٍ سَرْجاً بِثَلاَثَةَ عَشَرَ دِرْهَماً قَالَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ لِعَازِب ٍ مُرِ الْبَرَاءَ فَلْيَحْمِلْهُ إِلَى مَنْزِلِى. فَقَالَ لاَ حَتَّى تُحَدِّثَنَا كَيْفَ صَنَعْتَ حِينَ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَنْتَ مَعَهُ. قَالَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ خَرَجْنَا فَأَدْلَجْنَا فَأَحْثَثْنَا يَوْمَنَا وَلَيْلَتَنَا حَتَّى أَظْهَرْنَا وَقَامَ قَائِمُ الظَّهِيرَةِ فَضَرَبْتُ بِبَصَرِى هَلْ أَرَى ظِلاًّ نَأْوِى إِلَيْهِ فَإِذَا أَنَا بِصَخْرَةٍ فَأَهْوَيْتُ إِلَيْهَا فَإِذَا بَقِيَّةُ ظِلِّهَا فَسَوَّيْتُهُ لِرَسُولِ اللَّه ج وَفَرَشْتُ لَهُ فَرْوَةً وَقُلْتُ اضْطَجِعْ يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَاضْطَجَعَ ثُمَّ خَرَجْتُ أَنْظُرُ هَلْ أَرَى أَحَدًا مِنَ الطَّلَبِ فَإِذَا أَنَا بِرَاعِى غَنَمٍ فَقُلْتُ لِمَنْ أَنْتَ يَا غُلاَمُ فَقَالَ لِرَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ. فَسَمَّاهُ فَعَرَفْتُهُ فَقُلْتُ هَلْ فِى غَنَمِكَ مِنْ لَبَنٍ قَالَ نَعَمْ. قَالَ قُلْتُ هَلْ أَنْتَ حَالِبٌ لِى قَالَ نَعَمْ. قَالَ فَأَمَرْتُهُ فَاعْتَقَلَ شَاةً مِنْهَا ثُمَّ أَمَرْتُهُ فَنَفَضَ ضَرْعَهَا مِنَ الْغُبَارِ ثُمَّ أَمَرْتُهُ فَنَفَضَ كَفَّيْهِ مِنَ الْغُبَارِ وَمَعِى إِدَاوَةٌ عَلَى فَمِهَا خِرْقَةٌ فَحَلَبَ لِى كُثْبَةً مِنَ اللَّبَنِ فَصَبَبْتُ عَلَى الْقَدَحِ حَتَّى بَرَدَ أَسْفَلُهُ ثُمَّ أَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج فَوَافَيْتُهُ وَقَدِ اسْتَيْقَظَ فَقُلْتُ اشْرَبْ يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَشَرِبَ حَتَّى رَضِيتُ ثُمَّ قُلْتُ هَلْ أَنَى الرَّحِيلُ قَالَ فَارْتَحَلْنَا وَالْقَوْمُ يَطْلُبُونَا فَلَمْ يُدْرِكْنَا أَحَدٌ مِنْهُمْ إِلاَّ سُرَاقَةُ بْنُ مَالِكِ بْن جُعْشُمٍ عَلَى فَرَسٍ لَهُ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا الطَّلَبُ قَدْ لَحِقَنَا. فَقَال: لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا. حَتَّى إِذَا دَنَا مِنَّا فَكَانَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُ قَدْرُ رُمْحٍ أَوْ رُمْحَيْنِ أَوْ ثَلاَثَةٍ قَالَ قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا الطَّلَبُ قَدْ لَحِقَنَا وَبَكَيْتُ. قَالَ: لِمَ تَبْكِى. قَالَ قُلْتُ أَمَا وَاللَّهِ مَا عَلَى نَفْسِى أَبْكِى وَلَكِنْ أَبْكِى عَلَيْكَ. قَالَ فَدَعَا عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ج فَقَالَ: اللَّهُمَّ اكْفِنَاهُ بِمَا شِئْتَ. فَسَاخَتْ قَوَائِمُ فَرَسِهِ إِلَى بَطْنِهَا فِى أَرْضٍ صَلْدٍ[٢٧٠] وَوَثَبَ عَنْهَا وَقَالَ يَا مُحَمَّدُ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ هَذَا عَمَلُكَ فَادْعُ اللَّهَ أَنْ يُنْجِيَنِى مِمَّا أَنَا فِيهِ فَوَاللَّهِ لأُعَمِّيَنَّ عَلَى مَنْ وَرَائِى مِنَ الطَّلَبِ وَهَذِهِ كِنَانَتِى فَخُذْ مِنْهَا سَهْماً فَإِنَّكَ سَتَمُرُّ بِإِبِلِى وَغَنَمِى فِى مَوْضِعِ كَذَا وَكَذَا فَخُذْ مِنْهَا حَاجَتَكَ. قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: لا حَاجَةَ لِى فِيهَا. قَالَ وَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج فَأُطْلِقَ فَرَجَعَ إِلَى أَصْحَابِهِ وَمَضَى رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَنَا مَعَهُ حَتَّى قَدِمْنَا الْمَدِينَةَ فَتَلَقَّاهُ النَّاسُ فَخَرَجُوا فِى الطَّرِيقِ وَعَلَى الأَجَاجِيرِ فَاشْتَدَّ الْخَدَمُ وَالصِّبْيَانُ فِى الطَّرِيقِ يَقُولُونَ اللَّهُ أَكْبَرُ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ج جَاءَ مُحَمَّدٌ. قَالَ وَتَنَازَعَ الْقَوْمُ أَيُّهُمْ يَنْزِلُ عَلَيْهِ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَنْزِلُ اللَّيْلَةَ عَلَى بَنِى النَّجَّارِ أَخْوَالِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لأُكْرِمَهُمْ بِذَلِكَ. فَلَمَّا أَصْبَحَ غَدَا حَيْثُ أُمِرَ»[٢٧١].
«وعن ضبة بن محصن العتزى قال: قلت لعمر بن الخطاب: أنت خير من أبى بكر، فبكى وقال: والله: لليلة من أبى بكر ويوم خير من عمر عمر، هل لك أن أحدثك بليلته ويومه قلت: نعم، يا أمير الـمؤمنين قال: أما ليلته فلما خرج رسول الله ج هاربا من أهل مكة خرج ليلا فتبعه أبو بكر فجعل يمشى مرة أمامه ومرة خلفه ومرة عن يمينه ومرة عن يساره، فقال له رسول الله ج: ما هذا يا أبا بكر ما أعرف هذا من فعلك فقال: يا رسول أذكر الرصد فأكون أمامك، وأذكر الطلب فأكون خلفك ومرة عن يمينك ومرة عن يسارك، لا آمن عليك، فمشى رسول ج ليلته على أطراف أصابعه[٢٧٢] حتى حفيت رجلاه، فلما رآه أبو بكر قد حفيت رجلاه حمله على كاهله وجعل يشتد به حتى أتى به فم الغار فأنزله ثم قال: والذى بعثك بالحق لا تدخله حتى أدخله، فإن كان فيه شىء نزل بى قبلك: فدخل فلم ير شيئا فحمله فأدخله، وكان فى الغار خرق[٢٧٣] فيه حيات وأفاعى فخشى أبو بكر أن يخرج منهن شىء يؤذى رسول الله ج فألقمه قدمه فجعل يضربنه ويلسعنه الحيات والأفاعى وجعلت دموعه تنحدر ورسول الله ج يقول له: يا أبا بكر لا تحزن إن الله معنا، فأنزل الله سكينته طمأنينة لأبى بكر - فهذه ليلته. وأما يومه فلما توفى رسول الله ج وارتدت العرب فقال بعضهم: نصلى ولا نزكى وقال بعضهم: لا نصلى ولا نزكى، فأتيته ولا آلو نصحا فقلت: يا خليفة رسول الله تألف الناس وارفق بهم، فقال: جبار فى الجاهلية خوار فى الإسلام فيما ذا أتألفهم أبشعر مفتعل أو سحر مفترى قبض رسول الله ج وارتفع الوحى فوالله لو منعونى عقالا مما كانوا يعطون رسول الله ج لقاتلتهم عليه فقاتلنا معه، وكان والله رشيد الأمرفهذا يومه»[٢٧٤].
«وعن علي بن أبي طالب قال: إن الله ذم الناس كلهم ومدح أبا بكر فقال: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ [التوبة: ٤٠]»[٢٧٥].
«وعن أبي بكر قال: ما دخلني إشفاق من الشيء ولا دخلني في الدين وحشة إلى أحد بعد ليلة الغار فإن رسول الله ج حين رأى إشفاقي عليه وعلى الدين قال لي: هوّن عليك فإن الله قد قضى لهذا الأمر بالنصر والتمام»[٢٧٦].
«وعن أنس بن مالك قال لـما كانت ليلة الغار قال أبو بكر س: يا رسول الله دعني فلأدخل قبلك فإن كانت حية أو شيء كانت بي قبلك قال: أدخل فدخل أبو بكر فجعل يلمس بيديه فكلما رأى جحرا قال بثوبه فشقه ثم ألقمه الجحر[٢٧٧] حتى فعل ذلك بثوبه أجمع وبقي جحر فوضع عليه عقبه وقال أدخُل فلما أصبح قال له النبي ج فأين ثوبك يا أبابكر فأخبره بالذي صنع فرفع النبي ج يديه وقال: اللهم اجعل أبابكر معي في درجتي يوم القيامة، فأوحى الله إليه أن الله استجاب لك»[٢٧٨].
«وعن جندب بن سفيان قال: لما انطلق أبوبكر مع رسول الله ج إلى الغار قال له أبوبكر س: لا تدخل يا رسول الله حتى أدخل استبريه فدخل أبو بكر الغار فأصاب يده شيء فجعل يمسح الدم عن أصبعه وهو يقول:
هل أنتِ إلا إصبعٌ دميت
وفي سبيل الله ما لقيت»[٢٧٩].
«عن عمرو بن الحارث عن أبيه أن أبابكر الصديق قال: أيّكم يقرأ سورة التوبة، قال رجل: أنا، قال: اقرأ، فلما بلغ ﴿إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ﴾ بكى وقال: والله أنا صاحبه»[٢٨٠].
«عن ابن عباس قال: قال رسول الله ج: أبو بكر أخي وصاحبي في الغار فاعرفوا ذلك له فلو كنت متخذا خليلا لاتخذت أبا بكر خليلا سدوا كل خوخة في هذا الـمسجد غير خوخة أبي بكر»[٢٨١].
«وعن عبد الله بن الزبير أن النبي ج قال: لو اتخذت خليلاً غير ربي لاتخذت أبابكر خليلا في الغار فاعرفوا ذلك له في الغار فاعرفوا ذلك له»[٢٨٢].
وأخرج البخاري «عن أنس قال: أقبل رسول الله ج إلى الـمدينة وهو مردف أبا بكر وهو شيخ يُعرف[٢٨٣] والنبی ج لاَ يُعْرَفُ فَكَانُوا يَقُولُونَ: يا أَبَا بَكْرٍ مَن هَذَا الْغُلاَمُ بَيْنَ يَدَيْكَ؟ قَالَ هَذَا يَهْدِينِى السَّبِيلَ فَلَمَّا دَنَوْا مِنَ الْمَدِينَةِ نَزَلاَ الْحَرَّةَ [٢٨٤] وَبَعَثَا إِلَى الأَنْصَارِ فَجَاءُوا قَالَ فَشَهِدْتُهُ يَوْمَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ فَمَا رَأَيْتُ يَوْماً كَانَ أَحْسَنَ وَلاَ أَضْوَأَ مِنْ يَوْمٍ دَخَلَ عَلَيْنَا فِيهِ وَشَهِدْتُهُ يَوْمَ مَاتَ فَمَا رَأَيْتُ يَوْماً كَانَ أَقْبَحَ وَلاَ أَظْلَمَ مِنْ يَوْمِ مَاتَ فيه ج»[٢٨٥].
«وعن ابن عباس في قوله تعالى: ﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ﴾ قال: على أبي بكر لأن النبي ج لم تزل السكينة معه»[٢٨٦].
«وعن حبيب ابن أبي ثابت فأنزل الله سكينته عليه، قال: على أبي بكر فأما النبي ج فقد كانت عليه سكينته»[٢٨٧].
ومن موافقات عمر س آية: ﴿وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ﴾ [التوبة: ٥٨]. أخرج البخاري والنسائي «عَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ قَالَ بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ج يَقْسِمُ قَسْماً إِذْ جَاءَهُ ابْنُ ذِى الْخُوَيْصِرَةِ التَّمِيمِىُّ فَقَالَ اعْدِلْ يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ: وَيْلَكَ وَمَنْ يَعْدِلُ إِذَا لَمْ أَعْدِلْ. فَقَال عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَتَأْذَنُ لِى فِيهِ فَأَضْرِبَ عُنُقَهُ. فَقَالَ النَّبِىُّ ج: دَعْهُ فَإِنَّ لَهُ أَصْحَاباً يَحْتَقِرُ أَحَدُكُمْ صَلاَتَهُ مَعَ صَلاَتِهِ وَصِيَامَهُ مَعَ صِيَامِهِ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ فَيُنْظَرُ فِى قُذَذِهِ[٢٨٨] فَلاَ يُوجَدُ فِيهِ شَىْءٌ ثُمَّ يُنْظَرُ فِى نَضِيَّتِهِ فَلاَ يُوجَدُ فِيهِ شَىْءٌ ثُمَّ يُنْظَرُ فِى رِصَافِهِ فَلاَ يُوجَدُ فِيهِ شَىْءٌ ثُمَّ يُنْظَرُ فِى نَصْلِهِ[٢٨٩] فَلاَ يُوجَدُ فِيهِ شَىْءٌ قَدْ سَبَقَ الْفَرْثَ وَالدَّمَ مِنْهُمْ رَجُلٌ أَسْوَدُ فِى إِحْدَى يَدَيْهِ - أَوْ قَالَ إِحْدَى ثَدْيَيْهِ - مِثْلُ ثَدْىِ الْمَرْأَةِ - أَوْ مِثْلُ الْبَضْعَةِ - تَدَرْدَرُ يَخْرُجُونَ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ النَّاسِ. فَنَزَلَتْ فِيهِمْ: ﴿وَمِنۡهُم مَّن يَلۡمِزُكَ فِي ٱلصَّدَقَٰتِ﴾ [التوبة: ٥٨]»[٢٩٠].
«قَالَ أَبُو سَعِيدٍ أَشْهَدُ أَنِّى سَمِعْتُ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج وَأَشْهَدُ أَن عَلِيًّا حِينَ قَتَلَهُمْ وَأَنَا مَعَهُ جِىءَ بِالرَّجُلِ عَلَى النَّعْتِ الَّذِى نَعَتَ رَسُولُ اللَّهِ ج»[٢٩١].
«عن عمر بن الخطاب أنه مر برجل من أهل الكتاب مطروح على باب فقد استكدوني وأخذوا مني الجزية حتى كف بصري فليس أحد يعود علي بشيء. فقال عمر: ما أنصفنا إذا، ثم قال هذا من الذين قال الله: ﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ...﴾ [التوبة: ٦٠]. ثم أمر له برزق يجري عليه»[٢٩٢].
وعن عمر فی قوله تعالى: ﴿ إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ﴾ قال هم زمناء أهل الکتاب[٢٩٣].
«عن الشعبي قال: ليست اليوم يعني قوله: ﴿وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ﴾ [التوبة: ٦٠]. إنما كان رجال يتألفهم النبي ج على الإسلام فلما إن كان أبو بكر قطع الرُّشى في الإسلام»[٢٩٤].
«وعن عبيدة السلماني قال: جاء عيينة بن حصن والأقرع بن حابس إلى أبي بكر فقالا: يا خليفة رسول الله ج عندنا أرض سبخة ليس فيها كلاء ولا منفعة فإن رأيت أن تُقطعناها لعلّنا نحرثها ونزرعها ولعل الله أن ينفع بها فأقطعَها إياهما وكتب لهما بذلك كتابا وأشهد لهما. فانطلقا إلى عمر ليشهداه على ما فيه فلما قرئ على عمر ما في الكتاب تناوله من أيديهما فتفل فيه فمحاه، فتذامّوا وقالوا له مقالة سيئة. فقال عمر: إن رسول الله ج كان يتألفهما والإسلام يومئذ قليل وإن الله قد أعز الإسلام فاذهبا فاجهدا جهدكما لا أرعى الله عليكما أن رعيتما»[٢٩٥].
«عن يزيد بن هارون قال: خطب أبو بكر الصديق فقال في خطبته يؤتى بعبد قد أنعم الله عليه وبسط له في رزقه وأصح بدنه وقد كفر نعمة ربه فوهن بين يدي الله تعالى فيقال له: ماذا عملت ليومك هذا؟ وما قدّمت لنفسك؟ فلا يجده قدّم خيراً فيبكي حتى تنفد الدموع ثم يعير ويخزى ما ضيع من طاعة الله فينتحب حتى تسقط حدقاته على وجنتيه وكل واحد منهما فرسخ في فرسخ ثم يعير ويخزى حتى يقول: يا رب ابعثني إلى النار وأرحني من مقامي هذا، وذلك قوله: ﴿أَنَّهُۥ مَن يُحَادِدِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَأَنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدٗا فِيهَاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡخِزۡيُ ٱلۡعَظِيمُ﴾ [التوبة: ٦٣]».
«ومن موافقات عمر س: عن شريح بن عبيد أن رجلا قال لأبي الدرداء: يا معشر القرّاء ما بالكم أجبَن منا وأبخل إذا سُئلتم وأعظم لقما إذا أكلتم. فأعرض عنه أبو الدرداء ولم يرد عليه شيئا. فأخبر بذلك عمر بن الخطاب فانطلق عمر إلى الرجل الذي قال ذلك فقال بثوبه وخنقه وقاده إلى النبي ج قال الرجل: إنما كنا نخوض ونلعب. فأوحى الله إلى نبيه ج ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُ﴾ [التوبة: ٦٥]»[٢٩٦].
«ومن موافقات عمر: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ...﴾ [التوبة: ٨٠]».
أخرج البخاري «عن ابن عباس قَالَ سَمِعْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ يَقُولُ لَمَّا تُوُفِّىَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىٍّ دُعِىَ رَسُولُ اللَّهِ ج لِلصَّلاَةِ عَلَيْهِ فَقَامَ إِلَيْهِ فَلَمَّا وَقَفَ عَلَيْهِ يُرِيدُ الصَّلاَةَ تَحَوَّلْتُ حَتَّى قُمْتُ فِى صَدْرِهِ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَعَلَى عَدُوِّ اللَّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَىٍّ الْقَائِلِ يَوْمَ كَذَا وَكَذَا. يُعَدِّدُ أَيَّامَهُ قَالَ وَرَسُولُ اللَّهِ ج يَتَبَسَّمُ حَتَّى إِذَا أَكْثَرْتُ عَلَيْهِ قَالَ: أَخِّرْ عَنِّى يَا عُمَرُ إِنِّى خُيِّرْتُ فَاخْتَرْتُ وَقَدْ قِيلَ ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ﴾ لَوْ أَعْلَمُ أَنِّى إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِينَ غُفِرَ لَهُ لَزِدْتُ. قَالَ ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ وَمَشَى مَعَهُ فَقَامَ عَلَى قَبْرِهِ حَتَّى فُرِغَ مِنْهُ. قَالَ فَعَجَبٌ لِى وَجَرَاءَتِى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ. قَالَ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ إِلاَّ يَسِيراً حَتَّى نَزَلَتْ هَاتَانِ الآيَتَانِ ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓ﴾ [التوبة: ٨٤]. فَمَا صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ ج بَعْدَهُ عَلَى مُنَافِقٍ وَلاَ قَامَ عَلَى قَبْرِهِ حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ ﻷ»[٢٩٧].
أخرج البخاري ومسلم «عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ لَمَّا تُوُفِّىَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىٍّ ابْنُ سَلُولَ جَاءَ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَسَأَلَهُ أَنْ يُعْطِيَهُ قَمِيصَهُ يُكَفِّنُ فِيهِ أَبَاهُ فَأَعْطَاهُ ثُمَّ سَأَلَهُ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَيْهِ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج لِيُصَلِّىَ عَلَيْهِ فَقَامَ عُمَرُ فَأَخَذَ بِثَوْبِ رَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَتُصَلِّى عَلَيْهِ وَقَدْ نَهَاكَ اللَّهُ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَيْهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج إِنَّمَا خَيَّرَنِى اللَّهُ فَقَالَ ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ﴾ وَسَأَزِيدُهُ عَلَى سَبْعِينَ. قَالَ إِنَّهُ مُنَافِقٌ. فَصَلَّى عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ج فَأَنْزَلَ اللَّهُ ﻷ: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓ﴾ [التوبة: ٨٤]. فترك الصلاة عليهم»[٢٩٨].
«وعن حبيب بن الشهيد عن عمرو بن عامر الأنصاري أن عمر بن الخطاب قرأ: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ﴾ [التوبة: ١٠٠]. فرفع ﴿ٱلۡأَنصَارِ﴾ ولم يلحق الواو في ﴿ٱلَّذِينَ﴾ فقال له زيد بن ثابت: ﴿وَٱلَّذِينَ﴾. فقال عمر: ﴿ٱلَّذِينَ﴾ فقال زيد: أمير الـمؤمنين أعلم، فقال: ايتوني بأبي بن كعب فأتاه فسأله عن ذلك، فقال أبي: ﴿وَٱلَّذِينَ﴾ فقال: فنِعْم إذا، فتابع أبيا»[٢٩٩].
«عن أبي صخر حميد بن زياد قال: قلت لـمحمد بن كعب القرظي أخبِرني عن أصحاب رسول الله ج وإنما أريد الفتن. فقال: إن الله قد غفر لجميع أصحاب النبي ج وأوجب لهم الجنة في كتابه محسنهم ومسيئهم، قلت له: وفي أيّ موضع أوجب الله لهم الجنة في كتابه قال: ألا تقرأ: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ...﴾ أوجب لجميع أصحاب النبي ج الجنة والرضوان وشرَط على التابعين شرطا لم يشرط فيهم، قلت: وما اشترط عليهم؟ قال: اشترط عليهم أن يتبعوهم بإحسان. يقول: يقتدوا بهم في أعمالهم الحسنة ولم يقتدوا بهم في غير ذلك، قال أبو صخرة: فوالله لكأني لم أقرأها قبل ذلك وما عرفت تفسيرها حتى قرأها علىَّ محمد بن كعب»[٣٠٠].
«وعن ابن عمر في قوله تعالى: ﴿كُونُواْ مَعَ ٱلصَّٰدِقِينَ﴾ [التوبة: ١١٩]. مع محمد وأصحابه»[٣٠١].
«وقال سعيد بن جبير: مع أبي بكر وعمر»[٣٠٢].
وقال الضحاک: أمروا أن یکونوا مع أبی بکر وعمر وأصحابهما[٣٠٣].
«وقال ابن عباس: مع علي بن أبي طالب»[٣٠٤].
«وقال أبو جعفر: مع علي بن أبي طالب»[٣٠٥].
«وعن سفيان قال: ليس في تفسير القرآن اختلاف إنما هو كلام جامع يراد به هذا وهذا»[٣٠٦].
«وعن يحيى بن عبد الرحمن بن حاطب قال: أراد عمر بن الخطاب أن يجمع القرآن فقام في الناس فقال: من كان تَلقّى في زمن رسول الله ج شيئا من القرآن فليأتنا به وكانوا كتبوا ذلك في الصحف والألواح والعُسب[٣٠٧] وكان لا يقبل من أحد شيئاً حتى يشهد به شاهدان فقتل وهو يجمع ذلك إليه فقام عثمان بن عفان فقال: من كان عنده شيء من كتاب الله فليأتنا به وكان لا يقبل من ذلك حتى يشهد به شاهدان فجاء خزيمة بن ثابت فقال: إني رأيتكم تركتم آيتين لم تكتبوها. فقالوا: ما هما؟ قال: تلقيت من رسول الله ج ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ...﴾ [التوبة: ١٢٨]. فقال عثمان: وأنا أشهد أنهما من عند الله فأين ترى أن نجعلهما، قال: اختم بهما آخر ما نزل من القرآن فختمت بها براءة»[٣٠٨].
آيات سوره يونس:
قال الله تعالى: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ ٦٣ لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۚ لَا تَبۡدِيلَ لِكَلِمَٰتِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ٦٤﴾ [یونس: ٦٢-٦٤].
فقیر گوید عفی عنه: که این آیت نص است در فضیلت اولیاء الله اولاً بیان حال ایشان میفرماید که ﴿لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾ در آخرت بر ایشان ترسی نباشد از هیچ مخوف و مکروه و اندوهگین نشوند بر هیچ فائت. ثانیاً حقیقت ولایة با ما صدَق آن مذکور مینماید که ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ ٦٣﴾
پس حقیقت ولایت د رآن جماعه متحقق شود که به وصف ایمان حقیقی که شرح آن در سورهء انفال مذکور است ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ﴾ [الأنفال: ٢]. و به وصف تقوی متصفاند.
ثالثاً بعض لوازم ولایت ارشاد میفرماید: ﴿لَهُمُ ٱلۡبُشۡرَىٰ...﴾
و این بشارت است به جنت بر اَلْسنهء رُسل صلوات الله وسلامه علیهم و این اعظم انواع بشارت است یا به رؤیا و فراست صادقه و آن دون اوست این قدر به وجه عموم از آیت مفهوم شد باقیماند آنکه اعیانی که در زمان آنحضرت ج به این اوصاف سنیه متصف بودند کیانند؟ اندکی تأمل را کار فرما باید شد.
﴿وَلِي﴾ به دو معنی مستعمل میشود:
یکی از ولایت بمعنی دوستی و محبت پس معنی ولی دوست ودوست داشته شده باشد.
و دیگر معنی ولایت کار سازی کردن، پس معنی ولی کار سازنده و کار ساخته شده باشد مانند لفظ حار که بر هر دو شخص اطلاق کرده میشود فاعل و مفعول و اگر معنی اول مراد است خدای تعالی میفرماید در حق صدیق س و تابعان او که: ﴿يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ﴾ و اگر معنی ثانی مراد است حق تعالی میفرماید: ﴿وَهُوَ يَتَوَلَّى ٱلصَّٰلِحِينَ﴾ بعد از آن آنحضرت ج در احادیث متواتره که شبهه را در آن مدخل نباشد این جماعه را به وصف صدیق و شهید ستودند و بر ایمان و تقوی ایشان گواهی دادند و بشارات عظیمه به بهشت بلکه به ا علی درجات بهشت دادند وهو الـمقصود.
«عن الأحنف قال: صليت خلف عمر الغداة فقرأ بـ«يونس» و «هود» وغيرهما»[٣٠٩].
«وعن قتادة في قوله تعالى: ﴿ثُمَّ جَعَلۡنَٰكُمۡ خَلَٰٓئِفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ لِنَنظُرَ كَيۡفَ تَعۡمَلُونَ ١٤﴾ [یونس: ١٤]. قال ذكر لنا أن عمر بن الخطاب قرأ هذه الآية فقال: صدق ربنا ما جعلنا خلائف في الأرض إلا لينظر إلى أعمالنا فأروا الله خير أعمالكم بالليل والنهار والسر والعلانية»[٣١٠].
«عن ابن عمر أن تميما الدارمي سأل عمر بن الخطاب عن ركوب البحر فأمر بتقصير الصلاة، قال: يقول الله تعالى: ﴿هُوَ ٱلَّذِي يُسَيِّرُكُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ﴾ [یونس: ٢٢]»[٣١١].
«وعن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله ج: إن من عباد الله ناسا يغبطهم الأنبياء والشهداء، قيل: من هم يا رسول الله؟ قال: قوم تحابوا في الله من غير أموال ولا أنساب لا يفزعون إذا فزع الناس ولا يحزنون إذا حزنوا، ثم تلا رسول الله ج: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢﴾ [یونس: ٦٢]»[٣١٢].
آيات سوره هود:
قال الله تعالى: ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّهِۦ وَيَتۡلُوهُ شَاهِدٞ مِّنۡهُ وَمِن قَبۡلِهِۦ كِتَٰبُ مُوسَىٰٓ إِمَامٗا وَرَحۡمَةًۚ أُوْلَٰٓئِكَ يُؤۡمِنُونَ بِهِۦۚ وَمَن يَكۡفُرۡ بِهِۦ مِنَ ٱلۡأَحۡزَابِ فَٱلنَّارُ مَوۡعِدُهُۥۚ فَلَا تَكُ فِي مِرۡيَةٖ مِّنۡهُۚ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يُؤۡمِنُونَ ١٧﴾ [هود: ١٧].
خدای ﻷ در اول کلام تهدید کفار و تغلیظ بر ایشان مینماید ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا...﴾ [هود: ١٥].
بعد از آن بیان میکند حال جماعه از مؤمنین محققین تا فرق در میان ظلمت کفر و نور ایمان روشن شود مانند فرق لیل به نسبت نهار و تباعد مشرق به نسبت مغرب و این سنة الله است در تمام قرآن عظیم غالباً تفاوت درجتین و تباین مرتبتین در هر سورتی بیان میفرماید وانما یعرف الشئ بضدّه چون نوبت مؤمنین محققین رسید فرمود: ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّهِۦ...﴾
مفسرین در معنی این کلمه اختلاف دارند اما آنچه محققین اصول شرائع را پیش از بعثت آنحضرت ج به شهادت دل خود تلقی نموده بودند لهذا عبادت اصنام مکروه میدانستند و قبح خمر و زنا از خود در دل خود مییافتند و تعین پیغامبری که در آن زمان مبعوث شد به طریق رؤیا و فراست ادراک مینمودند و نفوس ایشان به آن همه مطمئن گشت و عقل ایشان همه را باور داشت و این علم اجمالی منفوخ در صدور ایشان بینه است از جانب پروردگار تبارک و تعالی و بعد از آن قرآن نازل شد و شهادت بر آن علم اجمالی داد و آن مجمل را مفصّل ساخت و آن مظنون را کالمشاهد نمود پس شاهدی که از طرف حق جل وعلا اظهار حق بر وجه اکمل نمود قرآن است و پیش از قرآن کتاب حضرت موسی ÷ بود مقتدای اهل دین و رحمتی از جانب خدای تعالی که مثل این شهادت ادا میفرمود جماعه از عظمای صحابه به این وصف متصف بودند از آن جمله صدیق اکبر و ابوذر غفاری ب و غیر ایشان و حضرت صدیق س اکمل آن همه است و اسبق ایشان و از جهت همین مناسبت باطنی توقف نکرد در ایمان آوردن و معجزه نه طلبید پس وی سر دفتر اهل این آیت است بلکه اغلب رای آنکه تعریض است به او و اشاره است به جانب او والله اعلم.
أخرج الترمذي «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ أَبُو بَكْرٍ س يَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ شِبْتَ. قَالَ: شَيَّبَتْنِى هُودٌ وَالْوَاقِعَةُ وَالْمُرْسَلاَتُ وَ ﴿عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ ١﴾ وَ ﴿إِذَا ٱلشَّمۡسُ كُوِّرَتۡ ١﴾»[٣١٣].
«وعن أبي سعيد الخدري قال عمر بن الخطاب: يا رسول الله أسرع إليك الشيب، قال: شيبتني هود وأخواتها الواقعة و ﴿عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ ١﴾ و ﴿إِذَا ٱلشَّمۡسُ كُوِّرَتۡ ١﴾»[٣١٤].
«عن عمر بن الخطاب قال: لـما استقرت السفينة على الجودي لبث ما شاء الله ثم أنه أذن له، فهبط على الجبل فدعا الغراب فقال: إئتني بخبر الأرض، فانحدر الغراب على الأرض وفيها الغرقى من قوم نوح فأبطأ عليه، فلعنه ودعا الحمامة فوقع على كف نوح فقال: اهبطي فلتأتيني بخبر الأرض، فلم يلبث إلا قليلاً حتى جاء بنفض[٣١٥] ريشة في منقاره فقال: اهبط فقد أثبتت الأرض، قال نوح ÷: بارك الله فيك وفي بيت يؤويك وحببك إلى الناس لولا أن يغلبك الناس على نفسك لدعوت الله أن يجعل رأسك من ذهب»[٣١٦].
«وعن محمد بن الـمنكدر ويزيد بن خصيفة وصفوان بن سليم أن خالد بن الوليد كتب إلى أبي بكر الصديق أنه قد وجد رجلا في بعض نواحي العرب يُنكح كما تنكح الـمرأة وقامت عليه بذلك البينة. فاستشار أبو بكر أصحاب رسول الله ج فقال علي بن أبي طالب: إن هذا ذنب لم يعص الله به أمة من الأمم إلا أمة واحدة فصنع الله بها ما قد علمتم، أرى أن تحرقه بالنار، فاجتمع أصحاب النبي ج على أن يحرقوه بالنار، فكتب أبو بكر إلى خالد أن أحرقه بالنار، ثم حرقهم ابن الزبير في إمارته ثم حرقهم هشام بن عبد الـملك»[٣١٧].
«عن عمر بن الخطاب قال: لـما نزلت: ﴿فَمِنۡهُمۡ شَقِيّٞ وَسَعِيدٞ﴾ [هود: ١٠]. قلت: يا رسول الله فعلى ما نعمل على شيء قد فرغ منه أو على شيء لم يفرغ منه؟ قال: على شيء قد فرغ منه جرت به الأقلام يا عمر، ولكن كل مُيسَّر لـما خُلق له»[٣١٨].
«عن أبي بكر الصديق قال: قام فينا رسول الله ج فقال: سلوا الله العافية فإنه لم يعط أحد أفضل من معافاة بعد اليقين وإياك والريبة فإن لم يؤت أحد أشد من ريبة بعد كفر»[٣١٩].
«عَنْ أَبِى الْيَسَرِ[٣٢٠] أَتَتْنِى امْرَأَةٌ تَبْتَاعُ تَمْرًا فَقُلْتُ: إِنَّ فِى الْبَيْتِ تَمْرًا أَطْيَبَ مِنْهُ. فَدَخَلَتْ مَعِى فِى الْبَيْتِ فَأَهْوَيْتُ إِلَيْهَا فَقَبَّلْتُهَا فَأَتَيْتُ أَبَا بَكْرٍ فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لَهُ قَالَ اسْتُرْ عَلَى نَفْسِكَ وَتُبْ وَلاَ تُخْبِرْ أَحَدًا. فَلَمْ أَصْبِرْ فَأَتَيْتُ فَأَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لَهُ. فَقَالَ لَهُ: أَخَلَفْتَ غَازِيًا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فِى أَهْلِهِ بِمِثْلِ هَذَا. حَتَّى تَمَنَّى أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ أَسْلَمَ إِلاَّ تِلْكَ السَّاعَةَ حَتَّى ظَنَّ أَنَّهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ. قَالَ وَأَطْرَقَ رَسُولُ اللَّهِ ج طَوِيلاً حَتَّى أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِۚ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّئَِّاتِۚ ذَٰلِكَ ذِكۡرَىٰ لِلذَّٰكِرِينَ ١١٤﴾ [هود: ١١٤]. قَالَ أَبُو الْيَسَرِ فَأَتَيْتُهُ فَقَرَأَهَا عَلَىَّ رَسُولُ اللَّهِ ج فَقَالَ أَصْحَابُهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَلِهَذَا خَاصَّةً أَمْ لِلنَّاسِ عَامَّةً قَالَ: بَلْ لِلنَّاسِ كَافَّة»[٣٢١].
«وعن سليمان التيمي قال: ضرب رجل على كفَل امرأة ثم أتى أبا بكر وعمرب فسألها عن كفارة ذلك، فقال: كل منهما: لا أدري ثم أتى النبي ج فسأله فقال: لا أدري، حتى أنزل الله: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ...﴾ [هود: ١١٤]»[٣٢٢].
«عن عثمان قال: رأيت رسول الله ج يتوضأ ثم قال: من توضأ وضوئي هذا ثم قام فصلّى صلاة الظهر غفر له ما كان بينه وبين صلاة الصبح، ثم صلى العصر غفر له ما كان بينه وبين صلاة الظهر ثم صلى الـمغرب غفر له ما كان بينه وبين صلاة العصر ثم صلى العشاء غفر له ما كان بينه وبين صلاة الـمغرب ثم لعله يبيت ليتمرّغ ليلته ثم إن قام فتوضأ وصلى الصبح غفر له ما بينها وبين صلاة العشاء وهُنّ الحسنات يذهبن السيئات، قالوا: هذه الحسنات فما الباقيات يا عثمان؟ قال: هي لا إله إلا الله وسبحان الله والله أكبر ولا حول ولا قوة إلا بالله»[٣٢٣].
وأخرج مالك «عن عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ قال: لَأُحَدِّثَنَّكُمْ حَدِيثًا لَوْلَا أَنَّهُ فِي كِتَابِ اللَّهِ مَا حَدَّثْتُكُمُوهُ ثُمَّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ مَا مِنْ امْرِئٍ يَتَوَضَّأُ فَيُحْسِنُ وُضُوءَهُ ثُمَّ يُصَلِّي الصَّلَاةَ إِلَّا غُفِرَ لَهُ مَا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الصَّلَاةِ الْأُخْرَى حَتَّى يُصَلِّيَهَا قَالَ يَحْيَى قَالَ مَالِك أُرَاهُ يُرِيدُ هَذِهِ الْآيَةَ: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ وَزُلَفٗا مِّنَ ٱلَّيۡلِۚ إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ يُذۡهِبۡنَ ٱلسَّئَِّاتِ﴾»[٣٢٤].
آيات سوره يوسف:
قال الله تعالى: ¬﴿وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ ٱئۡتُونِي بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِيۖ فَلَمَّا كَلَّمَهُۥ قَالَ إِنَّكَ ٱلۡيَوۡمَ لَدَيۡنَا مَكِينٌ أَمِينٞ ٥٤ قَالَ ٱجۡعَلۡنِي عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٞ ٥٥﴾ [یوسف: ٥٤-٥٥].
فقیر گوید عفی عنه: که حضرت یوسف علی نبینا وعلیه الصلوة والسلام طلب کرد از ملک مصر امارت بیت المال را و بیان نمود استحقاق خود را به آن امارت که ¬﴿إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٞ﴾
پس از اینجا معلوم شد که شرط تصرف در بیت المال حفظ است از ضیاع و از خیانت خائنین و علم است به آنکه از کجا باید گرفت و به کجا باید صرف نمود چون تصرف در بیت المال کار خلیفه است لازم آمد که خلافت خاصه مرضیه وقتی متحقق گردد که خلیفه حافظ و علیم باشد و آن در لوازم خلافت خاصه داخل است چنانکه سابق تحریر نمودیم.
«عن خالد بن عرفطة عن عمر قال: كنت جالسا عند عمر إذ أتى برجل من عبد القيس فقال له عمر: أنت فلان العبدى قال: نعم، فضربه بقناة معه فقال الرجل: ما لى يا أمير الـمؤمنين قال: اجلس فجلس فقرأ بسم الله الرحمن الرحيم ﴿الٓرۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ ١ إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢ نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ ٣﴾ [یوسف: ١-٣]. فقرأها عليه ثلاثا وضربه ثلاثا فقال له الرجل: ما لى يا أمير الـمؤمنين قال: أنت الذى نسخت كتاب دانيال قال مرنى بأمرك اتبعه قال: انطلق فامحه بالحميم والصوف، ثم لا تقرأه ولا نقرئه أحدا من الناس فلئن بلغنى عنك أنك قرأته أو أقرأته أحدا من الناس لانهكنك عقوبة. ثم قال: انطلقت أنا فانتسخت كتابا من أهل الكتاب ثم جئت به فى أديم فقال لى رسول الله ج: ما هذا فى يدك يا عمر قلت: يا رسول الله كتابا نسخته لنزداد به علما إلى علمنا، فغضب رسول الله ج حتى احمرت وجنتاه، ثم نودى بالصلاة جامعة فقالت الأنصار: أغضب نبيكم السلاح السلاح فجاؤا حتى أحدقوا بمنبر رسول الله ج فقال: أيها الناس إنى قد أوتيت جوامع الكلم وخواتيمه واختصر لى اختصارا، ولقد أتيتكم بها بيضاء نقية فلا تهوكوا[٣٢٥] ولا يغرنكم الـمتهوكون، فقمت فقلت: رضيت بالله ربا، وبالإسلام دينا، وبك رسولا، ثم نزلنزل رسول الله ج»[٣٢٦].
«وعن إبراهيم النخعى قال: كان بالكوفة رجل يطلب كتب دانيال وذلك الضريبة فجاء فيه كتاب من عمر بن الخطاب أن يرفع إليه، فلما قدم على عمر علاه بالدرة ثم جعل يقرأ عليه: ﴿الٓرۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ ١﴾ حتى بلغ الغافلين. قال: فعرفت ما يريد فقلت: يا أمير الـمؤمنين دعنى فوالله لا أدع عندى من تلك الكتب إلا أحرقته فتركه»[٣٢٧].
«عن عبد الرحمن بن كعب بن مالك عن أبيه سمع عمر رجلا يقرأ هذا الحرف ﴿لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ﴾ [یوسف: ٣٥]. فقال له عمر: من أقرأك هذا؟ قال: ابن مسعود، فقال عمر: ﴿لَيَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِينٖ﴾ [یوسف: ٣٥]. ثم كتب إلى ابن مسعود: سلام عليك، أما بعد، فإن الله أنزل القرآن فجعله قرآنا عربيا مبينا وأنزله بلغة هذا الحي من قريش فإذا أتاك كتابي هذا فأقرِئ الناس بلغة قريش ولا تُقرئهم بلغة هذيل»[٣٢٨].
«عن عمر أنه استأذن عليه رجل فقال: استأذنوا لابن الأخيار. فقال عمر: ائذنوا له، فلما دخل قال: من أنت؟ قال: فلان بن فلان بن فلان فعد رجالا من أشراف الجاهلية. فقال عمر: أنت يوسف بن يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم؟ قال: لا، قال: ذاك ابن الأخيار وأنت ابن الأشرار، إنما تعد عليَّ خبال[٣٢٩] أهل النار»[٣٣٠].
«عن أبي هريرة، قال: استعملني عمر على البحرين، ثم نزعني، ثم دعاني بعد إلى العمل، فأبيت فقال: لم ؟ وقد سأل يوسف العمل وكان خيرا منك؟
فقلت: إن يوسف نبي بن نبي بن نبي وأنا أبو هريرة بن أميمة أخشى ثلاثا واثنين قال له عمر أفلا قلت خمسا قال لا اخشى أن أقول بغير علم وأقضي بغير حكم ويضرب ظهري وينتزع مالي ويشتم عرضي ويؤخذ مالي»[٣٣١].
«عن عبد الله بن شداد قال: سمعت نشيج عمر بن الخطاب وإني لفي آخر الصفوف في صلاة الصبح وهو يقرأ: ﴿إِنَّمَآ أَشۡكُواْ بَثِّي وَحُزۡنِيٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ [یوسف: ٨٦]. وعن علقمة ابن وقاص قال: صليت خلف عمر بن الخطاب فقرأ سورة يوسف فلما أتى على ذكر يوسف نشَج حتى سمعت نشيجه وأنا في مؤخر الصفوف»[٣٣٢].
آيات سوره رعد:
قال الله تعالى: ﴿وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعۡضَ ٱلَّذِي نَعِدُهُمۡ أَوۡ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيۡكَ ٱلۡبَلَٰغُ وَعَلَيۡنَا ٱلۡحِسَابُ ٤٠ أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّا نَأۡتِي ٱلۡأَرۡضَ نَنقُصُهَا مِنۡ أَطۡرَافِهَاۚ وَٱللَّهُ يَحۡكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكۡمِهِۦۚ وَهُوَ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ ٤١﴾ [الرعد: ٤٠-٤١].
فقیر گوید ترجمه آیت آنست که اگر بنمائیم به تو بعض آنچه وعده میدهیم ترا از فتوح و غلبهء اسلام یا قبض روح تو کنیم - یعنی پیش از وقوع بعضى آنچه وعده میدهیم از باب فتوح وغلبهء اسلام در هر دو شق هیچ باک نیست - جز این نیست که لازم بر تو پیغام رسانیدن است و لازم بر ما حساب است.
بعد از آن تسجیل میفرماید که مراد وعدهء فتوحات اسلامیه است آیا ندیدند که ما میآئیم بسوی زمین مشرکان ناقص میگردانیم آن را از اطراف آن یعنی در مدینه و در قبائل اسلم و غفار و جهینه و مزینه و غیر ایشان اسلام در آمد و جمعی مسلمان شدند و در شوکت کفر رخنه عظیمه پدید آمد و این از مقدمات و ارهاصات اوست.
فقیر گوید: در این آیت اشارهء جلیه است به سوی آنکه بعض فتوح اسلام که وعده به آن رفته است در زمان آنحضرت ج به ظهور خواهد آمد و بعض از آن بعد وفات آنحضرت ج و لابد آن مواعید بر دست شخصی از نواب آنحضرت ج ظهور نمود و آن یکی از لوازم خلافت خاصه است والله اعلم.
قال الله تعالى: ﴿لِلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِرَبِّهِمُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَٱلَّذِينَ لَمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَهُۥ لَوۡ أَنَّ لَهُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لَٱفۡتَدَوۡاْ بِهِۦٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ سُوٓءُ ٱلۡحِسَابِ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ ١٨ أَفَمَن يَعۡلَمُ أَنَّمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ ٱلۡحَقُّ كَمَنۡ هُوَ أَعۡمَىٰٓۚ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩ ٱلَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَلَا يَنقُضُونَ ٱلۡمِيثَٰقَ ٢٠ وَٱلَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ وَيَخَافُونَ سُوٓءَ ٱلۡحِسَابِ ٢١ وَٱلَّذِينَ صَبَرُواْ ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِمۡ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ سِرّٗا وَعَلَانِيَةٗ وَيَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّيِّئَةَ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عُقۡبَى ٱلدَّارِ ٢٢ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ يَدۡخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ مِنۡ ءَابَآئِهِمۡ وَأَزۡوَٰجِهِمۡ وَذُرِّيَّٰتِهِمۡۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَدۡخُلُونَ عَلَيۡهِم مِّن كُلِّ بَابٖ ٢٣ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُم بِمَا صَبَرۡتُمۡۚ فَنِعۡمَ عُقۡبَى ٱلدَّارِ ٢٤ وَٱلَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِيثَٰقِهِۦ وَيَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱللَّعۡنَةُ وَلَهُمۡ سُوٓءُ ٱلدَّارِ ٢٥﴾ [الرعد: ١٨-٢٥].
فقیر گوید عفی عنه: حق سبحانه تعالی تباین مراتب سعداء و اشقیاء بیان میفرماید چنانکه سنت مستمرهء اوست تعالی در جمیع قرآن برای جمعی که قبول کردند دعوت حق را حسنی که کلمه جامعهء جمیع خیرات است اثبات مینماید و برای فرقهء که قبول نه نمودند دعوت او را عقوبت عظیم ایعاد میکند که ﴿لَوۡ أَنَّ لَهُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا﴾.
باز فرق دیگر بین الفریقین تقریر میفرماید که آن یک گروه اهل علم است به حقیقت کتاب منزل و آن دیگر اعمی، باز اشاره میکند که اینجا مراد از علم علمی است که مقرون به اصلاح قوت عامله باشد از آنجهت که تذکر به معنی پند پذیرفتن و به علم حق متأدب شدن است و آن بدون صحت عمل میسر نیست.
از جمله تصحیح عمل چند خصلت را به ذکر تخصیص میفرماید وفا به عهد خدای تعالی و رسول او و صلهء ارحام و وصل جیران و غیر آن و اعظم آن همه وصل پیغامبر ج است و ترسیدن از خدای ﻷ و باور داشتن حساب آخرت و صبر بر مشاقّ طاعات و تحمل بر شدت مصائب محض به طلب مرضاة پروردگار تعالی و اقامت صلوات و انفاق مال فی سبیل الله و علم نمودن و به مقابله سیئه مُسئ حسنه به جا آوردن باز مآل حال این سعداء بیان میفرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عُقۡبَى ٱلدَّارِ ٢٢ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ...﴾.
بعد از آن ذمائم افعال اشقیاء ارشاد مینماید. از آنجمله است نقض عهدی که با خدای تعالی بستهاند و قطع ارحام و عقوق آباء و امهات و اشد از آن همه عقوق پیغامبر ج است که مبعوث من عند الله است و منصوب برای هدایت خلق، و خدای تعالی طاعت خود را به طاعت او باز بسته. و از آنجمله افساد فی الارض است باز مآل حال آن اشقیاء تقریر میفرماید: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱللَّعۡنَةُ وَلَهُمۡ سُوٓءُ ٱلدَّارِ﴾.
باز فقیر میگوید: که در عدّ این صفات به خصوصها از میان صفات سعداء تعریض است به حال جماعه از سُباق مهاجرین که اتصاف ایشان به این صفات مشهور گشته مثل صدیق اکبر س و عمر فاروق س و اضراب (امثال) ایشان که چون ایمان آوردند به آنحضرت ج و میثاق نصرت و قیام به اعلاء كلمة الله بستند بر همان بودند و ذرهی از آن کوتاهی ننمودند و صله آن حضرت ج و اصحاب او بجا آوردند به وجهی که لسان نبوت به این کلمه نطق فرمود که: «أَمَنَّ النَّاسِ عَلَىَّ فِى صُحْبَتِهِ وَمَالِهِ أَبُو بَكْرٍ»[٣٣٣].
و خشیت خدای تعالی و صبر بر ایذای قوم و اکثار صلاة و انفاق بر آنحضرت ج و بر فقرای صحابه ش و حلم در برابر جهل جاهلان علی اکمل الوجه از ایشان ظهور نمود چنانکه دفتر دفتر از احوال آن بزرگواران شاهد عدل است بر آن وهو الـمقصود.
«عن كنانة العدوي قال: دخل عثمان بن عفان على رسول الله ج فقال: يا رسول الله أخبرني عن العبد كم معه من مَلك، فقال: ملك على يمينك على حسناتك وهو أمير على الذي على الشمال إذا عملت حسنة كُتبت عشرا فإذا عملت سيئة قال الذي على الشمال للذي على اليمين اكتب. قال: لعله يستغفر الله ويتوب، فإذا ثلاثاً قال: نعم اكتبه أراحنا الله منه، فبئس القرين ما أقل مراقبته لله وأقل استحياؤه منه، يقول الله: ﴿مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ ١٨﴾ [ق: ١٨]. وملكان من بين يديك من خلفك يقول الله: ﴿لَهُۥ مُعَقِّبَٰتٞ مِّنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ يَحۡفَظُونَهُۥ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِ﴾ [الرعد: ١١]. وملك قابض على ناصيتك فإذا تواضعت لله رفعك وإذا تجبرت على الله قصمك وملكان على شفتيك ليس يحفظان عليك إلا الصلاة على النبي ج وملك قائم على فيك لا يدع أن تدخل الجنة في فيك وملكان على عينيك فهؤلاء عشرة املاك على كل بني آدم ينزلون ملائكة الليل على ملائكة النهار لأن ملائكة الليل يسوي ملائكة النهار فهؤلاء عشرون ملكاً على كل آدمي وإبليس بالنهار وولده بالليل»[٣٣٤].
«عَنِ ابْنِ جُرَيْجٍ، فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: ﴿جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ خَلَقُواْ كَخَلۡقِهِۦ﴾ [الرعد: ١٦]. أَخْبَرَنِي لَيْثُ بْنُ أَبِي سُلَيْمٍ، عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ، عَنْ حُذَيْفَةَ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ، إِمَّا حَضَرَ ذَلِكَ حُذَيْفَةُ مِنَ النَّبِيِّ، وَإِمَّا أَخْبَرَهُ أَبُو بَكْرٍ، أَنَّ النَّبِيَّ ج قَالَ: الشِّرْكُ فِيكُمْ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ، قَالَ: قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَهَلِ الشِّرْكُ إِلا مَا عُبِدَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، أَوْ دُعِيَ مَعَ اللَّهِ ؟ قَالَ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ[٣٣٥] يَا صِدِّيقُ، الشِّرْكُ فِيكُمْ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ، أَلا أُخْبِرُكَ بِقَوْلٍ يُذْهِبُ صِغَارَهُ وَكِبَارَهُ، أَوْ صَغِيرَهُ وَكَبِيرَهُ، قَالَ: قُلْتُ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: تَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ ثَلاثَ مَرَّاتٍ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أُشْرِكَ بِكَ وَأَنَا أَعْلَمُ، وَأَسْتَغْفِرُكَ لِمَا لا أَعْلَمُ، وَالشِّرْكَ أَنْ يَقُولَ: أَعْطَانِي اللَّهُ وَفُلانٌ، وَالنِّدُّ أَنْ يَقُولَ الإِنْسَانُ: لَوْلا فُلانٌ قَتَلَنِي فُلانٌ»[٣٣٦].
«عن معقل بن يسار قال: انطلقت مع أبي بكر الصديق س إلى النبي ج فقال: يا أبا بكر! للشرك فيكم أخفى من دبيب النمل. فقال أبو بكر: وهل الشرك إلا من جعل مع الله إلهاً آخر؟ فقال النبي ج: والذي نفسي بيده، للشرك أخفى من دبيب النمل، ألا أدلك على شيء إذا قلته ذهب عنك قليله وكثيره؟. قال: قل: اللهم إني أعوذ بك أن أشرك بك وأنا أعلم، وأستغفرك لـما لا أعلم»[٣٣٧].
«عن مجاهد قال: قرأ عمر على الـمنبر ﴿جَنَّٰتُ عَدۡنٖ﴾ فقال: أيها الناس هل تدرون ما جنات عدن؟ قصر في الجنة له عشرة آلاف باب، على كل باب خمسة وعشرون ألفا من الحور العين لا يدخله إلا نبي أو صديق أو شهيد[٣٣٨]. وروي نحو ذلك عن عبد الله بن عمر ورفعه»[٣٣٩].
و این شاهد عدل است برانچه تقریر کردیم والله أعلم.
«عن ابن عمر قال: ذكر عند النبي ج طوبى، قال: شجرة في الجنة لا يعلم طولها إلا الله فيسير الراكب تحت غصن من أغصانها سبعين خريفاً ورقها الحلل يقع عليها الطير كأمثال البخت، قال أبو بكر: إن ذلك الطير ناعم، فقال: أنعم منه من أكله وأنت منهم يا أبا بكر إن شاء الله»[٣٤٠].
«عن عمر بن الخطاب أنه قال وهو يطوف بالبيت: اللهم إن كنت كتبت عليَّ شقوة أو ذنباً فامحه فإنك تمحو ما تشاء وتُثبت وعندك أم الكتاب فاجعله سعادة ومغفرة»[٣٤١].
«عن السائب بن مهجان من أهل الشام وكان قد أدرك الصحابة قال: لـما دخل عمر الشام حمد الله وأثنى عليه ووعظ وذكر وأمر بالـمعروف ونهى عن الـمنكر ثم قال: إن رسول الله ج قام فينا خطيبا كقيامى فيكم، فأمر بتقوى الله وصلة الرحم وصلاح ذات البين، وقال: عليكم بالجماعة وفى لفظ: بالسمع والطاعة فإن يد الله على الجماعة، وإن الشيطان مع الواحد وهو من الاثنين أبعد، لا يخلون رجل بامرأة فإن الشيطان ثالثهما، ومن ساءته سيئته وسرته حسنته فهى أمارة الـمسلم الـمؤمن، وأمارة الـمنافق الذى لا تسوءه سيئته ولا تسره حسنته، إن عمل خيرا لم يرج من الله فى ذلك الخير ثوابا، وإن عمل شرا لم يخف من الله فى ذلك الشر عقوبة، فأجملوا فى طلب الدنيا، فإن الله قد تكفل بأرزاقكم، وكل سيتم له عمله الذى كان عاملا، استعينوا بالله على أعمالكم فإنه يمحو ما يشاء ويثبت وعنده أم الكتاب، صلى الله على نبينا محمد وعلى آله، وعليه السلام ورحمة الله، السلام عليكم»[٣٤٢].
«عن الزهري قال كان عمر بن الخطاب شديدا على رسول الله ج فانطلق يوما حتى دنا من رسول الله ج وهو يصلي فسمعه وهو يقرأ: ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ﴾ حتى بلغ ﴿ٱلظَّٰلِمُونَ﴾ [العنکبوت: ٤٨-٤٩]. وسمعه وهو يقرأ: ﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَسۡتَ مُرۡسَلٗاۚ قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ ٤٣﴾ [الرعد: ٤٣]. فانتظره حتى سلّم فأسرع في إثره فأسلم»[٣٤٣].
آيات سوره ابراهيم:
قال الله تعالى: ﴿أَلَمۡ تَرَ كَيۡفَ ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا كَلِمَةٗ طَيِّبَةٗ كَشَجَرَةٖ طَيِّبَةٍ أَصۡلُهَا ثَابِتٞ وَفَرۡعُهَا فِي ٱلسَّمَآءِ ٢٤ تُؤۡتِيٓ أُكُلَهَا كُلَّ حِينِۢ بِإِذۡنِ رَبِّهَاۗ وَيَضۡرِبُ ٱللَّهُ ٱلۡأَمۡثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ ٢٥ وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٖ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ ٱجۡتُثَّتۡ مِن فَوۡقِ ٱلۡأَرۡضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٖ ٢٦ يُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَيُضِلُّ ٱللَّهُ ٱلظَّٰلِمِينَۚ وَيَفۡعَلُ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ ٢٧ ۞أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ كُفۡرٗا وَأَحَلُّواْ قَوۡمَهُمۡ دَارَ ٱلۡبَوَارِ ٢٨ جَهَنَّمَ يَصۡلَوۡنَهَاۖ وَبِئۡسَ ٱلۡقَرَارُ ٢٩﴾ [ابراهیم: ٢٤-٢٩].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی تباین ظلمت کفر و نور ایمان به اسالیب متنوعه بیان میفرماید:
از آنجمله میگوید صفت کلمهء حق و دین اسلام که به حکم الهی از فوق سبع سموات مستصحب الهامات و تقریبات ملکوت در ارض نازل شد و آنجا شیوع تمام پیدا نمود و اکثر اقالیم صالحه معتدله را در گرفت مانند صفت درخت پاک نافع میوه دار است که بیخش در زمین محکم است و شاخهایش به جانب آسمان سر بالا کشیده و صفت کلمهء نا پاک که عبارت از شرک و یهودیت و نصرانیت و مجوسیت محرَّفه مغیره است به حکم الهی و وحی ربانی محکم الاساس نگشته و ملکوت در تائید آن کوشش نه نمودند بلکه به سبب شبهات واهیه ناشیه از صدور بنی آدم و مساعی ایشان به حسب آن شبهات صورت گرفت و در اندک زمانی به عنایت الهی به بعث رسل و اشاعت دین ایشان بر هم خورد مانند درخت ناپاک غیر نافع که بر کنده شد از بالای زمین به غیر آنکه محتاج به کافتن زمین شوند و از زیر زمین آن بیخ را بر آرند.
بعد از آن او سبحانه بیان میفرماید حال جماعه از رؤسای مسلمین دائمه ایشان که به کلمه حق آخذند و به نصرت آن کمر بستهاند و بر دست ایشان اشاعت آن واقع شود و حال گروهی از رؤساء کفار که در ترویج کلمه باطل سعی مینمایند و فرقه اولی را تثبیت به سبب آن قول ثابت و آن کلمه حق اثبات میفرماید در حیات دنیا به نصر و تائید و غلبه بر سائر امم، و در آخرت به نجات و رفع درجات و سابقیت در دخول جنت، و رؤساء کفار را به مقابلهء نعمت ایزدی به کفران و سوق قوم خویش به دار بوار مینکوهد.
فقیر میگوید: این کلمه ایست مجمله چون مهاجرین اولین به سبب اخذ به قول ثابت در دنیا و آخرت سر آمد اهل نجات گشتند و ملت حقه به سبب ایشان رواج کلی یافت و عاتبان قریش در مقابل ایشان گرفتار نکال وبال گشتند آن مجمل مفصل گشت و آن معنی صورت گرفت و فضیلت آن جمع کالشمس فی رابعة النهار هویدا گردید وهو المقصود.
و باقی ماند آنکه در حدیث صحیح تفسیر این آیت واقع شده که مراد از آن تثبیت توفیق الهی است که مؤمن را عطا میفرماید تا منکر ونکیر را جواب درست گوید و آن با مبحث ما به تضاد نمیآویزد بلکه بیان بعض انواع تثبیت است که اهم انواع تواند بود مانند تفسیر ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ﴾ [الأنفال: ٦٠]. به رمی حالانکه دوانیدن اسپ و گردانیدن نیزه همه در قوت داخل است و لیکن اینجا فرد اکمل را به مزید اهتمام تخصیص فرمودند.
«وعن عدي بن حاتم قال: قال رسول الله ج إن الله قلب العباد ظهرا وبطنا فكان خير عباده العرب وقلب العرب ظهرا وبطنا فكان خير العرب قريشا وهي الشجرة الـمباركة التي قال الله في كتابه: ﴿مَثَلٗا كَلِمَةٗ طَيِّبَةٗ﴾ يعني القرآن ﴿كَشَجَرَةٖ طَيِّبَةٍ﴾ يعني بها قريشا ﴿أَصۡلُهَا ثَابِتٞ﴾ يقول أصلها كبير ﴿وَفَرۡعُهَا فِي ٱلسَّمَآءِ﴾ يقول الشرف الذي شرفهم الله بالإسلام الذي هداهم الله له وجعلهم من أهله»[٣٤٤].
«عن ابن عباس قال: قال رسول الله ج: كيف أنت يا عمر إذا انتهى بك إلى الأرض فحفر لك ثلاثة أذرع وشبر في ذراع وشبر ثم أتاك منكر ونكير أسودان يجران أشعارهما كأنّ أصواتهما الرعد القاصف وكأن أعينهما البرق الخاطف يحفران الأرض بأنيابهما فأجلساك فزعا فتلْتلاك وتوهّلاك. قال: يا رسول الله وأنا يومئذ على ما أنا عليه؟ قال: نعم، قال: أكفيكهما بإذن الله يا رسول الله ج»[٣٤٥].
«وعن عثمان بن عفان قال: مرّ رسول الله ج بجنازة عند قبره وصاحبه يدفن فقال: استغفروا لأخيكم واسألوا له التثبيت فإنه الآن يسأل»[٣٤٦].
«عن عمر بن الخطاب في قوله تعالى: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ كُفۡرٗا﴾ [ابراهیم: ٢٨]. قال: هما الأفجران من قريش بنوا الـمغيرة وبنو أمية، فأما بنو الـمغيرة فكفيتموهم يوم بدر وأما بنو أمية فمتعوا إلى حين»[٣٤٧].
«وعن ابن عباس أنه قال لعمر: يا أمير الـمؤمنين هذه الآية: ﴿ٱلَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ كُفۡرٗا﴾ قال: هما الأفجران من قريش أخوالي وأعمامك، فأما أخوالي فاستأصلهم الله يوم بدر وأما أعمامك فأملى الله لهم إلى حين»[٣٤٨].
«عن عمر بن الخطاب أنه قال: اللهم اغفر لي ظلمي وكفري، قال قائل: يا أمير الـمؤمنين هذا الظلم فما بال الكفر، قال: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَظَلُومٞ كَفَّارٞ ٣٤﴾ [ابراهیم: ٣٤]».
آيات سوره حجر:
قال الله تعالى: ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾ [الحجر: ٩].
فقیر گوید: خدای تعالی وعده فرموده است که قرآن را از تغیر و تبدیل و نسیان محفوظ دارد و معنی حفظ الهی آنست که سبب پیدا فرماید که در خارج حفظ قرآن منوط به آن سبب گردد در خارج.
اول سبب برای حفظ آن سعی مشایخ ثلاثه بود که در آن باب مساعی جمیله بکار بردند و تمام ایام خلافت خویش در همان اهتمام صرف نمودند تا این مجموع بین الدفتین مضبوط شد و همه عالم بر آن متفق گشت چنانکه نقل متواتر شاهد است بر آن از اینجا معلوم گردید که وعدهء حفظ بر دست ایشان به انجاز رسید و آن یکی از خصال خلافت راشده است.
«عن الحسن البصري قال: قال علي بن أبي طالب: فينا والله أهل بدر نزلت: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧﴾ [الحجر: ٤٧].
«وعن كثير النواء قال: قلت لأبى جعفر: إن فلانا حدثنى عن على بن الحسين أن هذه الآية نزلت فى أبى بكر وعمر وعلى: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ﴾ [الحجر: ٤٧]. قال: والله إنها لفيهم أنزلت، وفيمن تنزل إلا فيهم قلت فأى غل هو قال غل الجاهلية، إن بنى تيم وبنى عدى وبنى هاشم كان بينهم فى الجاهلية، فلما أسلم القوم تحابوا، فأخذت أبا بكر الخاصرة، فجعل على يسخن يده فيكمد بها خاصرة أبى بكر فنزلت هذه الآية»[٣٤٩].
وروي من طرق كثيرة «عن على: أنه قال لـموسى بن طلحة بن عبيد الله والله إنى لأرجو أن أكون أنا وأبوك ممن قال الله: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ٤٧﴾ [الحجر: ٤٧]. فقال رجل من همدان إن الله أعدل من ذلك فصاح على عليه صيحة وقال فمن إذا إن لم نكن نحن أولئك؟»[٣٥٠].
«وعن علي قال: إِنِّي لأَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَنَا وَعُثْمَانُ والزّبير كَمَا قَالَ اللَّهُ ﻷ: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ﴾»[٣٥١].
«وعن عمر بن الخطاب في قوله: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَٰكَ سَبۡعٗا مِّنَ ٱلۡمَثَانِي﴾ [الحجر: ٨٧]. قال: السبع الطوال».
«وروي ذلك أيضا عن ابن عمر وابن عباس ومجاهد وسفيان وغيرهم وتوجيهه في قول الضحاك الـمثاني القرآن يذكر الله القصة الواحدة مراراً»[٣٥٢].
آيات سوره نحل:
قال الله تعالى: ﴿إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ فَٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٞ وَهُم مُّسۡتَكۡبِرُونَ ٢٢ لَا جَرَمَ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡتَكۡبِرِينَ ٢٣ وَإِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَآ أَنزَلَ رَبُّكُمۡ قَالُوٓاْ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٢٤ لِيَحۡمِلُوٓاْ أَوۡزَارَهُمۡ كَامِلَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَمِنۡ أَوۡزَارِ ٱلَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيۡرِ عِلۡمٍۗ أَلَا سَآءَ مَا يَزِرُونَ ٢٥ قَدۡ مَكَرَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ فَأَتَى ٱللَّهُ بُنۡيَٰنَهُم مِّنَ ٱلۡقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيۡهِمُ ٱلسَّقۡفُ مِن فَوۡقِهِمۡ وَأَتَىٰهُمُ ٱلۡعَذَابُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَشۡعُرُونَ ٢٦ ثُمَّ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يُخۡزِيهِمۡ وَيَقُولُ أَيۡنَ شُرَكَآءِيَ ٱلَّذِينَ كُنتُمۡ تُشَٰٓقُّونَ فِيهِمۡۚ قَالَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ إِنَّ ٱلۡخِزۡيَ ٱلۡيَوۡمَ وَٱلسُّوٓءَ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ ٢٧ ٱلَّذِينَ تَتَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمۡۖ فَأَلۡقَوُاْ ٱلسَّلَمَ مَا كُنَّا نَعۡمَلُ مِن سُوٓءِۢۚ بَلَىٰٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٢٨ فَٱدۡخُلُوٓاْ أَبۡوَٰبَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَاۖ فَلَبِئۡسَ مَثۡوَى ٱلۡمُتَكَبِّرِينَ ٢٩ ۞وَقِيلَ لِلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ مَاذَآ أَنزَلَ رَبُّكُمۡۚ قَالُواْ خَيۡرٗاۗ لِّلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ فِي هَٰذِهِ ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٞۚ وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَيۡرٞۚ وَلَنِعۡمَ دَارُ ٱلۡمُتَّقِينَ ٣٠ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ يَدۡخُلُونَهَا تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ لَهُمۡ فِيهَا مَا يَشَآءُونَۚ كَذَٰلِكَ يَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلۡمُتَّقِينَ ٣١ ٱلَّذِينَ تَتَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمُ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٣٢﴾ [النحل: ٢٢-٣٢].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی تباین مراتب کفر و ایمان بیان میکند در قال و حال و مآل آن یک فریق را وصف میفرماید که قرآن را اساطیر الاولین گفتند و تشبیه میدهد به اقوام انبیاء ماضین‡ که به سبب کفر به انواع عقوبات مبتلا شدند و خزی آخرت اثبات مینماید و آن مخاطبات عنیفه که در وقت قبض ارواح از ملائکه شنوند ذکر میفرماید و آن فریق دیگررا میستاید که در حق قرآن انزل الله خیراً گفتند و ایشان را حسنه دنیا که عبارت از نصر و غلبه بر امم عالم است و خلافت و تسلط بر همه و حسنه آخرت که عبارت از ثواب عظیم و جنات عدن است اثبات میکند و مخاطبات لطف که در وقت قبض ارواح از ملائکه شنوند ذکر میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗۖ وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَكۡبَرُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٤١ ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٤٢﴾ [النحل: ٤١-٤٢].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی میفرماید آنانکه هجرت کردند در راه خدا به طلب مرضاة او بعد از آنکه مظلوم شدند البته جای خواهیم داد ایشان را به دنیا در حالت حسنه که عبارت از غلبه بر سائر امم است و بدست آوردن غنائم کثیره و بودن به فراغ خاطر هر جا که خواهند هر آئینه اجر آخرت بزرگتر است اگر میدانستند به کشادگی پیشانی میکردند.
باز فقیر گوید: این آیت نص است در وعد مهاجرین به حسنهء دنیا و اجر عظیم خواهند یافت و آنحضرت ج در حدیث مستفیض تعین اسماء آنجماعه نمودند «وهو الصادق الـمصدوق فيما قال وهو الـمبين بكلام الـملك الـمتعال».
«عن عمر بن الخطاب رفعه إلى النبي ج قال: يقول الله: من تواضع لي هكذا - وأشار بيده اليمنى بباطن كفه إلى الأرض وأدناها من الأرض - رفعته هكذا، وجعل باطن كفيه إلى السماء ورفعهما نحو السماء»[٣٥٣].
«وعن عمر أنه قال على الـمنبر: يا أيها الناس تواضعوا فإني سمعت رسول الله ج يقول: من تواضع لله رفعه الله وقال: انتعش رفعك الله، فهو في نفسه صغير وفي أعين الناس عظيم ومن تكبر وضعه الله وقال: اخسأ خفضك الله فهو في أعين الناس صغير وفي نفسه كبير حتى لهو أهون عليهم من كلب أو خنزير»[٣٥٤].
«عن عمر بن الخطاب أنه كان إذا أعطي الرجل من الـمهاجرين عطاءه يقول: خذ بارك الله لك هذا ما وعدك الله في الدنيا وما ذخر لك في الآخرة أفضل ثم قرأ هذه الآية: ﴿لَنُبَوِّئَنَّهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗۖ وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَكۡبَرُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ﴾ [النحل: ٤١]»[٣٥٥].
«عن عمر أنه سألهم عن هذه الآية: ﴿أَوۡ يَأۡخُذَهُمۡ عَلَىٰ تَخَوُّفٖ﴾ [النحل: ٤٧]. فقالوا: ما نرى إلا عند تنقص ما يرده من الآيات فقال عمر: ما أرى إلا أنه على ما تنقصون من معاص الله فخرج رجل ممن كان عند عمر فلقي أعرابيا فقال: يا فلان ما فعل ربك؟ قال: قد تخَيّفته يعني: انتقصته فرجع إلى عمر فأخبره، فقال: قد رأيته ذلك»[٣٥٦].
فقیر گوید این تفسیر ملازم کلمه است معنی تخوّف آنست که معاقب پیش از وقوع عقوبت قرائن عقوبت بیند و از آن اندیشه تمام بر دل او مستولی گردد چون عبد عاصی بعد رسیدن وعید خدای تعالی عصیان میکند اندیشه عقوبت بخاطرش میگزرد پیش از رسیدن عقوبت.
«عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله ج: أربع قبل الظهر بعد الزوال يُحسب بمثلهن من صلاة السحر قال رسول الله ج: وليس من شيء إلا وهو يسبح الله تلك الساعة ثم قرأ: ﴿يَتَفَيَّؤُاْ ظِلَٰلُهُۥ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَٱلشَّمَآئِلِ سُجَّدٗا لِّلَّهِ﴾ [النحل: ٤٨]»[٣٥٧].
«عن ابن عباس قال: نزلت هذه الآية: ﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا رَّجُلَيۡنِ أَحَدُهُمَآ أَبۡكَمُ﴾ [النحل: ٧٦]. في رجلين عثمان بن عفان ومولى له كافر وهو أسيد بن أبي العيص كان يكره الإسلام وكان عثمان ينفق عليه ويكفله ويكفيه المئونة وكان الآخر ينهاه عن الصدقة والمعروف فنزلت فيهما»[٣٥٨].
«عن سليم بن عمر قال صحبت حفصة زوج النبي ج وهي خارجة من مكة إلى الـمدينة فأخبرت أن عثمان قد قتل، فرجعت وقالت ارجعوا بي فوالذي نفسي بيده إنها للقرية التي قال الله: ﴿قَرۡيَةٗ كَانَتۡ ءَامِنَةٗ مُّطۡمَئِنَّة...﴾ [النحل: ١١٢]».
«عن أبي بصيرة قال: قرأت هذه الآية في سورة النحل: ﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُكُمُ ٱلۡكَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ...﴾ [النحل: ١١٦]. فلم أزل أخاف الفتيا إلى يومي هذا»[٣٥٩].
«عن ابن مسعود قال عسى رجل أن يقول: إن الله أمر بكذا ونهى عن كذا فيقول الله ﻷ: كذبت، أو يقول: إن الله حرم كذا وأحل كذا، فيقول الله له: كذبت»[٣٦٠].
آيات سوره بني اسرائيل:
قال الله تعالى: ﴿وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ ٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ يَنزَغُ بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ كَانَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٗا مُّبِينٗا ٥٣ رَّبُّكُمۡ أَعۡلَمُ بِكُمۡۖ إِن يَشَأۡ يَرۡحَمۡكُمۡ أَوۡ إِن يَشَأۡ يُعَذِّبۡكُمۡۚ وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ وَكِيلٗا ٥٤﴾ [الإسراء: ٥٣-٥٥].
فقیر گوید عفی عنه: مؤمنین اولین کفار را هدف لعن و طعن میساختند و از این جهت فتنه دو بالا میشد و عداوتها مستحکم میگشت و در اسلام توقف بسیاری بظهور میآمد خدای تعالی این آیت نازل فرمود: ﴿وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُواْ ٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ...﴾.
بگو بندگان مرا که بگویند آن کلمه که نیکتر است و به حلم نزدیکتر و به مصلحت دعوت آینده تر هر آئینه شیطان تحریک مینماید در میان ایشان یعنی تهیج غضب میکند هر آئینه شیطان دشمن ظاهر است آدمی را آن کلمه که نیکتر است اینست ﴿رَّبُّكُمۡ أَعۡلَمُ بِكُمۡ﴾ پروردگار شما داناتر است به احوال شما اگر خواهد ببخشاید بر شما و اگر خواهد عقوبت کند شما را و نفرستادیم ترا بر ایشان گماشته.
باز فقیر میگوید: که سورهء بنی اسرائیل از قدیم آنچه در مکه نازل شده است پس مراد بکلمهء ﴿عِبَادِي﴾ نیستند مگر جماعتی از سباق مؤمنین مهاجرین که به مذاکرهء کفار مشهور بودند و با عصاة قریش جدال میکردند و در کلمهء عبادی، اضافت تشریف محلی دارد.
عظیم از لطف و رحمت و اختصاص و لطف پس این بزرگواران متصفاند به این اختصاص و لطف وهو المقصود.
أخرج أبو يعلى وابن عساكر «عن أم هانئل قالت: دخل عليّ رسول الله ج بغلس فجلس وأنا على فراشي فقال: شعرت أني نمت الليلة في الـمسجد الحرام فأتاني جبريل ÷ فذهب بي إلى باب الـمسجد فإذا دابة أبيض فوق الحمار ودون البغل مضطرب الأذنين فركبت فكان يضع حافره مد بصره إذ أخذ بي في هبوط طالت يداه وقصرت رجلاه وإذ أخذ بي في صعود طالت رجلاه وقصرت يداه وجبريل لا يفوتني حتى انتهينا إلى بيت الـمقدس فأوثقته بالحلقة التي كانت الأنبياء‡ توثق بها[٣٦١] فنشر لي رهط الأنبياء منهم: إبراهيم وموسى وعيسى- صلوات الله وسلامه عليهم- فصليت بهم وكلمتهم وأتيت بإناءين أحمر وأبيض فشربت الأبيض فقال لي جبريل: شربت اللبن وتركت الخمر لو شربت الخمر لارتدت أمتك ثم ركبته فأتيت الـمسجد الحرام فصليت به الغداة فعلقت بردائه: أنشدك الله يا ابن عم أن تحدث بهذا قريشًا فيكذبك من صدقك. فضرب بيده على ردائه فانتزعه من يدي فارتفع عن بطنه فنظرت إلى عكنة فوق إزاره كأنه طي القراطيس وإذا نور ساطع عند فؤاده كاد يخطف بصري فخررت ساجدة فلما رفعت رأسي إذا هو قد خرج فقلت لجاريتي نبعة: ويحك اتبعيه؟ فانظري ماذا يقول وماذا يقال له. فلما رجعت نبعة أخبرتني أن رسول الله ج انتهى إلى نفر من قريش في الحطيم فيهم: الـمطعم بن عدي بن نوفل وعمرو بن هشام والوليد بن الـمغيرة. فقال: إني صليت الليلة العشاء في هذا الـمسجد وصليت به الغداة وأتيت فيما بين ذلك بيت الـمقدس فنشر لي رهط من الأنبياء فيهم: إبراهيم وموسى وعيسى- صلوات الله وسلامه عليهم- فصليت بهم وكلمتهم فقال عمرو بن هشام كالـمستهزئ: صفهم لي؟ فقال: أما عيسى ÷ ففوق الربعة ودون الطويل عريض الصدر ظاهر الدم جعد الشعر يعلوه صهبة[٣٦٢] كأنه عروة بن مسعود الثقفي وأما موسى ÷ فضحم آدم طوال كأنه من رجال شنوءة متراكب الأسنان مقلص الشفة خارج اللثة عابس وأما إبراهيم ÷ فوالله لأشبه الناس بي خُلقًا وخَلقًا فضجوا وأعظموا ذلك قال: فقال الـمطعم بن عدي بن نوفل: كل أمرك قبل اليوم كان أممًا[٣٦٣] غير قولك اليوم فأنا أشهد أنك كاذب نحن نضرب أكباد الإبل إلى بيت الـمقدس نصعد شهرًا وننحدر شهرًا تزعم أنك أتيته في ليلة؟ واللات والعزى لاأصدقك وما كان هذا الذي تقول قط وكان للمطعم بن عدي حوض على زمزم أعطاه إياه عبد الـمطلب فهدمه وأقسم باللات والعزى لا يسقي منه قطرة أبدًا فقال أبو بكر س: يا مطعم بئس ما قلت لابن أخيك جبهته وكذبته أنا أشهد أنه صادق. قالوا: تعال يا محمد صف لنا بيت الـمقدس. قال: دخلته ليلًا وخرجت منه ليلا. فأتاه- جبريل س فصره في جناحه فجعل يقول: باب منه كذا في موضع كذا وباب منه كذا في موضع كذا. وأبو بكر يقول: صدقت صدقت. قالت نبعة: فسمعت رسول الله ج يقول يومئذ: يا أبا بكر إني قد أسميتك الصديق. قالوا: يا مطعم دعنا نسأله عما هو أعنى لنا من بيت الـمقدس يا محمد أخبرنا عن عيرنا. فقال: أتيت على عير بني فلان بالروحاء قد أضلوا ناقة لهم فانطلقوا في طلبها فانتهيت إلى رحالهم ليس بها منهم أحد وإذا قدح ماء فشربت منه فسألوهم عن ذلك. قالوا: هذا والإله آية. ثم انتهيت إلى عير بني فلان فنفرت مني الإبل وبرك منها جمل أحمر عليه جواليق مخلط ببياض لاأدري أكسر البعير أم لا فسألوهم عن ذلك قالوا: هذه والإله آية. ثم انتهيت إلى عير بني فلان في التنعيم يقدمها جمل أورق ها هي ذه تطلع عليكم من الثنية. فقال الوليد بن الـمغيرة: ساحر. فانطلقوا فنظروا فوجدوا كما قال فرموه بالسحر وقالوا: صدق الوليد بن الـمغيرة فيما قال. فأنزل الله ﻷ: ﴿وَمَا جَعَلۡنَا ٱلرُّءۡيَا ٱلَّتِيٓ أَرَيۡنَٰكَ إِلَّا فِتۡنَةٗ لِّلنَّاسِ﴾ [الإسراء: ٦٠]»[٣٦٤].
وفي رواية أخرى: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج لِجِبْرِيلَ: إِنَّ قَوْمِي لا يُصَدِّقُوني. قَالَ: يُصَدِّقُكَ أَبُو بَكْرٍ، وَهُوَ الصِّدِّيقُ»[٣٦٥].
«وعن عمر قال لـما اُسري برسول الله ج رأى مالكا خازن النار، فإذا رجل عابس يعرف الغضب في وجهه»[٣٦٦].
«و عَنْ عُبَيْدِ بْنِ آدَمَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كَانَ بِالْجَابِيَةِ فَذَكَرَ فَتْحَ بَيْتِ الْمَقْدِسِ فقال لكعب: أَيْنَ تُرَى أَنْ أُصَلِّىَ قَالَ: خَلْفَ الصَّخْرَةِ قالَ: لاَ وَلَكِنْ أُصَلِّى حَيْثُ صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ ج فَتَقَدَّمَ إِلَى الْقِبْلَةِ فَصَلَّى»[٣٦٧].
«وعن علي قال: قال رسول الله ج ليلة أسري بي رأيت على العرش مكتوباً: لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق، عمر الفاروق، عثمان ذو النورين»[٣٦٨].
«وعن أبي الدرداء عن النبي ج قال: رأيت ليلة أسري بي في العرش فرندة[٣٦٩] خضراء فيها مكتوب بنور أبيض لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق عمر الفاروق»[٣٧٠].
«وعن أنس قال: قال رسول الله ج لـما عرج بي رأيت على ساق العرش مكتوباً: لا إله إلا الله محمد رسول الله أيدته بعلي»[٣٧١].
«و عنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ: لَمَّا رجع رَسُولُ اللَّهِ ج: لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِذي طوى قال: يا جبرئيل: إِنَّ قَوْمِي لا يُصَدِّقُوني، فَقَالَ لَهُ جِبْرِيلُ: يُصَدِّقُكَ أَبُو بَكْرٍ، وَهُوَ الصِّدِّيقُ»[٣٧٢].
وأخرج الحاكم «عن عائشة قالت: لـما أسري بالنبي ج إلى الـمسجد الأقصى أصبح يحدث الناس بذلك فارتد ناس ممن كانوا آمنوا به وصدقوه وسعوا بذلك إلى أبي بكر قالوا: هل لك في صاحبك يزعم أنه أسري به الليلة إلى بيت الـمقدس.
قال: أو قال ذلك ؟ قالوا: نعم!، قال: لئن قال ذلك لقد صدق. قالوا: فتصدقه إنه ذهب الليلة إلى بيت الـمقدس وجاء قبل أن يصبح؟ قال: نعم، إني لأصدقه بما هو أبعد من ذلك، أصدقه بخبر السماء في غدوة وروحة فلذلك سمي أبو بكر الصديق»[٣٧٣].
«وعن زيد بن أسلم قال: كان للعباس بن عبد الـمطلب داراً إلى جنب مسجد الـمدينة فقال له عمر بعنيها وأراد أن يزيدها في الـمسجد فأبى العباس أن يبيعها إياه، فقال عمر فهبها لي فأبى، فقال عمر: فوَسِّعْها أنت في الـمسجد فأبى، فقال عمر: لابد من إحداهن[٣٧٤] فأبى عليه، قال: فخذ بيني وبينك رجلاً، فأخذ اُبي بن كعب فاختصما إليه، فقال اُبي لعمر ما أرى أن تخرجه من داره حتى ترضيه، فقال له عمر: أ رأيت قضائك هذا في كتاب الله وجدته أم سنة محمد رسول الله ج؟ قال: أبي: بل سنة من رسول الله ج فقال عمر وما ذاك؟ فقال اني سمعت رسول الله ج أن سليمان بن داؤد لـما بنى بيت الـمقدس جعل كلما بنى حائطا أصبح منهدما فأوحى الله إليه أن لا تبن في حق رجل حتى ترضيه فتركه عمر، فوسّعها العباس بعد ذلك في الـمسجد»[٣٧٥].
«وعن كعب قال: أوحى الله الي داؤد، ابن لي بيتَ الـمقدس فعارضه بيتاً له فأوحى الله إليه، يا داؤد أمرتك أن تبنيَ بيتا لي فعارضته بيتا لك ليس لك أن تبنيَه. قال: يا رب ففي عقبي قال عقبك. فلما وُلّى سليمان أوحى الله إليه أن ابن بيت الـمقدس فبناه، فلما دخله خرّ ساجداً شكرا لله، قال: يا رب من دخله من خائف فآمنه أو من داع فاستجب له أو مستغفر فاغفر له، فأوحى الله إليه أني قد خصصت لآل داؤد الدعاء فذبح أربعة آلاف بقرة وسبعة آلاف شاة وصنع طعاما ودعا بني إسرائيل إليه»[٣٧٦].
وفي رواية: «رافع بن عمير ثُمَّ أَخَذَ فِي بناءِ الْمَسْجِدِ، فَلَمَّا تَمَّ السُّوَرُ سَقَطَ ثُلُثَاهُ، فَشَكَا ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ ﻷ فَأَوْحَى اللَّهُ ﻷ إِلَيْهِ أَنَّهُ لا يَصْلُحُ أَنْ تَبْنِيَ لِي بَيْتًا، قَالَ: أَيْ رَبِّ وَلِمَ ؟ قَالَ: لِمَا جَرَتْ عَلَى يَدَيْكَ مِنَ الدِّمَاءِ، قَالَ: أَيْ رَبِّ أَوَ لَمْ يَكُنْ فِي هَوَاكَ وَمَحَبَّتِكَ ؟ قَالَ: بَلَى، وَلَكِنَّهُمْ عِبَادِي وَأَنَا أَرْحَمُهُمْ، فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيْهِ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: لا تَحْزَنْ فَإِنِّي سَأَقْضِي بناءَهُ عَلَى يَدَيِّ ابْنِكَ سُلَيْمَانَ، فَلَمَّا مَاتَ دَاوُدُ أَخَذَ سُلَيْمَانُ فِي بنائِهِ، فَلَمَّا تَمَّ قَرَّبَ الْقَرَابِينَ وَذَبَحَ الذَّبَائِحَ وَجَمَعَ بني إِسْرَائِيلَ، فَأَوْحَى اللَّهُ ﻷ إِلَيْهِ: قَدْ أَرَى سُرُورًا بِبُنْيانِ بَيْتِي فَسَلْنِي أُعْطِكَ، قَالَ: أَسْأَلُكَ ثَلاثَ خِصَالٍ حُكْمًا يُصَادِفُ حُكْمَكَ وَمُلْكًا لا يَنْبَغِي لأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي، وَمَنْ أَتَى هَذَا الْبَيْتَ لا يُرِيدُ إِلا الصَّلاةَ فِيهِ، خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْمِ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ».
«قال رسول الله ج: أما الاثنين فَقَدْ أُعْطِيَهُمَا وَأَنَا أَرْجُو أنْ يَكُونَ قَدْ أُعْطِيَ الثَّالِثَةَ»[٣٧٧].
أخرج الترمذي «عن عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ س ثَوْبًا جَدِيدًا فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى كَسَانِى مَا أُوَارِى بِهِ عَوْرَتِى وَأَتَجَمَّلُ بِهِ فِى حَيَاتِى. ثُمَّ عَمَدَ إِلَى الثَّوْبِ الَّذِى أَخْلَقَ فَتَصَدَّقَ بِهِ ثُمَّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: مَنْ لَبِسَ ثَوْبًا جَدِيدًا فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى كَسَانِى مَا أُوَارِى بِهِ عَوْرَتِى وَأَتَجَمَّلُ بِهِ فِى حَيَاتِى ثُمَّ عَمَدَ إِلَى الثَّوْبِ الَّذِى أَخْلَقَ فَتَصَدَّقَ بِهِ كَانَ فِى كَنَفِ اللَّهِ وَفِى حِفْظِ اللَّهِ وَفِى سَتْرِ اللَّهِ حَيًّا وَمَيِّتًا قالهما ثلاثاً»[٣٧٨].
«عن عطاء بن السائب قال: أخبرني غير واحد إن قاضيا من قضاة الشام أتى عمر فقال: يا أمير الـمؤمنين رأيت رؤيا أخذعتني، قال: وما رأيت؟ قال: رأيت الشمس والقمر يقتتلان والنجوم معهما نصفين. قال: فمع أيهما كنت؟ قال: مع القمر على الشمس، فقال عمر: وجعلنا الليل والنهار آيتين فمحونا آية الليل وجعلنا آية: ﴿ٱلنَّهَارِ مُبۡصِرَةٗ...﴾ [الإسراء: ١٢]. فانطلقْ فوالله لا تعمل لي عملاً أبداً. قال عطاء فبلغني أنه قُتل مع معاوية يوم صفين»[٣٧٩].
«عن ابن عباس س قال إِنَّهُ لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ هَذَا الرَّجُلِ مَا كَانَ يَعْنِي عُثْمَانَ، قُلْتُ لِعَلِيٍّ: اعْتَزِلْ، فَلَوْ كُنْتَ فِي جُحْرٍ طُلِبْتَ حَتَّى تُسْتَخْرَجَ، فَعَصَانِي، وَايْمُ اللَّهِ لَيَتَأَمَّرَنَّ عَلَيْكُمْ مُعَاوِيَةُ، وَذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ ﻷ يَقُولُ: ﴿وَمَن قُتِلَ مَظۡلُومٗا فَقَدۡ جَعَلۡنَا لِوَلِيِّهِۦ سُلۡطَٰنٗا فَلَا يُسۡرِف فِّي ٱلۡقَتۡلِۖ إِنَّهُۥ كَانَ مَنصُورٗ﴾ [الإسراء: ٣٣]»[٣٨٠].
«وعن عمر قال: لا تلطموا وجوه الدواب فإن كل شيء يسبح بحمده[٣٨١]. وعن ميمون بن مهران قال: أتى أبو بكر الصديق بغراب وافر الجناحين[٣٨٢] فجعل ينشر جناحه ويقول: ما صيد من صيد ولا عضدت من شجرة إلا بما ضيعت من التسبيح»[٣٨٣].
«عن ابن عباس قال: لـما نزلت: ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١﴾ [المسد: ١]. جاءت امرأة أبي لهب فقال: أبو بكر: يا رسول الله لو تنحّيت عنها فإنها امرأة بذية قال: يحال بيني وبينها فلم تره، فقالت: يا أبا بكر هجانا صاحبك، قال: والله ما ينطق بالشعر ولا يقوله فقالت: إنك لـمصدَّق، فاندفعت راجعة فقال أبو بكر: يا رسول الله ما رأتك قال: كان بيني وبينها ملك يسترني بجناحه حتى ذهبت»[٣٨٤].
«وعن ابن عمر أن النبي ج قال: رأيت ولد الحكم بن أبي العاص على الـمنابر كأنهم القردة وأنزل الله في ذلك: ﴿وَمَا جَعَلۡنَا ٱلرُّءۡيَا ٱلَّتِيٓ أَرَيۡنَٰكَ إِلَّا فِتۡنَةٗ لِّلنَّاسِ وَٱلشَّجَرَةَ ٱلۡمَلۡعُونَةَ﴾ [الإسراء: ٦٠]. يعني الحكم وولده»[٣٨٥].
«وعن عمر بن الخطاب عن النبي ج في قوله: ﴿أَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِدُلُوكِ ٱلشَّمۡسِ...﴾ [الإسراء: ٧٨]. قال: لزوال الشمس»[٣٨٦].
«عن قتادة في قوله: ﴿رَّبِّ أَدۡخِلۡنِي مُدۡخَلَ صِدۡقٖ...﴾ [الإسراء: ٨٠]. أخرجه الله من مكة مخرج صدق وأدخله الـمدينة مدخل صدق قال: وعلم نبيُ الله ج أنه لا طاقة له بهذا الأمر إلا بسلطان نسأل سلطانا نصيرا لكتاب الله وحدوده وفرائضه ولإقامة كتاب الله فإن السلطان عزة من الله جعلها بين أظهر عباده، لولا ذلك لأغار بعضهم على بعض وأكل شديدهم ضعيفهم»[٣٨٧].
«وعن عمر بن الخطاب قال: والله لـما نزع الله بالسلطان أعظم مما ينزع بالقرآن»[٣٨٨].
«عن محمد بن سيرين قال: نُبئت أن أبا بكر كان إذا قرأ خفض وكان عمر إذا قرأ جهر فقيل لأبي بكر لم تصنع هذا؟ قال: أناجي ربي قد عرف حاجتي، وقيل لعمر لم تصنع هذا؟ قال: أطرد الشيطان وأوقظ الوسنان، فلما نزلت: ﴿وَلَا تَجۡهَرۡ بِصَلَاتِكَ وَلَا تُخَافِتۡ بِهَا﴾ [الإسراء: ١١٠]. قيل لأبي بكر إرفع شيئا وقيل لعمر: اخفض شيئاً»[٣٨٩].
آيات سوره کهف:
قال الله تعالى: ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ تُرِيدُ زِينَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا ٢٨ وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَاۚ وَإِن يَسۡتَغِيثُواْ يُغَاثُواْ بِمَآءٖ كَٱلۡمُهۡلِ يَشۡوِي ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا ٢٩﴾ [الکهف: ٢٨-٢٩].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی پیغامبر خود را ج آداب زهد تعلیم میفرماید هر چند وی ج به خلق عظیم متصف بود لیکن تا دستور باشد امت را.
اولاً: ارشاد میکند تلاوة کتاب الله.
ثانیاً: میفرماید حبس کن نفس خود را با آن جماعه که میخوانند پروردگار خود را طلب کنان مرضاة او را و باید که تجاوز نکنند چشمان تو از ایشان طلب کنان زینت زندگانی دنیا را و فرمان مبر کسی را که غافل ساختیم دل او را از ذکر خود و پس روی کرد خواهش نفس خود را پس شد کار او از حد گذشته.
حاصل کلام آن است که با جماعهی از فقرای مؤمنین که به طاعت الهی صبح و شام مشغولاند صحبت دار و با اهل تنعّم مجالست مکن الا به قدر ضرورت، دعوت و تنعمات دنیویه ایشان را نیک مپندار و آن تنعمات را به نظر استسحان مبین.
و ثالثاً: خدای تعالی عذاب متنعمین کفار و ثواب فقرای مؤمنین بیان میفرماید: ﴿إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِينَ نَارًا﴾.
و﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجۡرَ مَنۡ أَحۡسَنَ عَمَلًا ٣٠﴾ [الکهف: ٣٠].
رابعاً: مثلی ضرب میکند که قصهء کافر متنعم و مؤمن فقیر است: ﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلٗا رَّجُلَيۡنِ﴾ [الکهف: ٣٢].
و خامساً: تشبیه میدهد تنعمات حیات دنیا را به سبزه زمین که عنقریب خشک شود و از هم ریزد و همچنین مال و بنون عنقریب زوال پذیرد و باقیات صالحات را که عبارت از ذکر خدای تعالی است بقای سرمد اثبات میفرماید.
باز فقیر میگوید: این سوره مکیه است پس جمعی که خدای تعالی پیغامبر خود را ج به مجالست ایشان امر مینماید و به ذکر صبح و شام میستاید و وعدهء نعیم مقیم میدهد نیستند الا مهاجرین اولین که به کثرت ذکر موصوف بودند و از اول فقیر بودند یا بر فقراء الله فی الله صرفِ اموال نموده فقیر گشتند پس این اعظم انواع تشریف است آنجماعه را وهو المقصود.
«عن زيد بن وهب أن عمر قرأ في الفجر بالكهف»[٣٩٠].
«وعن عثمان بن عفان أنه سئل: ما الباقيات الصالحات ؟ قال: هن لا إله إلا الله وسبحان الله والحمد لله والله أكبر ولا حول ولا قوة إلا بالله»[٣٩١].
«وروى عن خالد بن معدان مرسلا عن النبي ج أنه سئل عن ذي القرنين فقال: ملك يمسح الأرض من تحتها بالأسباب»[٣٩٢].
«عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: مَنْ قَرَأَ فِي لَيْلَةٍ: ﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا﴾ [الکهف: ١١٠]. كَانَ لَهُ نُورٌ مِنْ عَدَنَ أَبْيَنَ إِلَى مَكَّةَ حَشْوُهُ الْمَلائِكَةُ»[٣٩٣].
آيات سوره مريم:
قال الله تعالى: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ مِن ذُرِّيَّةِ ءَادَمَ وَمِمَّنۡ حَمَلۡنَا مَعَ نُوحٖ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡرَٰٓءِيلَ وَمِمَّنۡ هَدَيۡنَا وَٱجۡتَبَيۡنَآۚ إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُ ٱلرَّحۡمَٰنِ خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَبُكِيّٗا۩ ٥٨ ۞فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا يُظۡلَمُونَ شَيۡٔٗا ٦٠ جَنَّٰتِ عَدۡنٍ ٱلَّتِي وَعَدَ ٱلرَّحۡمَٰنُ عِبَادَهُۥ بِٱلۡغَيۡبِۚ إِنَّهُۥ كَانَ وَعۡدُهُۥ مَأۡتِيّٗا ٦١ لَّا يَسۡمَعُونَ فِيهَا لَغۡوًا إِلَّا سَلَٰمٗاۖ وَلَهُمۡ رِزۡقُهُمۡ فِيهَا بُكۡرَةٗ وَعَشِيّٗا ٦٢ تِلۡكَ ٱلۡجَنَّةُ ٱلَّتِي نُورِثُ مِنۡ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّٗا ٦٣﴾ [مریم: ٥٨-٦٣].
فقیر گوید: خدای تعالی مآثر انبیاء صلوات الله علیهم بیان میفرماید بعد از آن میگوید: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم...﴾
ایشان اند آن گروه که انعام کرد خدا بر ایشان از جمله پیغامبران چون خوانده میشد بر ایشان آیات خدای تعالی بر روی میافتادند سجده کنان و گریان ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ﴾ پس از پی در آمدند ایشان را جا نشینان بد که ضائع ساختند نماز را یعنی حقوق صلوة را ادا نکردند و پیروی نمودند خواهش نفس را پس نزدیک است که برخورند به جزای گمراهی ﴿إِلَّا مَن تَابَ﴾ لیکن کسی که توبه کرد از اعمال زشت خود و به عمل آورد کار شائسته پس ایشان در آیند به بهشت کم کرده نشود از اجور عمل ایشان چیزی، آن بهشت چیست باغهای همیشه ماندن آن باغهای که وعده دادهاست خدای تعالی بندگان خود را نا دیده هر آئینه هست وعده او البته آینده، نشنوند آنجا سخن بیهوده لیکن بشنوند سلام بر یک دیگر و ایشان راست روزی ایشان گاه و بیگاه اینست آن بهشت که وارث آن میسازیم از بندگان خود کسی را که باشد پرهیزگار.
حاصل کلام آن است که بعد انقراض عصر انبیاء جماعتی پیدا شدند که بر خلاف سیرت ایشان رفتند و این اشارت است به یهود و نصاری که در دین خود تحریف و تبدیل کردند و معانی تدین را از دست دادند و تنها به اسم یهودیت و نصرانیت اکتفا کرده طمع لحوق به انبیاء صلوات الله علیهم نمودند و جزای ایشان این است که برخورند روز قیامت به جزای گمراهی خود بعد از آن میستاید مؤمنان امت مرحومه محمدیه را و ایشان را جنات عدن وعده میدهد، و در ضمن کلام اشاره میفرماید که دعوی یهود و نصاری که ما تابع انبیاء ماضیین هستیم باطل است تابعان انبیاء ماضیین مؤمنین این امت مرحومهاند.
باز فقیر میگوید: که ظاهر حال دال بر آن است که جمعی در وقت نزول سورهء مریم به این صفات متصف بودند تا مدار سخن بر آنان باشد نه فرض محض و شک نیست که در وقت نزول سورهء غیرِ سُبّاق مؤمنین از مهاجرین اولین موجود نبودند پس ایشان اند مشرف باین تشریف و متوقع به این مواعید جمیله وهو المقصود.
قال الله تعالى: ﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُنَا بَيِّنَٰتٖ قَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَيُّ ٱلۡفَرِيقَيۡنِ خَيۡرٞ مَّقَامٗا وَأَحۡسَنُ نَدِيّٗا ٧٣ وَكَمۡ أَهۡلَكۡنَا قَبۡلَهُم مِّن قَرۡنٍ هُمۡ أَحۡسَنُ أَثَٰثٗا وَرِءۡيٗا ٧٤ قُلۡ مَن كَانَ فِي ٱلضَّلَٰلَةِ فَلۡيَمۡدُدۡ لَهُ ٱلرَّحۡمَٰنُ مَدًّاۚ حَتَّىٰٓ إِذَا رَأَوۡاْ مَا يُوعَدُونَ إِمَّا ٱلۡعَذَابَ وَإِمَّا ٱلسَّاعَةَ فَسَيَعۡلَمُونَ مَنۡ هُوَ شَرّٞ مَّكَانٗا وَأَضۡعَفُ جُندٗا ٧٥ وَيَزِيدُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ٱهۡتَدَوۡاْ هُدٗىۗ وَٱلۡبَٰقِيَٰتُ ٱلصَّٰلِحَٰتُ خَيۡرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَابٗا وَخَيۡرٞ مَّرَدًّا ٧٦ أَفَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي كَفَرَ بَِٔايَٰتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالٗا وَوَلَدًا ٧٧﴾ [مریم: ٧٣-٧٧].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی شبههای از شبهات کافران را ذکر میفرماید و آن را ازاحه (رد) مینماید و به حقیقت این شبههی همه اصحابِ جهل است در هر طبقه و در هر زمان یعنی چون تلاوت کرده میشود بر کافران آیات واضح آمده میگویند کافران و خطاب میکنند مسلمانان را کدام یک از این دو فریق بهتر است به اعتبار منزلت و نیکوتر است به اعتبار مجلس؟
حاصل کلام این است که براعة حسب و زیادة جاه و کثرت اعوان و انصار را مدار فضل و خیرة میگیرند و خود را احسن و اخیر میشمارند و مستحق بشارات عظیمه و فوز به درجات اخرویه میانگارند. خدای عز وجل رد این شبهه مینماید اول به ذکر قصه قرون پیشین که احسن بودند به اعتبار متاع خانه و به اعتبار دیدار، خدای تعالی ایشان را به جزای کردار زشت ایشان هلاک نمود.
ثانیاً میفرماید: ﴿قُلۡ مَن كَانَ فِي ٱلضَّلَٰلَةِ﴾ یعنی سنت الهی چنین جاری شده که اهل ضلالت را در ضلالت میگذارند زمان دراز و ایشان در جهل و گمراهی خود میافزایند تا آنکه میدیدند آنچه بیم کرده میشدند عقوبت دنیا یا عذاب آخرت آنگاه با فاقه میآیند و بدانند کسی را که وی بدتر است در منزلت و ناتوانتر است به اعتبار لشکر و زیاده دهد خدای تعالی آنان را که راه یافتند راه یابی و اذکار شائسته که باقی است در نامهء اعمال ایشان بهتر است نزدیک خدای تعالی به اعتبار ثواب و بهتر است به اعتبار مرجع کار.
حاصل کلام آنکه نزدیک خدای تعالی تفاضل بنی آدم به اعتبار حسب زیادت جاه و به اعتبار کثرت اعوان و انصار نیست بلکه به اعتبار اعمال خیر است.
باز فقیر میگوید: اسقاط تفاضل به حیثیت سوابق اسلامیه اصل عظیم است در باب «تفاضل صحابه فيمـا بينهم فتدبّر».
«عن الشعبي قال: كتب قيصر إلى عمر ابن الخطاب أن رسلي أتتني من قبلك فزعمت أن فيكم شجرة ليست بخليقة لشيء من الخير تخرج مثل آذان الحمير ثم تشقق عن مثل اللؤلؤ الأبيض ثم تصير مثل الزمرد الأخضر ثم تصير مثل الياقوت الأحمر ثم تينع وتنضج فتكون كأطيب فالوذج اُكل ثم قبس فتكون عصمة للمقيم زادا للمسافر فإن تكن رسلي صدقتني فلا أرى هذه الشجرة إلا من شجر الجنة، فكتب إليه عمر: إن رسلك قد صدقتك، هذه الشجرة عندنا هي الشجرة التي انبتها الله على مريم حين نفَست بعيسى»[٣٩٤].
«وعن عمر بن الخطاب أنه قرء مريم فسجد ثم قال: هذا السجود فأين البكاء»[٣٩٥].
«وعن عبد الله بن عامر بن ربيعة قال: اغتسلت أنا وآخر، فرآنا عمر بن الخطاب س وأحدنا ينظر إلى صاحبه فقال: إني أخشى أن تكونا من الخلف الذين قال الله: ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُواْ ٱلشَّهَوَٰتِۖ فَسَوۡفَ يَلۡقَوۡنَ غَيًّا ٥٩﴾ [مریم: ٥٩]».
«عن أبى بكر الصديق قال: قال رسول الله ج من قال فى دبر الصلاة بعد ما يسلم هؤلاء الكلمات كتبه ملك فى رق فختم بخاتم ثم رفعها إلى يوم القيامة فإذا بعث الله العبد من قبره جاءه الـملك ومعه الكتاب ينادى أين أهل العهود حتى يدفع إليهم والكلمات أن يقول اللهم فاطر السموات والأرض عالم الغيب والشهادة الرحمن الرحيم إنى أعهد إليك فى هذه الحياة الدنيا بأنك أنت الله الذى لا إله إلا أنت وحدك لا شريك لك وأن محمدا عبدك ورسولك فلا تكلنى إلى نفسى فإنك إن تكلنى إلى نفسى تقربنى من السوء وتباعدنى من الخير وإنى لا أثق إلا برحمتك فاجعل رحمتك لى عهدا عندك تؤديه إلى يوم القيامة إنك لا تخلف الـميعاد»[٣٩٦].
آيات سوره طه:
قال الله تعالى: ﴿قَالَ رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِي صَدۡرِي ٢٥ وَيَسِّرۡ لِيٓ أَمۡرِي ٢٦ وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِي ٢٧ يَفۡقَهُواْ قَوۡلِي ٢٨ وَٱجۡعَل لِّي وَزِيرٗا مِّنۡ أَهۡلِي ٢٩ هَٰرُونَ أَخِي ٣٠ ٱشۡدُدۡ بِهِۦٓ أَزۡرِي٣١وَأَشۡرِكۡهُ فِيٓ أَمۡرِي٣٢كَيۡ نُسَبِّحَكَ كَثِيرٗا ٣٣ وَنَذۡكُرَكَ كَثِيرًا ٣٤ إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرٗا٣٥﴾ [طه: ٢٥-٣٥].
فقیر گوید: رب العزة تبارک و تعالی حضرت موسی را به جانب فرعون فرستاد و آن حضرت بعض سوالات ضروریه که به غیر آن تحمل اعباء رسالت متعذر باشد طلب نمودند الحال تفصیل آن باید شنید.
از جمله سوالات سوالی هست که به نفس حضرت موسی تعلق دارد ﴿رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِي صَدۡرِي﴾ واین از جمله ضروریات تحمل اعباء رسالت است تا شرح صدر نباشد هر سوال را جواب با صواب میسر نیاید و تا تیسیر امور از جهت غیب نباشد مکافحه اعداء که بادشاهان زمین باشند بوجود نیاید و تا فصاحت لسان نباشد تبلیغ رسالت رب العزة باَبْلغ وجوه صورت نگیرد.
و از جمله آنها سوالی هست که به اعانت دیگری در امر رسالت تعلق دارد و این را به وزارت تعبیر رفته و در جای دیگر به ﴿رِدۡءٗا يُصَدِّقُنِيٓ﴾ [القصص: ٣٤]. تقریر کرده شد.
باز اینجا سه صفت در باب وزارت طلب کردند یکی ﴿مِّنۡ أَهۡلِي ٢٩ هَٰرُونَ أَخِي ٣٠﴾ و این وصف از جهت خصوص حال بود که حضرت موسی را غیر حضر هارون در آن وقت کسی به این نصرت قیام نمیتوانست نمود نه شرط وزارت مطلقاً به قرینه آنکه حضرت موسی حضرت یوشع را که نه از سبط موسی بود خلیفه خود ساخت و خلافت ابلغ است از وزارت آنچه در وزارت مطلوب میشود مردِ صاحب قوت و مروت است که قوم از حل و عقد وی حساب میگرفته باشند و در خلافت زیاده از آن اشتراک با پیغمبر در جد اعلی که قبیله به وی منسوب باشد مطلوب است تا مردمان در خلیفه به چشم حقارت نه نگرند، لهذا خدای تعالی در بنی اسرائیل پیغامبری نفرستاد مگر از بنی اسرائیل از سبط حضرت موسی باشد یا غیر آن و همین معنی را آن حضرت ج در خلفای خود جاری ساختند که الأئمة من قريش[٣٩٧] تا موافقت سنة الله فی انبیاء بنی اسرائیل واقع شود. دیگر ﴿ٱشۡدُدۡ بِهِۦٓ أَزۡرِي ٣١ وَأَشۡرِكۡهُ فِيٓ أَمۡرِي ٣٢﴾ و این حقیقت وزارت است که در کارهای مطلوب از بعثت پیغامبر مثل مخاصمه و جهاد با اعداء و فتح بلدان و جمع قرآن اعانتی نمایان داشته باشد و این مضمون را جای دیگر به این عبارت ادا کرده شد که ﴿رِدۡءٗا يُصَدِّقُنِيٓ﴾ [القصص: ٣٤].
سوم: که ﴿نُسَبِّحَكَ كَثِيرٗا﴾ یعنی فائده مترتب بر وزارت وزیر آن است که چون تحمل اعباء دعوت بر دو شخص افتاد هذا مرةً وذاک مرةً هر دو متضرع باشند در تسبیح و ذکر.
باز فقیر میگوید: چون حقیقت وزارت شناخته شد باید دانست که حضرات شیخین بالیقین شرف وزارت حضرت خیر الرسل ج دریافتهاند به موجب حدیث: «أَمَّا وَزِيرَاىَ مِنْ أَهْلِ الأَرْضِ فَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ»[٣٩٨].
و از جهت حدیث: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَيَّدَنِي بِهِمَا»[٣٩٩]. و از جهت نقل متواتر که معانی مطلوبه وزارت از ایشان متحقق گشت وناهيك به من فضيلة.
«عن أنس قال: خرج عمر متقلدا بالسيف فلقيه رجل من بني زهرة فقال له: أين تعمد يا عمر؟ قال: أريد أن أقتل محمدا. قال: وكيف تأمن من بنيهاشم وبني زهرة؟ فقال له عمر: ما أراك إلا قد صبوت وتركت دينك؟ قال: أفلا أدلك على العجب، إن أختك وختَنك[٤٠٠] قد صبوا وتركا دينك. فمشى عمر ذامرا[٤٠١] حتى أتاهما وعندهما خباب، فلما سمع خباب بحس عمر توارى في البيت، فدخل عليهما، فقال: ما هذه الهُينمة[٤٠٢] التي سمعتها عندكم؟ ـ وكانوا يقرأون «طه» فقالوا: ما عدا حديثا تحدثنا به، قال: فلعلكما قد صبوتما. فقال له ختنه: يا عمر، إن كان الحق في غير دينك، فوثب عمر على ختنه فوطئه وطأ شديدا، فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بيده فدمى وجهها، فقال عمر: اعطوني الكتاب الذي هو عندكم فأقرأه، فقالت أخته: إنك رجس وإنه لا يمسه إلا الـمطهرون فقم فتوضأ، فقام فتوضأ ثم أخذ الكتاب فقرأ: «طه» حتى انتهى إلى: ﴿إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ ١٤﴾ [طه: ١٤]. فقال عمر: دلوني على محمد. فلما سمع خباب قول عمر خرج من البيت فقال: أبشر يا عمر، فإني أرجو أن تكون دعوة رسول الله ج لك ليلة الخميس اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام فخرج عمر حتى أتى رسول الله ج فأسلم»[٤٠٣].
«وعن ابن عباس أنه قال لعمر بن الخطاب: يا أمير الـمؤمنين ممّ يذكر الرجل ومم ينسى؟ فقال: انّ على القلب طخاءة[٤٠٤] كطخاءة القمر فإذا تغشت القلب نسي ابن آدم ما كان يذكر، فإذا انجلت ذكر ما نسي»[٤٠٥].
سوره انبياء:
قال الله تعالى: ﴿وَلَقَدۡ كَتَبۡنَا فِي ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّكۡرِ أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ ٱلصَّٰلِحُونَ ١٠٥﴾ [الأنبیاء: ١٠٥].
فقیر گوید: در معنی این آیت جمعی زمین جنت را مراد داشتهاند و هیچجا شاهد آن نخواهی یافت که در قرآن یا سنت لفظ ارض گفته باشند و جنت عدن اراده کرده بلکه معنی صحیح آن است که از ارض اراضی معتدله صالحه برای نشاء اشخاص معتدلة الاخلاق اراده کرداند یا ارض شام تنها به سبب آنکه انبیاء بنی اسرائیل در شام بودند و ذکر وقائع ارض شام پیش ایشان مهم بود و این سخن بدان میماند که تاجر از لفظ مال سرمایه خود را میخواهد و راعی مواشی و زارع زراعت خود مراد میگیرد و چندین آثار بر این معنی دلالت میکند.
«عن ابن عباس في قصة بُخت نصر[٤٠٦] قال: إنه رأى رؤيا قد أفظعه فأصبح قد نسيها قال: عليَّ السحرة والكهنة. قال: أخبروني عن رؤيا رأيتها الليلة، والله لتخبرنّي بها أو لأقتلنكم، قالوا: ما هي؟ قال: قد نسيتها. قالوا: ما عندنا من هذا علم إلا أن ترسل إلى أبناء الأنبياء فأرسل إلى أبناء الأنبياء قال: أخبروني عن رؤيا رأيتها قالوا: وما هي؟ قال: نسيتها، قالوا: غيب ولا يعلم الغيب إلا الله، قال: والله لتخبرني بها أو لأضربن أعناقكم، قالوا: فدعنا حتى نتوضأ ونصلي وندعوا إلى الله قال: فافعلوا فانطلقوا فاحسنوا لوضوء وأتوا صعيدا طيبا فدعوا الله فأخبروا بها، ثم رجعوا فقالوا: رأيت كأن رأسك من ذهب وصدرك من فخار ووسطك من نحاس ورجليك من حديد، قال: نعم أخبروني بعبارتها أو لأقتلنكم، قالوا: فدعنا ندعوا ربنا، قال: رأيت كأن رأسك من ذهب ملكك هذا يذهب عند رأس الحول من هذه الليلة، قال: ثم مه، قالوا: ثم يكون بعدك مَلِك يفخر علي الناس، ثم يكون ملك يخشى على الناس شدته ثم يكون ملك لا يقله شيء إنما هو مثل الحديد يعني الإسلام»[٤٠٧].
درین صورت این بشارت بر شیخین ب صاىق آمد که فتح شام به تدبیر ایشان واقع شد و در حوزه تصرف ایشان در آمد پس صلاح، صفت ایشان باشد و انجاز وعد انبیاء بر دست خلیفه یکی از خصال خلیفه خاص است.
«عن ابن عمر س قال: لـما قبض رسول الله ج كان أبوبكر في ناحية الـمدينة فجاء فدخل على رسول الله ج وهو مُسَجًّي فوضع فاه على جبين رسول الله ج فجعل يقبّله ويبكي ويقول: بأبي وأمي طبت حيا وطبت ميتا، فلما خرج مرّ بعمر بن الخطاب وهو يقول: ما مات رسول الله ج ولا يموت حتى يقتل الله الـمنافقين وحتى يخزي الله الـمنافقين. قال: وكانوا قد استبشروا بموت النبي ج فرفعوا رؤوسهم، فقال: أيها الرجل إربع على نفسك فإن رسول الله ج قد مات ألم تسمع الله يقول: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠﴾ [الزمر: ٣٠]. وقال: ﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِكَ ٱلۡخُلۡدَۖ أَفَإِيْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَ ٣٤﴾ [الأنبیاء: ٣٤]. وقال: ثم أتى الـمنبر فصعده فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: يا أيها الناس إن كان محمدٌ ج إلهكم الذي تعبدون فإن محمدا قد مات وإن كان إلهكم الذي في السماء فإن إلهكم لم يمت ثم تلا: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ﴾ [آلعمران: ١٤٤]. حتى ختم الآية ثم نزل وقد استبشر الـمسلمون بذلك واشتدّ فرحهم وأخذت الـمنافقين الكآبة. قال عبد الله بن عمر: فوالذي نفسي بيده لكأنما كانت على وجوههم أغطية فكشفت»[٤٠٨].
«عن محمد بن حاطب قال: سئل علي عن هذه الآية: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ سَبَقَتۡ لَهُم مِّنَّا ٱلۡحُسۡنَىٰٓ﴾ [الأنبیاء: ١٠١]. قال: هو عثمان وأصحابه»[٤٠٩].
آيات سوره حج:
قال الله تعالى: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُدَٰفِعُ عَنِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٖ كَفُورٍ ٣٨ أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ ٣٩ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ٤٠ ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ ٤١﴾ [الحج: ٣٨-٤١].
فقیر گوید عفی عنه: این آیات ادل دلیل است بر خلافت خلفاء، زیرا که ممکن شدند در ارض به اتفاق موافق و مخالف و از مهاجرین بودند بلا شک پس اقامت صلاة و ایتاء زکاة و امر معروف و نهی از منکر از ایشان متحقق گشت و همین است معنی خلافت خاصه و در فصل سوم در تفسیر این آیت بسط نمودیم فراجع.
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّمَآ أَنَا۠ لَكُمۡ نَذِيرٞ مُّبِينٞ ٤٩ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٥٠ وَٱلَّذِينَ سَعَوۡاْ فِيٓ ءَايَٰتِنَا مُعَٰجِزِينَ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ٥١﴾ [الحج: ٤٩-٥١].
فقیر گوید: «یعنی ای مردمان جز این نیست که من برای شما ترسانندهء آشکارام پس آنانکه ایمان آوردند و عملهای شائسته کردند ایشان را است آمرزش و رزق گرامی و آنانکه سعی کردند در آیات ما غلبه طلب کنان ایشاناند اهل دوزخ مقابله کرده شد در میان دو فریق که بعد انذار مختلف شدند و آیه مکیه است پس مراد از فریق مؤمنین همان سُبّاق مؤمنیناند از مهاجرین اولین فتدبر».
﴿ٱلۡمُلۡكُ يَوۡمَئِذٖ لِّلَّهِ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فِي جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ ٥٦ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا فَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِينٞ ٥٧ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوٓاْ أَوۡ مَاتُواْ لَيَرۡزُقَنَّهُمُ ٱللَّهُ رِزۡقًا حَسَنٗاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ خَيۡرُ ٱلرَّٰزِقِينَ ٥٨ لَيُدۡخِلَنَّهُم مُّدۡخَلٗا يَرۡضَوۡنَهُۥۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٞ ٥٩ ۞ذَٰلِكَۖ وَمَنۡ عَاقَبَ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبَ بِهِۦ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيۡهِ لَيَنصُرَنَّهُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٞ ٦٠﴾ [الحج: ٥٦-٦٠].
فقیر گوید: «یعنی بادشاهی آن روز خاص برای خدا است حکم خواهد کرد درمیان ایشان پس آنانکه ایمان آوردند و کارهای شائسته کردند در بهشتهای نعیم باشند، و آنانکه کافر شدند و دروغ شمردند آیات ما را ایشان راست عذاب خوار کننده، و آنانکه هجرت کردند در راه خدا بعد از آن کشته شدند یا به موت طبیعی مردند البته روزی خواهد داد خدای تعالی ایشان را رزق نیک و هر آئینه خدا است بهترین روزی دهندگان البته در آرَد ایشان را به جای که پسند کنند آن را و هر آئینه خدا دانای برد بار است این است حال و هر که پاداش دهد به مثل آنچه معامله کرده شد با او باز تعدی کرده شود بر وی البته یاری خواهد داد او را خدای تعالی هر آئینه خدا تعالی در گذرندهء آمرزنده است». یعنی مهاجرین اولین از دست کفار ایذای بسیار چشیدند اگر به مقابلهء آن ایذائی بکفار رسانند عین عدل است و اگر کفار باز مجتمع شوند و انتقام این کشند نصرت الهی شامل حال مهاجرین اولین خواهد بود و این آیت هم معنی همان آیت است که ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ...﴾ [الحج: ٣٩]. بعد از آن خدای تعالی تقویت میکند وعد نصر را به بیان قدرت خویش در آفاق و انفس و به ذکر تصرف خود در عالم بر حسب ارادهء خود.
باز فقیر میگوید: این آیت نص است در بشارت مهاجرین به بهشت در آخرت و به نصر در دنیا وهو المقصود.
«عن عمر أنه كان يسجد سجدتين في الحج وقال: إن هذه السورة فُضِّلت على سائر القرآن بسجدتين»[٤١٠].
«عن أبي بكر الصديق قال: سمعت رسول الله ج يقول إذا صلى الصبحَ: مرحبا النهار الجديد والكاتب والشهيد أكتبا بسم الله الرحمن الرحيم، أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله وأشهد أن الدين كما وُصف والكتاب كما أنزل وأشهد أن الساعة آتية لا ريب فيها وأن الله يبعث من في القبور»[٤١١].
«عن عمر قال: قال رسول الله ج: مَنْ لَبِسَ الْحَرِيرَ فِى الدُّنْيَا لَمْ يَلْبَسْهُ فِى الآخِرَةِ»[٤١٢].
«عن ابن عمر أن عمر نهى أن تُغلق أبواب دور مكة فإن الناس كانوا ينزلون منها حيث وجدوا حتى كانوا يضربون فساطيطهم في الدور»[٤١٣].
«وعن عمر بن الخطاب أن رجلا قال له عند الـمروة: يا أمير المؤمنين أقطعني مكانا لي ولعقبي فأعرض عنه عمر وقال: هو حرم الله سواء العاكف فيه والباد»[٤١٤].
«وعن عمر بن الخطاب قال: إحتكار الطعام بمكة إلحاد بظلم»[٤١٥].
«عن عبيد ابن عمير قال: لقي عمر بن الخطاب ركبا يريدون البيت فقال: من أنتم؟ فأجابه أحدثهم سنا فقال: عباد الله الـمسلمون. قال: من أين جئتم؟ قال: من الفج العميق، قال: أين تريدون؟ قال: البيت العتيق، فقال عمر: تأوّلها لعمر والله، فقال عمر: من أميركم؟ فأشار إلى شيخ منهم، فقال عمر: بل أنت أميرهم لأحدثهم سنا الذي أجابه»[٤١٦].
«وعن ابن عباس قال: رأيت عمر بن الخطاب قبّل الحجر وسجد عليه ثم قال: رأيت رسول الله ج فعل هذا»[٤١٧].
«عن محمد بن سيرين قال: أشرف عليهم عثمان من القصر فقال: ائتوني برجل تالي كتاب الله، فأتوه بصعصعة ابن صوحان فتكلم بكلام فقال: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ ٣٩﴾ [الحج: ٣٩]. فقال له عثمان: كذبت ليست لك ولا لأصحابك ولكنها لي ولأصحابي»[٤١٨].
«عن ابن عباس: ﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم﴾ أي من مكة إلى الـمدينة ﴿بِغَيۡرِ حَقٍّ﴾ يعني محمدا ج وأصحابه»[٤١٩].
«وعن عثمان ابن عفان قال: فينا نزلت هذه الآية: ﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ﴾ [الحج: ٤٠]. بعدما أخرجنا من ديارنا بغير حق ثم مكنا في الأرض فأقمنا الصلاة وآتينا الزكاة وأمرنا بالـمعروف ونهينا عن الـمنكر فهي لي ولأصحابي»[٤٢٠].
«وعن ثابت بن عرفجة الحضرمي قال: حدثني سبعة وعشرون من أصحاب علي وعبد الله منهم لاحق بن الأقمر والعيزار بن جرول وعطية القرظي أن عليا قال: إنما أنزلت هذه الآية في أصحاب محمد ﴿لَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ﴾ [الحج: ٤٠]. قال: لو لا دفع الله بأصحاب محمد ج والتابعين لهدمت صوامع»[٤٢١].
«عن ابن بِي أَوْفَى، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ، فَجَعَلَ يَقُولُ: أَيْنَ فُلانُ بن فُلانٍ، فَلَمْ يَزَلْ يَتَفَقَّدُهُمْ وَيَبْعَثُ إِلَيْهِمْ حَتَّى اجْتَمَعُوا عِنْدَهُ، فَقَالَ: إِنِّي مُحَدِّثُكُمْ بِحَدِيثٍ فَاحْفَظُوهُ وَعُوهُ وَحَدِّثُوا بِهِ مَنْ بَعْدَكُمْ، إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى مِنْ خَلْقِهِ خَلْقًا، ثُمَّ تَلا هَذِهِ الآيَةَ: ﴿ٱللَّهُ يَصۡطَفِي مِنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلٗا وَمِنَ ٱلنَّاسِ﴾ [الحج: ٧٥]. خَلْقًا يُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ، وَإِنِّي مُصْطَفًى مِنْكُمْ مَنْ أَحَبَّ أَنْ أَصْطَفِيَهُ ومُؤَاخٍ بَيْنَكُمْ كَمَا آخَى اللَّهُ بَيْنَ الْمَلائِكَةِ، قُمْ يَا أَبَا بَكْرٍ، فَقَامَ فَجَثَا بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ: إِنَّ لَكَ عِنْدِي يَدًا، إِنَّ اللَّهَ يَجْزِيكَ بِهَا، فَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِيلا لاتَّخَذْتُكَ خَلِيلا، فَأَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ قَمِيصِي مِنْ جَسَدِي، وَحَرَّكَ قَمِيصَهُ بِيَدِهِ، ثُمَّ قَالَ: ادْنُ يَا عُمَرً، فَدَنَا، فَقَالَ: قَدْ كُنْتَ شَدِيدَ الشَّغَبِ عَلَيْنَا أَبَا حَفْصٍ فَدَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ يُعِزَّ الدِّينَ بِكَ أَوْ بِأَبِي جَهْلٍ، فَفَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ بِكَ، وَكُنْتَ أَحَبَّهُمَا إِلَيَّ، فَأَنْتَ مَعِي فِي الْجَنَّةِ ثَالِثُ ثَلاثَةٍ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ، ثُمَّ تَنَحَّى وآخا بَيْنَهُ وَبَيْنَ أَبِي بَكْرٍ، ثُمَّ دَعَا عُثْمَانَ، فَقَالَ: ادْنُ يَا عُثْمَانُ، ادْنُ يَا عُثْمَانُ، فَلَمْ يَزَلْ يَدْنُو مِنْهُ حَتَّى أَلْصَقَ رُكْبَتِهِ بِرُكْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ ج ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِ، ثُمَّ نَظَرَ إِلَى السَّمَاءِ، فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ، ثَلاثَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ نَظَرَ إِلَى عُثْمَانَ، فَإِذَا أَزْرَارُهُ مَحْلُولَةٌ، فَزَرَّرَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج بِيَدِهِ، ثُمَّ قَالَ: اجْمَعْ عِطْفَيْ رِدَائِكَ عَلَى نَحْرِكَ، فَإِنَّ لَكَ شَأْنًا فِي أَهْلِ السَّمَاءِ، أَنْتَ مِمَّنْ يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ وَأَوْدَاجُهُ تَشْخُبُ دَمًا، فَأَقُولُ: مَنْ فَعَلَ هَذَا بِكَ ؟ فَتَقُولُ فُلانٌ وَفُلانٌ، وَذَلِكَ كَلامُ جِبْرِيلَ ÷ وَذَلِكَ إِذْ هَتَفَ مِنَ السَّمَاءِ إِلا إِنَّ عُثْمَانَ أَمِينٌ عَلَى كُلِّ خَاذِلٍ، ثُمَّ دَعَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ بن عَوْفٍ، فَقَالَ: ادْنُ يَا أَمِينَ اللَّهِ وَالأَمِينُ فِي السَّمَاءِ يُسَلِّطُكَ اللَّهُ عَلَى مَالِكَ بِالْحَقِّ، أَمَا إِنَّ لَكَ عِنْدِي دَعْوَةً وَقَدْ أَخَّرْتُهَا، قَالَ: خِرْ لِي يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: حَمَّلْتَنِي يَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ أَمَانَةً أَكْثَرَ اللَّهُ مَالَكَ، قَالَ: وَجَعَلَ يُحَرِّكُ يَدَهُ، ثُمَّ تَنَحَّى وَآخَى بَيْنَهُ وَبَيْنَ عُثْمَانَ، ثُمَّ دَخَلَ طَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ، فَقَالَ: ادْنُوَا مِنِّي، فَدَنَوَا مِنْهُ، فَقَالَ: أَنْتُمَا حَوَارِيِّيَّ كَحَوَارِيِّي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَإ، ثُمَّ آخَى بَيْنَهُمَا، ثُمَّ دَعَا سَعْدَ بن أَبِي وَقَّاصٍ وَعَمَّارَ بن يَاسِرٍ، فَقَالَ: يَا عَمَّارُ تَقْتُلُكُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، ثُمَّ آخَى بَيْنَهُمَا، ثُمَّ دَعَا عُوَيْمِرًا أَبَا لدَّرْدَاءِ وَسَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ، فَقَالَ: يَا سَلْمَانُ أَنْتَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَقَدْ آتَاكَ اللَّهُ الْعِلْمَ الأَوَّلَ وَالْعِلْمَ الآخِرَ وَالْكِتَابَ الأَوَّلَ وَالْكِتَابَ الآخِرَ، ثُمَّ قَالَ: أَلا أَرْشَدُكَ يَا أَبَا الدَّرْدَاءِ ؟ قَالَ: بَلَى بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: أَنْ تُنْقِذْ يُنْقِذُوكَ وَإِنْ تَتْرُكْهُمْ لا يَتْرُكُوكَ، وَإِنْ تَهْرَبْ مِنْهُمْ يُدْرِكُوكَ فَأَقْرِضْهُمْ عِرْضَكَ لِيَوْمِ فَقْرِكَ، فَآخَى بَيْنَهُمَا، ثُمَّ نَظَرَ فِي وُجُوهِ أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: أَبْشِرُوا وقَرُّوا عَيْنًا فَأَنْتُمْ أَوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ، وَأَنْتُمْ فِي أَعْلَى الْغُرَفِ، ثُمَّ نَظَرَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بن عُمَرَ، فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَهْدِي مِنَ الضَّلالَةِ، فَقَالَ عَلِيٌّ: يَا رَسُولَ اللَّهِ ذَهَبَ رُوحِي وَانْقَطَعَ ظَهْرِي حِينَ رَأَيْتُكَ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ بِأَصْحَابِكَ غَيْرِي، فَإِنْ كَانَ مِنْ سَخْطَةٍ عَلَيَّ فَلَكَ الْعُتْبَى وَالْكَرَامَةُ، فَقَالَ: وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ مَا أخَّرْتُكَ إِلا لِنَفْسِي، فَأَنْتَ عِنْدِي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَوَارِثِي، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا أَرِثُ مِنْكَ ؟ قَالَ: مَا أَوْرَثَتِ الأَنْبِيَاءُ، قَالَ: وَمَا أَوْرَثَتِ الأَنْبِيَاءُ قَبْلَكَ ؟ قَالَ: كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّةَ نَبِيِّهِمْ، وَأَنْتَ مَعِي فِي قِصْرِي فِي الْجَنَّةِ مَعَ فَاطِمَةَ ابْنَتِي، وَرَفِيقِي، ثُمَّ تَلا رَسُولُ اللَّهِ ج الآيَةَ: ﴿إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ﴾ [الحجر: ٤٧]. الأَخِلاءُ فِي اللَّهِ يَنْظُرُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ»[٤٢٢].
«عن عبد الرحمن بن عوف قال: قال لي عمر: أ لسنا كنا نقرأ فيما نقرأ: ﴿وَجَٰهِدُواْ فِي ٱللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ﴾ [الحج: ٧٨]. في آخر الزمان كما جاهدتم في أوله، قلت: بلى، فمتى هذا يا أمير الـمؤمنين؟
قال: إذا كانت بنو أمية الأمراء وبنو الـمغيرة الوزراء»[٤٢٣].
«وعن محمد ابن زيد بن عبد الله بن عمر قال: قرأ عمر بن الخطاب هذه الآية: ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖ﴾ [الحج: ٧٨]. ثم قال: أدعوا لي رجلا من بني مدلج قال: ما الحرج فيكم؟ قال: الضيق»[٤٢٤].
آيات سوره المؤمنون:
قال الله تعالى: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢ وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِلزَّكَوٰةِ فَٰعِلُونَ ٤ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ ٥ إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٦ فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٧ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِأَمَٰنَٰتِهِمۡ وَعَهۡدِهِمۡ رَٰعُونَ ٨ وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَلَىٰ صَلَوَٰتِهِمۡ يُحَافِظُونَ ٩ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡوَٰرِثُونَ ١٠ ٱلَّذِينَ يَرِثُونَ ٱلۡفِرۡدَوۡسَ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ١١﴾ [المؤمنون: ١-١١].
وقال تعالى: ﴿أَيَحۡسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِۦ مِن مَّالٖ وَبَنِينَ ٥٥ نُسَارِعُ لَهُمۡ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِۚ بَل لَّا يَشۡعُرُونَ ٥٦ إِنَّ ٱلَّذِينَ هُم مِّنۡ خَشۡيَةِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ ٥٧ وَٱلَّذِينَ هُم بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ يُؤۡمِنُونَ ٥٨ وَٱلَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمۡ لَا يُشۡرِكُونَ ٥٩ وَٱلَّذِينَ يُؤۡتُونَ مَآ ءَاتَواْ وَّقُلُوبُهُمۡ وَجِلَةٌ أَنَّهُمۡ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ رَٰجِعُونَ ٦٠ أُوْلَٰٓئِكَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَهُمۡ لَهَا سَٰبِقُونَ ٦١﴾ [المؤمنون: ٥٥-٦١].
فقیر گوید عفی عنه: سورهء مؤمنون مکیه است چون وصف مؤمنین به صفات کذا و کذا نموده آمد که در سُباق مؤمنین از مهاجرین اولین بود بلکه ایشان به آن صفات مشهور بودند و آن جماعه را وصف صلاح و وعدهء جنت و مسارعت در خیر اثبات کرده شد تعریض ظاهر آمد بر فضائل جماعهء خاص که خلفاء در آن جماعه داخلاند وهو المقصود.
أخرج الترمذي «عن عمر بن الخطاب قال: كان إذا نزل على رسول الله ج الوحي يُسمع عند وجهه كدويّ النحل، فأنزل عليه يوما فمكثنا ساعة فسُرّي عنه فاستقبل القبلة فرفع يديه فقال: اللهم زدنا ولا تنقصنا وأكرمنا ولا تُهنّا وأعطنا ولا تحرمنا وآثرنا ولا تؤثر علينا وارض عنا وارضنا. ثم قال: لقد أنزلت عليَّ عشر آيات مَن أقامهن دخل الجنة ثم قرء: ﴿ قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ...﴾ حتى ختم العشر»[٤٢٥].
«عن أبي بكر الصديق قال: قال رسول الله ج: تعوذوا بالله من خشوع النفاق. قالوا يا رسول الله وما خشوع النفاق؟ قال: خشوع البدن ونفاق القلب»[٤٢٦].
«وعن مجاهد عن عبد الله بن الزبير أنه كان يقوم في الصلاة كأنه عود، وكان أبوبكر يفعل ذلك، وقال مجاهد: هو الخشوع في الصلاة»[٤٢٧].
«وعن أسماء بنت أبي بكر عن أم رومان والدة عائشة، قالت: رآني أبوبكر الصديق أتميّل في صلاتي فزجرني زجرة كدت أنصرف من صلاتي، ثم قال: سمعت رسول الله ج يقول: إذا قام أحدكم في الصلاة فليكن أطرافه لا يتميل تميُّل اليهود، فإن سكون الأطراف في الصلاة من تمام الصلاة»[٤٢٨].
«عن قتادة قال: تسرت امرأة غلاما لها[٤٢٩] فذكرت لعمر فسألها ما حملك على هذا؟ فقالت: كنت أرى أنه يحل لي ما يحل للرجل من ملك اليمين. فاستشار عمر فيها أصحاب النبي ج، فقالوا: تأوّلتْ كتاب الله على غير تأويله، فقال عمر: لا جرم والله لا أحلك لحر بعده أبدا. كأنه عاقبها بذلك، ودرأ الحد عنها وأمر العبد أن لا يقربها»[٤٣٠].
«وعن صالح أبي الخليل قال: لـما نزلت هذه الآية علي النبي ج: ﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن طِينٖ ١٢ ثُمَّ جَعَلۡنَٰهُ نُطۡفَةٗ فِي قَرَارٖ مَّكِينٖ ١٣ ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا فَكَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَ﴾ [المؤمنون: ١٢-١٤]. قال عمر: فتبارك الله أحسن الخالقين. قال: والذي نفسي بيده إنها ختمت بالذي تكلمت به يا عمر»[٤٣١].
«عن الحسن أن عمر بن الخطاب اُتي بفروة كسرى بن هرمز[٤٣٢] فوضعت بين يديه وفي القوم سراقة بن مالك، فأخذ عمر سوارَيه فرمى بهما إلى سراقة فأخذهما فجعلهما في يديه فبلغتا منكبيه، فقال: الحمد لله سوارَي كسرى ابن هرمز في يدي سراقة بن مالك بن جشعم أعرابي من بني مدلج، ثم قال اللهم إني قد علمت أن رسولك قد كان حريصا على أن يصيب مالا ينفعه في سبيلك وعلى عبادك فزويتَ عنه ذلك، اللهم إني أعوذ بك أن يكون هذا مكراً منك بعمر ثم تلا: ﴿أَيَحۡسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِۦ مِن مَّالٖ وَبَنِينَ ٥٥ نُسَارِعُ لَهُمۡ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِۚ بَل لَّا يَشۡعُرُونَ٥٦﴾ [المؤمنون: ٥٥-٥٦]»[٤٣٣].
«وعن عمر بن الخطاب سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: كُلُّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلاَّ سَبَبِى وَنَسَبِى»[٤٣٤].
«عن أبي بكر الصديق أنه قال: يا رسول الله عَلِّمْنِى دُعَاءً أَدْعُو بِهِ فِى صَلاَتِى. قَالَ: قُلِ اللَّهُمَّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى ظُلْمًا كَثِيرًا، وَلاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ أَنْتَ، فَاغْفِرْ لِى مَغْفِرَةً مِنْ عِنْدِكَ، وَارْحَمْنِى إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»[٤٣٥].
آيات سوره نور:
قال الله تعال في قصة براءة عائشة ل: ﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٢٢ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَرۡمُونَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡغَٰفِلَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ لُعِنُواْ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٢٣ يَوۡمَ تَشۡهَدُ عَلَيۡهِمۡ أَلۡسِنَتُهُمۡ وَأَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٢٤ يَوۡمَئِذٖ يُوَفِّيهِمُ ٱللَّهُ دِينَهُمُ ٱلۡحَقَّ وَيَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ ٱلۡمُبِينُ ٢٥ ٱلۡخَبِيثَٰتُ لِلۡخَبِيثِينَ وَٱلۡخَبِيثُونَ لِلۡخَبِيثَٰتِۖ وَٱلطَّيِّبَٰتُ لِلطَّيِّبِينَ وَٱلطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَٰتِۚ أُوْلَٰٓئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَۖ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٢٦﴾ [النور: ٢٢-٢٦].
فقیر گوید عفی عنه: که در کلمهء: ﴿أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ﴾ تعریض ظاهر است به صدیق اکبر س به شهادت سیاق و سباق و سبب نزول و ظاهر آن است که از فضل، فضل فی الدین مراد باشد تا تکرار لازم نیاید بلکه فی الحقیقت نهی خاص برای محسنین است اگر شخصی شخصی را رنجانیده باشد بغیر حق و او بر رنجانندهء خود بذل مال خود نکند آثم نباشد به اتفاق پس مراد اینجا نهی به اعتبار منزلت محسنین است و در کلمهء ﴿أُوْلَٰٓئِكَ مُبَرَّءُونَ﴾ آن حضرت ج و صدیق اکبر و حضرت عائشه و صفوان بن معطل همه داخلاند و دخول عائشه و صفوان خود ظاهر است اما آنحضرت ج و صدیق اکبر س از آن سبب که اگر خدا نکرده تحققی در آن افک میبود لوثی از آن به دامن پاک آن حضرت ج میرسید به جهت نسبت فراش و لوثی به صدیق اکبر عائد میشد به جهت نسبت ولادت.
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡٔٗاۚ وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٥٥﴾ [لنور: ٥٥].
فقیر گوید: این آیت نص است در اثبات خلافت خلفاء و تاویلات بعیده که اهل اهوا میکنند ایشان را از وادی عصیان بر نمیآرد چنانکه در فصل سوم بسط نمودیم.
«عن حارثة بن مضرب قال: كتب إلينا عمر بن الخطاب أن تعلموا سورة النساء و الأحزاب والنور»[٤٣٦].
«عن عمر عن النبي ج: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ وَأَصۡلَحُواْ﴾ [النور: ٥]. قال: توبتهم إكذابهم أنفسهم فإن كذبوا أنفسهم قُبلت شهادتهم»[٤٣٧].
«عن سعيد بن الـمسيب قال شهدت عمر ابن الخطاب حين جلد قذفَة الـمغيرة ابن شعبة منهم أبو بكرة فقال: إن تكذّب نفسك نجز شهادتك فأبى أن يكذب نفسه ولم يكن عمر يجيز شهادتهما حتى هلكا، فذلك قوله: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ﴾ وتوبتهم إكذابهم أنفسهم»[٤٣٨].
«وعن عمر بن الخطاب قَالَ: لا يَجْتَمِعُ الْمُتَلاعِنَانِ أَبَدًا»[٤٣٩].
«عن عائشة قالت: أنزل الله عذري وكادت الأمة تهلك في سببي فلما سُرّي عن رسول الله ج وعَرج الـملك قال رسول الله ج لأبي: إذهب إلى ابنتك فاخبرها أن الله قد أنزل عذرها من السماء. قالت: فأتاني أبي وهو يعدو يكاد أن يعثر فقال: أبشري يا بنية بأبي وأمي فإن الله قد أنزل عذرك. قلت: بحمد الله لا بحمدك ولا بحمد صاحبك الذي أرسلك. ثم دخل رسول الله ج فتناول ذراعي فقلت[٤٤٠] بيده هكذا، فأخذ أبو بكر النعل يعلوني به، فمنعتُه فضحك رسول الله ج فقال: أقسمت لا تفعل»[٤٤١].
«وعن عائشة لـما نزل عذرها قبّل أبو بكر رأسها فقالت: ألا عذرتني؟ قال: أيُّ سماء تظلني وأي أرض تقلني إن قلت ما لا أعلم»[٤٤٢].
«عَنْ قَتَادَةَ، فِي قَوْلِهِ: ﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ﴾ [النور: ٢٢]. قال: نَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ فِي رَجُلٍ مِنْ قُرَيْشٍ، يُقَالَ لَهُ مِسْطَحٌ، كَانَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ أَبِي بَكْرٍ قَرَابَةٌ، وَكَانَ يَتِيمًا فِي حِجْرِهِ، وَكَانَ مِمَّنْ أَذَاعَ عَلَى عَائِشَةَ مَا أذاعَ، فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ بَرَاءَتَهَا وَعُذْرَهَا آلَى أَبُو بَكْرٍ أَنْ لا يَرْزَأَهُ خیراً[٤٤٣]، فَقَالَ: أَمَا تُحِبُّ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكَ؟، قَالَ: بَلَى، قَالَ: فَاعْفُ وَتَجَاوَزْ، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: لا جَرَمَ، لا أَمْنَعُهُ مَعْرُوفًا كُنْتُ أُولِيهِ إِيَّاهُ قَبْلَ الْيَوْمِ»[٤٤٤].
«عن أبي بكر الصديق قال: أطيعوا الله فيما أمر كم به من النكاح ينجز لك ما وعدكم من الغنى، قال تعالى: ﴿إِن يَكُونُواْ فُقَرَآءَ يُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾ [النور: ٣٢]»[٤٤٥].
«وعن قتادة قال: ذُكر لنا أن عمر بن الخطاب قال: ما رأيت كرجل لم يلتمس الغناء في الباءة وقد وعد الله فيها ما وعد، فقال: ﴿إِن يَكُونُواْ فُقَرَآءَ يُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾ [النور: ٣٢]»[٤٤٦].
«عن عمر بن الخطاب قال: ابتغوا الغناء في الباءة، وفي لفظ اطلبوا الفضل في الباءة وتلا: ﴿إِن يَكُونُواْ فُقَرَآءَ يُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ﴾ [النور: ٣٢]»[٤٤٧].
«عن أنس بن مالك قال: سألني سيرين الـمكاتبة فأبيت عليه، فأتى عمر بن الخطاب فأقبل عليّ بالدرّة وقال كاتبه وتلا: ﴿فَكَاتِبُوهُمۡ إِنۡ عَلِمۡتُمۡ فِيهِمۡ خَيۡرٗا﴾ [النور: ٣٣]. فكاتبته»[٤٤٨].
«عن عمر أنه كاتب عبدا له يكنى أبا أمية فجاء بنجمه حين حلَّ قال يا أبا أمية اذهب فاستعن به مكاتبتك قال: يا أمير الـمؤمنين لو تركته حتى يكون من آخر نجم قال: أخاف أن لا أدرك ذلك. ثم قرأ: ﴿وَءَاتُوهُم مِّن مَّالِ ٱللَّهِ ٱلَّذِيٓ ءَاتَىٰكُمۡ﴾ [النور: ٣٣]»[٤٤٩].
«عن السدى قال: كان لعبد الله بن اُبي جارية تُدعى معاذة فكان إذا نزل ضيف أرسلها إليه ليواقعها إرادة الثواب منه والكرامة له، فأقبلت الجارية إلى أبي بكر فشكت ذلك إليه، فذكره أبو بكر للنبي ج فأمره بقبضها، فصاح عبد الله بن أبي من يعذرنا من محمد يغلبنا على مماليكنا فنزلت الآية يعني ﴿تُكۡرِهُواْ فَتَيَٰتِكُمۡ عَلَى ٱلۡبِغَآءِ﴾ [النور: ٣٣]».
أخرج الترمذي «عن عمر أن رسول الله ج قال: ائْتَدِمُوا بِالزَّيْتِ وَادَّهِنُوا بِهِ فَإِنَّهُ يَخْرُجُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ»[٤٥٠].
«عن شريك بن غلة قال: ضِفْتُ عُمَرَ بن الْخَطَّابِ س لَيْلَةً فَأَطْعَمَنِي كُسُورًا مِنْ رَأْسِ بَعِيرٍ بَارِدٍ، وَأَطْعَمْنَا زَيْتًا، وَقَالَ: هَذَا الزَّيْتُ الْمُبَارَكُ الَّذِي قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ، لِنَبِيِّهِ ج»[٤٥١].
«عن أبي العالية قال: كان النبي ج وأصحابه بمكة نحواً من عشرين سنة يدعون إلى الله وحده وعبادته وحده لا شريك له سرّا وهم خائفون لا يؤمرون بالقتال حتى أمروا بالهجرة إلى الـمدينة فقدموا الـمدينة فأمرهم الله بالقتال وكانوا بها خائفين يُمسُون في السلاح ويصبحون في السلاح فغيروا بذلك ما شاء الله ثم إن رجلاً من أصحابه قال: يا رسول الله أبد الدهر نحن خائفون هكذا، أما يأتي علينا يوم نأمن فيه ونضع السلاح؟ فقال رسول الله ج: لن تغيروا إلا يسيراً حتى يجلس الرجل في الـملأ العظيم محتبياً ليست فيهم حديدة فأنزل الله: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا...﴾ [النور: ٥٥]. فأظهر الله نبيه على جزيرة العرب فآمِنوا ووضعوا السلاح ثم إن الله قبض نبيه فكانوا كذلك آمنين في زمان أبي بكر وعمر وعثمان حتى وقعوا فيما وقعوا وكفروا النعمة فأدخل الله عليهم الخوف الذي كان رفع عنهم واتخذوا الحُجر والشُرط وغيروا فغُيِّر ما بهم»[٤٥٢].
آيات سوره فرقان:
قال الله تعالى: ﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا ٦٣ وَٱلَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمۡ سُجَّدٗا وَقِيَٰمٗا ٦٤ وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱصۡرِفۡ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَۖ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا ٦٥ إِنَّهَا سَآءَتۡ مُسۡتَقَرّٗا وَمُقَامٗا ٦٦ وَٱلَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ يُسۡرِفُواْ وَلَمۡ يَقۡتُرُواْ وَكَانَ بَيۡنَ ذَٰلِكَ قَوَامٗا ٦٧ وَٱلَّذِينَ لَا يَدۡعُونَ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ وَلَا يَقۡتُلُونَ ٱلنَّفۡسَ ٱلَّتِي حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَلَا يَزۡنُونَۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ يَلۡقَ أَثَامٗا ٦٨ يُضَٰعَفۡ لَهُ ٱلۡعَذَابُ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَيَخۡلُدۡ فِيهِۦ مُهَانًا ٦٩ إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَئَِّاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٧٠ وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَإِنَّهُۥ يَتُوبُ إِلَى ٱللَّهِ مَتَابٗا ٧١ وَٱلَّذِينَ لَا يَشۡهَدُونَ ٱلزُّورَ وَإِذَا مَرُّواْ بِٱللَّغۡوِ مَرُّواْ كِرَامٗا ٧٢ وَٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ لَمۡ يَخِرُّواْ عَلَيۡهَا صُمّٗا وَعُمۡيَانٗا ٧٣ وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّيَّٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡيُنٖ وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا ٧٤ أُوْلَٰٓئِكَ يُجۡزَوۡنَ ٱلۡغُرۡفَةَ بِمَا صَبَرُواْ وَيُلَقَّوۡنَ فِيهَا تَحِيَّةٗ وَسَلَٰمًا ٧٥ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ حَسُنَتۡ مُسۡتَقَرّٗا وَمُقَامٗا ٧٦﴾ [الفرقان: ٦٣-٧٦].
فقیر گوید عفی عنه: سنة الله در قرآن عظیم چنان جاری شده که اهل نجات را با اهل ضلال هر جا در میزان اعتبار میسنجند و اوصاف هر فریق را بیان میکنند آن یکی را به عذاب الیم ایعاد مینمایند و آن دیگر را به نعیم مقیم وعده میدهند و در عدّ اوصاف فریقین به فرض و احتمال اکتفا نمینمایند مانند آنکه از شبهات کفار غیر آنچه بر زبان ایشان گذشت در مجالس و محافل به آن نطق مینمودند مذکور نمیشود و به سوالات مقدره و احتمالات بعیده متوجه نمیشوند و مانند آنکه در باب احکام نکاح و طلاق و غیر آن به صور محتمله غیر واقعه نمیپردازند. چون این اصل را فهمیدی بدانکه خدای تعالی در سورهء فرقان شبهات کفار و جهلیات ایشان نیز میشمارد و پاداش هر یکی و قطع ماده هر اشکالی بیان مینماید بعد از آن صفات عباد الله المقربین ذکر میفرماید و آنجا بر صفات ثابته مشهوره در اشخاص موجودین یومئذٍ اکتفا میکند تا با دلالت عامه خود تعریض باشد به حاضرین ﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ...﴾ و آن صفات وقار است.
و حلم به نسبت جاهلان، مواظبت بر نماز تهجد و خشیت از عذاب آخرت و پناهیدن از آن به رب العزت تبارک وتعالی و اقتصاد در صرف اموال و توحید عبادت و ترک قتل نفس و اجتناب از زنا و احتراز از حضور مجالس زور و بصیرت و نیایش در وقت استماع آیات الله و دعاء به جناب الهی به قرة عین در اولاد و ازواج، و ایشان را غرفه که اعلی موضع است در بهشت وعده میدهد و حاضرین آن وقت نبودند الا سُباق مؤمنین از مهاجرین اولین وناهيك به من فضيلة.
أخرج مالك والشيخان «عن عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ يَقُولُ سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ حَكِيمٍ يَقْرَأُ سُورَةَ الْفُرْقَانِ فِى حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ج فَاسْتَمَعْتُ لِقِرَاءَتِهِ فَإِذَا هُوَ يَقْرَأُ عَلَى حُرُوفٍ كَثِيرَةٍ لَمْ يُقْرِئْنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ ج فَكِدْتُ أُسَاوِرُهُ[٤٥٣] فِى الصَّلاَةِ فَتَصَبَّرْتُ حَتَّى سَلَّمَ فَلَبَّبْتُهُ بِرِدَائِهِ فَقُلْتُ مَنْ أَقْرَأَكَ هَذِهِ السُّورَةَ الَّتِى سَمِعْتُكَ تَقْرَأُ. قَالَ أَقْرَأَنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ ج فَقُلْتُ كَذَبْتَ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَدْ أَقْرَأَنِيهَا عَلَى غَيْرِ مَا قَرَأْتَ، فَانْطَلَقْتُ بِهِ أَقُودُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَقُلْتُ إِنِّى سَمِعْتُ هَذَا يَقْرَأُ بِسُورَةِ الْفُرْقَانِ عَلَى حُرُوفٍ لَمْ تُقْرِئْنِيهَا. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَرْسِلْهُ اقْرَأْ يَا هِشَامُ. فَقَرَأَ عَلَيْهِ الْقِرَاءَةَ الَّتِى سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ. ثُمَّ قَالَ: اقْرَأْ يَا عُمَرُ. فَقَرَأْتُ الْقِرَاءَةَ الَّتِى أَقْرَأَنِى، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ، إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ»[٤٥٤].
«عن عبد الله بن الـمغيرة قال: سئل عمر بن الخطاب عن نسب وصهر. فقال: ما أرا لكم إلا وقد عرفتم النسب فأما الصهر فالأختان[٤٥٥] والصحابة»[٤٥٦].
«عن الحسن إن عمر أطال صلاة الضحى فقيل له صنعت اليوم شيئاً لم تكن تصنعه، فقال: إنه بقي عليَّ من وردي شيء فأحببت أن أتمه. أو قال: أقضيه، وتلا هذه الآية: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ خِلۡفَةٗ﴾ [الفرقان: ٦٢]»[٤٥٧].
«وعن عمر أنه رأى غلاما يتبختر في مشيته فقال له: إن التبخترية مشية تكره إلا في سبيل الله وقد مدح الله أقواما فقال: ﴿وَعِبَادُ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلَّذِينَ يَمۡشُونَ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ هَوۡنٗا﴾ فاقصد في مشيتك»[٤٥٨].
آيات سوره شعراء:
قال الله تعالى: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٢١٥ فَإِنۡ عَصَوۡكَ فَقُلۡ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ ٢١٦ وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱلۡعَزِيزِ ٱلرَّحِيمِ ٢١٧ ٱلَّذِي يَرَىٰكَ حِينَ تَقُومُ ٢١٨ وَتَقَلُّبَكَ فِي ٱلسَّٰجِدِينَ ٢١٩ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٢٢٠﴾ [الشعراء: ٢١٤-٢٢٠].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی در سورهء شعراء قصهء هفت پیغامبر علیهم الصلوة والسلام بیان میفرماید بعد از آن اثبات نزول قرآن بر دل مبارک آن حضرت ج از جانب حق به واسطه جبرئیل مینماید و دلیل حقیقت آن میآرد که علمای اهل کتاب به سبب مذکور بودن آن در زبُر اولین حقّیت آن را میشناسند.
باز فائده نزول قرآن بر مرد عربی به لسان عرب نه بر شخص عجمی به زبان عجم ارشاد میکند: ﴿وَلَوۡ نَزَّلۡنَٰهُ...﴾ [الشعراء: ١٩٨]. باز مستحکم بودن انکار در قلوب اهل شقاق افاده میفرماید ﴿كَذَٰلِكَ سَلَكۡنَٰهُ...﴾ [الشعراء: ٢٠٠]. بعد از آن تقویت میدهد حقیقت قرآن را به آنکه قرآن از باب القای شیاطین نیست به دو وجه:
یکی آنکه شیاطین از وصول به ملأ اعلی که محل انعقاد احکام الهیه است برای مصالح جمهور بنی آدم محروماند.
دوم آنکه سنت الله چنان جاری شده که القای شیاطین نمیباشد مگر بر نفوس دنیه خبیثه، زیرا که مناسبت در میان مفید و مستفید شرط است و نفس مبارک آن حضرت ج از نفوس عالیه قدسیه است در غایت طهارت اعمال و اخلاق.
و نیز از باب شِعر نیست که کار شعراء غالباً افراط است در مدح و هجو و تشبیب و امثال آن و به اصلاح اخلاق و اعمال و هدایت خلق الله مناسبتی ندارند و اینجا در هر مسئله مراد اصلاح اخلاق و اعمال است کما لا یخفی.
در ضمن این تقریر شریف میفرماید: ﴿فَلَا تَدۡعُ...﴾ [الشعراء: ٢١٣]. یعنی بر توحید عبادت مستمر باش و نزدیکترین قبیله خود را به تخصیص انذار کن و با جمعی که پیروی تو کردهاند به تواضع پیش آئی و اگر آن امت دعوت فرمان تو بجای نیارند توکل کن بر خدای ﻷ و غبار تشویش از انکار ایشان باید که بر خاطر تو نه نشیند.
باز فقیر میگوید: که خدای تعالی پیغامبر خود را به خفض جناح به نسبت طائفه که به ایمان مشرف شدهاند ارشاد میفرماید و این سوره بی شبه مکیه است و آنانکه در آن وقت مؤمن بودند و اتباع آن حضرت ج کردهاند نیستند مگر سُباق مؤمنین از مهاجرین اولين وناهيك به من فضيلة.
«عن ابن عباس: ﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَذَكَرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا﴾ [الشعراء: ٢٢٧]. قال: أبو بكر وعمر وعلي وعبد الله بن رواحة»[٤٥٩].
«وروي من طرق متعددة أن حسان بن ثابت لـما استأذن النبي ج في هجاء قريش قال: اذهب إلى أبي بكر فليحدثك حديث القوم وأيامهم وأحسابهم»[٤٦٠].
«عن عائشة قالت: كتب أبي في وصيته سطرين: بسم الله الرحمن الرحيم. هذا ما أوصى أبوبكر بن أبي قحافة عند خروجه من الدنيا حين يؤمن الكافر ويتقي الفاجر ويصدق الكاذب أني استخلفت عليكم عمر بن الخطاب فإن يعدل فذلك ظني به ورجائي فيه وإن يجُر ويبدّل فلا أعلم الغيب: ﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ﴾ [الشعراء: ٢٢٧]»[٤٦١].
آيات سوره نمل:
قال الله تعالى: ﴿قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَىٰٓۗ ءَآللَّهُ خَيۡرٌ أَمَّا يُشۡرِكُونَ٥٩﴾ [النمل: ٥٩].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی در سوره نحل اهلاک ثمود و قوم لوط به سبب طغیان و کفر ایشان ذکر میفرماید بعد از آن ارشاد میکند ﴿قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ﴾ بگو همه ستایش مر خدای را است بر نصرت انبیاء و اهلاک اشقیاء و سلامت است از آفات دنیا و آخرت برای بندگان او که بر گزید ایشان را و برگزیدن او سبحانه بندگان خود را درجات دارد مرتبه اعلی آن علی الاطلاق اصطفاء انبیاء ÷ است بر سائر خلق بعد از آن جماعاتیکه از میان مسلمین برای اعلای كلمة الله و نصر رسل الله ایشان را برگزید سُباق مؤمنیناند و به یک معنی اصطفا تمام امت مرحومه را شامل است قال تعالی: ¬﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَا...﴾ [فاطر: ٣٢]. ظاهر آیت آن است که در مقابله اشقیاء که ساعی در اعلاء کلمهء کفر بودند سباق مؤمنین را که مساعی جمیله در اعلای کلمه حق صرف نمودهاند مراد داشتهاند و لهذا اکثر مفسرین به اصحاب آن حضرت ج تفسیر کردهاند بر این تقدیر منقبت عظیمه است سُباق مؤمنین را از مهاجرین اولین.
«عن ابن عباس في قوله: ﴿وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَىٰٓ﴾ [النمل: ٥٩]. قال: هم أصحاب محمد ج اصطفاهم الله لنبيه»[٤٦٢].
«عن سفيان الثوري في قوله: ﴿وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَىٰٓ﴾ [النمل: ٥٩]. قال: نزلت في أصحاب محمد ج خاصة»[٤٦٣].
آيات سوره قصص:
«عن عمر بن الخطاب س قال: إن موسى ﴿وَلَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدۡيَنَ وَجَدَ عَلَيۡهِ أُمَّةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ يَسۡقُونَ...﴾ [القصص: ٢٣]. فلما فرغوا أعادوا الصخرة على البير ولا يطيق رفعها إلا عشرة رجال، فإذا هو بامرأتين قال: ما خطبكما؟ فحدثتاه، فأتى الحجر فرفعه وحده ثم استسقى فلم يستق إلا ذنوبا واحدا حتى رويت الغنم فرجعت المرأتان إلى أبيهما، فحدثتاه.
﴿ثُمَّ تَوَلَّىٰٓ إِلَى ٱلظِّلِّ﴾ [القصص: ٢٤]. فقال: رب إني لـما أنزلت: ﴿إِلَيَّ مِنۡ خَيۡرٖ فَقِيرٞ﴾ قال: ﴿فَجَآءَتۡهُ إِحۡدَىٰهُمَا تَمۡشِي عَلَى ٱسۡتِحۡيَآءٖ﴾ [القصص: ٢٥]. واضعة ثوبها على وجهها ليست بسَلفع من النساء خرّاجة ولّاجة قالت: ﴿إِنَّ أَبِي يَدۡعُوكَ لِيَجۡزِيَكَ أَجۡرَ مَا سَقَيۡتَ لَنَا﴾ [القصص: ٢٥]. فقام معها موسى فقال لها: أمشي خلفي وأنعتي لي الطريق فإني أكره أن تصيب الريح ثيابك فتصف لي جسدك، فلما انتهى إلى أبيها قص عليه ﴿قَالَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا يَٰٓأَبَتِ ٱسۡتَٔۡجِرۡهُۖ إِنَّ خَيۡرَ مَنِ ٱسۡتَٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡأَمِينُ ٢٦﴾ [القصص: ٢٦]. قال: بُنَيّة ما علّمكِ بأمانته وقوته؟ قالت: أما قوته فرفعه الحجر ولا يطيقه إلا عشرة رجال، وأما أمانته فقال: امشي خلفي وانعتي لي الطريق فإني أكره أن تصيب الريح ثيابك فتصف لي جسدك. فزاده ذلك رغبة فيه فقال: ﴿إِنِّيٓ أُرِيدُ أَنۡ أُنكِحَكَ إِحۡدَى ٱبۡنَتَيَّ هَٰتَيۡنِ عَلَىٰٓ أَن تَأۡجُرَنِي ثَمَٰنِيَ حِجَجٖۖ فَإِنۡ أَتۡمَمۡتَ عَشۡرٗا فَمِنۡ عِندِكَۖ وَمَآ أُرِيدُ أَنۡ أَشُقَّ عَلَيۡكَۚ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٢٧﴾ [القصص: ٢٧]. أي، في حسن الصحبة والوفاء بما قلت. قال موسى: ﴿ذَٰلِكَ بَيۡنِي وَبَيۡنَكَۖ أَيَّمَا ٱلۡأَجَلَيۡنِ قَضَيۡتُ فَلَا عُدۡوَٰنَ عَلَيَّ﴾ قال: نعم. قال: ﴿وَٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ﴾ [القصص: ٢٨]. فزوجه وأقام معه يكفيه ويعمل له في رعاية غنمه وما يحتاج إليه وزوجه صفورة و كانت هي أختها شرفا هما اللتان كانتا تذودان»[٤٦٤].
«وعن عمر بن الخطاب في قوله: ﴿تَمۡشِي عَلَى ٱسۡتِحۡيَآءٖ﴾ [القصص: ٢٥]. قال: جاءت مستترة بكُمِّ درعها على وجهها»[٤٦٥].
آيات سوره عنکبوت:
قال الله تعالى: ﴿يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ أَرۡضِي وَٰسِعَةٞ فَإِيَّٰيَ فَٱعۡبُدُونِ ٥٦ كُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۖ ثُمَّ إِلَيۡنَا تُرۡجَعُونَ ٥٧ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ غُرَفٗا تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ نِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِينَ ٥٨ ٱلَّذِينَ صَبَرُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٥٩ وَكَأَيِّن مِّن دَآبَّةٖ لَّا تَحۡمِلُ رِزۡقَهَا ٱللَّهُ يَرۡزُقُهَا وَإِيَّاكُمۡۚ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٦٠﴾ [العنکبوت: ٥٦-٦٠].
یعنی: «ای بندگان من که ایمان آورده اید هر آئینه زمین من فراخ است پس خاص مرا عبادت کنید یعنی اگر قوم شما از اخلاص در عبادت مانع میشوند هجرت کنید تا اخلاص عبادت میسر آید هر نفس چشنده مرگ است باز به سوی ما گردانیده شوید و آنانکه ایمان آوردهاند و کردند کارهای شائسته البته جای دهیم ایشان را از بهشت به محلهای مرتفع که میرود زیر آن جویها جاودان آنجا نیکو، مزد کار نیک کنندگان است آن محلها آن کار نیک کنندگان که صبر کردند یعنی بر مشاق هجرت، و توکل میکنند بر پروردگار خویش و بسا جانور که بر نمیدارد روزی خود را خدا روزی میدهد او را و نیز شما را و اوست شنوا دانا».
فقیر گوید: این آیت امر است به هجرت از دار کفر و وعد است به بهشت آنان را که شکیبائی ورزیدند بر مشاق هجرت و جهاد و غیرهما بر خدا توکل کردند و تشجیع است مؤمنان را بر هجرت و ترک اسباب معاش که هر یکی در وطن خود مهیا داشت به تذکر حال دواب که ذخیره نهادن و زراعت کردن و تجارت نمودن شأن ایشان نیست معهذا خدای تعالی هر یکی را روزی میرساند.
باز فقیر گوید: به نقل متواتر ثابت شد به وجهیکه شک را در آن مدخل نیست که جماعه از سُباق مؤمنین هجرت کردند و بر مشاق هجرت و جهاد صبر نمودند و اسباب معاش که در مکه میسر داشتند به طلب رضای الهی ترک نمودند و انواع اعمال خیر از ایشان به ظهور انجامید پس وعد غرف که اعلی درجات است در بهشت برای ایشان مقرر باشد وهو المقصود.
«وعن الشعبي في قوله: ﴿الٓمٓ ١ أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن يُتۡرَكُوٓاْ...﴾ [العنکبوت: ١-٢]. قال أنزلت في أناس كانوا بمكة قد أقروا بالإسلام فكتب إليهم أصحاب رسول الله ج من الـمدينة لـما نزلت آية الهجرة: أنه لا يقبل منكم إقرار ولا إسلام حتى تهاجروا. قال: فخرجوا عائدين إلى الـمدينة فاتبعهم الـمشركون فردوهم، فنزلت فيهم هذه الآية فكتبوا إليهم أنه قد أنزل فيكم آية كذا و كذا، فقالوا: نخرج فإن اتبعنا أحد قاتلناه، فخرجوا فأتبعهم الـمشركون فقاتلوهم فمنهم من قتل ومنهم من نجا، فأنزل الله فيهم:
﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا فُتِنُواْ ثُمَّ جَٰهَدُواْ وَصَبَرُوٓاْ إِنَّ رَبَّكَ مِنۢ بَعۡدِهَا لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ ١١٠﴾ [النحل: ١١٠]»[٤٦٦].
«وعن ابن مسعود قال: أَوَّلَ مَنْ أَظْهَرَ إِسْلاَمَهُ سَبْعَةٌ رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَبُو بَكْرٍ وَعَمَّارٌ وَأُمُّهُ سُمَيَّةُ وَصُهَيْبٌ وَبِلاَلٌ وَالْمِقْدَادُ فَأَمَّا رَسُولُ اللَّهِ ج فَمَنَعَهُ اللَّهُ بِعَمِّهِ أَبِى طَالِبٍ وَأَمَّا أَبُو بَكْرٍ فَمَنَعَهُ اللَّهُ بِقَوْمِهِ وَأَمَّا سَائِرُهُمْ فَأَخَذَهُمُ الْمُشْرِكُونَ وَأَلْبَسُوهُمْ أَدْرَاعَ الْحَدِيدِ وَصَهَرُوهُمْ فِى الشَّمْسِ فَمَا مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ وَقَدْ وَاتَاهُمْ عَلَى مَا أَرَادُوا إِلاَّ بِلاَلاً فَإِنَّهُ قَدْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فِى اللَّهِ وَهَانَ عَلَى قَوْمِهِ فَأَخَذُوهُ فَأَعْطَوْهُ الْوِلْدَانَ فَجَعَلُوا يَطُوفُونَ بِهِ فِى شِعَابِ مَكَّةَ وَهُوَ يَقُولُ أَحَدٌ أَحَدٌ»[٤٦٧].
«عن أنس قال: أول من هاجر من الـمسلمين إلى الحبشة بأهله عثمان بن عفان، فقال النبي ج: صحبهما الله إن عثمان لأول من هاجر إلى الله بأهله بعد لوط»[٤٦٨].
«عن أسماء بنت أبي بكر قالت: هاجر عثمان إلى الحبشة فقال النبي ج: إنه لأول من هاجر بعد إبراهيم ولوط»[٤٦٩].
«وعن زيد بن ثابت قال: قال رسول الله ج: ما كان بين عثمان وبين رقية وبين لوط مِن مهاجر»[٤٧٠].
«عن ابن عباس قال: أول من هاجر إلى رسول الله ج عثمان بن عفان كما هاجر لوط إلى إبراهيم»[٤٧١].
«عن علي قال: قال رسول الله ج: دخلت أنا وأبو بكر الغار فاجتمعت العنكبوت فنسجت بالباب فلا تقتلوهن»[٤٧٢].
«عن أبي قلابة أن عمر بن الخطاب مر برجل يقرأ كتابا فاستمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أ تكتب لي من هذا الكتاب؟ قال: نعم فاشترى أديما فهيأه ثم جاء به إليه فنسخ له في ظهره وبطنه ثم أتى به النبي ج: فجعل يقرأه عليه وجعل وجه رسول الله ج يتلوّن فضرب رجل من الأنصار بيده الكتاب وقال: ثكلتك أمك يا ابن الخطاب ألا ترى وجه رسول الله ج منذ اليوم وأنت تقرأ عليه هذا الكتاب؟ فقال النبي ج عند ذلك: إنما بعثت فاتحا وخاتما وأعطيت جوامع الكلم وفواتحه واختصر لي الحديث اختصارا فلا يهلكنكم الـمتهوكون»[٤٧٣].
آيات سوره روم:
قال الله تعالى: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣ فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ٤بِنَصۡرِ ٱللَّهِۚ يَنصُرُ مَن يَشَآءُۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ ٥﴾ [الروم: ١-٥].
اینجا قراء مختلفاند جمعی «غَلبت» به صیغه معلوم و «سيُغلبون» به صیغه مجهول خوانند و جمعی «غُلبت» به صیغه مجهول و «سيَغلبون» به صیغه معلوم تلاوت کنند در وجه اول بشارت است به فتح مسلمین روم را و آن در زمان آن حضرت ج واقع نشد بلکه در زمان شیخین صورت گرفته و انجاز مواعید الهی بر دست خلیفه یکی از خواص خلافت خاصه است.
أخرج الترمذي والحاكم وصححه «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِى قَوْلِهِ: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ٢﴾ قَالَ غُلِبَتْ وَغَلَبَتْ - قَالَ - كَانَ الْمُشْرِكُونَ يُحِبُّونَ أَنْ تَظْهَرَ فَارِسُ عَلَى الرُّومِ لأَنَّهُمْ أَهْلُ أَوْثَانٍ وَكَانَ الْمُسْلِمُونَ يُحِبُّونَ أَنْ تَظْهَرَ الرُّومُ عَلَى فَارِسَ لأَنَّهُمْ أَهْلُ كِتَابٍ فَذَكَرُوهُ لأَبِى بَكْرٍ فَذَكَرَهُ أَبُو بَكْرٍ لِرَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَمَا إِنَّهُمْ سَيَغْلِبُونَ. قَالَ فَذَكَرَهُ أَبُو بَكْرٍ لَهُمْ فَقَالُوا اجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ أَجَلاً فَإِنْ ظَهَرْنَا كَانَ لَنَا كَذَا وَكَذَا وَإِنْ ظَهَرْتُمْ كَانَ لَكُمْ كَذَا وَكَذَا فَجَعَلَ أَجَلاً خَمْسَ سِنِينَ فَلَمْ يَظْهَرُوا فَذَكَرَ ذَلِكَ أَبُو بَكْرٍ لِلنَّبِىِّ ج فَقَالَ: أَلاَ جَعَلْتَهَا إِلَى دُونِ - قَالَ أُرَاهُ قَالَ - الْعَشْرِ. قَالَ قَالَ سَعِيدُ بْنُ جُبَيْرٍ الْبِضْعُ مَا دُونَ الْعَشْرِ ثُمَّ ظَهَرَتِ الرُّومُ بَعْدُ قَالَ فَذَلِكَ قَوْلُهُ: ﴿الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣ فِي بِضۡعِ سِنِينَۗ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤﴾ قَالَ يَفْرَحُونَ -﴿بِنَصۡرِ ٱللَّهِ﴾»[٤٧٤].
«عن ابن مسعود والبراء بن عازب ونيار بن مكرم الأسلمي ورواه أيضاً مرسلا الزهري وقتادة وعكرمة عن ابن عباس قال: قال عمر س: أما الحمد فقد عرفناه فقد يحمد الخلائق بعضهم بعضا وأما لا إله إلا الله فقد عرفناها فقد عُبدت الآلهة من دون الله وأما الله أكبر فقد يكبر الـمصلي وأما سبحان الله فما هو؟ فقال: رجل من القوم، الله أعلم، فقال عمر: قد شقي عمر إن لم يكن يعلم إن الله أعلم، فقال علي: يا أمير الـمؤمنين اسم ممنوع أن ينتحله أحد من الخلائق وإليه مفزع الخلق وأحب أن يقال له، فقال هو كذاك»[٤٧٥].
أخرج مسلم «عَنْ أَنَسٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج تَرَكَ قَتْلَى بَدْرٍ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ حَتَّى جَيَّفُوا ثُمَّ أَتَاهُمْ فَقَامَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ: يَا أُمَيَّةُ بْنَ خَلَفٍ يَا أَبَا جَهْلِ بْنَ هِشَامٍ يَا عُتْبَةُ بْنَ رَبِيعَةَ يَا شَيْبَةُ بْنَ رَبِيعَةَ هَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَكُمْ رَبُّكُمْ حَقًّا فَإِنِّى قَدْ وَجَدْتُ مَا وَعَدَنِى رَبِّى حَقًّا. قَالَ فَسَمِعَ عُمَرُ صَوْتَهُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَتُنَادِيهِمْ بَعْدَ ثَلاَثٍ وَهَلْ يَسْمَعُونَ يَقُولُ اللَّهُ ﻷ: ﴿إِنَّكَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ﴾ فَقَالَ: وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ مَا أَنْتُمْ بِأَسْمَعَ مِنْهُمْ وَلَكِنَّهُمْ لاَ يَسْتَطِيعُونَ أَنْ يُجِيبُوا»[٤٧٦].
سوره لقمان:
قال الله تعالى: ﴿الٓمٓ ١ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡحَكِيمِ ٢ هُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّلۡمُحۡسِنِينَ ٣ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ ٤ أُوْلَٰٓئِكَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٥ وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡتَرِي لَهۡوَ ٱلۡحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًاۚ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِينٞ ٦﴾ [لقمان: ١-٦].
فقیر گوید: خدای تعالی در سوره لقمان تباین مراتب سعداء و اشقیاء بیان میفرماید و لابد هر دو فریق در وقت نزول سورهء لقمان موجود بودند و این سوره مکیه است جمعی را احسان که صفت کاشفه آن اقامت صلاة است و ایتاء زکاة و یقین کردن است به آخرت اثبات میفرماید و قرآن را هدایت و رحمت برای ایشان میسازد و فلاح و وعدهء جنت ایشان را میدهد و جمعی دیگر را اشتراء لهو الحدیث واضلال واستهزاء به آیات الله و استکبار از قبول قرآن بر دامن میبندد.
باز فقیر میگوید: که این آیات تشریف عظیم است برای سُباق مؤمنین از مهاجرین اولین که در وقت نزول سورهء لقمان به شرف اسلام و معارضه با کفار موصوف و مشهور بودند وناهیک به من فضیلة.
آيات سوره السّجدة:
قال تعالى: ﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَى ٱلۡكِتَٰبَ فَلَا تَكُن فِي مِرۡيَةٖ مِّن لِّقَآئِهِۦۖ وَجَعَلۡنَٰهُ هُدٗى لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٢٣ وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ ٢٤﴾ [السجدة: ٢٣-٢٤].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی میفرماید و هر آئینه دادیم موسی را کتاب پس مباش در شبهه از بر خوردنِ کتاب.
مراد از کتاب اول تورات است و از کتاب ثانی قرآن عظیم اینجا (صنعت) استخدام[٤٧٧] که فنی است از بدیع بکار برده شد ﴿وَجَعَلۡنَٰهُ هُدٗى﴾ و ساختیم تورات را هدایت برای بنىاسرائیل و ساختیم از بنی اسرائیل پیشوایان که راه مینمودند به توفیق ما چون صبر کردند و به آیات ما یقین میآوردند.
باز فقیر میگوید: خدای تعالی در اول کلام ذکر مومنین کاملین فرمود: ﴿إِنَّمَا يُؤۡمِنُ بَِٔايَٰتِنَا ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ...﴾ [السجدة: ١٥]. بعد از آن فرق در معاد این جماعه و معاد جماعه که طرف مقابل ایشان واقع شدهاند ارشاد نمود ﴿أَفَمَن كَانَ مُؤۡمِنٗا كَمَن كَانَ فَاسِقٗاۚ لَّا يَسۡتَوُۥنَ ١٨﴾ [السجدة: ١٨]. بعد از آن تشبیه داد حالت آن حضرت را به حالت حضرت موسی که پیش از این به حضرت موسی تورات دادیم و آن را سبب هدایت بنیاسرائیل گردانیدیم پس اگر ترا قرآن دادیم و آن را هدایت امت مرحومه گردانیدیم محل استبعاد نیست و از بنی اسرائیل جمعی را ائمه ساختیم چون استحقاق امامت پیدا کردند و به صبر بر مشاق جهاد و مخاصمهء کفار و به قوت یقین پس اگر از مؤمنین کاملین جمعی را از امت تو امام سازیم و به دست ایشان عالمی را مهتدی گردانیم جای تعجب نیست و در این آیت به حسب سباق و سیاق اشارتیست خفی به آن که جماعهى از امت مرحومه ائمه خواهند بود:
تدرو حسن دارد آشیان در هر بن خاری
ولی هر دیده که بیند شکار چشم باز است
آيات سوره احزاب:
قال الله تعالى: ﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا ٢٢ مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا ٢٣ لِّيَجۡزِيَ ٱللَّهُ ٱلصَّٰدِقِينَ بِصِدۡقِهِمۡ وَيُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ إِن شَآءَ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٢٤﴾ [الأحزاب: ٢٢-٢٤].
فقیر گوید عفی عنه: این آیت در قصه احزاب نازل شده ﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ﴾ و چون دیدند مسلمانان افواج مشرکین را گفتند این است آنچه وعده داد ما را خدا و رسول او و راست فرمود خدا و رسول او و زیاده نه کرد آمدن افواج مشرکین در حق ایشان مگر باور داشتن و گردن نهادن را یعنی آنحضرت ج خبر دادند که چند روز از دست کافران شدتی پیش خواهد آمد بعد از آن فتح و نصرت نصیب شما خواهد شد ﴿وَتِلۡكَ ٱلۡأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾ [آلعمران: ١٤٠]. چون مؤمنان اجتماع کفار دیدند دانستند که نصفی از موعود به انجاز رسید و توقع نصف ثانی در دلهای ایشان مستحکم شد ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ﴾ از مسلمانان جمعی هستند که راست کردند با خدا آنچه بر آن عهد بسته بودند با خدای ﻷ یعنی ثبات قدم در مواطن حرب اختیار نمودند پس از ایشان کسی هست که به تمام رسانید نذر خود را و از ایشان کسی هست که انتظار میکشد تمامی نذر خود را یعنی محقین مؤمنین با خدا عهد بستند که در اعلاء كلمة الله سعی جمیل بکار برند و در مواقع حرب ثابت قدم باشند پس گروهی از ایشان آنچه کردنی بود کردند و به انجام رسانیدند یعنی شهید شدند یا غیر از اعلاء كلمة الله که به وقوع آمد نصیب ایشان چیزی دیگر نبود اگر چه باقی ماندند و گروهی هنوز بار دیگر در انتظار اعلای كلمة الله هستند یعنی باقیمانند بعد آن حضرت ج بعد از وفات وی ج در اعلای كلمة الله داد اسلام دادند.
باز فقیر گوید: در این آیات تشریف عظیم است برای جمعی که در غزوه احزاب ظاهراً و باطناً استقامت نمودند و بذل جهد در جهاد کردند و بیشک خلفاء از آن جماعه بودند و اشاره خفیه است به آنکه هنوز کارها در پیش است از جمعی سعی بلیغ در آن کارها به ظهور خواهد رسید.
فقد أخرج البخاري ومسلم «عن ابن عباس أن عمر قام فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: يا أيها الناس لا تخدعن من آيات الرجم[٤٧٨] فإنها أنزلت في كتاب وقرأناها وإنها ذهبت في قرآن كثير ذهب مع محمد ج، وآية ذلك أن النبي ج قد رَجم، وأن أبا بكر قد رجم ورجمت بعدهما وإنه سيجيء قوم من هذه الأمة يكذبون بالرجم»[٤٧٩].
«وروي ذلك عن عبد الرحمن بن عوف وسعيد بن الـمسيب وزيد بن أسلم عن كثير بن عبد الله بن عمرو بن عوف الـمزني عن أبيه عن جده قال: خط رسول الله ج الخندق عام الأحزاب فخرجت لنا من الخندق صخرة بيضاء مدوّرة فكُسرت حديدنا وشقت علينا فشكونا إلى رسول الله ج، فأخذ المِعْوَل من سلمان فضرب الصخرة ضربة صدعها وبرقت منها برقة أضاء ما بين لابتي الـمدينة حتى لكان مِصباحا في جوف ليلٍ مظلم فكبّر رسول الله ج فكبر الـمسلمون ثم ضربها الثانية فصدعها وبرق منها برقة أضاء ما بين لابتيها فكبر وكبر الـمسلمون ثم ضربها الثالثة فكسرها وبرق منها برقة أضاء ما بين لابتيها فكبر وكبر الـمسلمون فسألناه فقال: أضاء لي في الأولى قصور الحيرة ومدائن كسرى كأنها أنياب الكلاب فأخبرني جبرئيل إن أمتي ظاهرة عليها وأضاء لي في الثانية القصور الحُمر من أرض الروم كأنها أنياب الكلاب وأخبرني جبرئيل أن أمتي ظاهرة عليها فاَبشروا بالنصر فاستبشر الـمسلمون وقالوا: الحمد لله موعد صادق بأن وعدنا النصر بعد الحصر فطلعت الأعراب فقال الـمسلمون: ﴿هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِيمَٰنٗا وَتَسۡلِيمٗا ٢٢﴾ [الأحزاب: ٢٢]. وقال الـمنافقون: ألا تعجبون يحدثكم ويعدكم ويمنّيكم الباطل إنه يُبصِر من يثرب قصور الحيرة ومدائن كسرى وإنها تفتح لكم وأنتم تحفرون الخندق ولا تستطيعون أن تبرزوا وأنزل القرآن: ﴿وَإِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ١٢﴾ [الأحزاب: ١٢]»[٤٨٠].
«عن قتادة قال: همّ عمر بن الخطاب أن ينهي عن الحِبَرة من صاغ البول فقال له رجل: اليس قد رأيت رسول الله ج يلبسها، قال عمر: بلى قال الرجل: ألم يقل الله: ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَة﴾ [الأحزاب: ٢١]»[٤٨١].
«وعَنِ ابْن عَبَّاسٍ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ أَكَبَّ عَلَى الرُّكْنِ فَقَالَ إِنِّى لأَعْلَمُ أَنَّكَ حَجَرٌ وَلَوْ لَمْ أَرَ حِبِّى ج قَبَّلَكَ أَوِ اسْتَلَمَكَ مَا اسْتَلَمْتُكَ وَلاَ قَبَّلْتُكَ ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَة﴾ [الأحزاب: ٢١]»[٤٨٢].
«و عَنْ يَعْلَى بْنِ أُمَيَّةَ قَالَ طُفْتُ مَعَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلَمَّا كُنْتُ عِنْدَ الرُّكْنِ الَّذِى يَلِى الْبَابَ مِمَّا يَلِى الْحَجَرَ أَخَذْتُ بِيَدِهِ لِيَسْتَلِمَ فَقَالَ أَمَا طُفْتَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج قُلْتُ بَلَى. قَالَ فَهَلْ رَأَيْتَهُ يَسْتَلِمُهُ قُلْتُ لاَ. قَالَ فَانْفُذْ عَنْكَ فَإِنَّ لَكَ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةً حَسَنَةً»[٤٨٣].
«عن عيسى بن طلحة قال: دخلتُ على أم الـمؤمنين عائشة وعائشة بنت طلحة هي تقول لأمها أسماء: أنا خير منكِ وأبي خير من أبيك فجعلت أسماء تشمتها وتقول: أنت خير مني، فقالت عائشة: ألا أقضي بينكما، قالت: بلى، قالت: فإن أبا بكر دخل على رسول الله ج فقال له: أنت عتيق الله من النار، قالت: فمن يومئذ سمي عتيقاً، ثم دخل طلحة فقال: أنت يا طلحة ممن قضى نحبه»[٤٨٤].
«عَنْ جَابِرٍ قَالَ أَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ يَسْتَأْذِنُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج وَالنَّاسُ بِبَابِهِ جُلُوسٌ فَلَمْ يُؤْذَنْ لَهُ ثُمَّ أَقْبَلَ عُمَرُ فَاسْتَأْذَنَ فَلَمْ يُؤْذَنْ لَهُ ثُمَّ أُذِنَ لأَبِى بَكْرٍ وَعُمَرَ فَدَخَلاَ وَالنَّبِىُّ ج جَالِسٌ وَحَوْلَهُ نِسَاؤُهُ وَهُوَ سَاكِتٌ فَقَالَ عُمَرُ لأُكَلِّمَنَّ النَّبِىَّ ج لَعَلَّهُ يَضْحَكُ. فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَوْ رَأَيْتَ بِنْتَ زَيْدٍ امْرَأَةَ عُمَرَ سَأَلَتْنِى النَّفَقَةَ آنِفاً فَوَجَأْتُ عُنُقَهَا فَضَحِكَ النَّبِىُّ ج حَتَّى بَدَا نَاجِذُهُ قَالَ: هُنَّ حَوْلِى كَمَا تَرَى يَسْأَلْنَنِى النَّفَقَةَ. فَقَامَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى عَائِشَةَ لِيَضْرِبَهَا وَقَامَ عُمَرُ إِلَى حَفْصَةَ كِلاَهُمَا يَقُولاَنِ تَسْأَلاَنِ رَسُولَ اللَّهِ ج مَا لَيْسَ عِنْدَهُ. فَنَهَاهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ج فَقُلْنَ نِسَاؤُهُ وَاللَّهِ لاَ نَسْأَلُ رَسُولَ اللَّهِ ج بَعْدَ هَذَا الْمَجْلِسِ مَا لَيْسَ عِنْدَهُ. قَالَ وَأَنْزَلَ اللَّهُ ﻷ الْخِيَارَ فَبَدَأَ بِعَائِشَةَ فَقَالَ: إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أَذَكُرَ لَكِ أَمْراً مَا أُحِبُّ أَنْ تَعْجَلِى فِيهِ حَتَّى تَسْتَأْمِرِى أَبَوَيْكِ ». قَالَتْ مَا هُوَ قَالَ فَتَلاَ عَلَيْهَا ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ﴾ [الأحزاب: ٢٨]. الآيَةُ قَالَتْ عَائِشَةُ أَفِيكَ أَسْتَأْمِرُ أَبَوَىَّ بَلْ أَخْتَارُ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَأَسْأَلُكَ لاَ تَذْكُرُ لاِمْرَأَةٍ مِنْ نِسَائِكَ مَا اخْتَرْتُ. فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يَبْعَثْنِى مُعَنِّفاً وَلَكِنْ بَعَثَنِى مُعَلِّماً مُيَسِّراً لاَ تَسْأَلُنِى امْرَأَةٌ مِنْهُنَّ عَمَّا اخْتَرْتِ إِلاَّ أَخْبَرْتُهَا»[٤٨٥].
«عن عمر قال: استعينوا على النساء بالعرى، إن إحداهن إذا كثرت ثيابها وحسنت زينتها أعجبها الخروج»[٤٨٦].
«عن معاذ عن رسول الله ج أَنَّ رَجُلا سَأَلَهُ، فَقَالَ: أَيُّ الْمُجَاهِدِينَ أَعْظَمُ أَجْرًا؟ قَالَ: أَكْثَرُهُمْ لِلَّهِ ذِكْرًا، قَالَ: وَأَيُّ الصَّائِمِينَ أَعْظَمُ لِلَّهِ أَجْرًا؟ قَالَ: أَكْثَرُهُمْ لِلَّهِ ذِكْرًا، ثُمَّ ذَكَرَ الصَّلاةَ وَالزَّكَاةَ وَالْحَجَّ وَالصَّدَقَةَ، كُلُّ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَقُولُ: أَكْثَرُهُمْ لِلَّهِ ذِكْرًا، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ لِعُمَرَ س: يَا أَبَا حَفْصٍ ذَهَبَ الذَّاكِرُونَ اللَّهَ بِكُلِّ خَيْرٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَجَلْ»[٤٨٧].
«عن مجاهد قال: لـما نزلت: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّ...﴾ [الأحزاب: ٥٦]. قال أبو بكر يا رسول الله ما أنزل الله عليك خيرا إلا أشركنا فيه فنزلت: ﴿هُوَ ٱلَّذِي يُصَلِّي عَلَيۡكُمۡ وَمَلَٰٓئِكَتُهُۥ﴾ [الأحزاب: ٤٣]»[٤٨٨].
أخرج الترمذي وحسنه والحاكم وصححه «عَنْ أُمِّ هَانِئٍ بِنْتِ أَبِى طَالِبٍ قَالَتْ خَطَبَنِى رَسُولُ اللَّهِ ج فَاعْتَذَرْتُ إِلَيْهِ فَعَذَرَنِى ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَكَ أَزۡوَٰجَكَ ٱلَّٰتِيٓ ءَاتَيۡتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتۡ يَمِينُكَ مِمَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّٰتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَٰلَٰتِكَ ٱلَّٰتِي هَاجَرۡنَ مَعَكَ وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِيِّ﴾ [الأحزاب: ٥٠]. الآيَةَ قَالَتْ فَلَمْ أَكُنْ أَحِلُّ لَهُ لأَنِّى لَمْ أُهَاجِرْ كُنْتُ مِنَ الطُّلَقَاءِ»[٤٨٩].
«وعن أبي صالح مولى أم هاني قال: خطب رسول الله ج أم هاني بنت أبي طالب فقالت: يا رسول الله إني مؤتمَّةٌ[٤٩٠] وبَنيَّ صغار فلما أدرك بنوها عرضت نفسها عليه، فقال: أما الآن فلا إن الله أنزل علي: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَكَ أَزۡوَٰجَكَ ٱلَّٰتِيٓ ءَاتَيۡتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتۡ يَمِينُكَ مِمَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّٰتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَٰلَٰتِكَ ٱلَّٰتِي هَاجَرۡنَ مَعَكَ﴾ ولم تكن من الـمهاجرين»[٤٩١].
«عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ عُمَرُ س قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، يَدْخُلُ عَلَيْكَ الْبَرُّ وَالْفَاجِرُ، فَلَوْ أَمَرْتَ أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِينَ بِالْحِجَابِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ آيَةَ الْحِجَابِ»[٤٩٢].
«عن ابن عباس قال: دخل رجل على النبي ج فأطال الجلوس فقام النبي ج مرارا كي يتبعه ويقوم، فلم يفعل، فدخل عمر فرأى الرجل وعرف الكراهية في وجه رسول الله ج لـمقعده فقال: لعلك آذيت النبي ج ففطن الرجل فقام، فقال النبي ج: قد قمت مرارا كي يتبعني فلم يفعل، فقال عمر: لو اتخذت حجابا فإن نساءك لسن كسائر النساء وهو أطهر لقلوبهن فأنزل الله: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ...﴾ [الأحزاب: ٥٣]. فأرسل إلى عمر فأخبره بذلك».
«وعن عائشة قالت: كنت آكل مع النبي ج في قعب[٤٩٣] فمرّ عمر فدعاه فأكل فأصاب إصبعه إصبعي فقال عمر: أوه! لو اُطاعُ فيكن ما رأتْكن عين، فنزلت آية الحجاب»[٤٩٤].
«وعَنْ عَائِشَةَ أَنَّ أَزْوَاجَ النَّبِىِّ ج كُنَّ يَخْرُجْنَ بِاللَّيْلِ إِذَا تَبَرَّزْنَ إِلَى الْمَنَاصِعِ - وَهُوَ صَعِيدٌ أَفْيَحُ - فَكَانَ عُمَرُ يَقُولُ لِلنَّبِىِّ ج احْجُبْ نِسَاءَكَ. فَلَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَّهِ ج يَفْعَلُ، فَخَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ زَوْجُ النَّبِىِّ ج لَيْلَةً مِنَ اللَّيَالِى عِشَاءً، وَكَانَتِ امْرَأَةً طَوِيلَةً، فَنَادَاهَا عُمَرُ أَلاَ قَدْ عَرَفْنَاكِ يَا سَوْدَةُ. حِرْصًا عَلَى أَنْ يَنْزِلَ الْحِجَابُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ آيَةَ الْحِجَابِ قال الله تعالى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتَ ٱلنَّبِيِّ...﴾ [الأحزاب: ٥٣]»[٤٩٥].
«وعن ابن مسعود قال: فَضَلَ النَّاسَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ بِأَرْبَعٍ بِذِكْرِ الأَسْرَى يَوْمَ بَدْرٍ أَمَرَ بِقَتْلِهِمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ ﻷ: ﴿لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ٦٨﴾ [الأنفال: ٦٨]. وَبِذِكْرِهِ الْحِجَابَ أَمَرَ نِسَاءَ النَّبِىِّ ج أَنْ يَحْتَجِبْنَ فَقَالَتْ لَهُ زَيْنَبُ وَإِنَّكَ عَلَيْنَا يَا ابْنَ الْخَطَّابِ وَالْوَحْىُ يَنْزِلُ فِى بُيُوتِنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ ﻷ: ﴿وَإِذَا سَأَلۡتُمُوهُنَّ مَتَٰعٗا فَسَۡٔلُوهُنَّ مِن وَرَآءِ حِجَابٖ﴾ [الأحزاب: ٥٣]. وَبِدَعْوَةِ النَّبِىِّ ج لَهُ اللَّهُمَّ أَيِّدِ الإِسْلاَمَ بِعُمَرَ. وَبِرَأْيِهِ فِى أَبِى بَكْرٍ كَانَ أَوَّلَ النَّاسِ بَايَعَهُ»[٤٩٦].
«عن أبي بكر الصديق قال: كنت عند النبي ج فجاء رجل فسلم فرد النبي ج وأطلق وجهه وأجلسه إلى جنبه فلما قضى الرجل حاجته نهض، فقال النبي ج: يا أبا بكر هذا الرجل يرفع له كل يوم كعمل أهل الأرض، قلت: ولِم ذاك؟ قال: إنه كلما أصبح صلى عليَّ عشر مرات كصلاة الخلق أجمع، قلت: وما ذاك؟ قال: يقول: اللهم صل على محمد النبي عدد من صلى عليه من خلقك وصل على محمد النبي كما ينبغي لنا أن نصلي عليه وصل على محمد النبي كما أمرتنا أن نصلي عليه»[٤٩٧].
«وعن أبي بكر الصديق قال: الصلاة على النبي ج أمحق للخطايا من الماء للنار والسلام على النبي ج أفضل من عتق الرقاب وحب رسول الله ج أفضل من مهج الأنفس[٤٩٨] أو قال: من ضرب السيف في سبيل الله»[٤٩٩].
«وعن قتادة في الآية: ﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ...﴾ [الأحزاب: ٥٨]. قال: إياكم وأذى المؤمنين فإن الله يحوطه ويغضب له وقد زعموا أن عمر بن الخطاب قرأها ذات يوم فافزعه ذلك حتى ذهب إلى اُبيّ بن كعب فدخل عليه فقال: يا أبا الـمنذر إني قرأت آية من كتاب الله فوقعت مني كل موقع ﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾ [الأحزاب: ٥٨]. والله إني لأعاقبهم وأضربهم، فقال له: إنك لست منهم، إنما أنت مؤدب إنما أنت معلم»[٥٠٠].
«وعن الشعبي أن عمر بن الخطاب قال: إني لأبغض فلانا فقيل للرجل ما شأن عمر يبغضك، فلما كثر القوم في الدار جاء فقال: يا عمر أفتَقتُ في الإسلام فتقا؟ قال: لا، قال: فجنيت جناية؟ قال: لا، قال: أحدثت حدَثا؟ قال: لا، قال: فعلامَ تبغضني وقال الله: ﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَيۡرِ مَا ٱكۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا٥٨﴾ [الأحزاب: ٥٨]. فقد آذيتني فلا غفرها الله لك، فقال عمر صدق والله ما فتق فتقا ولا ولا فاغفرها لي، فلم يزل به حتى غفر له»[٥٠١].
«عن أبي قلابة قال: كان عمر بن الخطاب لا يَدعُ في خلافته اَمَةً تتقنّع ويقول: إنما القناع للحرائر لكي لا يؤذين»[٥٠٢].
«وعن أنس رأى عمر جارية متقنعة فضربها بدرته وقال: ألقى القناع لا تشبهين للحرائر»[٥٠٣].
آيات سوره سبا:
قال الله تعالى: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا فِي قَرۡيَةٖ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتۡرَفُوهَآ إِنَّا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ كَٰفِرُونَ ٣٤ وَقَالُواْ نَحۡنُ أَكۡثَرُ أَمۡوَٰلٗا وَأَوۡلَٰدٗا وَمَا نَحۡنُ بِمُعَذَّبِينَ ٣٥ قُلۡ إِنَّ رَبِّي يَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن يَشَآءُ وَيَقۡدِرُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٣٦ وَمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُكُم بِٱلَّتِي تُقَرِّبُكُمۡ عِندَنَا زُلۡفَىٰٓ إِلَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ جَزَآءُ ٱلضِّعۡفِ بِمَا عَمِلُواْ وَهُمۡ فِي ٱلۡغُرُفَٰتِ ءَامِنُونَ ٣٧ وَٱلَّذِينَ يَسۡعَوۡنَ فِيٓ ءَايَٰتِنَا مُعَٰجِزِينَ أُوْلَٰٓئِكَ فِي ٱلۡعَذَابِ مُحۡضَرُونَ ٣٨﴾ [سبا: ٣٤-٣٨].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی در این آیات بیان میفرماید شبهه از شبهات کفار که اکثر اهل دنیا در هر طبقه گرفتار آن شبههاند یعنی نظر به اموال و اولاد خود کردن و فضیلت را به وجود آن دانستن و نجات آخرت با فضیلت نفسانی بر آن دائر ساختن، و جواب این شبهه ارشاد مینماید ﴿قُلۡ إِنَّ رَبِّي يَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ﴾ بگو هر آئینه پروردگار من فراخ میسازد روزی را برای هر که خواهد و تنگ میکند بر هر که خواهد لیکن اکثر مردمان نمیدانند حقیقت حال را و نیست مالهای شما و نه اولاد شما به این مثابه که نزدیک گرداند شما را پیش ما به منزلت قرب لیکن هر که ایمان آورد و کار شائسته کرد این جماعه را باشد جزای دو چند به عوض آنچه عمل کردند و ایشان در کوشکهای بلند از جمیع مخوفات ایمن باشند و آنانکه سعی میکنند در آیات ما غلبه کنان این جماعه در عذاب حاضر کرده شدگانند.
باز فقیر میگوید: اسقاط اعتبار مال و اولاد و جاه و حسب و نسب در فضائل مسلمین فیما بینهم و اعتبار وصف ایمان قلب و اعمال جوارح در فضیلت مسلمانان اصلی عظیم است از اصول اسلام.
«عن إبراهيم التميمي قال: قال رجل عند عمر: اللهم اجعلني من القليل، فقال عمر: ما هذا الدعاء الذي تدعوه؟ قال: إني سمعت الله يقول: ﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ﴾ [سبا: ١٣]. فأنا أدعو الله أن يجعلني من ذلك القليل. فقال عمر: كل الناس أعلم عن عمر»[٥٠٤].
«وعن مسعر قال: سمع عمر رجلا يقول: اللهم اجعلني من القليل. فقال: يا عبد الله ما هذا ؟! قال: سمعت الله يقول: ﴿وَمَنۡ ءَامَنَۚ وَمَآ ءَامَنَ مَعَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٞ﴾ [هود: ٤٠]. ﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ﴾ وذكر آية أخرى، فقال عمر: كل أحد أفقه من عمر»[٥٠٥].
آيات سوره فاطر:
قال الله تعالى: ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَاۖ فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَيۡرَٰتِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡكَبِيرُ ٣٢﴾ [فاطر: ٣٢].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی در اول کلام فضیلت جمعی که تلاوت کتاب الله میکنند و اقامت صلاة و انفاق در سِر و علانیه به عمل میآرند بیان مىفرماید و اجر جزیل برای ایشان مقرر مینماید بعد از آن ارشاد میکند که قرآن عظیم حق است به سوی تو وحی فرستادیم آن را موافق کتابهای پیشین بعد از آن میفرماید: ¬﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ...﴾ یعنی بعد از آنکه قرآن را به تو وحی نمودیم وارث قرآن ساختیم امت برگزیدهء را از بندگان خود پس از ایشان کسی هست که ظلم کرده است بر نفس خود به ارتکاب بعضی معاصی و باز از آن ندامت میکشند و بعض از ایشان میانه رو است و بعض از ایشان پیشی گیرنده است به جانب بهترین حالتی یا خصلتی به توفیق خدای تعالی این است فضل بزرگ. بعد از آن ثواب امت مرحومه بیان میفرماید: ﴿جَنَّٰتُ عَدۡنٖ يَدۡخُلُونَهَا...﴾ [فاطر: ٣٣]. و عقوبت اضداد ایشان که بر طرف مقابل افتادهاند ارشاد مینماید ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمۡ نَارُ جَهَنَّمَ لَا يُقۡضَىٰ عَلَيۡهِمۡ...﴾ [فاطر: ٣٦].
باز فقیر میگوید: این آیت با آیات دیگر نص است در تقسیم امت مرحومه به سه قسم:
اعلی همه سابقیناند یعنی صدیقین و صالحین و ایشان را مقربین نیز گویند.
و قسم اوسط مقتصد یعنی اصحاب الیمین و ابرار.
و فرو ترین همه ظالم است یعنی کسیکه اعتقاد ایمان درست کرده است و در اعمال تقصیری از وی واقع شد و به ندامت و بازگشت به جانب الهی تدارک آن مینماید. و سابقاً بیان کردیم که خلافت خاصه وقتی متحقق شود که خلیفه از سابقین مقربین باشد فیما یتعلق بنفسه و از سابقین اولین باشد در طبقات مؤمنین به اعتبار سوابق اسلامیه فتدبر.
«عن الضحاك عن ابن عباس قال: نزلت هذه الآية: ﴿أَفَمَن زُيِّنَ لَهُۥ سُوٓءُ عَمَلِهِۦ فَرَءَاهُ حَسَنٗا﴾ [فاطر: ٨]. حيث قال النبي ج: اللهم أعز دينك بعمر بن الخطاب أو بأبي جهل بن هشام فهدى اله عمر وأضل أبا جهل ففيهما أنزلت»[٥٠٦].
«عن سعيد بن الـمسيب قال: وضع عمر بن الخطاب للناس ثماني عشر كلمة حكم كلها:
١- ما عاقبت من عصى الله فيك بمثل أن تطيع الله فيه[٥٠٧].
٢- ضع أمر أخيك على أحسنه حتى يجيئك من ما يغلبك.
٣- لا تظنن بكلمة خرجت من مسلم شرا وأنت تجد لها في الخير محملا.
٤- من عرض نفسه للتهمة فلا يلومن من أساء به الظن.
٥- من كتم سرّه كانت الخيرة في يده.
٦- عليك بأخوان الصدق تعش في أكنافهم فإنهم زينة في الرخاء عدة في البلاء.
٧- عليك بالصدق وإن قتلك.
٨- لا تعرَّض فيما لا يعني.
٩- لا تسأل عما لم يكن فإن فيما كان شغلا عما لم يكن.
١٠- لا تطلبن حاجتك إلى من لا يحب نجاحها لك.
١١- لا تهاون بالحلف الكاذب فيُهلكك الله.
١٢- لا تصحب الفجار لتعلم من فجورهم.
١٣- اعتزل عدوك.
١٤- احذر صديقك إلا الأمين ولا أمين إلا من خشي الله.
١٥- تخشّ عند القبور.
١٦- ذلّ عند الطاعة.
١٧- واستعصم عند الـمعصية.
١٨- واستشر في أمرك الذين يخشون الله فإن الله تعالى يقول: ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾ [فاطر: ٢٨]»[٥٠٨].
«عن عمر بن الخطاب سمعت رسول الله ج يقول: سابقُنا سابق ومقتصدنا ناج وظالـمنا مغفور له. وقرأ عمر: ﴿فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ...﴾ [فاطر: ٣٢]»[٥٠٩].
«وعن عثمان بن عفان أنه أفزع بهذه الآية، ثم قال: ألا إنَّ سابقنا أهل جهادنا ألا وإن مقتصدنا أهل حضرنا وظالـمنا أهل بَدْونا»[٥١٠].
«وعن صهيب سمعت رسول الله ج يقول في الـمهاجرين: هم السابقون الشافعون الـمدلون على ربهم والذي نفس محمد بيده إنهم ليأتون يوم القيامة وعلى عواتقهم السلاح فيقرعون باب الجنة فيقول لهم الخزنة: من أنتم؟ فيقولون: نحن المهاجرون فيقول لهم الخزنة: هل حوسبتم فيجثون[٥١١] على ركبهم ويرفعون أيديهم إلى السماء فيقولون: أي رب أ بهذه نحاسب قد خرجنا وتركنا الأهل والـمال والولد فيمثل الله لهم أجنحة من ذهب مخوصة بالزبرجد والياقوت فيطيرون حتى يدخلون الجنة فذلك قوله: ﴿وَقَالُواْ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِيٓ أَذۡهَبَ عَنَّا ٱلۡحَزَنَۖ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٞ شَكُورٌ ٣٤ ٱلَّذِيٓ أَحَلَّنَا دَارَ ٱلۡمُقَامَةِ مِن فَضۡلِهِۦ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٞ وَلَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٞ ٣٥﴾ [فاطر: ٣٤-٣٥]. قال رسول الله ج: فهم بمنازلهم في الجنة أعرف بمنازلهم في الدنيا»[٥١٢].
آيات سوره يس:
قال الله تعالى: ﴿وَجَآءَ مِنۡ أَقۡصَا ٱلۡمَدِينَةِ رَجُلٞ يَسۡعَىٰ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱتَّبِعُواْ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٢٠ٱتَّبِعُواْ مَن لَّا يَسَۡٔلُكُمۡ أَجۡرٗا وَهُم مُّهۡتَدُونَ ٢١﴾ [یس: ٢٠-٢١].
فقیر گوید: خدای تعالی در این آیات ارشاد میکند که جمعی از غیر انبیاء کلمه حق را به شهادت قلب خود میشناسند و به متعابعت انبیاء جمهور بنی آدم را به آن كلمة الحق دعوت مینمایند و در آخرت اجر جزیل که تلو مراتب انبیاء میتوان گفت مییابند و این یکی از صفات خلافت خاصه است فتدبر.
«عن أبي بكر الصديق قال: قال رسول الله ج: سورة يس تدعى في التوراة المُعِمَّة تعم صاحبها بخير الدنيا والآخرة وتُكابِد عنه بلوى الدنيا والآخرة وتدفع عنه أهاويل الآخرة وتدعى الدافعة والقاضية تدفع عن صاحبها كل سوء وتقضي له كل حاجة من قرأها عدلت عشرين حجة ومن سمعها عدلت له ألف دينار في سبيل الله ومن كتبها ثم شربها أدخلت جوفه ألف دواء وألف نور وألف يقين وألف بركة وألف رحمة ونزعت عنه كل غل وداء»[٥١٣].
«وعن أبي بكر الصديق س قال: قال رسول الله ج من زار قبر والديه أو أحدهما في كل جمعة فقرأ عندهما يس غفر الله تعالى له بعدد كل حرف منها»[٥١٤].
«عن عروة قال: قدم عروة بن مسعود الثقفي على رسول الله ج فاسلم ثم استأذن ليرجع إلى قومه فقال له رسول الله ج: إنهم قاتلوك، قال لو وجدوني نائما ما أيقظوني، فرجع إليهم فدعاهم إلى الإسلام فعصوه واسمعوه من الأذى فلما طلع الفجر قام على غرفة فأذن بالصلاة وتشهد فرماه رجل من ثقيف بسهم فقتله فقال رسول الله ج حين بلغه قتْله: مثَلُ عروة مثل صاحب يس دعا قومه إلى الله فقتلوه»[٥١٥].
«عن الحسن أن النبي ج كان يتمثل بهذا البيت:
كفى بالإسلام والشيب للمرء ناهيا.
فقال أبو بكر: يا رسول الله إنما قال الشاعر: كفى الشيب والإسلام للمرء ناهيا. فأعاده كالأول، فقال أبو بكر: أشهد أنك رسول الله ج، ما علمك الشعر وما ينبغي لك»[٥١٦].
«وعن عبد الرحمن ابن أبي الزناد أن النبي ج قال للعباس بن مرداس: أرأيت قولك: أصبح نهبي ونهب العُبيد: بين الأقرع وعيينة.
فقال أبو بكر: بأبي أنت وأمي يا رسول الله ما أنت بشاعر ولا راويه وما ينبغي لك إنما قال: بين عيينة والأقرع»[٥١٧].
آيات سوره الصّافات:
قال الله تعالى: ﴿وَلَقَدۡ سَبَقَتۡ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٧١ إِنَّهُمۡ لَهُمُ ٱلۡمَنصُورُونَ١٧٢وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ١٧٣﴾ [الصافات: ١٧١-١٧٣].
«هر آئینه در ازل ثابت شده وعدهء ما برای بندگان فرستادهء خویش که هر آئینه ایشاناند یاری داه شده و هر آئینه لشکر ما همان است غالب». فقیر گوید: صحیح در تفسیر این آیه آنست که مراد از مرسلین در این آیت آن پیغامبراناند که به جهاد یا مخاصمهء کفار مأموراند نه آن جماعه که محض برای الزام حجت ایشان را خدای تعالی فرستاده پس ایشان همه منصورند در دنیا و آخرت. مراد از لشکر تابعان رسلاند که داعیه نصرت پیغامبران و اعلاء كلمة الله در جذر قلوب ایشان منفوخ شده و این جماعه چه در حضور پیغامبر و چه بعد انتقال وی ج به رفیق اعلی پیوسته غالب و چیره دستاند بر مبعوث الهیم.
باز فقیر گوید: که بعد وجود این وعده چون دیدیم که در قلوب طائفه از اصحاب آن حضرت ج داعیهء اعلاء كلمة الله منفوخ شد و ایشان بر دوست ودشمن غالب آمدند بالبداهت دانسته شد که بشرف تخصیص جندنا مشرفاند وهو المقصود
«عن النعمان بن بشير عن عمر بن الخطاب في قوله: ﴿ٱحۡشُرُواْ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ وَأَزۡوَٰجَهُمۡ﴾ [الصافات: ٢٢]. قال: أمثالهم الذين هم مثلهم، يجيء أصحاب الريا مع أصحاب الريا وأصحاب الزنا مع أصحاب الزنا وأصحاب الخمر مع أصحاب الخمر أزواج في الجنة وأزواج في النار»[٥١٨].
آيات سوره ص:
قال الله تعالى: ﴿أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ كَٱلۡمُفۡسِدِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ نَجۡعَلُ ٱلۡمُتَّقِينَ كَٱلۡفُجَّارِ ٢٨ كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ مُبَٰرَكٞ لِّيَدَّبَّرُوٓاْ ءَايَٰتِهِۦ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٢٩﴾ [ص: ٢٨-٢٩].
«آیا میگردانیم آنان را که ایمان آوردند و کارهای شائسته کردند مانند تباهی کنندگان در زمین یا میسازیم پرهیزگاران را مانند بدکاران. قرآن کتابی است با برکت که فرود آوردیم آن را به سوی تو تا تأمل کنند مردمان آیات آن را و تا پند پذیرند خداوندان خرَد».
فقیر گوید: ظاهر آن است که مراد جمعی هستند که در زمان نزول سوره ایمان آوردند یا گوئیم این جماعه البته داخلاند در این عموم چنانکه گفتند سبب نزول مراد بالقطع است از عمومات قرآن وحینئذ تشریف عظیم است برای مهاجرین اولین.
«عن السائب بن يزيد قال: صليت خلف عمر الفجر فقرأ بنا سورة ص فسجد فيها، فلما قضى الصلاة قال له رجل: يا أمير الـمؤمنين ومن عزائم السجود هذه؟ فقال: كان رسول الله ج يسجد فيها»[٥١٩].
«عن أبي مريم قال: لما قدم عمر الشام أتى محراب داود فصلى فيه فقرأ سورة ص فلما انتهى إلى السجدة سجد»[٥٢٠].
«عن عمر بن الخطاب أنه سأل طلحة والزبير وكعبا وسلمان ما الخليفة من المَلِك؟ فقال طلحة والزبير: ما ندري، فقال سلمان: الخليفة الذي يعدل في الرعية ويقسم بينهم بالسوية ويشفق عليهم شفقة الرجل على أهله ويقضي بكتاب الله، فقال كعب: ما كنت أحسب أن في الـمجلس أحداً يعرف الخليفة من الـملك غيري»[٥٢١].
«وعن سلمان أن عمر قال له: أنا ملك أم خليفة؟ فقال له سلمان: إن أنت جبيت من أرض المسلمين درهما أو أقل أو أكثر ثم وضعته في غير حقه فأنت ملك غير خليفة، فاستعبر (بكى) عمر»[٥٢٢].
«وعن سليمان بن أبي العوجاء قال: قال عمر بن الخطاب: والله ما أدري أ خليفة أنا أم ملك ؟ قال قائل: يا أمير الـمؤمنين إن بينهما فرقاً، قال: ما هو؟ قال: الخليفة لا يأخذ إلا حقا ولا يضعه إلا في حق وأنت بحمد الله كذلك، والمَلك يعسف (يظلم) الناس فيأخذ من هذا ويعطي هذا فسكت عمر»[٥٢٣].
«وعن معاوية أنه كان يقول إذا جلس على المنبر: يا أيها الناس إن الخلافة ليست بجمع الـمال ولا بتفريقه ولكن الخلافة العمل بالحق والحكم بالعدل وأخذ الناس بأمر الله»[٥٢٤].
وأخرج البخاری «عن عمر قال: نُهِينَا عَنِ التَّكَلُّفِ»[٥٢٥].
آيات سوره زمر:
قال الله تعالى: ﴿قُلۡ يَٰعِبَادِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡۚ لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ فِي هَٰذِهِ ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٞۗ وَأَرۡضُ ٱللَّهِ وَٰسِعَةٌۗ إِنَّمَا يُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَيۡرِ حِسَابٖ ١٠﴾ [الزمر: ١٠].
فقیر گوید: اگر کسی در نسق این آیات تأمل وافی بکار برد البته بفهمد که جمله ﴿لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ فِي هَٰذِهِ ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٞۗ وَأَرۡضُ ٱللَّهِ وَٰسِعَةٌ﴾ اشاره به هجرت است وحث است بران و وعده است جمعی را که هجرت کردند و بر مشاق آن صبر نمودند به اجر جزیل و تشریف به اضافة عبادي وناهيك به من فضيلة للمهاجرين الأولين.
«عن ابن عمر أنّه تلا هذه الآية: ﴿أَمَّنۡ هُوَ قَٰنِتٌ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ سَاجِدٗا وَقَآئِمٗا يَحۡذَرُ ٱلۡأٓخِرَةَ...﴾ [الزمر: ٩]. قال: ذاك عثمان بن عفان، وفي لفظ نزلت في عثمان بن عفان»[٥٢٦].
«وعن ابن عباس في قوله: ﴿أَمَّنۡ هُوَ قَٰنِتٌ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ سَاجِدٗا وَقَآئِمٗا﴾ قال: نزلت في عمار بن ياسر، وفي رواية في ابن مسعود وعمار بن ياسر وسالم مولى أبي حذيفة»[٥٢٧].
«عن مجاهد في قوله: ﴿وَأَرۡضُ ٱللَّهِ وَٰسِعَةٌ﴾ قال: أرضي واسعة فتهاجروا واعتزلوا الأوثان»[٥٢٨].
«عن ابن عمر قال: عشنا برهة من دهرنا وما نرى هذه الآية نزلت فينا ﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠ ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ عِندَ رَبِّكُمۡ تَخۡتَصِمُونَ ٣١﴾ [الزمر: ٣٠-٣١]. فقلت: لم نختصم؟ اما نحن فلا نعبد إلا الله وأما ديننا فالإسلام وأما كتابنا فالقرآن لا نغيره أبدا ولا نحرف الكتاب، وأما قبلتنا فالكعبة وأما حرامنا أو حرمنا فواحد وأما نبينا فمحمد، فكيف نختصم حتى كفح بعضنا وجه عض بالسيف، فعرفت أنها نزلت فينا»[٥٢٩].
«عن إبراهيم النخعي قال: أنزلت هذه الآية: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠ ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ عِندَ رَبِّكُمۡ تَخۡتَصِمُونَ ٣١﴾ قالوا: وما خصومتنا ونحن إخوان، فلما قتل عثمان بن عفان قالوا: هذه خصومة ما بيننا»[٥٣٠].
«وعن أبي سعيد الخدرى قال: لـما نزلت: ﴿ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ عِندَ رَبِّكُمۡ تَخۡتَصِمُونَ ٣١﴾ [الزمر: ٣١]. كنا نقول: ربنا واحد وديننا واحد ونبينا واحد فما هذه الخصومة؟ فلما كان يوم صفين وشدّ بعضنا على بعض بالسيوف قلنا: نعم هو هذا»[٥٣١].
«عن علي بن أبي طالب قال: ﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ﴾ محمد ج ﴿وَصَدَّقَ بِهِۦٓ﴾ أبو بكر قال ابن عساكر: هكذا الرواية بالحق».
«وعن أبي هريرة ﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ﴾ قال: محمد ج ﴿وَصَدَّقَ بِهِۦٓ﴾ قال: أبو بكر».
«عن سليم بن عامر أن عمر بن الخطاب قال: للعجب من رؤيا الرجل إنه يبيت فيرى الشيء لم يخطر له على بال فتكون رؤياه كالأخذ باليد ويرى الرجل الرؤيا فلا يكون رؤياه شيئاً، فقال علي بن أبي طالب: أفلا أخبرك بذلك يا أمير الـمؤمنين: إن الله يقول: ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّى﴾ [الزمر: ٤٢]. فالله يتوفى الأنفس كلها فمارأت وهي عنده في السماء فهي الرؤيا الصادقة وما اُرِيَت إذا أرسلت إلى أجسادها تلقتها الشياطين في الهوى فكذبتها وأخبرتها بالأباطيل فكذبت فيها، فعجب عمر من قوله»[٥٣٢].
«عن عمر بن الخطاب قال: اتّعَدتُّ أنا وعياش بن أبي ربيعة وهشام بن العاص بن وائل أن نهاجر إلى الـمدينة فخرجت أنا وعياش وفتن هشام فافتتن فقدم على عياش أخواه أبو جهل والحارث بن هشام فقالا: ان أمّك قد نذرت أن لا يظلها ظل ولا يمس رأسها غسل حتى تراك، فقلت: والله إن يريدان إلا أن يفتناك عن دينك وأخرجاك به وفتنوا فافتنن، قال فنزلت: ﴿يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِ﴾ [الزمر: ٥٣]. قال: فكتب بها إلى هشام فقدم»[٥٣٣].
وأخرج ابن مردويه «عن ابن عمر قال: خرج علينا رسول الله ج ذات غداة فقال: إني رأيت في غداتي هذه كأني أتيت بالـمقاليد والـموازين، فأما الـمقاليد هي الـمفاتيح وأما الـموازين فموازينكم هذه التي تزنون بها وجيء بالـموازين فوضعت فيما بين السماء والأرض ثم وضعتُ في كفة وجيء بالأمة فوضعتْ في الكفة الأخرى فرجحت بهم، ثم جيء بأبي بكر فوضع في كفة والأمة في كفة فوزنهم، ثم جيء بعمر فوضع في كفة والأمة في كفة فوزنهم ثم جيء بعثمان فوضع في كفة والأمة في كفة فوزنهم ثم رفعت الـميزان»[٥٣٤].
«عن ابن عباس أن عثمان بن عفان جاء إلى النبي ج فقال له: أخبرني عن مقاليد السماوات والأرض فقال: سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أكبر ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم الأول والآخر والظاهر والباطن بيده الخير يحيي ويميت وهو على كل شيء قدير، من قال لها إذا أصبح عشر مرات وإذا أمسى اعطاه الله ست خصال أما أولاهن فيُحرس من إبليس وجنوده وأما الثانية فيعطى قنطارا في الجنة وأما الثالثة فيزوَّج من الحور العين وأما الرابعة فيغفر له ذنوبه وأما الخامسة فيكون مع إبراهيم في قبته وأما السادسة فيحضره اثنا عشر ملكا عند موته يبشرونه بالحق ويزفّونه من قبره إلى الـموقف فإن أصابه شيء من أهاويل يوم القيامة قالوا لا تخف إنك من الآمنين، ثم يحاسبه الله حسابا يسيرا ثم يؤمر به إلى الجنة يزفونه إلى الجنة من موقفه كما يزف العروس حتى يدخلونه بإذن الله والناس في شدة الحساب»[٥٣٥].
«وعن أبي هريرة قال: سئل عثمان بن عفان عن مقاليد السماوات والأرض فقال: قال رسول الله ج: سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أكبر مقاليد السماوات والأرض، ولا حول ولا قوة إلا بالله من كنوز العرش»[٥٣٦].
«وعن ابن عمر أن عثمان سأل النبي ج عن تفسير مقاليد السماوات والأرض فقال له النبي ج: ما سألني عنها أحد تفسيرها. لا إله إلا الله والله أكبر سبحان الله وبحمده استغفر الله لا حول ولا قوة إلا بالله الأول والآخر والظاهر والباطن بيده الخير يحيي ويميت وهو على كل شيء قدير»[٥٣٧].
أخرج البخاري ومسلم «عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ س أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: مَنْ أَنْفَقَ زَوْجَيْنِ فِى سَبِيلِ اللَّهِ نُودِىَ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ يَا عَبْدَ اللَّهِ، هَذَا خَيْرٌ. فَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّلاَةِ دُعِىَ مِنْ بَابِ الصَّلاَةِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْجِهَادِ دُعِىَ مِنْ بَابِ الْجِهَادِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصِّيَامِ دُعِىَ مِنْ بَابِ الرَّيَّانِ، وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّدَقَةِ دُعِىَ مِنْ بَابِ الصَّدَقَةِ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ س بِأَبِى أَنْتَ وَأُمِّى يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا عَلَى مَنْ دُعِىَ مِنْ تِلْكَ الأَبْوَابِ مِنْ ضَرُورَةٍ، فَهَلْ يُدْعَى أَحَدٌ مِنْ تِلْكَ الأَبْوَابِ كُلِّهَا قَالَ: نَعَمْ. وَأَرْجُو أَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ»[٥٣٨].
آيات سوره مؤمن (غافر):
فقیر گوید: خدای تعالی در سورهء مؤمن ذکر میفرماید قصهء مؤمن آل فرعون که داعیه جدال برای حضرت موسی علیه الصلوة والسلام در قلب او ریختند و عزیمه اعلاء کلمة الله والزام حجة الله بر عقل او فرود آوردند تا دستور باشد صدیقین و محدَّثین[٥٣٩] امت مرحومه را و از اینجا دانندهء خبیر بشناسد که خدای تعالی در وقت هر پیغامبری کسی را مانند مؤمن آل فرعون داعیه جدال برای رسل الله و اعلاء كلمة الله در دل میریزند و آن جماعه بهترین امت میباشند و آنچه در آیات سابقه گفته شد ﴿ٱلَّذِينَ يَحۡمِلُونَ ٱلۡعَرۡشَ وَمَنۡ حَوۡلَهُۥ يُسَبِّحُونَ بِحَمۡدِ رَبِّهِمۡ وَيُؤۡمِنُونَ بِهِۦ وَيَسۡتَغۡفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْۖ رَبَّنَا وَسِعۡتَ كُلَّ شَيۡءٖ رَّحۡمَةٗ وَعِلۡمٗا﴾ [غافر: ٧].
و آنچه بعد این قصه گفته میشود ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [غافر: ٥١]. همه برین جماعه شریفه منطبق است.
باز فقیر گوید: جمعی از سباق مؤمنین از مهاجرین اولین بالقطع معلوم شد که به همین اسلوب جدال کفار میکردند و نصرت دین بر دست ایشان واقع شد پس مطمح این اشارات ایشاناند و مصداق این بشارات ایشان وهو المقصود.
«عن يزيد بن الأصم أن رجلا كان ذا بأس وان يُعدُّ إلى عمر لبأسه وكان من أهل الشام وأن عمر فقده، فسأل عنه فقيل له: تتابع في هذا الشراب فدعا عمر كاتبه فقال: أكتب، من عمر بن الخطاب إلى فلان بن فلان سلام عليكم، فإني أحمد إليك الله الذي لا إله إلا الله هو غافر الذنب وقابل التوب شديد العقاب ذي الطول لا إله إلا هو إليه الـمصير، ثم دعا وأمر من عنده فدعوا له أن يقبل الله عليه بقلبه وأن يتوب عليه فلما أتت الصحيفة الرجل جعل يقرأها ويقول: غافر الذنب قد وعدني الله أن يغفر لي، وقابل التوب شديد العقاب قد حذرني الله عقابه ذي الطول والطول الخير الكثير إليه الـمصير فلم يزل يرددها على نفسه حتى بكى، ثم نزع فأحسن النزع فبلغ عمر أمره قال: هكذا فاصنعوا إذا رأيتم أخاً لكم زلّ زلة فسددوه وقفوه وادعوا الله له أن يتوب عليه ولا تكونوا أعوانا للشيطان عليه»[٥٤٠].
«وعن قتادة قال: كان شاب بالـمدينة صاحب عبادة وكان عمر محبا له فانطلق إلى مصر ففسد فجع لا يمتنع من شر فقدم على عمر بعض أهله فسأله عن الشاب فقال: لا تسألني عنه، قال: لم؟ قال: إنه فسد وخلع فكتب إليه عمر: من عمر إلى فلان: ﴿حمٓ ١ تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ مِنَ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ ٢ غَافِرِ ٱلذَّنۢبِ وَقَابِلِ ٱلتَّوۡبِ شَدِيدِ ٱلۡعِقَابِ ذِي ٱلطَّوۡلِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ إِلَيۡهِ ٱلۡمَصِيرُ ٣﴾ [غافر: ١-٣]. فجعل يقرئها على نفسه فاقبل بخير»[٥٤١].
«عن أبي إِسْحَاقَ السَّبِيعِىَّ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ يَعْنِى إِلَى عُثْمَانَ س فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّى قَتَلْتُ فَهَلْ لِى مِنْ تَوْبَةٍ فَقَرَأَ عَلَيْهِ عُثْمَانُ س ﴿حمٓ ١ تَنزِيلُ ٱلۡكِتَٰبِ مِنَ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ ٢ غَافِرِ ٱلذَّنۢبِ وَقَابِلِ ٱلتَّوۡبِ شَدِيدِ ٱلۡعِقَابِ﴾ [غافر: ١-٣]. ثُمَّ قَالَ لَهُ: اعْمَلْ وَلاَ تَيْأَس»[٥٤٢].
«عن قتادة في قوله: ﴿وَأَدۡخِلۡهُمۡ جَنَّٰتِ عَدۡنٍ...﴾ [غافر: ٨]. قال: إن عمر بن الخطاب قال: يا كعب ما عدن؟ قال: قصور من ذهب في الجنة يسكنها النبيون والصديقون وأئمة العدل»[٥٤٣].
وأخرج البخاري «عن عروة قال: عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ قَالَ قُلْتُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ أَخْبِرْنِى بِأَشَدِّ مَا صَنَعَ الْمُشْرِكُونَ بِرَسُولِ اللَّهِ ج قَالَ بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ج يُصَلِّى بِفِنَاءِ الْكَعْبَةِ، إِذْ أَقْبَلَ عُقْبَةُ بْنُ أَبِى مُعَيْطٍ، فَأَخَذَ بِمَنْكِبِ رَسُولِ اللَّهِ ج وَلَوَى ثَوْبَهُ فِى عُنُقِهِ فَخَنَقَهُ خَنْقًا شَدِيدًا، فَأَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ فَأَخَذَ بِمَنْكِبِهِ، وَدَفَعَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج وَقَالَ: ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡ﴾ [غافر: ٢٨]»[٥٤٤].
«وعن عمرو بن العاص قال: ما تُنووِل من رسول الله ج بشيء كان أشد من أن طاف بالبيت ضحى فلقوه حين فرغ فأخذوا بمجامع ردائه وقالوا: أنت الذي تنهانا عما كان يعبد آباءنا قال: أنا ذلك، فقام أبو بكر فالتزمه من ورائه ثم قال: ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡۖ وَإِن يَكُ كَٰذِبٗا فَعَلَيۡهِ كَذِبُهُۥۖ وَإِن يَكُ صَادِقٗا يُصِبۡكُم بَعۡضُ ٱلَّذِي يَعِدُكُمۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ مُسۡرِفٞ كَذَّابٞ﴾ [غافر: ٢٨]. رافعا صوته بذلك وعيناه تسيحان[٥٤٥] حتى أرسلوه»[٥٤٦].
«وعن أنس بن مالك قال: قد ضربوا رسول الله ج حتى غشي عليه فقام أبو بكر فجعل ينادي: ويلكم أ تقتلون رجلا أن يقول ربي الله، قالوا: من هذا؟ قالوا: هذا ابن أبي قحافة»[٥٤٧].
«وعن علي أنه قال: أيها الناس أخبروني بأشجع الناس، قالوا: لا نعلم فمن؟ قال: أبو بكر لقد رأيت رسول الله ج وأخذه قريش فهذا يُجَبّيه وهذا يتلتله وهم يقولون: أنت الذي جعلت الآلهة إلها واحدا، قال: فوالله ما دنا منا أحد إلا أبو بكر يضرب هذا ويجبي هذا ويقلقل هذا وهو يقول: ويلكم أ تقتلون رجلا أن يقول ربي الله ثم رفع عليٌّ بردة كانت عليه فبكى حتى اتلت لحيته ثم قال: أنشدكم بالله أ مؤمن آل فرعون خير أم أبو بكر، فسكت القوم، فقال: ألا تجيبوني، فوالله لساعة من أبي بكر خير من مثل مؤمن آل فرعون ذاك رجل يكتم إيمانه وهذا رجل أعلن إيمانه»[٥٤٨].
«عَنْ أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ قَالَ حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ ج قَالَ: الدَّجَّالُ يَخْرُجُ مِنْ أَرْضٍ بِالْمَشْرِقِ يُقَالُ لَهَا خُرَاسَانُ يَتْبَعُهُ أَقْوَامٌ كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ الْمُطْرَقَةُ»[٥٤٩].
سوره فُصّلت (حم السجدة):
قال الله تعالى: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣٠ نَحۡنُ أَوۡلِيَآؤُكُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَكُمۡ فِيهَا مَا تَشۡتَهِيٓ أَنفُسُكُمۡ وَلَكُمۡ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ ٣١ نُزُلٗا مِّنۡ غَفُورٖ رَّحِيمٖ ٣٢ وَمَنۡ أَحۡسَنُ قَوۡلٗا مِّمَّن دَعَآ إِلَى ٱللَّهِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ٣٣﴾ [فصلت: ٣٠-٣٣].
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی ثواب جمعی را که اقرار به توحید کردند بعد از آن استقامت نمودند بر آن بیان میفرماید بعد از آن اثبات مینماید احسنیت جماعه که از جمله موحدین به دعوت الی الحق و عمل صالح متصفاند و ظاهر و باطن ایشان انقیاد رب العزت است این کلیه از کتاب الله معلوم شد باز اگر شخصی را عقل ممیز باشد از احوال و اوصاف اشخاص معینه که به تواتر ثابت شده دخول آن اشخاص در این کلیه بلکه سر دفتر این جماعه بودن میتواند فهمید بعد از آن احادیث مستفیضه و مشهوره در مناقب همان اشخاص شاهد آن فهم میگردد و در زمرهء ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّهِۦ وَيَتۡلُوهُ شَاهِدٞ مِّنۡهُ...﴾ [هود: ١٧]. داخل میتوان شد.
«عن عمر بن الخطاب في قوله: ﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا فِيٓ أَكِنَّة...﴾ [فصلت: ٥]. قال: أقبلت قريش إلى النبي ج فقال: ما يمنعكم من الإسلام فتسوروا العرب فقالوا: يا محمد ما نفقه ما تقول ولا نسمعه وأن على قلوبنا لغلفا وأخذ أبو جهل ثوبا فيما بينه وبين النبي ج فقال: يا محمد قلوبنا في أكنة مما تدعونا إليه وفي آذاننا وقر ومن بيننا وبينك حجاب! فقال لهم النبي ج: أدعوكم إلى خصلتين أن تشهدوا أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له وأني رسول الله فلما سمعوا شهادة أن لا إله إلا الله ولّوا على أدبارهم نفورا وقالوا: ﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ٥﴾ [ص: ٥]. وقال بعضهم لبعض ﴿ٱمۡشُواْ وَٱصۡبِرُواْ عَلَىٰٓ ءَالِهَتِكُمۡۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٞ يُرَادُ ٦ مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ ٧ أَءُنزِلَ عَلَيۡهِ ٱلذِّكۡرُ مِنۢ بَيۡنِنَا...﴾ [ص: ٦-٨]. وهبط جبريل فقال: يا محمد إن الله يقرءك السلام، أليس يزعم هؤلاء أن على قلوبهم أكنة اَن يفقهوه وفي آذانهم وقر أفليس يسمعون قولك، كيف ﴿وَإِذَا ذَكَرۡتَ رَبَّكَ فِي ٱلۡقُرۡءَانِ وَحۡدَهُۥ وَلَّوۡاْ عَلَىٰٓ أَدۡبَٰرِهِمۡ نُفُورٗا﴾ [الإسراء: ٤٦]. لو كان كما زعموا لهم ينفروا ولكنهم كاذبون يسمعون ولا ينتفعون بذلك كراهية له، فلما كان من الغد أقبل منهم سبعون رجلا إلى النبي ج فقالوا: يا محمد أعرض علينا الإسلام فلما عُرض عليهم الإسلام أسلموا من آخرهم، فتبسم النبي ج وقال: الحمد لله بالأمس تزعمون أن على قلوبكم غلفا وقلوبكم في أكنة مما ندعوكم إليه وفي آذانكم وقرا أصبحتم اليوم مسلمين، فقالوا: يا رسول الله كذبنا بالأمس لو كان كذلك ما اهتدينا أبدا ولكن الله الصادق والعباد الكاذبون عليه وهو الغني ونحن الفقراء إليه»[٥٥٠].
«عن أبي بكر الصديق في قوله: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ...﴾ [فصلت: ٣٠]. قال: الاستقامة ألا يشركوا بالله شيئا».
«وعن أبي بكر الصديق أنه قال: ما تقولون في هاتين الآيتين: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ﴾ و ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ﴾ [الأنعام: ٨٢]. فقالوا: ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ﴾ثم عملوا بها و¬﴿ٱسۡتَقَٰمُواْ﴾ على أمره فلم يذنبوا ﴿وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ﴾ لم يذنبوا. قال: لقد حملتموها على أمر شديد ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ﴾ [الأنعام: ٨٢]. يقول: بشرك ﴿ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ﴾ فلم يرجعوا إلى عبادة الأوثان»[٥٥١].
«وعن عمر بن الخطاب ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ﴾ قال: استقاموا بطاعته ولم يروغوا روغان الثعلب»[٥٥٢].
«عن عمر بن الخطاب قال: لو أطقت الاذان مع الخلافة لأذّنتُ»[٥٥٣].
«عن عمر بن الخطاب قال: إن هذا القرآن كلام الله فضعوه على مواضعه ولا تبتغوا فيه هواكم»[٥٥٤].
«عن ابن عباس في قوله: ﴿أَفَمَن يُلۡقَىٰ فِي ٱلنَّارِ خَيۡرٌ﴾ [فصلت: ٤٠]. قال: أبو جهل بن هشام ﴿أَم مَّن يَأۡتِيٓ ءَامِنٗا يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾ أبو بكر الصديق»[٥٥٥].
«عن بشير بن تميم قال نزلت هذه الآية في أبي جهل وعمار بن ياسر ﴿أَفَمَن يُلۡقَىٰ فِي ٱلنَّارِ خَيۡرٌ﴾ أبو جهل ¬﴿أَم مَّن يَأۡتِيٓ ءَامِنٗا يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾ عمار».
«عن ابن عبس في قوله: ﴿ٱعۡمَلُواْ مَا شِئۡتُمۡ﴾ [فصلت: ٤٠].قال: هذا لأهل بدر خاصة»[٥٥٦].
«وعن إبراهيم النخعي قال: ذكر أن السماء فرجت يوم بدر فقيل ﴿ٱعۡمَلُواْ مَا شِئۡتُمۡ﴾»[٥٥٧].
آيات سوره شورى:
قال الله تعالى: ﴿فَمَآ أُوتِيتُم مِّن شَيۡءٖ فَمَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۚ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ ٣٦ وَٱلَّذِينَ يَجۡتَنِبُونَ كَبَٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُواْ هُمۡ يَغۡفِرُونَ ٣٧ وَٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِرَبِّهِمۡ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ ٣٨ وَٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡبَغۡيُ هُمۡ يَنتَصِرُونَ ٣٩ وَجَزَٰٓؤُاْ سَيِّئَةٖ سَيِّئَةٞ مِّثۡلُهَاۖ فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِينَ ٤٠ وَلَمَنِ ٱنتَصَرَ بَعۡدَ ظُلۡمِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَا عَلَيۡهِم مِّن سَبِيلٍ ٤١ إِنَّمَا ٱلسَّبِيلُ عَلَى ٱلَّذِينَ يَظۡلِمُونَ ٱلنَّاسَ وَيَبۡغُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّۚ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ٤٢ وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ ٤٣﴾ [الشوری: ٣٦-٤٣].
فقیر گوید عفی عنه: در این آیات تعریض است به حال صحابهء کرام خصوصاً خلفای ذوی الاحترام و این مسئله از دقائق فهم قرآن است. نخست این مقدمه را بخاطر مستحضر میباید ساخت که تعریض به افراد معینه حاصل میشود به آنکه لفظ نص عام باشد متضمن اوصاف عامه و شخصی از میان افراد آن مفهوم عام مشهور باشد به وصفی چندانکه اول نظر سامع به آن افراد افتاد بعد از آن باید دانست که وصف ﴿ءَامَنُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ﴾ از اوصاف مشهورهء مهاجرین اولین است، زیرا که در وقت غربت اسلام ایشان از مالوفات قوم خود گذشتند و از عشائر خود بریدند محض برای ایمان بعد از آن هجرت کردند و ترک مکاسبی که هر یک برای خود آماده داشت نمودند و در مهالک و مشاق تن در دادند به مجرد اعتماد بر وعده الهی و به صرف توکل بر خبر رب العزت تبارک وتعالی و وصف ﴿وَٱلَّذِينَ يَجۡتَنِبُونَ كَبَٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُواْ هُمۡ يَغۡفِرُونَ ٣٧﴾ از اوصاف صالحین مهتدین است از انصار ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ﴾ زیرا که معنی تهذیب ان است که قوة بهیمیه زیر حکم عقل مطمئن شود و بغی نکند. ﴿يَجۡتَنِبُونَ كَبَٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ﴾ اشارهء به آن است و قوه سبعیه تحت فرمان عقل رام گردد، ¬﴿وَإِذَا مَا غَضِبُواْ هُمۡ يَغۡفِرُونَ﴾ رمز است بدان، و کلمه ﴿وَٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِرَبِّهِمۡ﴾ تعریض است به صدیق اکبر، زیرا که اشهر اوصاف او آن بود که دعوة الحق را اول مرتبه شنیده و به قوة تصدیق و کمال یقین تلقی نموده در اقامت صلاة پایه بلند پیدا کرد تا آنکه آن حضرت ج او را از میان صحابه به امامت صلوات برگزیده و کلمه ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ اشاره است به فاروق اعظم، زیرا که اشهر اوصاف او آن بود که در زمان خلافت او جمیع امور به مشوره علمای صحابه نافذ میشد و معظم اجماعیات در ملت اسلامیه همان است که اجماع و اتفاق بران به تدبیر فاروق اعظم و برای او واقع شد و کلمه ﴿مِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ﴾ کنایه است به حال ذی النورین، زیرا که اشهر اوصاف او در اسلام کثرت انفاق است فی سبیل الله و به همین انفاقات به بشارات عظیمه فائز گشت و به درجات عالیات ترقی یافت وکلمهء ﴿وَٱلَّذِينَ إِذَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡبَغۡيُ هُمۡ يَنتَصِرُونَ ٣٩﴾ منطبق است بر علی مرتضی، زیرا که در ایام خلافت او امری که واقع شد و وی به آن متفرد بود قتال بغاة است وقوله تعالى ﴿جَزَٰٓؤُاْ سَيِّئَةٖ سَيِّئَةٞ مِّثۡلُهَاۖ فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِينَ ٤٠ وَلَمَنِ ٱنتَصَرَ بَعۡدَ ظُلۡمِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَا عَلَيۡهِم مِّن سَبِيلٍ٤١﴾ حاصل معنی آن تجویز انتقام است و تفضیل عفو و اصلاح و صفتی که حَسن مجتبی مخصوص است به آن و لسان نبوت در استحسان آن وصف از او به این کلمه نطق فرموده «ولدي هذا سيد وسيصلح الله به بين فئتين عظيمتين من الـمسلمين»[٥٥٨]. امر صلح است و رفع نزاع و لفظ اصلحَ دلالت میکند بر وجود اتفاق مسلمین و ارتفاع تفرقه از میان ایشان و این اشاره است به خلافت معاویه ابن ابی سفیان ﴿إِنَّمَا ٱلسَّبِيلُ عَلَى ٱلَّذِينَ يَظۡلِمُونَ﴾ اشاره است به جوانان بنی امیه که آن حضرت ج در باب ایشان فرمودهاند «هَلَكَةُ أُمَّتِى عَلَى يَدَىْ غِلْمَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ»[٥٥٩].
﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ﴾ اشاره است به جمعی از علمای احبار که رئیس ایشان امام علی ابن الحسن الملقب به زین العباد است رحمه الله که ادراک آن زمان کردند و به رعایت حدیث آن حضرت ج که از سلِّ سیف بر خلیفه وقت نهی فرموده ساکت شدند و تن زدند با وجود کراهیت آن افعال و اطوار والله اعلم بدقائق كتابه.
«عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ أَنَّ رَجُلاَ شَتَمَ أَبَا بَكْرٍ وَالنَّبِىُّ ج جَالِسٌ فَجَعَلَ النَّبِىُّ ج يَعْجَبُ وَيَتَبَسَّمُ فَلَمَّا أَكْثَرَ رَدَّ عَلَيْهِ بَعْضَ قَوْلِهِ فَغَضِبَ النَّبِىُّ ج وَقَامَ فَلَحِقَهُ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ كَانَ يَشْتُمُنِى وَأَنْتَ جَالِسٌ فَلَمَّا رَدَدْتُ عَلَيْهِ بَعْضَ قَوْلِهِ غَضِبْتَ وَقُمْتَ قَالَ: إِنَّهُ كَانَ مَعَكَ مَلَكٌ يَرُدُّ عَنْكَ فَلَمَّا رَدَدْتَ عَلَيْهِ بَعْضَ قَوْلِهِ وَقَعَ الشَّيْطَانُ فَلَمْ أَكُنْ لأَقْعُدَ مَعَ الشَّيْطَانِ. ثُمَّ قَالَ: يَا أَبَا بَكْرٍ ثَلاَثٌ كُلُّهُنَّ حَقٌّ مَا مِنْ عَبْدٍ ظُلِمَ بِمَظْلَمَةٍ فَيُغْضِى عَنْهَا لِلَّهِ ﻷ إِلاَّ أَعَزَّ اللَّهُ بِهَا نَصْرَهُ وَمَا فَتَحَ رَجُلٌ بَابَ عَطِيَّةٍ يُرِيدُ بِهَا صِلَةً إِلاَّ زَادَهُ اللَّهُ بِهَا كَثْرَةً وَمَا فَتَحَ رَجُلٌ بَابَ مَسْأَلَةٍ يُرِيدُ بِهَا كَثْرَةً إِلاَّ زَادَهُ اللَّهُ ﻷ بِهَا قِلَّةً»[٥٦٠].
«عن قيلان بن أنس قال: اتباع أبو بكر جارية أعجمية من رجل قد كان أصابها فحملت له، فأراد أبو بكر أن يطأها فأبت عليه وأخبرت أنها حامل فرفع ذلك إلى النبي ج فقال النبي ج: إنها حفظت فحفظ الله لها، إن أحدكم إذا شجع ذلك الـمشجَع فليس بالخيار على الله فردّها إلى صاحبها الذي باعها»[٥٦١].
آيات سوره زخرف:
قال الله تعالى: ﴿فَإِمَّا نَذۡهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنۡهُم مُّنتَقِمُونَ ٤١ أَوۡ نُرِيَنَّكَ ٱلَّذِي وَعَدۡنَٰهُمۡ فَإِنَّا عَلَيۡهِم مُّقۡتَدِرُونَ ٤٢ فَٱسۡتَمۡسِكۡ بِٱلَّذِيٓ أُوحِيَ إِلَيۡكَۖ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٤٣ وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَۖ وَسَوۡفَ تُسَۡٔلُونَ ٤٤﴾ [الزخرف: ٤١-٤٢].
یعنی: «اگر نقل کنیم ترا از دنیا به رفیق اعلی قبل از انجاز وعدهء فتح چه باک پس هر آئینه ما انتقام کشنده ایم از اصناف کفار و اگر بنمائیم ترا آنچه وعده میدهیم دور نیست پس هر آئینه ما بر ایشان توانائیم پس چنگ محکم کن به آنچه وحی فرستادیم بسوی تو هر آئینه تو بر راه راستی و هر آئینه آن وحی فرستادن شرفست ترا و قوم ترا و نزدیک است که از آن سوال کرده خواهید شد یا گوئیم معنی چنین است و هر آئینه قرآن پند است ترا و قوم ترا».
باز فقیر گوید: به ظاهر تردید کرده شد در آنکه خدای تعالی پیغامبر خود را پیش از انجاز موعود از عالم دنیا بردارد و خود متصدی انتقام شود که مضمون وعده است یا به حضور او بنماید آنچه وعده میدهد و در هر دو صورت تشویش را بخاطر راه نباید داد، زیرا که تو بر راه راستی آنچه میفرمائی راست است و آنچه وعده میدهی بودنی است و در علم خدای تعالی تردید نیست پس مراد توزیع است که بعض موعود به حضور آن حضرت ج به انجاز رسد و بعض آن بعد آن حضرت ج به ظهور آید و از احادیث متواتره که شک را در آن راه نیست ثابت شد که آن حضرت ج از ابتدای بعثت تا آخر حیات وعده فتح عجم و روم میداد و جهرةً میفرمود که خدای تعالی دین خود را بر اهل مدر (قریه نشینان) و وبر (باشندگان صحراء) غالب خواهد ساخت بِذلّ ذلیلٍ او عِزّ عزیز چون این صورت در عهد مبارک آن حضرت ج ظهور نیافت لازم شد که بعد انتقال وی ج به رفیق اعلی بر دست بعض نواب آن جناب واقع شود و وقوع آن متمم مراد حق باشد از بعثت آن حضرت ج و این یکی از لوازم خلافت خاصه است. حالاً در فکر آن باید افتاد که آن معانی بر دست کدام یکی ظاهر شد و اوست خلیفه خاص و معنی ﴿لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَ﴾ بر یک تأویل آنست که جماعهء از قریش این شرف ظاهر و باطن دریابند و به نیابت آن حضرت ج رؤساء عالم شوند و احراز فضیلت اعلاء كلمة الله نمایند.
«عن محمد بن عثمان الـمخزومي أن قريشا قالت قيِّضوا لكل رجل من أصحاب محمد رجلا يأخذه، فقيضوا لأبي بكر طلحة بن عبيد الله فأتاه وهو في القوم فقال أبو بكر: إلى ما تدعوني؟ قال: أدعوك إلى عبادة اللات والعزى. قال أبو بكر: وما اللات؟ قال: ربنا، قال: والعزى؟ قال: بنات الله. فقال أبو بكر: فمن أمهن؟ فسكت طلحة فلم يجبه، فقال طلحة لأصحابه: أجيبوا الرجل. فسكت القوم. فقال طلحة: قم يا بابكر اشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، فأنزل الله: ﴿وَمَن يَعۡشُ عَن ذِكۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ نُقَيِّضۡ لَهُۥ شَيۡطَٰنٗا﴾»[٥٦٢].
«عن عبد الرحمن بن مسعود العبدي قال: قرأ علي بن ابي طالب هذه الآية: ﴿فَإِمَّا نَذۡهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنۡهُم مُّنتَقِمُونَ ٤١﴾ [الزخرف: ٤١]. قال: قد ذهب نبيه ÷ وبقيت نقمته في عدوه»[٥٦٣].
«عن مجاهد في قوله: ﴿وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَ﴾ [الزخرف: ٤٤]. قال: يقال ممن هذا الرجل؟ فيقال: من العرب، فيقال: من أي العرب؟ فيقال: من قريش. فيقال: من أي قريش: فيقال: من بني هاشم»[٥٦٤].
«وعن علي وابن عباس قالا: كان رسول الله ج يعرض نفسه على القبائل بمكة ويعدهم الظهور فإذا قالوا: لـمن الـملك بعدك؟ أمسك فلم يجبهم بشيء لأنه لم يؤمر في ذلك بشيء حتى نزلت: ﴿وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَ﴾ فكان بعد إذا سئل قال لقريش، فلا يجيبوه حتى قبلته الأنصار على ذلك»[٥٦٥].
«وعَنْ عَدِيِّ بن حَاتِمٍ، قَالَ: كُنْتُ قَاعِدًا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ج فقال: إِلا أَنَّ اللَّهَ عَلِمَ مَا فِي قَلْبِي مِنْ حُبِّي لِقَوْمِي، فَسَرَّنِي فِيهِمْ، قَالَ: اللَّهُ ﻷ: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٢١٥﴾ [الشعراء: ٢١٤-٢١٥]. يَعْنِي قَوْمِي، فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الصِّدِّيقَ مِنْ قَوْمِي، وَالشَّهِيدَ مِنْ قَوْمِي، وَالأَئِمَّةَ مِنْ قَوْمِي، إِنَّ اللَّهَ قَلَبَ الْعِبَادَ ظَهْرًا لِبَطْنٍ، فَكَانَ خَيْرَ الْعَرَبِ قُرَيْشٌ، وَهِيَ الشَّجَرَةُ الَّتِي قَالَ اللَّهُ: ﴿مَثَلٗا كَلِمَةٗ طَيِّبَةٗ كَشَجَرَةٖ طَيِّبَةٍ﴾ [ابراهیم: ٢٤]. يَعْنِي بِهَا قُرَيْشًا أَصْلُهَا ثَابِتٌ يَقُولُ: أَصْلُهَا كَرَمٌ ﴿وَفَرۡعُهَا فِي ٱلسَّمَآء﴾ يَقُولُ: الشَّرَفُ الَّذِي شَرَّفَهُمُ اللَّهُ بِالإِسْلامِ الَّذِي هَدَاهُمْ لَهُ، وَجَعَلَهُمْ أَهْلَهُ، ثُمَّ أَنْزَلَ فِيهِمْ سُورَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ مُحْكَمَةً ﴿لِإِيلَٰفِ قُرَيۡشٍ ١ إِۦلَٰفِهِمۡ رِحۡلَةَ ٱلشِّتَآءِ وَٱلصَّيۡفِ ٢ فَلۡيَعۡبُدُواْ رَبَّ هَٰذَا ٱلۡبَيۡتِ ٣ ٱلَّذِيٓ أَطۡعَمَهُم مِّن جُوعٖ وَءَامَنَهُم مِّنۡ خَوۡفِۢ ٤﴾ [قریش: ١-٤]»[٥٦٦].
«قال عدي بن حاتم: ما رأيت رسول الله ج ذكر عنده قريش بخير قط إلا سره حتى يستبين ذلك السرور للناس كلهم في وجهه وكان كثيرا ما يتلو هذه الآية: ﴿وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَۖ وَسَوۡفَ تُسَۡٔلُونَ ٤٤﴾ [الزخرف: ٤٤]»[٥٦٧].
«وعن القاسم بن محمد عن أبي بكر أو عن عمه عن جده أبي بكر الصديق عن النبي ج قال: ينزل الله إلى السماء الدنيا ليلة النصف من شعبان فيغفر لكل شيء إلا رجل مشرك أو في قلبه شحناء»[٥٦٨].
«عن قتادة عن أبي حرب بن أبي الأسود الدوئلي قال: رفع إلى عمر امرأة ولدت لستة أشهر فسأل عنها أصحاب النبي ج، فقال علي: لا رجم عليها ألا ترى أنه يقول: ¬﴿وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًا﴾ [الأحقاف: ١٥]. وقال: ﴿وَفِصَٰلُهُۥ فِي عَامَيۡنِ﴾ [لقمان: ١٤]. وكان الحمل هاهنا ستة أشهر، فتركها عمر. قال: ثم بلغنا أنها ولدت آخر لستة أشهر»[٥٦٩].
«وعن نافع بن جبير أن ابن عباس أخبره قال: إني لصاحب الـمرأة التي أتي بها عمر، وضعتْ لستة أشهر فأنكر الناس ذلك، فقلت لعمر: كيف تظلم؟ قال: كيف؟ قلت: اقرأ ﴿وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًا﴾ ﴿وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ يُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَيۡنِ كَامِلَيۡنِ﴾ قلت: كم الحول؟ قال: سنة. قلت: كم السنة؟ قال: اثنا عشر شهرا.
قلت: فأربعة وعشرون شهرا حولان كاملان ويؤخر الله من الحمل ما شاء ويقدم قال: فاستراح عمر إلى قولي»[٥٧٠].
«وعن أبي عبيدة مولى عبد الرحمن بن عوف قال: رفعت امرأة إلى عثمان ولدت لستة أشهر فقال عثمان: قد رفعت إلي امرأة ا أرها إلا جاءت بشر. فقال ابن عباس: إذا أكملت الرضاعة كان الحمل ستة أشهر وقرأ ﴿وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًا﴾ فدرء عثمان عنها».
«وعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍب أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ: إِذَا وَلَدَتِ الْمَرْأَةُ لَتِسْعَةِ أَشْهُرٍ كَفَاهَا مِنَ الرَّضَاعِ أَحَدٌ وَعِشْرُونَ شَهْرًا وَإِذَا وَلدت لِسَبْعَةِ أَشْهُرٍ كَفَاهَا مِنَ الرَّضَاعِ ثَلاَثَةٌ وَعِشْرُونَ شَهْرًا وَإِذَا وَضَعَتْ لِسِتَّةِ أَشْهُرٍ فحولين كاملين لأن الله يقول: ﴿وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًا﴾»[٥٧١].
«عن ابن عباس قال: أنزلت هذه الآية في أبي بكر الصديق ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِينَ سَنَةٗ قَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ﴾ [الأحقاف: ١٥]. فاستجاب الله له فأسلم والداه جميعاً وإخوانه وولده كلهم ونزلت فيه: ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَى...﴾ [اللیل: ٥]. إلى آخر السورة».
«عن مجاهد قال: دعا أبو بكر عمر ب فقال له: إني موصيك بوصية أن تحفظها إن لله في الليل حقا لا يقبله بالنهار وحقا بالنهار لا يقبله بالليل إنه ليس لأحد نافلة حتى يؤدي الفريضة إنه إنما ثقلت موازين من ثقلت موازينه يوم القيامة باتباعهم الحق في الدنيا وثقل ذلك وحق لـميزان لا يوضع فيه إلا الحق أن يثقل، وخفت موازين من خفت موازينه يوم القيامة لاتباعه الباطل في الدنيا وخفته عليهم وحق لـميزان لا يوضع فيه إلا الباطل أن يخف ألم تر أن الله ذكر أهل الجنة بأحسن أعمالهم فيقول القائل: أين يبلغ عملك من عمل هؤلاء وذلك أن الله تعالى تجاوز عن أسوأ أعمالهم وأن الله تعالى ذكر أهل النار بأسوء أعمالهم حتى يقول القائل: أنا خير عملا من هؤلاء، وذلك بأن الله رد عليهم أحسن أعمالهم، ألم تر أن الله أنزل آية الشدة عند آية الرجاء وآية الرجاء عند آية الشدة ليكون المؤمن راغبا راهبا لئلا يلقي بيده إلى التهلكة ولا يتمنى على الله أمنية يتمنى فيها غير الحق»[٥٧٢].
«عن ابن عمر أن عمر رأى في يد جابر بن عبد الله درهما فقال: ما هذا الدرهم؟ فقال: اريد اشتري لأهلي به لحما قرموا إليه[٥٧٣]، فقال: أكلما اشتهيتم شيئا اشتريتموه؟ أين تذهب عنكم هذه الآية: ﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا وَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهَا﴾ [الأحقاف: ٢٠]»[٥٧٤].
«وعن سالم بن عبد الله بن عمر أن عمر كان يقول: ما نعني بلذات العيش أن نأمر بصغار الـمعزى فتَسمُط ونأمر بلباب الحنطة فيخبز لنا ونأمر بالزبيب فينبذ لنا في الأسعان حتى إذا صار مثل عين اليعقوب أكلنا هذا وشربنا هذا ولكنا نريد أن نستبقي طيباتنا لأنا سمعنا الله يقول: أذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا»[٥٧٥].
«وعن قتادة: ﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا وَٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهَا﴾ قال: تعلمون أن أقواما يشترون حسناتهم في الدنيا استيفاء رجل طيباته إن استطاع ولا حول ولا قوة إلا بالله قال: وذكر لنا أن عمر بن الخطاب كان يقول: لو شئتُ لكنت أطيبكم طعاما وألينكم لباسا ولكني استبقي طيباتي[٥٧٦]. وذكر لنا أن عمر الخطاب لـما قدم الشام صنع له طعام لم ير قبله مثله، قال: هذا لنا فما لفقراء الـمسلمين الذين ماتوا وهم لا يشبعون من خبز الشعير فقال خالد بن الوليد: لهم الجنة، فاغرورقَت عينا عمر[٥٧٧] فقال: لئن كان حظنا من هذا الحطام وذهبوا بالجنة لقد بانوا بونا بعيداً»[٥٧٨].
«عن جابر بن عبد الله قال: رآني عمر وأنا معَلِّق لحما فقال: يا جابر ما هذا؟ قلت: لحم اشتريته بدرهم لنسوة عندي قرمن إليه، فقال: أما يشتهي أحدكم شيئا إلا صنعه أما يجد أحدكم أن يطوي بطنه لجاره وابن عمه أين تذهب هذه الآية: ﴿أَذۡهَبۡتُمۡ طَيِّبَٰتِكُمۡ فِي حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنۡيَا﴾ قال: فما أنفلتُّ[٥٧٩] منه حتى كدت أن لا أنفلت».
«عن حميد بن هلال قال: كان حفص يكثر غشيان أمير الـمؤمنين عمر[٥٨٠] س وكان إذا قرب طعامه إتقاه فقال له عمر: ما لك ولطعامنا؟ فقال: يا أمير الـمؤمنين إن اهلي يصنعون لي طعاما هو ألين من طعامك فاَختار طعامهم على طعامك، فقال: ثكلتك أمك أما ترى أني لو شئت أمرت بشاة فتية سمينة فألقى عنها شعرها ثم أمرت بدقيق فينخل في خرقة فجعل خبزا مرققا وأمرت بصاع من زبيب فجعل سُعن حتى يكون كدم الغزال. فقال حفص: إني أراك تعرف لين الطعام فقال عمر: ثكلتك أمك والذي نفسي بيده لولا كراهية أن ينقص من حسناتي يوم القيامة لأشركنكم في لين طعامكم»[٥٨١].
«وعن الحسن قال: قدم وفد أهل البصرة على عمر مع أبي موسى فكان له كل يوم خبزٌ يلتّ فربما وافقناها مأدومة بلبن وربما وافقنا القدائد اليابسة قد دقت ثم أغلي بها وربما وافقنا اللحم الغريض وهوقليل. قال وقال عمر: إني والله ولقد أرى تقذيركم وكراهيتكم طعامي أما والله لو شئت لكنت أطيبكم طعامكم وأدقكم عيشا أما والله ما أجهل عن كراكر[٥٨٢] وأسنمة وعن صُلِيّ وصناب وسلاتي ولكن وجدت الله عيَّر قوما بأمرٍ فعلوه فقال: أذهبتم طيباتكم في حياتكم الدنيا واستمتعتم بها»[٥٨٣].
آيات سوره محمد ج:
فقیر گوید عفی عنه: خدای تعالی سوره قتال نازل فرمود برای تمیز مومنین حقا از کفار و منافقین. اینجا به اسالیب متنوعه در میان فریق سعدا و آن دو فریق اشقیا تباین منازل و تباعد مراتب ذکر میفرماید در اقوال و افعال و مآل و در ضمن این مبحث اشارات به لوازم خلافت خاصه و اضداد آن مذکور میشود و تلویح نموده میآید به آنکه این هر دو فریق در زمان مبارک آن حضرت ج موجود بودند و هر چند عموم آیات شامل هر مومن و منافق است تعریض کرده شد به حال حاضرین از فریقین قوله ﴿ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ أَضَلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ ١﴾ [محمد: ١]. وقوله: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَءَامَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٖ وَهُوَ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡ كَفَّرَ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَأَصۡلَحَ بَالَهُمۡ ٢﴾ [محمد: ٢]. دلالت میکند بر وجود هر دو طائفه قوله: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ...﴾ [محمد: ٧]. چون وجود نصر و ثبات قدم در حق قومی دیدیم ظن قوی بهم رسید که تنصروا الله در ایشان متحقق بود و ثواب ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُدۡخِلُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾ [محمد: ١٢]. برای ایشان مترتب چون در مقابلهء ﴿قَرۡيَتِكَ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَتۡكَ﴾ [محمد: ١٣]. و ﴿زُيِّنَ لَهُۥ سُوٓءُ عَمَلِهِ﴾ [محمد: ١٤]. گفته شد ﴿أَفَمَن كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّهِۦ﴾ [محمد: ١٤]. معلوم گشت که مهاجرین و انصار حاضرین مراداند و ﴿مَّثَلُ ٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي وُعِدَ ٱلۡمُتَّقُونَ﴾ [محمد: ١٥]. ثواب ایشان است و نیز در این آیات اشاره واقع است به آنکه ضد خلافت راشده که منافقین و فاسقین را میباشد آن است که ﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ ٢٢﴾ [محمد: ٢٢]. و به طریق مفهوم مخالف پی توان برد به آنکه خلافت راشده آن است که مفضی باشد به اصلاح فی الارض و وصل ارحام و هر چیزی را در محل خود نگاهداشتن وهو المقصود.
«عن أبي بكر الصديق عن رسول الله ج قال: عليكم بـلا إله إلا الله والاستغفار فأكثروا منها فإن إبليس قال: أهلكت الناس بالذنوب واهلكوني بـلا إله إلا الله والاستغفار فلما رأيت ذلك أهلكتهم بالأهواء وهم يحسبون أنهم مهتدون»[٥٨٤].
«وعن يحيى ابن طلحة بن عبيد الله قال: رأى عمر طلحة حزينا فقال له: مالك؟ قال: إني سمعت رسول الله ج يقول: إني لأعلم كلمة لا يقولها عبد عند موته إلا نفّس الله عنه كربته وأشرق لونه وأتى ما يسره وما منعني أن أسأل عنها إلا القدرة عليه حتى مات. فقال عمر إني أعلمها قال: لا تعلم كلمة هي أعظم من كلمة أمر بها عمّه لا إله إلا الله قال: فهي والله»[٥٨٥].
«وعن عثمان بن عفان قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: مَنْ مَاتَ وَهُوَ يَعْلَمُ (یقین دارد) أَنّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ دَخَلَ الْجَنَّةَ »[٥٨٦].
«وعَنْ بُرَيْدَةَ قَالَ كُنْت جَالِسًا عِنْدَ عُمَرَ إذْ سَمِعَ صَائِحَةً قَالَ يَا يَرْفَأُ[٥٨٧] اُنْظُرْ مَا هَذَا الصَّوْتُ فَنَظَرَ ثُمَّ جَاءَ فَقَالَ جَارِيَةٌ مِنْ قُرَيْشٍ تُبَاعُ أُمُّهَا فَقَالَ عُمَرُ: اُدْعُ لِي الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارَ فَلَمْ يَمْكُثْ سَاعَةً حَتَّى امْتَلَأَتْ الدَّارُ وَالْحُجْرَةُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ فَهَلْ كَانَ فِيمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ج الْقَطِيعَةُ قَالُوا لَا قَالَ: فَإِنَّهَا قَدْ أَصْبَحَتْ فِيكُمْ فَاشِيَةً ثُمَّ قَرَأَ ﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ ٢٢﴾ [محمد: ٢٢]. ثُمَّ قَالَ وَأَيُّ قَطِيعَةٍ أَقْطَعُ مِنْ أَنْ تُبَاعَ أُمُّ امْرِئِ مِنْكُمْ وَقَدْ أَوْسَعَ اللَّهُ لَكُمْ، قَالُوا فَاصْنَعْ مَا بَدَا لَك فَكَتَبَ إلَى الْآفَاقِ: أَنْ لَا تُبَاعَ أُمُّ حُرٍّ فَإِنَّهَا قَطِيعَةٌ وَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ»[٥٨٨].
«عن عروة قال: تلا رسول الله ج يوماً: ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤﴾ [محمد: ٢٤]. فقال شاب من أهل اليمن بل عليها أقفالها حتى يكون الله يفتحها أو يفرجها فقال النبي ج: صدقت فما زال الشاب في نفس عمر حتى ولي فاستعمله».
آيات سوره فتح:
خدای تعالی در سوره فتح دلائل باهره بر فضل اهل حدیبیه که خلفاء از آن جماعهاند ذکر میفرماید از آن جمله:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لِيَزۡدَادُوٓاْ إِيمَٰنٗا مَّعَ إِيمَٰنِهِمۡۗ وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٤ لِّيُدۡخِلَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَيُكَفِّرَ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عِندَ ٱللَّهِ فَوۡزًا عَظِيمٗا٥﴾ [الفتح: ٤-٥].
و از آن جمله: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِم﴾ [الفتح: ١٠].
و از آن جمله ﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِيعُواْ يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا ١٦﴾ [الفتح: ١٦].
که دلالت میکند بر وجود داعی به سوی جهاد در زمان مستقبل و ترتب اجر جمیل بر اطاعت آن داعی و عذاب الیم بر عصیان و آن معنی از لوازم خلافت خاصه است و این مبحث مفصلاً در فصل سوم محرر گشت. و از آن جمله میفرماید: ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الفتح: ٢٩]. و این صفات مرضیه از لوازم خلافت خاصه است.
و از آن جمله میفرماید: ﴿كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَ﴾ [الفتح: ٢٩]. چون حالاتِ مِثل بر حالات ممثَّل له منطبق سازیم احوالی بر لوح خاطر منتقش میشود که در خلفاء آن معانی ظاهر و هویدا است.
«عن عمر بن الخطاب س قال: كنا مع رسول الله ج في سفر فسألته عن شيء ثلاث مرات فلم يرد علي فقلت لنفسي ثكلتك أمك يا ابن الخطاب نزرت رسول الله ج ثلاث مرّات فلم يرد عليك فحركتُ بعيري ثم تقدمتُ أمامَ الناس خشيت أن ينزل فيَّ القرآن فما نشبت أن سمعت صارخا يصرخ بي فرجعت وأنا أظن أنه نزل في شيء فقال النبي ج لقد أنزلت عليَّ الليلة سورة هي أحب إلي من الدنيا وما فيها، ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا ١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ [الفتح: ١-٢].
«عن إبراهيم بن محمد بن الـمنتشر عن أبيه عن جده قال: كانت بيعة النبي ج حين أنزل عليه ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِم﴾ [الفتح: ١٠]. فكانت بيعة النبي ج التي بايع عليها الناس البيعة لله والطاعة للحق وكانت بيعة أبي بكر بايعوني ما أطعت الله فإذا عصيته فلا طاعة لي وكانت بيعة عمر بن الخطاب البيعة لله والطاعة للحق وكانت بيعة عثمان البيعة لله والطاعة للحق»[٥٨٩].
«قوله: ﴿أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ﴾ قال الحسن: هم فارس والروم»[٥٩٠].
«عن ابن جريج في قوله: ﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ...﴾ قال: إن عمر بن الخطاب دعا أعراب الـمدينة جهينة ومزينة الذين كان النبي ج دعاهم إلى خروجه إلى مكة دعاهم عمر بن الخطاب إلى قتال فارس. قال: ﴿فَإِن تُطِيعُواْ﴾ إذا دعاكم عمر تكن توبة لتخلفكم عن النبي ج ﴿يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗا﴾ و ﴿إِن تَتَوَلَّوۡاْ﴾ إذا دعاكم عمر ﴿كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ﴾ إذا دعاكم النبي ج ﴿يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا﴾»[٥٩١].
«عن ابن عباس ستدعون إلى قوم أولى بأس شديد قال: فارس والروم[٥٩٢]».
«عن سلمة بن الأكوع قال: بينا نحن قائلون[٥٩٣] إذ نادى منادي رسول الله ج: أيها الناس البيعة نزل روح القدس فثُرنا إلى رسول الله ج[٥٩٤] وهو تحت شجرة فبايعناه فذلك قول الله تعالى: ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ فبايع لعثمان إحدى يديه على الأخرى، فقال الناس: هنيئا لابن عفان يطوف بالبيت ونحن ههنا، فقال رسول الله ج لو مكث كذا وكذا سنة ما طاف حتى أطوف»[٥٩٥].
«عن نافع قال: بلغ عمر بن الخطاب أن ناسا يأتون الشجرة التي بويع تحتها فأمر بها فقطعت»[٥٩٦].
«عَنْ جَابِرٍ قَالَ كُنَّا يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ أَلْفًا وَأَرْبَعَ مِائَةٍ فَقَالَ لَنَا النَّبِيُّ ج أَنْتُمْ الْيَوْمَ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ»[٥٩٧].
«عن عروة قال: لـما نزل النبي ج الحديبية فزعت قريش لنزوله عليهم فأحب رسول الله ج أن يبعث إليهم رجلاً من أصحابه فدعا عمر بن الخطاب ليبعثه إليهم، فقال: يا رسول الله إني لا آمن وليس بمكة أحد من بني كعب يغضب لي إن أوذيتُ فأرسل عثمان بن عفان فإن عشيرته بها وإنه يبلغ لك ما أردت. فدعا رسول الله ج عثمان فأرسله إلى قريش وقال: أخبرهم أنا لم نأت لقتال وإنما جئنا عُمّارا وأدعُهم إلى الإسلام وأمره أن يأتي رجالاً بمكة مؤمنين، ونساء مؤمنات فيدخل عليهم ويبشرهم بالفتح ويخبرهم أن الله وَشِيْكاً[٥٩٨] أن يظهر دينه بمكة حتى لا يستخفي فيها بالإيمان فانطلق عثمان إلى قريش فأخبرهم فارتهنه الـمشركون ودعا رسول الله ج إلى البيعة ونادى منادي رسول الله ج: ألا إن روح القدس قد نزل على رسول الله ج فأمره بالبيعة فاخرُجوا على اسم الله فبايعوه فثار الـمسلمون إلى رسول الله ج وهو تحت الشجرة فبايعوه على أن لا يفروا أبداً فرعّبهم الله فأرسلوا من كانوا ارتهنوا من الـمسلمين ودعوا إلى الـموادعة والصلح»[٥٩٩].
«عَنْ جَابِرٍ قَالَ كُنَّا يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ أَلْفًا وَأَرْبَعَمِائَةٍ فَبَايَعْنَاهُ وَعُمَرُ آخِذٌ بِيَدِهِ تَحْتَ الشَّجَرَةِ وَهِىَ سَمُرَةٌ. وَقَالَ بَايَعْنَاهُ عَلَى أَلاَ نَفِرَّ. وَلَمْ نُبَايِعْهُ عَلَى الْمَوْتِ»[٦٠٠].
«وعَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ لَمَّا أُمِرَ رَسُولُ اللَّهِ ج بِبَيْعَةِ الرِّضْوَانِ[٦٠١] كَانَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ رَسُولَ رَسُولِ اللَّهِ ج إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ قَالَ فَبَايَعَ النَّاسَ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنَّ عُثْمَانَ فِى حَاجَةِ اللَّهِ وَحَاجَةِ رَسُولِهِ. فَضَرَبَ بِإِحْدَى يَدَيْهِ عَلَى الأُخْرَى فَكَانَتْ يَدُ رَسُولِ اللَّهِ ج لِعُثْمَانَ خَيْرًا مِنْ أَيْدِيهِمْ لأَنْفُسِهِمْ»[٦٠٢].
«عَنْ جَابِرٍ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج أَنَّهُ قَالَ: لاَ يَدْخُلُ النَّارَ أَحَدٌ مِمَّنْ بَايَعَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»[٦٠٣].
«عن أبي أمامة الباهلي قال: لـما نزلت: ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ [الفتح: ١٨]. قلت: يا رسول الله! أنا ممن بايعك تحت الشجرة. قال: يا أبا أمامة أنت مني وأنا منك»[٦٠٤].
«عن عكرمة ﴿وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا﴾ [الفتح: ٢٠]. قال: خيبر حيث رجعوا من صلح الحديبية»[٦٠٥].
«عن مجاهد: ﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا﴾ [الفتح: ٢٠]. قال: الـمغانم الكثيرة التي وُعدوا ما يأخذوا حتى اليوم فعجل لكم هذه، قال: عُجّلت له خيبر»[٦٠٦].
«عن ابن عباس: ﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا﴾ فعجل لكم هذه يعني الفتح»[٦٠٧].
«وعن ابن عباس: ¬﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِۦ﴾ يعني خيبر ﴿ وَكَفَّ أَيۡدِيَ ٱلنَّاسِ عَنكُمۡ﴾ يعني أهل مكة أن يستحلوا حرم الله ويستحل بكم وأنتم حرم ﴿وَلِتَكُونَ ءَايَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ قال سنّةً لمَن بعدكم»[٦٠٨].
«عن مروان والـمسور بن مخرمة قال: انصرف رسول الله ج عام الحديبية فنزلت عليه سورة الفتح فيما بين مكة والـمدينة فأعطاه الله فيها خيبر ﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِۦ﴾ خيبر، فقدم النبي ج في ذي الحجة فأقام بها حتى سار إلى خيبر في الـمحرم فنزل رسول الله ج بالرجيع وادٍ بين غطفان وخيبر فتخوف أن يُمِدّهم غطفان فبات به حتى أصبح فغدوا عليهم»[٦٠٩].
«وعن قتادة ﴿فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِۦ﴾ قال: هي خيبر، وكفّ أيدي الناس عنكم، قال: عن بيضتهم وعن عيالهم بالـمدينة حين ساروا من الـمدينة إلى خيبر»[٦١٠].
«وعن ابن جريج في قوله: ﴿وَكَفَّ أَيۡدِيَ ٱلنَّاسِ عَنكُمۡ﴾ قال: اجتمع الحليفان أسد وغطفان عليهم عيينة بن حصن معه مالك بن عوف بن النضر أبو النضر وأهل خيبر إلى بير معونة، فألقى الله في قلوبهم الرعب فانهزموا ولم يلقوا النبي ج وفي قوله: ﴿وَلَوۡ قَٰتَلَكُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾ أسد وغطفان ﴿لَوَلَّوُاْ ٱلۡأَدۡبَٰرَ ثُمَّ لَا يَجِدُونَ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ٢٢ سُنَّةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗا ٢٣﴾ [الفتح: ٢٢-٢٣]. يقول: ﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلُ﴾ أن لا يقاتل أحدٌ نبيه إلا أخذه الله فقتله أو رعّبه فانهزم ولم يسمع به عدو إلا انهزموا واستسلموا»[٦١١].
«وعن ابن عباس س ﴿وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهَا﴾ [الفتح: ٢١]. قال: هذه الفتوح التي تفتح إلى اليوم»[٦١٢].
«عن أبي الأسود الديلي أن الزبير بن العوام لـما قدم البصرة دخل بيت الـمال فإذا هو بصفراء وبيضاء فقال: يقول الله: ﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِۦ وَكَفَّ أَيۡدِيَ ٱلنَّاسِ عَنكُمۡ وَلِتَكُونَ ءَايَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ وَيَهۡدِيَكُمۡ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا ٢٠ وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهَا قَدۡ أَحَاطَ ٱللَّهُ بِهَا﴾ [الفتح: ٢٠-٢١]. فقال: هذا لنا»[٦١٣].
«عن علي وابن عباس قالا في قوله تعالى: ﴿وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ﴾ فتوح من لدن خيبر تلونها وتغنمون ما فيها ﴿فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِۦ﴾ من ذلك خيبر ﴿وَكَفَّ أَيۡدِيَ ٱلنَّاسِ﴾ قريش ﴿عَنكُمۡ﴾ بالصلح يوم الحديبية ﴿وَلِتَكُونَ ءَايَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ شاهدا على ما بعدها، دليلا على انجازها ﴿وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهَا﴾ على علم وقتها أفتيها عليكم فارس والروم ﴿قَدۡ أَحَاطَ ٱللَّهُ بِهَا﴾ قضى الله بها أنها لكم»[٦١٤].
«وعن عبد الرحمن بن أبي يعلى: ﴿وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهَا﴾ قال: فارس والروم»[٦١٥].
«عن سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ اتَّهِمُوا أَنْفُسَكُمْ فَإِنَّا كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ج يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ، وَلَوْ نَرَى قِتَالاً لَقَاتَلْنَا، فَجَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَهُمْ عَلَى الْبَاطِلِ فَقَالَ بَلَى. فَقَالَ أَلَيْسَ قَتْلاَنَا فِى الْجَنَّةِ وَقَتْلاَهُمْ فِى النَّارِ قَالَ: بَلَى. قَالَ فَعَلَى مَا نُعْطِى الدَّنِيَّةَ فِى دِينِنَا أَنَرْجِعُ وَلَمَّا يَحْكُمِ اللَّهُ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ.
فَقَالَ: ابْنَ الْخَطَّابِ، إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ يُضَيِّعَنِى اللَّهُ أَبَدًا. فَانْطَلَقَ عُمَرُ إِلَى أَبِى بَكْرٍ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِلنَّبِىِّ ج فَقَالَ إِنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ، وَلَنْ يُضَيِّعَهُ اللَّهُ أَبَدًا. فَنَزَلَتْ سُورَةُ الْفَتْحِ، فَقَرَأَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج عَلَى عُمَرَ إِلَى آخِرِهَا. فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوَفَتْحٌ هُوَ قَالَ: نَعَمْ»[٦١٦].
«عن أبي إدريس عن أبي بن كعب أنه كان يقرأ: ﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ﴾ [الفتح: ٢٦]. ولو حميتم كما حموا لفسد الـمسجد الحرام ﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [الفتح: ٢٦]. فبلغ ذلك عمر فاشتدّ عليه فبعث إليه فدخل فدعا ناسا من أصحابه فيهم زيد بن ثابت، فقال: من يقرأ فيكم سورة الفتح، فقرأ زيد على قراءتنا اليوم فغلّظ له عمر فقال أبي: أتكلم؟ قال: تكلم. فقال: لقد علمتَ أني كنت أدخل على النبي ج ويقرئني وأنت بالباب فإن أحببت أن أقرئ الناس على ما أقرأني أقرأت وإلا لم اقرأ حرفا ما حييت. قال: بل اَقرئ الناس»[٦١٧].
«عن حمران: أن عثمان قال سمعت النبي ج يقول: إني لأعلم لا يقولها عبد حقا من قلبه إلا حُرِّم عليه النار فقال عمر بن الخطاب: أنا أحدثكم ما هي، كلمة الإخلاص التي ألزمها الله محمداً وأصحابه وهي كلمة التقوى ألاص[٦١٨] عليها نبي الله عمه أبا طالب عند الـموت شهادة أن لا إله إلا الله»[٦١٩].
«عن عائشة قالت: لـما مات سعد بن معاذ حضره رسول الله ج وأبو بكر وعمر فَوَالَّذِى نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ إِنِّى لأَعْرِفُ بُكَاءَ عُمَرَ مِنْ بُكَاءِ أَبِى بَكْرٍ وَأَنَا فِى حُجْرَتِى وَكَانُوا كَمَا قَالَ اللَّهُ ﻷ: ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ قَالَ عَلْقَمَةُ قُلْتُ أَىْ أُمَّهْ فَكَيْفَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَصْنَعُ قَالَتْ كَانَتْ عَيْنُهُ لاَ تَدْمَعُ عَلَى أَحَدٍ وَلَكِنَّهُ كَانَ إِذَا وَجَدَ فَإِنَّمَا هُوَ آخِذٌ بِلِحْيَتِهِ»[٦٢٠].
«عن ابن عباس ﴿ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ﴾ يعني نعتهم مكتوب في التوراة والإنجيل قبل أن يخلق الله السماوات والأرض»[٦٢١].
«عن عمار مولى بني هاشم قال: سألت أبا هريرة عن القدر قال: إكتَفِ منه بآخر سورة الفتح ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ﴾ إلى آخرها يعني أن الله نعتهم قبل أن يخلقهم»[٦٢٢].
«عن ابن عباس في قوله: ﴿كَزَرۡعٍ﴾ قال: أصل الزرع عبد الـمطلب ﴿أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ﴾ محمد ج ﴿فََٔازَرَهُۥ﴾ بأبي بكر ﴿فَٱسۡتَغۡلَظَ﴾ بعمر ﴿فَٱسۡتَوَىٰ﴾ بعثمان ﴿عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّار﴾ بِعَليٍّ»[٦٢٣].
«وعن ابن عباس ﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ﴾ أبو بكر، ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّار﴾عمر، ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾عثمان، ﴿تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا﴾ علي ش أجمعين، ﴿يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا﴾ طلحة والزبير، ﴿سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِ﴾ عبد الرحمن بن عوف وسعد بن أبي وقاص وأبو عبيدة بن الجراح، ﴿وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ﴾ بأبي بكر ﴿فَٱسۡتَغۡلَظَ﴾ بعمر، ﴿فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ﴾ بعثمان، ﴿يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَ﴾ بعلي، ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾ جميع أصحاب محمد ج»[٦٢٤].
آيات سوره حجرات:
خدای تعالی در سورهء حجرات دلائل باهره بر فضل خلفاء ذکر میفرماید از آنجمله: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصۡوَٰتَهُمۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱمۡتَحَنَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ لِلتَّقۡوَىٰۚ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِيمٌ ٣﴾ [الحجرات: ٣].
و شیخین ب سبب ورود آیت و مصداق آن بودهاند به نقل مستفیض.
از آنجمله: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾ [الحجرات: ١٥]. در مقابل اعراب وقول ایشان ﴿ءَامَنَّا﴾[٦٢٥].
«عن عبدالله بن الزبير قال: قدم ركب من بني تميم على النبي ج فقال أبو بكر: أمِّر القعقاع بن معبد، وقال عمر: بل أمر الأقرع بن حابس. فقال أبو بكر: ما أردتَ إلا خلافي. فقال عمر: ما أردتُ خلافك. فتماريا حتى ارتفعت أصواتهما فأنزل الله:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيِ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٞ ١﴾ [الحجرات: ١]»[٦٢٦].
«عَنِ ابْنِ أَبِى مُلَيْكَةَ قَالَ كَادَ الْخَيِّرَانِ أَنْ يَهْلِكَا - أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرب رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا عِنْدَ النَّبِىِّ ج حِينَ قَدِمَ عَلَيْهِ رَكْبُ بَنِى تَمِيمٍ، فَأَشَارَ أَحَدُهُمَا بِالأَقْرَعِ بْنِ حَابِسٍ أَخِى بَنِى مُجَاشِعٍ، وَأَشَارَ الآخَرُ بِرَجُلٍ آخَرَ - قَالَ نَافِعٌ لاَ أَحْفَظُ اسْمَهُ - فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ لِعُمَرَ مَا أَرَدْتَ إِلاَّ خِلاَفِى. قَالَ مَا أَرَدْتُ خِلاَفَكَ. فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُمَا فِى ذَلِكَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ﴾ [الحجرات: ٢]. الآيَةَ. قَالَ ابْنُ الزُّبَيْرِ فَمَا كَانَ عُمَرُ يُسْمِعُ رَسُولَ اللَّهِ ج بَعْدَ هَذِهِ الآيَةِ حَتَّى يَسْتَفْهِمَهُ»[٦٢٧].
«عن أبي الصديق قال: لـما نزلت هذه الآية: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ﴾ قلت: يا رسول الله والله لا أكلمك إلا كأخي السرار»[٦٢٨].
«عن أبي هريرة قال: لـما نزلت: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصۡوَٰتَهُمۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ﴾ [الحجرات: ٣]. قال أبو بكر: والذي أنزل عليك الكتاب يا رسول الله لا أكلمك إلا كأخي السرار حتى ألقى الله»[٦٢٩].
«عن عطاء الخراساني قال: قدمت الـمدينة فلقيت رجلاً من الأنصار قلت حدّثني حديث ثابت بن قيس بن شماس قال: قم معي فانطلقت معه حتى دخلنا على امرأة فقال الرجل: هذه ابنة ثابت بن قيس بن شماس. فسلها عما بدا لك، فقلت: حدثيني، قالت: سمعت أبي يقول: لـما أنزل الله على رسوله ج ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ...﴾ دخل بيته وأغلق عليه بابه وطفق يبكي، فافتقده رسول الله ج فقال: ما شأن ثابت؟ فقالوا: يا رسول الله ما ندري ما شأنه، غير أنه أغلق باب بيته فهو يبكي فيه فأرسل رسول الله ج فسأله ما شأنك؟ قال يا رسول الله أنزل الله عليك هذه الآية، وأنا شديد الصوت فأخاف أن أكون قد حبط عملي، فقال: لست منهم بل تعيش بخير وتموت بخير قالت: ثم أنزل الله على نبيه ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ﴾ [لقمان: ١٨]. فأغلق عليه بابه وطفق يبكي فيه فافتقده رسول الله ج وقال: ما شأن ثابت؟ قالوا: يا رسول الله والله ما ندري ما شأنه غير أنه أغلق عليه باب بيته وطفق يبكي فيه فأرسل إليه رسول الله ج فقال: ما شأنك؟ فقال يا رسول الله أنزل الله عليك ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ﴾ والله إني لأحب الجمال وأن اسود قومي. قال: لست منهم بل تعيش حميداً وتقتل شهيداً ويدخلك الله الجنة بسلام، قالت: فلما كان يوم اليمامة خرج مع خالد بن الوليد إلى مسيلمة الكذاب فلما التقى أصحاب رسول الله ج فانكشفوا فقال ثابت لسالم مولى أبي حذيفة ما هكذا كنا نقاتل مع رسول الله ج حفر كل واحد منهم لنفسه حفرة وحمل عليهم القوم فثبّتا حتى قتلا وكانت على ثابت يومئذ درع له نفيسة فمرّ رجل من الـمسلمين فأخذها فبينا رجل من الـمسلمين نائم إذ أتاه ثابت بن قيس في منامه فقال: إني أوصيك بوصية إياك أن تقول هذا حلم فتضيعه، إني لـما قتلت أمس مر بي رجل من الـمسلمين فأخذ درعي ومنزله في أقصى العسكر وعند خبائه وفرس يستن في طوله وقد كفا على الدرع برمة وجعل فوق البرمة رحلا فأت خالد بن الوليد فمره أن يبعث إلى درعي فيأخذها وإذا قدمت إلى خليفة رسول الله ج فأخبره أن عليَّ من الدين كذا وكذا ولي من الدين كذا وكذا وفلان من رقيقي عتيق وفلان، فإياك أن تقول هذا حلم فتضيعه. فأتى الرجل خالد بن الوليد فأخبره، فبعث إلى الدرع فنظر إلى خباء في أقصى العسكر فإذا عنده فرس يستن في طوله، فنظر في الخباء فإذا ليس فيه أحد فدخلوا فرفعوا الرحل فإذا تحت برمة ثم رفعوا البرمة فإذا الدرع تحتها فأتوا به خالد بن الوليد فلما قدموا الـمدينة حدث الرجل أبا بكر برؤياه فأجاز وصيته بعد موته، فلم نعلم أحداً من المسلمين جُوِّز وصيته بعد موته غير ثابت بن قيس شماس»[٦٣٠].
«عن مجاهد قال: كتب إلى عمر يا أمير الـمؤمنين رجل لا يشتهي الـمعصية ولا يعمل بها أفضل أم رجل يشتهي الـمعصية ولا يعمل بها؟ فكتب عمر: إن الذين يشتهون ولا يعملون بها ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱمۡتَحَنَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ لِلتَّقۡوَىٰۚ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِيمٌ﴾»[٦٣١].
«وعن عمر بن الخطاب قال: من تعرض للتهمة فلا يلومنّ من اَساء به الظن، ومن كتم سرّه كان الخيار إليه، ومن أفشاه كان الخيار عليه، وضع أمر أخيك على أحسنه حتى يأتيك منه ما يغلبك ولا تظنن بكلمة خرجت من أخيك سوء وأنت تجد لها في الخير محملا وأكثِر في اكتساب الإخوان فإنهم جُنّةٌ عند الرخاء وعُدة عند البلاء وآخِ الإخوان على قدر التقوى وشاور في أمرك الذين يخافون الله»[٦٣٢].
«عن عبد الرحمن بن عوف: أنه حرس مع عمر بن الخطاب ليلة الـمدينة، فبينما هم يمشون شب لهم سراج فى بيت، فانطلقوا يؤمونه، فلما دنوا منه إذا باب مجاف على قوم، لهم فيه أصوات مرتفعة ولغط، فقال عمر وأخذ بيد عبد الرحمن بن عوف: أتدرى بيت من هذا قال: هذا بيت ربيعة بن أمية بن خلف، وهم الآن شرب فما ترى قال: أرى أن قد أتينا ما نهى الله عنه، قال الله: ﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾ فقد تجسسنا فانصرف عنهم عمر وتركهم»[٦٣٣].
«وعن الشعبي أن عمر بن الخطاب فقد رجلاً من أصحابه فقال لابن عوف: انطلق إلى منزل فلان فننظر، فأتيا منزله فوجدا بابه مفتوحا وهو جالس وامرأته تصبُّ له في إناء فتناوله إياه، فقال عمر لابن عوف: هذا الذي شغله عنا فقال ابن عوف لعمر: وما يدريك ما في الإناء؟ فقال عمر: أ تخاف أن يكون هذا التجسس؟ قال: بل هو التجسس. قال: وما التوبة من هذا؟ قال: لا تُعلّمه بما اطلعت عليه من أمره ولا تظنن في نفسك إلا خيراً، ثم انصرفا»[٦٣٤].
«وعن الحسن قال: أتى عمر بن الخطاب رجلٌ فقال: إن فلانا لا يصحو، فدخل عليه عمر فقال: إني لأجد ريح شراب يا فلان أنت بهذا؟ فقال الرجل: يا ابن الخطاب وأنت بهذا، لم ينهك الله أن تجسس فعرفها عمر فانطلق وتركه»[٦٣٥].
«وعن ثور الكندي أن عمرَ بن الخطاب كان يعس بالمدينة من الليل[٦٣٦] فسمع صوت رجل في بيت يتغنى فتسور عليه فوجد عنده امرأة وعنده خمر، فقال: يا عدو الله أظننت أن الله يسترك وأنت على معصيته. فقال: وأنت يا أمير الـمؤمنين لا تعجَل علي إن أكن عصيتُ الله واحدة فقد عصيت الله في ثلاث، قال ﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾ فقد تجسّستَ وقال: ﴿وَأۡتُواْ ٱلۡبُيُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَا﴾ [البقرة: ١٨٩]. وقد تسوّرت عليَّ ودخلت علي بغير إذن وقال الله تعالى: ﴿لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النور: ٢٧]. قال عمر: فهل عندكم من خير إن عفوت عنك؟ قال: نعم فعفا عنه وخرج وتركه»[٦٣٧].
«عن أنس قال: كانت العرب تخدم بعضها بعضا في الأسفار وكان مع أبي بكر وعمر رجل يخدمهما فناما فاستيقظا ولم يهيئ لهما طعاماً، فقالا: إن هذا لنُوّمٌ فأيقظاه فقالا: إيت رسول الله ج فقل له: إن أبا بكر وعمر يقرآنك السلام ويستأذنانك فقال: إنهما ايتدما فجاءا فقالا يا رسول الله بأيّ شيء ايتدمنا. قال: بلحم أخيكما، والذي نفسي بيده إني لأرى لحمه بين ثناياكما. فقالا: استغفر لنا يا رسول الله. قال: مراه فليستغفر لكما»[٦٣٨].
«وعن يحيى بن أبي كثير أن نبي الله ج كان في سفر ومعه أبو بكر وعمر فأرسلوا إلى رسول الله ج يسألونه لحما، قال: أو ليس قد ظللتم من اللحم شباعا؟ قالوا: مِن أين، فوالله مالنا باللحم عهد منذ أيام. فقال: من لحم صاحبكم الذي ذكرتم. قالوا: يا نبي الله إنما قلنا والله إنه لضعيف ما يعيننا على شيء. قال: وذلك فلا تقولوا، فرجع إليهم الرجل فأخبرهم بالذي قال. فجاء أبو بكر فقال: يا نبي الله طأ على صماخي واستغفر[٦٣٩] لي ففعل. وجاء عمر فقال: يا نبي الله طأ على صماخي واستغفر لي، ففعل»[٦٤٠].
آيات سوره ق:
«عن عائشة قالت لـما حضرت أبا بكر الوفاة قلت:
وأبیض یستسقى الغمامُ بوجهه
ثمال اليتامى عصمةٌ للأرامل»[٦٤١]
«قال أبوبكر: جاءت سكرة الحق بالـموت ذلك ما كنت منه تحيد، قدّم الحق[٦٤٢] وأخّر الـموت»[٦٤٣].
«عن عبد الله بن البهي مولى الزبير بن العوام قال: لـما حضر أبو بكر س تمثلت عائشة بهذا البيت:
أعاذلُ ما يغني الحذار عن الفتى
إذا حُشرَجَتْ يوما وضاق به الصدر»[٦٤٤]
«فقال أبو بكر: ليس كذلك يا بنية ولكن قولي ﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ ١٩﴾ [ق: ١٩]»[٦٤٥].
«عن عثمان بن عفان أنه قرأ: ﴿وَجَآءَتۡ كُلُّ نَفۡسٖ مَّعَهَا سَآئِقٞ وَشَهِيدٞ ٢١﴾ [ق: ٢١]»[٦٤٦].
«عن عمر بن الخطاب في قوله: ﴿وَأَدۡبَٰرَ ٱلسُّجُودِ﴾ [ق: ٤٠]. قال: ركعتان بعد الـمغرب، ﴿وَإِدۡبَٰرَ ٱلنُّجُومِ﴾ [ق: ٤٤]. قال: ركعتان قبل الفجر»[٦٤٧].
«عن ابن عمر قال قال رسول الله ج: أنا أول من تنشق عنه الأرض ثم أبو بكر ثم عمر ثم آتي أهل البقيع فيحشرون معي ثم أنظر أهل مكة وتلا ابن عمر ﴿يَوۡمَ تَشَقَّقُ ٱلۡأَرۡضُ عَنۡهُمۡ سِرَاعٗاۚ ذَٰلِكَ حَشۡرٌ عَلَيۡنَا يَسِيرٞ ٤٤﴾ [ق: ٤٤]»[٦٤٨].
آيات سوره ذاريات:
«عن سعيد بن الـمسيب قال جاء صبيغ التيمي إلى عمر بن الخطاب فقال: أخبرني عن ﴿وَٱلذَّٰرِيَٰتِ ذَرۡوٗا ١﴾ [الذاریات: ١]. قال: هي الرياح ولولا أني سمعت رسول الله ج يقوله ما قلته، قال: فاخبرني عن ﴿ٱلۡحَٰمِلَٰتِ وِقۡرٗا ٢﴾ [الذاریات: ٢]. قال: هي السحاب ولولا أنى سمعت رسول الله ج يقوله ما قلته. قال: فاخبرني عن ﴿ٱلۡجَٰرِيَٰتِ يُسۡرٗا ٣﴾ [الذاریات: ٣]. قال: هي السفن ولولا أنى سمعت رسول الله ج يقوله ما قلته، قال: فاخبرني عن ﴿ٱلۡمُقَسِّمَٰتِ أَمۡرًا ٤﴾ [الذاریات: ٤]. قال: هن الـملائكة ولولا أني سمعت رسول الله ج يقوله ما قلته، ثم أمر به فضُرب مائة وجعل في بيت فلمّا برأ دعاه فضربه مائة أخرى وحمله على قتب[٦٤٩] وكتب إلى أبي موسى الأشعري امنع الناس من مجالسته فلم يزالوا كذلك حتى أتى أبا موسى فحلف له بالأيمان الـمغلظة ما يجد في نفسه مما كان يجد شيئاً فكتب في ذلك إلى عمر فكتب عمر: ما اِخاله إلا قد صدق فخلى بينه وبين مجالسته الناس»[٦٥٠].
«وعن الحسن قال: سأل صبيغ التميمي عمر بن الخطاب عن ﴿ٱلذَّٰرِيَٰتِ ذَرۡوٗا﴾ وعن ﴿ٱلۡمُرۡسَلَٰتِ عُرۡفٗا﴾ [المرسلات: ١]. وعن ﴿ٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا﴾ [النازعات: ١]. فقال عمر: اكشف رأسك، فإذا له ضفيرتان فقال: والله لو وجدتك محلوقاً لضربت عنقك فكتب إلى أبي موسى الأشعري حتى أن لا يكلمه مسلم ولا يجالسه»[٦٥١].
آيات سوره طور:
«عن الحسن أن عمر بن الخطاب قرأ: ﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَٰقِعٞ ٧﴾ [الطور: ٧]. فربا لها ربوة عيد لها عشرين[٦٥٢]يوما»[٦٥٣].
«وعن مالك بن مغول قال: قرأ عمر: ﴿وَٱلطُّورِ ١ وَكِتَٰبٖ مَّسۡطُورٖ ٢ فِي رَقّٖ مَّنشُورٖ٣﴾ [الطور: ١-٣]. قال: قسمٌ إلى قوله: ﴿إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَٰقِعٞ ٧﴾ فبكى ثم بكى حتى عيد من وجعه ذلك»[٦٥٤].
سوره نجم:
«عن عمر بن الخطاب قال: اِحذروا هذا الرأي على الدين فإنما كان الرأي من رسول الله ج مصيبا، لأن الله كان يريه وإنما هو منا تكلّفٌ وظن ﴿وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡٔٗا﴾ [النجم: ٢٨]»[٦٥٥].
«عن سبرة قال صلى بنا عمر بن الخطاب الفجر فقرأ في الركعة الأولى بسورة يوسف ثم قرأ في الثانية النجم فسجد ثم قام فقرأ ﴿ِذَا زُلۡزِلَتِ﴾ [الزلزلة: ١]. ثم ركع»[٦٥٦].
سوره قمر:
«عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، قَالَ: أَنْزَلَ اللَّهُ ﻷ عَلَى نَبِيِّهِ ج بِمَكَّةَ: ﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥﴾ [القمر: ٤٥]. فَقَالَ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَيُّ جَمْعٍ؟ ذَلِكَ قَبْلَ بَدْرٍ، قَالَ: فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ بَدْرٍ وَانْهَزَمَتْ قُرَيْشٌ، نَظَرْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فِي آثَارِهِمْ مُصْلِتًا بِالسَّيْفِ، يَقُولُ: ﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥﴾ وَكَانَتْ لِيَوْمِ بَدْرٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ ﻷ فِيهِمْ: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذۡنَا مُتۡرَفِيهِم بِٱلۡعَذَابِ﴾ [المؤمنون: ٦٤]. وَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ كُفۡرٗا﴾ [ابراهیم: ٢٨]. وَرَمَاهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ج فَوَسِعَتْهُمُ الرَّمْيَةُ وَمَلأَتْ أَعْيُنَهُمْ وَأَفْوَاهَهُمْ، حَتَّى إِنَّ الرَّجُلَ لَيُقْتَلُ وَهُو يُقْذِي عَيْنَيْهِ رِمَاهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿وَمَا رَمَيۡتَ إِذۡ رَمَيۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ﴾ [الأنفال: ١٧]»[٦٥٧].
«وعن عكرمة قال: لـما نزلت ﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥﴾ قال عمر: جعلت أقول أيُّ جمع يهزم فلما كان يوم بدر رأيت النبي ج يثب في الدرع وهو يقول: ﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥﴾ فعرفت تأويلها يومئذ»[٦٥٨].
سوره الرّحمن:
«عن ابن شوذب في قوله: ﴿وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ ٤٦﴾ [الرحمن: ٤٦]. قال: نزلت في أبي بكر الصديق»[٦٥٩].
«وعن عطاء أن أبا بكر الصديق ذَكر ذات يوم وفكر في القيامة والـموازين والجنة والنار وصفوف الملائكة وطيّ السماوات ونسف الجبال وتكوير الشمس وانتشار الكواكب فقال: وددتُ أني كنت خضِرا من هذه الخُضر تأتي عليَّ بهيمة فتأكلني وأني لم اُخلق. فنزلت هذه الآية: ﴿وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ ٤٦﴾»[٦٦٠].
«عن الحسن قال: كان شاب على عهد عمر بن الخطاب ملازم الـمسجد والعبادة فعشقتْه جارية فأتته في خلوة فكلمته فحدّث نفسه بذلك فشهق شهقة فغشي عليه فجاء عمٌّ له فحمله إلى بيته فلمّا أفاق قال: يا عم انطلق إلى عمر فاقرئه مني السلام وقل له ما جزاء من خاف مقام ربه فانطلق عمه فاخبر عمر وقد شهق الفتى شهقة أخرى فمات منها فوقف عليه عمر فقال: لك جنتان لك جنتان»[٦٦١].
«عن عمر بن الخطاب قال: جاء ناس من اليهود إلى رسول الله ج فقالوا: يا محمد! أ في الجنة فاكهة؟ قال: نعم ﴿فِيهِمَا فَٰكِهَةٞ وَنَخۡلٞ وَرُمَّانٞ ٦٨﴾ [الرحمن: ٦٨]. قالوا: فيأكلون كما يأكلون في الدنيا. قال: نعم وأضعافه، قالوا: فيقضون الحوائج قال: لا ولكنهم يعرقون ويرشحون ويذهب الله ما في بطونهم من أذى»[٦٦٢].
سوره واقعه:
خدای تعالی در سورهء واقعه مکلفین را سه قسم میسازد:
سابقین مقربین و اصحاب الیمین و اصحاب الشمال.
باز اصحاب الشمال شامل دو فریق است:
کفار و فاسقین.
اینجا ذکر کفار مینماید و ذکر فاسقین موقوف میگزارد بالجمله سابقین مقربین را اعلی مرتبه در مثوبۀ مینهد ﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٣ وَقَلِيلٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ١٤﴾ [الواقة: ١٣-١٤]. میگوید و ثواب اصحاب الیمین را کمتر از ایشان بیان میکند و ﴿ ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٣﴾ ﴿وَثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ٤٠﴾ [الواقة: ٤٠]. میگوید خلیفهء خاص پیغمبر ج میباید که از طبقه علیاء امت باشد هر چند ایشان را در میان خودها مراتب شتی باشد.
«عن ابن عباس قال: ألظّ[٦٦٣] رسول الله ج بالواقعة والحاقة وعمّ يتساءلون والنازعات وإذا الشمس كُوّرت وإذا السماء انفطرت فاستطار فيه القتير، فقال له أبو بكر: قد أسرع فيك القتير، قال: شيبتني هود وصواحباتها هذه»[٦٦٤].
«وعن جابر بن عبد الله قال: لـما نزلت: ﴿إِذَا وَقَعَتِ ٱلۡوَاقِعَةُ ١﴾ [الواقعة: ١]. ذكر فيها ﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٣ وَقَلِيلٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ١٤﴾ [الواقة: ١٣-١٤]. قال عمر: يا رسول الله ثلة من الأولين وقليل منا؟ فاُمسك آخرُ السورة سنة ثم نزل: ﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ٣٩ وَثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ٤٠﴾ [الواقعة: ٣٩-٤٠]. فقال رسول الله ج: يا عمر تعال فاسمع ما قد أنزل الله ﴿ثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأَوَّلِينَ ٣٩ وَثُلَّةٞ مِّنَ ٱلۡأٓخِرِينَ ٤٠﴾ [الواقعة: ٣٩-٤٠]. ألا وإن من آدم إليَّ ثلة ومني ثلة ولن نستكمل ثُلَّثَتنا حتى نستعين بالسودان من رعاة الإبل ممن يشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له»[٦٦٥].
«عن أبي سعيد الخدري قال: ذكر رسول الله طير الجنة فقال أبو بكر: إنها لناعمةٌ. قال: ومن يأكلُ أنعمُ منها وإني لأرجو أن تأكل منها»[٦٦٦].
«عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنَّ طَيْرَ الْجَنَّةِ كَأَمْثَالِ الْبُخْتِ تَرْعَى فِى شَجَرِ الْجَنَّةِ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ هَذِهِ لَطَيْرٌ نَاعِمَةٌ. فَقَالَ: أَكَلَتُهَا أَنْعَمُ مِنْهَا - قَالَهَا ثَلاَثاً - وَإِنِّى لأَرْجُو أَنْ تَكُونَ مِمَّنْ يَأْكُلُ مِنْهَا يَا أَبَا بَكْرٍ»[٦٦٧].
«وعن حذيفة قال: قال رسول الله ج: إن في الجنة طيرا أمثال البخاتي. قال أبو بكر: إنها لناعمة يا رسول الله قال: أنعم منها من يأكلها وأنت ممن يأكلها»[٦٦٨].
«عن عمر بن الخطاب من طرق متعددة قال: احضروا موتاكم وذكروهم فإنهم يرون مالا ترون»[٦٦٩].
سوره حديد:
خدای تعالی در سورهء حدید میفرماید:
﴿وَمَا لَكُمۡ أَلَّا تُنفِقُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ ١٠﴾ [الحدید: ١٠].
«و چیست شما را در آن که انفاق نکنید در راه خدا و خدای راست پسماندهء اهل آسمانها و زمین، برابر نیست از جمله شما آنکه انفاق کرد و قتال نمود پیش از فتح ایشان بزرگتراند در درجه از آنانکه انفاق کردند و قتال نمودند بعد از آن هر یکی را وعده دادهاست خدا حالت نیک وخدا به آنچه میکنید آگاه است».
ظاهر از فتح فتح مکه است پس آیت نص است در تفصیل جمعی که بعد فتح مکه این اعمال بجا آورده باشند و چون خلافت خاصه یا خلافت کامله هر چه گوئی با فضیلت خلیفه از دیگران به اعتبار اصناف و اوصاف عامه خواهد بود پس خلیفه خاص نمیباشد مگر از جماعه که پیش از فتح ایمان آوردهاند و انفاق کرده و جهاد نموده.
«عن عمر قال: كنت أشد الناس على رسول الله ج فبينا أنا في يوم حار بالهاجرة في بعض طريق مكة إذ لقيَني رجل فقال: عجبا لك يا ابن الخطاب إنك تزعم وإنك قد دخل عليك الأمر في بيتك قلت: وماذاك؟ قال: أختك قد اسلمت فرجعت مغضبا حتى قرعت الباب. فقيل: من هذا؟ قلت: عمر، فتبادروا فاختفوا مني وقد كانوا يقرءون صحيفة في أيديهم تركوها أو نسوها، فدخلتُ حتى جلست على السرير فنظرت إلى الصحيفة فقلت ما هذه؟ ناولنيها. قالت: إنك لست من أهلها إنك لا تغتسل من الجنابة ولا تطهر وهذا كتاب لا يمسه إلا الـمطهرون، فمازلت بها حتى نالونيها ففتحتها فإذا فيها: بسم الله الرحمن الرحيم فلما قرأت: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ ١﴾ [الرحمن: ١]. ذُعرت فألقيت الصحيفة من يدي ثم رجعت إلى نفسي، فأخذتها فإذا فيها بسم الله الرحمن الرحيم، ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١﴾ [الحدید: ١]. كلما مررت باسم من أسماء الله ذعرت ثم رجعت إلى نفسي حتى بلغت ﴿ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَأَنفِقُواْ مِمَّا جَعَلَكُم مُّسۡتَخۡلَفِينَ فِيهِ﴾ [الحدید: ٧]. فقلت: أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله فخرج القوم مستبشرين فكبروا»[٦٧٠].
«عن مجاهد في قوله ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ﴾ يقول: من أسلم ﴿وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ﴾ يعني: أسلموا يقول: ليس من هاجر كمن لم يهاجر ﴿وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ [الحدید: ١٠]»[٦٧١].
«وعن قتادة في قوله: ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَ﴾ قال: كان قتالان أحدهما أفضل من الآخر وكانت نفقتان إحداهما أفضل من الأخرى كانت النفقة والقتال قبل الفتح فتح مكة أفضل من النفقة والقتال بعد ذلك ﴿وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ قال: الجنة»[٦٧٢].
«وعن زيد بن أسلم قال: قال رسول الله ج: يأتيكم قوم من ههنا وأشار إلى اليمن تحقرون أعمالكم عند أعمالهم، قالوا: فنحن خير أم هم؟ قال: بل أنتم لو أن أحدهم أنفق مثل أحد ذهبا ما أدرك مُدّ أحدكم ولا نصيفه وفَصَّلتْ هذه الآية بيننا وبين الناس ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْ﴾ [الحدید: ١٠]»[٦٧٣].
«وعن زيد بن أسلم عن عطاء بن يسار عن أبي سعيد الخدري قال: خرجنا مع رسول الله ج عام الحديبية حتى إذا كان بعسفان قال رسول الله ج يوشك أن يأتي قوم تحرون أعمالكم مع أعمالهم. قلنا: يا رسول الله: أ قريش؟ قال: لا ولكن هم أهل اليمن هم أرقّ أفئدة وألين قلوبا، فقلنا: أ هم خير منا يا رسول الله، قال: لو كان لأحدهم جبل من ذهب فأنفقه ما أدرك مد أحدكم ولا نصيفه إلا إن هذا فصل ما بيننا وبين الناس ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ﴾ [الحدید: ١٠]. وقد استفاضت الأخبار في تفضيل القدماء من أصحاب النبي ج على من بعدهم».
«وعَنْ أَنَسٍ قَالَ كَانَ بَيْنَ خَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ وَبَيْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ كَلاَمٌ فَقَالَ خَالِدٌ لِعَبْدِ الرَّحْمَنِ تَسْتَطِيلُونَ عَلَيْنَا بِأَيَّامٍ سَبَقْتُمُونَا بِهَا. فَبَلَغَنَا أَنَّ ذَلِكَ ذُكِرَ لِلنَّبِىِّ ج فَقَالَ: دَعُوا لِى أَصْحَابِى فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَوْ أَنْفَقْتُمْ مِثْلَ أُحُدٍ أَوْ مِثْلَ الْجِبَالِ ذَهَباً مَا بَلَغْتُمْ أَعْمَالَهُمْ»[٦٧٤].
«وعن يوسف بن عبد الله بن سلام قال: سئل رسول الله ج: أ نحن خير أم من بعدنا؟ فقال رسول الله ج: لو أنفق أحدهم أحدا ذهبا مع ما بلغ مد أحدكم ولا نصيفه»[٦٧٥].
«وعَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْخُدْرِىِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِى فَوَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَباً مَا أَدْرَكَ مُدَّ أَحَدِهِمْ وَلاَ نَصِيفَهُ»[٦٧٦].
«وعن ابن عمر قال: لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ ج فَلَمَقَامُ أَحَدِهِمْ سَاعَةً خَيْرٌ مِنْ عَمَلِ أَحَدِكُمْ عُمْرَهُ»[٦٧٧].
«عن ابن مسعود قال: ما كان بين اسلامنا وبين أن عاقبنا الله بهذه الآية:
﴿أَلَمۡ يَأۡنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن تَخۡشَعَ قُلُوبُهُمۡ لِذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾ [الحدید: ١٦]. إلا أربع سنين»[٦٧٨].
«وعن ابن مسعود قال: لـما نزلت ﴿أَلَمۡ يَأۡنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن تَخۡشَعَ قُلُوبُهُمۡ لِذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾ [الحدید: ١٦]. أقبل بعضنا على بعض أيّ شيء أحدثْنا، أي شيء صنعنا»[٦٧٩].
«عن ابن عباس قال: إن الله استبطأ قلوب الـمهاجرين فعاتبهم على رأس ثلاثة عشر سنة من نزول القرآن، فقال: ﴿أَلَمۡ يَأۡنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ...﴾»[٦٨٠].
«عن الأعمش قال: لـما قدم أصحاب النبي ج الـمدينة فأصابوا من لين العيش ما أصابوا بعد ما كان بهم من الجهد فكأنهم فتروا عن بعض ما كانوا عليه فعوقبوا فنزلت: ﴿أَلَمۡ يَأۡنِ...﴾»[٦٨١].
«عن أبي الدرداء قال: قال رسول الله ج: من فرّ بدينه من الأرض إلى أرض مخافة الفتنة على نفسه ودينه كتب عندا لله صديقا فإذا مات قبضه الله شهيدا وتلا هذه الآية: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَۖ وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾ [الحدید: ١٩]. ثم قال: هذه فيهم ثم قال: والفرارون بدينهم من أرض إلى أرض يوم القيامة مع عيسى بن مريم في درجته في الجنة»[٦٨٢].
«وعن البراء بن عازب سمعت رسول الله ج يقول: مؤمنو أمتي شهداء ثم تلا النبي ج: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَۖ وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾»[٦٨٣].
«وعن ابن مسعود س قال: إن الرجل ليموت على فراشه وهو شهيد ثم تلا: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَۖ وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ﴾»[٦٨٤].
«وعن ابن عباس ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَ﴾ قال: هذه مفصولة ﴿وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ وَنُورُهُمۡ﴾»[٦٨٥].
«وعن الضحاك في قوله: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصِّدِّيقُونَ﴾ قال: هذه مفصولة سماهم صديقين ثم قال: ﴿وَٱلشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمۡ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ وَنُورُهُمۡ﴾»[٦٨٦].
«عن الحسن في الآية: ﴿مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِيٓ أَنفُسِكُمۡ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ أَن نَّبۡرَأَهَآۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ ٢٢﴾ [الحدید: ٢٢]. قال: إنه ليُقضى بالسيئة في السماء وهو كل يوم في شأن ثم يَضرب لها أجلا فيحبسها إلى أجلها إذا جاء أجلها أرسلها فليس له مردٌّ ويقدّر إنه كائن في يوم كذا من شهر كذا من سنة كذا في بلد كذا من مصيبة في القحط أو الرزق أو الـمصيبة في الخاصة والعامة حتى إن الرجل يأخذ العصا يتعصّى بها وقد كان لها كارِهاً ثم يعتادها حتى ما يستطيع تركها»[٦٨٧].
سوره مجادله:
«عن أبي يزيد قال لقي امرأة عمر بن الخطاب يقال لها خولة وهو يسير مع الناس فاستوقفته فوقف لها ودنا منها وأصغى إليها رأسه ووضع يده على منكبيها حتى قضت حاجتها وانصرفت. فقال له رجل: يا أمير الـمؤمنين حبستَ رجال قريش على هذه العجوزة؟ قال: ويحك وتدري من هذه؟ قال: لا، قال: امرأة سمع الله شكواها من فوق سبع سموات فهذه خولة بنت ثعلبة والله لو لم تنصرف حتى إلى الليل ما انصرفت حتى تقتضي حاجتها»[٦٨٨].
«عن ثمامة بنت جرير قالت: بينما عمر بن الخطاب يسير على حماره لقيتْه امرأة فقالت: قف يا عمر. فوقف فاغلظت له القول. فقال رجل: يا أمير الـمؤمنين ما رأيتُ كاليوم. فقال: وما يمنعني أن أستمع إليها وهي التي استمع الله لها وأنزل فيها ما أنزل: ﴿قَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّتِي تُجَٰدِلُكَ فِي زَوۡجِهَا﴾ [الـمجادلة: ١]»[٦٨٩].
«عن مقاتل بن حبان قال: أنزلت هذه الآية يوم جمعة ورسول الله ج يومئذ في الصفة وفي الـمكان ضيقٌ وكان يكرم أهل بدر من الـمهاجرين والأنصار فجاء ناس من أهل بدر وقد سبق إلى الـمجالس غيرهم فقاموا حيال رسول الله ج فقالوا: السلام عليك أيها النبي ورحمة الله تعالى وبركاته فردّ النبي ج ثم سلّموا على القوم بعد ذلك فردوا عليهم فقاموا على أرجلهم ينتظرون أن يوسَّع لهم فعرف النبي ج ما يحملهم على القيام فلم يُفسَح لهم فشق ذلك عليه فقال لـمن حوله من الـمهاجرين والأنصار من غير أهل بدر قم يا فلان وأنت يا فلان فلم يزل يقمهم بعدد النفر الذين هم قيام من أهل بدر فشق ذلك على من أقيم من مجلسه فنزلت هذه الآية: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قِيلَ لَكُمۡ تَفَسَّحُواْ فِي ٱلۡمَجَٰلِسِ فَٱفۡسَحُواْ يَفۡسَحِ ٱللَّهُ لَكُمۡ﴾ [الـمجادلة: ١١]»[٦٩٠].
«عن عبد الله بن شوذب قال: جعل ولد أبي عبيدة ابن الجراح يتصدى لأبي عبيدة يوم بدر وجعل أبي عبيدة يحيد عنه، فلما أكثر قصده أبو عبيدة فقتله فنزلت: ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ...﴾ [الـمجادلة: ٢٢]».
«عن عبد الله بن شوذب قال جعل ولد أبي عبيدة ابن الجراح يتصدى لأبي عبيدة[٦٩١] يوم بدر وجعل أبو عبيدة يحيد عنه، فلما أكثر قصده أبو عبيدة فقتله، فنزلت: ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ...﴾»[٦٩٢].
«عن ابن جريج قال: حدثت أن أبا قحافة سبّ النبي ج فصكّه أبو بكر صكة[٦٩٣] فسقط فذُكر ذلك للنبي ج، قال: أ فعلت يا أبا بكر؟ فقال: والله لو كان السيف قريبا مني لضربته فنزلت ﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا...﴾»[٦٩٤].
سوره حشر:
قال الله تعالى في سورة الحشر: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾ [الحشر: ٧].
خدای تعالی در نص قرآن چیزی را که به فیئ حاصل شد از اهل قری یعنی به غیر ایجاف خیل و رکاب و بدون مباشرت قتال معین میگرداند برای مصارف مذکوره که خدا و رسول و ذو قرابت رسول و یتامی و مساکین و ابن سبیل باشند بعد از آن میفرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ...﴾ [الحشر: ٨]. یعنی آن فئ برای فقرای مهاجرین است و برای انصار و برای تابعان ایشان به احسان که به وصف نصیحت و خیر خواهی ودعاء خیر برای پیشینیان متصفاند چون فیئ برای جماعه غیر محصورین مقرر شد ملک یمین کسی نباشد بلکه هر یکی را قدر ما یحتاج او باید داد و معنی خلیفه نیست الا آنکه تصرف کند در بیت المال مسلمین به موافقت سنت آن حضرت ج به نیابت او علیه الصلاة والسلام، پس خلیفه متصرف در فیئ باشد و آن فیئ ملک آن حضرت ج نبود تا مبحثِ میراث در آن جاری باشد و نیز آن حضرت ج شخصی خاص را از اقارب خود هبه او نتوانند کرد وهو المقصود.
«عن عمر بن الخطاب قال: كانت أموال بني النضير مما أفاء الله على رسوله لم يوجف الـمسلمون عليه من خيل ولا ركاب وكانت لرسول الله ج خاصة وكان ينفق على أهله منها نفقة سنة ثم يجعل ما بقي في السلاح والكراع عُدّة في سبيل الله»[٦٩٥].
«عن مالك بن أوس بن الحدثان قال: قرأ عمر بن الخطاب ﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۖ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٦٠﴾ [التوبة: ٦٠]. ثم قال: هذه لهؤلاء ثم قرأ: ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ...﴾ [الأنفال: ٤١]. ثم قال: هذه لهؤلاء، ثم قرأ: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ...﴾ [الحشر: ٧]. حتى بلغ ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ...﴾ ثم قال: هذه للمهاجرين، ثم تلا: ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩﴾ [الحشر: ٩]. فقال: هذه للأنصار ثم قرأ: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ [الحشر: ١٠]. ثم قال: استوعبَت هذه للمسلمين عامة وليس أحد إلا له في هذا الـمال حق إلا ما تملكون من رفيقكم ثم قال: لئن عشتُ ليأتين الراعي وهو بِسر وحِمْيَر (نام مکان) نصيبه منها لم يعرق جبينه»[٦٩٦].
«وعن زيد بن أسلم عن أبيه قال: سمعت عمر بن الخطاب يقول: اجتمعوا لهذا الـمال فانظروا لـمن ترونه ثم قال لهم: إني أمرتكم أن تجتمعوا لهذا الـمال فتنظروا لـمن ترونه وإني قرأت آيات من كتاب الله فكفتني سمعت الله يقول: ﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ﴾ إلى قوله: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ﴾ والله ما هو لهؤلاء وحدهم ¬﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩﴾ والله ما هو لهؤلاء وحدهم ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾ والله ما أحد من الـمسلمين إلا له حق في هذا الـمال أعطي منه أو منع منه حتى راعي بعدن»[٦٩٧].
«عن سعيد بن الـمسيب قال: قسم عمر ذات يوم قسما من الـمال فجعلوا يثنون عليه، فقال: ما أحمقَكم لو كان لي ما أعطيتكم منه درهماً»[٦٩٨].
«عَنْ سَمُرَةَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: يُوشِكُ أَنْ يَمْلأَ اللَّهُ أَيْدِيَكُمْ مِنَ الْعَجَمِ، ثُمَّ يَكُونُوا أُسْدًا لاَ يَفِرُّونَ، فَيَقْتُلُونَ مُقَاتِلَتَكُمْ، وَيَأْكُلُونَ فَيْأكُمْ»[٦٩٩].
«عن السائب بن يزيد قال: سمعت عمر بن الخطاب يقول: والذي لا إله إلا هو –ثلاثاً- ما من الناس أحد إلا له في هذا الـمال حق اُعطيَه أو مُنعه وما أحد أحق من أحد إلا عبد مملوك وما أنا فيه إلا كأحدهم ولكنا على منازلنا من كتاب الله وقسْمنا من رسول الله ج فالرجل وبلاءه في الإسلام والرجل وقدمه في الإسلام والرجل وغناءه في الإسلام والرجل وحاجته والله لئن بقيت ليأتين الراعي بجبل صنعاء حظه من هذا المال وهو بمكانه»[٧٠٠].
«وعن الحسن قال: كتب عمر إلى حذيفة أن اعطي الناس أعطيتهم وأرزاقهم فكتب إليه: أنا قد فعلنا وبقي شيء كثير، فكتب إليه عمر: أنه فَيئهم الذي أفاء الله عليهم ليس هو لعمر ولا لآل عمر اقسمه بينهم»[٧٠١].
«عن قتادة في قوله: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ...﴾ قال: هؤلاء الـمهاجرون تركوا الديار والأموال والأهلين والعشائر وخرجوا حُبّا لله ولرسوله واختاروا الإسلام على ما كانت فيه من شدة حتى لقد ذُكر لنا أن الرجل كان يعصب الحجر على بطنه ليقيم به صلبه من الجوع وكان الرجل يتخذ الحفرة في الشتاء ماله دثار غيرها»[٧٠٢].
«وعن قتادة في قوله: ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ...﴾ قال: هم هذا الحي من الأنصار أسلموا في ديارهم وابتنوا الـمساجد قبل قدوم النبي ج بسنتين وأحسن الله الثناء عليهم في ذلك وهاتان الطائفتان الأوليان من هذه الأمة أخذنا بفضلهما وأثبت الله حظهما في هذا الفيء ثم ذكر الطائفة الثالثة فقال: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا...﴾ قال: إنما اُمروا أن يستغفروا لأصحاب النبي ج ولم يؤمروا بسبهم»[٧٠٣].
«عن الحسن قال: فضل الله الـمهاجرين على الأنصار فلم يجدوا في صدورهم حاجة قال: الحسد»[٧٠٤].
«عن عمر أنه قال: أُوصِى الْخَلِيفَةَ بِالْمُهَاجِرِينَ الأَوَّلِينَ أَنْ يَعْرِفَ لَهُمْ حَقَّهُمْ، وَأُوصِى الْخَلِيفَةَ بِالأَنْصَارِ الَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإِيمَانَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُهَاجِرَ النَّبِىُّ ج أَنْ يَقْبَلَ مِنْ مُحْسِنِهِمْ وَيَعْفُوَ عَنْ مُسِيئِهِمْ»[٧٠٥].
«عن سعد بن أبي وقاص قال: الناس على ثلاث منازل قد مضت منزلتان وبقيت منزلة، فأحسن ما أنتم كائنون عليه أن تكونوا بهذه الـمنزلة التي بقيت ثم قرأ: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ...﴾ ثم قال: هؤلاء المهاجرين وهذه منزلة وقد مضت ثم قرأ: ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ...﴾ ثم قال: هؤلاء الأنصار وهذه منزلة وقد مضت ثم قرأ: ¬﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾.فقد مضت هاتان المنزلتان وبقيت هذه المنزلة فأحسن ما أنتم كائنون عليه أن تكونوا بهذه الـمنزلة»[٧٠٦].
«عن الضحاك ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ...﴾ قال: أمروا بالاستغفار لهم وقد علم ما أحدثوا»[٧٠٧].
«عن عائشة قالت: أُمِرُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لأَصْحَابِ النَّبِىِّ ج فَسَبُّوهُمْ ثم قرأت هذه الآية: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾»[٧٠٨].
«عن ابن عمر س أنه سمع رجلا وهو يتناول بعض المهاجرين فقرأ عليه: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ...﴾ ثم قال: هؤلاء الـمهاجرين أ فمنهم أنت؟ قال: لا، ثم قرأ عليه: ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ...﴾ قال: هؤلاء الأنصار أ فمنهم أنت؟ قال: لا، ثم قرأ عليه: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ...﴾ قال: أ فمن هؤلاء أنت؟ قال: أرجو! قال: لا ليس من هؤلاء من سب هؤلاء»[٧٠٩].
ومن وجه آخر «عن ابن عمر أنه بلغه أن رجلا نال من عثمان فدعاه فأقعده بين يديه فقرأ عليه: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ...﴾ قال: من هؤلاء أنت؟ قال: لا، ثم قرأ: ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ...﴾ ثم قال: من هؤلاء أنت؟ قال: لا، ثم قرأ: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ...﴾ قال: أ من هؤلاء أنت؟ قال: أرجو أن أكون منهم. قال: لا والله ما يكون منهم من تناولهم وكان في قلبه الغل عليهم»[٧١٠].
«عن نعيم بن محمد الرحبي قال: كان في خطبة أبي بكر الصديق واعلموا أنكم تغدون وتروحون في أجل قد غيب عنكم علمه فإن استطعتم أن ينقضي الأجل وأنتم على حذر فافعلوا ولن تستطيعوا ذلك إلا بالله وأن أقواما جعلوا أعمالهم لغيرهم فنهاكم الله أن تكونوا أمثالهم فقال: ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ نَسُواْ ٱللَّهَ فَأَنسَىٰهُمۡ أَنفُسَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ ١٩﴾ [الحشر: ١٩]. أين من كنتم تعرفون من إخوانكم قد انتهت عنهم أعمالهم وردوا على ما قدموا أين الجبارون الأولون الذين بنوا المدائن وحصنوها بالحوائط وقد صاروا تحت الصخر والآكام. هذا كتاب الله لا تفنى عجائبه ولا يطفى نوره استضيئوا منه ليوم الظلمة وانتصحوا كتابه وتبيانه، فإن الله قد أثنى على قوم فقال: ﴿كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاۖ وَكَانُواْ لَنَا خَٰشِعِينَ﴾ [الأنبیاء: ٩٠]. لا خير في قول لا يبتغي به وجه الله ولا خير في مال لا يُنفق في سبيل الله ولا خير فيمن يغلب غضبه حلمه ولا خير في رجل يخاف في الله لومة لائم»[٧١١].
سوره ممتحنه:
«عن علي قال: بعثني رسول الله ج أنا والزبير والمقداد فقال: رَسُولُ اللَّهِ ج أَنَا وَالزُّبَيْرَ وَالْمِقْدَادَ بْنَ الأَسْوَدِ فَقَالَ: انْطَلِقُوا حَتَّى تَأْتُوا رَوْضَةَ خَاخٍ فَإِنَّ بِهَا ظَعِينَةً مَعَهَا كِتَابٌ فَخُذُوهُ مِنْهَا فَائْتُونِى بِهِ. فَخَرَجْنَا تَتَعَادَى بِنَا خَيْلُنَا حَتَّى أَتَيْنَا الرَّوْضَةَ فَإِذَا نَحْنُ بِالظَّعِينَةِ فَقُلْنَا أَخْرِجِى الْكِتَابَ. فَقَالَتْ مَا مَعِى مِنْ كِتَابٍ. فَقُلْنَا لَتُخْرِجِنَّ الْكِتَابَ أَوْ لَتُلْقِيَنَّ الثِّيَابَ. قَالَ فَأَخْرَجَتْهُ مِنْ عِقَاصِهَا قَالَ فَأَتَيْنَا بِهِ رَسُولَ اللَّهِ ج فَإِذَا هُوَ مِنْ حَاطِبِ بْنِ أَبِى بَلْتَعَةَ إِلَى نَاسٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ بِمَكَّةَ يُخْبِرُهُمْ بِبَعْضِ أَمْرِ النَّبِىِّ ج فَقَالَ: مَا هَذَا يَا حَاطِبُ. قَالَ لاَ تَعْجَلْ عَلَىَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّى كُنْتُ امْرَأً مُلْصَقًا فِى قُرَيْشٍ وَلَمْ أَكُنْ مِنْ أَنْفُسِهَا وَكَانَ مَنْ مَعَكَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ لَهُمْ قَرَابَاتٌ يَحْمُونَ بِهَا أَهْلِيهِمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِمَكَّةَ فَأَحْبَبْتُ إِذْ فَاتَنِى ذَلِكَ مِنْ نَسَبٍ فِيهِمْ أَنْ أَتَّخِذَ فِيهِمْ يَدًا يَحْمُونَ بِهَا قَرَابَتِى وَمَا فَعَلْتُ ذَلِكَ كُفْرًا وَلاَ ارْتِدَادًا عَنْ دِينِى وَلاَ رِضًا بِالْكُفْرِ بَعْدَ الإِسْلاَمِ. فَقَالَ النَّبِىُّ ج: صَدَقَ. فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ س دَعْنِى يَا رَسُولَ اللَّهِ أَضْرِبْ عُنُقَ هَذَا الْمُنَافِقِ. فَقَالَ النَّبِىُّ ج: إِنَّهُ قَدْ شَهِدَ بَدْرًا فَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ اللَّهَ اطَّلَعَ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ. قَالَ وَفِيهِ أُنْزِلَتْ هَذِهِ السُّورَةُ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَقَدۡ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ ٱلۡحَقِّ﴾ [الـممتحنة: ١]»[٧١٢].
«عن عمر بن الخطاب قال: كتب حاطب بن أبي بلتعة إلى الـمشركين بكتاب فجيء به إلى النبي ج فقال: يا حاطب ما دعاك إلى ما صنعت؟ قال: يا رسول الله كان أهلي فيهم فخشيت أن يصرموا عليهم فقلت أكتب كتابا لا يضر الله ولا رسوله. فقلت: أضرب عنقه يا رسول الله فقد كفر فقال: وما يدريك يا ابن الخطاب أن يكون الله اطلع على أهل هذه العصابة من أهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم»[٧١٣].
«عن ابن شهاب أن رسول الله ج استعمل أبا سفيان بن حرب على بعض اليمن فلما قُبض رسول الله ج أقبل فلقي ذا الخمار مرتدا فقاتله فكان أول من قاتل في الردة وجاهد عن الدين. قال ابن شهاب وهو فيمن أنزل الله فيه: ﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن يَجۡعَلَ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَ ٱلَّذِينَ عَادَيۡتُم مِّنۡهُم مَّوَدَّةٗ﴾ [الـممتحنة: ٧]»[٧١٤].
«وعن أبي هريرة قال: وأول من قاتل أهل الردة على إقامة دين الله أبو سفيان بن حرب وفيه نزلت هذه الآية:
﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن يَجۡعَلَ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَ ٱلَّذِينَ عَادَيۡتُم مِّنۡهُم مَّوَدَّةٗ﴾ [الـممتحنة: ٧]»[٧١٥].
«عن ابن عباس في قوله: ﴿عَسَى ٱللَّهُ أَن يَجۡعَلَ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَ ٱلَّذِينَ عَادَيۡتُم مِّنۡهُم مَّوَدَّةٗ﴾ [الـممتحنة: ٧]. قال: نزلت في تزويج النبي ج أم حبيبة»[٧١٦].
«عن ابن عباس قال: أسلم عمر بن الخطاب وتأخرت امرأته في المشركين فأنزل الله: ﴿وَلَا تُمۡسِكُواْ بِعِصَمِ ٱلۡكَوَافِرِ﴾ [الـممتحنة: ١٠]»[٧١٧].
«عن مقاتل قال: أنزلت هذه الآية[٧١٨] يوم الفتح فبايع رسول الله ج الرجال على الصفا وعمر يبايع النساء تحتها عن رسول الله ج»[٧١٩].
«وعن إسماعيل بن عبد الرحمن بن عطية عن جدته أم عطية قالت: لـما قدم رسول الله ج الـمدينة جمع نساء الأنصار في بيت فأرسل إليهن عمر بن الخطاب فقام على الباب فسلم فقال: أنا رسول رسول الله ج إليكن تبايعن على أن لا تشركن بالله شيئا ولا تسرقن ولا تزنين... قلنا: نعم. فمد يده من خارج البيت ومددنا أيدينا داخل البيت. قال إسماعيل: فسألت جدتي عن قوله: ولا يعصينك في معروف، قالت: نهانا عن النياحة»[٧٢٠].
«عن ابن عباس أن رسول الله ج أمر عمر بن الخطاب فقال: قل لهن إنّ رسول الله ج يبايعكنّ على أن لا تشركن بالله شيئاً وكانت هند متنكرة في النساء فقال لعمر: قل لهن ولا تسرقن قالت: هند: والله إني لأصيب من أبي سفيان الهَنَة، فقال: ولا تزنين فقالت: وهل تزني الحرة؟ فقال: ولا تقتلن أولادكن، قالت هند: أنت قتلتهم يوم بدر. ﴿وَلَا يَأۡتِينَ بِبُهۡتَٰنٖ يَفۡتَرِينَهُۥ بَيۡنَ أَيۡدِيهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا يَعۡصِينَكَ فِي مَعۡرُوفٖ﴾ قال: منعهن أن ينحن، وكان أهل الجاهلية يمزّقن الثياب ويخدشن الوجوه ويقطعن الشعور ويدعون بالويل والثبور»[٧٢١].
سوره صف:
خدای تعالی در سورهء صف میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُوٓاْ أَنصَارَ ٱللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ لِلۡحَوَارِيِّۧنَ مَنۡ أَنصَارِيٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِيُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِۖ فََٔامَنَت طَّآئِفَةٞ مِّنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ وَكَفَرَت طَّآئِفَةٞۖ فَأَيَّدۡنَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَىٰ عَدُوِّهِمۡ فَأَصۡبَحُواْ ظَٰهِرِينَ ١٤﴾ [الصف: ١٤].
«امر میکند مؤمنا ن را که شوید یاری دهندگان خدا چنانکه از اصحاب عیسی ÷ به عمل آمد گفت عیسی پسر مریم حواریین را کیست یاری دهندهء من روی بخدا آورده؟ گفتند حواریان مائیم یاری دهندگان خدا پس ایمان آورد طائفهی از بنی اسرائیل وکافر گشت طائفه ی، پس تقویت دادیم مسلمانان را بر دشمنان ایشان پس گشتند غالب».
در این سوره رمزی است به آنکه خدای تعالی غلبه دین حق بر جمیع ادیان خواسته است و این معنی به تمام در زمان آن حضرت ج ظاهر نخواهد شد بلکه بعد آنجناب ج مجاهدات خواهد بود و فتوح بسیار ظهور خواهد نمود چنانکه بعد حضرت عیسی حواریان به آن دین غالب شدند بر اعدای خویش والله اعلم.
«وعن قتادة في قوله تعالى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُوٓاْ أَنصَارَ ٱللَّهِ﴾ قال: قد كان ذلك بحمد الله جاءه سبعون رجلا فبايعوه عند العقبة فنصروه وآووه حتى أظهر الله دينه ولم يُسَمّ حيّ من السماء قط باسم ولم يكن لهم ذلك غيرهم»[٧٢٢].
«وذكر لنا أن بعضهم قال: هل تدرون على ما تبايعون هذا الرجل إنكم تبايعونه على محاربة العرب كلها ولتسلموا»[٧٢٣].
«وذكر لنا أن رجلا قال: يا نبي الله تشترط لربك ولنفسك ما شئت قال: اشترط لربي أن تعبدوه ولا تشركوا به شيئاً واشترط لنفسي أن تمنعوني مما منعتم أنفسكم وأبناءكم، قالوا: فإذا فعلنا ذلك فمالنا يا نبي الله؟ قال: لكم النصر في الدنيا والجنة في الآخرة ففعلوا وفعل الله».
«قال (قتادة): والحواريون كلهم من قريش أبو بكر وعمر وعلي وحمزة وجعفر وأبو عبيدة بن الجراح وعثمان بن مظعون وعبد الرحمن بن عوف وسعد بن أبي وقاص وعثمان بن عفان وطلحة بن عبيد الله والزبير بن العوام»[٧٢٤].
«عن ابن عباس ﴿فَأَيَّدۡنَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [الصف: ١٤]. محمداً ج وأمته ﴿عَلَىٰ عَدُوِّهِمۡ فَأَصۡبَحُواْ﴾ اليوم ﴿ظَٰهِرِينَ﴾»[٧٢٥].
سوره جمعه:
«عن السائب بن يزيد قال: كان النداء الذي ذكر الله في القرآن يوم الجمعة في زمن رسول الله ج وابي بكر وعمر وعامة خلافة عثمان أن ينادي الـمنادي إذا جلس الإمام على الـمنبر فلما تباعدت الـمساكن وكثر الناس أحدث النداء الأول فل يعب الناس ذلك عليه وقد عابوا عليه حين أتم الصلاة بمنى[٧٢٦]. قال فكنا في زمان عمر نصلي فإذا خرج عمر وجلس على الـمنبر قطعنا الصلاة وتحدثنا وربما أقبل عمر على بعض من يليه فسألهم عن سوقهم ودراهمهم والـمؤذن يؤذن فإذا سكت الـمؤذن قام عمر فتكلم ولم نتلكم حتى يفرغ من خطبته»[٧٢٧].
«عن خرشة بن الحر قال: رأى معي عمر بن الخطاب لوحا مكتوبا فيه ﴿إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾ [الجمعة: ٩]. فقال: من أملى عليكم هذا؟ قلت: أبي بن كعب. قال: إن أبيا اَقرأنا للمنسوخ أقرأها فأمضوا إلى ذكر الله»[٧٢٨].
«عن الحسن أنه سئل عن قوله تعالى: ﴿فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ﴾ قال: ما هي بالسعي على الأقدام ولقد نهوا أن يأتوا الصلاة إلا وعليهم السكينة والوقار ولكن بالقلوب والنية والخشوع»[٧٢٩].
«عَنْ جَابِرٍ قَالَ بَيْنَمَا النَّبِىُّ ج يَخْطُبُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ قَائِمًا إِذْ قَدِمَتْ عِيرٌ الْمَدِينَةَ فَابْتَدَرَهَا أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ج حَتَّى لَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ إِلاَّ اثْنَا عَشَرَ رَجُلاً فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَنَزَلَتِ الآيَةُ: ﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ تِجَٰرَةً أَوۡ لَهۡوًا ٱنفَضُّوٓاْ إِلَيۡهَا وَتَرَكُوكَ قَآئِمٗا﴾ [الجمعة: ١١]»[٧٣٠].
«وعن الحسن بينما النبي ج يخطب يوم الجمعة إذ قدمت عير الـمدينة فانفضّوا إليها وتركوا النبي ج فلم يبق معه إلا رهط منهم أبو بكر وعمر فنزلت هذه الآية، فقال رسول الله ج: والذي نفسي بيده لو تتابعتم حتى لا يبقى معي أحد منكم لسال بكم الوادي ناراً»[٧٣١].
«عن طاوس قال: خطب رسول الله ج قائما وأبو بكر وعمر وعثمان وأن أول من جلس على الـمنبر معاوية بن أبي سفيان»[٧٣٢].
«عن الشعبي قال: كان رسول الله ج إذا صعد الـمنبر يوم الجمعة استقبل الناس بوجهه فقال: السلام عليكم ويحمد الله ويثني ويقرأ سورة ثم يجلس ثم يقوم فيخطب ثم ينزل، فكان أبو بكر وعمر يفعلانه»[٧٣٣].
سوره منافقون:
في قصة زيد بن أرقم[٧٣٤] «فبينا أنا أسيرُ وقد خفضت رأسي من الهمّ إذ أتاني رسول الله ج فعرك أذني وضحك في وجهي ثم إن أبا بكر لحقني فقال: ما قال لك رسول الله ج؟ قلت: ما قال لي شيئاً إلا أنه عرق أذني وضحك في وجهي. فقال: أبشر فلما أصبحنا قرأ رسول الله ج ﴿إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ قَالُواْ نَشۡهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُۥ وَٱللَّهُ يَشۡهَدُ إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَكَٰذِبُونَ ١ ٱتَّخَذُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُمۡ جُنَّةٗ فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ إِنَّهُمۡ سَآءَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٢ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَفۡقَهُونَ ٣ ۞وَإِذَا رَأَيۡتَهُمۡ تُعۡجِبُكَ أَجۡسَامُهُمۡۖ وَإِن يَقُولُواْ تَسۡمَعۡ لِقَوۡلِهِمۡۖ كَأَنَّهُمۡ خُشُبٞ مُّسَنَّدَةٞۖ يَحۡسَبُونَ كُلَّ صَيۡحَةٍ عَلَيۡهِمۡۚ هُمُ ٱلۡعَدُوُّ فَٱحۡذَرۡهُمۡۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ ٤ وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ يَسۡتَغۡفِرۡ لَكُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ لَوَّوۡاْ رُءُوسَهُمۡ وَرَأَيۡتَهُمۡ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسۡتَكۡبِرُونَ ٥ سَوَآءٌ عَلَيۡهِمۡ أَسۡتَغۡفَرۡتَ لَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ لَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٦ هُمُ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّواْۗ وَلِلَّهِ خَزَآئِنُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ لَا يَفۡقَهُونَ ٧ يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّ﴾ [المنافقون: ١-٨ ]»[٧٣٥].
«عن جابر بن عبد الله قال: كنا مع النبي ج في غزاة قال سفيان: يرون أنها غزوة بني المصطلق فَكَسَعَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ فَقَالَ الأَنْصَارِىُّ يَا لَلأَنْصَارِ. وَقَالَ الْمُهَاجِرِىُّ يَا لَلْمُهَاجِرِينَ. فَسَمِعَ ذَاكَ رَسُولُ اللَّهِ ج فَقَالَ: مَا بَالُ دَعْوَى جَاهِلِيَّةٍ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ كَسَعَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ. فَقَالَ: دَعُوهَا فَإِنَّهَا مُنْتِنَةٌ. فَسَمِعَ بِذَلِكَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىٍّ فَقَالَ فَعَلُوهَا، أَمَا وَاللَّهِ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ. فَبَلَغَ النَّبِىَّ ج فَقَامَ عُمَرُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ دَعْنِى أَضْرِبْ عُنُقَ هَذَا الْمُنَافِقِ. فَقَالَ النَّبِىُّ ج: دَعْهُ لاَ يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّ مُحَمَّدًا يَقْتُلُ أَصْحَابَهُ»[٧٣٦].
زاد الترمذي: «فقال لَهُ ابْنُه عبدُ اللَّهِ بنُ عبد اللّهِ: لا تَنْقَلِبُ حتَّى تُقِرَّ: أنَّكَ الذليل، ورسولُ اللّهِ: العزيزُ، فَفَعَلَ»[٧٣٧].
سوره طلاق:
«عن ابن عمر أنه طلق امرأته وهي حائض على عهد النبي ج فانطلق عمر فذكر ذلك له فقال: مُرْه فليراجعها ثم يمسكها حتى تطهر ثم يطلقها إن بدا له، فأنزل الله عند ذلك: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ (في قَبل عدتهن) وَأَحۡصُواْ ٱلۡعِدَّةَ﴾ [الطلاق: ١]. قال أبو الزبير: هكذا سمعت ابن عمر يقرأها»[٧٣٨].
وفي رواية «عن ابن عمر أنه طلق امرأته وهي حائض فذكر ذلك عمر لرسول الله ج ثم قال: ليراجعها ثم يمسكها ثم يحتض فتطهره فإن بدا له أن يطلقها فليطلقها طاهرا قبل أن يمسها فتلك العدة التي أمر الله أن تطلّق لها النساء وقرأ النبي ج: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ (في قَبل عدتهن)﴾ [الطلاق: ١]»[٧٣٩].
«عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جده قال: اجتمع أبو بكر وعمر وأبو عبيدة بن الجراح ش فتماروا في شيء فقال لهم علي: انطلقوا بنا إلى رسول الله ج فلما وقفوا عليه قالوا: يا رسول الله جئنا نسألك عن شيء. فقال: إن شئتم فاسألوا وإن شئتم خبرتكم بما جئتم له، فقال لهم: جئتم تسألوني عن الرزق من أين يأتي وكيف يأتي؟ أبى الله أن يرزق عبده المؤمن إلا من حيث لا يعلم»[٧٤٠].
«عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله ج: لَوْ أَنَّكُمْ تَتَوَكَّلُونَ عَلَى اللَّهِ حَقَّ تَوَكُّلِهِ لَرَزَقَكُمْ كَمَا يَرْزُقُ الطَّيْرَ تَغْدُو خِمَاصاً وَتَرُوحُ بِطَاناً»[٧٤١].
«وعن قتادة قال: كان عمر يقول: لو وضعت ذا بطنها وهو موضوع على سريره من قبل أن يقبر لحلّت»[٧٤٢].
«عن سعيد بن الـمسيب قال: قضي عمر في الـمرأة التي يطلقها زوجها تطليقة ثم تحيض حيضة أو حيضتين ثم ترفعها حيضتها لا يُدرى مالذي رفعها له أنها تربص بنفسها ما بينها وبين تسعة أشهر فإن استبان حمل فهي حامل وإن مرت تسعة أشهر ولا حمل بها اعتدت ثلاثة اشهر بعد ذلك ثم حلت»[٧٤٣].
«وعن سعيد بن الـمسيب ان عمر استشار علي بن أبي طالب وزيد بن ثابت، قال زيد: رأيت إن كانت نسياً، قال علي: فآخر الأجلين. قال عمر: لو وضعتْ ذا بطنها وزوجها على نعشه لم يدخل حفرته لكانت قد حلت»[٧٤٤].
«عن أبي سنان قال: سأل عمر بن الخطاب عن أبي عبيدة فقيل له: إنه يلبس الغليظ من الثياب ويأكل أخشن الطعام فبعث إليه بألف دينار وقال للرسول: أنظر ما يصنع بها إذا هو أخذها فما لبث أن لبس ألين الثياب وأكل أطيب الطعام، فجاء الرسول فأخبره. فقال: رحمه الله تأول هذه الآية: ﴿لِيُنفِقۡ ذُو سَعَةٖ مِّن سَعَتِهِۦۖ وَمَن قُدِرَ عَلَيۡهِ رِزۡقُهُۥ فَلۡيُنفِقۡ مِمَّآ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ﴾ [الطلاق: ٧]»[٧٤٥].
سوره تحريم:
«عن ابن عباس قال: قلت لعمر بن الخطاب: من الـمرأتان اللتان تظاهرتا؟ قال: عائشة وحفصة، وكان ذلك الحديث في شأن مارية أم إبراهيم القبطية أصابها النبي ج في بيت حفصة في يومها فوجدت حفصة فقالت: يا نبي الله لقد جئت إليّ شيئاً ما جئته إلى أحد من أزواجك في يومي وفي دوري وعلى فراشى. قال: ألا ترضين أن أحرمها فلا أقربها. قالت: بلى. فحرمها. وقال: لا تذكري ذلك لأحد فذكرتْه لعائشة. فأنزل الله: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَ...﴾ [التحریم:١]. فبلَغنا أن رسول الله ج كفّر عن يمينه وأصاب جاريته»[٧٤٦].
«عن ابن عباس في قوله: ﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا...﴾ [التحریم: ٣]. قَالَ: دَخَلَتْ حَفْصَةُ عَلَى النَّبِيِّ ج فِي بَيْتِهَا وَهُوَ يَطَأُ مَارِيَةَ , فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج: لا تُخْبِرِي عَائِشَةَ حَتَّى أُبَشِّرَكِ بِبِشَارَةٍ , فَإِنَّ أَبَاكِ يَلِي مِنْ بَعْدِ أَبِي بَكْرٍ إِذَا أَنَا مِتُّ, فَذَهَبَتْ حَفْصَةُ , فَأَخْبَرَتْ عَائِشَة »[٧٤٧].
«وعن عائشة في قوله: ﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا...﴾ قال: أسر إليها أن أبا بكرخليفتي من بعدي»[٧٤٨].
«وعن علي وابن عباس قالا: والله إن إمارة أبي بكر وعمر لفي الكتاب وإذ أسر النبي إلى بعض أزواجه حديثاً… قال لحفصة: أبوك وأبو عائشة واليا الناس بعدي فإياك أن تخبري أحداً»[٧٤٩].
«وعن ميمون بن مهران في قوله:﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا﴾ قال: أسر إليها أن أبا بكر خليفتي من بعدي»[٧٥٠].
«وعن مجاهد في قوله: ﴿عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖ﴾ [التحریم: ٣]. قال: الذي عرف: أمر مارية وأعرض قوله إن أباك وأباها يليان الناس بعدى مخلفة أن يفشوا»[٧٥١].
أخرج مسلم «عن عبد الله بن عباس قال: حَدَّثَنِى عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ قَالَ لَمَّا اعْتَزَلَ نَبِىُّ اللَّهِ ج نِسَاءَهُ - قَالَ - دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا النَّاسُ يَنْكُتُونَ بِالْحَصَى وَيَقُولُونَ طَلَّقَ رَسُولُ اللَّهِ ج نِسَاءَهُ وَذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُؤْمَرْنَ بِالْحِجَابِ فَقَالَ عُمَرُ فَقُلْتُ لأَعْلَمَنَّ ذَلِكَ الْيَوْمَ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى عَائِشَةَ فَقُلْتُ يَا بِنْتَ أَبِى بَكْرٍ أَقَدْ بَلَغَ مِنْ شَأْنِكِ أَنْ تُؤْذِى رَسُولَ اللَّهِ ج فَقَالَتْ مَا لِى وَمَا لَكَ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ عَلَيْكَ بِعَيْبَتِكَ. قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَى حَفْصَةَ بِنْتِ عُمَرَ فَقُلْتُ لَهَا يَا حَفْصَةُ أَقَدْ بَلَغَ مِنْ شَأْنِكِ أَنْ تُؤْذِى رَسُولَ اللَّهِ ج وَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج لاَ يُحِبُّكِ. وَلَوْلاَ أَنَا لَطَلَّقَكِ رَسُولُ اللَّهِ ج. فَبَكَتْ أَشَدَّ الْبُكَاءِ فَقُلْتُ لَهَا أَيْنَ رَسُولُ اللَّهِ ج قَالَتْ هُوَ فِى خِزَانَتِهِ فِى الْمَشْرُبَةِ. فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَنَا بِرَبَاحٍ غُلاَمِ رَسُولِ اللَّهِ ج قَاعِدًا عَلَى أُسْكُفَّةِ الْمَشْرُبَةِ مُدَلٍّ رِجْلَيْهِ عَلَى نَقِيرٍ مِنْ خَشَبٍ وَهُوَ جِذْعٌ يَرْقَى عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ ج وَيَنْحَدِرُ فَنَادَيْتُ يَا رَبَاحُ اسْتَأْذِنْ لِى عِنْدَكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج. فَنَظَرَ رَبَاحٌ إِلَى الْغُرْفَةِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَىَّ فَلَمْ يَقُلْ شَيْئًا ثُمَّ قُلْتُ يَا رَبَاحُ اسْتَأْذِنْ لِى عِنْدَكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج. فَنَظَرَ رَبَاحٌ إِلَى الْغُرْفَةِ ثُمَّ نَظَرَ إِلَىَّ فَلَمْ يَقُلْ شَيْئًا ثُمَّ رَفَعْتُ صَوْتِى فَقُلْتُ يَا رَبَاحُ اسْتَأْذِنْ لِى عِنْدَكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَإِنِّى أَظُنُّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج ظَنَّ أَنِّى جِئْتُ مِنْ أَجْلِ حَفْصَةَ وَاللَّهِ لَئِنْ أَمَرَنِى رَسُولُ اللَّهِ ج بِضَرْبِ عُنُقِهَا لأَضْرِبَنَّ عُنُقَهَا. وَرَفَعْتُ صَوْتِى فَأَوْمَأَ إِلَىَّ أَنِ ارْقَهْ فَدَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج وَهُوَ مُضْطَجِعٌ عَلَى حَصِيرٍ فَجَلَسْتُ فَأَدْنَى عَلَيْهِ إِزَارَهُ وَلَيْسَ عَلَيْهِ غَيْرُهُ وَإِذَا الْحَصِيرُ قَدْ أَثَّرَ فِى جَنْبِهِ فَنَظَرْتُ بِبَصَرِى فِى خِزَانَةِ رَسُولِ اللَّهِ ج فَإِذَا أَنَا بِقَبْضَةٍ مِنْ شَعِيرٍ نَحْوِ الصَّاعِ وَمِثْلِهَا قَرَظًا فِى نَاحِيَةِ الْغُرْفَةِ وَإِذَا أَفِيقٌ مُعَلَّقٌ - قَالَ - فَابْتَدَرَتْ عَيْنَاىَ قَالَ « مَا يُبْكِيكَ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ قُلْتُ يَا نَبِىَّ اللَّهِ وَمَا لِى لاَ أَبْكِى وَهَذَا الْحَصِيرُ قَدْ أَثَّرَ فِى جَنْبِكَ وَهَذِهِ خِزَانَتُكَ لاَ أَرَى فِيهَا إِلاَّ مَا أَرَى وَذَاكَ قَيْصَرُ وَكِسْرَى فِى الثِّمَارِ وَالأَنْهَارِ وَأَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ ج وَصَفْوَتُهُ وَهَذِهِ خِزَانَتُكَ، فَقَالَ: يَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَلاَ تَرْضَى أَنْ تَكُونَ لَنَا الآخِرَةُ وَلَهُمُ الدُّنْيَا. قُلْتُ بَلَى - قَالَ - وَدَخَلْتُ عَلَيْهِ حِينَ دَخَلْتُ وَأَنَا أَرَى فِى وَجْهِهِ الْغَضَبَ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا يَشُقُّ عَلَيْكَ مِنْ شَأْنِ النِّسَاءِ فَإِنْ كُنْتَ طَلَّقْتَهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَكَ وَمَلاَئِكَتَهُ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَائِيلَ وَأَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَالْمُؤْمِنُونَ مَعَكَ وَقَلَّمَا تَكَلَّمْتُ وَأَحْمَدُ اللَّهَ بِكَلاَمٍ إِلاَّ رَجَوْتُ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ يُصَدِّقُ قَوْلِى الَّذِى أَقُولُ وَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ آيَةُ التَّخْيِيرِ: ﴿عَسَىٰ رَبُّهُۥٓ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبۡدِلَهُۥٓ أَزۡوَٰجًا خَيۡرٗا مِّنكُنَّ﴾ [التحریم: ٥]. ﴿وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ﴾ [التحریم: ٤]. وَكَانَتْ عَائِشَةُ بِنْتُ أَبِى بَكْرٍ وَحَفْصَةُ تَظَاهَرَانِ عَلَى سَائِرِ نِسَاءِ النَّبِىِّ ج فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَطَلَّقْتَهُنَّ قَالَ: لاَ. قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّى دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ وَالْمُسْلِمُونَ يَنْكُتُونَ بِالْحَصَى يَقُولُونَ طَلَّقَ رَسُولُ اللَّهِ ج نِسَاءَهُ أَفَأَنْزِلُ فَأُخْبِرَهُمْ أَنَّكَ لَمْ تُطَلِّقْهُنَّ قَالَ: نَعَمْ إِنْ شِئْتَ. فَلَمْ أَزَلْ أُحَدِّثُهُ حَتَّى تَحَسَّرَ الْغَضَبُ عَنْ وَجْهِهِ وَحَتَّى كَشَرَ فَضَحِكَ وَكَانَ مِنْ أَحْسَنِ النَّاسِ ثَغْرًا ثُمَّ نَزَلَ نَبِىُّ اللَّهِ ج وَنَزَلْتُ فَنَزَلْتُ أَتَشَبَّثُ بِالْجِذْعِ وَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ ج كَأَنَّمَا يَمْشِى عَلَى الأَرْضِ مَا يَمَسُّهُ بِيَدِهِ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّمَا كُنْتَ فِى الْغُرْفَةِ تِسْعَةً وَعِشْرِينَ. قَالَ: إِنَّ الشَّهْرَ يَكُونُ تِسْعًا وَعِشْرِينَ. فَقُمْتُ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ فَنَادَيْتُ بِأَعْلَى صَوْتِى لَمْ يُطَلِّقْ رَسُولُ اللَّهِ ج نِسَاءَهُ. وَنَزَلَتْ هَذِهِ الآيَةُ: ﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡ﴾ [النساء: ٨٣]. فَكُنْتُ أَنَا اسْتَنْبَطْتُ ذَلِكَ الأَمْرَ وَأَنْزَلَ اللَّهُ ﻷ آيَةَ[٧٥٢] التَّخْيِير »[٧٥٣].
«عن ابن عباس قال: كان أبي يقرؤها: ﴿وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ أبو بكر وعمر[٧٥٤].
«وعن عبد الرحمن بن بريدة عن أبيه في قوله: ﴿وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ قال: أبوبكر وعمر»[٧٥٥].
«وعن عكرمة وميمون بن مهران مثله»[٧٥٦].
«وعن الحسن البصري في قوله: ﴿وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ قال: عمر بن الخطاب»[٧٥٧].
«عن مقاتل بن سليمان في قوله: ﴿وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ قال: أبو بكر وعمر وعلي»[٧٥٨].
«عن ابن مسعود عن النبي ج في قول الله: ﴿وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ قال: صالح الـمؤمنين أبو بكر وعمر»[٧٥٩].
«عن ابن مسعود عن النبي ج: من صالح الـمؤمنين أبو بكر وعمر»[٧٦٠].
«عن ابن عمر وابن عباس في قوله: ﴿وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ قالا: نزلت في أبي بكر وعمر»[٧٦١].
«وعن سعيد بن جبير في قوله: ﴿وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ قال: نزلت في عمر بن الخطاب خاصة»[٧٦٢].
«عن أبي أمامة عن النبي ج في قوله: ﴿وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ قال: أبو بكر وعمر»[٧٦٣].
«عن النعمان بن بشير أن عمر بن الخطاب سئل عن التوبة النصوح[٧٦٤]، قال: أن يتوب الرجل من العمل السيء ثم لا يعود إليها أبدا»[٧٦٥].
سوره ملک:
«عن معاوية بن مرة قال: مرّ عمر بن الخطاب بقوم فقال: من أنتم؟ قالوا: الـمتوكلون. قال: أنتم الـمتاكّلون إنما الـمتوكل رجل ألقى حبه في بطن الأرض وتوكل على ربه»[٧٦٦].
سوره قلم:
«عن أبي عثمان النهدي قال: قال مروان بن الحكم لما بايع الناس ليزيد: سُنّة أبي بكر وعمر. فقال عبد الرحمن بن ابي بكر: إنها ليست بسنة أبي بكر وعمر ولكنها سنة هرقل. فقال مروان: هذا الذي أنزلت فيه: ﴿وَٱلَّذِي قَالَ لِوَٰلِدَيۡهِ أُفّٖ لَّكُمَآ...﴾ [الأحقاف: ١٧]. فسمعت ذلك عائشة فقالت: إنها لم تنزل في عبد الرحمن ولكن نزل في أبيك ﴿وَلَا تُطِعۡ كُلَّ حَلَّافٖ مَّهِينٍ١٠هَمَّازٖ مَّشَّآءِۢ بِنَمِيمٖ ١١﴾ [القلم: ١٠-١١]»[٧٦٧].
سوره حاقه:
«عن عمر بن الخطاب قال: خرجت العرض لرسول الله ج قبل أن أسلم فوجدته قد سبقني إلى الـمسجد فقمت خلفه فاستفتح بسورة الحاقة فجعلت أعجب من تأليف القرآن فقلت: هذا والله شاعر كما قالت قريش، فقرأ: ﴿إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ ٤٠ وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَاعِرٖۚ قَلِيلٗا مَّا تُؤۡمِنُونَ ٤١﴾ [الحاقة: ٤٠-٤١]. قلت: كاهن قال: ﴿وَلَا بِقَوۡلِ كَاهِنٖۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ ٤٢ تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٣﴾ [الحاقة: ٤٢-٤٣]. إلى آخر السورة فوقع الإسلام في قلبي كل موقع»[٧٦٨].
«عن عمر أنه قال: حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا فإنه أيسر لحسابكم وزنوا أنفسكم قبل أن توزنوا وتجهزوا للعرض الأكبر: ﴿يَوۡمَئِذٖ تُعۡرَضُونَ لَا تَخۡفَىٰ مِنكُمۡ خَافِيَةٞ١٨﴾ [الحاقة: ١٨]»[٧٦٩].
سوره جن:
«عن السدي قال: قال عمر في قوله تعالى: ﴿وَأَلَّوِ ٱسۡتَقَٰمُواْ عَلَى ٱلطَّرِيقَةِ لَأَسۡقَيۡنَٰهُم مَّآءً غَدَقٗا ١٦ لِّنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِ﴾ [الجن: ١٦-١٧]. قال: حيث ما كان الـماء كان الـمال وحيثما كان الـمال كانت الفتنة»[٧٧٠].
سوره مزمل:
«عن عمر بن الخطاب قال: ما من حال يأتيني عليه الـموت بعد الجهاد في سبيل الله أحب إلي من أن يأتيني وأنا بين شعبتي رجل ألتمس من فضل الله ثم تلا هذه الآية:
﴿وَءَاخَرُونَ يَضۡرِبُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَبۡتَغُونَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَءَاخَرُونَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾ [المزمل: ٢٠]»[٧٧١].
سوره دهر:
«عن عمر بن الخطاب أنه سمع رجلا يقرأ: ﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِينٞ مِّنَ ٱلدَّهۡرِ لَمۡ يَكُن شَيۡٔٗا مَّذۡكُورًا ١﴾ [الدهر: ١]. فقال عمر: ليتها تَمّتْ»[٧٧٢].
«وعن عمر بن الخطاب أنه تلا هذه الآية: ﴿هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِينٞ مِّنَ ٱلدَّهۡرِ لَمۡ يَكُن شَيۡٔٗا مَّذۡكُورًا ١﴾ [الدهر: ١]. قال: اِي وعزتك يا رب فجعلته سميعاً بصيراً وحياً وميتاً»[٧٧٣].
«عن مجاهد قال: لـما صدر النبي ج بالأسارى عن بدر أنفق سبعة من الـمهاجرين على أسارى مشركي بدر منهم أبو بكر وعمر وعلي وعبد الرحمن وسعد وأبو عبيدة بن الجراح، فقالت الأنصار: قتلناهم في الله وفي رسوله وتقوتونهم بالنفقة، فأنزل الله فيهم تسعة عشر آية: ﴿إِنَّ ٱلۡأَبۡرَارَ يَشۡرَبُونَ مِن كَأۡسٖ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا ٥ عَيۡنٗا يَشۡرَبُ بِهَا عِبَادُ ٱللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفۡجِيرٗا ٦ يُوفُونَ بِٱلنَّذۡرِ وَيَخَافُونَ يَوۡمٗا كَانَ شَرُّهُۥ مُسۡتَطِيرٗا ٧ وَيُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡكِينٗا وَيَتِيمٗا وَأَسِيرًا ٨ إِنَّمَا نُطۡعِمُكُمۡ لِوَجۡهِ ٱللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمۡ جَزَآءٗ وَلَا شُكُورًا ٩ إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوۡمًا عَبُوسٗا قَمۡطَرِيرٗا ١٠ فَوَقَىٰهُمُ ٱللَّهُ شَرَّ ذَٰلِكَ ٱلۡيَوۡمِ وَلَقَّىٰهُمۡ نَضۡرَةٗ وَسُرُورٗا ١١ وَجَزَىٰهُم بِمَا صَبَرُواْ جَنَّةٗ وَحَرِيرٗا ١٢ مُّتَّكِِٔينَ فِيهَا عَلَى ٱلۡأَرَآئِكِۖ لَا يَرَوۡنَ فِيهَا شَمۡسٗا وَلَا زَمۡهَرِيرٗا ١٣ وَدَانِيَةً عَلَيۡهِمۡ ظِلَٰلُهَا وَذُلِّلَتۡ قُطُوفُهَا تَذۡلِيلٗا ١٤ وَيُطَافُ عَلَيۡهِم بَِٔانِيَةٖ مِّن فِضَّةٖ وَأَكۡوَابٖ كَانَتۡ قَوَارِيرَا۠ ١٥ قَوَارِيرَاْ مِن فِضَّةٖ قَدَّرُوهَا تَقۡدِيرٗا ١٦ وَيُسۡقَوۡنَ فِيهَا كَأۡسٗا كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلًا ١٧ عَيۡنٗا فِيهَا تُسَمَّىٰ سَلۡسَبِيلٗا ١٨﴾ [الدهر: ٥-١٨]»[٧٧٤].
«عن عكرمة قال: دخل عمر بن الخطاب على النبي ج وهو راقد على حصير من جريد أثر في جنبه فبكى عمر فقال: ما يبكيك؟ قال: ذكرت كسرى وملكه وقيصر وملكه وصاحب الحبشة وملكه وأنت رسول الله ج على حصير من جريد! فقال: أما ترضى أن لهم الدنيا ولنا الآخرة، فأنزل الله: ﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ثَمَّ رَأَيۡتَ نَعِيمٗا وَمُلۡكٗا كَبِيرًا ٢٠﴾ [الدهر: ٢٠]»[٧٧٥].
سوره عبس:
«عن إبراهيم التيمي قال: قرأ أبو بكر الصديق ﴿وَفَٰكِهَةٗ وَأَبّٗا ٣١﴾ [عبس: ٣١]. و فقال: ما الأب؟ فقيل: كذا وكذا، فقال أبو بكر: إن هذا لهو التكلف»[٧٧٦].
وفي رواية: «عن إبراهيم التيمي قال: سئل أبو بكر الصديق عن الأب ما هو، فقال: وأي سماء تظلني وأي أرض تقلني إذا قلت في كتاب الله ما لا أعلم»[٧٧٧].
«وعن أنس قال: قرأ عمر: ﴿وَفَٰكِهَةٗ وَأَبّٗا ٣١﴾ [عبس: ٣١]. فقال: هذه الفاكهة قد عرفناها، فما الأب؟ ثم قال: مه نُهينا عن التكلف»[٧٧٨].
«عن أنس أن عمر قرأ على الـمنبر ﴿فَأَنۢبَتۡنَا فِيهَا حَبّٗا ٢٧ وَعِنَبٗا وَقَضۡبٗا ٢٨ وَزَيۡتُونٗا وَنَخۡلٗا ٢٩ وَحَدَآئِقَ غُلۡبٗا ٣٠ وَفَٰكِهَةٗ وَأَبّٗا ٣١﴾ [عبس: ٢٧-٣١]. قال: كل هذا قد عرفنا، فما الأب؟ ثم رفض عصا كانت في يده فقال هذا لَعمري هو التكلف فما عليك أن لا تدري ما الأب؟ اتبعوا ما بُين لكم من هذا الكتاب فاعملوا به وما لم تعرفوه فكِلوه إلى ربه»[٧٧٩].
سوره تکوير:
«عن عمر بن الخطاب في قوله: ﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨﴾ [التکویر: ٨]. قال جاء قيس بن عاصم التميمي إلى رسول الله ج فقال: إني واَدْتُ ثمان بنات لي في الجاهلية. فقال له النبي ج: أعتق عن كل واحدة رقبة. قال: إني صاحب إبل قال: فاهد عن كل واحدة بدنة»[٧٨٠].
«عن النعمان بن بشير عن عمر بن الخطاب في قوله: ﴿وَإِذَا ٱلنُّفُوسُ زُوِّجَتۡ ٧﴾ [التکویر: ٧]. قال: هو الرجل يزوج نظيره من أهل الجنة والرجل يزوج نظيره من أهل النار يوم القيامة، ثم قرأ: ﴿ٱحۡشُرُواْ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ وَأَزۡوَٰجَهُمۡ﴾ [الصافات: ٢٢]».
«وعن زيد بن أسلم عن أبيه قال: لـما نزلت: ﴿إِذَا ٱلشَّمۡسُ كُوِّرَتۡ ١﴾ قال عمر: لـما بلغ ﴿عَلِمَتۡ نَفۡسٞ مَّآ أَحۡضَرَتۡ ١٤﴾ [التکویر: ١٤]. قال: هذا آخر الحديث»[٧٨١].
«عن أبي العديس قال: كنا عند عمر بن الخطاب فأتاه رجل فقال: يا أمير الـمؤمنين ما ﴿ٱلۡجَوَارِ ٱلۡكُنَّسِ ١٦﴾ [التکویر: ١٦]. فطعن عمر محفرة معه في عمامة الرجل فألقاه عن رأسه، فقال عمر: أحَروريٌّ[٧٨٢] والذي نفس عمر بن الخطاب بيده لو وجدتك محلوقا لأنحيت القُمّل عن رأسك»[٧٨٣].
سوره انفطار:
«عن عمر بن الخطاب أنه قرأ هذه الآية:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ ٱلۡكَرِيمِ ٦﴾ [الدنفطار: ٦]. فقال: أغره والله جهلُه»[٧٨٤].
سوره أعلى:
«قَالَ أَوَّلُ مَنْ قَدِمَ عَلَيْنَا مِنْ أَصْحَابِ النَّبِىِّ ج مُصْعَبُ بْنُ عُمَيْرٍ وَابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ فَجَعَلاَ يُقْرِئَانِنَا الْقُرْآنَ، ثُمَّ جَاءَ عَمَّارٌ وَبِلاَلٌ وَسَعْدٌ ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فِى عِشْرِينَ ثُمَّ جَاءَ النَّبِىُّ ج فَمَا رَأَيْتُ أَهْلَ الْمَدِينَةِ فَرِحُوا بِشَىْءٍ فَرَحَهُمْ بِهِ، حَتَّى رَأَيْتُ الْوَلاَئِدَ وَالصِّبْيَانَ يَقُولُونَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ قَدْ جَاءَ. فَمَا جَاءَ حَتَّى قَرَأْتُ: ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾ [الأعلی: ١]. فِى سُوَرٍ مِثْلِهَا»[٧٨٥].
سوره غاشيه:
«عن أبي عمران الجوني قال: مر عمر بن الخطاب براهب فوقف ونودي الراهبُ فقيل له: هذا أمير المؤمنين فاطلع فإذا إنسان مسّه من الضر والاجتهاد وترك الدنيا فلما رآه عمر بكى، فقيل له: إنه نصراني. فقال عمر: قد علمتُ ولكن رحِمْتُه ذكرت قول الله: ﴿عَامِلَةٞ نَّاصِبَةٞ ٣ تَصۡلَىٰ نَارًا حَامِيَةٗ ٤﴾ [الغاشیة: ٣-٤]. فرحمتُ نصبه واجتهاده وهو في النار»[٧٨٦].
سوره فجر:
«عن سعيد بن جبير قال: قُرِئَت عند النبي ج: ﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨﴾ [الفجر: ٢٧-٢٨]. فقال أبو بكر: إن هذا لحسن. قال رسول الله ج: أما إن الـملَك سيقولها لك عند الـموت»[٧٨٧].
«عن سليم بن عامر قال: سمعت أبا بكر الصديق يقول: قرئت عند رسول الله ج هذه الآية: يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨﴾ فقال: ما أحسن هذا يا رسول الله! فقال: يا با بكر أما إن الـملك سيقولها لك عند الـموت»[٧٨٨].
«عن الضحاك عن ابن عباس أن النبي ج قال: من يشتري بير رومة نستعذب بها غفر الله له، فاشتراها عثمان بن عفان. فقال النبي ج: هل لك أن تجعلها سقاية للناس؟ قال: نعم. فأنزل الله في عثمان: ﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ ٢٨﴾ [الفجر: ٢٧-٢٨]»[٧٨٩].
سوره ليل:
«عن ابن مسعود قال: إن أبا بكر الصديق س اشترى بلالا من أمية بن خلف وأبي بن خلف ببردة وعشر أواق فاَعتقه لله فأنزل الله: ﴿وَٱلَّيۡلِ إِذَا يَغۡشَىٰ ١ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ ٢ وَمَا خَلَقَ ٱلذَّكَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ ٣ إِنَّ سَعۡيَكُمۡ لَشَتَّىٰ ٤﴾ سعيُ أبي بكرٍ وأمية واُبي، إلى قوله: ﴿وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٩﴾ قال: لا إله إلا الله، إلى قوله: ﴿فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ ١٠﴾ قال: النار».
«عن عروة أن أبا بكر الصديق اعتق سبعة كلهم يعذَّب في الله بلالا وعامر بن فهيرة والنهدية وابنتها وزِنيرة وأم عبس واَمة بني الـمؤمل وفيه نزلت: ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧﴾ [اللیل: ١٧]. إلى آخر السورة»[٧٩٠].
«عن عامر بن عبد الله بن الزبير عن أبيه قال أبو قحافة لأبي بكر: أراك تعتق رقابا ضعافا فلو أنك إذ فعلت ما فعلت اعتقت رجالا جلدا يمنعونك ويقومون دونك. فقال: يا أبت إنما أريد وجه الله. فنزلت هذه الآية فيه: ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ ٨ وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٩ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ ١٠ وَمَا يُغۡنِي عَنۡهُ مَالُهُۥٓ إِذَا تَرَدَّىٰٓ ١١ إِنَّ عَلَيۡنَا لَلۡهُدَىٰ ١٢ وَإِنَّ لَنَا لَلۡأٓخِرَةَ وَٱلۡأُولَىٰ ١٣ فَأَنذَرۡتُكُمۡ نَارٗا تَلَظَّىٰ ١٤ لَا يَصۡلَىٰهَآ إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى ١٥ ٱلَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ١٦ وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١﴾ [اللیل: ٢١]»[٧٩١].
«عن سعيد بن الـمسيب قال: نزلت ﴿وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩﴾ في أبي بكر أعتق ناسا لم يلتمس منهم جزاء ولا شكورا، ستة أو سبعة منهم بلال وعامر بن فهيرة»[٧٩٢].
«عن ابن عباس في قوله: ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧﴾ قال: هو أبو بكر الصديق»[٧٩٣].
سوره علق:
«عَنْ ثَوْبَانَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: اللَّهُمَّ أَعِزَّ الإِسْلامَ بِعُمَرَ بن الْخَطَّابِ، وَقَدْ ضَرَبَ أُخْتَهُ أَوَّلَ اللَّيْلِ، وَهِي تَقْرَأُ: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١﴾ [العلق: ١]. حَتَّى أَظُنَّ أَنَّهُ قَتَلَهَا، ثُمَّ قَامَ مِنَ السَّحَرِ فَسَمِعَ صَوْتَهَا، تَقْرَأُ: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١﴾ [العلق: ١]. فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا هَذَا بِشِعْرٍ، وَلا هَمْهَمَةٍ، فَذَهَبَ حَتَّى أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ج، فَوَجَدَ بِلالا، عَلَى الْبَابِ فَدَفَعَ الْبَابَ، فَقَالَ بِلالٌ: مَنْ هَذَا ؟ فَقَالَ: عُمَرُ بن الْخَطَّابِ، فَقَالَ: حَتَّى أَسْتَأْذِنَ لَكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَ بِلالٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ عُمَرُ بِالْبَابِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنْ يُرِدِ اللَّهُ بِعُمَرَ خَيْرًا، أَدْخَلَهُ فِي الدِّينِ، فَقَالَ لِبِلالٍ: افْتَحْ وَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ج، بِضَبْعَيْهِ فَهَزَّهُ فَقَالَ: مَا الَّذِي تُرِيدُ، وَمَا الَّذِي جِئْتَ ؟، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: اعْرِضْ عَلَيَّ الَّذِي تَدْعُو إِلَيْهِ، قَالَ: تَشْهَدُ أَنَّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، فَأَسْلَمَ عُمَرُ مَكَانَهُ، وَقَالَ: اخْرُجْ»[٧٩٤].
«عن عكرمة عن ابن عباس قال: دَعَا عُمَرُ بن الْخَطَّابِ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ ج فَسَأَلَهُمْ عَنْ لَيْلَةِ الْقَدْرِ، فَأَجْمَعُوا أَنَّهَا فِي الْعَشْرِ الأَوَاخِرِ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَقُلْتُ لِعُمَرَ:إِنِّي لأَعْلَمُ وَإِنِّي لأَظُنُّ أَيُّ لَيْلَةٍ هِيَ، فَقَالَ عُمَرُ: وَأَيُّ لَيْلَةٍ هِيَ؟ فَقُلْتُ:سَابِعَةٌ تَمْضِي، أَوْ سَابِعَةٌ تَبْقَى مِنَ الْعَشْرِ الأَوَاخِرِ، فَقَالَ عُمَرُ: وَمِنْ أَيْنَ عَلِمْتَ ذَلِكَ؟ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ:قُلْتُ: خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَسَبْعَ أَرَضِينَ وَسَبْعَةَ أَيَّامٍ، وَإِنَّ الشَّهْرَ يَدُورُ فِي سَبْعٍ، وَخَلَقَ الإِنْسَانَ مِنْ سَبْعٍ، وَيَأْكُلُ مِنْ سَبْعٍ، وَيَسْجُدُ عَلَى سَبْعٍ، وَالطَّوَافُ بِالْبَيْتِ سَبْعٌ، وَرَمْيُ الْجِمَارِ سَبْعٌ، لأَشْيَاءَ ذَكَرَهَا، فَقَالَ عُمَرُ: لَقَدْ فَطِنْتَ لأَمْرٍ مَا فطِنَّا لَهُ، وَكَانَ قَتَادَةُ يَزِيدُ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ: وَيَأْكُلُ مِنْ سَبْعٍ، قَالَ: هُوَ قَوْلُ اللَّهِ ﻷ: ﴿فَأَنۢبَتۡنَا فِيهَا حَبّٗا ٢٧ وَعِنَبٗا وَقَضۡبٗا ٢٨﴾ [عبس: ٢٧-٢٨]»[٧٩٥].
«وعن علي بن أبي طالب س قال: أنا والله حرّضت عمر على القيام في شهر رمضان. قيل: وكيف ذلك يا أمير الـمؤمنين؟ قال: أخبرته أن في السماء السابعة حظيرة يقال لها حظيرة القدس فيها ملائكة يقال لهم الروح وفي لفظ الروحانيون، فإذا كان ليلة القدر استأذنوا ربهم في النزول إلى الدنيا فيأذن لهم فلا يمرّن بمسجد يصلى فيه ولا يستقبلون أحداً في طريق إلا دعوا له فأصابه منهم بركة. فقال له عمر: يا أبا الحسن فنحرض الناس على الصلاة حتى تصيبهم البركة فأمر الناس بالقيام»[٧٩٦].
«وعنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى عُمَرَ يَسْأَلُهُ، فَجَعَلَ عُمَرَ يَنْظُرُ إِلَى رَأْسِهِ مَرَّةً وَإِلَى رِجْلَيْهِ أُخْرَى، هَلْ يَرَى عَلَيْهِ مِنَ الْبُؤْسِ شَيْئًا ثُمَّ قَالَ لَهُ عُمَرُ: كَمْ مَالُكَ؟ قَالَ: أَرْبَعُونَ مِنَ الإِبِلِ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَقُلْتُ: صَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ: لَوْ كَانَ لابْنِ آدَمَ وَادِيَانِ مِنْ ذَهَبً لاَبْتَغَى الثَّالِثَ، وَلاَ يَمْلأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إِلاَّ التُّرَابُ، وَيَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ تَابَ. فَقَالَ عُمَرُ: مَا هَذَا؟ فَقُلْتُ: هَكَذَا أَقْرَأَنِيهَا أُبَىٌّ، قَالَ: فَمَرَّ بِنَا إِلَيْهِ، قَالَ: فَجَاءَ إِلَى أُبَىٍّ فَقَالَ: مَا يَقُولُ هَذَا؟ قَالَ أُبَىٌّ: هَكَذَا أَقْرَأَنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ ج قلت: إذًا أثبتها فى المصحف، قال: نعم»[٧٩٧].
«وعن ابن عباس قال: قلت يا أمير المؤمنين إن اُبيا يزعم إنك تركت من كتاب الله آية لم تكتبها. قال: والله لأسألن ابيا فإن أنكر لتكذبن فلما صلى صلاة الغداة غدا على أبي فأذن له وطرح له وسادة وقال: يزعم هذا أنك تزعم أني تركت آية من كتاب الله لم أكتبها. فقال: إني سمعت رسول الله ج يقول: لَوْ أن لاِبْنِ آدَمَ وَادِيَانِ مِنْ مَالٍ لاَبْتَغَى ثَالِثًا، وَلاَ يَمْلأُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ إِلاَّ التُّرَابُ، وَيَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ تَابَ.
قال: فاكتبها. قال: لا أنهاك. قال: فكأن أبيا شك أ قول من رسول الله ج أو قرآنٌ منزّلٌ»[٧٩٨].
سوره زلزال:
«عن أنس قال: بينما أبو بكر الصديق يأكل مع النبي ج إذ نزلت عليه ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾ [الزلزلة: ٧-٨]. فرفع أبو بكر س يده وقال: يا رسول الله إني لراءٍ ما علمتُ من مثقال ذرة من شر؟ فقال يا أبا بكر ما ترى في الدنيا مما تكره فبمثاقيل ذر الشر ويدّخر لك مثاقيل ذر الخير حتى تُوفاه يوم القيامة»[٧٩٩].
«وروى عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: أنزلت: ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١﴾ وأبو بكر الصديق س قاعد فبكى فقال له رسول الله ج ما يبكيك يا أبا بكر؟ قال: تبكيني هذه السورة. فقال: لولا أنكم تُخطئون وتذنبون فيُغفر لكم لخلق الله اُمّة يخطئون ويذنبون فيغفر لهم»[٨٠٠].
«وعن أبي أيوب الأنصاري قال: بينما رسول الله ج وأبو بكر يأكلان إذ نزلت عليه هذه السورة:
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾ [الزلزلة: ٧-٨]. فأمسك رسول الله ج يده عن الطعام ثم قال: من عمل منكم خيرا فجزاءه في الآخرة ومن عمل منكم شرا يره في الدنيا مصيبات وأمراض ومن يكن فيه مثقال ذرة خيرا دخل الجنة»[٨٠١].
«وعن جعفر بن برقان قال: بلغنا أن عمر بن الخطاب أتاه مسكين وفي يده عنقود من عنب فناوله منه حبة ثم قال فيه مثاقيل ذر كثير»[٨٠٢].
سوره تکاثر:
«عن عمر بن الخطاب س قال: قال رسول الله ج: من قرأ في ليلة ألف آية لقي الله وهو ضاحك في وجهه. قيل: يا رسول الله ومن يقوي على ألف آية. فقرأ: بسم الله الرحمن الرحيم ﴿أَلۡهَىٰكُمُ ٱلتَّكَاثُرُ ١﴾ [التکاثر: ١]. إلى آخرها. ثم قال: والذي نفسي بيده إنها لتعدل ألف آية»[٨٠٣].
«عن علي بن أبي طالب س أنه سُئل عن قوله:
﴿ثُمَّ لَتُسَۡٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ ٨﴾ [التکاثر: ٨]. قال: من أكل خبز البر وشرب ماء الفرات مبردا وكان له منزل يسكنه فذاك من النعيم الذي يسأل عنه»[٨٠٤].
«وعنْ جَابِرِ بن عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِيِّ، قَالَ: جَاءَنَا رَسُولُ اللَّهِ ج وَأَبُو بَكْرٍ، وَعُمَرُ فَأَطْعَمْنَاهُمْ رُطَبًا وَسَقَيْنَاهُمْ مِنَ الْمَاءِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: هَذَا مِنَ النَّعِيمِ الَّذِي تُسْأَلُونَ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[٨٠٥].
«عن أَبي هريرة س، قَالَ: خرجَ رسولُ الله ج ذَاتَ يَوْمٍ أَوْ لَيْلَةٍ، فَإذَا هُوَ بأَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ ب، فَقَالَ: مَا أخْرَجَكُمَا مِنْ بُيُوتِكُما هذِهِ السَّاعَةَ ؟ قَالا: الجُوعُ يَا رسول الله. قَالَ: وَأنَا، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لأخْرَجَنِي الَّذِي أخْرَجَكُما، قُوما فقَامَا مَعَهُ، فَأتَى رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ، فَإذَا هُوَ لَيْسَ في بيْتِهِ، فَلَمَّا رَأَتْهُ المَرْأَةُ، قالت: مَرْحَبَاً وَأهلاً.فقال لَهَا رسول الله ج: أيْنَ فُلانُ ؟ قالت: ذَهَبَ يَسْتَعْذِبُ لنَا المَاءَ. إِذْ جَاءَ الأَنْصَارِيُّ، فَنَظَرَ إِلَى رسول الله ج وَصَاحِبَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: الحَمْدُ للهِ، مَا أَحَدٌ الْيَوْمَ أكْرَمَ أضْيَافاً مِنِّي، فَانْطَلَقَ فَجَاءهُمْ بِعِذْقٍ فِيهِ بُسْرٌ وَتَمْرٌ وَرُطَبٌ، فَقَالَ: كُلُوا، وَأَخَذَ الْمُدْيَةَ، فَقَالَ لَهُ رسول الله ج: إيْاكَ وَالْحَلُوبَ فَذَبَحَ لَهُمْ، فَأكَلُوا مِنَ الشَّاةِ وَمِنْ ذَلِكَ العِذْقِ وَشَرِبُوا. فَلَمَّا أنْ شَبِعُوا وَرَوُوا قَالَ رسول الله ج لأَبي بَكْر وَعُمَرَ ب: وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَتُسْأَلُنَّ عَنْ هَذَا النَّعِيمِ يَوْمَ القِيَامَةِ»[٨٠٦].
«عن ابن عباس أنه سمع عمر بن الخطاب يقول: أَنَّ رَسُولَ اللهِ ج خَرَجَ يَوْمًا عِنْدَ الظَّهِيرَةِ فَوَجَدَ أَبَا بَكْرٍ س فِي الْمَسْجِدِ جَالِسًا، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ج: مَا أَخْرَجَكَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ ؟ قَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ ج مَا أَخْرَجَكَ ؟ قَالَ: أَخْرَجَنِي الَّذِي أَخْرَجَكَ، ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ س جَاءَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ج: يَا ابْنَ الْخَطَّابِ، مَا أَخْرَجَكَ هَذِهِ السَّاعَةَ ؟ قَالَ: أَخْرَجَنِي يَا رَسُولَ اللهِ الَّذِي أَخْرَجَكُمَا، فَقَعَدَ مَعَهُمَا، فَجَعَلَ رَسُولُ اللهِ جيُحَدِّثُهُمَا، فَقَالَ لَهُمَا رَسُولُ اللهِ ج: هَلْ بِكُمَا مِنْ قُوَّةٍ فَتَنْطَلِقَانِ إِلَى هَذَا النَّخْلِ فَتُصِيبَانِ مِنْ طَعَامٍ وَشَرَابٍ ؟ فَقُلْنَا: نَعَمْ يَا رَسُولَ اللهِ، فَانْطَلَقْنَا حَتَّى أَتَيْنَا مَنْزِلَ مَالِكِ بْنِ التَّيِّهَانِ أَبِي الْهَيْثَمِ الأَنْصَارِيِّ»[٨٠٧].
«وعن أبي بكر الصديق س قال: انطلقت مع النبي ج ومعنا عمر إلى رجل يقال له الواقفي فذبح لنا شاةً فقال النبي ج إياك ذات الدرِّ. فأكلنا ثريدا ولحما وشربنا ماء. فقال النبي ج: هذا من النعيم الذي تسئلون عنه»[٨٠٨].
«عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: كُلُّ شَىْءٍ سِوَى ظِلِّ بَيْتٍ وَجِلْفِ الْخُبْزِ وَثَوْبٍ يُوَارِى عَوْرَتَهُ وَالْمَاءِ فَمَا فَضَلَ عَنْ هَذَا فَلَيْسَ لاِبْنِ آدَمَ فِيهِنَّ حَقٌّ»[٨٠٩].
«عن عكرمة قال: مرّ عمر بن الخطاب برجل مبتلى أجذم أعمى أصم أبكم. فقال لـمن معه: هل ترون في هذا من نعم الله شيئاً؟ قالوا: لا، قال: بلى ألا ترونه يبول فلا يعتصر ولا يلتوي يخرج بوله سهلا فهذه نعمة من الله تعالى»[٨١٠].
سوره قريش:
«عن قتادة بن النعمان أَنَّهُ وَقَعَ فِي قُرَيْشٍ فَكَأَنَّهُ نَالَ مِنْهُمْ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: مَهْلا يَا قَتَادَةُ، لا تَسُبَّنَّ قُرَيْشًا، فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يُرَى مِنْهُمْ رِجَالا تَزْدَرِي عَمَلَكَ مَعَ أَعْمَالِهِمْ، وَفِعْلَكَ مَعَ أَفْعَالِهِمْ، لَوْلا أَنْ تَطْغَى قُرَيْشٌ لأَخْبَرْتُهَا بِمَا لَهَا عِنْدَ اللَّهِ»[٨١١].
«وعن معاوية سمعت رسول الله ج يقول: النَّاسُ تَبَعٌ لِقُرَيْشٍ فِى هَذَا الأَمْرِ خِيَارُهُمْ فِى الْجَاهِلِيَّةِ خِيَارُهُمْ فِى الإِسْلاَمِ إِذَا فَقِهُوا وَاللَّهِ لَوْلاَ أَنْ تَبْطَرَ قُرَيْشٌ لأَخْبَرْتُهَا مَا لِخِيَارِهَا عِنْدَ اللَّهِ قال: سمعت رسول الله ج يقول: خير نسوة ركبن الإبل صالح قريش أرعاه على زوج في ذات يده، أحناه على ولده في صغر»[٨١٢].
«وعَنْ أَنَسٍ قَالَ كُنَّا فِى بَيْتِ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ فَجَاءَ النَّبِىُّ ج حَتَّى وَقَفَ فَأَخَذَ بِعِضَادَتَىِ الْبَابِ فَقَالَ: الأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ وَلَهُمْ عَلَيْكُمْ حَقٌّ وَلَكُمْ مِثْلُ ذَلِكَ مَا إِذَا اسْتُرْحِمُوا رَحِمُوا وَإِذَا حَكَمُوا عَدَلُوا وَإِذَا عَاهَدُوا وَفَّوْا فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ مِنْهُمْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ لا يُقْبَلُ مِنْهُمْ صَرْفٌ وَلا عَدْلٌ»[٨١٣].
«عَنْ جُبَيْرِ بْنِ مُطْعِمٍ قَالَ قَالَ رَسُولَ اللَّهِ ج: لِلْقُرَشِىِّ مِثْلُ قُوَّةِ الرَّجُلَيْنِ مِنْ غَيْرِ قُرَيْشٍ. فَقِيلَ لِلزُّهْرِىِّ مَا عَنَى بِذَلِكَ؟ قَالَ: نُبْلَ الرَّأْى»[٨١٤].
«وعن سهل بن أبي حثمة أن رسول الله ج قال: تعلّموا من قريش ولا تُعلِّموها وقدموا قريشا ولا تؤخروها فإن للقريش قوة الرجلين من غير قريش»[٨١٥].
«وعن أبي جعفر س قال: قال رسول الله ج: لا تَقدَّموا قريشا فتضلوا ولا تأخروا عنها فتَضلّوا، خيار قريش خيار الناس وشرار قريش شرار الناس والذي نفس محمد بيده لولا أن تبطر قريش لأخبرتها بما لها عند الله»[٨١٦].
«وعن جابر قال: قال رسول الله ج: الناس تبع لقريش في الخير والشر إلى يوم القيامة»[٨١٧].
«وعن إسماعيل بن عبد الله بن رفاعة عن جده قال: جمع رسول الله ج قريشا فقال: هل فيكم من غيركم؟ قالوا: لا إلا ابن اختنا ومولانا وحليفنا. فقال: ابن اُختكم منكم ومولاكم منكم. إن قريشا أهل صدق وأمانة فمن بغى لهم العواثر كبّه الله على وجهه»[٨١٨].
«وعَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: النَّاسُ تَبَعٌ لِقُرَيْشٍ فِى هَذَا الأَمْرِ خِيَارُهُمْ تَبَعٌ لِخَيَارِهِمْ وَشِرَارُهُمْ تَبَعٌ لِشَرَارِهِمْ»[٨١٩].
«وعن أبي موسى قال: قام رسول الله ج على باب فيه نفر من قريش فقال: إن هذا الأمر في قريش»[٨٢٠].
«وعن ابن مسعود قال: قال رسول الله ج لقريش: إن هذا الأمر فيكم وأنتم ولاته»[٨٢١].
«وعن ابن عمر قال: الَ رَسُولُ اللَّهِ ج: لاَ يَزَالُ هَذَا الأَمْرُ فِى قُرَيْشٍ مَا بَقِىَ مِنَ النَّاسِ اثْنَانِ. قَالَ وَحَرَّكَ أُصْبُعَيْهِ»[٨٢٢].
«عن سعد قال: سمعت النبي ج يقول: من يرد هوانَ قريش يهِنه الله»[٨٢٣].
«وعن عبيد بن عمير قال: دعا رسول الله ج لقريش فقال: اللهم كما أذقت اُولهم عذابا فأذق آخرهم نوالا»[٨٢٤].
«عن سعد بن أبي وقاص أن رجلا قُتل، فقيل للنبي ج فَقَالَ: أَبْعَدَهُ اللَّهُ إِنَّهُ كَانَ يُبْغِضُ قُرَيْشًا»[٨٢٥].
سوره کوثر:
«عن أنس أن رجلا قال: يا رسول الله ما الكوثر؟ قال: نهر في الجنة أعطانيه ربي اشدُّ بياضا من اللبن وأحلى من العسل وطوله ما بين الـمشرق والـمغرب لا يشرب منه أحد فيظمأ ولا يتوضأ منه أحد فيتشعّث أبدا لا يشرب منه من أخفر ذمتي ولا من قتل أهل بيتي»[٨٢٦].
سوره نصر:
«عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: كَانَ عُمَرُ يُدْخِلُنِي مَعَ أَشْيَاخِ بَدْرٍ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: لِمَ تُدْخِلُ هَذَا الْفَتَى مَعَنَا، وَلَنَا أَبْنَاءُ مِثْلُهُ؟ فَقَالَ: إِنَّهُ مِمَّنْ قَدْ عَلِمْتُمْ، قَالَ: فَدَعَاهُمْ ذَاتَ يَوْمٍ وَدَعَانِي، وَمَا رَأَيْتُهُ دَعَانِي يَوْمَئِذٍ إِلا لِيُرِيَهُمْ مِنِّي، فَقَالَ: مَا تَقُولُونَ ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١ وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا ٢﴾ [النصر: ١]. حَتَّى خَتَمَ السُّورَةَ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: أَمَرَنَا أَنْ وَنَسْتَغْفِرَهُ إِذَا نُصِرْنَا وَفُتِحَ عَلَيْنَا نَحْمَدَ اللَّهَ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: لا نَدْرِي، وَلَمْ يَقُلْ بَعْضُهُمْ شَيْئًا، فَقَالَ لِي: يَا ابْنَ عَبَّاسٍ، كَذَلِكَ تَقُولُ؟ قُلْتُ:لا، قَالَ: فَمَا تَقُولُ؟ قُلْتُ:هُوَ أَجَلُ رَسُولِ اللَّهِ ج عَلَّمَهُ اللَّهُ ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١﴾ فَتْحُ مَكَّةَ، فَذَاكَ عَلامَةُ أَجَلِكَ، ﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا ٣﴾ [النصر: ٣]. فَقَالَ عُمَرُ: مَا أَعْلَمُ مِنْهَا إِلا مَا تَعْلَمُ»[٨٢٧].
«وعن ابن عباس قال: لـما نزلت ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ١﴾ جاء العباس إلى علي س فقال: انطلق بنا إلى رسول الله ج فإن كان هذا الأمر لنا من بعده لم تشاحنا فيه قريش وإن كان لغيرنا سألناه الوصية بنا. قال: لا. قال العباس: فجئت رسول الله ج سرّا فذكرت ذلك له فقال: إن الله جعل أبا بكر خليفتي على دين الله ووحيه وهو مستوص فاسمعوا له وأطيعوا تهتدوا وتفلحوا واقتدوا به ترشدوا وقال ابن عباس فما وافق أبا بكر على رأيه ولا آزره على أمره ولا أعانه على شأنه إذ خالفه أصحابه في ارتداد العرب إلا العباس، قال: فوالله ما عدل رأيهما وحزمهما رأي أهل الأرض أجمعين»[٨٢٨].
سوره اخلاص:
«عن عمر بن الخطاب س أنه قرأ الله الواحد الصمد»[٨٢٩].
[١]-
[٢]- حدیث مستفیض آنست که سه تن از صحابه کرام آن را از رسول خدا ج روایت کرده باشند و در هر طبقه این سلسله جارى باشد، حدیث مستفیض اعلاء ترین نوع خبر واحد است.
[٣]-
[٤]-
[٥]-
[٦]- مکان مرتفع به خلاف تهامه، در عربستان ریاض و مناطق اطراف آن را نجد گویند.
[٧]-
[٨]-
[٩]- مقحمات گناهانی است که مرتکب آن مستحق عذاب جهنم باشد اما در صورتی که به خداوند شریک نیاورد و فضل و کرم الهی شامل حال شود از عذاب معاف گردد.
[١٠]- آنگاه که ما زمانهی گذشته را تصور مینمائیم، همزمان ذهن ما به ملیاردها سال قبل انتقال پیدا میکند طوری که ابتدای آن را تصور کرده نمیتوانیم این زمان لا محدود را ازل مینامند و ابد در نقطه مقابل آن قرار دارد.
[١١]-
[١٢]- مقدار یک دیت.
[١٣]-
[١٤]-
[١٥]-
[١٦]-
[١٧]-
[١٨]-
[١٩]-
[٢٠]- قسم بخدا که این اولین دستى بود که قرآن را نوشته است.
[٢١]-
[٢٢]-
[٢٣]-
[٢٤]-
[٢٥]-
[٢٦]-
[٢٧]- ترجمه شعر این طور است: تمام شترانى که از شدت سوارى لاغر شدهاند و صاحبان آنها به سوى تو میدوند و دین آنها مخالف با دین نصارى است.
[٢٨]-
[٢٩]-
[٣٠]-
[٣١]-
[٣٢]-
[٣٣]-
[٣٤]-
[٣٥]-
[٣٦]-
[٣٧]-
[٣٨]-
[٣٩]-
[٤٠]-
[٤١]- در بعضى روایات آمده است که این عالم یهودى عمر س را مورد خطاب قرارداده و گفت: ما وصف شما را در کتابهای خویش به تعبیر قلعهای از آهن مییابیم، و این تعبیر بسیار بجا میباشد، چرا که عمر بن الخطاب س مانند قلعهی آهنین در مقابل همه نابسامانیها و مشاکل استوار و پا بر جابود.
[٤٢]-
[٤٣]-
[٤٤]-
[٤٥]-
[٤٦]-
[٤٧]-
[٤٨]-
[٤٩]-
[٥٠]-
[٥١]-
[٥٢]-
[٥٣]- الشح: أن ترى القلیل سرفا وما أنفقت تلفا، و فرق بین بخیل و شحیح اینست که بخیل مال خویش را مصرف نمیکند و نگه میدارد اما شحیح بر علاوه از آن آرزو میکند که مال دیگران نیز از او باشد.
[٥٤]-
[٥٥]-
[٥٦]-
[٥٧]-
[٥٨]-
[٥٩]- در هشتاد میلى مدینه منوره چاه بدر قرار داشته است (که فعلا ولایت مستقلی میباشد). درسال دوم هجری بین مسلمانان و مشرکین مکه در این جا معرکهی خونین به وقوع پیوست که در نتیجه هفتاد تن از صنادید مشرکین به قتل رسیدند این نبرد بنام غزوه بدر کبری معروف است. و چون در سال سوم هجری مسلمانان در غزوه احد خسارات جانی متحمل شدند، ابوسفیان مسلمانان را به یک جنگ دیگر نیز دعوت داد. رسول خدا این دعوت را پذیرفته و با اصحاب خویش به استقبال دشمن رفتند و چون خبر لشکر مسلمانها به ابوسفیان رسید از عزم جنگ منصرف شد و یک بار دیگر بدر شاهد پیروزی رسول خدا و همراهان مخلص او بود و این پیروزیها را برای نسلهای بعدی چون پیام شادمانی حفظ کرد.
[٦٠]- واقعه از این قرار است که چون آن حضرت ج برای فتح مکه آمادگی میگرفتند، حاطب بن ابی بلتعه س به فراست متوجه این تصمیم آن حضرت شد. و چون که عدهای زیادی از فامیل او در مکه میزیستند، نامهای نوشته و آن را به دست زنی عنوانی ابوسفیان فرستاد و مراتب را برای اهل مکه گذارش داد (او با این عمل فقط قصد خیرخواهی برای اقربای خویش را داشت تا که مشرکان ایشان را اذیت نکنند). جبرئیل ÷ فورا خدمت رسول خدا حاضر شده و موضوع را به اطلاع ایشان رساند، رسول خدا بعضی از صحابه کرام را فرستادند و نامه به دست ایشان افتاد. عدهای حاطب را به نفاق متهم نمودند اما رسول خدا این حدیث را بیان نمودند که حاوی فضیلت خاص برای صحابه مشارک در غزوه بدر میباشد.
[٦١]-
[٦٢]-
[٦٣]-
[٦٤]-
[٦٥]- آنگاه که دائره فتوحات اسلامی وسیع شد و مسلمانان با علمای سایر ادیان و مذاهب نشست و برخاست نمودند با فلسفه یونانیان آشنا شدند و بر اثر ذوق علمی و برای گسترش اسلام از این علم نیز استفاده بردند. در اصل علم کلام علمی است که حقائق شرعی را با دلائل عقلی ثابت میکند، اما بعضی اشخاصی که در این علم ثابت قدم نبودند پا به میدان گذاشته، با تأویلات بیجا و بیمورد در قرآن و سنت فسادهای زیاد به راه انداختند که در نتیجه برای جلوگیری از این مفاسدعدهای از علمای راستین اهل سنت شهید شده و یا چون امام احمد بن حنبل / (در مسألهی خلق القرآن) مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند. از این رو امام مالک، امام شافعی، امام احمد و بقیه بزرگان اهل سنت خواندن علم کلام را حرام قرار داده و در مذمت اهل کلام رسائل و فتاوای زیادی صادر نمودند.
[٦٦]-
[٦٧]-
[٦٨]-
[٦٩]-
[٧٠]-
[٧١]-
[٧٢]-
[٧٣]-
[٧٤]- بلکه عیاض بن غنم که یکی از صحابههای کاردان و شجاع بود مراد است.
[٧٥]-
[٧٦]-
[٧٧]-
[٧٨]-
[٧٩]-
[٨٠]-
[٨١]-
[٨٢]-
[٨٣]-
[٨٤]- عکرمه س میگوید: چون مشرکین از جنگ احد برگشتند با خود فکر نمودند که در این جنگ نه محمد ج و بزرگان مسلمانان به قتل رسیدند و نه زنهایشان به اسارت در آمدند و... کاش دوباره برگردیم و ضربه نهائی را بر پیکر زخمدیده مسلمانها وارد نمائیم. این خبر به رسول خدا رسید، بلافاصله مسلمانان خسته و مجروح اما با ارادههای فولادین را دستور دادند تا برای یک نبرد دیگر وارد میدان شوند. صحابه کرام ش که بعد از ظهر روز شنبه پانزدهم شوال سال سوم هجری از غزوه احد برگشته بودند، صبح روز یکشنبه شانزدهم شوال مدینه را به قصد یک سفر تهاجمی نظامی ترک نمودند تا به منطقه حمراء الاسد رسیدند. دشمن از این جرأت مسلمانها خوف زده شده و به جانب مأوای خویش فرار نمودند.
[٨٥]-
[٨٦]-
[٨٧]- ابوبکر به صورت شخصی زد.
[٨٨]-
[٨٩]-
[٩٠]-
[٩١]- یعنى خاصیت و طبیعت اعمال طورى است که نفس را از قیود طبع رها مىسازد، از این لحاظ شاه صاحب اصطلاح مذهب طبیعى را اختیار نمود.
[٩٢]- حکیم ابوسعید ابوالخیر نیز معادل این صفات را در شعرى زیبا بیان نموده است:
خواهى که شوى به منزل قرب مقیم
نه چیز به نفس خویش فرما تعلیم
صبر و شکر و قناعت و علم و یقین
تفویض و توکل و رضا و تسلیم
[٩٣]- و عمر بن الخطاب س در این سخن خویش به فرموده خداوند متعال اشاره مىکند که: ﴿وَمَن كَانَ غَنِيّٗا فَلۡيَسۡتَعۡفِفۡۖ وَمَن كَانَ فَقِيرٗا فَلۡيَأۡكُلۡ بِٱلۡمَعۡرُوف﴾ [النساء: ٦].
[٩٤]-
[٩٥]-
[٩٦]-
[٩٧]-
[٩٨]-
[٩٩]-
[١٠٠]-
[١٠١]- صحیح بخارى، حدیث شماره:
[١٠٢]- عول در فرائض اینست که عدد سهام را بیشتر کنند، مثلا شخصی وفات کرد و از او دو دختر، مادر، پدر و همسر باقی ماند. مسأله از بیست و چهار میشود، دو ثلث سهام (یعنی شانزده سهم) برای هر دو دختر، و برای پدر و مادر هرکدام چهار سهم (مجموعا هشت سهم) و یک هشتم (سه سهم) برای همسر متوفی میرسد. و در این جا مسأله را از بیست وچهار به بیست و هفت بالا میبریم و عدد سهام را بیشتر میکنیم که این عمل را در اصطلاح اهل فرائض عول میگویند.
[١٠٣]-
[١٠٤]-
[١٠٥]-
[١٠٦]-
[١٠٧]-
[١٠٨]-
[١٠٩]-
[١١٠]-
[١١١]- متعه به معنای استفاده نمودن و فایده گرفتن است و صورتش این است که مرد با زنی تا مدت معین در مقابل مال نکاح نماید و بعد از آن مدت از هم جدا شوند و ارث بین آنها نباشد، این نکاح تا قبل از غزوه خیبر (سال هفتم هجری) مرسوم بوده است و در روز خیبر رسول خدا نکاح متعه و گوشت خرهای اهلی را حرام قرار دادند. بعدا در روز فتح مکه (یوم اوطاس) پیامبر دوباره نکاح متعه را برای سه روز اجازه دادند و از آن پس برای همیش از این عمل نهی نموده و آن را تحریم کردند و اجماع امت مسلمه (به جز از بعضی روافض) بر این امر منعقد شده است.
[١١٢]-
[١١٣]-
[١١٤]-
[١١٥]-
[١١٦]-
[١١٧]-
[١١٨]- غرض از ذکر نمودن این روایات و حکایات این است که خلفاى راشدین همان طور که در مسائل دینى سرآمد روزگار بوددند در امور دنیوی و مادی نیز تجربه و خبره کامل داشتند.
[١١٩]-
[١٢٠]-
[١٢١]-
[١٢٢]-
[١٢٣]-
[١٢٤]-
[١٢٥]-
[١٢٦]-
[١٢٧]-
[١٢٨]-
[١٢٩]-
[١٣٠]-
[١٣١]-
[١٣٢]-
[١٣٣]-
[١٣٤]-
[١٣٥]- و معناى حدیث این است که: هیچ عضوی از بدن نیست مگر اینکه از تیزی و بد کلامی زبان شکایت میکند.
[١٣٦]-
[١٣٧]-
[١٣٨]-
[١٣٩]-
[١٤٠]- یعنى أیه: ﴿قُلِ ٱللَّهُ يُفۡتِيكُمۡ فِي ٱلۡكَلَٰلَةِ﴾ [النساء: ١٧٦].
[١٤١]-
[١٤٢]-
[١٤٣]-
[١٤٤]- علی از این قول اعراض نمود.
[١٤٥]-
[١٤٦]- یعنی این فرموده خداوند متعال: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمُۢ﴾.
[١٤٧]-
[١٤٨]-
[١٤٩]-
[١٥٠]- بازل شتری را گویند که به نه سالگی داخل شده باشد، و چون ده ساله شد آن را بازل عام گویند و در یازده سالگی آن را بازل عامین مینامند.
[١٥١]-
[١٥٢]-
[١٥٣]-
[١٥٤]-
[١٥٥]-
[١٥٦]-
[١٥٧]-
[١٥٨]-
[١٥٩]-
[١٦٠]-
[١٦١]-
[١٦٢]-
[١٦٣]-
[١٦٤]-
[١٦٥]- على س مىفرماید: رشوت گرفتن سحت است. امام جعفر صادق / گفته است: سحت اقسام زیاد دارد اما رشوه گرفتن در نزد خداوند متعال با کفر مساوی است. مسروق / در این روایت در باره رشوه گرفتن حاکم و یا قاضی سوال نمود، عمر س در جواب فرمود: رشوه گرفتن اینها تنها حرام نیست بلکه همچو کفر است، زیرا که مفاسد زیاد در بر دارد.
[١٦٦]-
[١٦٧]-
[١٦٨]-
[١٦٩]- عمر س در سال ٢٠ هجری، ابو موسى اشعرى را حاکم بصره مقرر فرمود.
[١٧٠]- جواثا قریهای در بحرین است که پس از نماز جمعهی مدینه منوره اولین نماز جمعه در آنجا برگذار شده است.
[١٧١]-
[١٧٢]-
[١٧٣]-
[١٧٤]-
[١٧٥]-
[١٧٦]-
[١٧٧]-
[١٧٨]
[١٧٩]- سنن نسائى، حدیث شماره:
[١٨٠]-
[١٨١]-
[١٨٢]-
[١٨٣]- و فتوى را به دیده حقارت نگاه میکنید.
[١٨٤]
[١٨٥]
[١٨٦]-
[١٨٧]-
[١٨٨]-
[١٨٩]-
[١٩٠]-
[١٩١]-
[١٩٢]-
[١٩٣]-
[١٩٤]-
[١٩٥]-
[١٩٦]-
[١٩٧]-
[١٩٨]-
[١٩٩]-
[٢٠٠]-
[٢٠١]-
[٢٠٢]-
[٢٠٣]-
[٢٠٤]-
[٢٠٥]-
[٢٠٦]-
[٢٠٧]-
[٢٠٨]-
[٢٠٩]
[٢١٠]-
[٢١١]-
[٢١٢]-
[٢١٣]-
[٢١٤]-
[٢١٥]-
[٢١٦]-
[٢١٧]
[٢١٨]-
[٢١٩]-
[٢٢٠]-
[٢٢١]- در ابتدای هجرت رسول خدا ج بین مهاجرین و انصار مواخاة «برادری» برقرار نمودند که فلان مهاجر برادر فلان انصاری است. در ابتدای امر به سبب مواخاة مهاجرین و انصار از یکدیگر میراث نیز میبردند. اما شاه ولی الله صاحب این آیات را متعلق به میراث نمیداند، بلکه آیات را در باره نصرت و تعاون فیما بین مسلمانها تأویل مینماید.
[٢٢٢]
[٢٢٣]- که عمامه أى بر سرش بسته است.
[٢٢٤]
[٢٢٥]-
[٢٢٦]-
[٢٢٧]- وکلاه آهنین (خود) بر سر آن حضرت ج شکست.
[٢٢٨]-
[٢٢٩]-
[٢٣٠]-
[٢٣١]-
[٢٣٢]-
[٢٣٣]-
[٢٣٤]-
[٢٣٥]-
[٢٣٦]- گندی شاپور.
[٢٣٧]-
[٢٣٨]-
[٢٣٩]- در حالیکه دندانهایش غبار آلود است.
[٢٤٠]- در حالیکه شمشیرش را از نیام کشیده بود.
[٢٤١]-
[٢٤٢]- أی: أمشوا بین الركن الیمانی والحجر الأسود.
[٢٤٣]-
[٢٤٤]- لازم به ذکر است که این آیه شریفه فضائل بیمثال ابوبکر صدیق س را برای جهانیان به نمایش میگذارد. در این آیت در باره آن حضرت ج لفظ ثانی اثنین (دوم دو کس) آمده است که دلالت بر اخلاص بیپایان صدیق اکبر س دارد،، چرا که بعد از «ثانی اثنین» این سوال در ذهن قاری خطور میکند که پروردگار بزرگ آن حضرت ج را چرا «ثانی» گفت، چرا ترتیب را طوری قرار داد که صدیق اول باشد؟ امکان داشت که ترتیب عکس باشد یعنی اول رسول گرامی اسلام و بعد یار با وفای شان و قیاس نیز این طور تقاضا میکرد که حق اولیت با آن جناب ج باشد. این ترتیب قاری قرآن را دعوت میدهد که مبادا نقش صدیق اکبر را در گسترش اسلام و خدمات و زحمات او را فراموش کند و برایش اذعان میدارد که ایراد هر گونه نقص و اتهامی به ساحت صدیق مرادف با هرزه سرائی و ایستادگی در مقابل این آیت میباشد و هم چنین نقشه هنگام داخل شدن به غار را برای قاری به تصویر میکشد که اول ابوبکر این یار جانی رسول خدا به غار داخل میشود، برای آن حضرت مکانی را مرتب میکند، سوراخهای غار را میبندد و بعد از آن از آن حضرت میخواهد که لحظاتی استراحت فرمایند. غرض اینکه چون از لحاظ داخل شدن به غار آن حضرت دوم بودند لهذا پروردگار بزرگ در حق شان «ثانی اثنین» فرمود که با کمال بلاغت قرآنی به شخص اول از آن دو نفر اشارت باشد. همچنین در این آیه خدای متعال این فرموده پیامبر خویش را نقل میکند که ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ و باید دانست که از فیض صحبت آن حضرت معیت رب العزت شامل حال صدیق نیز میشود، چراکه رسول خدا برایش فرمود: الله متعال با ما است (ضمیر جمع استعمال فرمود). در مقابل، آنگاه که حضرت موسی ÷ به بحیره قلزم میرسد و فرعون و لشکریانش به دنبال او هستند و پیروان موسی ÷ میگویند: ﴿إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ﴾ حضرت موسی در جواب میفرماید: ﴿قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ ٦٢﴾ در اینجا اثبات معیت صرف برای موسی ÷ میباشد حالانکه هارون ÷ (که پیغمبر بود و برادر موسی نیز بود) با ایشان بود اما باز هم موسی لفظ «معی» گفت و رسول خدا ج در اینجا لفظ ﴿مَعَنَا﴾ بر زبان آوردند. نکته دیگری که در اینجا قابل یاد آوری است اینکه: موسی ÷ فرمود: ﴿كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي﴾ یعنی پروردگار من با شأن ربربیت خویش با من است اما پیامبر ما در اینجا میفرمایند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ یعنی ذات مستجمع تمام صفات کمالیه با ما است، این معیت ذاتی است که همه صفات کمال پروردگار را در بردارد و شامل حال رسول الله و ابوبکر صدیق میباشد.
[٢٤٥]- شاه صاحب / در ترجمه قرآن کریم این بخش از آیه شریفه را این طور ترجمه نمودهاند: و ننهند گامی بر جائی که به خشم آرد کافران را.
[٢٤٦]- باید دانست که هفت سوره بزرگ قرآن کریم را «سبع طوال» میگویند و آنها عبارتند از: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و توبه. «ذات المئین» همان سورههای هستند که تعداد آیتهای آنها از صد بالا تر باشد و «مثانی» سورههای که تعداد آیات آنها از ذات المئین کمتر باشد و بعد از آن سورههای «قصار» میباشند.
[٢٤٧]-
[٢٤٨]-
[٢٤٩]-
[٢٥٠]- یعنى آیه: ﴿مَا كَانَ لِأَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ وَمَنۡ حَوۡلَهُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ...﴾
[٢٥١]- هدف عمر س این بود که با صحبت کردن در هنگام خطبه جمعه خویشتن را از ثواب کامل نماز جمعه محروم نمودی.
[٢٥٢]-
[٢٥٣]-
[٢٥٤]-
[٢٥٥]- عروه ابن زبیر ابن عوام خواهر زاده و شاگرد عائشه ل.
[٢٥٦]-
[٢٥٧]-
[٢٥٨]-
[٢٥٩]-
[٢٦٠]-
[٢٦١]-
[٢٦٢]- مشهور است که علی مرتضی س ابو الاسود الدئلی را دستور داد تا قواعد نحو را وضع نماید و برایش فرمود: «انح هذا النحو یا ابا الأسود الکلمة إما اسم او فعل أو حرف...»، لهذا این علم را علم نحو نامیدند. صحیح اینست که بعد از پیش آمدن این واقعه و نظایر آن عمر س به تشویش شده و از صحابه کرام مشوره خواستند و دستور دادند تا راه حلی سنجیده شود که در نتیجه با رهنمائی علی س ابوالاسود دئلی / قواعد علم نحو را تدوین نمود.
[٢٦٣]-
[٢٦٤]-
[٢٦٥]-
[٢٦٦]-
[٢٦٧]-
[٢٦٨]-
[٢٦٩]-
[٢٧٠]- زمین سخت.
[٢٧١]-
[٢٧٢]- پیامبر خدا در آن شب بر نوک انگشتان خویش راه میرفتند – حالانکه این قسم راه رفتن از عادتشان نبود- برای اینکه رد یابان دشمن نتوانند آثار قدمهایشان را تعقیب نمایند.
[٢٧٣]- سوراخها و شگافها.
[٢٧٤]-
[٢٧٥]
[٢٧٦]-
[٢٧٧]- مفهوم این جمله اینطور است که: لباس خود را میگرفت، آن را شق نموده و به سوراخها داخل مینمود (تا پیامبر خدا با خیال آسوده استراحت فرمایند و هیچ حشرهای به ایشان اذیت نرساند).
[٢٧٨]-
[٢٧٩]-
[٢٨٠]-
[٢٨١]-
[٢٨٢]-
[٢٨٣]- پیامبر بزرگوار اسلام تقریبا دو و نیم سال از صدیق س بزرگتر بودند اما از لحاظ صحت و حسن بیپایان از صدیق اکبر خرد سالتر معلوم میشدند، و علت اینکه ابوبکر معروف بوده و همه او را میشناختند کثرت مسافرتهای تجارتی اوست و همچنین ابوبکر نسب شناس معروف عرب بود.
[٢٨٤]- حره شرقی و حره غربی تا الحال دو محله معروف در مدینه منوره میباشد.
[٢٨٥]-
[٢٨٦]-
[٢٨٧]-
[٢٨٨]- جانب آخر تیر (پرهای تیر).
[٢٨٩]- نصل- پیکان (سر تیر).
[٢٩٠]-
[٢٩١]-
[٢٩٢]-
[٢٩٣]-
[٢٩٤]-
[٢٩٥]-
[٢٩٦]-
[٢٩٧]-
[٢٩٨]-
[٢٩٩]-
[٣٠٠]-
[٣٠١]-
[٣٠٢]-
[٣٠٣]-
[٣٠٤]-
[٣٠٥]-
[٣٠٦]-
[٣٠٧]- شاخهاى خرما که بار نیاورده باشند.
[٣٠٨]-
[٣٠٩]-
[٣١٠]-
[٣١١]-
[٣١٢]-
[٣١٣]-
[٣١٤]-
[٣١٥]- نفض بفتحتین، برگ و میوه از درخت افتاده.
[٣١٦]-
[٣١٧]-
[٣١٨]-
[٣١٩]-
[٣٢٠]- اسم او کعب بن عمرو انصارى است، در بیعت عقبه و غزوه بدر شریک بود. در غزوه بدر عباس بن عبد المطلب را اسیر نمود.
[٣٢١]-
[٣٢٢]-
[٣٢٣]-
[٣٢٤]-
[٣٢٥]- پس گمراه نشوید.
[٣٢٦]-
[٣٢٧]-
[٣٢٨]-
[٣٢٩]- خبال در اصل فسادی را گویند که در افعال و ابدان و عقول باشد.
[٣٣٠]-
[٣٣١]-
[٣٣٢]-
[٣٣٣]-
[٣٣٤]-
[٣٣٥]- این جمله محاورهاى است که در زبان عربى براى تنبیه استعمال مىشود و معناى واقعى آن مراد نیست.
[٣٣٦]-
[٣٣٧]-
[٣٣٨]-
[٣٣٩]-
[٣٤٠]-
[٣٤١]-
[٣٤٢]-
[٣٤٣]-
[٣٤٤]-
[٣٤٥]-
[٣٤٦]-
[٣٤٧]-
[٣٤٨]-
[٣٤٩]-
[٣٥٠]-
[٣٥١]-
[٣٥٢]-
[٣٥٣]-
[٣٥٤]-
[٣٥٥]-
[٣٥٦]-
[٣٥٧]-
[٣٥٨]-
[٣٥٩]-
[٣٦٠]-
[٣٦١]- سایر انبیاى کرام نیز معراج داشتهاند و سوارى (براق) خویش را در همان حلقه مىبستهاند.
[٣٦٢]- سرخى و سفیدی چهرهاش نمایان بود.
[٣٦٣]- آسان و ساده.
[٣٦٤]-
[٣٦٥]-
[٣٦٦]-
[٣٦٧]-
[٣٦٨]-
[٣٦٩]- جوهر.
[٣٧٠]-
[٣٧١]-
[٣٧٢]-
[٣٧٣]-
[٣٧٤]- از لحاظ ضوابط دولتى و صوابدید ولى امر، عمر س این حق را داشت که زمین عباس س و یا هر شخص دیگری را برای توسعه مسجد رسول خدا ج استعمال نماید.
[٣٧٥]-
[٣٧٦]-
[٣٧٧]-
[٣٧٨]-
[٣٧٩]-
[٣٨٠]-
[٣٨١]-
[٣٨٢]- که هر دو بال آن بسته بود.
[٣٨٣]-
[٣٨٤]-
[٣٨٥]-
[٣٨٦]-
[٣٨٧]-
[٣٨٨]-
[٣٨٩]-
[٣٩٠]
[٣٩١]-
[٣٩٢]-
[٣٩٣]-
[٣٩٤]
[٣٩٥]- عمر س اشاره دارد به اینکه در آیه سجده سوره مریم جملهى ﴿خَرُّواْۤ سُجَّدٗاۤ وَبُكِيّٗا﴾ آمده است، یعنى ما سجده نمودیم پس گریهی ما کجا است؟
[٣٩٦]-
[٣٩٧]-
[٣٩٨]-
[٣٩٩]-
[٤٠٠]- ختن داماد را گویند و در اینجا مراد شوهر خواهر است.
[٤٠١]- در حالیکه ایشان را تهدید میکرد و آماده به جنگ بود.
[٤٠٢]- صداى آرام.
[٤٠٣]-
[٤٠٤]- الطخاءة تاریکى و مراد در اینجا آن چیزی است که مهتاب را بپوشاند.
[٤٠٥]-
[٤٠٦]-
[٤٠٧]-
[٤٠٨]-
[٤٠٩]-
[٤١٠]-
[٤١١]-
[٤١٢]-
[٤١٣]-
[٤١٤]-
[٤١٥]-
[٤١٦]-
[٤١٧]-
[٤١٨]-
[٤١٩]-
[٤٢٠]-
[٤٢١]-
[٤٢٢]-
[٤٢٣]
[٤٢٤]-
[٤٢٥]-
[٤٢٦]-
[٤٢٧]-
[٤٢٨]-
[٤٢٩]- زنى با غلام خویش مباشرت جنسى نمود.
[٤٣٠]-
[٤٣١]-
[٤٣٢]- مال و ثروت کسرى بن هرمز (پادشاه ایران) خدمت عمر س آورده شد.
[٤٣٣]-
[٤٣٤]-
[٤٣٥]-
[٤٣٦]-
[٤٣٧]-
[٤٣٨]-
[٤٣٩]-
[٤٤٠]- بیرون کشیدم.
[٤٤١]-
[٤٤٢]-
[٤٤٣]- ابوبکر قسم خورد که هیچ خیر دیگری به او نرساند.
[٤٤٤]-
[٤٤٥]-
[٤٤٦]-
[٤٤٧]-
[٤٤٨]-
[٤٤٩]-
[٤٥٠]-
[٤٥١]-
[٤٥٢]-
[٤٥٣]- نزدیک بود خویشتن را بر بالای او بیاندازم (با او گلاویز شوم).
[٤٥٤]-
[٤٥٥]- اختان جمع ختن به معناى داماد.
[٤٥٦]-
[٤٥٧]-
[٤٥٨]-
[٤٥٩]-
[٤٦٠]-
[٤٦١]-
[٤٦٢]-
[٤٦٣]-
[٤٦٤]-
[٤٦٥]-
[٤٦٦]-
[٤٦٧]-
[٤٦٨]-
[٤٦٩]-
[٤٧٠]
[٤٧١]-
[٤٧٢]-
[٤٧٣]-
[٤٧٤]-
[٤٧٥]-
[٤٧٦]-
[٤٧٧]- صنعت استخدام اینست که کلمهای دو معنی داشته باشد، متکلم یک معنی آن را از لفظ ظاهر مراد داشته باشد و معنای دیگر را از ضمیر مراد کند.
[٤٧٨]- اشاره عمر س به آیه: «الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما نكالا من الله والله عزيز حكيم» است که الفاظ این آیه از قرآن مجید حذف شده است و حکم آن باقى است، و باید گفت که این پیشگوئی عمر فاروق س درست ثابت شد کمی بعد از وفات او خوارج از این حکم انکارنمودند و گفتند که در کتاب الله وجود ندارد و در این زمان نیز بعضی روشنفکرها (مسلمانان سست عنصر و یا غربزدهها) مصداق این قول عمر بن خطاب س قرار میگیرند.
[٤٧٩]-
[٤٨٠]-
[٤٨١]-
[٤٨٢]-
[٤٨٣]-
[٤٨٤]-
[٤٨٥]-
[٤٨٦]-
[٤٨٧]-
[٤٨٨]-
[٤٨٩]-
[٤٩٠]- من یتیم دار هستم (اولاد یتیم دارم و باید آنها را سرپرستی نمایم).
[٤٩١]-
[٤٩٢]-
[٤٩٣]- بشقاب بزرگ.
[٤٩٤]-
[٤٩٥]-
[٤٩٦]-
[٤٩٧]-
[٤٩٨]- و محبت با رسول خدا از دوست داشتن جان خیلی بهتر است.
[٤٩٩]-
[٥٠٠]-
[٥٠١]-
[٥٠٢]-
[٥٠٣]-
[٥٠٤]
[٥٠٥]
[٥٠٦]
[٥٠٧]- ترجمه: هر که در باره تو خلاف حکم خدا کند سزای آن بهتر از این نیست که تو در بارهاش به موجب حکم خدا عمل کنی.
[٥٠٨]-
[٥٠٩]-
[٥١٠]-
[٥١١]- مأخوذ از «جثو» به معناى به زانو نشستن.
[٥١٢]-
[٥١٣]-
[٥١٤]-
[٥١٥]-
[٥١٦]-
[٥١٧]-
[٥١٨]-
[٥١٩]-
[٥٢٠]-
[٥٢١]-
[٥٢٢]-
[٥٢٣]-
[٥٢٤]-
[٥٢٥]-
[٥٢٦]
[٥٢٧]-
[٥٢٨]-
[٥٢٩]-
[٥٣٠]-
[٥٣١]-
[٥٣٢]-
[٥٣٣]-
[٥٣٤]
[٥٣٥]-
[٥٣٦]-
[٥٣٧]-
[٥٣٨]
[٥٣٩]- جمع محدّث شخصی را گویند که به او الهام شود.
[٥٤٠]-
[٥٤١]-
[٥٤٢]-
[٥٤٣]-
[٥٤٤]-
[٥٤٥]-
[٥٤٦]- و از هر دو چشم او اشک میریخت.
[٥٤٧]
[٥٤٨]-
[٥٤٩]-
[٥٥٠]-
[٥٥١]-
[٥٥٢]-
[٥٥٣]-
[٥٥٤]-
[٥٥٥]-
[٥٥٦]-
[٥٥٧]-
[٥٥٨]-
[٥٥٩]-
[٥٦٠]-
[٥٦١]-
[٥٦٢]-
[٥٦٣]-
[٥٦٤]-
[٥٦٥]-
[٥٦٦]-
[٥٦٧]-
[٥٦٨]-
[٥٦٩]-
[٥٧٠]-
[٥٧١]-
[٥٧٢]-
[٥٧٣]- که به آن شوق وافر پیدا کردند.
[٥٧٤]-
[٥٧٥]-
[٥٧٦]-
[٥٧٧]- پس چشمهای عمر اشک آلود شد.
[٥٧٨]-
[٥٧٩]- من از دست او رهائى نیافتم.
[٥٨٠]- و حفص خیلى زیاد خدمت امیر المؤمنین عمر حاضر مىشد.
[٥٨١]-
[٥٨٢]- گوشت آن قسمت از گردن شتر که در هنگام نشستن به زمین میخورد.
[٥٨٣]-
[٥٨٤]-
[٥٨٥]-
[٥٨٦]-
[٥٨٧]- اسم غلام عمر بن خطاب س.
[٥٨٨]-
[٥٨٩]-
[٥٩٠]-
[٥٩١]-
[٥٩٢]-
[٥٩٣]- مأخوذ از قیلولۀ به معناى استراحت در هنگام ظهر.
[٥٩٤]- پس همه دویدیم بسوی جناب رسول الله ج.
[٥٩٥]-
[٥٩٦]-
[٥٩٧]-
[٥٩٨]- نزدیک است.
[٥٩٩]-
[٦٠٠]-
[٦٠١]- بیعت الرضوان همان بیعت روز حدیبیه است که در این روز صحابهی جان نثار پیامبر با آن حضرت بر مرگ بیعت بستند و چون عثمان س به حیث سفیر رسول خدا به مکه رفته بود و در بیعت حضور نداشت، رسول الله دست چپ خویش را بر دست راست زد و فرمود: این هم به جای عثمان. علت تسمیهی این بیعت به بیعت الرضوان اینست که خداوند متعال در قرآن کریم رضایت خویش را از مسلمانان شریک در این بیعت اظهار فرمود: ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾ [الفتح: ١٨].
[٦٠٢]-
[٦٠٣]-
[٦٠٤]-
[٦٠٥]-
[٦٠٦]-
[٦٠٧]-
[٦٠٨]
[٦٠٩]
[٦١٠]-
[٦١١]-
[٦١٢]-
[٦١٣]-
[٦١٤]-
[٦١٥]-
[٦١٦]-
[٦١٧]-
[٦١٨]- اصرار مىکرد بر خواندن آن.
[٦١٩]-
[٦٢٠]-
[٦٢١]-
[٦٢٢]-
[٦٢٣]-
[٦٢٤]-
[٦٢٥]- اشره به این قول خداوند متعال است که مىفرماید: ﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡ...﴾ [الحجرات: ٤].
[٦٢٦]-
[٦٢٧]-
[٦٢٨]-
[٦٢٩]-
[٦٣٠]-
[٦٣١]-
[٦٣٢]-
[٦٣٣]-
[٦٣٤]-
[٦٣٥]-
[٦٣٦]- شبها در مدینه گشت زنی میکرد.
[٦٣٧]-
[٦٣٨]-
[٦٣٩]- ای پیامبر خدا بر سوراخ گوش من قدم بگذار (کنایه از نهایت معذرت خواهی و پشیمانی است).
[٦٤٠]-
[٦٤١]- صاحب چهره منوری که به وسیلهی او از ابرها طلب باران میشود، پناهگاه یتیمها وعصمت بیوه زنان است. شعر از ابو ابو طالب است.
[٦٤٢]- یعنی ابوبکر به آیه ١٩ سوره مبارکه ق اشاره کرد که نص آیه این طور است: ﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّ﴾.
[٦٤٣]-
[٦٤٤]- اى ملامت کننده دور اندیشی برای جوانمرد فیدهای ندارد، آن گاه که نفس بند شود و سینه از آن تنگ شود.
[٦٤٥]-
[٦٤٦]-
[٦٤٧]-
[٦٤٨]-
[٦٤٩]- جهاز شتر.
[٦٥٠]-
[٦٥١]-
[٦٥٢]- پس آه سردی از دل بیرون آورد (که در نتیجه مریض شد) و تا بیست روز مردم به عیادت او میرفتند.
[٦٥٣]-
[٦٥٤]-
[٦٥٥]
[٦٥٦]-
[٦٥٧]-
[٦٥٨]-
[٦٥٩]-
[٦٦٠]-
[٦٦١]-
[٦٦٢]-
[٦٦٣]- به کثرت ورد مىنمودند.
[٦٦٤]-
[٦٦٥]-
[٦٦٦]-
[٦٦٧]-
[٦٦٨]-
[٦٦٩]-
[٦٧٠]-
[٦٧١]-
[٦٧٢]-
[٦٧٣]-
[٦٧٤]-
[٦٧٥]-
[٦٧٦]-
[٦٧٧]-
[٦٧٨]-
[٦٧٩]-
[٦٨٠]-
[٦٨١]-
[٦٨٢]-
[٦٨٣]
[٦٨٤]-
[٦٨٥]-
[٦٨٦]-
[٦٨٧]-
[٦٨٨]-
[٦٨٩]-
[٦٩٠]-
[٦٩١]- در مقابل ابوعبیده مىآمد.
[٦٩٢]-
[٦٩٣]- ابوبکر س سیلى محکمى به صورت او زد.
[٦٩٤]-
[٦٩٥]-
[٦٩٦]-
[٦٩٧]-
[٦٩٨]-
[٦٩٩]-
[٧٠٠]-
[٧٠١]-
[٧٠٢]-
[٧٠٣]-
[٧٠٤]
[٧٠٥]
[٧٠٦]
[٧٠٧]-
[٧٠٨]-
[٧٠٩]
[٧١٠]-
[٧١١]-
[٧١٢]-
[٧١٣]-
[٧١٤]-
[٧١٥]-
[٧١٦]-
[٧١٧]-
[٧١٨]- منظور آیهى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا جَآءَكَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ يُبَايِعۡنَكَ عَلَىٰٓ أَن لَّا يُشۡرِكۡنَ بِٱللَّهِ شَيۡٔٗا وَلَا يَسۡرِقۡنَ وَلَا يَزۡنِينَ وَلَا يَقۡتُلۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ وَلَا يَأۡتِينَ بِبُهۡتَٰنٖ يَفۡتَرِينَهُۥ بَيۡنَ أَيۡدِيهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ وَلَا يَعۡصِينَكَ فِي مَعۡرُوفٖ فَبَايِعۡهُنَّ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُنَّ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١٢﴾ [الـممتحنة: ١٢].
[٧١٩]-
[٧٢٠]-
[٧٢١]-
[٧٢٢]-
[٧٢٣]-
[٧٢٤]-
[٧٢٥]-
[٧٢٦]- گفته میشود که عثمان ذی النورین س هر دو صورت قصر و اتمام را در نماز سفر جائز میدانست به دلیل فرموده باری تعالی: ﴿فَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ﴾ [النساء: ١٠١]. و یا اینکه ایشان در منی نیت اقامت کرده بودند.
[٧٢٧]-
[٧٢٨]
[٧٢٩]-
[٧٣٠]-
[٧٣١]-
[٧٣٢]-
[٧٣٣]-
[٧٣٤]- داستانش از این قرار است که عبد الله بن ابی در یکی از سفرها برای دوستان منافق خویش گفت: مسلمانان را مساعدت مالی نکنید تا از اطراف محمد پراکنده شوند، و چون به مدینه رسیدیم ما که عزتمند هستیم ذلیلها (مسلمانان) را از مدینه بیرون خواهیم راند. زید بن ارقم س این گفتگو را شنیده و خدمت آن حضرت ج گذارش داد. رسول خدا عبد الله بن ابی را احضار نمودند، او و همدستان منافق او قسم خوردند که زید دروغ میگوید و ما چنین جملاتی را به زبان نیاوردهایم. و بعد از آم منافقین شایعه پراکنی نمودند که زید در حضور رسول خدا دروغ گفته است. این واقعه زید ابن ارقم س را نهایت افسرده نمود تا اینکه خداوند متعال سوره منافقون را به تصدیق زید س فرستاد و منافقان را از فراز آسمانها افتضاح نمود.
[٧٣٥]-
[٧٣٦]-
[٧٣٧]-
[٧٣٨]-
[٧٣٩]-
[٧٤٠]-
[٧٤١]-
[٧٤٢]- معناى روایت اینست: اگر (زن حامله) حمل خویش را در حالی بگذارد که شوهر (متوفای) او را هنوز به قبر نگذاشتهاند، آن زن حلال است (بر او عدت نیست و میتواند که شوهر بگیرد).
[٧٤٣]-
[٧٤٤]-
[٧٤٥]-
[٧٤٦]
[٧٤٧]
[٧٤٨]-
[٧٤٩]-
[٧٥٠]-
[٧٥١]-
[٧٥٢]- آیهى تخییر: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨﴾ [الأحزاب: ٢٨].
[٧٥٣]-
[٧٥٤]-
[٧٥٥]-
[٧٥٦]-
[٧٥٧]-
[٧٥٨]-
[٧٥٩]-
[٧٦٠]-
[٧٦١]-
[٧٦٢]-
[٧٦٣]-
[٧٦٤]- توبه نصوح که در آیهى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ تُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ تَوۡبَةٗ نَّصُوحًا﴾ [التحریم: ٨]. ذکر شده است.
[٧٦٥]-
[٧٦٦]-
[٧٦٧]-
[٧٦٨]-
[٧٦٩]-
[٧٧٠]-
[٧٧١]-
[٧٧٢]-
[٧٧٣]-
[٧٧٤]-
[٧٧٥]-
[٧٧٦]-
[٧٧٧]-
[٧٧٨]-
[٧٧٩]-
[٧٨٠]-
[٧٨١]-
[٧٨٢]- حروراء اسم قریه ایست در نزدیکی کوفه. این منطقه مسکن خوارج بوده است و از این رو خوارج را حروریه نیز مىگویند.
[٧٨٣]-
[٧٨٤]-
[٧٨٥]-
[٧٨٦]-
[٧٨٧]-
[٧٨٨]-
[٧٨٩]-
[٧٩٠]-
[٧٩١]-
[٧٩٢]-
[٧٩٣]-
[٧٩٤]-
[٧٩٥]-
[٧٩٦]-
[٧٩٧]-
[٧٩٨]-
[٧٩٩]
[٨٠٠]-
[٨٠١]-
[٨٠٢]-
[٨٠٣]-
[٨٠٤]-
[٨٠٥]-
[٨٠٦]-
[٨٠٧]
[٨٠٨]-
[٨٠٩]-
[٨١٠]-
[٨١١]-
[٨١٢]-
[٨١٣]-
[٨١٤]-
[٨١٥]
[٨١٦]-
[٨١٧]-
[٨١٨]-
[٨١٩]-
[٨٢٠]-
[٨٢١]-
[٨٢٢]-
[٨٢٣]-
[٨٢٤]-
[٨٢٥]-
[٨٢٦]-
[٨٢٧]-
[٨٢٨]-
[٨٢٩]-