ازالة الخفاء عن خلافة الخلفاء - جلد دوم

مقصد ثانی

مقصد ثانی

در دلائل عقلیه بر خلافت خلفاء که مأخوذ باشند از استقراء احوال و افعال پیغامبر  ج یا مأخوذ باشند از مقدمات مسلّمه عند المسلمین از آن جهت که نقیض آن مقدمات مستلزم محال شرعی است مثلاً خلف وعدهء الهی لازم آید یا قادحی در عصمت پیغامبر بهم رسد یا اجماع امت مرحومه بر ضلال ظاهر گردد و این مبحث منحصر است در دو مقدمه.

مقدمهء نخستین: آنکه به دلائل عقلیه یقین می‌کنیم که آن حضرت  ج لا بد خلیفه برای امت خود معین فرموده است و انقیاد آن عزیز در آنچه به خلافت تعلق دارد لازم نموده.

دوم آنکه به دلائل عقلیه یقین می‌نمائیم که اگر آن حضرت  ج برای امت خود خلیفه معین ساخته است آن خلیفه صدیق اکبر س است لا غیر ثم الفاروق بعده ثم ذى النورین بعد الفاروق.

وهذا اوان الشروع في الـمقدمة الأولى و پیش از شروع در تقریر آن نکته ایست مهمه که ترتیب دلائل و تقریب آن به مسائل بر معرفت او موقوف است و آن نکته آن است که مراد ما از تعیین خلیفه که به وجوب و لزوم آن زبان می‌کشائیم نه آن است که آن حضرت  ج نزدیک به وفات خود مسلمانان را جمع فرماید و به بیعت آن خلیفه امر نماید یا فعلی از افعال مُفهمه استخلاف در این حالت بعمل آرد چنانچه الحال بر تخت نشاندن و چتر بر سر نهادن مفهم استخلاف می‌باشد بلکه مراد ما ایجاب شرعی است مثل سائر شرعیات چنانکه به وضوء و غسل و نماز و زکاة و سائر عبادات و مناکحات و مبایعات و اقضیه و جراحات در عمر شریف خود امت را مکلف ساخت به نص قرآن و اشارهء آن تارةً و به نص حدیث و اشارهء آن اخری و به تشریع اجماع و قیاس صحیح جلی مرةً ثالثةً همچنین واجب است که به خلیفه خاص مکلف سازد به آن انواع تکلیف که تقریر کردیم و با فهم این نکته شغبی عظیم مندفع می‌گردد.

طائفه‌اى از اهل سنت در صدد آنکه خلافت خلفاء به نص ثابت شده و حدیثی چند در این باب روایت کنند و اکثر از متکلمین و محدثین در پی آنکه آن حضرت  ج استخلاف نکرده و نقلی چند در این باب روایت می‌کنند چون به نظر انصاف می‌بینیم این نقول محمول است بر نفی هیئت خاصه که در وقت عقد ولایتِ عهد می‌باشد و آن احادیث دال بر خلافت مثل دلالت سائر ادله شرعیه بر ثبوت موجب آن.

«قال محمد بن اسحق حدثني محمد بن ابراهيم عن القاسم بن محمد ان رسول الله  ج قال حين سمع تكبير عمر س في الصلوة أين أبا بكر يأبي الله ذلك والمسلمون فلو لا مقالةٌ قالها عمر عند وفاته لم يشك الـمسلمون ان رسول الله  ج قد استخلف أبابكر ولكنه قال عند وفاته ان استَخْلِف فقد استخلف من هو خير مني وان أتركهم فقد تركهم من هو خير مني فعرف الناس ان رسول الله  ج لم يستخلف أحداً فكان عمر س غير متهم علي أبي بكر س»[٨٣٩].

و مراد ما از نص جلی نه آن است که یک آیه صریح در این باب نازل شده باشد یا حدیثی صریح به تواتر رسیده باشد بلکه می‌تواند بود که آیات و احادیث بسیار از اخبار در قدر مشترک استخلاف متحد باشند در بعضى نام این خلفاء به طریق رمز و ابهام برده باشند و به اسم خلافت تصریح کرده باشند كما قال عزّ مَن قائل: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ [النور: ٥٥]. یا نام خلفاء به طریق تعیین و تصریح برده باشند و معنی خلافت به کنایه ادا کرده باشند كما قال النبي  ج: «اقتدوا بالذين من بعدي أبي بكر وعمر»[٨٤٠]. و در بعضى هر دو به طریق رمز وابهام بیان نموده باشند كما قال عزّ من قائل: ﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ [الحج: ٤١]. و در بعضى لوازم خلافت به این عزیزان صریح اثبات کرده باشند و در بعضى به طریق ایماء و اشاره و اقتضا به آن معنی کنایت نموده باشند چون همه به هیئت اجتماعیه بهم آید در مدعای خود دلیل قاطع گردد و حجت تکلیف به آن قائم شود و با این نکته شغبی دیگر نیز مندفع می‌گردد. طائفهء در صدد آنکه خلافت این بزرگواران به نص ثابت است لیکن به نص خفی و جمعی در بیان آنکه اینجا نص جلی است چون به نظر انصاف می‌بینیم اگر یک حدیث یا یک دلیل از میان بر داریم آن خود جلی نیست لیکن آنچه از شارع به ما رسیده است قاطع و جلی است. دانندگان فن استنباط می‌دانند که اکثر احکام قطعیه مسلّمه بین المسلمین مانند جمعه و عیدین بغیر این طریق که گفتیم نص جلی ندارند چون این نکته ممهَّد شد بر سر اصل سخن رویم.

دلیل اول استقراء احادیث که در باب فتن روایت می‌کنند دلالت ظاهره دارد بر آنکه آن حضرت  ج اکثر وقائع آتیه تقریر فرموده است و هر واقعه را به لفظی ادا کرده که رضای خدای تعالی یا سخط به آن از آن مفهوم شود چون این مقدمه را بشناسیم به حدس قوی یقین می‌نمائیم که آن حضرت  ج خلیفه اول و ثانی و ثالث که پر نزدیک بودند و در اختلاف قوم در استخلاف ایشان فتنه بر می‌خاست و کارهای عظیم مثلاً فتح فارس و روم بر هم می‌خورد البته تعین فرموده‌اند عاقل می‌تواند تجویز کرد که اهم مهمات را بگذارند و در بیان امور جزئیه اهتمام نمایند سبحانك هذا بهتانٌ عظيمٌ.

در این مبحث جواد قلم اگر شرَفاً و شرفین استنان نماید چه ضرور که کج عنان او کرده شود!ز

بدان اسعدک الله تعالی که آن حضرت  ج خاتم النبیین است بعد آن حضرت  ج پیغامبری نخواهد بود پس حکمت الهیه تقاضا کرد که حکم وقایعی که بعد آن حضرت  ج تا روز قیامت بودنی است بر زبان وی  ج جاری شود و آن حضرت  ج رضای حق جل و علا به نسبت بعض آن وقائع و سخط او تعالی به نسبت بعض بیان فرماید تا نعمت تمام شود و حجت قائم گردد پس بر آن حضرت  ج همه آن وقائع منکشف گشت و رضا و سخط به نسبت هر یکی از آن‌ها نمودار گردید و وی  ج به همه آن در بعض اوقات خبر دادند مانند کسیکه به چشم ظاهر می‌بیند باز به حسب تقریبات واحدةً بعد واحدةٍ بیان فرمودند و حکمت مقتضی آن است که همه آن وقائع مبین شده بالاستیعاب اجمالاً‌ وتفصیلاً‌. اگر امروز خفای واقع شده باشد به سبب نسیان رواة یا به سبب صعوبت تطبیق وصف کل بر صورت خاصه واقع شده است.

اما بیان اجمال پس از حدیث حذیفه س «قَالَ قَامَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ  ج مَقَامًا مَا تَرَكَ شَيْئًا يَكُونُ فِى مَقَامِهِ ذَلِكَ إِلَى قِيَامِ السَّاعَةِ إِلاَّ حَدَّثَ بِهِ حَفِظَهُ مَنْ حَفِظَهُ وَنَسِيَهُ مَنْ نَسِيَهُ قَدْ عَلِمَهُ أَصْحَابِى هَؤُلاَءِ وَإِنَّهُ لَيَكُونُ مِنْهُ الشَّىْءُ قَدْ نَسِيتُهُ فَأَرَاهُ فَأَذْكُرُهُ كَمَا يَذْكُرُ الرَّجُلُ وَجْهَ الرَّجُلِ إِذَا غَابَ عَنْهُ ثُمَّ إِذَا رَآهُ عَرَفَهُ»[٨٤١].

و اما بیان آن وقائع تفصیلاً‌ آن حضرت  ج از خلافت صدیق اکبر س خبر دادند در احادیث بسیار از منامات و غیر آن من ذلك قوله لامرأةٍ[٨٤٢]: «إِنْ لَمْ تَجِدِينِى فَأْتِى أَبَا بَكْرٍ»[٨٤٣]. و این حدیث دلالت می‌کند بر صحت خلافت حضرت صدیق اکبر س، زیرا که آن حضرت  ج این ماجرا را به طریق وحی معلوم فرمودند و تقریر نمودند و اظهار کراهیت نکردند، و اگر اصولی در این استدلال با ما مناقشه کند[٨٤٤] گوئیم:

بیهقی روایت می‌کند «عن الحسن: أن عمر بن الخطاب أتى بفروة كسرى ابن هرمز فوضعت بين يديه، وفى القوم سراقة بن مالك فأخذ عمر سواريه فرمى بهما إلى سراقة، فأخذهما فجعلهما فى يديه فبلغا منكبيه، فقال: الحمد لله سوارى كسرى بن هرمز فى يدى سراقة بن مالك بن جشعم أعرابى من بنى مدلج»[٨٤٥]. قَالَ الشَّافِعِىُّ:[٨٤٦] «وَإِنَّمَا أَلْبَسَهُمَا سُرَاقَةَ لأَنَّ النَّبِىَّ  ج قَالَ لِسُرَاقَةَ وَنَظَرَ إِلَى ذِرَاعَيْهِ: كَأَنِّى بِكَ قَدْ لَبِسْتَ سِوَارَىْ كِسْرَى ومنطقته وتاجه»[٨٤٧]. و معلوم است که این سوار از ذهب بود و لباس ذهب مردان را حرام است و شافعی که رأس و رئیس اصولیان است خبر دادنِ آن حضرت  ج با عدم انکار بر آن مخصِّص آن عموم داشته است.

و بخاری از جابر س نقل می‌کند که زن خود را می‌گفت «أَخِّرِي عَنَّا أَنْمَاطَكِ»[٨٤٨]. و وی استدلال می‌گیرد به خبر دادن آن حضرت  ج به وجود انماط و سکوت فرمودن از انکار بر آن پس این اصولی نه استدلالات صحابه را یاد گرفته است و نه مذهب شیخ خود والله اعلم. و این سخن بنا بر تبرع است و الا «اقتدوا بالذين من بعدي أبي بكر وعمر»[٨٤٩] صریح است در ایجاب اقتداء به شیخین و نظائر آن بسیار یافته می‌شود. بعد از آن خبر دادند به آنکه در انعقاد خلافت صدیق اکبر س خلاف گونه واقع خواهد شد «ويأبي الله والـمسلمون الا أبابكر»[٨٥٠] بعد از خبر دادند به قصه ردت به تبلیغ آیت:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥ [المائدة: ٥٤]. و اظهار کمال رضا به این قتال فرمودند، بعد از آن خبر دادند به قتال فارس و روم در حدیث شیخین ب «إِذَا هَلَكَ كِسْرَى فَلاَ كِسْرَى بَعْدَهُ، وَإِذَا هَلَكَ قَيْصَرُ فَلاَ قَيْصَرَ بَعْدَهُ، وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ، لَتُنْفَقَنَّ كُنُوزُهُمَا فِى سَبِيلِ اللَّهِ»[٨٥١] و خبر دادند به جمع قرآن در مصاحف به تبلیغ آیت ﴿إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧ [القیامة: ١٧]. و خبر دادند به خلافت فاروق اعظم س در احادیث بسیار در حدیث نزع ذنوب[٨٥٢] و نوط بعض با بعض[٨٥٣] و امر کردند به اقتداء او در حدیث اِقتدُوا[٨٥٤] و خبر دادند به خلافت حضرت عثمان س و به آنکه در آخر ایام او بلای خواهد آمد و خبر دادند به آنکه از او نزع قمیص خلافت خواهند خواست و وی آن روز بر حق خواهد بود و اعدای او ظالم و فاسق و فرمودند آن قمیص را نزع مکن[٨٥٥] و خبر دادند که مرتضی را با قریش مناقشات خواهد افتاد و با ناکثین و مارقین و قاسطین جنگ واقع خواهد شد[٨٥٦] و خبر دادند که یکی از امهات المؤمنین را فلان جا کلاب نباح خواهند کرد و وی در بلای خواهد افتاد و در آخر خلاص خواهد شد[٨٥٧] و عمار بن یاسر را فئة باغیه خواهند کشت[٨٥٨] و بر دست اَولی الناس بالحق جماعه مارقه هلاک خواهند شد[٨٥٩]. و به قتل حضرت مرتضی س نیز خبر دادند در حق قاتل او فرمود: اشقي الناس[٨٦٠] و معاویه را فرمود: «إِنْ مَلَكَتَ فَأَحْسِن »[٨٦١] و فرمود: «کیف بك لو قد قمّصك الله قميصاً ‌يعني الخلافة قالت ام حبيبة: أوَ اِن الله مقمصٌ اخي قال نعم ولكن فيه هنات وهنات وهنات»[٨٦٢]ز و این کلمه اشعار است به آنکه خلافت او منعقد خواهد شد به جهت تسلط نه حسب بیعت، و سیرت او موافق سیرت شیخین ب نباشد و آن خلافت بعد بغی بر امام وقت باشد و لهذا سه بار لفظ هنات فرمود و نیز به معاویه فرمود: «إِنْ وُلِّيتَ أَمْرًا فَاتَّقِ اللَّهَ، وَاعْدِل»[٨٦٣] و آن اشاره به امارت شام و خلافت است جمیعاً.‌

«وعن الحسن بن علي قال سمعت عليا يقول: سمعت رسول الله  ج يقول: لا تذهب الأيام والليالي حتي يملك معاوية»[٨٦٤]. عزاه في الخصائص للديلمي و فرمود: «لن يُغلب معاوية أبداً»[٨٦٥]. و به صلح امام حسن س خبر دادند: «ولدي هذا سيّدٌ وسيصلح الله به بين فئتين عظميمتين من الـمسلمين»[٨٦٦]. و به قتل حسین بن علی خبر دادند و فرمودند جبرئیل تربت آن زمین نمود[٨٦٧] و در حدیث حضرت مرتضی در باب عاشورا مذکور است: «وسيتوب الله على قومٍ آخرين»[٨٦٨] و به وقعه حرَّه خبر دادند و امر کردند اهل مدینه را به کف از قتال، «قال: كيف بك أباذرٍ إذا كان بالـمدينة قتل تغمر الدماء»[٨٦٩]. و به خروج عبدالله ابن الزبیر خبر دادند و آن در مسند حضرت فاروق و ذی النورین و مرتضی هر سه یافته می‌شود و آن را به لفظی تعبیر کردند که مشعر باشد به آنکه خروج او سبب سفک دماء و هتک حرمات حرم گردد و منتج مصالح نشود پس اشاره شد به سخط[٨٧٠] و از خروج بنی مروان خبر دادند که: «رأيت فى النوم بنى الحكم ينزون على منبرى كما تنزو القردة»[٨٧١] و این تعبیر اشاره به سخط است. «وعن الحسن بن علي قال ان رسول الله  ج رأي ملك بني امية فساءه ذلك فانزل الله تعالى: ﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ فِي لَيۡلَةِ ٱلۡقَدۡرِ ١ وَمَآ أَدۡرَىٰكَ مَا لَيۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ ٢ لَيۡلَةُ ٱلۡقَدۡرِ خَيۡرٞ مِّنۡ أَلۡفِ شَهۡرٖ ٣ [القدر: ١-٣]. يملكها بنو امية»[٨٧٢].

«قال بعضهم: حسبنا مدّةَ ملك بني أميّة فاِذا هي الف شهر لا يزيد ولا ينقص»[٨٧٣].

و در اخبار بسیار آمده است که آن حضرت  ج بنو العباس را بشارت خلافت دادند و در تواریخ مشهور است که علی بن عبدالله بن عباس این معنی بر ملا می‌گفت و بادشاه بنی امیه او را به این سبب ایذا داد و اهانت کرد.

وفي حديث ابن عباس «عن أمه لـما وُلد عبد الله قال  ج: إذهبي بأبي الخلفاء فاُخبر بذلك العباس فأتاه فذكر له، فقال هو ما أخبرت هذا أبو الخلفاء حتى يكون منهم من يصلي بعيسى ÷، عزاه في الخصائص لأبي نعيم»[٨٧٤].

و خبر دادند از خروج أبی مسلم الخراسانی «قال: تخرج رايات سود من خراسان لا يردها شيء حتى تُنصب بإيليا»[٨٧٥].

«وعن ابن عباس عن النبي  ج قال: منا السفاح[٨٧٦] والـمنصور والـمهدي»[٨٧٧].

وأخرج الزبير بن بكار «عن علي بن أبي طالب أنه أوصى حين ضربه ابن ملجم فقال في وصيته إن رسول الله  ج أخبرني بما يكون من اختلاف بعده وأمرني بقتال الناكثين والـمارقين والقاسطين وأخبرني أنه يملك معاوية وابنه يزيد ثم يصير إلى بني مروان يتوارثونها وإن هذا الأمر صائر إلى بني أمية ثم إلى بني العباس وأراني التربة التي يقتل بها الحسين وذلك في الخصائص»[٨٧٨].

و آنحضرت خبر دادند از اهل خروج که بر پادشاهان اسلام خروج کنند، «قال حذيفة: وَاللَّهِ مَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ  ج مِنْ قَائِدِ فِتْنَةٍ إِلَى أَنْ تَنْقَضِىَ الدُّنْيَا يَبْلُغُ مَنْ مَعَهُ ثَلاَثَمِائَةٍ فَصَاعِدًا إِلاَّ قَدْ سَمَّاهُ لَنَا بِاسْمِهِ وَاسْمِ أَبِيهِ وَاسْمِ قَبِيلَتِهِ» رواه أبو داود[٨٧٩].

وخبر دادند از پادشاهی ترکان، «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بن مَسْعُودٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ:اتْرُكُوا التُّرْكَ مَا تَرَكُوكُمْ، فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ يَسْلُبُ أُمَّتِي مُلْكَهُمْ وَمَا خَوَّلَهُمُ اللَّهُ بنو قَنْطُورَاءَ». عزاه في الخصائص إلى الطبراني وأبي نعيم[٨٨٠].

و از واقعه هولاکو خان و کشتن معتصم خبر دادند، «عن أبي بكرة قال: قال رسول الله  ج: إن أرضا تسمى بالبصرة أو البصيرة ينزلها ناس من المسلمين عندهم نهر يقال له دجلة يكون لهم عليها جسر ويكثر أهلها فإذا كان في آخر الزمان جاء بنو قنطورا عِراض الوجوه صغار الأعين حتى نزلوا شاطئ النهر فتفرق الناس عند ذلك ثلاث فرق فرقة تلحق بأصلها فكفروا وفرقة تأخذ على أنفسها فكفروا وفرقة تقاتلهم قتالا شديداً فيفتح الله على بقيتهم» عزاه في الخصائص إلى أبي نعيم[٨٨١] والـمراد بالبصرة بغداد لأن بغداد أرض ذات بصرة أي حجارة كزّان وبالفتح الظفر في تلك الـمقتلة فقط.

«وعن بريدة سمعت النبي  ج يقول: إن أمتي يسوقها قوم عراض الوجوه صغار الأعين كان وجوههم الجَحَف ثلاث مرات حتى يلحقوهم بجزيرة العرب أما الأولى فينجو من هرب منهم وأما الثانية فينجو بعض ويهلك بعض وأما الثالثة فيصطلحون من بقي منهم قالوا يا رسول الله من هم؟ قال: الترك، والذي نفسي بيده ليربطن خيولهم إلى سواري مساجد الـمسلمين»[٨٨٢]. عزاه في الخصائص لأحمد والبزار والحاكم.

و ظاهر آن است که مراد از مرهء اولی فتنه سلاجقه است که حکم خلیفه عباسی به سبب ایشان مغلوب شد و در بلاد ما وراء النهر و خوارزم و خراسان به جز نامی از خلافت ایشان نه ماند واز مرهء ثانیه فتنه چنگیزیه که خلیفه عباسی را کشتند و بعضى عباسیه به مصر رفتند و خلافت خواستند و هنوز در دیار عرب خلافت ایشان باقی مانده بود و از مرهء ثالثه غلبهء عثمانیه بر بلاد عرب و تیموریه بر بلاد فارس تا آنکه ریاست قریش کاَن لم یکن گشت واصطلام کلی روی داد.

«عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ  ج يَقُولُ: لَتَظْهَرَنَّ التُّرْكُ عَلَى الْعَرَبِ حَتَّى تُلْحِقَهَا بِمَنَابِتِ الشِّيحِ وَالْقَيْصُومِ (نام دو منطقه سرسبز در شبه جزیره)». عزاه الي ابي يعلي[٨٨٣].

بعد از آن خبر دادند به خلافت مهدی و خروج دجال و نزول حضرت عیسى ÷ و بر آمدن یأجوج و ماجوج الی آخر ما ذکر وشرحه یطول.

و چنانکه آن حضرت  ج از احوال ملوک و خلفاء خبر دادند فرمودند که اصل و منشأ نوعی از اختلاف خوارج خواهند بود و واقع شد این حادثه، زیرا که چون خوارج به سعی حضرت مرتضی بر هم خوردند مذهب ایشان در میان سه قوم ظهور نمود معتزله و اصحاب الرأی و غلاة متصوفه، و فرمودند که در باب مرتضی افراط و تفریط خواهند کرد و این اختلاف سبب شیوع مذاهب باطله خواهد شد و همچنین واقع شد، زیرا که امامیه و زیدیه و اسماعیلیه از میان ایشان پیدا شدند و شغب ایشان بسیار پیدا و عروق خفیه از ایشان در جمیع طوائف ناس در آمد الا ماشاء الله.

و از ائمه اهل سنت خبر دادند فرمودند: «يوشك الناس أن يضربوا اكباد الابل فلا يجدوا عالماً ‌اعلم من عالم الـمدينة. قال سفيان نري هذا العالم مالك بن انس» رواه الحاکم وصححه[٨٨٤].

«وعن ابن مسعود قال قال رسول الله  ج: لا تسبوا قريشا فإن عالـمها يملأ الأرض علماً‌» قال الامام احمد وغيره هذا العالم هو الشافعي لانه لم ينتشر في طباق الأرض من عِلم عالمٍ قريشي من الصحابة وغيرهم ما انتشر من الشافعي. معزوٌ الي البيهقي في كتاب الـمعرفة»[٨٨٥].

و خبر دادند که از فارس رجال علماء پیدا خواهند شد کبار محدثین بخاری و مسلم و ترمذی و ابوداود و نسائی و ابن ماجه و دارمی و دارقطنی و حاکم و بیهقی غیر ایشان همه از فارس پیدا شدند و از فقهاء ابوالطیب وشیخ ابوحامد وشیخ ابواسحق شیرازی و جوینی و امام الحرمین و امام غزالی و غیر ایشان از فارس پیدا شدند بلکه امام ابوحنیفه و یاران ماوراء النهر و خراسانی او نیز از اهل فارس‌اند و در میان این بشارت داخل، و خبر دادند از آنکه بر رأس هر مائة مجددی پیدا خواهد شد و همچنان واقع شد و بر سر هر مائة مجددی که از سر نو احیای دین نمود پدید آمد بر مائة اول عمربن عبدالعزیز جور ملوک را بر انداخت و رسوم صالحه بنیاد نهاد و بر مائة ثانیه شافعی تأسیس اصول و تفریع فقه کرد و بر مائة ثالثه ابوالحسن اشعری احکام قواعد اهل سنت نمود و با مبتدعان مناظره‌ها کرد و بر مائة رابعه حاکم و بیهقی و غیر ایشان احکام علم حدیث نمودند و ابوحامد (اسفرائینى) و غیر ایشان تفریعات فقهیه آوردند و در مائة خامسه غزالی راهی جدید پیدا کرد و فقه و تصوف و کلام را بر هم آمیخت و از میان حقائق این فنون نزاع بر خاست، و در مائة سادسه امام رازی اشاعت علم کلام کرد و امام نووی احکام علم فقه، و همچنان تا حال بر سر هر مائة مجددی پیدا شده آمده است بالجمله نصیب متفطن فقیه از این احادیث آن است که از فحوا و ایمای این احادیث تعلق رضا به بعض وقائع و سخط به بعض دیگر ادراک نماید و این احادیث را بر مجرد قصه خوانی حمل نکند، و من تعجب می‌کنم از کسیکه استدلال حضرت فاروق از حدیث «كيف بك إذ تعدو قلوصُك» بر مشروعیت اجلاء یهود از جزیره عرب و بر آنکه اقرار یهود در سر زمین خیبر علی التابید نه بود ملاحظه کرده باشد بعد از آن در صحت تمسک به اخبارات مستقبله به اظهار استحسان و بشاشت در مشروعیت آن واقعات و تقریر آن‌ها توقف نماید فانه العجب العجاب عند اولی الألباب.

«عن ابن عمر قال: قَامَ عُمَرُ خَطِيبًا فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ  ج كَانَ عَامَلَ يَهُودَ خَيْبَرَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ، وَقَالَ: نُقِرُّكُمْ مَا أَقَرَّكُمُ اللَّهُ. وَإِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ خَرَجَ إِلَى مَالِهِ هُنَاكَ فَعُدِىَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّيْلِ، فَفُدِعَتْ يَدَاهُ وَرِجْلاَهُ، وَلَيْسَ لَنَا هُنَاكَ عَدُوٌّ غَيْرُهُمْ، هُمْ عَدُوُّنَا وَتُهَمَتُنَا، وَقَدْ رَأَيْتُ إِجْلاَءَهُمْ، فَلَمَّا أَجْمَعَ عُمَرُ عَلَى ذَلِكَ أَتَاهُ أَحَدُ بَنِى أَبِى الْحُقَيْقِ، فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَتُخْرِجُنَا وَقَدْ أَقَرَّنَا مُحَمَّدٌ  ج وَعَامَلَنَا عَلَى الأَمْوَالِ، وَشَرَطَ ذَلِكَ لَنَا فَقَالَ عُمَرُ أَظَنَنْتَ أَنِّى نَسِيتُ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ  ج: كَيْفَ بِكَ إِذَا أُخْرِجْتَ مِنْ خَيْبَرَ تَعْدُو بِكَ قَلُوصُكَ، لَيْلَةً بَعْدَ لَيْلَةٍ. فَقَالَ كَانَتْ هَذِهِ هُزَيْلَةً مِنْ أَبِى الْقَاسِمِ. قَالَ كَذَبْتَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ. فَأَجْلاَهُمْ عُمَرُ وَأَعْطَاهُمْ قِيمَةَ مَا كَانَ لَهُمْ مِنَ الثَّمَرِ مَالاً وَإِبِلاً وَعُرُوضًا، مِنْ أَقْتَابٍ وَحِبَالٍ وَغَيْرِ ذَلِكَ»[٨٨٦]. رواه البخاري.

دلیل ثانی: هر که کتاب فضائل الصحابه از اصول خوانده باشد وفن معرفة الصحابه را تتبع نموده باشد البته می‌داند که آن حضرت  ج در حق هر یکی از اصحاب خود که نشست و خاست با آن حضرت  ج داشتند نفس رانی (ارشاد) فرموده است و کلمه که مرآت حاصل عمر او تواند بود بر زبان شریف جاری شده و این قصص بیرون از شمار است، هرگاه برای هر کسی کلمه روان ساخته است بر کبار اصحاب خود در زمان حیات آن حضرت  ج که وزیر و مشیر او بودند و بعد وی  ج تحمل اعباء خلافت نمودند چرا نفس رانی نفرموده باشد؟

و خلافت ایشان از دو حالت بیرون نیست یا خیر است یا شر اگر خیر است بهترین جمیع خیرات است که «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فِي الْإِسْلَامِ كَانَ لَهُ أَجْرُهَا وَأَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا»[٨٨٧]. و این بزرگوارن را مثل اجور جمیع مجاهدین و جمیع آنانى که به سعی ایشان مهتدی شده‌اند حاصل است و اگر شر است بدترین شرها است، زیرا که دین محمدی  ج را بر هم زدند و امام معصوم را ترساندند.

به هر تقدیر آن حضرت  ج امور جزئیه اصحاب خود را که بعد آن حضرت  ج به آن متصف شدند بیان می‌فرماید چرا امر عظیم را إما الی الخیر واِما الی الشر بیان نه فرماید اگر خیر است لطف خدای تعالی و رأفت حضرت پیغامبر  ج تقاضا می‌نماید که بر آن خیریت مطلع سازند تا مردم آن خیر را خیر دانند و به آن اهتمام نمایند و اگر شر است لطف الهی و رأفت حضرت رسالت پناهی تقاضا می‌فرماید که بر شریت آن مطلع سازند تا مردم آن را شر بدانند و حجت الله بر ایشان قائم شود و اگر نوع ثانی می‌بود آن نیز بیان امر خلافت است و نوعی از تعیین خلفاء است که فلان و فلان به خلافت حقیق نیستند و حقیق غیر ایشان است بالجمله استقراء سیرت آن حضرت  ج در تکلم بر احوال صحابه دلالت ظاهره دارد که خلفاء را بیان فرموده است و تعیین خلفاء به وجه اتم کرده و این نکته را نیز تفصیلی دهیم.

باید دانست که آن حضرت  ج ترجمان غیب بود در آنچه از مناقب هر یکی از صحابه بیان فرمود وهر کسی را به فضیلتی که در وی بود و عاقبة الأمر همان فضیلت بر وی کار آمد اختصاص داد اُبی بن کعب را سید القراء گفت و فرمود که: خدای تعالی مرا فرموده است که سوره ﴿لَمۡ يَكُنِ [البینة: ١]. را تعلیم تو کنم، اُبی گفت: «أوَ سمّاني الله؟ قال: نعم فذرفت عينا اُبي»[٨٨٨].

و سرّ در تخصیص سوره ﴿لَمۡ يَكُنِ آن است که در آن سوره تلاوت آن حضرت  ج قرآن را و اشتغال آن حضرت  ج به این امر جلیل الشان به طریق مدح و الزام حجت بر اهل کتاب مذکور فرموده‌اند:

﴿رَسُولٞ مِّنَ ٱللَّهِ يَتۡلُواْ صُحُفٗا مُّطَهَّرَةٗ ٢ فِيهَا كُتُبٞ قَيِّمَةٞ ٣ [البینة: ٢-٣]. ‌والله أعلم.

هیچ میدانی که نکته در تخصیص اُبی س چیست؟ آن است که سلسله جماعهء عظیمه از قراء امت مرحومه را به واسطه او به جانب رسالت رسیدن مقدر بود.

و عبدالله بن مسعود س را چرا فرمود که: «ما أمركم ابن امّ عبد فخذوه وما اقرأكم فاقرؤه؟»[٨٨٩]؟ برای آنکه سلسله فقه و قراءت جمّ غفیر از امت به جناب رسالت  ج پیوستن مقدر بود.

در حق خالد س چرا فرمود «سيفٌ من سيوف الله»[٨٩٠]؟ برای آنکه فتوح بسیار بر دست او بهم آمدنی بود.

و در حق سعد س چرا فرمود: «عسي أن تبقي حتي تنتفع بك أقوامٌ ويضُرّ بك آخرون؟»[٨٩١] برای آنکه فتح عراق و حکومت آن بر دست او شدنی بود.

و در حق ابوعبیده س چرا گفت: «أمين هذه الأمّة»[٨٩٢]؟ براى آن گفت که حل و عقد شام بر دست او افتادن بود.

در حق عمرو ابن العاص گفت: «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصَّالِحِ»[٨٩٣] برای آنکه ایالت مصر بطور او بودنی بود.

در حق معاویه س گفت: «ان وليت أمر الناس فأحسن إليهم»[٨٩٤] برای آن گفت که خلافت آخر به او رسیدنی بود[٨٩٥].

در حق ابن عباس س دعا کرد: «اللَّهُمَّ عَلِّمْهُ الْكِتَابَ»[٨٩٦] برای آنکه تفسیر قرآن بر دست او شائع شدنی بود.

و در حق انس س گفت: «اللَّهُمَّ أَكْثِرْ مَالَهُ، وَوَلَدَهُ»[٨٩٧] همچنان ظهور نمود که فرموده بود.

و در حق ابوذر س فرمود: «شبه عيسى في الزهد»[٨٩٨]، زیرا که این صفت در وی کامل بود.

و ابو هریره س را حثیات علم در دامان ریخت که در بخت او اکثار روایت حدیث مشاهده نموده بود.

و در حق شیخین ب چرا گفت: «اقتدُوا بالذَين من بعدي أبي بكر وعمر»[٨٩٩]، زیرا که خلافت ایشان مقدر بود.

دلیل ثالث: هر که فن مغازی را تتبع نموده باشد البته می‌داند که آن حضرت  ج هرگاه برای غزوه از مدینه شریفه سفر می‌فرمودند شخصی را حاکم مدینه می‌نمودند امر مسلمین را گاهی مهمل نگذاشته‌اند پس چون کوس رحلت از دنیا نواختند و غیبت کبری پیش آمد آن سیرت مرضیه خود را چرا مراعات نه فرمایند اگر تأمل کنی در رأفت تامهء آن حضرت  ج شذر و مذرگذاشتن امت بغیر نسق محال دانی و اگر اصلاح عالم که سبب بعثت آن حضرت  ج بوده است پیش نظر داری شاغر گذاشتن (رها نمودن) بنی آدم بعد سعی بلیغ در تربیت و اصلاح آن‌ها تهافت و تناقض انکاری، و اگر بر سیرت علیه آن حضرت  ج در نصب حکام و قضاة و تفویض هر امری به مستحق آن نظر بر گماری به غیر استخلاف پدرود کردن دنیا مستنکر و مستبعد شماری، استقراء اکثر افراد و احوال و حکم کردن به موجب آن در افراد و احوال باقیه مکی از ادله خطابیه است که در معرفت احکام به آن اکتفاء می‌توان کرد، و قصص نصب نواب بعد برآمدن در غزوات از آن واضح تر است که به نقل شمهء از آن احتیاج افتد.

دلیل رابع اگر شریعتی را که آن حضرت  ج برای دفع مفاسد عالم و اصلاح جهانیان به ما آورده به چشم عبرت تتبع کنی شک نداری در آنکه آن حضرت  ج آن مقربات که افراد بنی آدم را از حضیض بهیمیت به اوج ملَکیت رساند بیان فرموده بعد از آن هر چه حاجت به آن ماسّ است از آداب معیشت و مکاسب و معاملات و تدبیر منازل و سیاست مدن همه را مشروح ساخته و هر نا بایستی که در آنجا بود از آن منع و زجر نموده و از آن همه گذشته تحسینیات و سد ذرائع مفاسد و دوای اثم را به وجه اتم مبین گردانید و هرچیزی بیان کرده ارکان و شروط و آداب مفصل ساخته مثل این حکیم دانا و مشفق مهربان عقل تجویز می‌کند که امتِ خود را در عین مهلکه سپارد و تدبیر خلاص ایشان نه فرماید؟ در غزوه تبوک متوجه شام شود و اثارة قوت غضبیه رومیان کند و ایشان را تخویف نماید و نامه به کسری نویسد که آتش غیرت به سبب آن به دماغ او رسد و وی از کمال رعونت خود قاصدی پیش آن حضرت  ج فرستد و قصد اهانت کند و متنبّیان مانند مسیلمه کذاب و اسود عنسی[٩٠٠] از زمین عرب بر خاسته باشند و مردم ضعیف الاسلام در پی ترویج کفر افتاده باشند و سور قرآن مانند عصافیر در دست مردم پراگنده باشد به حکمت این حکیم دانا و رأفت این مشفق مهربان مناسبت دارد که تدبیر اصلاح عالم ناکرده و امت خود را زیر نسق خلیفه نه سپرده از عالم بگذرد؟!.

سوال: اگر گوئی همه احکام در شرع مبین نشده است بلکه بسیار از احکام به قیاس مجتهدین حواله گذاشته‌اند نصب خلیفه هم از احکام غیر مبینه باشد!.

جواب: گوئیم چیزیکه در زمان آن حضرت  ج واقع بود خبر آن به آن حضرت رسیده لا بد اصلاح آن آن حضرت  ج فرموده است اگر خیر است تقریر نموده و اگر شر است منع فرمود و الا تقریر بر معصیت لازم آید و آن محال است و مصادم عصمت. و چیزی که قریب الوجود و قریب الحصول بود آن را بیان فرمود آری آنچه بعید الوقوع است اثارت شبهات به آن نکرد و آن عین رحمت است احکامی که به قیاس مجتهدین حواله کرده‌اند آن وقائع بعید الوقوع است نه قریب الوقوع و واقعهء که تقریر آن کردیم قریب الوقوع است پیش پا افتاده که هر عاقلی وقوع آن را غداً او بعد غدٍ میداند شتّانَ بین القبیلتین باز بر قیاس مجتهدین آن را حواله کرد که عقل به تحقیق آن مستقل باشد نه آنچه تعبدی محض باشد، و تعیین خلیفه که در زمان آینده تغیر و تبدیل نکند و سعی او مفید مطالب مقصوده باشد امری موکول به ترجمان لسان غیب (است) که عقل را مدخل نتوان بود.

دلیل خامس: غلبه بر جمیع ادیان در رسالت آن حضرت  ج منطوی بود كما قال عز من قائل: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ ٩ [الصف: ٩]. «و كما روي عن النبي  ج بالتواتر أنه بشر بفتح فارس والروم في اوّل مبعثه بمكة وفي أول قدومه بالـمدينة وعند وفاته»[٩٠١]. و اگر آن حضرت  ج تقریب عباد به آن فریضه محتومه نکنند ادای ما وجب نکرده باشند حاشاه من ذلک، زیرا که فتوح فارس و روم از آن قبیل نیست که بدون نصب خلیفه راشد میسر شود و مطلق ایجاب خلیفه اَی خلیفةٍ کانَ کفایت نمی‌کند، زیرا که برای (این) امر قوت هر نفسی مساعد نیست مستحق با غیر مستحق مشتبه است و قرعه اختیار برای کسی زدن که برای آن موفق باشد و آن امر بر وی میسر گردد از علوم امتیان بیرون است ومقدّمة الواجب واجبةٌ، و فتنهء ردت معلوم آن حضرت  ج بود که پیدا شدنی است به نزول: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ [المائدة: ٥٤]. و اوائل این فتنه در زمان شریف ظهور کرد که مسیلمه‌ى کذاب و اسود عنسی سر بر داشتند و بالقطع معلوم بود که آن متنبیان و مرتدان اگر دست یابند ملت اسلام را بر هم زنند و مسلمانان را مستأصل سازند و دفع این فتنه سوای نصب خلیفه راشد ممکن نیست و نه هر خلیفه که باشد بلکه شخصی عزیز القدری که به تدبیر غیب برای این امر عظیم معین فرماید و دفع ضرر واجب است.

و حقیقت: ﴿حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ [التوبة: ١٢٨]. بغیر تقریب به خیر و تبعید از شر متحقق نمی‌شود قال الله تعالی: ﴿إِذۡ قَالُواْ لِنَبِيّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِكٗا نُّقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ [البقرة: ٢٤٦]. اگر در این آیه فهم خود را کار فرما شوی بدانی که مقاتله با کفار ابتدءاً و دفعاً بغیر نصب خلیفه امکان نیست و هر خلیفه به آن قائم نمیتواند شد بل واحدٌ بعد واحدٍ، و تمیز این واحد از عقول عامه خارج است پیغامبری باید که از تلقی غیب تعیین آن فرماید و فتنه اختلاف ظاهر بینان در تعیین خلافت فرو نشاند و آتش شغب قدح کنندگان به بعض معائب عرفیه و مثالب رسمیه با آب زلال معارف حقه اطفاء نماید و اگر تاریخ ملوک را بخوانی البته بدانی که در مثل این حالات مضطر شده‌اند به نصب بادشاهی عزیز الوجود و در تعیین آن بادشاه گاهی به ذیل نجوم متمسک می‌شدند و گاهی به رؤیا و استخاره و گاهی به فراست حکیمی که بر کهابنت او اعتماد داشته باشند، و جزئیات این قصص از حد شمار بیرون است و اگر یاد نداری مگر قصه رأی زدن زال دستان بعد قتل نوذر وگفتن او:

نزیبد بهر پهلوی تاج وتخت
بباید یکی شاه فرخنده بخت
که باشد برو فرهء ایزدی
بتابد ز گفتار او بخردی

و در آخر کار برزَو و طهماسپ اتفاق نمودن و قصهء ضعف سلطنت کاؤس در وقت پیری او و خواب دیدن گودرز که اصلاح سلطنت فارس به خلافت کیخسرو خواهد بود و گیو را فرستادن برای آوردن کیخسرو از اقصی توران این نیز کفایت می‌کند.

و این‌جا دقیقه ایست که اگر فهم کنی اکثر معضلات آسان شود سنة الله جاری است بر آنکه چون اکثر خلق به شدتی در مانند مدبّر السموات والارض الهامی یا تقریبی می‌فرستد تا اصلاح عالم با آن تدبیر و رفع شدت صورت گیرد بعث رسل و نصب مجددین بر سر هر مائة و چیزهای بسیار متفرع بر همین اصل است. سرّی که بعثت آن حضرت  ج در وقت خلیفه کفر در آفاق تقاضا کرده است کما جاء فی الحدیث القدسی: «إن الله مقت عربهم وعجمهم إلا بقايا من أهل الكتاب واني أردتُ أن ابتليَك بهم وابتليهم بك»[٩٠٢]. همان سر چون آن حضرت  ج از عالم ادنی به عالم اعلی انتقال فرموده و هنوز ظهور دین حق چنانکه می‌بایست نشده و اسباب اختلال دین حق بهم رسیده بار دیگر برقع از روی خود گشاده و تعیین خلیفه ثم خلیفةٍ نمود تا آنکه مراد حق تمام شد و موعود او منجز گشت و چنانکه معرفت شخصی که متحمل اعباء نبوت می‌شود از علوم بشر خارج است و لهذا جاهلان گفتند ﴿لَوۡلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنَ ٱلۡقَرۡيَتَيۡنِ عَظِيمٍ [الزخرف: ٣١]. همچنان معرفت شخصی که اعباء خلافت حمل نماید و آن مراد حق را به کمال رساند مقدور بشر نیست این همه تدبیر غیب است که از پس پرده کار‌ها می‌کند و لا بد است که پیغامبر به آن شخص معین ارشاد فرماید و اگر فرض کنیم که بعض انواع تعیین بگذارد و آن نخواهد بود الا از جهت اعتماد بر تکفل الهی که «يأبي الله والـمؤمنون الا أبابكر»، ظاهر بینان معنی خلافت را تصدر شخصی بر ابناء نوع خود به فرمانروائی فهم می‌کنند و از این معنی می‌کاهند و برین تصدر حسد می‌ورزند ﴿وَيَأۡبَى ٱللَّهُ إِلَّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُۥ [التوبة: ٣٢]. و حقیقت شناسان تدبیر غیب برای اصلاح عالم و انجاز موعود می‌بینند و این استخلاف را یکی از نعم عظیمه می‌شمارند

حکمت محض است اگر لطف جهان آفرین
خاص کند بندهء مصلحتِ عام را

مقدمه ثانیه: آنکه اگر آن حضرت  ج تنصیص به خلیفه فرموده است آن خلیفه صدیق اکبر است لا غیر ثم عمر بعده ثم عثمان بعد عمر. دلیلش آنکه به تواتر معلوم شد که صدیق س و فاروق س و ذوالنورین س بادشاهان زمین بودند و فرمان روائی می‌کردند و مردمان همه با ایشان معاملهء رعیت با خلیفه بجا می‌آوردند و به لفظ یا خلیفه رسول الله و یا امیر المؤمنین ندا می‌کردند این قدر را خود موافق و مخالف همه میدانند پس یک جزو خلافت که فرمانروائی است ایشان را ثابت مى‌شد نه غیر ایشان را. پس از غیر این مسمئین اسم خلافت منتفی شد گفتگوی سنی و شیعى در آن است که ایشان در این فرمانروائی مطیع بودند یا عاصی؟ شارع به خلافت ایشان نص کرده بود یا به خلافت دیگری یا بر خلافت هیچ کس نص نه فرمود؟

پس می‌گوئیم: اگر نص شارع بر همین عزیزان بود و ایشان موافق آن نص خلیفه شدند فبها و اگر نص برای دیگری بود و ایشان به سینه زوری خلیفه شدند و عاصی گشتند در تصدی خلافت قباحت‌های بسیار لازم می‌آید، تدلیس در کلام رب العزت جل و علا و کلام افضل الصلوات والتسلیمات، و کذب متواترات مرویه از صادق مصدوق، و اجماع امت مرحومه بر ضلالت، و ارتفاع امن از احکام شرع، و عدم قیام حجت تکلیف به چیزی از احکام بر هیچ یک از امت، و مخالفت حکم عقل صراح، و تناقض در مقصود شارع.

اما تدلیس در کلام رب العزت بر تقدیری که ایشان عاصی باشند در خلافت از آن جهت لازم می‌آید که در قرآن عظیم بشارت بهشت و مدح ثنا و اخبار به رضای اهل بیعت شجره و سابقین اولین از مهاجرین و انصار آمده است: ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨ وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَاۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٩ [الفتح: ١٨-١٩]. و شیخین از آن جمله‌اند پس اگر ایشان غاصب و جابر می‌بودند تدلیس عظیم باشد و خدای تعالی از تدلیس منزه است و غیر شیخین ب از دو حالت بیرون نیستند یا اعانت نمودند یا سکوت ورزیدند اگر اعانت کردند همه ظالم و فاسق باشند، زیرا که اعانت ظالم ظلم است قال الله تعالی: ﴿ٱحۡشُرُواْ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ وَأَزۡوَٰجَهُمۡ [الصافات: ٣٢]. و اگر سکوت کردند سکوت بنا بر خوف بود یا بغیر خوف اگر به غیر خوف بود همه عاصی شدند و اگر خوف بود آن خوف در جمیع مهاجرین و انصار و اهل بیعت رضوان یا اکثر ایشان بود یا قلیلی را از ایشان؟ اگر جمیع را بود یا اکثر را این مقدمه باطل است بالبداهت، زیرا که چون مهاجرین یا اکثر ایشان بر صَرفِ خلافت از شیخین کمر می‌بستند استخلاف ایشان صورت نمی‌بست و شیخین را بجز مهاجرین و انصار ناصری نبود و اگر اقل را خوف لاحق شده بود اکثر عاصی شدند به اِخافتِ آن اقل پس این بشارات به صیغه جمع هزل صرف باشد. و از آن جهت که اگر صدیق در خلافت خود جابر و غاصب می‌بود در حق او آیات داله بر کمال مدح و ثنا و مبشره به دخول جنت نازل نمی‌شد لیکن آیات بسیار به این صفت نازل شده پس خلافت او حق است اما ملازمت پس از آن جهت که مدح و ثنای شخصی که مبدأ فساد عام شود تدلیس است و خدای تعالی از تدلیس منزه است و بشارت کسیکه مرتکب کبیره باشد و به غیر توبه بمیرد نزدیک اشاعره قلیل الوقوع است و نزدیک معتزله ممتنع الوقوع و به هر تقدیر در تنویه امر وی بغیر بیان جلية الحال تلبیس عظیم است.

و اگر شارع قصه از قصص بنی اسرائیل ذکر فرماید و انکار بر آن نکند دلیل باشد بر جواز آن کار از جهت آنکه تقریر او تدلیس است فکیف ثنا و مدح و بشارت بهشت شخصی را که در آخر عمر چنین کارهای شنیعه از وی به ظهور آید سبحانك هذا بهتانٌ عظيمٌ!.

اما بطلان لازم پس از آن جهت که جمعی غفیر از مفسرین در آیات بسیار ذکر کرده‌اند که در حق صدیق نازل شده‌اند و این روایات طرق بسیار دارد به حیثیتی که نزدیک اجتماع یقین به امر مشترک حاصل شود و چون در حق صدیق وارد باشند دخول صدیق در آن قطعی باشد در بعض آیات بجز روایات سلف قرائن بسیار یافته می‌شود که سبب نزول آن حضرت صدیق س بوده است.

اول:

قوله تعالى: ¬﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا [التوبة: ٤٠]. و صاحب در غار به اتفاق موافق و مخالف غیر صدیق نبود.

دوم: ﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٢٢ [النور: ٢٢]. اشارت است به صدیق س به اتفاق.

سوم: ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَ [الحدید: ١٠].

«قال الواحدي قال الكلبي في رواية محمد بن الفضل نزلت في أبي بكر[٩٠٣] تدل على هذا أنه كان أول من أنفق الـمال على رسول الله  ج وأول من قاتل أعداء الإسلام».

«وقال ابن مسعود: أول من أظهر إسلامه بسيفه النبي  ج وأبو بكر وقد شهد له النبي  ج بانفاق ماله قبل الفتح في أحاديث كثيرة»[٩٠٤].

چهارم: ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ [التحریم: ٤].

«قال الواحدي قال عطاء عن ابن عباس يريد أبا بكر وعمر واليانِ للنبي  ج على من عاداه وينصرانه»[٩٠٥].

«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بن مَسْعُودٍ، عَنِ النَّبِيِّ  ج فِي قَوْلِ اللَّهِ : ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ [التحریم: ٤]. قَالَ:صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ: أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ»[٩٠٦].

پنجم: ﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ إِحۡسَٰنًاۖ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ كُرۡهٗا وَوَضَعَتۡهُ كُرۡهٗاۖ وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًاۚ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِينَ سَنَةٗ قَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِيٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَصۡلِحۡ لِي فِي ذُرِّيَّتِيٓۖ إِنِّي تُبۡتُ إِلَيۡكَ وَإِنِّي مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ ١٥ [الأحقاف: ١٥].

قال الواحدي قال مقاتل وعطاء الكلبي «عن ابن عباس: هذه الآية نازلة في الصديق س وكان حمله وفصاله هذا القدر ويدل على صحة هذا قوله ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ إلى آخر الآية، وقد علمنا أن كثيرا من الناس ممن بلغ هذا الـمبلغ لم يكن منه هذا القول وهو ما ذكره الله عنه. قال: ﴿رَبِّ أَوۡزِعۡنِيٓ الآية، فدلت أنها في إنسان بعينه وهو أبو بكر س. ومعنى قوله ﴿بَلَغَ أَشُدَّهُۥ قال عطاء: ثماني عشرة سنة وذلك أنه صحب النبي  ج وهو ابن ثماني عشرة سنة والنبي  ج عشرين سنة في تجارته إلى الشام فكان لا يفارقه في أسفاره وحضوره فلما بلغ أربعين سنة ونُبِّيَ رسولُ الله  ج دعا ربه فقال: رب أوزعني الهمني أن أشكر نعمتك عليّ بالهداية والإيمان حتى لم أشرك بك ﴿وَعَلَىٰ وَٰلِدَيَّ أبي قحافة عثمان بن عمرو وأم الخير بنت صخر بن عمرو. قال علي بن أبي طالب في هذه الآية: في أبي بكر، أسلم أبواه جميعا ولم يجتمع لأحد من الصحابة الـمهاجرين أبواه غيره، أوصاه الله بهما ولزم ذلك من بعده. ﴿وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ قال ابن عباس أجابه الله تعالى فاعتق تسعة من الـمؤمنين يعذَّبون في الله ولم يُرد سببا من الخير إلا أعانه الله سبحانه واستجاب له في ذريته إذ قال ﴿وَأَصۡلِحۡ لِي فِي ذُرِّيَّتِيٓ ولم يبق له ولد ولا والد ولا والدة إلا آمنوا بالله وحده»[٩٠٧].

ششم: ﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ محمد  ج وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أبو بكر وأصحابه وهم الـمؤمنون الذين صدقوا محمدا  ج بما جاء به من الإسلام أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ٣٣ [الزمر: ٣٣].

هفتم: ﴿ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِيَةٗ فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٢٧٤ [البقرة: ٢٧٤].

«في الكشاف قيل نزلت في أبي بكر الصديق س حين تصدق بأربعين ألف دينار عشرة بالليل وعشرة بالنهار وعشرة في السر وعشرة في العلانية»[٩٠٨].

وقد قال تعالى: ﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ [اللیل: ١٧-١٨].

مفسران متفق‌اند بر آنکه مراد از این اتْقی صدیق اکبر است، چون اربعین الف در راه اسلام صرف نمود وآیت مکیه است به اتفاق مفسرین و در مکه غیر صدیق کسی انفاق به این اسلوب نکرده است و وجوه بسیار دلالت می‌کند بر آنکه حضرت مرتضی س مورد آیت نبود، زیرا که مرتضی صغیر بود در کفالت آن حضرت  ج و مال نداشت تا انفاق کند و آن حضرت  ج بر مرتضی س منت تربیت داشت به خلاف صدیق اکبر س که آن حضرت  ج بر وی نعمت تعلیم اسلام داشت لا غیر و آن نعمت را جزای نيست كما قال الانبياء‡: ﴿وَمَآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٠٩ [الشعراء: ١٠٩].

و چون مراد از آن صدیق باشد معلوم شد که عاقبت او محمود است لقوله تعالی: ﴿وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١ [اللیل: ٢١].-

واتقي ومرضي من عند الله في الحال والاستقبال اکرم است و اکرم بهترین امت است و بهترین امت احق بالخلافت است.

و اگر کسی گوید که مراد اینجا جنس اتقی است؟! گوئیم: دخول مورد نص در عموم آیت قطعی است، بر تقدیر تنزّل می‌گوئیم که صدیق را خلافت به اعتبار ظاهر حاصل بود بالاتفاق بحث در آن است که این خلافت حقه بود یا نه و به شهادت قصه‌های بسیار صدیق س متصف به این صفات بود پس بشارت بر وی صادق باشد و باید که آخر کار وی محمود بود و آخر کار خلیفه بود غاصب و جائر نباشد در این خلافت.

و از آن جهت که دو آیت استخلاف اعنی آیه: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ [النور: ٥٥]. و آیه: ﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ [الحج: ٤١]. هر دو در یک واقعه فرود آمده‌اند مطلق یکی را دیگرى تقیید می‌نماید و آنچه از هر دو حاصل شد استخلاف مهاجرین اولین است و مدح خلافت ایشان و بیان آنکه اگر تمکین فی الارض نصیب ایشان گردد لا بد جزء دیگر که با آن خلافت راشده شود به آن منضم خواهد بود و تقریر این مباحث گذشت و از آن جهت که خدای تعالی می‌فرماید: ﴿ قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَۖ فَإِن تُطِيعُواْ يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗاۖ وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ كَمَا تَوَلَّيۡتُم مِّن قَبۡلُ يُعَذِّبۡكُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا ١٦ [الفتح: ١٦].

«قال الواحدي: اكثر الـمفسرين علي ان هؤلاء بنو حنيفة اتباع مسيلمه قال رافع بن خديج كنّا نقرأ هذه الآية ولا نعلم من هُم حتي دعا ابوبكر س إلى قتال بني حنيفة فعلمنا انهم هم. قال ابن جريج سيدعوكم عمر إلى قتال فارس ﴿تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَ أو يكون منهم الإسلام ¬﴿فَإِن تُطِيعُواْ أبابكر وعمر ﴿يُؤۡتِكُمُ ٱللَّهُ أَجۡرًا حَسَنٗا يعني الجنة ﴿وَإِن تَتَوَلَّوۡاْ تعرضوا عن طاعتهما ﴿كَمَا تَوَلَّيۡتُم اعرضتم عن طاعة محمد  ج في الـمسير إلى حديبية ﴿يُعَذِّبۡكُمۡ في الآخرة ﴿عَذَابًا أَلِيمٗا والآية تدل على خلافة الشيخين فإن الله تعالى وعَد على طاعتهما الجنة وعلى مخالفتهما العذاب الأليم انتهى»[٩٠٩].

وعده فرمود که در زمان مستقبل البته داعی خواهد بود اعراب را به سوی جهاد کفار و دعوت این داعی سبب وجوب قبول دعوت خواهد بود پس اگر قبول نکنند معاقَب شوند و این لازم بین استخلاف حق است و دعوت به جهاد اشهر و اعظم صفات خلیفه است و خالی نیست از آنکه این داعی یا آن حضرت  ج یا خلفای ثلاثه یا مرتضی یا بنی امیه یا بنی عباس.

و آن حضرت  ج البته داعی نبود، زیرا که خدای تعالی می‌فرماید: ﴿فَقُل لَّن تَخۡرُجُواْ مَعِيَ أَبَدٗا وَلَن تُقَٰتِلُواْ مَعِيَ عَدُوًّا [التوبة: ٨٣]. و این آیه در قصهء حدیبیه نازل شده است و غزوات آن حضرت  ج بعد حدیبیه محصور و معلوم است بعد از آن به غزوه خیبر بر آمدند و کسی از اعراب را دعوت نه نمودند و به غزوه‌ى فتح مکه و حنین این قتال با قوم اولی بأس نبود، زیرا که این کلمه دلالت می‌کند بر مغایرت این قوم باقوم اول که قریش و حوالی ایشان باشند و ظاهر از -﴿أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ آن است که به نسبت قریش شدت بأس داشته باشند و این معنی در غیر روم و عجم یافته نشد و نه (این داعى) مرتضی س (بود)، زیرا که مقاتلات وی س برای طلب خلافت بود نه بجهت اسلام و ﴿تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَ دلالت می‌کند بر آنکه آن دعوت کفار است بجهت اسلام، و بنو امیه و بنو عباس دعوت نکردند اعراب حجاز را به قتال کفار کما هو معلوم من التاریخ قطعاً. و دعوت صدیق اکبر س بسوی قتال اهل شام و عراق بود و دعوت فاروق س نیز بقتال عراق و شام و مصر بود و دعوت ذی النورین س به قتال اهل خراسان و افریقه و مغرب واقع شد کما هو مبسوط فی التاریخ پس دعوت ایشان واجب الامتثال بود و این صفت خلیفه حق است و چون حقیقت ایشان در دعوت به جهاد روم و عجم ظاهر شد جمیع احکام ایشان واجب الامتثال باشند، زیرا که متکلمان به کلمهء اسلام مجمع‌اند بر دو قول جمعی اثبات وجوب انقیاد ایشان کرده‌اند در جمیع احکام و جماعه‌ى نفی وجوب انقیاد ایشان می‌کنند در جمیع احکام فلما بطل الثانی تعین الاول.

و از آن جهت که خدای تعالی مى‌فرماید: ¬﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ ٥٤ [المائدة: ٥٤].

و این آیت دلالت می‌کند بر آنکه جماعه محبوبین کاملین مرضیین جهاد خواهند کرد با مرتدین و این معنی در زمان شریف آن حضرت  ج ظاهر نشد، زیرا که اسود عنسی خروج نکرده بود و آن جناب بسوی وی لشکری روان نکرده و نه در ایام حضرت مرتضی س، زیرا که قتال ایشان با بغات یا خوارج اتفاق افتاد نه مرتدین، و خلفای بنی‌عباس و بنی امیه نیز با هیچ یکی از مرتدین به طریق فوج کشی قتال نکردند، و مفهوم از فحوای آیت جمع رجال و نصب قتال است پس متعین شد که آن موصوفین صدیق و فاروق و جیوش ایشان بودند و در عرف عام قتال منسوب می‌شود به خلیفه هر چند وی خود حاضر واقعه نباشد و اگر صدیق و فاروق خلیفه نباشند جمعی که به امرایشان جهاد کردند یا بیعت نمودند و به استخلاف ایشان راضی شدند محبّین و محبوبین نمی‌بودند.

و باز این آیت دلالت می‌کند بر آنکه این جماعه محبین و محبوبین‌اند و بر مؤمنین رحماء‌اند و بر کافرین اشدّاء و مجاهد باشند و از کسی نترسند و این همه اوصاف کمال است باز فرمود: ﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُ و این دلالت می‌کند بر کمال فضل و تناهی در ثناء پس ثابت شد که شیخین در ایام خلافت خود با جماعه که اتباع ایشان بودند موصوف بودند به صفات کامله که در شریعت بهتر از آن وصفی نیست و ممدوح و مشمول فضل الهی بودند و این معنی لازم استخلاف حق و دال بر افضلیت ایشان است.

و اما لزوم تدلیس در کلام افضل انبیاء علیه الصلاة والسلام بر تقدیری که خلافت شیخین ب بل مشائخ ثلاثه ش جور باشد از آن جهت است که بشارت آن حضرت  ج به بهشت برای این بزرگواران در احادیث بیمشار که روایت کرده شد از جماعهء عظیمه فی کل طبقه و همه آن احادیث علی کثرة طرق‌ها وتشعّب اسانیدها دلالت می‌کند بر یک معنی که بشارت است به بهشت پس این معنی بالقطع ثابت شد و اگر ایشان فاسق و جائر باشند لائق بشارت نباشند و بشارت تدلیس بود و بشارت ایشان مبین می‌شود در ده فصل که تقریر آن سابقاً‌ گذشت.

و اما کذب متواترات مرویه از صادق مصدوق از آن جهت که آن حضرت  ج در احادیث بسیار خلافت این بزرگواران اثبات فرموده نصاً تارةً ‌واشارهً اخری مجملاً‌ تارةً ومفصّلاً اخری پس این احادیث اگرچه هر یکی خبر واحد است اما چون آن همه را ملاحظه کنیم غیر محصور باشد متفق در یک معنی و آن صحت خلافت ایشان است در وقت خلافت خویش.

بیان این مجمل آنکه آن حضرت  ج رؤیا قلیب ذکر نمود بعد از آن فرمود لا ادری ما بقائی فیکم فاقتدُوا بالّذَین من بعدی ابی بکر وعمر[٩١٠] مراد آن است که «بالذَين يقومان من بعدي في مقامي»، زیرا که صله مخصِّص و معین موصول باشد و وجود ایشان بغیر قیام به مقام آن حضرت  ج مخصص و معین این هر دو نمی‌تواند شد و صله باید که مخاطبین موصول را با آن شناخته باشند پس دانسته شد که ذکر رؤیا قلیب و مانند آن مخاطبان شنیده بودند. و مراد از اقتداء اقتداء در امور خلافت است، زیرا که تعلیق اقتداء به لفظی که مشعر به خلافت باشد ایماء است به آنکه اقتداء رعیت به خلیفه مراد داشته‌اند در همین حدیث تعلیم قرآن و غیر آن بدیگران حواله کرده شد پس مراد از اقتداء غیر فتوای تعلیم است و آن نیست الا استخلاف پس حدیث دال است بر ایجاب انقیاد قوم ایشان را من جهة الخلافة و همین است معنی تشریع استخلاف.

و آن حضرت  ج در خطبهء تودیع که امت را به آن تودیع کردند فرمودند: «عَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ مِنْ بَعْدِي، عُضْوًا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ»[٩١١] بعد از آنکه رؤیاء چند مذکور کردند که دال باشد بر آنکه ولاة امر بعد آن حضرت  ج خلفای ثلاثه خواهند بود پس گویا فرمودند: «عليكم بسنتي وسنة أبی بكر وعمر وعثمان ش».

پس این قول ایجاب انقیاد قوم است در آنچه به خلافت متعلق شد به ایشان و هو المطلوب و آن حضرت  ج در احادیث مستفیضه خبر دادند که بعد وفات وی  ج خلافت نبوت و خلافت رحمت خواهد بودو بعد از آن ملک عضوض[٩١٢].

و آنچه متصل وفات آن حضرت  ج واقع شد خلافت خلفای اربعه بود پس خلافت ایشان خلافت نبوت و رحمت باشد و اگر سیرت این خلفاء مشابه سیرت انبیاء نمی‌بود یا ایشان به غصب خلافت را گرفته بودند خلافت نبوت و رحمت نمی‌بود و آن حضرت  ج در احادیث مستفیضه اعلام فرمودند به آنکه خلافت تا سی سال است و سفینه تفسیر کرد آن را به خلافت خلفای اربعه[٩١٣] و عقل نیز بر آن دلالت می‌کند، زیرا که مطلق ریاست موقت به سی سال نیست پس این خلفاء متصف به خلافتی بودند که غیر ملک عضوض باشد پس این خلافت ممدوح بود و خلافتی که به غصب و جور باشد ممدوح نمی‌شود و در احادیث مستفیضه وارد شده است که آن حضرت  ج رؤیا قلیب دیدند و جماعه‌ی از صحابه نیز به انواع مختلفه رؤیاها دیدند از آن جمله حدیث تنوّط بعض ایشان به بعض و حدیث آشامیدن آب به ترتیب و تشویش یافتن عثمان س و باز جمع شدن اسباب برای او و حدیث وزن به ترتیب الی غیر ذلک[٩١٤] و این همه معبِّر است به خلافت و این تفسیر در بعضی به تصریح وارد شده و در بعضی به اشارت و در بعضی از آن سکوت کردند از اظهار سخط بلکه به آن مبتهج شدند.

پس از این‌جا دانستیم که خلافت ایشان ظلم و جور نبود و آن حضرت  ج در مرض آخر صدیق س را امام نماز ساختند و به امامت دیگری راضی نشدند و این دلالت می‌کند بر استخلاف صدیق عقلاً ونقلاً. ‌اما عقلاً‌ از آن جهت که عادت جاری است به آنکه بر تخت نشاندن نزدیک موت دلالت بر استخلاف می‌کند و عقد لواء دلالت بر تأمیر می‌نماید و دوات و قلم دادن دلیل منصب وزارت است و این اشارات حکم عبارات دارند مثل اشاره به دست و سر بجای لا و نَعم و امامت در نماز منصب آن حضرت  ج بود و بهترین امور دین و دنیا پس تسلیم آن به صدیق س دلیل باشد بر اقامت او مقام خلافت را.

و اما نقلاً ‌پس از آن جهت که جمعی در وقت عقد خلافت به آن تمسک کردند مثل فاروق و مرتضی و ابوعبیده و ابن مسعود ش و ازسائر حاضرین ردّی و انکاری بر این استدلال ظاهر نشد پس گویا همه استصواب آن استدلال نمودند و اگر امروز در دلالت این فعل خفائی خیال کرده شود در عصر صحابه ش خفائی نبود و مثل این اشارات مختلف می‌شود دلالت او به اختلاف عادات و عصور.

و آن حضرت  ج سائله را فرمودند: «إِنْ لَمْ تَجِدِينِى فَأْتِى أبَا بَكْرٍ»[٩١٥] و این نیز صریح است در آنکه خلافت بعد آن حضرت  ج به صدیق س راجع شود، زیرا که تصرف در بیت المال و ادای وعده‌های پیغامبر یکی از خواص خلیفه است و آن حضرت  ج فرمودند: «لاَ يَبْقَيَنَّ فِى الْمَسْجِدِ خَوْخَةٌ إِلاَّ خَوْخَةُ أَبِى بَكْرٍ»[٩١٦] و این حدیث دلالت می‌کند بر خلافت صدیق و علماء در این دلالت دو وجه نقل می‌کنند «قيل لاَنّ الخليفة يحتاج إلى الإكثار من دخول الـمسجد لشدّة احتياجه إلى ملازمة الـمسجد كي يصلي بهم ويأمرهم وينهاهم ويقضي لهم وكان الناس في الزمن الأول لا يقضون إلا في الـمسجد وقيل لأنه اشارة إلى سدّ رغبات الناس في الخلافة». و حضرت عائشه صدیقه ل ذکر کرده است که آن حضرت  ج قریب مرض موت فرمودند: «لقد هممت أن أدعو أباك وأخاك...»[٩١٧] و این حدیث صریح است در آنکه مقصود آن حضرت  ج استخلاف صدیق س بود و مکروه می‌داشتند که غیر صدیق به آن رغبت کند لیکن ترک کردند کتابت خلافت به نام او و اخذ بیعت برای او بنا بر توکل بر وعده الهی. و آن حضرت  ج در جواب بنی مصطلق فرمودند که صدقات را بعد من به ابو بکر دهند و بعد از وی به عمر و بعد از وی به عثمان و بعد از عثمان ساکت شدند[٩١٨]، و اخذ صدقات یکی از خواص خلافت است و امر بایتاء صدقات امر است به انقیاد ایشان در امور خلافت.

و آن حضرت  ج خطبه خواندند و بعد از آن امر فرمودند صدیق و فاروق را به خواندن خطبه به ترتیب[٩١٩] این معنی دلالت می‌نماید بر خلافت ایشان به ترتیب، زیرا که خطبه یکی از لوازم خلافت است.

نهادن احجار مسجد به ترتیب و فرمودن آن حضرت  ج هم الخلفاء[٩٢٠] دلالت می‌کند بر آنکه خلافت ایشان منعقد است و مسلمین مأمورند به انقیاد ایشان از جهت خلافت.

و عجب است از کسیکه بقوله تعالی: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلَّذِينَ أُحۡصِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ [البقرة: ٢٧٣]. استدلال می‌کند به انتقال املاک ایشان به کفار و به قول آن حضرت  ج هم الخلفاء استدلال نکند بر ایجاب انقیاد ایشان در امور خلافت؟. و گویا مسجد از شعائر اسلام است و صورت دین است و اساس نهادن آن کنایه است از قیام به امر دین و این صورت را خدای تعالی ظاهر فرمود تا پیغامبر بر حقیقت امر مطلع شود چنانکه از نشستن ناقه مطلع شدند بر آنکه صلح باید کرد والله اعلم.

در رکن خامس در قسمِ دوم او در شواهد النبوة مذکور است قصه شخصی که آن حضرت  ج چند شتر بار خرما به او داد و فرمود بعد از من ابوبکر و بعد از ابوبکر عمر و بعد از عمر عثمان ترا خواهند داد. قصه اعرابی که چند شتر بدست آن حضرت  ج بفروخت و آن حضرت  ج به وی فرمودند اگر مرا حادثه افتد ابوبکر ثمن آن دهد و اگر ابوبکر را حادثه افتد عمر بدهد[٩٢١].

روز حنین جندب س پرسید که گرامی ترین اصحاب تو کیست که قائم مقام تو باشد؟ فرمود ابوبکر قائم مقام من باشد و عمر دوست من است به راستی سخن می‌گوید و عثمان از من است و علی برادر من است[٩٢٢].

در شواهد النبوة در کرامات حضرت عثمان س مذکور است ابوذر س گفت که آن حضرت  ج چند سنگریزه در دست خود گرفتند آن سنگریزه‌ها تسبیح گفتند بعد از آن در دست ابوبکر نهادند تسبیح گفتند بعد از آن در دست عمر نهادند تسبیح گفتند بعد از آن در دست عثمان نهادند تسبیح کردند[٩٢٣].

و هم در این محل مذکور است که شهیدی از شهدای یمامه بعد مردن تکلم کرد و گفت محمد  ج رسول الله ابوبکر الصدیق س عمر الشهید عثمان ذوالنورین[٩٢٤].

شیخین را نزدیک خدای تعالی منزلت عظیمه بود زیاده از منزلت سائر صحابه پس أحق بالخلافة باشند.

اما مقدمه اولی پس به احادیث مستفیضه حدیث مرتضی و انس وغیرهما «هَذَانِ سَيِّدَا كُهُولِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ إِلاَّ النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ»[٩٢٥] و حدیث تجلی خاص به جهت ابوبکر[٩٢٦] و مصافحه و معانقه با فاروق[٩٢٧] و حدیث منزله شیخین فوق اهل درجاتِ عُلی باشد[٩٢٨].

و اما مقدمه ثانیه پس از آن جهت که از ضروریات دین است که مقصود از عبادات و طاعات و اشغال صوفیه و غیر آن نیست الا حصول منزلت نزدیک خدای تعالی، و انبیاء فاضل نشدند بر غیر خود و اولیاء بهتر نشدند از غیر خود الا از جهت منزلت عند الله. شیخین احب بودند از سائر صحابه نزدیک آن حضرت  ج پس احق بالخلافة باشند.

اما مقدمه اولی پس به حدیث مستفیض از عائشه «قيل لها أيُّ اصحاب النبي  ج كان أحب إليه؟ قالت: ابوبكر ثم عمر»[٩٢٩].

و از «عمرو بن العاص سُئل النبی أی الناس أحب إلیه؟ قال: عائشة ومن الرجال أبوها ثم عمر»[٩٣٠].

و مراد از حُب این‌جا حب مقاربت است در منزلت به دلیل قول عائشه: «لو كان مستخلفا لاستخلف أبابكر ثم عمر»[٩٣١].

مقدمهء ثانیه از آن جهت که آن حضرت  ج نطق به هوا نمی‌کند حب او خصوصاً از جهت کمال به هوا نیست پس احبّیت دلالت می‌کند بر افضلیت.

شیخین وزیران آن حضرت بودند و ایشان را به سمع و بصر خود تشبیه داد و معلوم است که احذق به امر ملت کسی است که در زمان آن حضرت  ج پست و بلند سیاست را شناخته باشد و آنکه عزیز ترین به مردم باشد احق است بالخلافة. آن حضرت  ج با شیخین معاملهء که امیر با منتظر الامارة (ولی عهد) می‌کند می‌فرمودند و این معاملات اشارت است به استخلاف ایشان.

از آن جمله است مشاورت با ایشان در تبلیغ رسالت و تقدیم ایشان در جمیع امور و تبسّم با ایشان و امر کردن به امامت در قصه بنی عمرو بن عوف و مانند آن.

صدیق س وفاروق س صلاحیت خلافت داشتند و خلافت ایشان حق بود به حدیث حذیفه «ان تستخلفوا أبابكر»[٩٣٢].

آن حضرت  ج گواهی دادند صدیق س را به آنکه اول کسی است که در جنت داخل شود[٩٣٣] و به آنکه صاحب آن حضرت باشد بر حوض[٩٣٤] و ندا کرده شود او را از جمیع دروازه‌های بهشت[٩٣٥] و به آنکه وی جِد کننده تر است در انواع بِّر[٩٣٦] و جبرئیل با میکائیل در غزوه بدر با او بودند[٩٣٧] و کسی که متصف به این صفات باشد اقرب است به آن حضرت صلی الله علیه سلم در منزلت و هر که اقرب باشد به آن حضرت  ج احق بالخلافه است.

آن حضرت  ج خبر دادند که فاروق س استعداد نبوت دارد در قوت علمیه و عملیه اما عملیه جای که گفتند شیطان از وی میگریزد[٩٣٨] و رؤیاء قمیص[٩٣٩] و مانند آن و این تلو عصمت است و نائب او است و اما علمیه جای که گفتند: الحق ینطق علی لسان عمر[٩٤٠]، و گفتند وی محدَّث امت است[٩٤١] و رؤیا لبن[٩٤٢] و موافقت رأی او با وحی[٩٤٣] و این خصلت تلو وحی و نائب اوست.

پس وقتی که نبوت منقطع شد احق بالخلافة شخصی است که استعداد او شبیه به استعداد انبیاء است. آن حضرت  ج فرموده است: «مَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ عَلَى رَجُلٍ خَيْرٍ مِنْ عُمَرَ»[٩٤٤] پس لابد است که خیریت او بر همه در وقتی از اوقات عُمْر او باشد و در آخر عمر خلیفه بود پس خلافت او حق باشد.

آن حضرت  ج دعاء کردند در حق فاروق: «عِش حميداً‌ ومت شهيداً»[٩٤٥]‌ پس اگر غصب و جور کرده باشد عیش حمید کجا میسرش شود؟.

آن حضرت  ج در احادیث مستفیضه تصریح فرموده است «خير القرون قرني ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ يَظْهَرُ الْكَذِبَ»[٩٤٦] پس اگر صدیق و فاروق و ذوالنورین غاصب و جائر می‌بودند و اکثر ناس اعانت می‌نمودند ایشان را بر ظلم و جور، اهل حق نمی‌بودند و قرن ایشان بد ترین قرنها می‌بود. و اما اجتماع امت مرحومه بر ضلالت از آن جهت که اجماع واقع شد بر خلافت صدیق و فاروق و همه امت با ایشان بیعت کردند معامله رعیت خلیفه با ایشان به جا آوردند و به لفظ خلیفه و امیرالمؤمنین نداء کردند پس اگر ایشان حقیق بالخلافة بودند فهو المطلوب و اگر نبودند همه عاصی و فاسق و کاذب و ضال شدند و بدترین خلق الله باشند و لازم باطل است، زیرا که خدای تعالی فرموده است: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ [آل‌عمران: ١١٠]. «و قال رسول الله  ج: لا تجمتع أمتي على الضلالة[٩٤٧] وقال: خير القرون قرني»[٩٤٨].

و از آن جهت که متکلمان به کلمهء‌ اسلام متفق‌اند بر آنکه امام به حق بعد آن حضرت  ج صدیق بود یا مرتضی؟ پس حق خارج نیست از این دو قول و مرتضی ترک کرد منازعت با صدیق پس متعین شد که حق صدیق است، زیرا که ترک منازعت خالی از دو حال نیست یا این است که بنا بر تقیه بود یا بغیر تقیه؟ تقیه باطل است، زیرا که حضرت مرتضی س بعد آن حضرت  ج عاجز نبود به وجهی که امکان مقاومت صدیق س نداشته باشد از این جهت که شجاع بود بالاتفاق و بنو‌هاشم با او بودند و ابوسفیان رئیس بنی عبدالشمس با او موافق شده بود و زبیر با او بود و حضرت فاطمه ل با علو منصب و قرابت خود زوجه‌ی او بود و این اَدعی دواعی است قبول ریاست او را، و نفوس عوام مطمئن‌اند به آنکه خلافت در اقارب خلیفه اول باشد.

و اگر به غیر تقیه ترک منازعت نمود عصیان پیغامبر و خیانت در حق امت کرده باشد و عاصی و خائن لائق امامت نبود.

و اگر شیعه گویند که هفتاد هزار از عرب با صدیق بیعت کرده بودند و عرب از بیعت خود رجوع نمی‌کنند باطل است، زیرا که هفتاد هزار با مرتضی س در ایام خلافت او بیعت نموده بودند باز رجوع کردند باز بیعت هفتاد هزار در یک دفعه نبود در بیعت اول بجز چند تن بیعت نکرده بودند پس عاصی شد بترک منازعت قبل بیعت اول و بعد از آن قبل تمام امر.

و اگر گویند مشغول بود به ماتم پیغمبر! گوئیم: عاصی شد به ترک مصلحت عامه برای کارهای که فائده آن مترتب نشد.

و از آن جهت که امت متفق است بر آنکه امام حق بعد آن حضرت  ج یکی از این دو کس بود پس می‌گوئیم که مرتضی س امام نبود، زیرا که متواتر شد که در ایام خلافت خود مکرّر گفت: «خير هذه الأمة أبو بكر ثم عمر»[٩٤٩]. و این قول او خالی از سه احتمال نیست:

قلب او با زبان موافق بود در این قول، وهو الحق وبه یثبت المطلوب. یا می‌دانست خلاف او لیکن بغیر ضرورت و بغیر تقیه با جمعی این سخن می‌گفت و با جمعی خلاف این پس او مدلّس و خائن واِمَّعَه (دو رو) باشد، و مدلس و خائن و اِمعه لائق امامت نباشد. یا تقیه بود و تقیه در خلافت وجهی ندارد.

و مع هذا اگر اکراهی بوده است می‌بایست که بر قدر اکراه اکتفا می‌کرد و چندین مبالغه نمی‌نمود و اگر تقیه با وجود خلافت و شجاعت و شوکت و قیام به قتال جمیع اهل ارض جائز باشد می‌توان گفت که با جمعی که با شیخین ب بد می‌بودند در خفیه بناء بر تقیه انکار شیخین ب می‌نمود پس کلام خیر الأمة متحقق است (که آن حضرت  ج فرمودند: بهترین این امت ابوبکر است و پس از او عمر) و خلافِ او، او تقیه.

و می‌توان گفت که اظهار اسلام و نماز پنجگانه خواندن و از دوزخ ترسیدن همه بنا بر تقیه مسلمین بود و شک نیست تنفّر قوم به ترک اسلام اشد بود از تنفر به سبب انکار شیخین پس امن از اسلام او بر خاست چه جای امامت و این همه به قَباحاتی می‌کشد که هیچ مسلمانی خیال آن نمی‌تواند کرد پس ثابت شد که خلافت حق صدیق بود و بعد از آن حق فاروق بهمین دلیل بعینه.

و از آن جهت که خلافت خارج نیست از دو شخص صدیق س و مرتضی س لیکن مرتضی بعدآن حضرت  ج خلیفه نبود پس متعین شد صدیق برای خلافت.

دلیل بر آنکه حضرت مرتضی بعد آن حضرت  ج خلیفه نبود آن است که انعقاد خلافت به نص شارع می‌باشد یا به بیعت یا به تسلط. اقوال امت از این سه بیرون نیست و هر سه در مرتضی مفقود بود و در صدیق موجود. اما بیعت و تسلط خود ظاهر است و اما نص پس از آن جهت که اگر نصی در خلافت حضرت مرتضی س می‌بود نزدیک او یا نزدیک کسی از صحابه چون دیدند که خلافت از مرتضی صرف کردند و برای غیر او منعقد ساختند البته اظهار آن نص می‌کردند و ساعی خلافت را در این کار الزام می‌نمودند و الا عاصی می‌شدند و عادت قاضیه است به آنکه صورت آن الزام نقل کرده می‌شد خصوصاً ‌بعد موت شیخین و قیام مرتضی س به خلافت و وقوع مشاجرات عریضه و در این صورت البته مرتضی به آن نص مطلع می‌شد و انکار نص نمی‌کرد لیکن حضرت مرتضی انکار نص برای خود کرده است.

و اما ارتفاع امن از احکام شرع از آن جهت که اگر خلافت صدیق و فاروق حق نباشد و به غصب و جور آن را گرفته باشند ایشان و معاونان ایشان فاسق و ضالّ باشند و اگر چنین باشد از قرآن و سنن امن بر خیزد، زیرا که قرآن جمع کرده شیخین است بر دست اعوان ایشان و سنن اکثر از شیخین و اعوان ایشان مروی است و غیر ایشان چون سکوت کردند از نهی منکر، آن سکوت بناء بر تقیه بود یا به غیر تقیه اگر بغیر تقیه بود افسق خلق الله بودند و اگر بنا بر تقیه سکوت کردند هر چه ایشان بر آن موافقت کردند در آن نیز متهم به تقیه‌اند و هر چه در آن مخالفت کردند و پوشیدند آن غیر مرضی است لقوله تعالی: ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗا [النور: ٥٥].

و معهذا در این صورت تعارض من غیر ترجیح عارض می‌شود پس حجتی به دست امت باقی نماند پس ایشان مهمل ماندند و تبلیغی به ایشان واقع نشد.

پس اگر شیعه گویند حقیقت قرآن را دانستیم از تلاوت ائمه آن را. گوئیم: یحتمل که بنا بر تقیه باشد و اگر گویند بنا بر حفظ الهی کما قال: ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ [الحجر: ]. گوئیم: از اینجا معلوم شد که بر حفظ الهی اعتماد می‌توان نمود پس امام معصوم چرا لازم شود.

اگر گویند حقیت ائمه دانستیم به معجزه. گوئیم: نقل هیچ معجزه به طریق تواتر یا شهرت یا استفاضه ثابت نشد و اگر چیزی از کرامت ثابت است به طریق واحد بغیر تحدّی است و مثل آن از شیخین منقول است.

این سخن را اندکی کشاده تر باید دانست قیام حجت تکلیف بغیر معرفت مُکلَّف بِه صحیح نیست و آن معرفت بدون نقل از صاحب شرع صورت نه بندد و چون عقل را در پی تفصیل نقل فرستیم بالضروره حکم کند به آن که نقل بر دو نوع می‌تواند بود نوعی که در شرع آن را برهان می‌توان گفت عندکم فیه من الله برهان. و یقینی که مأخوذ در شرائع است نه یقینی که متکلمان زبان به آن می‌کشایند به این نوع از نقل مربوط است و تسنن و ابتداع بر موافقت و مخالفت آن نوع منوط، و تفرّق محرم و اختلاف قبیح اختلاف امت است در این نوع ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ [آل‌عمران: ١٠٥]. و حدیث: «مَنْ أَحْدَثَ فِي دِينِنَا مَا لَيْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ»[٩٥٠] محمول است بر این نوع و این نوع عبارت است از نص صریح کتاب الله، و حدیث مشهور حضرت سرور انبیاء علیه الصلاة والسلام که به طریق متعدده به روایت رجال عن رجال فی کل طبقة به هم رسد. و در حکم حدیث مشهور است خبر واحد که قرائن آن را به مرتبهء یقین رساند و این قرائن مفهوم مخالف و موافق کتاب الله باشد یا حکم صریح عقل بر حسب مضمون خبر یا قیاس بر اصول شتی و مانند آن و اجماع امت مرحومه خصوصاً اجماع طبقه اولی از امت و قیاس جلی بر این امور مذکور و نوع دیگر در اخبار آحاد که در دار و گیر اختلاف علماء در تصحیح وتضعیف افتاده واقیسه‌ی متعارضه و اخبار متخالفه که امت در تطبیق آن‌ها شذر و مذر رفته‌اند و استدلالات ضعیفه که عقول در رد و قبول آن گفتگو کرده و حکم این نوع آن است که در این مسائل همت خود را به موافقت صاحب شریعت صرف باید نمود هر چه بعد استفراغ جهد مظنون ما باشد بر آن عمل باید کرد این حکم کلی نیز به اجماع امت در یافته‌ایم مختلفان در این نوع همه مصیب‌اند یا یکی مصیب و دیگر‌ی مخطی معذور. بناءً علی اختلافهم فی ذلک علی قولین تفسیق را در اینجا مجال نیست و اختلاف امت در این نوع رحمت است وسعت است و این نیز به ضرورت حکم عقل معلوم است که متأصل در تکلیف نوع اول است. و قسم رابع از نوع اول که قیاس جلی است متفرعست بر سه قسم:

اول کسیکه خلافت شیخین بلکه مشائخ ثلاثه را منکر است و این بزرگواران را به فسق و کفر مطعون می‌سازد -خاک در دهن او- در حقیقت تیشه بر پای دین زده است و خلع ربقه دین از رقبه خواسته است، زیرا که کتاب الله جمع شیخین است و سبب اتفاق عالم بر‌ آن ذوالنورین است. اگر ایشان خلافت را به غصب و جور گرفته بودند و منصوص علیه بالخلافة را ترسانیده بودند و فریضه‌ی از فرائض الله ترک کردند افسق خلق الله باشند و بد ترین ناس و همچنان معاونان ایشان پس نقل هر واحد از ایشان قابل اعتماد نماند.

و اگر تواتر را اعتبار کنیم[٩٥١] مطلب ما حاصل است، زیرا که ثبوت خلافت این عزیزان به نقل متواتر متحقق است. و اگر نقل چند کس که به زعم این ملحدانِ منکرِ خلافت خلفاء بودند بشنویم از آن نام برده‌ها نقل قرآن و احکام ثابت نشد و نه به طریق خبر واحد و اگر بالفرض مروی باشد به ضعیف ترین نقل خواهد بود که هیچکس از مَهَره علم آن را نمی‌داند و به این قدر نوع اول از نقل به هم نمی‌رسد و احادیث مشهوره نقل مشائخ ثلاثه و اعوان ایشان و قائلان به خلافت ایشان است پس نقل هر واحد از ایشان قابل اعتماد نباشد و اگر تواتر را معتمد سازیم تیر ایشان هم در سینه ‌ایشان باز گشته باشد ﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ.

و اجماع امت کلمه ایست مجمل چون آن را بر شگافیم در غیر زمان خلفای ثلاثه متحقق نشده و به غیر حکم ایشان منعقد نگشته پس آن را هیچ اعتبار نباشد.

بالجمله در دست ما هیچ چیز از شریعت آن حضرت  ج از نوع اول نباشد و امت به ظنون خود‌ها عمل کنند ثبوت عمل به مظنون در جزئیات شریعت ثابت نیست الا به اجماع طبقهء اولی پس آن نیز متحقق نباشد پس هیچکس الیوم مکلف به حکم شرعی نیست لعنة الله والـملائكة والناس اجمعين علي هذه العقيدة الباطلة. اما مخالفت حکم عقل صراح از آن جهت که بعثت آن حضرت  ج به شریعت غرا نعمت عظیمه و لطف جسیم است و قتال بنی آدم که لذاته قبیح بود برای همین مصلحت تجویز کرده شد پس اگر تمام امت آن حضرت  ج بعد وی از ایمان برآمده باشند و راه ضلالت پیموده مگر جمعی اندک در غایتِ قلّت این نعمت نعمت عظیمه نباشد و قتال برای همین فائده که در زمان آن حضرت  ج مسلمان شوند و عنقریب از ایمان بر آیند یا برای صورت اسلام بدون آنکه در آخرت نفعی دهد غِبن عظیم بود و قبح فاحش و اگر ایشان یا اکثر ایشان بر حق بودند چرا انکار منکر نکردند و چرا تسلیم جائر و غاصب نمودند؟

در این مقام عقل خود را اند کی حکم باید ساخت آن مجاهده‌ها که جناب نبوی  ج در پی اعلاء کلمه‌ی اسلام کشیدند برای همین قدر بود که جماعه مسلمین از یک درِ اسلام در آیند واز درِ دیگر بدر روند و این قدر آدمیان را که کشتند و غارت کردند و نساء و ذریه‌ی ایشان را اسیر گرفتند برای همین بود که تلفظ به لفظ اسلام کنند و در آخرت بهره نیابند؟

و اگر شیعه گویند که آن حضرت  ج به استخلاف مرتضی س و اولاد او خیریت جمیع مسلمین اراده فرموده در دنیا و آخرت و ایشان به اختیار خود به اخافة امام بر خود ستم کرده‌اند جواب می‌گوئیم: مقتضای صراح عقل‌ آن است که ترتیب موجودات و تسلط بادشاهان و مانند آن بر حسب عنایت اولی اصل است به منزلهء طعام و الهام علوم حقه و سنن راشده برای اصلاح عالم در دل ازکی خلق الله و از آنجا اجرای آن علوم در دل حواریین و از آنجا در دل عوام ناس طبقةً بعد طبقةٍ اصلاح است به منزلهء نمک در طعام پس شرائع همه به‌اندازهء استعدادات کائنات خارجی واقع است هرگز در حکمت حکیم اعلی جلّ مجده گنجائش ندارد که مدار تحقق لطف الهی که مقتضی ارسال حضرت پیغامبر ما بوده است  ج بعد خلافت مرتضی و اولاد او تا دامان قیامت منصور نشوند و هیچ گاه خلافت ایشان علی وجه‌ها صورت نگیرد بلکه از میان ایشان هر که دعوت بخود کند و سر بقتال بر آرد مخذول بلکه مقتول گردد خدای تعالی می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ سَبَقَتۡ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٧١ إِنَّهُمۡ لَهُمُ ٱلۡمَنصُورُونَ ١٧٢ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ١٧٣ [الصافات: ١٧١-١٧٣].

«وللخلفاء الذين هم خلفاء الأنبياء حقاً أسوة الـمرسلين فهم الـمنصورون وهم الغالبون».

ممکن است که به نماز امر فرمایند و هزاران هزار توفیق یابند و نماز خوانند و به این سبب به مراتب عالیه رسند و بعضی اشقیاء که شقوت او در عنایت اولی محتوم شده امتثال آن امر نکند و از فیض عام محروم ماند. و ممکن نیست که چیزی فرمایند که هیچ گاه هیچکس آن را عمل نکند. و از آن جهت که جریان افعال خدای تعالی در عالم بر نسق واحد دلالت بر بعضی معانی دقیقه می‌فرماید اگر آن را بر سنة الله حواله نمائیم بجا است و اگر لزوم عقلی نیز تقریر کنیم روا است و لهذا متکلمان در الهیات از نظام احسن که در عالم مراعات ثباتِ واجب الوجود قادر مختار علیم قدیر کرده‌اند و در نبوات ظهور معجزه بر طبق دعوای پیغامبر مثبت نبوت قرار داده‌اند نظیر آن از محسوسات دلالت شیر پستان بر سبق ولادت و دلالت خصب و رَیع اراضی بر سبق غیث و دلالت نقاهت است بر مرض و دلالت جراحت است بر جرح الی غیر ذلک پس لطف خدای تعالی که سبب بعث پیغامبر ما  ج شده است در اول حال کاری کرد که اتفاق طائفه بر قبول دعوت توحید و انکار شرک و مشرکان به ظهور آمد پیش از هجرت، بعد از آن کاری فرمود متفرع بر این کار و آن جهاد اعداء الله است اولاً‌ و دخول افواج بنی آدم فی دین الله آخراً، ‌بعد از آن کاری دیگر نمود متفرع بر این کار و آن ازالهء دولت کسری و قیصر است بر دست شیخین ب.

پس دین حق از امت مرحومه بر جمیع ادیان ظاهر شد بعد از آنکه آن حضرت  ج به آن همه در هر حال بشارت می‌دادند و ترغیب می‌فرمودند پس این نسَقی است واحد مانند نهال نشانیدن و بر آمدن اغصان و اوراق اولاً و بر آمدن ازهار ثانیاً ‌و خروج ثمار ثالثاً، ‌و مانند طفلی و جوانی و کهولت آدمی و ترتیب هر یکی بر دیگری چون این نسق واحد دیدیم دانستیم همان لطف است که ساعت به ساعت آثار او ظاهر می‌شود پس حقیقت خلافت خلفاء از این نسق واحد عقل به طریق حدس ادراک کرد چنانکه از ترتیب ازهار و ثمار می‌شناسیم که قصد باغبان ثمر بود و آن لطف باغبان که نشاندن نهال را تقاضا کرده بود همان لطف بعینه متقاضی ازهار و ثمار گشته همچنان نزول قرآن آیات آیات بعد از آن سوره سوره مرتب شدن بعد از آن همه در مصاحف جمع گشتن نسقی است واحد همچنان اصل علوم احکام از سینهء مبارک آن حضرت  ج بروز فرمودن بعد از آن به لحوق قیاس و اجماع مورّق و مثمر شدن و همچنان علم احسان از صدر شریف آنجناب علیه الصلاة والسلام جلوه نمودن و بعد از آن در خلفاء آن علوم احسانیه گُل کردن همه ترتیب واحد متناسق يبشِّر أوله بآخره ويدل آخره علی أوله.

و از آن جهت که مسلمین همه باخلفاء بیعت نمودند و متفق شدند بر خلافت ایشان بعد از آن بر دست ایشان قتال مرتدین اولاً‌ و جهاد فارس و روم ثانیاً‌ متحقق شد قرآن به اهتمام ایشان مجموع و متفق علیه گشت و کفر از بلاد شام و عراق و یمن برخاست و حدود جاری شد، نماز و روزه و تلاوت قرآن و اتفاق مسلمین هر یک دیگر پدید آمد و آنچه که پیش از بعثت آن حضرت  ج نامی و نشانی از وی نشنیده بودیم به محض تسبب وی  ج ظاهر شده بود و در جمیع اقطار ارض فاش گشت در این قدر خود اتفاق واقع است پس عقل صراح که به کدورت تعصب مکدر نشده باشد حکم می‌نماید که این خلافت حق است و عصیان پیغامبر در عقد آن واقع نشد و در مقاصد خلافت قصوری روی نداد، زیرا که اصل در اتفاق سواد اعظم از امت مرحومه موافقت امر پیغامبر است و عدم عصیان او و پیغامبر ایشان مکی است و قرآن که امام ایشان است مکی اگر اختلافی درمیان امت واقع شود به عارض هوا است یا به علت جهل. و عقل صراح می‌شناسد که پدید آمدن عارض هوا به مجرد وفات آن حضرت  ج بدون وقوع امری که اثارت قوت غضبیه ایشان کند به غایت بعید است و حقد متقدم که سبب این انحراف باشد غیر معلوم و جهل نص از سواد اعظم به غایت دور. و اگر ایشان از نص غافل بودند صاحب حق چرا اظهار حق نکرد و کدام خوف موجب ستر آن گشت سبحانك هذا بهتانٌ عظيم.

و خیریت افعال ایشان معلوم کردیم از موافقت آن‌ها به قرآن. عقل حکم می‌کند که این همه خیر است و حق است قطعاً‌ و مصلحت شرع در تأثیم این هزاران هزار در امری که رشد آن معلوم است به موافقت قرآن بسبب آنکه متصدی آن شخصی شد غیر شخصی هیچ نیست و ایجاب استخلاف شخصی که خلافت آن بودنی نیست کدام مصلحت است؟ اقارب و اعوان شخصی که خلافت از دست او رفت به هر حشیش متعلق می‌شوند و هر تیری که در ترکش ایشان است می‌اندازند دور نیست که حبّ جاه بر ادعاء غیر واقع حمل کند و بر اقدام خلاف جمهور دلالت فرماید.

قاعده عقل صراح آن است که بر ظاهر اعتماد کنند مگر آنکه قرائن قویه از آن ظاهر اعتماد کنند مگر آنکه قرائن قویه از آن ظاهر باز دارد مثلاً ‌دیدیم که آتش شعله می‌زند تا آنکه بر غلط حس خود مطلع نشویم با وجود جوهری که شبیه به نار می‌نماید به یقین بدانیم بمجرد احتمال قصد آن نه کردن و پختن طعام را بر آن موقوف نه گذاشتن محض دیوانگی است.

اما تناقض در مصلحت شرع از آن جهت که شیعه می‌گویند لطف واجب است بر خدای تعالی و لطف او تعالی تقاضا می‌فرماید که ملت را حافظی باشد و آن حافظ ملت لا بد است از آنکه عالم و معصوم باشد و معصوم غیر مرتضی نبود پس او امام باشد و ما مساعدت می‌کنیم در مقدمه اولی و ثانیه به تغیر.

ما می‌گوئیم که خدای تعالی متصف است به لطف کما قال: ﴿ٱللَّهُ لَطِيفُۢ بِعِبَادِهِۦ [الشوری: ١٩]. و وعده فرمود حفظ قرآن را ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ [الحجر: ٩]. و وعده او واجب الوقوع است و می‌گوئیم که لطف تقاضا می‌کند که ملت را حافظی باشد اما این حافظ سه چیز می‌تواند شد.

یکی آنکه خود متکفل حفظ باشد پس همیشه دفعةً ‌بعد دفعة تقریبی احداث فرماید از غیب به القاء در قلب مردی که امر کند به معروف و نهی از منکر، و القاء در قلب قوم انقیاد او را قال الله تعالى: ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ «وقال رسول الله  ج: يبعث في كل مائة في هذه الأمة من يجدد دينها»[٩٥٢].

دوم آنکه امت مرحومه را مِن حیث المجموع خاصیتی باشد که بر ضلالت مجتمع نشود كما قال رسول الله  ج: «لا تجتمع أمتي على الضلالة»[٩٥٣].

سوم شخصی را معین کنند که اقامت دین فرماید. و چنانکه شیعه می‌گویند که لطف گاهی ظهور امام معصوم است و آن اکمل انواع لطف است و گاهی وجود او به اخفاء و آن نیز از اصل لطف خالی نیست ما می‌گوئیم که: گاهی خدای تعالی هر سه نوع حفظ را جمع می‌فرماید و آن اکمل انواع لطف است و آن در ایام خلافت رحمت و خلافت نبوت است، و گاهی بر دو نوع اول اکتفا می‌نماید، زیرا که اصل لطف به آن مؤدّی می‌شود و در مقدمه ثالثه نیز مساعده می‌کنیم به نوعی از تغیر پس می‌گوئیم که اگر لطف الهی تعینِ شخصی را که حافظ ملت باشد تقاضا فرماید لا بد است از آن که مبشَّر به کثرت علوم و به علو درجه در آخرت باشد تا لطف تحقق گردد و عصمت به معنی که شیعه اثبات می‌کنند ضرور نیست ممکن است که در اول عمر کافر و فاسق باشد بعد از آن خدای تعالی توبه نصیب کند و به زبان پیغامبر اطلاع دهد که آخر حال او خیر است و تصریحاً و تلویحاً ‌حُسن حال و مآل او تعلیم فرماید لیکن اینجا شرطی دیگر مطلوب است و آن آن است که امام ظاهر و منصور بود، زیرا که اگر مختفی باشد تکلیف به اتباع شخصی مجهول که نه امر می‌نماید و نه نهی می‌کند لازم آید، و اگر مخذول بود و تقریب به خیر نباشد از نصب او بلکه تقریب به شر باشد و ترک نصب او اقرب باشد به لطف از نصب او، زیرا که در صورت اولی مواخذه نباشد به ترک واجب و فعل محرّم و در این صورت مؤاخذهخواهد بود.

بعد تمهید مقدمات می‌گوئیم که لا بد امام حق بعد وفاتآن حضرت  ج موجود بود اتفق علیه الموافق والمخالف و آن امام صدیق اکبر س بعد از آن فاروق اعظم س، زیرا که هر دو مبشر به علم و فلاح و صلاح بوده‌اند و ظاهر و منصور بودند نه حضرت مرتضی س، زیرا که اگر چه عالم بود و مبشر به بهشت بود ظاهر و منصور نبود.

و تحقیق این مسئله موقوف است بر تمهید نکته بدان اسعدک الله تعالی اشاعره گفته‌اند که احکام الله تعالی معلّل به اغراض نیست و این مسئله را به روشی سر داده‌اند که موسم آن باشد که در ارسال رسل و انزال کتب و نسخ شرائع سابقه و بر هم زدن عادات جاهلیت مصلحتی منظور نیست اراده که ترجیح احد المقدورین[٩٥٤] است کار خود کرده است و این قول به این صورت و هیئت مسلّم نیست آری غرضی که تکمیل ذات واجب کند فی نفسه منتفی است و مصلحتی که مرجع آن لطف عباد باشد مربوط ساختن بعضی مسببات به اسباب واقع است. اصل مذهب فقهاء چه صحابه و تابعین و چه من بعد ایشان معرفت علل احکام است به اعتبار مناسب و شناختن معانی مناسبه مثلاً حفظ نفس و مال و عقل و عرض و ملت ضروری دانسته‌اند و قصاص و حدود سرقت و شرب و قذف و ارتداد بر آن دائر ساخته‌اند و مشروعیت صلاة و صوم و زکاة و حج برای تهذیب نفس و خروج او از اسر بهیمیت و انبساط او در فضای ملکیت امری است مقرر و مفاسد کبائر ذنوب معقول. امام غزالی / در باب توبه چه قدر تصریح به آن کرده است[٩٥٥].

از این همه گذشتیم استقراء احکام و اعمال فطانت در آن بالجزم به معرفت مصلحت مطلوبه و مفسده‌ی مطروده مضطر می‌گرداند چنانکه در حجت بالغه[٩٥٦] اکثر آن مطالب تقریر نمودیم از این هم گذشتیم در قرآن و احادیث خبر بسیاری از مصالح و مفاسد مبین شد در باب ارسال رسل گفته‌اند.

﴿وَلَوۡ أَنَّآ أَهۡلَكۡنَٰهُم بِعَذَابٖ مِّن قَبۡلِهِۦ لَقَالُواْ رَبَّنَا لَوۡلَآ أَرۡسَلۡتَ إِلَيۡنَا رَسُولٗا فَنَتَّبِعَ ءَايَٰتِكَ مِن قَبۡلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخۡزَىٰ ١٣٤ [طه: ١٣٤].

و در حدیث قدسی آمده: «انّ الله خلق بنی آدم حنفاء وإن الشياطين احتالتهم»[٩٥٧].

و در حدیث دیگری آمده است: «وان الله مقَت عربهم وعجمهم»[٩٥٨]. و آن حضرت فرموده‌اند: «واني بعثتك لابتليك بهم وابتليهم بك»[٩٥٩]. و در حدیث وارد شده که مثَل آن حضرت  ج مثل منذِر جیش است[٩٦٠] و این مقدمات به وجهی شهرت یافته که سُنی بر قاعده خود که التزام مدلول حدیث مشهور است به اثبات آن مضطر می‌شود به حقیقت مذهب سنت نه قول اشعری است و نه قول ماتریدی هرچه حکم نص کتاب و حدیث مشهور و اجماع امت و قیاس جلی باشد همان سنت است و قائل به آن سنی، اشعری باشد یا غیر آن. ظنّ غالب فقیر آن است که غرض اشعری در این مسائل منوّع چند است که سورتِ مذاهب مخالف را به سبب آن منوع می‌شکند نه جزم به آنکه در شریعت چنین و چنین است چون این نکته به وجه اجمال مذکور شد باید دانست که سبب ارسال رسل و انزال کتب و تکلیف به احکام شرع لطف الهی است یعنی رسیدن افراد بنی آدم به کمال نوعی خود بدون این چیزها میسّر نمی‌آمد همان رحمت که باعث خلق نوع انسان شده بار دیگر بُرقع از روی خود کشاد و افاضه شریعتی فرمود که تکمیل افراد بشر نماید و ایشان را به کمال و جمال خویش رساند به همان می‌ماند که باغبان نهال می‌نشاند و تربیت او می‌کند در اول مرتبه اثر تربیت او نشستن تخم است در زمین و جذب کردن او آب و هوا را از اطراف و جوانب خود، و ثانیاً همان تربیت سبب ظهور شاخ و برگ درخت می‌شود، و ثالثاً ‌بعینه همان تربیت موجب وجود ازهار و ثمار می‌گردد. و نیز آن تربیت اولاً ‌سبب زیادت اجزاء درخت است و ثانیاً بعینه همان تربیت باعث تازگی اجزاء درخت و ظهور تخاطیط عجبیه در اوراق و ازهار او می‌گردد همچنان غذای که مدبر السموات والارض اولاً سبب زیادت اجزاء طفل ساخته است همان غذا ثانیاً ‌موجب ظهور جمال و حسن او و پدید آمدن حرکات و سکنات خاصه به نوع او گشته است پس تشریع تتمه تقدیر است و تکلیف شرع تتمه تکوین نوع است.

چون این نکته به خاطر نشست به اصل غرض پردازیم حق جلّ وعلا در کتاب عظیم می‌فرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ ٩ [الصف: ٩].

وقال تعالی: ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗا [النور: ٥٥].

وقال النبي  ج في حديث عدي بن حاتم وأبوذر والـمقداد وغيرهم حتی صار مشهوراً: «وليتمنّ الله هذا الأمر حتي يدخل في كل بيت من مدر أو وبر بعزّ عزيز أو ذلّ ذليل[٩٦١]. الفاظهم شتي والـمعني الـمشترك واحد».

دین حق همان است که ممکن شد و همان است که تمام شد و همان است که شرقاً و غرباً در بیوت وبَر و مدر در آمد و شک نیست که صدیق اکبر س و فاروق اعظم س و ذی النورین س مسلّط شدند بر روی ارض، و روم و فارس را فتح کردند و قرآن را جمع نمودند همان قرآن در تمام عالم شائع شده است و مسائل اجماعیه ایشان در جمیع آفاق منتشر گشته و اکثر اهل اسلام به مذهب سنت متمذهب شده‌اند چه محدثین و چه فقهاء و قراء و چه مفسرین و چه بادشاهان روی زمین. و بر سادات اهل بیت گاهی خلافت منتظم نه شد الا خلافت حضرت مرتضی س فقط، و معلوم است که حضرت مرتضی س در ایام خلافت خود چه دیده و چه کشیده و ایام خلافت حضرت مرتضی س به مذهب شیعه ایام ابتلاء و ایام تقیه و خوف بوده است و بعد از چهار سال که وی س به دار بقاء انتقال فرمود بنو امیه در اخفاء و استیصال امر او چه کوششها نموده‌اند و بعد از حضرت مرتضی س هیچگاه خلافت بر سیدی مستقر نشد خروج می‌کردند و در اول جمع رجال و نصب قتال کشته می‌شدند «إلی ان آذنت الدنيا بِصرم»[٩٦٢]. قائل به این مذهب همیشه مخذول و مطرود بوده است کما هو مصرّحٌ فی کلامه. حالا انصاف باید داد که دین ما ممکن است یا دین شیعه و متمّم طریقه ما است یا طریقه شیعه؟ لطف الهی به بعث پیغامبر علیه الصلاة والسلام و اشاعت دین او مطلوب بود مذهب اهل سنت را نتیجه داده‌است یا مذهب شیعه را افاده فرموده؟ نصب امامی مختفی خائف که اصلاً‌ بر عرض مذهب خود علی رؤوس الاشهاد قادر نشد لطف الهی است یا تسلیط بادشاهی که مانند شمس فی رابعة النهار ظهور فرماید و دین خود را به اعلان تقریر کند و شرق و غرب عالم را مسخّر حکم خود گرداند؟! مدار این لطف جسیم شیوع دین است در اقطار ارض یا نصب امام مختفی مخذول که سبب تأثیم جمیع عالم شود؟ اگر به فرض مدار این بشارات متواتره صورت اسلام باشد به غیر حقیقت آن لطف نباشد بلکه تدلیس باشد و ارادهء شر به طوائف بنی آدم.

سوال: اگر گوئی به این دلیل که تقریر کردی مدعا وقتی ثابت شود که مخالف در معارضهء آن دلیل‌های دیگر تقریر نکند لیکن شیعه گفته‌اند قال الله تعالی: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ [الأنفال: ٧٥]. و حضرت مرتضی س از أولوا الارحام ‌آن حضرت  ج بود نه صدیق اکبر، وقال تعالی: ¬﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ [المائدة: ٥٥].

و ائمه‌ى تفسیر صریح تصریح به آن کرده‌اند که اشارت به مرتضی س است «وقال النبي  ج يوم الغدير: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاهُ»[٩٦٣].

«وقال  ج يوم خرج الي تبوك: أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، إِلا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي»[٩٦٤].

«وقال  ج: إِنِّى تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِى»[٩٦٥].

این همه دلالت بر خلافت حضرت مرتضی س می‌نماید وزاد صاحب الاساس من الزيدية حديث: «الحسن والحسين إمامان قاما أو قعدا وأبوهما خير منهما»[٩٦٦].

جواب گوئیم: ظاهر به جانب ما است، زیرا که متصل وفات آن حضرت  ج این عزیزان متصدی امر خلافت شدند و جمهور اصحاب احکام خلافت ایشان را قبول نمودند و آثار جمیله بر خلافت آن بزرگواران مترتب گشت و مخالفی رایت خلاف نصب نکرد اتفاق سواد اعظم البته بر حق می‌باشد و عدول از حق نیست الا به عارض هوا یا به علت جهل، و وجود این هر دو در سواد اعظم به غایت بعید است و آنچه ایشان کردند همه خیر بود به دلالت قرآن و موافقت آن.

محمل اول سکوت قوم رضا و تسلیم است و خصم مدعی خلاف ظاهر است، زیرا که حاصل مذهب خصم تفسیق یا تکفیر جمیع امت مرحومه است خصوصاً ‌طبقه اولی از ایشان و هیچ چیز شنیع‌تر از آن نتواند بود. و دعوای نص است برای حضرت مرتضی س و هیچکس از صحابه آن را روایت نکرد و نه خود مرتضی س در خُطب و محاورات خود ایراد آن نمود و نه از اولاد او اثبات آن ظاهر گردید. و حاصل مذهب ایشان امامت است به معنای حجت معصومه مفترض الطاعت و اگر به این معنا ثابت می‌بود لا محاله فرقهء از فرَق اسلامیه اعتراف به آن می‌کرد.

باز می‌گوئیم علامت نوأیت (نو پیدائی) برین مذهب هویدا است که در اول ملت نبود بعد از آن شیئاً‌ فشیئاً ظاهر شدن گرفت بر صفت خوف و تقیه و هر چند زمان فترت پیش آمد آن عقیده محکم شدن گرفت تا آنکه کتب و دفاتر پرداختند.

باز می‌گوئیم سخافت ادله ایشان پیدا است که متشابهات قرآن و سنت را تتبّع کرده تأویل دور از کار اختراع نمودند که سیاق و سباق از آن اباء می‌نماید.

باز نکته بیان کنیم اگر آن حضرت  ج به فرض اول امر فرموده باشند کلمهء که بر خلافت حضرت مرتضی دلالت دارد بعد از آن متصل وفات خطبه خواندند در مناقب صدیق و امامت صلاة به صدیق تفویض فرمودند پس این متأخر ناسخ حکم پیشین بوده است یا صَرف آن کلام از ظاهر خودش بمعنی دیگر نموده‌اند، و اگر از این مقام نیز تنزل نمائیم گوئیم که آن حضرت  ج اعقل است از آنکه نداند که ذکر مناقب صدیق اکبر س قریب به وفات وی  ج و تفویض منصب امامت صلاة به صدیق س در آخر حال متمسک خلاف مدعا می‌تواند شد پس می‌بایست که امساک فرماید از آن و الا تدلیس و تلبیس باشد چون امساک نفرمود دانستیم که غرض آن حضرت  ج استخلاف مرتضی س نبود.

باز نکتهء دیگر می‌گوئیم در قرآن عظیم ذکر استخلاف مرتضی س به صریح لفظ واقع نشده است و نه در حدیث مشهور وارد شده به اعتراف موافق و مخالف، باقی ماند اشارهء خفیه کتاب و حدیث مشهور یا صریح خبر واحد که مخالف به روایت آن متفرّد است.

هرچه اشاره خفیه است قول سواد اعظم به صفتی که ذکر کردیم منع آن اشاره و صرف کلام بغیر آن می‌تواند کرد به اجماع منا و من مخالفینا.

و خبر واحد که در مقابله اتفاق کذا و کذا واقع شود غیر مسموع است باجماع منا ومن مخالفینا.

باز نکته دیگر می‌گوئیم بسیاری از ادله صریح نص نیست در استخلاف بلکه بیان استحقاق شخص کند استخلاف را، و حاصل آن ادله آن است که شخص فی نفسه کامل است و شروط خلافت در وی متوفر اگر اتفاق برآن واقع شود آن خلافت راشده خواهد بود و این نه عین استخلاف است و این ادله پیش ما موجود است برای هر یکی از صدیق و مرتضی.

و در مقدمهء معامله‌ى آن حضرت  ج با خلفاء آنچه امراء با منتظر الامارة می‌کنند قولاً ‌و فعلاً ‌ذکر کردیم چون فرمانروائی در خارج برای شخصی متحقق شد این ادله اثبات خلاف راشدهء ‌او خواهند کرد، زیرا که خلافت راشده دو جزو دارد یکی فرمانروائی و آن بالحس معلوم خواهد بود دیگر اهلیت فرمان روائی به اوصافیکه خدای تعالی در استعداد این شخص ودیعت نهاده است و آن بهمین نصوص معلوم خواهد شد و چون فرمانروائی در شخص متحقق نشد این ادله بر کمال شخص فی نفسه دلالت خواهند کرد نه بر ایجاب خلافت او پس این ادله خالی از غرض مستدل خواهد بود بالجمله این مقاله به منزله نقض اجمالی است ادله مخالف را و تنبیه جُملی است بر طریق تفصّی از اشکالات ایشان.

الحال متوجه جواب تفصیلی می‌شویم قوله تعالی: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ [الأنفال: ٧٥]. اگر انصاف را کار فرمائیم و نظر به سیاق و سباق آیه بر گماریم کالشمس فی رابعة النهار معلوم خواهد شد که خدای تعالی در این آیات فضائل مهاجرین و انصار بیان می‌فرماید و چون همه در مرتبه علیا از امت واقع‌اند امر می‌نماید به تواصل بایک دیگر مانند آنکه یک قبیله با یک دیگر می‌کنند در تأکد عیادت مریض و شهود جنازه و غیر آن و این منزله را از غیر ایشان به آن سلب می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلَٰيَتِهِم مِّن شَيۡءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُواْ [الأنفال: ٧٢].

الا در یک حکم که اگر استنصار کنند از عامه مسلمین بر کفار لازم است نصر ایشان اگر این نصر در میان نیاید فتنه‌ى عظیم بر خیزد که غلبه کفار بر مسلمین است و استیصال مسلمین رأساً.‌

بعد از این می‌فرماید: ¬﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ [الأنفال: ٧٥]. یعنی وجوب تواصل بین المهاجرین والانصار ناسخ تواصل ارحام نیست نگفتیم که تواصل ارحام بگذارید و تواصل مهاجرین و انصار پیش گیرید بلکه لزوم وصل ارحام بر طور خود است محکم غیر منسوخو تواصل بین المهاجرین والانصار مزاحمت آن ندارد هر دو واجب‌اند و هر دو مطلوب پس سیاق و سباق دلالت می‌کند که مراد از اَولی ببعض صله رحم است نه توارث و جمعی که توارث فهمیده‌اند آیه را از سیاق و سباق منقطع ساخته‌اند پس در این آیت مخالف را اصلاً جای ناخن زدن نیست لیکن زیغ و هوا ایشان را بر تأویل باطل حمل کرد گفتند «الآية عامةٌ في الأمور كلها لصحة الاستثناء ومنها الامامةُ وعلي من أولى الأرحام دون أبي بكر فهو أولى بخلافة رسول الله  ج». و عجب است که ازاهل عقل این کلام صادر شود[٩٦٧]، زیرا که غایت الامر آن است که مطلق باشد پرسیده شود أفي كذا أم في كذا؟ چنانكه گوئیم زید مقدم است بر عمرو سوال متوجه شود که در علم یا در نسب یا در شجاعت الی غیر ذلک پس یا با علامت اطلاق است یا نه اول مطلق است و ثانی مقید مطلق را حواله بر قرائن می‌کنند یا قید را صریحاً ‌ذکر می‌نمایند و صحت استثناء بر آن دلالت نمی‌کند، زیرا که اگر استثناء باشد مثلاً ‌گوئیم اولی اِلا فی کذا آنجا تقدیر مستثنی منه خواهیم کرد به قرینه مستثنی مانند «قرأت إلا يوم الجمعة معناها قرأت كل يوم الا يوم الجمعة ولو قلت قرأت كان اخباراً عن قراءةٍ ما كذلك هذا». و اگر این کلام صحیح باشد لازم آید که چون امامی بمیرد امامت را اولوا الارحام در میان خودها قسمت نمایند بمنزله مال ولا قائل به.

و این‌جا نکته ایست به غایتثمین در عالم دو سنت مسلوک بود:

یکی طریقه‌ی انبیاء صلوات الله تعالی علیهم که توارث در نبوت نیست حضرت موسی و هارون أ از سبط لاوی مبعوث شدند و حضرت یوشع ÷ از سبط بنیامین باز حضرت داود و سلیمان أ از سبط یهودا هکذا و هکذا.

و یکی طریقه ملوک چنانکه در تواریخ سلاطین به تواتر معلوم کرده باشی که بادشاهی می‌میرد و شخصی از اولاد او بر سلطنت می‌نشست و اگر دیگری بادشاهی می‌خواست وارثِ ملک اولاد را دانسته به جنگ بر می‌خاستند و او را دفع می‌ساختند مگر آنکه غالب آید وحینئذٍ دولت از خاندان بادشاه اول بیرون می‌رفت.

و خلافت نبوت دو احتمال دارد: یکی آنکه به نبوت ملحق شود و توارث در آن جاری نگردد. دوم آنکه به بادشاهی راجع شود به مقتضای طبیعت بشر توارث در آن جاری کنند اگر به نبوت ملحق سازند کسی را خلیفه باید کرد که متمّم کارهای نبوت باشد و اگر از قبیل بادشاهی گیرند نفوس و طبائع ایشان به اقامت وارث میل کند چون دیدیم که همه بر خلاف سنت مستمره در ملوک عمل کردند دانستیم که مراد ایشان اقامت سنتصالحه انبیاء بود به این نکته عبد الرحمن بن ابی بکر ارشاد فرموده است در قصه استخلاف معاویه پسر خود را «حيث قال: سنة كسري وقيصر لا سنة أبي بكرٍ وعمر»[٩٦٨].

و اگر از این مقام تنزیل نمائیم گوئیم که ترک عادت مستمره نمودن دلیل است بر آنکه اینجا دلیلی قوی تر یافتند بر خلاف عادت مستمره با وجود رغبت طبائع در آن، قوله تعالی: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ [المائدة: ٨٨]. سیاق آیت ذکر مرتدین است و جهاد با ایشان و این معنی به اتفاق مفسرین در حق صدیق اکبر س است قاله قتاده والضحاك والحسن البصري[٩٦٩]. و حوادثی که در عالم پیدا شد اول دلیل است بر آن از میان مؤرخین کیست که یاد دارد که کسی در این مدد متطاوله به وصف جمع رجال نصب قتال با مرتدین نموده باشد سوای صدیق اکبر؟ و لفظ انما در کلام عرب برای دلیل جمله سابقه و تحقیق و تثبیت او می‌آید یعنی ای مسلمانان از ارتداد عرب و جموع متجمعه ایشان چرا می‌ترسید غیر از این نیست که کار ساز شما در حقیقت خدا است که الهام می‌کند و تدبیر امور با آن الهام می‌فرماید و رسول او که سر رشته ترغیب بر جهاد او در عالم آورده است و به دعای خیر دستگیر امت خود است و در ظاهر محققین اهل ایمان که به اقامت صلاة و ایتاء زکاة به وصف نیایش و خشوع متصف‌اند و اهلیت تحمل داعیه الهیه دارند و خدای تعالی بر دست ایشان اتمام اصلاح عالم می‌فرماید پس انما ولیکم بشهادت سیاق و سباق نازل است در باب صدیق اکبر و تعریض است به او و متابعان او و اگر به عموم صیغه متمسک شویم جمیع محققین را شامل است «ولهذا قال أبو جعفر محمد بن علي الباقر حين قيل له انها نزلت في علي قال هو من الـمؤمنين» اخرجه البغوي[٩٧٠].

«وقال جابر بن عبدالله نزلت في عبد الله ابن سلام لما هجره قومه»[٩٧١].

حالا زیغ این مبتدعان را تماشا کن که این سیاق و سباق را گذاشته در پی ترویج هوای باطل خود افتاده‌اند «قال الزيدي في الاساس: الـمعني لقوله والذين آمنوا عليٌّ وحده لوقوع التواتر بذلك من الـمفسرين وأهل التواريخ ورد بلفظ الجمع من باب اطلاق العام على الخاص ونظيره قوله تعالى: ﴿هُمُ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ [المنافقون: ٧]. والـمعني بها ابن اُبي وحده»[٩٧٢].

اما تواتری که به آن تفوّه می‌کند ممنوع است معنای تواتر آن است که جماعه عظیمه که تواطؤ ایشان عادةً‌ بر کذب ممتنع باشد به حس ادراک کرده باشند چیزی را و خبر دهند از آن ادراک خویش اینجا حس غیر سمع از صادق مصدوق نمی‌تواند بود هیچ حدیث مرفوع ثابت نیست چه جای تواتر؟ و اگر به مسامحه از لفظ تواتر اتفاق اراده کرده شود آن در حیز منع است لما مرّ عن جابر والباقر بلکه این تأویل امریست مختلف فیه تأمل می‌باید کرد در آن اگر بر قاعده باشد اخذ کنیم و اگر خلاف قاعده است رد نمائیم باز می‌گوئیم کدام ضرورت پیش آمده که از لفظ عام معنای خاص اراده می‌باید کرد به تخصیص آنکه از لفظ جمع مفرد را مراد باید گرفت این قسم تأویل بعید را قرینه قویه می‌باید و آن قرینه کجا است؟ آنچه ظن فقیر کار می‌کند آن است که بعضى مردم به طریق تعریض حضرت مرتضی س را از این لفظ فهمیده باشند و تعریض امر جدای است غیر تخصیص عام. اینجا عام بر معنای عموم خود باقی است مع هذا قرائن دلالت می‌نمایند بر دخول فرد واحد در عام بلکه بر آنکه سوق کلام برای او بوده است چنانکه در فصل تعریضات بسط نمودیم لیکن این شخص به سبب قلت معلومات خود به آن معنی آشنا نیست بر تخصیص فرود می‌آرد.

باز می‌گوئیم که اینجا تعریض وقتی راست بیاید که ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ حال واقع شود از ﴿يُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ تنها و آن قصه مخترعه مکرر از مرتضی واقع شده و کلاهما ممنوعان به سه وجه:

یکی آنکه ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ حال واقع شده بعد دو جمله متناسقه داخله در حیز صله و مبتنی بر ضمیر جمع که فاعل آن هر دو است پس ظاهر آن است که از هر دو جمله حال واقع شده باشد وحینئذ معنی مربوط نه گردد که ﴿يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ بخلاف آنکه گوئیم: «وهم خاشعون لله في اقامة الصلاة وايتاء الزكاة» یا گوئیم: «يقيمون الصلاة الـمفروضة ويؤتون الزكاة الـمكتوبة وهم راكعون مواظبونع لي النوافل».

دوم آنکه «يؤتون» صیغه مضارع است دلالت می‌کند بر استمرار تجددی پس اگر مقید شود به حال می‌باید که چندین دفعه ایتاء زکاة در حین رکوع به عمل آمده باشد و یک بار کفایت نمی‌کند ولا قائل به.

سوم آنکه توجیهی که ما اختیار کردیم ادخل است در تهذیب نفس و اوفق است به کتاب و سنت، زیرا که خشوع در وقت صلاة و صدقه مطلوب شرعی است و هزاران دلیل شرعی بر طلب آن دلالت می‌نماید و همچنان اقامت بر فرائض با مواظبت بر نوافل ممدوح است در شریعت و مدار افضلیت و اکملیت افراد بشر واقع شده بخلاف صدقه دادن در وقت رکوع که هیچ مناسبت با مقاصد شرعیه پیدا نمی‌کند الا آنکه فی الجمله دلالت دارد بر مسارعت در صدقات وحینئذٍ حُسن عبارت آن باشد که گویند «وهم يسارعون في الصدقة» خصوصیت رکوع را دخلی نیست که مدح دائر گردد بر آن.

باز اگر تسلیم نمائیم که آیت نازل شده است در شأن حضرت مرتضی س غایت دلالت آن است که حضرت مرتضی س ناصر مسلمین است والامر کذلک، زیرا که خدای تعالی مرتضی س را در مشاهد آن حضرت  ج توفیق عظیم کرامت فرمود تا امور عجیبه از وی به ظهور آمد مثل مبارزت در روز بدر و جنگ احد و قتل عمرو بن عبدود در غزوه خندق و فتح حصن در وقعه خیبر الی غیر ذلک و این نصر مسلمین بود خلافت از کجا مفهوم شد؟. و اگر شیعه گویند ولی به معنای متصرف است در امور مانند ولی مرأة در نکاح و ولی صبی در معاملاتِ او، و ضمیر خطاب برای امت است و ولی امت نمی‌باشد مگر امام. جواب گوئیم:

اولاً به نقض اجمالی اگر این آیت دال است بر امامت او فی الحال پس در حال حیات آن حضرت  ج امام باشد ولا قائل به و اگر معنی ولو بعد حین بفهمیم بر ما ناهض گردد (تأئید ما باشد)، زیرا که در وقتی از اوقات وهو وقت قیامه بالخلافة امام بحق بود.

و ثانیاً ‌بحَلّ هر جا در قرآن ولایت آمده معنی آن نصرت است فی الانفال: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلَٰيَتِهِم مِّن شَيۡءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُواْۚ وَإِنِ ٱسۡتَنصَرُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ فَعَلَيۡكُمُ ٱلنَّصۡرُ [الأنفال: ٧٢].

وفي الـمـائدة: ﴿لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ [المائدة: ٥١]. الی غیر ذلک خصوصاً‌ در این آیت سیاق و سباق جهرةً بر معنای نصرت دلالت می‌نماید، زیرا که در اول می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُ [المائدة: ٥٤]. و این اشارت به نصرت است بعد از آن می‌فرماید: ﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦ [المائدة: ٥٦].

و این صریح است در نصرت. انصاف بده که این دلیل فی نفسه دلالت بر وجوب خلافت حضرت مرتضی س می‌نماید یا به عارض هوا دفعاً بالصدر بر مدعاء دور و درازی فرود آورده‌اند.

(زیدى مى‌گوید:) قوله تعالی: ﴿لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ [البقرة: ١٢٤]. یعنی «الخلافة وأبوبكرٍ كان ظالـماً لأنه كان كافراً في أول عمره حتي بُعث النبي  ج ودعاه إلى الإسلام».

اصل قصه آن است که خدای تعالی خطاب فرمود به حضرت ابراهیم علیه صلوات الله وسلامه: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِيۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ [البقرة: ١٢٤]. اگر چه معنای امام پیشوا است نبی باشد یا خلیفه یا عالم مقتدا لیکن مراد در اینجا نبی است بلا شک پس معنی کلام این است که خدای تبارک وتعالی حضرت ابراهیم ÷ را نبی ساخت برای مردمان و مبعوث گردانید او را به سوی مردمان، وی صلوات الله علیه سوال نمود که بار خدایا از ذریت من جمعی از انبیاء گردان حق سبحانه فرمودند: نرسد وحی من یا نبوت من ظالمان را و در حکایت این ماجرا رد است بر مشرکان عرب به ابلغ وجوه که می‌گفتند: ﴿لَوۡلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنَ ٱلۡقَرۡيَتَيۡنِ عَظِيمٍ [الزخرف: ٣١]. چون معنای آیت دانسته شد می‌گوئیم: اینجا اصلاً ‌ذکر خلافت نیست و مدلول آیت با مسئله ما مساسی ندارد و ذکر نبوت و وحی است وعلی التسلیم لفظ ظالم حقیقةً بر شخصی منطلق است که در وقت وقوع مضمون جمله ظالم باشد نه بر شخصی که در زمانی که قبل اوست یا بعد اوست ظالم بود. اطلاق عصیر بر خمر یا خمر بر عصیر مجاز است بالاتفاق و ابوبکر صدیق س در وقت نیل خلافت ظالم نبود.

«قوله  ج: أَلا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِىَّ بَعْدِى»[٩٧٣]. اصل قصه آن است که آن حضرت  ج متوجه شد به غزوه تبوک و حضرت مرتضی س را در خانه گذاشت به جهت مصلحت خانهء خود از این وجه گونه ملالی بخاطر حضرت مرتضی بهم رسید که وقت جنگ چرا همراه آن حضرت  ج نباشد آن حضرت  ج فرمود: «أَلا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى». اخرج الترمذي والحاكم من حديث سعد «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ  ج يَقُولُ لَهُ خَلَّفَهُ فِى بَعْضِ مَغَازِيهِ فَقَالَ لَهُ عَلِىٌّ يَا رَسُولَ اللَّهِ خَلَّفْتَنِى مَعَ النِّسَاءِ وَالصِّبْيَانِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ  ج: أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نُبُوَّةَ بَعْدِى»[٩٧٤]. حاصل آن است که حضرت موسی ÷ در وقت غیبت خود از بنی اسرائیل بسوی طور حضرت هارون ÷ را خلیفه ساخت پس حضرت هارون ÷ جمع کرد در میان سه خصلت:

از اهل بیت حضرت موسی ÷ بود، و خلیفه او بود بعد غیبت ونبی بود. آن حضرت  ج چون مرتضی را خلیفه ساخت در غزوه تبوک مرتضی تشبّه پیدا کرد به حضرت هارون ÷ در دو خصلت اول خلافت در وقت غیبت و بودن از اهل بیت نه در خصلت ثالثه که نبوت است این معنی با خلافت کبری که بعد وفات آن حضرت  ج باشد هیچ ربطی ندارد، زیرا که آن حضرت  ج در هر غزوه شخصی را امیر مدینه مقرر می‌ساخت خلافت کبری دیگر است و خلافت صغری در وقت غیبت از مدینه (دیگر)، و اگر دلالت کند بر آنکه مرتضی حقیق است به آنکه تفویض امور به او فرمایند این معنی با مذهب ما خلاف ندارد و اگر مراد آن حضرت  ج خلافت کبری می‌بود تشبیه می‌داد به یوشع که خلیفه حضرت موسی ÷ بعد وفات او بود نه به حضرت هارون ÷، زیرا که حضرت هارون ÷ در وقت غیبت حضرت موسی ÷ به جانب طور خلیفه او بود نه بعد وفات او، موت حضرت هارون ÷ قبل حضرت موسی است به چند سال. حالا تعنّت شیعه باید دید که برای تصحیح این دلیل گفته‌اند «هذا يدل على أن جميع الـمنازل الثابتة لهارون من موسي ثابتةٌ لعليٍ من النبي  ج والا لـما صح الاستثناء ومن الـمنازل الثابتة لهارون من موسي استحقاقه للقيام مقامه بعد وفاته لو عاش لأنه لو عزله كان منفِّراً وذلك غير جائز علي الأنبياء‌». و نیز گفته‌اند من جملة «منازل هارون من موسي انه كان شريكاً له في الرسالة ومن لوازمه استحقاق الطاعة بعد وفاة موسي لو بقي فوجب أن يثبت ذلك لعلي إلا انه امتنع الشركة في الرسالة فوجب ان يبقي مفترض الطاعة على الأمة من غير رسالة وهذا معني الامامة». جواب می‌گوئیم: بمنزلة هارون من موسی نوعی از تشبیه است و معتبر در تشبیه اوصاف مشهوره مذکوره علی الالسنة است نه اوصاف دور و دراز، به همان می‌ماند که شخصی از زیدٌ ‌بمنزلة الاسد انیاب و وبَر بفهمد یا شرکت در سبعیت ادراک نماید مشهو از خصال حضرت هارون ÷ همان خصال ثلاث است هیچ عاقلی از مثل این کلام معنی استحقاق خلافت بعد وفات نمی‌تواند فهمید خصوصاً به این علاقه که از عدم استحقاق خلافت عزل لازم می‌آید و از عزل تنفر خلائق متحقق می‌شود بلکه می‌توان گفت که اگر هارون بعد موسی زنده می‌بود خلیفه نمی‌شد به خلافت اصطلاحی، زیرا که خلافت اصطلاحی غیر پیغامبر را لائق است نه پیغامبر را و می‌توان گفت که انقطاع کاری که به شرط غیبت تفویض نموده باشند عزل نیست بلکه تمامی آن کار است مثل آنکه اگر گویند فلان کار کرده بیا و وی کرده آمد و می‌توان گفت استحقاق طاعت در انبیاء به جهت نبوت است چون نبوت را از میان مستثنی ساختند هر چه به جهت نبوت باشد آن هم مستثنی شد و اکثر امت مرتبهء که امامت است بمعنی معصوم مفترض الطاعة اثبات نمی‌کنند بل مفهوم آن محصل نمی‌شود بنای کلام بر آن نهادن چه قدر از انصاف دور است؟.

قوله  ج يوم غدير خُم[٩٧٥]: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» اصل قصه آن است که آن حضرت  ج حضرت مرتضی س را به جانب یمن فرستاد وآنجا در میان حضرت مرتضی و لشکریان او خشونتی واقع شد چون در حجة الوداع بخدمت آن حضرت  ج وی و اصحاب او مشرف شدند لشکریان او پیش آن حضرت  ج شکایت عرض نمودند و آن حضرت  ج چند روز توقف فرمود و از حضرت مرتضی س حقیقت حال استفسار نمود چون اصل قصه بخاطر منقّح شد و تعنّت لشکریان معلوم گردید در اثنای رجوع از حجة الوداع خطبه بر خواند در امر به رعایت صله اهل بیت و در آخر خطبه در بعض روایات مروی است که زجر فرمود از خشونت با مرتضی وامر نمود به دوستی او. أخرج مسلم من طريق اسمعيل بن ابراهيم «عن أبي حبان عن يزيد بن حبان قَالَ انْطَلَقْتُ أَنَا وَحُصَيْنُ بْنُ سَبْرَةَ وَعُمَرُ بْنُ مُسْلِمٍ إِلَى زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ فَلَمَّا جَلَسْنَا إِلَيْهِ قَالَ لَهُ حُصَيْنٌ لَقَدْ لَقِيتَ يَا زَيْدُ خَيْرًا كَثِيرًا رَأَيْتَ رَسُولَ اللَّهِ  ج وَسَمِعْتَ حَدِيثَهُ وَغَزَوْتَ مَعَهُ وَصَلَّيْتَ خَلْفَهُ لَقَدْ لَقِيتَ يَا زَيْدُ خَيْرًا كَثِيرًا حَدِّثْنَا يَا زَيْدُ مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ  ج قَالَ: يَا ابْنَ أَخِى وَاللَّهِ لَقَدْ كَبِرَتْ سِنِّى وَقَدُمَ عَهْدِى وَنَسِيتُ بَعْضَ الَّذِى كُنْتُ أَعِى مِنْ رَسُولِ اللَّهِ  ج فَمَا حَدَّثْتُكُمْ فَاقْبَلُوا وَمَا لاَ فَلاَ تُكَلِّفُونِيهِ ثُمَّ قَالَ قَامَ رَسُولُ اللَّهِ  ج يَوْمًا فِينَا خَطِيبًا بِمَاءٍ يُدْعَى خُمًّا بَيْنَ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ وَوَعَظَ وَذَكَّرَ ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ أَلاَ أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِىَ رَسُولُ رَبِّى فَأُجِيبَ وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ. فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ: وَأَهْلُ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى. فَقَالَ لَهُ حُصَيْنٌ وَمَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ يَا زَيْدُ أَلَيْسَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ قَالَ نِسَاؤُهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَلَكِنْ أَهْلُ بَيْتِهِ مَنْ حُرِمَ الصَّدَقَةَ بَعْدَهُ. قَالَ وَمَنْ هُمْ قَالَ هُمْ آلُ عَلِىٍّ وَآلُ عَقِيلٍ وَآلُ جَعْفَرٍ وَآلُ عَبَّاسٍ. قَالَ كُلُّ هَؤُلاَءِ حُرِمَ الصَّدَقَةَ قَالَ نَعَمْ»[٩٧٦].

این قدر خود صحیح است مذکور در صحیح مسلم در زیادت قصه امرِ ناس به موالاة مرتضی س اینجا مذکور نیست و اهل حدیث در آن زیادت مختلف‌اند طائفه‌ای صحیح دانند وطائفه‌ی غریب مطلق و میل بندهء ضعیف به آن است که این زیادت نیز صحیح است لیکن نه به درجهء حدیث مسلم.

أخرج الحاكم من طريق سليمان الاعمش «عن حبيب بن أبي ثابت، عن أبي الطفيل، عن زيد بن أرقم س قال: لـما رجع رسول الله  ج من حجة الوداع ونزل غدير خم أمر بدوحات فقمن، فقال: كأني قد دعيت فأجبت، إني قد تركت فيكم الثقلين: أحدهما أكبر من الآخر، كتاب الله تعالى، وعترتي، فانظروا كيف تخلفوني فيهما، فإنهما لن يتفرقا حتى يردا علي الحوض ثم قال ان الله  مولاي وأنا ولي كل مؤمن ثم أخذ بيد علي فقال من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وذكر الحديث»[٩٧٧].

وأخرج الحاكم من طريق سلمة بن كهيل «عن أبيه عن ابي الطفيل انه سمع زيد بن أرقم يقول نزل رسول الله  ج بين مكة والـمدينة عند سمُرات[٩٧٨] خمس درجات عظام فكنس الناس ما تحت السمرات ثم راح رسول الله  ج عشيةً‌ فصلي ثم قام خطيباً‌ فحمد الله واثني عليه وذكر ووعظ فقال ماشاء الله ان يقول ثم قال: أيها الناس إني تاركٌ فيكم أمرين لن تضلوا ان اتبعتموهما وهما كتاب الله واهل بيتي عترتي ثم قال أتعلمون اني أولى بالـمؤمنين من أنفسهم ثلاث مراتٍ قالوا: نعم فقال رسول الله  ج: من كنت مولاه فعليٌ‌ مولاه»[٩٧٩].

وأخرج الحاكم «عن بريدة الأسلمي س قال: غزوت مع علي إلى اليمن فرأيت منه جفوة فقدمت على رسول الله  ج فذكرت عليا فتنقصته، فرأيت وجه رسول الله  ج يتغير، فقال: يا بريدة، ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم ؟ قلت: بلى يا رسول الله، فقال: من كنت مولاه، فعلي مولاه»[٩٨٠].

واخرج الحاكم والترمذى نحوه «عن عمران بن حصين س قال: بعث رسول الله  ج سرية و استعمل عليهم علي بن أبي طالب س فمضى علي في السرية فأصاب جارية فأنكروا ذلك عليه فتعاقد أربعة من أصحاب رسول الله  ج إذا لقينا النبي  ج لأخبرناه بما صنع علي قال عمران: و كان الـمسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول الله  ج فنظروا إليه و سلموا عليه ثم انصرفوا إلى رحالهم فلما قدمت السرية سلموا على رسول الله  ج فقام أحد الأربعة فقال: يا رسول الله ألم تر أن عليا كذا و كذا فأعرض عنه ثم قام الثاني فقال مثل ذلك فأعرض عنه ثم قام الثالث فقال مثل ذلك فأعرض عنه ثم قام الرابع فقال: يا رسول الله ألم تر أن عليا صنع كذا و كذا فأقبل عليه رسول الله  ج و الغضب في وجهه فقال: ما تريدون من علي إن عليا مني و أنا منه و ولي كل مؤمن»[٩٨١].

وأخرج الحاكم «عن عمرو بن شاس الأسلمي، وكان من أصحاب الحديبية، قال: خرجنا مع علي س إلى اليمن فجفاني في سفره ذلك حتى وجدت في نفسي، فلما قدمت أظهرت شكايته في الـمسجد حتى بلغ ذلك رسول الله  ج قال: فدخلت الـمسجد ذات غداة، ورسول الله  ج في ناس من أصحابه، فلما رآني أبدني عينيه، قال: يقول: حدد إلي النظر حتى إذا جلست، قال: يا عمرو، أما والله لقد آذيتني فقلت: أعوذ بالله أن أؤذيك يا رسول الله، قال: بلى، من آذى عليا فقد آذاني»[٩٨٢].

واخرج الحاکم «عن أبي سعيد الخدري س قال: شكا علي بن أبي طالب الناس إلى رسول الله  ج فقام فينا خطيبا، فسمعته يقول: أيها الناس، لا تشكوا عليا فوالله إنه لأخشن في ذات الله وفي سبيل الله»[٩٨٣].

واخرج الترمذي «عَنِ الْبَرَاءِ قَالَ بَعَثَ النَّبِىُّ  ج جَيْشَيْنِ وَأَمَّرَ عَلَى أَحَدِهِمَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طَالِبٍ وَعَلَى الآخَرِ خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ وَقَالَ: إِذَا كَانَ الْقِتَالُ فَعَلِىٌّ. قَالَ فَافْتَتَحَ عَلِىٌّ حِصْنًا فَأَخَذَ مِنْهُ جَارِيَةً فَكَتَبَ مَعِى خَالِدٌ كِتَابًا إِلَى النَّبِىِّ  ج يَشِى بِهِ. قَالَ فَقَدِمْتُ عَلَى النَّبِىِّ  ج فَقَرَأَ الْكِتَابَ فَتَغَيَّرَ لَوْنُهُ ثُمَّ قَالَ: مَا تَرَى فِى رَجُلٍ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ. قَالَ قُلْتُ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِ اللَّهِ وَغَضَبِ رَسُولِهِ وَإِنَّمَا أَنَا رَسُولٌ فَسَكَتَ»[٩٨٤].

و آن حضرت  ج برای معالجه این داء عضال مبالغه ها بکار برد و تهدیدات شدیده فرمود از آنجمله فرمود: «من سبّ علياً فقد سبّني» أخرجه الحاكم من حديث أم سلمة[٩٨٥].

و از آن جمله خطاب فرمود به حضرت مرتضی: «من أطاعني فقد أطاع الله، ومن عصاني فقد عصى الله، ومن أطاعك فقد أطاعني، ومن عصاك فقد عصاني» أخرجه الحاكممن حديث أبي ذر[٩٨٦].

و از آن جمله: «حُبّ علي آية الايمان و بغض علي آية النفاق». أخرجه البخاري[٩٨٧].

و فرمود: «يَا عَلِيُّ، طُوبَى لِمَنْ أَحَبَّكَ وَصَدَّقَ فِيكَ، وَوَيْلٌ لِمَنْ أَبْغَضَكَ وَكَذَّبَ فِيك»[٩٨٨]. و این همه الفاظ متقارب المعنی است و اوقات ورود آن نیز متقارب بوده است چون این حدیث و سبب ورود آن منقح شد حالاً به اصل سخن متوجه شویم. اما حق اهل بیت، آن حضرت  ج فرموده‌اند: «إِنَّ أَبَرَّ الْبِرِّ صِلَةُ الْوَلَدِ أَهْلَ وُدِّ أَبِيهِ» أخرجه مسلم من حديث ابن عمر[٩٨٩].

شک نیست چون صله اهل ود پدر مطلوب شد صله‌ى اقارب حضرت پیغامبر  ج بالاولی مطلوب است و معقول المعنی است که آن حضرت البته به آن فرماید و عباس س و اولاد او و ازواج طاهرات آن جناب  ج همه در این امر داخل‌اند «عن عبدالـمطلب ابن ربيعة أن العباس دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ  ج مُغْضَبًا وَأَنَا عِنْدَهُ فَقَالَ: مَا أَغْضَبَكَ. قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَنَا وَلِقُرَيْشٍ إِذَا تَلاَقَوْا بَيْنَهُمْ تَلاَقَوْا بِوُجُوهٍ مُبْشَرَةٍ وَإِذَا لَقُونَا لَقُونَا بِغَيْرِ ذَلِكَ. قَالَ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ  ج حَتَّى احْمَرَّ وَجْهُهُ ثُمَّ قَالَ: وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لاَ يَدْخُلُ قَلْبَ رَجُلٍ الإِيمَانُ حَتَّى يُحِبَّكُمْ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ. ثُمَّ قَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ آذَى عَمِّى فَقَدْ آذَانِى فَإِنَّمَا عَمُّ الرَّجُلِ صِنْوُ أَبِيهِ» أخرجه الترمذي[٩٩٠].

«وعن عائشة ل: أن رسولَ الله  ج كان يقول لنسائه: إن أمرَكُنَّ مما يُهِمُّني من بعدي، ولن يصبرَ عليكنَّ إلا الصابرون الصِّدِّيقون - قالت عائشة: يعني الـمتصدِّقين - ثم قالت عائشةُ لأبي سلمة بنِ عبد الرحمن: سقى الله أباك من سلسبيل الجنة، وكان ابنُ عوف قد تصدَّق على أمهات المؤمنين بحديقة بيعت بأربعين ألفا» أخرجه الترمذي[٩٩١].

«عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ قَالَتْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ  ج يَقُولُ لأَزْوَاجِهِ: إِنَّ الَّذِى يَحْنُو عَلَيْكُنَّ بَعْدِى لَهُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ اللَّهُمَّ اسْقِ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ مِنْ سَلْسَبِيلِ الْجَنَّةِ» رواه احمد[٩٩٢].

و معنی جمع در کتاب و غیره[٩٩٣] آن است تا وقتی که ایمان به کتاب الله واجب است صله‌ى ازواج و اقارب آن حضرت  ج نیز واجب است و سیاق این کلمه قریب به سیاق این حدیث است: «مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَلْيُكْرِمْ ضَيْفَهُ»[٩٩٤] و این معنی از لفظ مسلم در حدیث زید بن ارقم که اصح الفاظ اوست ظاهر است لا خفاء له. و اما غضب برای مرتضی س و تأکید در نهی ایذاء او نیز معقول المعنی است، چون حق مرتضی ظاهر شد و تعنت بد گویان در حق او واضح گردید از متتبع حق بغیر این تأکیدات چه‌ آید و از جارحهء عدل الهی بغیر این تشدید چه بروز نماید جوشیدن ملکوت هنگام افک حضرت عائشه ل دانسته و قول آن حضرت  ج وقتی که ملالی در میان صدیق اکبر س و فاروق اعظم س رفت: «هَلْ أَنْتُمْ تَارِكُونَ لِي صَاحِبِي»[٩٩٥]؟ خوانده وصیت دوستی مرتضی را به این کلمه نمود «أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ، قَالُوا: بَلَى، قَالَ: فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ»[٩٩٦]. و معنی ابتداء این کلمه: «أَلَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ». آن است که حق پیغامبر صلوات الله وسلامه علیه بر امت آن است که جمیع مصالح خود را تفویض به حساب وی  ج نمایند و ایشان را با پیغامبر خیرتی و استقلالی نباشد مانند طفل در دست دایه یا مانند اعمی در دست قائد بی‌اختیار باید بود پس آنانکه با مرتضی س عداوت داشته باشند و وجوه شکایت او تقریر کنند بر نفس و عقل خود اعتماد ننمایند و تابع حکم پیغامبر باشند.

و معنای مولی دوست است به قرینه‌ی «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ» و به قرینه احادیث بسیار که مذکور کردیم «حُبّ علي آية الايمان»[٩٩٧]، «من سَبّ علياً‌ فقد سبّني»[٩٩٨] إلى غير ذلك.

چون این معنی واضح شد باید دانست که این حدیث با مسئله‌ی ایجاب استخلاف مساسی ندارد این‌جا تعظیم صله اهل بیت مراد است و امر به دوستی حضرت مرتضی س و نهی از دشمنی او است و این نوع در حق مرتضی تنها نفرموده‌اند بلکه در حق عباس س و اولاد او و در حق ازواج طاهرات نیز وارد شده و در حق صدیق اکبر س نیز «هل أنتم تاركون لي أبا بكر»[٩٩٩].

تعنت شیعه را تماشا کن چون در این حدیث هم جای ناخن زدن ندیدند گفتند مولی به معنی اولی است و اولی متصرف در حق تمام امت می‌گیریم و اولی به تصرف در حق جمیع امت امام است پس مرتضی س امام باشد گوئیم: مولی به معنای محبوب است از جهت قرینه اسباب متقدمه و از جهت احادیثی که قریب به مضمون این حدیث و نزدیک به زمان او وارد شده و از جهت قرینه «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ». باز می‌گوئیم مولی به معنای مُعتِق ومعتَق مشهور است و به معنای ناصر و مالک نیز آمده و لیکن به معنای ولی امر نیامده هیچ افعل به معنای فعیل نخوانده‌ایم.

باز می‌گوئیم اگر مولی به معنای اولی باشد یا در لفظ ذکر اولی آمده باشد هنوز دار و گیر جاری است از کجا که ولایت در تصرف امور مُلکیه مراد است؟

[٨٣٩]-

[٨٤٠]-

[٨٤١]- صحیح بخارى، حدیث شماره:، صحیح مسلم، حدیث شماره:

[٨٤٢]- پیره زن حاجتمندی که خبر آمدن مال از بحرین را شنیده بود خدمت آن حضرت نازل شد و طلب مال نمود، رسول خدا برای او وعده دادند. پیره زن گفت: اگر آمدم و شما را نیافتم به چه کسی مراجعه کنم؟ فرمودند: اگر مرا نیافتی با ابوبکر رجوع کن.

[٨٤٣]-

[٨٤٤]- وجه استدلال اصولی این طور است: از عدم اظهار کراهیت آن حضرت خلافت را چگونه برای ابوبکر صدیق ثابت نمودید چنانکه پیامبر خدا خبر دادند که سراقه بن مالک دستبند‌های طلائی کسری پادشاه ایران را خواهد پوشید و حالانکه از این إخبار آن حضرت پوشیدن طلا برای مردها جائز نمی‌شود!؟ شاه صاحب جواب را در متن بیان نموده‌اند، خلاصه‌ی جواب اینست که: این یک ارشاد خاص برای سراقه بوده و استدلال نمودن به آن صحیح نمی‌باشد.

[٨٤٥]- سنن بیهقی.

[٨٤٦]- شاه ولی الله / از این وجه قول امام شافعی / را در استدلال پیش نموده‌اند که او رئیس اصولیان است و رساله «الأم» تألیف امام شافعی اولین کتاب مدون در علم اصول می‌باشد.

[٨٤٧]

[٨٤٨]- صحیح بخارى، حدیث شماره:

[٨٤٩]-

[٨٥٠]- اشاره به حدیث

[٨٥١]-

[٨٥٢]-

[٨٥٣]-

[٨٥٤]-

[٨٥٥]-

[٨٥٦]-

[٨٥٧]-

[٨٥٨]-

[٨٥٩]-

[٨٦٠]-

[٨٦١]-

[٨٦٢]-

[٨٦٣]-

[٨٦٤]- الخصائص للديلمى،

[٨٦٥]-

[٨٦٦]-

[٨٦٧]-

[٨٦٨]-

[٨٦٩]-

[٨٧٠]-

[٨٧١]-

[٨٧٢]-

[٨٧٣]-

[٨٧٤]-

[٨٧٥]-

[٨٧٦]- ابو العباس سفاح اولین خلیفه عباسى.

[٨٧٧]-

[٨٧٨]-

[٨٧٩]- سنن ابو داود، حدیث شماره:

[٨٨٠]-

[٨٨١]-

[٨٨٢]-

[٨٨٣]-

[٨٨٤]-

[٨٨٥]-

[٨٨٦]- صحیح بخارى، حدیث شماره:

[٨٨٧]-

[٨٨٨]-

[٨٨٩]-

[٨٩٠]-

[٨٩١]-

[٨٩٢]-

[٨٩٣]-

[٨٩٤]-

[٨٩٥]-

[٨٩٦]-

[٨٩٧]-

[٨٩٨]

[٨٩٩]-

[٩٠٠]- این مدعی نبوت یک روز قبل از وفات حضرت ختمی مرتبت به هلاکت رسید و آن حضرت خبر وفات او را به اصحاب خویش دادند.

[٩٠١]-

[٩٠٢]-

[٩٠٣]-

[٩٠٤]-

[٩٠٥]-

[٩٠٦]-

[٩٠٧]-

[٩٠٨]-

[٩٠٩]-

[٩١٠]-

[٩١١]-

[٩١٢]-

[٩١٣]-

[٩١٤]- تخریج این روایات گذشت.

[٩١٥]-

[٩١٦]-

[٩١٧]

[٩١٨]-

[٩١٩]-

[٩٢٠]-

[٩٢١]- شواهد النبوة تألیف نور الدین عبد الرحمن جامی هروی،

[٩٢٢]-

[٩٢٣]- شواهد النبوة.

[٩٢٤]- مرجع سابق.

[٩٢٥]-

[٩٢٦]- اشاره به حدیث جابر انصاری س است که رسول خدا  ج برای ابوبکر س فرمودند: خداوند متعال برای تو رضوان اکبر عطاء کرد. بعضی از صحابه سوال نمودند یا رسول الله! رضوان اکبر چیست؟ ایشان جواب دادند: پروردگار بزرگ در روز قیامت برای بندگان خود تجلی عام می‌کند و برای ابوبکر تجلی خاص. این حدیث را حاکم روایت نموده و صحیح گفته است.

[٩٢٧]-

[٩٢٨]- از علی و انس ب روایت است که آن حضرت  ج فرمودند: کسانى که در درجه‌هاى بالا هستند اهل درجات پائین را طوری می‌بینند مثلی که شما ستاره افق را می‌بینید و ابوبکر و عمر از این‌ها هستند بلکه در نعمت بیشتری می‌باشند. به روایت سنن ترمذی و سنن ابن ماجه.

[٩٢٩]-

[٩٣٠]-

[٩٣١]-

[٩٣٢]

[٩٣٣]-

[٩٣٤]-

[٩٣٥]-

[٩٣٦]-

[٩٣٧]-

[٩٣٨]-

[٩٣٩]-

[٩٤٠]-

[٩٤١]-

[٩٤٢]-

[٩٤٣]-

[٩٤٤]-

[٩٤٥]-

[٩٤٦]-

[٩٤٧]-

[٩٤٨]-

[٩٤٩]-

[٩٥٠]-

[٩٥١]- تنقید بر جواب شیعه است، حاصل جواب شیعه اینست که: ثبوت دین منحصر بر روایات شیخین و متبعین آن‌ها نیست بلکه دین از راه تواتر ثابت شده است. شاه صاحب جواب می‌دهد که اگر تواتر را قبول دارید پس خلافت این بزرگواران نیز از راه تواتر متحقق شده است.

[٩٥٢]-

[٩٥٣]-

[٩٥٤]- دو چیزی که تحت قدرت داخل هستند، مثلا وجود شخص و عدم آن. ترجیح دادن یکی از این دو (بطور مثال ترجیح وجود شخص) کاری اراده می‌باشد.

[٩٥٥]

[٩٥٦]- حجّة الله البالغة کتاب شهره آفاق شاه صاحب / که در مقاصد شریعت نوشته شده است.

[٩٥٧]-

[٩٥٨]-

[٩٥٩]-

[٩٦٠]-

[٩٦١]-

[٩٦٢]- تا اینکه دنیا با آن‌ها اعلان قطع روابط نمودند (از آن‌ها روى گرداندند).

[٩٦٣]-

[٩٦٤]-

[٩٦٥]-

[٩٦٦]-

[٩٦٧]- قابل یاد آورى است که بر علاوه از این که مسأله خلافت و امامت وراثى نیست، باز اگر مورثی نیز می‌بود تا زمانی که عباس بن عبد المطلب س که کاکای (عموی) رسول خدا است زنده باشد به علی مرتضی س که پسر کاکا است خلافت نمی‌رسید، چرا که عمو از هر حیث حقدارتر است و حتی با وجود کاکا پسر کاکا از میراث شخص محروم می‌شود.

[٩٦٨]-

[٩٦٩]-

[٩٧٠]-

[٩٧١]-

[٩٧٢]-

[٩٧٣]-

[٩٧٤]-

[٩٧٥]- غدیر تالاب و یا برکه‌ى آب را گویند، غدیر خم موضعی است در بین راه مکه و مدینه در سه میلی جحفه. اصل واقعه طوری که امام احمد و حافظ ابن کثیر از روایت علی ابن ابی طالب و بعضی دیگر از صحابه‌ی کرام آن را آورده‌اند از این قرار است که پیامبر  ج علی س را در رأس گروهی از صحابه –قبل از موسم حج- به یمن فرستاده بود تا زکات و صدقات آنجا را جمع نموده و در ایام حج در مکه مکرّمه به رسول خدا و بقیه‌ی مسلمان‌ها بپیوندد. در طول سفر بعضی از همراهان می‌خواستند از اموال به دست آمده استفاده نمایند، زیرا که ضرورت داشتند و خویشتن را مستحق می‌دیدند و علی س نمی‌خواست در اموال بیت المال اسراف روا بدارد (و در این موضوع حق با علی بود البته در بعضی روایات آمده است که شخص علی یک کنیز بدست آمده را تصاحب نمود و با او مباشرت کرد)، و همراهان او فکر نمودند که علی با بخل و شدت بیش از حد با آنها برخورد کرده است. این افراد بعد از پایان یافتن مأموریت خویش به نزد رسول خدا  ج در مکه بازگشته و در مراسم حج شرکت جستند و در ایام حج و بعد از آن شروع کردند به بدگفتن علی س و این که با آن‌ها در طول مأموریت با بخل و قساوت رفتار کرده است. و چون این جریانات به گوش پیامبر رسید، پس از بیرون شدن از مکه بسوی مدینه در «غدیر خم» (جایی در سه میلی جحفه در بین راه مکه و مدینه) روز یکشنبه هیجدهم ذوالحجّه در زیر درختی ایستاده و برای مردم خطبه داد، بعضی از مسائل را برای صحابه‌ی کرام بیان فرمود و از آن جمله فضایل اهل بیت و بطور خاص فضایل علی مرتضی س را بیان نمود و شک و شبهه‌ای که در ذهن بعضی از صحابه نسبت به علی پیدا شده بود را از ذهن‌های آن‌ها پاک کرد و فرمود: کسی که من را دوست دارد باید این علی را نیز دوست داشته باشد، بار خدایا! هر که علی را دوست دارد دوست بدار و هر که علی را دشمن دارد دشمن بدار. مأخوذ از کتاب با پیامبر  ج در حج، برای تفصیل بیشتر به: مسند امام احمد حدیث‌های شماره: ٩٠٦، ٩١٥، ١٢٤٢و ٢٢٤٦١ والبدایة والنهایة از حافظ ابن کثیر ٥/ ٢٣٣- ٢٤٠ والسّیرة النبویة از ابن هشام ٤/ ٤١٦ و کتاب عقیده‌ی امامت و حدیث غدیر از مولانا محمود اشرف عثمانی مراجعه شود.

[٩٧٦]- صحیح مسلم، حدیث شماره:

[٩٧٧]- مستدرک حاکم

[٩٧٨]- سمره نوعى درخت خاردار که در بیبان‌هاى سوزان عربستان وجود دارد و میوه‌اى نیز دارد که خورده مى‌شود.

[٩٧٩]- مستدرک حاکم

[٩٨٠]-

[٩٨١]- سنن ترمذى، حدیث شماره:

[٩٨٢]- مستدرک حاکم

[٩٨٣]- مستدرک حاکم

[٩٨٤]- سنن ترمذى، حدیث شماره:

[٩٨٥]- مستدرک حاکم،

[٩٨٦]- مستدرک حاکم،

[٩٨٧]- صحیح بخارى، حدیث شماره:

[٩٨٨]-

[٩٨٩]- صحیح مسلم، حدیث شماره:

[٩٩٠]- سنن ترمذى، حدیث شماره:

[٩٩١]- سنن ترمذى، حدیث شماره:

[٩٩٢]- مسند امام احمد، حدیث شماره:

[٩٩٣]- تشریح حدیث زید بن ارقم س است که در صفحات قبل گذشت که آن حضرت ÷ فرمودند: بعد از وفات خویش دو چیز (کتاب الله و عترت خویش) را در بین شما گذاشتم تا وقتی که به آن دو چنگ بزنید هر گز گمراه نمی‌شوید.

[٩٩٤]-

[٩٩٥]-

[٩٩٦]-

[٩٩٧]-

[٩٩٨]-

[٩٩٩]-