مقصد دوم
در ذکر جملۀ صالحه از مآثر و مناقب خلفای اربعه رضوان الله تعالی عليهم أجمعين که به نقل مستفیض ثابت شده و قدر مشترک در هر بابی به تواتر رسیده.
و در صدر مقاله باید دانست که مقصود ما مجرد سرد قصص ایشان نیست بلکه استقراء جزئیات قصص و انتقال از آن به کلیات فضائلی که به آن تشبه بالانبیاء†من حیث نبوتهم به ظهور رسد یا لوازم خلافت خاصه که اقصی سعادتی که امتیان را میسر میشود همان تو اند بود به آن خصال متحقق گردد ایاً ماشئت فقل، و تقریب این قصص به اصل مقصد موقوف است بر تقدم سه نکته.
نکته اولی: در بیان صفاتی که پیغامبر را از جهت پیغامبری حاصل میشود.
باید دانست که اصل نبوت پیغامبران اولی العزم ارادهی حق است تبارک وتعالی لطف بر بندگان خود و تقریب ایشان به خیر و تبعید ایشان از شر و رفع ظلمات مظالم از ایشان به واسطهی بعث پیغامبری از میان ایشان و اعلاء کلمه او و اظهار حجج او و شائع گردانیدن علم أو كما قال سبحانه: ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ﴾[الجمعة: ۲]. وكما ورد في الحديث القدسي: «إِنَّ اللَّهَ نَظَرَ إِلَى أَهْلِ الأَرْضِ فَمَقَتَهُمْ عَرَبَهُمْ وَعَجَمَهُمْ إِلاَّ بَقَايَا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَإِنَّمَا بَعَثْتُكَ لأَبْتَلِيَكَ وَأَبْتَلِىَ بِكَ» [۱].
و از لوازم نبوت و بمنزلهی اجزاء او تمیز این شخص است که پیغامبری او خواستهاند از سائر افراد بشر در هردو قوت نفس ناطقه اعنی قوت عاقله و قوت عامله وإليه الاشارة في قوله تعالى: ﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[الأنعام: ۱۲۴]. پس خدای تعالی پیغامبر را به فضل و نعمت خود بیسابقه عملی در قوت عاقله زیادتی عطا میفرماید که به سبب آن وحی از جانب غیب بر وی نازل میشود و جنت و نار و ملائکه را مشاهده مینماید و واقعات عجیبه به صور مثالیه میبیند بسوی این قوت اشارت واقع شده است در حدیث «الرُّؤْيَا الصَّالِحَةُ جُزْءٌ مِنْ سِتَّةٍ وَأَرْبَعِينَ جُزْءًا مِنَ النُّبُوَّةِ» [۲]، و همچنین در قوت عامله او مددی میدهند که به سبب آن سمت صالح نصیب او شود و اجتناب از معاصی در رعایت آداب مراعات (در عبادات) و تدبیر منازل و سیاست مدنیه به وجهی که از آن خوبتر صورت نبندد بر روی کار آید، و خُلق شجاعت و سخاوت و کفایت و عدالت و شناختن مصلحت هر وقتی از استقامت قوت عامله حاصل میشود و کمال این قوت مفضی میگردد به عصمت، و به سوی این قوت اشاره واقع شده است در حدیث «السمت الصالح جزءٌ من خمسةٍ وعشرين جزءً من اجزاء النبوة» [۳]، و چون هردو قوت علی الوجه الذی ینبغی مهذب شوند و از جانب غیب برای هر یکی مددی فرود آید در مجاری امور شخص برکات بسیار به ظهور میآید که احصای آن متعذر است. اما نکتۀ سهل التناول که جامع آن برکات باشد بگوئیم اگر خواهی که بشناسی صفات نبی را فرض کن که چهار شخص را در یک تن جمع کردهاند و نام آن مجموع نبی گذاشتهاند بادشاهی که بالطبع والمرتبه بادشاه عالم شده باشد نه به رسم یعنی بادشاهی که ظل نفس ناطقهی او بر مردمان میافتد و به سبب آن ظل التیامی و انتظامی در میان افراد بشر حادث میشود و هر یکی بر جای خود قرار گرفته در میان ایشان ترتیبی مناسب پدید میآید که به سبب آن ترتیب وحدتی بظهور انجامد و با آن وحدت مدینه نام ایشان گردد از انواع اهل قلم و سپاهیان و مدبران جیوش و سیاست کنندگان مدن و مزارعان و تجار و غیرهم پس اگر اجتماع و ترتیب در میان این فرق متحقق نبود به سبب ظل نفس ناطقهی او که بر ایشان افتاده در ضمن افعال و اقوال او از سر نو مدینه متحقق گردد اگر متحقق بود به کمال خود رسد و هر نا بایستی که در وی هست زائل گردد قصه کوتاه هرچه در این بادشاه بالمرتبه میباید از بخت و حکمت و عدالت و شجاعت و کفایت و سخاوت و غیر آن همه در نبی مشاهده کن قال تعالی: ﴿وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ﴾[الأنفال: ۶۳].
و حکیمی که در حکت عملی فائق شده علم اخلاق و تدبیر منازل و سیاست مدن نیک شناخته و بر علم آنها اکتفا ننموده بلکه همه این صفات تحققاً و تخلقاً در وی نمایان شده و آثار آن صفات حیناً فحیناً از وی میتراود و در میان مردم شائع میشود که كل اناءٍ يترشح بما فيه قال الله تعالى: ﴿يُؤۡتِي ٱلۡحِكۡمَةَ مَن يَشَآءُۚ وَمَن يُؤۡتَ ٱلۡحِكۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِيَ خَيۡرٗا كَثِيرٗا﴾[البقرة: ۲۶۹]. و در قرآن عظیم هرجا ذکر پیغامبری آمده: ﴿َءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡحِكۡمَةَ﴾مقرون اوست.
و صوفی [۴]مرشدی که در زمرۀ صوفیان نشسته مصدر کرامات عجیبه و خوارق غریبه گشته و به قوت ارشاد خود و تأثیر صحبت خود باد پیمایان بادیه ضلال را راه نجات نموده بعد از آن که سالها تهذیب نفس خود به طاعات و ریاضات کرده و از اشباح آنها پی به ارواح آنها برده و مقامات علیه و احوال سنیه کسب فرموده چنانکه در مقامات مشائخ ما قدس الله اسرارهم خوانده باشی قال الله تعالى: ﴿وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ﴾[آلعمران: ۱۶۴].
و جبرئیلی که جارحۀ از جوارح تدبیر الهی شده و واسطه اخذ علوم حقه از منبع العلوم گشته ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ﴾[التحریم: ۶]. نقد حال اوست از جذر جبلت او راهی به حظیرة القدس کشاده است و از آن راه علوم مجردۀ عالیه بر عقل و قلب او فرو ریخته و خفایای عالم مُلک و خبایای عالم ملکوت پیش او مشج گشته.
باز تأمل باید کرد که آنحضرت جچون مبعوث شدند در ایام خود بکدام چیز اعتناء تمام فرمودند و از آثار آنحضرت جچه چیز در عالم باقی ماند؟ در این باب کار فرمائی حدس ذهن باید شد و از جزئیات به کلیات و از مقدمات به مقاصد انتقال باید نمود.
باید دانست که آنحضرت جدر زمانی مبعوث شدند که شرک در عبادت و استعانت شیوع تمام پیدا کرده بود اثبات معاد نمیکردند و عبادات را فراموش ساخته بودند و تحریفها در دین حنیفی که منسوب است به حضرت ابراهیم÷داخل شده بود و مانند سباع با یکدیگر میجنگیدند و مثل بهائم بر یک دیگر میجهیدند آنحضرت جامر ابطال شرک فرمودند و اثبات مجازات نمودند و تحریفات را بر انداختند و شعاعی از نفس قدسیه آنحضرت جبر اذکیاء قوم افتاد آن جماعت دین حق را بفهم درست تلقی نمودند و به سمت کارکشا نصرت دادند تا آنکه راه رشد واضح شد و اسلام از کفر ممتاز گشت و مردمان در دین حق آمدن شروع کردند آنگاه عرب عامۀ و قریش خاصةً به تعصب برخاستند و در پی ایذاها افتادند آنحضرت جبه قوت خدا داد خود در مقابلۀ مجادله ایشان استقامت فرمود و یاران وی خود را سپر وی ساخته از مشرب عشق چه بادهها که نخوردند و چه مستیها که نکردند. بعد از آن مأمور شدند به هجرت و جهاد به تائید الهی در آن باب مساعی که زیاده از آن مقدور بشر نباشد بجا آوردند یاران همه به حرکت ایشان متحرک و به عزیمت ایشان عازم تا آنکه فتحها واقع شده هزیمتها بر کفار افتاد، و جاهلیت از هم پاشید و مظالم پامال شد، و علمی که با آن آشنا نبودند درمیان ایشان شائع گشت، و حسد و حقدی که در میان خودها داشتند نابود شد همه یک دل و یک زبان بر کلمۀ حق متفق و بر اضداد آن منکر قال الله تعالى: ﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا﴾[آلعمران: ۱۰۳]. روز و شب کار ایشان ترویج علم قرآن بود و علم ایمان یعنی ارکان خمسه اسلام، و علم احسان یعنی از صور طاعات پی به ارواح آن بردن، و علم شرائع از اصلاح تدبیر منازل و سیاست مدن و آداب معاش و هر یکی را به اوضاع معینه مقید ساختن، و علم رقائق و علم اخلاق صالحه و علم فضائل اعمال و علم مناقب کبراء امت و علم معاد و علم فتن تا آنکه به اقاصی و ادانی رسید و ذکی و غبی همه فائده یاب شدند الا هر بینصیبی که شقاوت ازلیه او را از مراتب خیر مؤخر ساخته باشد، و تربیت افراد بشر فرمود و یاران در این باب کوششها بکار بردند تا آنکه اهل بدو و سکان صحرا محسنان و مقربان گشتند جزي اللهﻷهذا النبي الكريم واعوانه أحسن الجزاء وحشرنا معهم وأدخلنا الجنة في تضاعيفهم ورزقنا رؤيته في زمرتهم بفضله وكرمه في مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدرٍ.
نکتۀ دوم: در بیان آنکه تشبّه غیر نبی را با نبی چگونه حاصل شود و اعانت پیغامبر در تحمل اعباء نبوت و اتمام آنچه نصیب پیغامبر است از تقاسیم رحمت الهی چه قسم صورت بندد؟ اما تشبه غیر نبی با نبی در خصلت اولی که ارادهی بعثت است به آن تواند بود که ارادهی الهی متعلق گردد به آنکه اتمام کاری که نصیب پیغامبرست و میباید که در جریدۀ اعمال پیغامبر ثبت شود بدست شخصی از امت او کنند و این معنی را پیغامبر ارشاد فرماید و آن مرد دانا به گوش باطن استماع کند نه به گوش ظاهر گویا همان اراده دیگر بار در خاطر این عزیزِ کل کرده است وإلى هذا وقعت الاشارة في قوله تعالى: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾[النور: ۵۵]. وقوله: ﴿كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ﴾[الفتح: ۲۹]. قصهی استخلاف حضرت موسی یوشع را علیهما السلام و اتمام مواعید الهی بر دست وی شنیده باشی.
و اما تشبه در زیادت قوت علمیه نفس ناطقه به آن وجه تواند بود که کسی را از امت محدَّث و ملهم فرمایند تا بعض بروق غیب شعاع خود را در دل وی اندازد و این معنی به دو وجه صورت پذیرد:
یکی آنکه بمجرد استماع سخن پیغامبر به اصل کار متنبه شود گویا بیواسطه میبیند بمثال آنکه آئینه از آفتاب اثر پذیر گردد و نور خالص برآید و نام این مقام صدیقیت است و از لوازم او تصدیق پیغامبر است بیاکتراث و بدون طلب معجزه و صحبت دائمه به وصف فنا و فدا و تسلیم و رضا و اختیار موافقت و ترک مخالفت اگر چه در ادنی شئ باشد اعنی حالتی که در عرف آن را عشق مفرط گویند، و نیز از لوازم او تعبیر رؤیاست و موافقت رأی پیغامبر قبل از آنکه پیغامبر تصریح کرده باشد. دوم آنکه فراست صادقه نصیب او کنند و عقل او را از حظیرة القدس تأئیدی دهند تا آنکه غالباً اصابت کند در تحری خود در آنچه هنوز حکم آن فرمود نیامده است طفیلی پیغامبر است اما در مخادع قرب راهی دارد به مثال آنکه بادشاه با وزیر خود مشوره مینماید و خادمِ وزیر از دور اشارت دست شاه میبیند و بر عرض وی اطلاع مییابد قبل از آنکه وزیر بیان آن نماید و نام این مقام محدّثیت ست و از لوازم او آنست که وحی بر حسب اجتهاد او چندین مرتبه نازل شود و میان ابنای جنس خود ممتاز باشد به آنکه هرچیزی را که ظن نماید موافق واقع افتد، و بعد از این مرتبه مراتب دیگر است فرودتر مثل آنکه حفظ کند قول پیغامبر را و فهم نماید و با استنباط درست احکام را از آنجا استخراج کند و او را راسخ فی العلم گویند.
اما تشبه در زیادت قوت عملیه به آن نحو تواند بود که عزیمت اعلاء کلمة الله در نفس شخص به اثر نفس مبارک پیغامبر چندان بالیده است که بر مقتضای آن بیاختیار مندفع میشود و نام این عزیز شهید و حواری ست، یا أمانت و صدق و حیا چندان بر دل وی پرتو افگنده که از ابنای جنس خود تمیزی ظاهر حاصلش شد و نام این عزیز امین است باز چون تهذیب قوت عاقله و عامله با یکدیگر مجتمع شده مزاج معتدل پیدا کرد و وحدتی به هم رسانید بادشاه بالطبع گردد و حکیم بالجبلّه و مرشد مکمل و این مراتب سه گانه غیر نبی را ممتنع نیست الا آنکه پیغامبر در این باب اصیل است و غیر پیغامبر شاگرد رشید وی.
اما تشبه در جبرئیلیۀ همان است که در صدیقیت و محدثیت و غیر آن گفته شد پس مرد کامل صاحب سمت صالح است و عدالت کامله دارد و در اخلاق و تدبیر منازل و سیاست مدن استاد خلق الله، با افراد بنیآدم به وجهی معامله میکند که همه به سبب او مجتمع بر خیر میشوند و بر وی مختلف نمیگردند و کارهای بس بزرگ درمیان مسلمین بدون سلّ سیف سر انجام میدهد و جهاد طوائف امم برای اعلاء کلمة الله به دستوری که بهتر از آن متصور نباشد بجا میآرد در هر کوشش زیاده از سعی او فتح باب میسر میآید گویا «صفت اغْزُهُمْ نُغْزِكَ وَأَنْفِقْ فَسَنُنْفِقَ عَلَيْكَ وَابْعَثْ جَيْشًا نَبْعَثْ خَمْسَةً مِثْلَهُ» [۵]. نقد حال اوست هر شخصی را از هزاران هزار که در امر ملت سعی کنند جدا جدا میشناسد و از هر یکی کاری که مناسب اوست میگیرد علماً و عملاً، نصرت دین و اعلاء کلمة الله با اقصی همت مطمح نظر خود ساخته است گویا برای همین کار مخلوق شده رد و قبول خلق را بر طاق نهاد ﴿لَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖ﴾نقد حال اوست با اصابت رأی و فطانت المعیه توان گفت که رأی او مرآة ارادهی الهی است، امر به معروف و نهی از منکر مینماید در هر حالی به قدر آن حالت، تفقد نزدیکان مجلس و درماندگان از صحبت میفرماید و مواعظ و خطب او بر دل میزند، دانایان روزگار در حق وی میگویند که یک ساعت صحبت با او از عبادت یک سال بهتر است.
اما تشبه او با پیغامبر در تحمل اعباء نبوت بدان وجه تواند بود که مرد جلیل القدری که در مردمان عزتی و حرمتی دارد و در حل و عقد خویش از وی حساب میگیرند به اقصی مرتبه همت اعلاء کلمة الله نماید بمجرد دخول او در اسلام جماعهی با او مسلمان شوند و دست تعرض متعصبان از مسلمین به سبب دخول او کوتاه گردد و توقع غلبه از خاطر کفار به جهت رسوخ قدم او از هم پاشد، و چون کافران کمر به ایذای پیغامبر بندند در هر حادثه جان خود را سپرِ جان پیغامبر سازد هر سنگی که بطرف پیغامبر آید بر روی خود میگیرد در هر منشط ومکره رفیق پیغامبر است و سهیم او تا آنکه نوبت هجرت و جهاد رسید نصیب این عزیز در نصرت زیاده از انصباء کافه باشد، در حل و عقد و جمع رجال و نصب قتال مشورت او را پذیرائی تمام شود و از وی مداخلت نمایان در هر باب و هر واقعه محسوس گردد یا در کار زار از همه پیش قدم باشد یا انفاق اموال را وسیلۀ احراز اعلاء کلمة الله سازد والعشق فنونٌ، و چون نوبت نشر علوم آید طریقۀ روایت آموزد و مردمان را بر اقراء قرآن و روایت حدیث حمل نماید، و اگر در مسألهای اشتباه واقع شود از جماعهی صحابه سوال کرده استخراج نص صاحب شریعت فرماید و اگر اختلافی روی دهد از مضیق اختلاف به فضای اجماع رساند، ارشاد کند طریق اجتهاد را مسدود کند طرق تحریف را و به هر سبیل ممکن واسطه شود در میان پیغامبر و امت او.
بفهم اگر میتوانی فهمید که آیهی استخلاف [۶]و آیهی تمکین [۷]و آیهی قتال مرتدین [۸]و آیت ﴿وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ﴾[الفتح: ۲۹]. به منزلهی آئینه است اگر نیک تأمل کنی این همه اوصاف که در این صفحه نوشته مشاهده گردد.
نکتۀ سوم :در بیان کیفیت توسط خلفای راشدین در میان آنحضرت جو امت او، باید دانست که ما را بالقطع معلوم است که آنچه ما میکنیم از وضوء و غسل و نماز و روزه و زکات و حج و تلاوت قرآن و درود و ادعیه و غیر آن از باب عبادات، و همچنین طریق مناکحات و مبایعات و اقامت حدود و قضا در خصومات همه مأخوذ است از آنحضرت جپس اول سلسله و آخر آن معلوم است و این قدر نیز معلوم است بالقطع که ما این معانی را بیواسطه از آنحضرت جنه شنیده پس در میان ما و آن حضرت جوسایطی متحقق است سخن در آن میگذرد که این وسایط کدام مردم بودهاند و نیز این قدر معلوم است که در اول امر عالم به کفر و جاهلیت مشحون بود ابتداء ترویج اسلام از آنحضرت جبوده است جهاداً و تالیفاً للقلوب رفته رفته حالتی که مشاهده میکنیم از انتشار مسلمین در آفاق و غلبه بادشاهان اسلام که در هر قطری بر روی کار آمد اول این سلسله و آخر او معلوم است سخن در آن است که وسایط حصول این امر فخیم که در زمان آنحضرت جنبود و الحال هست کدام عزیزان بودند ساعتی خاطر را رد تفحص این وسائط گماشت و اول وسائط و اکثر ایشان در توسط و اعظم ایشان در منت باید شناخت.
امر ملت مشابهت تمام دارد به دیواری که هر خشت فوقانی متفرع بر خشت تحتانی است و معتمد است بر وی تا آنکه تفحص به اساس رسد همچنان هر قرن متأخر مستمد است از قرن متقدم و منت قرن متقدم در گردن اوست که سبب وصول سعادت دنیا و آخرت گشته در فکر اول هر یکی شیخ خود را میداند و کتابی میخواند بعد از آن سرگروه خود را مثل ابوحنیفه به نسبت حنفیان و شافعی به نسبت شافعیان مینامد، و همچنین عبدالقادر (جیلانی) به نسبت قادریان و خواجه (بهاء الدین) نقشبند به نسبت نقشبندیان وخواجه معین الدین چشتی به نسبت چشتیان باز سلاسل این بزرگان منتهی میشود به جنید بغدادی و معاصران وی، و همچنین قراء سبعه در قراءت و شیخ ابو الحسن اشعری در علم کلام و ثعلبی و واحدی و امثال ایشان در تفسیر و محمد بن اسحق در علم سیرت و علی هذا القیاس از این مقاماند که بیشتر باید رفت و تأمل در آن باید کرد که این جماعه هرچند به جمع علم و بهم آوردن آنچه پراگنده بود از جماعه کثیر اخذ نموده بودند متصفاند اما هرچه آوردهاند از سلف آوردهاند آنچه مأخوذ از سلف است به منزلهی لوح است و تحقیقات خود ایشان از قبیل تفسیر مجمل و الحاق الشئ بالشئ لامرٍ جامعٍ وج مع آنچه پراکنده بود و بمنزلۀ نقش بر لوح است و طبقۀ اولی را از وسایط میباید شناخت و منت ایشان بر گردن تمام امت اعتقاد باید کرد.
باز توسط به انواع بسیار میباشد، به روایت کردن از آ ن حضرت جو به نصب علماء در هر شهری تا روایت حدیث کنند و ترغیب قوم بر آن و تهیه اموری که با آن گرفتن علم سهل گردد مثل بنای مدارس و تعهد حال طلبه و توقیر این جماعه و مانند آن هر حرکتی را از این حرکات در نشر علم و شیوع اسلام در اقطار ارض دخلی هست چون این کلام مجمل بخاطر نشست اندکی مفصلتر نگاریم تا معرفت وسائط علم آنحضرت جآسان گردد و آنچه گفته شود دستوری باشد برای شناختن آنچه نگفته باشم.
اعظم میراثی که از آنحضرت جبه امت مرحومه رسید قرآن عظیم است و آن تا آخر زمان آنحضرت جمجموع در مصاحف نبود مثل آنکه امروز منشی منشأت خود را یا شاعری قصائد و مقطعات خود را در بیاضها و سفینها در دست جماعه متفرقه گذاشته از عالم رود بمنزلۀ عصافیر اگر اندک بادی بجنبد شذر مذر از هم متفرق شوند همچنین این منشآت و قصاید بر شرف تلف باشند اگر آن کاغذها را آب برسد یا در وی آتش بگیرد یا حامل آن بمیرد مانند امس ذاهب نابود گردد شاگردی رشید از میان یاران آن عزیز کمر همت بر بندد و آن همه را به ترتیبی مناسب جمع کند و نسخههای بسیار سازد و تصحیح کامل بکار برد و در عالم متفرق گرداند، پس منت این شاگرد رشید بر گردن آنانکه از آن منشآت و اشعار مستفید شوند ثابت است بهمین دستور از محمد بن الحسن بر هرکه حنفی است منتی ثابت است و از بویطی [۹]بر هرکه شافعی است منتی در گردن.
و این جمع در مصاحف همان است که ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾[الحجر: ۹]. بر وی منطبق شد و ﴿إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧﴾[القیامة: ۱۷]. مبشر به اوست اول حرکت در این امر از صدیق اکبرسبه التماس حضرت فاروقسبحکم شرح صدری که وی را به آن مخصوص ساخته بودند واقع شد بعد از آن فاروق اعظم سعیها بکار برد و در مواضع مشکله مباشر کشف شبه گشت و حمل کرد مردم را بر اخذ آن، بعد از آن ذی النورینسنسخهها نویسانیده در آفاق فرستاد و غیر آن را محو ساخت بعد از آن ابی بن کعب و عبدالله بن مسعود و علی مرتضی و ابن عباس در اقراء آن سعی بلیغ بکار بردند و این قرآن مجموع در مصاحف متلو بر السنه که الحال در مشرق و مغرب منتشر ست ثمرهی مساعی جمیله ایشان است.
باز قرآن در بعض مواضع که اجمال داشت این بزرگواران آهسته آهسته به تقریبات شتی متصدی کشف آن اجمال گشتند بعد ایشان ابن عباس متوجه حل لغت قرآن شد و ذکر اسباب نزول نمود دیگران قدم بر قدم او رفتند تا آنکه تعدد نسخهها بهم رسید ثعلبی [۱۰]و غیر او آن همه را جمع ساخته تفسیرها تصنیف کردند.
هیچ میدانی که بهترین خدمت قرآن کدام است آنکه در اول نزول قرآن از آنحضرت جسوال ما یتعلق به کرده باشند تا بر حسب آن وحی دیگر فرود آمد، چنانکه صدیق اکبر در آیه ﴿مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِ﴾[النساء: ۱۲۳]. سوالی آورد علم شریفی را سر داد که «أَمَّا أَنْتَ يَا أَبَا بَكْرٍ وَالْمُؤْمِنُونَ فَتُجْزَوْنَ بِذَلِكَ فِى الدُّنْيَا حَتَّى تَلْقَوُا اللَّهَ وَلَيْسَ لَكُمْ ذُنُوبٌ وَأَمَّا الآخَرُونَ فَيُجْمَعُ ذَلِكَ لَهُمْ حَتَّى يُجْزَوْا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»، أخرجه الترمذي [۱۱].
و فاروق اعظم در آیت مجمله تحریم خمر گفت: «اللهم بين لنا بيان شفاء» [۱۲]تا رفته رفته اجمال به تفصیل انجامید و پرده بر انداخته شد.
و بعد قرآن عظیم اصل دین و سرمایۀ یقین علم حدیث است و توسط کبراء امت در میان آنحضرت جو امت او در علم حدیث به چند وجه تواند بود.
یکی آنکه روایت کنند حدیث را و به آفاق فرستند مضمون آن را.
دیگر آنکه استخراج نمایند آن را از حامل آن یعنی در مسألۀ نازله خلیفه وقت جمع کند صحابه را و بگوید کسی هست در میان شما که در فلان مسأله از آنحضرت جحدیثی یاد داشته باشد و تکرار این سوال بحدی رساند که حاضران به گوش خود شنوند و غائبان را خبر رسد تا حامل حدیث مشخص شود و اگر متفرد شده باشد استبراء کنند از شبهه تا حدیث محل اعتماد گردد، چنانکه صدیق اکبرسدر میراث جده، و فاروق اعظمسدر باب غره تحقیق فرمودند.
سوم آنکه علماء صحابه را در آفاق فرستند و ایشان را امر نمایند به روایت حدیث و مردمان را حمل کنند بر اخذ ایشان چنانکه فاروق اعظم عبد الله بن مسعود را با جمعی به کوفه فرستاد، و معقل بن یسار و عبدالله بن مغفل و عمران بن حصین را به بصره، و عبادة بن صامت و ابو درداء را به شام، و به معاویه بن ابی سفیان که امیر شام بود قدغن بلیغ نوشت که از حدیث ایشان تجاوز نکنند.
چهارم آنکه طریق روایت آموزند و احتیاط در آن باب فرمایند.
پنجم آنکه عمل کنند بر حدیثی علانیه تا آن حدیث مجمع علیه گردد و عمل خلفاء مصحح آن روایت باشد، در بسیاری از احادیث خوانده باشی فعل ذلك رسول الله جوأبوبكر وعمر.
ششم آنکه حدیثی که زیاده است بر کتاب الله مثل حدیث ایمان بالقدر و حدیث معراج و حدیث عذاب قبر و غیر آن بر سر منابر اشاره به آن حدیث فرماید که فلان حدیث فلان حدیث از آنجمله است که ایمان بر آن واجب است هرچند آن را در کتاب الله نمییابند این روایت آن همه احادیث است اجمالاً و تصحیح و تقویت آنست و افاده آنکه از قبیل ضروریات دین شده است.
هفتم آنکه مضمون احادیث در خطب خود ارشاد فرمایند تا اصل حدیث با آن موقوفِ خلیفه قوت یابد.
یارانی که به غور سخن نمیرسند در بند آنکه در متفق علیه از حضرت صدیق صحیح نه شد مگر شش حدیث و از فاروق اعظم به صحت نرسید مگر قریب هفتاد حدیث این را نمیفهمند و نمیدانند که حضرت فاروق تمام علم حدیث را اجمالاً تقویت داده و اعلان نموده بعد قرآن عظیم و سنت اعظم علوم و اشدِّ آنها در احتیاج علم فقه است و اعظم توسط کبرای امت در میان آنحضرت جو سائر امت او در فقه آنست که طرق اجتهاد را تعلیم فرماید مثلاً بیان کند ترتیب ادله اربعه و ترتیب سنت بر کتاب و تخصیص عام کتاب به خاص سنت و حل مجمل کتاب به مفصل سنت چنانکه صدیق اکبر و عمر فاروق به اتم وجه در بیان آوردند.
باز اعظم توسط آنست که مسائل مجتهد فیه را به سرحد اجماع رساند تا اختلاف از امت بر انداخته شود و جمیع امت را به آن مسائل حجت قائم گردد.
باز اعظم توسط آنست که در مسائل عبادات و مناکحات و مبایعات و قضایا و سیر در مسائل نازله اجتهاد فرماید و جواب مسأله وی در آفاق مشهور شود و اقاصی و ادانی به آن راهی ادراک نمایند.
و بعد فقه اعظم علوم علم احسان است اعنی آنچه امروز به اسم علم سلوک مسمی میشود و قوت القلوب [۱۳]و احیاء العلوم [۱۴]در آن مصنف شده است، و اعظمِ توسطِ کبرای امت در میان آنحضرت جو سائر امت او آنست که به زبان حال و به زبان قال هردو آن علوم را و آن مقامات و احوال را به مردمان تعلیم فرماید و ترتیب کند یاران را به هردو زبان و از وی آن علوم در آفاق شهرت گیرند و اقاصی و ادانی از آن مستفید شوند چنانکه در این کتابها شئ کثیر از حضرت شیخین معلوم کرده باشی.
و بعد از این مراتب علم حکمت است و بیان اخلاق فاضله و اضداد آن و تدبیر منازل و سیاست مدن و قواعد کلیه این فنون به مقتضای تجربه و عقل.
چون این تفصیل را شناختی اکنون فکر را در آن خوض فرما که در زمان آنحضرت جهمین بلاد عرب مفتوح شده بودند بلاد عجم باز در آخر حیات آنحضرت جفتنۀ مسیلمه کذاب [۱۵]و اسود عنسی [۱۶]برخاست و صفائی اسلام را مکدر ساخت، و بعد انتقال آنحضرت جکه آن کدورت متزاید شدن گرفت قیام به قتال مرتدین که کرد و فتح فارس و روم را که بنیاد نهاد؟ بعد از آن توغل در فتح فارس و روم از که وجود گرفت و اتمام آن در عهد کدام کس واقع شد؟ به حقیقت تمام زمین بمنزلۀ مرغی بود که سرش عراق و دو جناحش فارس و روم و دو پایش هند و فرنگ یا هند و ترکستان چنانکه هرمزان پیش حضرت فاروق بیان نمود، سر آن مرغ که کوفت و دو بازوی او را که شکست؟ همین دو پا که از دست تصرف ایشان باقی مانده بود تا حال کوفته نشد.
و اگر بر تو امری مشتبه شود و ندانی که واسطه اول بلوغ او کدام شخص بوده است از سه کس میزانی بدست تو دهیم و آن میزان آنست که نظر کنی به جمعی که از یک شخص روایت ندارند و اصلاً همت خود بر اخذ علم از وی نگماشتهاند اگر آن علم در میان ایشان کما ینبغی بیابی بدان که واسطۀ اول مردی دیگر است مثل آنکه اهل شام و اهل مصر از حضرت مرتضی روایت ندارند باز زهدیات و علم سلوک در میان ایشان یافته میشود به وفور پس بحقیقت مبلغ این معانی پیش از حضرت مرتضی دیگری بوده است فتأمل پس چون این سه نکته مبین شد نوبت آن رسید که در مناقب خلفاء شروع کنیم گوش به آواز باید بود تا در ضمن سردِ قصه بکدام خصلت اشاره نمائیم.
اما مآثر جمیلۀ صدیق اکبرس
پس از آنجمله براعت نسب اوست مصعب زبیری نسابه گفته است «انما سمي أبوبكر عتيقا لأنه لم يكن في نسبه شیئ يعاب به»، كذا في الاستيعاب [۱۷]. و آنکه از اشراف قریش بود و اصحاب وجاهت میان ایشان زبیر بن بکار گفته است «ان أبابكر أحد عشرةٍ من قريش اتصل بهم شرف الجاهلية بشرف الإسلام وكان إليه أمر الديات والغرم» [۱۸].
وفي الاستيعاب «كان في الجاهلية وجيهاً رئيساً من روساء قريش وإليه كانت الاشناق في الجاهلية» [۱۹]. و معنای اشناق آنست که چون قتلی واقع میشد و فتنه در میان قبیلهی قاتل و قبیلۀ مقتول بر میخاست ابوبکر صدیقسکفیل دیت میشد و آن فتنه را فرو مینشاند و اگر دیگری کفیل میشد اعتداد نمیکردند و فتنه تسکین نمییافت.
محمد بن اسحق گفته: «وكان أبو بكر رجلا مألفا لقومه محببا سهلا، وكان أنسب قريش لقريش، وأعلم قريش بما كان فيها من خير وشر. وكان رجلا تاجرا ذا خلق ومعروف، وكان جل قومه يأتونه ويألفونه لغير واحد من الأمر لعلمه وتجارته وحسن مجالسته...» [۲۰]. تا آنجا که انس گفت در قصهی هجرت: «وَأَبُو بَكْرٍ شَيْخٌ يُعْرَفُ، وَنَبِىُّ اللهِ جشَابٌّ لاَ يُعْرَفُ»، أخرج البخاري [۲۱].
و از آنجمله آنست که قوت عاقله و عاملهی او پیش از اسلام بمقدار متیسر در آن زمان کارهای خویش کرده بودهاند الحال آنچه در دست مردم است از انساب قریش مأخوذ از زبیر بن بکار است و وی آن را از مصعب زبیری اخذ کرده است و وی بواسطهی از جبیر بن مطعم و وی از صدیق اکبر.
و آنحضرت جدر قصۀ حسان بن ثابت و جواب وی هجای قریش را تقریر این علم برای حضرت صدیق فرمود: «قال رسول الله جلحسانٍ كيف تهجوهم وأنا منهم وكيف تهجوا أباسفيان وهو ابن عمي؟ فقال: والله لاسلّنك منهم كما تسل الشعرة من العجين فقال له ايت أبابكر فإنه اعلم بانساب القوم منك فكان يمضي إلى أبي بكر ليقفه على انسابهم»، الحديث اخرجه أبوعمر في الاستيعاب [۲۲].
و در شعر ید طولی داشت لیکن بعد اسلام ترک آن کرد، كذا في الاستيعاب [۲۳].
و در فصاحت پایه بلند «قال أبو ذويب شاعر هذيلي في قصة سقيفة بني ساعدة تكلمت الأنصار فاطالوا الخطاب واكثروا الصواب وتكلم أبوبكر فللّه درُّه من رجل لا يطيل الكلام ويعلم مواضع فصل الخطاب والله لقد تكلم بكلامٍ لا يسمعه سامعٌ إلا انقاد له ومال إليه ثم تكلم عمر بعده بدون كلامه ومدّ يده فبايعه وبايعوه» [۲۴].
خمر را در جاهلیت بر خود حرام کرده بود، كذا في الاستيعاب [۲۵].
و بت را گاهی سجده نه کرده «عن الزهري انه قال: مِن فضل أبي بكرٍ انه لم يشك في الله ساعةً قط»، مذكور في الصواعق [۲۶].
و ابن الدغنه [۲۷]در میان اشراف قریش گفت «إِنَّ أَبَا بَكْرٍ لاَ يَخْرُجُ مِثْلُهُ وَلاَ يُخْرَجُ، أَتُخْرِجُونَ رَجُلاً يَكْسِبُ الْمَعْدُومَ، وَيَصِلُ الرَّحِمَ، وَيَحْمِلُ الْكَلَّ، وَيَقْرِى الضَّيْفَ، وَيُعِينُ عَلَى نَوَائِبِ الْحَقِّ» به مثل آنچه حضرت خدیجه در وصف آنحضرت جبیان نمود هیچکس از قریش دم انکار نتوانست زد [۲۸].
و از آنجمله آنست که پیش از اسلام به آنحضرت جطریق محبت و فدا میورزید در قصه توجه آنحضرت جبه جانب شام همراه عم خود ابوطالب باز رجوع آنحضرت جبه موجب تأکید راهب مذکور است «وَبَعَثَ مَعَهُ أَبُو بَكْرٍ بِلاَلاً وَزَوَّدَهُ الرَّاهِبُ مِنَ الْكَعْكِ وَالزَّيْتِ»، رواها الترمذي وحسنها والحاكم وصححها [۲۹].
بعض یاران که به فهم سخن نمیرسند بملاحظه صغر سن صدیق اکبر در آن وقت و آنکه اشترای بلال جز این نیست که بعد اسلام بوده است در تردد افتادهاند فقیر میگوید گویا ایشان قصۀ جمعی از اذکیاء که مصدر حرکات عجیبه شدهاند در ایام صغر سن نشنیدهاند و از کجا که در آن وقت بلال مملوک حضرت صدیق نبود؟ جائز است که بلال را به طریق اجاره یا عاریت همراه گرفته باشد بلکه این احتمال قریب است، زیرا که بلال مملوک بنی جمح بود و ایشان همسایگان حضرت صدیق بودند و با ایشان معاملهها و مواساتها داشت، و مواسات حضرت صدیق با آنحضرت جپیش از نبوت در چندین قصه مذکور شده.
یکی از آنکه صحیحترین قصص است ذکر کردیم «عن ميمون بن مهران اختلف فيما بينه وبين خديجةلحتى أنكحها إياه» مذكور في الصواعق معزوٌّ لابي نعيم [۳۰].
و از آن جمله آنست که در اول بعثت مسلمان شد و سبقت کرد بر همه در اسلام.
و علمای سیرت در اول من أسلم أبوبكر أو عليٌ أو خديجة اختلاف دارند از هر جانب دلائل قائم کردهاند و اتفاق جمیع حاصل است بر آنکه از احرار بالغین کسی بر حضرت صدیق سبقت نکرده و پیش از وی کسی اظهار دین خود در قریش ننموده، فقیر اینجا نکتۀ دارد و آن این است که اولیت اسلام بجهت آن از مآثر معدود شده است که حامل شد بر اسلام مردمان و جالب شد قلوب مردم را به سوی اسلام و به حکم الدالُّ علی الخیر کفاعله اجر جمیع آنانکه بعد از وی به اسلام در آیند در جریده اعمال وی نوشته شود و این معنی بجز حر بالغ مشهور فی الناس مطاع در میان ایشان که اظهار دین خود کند و بجد تمام مردمان را بر قبول آن آرد میسر نیست.
پس از مآثر خاصۀ حضرت صدیق است گو در اولیت حقیقیه اختلاف واقع شده باشد.
و از آن جمله آنست که سبب اسلام حضرت صدیق تنبیه غیبی بوده است چند دفعه یکی آنکه ویسگفته است که روزی در ایام جاهلیت زیر سایه درختی نشسته بودم ناگاه دیدم که شاخی از آن درخت میل بجانب من کرد چنانکه به سر من رسید من در آن مینگریستم و میگفتم این چه خواهد بود آوازی از آن درخت به گوش من رسید که پیغمبری در فلان وقت برون خواهد آمد میباید که تو سعادتمندترین مردمان باشی به وی. گفتم: که روشنتر بگوی که آن پیغمبر کیست و نام وی چیست؟ گفت: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم گفتم وی صاحب و الیف و حبیب من است از آن درخت عهد بستدم که هرگاه وی مبعوث شود مرا بشارت دهی چون وی مبعوث شد از آن درخت آواز آمد که بجد باش واهتمام کن ای پسر ابو قحافه که وحی به وی آمد سوگند به رب موسی که هیچکس بر تو در اسلام سبقت نخواهد گرفت چون بامداد کردم بسوی رسول الله رفتم چون مرا دید گفت ای ابوبکر ترا بخدای تعالی و رسول وی میخوانم گفتم «أشهد انك رسول الله بعثك بالحق سراجاً منيراً» پس بوی ایمان آوردم [۳۱].
قصه دیگر آنکه ویسگفته است که بسی پیش از بعثت آنحضرت جدر خواب دیدم که نوری عظیم از آسمان فرود آمد و بر بام کعبه افتاد و در مکه هیچ خانه نماند که از آن نور چیزی به آن درنیامد پس آن انوار همه جمع شدند و یک نور گشتند همچنانکه اول بود بخانۀ من در آمد و من درِ خانه خود را ببستم بامداد آن خواب را به یکی از احبار یهود گفتم و تعبیر آن خواستم گفت: این از قبیل اضغاث احلام است و اعتباری ندارد چون روزگاری گذشت در بعضی تجارات به دیر سجورا که مسکن بحیرا راهب بود رسیدم و تعبیر آن خواب خود از وی پرسیدم گفت تو چه کسی؟ گفتم: من مردیام از قریش. گفت: خدا تعالی در میان شما پیغمبری خواهد بر انگیخت و در ایام حیات وی وزیر وی خواهی بود و بعد از وفات وی خلیفه وی پس چون رسول الله جمبعوث شد مرا به اسلام خواند گفتم هر پیغمبری را دلیلی بوده است بر نبوت او دلیل تو چیست؟ گفت دلیل نبوت من آن خوابی که دیدی و آن حبر در جواب تو گفت که آن را اعتباری نیست و بحیرا گفت تعبیر آن چنین است و چنین. من گفتم ترا که خبر کرد؟ گفت: جبرئیل. گفتم من از تو هیچ دلیلی و برهانی نمیطلبم زیاده از این أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأشهد أنك عبده ورسوله بعد از آن رسول فرمود که هیچکس را به اسلام دعوت نکردم که در اول توقف و تردد نکرد مگر ابوبکر که چون وی را دعوت کردم تصدیق نمود و گفت تو رسول خدائی.
وی صدیق اکبر استسو این قصهها در کتب خصائص مذکور شد و این همه دلالت میکند بر تشبه جزو عقلی او با جزو عقلی انبیاء.
و از آنجمله آنست که قریب به اسلام صدیق جمعی از نجبای قریش اسلام آوردند به دلالت حضرت صدیق و ترغیب او «قال ابن اسحق فلما أسلم أبوبكر أظهر اسلامه ودعا إلى اللهﻷوإلى رسوله جوكان أبوبكرٍ رجلا مألفاً لقومه محبباً سهلاً فجعل يدعو إلى الإسلام مَن وثق به من قومه ممن يغشاه ويجلس إليه فأسلم بدعائه فيما بلغني عثمان بن عفان والزبير بن العوام وعبدالرحمن ابن عوف وسعد بن أبي وقاص وطلحة بن عبيدالله فجاء بهم إلى رسول الله جحين استجابوا له واسلموا وصلّوا» [۳۲].
در اینجا نکته باید دانست که این جماعت نجباء قریش بودند و هر یکی اوسط بطنی از بطون قریش و در بطن خود تمکن تمام داشت پس اسلام ایشان به حقیقت کسر شوکت کفر است و بر هم زدن حَدّت شرک و اول صورت شیوع اسلام، اما عثمان اوسط بنیامیه بود، و زبیر اوسط بنی اسد، و سعد و عبدالرحمن اوسط بنی زهره، و طلحه اوسط بنیتیم ابن مره [۳۳].
و محمد بن اسحق بر ذکر این جماعت اکتفا کرده است و الا دیگران ذکر جمعی کثیر مینمایند.
و از آنجمله آنست که در ابتدای اسلام و غربت او چهل هزار درهم برای تقویت اسلام و ترفیه مسلمین و خدمت آنحضرت جصرف کرد «عن هشام بن عروة عن أبيه قال أسلم أبوبكر وله أربعون ألفا أنفقها كلها على رسول الله جوفي سبيل الله» أخرجه أبوعمر والحاكم [۳۴].
و این قصه را شاهدی است صحیح که آنحضرت جدر آخر ایام خود فرموده است: «إِنَّ أَمَنَّ النَّاسِ عَلَىَّ فِى مَالِهِ وَصُحْبَتِهِ أَبُو بَكْرٍ»، أخرجه البخاري [۳۵].
«وقال: مَا لأَحَدٍ عِنْدَنَا يَدٌ إِلاَّ وَقَدْ كَافَيْنَاهُ مَا خَلاَ أَبَا بَكْرٍ فَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا يَدًا يُكَافِئُهُ اللَّهُ بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمَا نَفَعَنِى مَالُ أَحَدٍ قَطُّ مَا نَفَعَنِى مَالُ أَبِى بَكْرٍ»، أخرجه الترمذي [۳۶].
و از آنجمله آنست که هفت کس را از غلامان قریش که در تصدیق و توحید قدم راسخ داشتند و موالی ایشان ایشان را تعذیب مینمودند خرید کرده آزاد ساخت، «في الاستيعاب واعتق أبوبكر سبعةً كانوا يعذبون في الله منهم بلالٌ وعامر بن فهيره» [۳۷].
محمد بن اسحق نیز این را روایت کرد با زیادت و آن آنست که ابو قحافه بر آزاد کردن این ضعفاء ملامت نمود «فقال أبوبكر يا أبت إنما أريد ما أريد للهﻷ، فيتحدث الناس ما نزل هؤلاء الآيات إلا فيه وفيما قال له أبوه ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ ٧﴾[اللیل: ۵-۷]. و محمد بن اسحق در قصه عدوان الـمشركين على الـمستضعفين این را واضحتر نوشت و اسماء فریق بیان کرد [۳۸].
و از آنجمله آنست که چون نازل شد ﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ﴾[الحجر: ۹۴]. آنحضرت جخواستند که در جماعت قریش اظهار توحید و ابطال شرک فرمایند حضرت صدیق التماس نمود که تعصب قریش به مرتبهایست که بمجرد سماع این کلمات به ایذاء خواهند برخاست این خطبه را بمن باید گذاشت بعد از آن به امر آنحضرت جخطبۀ عجیبه بر خواند و کفار به این سبب چه ایذاها که ندادند و آنحضرت جاز دست آنها خلاصی یافت و این قصه در ریاض نضره به طول هرچه خوبتر مذکور است و این اول خطبه بود که در اسلام خوانده شد و خواندن این قصه ماجریات عشق را شرح میدهد [۳۹].
و از آنجمله آنست که چندین دفعه قریش به ایذای آنحضرت جمبادرت کردند حضرت صدیقسهر دفعه جان خود را وقایۀ جان آنحضرت جساخت از آن قصص دو سه روایت بنویسم «عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَيْرِ قَالَ سَأَلْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَمْرٍو عَنْ أَشَدِّ مَا صَنَعَ الْمُشْرِكُونَ بِرَسُولِ اللَّهِ جقَالَ رَأَيْتُ عُقْبَةَ بْنَ أَبِى مُعَيْطٍ جَاءَ إِلَى النَّبِىِّ جوَهُوَ يُصَلِّى، فَوَضَعَ رِدَاءَهُ فِى عُنُقِهِ فَخَنَقَهُ بِهِ خَنْقًا شَدِيدًا، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ حَتَّى دَفَعَهُ عَنْهُ فقال﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡ﴾[غافر: ۲۶]» أخرجه البخاري [۴۰].
«وعن انس قال لقد ضربوا رسول الله جحتی غشي عليه فقام أبوبكر فجعل ينادي ويقول ويلكم ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ﴾ قالوا من هذا؟ قالوا هذا ابن أبي قحافة الـمجنون»، أخرجه الحاكم [۴۱].
«وعَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِى بَكْرٍ أَنَّهُمْ قَالُوا لَهَا: مَا أَشَدُّ مَا رَأَيْتِ الْمُشْرِكِينَ بَلَغُوا مِنْ رَسُولِ اللهِ جفَقَالَتْ: كَانَ الْمُشْرِكُونَ قَعَدُوا فِى الْمَسْجِدِ يَتَذَاكَرُونَ رَسُولَ اللَّـهِ جفِى آلِهَتِهِمْ فَبَيْنَا هُمْ كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ رَسُولُ اللَّـهِ جفَقَامُوا إِلَيْهِ، وَكَانُوا إِذَا سَأَلُوا عَنْ شَىْءٍ صَدَقَهُمْ، فَقَالُوا: أَلَسْتَ تَقُولُ كَذَا وَكَذَا؟ فَقَالَ: بَلَى. فَتَشَبَّثُوا بِهِ بِأَجْمَعِهِمْ، فَأَتَى الصَّرِيخُ إِلَى أَبِى بَكْرٍ فَقِيلَ بَادْرِ صَاحِبَكَ. فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا وَإِنَّ لَهُ لَغَدَائِرَ فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ وَهُوَ يَقُولُ: وَيْلَكُمْ ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡ﴾قَالَ: فَلَهَوْا عَنْ رَسُولِ اللَّـهِ جوَأَقْبَلُوا عَلَى أَبِى بَكْرٍ، فَرَجَعَ إِلَيْنَا أَبُو بَكْرٍ فَجَعَلَ لاَ يَمَسُّ شَيْئًا مِنْ غَدَائِرِهِ إِلاَّ جَاءَ مَعَهُ وَهُوَ يَقُولُ: تَبَارَكْتَ يَا ذَا الْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ»، رواه أبوعمر في الاستيعاب [۴۲].
حاصل کلام آنست که عقبه بن ابی معیط آمد حالانکه آنحضرت جنماز میگذاردند چادر خود را در گردن مبارک آنحضرت جپیچید و خفا کرد آنحضرت جرا خفا کردن سخت، متعاقب این حال ابوبکر صدیقسرسید و آیت ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ﴾برخواند.
در روایت دیگر آنکه زدند آنحضرت جرا تا آنکه بیهوش شد پس ابوبکر استاد و این آیت برخواند.
و حاصل حدیث اسماء آنست که مشرکان نشسته بودند در مسجد حرام پس با یک دیگر مذکور آنحضرت جکردند و ذکر آنچه آنحضرت جمیفرماید در حق بتان ایشان به میان آوردند در این هنگام آنحضرت جبه مسجد در آمدند مشرکان به طرف آنحضرت جبرخاستند حالانکه آنحضرت جچون کفار سوال میکردند راست میگفت با ایشان و تقیه را کار فرما نمیشد گفتند: آیا نمیگوئی در باب آلهه ما چنان و چنان؟ فرمود آری میگویم پس در آویختند با آنحضرت جهمه ایشان پس آمد فریاد کننده بسوی ابوبکر صدیقسو گفت دریاب صاحب خود را پس بر آمد حضرت صدیقستا آنکه داخل شد به مسجد حرام و یافت آنحضرت جرا در آن حال که جمع آمده بودند بر وی پس گفت: ويلكم الخ پس غافل شدند کفار از آنحضرت جو متوجه گشتند به ابوبکر صدیقسو زدند او را اسماء گفت پس بازگشت حضرت صدیق به این صفت که دست نمیسایند به چیزی از گیسوهای خود مگر که میآمد همراه دست او میگفت تباركت يا ذا الجلال والاكرام.
و از آنجمله آنست که چندین دفعه اذی کفار را از آنحضرت جباز داشت به توریه و کنایه در قصۀ هجرت آمده است که هرکه آنحضرت جرا میپرسید صدیق میگفت: «هاد يهديني السبيل»، أخرجه البخاري [۴۳].
و در قصه امرأة ابی لهب آمده است که بعد نزول سوره تبت به قصد ایذاء آمد و گفت «ان صَاحِبُكَ هَجَانِي، قَالَ: مَا يَقُولُ الشِّعْرَ» أخرجه أبويعلي [۴۴].
و از آنجمله آنست که چون قریش بر ایذای آنحضرت ججمع شدند و صحیفه نوشتند حضرت صدیقسدر این مضیق شریک آنحضرت جبود لهذا در این واقعه ابوطالب گفته است:
وهم رجّعوا سهل بن بیضاء راضیا
فسُرّ أبوبکر بها ومحمّد
کذا في سیرة ابن اسحق [۴۵].
و از آنجمله آنست که حضرت صدیقساول کسی است که مسجد بناء کرد و اعلام اسلام نمود کفار قریش به ایذاء برخاستند تا آنکه مضطر شد به هجرت، ابن الدغنه میانجی گشت میان وی و میان قریش و عهد گرفت برای او تا آنکه غلبۀ دیگر بر دل او وارد شد و جوار ابن دغنه را رد کرد «إِنِّى أَرُدُّ إِلَيْكَ جِوَارَكَ، وَأَرْضَى بِجِوَارِ اللَّهِ»آنگاه به اعلان اسلام و جهر قراءت قرآن مشغول شد، أخرجه البخاري في حديث طويلٍ عن عائشة [۴۶].
و از آنجمله آنست که حضرت صدیق به جهت اعلاء کلمة الله در قصه غلبه فارس بر روم مراهنه کرد «عن ابن عباسبقال: كان الـمسلمون يحبون أن تظهر الروم على فارس لأنهم أهل الكتاب، وكان الـمشركون يحبون أن تظهر فارس على الروم لأنهم أهل أوثان فذكر ذلك الـمسلمون لأبي بكرس، فذكر ذلك أبو بكر للنبي جفقال له النبي ج: أما إنهم سيهزمون فذكر أبو بكر لهم ذلك فقالوا: اجعل بيننا وبينك أجلا، فإن ظهروا كان لك كذا وكذا، وإن ظهرنا كان لنا كذا وكذا، فجعل بينهم أجل خمس سنين فلم يظهروا فذكر ذلك أبو بكر للنبي جفقال: ألا جعلته، أراه قال: دون العشرة. قال: فظهرت الروم بعد ذلك، فذلك قوله تعالى:﴿ الٓمٓ ١ غُلِبَتِ ٱلرُّومُ ٢ فِيٓ أَدۡنَى ٱلۡأَرۡضِ وَهُم مِّنۢ بَعۡدِ غَلَبِهِمۡ سَيَغۡلِبُونَ ٣﴾[الروم: ۱-۳]. قال: فغلبت الروم، ثم غلبت بعد ﴿لِلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ مِن قَبۡلُ وَمِنۢ بَعۡدُۚ وَيَوۡمَئِذٖ يَفۡرَحُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٤ بِنَصۡرِ ٱللَّهِ﴾[الروم: ۴]. قال سفيان: وسمعت أنهم ظهروا يوم بدر »، أخرجه الحاكم [۴۷]. و از آنجمله آنست که آنحضرت جتا در مکه بود صبح و شام هر روز به خانهی حضرت صدیق آمد و رفت میفرمود: «عن عائشة قَالَتْ لَمْ أَعْقِلْ أَبَوَىَّ إِلاَّ وَهُمَا يَدِينَانِ الدِّينَ، وَلَمْ يَمُرَّ عَلَيْنَا يَوْمٌ إِلاَّ يَأْتِينَا فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ جطَرَفَىِ النَّهَارِ بُكْرَةً وَعَشِيَّةً»، أخرجه البخاري في قصة الهجرة [۴۸].
و از آنجمله آنست چون حضرت خدیجهلمتوفی شد حضرت صدیق عائشه را در عقد آنحضرت جآورد ودر آن باب ادبی که بهتر از آن صورت نبندد رعایت نمود «عن حبيب مولى عروة قال: لـما ماتت خديجة حزن عليها النبي جفأتاه جبريل÷بعائشة في مهد، فقال: يا رسول الله هذه تذهب ببعض حزنك وإن في هذه لخلفا من خديجة، ثم ردها فكان رسول الله جيختلف إلى بيت أبي بكر»، أخرجه الحاكم [۴۹].
«وعن عائشة قالت قدمنا الـمدينة إلى أن قالت قال أبوبكر يا رسول الله جمَا يَمْنَعُكَ أَنْ تَبْتَنِيَ بِأَهْلِكَ؟ قَالَ:الصَّدَاقُ، فَأَعْطَاهُ أَبُو بَكْرٍ اثْنَتَا عَشْرَةَ أُوقِيَّةً وَنَشًّا، فَبَعَثَ بِهَا إِلَيْنَا، وَبَنَى بِي رَسُولُ اللَّهِ جفِي بَيْتِي هَذَا الَّذِي أَنَا فِيهِ،»أخرجه الحاكم وأبوعمر في الاستيعاب مثله [۵۰].
و از آنجمله آنست که چون معراج متحقق شد اول کسی که به آن تصدیق نمود صدیق اکبر بود «عن عائشةلقالت: لـما أسري بالنبي جإلى الـمسجد الأقصى أصبح يتحدث الناس بذلك، فارتد ناس ممن كانوا آمنوا به وصدقوه، وسعوا بذلك إلى أبي بكرسفقالوا: هل لك في صاحبك؟ يزعم أنه أسري به في الليل إلى بيت الـمقدس قال: أوقال ذلك؟ قالوا: نعم، قال: لئن كان قال ذلك لقد صدق، قالوا: وتصدقه أنه ذهب الليلة إلى بيت الـمقدس، وجاء قبل أن يصبح؟ قال: نعم، إني لأصدقه بما هو أبعد من ذلك: أصدقه بخبر السماء في غدوة أو روحة. فلذلك سمي أبو بكر الصديق»، أخرجه الحاكم وفي الاستيعاب نحو من ذلك [۵۱].
و از آنجمله آنست که چون آنحضرت جدر موسم حج خود را بر احیاء عرب عرض کردند تا کدام یک از ایشان به سعادت نصرت فائز شود صدیق اکبر در هر عرضه رفیق آنحضرت جو متولی جواب و سوال بوده است در ریاض نضره این قصهها بروایت حضرت مرتضی مذکور است [۵۲].
و از آنجمله آنست که چون آنحضرت جهجرت فرمود بسوی مدینه حضرت صدیق رفیق آنحضرت جبود و این خدمت به نوعی از دست وی سرانجام یافت که خدای تعالی به آن تنویه فرمود: ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ﴾[التوبة: ۴۰]. و آنحضرت جبدین وجه بستود که «حملني إلى دار الهجرة»و ثنای وی در السنهی مسلمین شائع گشت و این قصه بطولها در بخاری مذکور است [۵۳].
و از آنجمله آنست که چون غزوه بدر واقع شد و آن اول فتح اسلام بود و فضیلت او بر جمیع مشاهد فائق است حضرت صدیق را در آن مشهد مآثر نمایان حاصل گشت و فضائل او دو بالا شد بچند جهت یکی آنکه ثانی آنحضرت جبود در عریش دیگر آنکه الهام عظیم از جانب غیب قبول نمود و آنحضرت جتصویب آن فرمودند «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ النَّبِىُّ جيَوْمَ بَدْرٍ: اللَّهُمَّ أَنْشُدُكَ عَهْدَكَ وَوَعْدَكَ، اللَّهُمَّ إِنْ شِئْتَ لَمْ تُعْبَدْ. فَأَخَذَ أَبُو بَكْرٍ بِيَدِهِ فَقَالَ حَسْبُكَ. فَخَرَجَ وَهْوَ يَقُولُ: ﴿سَيُهۡزَمُ ٱلۡجَمۡعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ ٤٥﴾[القمر: ۴۵]». أخرجه البخاري [۵۴].
و معنی این کلام نزدیک فقیر آنست که ابوبکر صدیقسملهم شد به آنکه دعاء به اجابت مقرون گشت و این صورت از جمله آن واقعهها است که الهام صحابه سبقت نمود در آن بر وحی آنگاه وحی بر حسب الهام ایشان فرود آمد بلکه بحقیقت همین الهام وحی است بسوی آنحضرت جبه آن وجه که چون ایشان ملهم شدند آنحضرت جبه فراست صادقهی خویش دریافت که این خاطر از جانب مدبر السموات والارض است و این فراست وحی باطنی است چنانکه در قصۀ اذان، رؤیای عبدالله بن زید و قیاس فاروق را تصویب فرمود [۵۵]و در ليلة القدر بر رؤیای جمعی از صحابه اعتماد نمود [۵۶]إلى غير ذلك من الوقائع.
دیگر آنکه چون آنحضرت جاز عریش برآمده متوجه کار زار شد میمنۀ لشکر به صدیق دادند و میکائیل همراه او بود و میسره لشکر به حضرت مرتضی و اسرافیل همراه او بود «عن عليسقال بينما أنا أمتح من قليب بدر إذ جاءت ريح شديدة لم أر مثلها قط، ثم ذهبت، ثم جاءت ريح شديدة لم أر مثلها قط، إلا التي كانت قبلها، ثم ذهبت، ثم جاءت ريح شديدة لم أر مثلها قط، إلا التي كانت قبلها، فكانت الريح الأولى جبريل نزل في ألف من الـملائكة مع رسول الله جوكانت الريح الثانية ميكائيل نزل في ألف من الملائكة عن يمين رسول الله جوكان أبو بكر عن يمينه، وكانت الريح الثالثة إسرافيل نزل في ألف من الـملائكة عن ميسرة رسول الله جوأنا في الـميسرة، فلما هزم الله تعالى أعداءه حملني رسول الله جعلى فرسه، فجرت بي فوقعت على عقبي، فدعوت اللهﻷفأمسكني، فلما استويت عليها طعنت بيدي هذه في القوم حتى اختضب هذا مني دما وأشار إلى إبطه»، أخرجه الحاكم [۵۷].
دیگر آنکه چون اسیران بدر آمدند آنحضرت جمشاوره کردند با صحابه و مشورت حضرت صدیق را اختیار فرمود او را با حضرت عیسی تشبیه داد هرچند در آخر فضیلت حضرت فاروق غالبتر بر آمد «عن عبدالله بن مسعود قال لـما كان يوم بدر، قال لهم رسول الله ج: ما تقولون في هؤلاء الأسارى فقال عبد الله بن رواحة: أنت في واد كثير الحطب فأضرم نارا، ثم ألقهم فيها، فقال العباسس: قطع الله رحمك، فقال عمرس: قادتهم ورءساؤهم قاتلوك وكذبوك فاضرب أعناقهم بعد، فقال أبو بكرس: عشيرتك وقومك، ثم دخل رسول الله جلبعض حاجته، فقالت طائفة: القول ما قال عمر، فخرج رسول الله ج، فقال: ما تقولون في هؤلاء؟ إن مثل هؤلاء كمثل إخوة لهم كانوا من قبلهم، ﴿وَقَالَ نُوحٞ رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا ٢٦﴾[نوح: ۲۶]. وقال موسى: ﴿رَبَّنَا ٱطۡمِسۡ عَلَىٰٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ وَٱشۡدُدۡ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ﴾[یونس: ۸۸]. الآية وقال إبراهيم: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُۥ مِنِّيۖ وَمَنۡ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾[ابراهیم: ۳۶]. وقال عيسى: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨﴾[المائدة: ۱۱۸]. وأنتم قوم فيكم غيلة فلا ينقلبن أحد منكم إلا بفداء أو بضرب عنق»، أخرجه الحاكم [۵۸].
و از آنجمله آنست که چون غزوه احد واقع شد نصیب حضرت صدیقسدر آن مشهد فضائل عظیمه گشت به چند جهت:
یکی آنکه حضرت صدیق نهایت سعی در کشف بلای آنحضرت جبجا آورد «قال ابن اسحق فلما عرفوا الـمسلمون رسول الله جنهضوا به ونهض معهم نحو الشعب معه أبوبكر الصديق وعمر بن الخطاب وعلي بن أبي طالب وطلحة بن عبيدالله والزبير ابن العوام والحارث بن الصمة رضوان الله عليهم ورهط من الـمسلمين» [۵۹].
«عن عائشةلقالت: قال أبو بكر الصديقس: لـما جال الناس على رسول الله جيوم أحد: كنت أول من فاء إلى رسول الله جفبصرت به من بعد، فإذا أنا برجل قد اعتنقني من خلفي مثل الطير، يريد رسول الله جفإذا هو أبو عبيدة بن الجراح»، الحديث أخرجه الحاكم [۶۰].
و مراد از جولان در اینجا فرار نیست بلکه متفرق شدن از آنحضرت جبسبب در آمدن فوج کفار در فوج آنحضرت ج.
دیگر آنکه معلوم شد که کفار قریش اگر بعد آنحضرت جاز کسی حساب میگرفتند از حضرت صدیق میگرفتند لهذا چون ابو سفیان تفحص میکرد احوال فوج آنحضرت جرا همین سه کس را نام میبرد، زیرا که از همین سه کس میترسید ومن حدیث البراء أشرف أبو سفيان «فَقَالَ أَفِى الْقَوْمِ مُحَمَّدٌ فَقَالَ: لاَ تُجِيبُوهُ. فَقَالَ أَفِى الْقَوْمِ ابْنُ أَبِى قُحَافَةَ قَالَ « لاَ تُجِيبُوهُ ». فَقَالَ أَفِى الْقَوْمِ ابْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ إِنَّ هَؤُلاَءِ قُتِلُوا، فَلَوْ كَانُوا أَحْيَاءً لأَجَابُوا، فَلَمْ يَمْلِكْ عُمَرُ نَفْسَهُ فَقَالَ كَذَبْتَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ، أَبْقَى اللَّهُ عَلَيْكَ مَا يُخْزِيكَ»، أخرجه البخاري [۶۱].
دیگر آنکه چون آنحضرت جبه تعاقب کفار بعد اُحد متوجه شدند حضرت صدیق از حاضران آن واقعه بود «عن عائشة في قوله تعالى: ﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِيمٌ ١٧٢﴾[آلعمران: ۱۷۲]. قالت لعروةَ: يا ابنَ أُخْتي، كانَ أَبَوَاكَ مِنْهُم الزبيرُ وَأَبو بَكْر، لمَّا أَصَابَ نبيَّ الله جما أَصَابَ يومَ أُحد، فانصرف عنه الـمشركون خَافَ أَنْ يَرْجِعُوا، فقال: مَنْ يَذهبُ في إِثْرِهِم؟ فانتدب منهم سبعون رَجُلا، قال: كان فيهم أبو بكر والزُّبَيْرُ»، أخرجه البخاري [۶۲]. و از آنجمله آنست که در غزوه خندق جانبی از لشکر به دست حضرت صدیق دادند و محافظت آن جانب به او مفوض گشت و الآن مسجد صدیق نزدیک خندق موجود است [۶۳]و آن مسجد به حقیقت موضع نزول حضرت صدیق بود در غزوهی خندق [۶۴].
و از آنجمله آنست که در غزوه مریسیع [۶۵]حضرت عائشهلمتهم شد و منافقان آنچه نمیبایست گفتند و گرفتار اسوء حالات گشتند و بعضی مسلمین که از برائت صدیقه توقف کردند معاتب شدند حضرت صدیق را در آن واقعه فضائل نمایان نصیب شد به چند جهت:
یکی آنکه در آن واقعهی هوش ربا از ایشان کمال انقیاد و تسلیم و فدا به ظهور آمد «عن عائشة في قصة الافك فتشهّد رسول الله جأَمَّا بَعْدُ، يَا عَائِشَةُ إِنَّهُ بَلَغَنِى عَنْكِ كَذَا وَكَذَا، فَإِنْ كُنْتِ بَرِيئَةً، فَسَيُبَرِّئُكِ اللَّهُ، وَإِنْ كُنْتِ أَلْمَمْتِ بِذَنْبٍ، فَاسْتَغْفِرِى اللَّهَ وَتُوبِى إِلَيْهِ، فَإِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اعْتَرَفَ ثُمَّ تَابَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ. قَالَتْ فَلَمَّا قَضَى رَسُولُ اللَّهِ جمَقَالَتَهُ قَلَصَ دَمْعِى حَتَّى مَا أُحِسُّ مِنْهُ قَطْرَةً، فَقُلْتُ لأَبِى أَجِبْ رَسُولَ اللَّهِ جعَنِّى فِيمَا قَالَ. فَقَالَ أَبِى وَاللَّهِ مَا أَدْرِى مَا أَقُولُ لِرَسُولِ اللَّهِ ج»، أخرجه البخاري [۶۶].
دیگر آنکه چون برائت صدیقه نازل شد آنحضرت جو صدیق اکبر شریک آن برائت گشتند ﴿أُوْلَٰٓئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ﴾[النور: ۲۶]. زیرا که معاذ الله اگر این افک تحققی میداشت آن لوث دامن آنحضرت جو دامن صدیق را مکدر میکرد که در مثل این امور صاحب فراش و والد امرأة هدف ملامت و مسبّه میشوند، دیگر آنکه حضرت صدیق بر مسطح بن اثاثه [۶۷]انفاقی میکرد چون از وی شرکتی در افک ظاهر شد از انفاق دست باز داشت در این باب نازل شد ﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٢٢﴾[النور: ۲۲]. «عن عائشة قالت قَالَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ وَكَانَ يُنْفِقُ عَلَى مِسْطَحِ بْنِ أُثَاثَةَ لِقَرَابَتِهِ مِنْهُ وَفَقْرِهِوَاللَّهِ لاَ أُنْفِقُ عَلَى مِسْطَحٍ شَيْئًا أَبَدًا بَعْدَ الَّذِى قَالَ لِعَائِشَةَ مَا قَالَ. فَأَنْزَلَ اللَّهُ:﴿وَلَا يَأۡتَلِ أُوْلُواْ ٱلۡفَضۡلِ مِنكُمۡ وَٱلسَّعَةِ أَن يُؤۡتُوٓاْ أُوْلِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَلۡيَعۡفُواْ وَلۡيَصۡفَحُوٓاْۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ٢٢﴾ قَالَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ بَلَى وَاللَّهِ إِنِّى لأُحِبُّ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لِى. فَرَجَعَ إِلَى مِسْطَحٍ النَّفَقَةَ الَّتِى كَانَ يُنْفِقُ عَلَيْهِ وَقَالَ وَاللَّهِ لاَ أَنْزِعُهَا مِنْهُ أَبَدًا»،أخرجه البخاري [۶۸].
«قال ابن عباس قال الله تعالى لأبي بكر قد جعلتُ فيك يا أبابكر الفضل والـمعرفة بالله وصلة الرحم وجعلت عندك السعة فتعطف على مسطح فله قرابةٌ وله هجرةٌ وله مسكنةٌ». ذكره الواحدي في الوسيط [۶۹].
و از آن جمله آنست که چون صلح حدیبیه پیش آمد از صدیق اکبر مآثر جمیله ظاهر گشت و فضل او با آن مآثر دو بالا شد یکی آنکه صدیق اکبر در مذاکره عروة بن مسعود کار فرمای جلادت شد و دشنام غلیظ داد تا قوت مسلمین در جهاد ظاهر گردد در آخر فائده این اغلاظ فی القول واضح گشت که عروه پیش قریش تمکن اصحاب آنحضرت جدر نصرت آنحضرت جبیان نمود و آن سبب صلح شد فی قصة الحدیبیة «قَالَ عُرْوَةُ عِنْدَ ذَلِكَ أَيْ مُحَمَّدُ أَرَأَيْتَ إِنْ اسْتَأْصَلْتَ قَوْمَكَ هَلْ سَمِعْتَ بِأَحَدٍ مِنْ الْعَرَبِ اجْتَاحَ أَهْلَهُ قَبْلَكَ وَإِنْ تَكُنْ الْأُخْرَى فَوَاللَّهِ إِنِّي لَأَرَى وُجُوهًا وَأَرَى أَوْبَاشًا مِنْ النَّاسِ خُلُقًا أَنْ يَفِرُّوا وَيَدَعُوكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ امْصُصْ بَظْرَ اللَّاتِ [۷۰]نَحْنُ نَفِرُّ عَنْهُ وَنَدَعُهُ فَقَالَ مَنْ ذَا قَالُوا أَبُو بَكْرٍ قَالَ أَمَا وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْلَا يَدٌ كَانَتْ لَكَ عِنْدِي لَمْ أَجْزِكَ بِهَا لَأَجَبْتُكَ» [۷۱].
دیگر چون حضرت فاروق را عرق غیرت به حرکت آمد حضرت صدیق در جواب سوال او قدم بر قدم آن حضرت رفت از این جا دانسته شد که حضرت صدیق را با پیغامبر چه نسبت بود و علوم پیغامبر در نفس ویسچگونه منطبع میشد؟ قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَأَتَيْتُ نَبِىَّ اللَّهِ جفَقُلْتُ أَلَسْتَ نَبِىَّ اللَّهِ حَقًّا قَالَ: بَلَى. قُلْتُ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ قَالَ: بَلَى. قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِى الدَّنِيَّةَ فِى دِينِنَا إِذًا قَالَ: إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ، وَلَسْتُ أَعْصِيهِ وَهْوَ نَاصِرِى. قُلْتُ أَوَلَيْسَ كُنْتَ تُحَدِّثُنَا أَنَّا سَنَأْتِى الْبَيْتَ فَنَطُوفُ بِهِ قَالَ: بَلَى، فَأَخْبَرْتُكَ أَنَّا نَأْتِيهِ الْعَامَ». قَالَ قُلْتُ لاَ. قَالَ: فَإِنَّكَ آتِيهِ وَمُطَّوِّفٌ بِهِ. قَالَ فَأَتَيْتُ أَبَا بَكْرٍ فَقُلْتُ يَا أَبَا بَكْرٍ، أَلَيْسَ هَذَا نَبِىَّ اللَّهِ حَقًّا قَالَ بَلَى. قُلْتُ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَعَدُوُّنَا عَلَى الْبَاطِلِ قَالَ بَلَى. قُلْتُ فَلِمَ نُعْطِى الدَّنِيَّةَ فِى دِينِنَا إِذًا قَالَ أَيُّهَا الرَّجُلُ، إِنَّهُ لَرَسُولُ اللَّهِ جوَلَيْسَ يَعْصِى رَبَّهُ وَهْوَ نَاصِرُهُ [۷۲]، فَاسْتَمْسِكْ بِغَرْزِهِ، فَوَاللَّهِ إِنَّهُ عَلَى الْحَقِّ. قُلْتُ أَلَيْسَ كَانَ يُحَدِّثُنَا أَنَّا سَنَأْتِى الْبَيْتَ وَنَطُوفُ بِهِ قَالَ بَلَى، أَفَأَخْبَرَكَ أَنَّكَ تَأْتِيهِ الْعَامَ قُلْتُ لاَ. قَالَ فَإِنَّكَ آتِيهِ وَمُطَّوِّفٌ بِهِ [۷۳]. قَالَ الزُّهْرِىِّ قَالَ عُمَرُ فَعَمِلْتُ لِذَلِكَ أَعْمَالاً»، أخرجه البخاري [۷۴].
دیگر آنکه در اختیار صلح و جنگ سخنها میرفت و مشورهها به میان میآمد آخرها تقریر امر به مشورت حضرت صدیق واقع شد في قصة الحديبيه «انه جبعث عَيْنًا لَهُ مِنْ خُزَاعَةَ، وَسَارَ النَّبِىُّ جحَتَّى كَانَ بِغَدِيرِ الأَشْطَاطِ، أَتَاهُ عَيْنُهُ قَالَ إِنَّ قُرَيْشًا جَمَعُوا لَكَ جُمُوعًا، وَقَدْ جَمَعُوا لَكَ الأَحَابِيشَ، وَهُمْ مُقَاتِلُوكَ وَصَادُّوكَ عَنِ الْبَيْتِ وَمَانِعُوكَ. فَقَالَ: أَشِيرُوا أَيُّهَا النَّاسُ عَلَىَّ، أَتَرَوْنَ أَنْ أَمِيلَ إِلَى عِيَالِهِمْ وَذَرَارِىِّ هَؤُلاَءِ الَّذِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَصُدُّونَا عَنِ الْبَيْتِ، فَإِنْ يَأْتُونَا كَانَ اللَّهُﻷقَدْ قَطَعَ عَيْنًا مِنَ الْمُشْرِكِينَ، وَإِلاَّ تَرَكْنَاهُمْ مَحْرُوبِينَ. قَالَ أَبُو بَكْرٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ، خَرَجْتَ عَامِدًا لِهَذَا الْبَيْتِ، لاَ تُرِيدُ قَتْلَ أَحَدٍ وَلاَ حَرْبَ أَحَدٍ، فَتَوَجَّهْ لَهُ، فَمَنْ صَدَّنَا عَنْهُ قَاتَلْنَاهُ. قَالَ: امْضُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ»، أخرجه البخاري [۷۵].
از آنجمله آنست که چون غزوۀ خیبر واقع شد حضرت صدیق حاضرآن واقعه بود و به مقتضای سیرت آنحضرت جدر خلفاء که به منزله منتظر الامارت معامله میکردند حضرت صدیق امیر لشکر شد هرچند در آخر واقعه فضیلت علی مرتضی غالبتر آمد «عن سلمة بن الاكوع قال بعث رسول الله جأبا بكرسإلى بعض حصون خيبر فقاتل وجهد ولم يكن فتح»، أخرجه الحاكم [۷۶].
و از آنجمله آنست که بر سریه بنی فزارة حضرت صدیق را امیر ساخت بني فزارة فلما دنونا من إناء أمرنا أبو بكرس فعرسنا فلما صلينا الصبح أمرنا أبو بكرسفشننا الغارة قال: فوردنا الـماء فقتلنا به من قتلنا قال: فانصرف عنق من الناس و فيهم الذراري و النساء قد كادوا يسبقون إلى الجبل فطرحنا سهما بينهم و بين الجبل فلما رأوا السهم وقفوا فجئت بهم أسوقهم إلى أبي بكرسو فيهم امرأة بني فزارة عليها قشع من أدم معها ابنة لها من أحسن العرب قال: فنقلني أبو بكرسابنتها قال: فقدمت الـمدينة قلقيني رسول الله جبالسوق فقال: يا سلمة لله أبوك هب لي الـمرأة فقلت: و الله يا رسول الله ما كشفت لها ثوبا و هي لك يا رسول الله فبعث بها رسول الله جإلى مكة ففادى بها أسارى من الـمسلمين كانوا في أيدي الـمشركين»، أخرجه الحاكم [۷۷].
و از آنجمله آنست که چون آنحضرت جبرای ملکوک آفاق نامهها نوشتند و جمعی برای تبلیغ آن نامهها فرستادند سائلی سوال کرد که حضرت صدیق و فاروق چرا فرستاده نمیشوند؟ آنحضرت جتعظیم رتبهی این دو بزرگ و نسبت اتحاد ایشان با خود بیان فرمود این معنی فضیلت ایشان را دو بالا ساخت «عن حذيفه ابن اليمانبقال سمعت رسول الله جيقول لقد هممت أن أبعث إلى الآفاق رجالا يعلمون الناس السنن والفرائض كما بعث عيسى الحواريين قيل له فأين أنت من أبى بكر وعمر قال إنه لا غنى بى عنهما إنهما من الدين كالسمع والبصر»، رواه الحاكم [۷۸].
از آنجمله آنست که حضرت صدیق در مصالح مسلمین شبانگاه به آنحضرت جمشاورت میکردند و آنحضرت جبر حسب مشوره ایشان عمل میفرمود «قال ابن عباس في قوله تعالى: ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾[آلعمران: ۱۵۹]. يعني أبابكر وعمر» [۷۹].
«وعن عمرسقال ان رسول الله جيسمر عند أبي بكر الليلة كذلك في الأمر من أمور الـمسلمين وأنا معه»، رواه احمد [۸۰].
«وعن عبدالرحمن بن غنم أن رسول الله جقَالَ لأَبِى بَكْرٍ وَعُمَرَ: لَوِ اجْتَمَعْتُمَا فِى مَشُورَةٍ مَا خَالَفْتُكُمَا»، أخرجه احمد [۸۱].
و از آن جمله آنست که چون ازواج طاهرات غیرت کردند و سورۀ تحریم نازل شد حضرت صدیق و فاروق مشار الیه به کلمه و صالح المؤمنین گشتند «عن أبي امامة قال في قوله تعالى: ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[التحریم: ۴]. أبوبكر وعمر»، أخرجه الحاكم [۸۲].
و شاهدُه حديث نعمان بن بشير «اسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَلَى النَّبِىِّ جفَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَةَ عَالِيًا فَلَمَّا دَخَلَ تَنَاوَلَهَا لِيَلْطِمَهَا وَقَالَ لاَ أَرَاكِ تَرْفَعِينَ صَوْتَكِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ»، أخرجه ابوداود [۸۳].
از آنجمله آنست که حضرت صدیق غایت سعی در کتمان اسرار آنحضرت جمیفرمود در قصه عرض حفصه بر عثمان و حضرت صدیق اکبر مذکور است «قال ابوبكر لَمْ يَمْنَعْنِي أَنْ أَرْجِعَ إِلَيْكَ إِلَّا أَنِّي كُنْتُ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جذَكَرَهَا وَلَمْ أَكُنْ لِأُفْشِيَ سِرَّ رَسُولِ اللَّهِ ج»، رواه البخاري [۸۴].
و از آنجمله آنست که حضرت صدیق در هر خیر سبقت میکرد در قصه بشارت عبدالله بن مسعود حضرت فاروق گفته است: «إنك إن فعلت، إنك لسابق بالخير» [۸۵]. وفي قصصٍ كثير نحوٌ من ذلكتا آنکه «سبّاق إلى الخير». لقب او شد در میان صحابه.
و از آنجمله آنست که چون روز جمعه کاروان شام در رسید مردمان از مسجد متفرق شده در پی کاروان رفتند حضرت صدیق از ثابتان آن جمع بود «عَنْ جَابِرٍ قَالَ بَيْنَمَا النَّبِىُّ ج يَخْطُبُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ قَائِمًا إِذْ قَدِمَتْ عِيرٌ الْمَدِينَةَ فَابْتَدَرَهَا أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ جحَتَّى لَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ إِلاَّ اثْنَا عَشَرَ رَجُلاً فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ»، أخرجه الترمذي [۸۶].
و از آن جمله آنست که چون غزوه فتح مهیا شد حضرت صدیقسرا در آن واقعه فضائل نمایان حاصل گردید بچند وجه:
یکی آنکه پیش از واقعه ابوسفیان پیش صدیق اکبر آمد و طلب اعادهی صلح نمود و این نبود مگر از جهت وجاهت عظمی که حضرت صدیق را در میان مسلمین حاصل بود و از وی حساب میگرفتند «قال محمد بن اسحق ثم خرج أبوسفيان حتى أتى رسول الله جفكلمه فلم يرد عليه شيئاً ثم ذهب إلى أبي بكر فكلمه أن يكلم رسول الله جفقال ما أنا بفاعلٍ ثم أتى عمر بن الخطاب عنه فكلمه فقال أنا اشفع لكم عند رسول الله جفو الله لو لم أجد إلا الذرّ لجاهدتكم به» [۸۷].
دیگر آنکه چون به مکه داخل شدند آنحضرت جبجانب حضرت صدیق متوجه شده فرمودند «كيف قال حسانٌ عن ابن عمربقال لـما دخل رسول الله جعام الفتح رأى النساء يلطمن وجوه الخيل بالخمر، فتبسم إلى أبي بكر رضي الله عنه وقال: «يا أبا بكر، كيف قال حسان بن ثابت؟ فأنشده أبو بكر:
عدمت بنيتي إن لم تروها
تثير النقع من كتفي، كداء
[۸۸]
ينازعن الأعنة مسرعات
يلطمهن بالخمر النساء
[۸۹]
فقال ادخلوا من حيث قال حسان»، أخرجه الحاكم [۹۰].
و دیگر آنکه پدر صدیق اکبر آن روز به شرف اسلام تشریف یافت و فضیلت آنکه چهار پشت آنحضرت جرا دیده باشد ومسلمان شده غیر صدیق را میسر نه شد قال محمد بن اسحق «فَلَمَّا دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ جمَكَّةَ وَدَخَلَ الْمَسْجِدَ أَتَاهُ أَبُو بَكْرٍ بِأَبِيهِ يَقُودُهُ فَلَمَّا رَآهُ رَسُولُ اللَّهِ جقَالَ: هَلاَّ تَرَكْتَ الشَّيْخَ فِى بَيْتِهِ حَتَّى أَكُونَ أَنَا آتِيهِ فِيهِ. قَالَ أَبُو بَكْرٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ أَحَقُّ أَنْ يَمْشِىَ إِلَيْكَ مِنْ أَنْ تَمْشِىَ أَنْتَ إِلَيْهِ لَ فَأَجْلَسَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ مَسَحَ صَدْرَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَسْلِمْ. فَأَسْلَمَ» [۹۱].
«وقال علي بن ابي طالب هذه الآية في أبي بكر يعني قوله تعالى: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِينَ سَنَةٗ﴾[الأحقاف: ۱۵]. أسلم أبواه جميعاً فلم يجتمع لأحد من الصحابة الـمهاجرين أبواه غيره أوصاه الله بهما ولزم ذلك من بعده»، أخرجه الواحدي [۹۲].
«وعن موسي ابن عقبة لم يدرك أربعةٌ النبي جإلا هؤلاء أبوقحافة وأبوبكر وابنه عبدالرحمن وابو عتيق ابن عبدالرحمن بن أبي بكر»، أخرجه الواحدي [۹۳].
و از آنجمله آنست که در قصه حنین و قضیۀ ابی قتاده مشورت او به شرف تصویب رسید «عن أبي قتادة قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ جيَوْمَ حُنَيْنٍ مَنْ لَهُ بَيِّنَةٌ عَلَى قَتِيلٍ قَتَلَهُ، فَلَهُ سَلَبُهُ [۹۴]. فَقُمْتُ لأَلْتَمِسَ بَيِّنَةً عَلَى قَتِيلٍ، فَلَمْ أَرَ أَحَدًا يَشْهَدُ لِى، فَجَلَسْتُ، ثُمَّ بَدَا لِى فَذَكَرْتُ أَمْرَهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ جفَقَالَ رَجُلٌ مِنْ جُلَسَائِهِ سِلاَحُ هَذَا الْقَتِيلِ الَّذِى يَذْكُرُ عِنْدِى. قَالَ فَأَرْضِهِ مِنْهُ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ كَلاَّ لاَ يُعْطِهِ أُصَيْبِغَ مِنْ قُرَيْشٍ وَيَدَعَ أَسَدًا مِنْ أُسْدِ اللَّهِ يُقَاتِلُ عَنِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ. قَالَ فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ جفَأَدَّاهُ إِلَىَّ فَاشْتَرَيْتُ مِنْهُ خِرَافًا فَكَانَ أَوَّلَ مَالٍ تَأَثَّلْتُهُ»، أخرجه البخاري [۹۵].
و از آنجمله آنست که در غزوه طائف فضائل جلیله نصیب حضرت صدیق آمد بجهات متعدده یکی آنکه پسر حضرت صدیق به زخم تیر مجروح شد و آخر حال بهمان جراحت شهادت یافت في الاستيعاب «عبدالله بن أبي بكر شهد الطائف مع رسول الله جفرمي بسهم فدمل جرحه فانتقض عليه فمات منه في خلافة أبيه» [۹۶].
و دیگر آنکه بازگشتن از محاصرۀ حصن طائف بغیر فتح باشارۀ وی و تعبیر وی بود سقال محمد بن اسحق: «وقد بلغني أن رسول الله قال لأبي بكر الصديق وهو محاصرٌ ثقيفاً يا أبابكر إني رأيت اني اُهديت الي قعبةٌ مملوةٌ زبداً فنقرها ديك فهراق ما فيها فقال أبوبكر ما اظن أن تدرك منهم يومك هذا ما تريد فقال رسول الله جوأنا لارى ذلك» [۹۷].
و از آنجمله آنست که چون غزوۀ تبوک واقع شد حضرت صدیق را در آن مشهد فضائل بسیار نمایان گشت یکی آنکه در انفاق گوئی سعادت از همه در ربود «عن أسلم قَالَ سَمِعْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ يَقُولُ أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ جأَنْ نَتَصَدَّقَ فَوَافَقَ ذَلِكَ عِنْدِى مَالاً فَقُلْتُ الْيَوْمَ أَسْبِقُ أَبَا بَكْرٍ إِنْ سَبَقْتُهُ يَوْمًا قَالَ فَجِئْتُ بِنِصْفِ مَالِى فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: مَا أَبْقَيْتَ لأَهْلِكَ. قُلْتُ مِثْلَهُ وَأَتَى أَبُو بَكْرٍ بِكُلِّ مَا عِنْدَهُ فَقَالَ: يَا أَبَا بَكْرٍ مَا أَبْقَيْتَ لأَهْلِكَ. قَالَ أَبْقَيْتُ لَهُمُ اللَّهَ وَرَسُولَهُ قُلْتُ وَاللَّهِ لاَ أَسْبِقُهُ إِلَى شَىْءٍ أَبَدًا»، أخرجه الترمذي [۹۸].
دیگر آنکه عرضۀ این لشکر به صدیق اکبرسحواله شد و امامت لشکر به ویستسلیم یافت، دیگر آنکه در اثناء راه آنحضرت جبا چند کس تعریس فرمود و از لشکر دور افتاد در آن حالت بر زبان مبارک آنحضرت جگذشت که اگر لشکر فرمانبرداری صدیق و فاروق کنند راه یاب شوند، أخرجه مسلم وقصۀ آن طولی دارد [۹۹].
و از آنجمله آنست که در سال نهم آنحضرت جحضرت صدیقسرا امیر حج فرمود و او اول کسی است که در اسلام امیر الحج شد و اینجا غلطی عظیم افتاده است جمعی میدانند که فرستادن حضرت مرتضیسعزل ابوبکر صدیقسبود، تحقیق آنست که امیر حج ابوبکر صدیقسبود و ابلاغ برائت تحویل علی مرتضی «عن محمد بن علي انه لـما أنزلت براءةٌ على رسول الله جوقد كان بعث أبابكر الصديقسليقيم للناس الحج قيل له يا رسول الله جلو بعثت بها إلى أبي بكر فقال يؤدّي عني رجلٌ من أهل بيتي ثم دعا علي بن أبي طالبسفقال أخرج بهذه القصة من صدر براءة واذن في الناس يوم النحر إذا اجتمعوا بمنيً أنه لا يدخل الجنة كافرٌ ولا يحج بعد العام مشرك ولا يطوف بالبيت عريان، ومن كان له عند رسول الله جعهدٌ فهو له إلى مدته فخرج علي بن أبي طالبسعلي ناقة رسول الله جحتى أدرك ابابكرسفلما رآه أبوبكر قال أميرٌ أو مأمورٌ قال بل مأمور ثم مضيا فأقام أبوبكرسللناس الحج والعرب إذ ذاك في تلك الساعة على منازلهم من الحج التي كانوا عليها في الجاهلية حتى إذا كان يوم النحر قام علي بن أبي طالبسفأذّن في الناس بالذي أمره به رسول الله جفقال أيها الناس انه لا يدخل الجنة كافرٌ ولا يحج بعد العام مشركٌ ولا يطوف بالبيت عريان ومن كان له عند رسول الله جعهدٌ إلى مدةٍ فهو له إلى مدته، فلم يحج بعد ذلك العام مشركٌ ولم يطف بالبيت عريان ثم قدما على رسول الله جوكان هذا من براءة فيمن كان من أهل الشرك ومن أهل العهد العام واهل الـمدة إلى الأجل الـمسمي»، رواه ابن اسحق [۱۰۰].
«وعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جبَعَثَ أَبَا بَكْرٍسوَأَمَرَهُ أَنْ يُنَادِىَ بِهَؤُلاَءِ الْكَلِمَاتِ فَبَيْنَا أَبُو بَكْرٍ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ إِذْ سَمِعَ رُغَاءَ نَاقَةِ رَسُولِ اللَّهِ جفَخَرَجَ أَبُو بكر فَزِعًا فَظَنَّ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ جفَإِذَا عَلِىٌّسفَدَفَعَ إِلَيْهِ كِتَابَ رَسُولِ اللَّهِ جقد أمّره عَلى الْمَوْسِمَ وَأَمَرَ عَلِيًّا أَنْ يُنَادِىَ بِهَؤُلاَءِ الْكَلِمَاتِ فَقَامَ عَلِىٌّسفِى أَيَّامِ التَّشْرِيقِ فَنادى: إِنَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ بَرِىءٌ مِنْ كُلِّ مُشْرِكٍ ﴿فَسِيحُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ﴾[التوبة: ۲]. لاَ يَحُجَّنَّ بَعْدَ الْعَامِ مُشْرِكٌ وَلاَ يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْيَانٌ وَلاَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مُؤْمِنٌ فَكَانَ يُنَادِى غلي بِهَا فَإِذَا صحل قَام أَبُو بكرسفَنَادَى بِهَا»، أخرجه الحاكم [۱۰۱].
و قطع این شبه بدان وجه میشود که خُطب حج را تفحص باید نمود که که (چه کسی) خواند؟
نسائی بعض خطب حضرت صدیق را در موسم حج ذکر کرده است از آنجمله آنست که در حجة الوداع همراه آنحضرت جبود و اثقال آنحضرت جرا بر زاملۀ خود بار نمود «عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ أَبِى بَكْرٍ قَالَتْ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ جحُجَّاجًا وَأَنَّ زِمَالَةَ رَسُولِ اللَّهِ جوَزِمَالَةَ أَبِى بَكْرٍ وَاحِدٌ فَنَزَلْنَا الْعَرْجَ [۱۰۲]وَكَانَتْ زِمَالَتُنَا مَعَ غُلاَمِ أَبِى بَكْرٍ قَالَتْ فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ جوَجَلَسَتْ عَائِشَةُلإِلَى جَنْبِهِ وَجَلَسَ أَبُو بَكْرٍسإِلَى جَنْبِ رَسُولِ اللَّهِ جمِنَ الشِّقِّ الآخَرِ وَجَلَسْتُ إِلَى جَنْبِ أَبِى نَنْتَظِرُ غُلاَمَهُ وَزَمَالَتَهُ حَتَّى يَأْتِيَنَا فَاطَّلَعَ الْغُلاَمُ يَمْشِى»، أخرجه الحاكم وغيره [۱۰۳].
و از آنجمله آنست که چون آنحضرت جمریض شدند در باب صدیق اکبر عنایتهائیکه زیاده بر آن متصور نباشد بعمل آوردند و به امامت نماز تشریف دادند تا آنکه حاضران به یقین فهمیدند که وی خلیفه آنحضرت جاست بعد آنحضرت ج، قال أبوعمر في الاستيعاب «واستخلفه رسول الله جأمته بعده بما اظهره من الدلائل البينة على محبته في ذلك وبالتعريض الذي يقوم مقام التصريح» [۱۰۴].
و مآثر عظیمه که حضرت صدیقسرا بعد وفات ظاهر شد دفن اوست همراه آنحضرت جچنانکه قرین ساختن ذکر آنحضرت جبا ذکر خدایﻷمآثر عظیمه است ذکر ذلک ابن عباس فی تفسیر قوله تعالی: ﴿وَرَفَعۡنَا لَكَ ذِكۡرَكَ ٤﴾[الشرح: ۴] دفن با آنحضرت جمآثره ایست که صدیق و فاروق به آن از میان اصحاب ممتاز گشتند این است شرح اعانت حضرت صدیقسآنحضرت جرا در تحمل اعباء نبوت.
در اینجا دو نکته باید فهمید یکی آنکه آنحضرت جبعد بعثت قریب به دو قرن در دنیا بودهاند سیزده سال در مکه و ده سال در مدینه، سیزده سال که در مکه بودند با کفار خصومت میفرمودند و اعلان اسلام و تحمل ایذاء کفار مینمودند و ده سال که در مدینه اقامت فرمود تعلیم علم و اعلاء کلمه اسلام به صلح تارةً و به حرب اخری مینمود چنانکه هرکه با آنحضرت جصحبت داشته و به سعادت مجالست و مخاطبه او فائز گشته افضل است از کسی که صحبت نداشته است به همان دستور کسی که در قرن اول اعانت آنحضرت جکرده است و آن واقعات را دیده و در آن واقعات همراه آنحضرت جبوده و اثر پذیر آن برکات گشته افضل است از هرکه آن اعانتها از وی صادر نگردید و آن صحبتها ندید لهذا در قرآن و سنت هرجا تنویه به شان مهاجرین اولین وارد شده است قال الله تعالى: ﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْ﴾[الحدید: ۱۰]. و لهذا مهاجرین اولین مستحق خلافت شدند دون غیرهم و صدیق اکبر در این امر منفرد است و «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ جهَلْ أَنْتُمْ تَارِكُونَ لِي صَاحِبِي هَلْ أَنْتُمْ تَارِكُونَ لِي صَاحِبِي إِنِّي قُلْتُ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا فَقُلْتُمْ كَذَبْتَ وَقَالَ أَبُو بَكْرٍ صَدَقْتَ»، أخرجه البخاري [۱۰۵].
نکته دیگر آنکه شاهد عدل این اعانتها و خدمتها کلام شریف آنحضرت جاست که در آخرها فرمود و به روایت مستفیضه از طریق ابوهریرة و ابوسعید و ابن عباس و ابن مسعود و جندب و غیر ایشان ثابت شده «مَا لِأَحَدٍ عِنْدَنَا يَدٌ إِلَّا وَقَدْ كَافَيْنَاهُ مَا خَلَا أَبَا بَكْرٍ فَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا يَدًا يُكَافِيهِ اللَّهُ بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمَا نَفَعَنِي مَالُ أَحَدٍ قَطُّ مَا نَفَعَنِي مَالُ أَبِي بَكْرٍ وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِيلًا لَاتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خَلِيلًا أَلَا وَإِنَّ صَاحِبَكُمْ خَلِيلُ اللَّهِ» [۱۰۶].
وفي لفظ آخر: «إِنَّ مِنْ أَمَنِّ النَّاسِ عَلَىَّ فِى صُحْبَتِهِ وَمَالِهِ أَبَا بَكْرٍ» [۱۰۷].
و جندب گفته است من این خطبه را پیش از وفات آنحضرت جبه پنج شب شنیدهام [۱۰۸].
و ابوسعید گفته است که این کلام بعد انذار آنحضرت جبود به وفات خود «إِنَّ اللَّهَ خَيَّرَ عَبْدًا بَيْنَ الدُّنْيَا وَبَيْنَ مَا عِنْدَهُ فَاخْتَارَ ذَلِكَ الْعَبْدُ مَا عِنْدَ اللَّهِ» [۱۰۹].
و این کلمات مبارکات اجمال آن واقعات است و تصحیح آن واقعات است و تصحیح آن قصص مفصله و تصریح به قبول آن همه اعمال پیش خدای تعالی.
اینجا لطیفه باید شناخت که مدار مدح تنها نه وجود این اعمال است بلکه فی الحقیقت مدح دائر است بر آنکه حضرت صدیق به این اعمال به اقصی مقاصد خود فائز گشت و آنچه میخواست یافت ﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُ﴾.
اما صحبت دائمهی حضرت صدیق با آنحضرت جو مصافات او و در خلوت و جلوت حاضر ماندن و در هر منشط و مکره شریک آنحضرت جبودن و اعتناء و توقیر آنحضرت جنسبت به حضرت صدیق پس زیاده از آنست که در این اوراق بگنجد لیکن نکته ما لا يدرك كله لا يترك كله منظور نظر است حضرت علی مرتضی در وقت دفن حضرت فاروق گفته است «وَايْمُ اللَّـهِ إِنْ كُنْتُ لأَظُنُّ أَنْ يَجْعَلَكَ اللَّـهُ مَعَ صَاحِبَيْكَ وَذَاكَ أَنِّى كُنْتُ أُكَثِّرُ أَسْمَعُ رَسُولَ اللَّـهِ جيَقُولُ: جِئْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَدَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَخَرَجْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ فَإِنْ كُنْتُ لأَرْجُو أَوْ لأَظُنُّ أَنْ يَجْعَلَكَ اللَّـهُ مَعَهُمَا»، أخرجه البخاري ومسلم [۱۱۰].
و ابوهریره در قصهی تکلم ذئب و تکلم بقره از آنحضرت جروایت کرده: «إِنِّى أُومِنُ بِهِ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ. وَمَا هُمَا ثَمَّ»أخرجه الشيخان [۱۱۱].
و انس گفته: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جكَانَ يَخْرُجُ عَلَى أَصْحَابِهِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنْصَارِ وَهُمْ جُلُوسٌ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ فَلاَ يَرْفَعُ إِلَيْهِ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَصَرَهُ إِلاَّ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ فَإِنَّهُمَا كَانَا يَنْظُرَانِ إِلَيْهِ وَيَنْظُرُ إِلَيْهِمَا وَيَتَبَسَّمَانِ إِلَيْهِ وَيَتَبَسَّمُ إِلَيْهِمَا» [۱۱۲].
وابن عمر گفته: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جخَرَجَ ذَاتَ يَوْمٍ وَدَخَلَ الْمَسْجِدَ وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ أَحَدُهُمَا عَنْ يَمِينِهِ وَالآخَرُ عَنْ شِمَالِهِ وَهُوَ آخِذٌ بِأَيْدِيهِمَا وَقَالَ: هَكَذَا نُبْعَثُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»، أخرجه الترمذي [۱۱۳].
«وقيل لعايشة أيّ اصحاب رسول الله جكان أحب إلى رسول الله جقالت أبو بكر وعمر» [۱۱۴].
و عمرو بن العاص مثل آن روایت کرده [۱۱۵].
و سعید بن المسیب گفته: «كان أبو بكر الصديقسمن النبي جمكان الوزير، فكان يشاوره في جميع أموره، وكان ثانية في الإسلام، وكان ثانية في الغار، وكان ثانية في العريش يوم بدر، وكان ثانية في القبر، ولم يكن رسول الله جيقدم عليه أحدا»، أخرجه الحاكم [۱۱۶].
و محمد بن سیرین گفته: «لوحلفت حلفت صادقاً باراً غير شاكٍ ولا مستثنٍ ان الله تعالى ما خلق محمداً ولا أبابكر ولا عمر إلا من طينة واحدة ثم ردهم إلى تلك الطينة» [۱۱۷]، سمنهودی این سخن ابن سیرین را بر محملی دیگر فرود آورد یعنی مدفن همانجا میباشد که از آنجا خاک با نطفه سرشته باشند [۱۱۸].
و فقیر میگوید «كان الله تعالى له في الدنيا والآخرة». بلکه محمل صحیح این کلمه آنست که طینت مستعار است برای اصل و معنی این اثر به همان میماند که در حدیث آمده: «الأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ، فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ» [۱۱۹]، یعنی قبل از وجود خارجی ارواح ایشان در یک محل بود و بعد از انتقال نیز در یک محل «قال رسول الله جلبعض أصحابه وقد رآه يمشي بين يدي أبي بكر تمشي بين يدي من هو خير منك»، أخرجه أبوعمر في الاستيعاب [۱۲۰].
«ولـما تلقي النبي بريدة الأسلمي في سبعين راكباً من أهل الـمدينة من بني سهمٍ قال رسول الله جمَن أنت؟ قال أنا بريدة فالتفت إلى أبي بكر فقال يا أبابكر برد أمرنا وصلح ثم قال ممّن أنت؟ قال: مِن أسلم قال لأبي بكر سلمنا قال ثم قال لي: مِن بني مَن؟ قلت من بني سهم قال خرج سهمك»، رواه في الاستيعاب [۱۲۱].
«قال يوم أحدٍ: اوجبَ طلحةُ يا أبابكر» [۱۲۲].
و از این جنس از میان قوم به مخاطبه مخصوص ساختن حضرت صدیق را و مباسطه و ملاطفه فرمودن با او زیاده از آن است که به تحریر آید.
اما تشبّه قوت عقلیه صدیق اکبرسبا قوت عقلیه انبیاء صلوات الله علیهم پس باید دانست که چون فیض الهی در نفس ناطقه کسی در میآید اثر آن فیض در چندین هیاکل ظاهر میشود و از صدیق اکبر اکثر آن هیاکل شناخته شده یکی از آنجمله خوابهای صادق است که سبب وصول راهی به سوی سعادت باشد یا سبب حصول نفع عام بخلق الله و همین است شأن انبیاء والا انطباع وقائع آتیه به غیر اقتران یکی از این دو وجه در باب تشبه به انبیاء نتوان شمرد بلکه کاهنان نیز در آن مشارکاند مانند خوابهای حضرت صدیق که حامل شد او را بر اسلام و خوابی که باعث بر فرستادن چهار امیر بر چهار حصه شام شد و خواب دیگر که حامل بر استخلاف حضرت فاروق گشت و بیان آن طولی دارد.
در روضة الاحباب مذکور است که نزدیک به ایام هجرت صدیق اکبر به خواب دید که ماه از آسمان بر بطحاء مکه نازل شد و به شهر مکه در آمد و صحراء و دشت به نور آن منور گشت باز آن ماه به طرف آسمان میل نمود و به مدینه فرود آمد و بسیاری از ستارگان به موافقت او حرکت کردند باز آن ماه با ستارگان به مکه رجوع نمود و زمین مدینه همچنان روشن بود مگر سه صد و شصت خانه [۱۲۳]، و به سبب ورود آن ماه اطراف حرم باز منور گشت بعد از آن آن ماه به سمت مدینه روان شد و به منزل عائشه در آمد پس از آن زمین بشگافت و ماه در آن ناپدید گشت و صورت حال موافق همین رؤیا بظهور رسید [۱۲۴].
دیگر تعبیر وی خوابهای مردم را و اصابت عجیبه در آن تا آن حد که آنحضرت جخوابهای خود را بر صدیق اکبر عرض میفرمود و در خواست تعبیر مینمود «قال ابن اسحق في قصة الطائف بلغني أن رسول الله جقال لأبي بكر وهو محاصر ثقيفا يا أبابكر! إني رأيت اني اُهديت إلى قعبةٌ الحديث وقد ذكرناه من قبل» [۱۲۵].
وفي قصة رؤيا النبي ج: «غنماً سوداً دخلَت فيها غنمٌ كثيرةٌ بيضٌ قال يا أبابكر اعبرها فقال أبوبكر يا رسول الله جهي العرب تتبعك ثم تتبعها العجم حتي ينعمرها فقال النبي جهكذا عبرها الـملك سحرا»، رواه الحاكم [۱۲۶].
وقال ابن هشام في زوايد السيرة «حدثني بعض أهل العلم عن ابراهيم بن جعفر الـمحمودي قال قال رسول الله جرأيت اني لقمت لقمةً من حَيس [۱۲۷]فالتذذت طعمها فاعترض في حلقي منها شیئ حين ابتلعتها فأدخل علي يده ونزعه فقال ابوبكر الصديقسيا رسول الله جهذه سرية من سراياك تبعثها فيأتيك بعض ماتحب ويكون في بعضها اعتراض فتبعث علياً فيسهله» [۱۲۸].
«وعن عائشة قَالَتْ رَأَيْتُ ثَلاَثَةَ أَقْمَارٍ سَقَطْنَ فِى حُجْرَتِى فَقَصَصْتُ رُؤْيَاىَ عَلَى أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ قَالَتْ فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ جوَدُفِنَ فِى بَيْتِهَا قَالَ لَهَا أَبُو بَكْرٍ هَذَا أَحَدُ أَقْمَارِكِ وَهُوَ خَيْرُهَا»أخرجه مالك في الـمؤطا [۱۲۹].
وفي قصة اسلام خالد بن سعيدٍ «انه رآي في الـمنام انه وقف به علي شفير النار فذكر من سعتها مالله أعلم به وكأنّ أباه يدفعه فيها ورأي رسول الله جآخذاً بحقويه لا يقع فيها فذكر لأبي بكر فقال أبوبكر أريد بك خيراً هذا رسول الله جفاتَّبعه وانك ستتبعه في الإسلام الذي يحجزك من أن تقع فيها وأبوك دافع فيها فلقي رسول الله جوحسن اسلامه»، أخرجه في الاستيعاب [۱۳۰].
سوم توافق فراست او با فراست آنحضرت جو قدم بر قدم او رفتن در بیان حکم مسأله «عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ أَنَّ رَجُلاً مِنْ أَسْلَمَ [۱۳۱]جَاءَ إِلَى أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ فَقَالَ لَهُ إِنَّ الأَخِرَ [۱۳۲]زَنَا. فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ هَلْ ذَكَرْتَ هَذَا لأَحَدٍ غَيْرِى فَقَالَ لاَ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ فَتُبْ إِلَى اللَّهِ وَاسْتَتِرْ بِسِتْرِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ. فَلَمْ تُقْرِرْهُ نَفْسُهُ حَتَّى أَتَى عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لأَبِى بَكْرٍ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ مِثْلَ مَا قَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ فَلَمْ تُقْرِرْهُ نَفْسُهُ حَتَّى جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ جفَقَالَ لَهُ إِنَّ الأَخِرَ زَنَا فَقَالَ سَعِيدٌ فَأَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ جثَلاَثَ مَرَّاتٍ كُلُّ ذَلِكَ يُعْرِضُ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ جحَتَّى إِذَا أَكْثَرَ عَلَيْهِ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ جإِلَى أَهْلِهِ فَقَالَ: أَيَشْتَكِى أَمْ بِهِ جِنَّةٌ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَبِكْرٌ أَمْ ثَيِّبٌ. فَقَالُوا بَلْ ثَيِّبٌ يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَأَمَرَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ جفَرُجِمَ»، أخرجه مالك [۱۳۳].
وفي قصة الحديبية وقد ذكرناها [۱۳۴].
چهارم شناختن او مقصود آنحضرت جوغرضِ او را از کلام مرموز آنحضرت جتا غایتی که در صحابه مشهور گشت هو أعلمنا برسول الله جچنانکه ابوسعید خدری در کلام آخر آنحضرت جان عبداً خيره الله بیان کرد [۱۳۵].
«عن ابن عباس قال لـما أخرج أهل مكة النبي قال أبوبكر الصديقسإنا لله وإنا إليه راجعون أخرجوا نبيهم ليهلكوا قال فنزلت:﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ ٣٩﴾[الحج: ۳۹]. قال أبوبكر الصديق فعلمت انها قتالٌ»، أخرجه الحاكم [۱۳۶].
پنجم مکاشفۀ او حوادث خفیه را چنانکه در قصه بدر التماس کرد حسبك مُناشدتك على ربك [۱۳۷].
ویسحضرت عائشه را زمینی داده بود هنوز حضرت عائشه قبض آن نکرده بود که وقت حیات حضرت صدیق به آخر رسید و در آن حال به حضرت صدیقه فرمود که اگر آن زمین را قبض کردی از آن تو شد [۱۳۸]«و إلا فإنما هو مال وارثٍ وإنما هو أخواكِ وأختاكِ»، صدیقه گفت «هذه أسماء فمَن الأخري؟ قال أرى ذات بطن بنت خارجة انثي» بعد از آن ام کلثوم متولد شد، أخرجه مالك في الـمؤطا [۱۳۹].
اماتشبّه صدیق اکبر در قوت عملیه به انبیاء پس از شواهد آنست حدیث «عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: مَنْ أَصْبَحَ مِنْكُمُ الْيَوْمَ صَائِمًا. قَالَ أَبُو بَكْرٍسأَنَا. قَالَ: فَمَنْ تَبِعَ مِنْكُمُ الْيَوْمَ جَنَازَةً. قَالَ أَبُو بَكْرٍسأَنَا. قَالَ: فَمَنْ أَطْعَمَ مِنْكُمُ الْيَوْمَ مِسْكِينًا. قَالَ أَبُو بَكْرٍسأَنَا. قَالَ: فَمَنْ عَادَ مِنْكُمُ الْيَوْمَ مَرِيضًا. قَالَ أَبُو بَكْرٍسأَنَا. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: مَا اجْتَمَعْنَ فِى امْرِئٍ إِلاَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ»، أخرجه الشيخان [۱۴۰].
وايضاً حديث أبوهريرة «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ: مَنْ أَنْفَقَ زَوْجَيْنِ فِى سَبِيلِ اللَّهِ نُودِىَ فِى الْجَنَّةِ يَا عَبْدَ اللَّهِ هَذَا خَيْرٌ فَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّلاَةِ دُعِىَ مِنْ بَابِ الصَّلاَةِ وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْجِهَادِ دُعِىَ مِنْ بَابِ الْجِهَادِ وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصَّدَقَةِ دُعِىَ مِنْ بَابِ الصَّدَقَةِ وَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الصِّيَامِ دُعِىَ مِنْ بَابِ الرَّيَّانِ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ بِأَبِى أَنْتَ وَأُمِّى مَا عَلَى مَنْ دُعِىَ مِنْ هَذِهِ الأَبْوَابِ مِنْ ضَرُورَةٍ فَهَلْ يُدْعَى أَحَدٌ مِنْ تِلْكَ الأَبْوَابِ كُلِّهَا قَالَ: نَعَمْ وَأَرْجُو أَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ»، أخرجه الشيخان والترمذي [۱۴۱].
و یکبار به مقتضای بشریت در حضور اضیاف حضرت صدیقسرا به اهل خانۀ خود ملالی واقع شد و قسم خورد که این طعام را نخورد و اهلخانه و اضیاف همه متوحش شدند و قسم خوردند که ما هم نخواهیم خورد تا وقتیکه تو نخوری در این هنگام عنایت الهی در رسید و داعیهی نقض قسم در دلش پدید آمد و بشناخت که این داعیه از کدام منبع جوشیده دست در طعام کرد و دو سه لقمه تناول نمود و خدایﻷبه زیادت برکت در طعام تنبیه فرمود بر آنکه شکستن این قسم مرضی الهی بود و ریزش این داعیه از منبع فیض و از عجائب صنع حق است با دوستان خود، أخرج القصة بطولها البخاري [۱۴۲].
في الاستيعاب «أن ثابت ابن قيس بن شماسٍ استشهد فراه بعض الصحابة في النوم فأوصي بان تؤخذ درعه ممن كانت عنده وتباع إلى آخر القصة وفي آخرها إذا قدمت الـمدينة علي خليفة رسول الله جفقل له ان علي من الدين كذا وكذا وفلان من رقيقي عتيق وفلانٌ فأجاز أبوبكر وصيته ولا نعلم أحداً اجيزت وصيته بعد موته غير ثابت بن قيس» [۱۴۳].
اما اتصاف حضرت صدیق به صفت صفای قلب آن را در عرف زمان ما طریقت گویند در کشف المحجوب مذکور است که شیخ جنید بغدادی گفته است: «اشرف كلمة في التوحيد قول أبي بكر الصديق سبحان من لم يجعل لخلقه سبيلاً إلا بالعجز عن معرفته» [۱۴۴].
و صاحب كشف الـمحجوب [۱۴۵]در مدح صدیق اکبر کلمه دارد «ان الصفا صفة الصديق ان اردت صوفياً على التحقيق» از آنچه صفا را اصلی هست و فرعی اصلش انقطاع دل است از اغیار و فرعش خلو دل است از دنیاء غدار و این هردو صفت صدیق اکبر است پس امام اهل این طریقه اوست انتهی کلامه [۱۴۶].
بعد از آن برای صفت اول شاهدی ذکر کرد و آن خطبۀ «أو الا من كان يعبد محمداً فإنّ محمداً قدمات إلى آخرها» و برای صفت دیگر شاهدی و آن قصه «ما خلفت لعيالك؟ قال: الله ورسوله» [۱۴۷].
در احیاء آورده «قال الصديق: من ذاق خالص محبة الله يشغله ذلك من طلب الدنيا وأوحشه عن جميع البشر» و این غایت تحقیق است در لوازم محبت خاصه [۱۴۸].
و از توکل ویسآنست که یاران برای عیادت وی آمدند و گفتند: «يا خليفة رسول الله ج! ألا ندعوا لك طبيبا ينظر إليك، قال: قد نظر إلي، قالوا: فماذا قال لك؟ قال: قال: إني فعال لـما يريد» [۱۴۹]، أخرجه ابن أبي شيبة [۱۵۰].
و از توکل اوست آنچه گذشت که جمیع مال خود را فی سبیل الله انفاق کرد و گفت: «ابقيت لعيالي الله ورسوله» [۱۵۱].
و از ورع ویسآنست که از دست غلام خود شیر خورده بود چون تفحص نمود از وجه شبه ظاهر گشت انگشت در دهان انداخت و آن همه را قی کرد كذا في الأحياء وغيره [۱۵۲].
و از احتیاط وی در بیت المال آنکه چیزی که پیش او باقی مانده بود از عطاء او رد کرد به بیت المال «رُوي ذلك عن عائشة والحسن بن علي وغيرهما بالفاظٍ متغائرةٍ» [۱۵۳].
و از احتیاط او در عبادات «عن ابي قتادة أَنَّ رسولَ اللَّهِ جقال لأبي بكر: متى توتر؟ قال: أُوتر من أَولِ الليل، وقال لعمر: متى توتر؟ قال: آخرَ الليل، فقال لأبي بكر: أخذ هذا بالحَذَرِ، وقال لعمر: أَخذ هذا بالقوة»، أخرجه أبوداود ومالك وهذا لفظ أبي داود [۱۵۴].
و از دعاء حضرت صدیق «اللهم ارني الحق حقاً وارزقني اتباعه وارني الباطل باطلا وارزقني اجتنابه ولا تجعل مشتبهاً عليَّ فاَتّبع الهوي» كذا في الأحياء [۱۵۵].
و از کف اللسان وی «كان أبوبكر يضع حصاةً في فمه ليمنع بها نفسه من الكلام» كذا في الأحياء [۱۵۶].
«وَدَخَلَ عمر عَلَى أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ وَهُوَ يَجْبِذُ لِسَانَهُ فَقَالَ لَهُ عُمَرُ مَهْ غَفَرَ اللَّـهُ لَكَ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ إِنَّ هَذَا أَوْرَدَنِى الْمَوَارِدَ»، أخرجه مالك [۱۵۷].
در احیاء اینجا قصه عجیبه ذکر کرده است «رُؤِيَ أبوبكر الصديق في النوم فقيل له انك كنت تقول في لسانك هذا الذي أوردني الـموارد فما فعل الله بك؟ فقال: قلت لا إله إلا الله فأوردني الجنة» [۱۵۸].
و از تواضع ویسآنست که چون یزید ابن ابی سفیان را امیر چهار یک شام ساخت پیاده به مشایعت او برآمد یزید بن ابی سفیان گفت «إِمَّا أَنْ تَرْكَبَ وَإِمَّا أَنْ أَنْزِلَ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ مَا أَنْتَ بِنَازِلٍ وَمَا أَنَا بِرَاكِبٍ إِنِّى أَحْتَسِبُ خُطَاىَ هَذِهِ فِى سَبِيلِ اللَّـهِ»، أخرجه مالك [۱۵۹].
و از شفقت او بر خلق الله و تخلی از حظوظ نفس خود «قال أبوبكر لو أخذتُ شارباً أُحِب أن يستره الله ولو أخذت سارقاً احب أن يستره الله» كذا في الأحياء [۱۶۰].
و از رضاء او آنکه روزی پیش آنحضرت جآمد و با آنحضرت ججبرئیل نشسته بود «فقال جبرئيل يا محمد ما لى أرى أبا بكر عليه عباءة قد خلها على صدره بخلال قال يا جبريل أنفق ماله على قبل الفتح قال فأقرءه من الله السلام وقل له يقول لك ربك أراض أنت عنى فى فقرك هذا أم ساخط فالتفت النبى جإلى أبى بكر فقال يا أبا بكر هذا جبريل يقرئك من الله السلام ويقول أراض أنت عنى فى فقرك هذا أم ساخط فبكى أبو بكر وقال أعلى ربى أغضب أنا عن ربى راض أنا عن ربى راض أنا عن ربى راض»أخرجه الواحدي والبغوي بسندٍ غريبٍ جدا [۱۶۱].
و از نفی اراده او، «والله ما كنت حريصاً على الامارة قط ولا طلبتها من الله سرا وعلانيةً» أخرجه جماعةٌ [۱۶۲].
و از زهد ویس«عن رافع ابن أبي رافع قال: رافقت أبا بكر وكان له كساء فدكي يخله عليه إذا ركب، ونلبسه أنا وهو إذا نزلنا، وهو الكساء الذي عيرته به هوازن، فقالوا: أذا الخلال نبايع بعد رسول الله؟» أخرجه ابن أبي شيبة [۱۶۳].
«وقال ابوبكر عند موته: خُذُوا هَذَا الثَّوْبَ - لِثَوْبٍ عَلَيْهِ قَدْ أَصَابَهُ مِشْقٌ [۱۶۴]أَوْ زَعْفَرَانٌ - فَاغْسِلُوهُ ثُمَّ كَفِّنُونِى فِيهِ مَعَ ثَوْبَيْنِ آخَرَيْنِ. فَقَالَتْ عَائِشَةُ وَمَا هَذَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ الْحَىُّ أَحْوَجُ إِلَى الْجَدِيدِ مِنَ الْمَيِّتِ وَإِنَّمَا هَذَا لِلْمُهْلَةِ»، أخرجه مالك [۱۶۵].
و از خوف ویس«عن الضحاك قال: رأى أبو بكر الصديق طيرا واقعا على شجرة فقال: طوبى لك يا طير والله لوددت أني كنت مثلك، تقع على الشجرة وتأكل من الثمر ثم تطير وليس عليك حساب ولا عذاب، والله لوددت أني كنت شجرة إلى جانب الطريق مر علي جمل فأخذني فادخلني فاه فلاكني ثم ازدردني ثم أخرجني بعرا ولم أكن بشرا»، أخرجه ابن ابي شيبه [۱۶۶].
و از عبرت ویس«عن ميمون قال: أتي أبو بكر بغراب وافر الجناحين فقال: ما صيد من صيد ولا عضد من شجر إلا بما ضيعت من التسبيح»، أخرجه ابن أبي شيبة [۱۶۷].
و از تبری اوساز عُجب چون آنحضرت جفرمود «مَنْ جَرَّ ثَوْبَهُ خُيَلاَءَ لَمْ يَنْظُرِ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ إِنَّ أَحَدَ شِقَّىْ ثَوْبِى يَسْتَرْخِى إِلاَّ أَنْ أَتَعَاهَدَ ذَلِكَ مِنْهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنَّكَ لَسْتَ تَصْنَعُ ذَلِكَ خُيَلاَءَ»، أخرجه البخاري [۱۶۸].
وفي لفظ أبي داود: «إن الله نزع الخيلاء منك» [۱۶۹].
و از بکاء اوسقول عائشة «وكان أبوبكر رجلا بكاء إذا قرء القرآن لا يملك عينيه»، أخرجه البخاري في قصة طويلة [۱۷۰].
«وقال ابراهيم النخعي: كان أبوبكر سمي الاواه رافةً ورحمةً» [۱۷۱].
و از نفع او خلق الله را «مكتوب في الكتاب الاول مَثل ابي بكر مثل القطر أينما وقع نفع كلاهما» مذكور في الصواعق [۱۷۲].
و از ترک سوال او «عَنِ ابْنِ أَبِى مُلَيْكَةَ قَالَ كَانَ رُبَّمَا سَقَطَ الْخِطَامُ مِنْ يَدِ أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ. قَالَ فَيَضْرِبُ بِذِرَاعِ نَاقَتِهِ فَيُنِيخُهَا فَيَأْخُذُهُ. قَالَ فَقَالُوا لَهُ أَفَلاَ أَمَرْتَنَا نُنَاوِلُكَهُ. فَقَالَ إِنَّ حَبِيبِى رَسُولَ اللَّهِ جأَمَرَنِى أَنْ لاَ أَسْأَلَ النَّاسَ شَيْئاً»، رواه احمد [۱۷۳].
و از صدق نیت او، «عَنْ أَبِى قَتَادَةَ أَنَّ النَّبِىَّ جقَالَ لأَبِى بَكْرٍ: مَرَرْتُ بِكَ وَأَنْتَ تَقْرَأُ وَأَنْتَ تَخْفِضُ مِنْ صَوْتِكَ. فَقَالَ إِنِّى أَسْمَعْتُ مَنْ نَاجَيْتُ»، الحديث أخرجه الترمذي [۱۷۴].
اینست آنچه احوال حضرت صدیق اکبرسحافظۀ بندۀ ضعیف در حالت راهنه کفایت نمود والقليل نموذج الكثير والغرفة تنبئ عن البحر الكبير.
اما تحمل ویساعباء نشر قرآن عظیم را پس به چند وجه واقع شد یکی آنکه در وقت آنحضرت جاز جمله کاتبان وحی بود، فی الاستیعاب «وممن كتب الوحي أبوبكر وعمر وعثمان وعليٌ» [۱۷۵].
دیگر آنکه جمع کرده بود قرآن را یعنی حفظ کرده بود تمام آن را امام نووی در تهذیب به آن تصریح کرده [۱۷۶]و این معنی را شاهدیست قوی وآن آنست که آنحضرت جامر کرد به امامت صدیق حالانکه در شریعت مقرر شد «ليؤمّكم اقرءكم وفي لفظٍ أكثركم قرآناً» [۱۷۷]، و شاهدی دیگر آنکه در واقعه هوش ربا و جانکاه انتقال سرور عالم علیه الصلاة والسلام که اکثر صحابه در محفوظات خود ذهول ورزیده بودند ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤﴾[آلعمران: ۱۴۴]. و﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠﴾[الزمر: ۳۰]. تلاوت فرمود و مردم باَجمعهم از وی تلقی آن کردند [۱۷۸]این دلالت دارد بر قوت حافظه او «وكذا علمه بالانساب وتواريخ العرب ورواية الحديث دفن الأنبياء في ذلك الوقت الفظيع».
و شاهدی دیگر است که حضرت صدیق سورتهای طویله در نماز میخواند مثل سورهی بقره [۱۷۹].
و این صریح دلالت میکند بر حفظ جمیع کتاب و اگر فرض کنیم که ویستمام قرآن یاد نداشته باشد در صحت اجتهاد او قدح نمیکند، زیرا که حفظ قرآن عن ظهر القلب شرط اجتهاد نیست.
سوم آنکه اول کسیکه سعی کرد در جمع قرآن بین اللوحین صدیق اکبرسبود که به التماس فاروق اعظمساهتمام این امر عظیم فرمود و ثمرهی سعی او ظاهر شد که به سبب آن قرآن در مشرق و مغرب شائع گشت.
چهارم آنکه در بعض مواضع مشکله حل اشکال فرمود و این وجه در خطب حضرت صدیق مبین خواهد شد.
اما تحمل ویسنشر علم حدیث را به چندین وجه بوده است یکی آنکه استمطار علم کرده است از منبع العلم، «قَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ جعَلِّمْنِى دُعَاءً أَدْعُو بِهِ فِى صَلاَتِى. قَال: قُلِ اللَّهُمَّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى ظُلْماً كَثِيرًا وَلاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ أَنْتَ فَاغْفِرْ لِى مَغْفِرَةً مِنْ عِنْدِكَ وَارْحَمْنِى إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»، أخرجه احمد وأبو يعلي وغيرهما [۱۸۰].
«و عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَسقَالَ قَالَ أَبُو بَكْرٍ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُرْنِى بِشَىْءٍ أَقُولُهُ إِذَا أَصْبَحْتُ وَإِذَا أَمْسَيْتُ قَالَ: قُلِ اللَّهُمَّ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَاطِرَ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّ كُلِّ شَىْءٍ وَمَلِيكَهُ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسِى وَمِنْ شَرِّ الشَّيْطَانِ وَشِرْكِهِ قَالَ قُلْهُ إِذَا أَصْبَحْتَ وَإِذَا أَمْسَيْتَ وَإِذَا أَخَذْتَ مَضْجَعَكَ»، أخرجه الترمذي [۱۸۱].
«وعَنْ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ، قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ جفَأُنْزِلَتْ هَذِهِ الآيَةُ:﴿مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا﴾[النساء: ۱۲۳]. فَقَالَ النَّبِيُّ ج: يَا أَبَا بَكْرٍ، أَلا أُقْرِئُكَ آيَةً أُنْزِلَتْ عَلَيَّ؟ قُلْتُ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: فَأَقْرَأَنِيهَا، قَالَ: فَلا أَعْلَمُ إِلا وَأَنِّي وَجَدْتُ انْقِصَامًا فِي ظَهْرِي، حَتَّى تَمَطَّأْتُ لَهَا فِي ظَهْرِي، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَمَّا أَنْتَ يَا أَبَا بَكْرٍ، وَأَصْحَابُكَ الْمُؤْمِنُونَ فَتُجْزَوْنَ بِذَلِكَ فِي الدُّنْيَا حَتَّى تَلْقُوا اللَّهَ وَلَيْسَتْ لَكُمْ ذُنُوبٌ، وَأَمَّا الآخَرُونَ فَيُجْمَعُ ذَلِكَ لَهُمْ حَتَّى يُجْزَوْا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»، أخرجه أبويعلي [۱۸۲].
«عَنْ حُذَيْفَةَ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ، إِمَّا حَضَرَ ذَلِكَ حُذَيْفَةُ مِنَ النَّبِيِّ عَلَيْهِ السَّلامُ، وَإِمَّا أَخْبَرَهُ أَبُو بَكْرٍ، أَنَّ النَّبِيَّ جقَالَ: الشِّرْكُ فِيكُمْ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ، قَالَ: قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَهَلِ الشِّرْكُ إِلا مَا عُبِدَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، أَوْ دُعِيَ مَعَ اللَّهِ؟ شَكَّ عَبْدُ الْمَلَكِ، قَالَ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا صِدِّيقُ، الشِّرْكُ فِيكُمْ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ، أَلا أُخْبِرُكَ بِقَوْلٍ يُذْهِبُ صِغَارَهُ وَكِبَارَهُ، أَوْ صَغِيرَهُ وَكَبِيرَهُ، قَالَ: قُلْتُ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: تَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ ثَلاثَ مَرَّاتٍ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أُشْرِكَ بِكَ وَأَنَا أَعْلَمُ، وَأَسْتَغْفِرُكَ لِمَا لا أَعْلَمُ، وَالشِّرْكَ أَنْ يَقُولَ: أَعْطَانِي اللَّهُ وَفُلانٌ، وَالنِّدُّ أَنْ يَقُولَ الإِنْسَانُ: لَوْلا فُلانٌ قَتَلَنِي فُلانٌ»، أخرجه أبويعلي بسندٍ غريب [۱۸۳].
دوم آنکه نزدیک به صد و پنجاه حدیث از مرویات او در دست محدثین باقیمانده است و این معنی نسبت صحبت دائمهی حضرت صدیق و کثرت حضور او در مشاهد خیر قلیل است به بسیاری لیکن دو سه سبب از کثرت روایت باز داشت.
سببی که راجع به حال حضرت صدیق است و آن آنست که ویسبعد آنحضرت جدو سال و چند ماه در قید حیات بود و مشغول ماند به قتال مرتدین و مانعان زکات باز به تجهیز جیوش برای جهاد فارس و روم اگر این را شاهدی صریح میخواهی تأمل کن در حال جمعی از فضلاء صحابه که آنحضرت جتنویه شأن ایشان به اعلمیت فرموده چون مدت دراز باقی نماندند از ایشان روایت حدیث چندانی در دست محدثین نماند مثل معاذ بن جبلس.
دیگر سببی حاصل در سامعان حدیث از وی و آن آنست که حاضران مجلس حضرت صدیق غالباً صحابه بودند و محتاج نشدند در بسیاری از احادیث به توسیط وی، بلکه اکثر آن احادیث از زبان آنحضرت جشنیده بودند و هنوز مخضرمین [۱۸۴]وارد نشده بودند إلا قليلي مثل قيس بن أبي حازم.
سوم سببی در تقلیل روایت و آن قلت وقائع است و آنچه به سبب وقائع بیان کرده است اکثر در خطب اِما مرفوعاً واما موقوفاً مع هذا احادیث وی چند طبقه است بعض صحیح مثل حدیث مقادیر زکات که بخاری آن را نقل کرد [۱۸۵]و او اصح احادیث زکاة است و معمول به و معتمد علیه و حدیث هجرت و آن را حدیث الرحل گویند [۱۸۶]وحدیث «نحن معاشر الأنبياء لا نرث ولا نورث» [۱۸۷].
أخرج احمد «عن عَبْدُ الرَّزَّاقِ قَالَ أَهْلُ مَكَّةَ يَقُولُونَ أَخَذَ ابْنُ جُرَيْجٍ الصَّلاَةَ مِنْ عَطَاءٍ وَأَخَذَهَا عَطَاءٌ مِنِ ابْنِ الزُّبَيْرِ وَأَخَذَهَا ابْنُ الزُّبَيْرِ مِنْ أَبِى بَكْرٍ وَأَخَذَهَا أَبُو بَكْرٍ مِنَ النَّبِىِّ جمَا رَأَيْتُ أَحَداً أَحْسَنَ صَلاَةً مِنِ ابْنِ جُرَيْجٍ» [۱۸۸].
آنچه الحال در کتب سنن در صفت صلاة به طریق اهل مکه مذکور میشود مأخوذ از این جهت است.
و بعضی حَسن مثل حدیث «سلوا الله العافية» [۱۸۹]، و حدیث «لا يدخل الجنة سیّئُ الملكة» [۱۹۰]، و حدیث «ما اصرّ من استغفر» [۱۹۱]، و حدیث «صلاة الاستغفار» [۱۹۲].
و نوع سوم احادیثی که مشهور است بین الناس به روایت اصحاب دیگر و غریب است به روایت حضرت صدیقسو اکثر آن احادیث مردمان را بروایت آن حدیث جری ساخته است و حامل روایت آن گشته مثل حدیث اثبات قدر به روایت عبدالرحمن ابن ابي بكر عن أبيه [۱۹۳]، و حدیث «الذهب بالذهب..». به روایت ابی رافع [۱۹۴]، و حدیث «مَن كذب علىَّ متعمداً»، و حدیث «اتقوا النار ولو بشِق تمرةٍ» [۱۹۵]، و حدیث «ما بين منبري وبيتي روضة من رياض الجنة» [۱۹۶]و حدیث شفاعت آنحضرت ج [۱۹۷]، و حدیث «خروج بعض أهل النار من النار بشفاعة الشهداء وغيرهم» [۱۹۸]، و حدیث «مغفرة من كان يسامح في البيع» [۱۹۹]، و حدیث «من أوصى بإحراق نفسه خوفاً من الله تعالى» [۲۰۰]، و حدیث «إن الْمَيِّتُ يُعَذَّبُ بِبُكَاءِ الْحَىِّ عَلَيْهِ» [۲۰۱]، و حدیث «يدخل الجنة سبعون ألفا بلا حساب» [۲۰۲]، و حدیث «رجم ماعز اسلمي» [۲۰۳]، و حدیث «السِّوَاكُ مَطْهَرَةٌ لِلْفَمِ» [۲۰۴]، وحدیث «الائمة من قريش وشئٌ كثير من هذا الجنس»روي هذه الأحاديث كلها احمد وأبويعلي في مسنديهما.
وأخرج الدارمي «عن قيس بن ابي حازم عن ابي بكر حديث: كُفْرٌ بِاللَّهِ انْتِفَاءٌ مِنْ نَسَبٍ» [۲۰۵].
چون این همه مباحث گفته شد الحال باید دانست که بعد آنحضرت جهر معضلی که پیش آمد صدیق اکبرسآن را حل کرد و مسلمین را از حیرت و تردد خلاص ساخت این معنی مکرر واقع شد تا آنکه تقدم ویسدر علم و تربیت او رعیت خود را بر منهاج تربیت انبیاء روشن گشت و شبه نماند.
از آنجمله آنست که چون آنحضرت جاز عالم دنیا به رفیق اعلی انتقال فرمود تشویشهای بیشمار بخاطر مردم راه یافت ظن بعضی آنکه این موت نیست حالتی است که عند الوحی پیش میآید، و گمان بعضی آنکه موت منافی مرتبۀ نبوت است، و طائفه که نفاق پیشه بودند عزم برهم زدن دین در این فترت مصمم ساختند صدیق اکبر اول حال نزدیک آنحضرت جرفت و چادر از روی مبارک برداشت و بوسه بر پیشانی مبارک داد و تحقق موت به یقین دانست و به کلمات جان فرسا واه نبیاه وا خلیلاه واصفیاه متکلم شد آنگاه به مسجد در آمد و خطبه بلیغه برخواند «عن ابن عمر قال: لما قبض رسول الله جكان أبو بكر فى ناحية الـمدينة فجاء فدخل على رسول الله جوهو مسجى فوضع فاه على جبين رسول الله جفجعل يقبله ويبكى ويقول بأبى أنت وأمى طبت حيا وطبت ميتا فلما خرج مر بعمر بن الخطاب وهو يقول ما مات رسول الله جولا يموت حتى يقتل الله الـمنافقين وحتى يخزى الله الـمنافقين قال وكانوا قد استبشروا بموت رسول الله جفرفعوا رءوسهم فمر به أبو بكر فقال أيها الرجل أربع على نفسك فإن رسول الله جقد مات ألم تسمع الله يقول:﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠﴾[الزمر: ۳۰]. ﴿وَمَا جَعَلۡنَا لِبَشَرٖ مِّن قَبۡلِكَ ٱلۡخُلۡدَۖ أَفَإِيْن مِّتَّ فَهُمُ ٱلۡخَٰلِدُونَ ٣٤﴾[الأنبیاء: ۳۴]. قال ثم أتى الـمنبر فصعد فحمد الله وأثنى عليه ثم قال أيها الناس إن كان محمد إلهكم الذى تعبدون فإن إلهكم محمدا قد مات وإن كان إلهكم الذى فى السماء فإن إلهكم لم يمت ثم تلا: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤﴾[آلعمران: ۱۴۴]. ثم نزل وقد استبشر الـمسلمون بذلك واشتد فرحهم وأخذ الـمنافقين الكآبة فقال عبد الله فوالذى نفسى بيده لكأنما كانت على وجوهنا أغطية فكشفت»، اخرجه ابن أبي شيبة [۲۰۶]وأخرج جماعةٌ نحواً من ذلك برواية عايشة وغيرها [۲۰۷].
و از آنجمله آنکه در محل دفن و کیفیت صلاة جنازه اختلاف افتاد حضرت صدیق آن اختلاف را بر انداخت في مسند أبي يعلي «فلما فرغ من جهاز رسول الله جيَوْمَ الثُّلاثَاءِ، وُضِعَ عَلَى سَرِيرِهِ، وَقَدْ كَانَ الْمُسْلِمُونَ اخْتَلَفُوا فِي دَفْنِهِ، فَقَالَ قَائِلٌ: نَدْفِنُهُ فِي مَسْجِدِهِ، وَقَالَ قَائِلٌ: بَلْ يُدْفَنُ مَعَ أَصْحَابِهِ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ جيَقُولُ: مَا قُبِضَ نَبِيٌّ إِلا دُفِنَ حَيْثُ قُبِضَ، فَرُفِعَ فِرَاشُ رَسُولِ اللَّهِ جالَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ، فَحُفِرَ لَهُ تَحْتَهُ، ثُمَّ دُعِيَ النَّاسُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ جيُصَلُّونَ عَلَيْهِ إِرْسَالا: الرِّجَالُ، حَتَّى إِذَا فُرِغَ مِنْهُمْ، أُدْخِلَ النِّسَاءُ، حَتَّى إِذَا فُرِغَ مِنَ النِّسَاءِ أُدْخِلَ الصِّبْيَانُ، وَلَمْ يَؤُمَّ النَّاسَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ جأَحَدٌ، فَدُفِنَ رَسُولُ اللَّهِ ج مِنْ أَوْسَطِ اللَّيْلِ لَيْلَةَ الأَرْبِعَاءِ» [۲۰۸].
بعد از آن در آن حالت هوش ربا اعظم اختلافی که پیش آمد اجتماع انصار بود در سقیفهی بنی ساعده به قصد بیعت سعد بن عباده و این همان اختلاف است که اگر تدبیر حضرت صدیق و فاروق مباشر دفع آن نمیشد سلّ سیف به میان میآمد و دین از هم میپاشید حضرت صدیق و فاروق در سقیفه حاضر شدند و به سیف بیان قطع آن اختلاف نمودند و رواة علم در نقل این بیان قاطع مختلفاند هر یکی چیزی حفظ کرد و چیزی ترک نمود در این محل روایتی چند بر نگاریم تا قصه منقّح گردد.
اما روایت فاروق اعظم که در جواب «إن بيعة أبي بكر كانت فلتة فتمت» [۲۰۹]در خطبۀ بلیغه بیان کرده است آنست که انصار گفتند «يا معشر قريش ! منا أمير ومنكم أمير، فقام الحباب بن الـمنذر فقال: أنا جذيلها الـمحكك وعذيقها الـمرجب، إن شئتم والله رددناها جذعة، فقال أبو بكر على رسلكم، فذهبت لاتكلم فقال: أنصت يا عمر، فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: يا معشر الانصار ! إنا والله ما ننكر فضلكم ولا بلاءكم في الاسلام ولا حقكم الواجب علينا، ولكنكم قد عرفتم أن هذا الحي من قريش بمنزلة من العرب ليس بها غيرهم، وأن العرب لن تجتمع إلا على رجل منهم، فنحن الامراء وأنتم الوزراء، فاتقوا الله ولا تصدعوا الاسلام، ولا تكونوا أول من أحدث في الاسلام، ألا وقد رضيت لكم أحد هذين الرجلين لي ولابي عبيدة بن الجراح، فأيهما بايعتم فهو لكم ثقة، قال: فوالله ما بقي شئ كنت أحب أن أقوله إلا وقد قاله يومئذ غير هذه الكلمة، فو الله لان أقتل ثم أحيا ثم أقتل ثم أحيا في غير معصية أحب إلي من أن أكون أميرا على قوم فيهم أبو بكر، قال: ثم قلت: يا معشر الانصار ! يا معشر الـمسلمين ! إن أولى الناس بأمر رسول الله جمن بعده ثاني إثنين إذ هما في الغار أبو بكر السباق الـمبين، ثم أخذت بيده وبادرني رجل من الأنصار فضرب على يده قبل أن أضرب على يده ثم ضربت على يده وتتابع الناس، وميل على سعد بن عبادة فقال الناس: قتل سعد، فقلت: اقتلوه قتله الله، ثم انصرفنا وقد جمع الله أمر الـمسلمين بأبي بكر فكانت لعمر الله كما قتلتم، أعطى الله خيرها ووقى شرها، فمن دعا إلى مثلها فهو للذي لا بيعة له ولا لـمن بايعه»، أخرجه البخاري [۲۱۰]وابن أبي شيبة وهذا لفظ ابن أبي شيبه [۲۱۱].
واما رواية عبدالله بن مسعود قال لَمَّا قبض رسول الله جقالت الانصار: منا أمير ومنكم أمير، قال: فأتاهم عمر فقال: يا معاشر الانصار ! ألستم تعلمون أن رسول الله جأمر أبا بكر أن يصلي بالناس؟ قالوا: بلى، قال: فأيكم تطيب نفسه أن يتقدم أبا بكر، فقالوا: نعوذ بالله أن نتقدم أبا بكر»، أخرجه ابن أبي شيبة [۲۱۲].
أما رواية عبدالله بن عون «عن محمد بن سيرين عن رجل من بني زريق قال: لـما كان ذلك اليوم خرج أبو بكر وعمر حتى أتيا الانصار، فقال أبو بكر: يا معشر الانصار ! إنا لا ننكر حقكم ولا ينكر حقكم مؤمن، وإنا والله ما أصبنا خيرا إلا ما شاركتمونا فيه، ولكن لا ترضى العرب ولا تقر إلا على رجل من قريش لانهم أفصح الناس ألسنة، وأحسن الناس وجوها، وأوسط العرب دارا، وأكثر الناس [سجية] في العرب، فهلموا إلى عمر فبايعوه، قال: فقالوا: لا، فقال عمر: لم؟ فقالوا: نخاف الاثرة، قال عمر: أما ما عشت فلا، قال: فبايعوا أبا بكر، فقال أبو بكر لعمر: أنت أقوى مني، فقال عمر: أنت أفضل مني، فقالاها الثانية، فلما كانت الثالثة قال له عمر: إن قوتي لك مع فضلك، قال: فبايعوا أبا بكر، قال محمد: وأتي الناس عند بيعة أبي بكر أبا عبيدة بن الجراح فقال: أتأتوني وفيكم ثالث ثلاثة - يعني أبا بكر قال ابن عون: فقلت لـمحمد: من ثالث ثلاثة؟ قال يقول الله: ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ﴾[التوبة: ۴۰]» أخرجه ابن أبي شيبة [۲۱۳].
اما روایت «أبي سعيد خدري قال لـما توفى رسول الله جقام خطباء الأنصار فجعل الرجل منهم يقول يا معشر الـمهاجرين ان رسول الله جكان إذا استعمل رجلا منكم قرن معه رجلا منا فنرى ان يلى هذا الأمر رجلان احدهما منكم والآخر منا قال فتتابعت خطباء الأنصار على ذلك فقام زيد بن ثابتسفقال ان رسول الله جكان من الـمهاجرين وان الإمام يكون من الـمهاجرين ونحن انصاره كما كنا انصار رسول الله جفقام أبو بكرسفقال جزاكم الله خيرا يا معشر الانصار وثبت قائلكم ثم قال اما لو فعلتم غير ذلك لما صالحناكم»، أخرجه ابن أبي شيبة [۲۱۴].
و از روایت «حميد بن عبدالرحمن فَانْطَلَقَ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ يَتَقَاوَدَانِ حَتَّى أَتَوْهُمْ فَتَكَلَّمَ أَبُو بَكْرٍ وَلَمْ يَتْرُكْ شَيْئاً أُنْزِلَ فِى الأَنْصَارِ وَلاَ ذَكَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ جمِنْ شَأْنِهِمْ إِلاَّ وَذَكَرَهُ وَقَالَ وَلَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ: لَوْ سَلَكَ النَّاسُ وَادِياً وَسَلَكَتِ الأَنْصَارُ وَادِياً سَلَكْتُ وَادِىَ الأَنْصَارِ. وَلَقَدْ عَلِمْتَ يَا سَعْدُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ وَأَنْتَ قَاعِدٌ قُرَيْشٌ وُلاَةُ هَذَا الأَمْرِ فَبَرُّ النَّاسِ تَبَعٌ لِبَرِّهِمْ وَفَاجِرُهُمْ تَبَعٌ لِفَاجِرِهِمْ. قَالَ فَقَالَ لَهُ سَعْدٌ صَدَقْتَ نَحْنُ الْوُزَرَاءُ وَأَنْتُمُ الأُمَرَاءُ»، أخرجه احمد [۲۱۵].
چون روز دیگر بیعت عامه منعقد شد سادات اهل بیت تخلف نمودند و این اشکالی دیگر به هم رسید حضرات شیخین به حسن تدبیر این اشکال را بر انداختند أخرج البخاري «عَنِ الزُّهْرِىِّ أَخْبَرَنِى أَنَسُ بْنُ مَالِكٍسأَنَّهُ سَمِعَ خُطْبَةَ عُمَرَ الآخِرَةَ حِينَ جَلَسَ عَلَى الْمِنْبَرِ، وَذَلِكَ الْغَدُ مِنْ يَوْمٍ تُوُفِّىَ النَّبِىُّ جفَتَشَهَّدَ وَأَبُو بَكْرٍ صَامِتٌ لاَ يَتَكَلَّمُ قَالَ كُنْتُ أَرْجُو أَنْ يَعِيشَ رَسُولُ اللَّهِ جحَتَّى يَدْبُرَنَا - يُرِيدُ بِذَلِكَ أَنْ يَكُونَ آخِرَهُمْ - فَإِنْ يَكُ مُحَمَّدٌ جقَدْ مَاتَ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ جَعَلَ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ نُورًا تَهْتَدُونَ بِهِ بِمَا هَدَى اللَّهُ مُحَمَّدًاجوَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ جثَانِى اثْنَيْنِ، فَإِنَّهُ أَوْلَى الْمُسْلِمِينَ بِأُمُورِكُمْ، فَقُومُوا فَبَايِعُوهُ. وَكَانَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ قَدْ بَايَعُوهُ قَبْلَ ذَلِكَ فِى سَقِيفَةِ بَنِى سَاعِدَةَ، وَكَانَتْ بَيْعَةُ الْعَامَّةِ عَلَى الْمِنْبَرِ» [۲۱۶].
قَالَ الزُّهْرِىُّ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سَمِعْتُ عُمَرَ يَقُولُ لأَبِى بَكْرٍ يَوْمَئِذٍ اصْعَدِ الْمِنْبَرَ. فَلَمْ يَزَلْ بِهِ حَتَّى صَعِدَ الْمِنْبَرَ، فَبَايَعَهُ النَّاسُ عَامَّةً» [۲۱۷].
وأخرج الحاكم من حديث أبي سعيد الخدري «فَلَمَّا قَعَدَ أَبُو بَكْرٍسعَلَى الْمِنْبَرِ نَظَرَ فِى وُجُوهِ الْقَوْمِ فَلَمْ يَرَ عَلِيًّاسفَسَأَلَ عَنْهُ فَقَامَ نَاسٌ مِنَ الأَنْصَارِ فَأَتَوْا بِهِ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍس: ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ جوَخَتَنَهُ أَرَدْتَ أَنْ تَشُقَّ عَصَا الْمُسْلِمِينَ. فَقَالَ: لاَ تَثْرِيبَ يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ فَبَايَعَهُ ثُمَّ لَمْ يَرَ الزُّبَيْرَ بْنَ الْعَوَّامِسفَسَأَلَ عَنْهُ حَتَّى جَاءُوا بِهِ فَقَالَ: ابْنَ عَمَّةِ رَسُولِ اللَّهِ جوَحَوَارِيَّهُ أَرَدْتَ أَنْ تَشُقَّ عَصَا الْمُسْلِمِينَ فَقَالَ مِثْلَ قَوْلِهِ: لاَ تَثْرِيبَ يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ فَبَايعهُ» [۲۱۸].
أخرج الحاكم من حديث «إِبْرَاهِيمُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَوْفٍ: أَنَّ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ كَانَ مَعَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِبوَأَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ مَسْلَمَةَ كَسَرَ سَيْفَ الزُّبَيْرِبثُمَّ قَامَ أَبُو بَكْرٍسفَخَطَبَ النَّاسَ وَاعْتَذَرَ إِلَيْهِمْ وَقَالَ وَاللَّهِ مَا كُنْتُ حَرِيصًا عَلَى الإِمَارَةِ يَوْمًا وَلاَ لَيْلَةٍ قَطُّ وَلاَ كُنْتُ فِيهَا رَاغِبًا وَلاَ سَأَلْتُهَا اللَّهَ فِى سِرٍّ وَلاَ عَلاَنِيَةٍ وَلَكِنِّى أَشْفَقْتُ مِنَ الْفِتْنَةِ وَمَا لِى فِى الإِمَارَةِ مِنْ رَاحَةٍ وَلَكِنْ قُلِّدْتُ أَمْرًا عَظِيمًا مَا لِى بِهِ طَاقَةٌ وَلاَ يَدَانِ إِلاَّ بِتَقْوِيَةِ اللَّهِ وَلَوَدِدْتُ أَنَّ أَقْوَى النَّاسِ عَلَيْهَا مَكَانِى عَلَيْهَا الْيَوْمَ فَقَبِلَ الْمُهَاجِرُونَ مِنْهُ مَا قَالَ وَمَا اعْتَذَرَ بِهِ وَقَالَ عَلِىٌّ وَالزُّبَيْرُب: مَا غَضِبْنَا إِلاَّ لأَنَّا أُخِّرْنَا عَنِ الْمُشَاوَرَةِ وَإِنَّا نَرَى أَبَا بَكْرٍ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ جإِنَّهُ لِصَاحِبُ الْغَارِ وَثَانِى اثْنَيْنِ وَإِنَّا لَنَعْرِفُ شَرَفَهُ وَكِبَرَهُ وَلَقَدْ أَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ جبِالصَّلاَةِ بِالنَّاسِ وَهُوَ حَىٌّ» [۲۱۹].
چون امر خلافت بر حضرت صدیقسمستقر شد اول مسأله که تعلیم آن فرمود تفریق بود در میان منصب نبوت و منصب خلافت و تفاوت معامله امت با نبی و با خلیفه و این مسأله را در مجالس متعدده به اسالیب مختلفه مشروح فرمود تا آنکه اشکال مرتفع شد قیس بن ابی حازم گوید: بعد یکماه از وفات آنحضرت جمنادی صدیق ندا داد که ان الصلاة جامعة و این اول نمازی بود که در وی باین کلمه ندا در دادند بعد از آن بر سر منبر برآمد و این اول خطبه بود که گفت «فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ وَلَوَدِدْتُ أَنَّ هَذَا كَفَانِيهِ غَيْرِى وَلَئِنْ أَخَذْتُمُونِى بِسُنَّةِ نَبِيِّكُمْ جمَا أُطِيقُهَا إِنْ كَانَ لَمَعْصُوماً مِنَ الشَّيْطَانِ وَإِنْ كَانَ لَيَنْزِلُ عَلَيْهِ الْوَحْىُ مِنَ السَّمَاءِ»، أخرجه احمد [۲۲۰].
«وعَنْ أَبِى بَرْزَةَ الأَسْلَمِىِّ قَالَ أَغْلَظَ رَجُلٌ لأَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ. قَالَ فَقَالَ أَبُو بَرْزَةَ أَلاَ أَضْرِبُ عُنُقَهُ. قَالَ فَانْتَهَرَهُ وَقَالَ مَا هِىَ لأَحَدٍ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ج»، أخرجه احمد وأبويعلي بطريق مختلفةٍ والفاظ متغايرةٍ [۲۲۱].
«وعَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِى مُلَيْكَةَ قَالَ قِيلَ لأَبِى بَكْرٍ يَا خَلِيفَةَ اللَّهِ. فَقَالَ بَلْ خَلِيفَةُ مُحَمَّدٍ جوَأَنَا أَرْضَى»، أخرجه احمد وأبويعلي بطرقٍ مختلفة [۲۲۲].
«وعَنْ عَائِشَةَ أَنَّهَا تَمَثَّلَتْ بِهَذَا الْبَيْتِ وَأَبُو بَكْرٍ يَقْضِى:
وَأَبْيَضَ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ
ثِمَالُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلأَرَامِلِ
[۲۲۳]
فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ ذَاكَ وَاللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ ج»، أخرجه احمد وأبو يعلي [۲۲۴].
بعد از آن اشکال دیگر پدید آمد در تأویل آیه کریمه: ﴿لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُمۡ﴾[المائدة: ۱۰۵]. و احتمال ترک مواخذه بر امر معروف به هم رسید حضرت صدیقسبرخواند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ تَقْرَءُونَ هَذِهِ الآيَةَ وَتَضَعُونَهَا عَلَى غَيْرِ مَا وَضَعَهَا اللَّهُ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡۖ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُمۡ﴾[المائدة: ۱۰۵]. سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ جيَقُولُ: إِنَّ النَّاسَ إِذَا رَأَوُا الْمُنْكَرَ بَيْنَهُمْ فَلَمْ يُنْكِرُوهُ يُوشِكُ أَنْ يَعُمَّهُمُ اللَّهُ بِعِقَابِهِ»، أخرجه احمد وأبويعلي بطرق مختلفة [۲۲۵].
بعد از آن اشکالی دیگر ظاهر گردید در مقاتلۀ منع کنندگان زکات حالانکه به کلمۀ اسلام متکلم بودند حضرت صدیق افاده فرمود که تأویل در ضروریات دین مقبول نیست «عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ عَنِ النَّبِىِّ جقَالَ: أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ فَإِذَا قَالُوهَا عَصَمُوا مِنِّى دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلاَّ بِحَقِّهَا وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِﻷ. قَالَ فَلَمَّا كَانَتِ الرِّدَّةُ قَالَ عُمَرُ لأَبِى بَكْرٍ تُقَاتِلُهُمْ وَقَدْ سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ جيَقُولُ كَذَا وَكَذَا قَالَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ وَاللَّهِ لاَ أُفَرِّقُ بَيْنَ الصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَلأُقَاتِلَنَّ مَنْ فَرَّقَ بَيْنَهُمَا. قَالَ فَقَاتَلْنَا مَعَهُ فَرَأَيْنَا ذَلِكَ رُشْداً»، أخرجه احمد [۲۲۶]والبخاري [۲۲۷]وهذا لفظ احمد.
وفي روايةٍ: «قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِسفَوَاللَّـهِ مَا هُوَ إِلاَّ أَنْ رَأَيْتَ اللَّـهَ قَدْ شَرَحَ صَدْرَ أَبِى بَكْرٍ لِلْقِتَالِ فَعَرَفْتُ أَنَّهُ الْحَقُّ» [۲۲۸].
و در این موضع به سوی دو دقیقه اشارت نمود یکی آنکه الا بحقها شامل زکات است دیگر آنکه استثناء صلاة مسلم است و زکاة مقیس است بر وی به قیاس جلی بعد از آن در امضاء جیش اسامه مباحثه واقع شد صدیق به امری که نفع آن ظاهر شد مؤفق گشت.
«عن أبي هريرة قال والذى لا إله إلا هو لولا أن أبا بكر استخلف ما عبد الله ثم قال الثانية ثم قال الثالثة فقيل له مه يا أبا هريرة فقال إن رسول الله جوجه أسامة بن زيد فى سبعمائة إلى الشام فلما نزل بذى خشب قبض النبى جوارتدت العرب حول الـمدينة واجتمع إليه أصحاب النبى جفقالوا رد هؤلاء توجه هؤلاء إلى الروم وقد ارتدت العرب حول الـمدينة فقال والذى لا إله إلا هو لو جرت الكلاب بأرجل أزواج النبى جما رددت جيشا وجهه رسول الله جولا حللت لواء عقده فوجه أسامة فجعل لا يمر بقبيل يريدون الارتداد إلا قالوا لولا أن لهؤلاء قوة ما خرج مثل هؤلاء من عندهم ولكن ندعهم حتى يلقوا الروم فلقوا الروم فهزموهم وقتلوهم ورجعوا سالمين فثبتوا على الإسلام»، مذكور في الصواعق معزواً إلى البيهقي وابن عساكر [۲۲۹].
بعد از آن در قتال مرتدین مباحثه واقع شد صدیق اکبرسبجدّ عظیم در این باب ملهم گشت و آن سرّ قول آنحضرت جبود در این فتنه که «العصمة بالسيف قال عمر: يا خليفةَ رسولِ الله، تَأَلَّفِ الناسَ، وارْفُقْ بهم، فقال لي: أَجَبَّار في الجاهلية وخَوَّار في الإِسلام؟ إِنَّهُ قد انقطع الوحيُ، وتَمَّ الدِّينُ، أَيَنْقُصُ وأنا حَيّ؟»، مذكور في الـمشكوة معزوا لرزين [۲۳۰].
ومثله قول المرتضی «لا تفجعنا بنفسك يا خليفة رسول الله جفأجابه بنحو مما أجاب عمر» مذكورٌ في الصواعق وغيره [۲۳۱].
بعد از آن در تعین امیری برای قتال مرتدین اشکال افتاد و حضرت صدیق حدیثی در باب خالد بن ولید روایت کرد و آخر کار فتح بر دست خالد واقع شد «عن وَحْشِىِّ بْنِ حَرْبٍ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ عَقَدَ لِخَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ عَلَى قِتَالِ أَهْلِ الرِّدَّةِ وَقَالَ إِنِّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ جيَقُولُ: نِعْمَ عَبْدُ اللَّهِ وَأَخُو الْعَشِيرَةِ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ وَسَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ سَلَّهُ اللَّهُﻷعَلَى الْكُفَّارِ وَالْمُنَافِقِينَ»، أخرجه احمد [۲۳۲].
باز جمعی از مسلمین محققین را که مبشر به بهشت بودند مثل حضرت عثمان و طلحة بعد وفات آنحضرت جشبه عظیم پیش آمد «أَنَّ رِجَالاً مِنْ أَصْحَابِ النَّبِىِّ جحِينَ تُوُفِّىَ النَّبِىُّ جحَزِنُوا عَلَيْهِ حَتَّى كَادَ بَعْضُهُمْ يُوَسْوَسُ». وفي بعض ألفاظ الحديث: «أنهم ابتلوا بحديث النفس» [۲۳۳].
وفي رواية محمد بن جبير بن مطعم «عن عُثْمَانَ قَالَ تَمَنَّيْتُ أَنْ أَكُونَ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ جمَاذَا يُنْجِينَا مِمَّا يُلْقِى الشَّيْطَانُ فِى أَنْفُسِنَا» [۲۳۴]در علاج این داهیه متحیر شدند و ندانستند که نجات این امر چیست؟ صدیق اکبر وجه نجات از این داهیه شدیده ارشاد فرمود: «عن النبي جيُنْجِيكُمْ مِنْ ذَلِكَ أَنْ تَقُولُوا مَا أَمَرْتُ بِهِ عَمِّى أَنْ يَقُولَهُ فَلَمْ يَقُلْهُ»، أخرجه احمد وأبو يعلي بطرق مختلفة وألفاظ متغايرة يفسر بعضها بعضاً [۲۳۵].
و حاصل این قصه آنست که قوم معتاد بودند به دوام صحبت آنحضرت جو حالت اتصال که سرّ و روح [۲۳۶]به کارهای خود مشغول باشند به صحبت آنجناب کسب مینمودند چون سعادت صحبت از دست رفت و آن حالت مفقود شد در تفرقه افتادند و حدیث نفس بر ایشان مستولی گشت حضرت صدیقسکه خلیفه مطلق آنحضرت جبود و نائب بر حق او جدر علم ظاهر و باطن طریقهی ذکر تعلیم نمود این است معنی این قصه که بعد جمع طرق حدیث مفهوم گشت فلا تغتر باقاويل الناس في ذلك.
واین اول احیاء طریقه صوفیه است که از دست خلیفه اولسبه ظهور پیوست بعد از آن حضرت مرتضیسصلاة استغفار از صدیق اکبر اخذ نمود و به آن اعتناء تمام فرمود: «عَنْ عَلِىٍّ قَالَ كُنْتُ إِذَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ جحَدِيثاً نَفَعَنِى اللَّهُ بِمَا شَاءَ مِنْهُ وَإِذَا حَدَّثَنِى عَنْهُ غَيْرِى اسْتَحْلَفْتُهُ فَإِذَا حَلَفَ لِى صَدَّقْتُهُ وَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ حَدَّثَنِى وَصَدَق أَبُو بَكْرٍ أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِىَّ جقَالَ: مَا مِنْ رَجُلٍ يُذْنِبُ ذَنْباً فَيَتَوَضَّأُ فَيُحْسِنُ الْوُضُوءَ. قَالَ مِسْعَرٌ وَيُصَلِّى. وَقَالَ سُفْيَانُ: ثُمَّ يُصَلِّى رَكْعَتَيْنِ فَيَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ إِلاَّ غَفَرَ لَهُ»أخرجه أحمد وأبو يعلي بطرق متعددة [۲۳۷].
پس از آن صعبترین اشکالات آن بود که حضرت فاطمه زهرالو حضرت عباسسبه ظاهر عموم آیت: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ﴾[النساء: ۱۱]. متمسک شده میراث آنحضرت جطلب کردند، مشکل آنکه میراث دهند مخالف قاعده شرع باشد و اگر ندهند ملال خاطر اهل بیت لازم آید حضرت صدیقسدر این باب حدیثی روایت کرد که میراث بردن از پیغامبر و بودن این قرای مملوک وی [۲۳۸] جهردو مقدمه را منع نمود و با حضرت فاطمهلو سائر اهل بیت آن قدر ملاطفت فرمود که جبر نقصان آن آزردگیها شد در همین ایام مشکلی دیگر که فوق جمیع مشکلات توان شمرد پیش آمد و آن این بود که زبیر و جمعی از بنیهاشم در خانهی حضرت فاطمهلجمع شده در باب نقض خلافت مشورتها بکار میبردند حضرت شیخین آن را به تدبیری که بایستی بر هم زدند و تدارک ملالی که بر مزاج حضرت مرتضی عارض شده بود به حسن ملاطفت فرمودند، روات این قصه هر یکی چیزی را حفظ کرد و چیزی ترک نمود در این جا چند روایت بنویسم تا قضیه منقح گردد، «عن زيد بن أسلم عن أبيه أسلم أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله جكان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله جفيشاورونها ويرتجعون في أمرهم فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال يا بنت رسول الله جوالله ما من أحد أحب إلينا من أبيك وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك وأيم الله ما ذاك بمانعي ان اجتمع هؤلاء النفر عندك إن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت قال فلما خرج عمر جاؤوها فقالت تعلمون أن عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت وأيم الله ليمضين لـما حلف عليه فانصرفوا راشدين فروا رأيكم ولا ترجعوا إلی فانصرفوا عنها فلم يرجعوا إليها حتى بايعوا لأبي بكر»، أخرجه ابن أبي شيبة [۲۳۹].
«وعن عائشة أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ جأَرْسَلَتْ إِلَى أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ جمِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكَ وَمَا بَقِىَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ: لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ. إِنَّمَا يَأْكُلُ آلُ مُحَمَّدٍ فِى هَذَا الْمَالِ وَإِنِّى وَاللَّهِ لاَ أُغَيِّرُ شَيْئاً مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللَّهِ جعَنْ حَالِهَا الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهَا فِى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ جوَلأَعْمَلَنَّ فِيهَا بِمَا عَمِلَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ جفَأَبَى أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ مِنْهَا شَيْئاً فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِى بَكْرٍ فِى ذَلِكَ فَقَال أَبُو بَكْرٍ وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَقَرَابَةُ رَسُولِ اللَّهِ جأَحَبُّ إِلَىَّ أَنْ أَصِلَ مِنْ قَرَابَتِى وَأَمَّا الَّذِى شَجَرَ بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ مِنْ هَذِهِ الأَمْوَالِ فَإِنِّى لَمْ آلُ فِيهَا عَنِ الْحَقِّ وَلَمْ أَتْرُكْ أَمْراً رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ جيَصْنَعُهُ فِيهَا إِلاَّ صَنَعْتُهُ». أخرجه احمد والبخاري وغيرهما وهذا لفظ احمد [۲۴۰].
وفي رواية له: «أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ جسَأَلَتْ أَبَا بَكْرٍ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ جأَنْ يَقْسِمَ لَهَا مِيرَاثَهَا مِمَّا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ جمِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهَا أَبُو بَكْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ: لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ. فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ. قَالَ وَعَاشَتْ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ جسِتَّةَ أَشْهُرٍ. قَالَ وَكَانَتْ فَاطِمَةُ تَسْأَلُ أَبَا بَكْرٍ نَصِيبَهَا مِمَّا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ جمِنْ خَيْبَرَ وَفَدَكَ [۲۴۱]وَصَدَقَتِهِ بِالْمَدِينَةِ فَأَبَى أَبُو بَكْرٍ عَلَيْهَا ذَلِكَ وَقَالَ لَسْتُ تَارِكاً شَيْئاً كَانَ رَسُولُ اللَّهِ جيَعْمَلُ بِهِ إِلاَّ عَمِلْتُ بِهِ وَإِنِّى أَخْشَى إِنْ تَرَكْتُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِهِ أَنْ أَزِيغَ. فَأَمَّا صَدَقَتُهُ بِالْمَدِينَةِ فَدَفَعَهَا عُمَرُ إِلَى عَلِىٍّ وَعَبَّاسٍ فَغَلَبَهُ عَلَيْهَا عَلِىٌّ وَأَمَّا خَيْبَرَ وَفَدَكَ فَأَمْسَكَهُمَا عُمَرُ وَقَالَ هُمَا صَدَقَةُ رَسُولِ اللَّهِ جكَانَتَا لِحُقُوقِهِ الَّتِى تَعْرُوهُ وَنَوَائِبِهِ وَأَمْرُهُمَا إِلَى مَنْ وَلِىَ الأَمْرَ. قَالَ فَهُمَا عَلَى ذَلِكَ الْيَوْمَ»، أخرجه احمد [۲۴۲].
«وعَن عُقْبَةُ بْنُ الْحَارِثِ قَالَ خَرَجْتُ مَعَ أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ مِنْ صَلاَةِ الْعَصْرِ بَعْدَ وَفَاةِ النَّبِىِّ جبِلَيَالٍ وَعَلِىٌّ÷يَمْشِى إِلَى جَنْبِهِ فَمَرَّ بِحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ يَلْعَبُ مَعَ غِلْمَانٍ فَاحْتَمَلَهُ عَلَى رَقَبَتِهِ وَهُوَ يَقُولُ وَابِأَبِى شَبَهُ النَّبِىِّ لَيْسَ شَبِيهاً بِعَلِىِّ [۲۴۳]. قَالَ وَعَلِىٌّ يَضْحَكُ»، أخرجه احمد [۲۴۴].
«وعَنْ عَائِشَةَ أَنَّ فَاطِمَةَ - عَلَيْهَا السَّلاَمُ - بِنْتَ النَّبِىِّ جأَرْسَلَتْ إِلَى أَبِى بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيرَاثَهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ جمِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكَ، وَمَا بَقِىَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ: لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ، إِنَّمَا يَأْكُلُ آلُ مُحَمَّدٍ جفِى هَذَا الْمَالِ. وَإِنِّى وَاللَّهِ لاَ أُغَيِّرُ شَيْئًا مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللَّهِ جعَنْ حَالِهَا الَّتِى كَانَ عَلَيْهَا فِى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ جوَلأَعْمَلَنَّ فِيهَا بِمَا عَمِلَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ جفَأَبَى أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ مِنْهَا شَيْئًا فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِى بَكْرٍ فِى ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِىِّ جسِتَّةَ أَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِىٌّ لَيْلاً، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا، وَكَانَ لِعَلِىٍّ مِنَ النَّاسِ وَجْهٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِىٌّ وُجُوهَ النَّاسِ، فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أَبِى بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ، وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ، فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِى بَكْرٍ أَنِ ائْتِنَا، وَلاَ يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ، كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ. فَقَالَ عُمَرُ لاَ وَاللَّهِ لاَ تَدْخُلُ عَلَيْهِمْ وَحْدَكَ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ وَمَا عَسَيْتَهُمْ أَنْ يَفْعَلُوا بِى، وَاللَّهِ لآتِيَنَّهُمْ. فَدَخَلَ عَلَيْهِمْ أَبُو بَكْرٍ، فَتَشَهَّدَ عَلِىٌّ فَقَالَ إِنَّا قَدْ عَرَفْنَا فَضْلَكَ، وَمَا أَعْطَاكَ، اللَّهُ وَلَمْ نَنْفَسْ عَلَيْكَ خَيْرًا سَاقَهُ اللَّهُ إِلَيْكَ، وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالأَمْرِ، وَكُنَّا نَرَى لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ جنَصِيبًا. حَتَّى فَاضَتْ عَيْنَا أَبِى بَكْرٍ، فَلَمَّا تَكَلَّمَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ لَقَرَابَةُ رَسُولِ اللَّهِ جأَحَبُّ إِلَىَّ أَنْ أَصِلَ مِنْ قَرَابَتِى، وَأَمَّا الَّذِى شَجَرَ بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ مِنْ هَذِهِ الأَمْوَالِ، فَلَمْ آلُ فِيهَا عَنِ الْخَيْرِ، وَلَمْ أَتْرُكْ أَمْرًا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ جيَصْنَعُهُ فِيهَا إِلاَّ صَنَعْتُهُ. فَقَالَ عَلِىٌّ لأَبِى بَكْرٍ مَوْعِدُكَ الْعَشِيَّةُ لِلْبَيْعَةِ. فَلَمَّا صَلَّى أَبُو بَكْرٍ الظُّهْرَ رَقِىَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَتَشَهَّدَ وَذَكَرَ شَأْنَ عَلِىٍّ، وَتَخَلُّفَهُ عَنِ الْبَيْعَةِ، وَعُذْرَهُ بِالَّذِى اعْتَذَرَ إِلَيْهِ، ثُمَّ اسْتَغْفَرَ، وَتَشَهَّدَ عَلِىٌّ فَعَظَّمَ حَقَّ أَبِى بَكْرٍ، وَحَدَّثَ أَنَّهُ لَمْ يَحْمِلْهُ عَلَى الَّذِى صَنَعَ نَفَاسَةً عَلَى أَبِى بَكْرٍ، وَلاَ إِنْكَارًا لِلَّذِى فَضَّلَهُ اللَّهُ بِهِ، وَلَكِنَّا نَرَى لَنَا فِى هَذَا الأَمْرِ نَصِيبًا، فَاسْتَبَدَّ عَلَيْنَا، فَوَجَدْنَا فِى أَنْفُسِنَا، فَسُرَّ بِذَلِكَ الْمُسْلِمُونَ وَقَالُوا أَصَبْتَ. وَكَانَ الْمُسْلِمُونَ إِلَى عَلِىٍّ قَرِيبًا، حِينَ رَاجَعَ الأَمْرَ الْمَعْرُوفَ»، رواه البخاري [۲۴۵].
«وعَنْ أَبِى سَعِيدٍ قَالَ قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَلَسْتُ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَا أَلَسْتُ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ أَلَسْتُ صَاحِبَ كَذَا أَلَسْتُ صَاحِبَ كَذَا»،رواه الترمذي [۲۴۶].
بعد از آن اهم مهمات نزدیک حضرت صدیقسآن بود که برای امت آنحضرت جقاعده مرتب فرماید تا در مسائل اجتهادیه به کدام راه سلوک نمایند و ترتیب ادله شرعیه به چه اسلوب بعمل آرند الی یومنا هذا همه مجتهدین بر همین قاعده عمل میکنند و ویسشیخ و استاد جمیع مجتهدین شد به وضع این قاعده، «عن مَيْمُونُ بْنُ مِهْرَانَ قَالَ: كَانَ أَبُو بَكْرٍ إِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ الْخَصْمُ نَظَرَ فِى كِتَابِ اللَّهِ، فَإِنْ وَجَدَ فِيهِ مَا يَقْضِى بَيْنَهُمْ قَضَى بِهِ، وَإِنْ لَمْ يَكُنْ فِى الْكِتَابِ وَعَلِمَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ جفِى ذَلِكَ الأَمْرِ سُنَّةً قَضَى بِهِ، فَإِنْ أَعْيَاهُ خَرَجَ فَسَأَلَ الْمُسْلِمِينَ وَقَالَ: أَتَانِى كَذَا وَكَذَا فَهَلْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَضَى فِى ذَلِكَ بِقَضَاءٍ؟ فَرُبَّمَا اجْتَمَعَ إِلَيْهِ النَّفَرُ كُلُّهُمْ يَذْكُرُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ جفِيهِ قَضَاءً، فَيَقُولُ أَبُو بَكْرٍ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى جَعَلَ فِينَا مَنْ يَحْفَظُ عَلَى نَبِيِّنَا. فَإِنْ أَعْيَاهُ أَنْ يَجِدَ فِيهِ سُنَّةً مِنَ النَّبِىِّ ججَمَعَ رُءُوسَ النَّاسِ وَخِيَارَهُمْ فَاسْتَشَارَهُمْ، فَإِنْ أَجْمَعَ رَأْيُهُمْ عَلَى أَمْرٍ قَضَى بِهِ»، رواه الدارمي [۲۴۷].
بعد از آن در میراث جده مسأله وارد شد حضرت صدیق تفحص بلیغ فرمود تا آنکه حدیث ظاهر شد و مسأله منقح گشت «عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ: جَاءَتْ إِلَى أَبِى بَكْرٍ جَدَّةٌ أُمُّ أَبٍ أَوْ أُمُّ أُمٍّ فَقَالَتْ: إِنَّ ابْنَ ابْنِى أَوِ ابْنَ ابْنَتِى تُوُفِّىَ، وَبَلَغَنِى أَنَّ لِى نَصِيباً فَمَا لِى؟ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: مَا سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ فِيهَا شَيْئاً، وَسَأَسْأَلُ النَّاسَ. فَلَمَّا صَلَّى الظُّهْرَ قَالَ: أَيُّكُمْ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ فِى الْجَدَّةِ شَيْئاً؟ فَقَالَ الْمُغِيرَةُ بْنُ شُعْبَةَ: أَنَا. قَالَ: مَاذَا؟ قَالَ: أَعْطَاهَا رَسُولُ اللَّهِ جسُدُساً. قَالَ: أَيَعْلَمُ ذَلِكَ أَحَدٌ غَيْرُكَ؟ فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْلَمَةَ: صَدَقَ. فَأَعْطَاهَا أَبُو بَكْرٍ السُّدُسَ، فَجَاءَتْ إِلَى عُمَرَ مِثْلُهَا فَقَالَ: مَا أَدْرِى، مَا سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ جفِيهَا شَيْئاً، وَسَأَسْأَلُ النَّاسَ. فَحَدَّثُوهُ بِحَدِيثِ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ وَمُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَةَ فَقَالَ عُمَرُ: أَيُّكُمَا خَلَتْ بِهِ فَلَهَا السُّدُسُ، فَإِنِ اجْتَمَعْتُمَا فَهُوَ بَيْنَكُمَا»، رواه مالك والدارمي وهذا لفظ الدارمي [۲۴۸].
بعد از آن در میراث جد اختلاف افتاد که وی عند عدم الاب به منزلهی اب است یا حالت او متردد است شبهی به پدر دارد و شبهی به برادر صحابه در این باب اقوال شتی دارند فاروق اعظمسقولی دارد و علی مرتضی قولی و عبدالله بن مسعود قولی و زید بن ثابت قولی و از همه نوعی تردد و رجوع منقول گشت. ثابت ترین همه اقوال در این باب قول صدیق اکبر است «قال ابن عباس وابن الزبير أما الَّذِى قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: لَوْ كُنْتُ مُتَّخِذاً أَحَداً خَلِيلاً لاَتَّخَذْتُهُ خَلِيلاً قد جَعَلَهُ أَباً» [۲۴۹]. أخرج قول الأول (ابن عباس) الدارمي [۲۵۰]وقول الثاني (ابن الزبیر) البخاري [۲۵۱].
«وقال الحسن: إِنَّ الْجَدَّ قَدْ مَضَتْ سُنَّتُهُ، وَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ جَعَلَ الْجَدَّ أَباً، وَلَكِنَّ النَّاسَ تَحَيَّرُوا»، أخرجه الدارمي [۲۵۲].
بعد از آن در تفسیر کلاله اختلاف واقع شد و در جواب آن اکثر صحابه را عی (عجز) در گرفت عقبة بن عامر جهنی گفت «مَا أَعْضَلَ بِأَصْحَابِ رَسُولِ اللَّـهِ جشَىْءٌ مَا أَعْضَلَتْ بِهِمُ الْكَلاَلَةُ» [۲۵۳]صدیق اکبر متصدی جواب آن شد «عَنِ الشَّعْبِىِّ قَالَ: سُئِلَ أَبُو بَكْرٍ عَنِ الْكَلاَلَةِ فَقَالَ: إِنِّى سَأَقُولُ فِيهَا بِرَأْيِى، فَإِنْ كَانَ صَوَاباً فَمِنَ اللَّهِ، وَإِنْ كَانَ خَطَأً فَمِنِّى وَمِنَ الشَّيْطَانِ، أُرَاهُ مَا خَلاَ الْوَالِدَ وَالْوَلَدَ. فَلَمَّا اسْتُخْلِفَ عُمَرُ قَالَ إِنِّى لأَسْتَحْيِى اللَّـهَ أَنْ أَرُدَّ شَيْئاً قَالَهُ أَبُو بَكْرٍ»، أخرجه الدارمي [۲۵۴].
بعد از آن در حد شرب خمر تحیری روی داد به آن جهت که آنحضرت جبه حضور شریف، شارب خمر را به ضرب امر میفرمود چون مقداری که میخواست بعمل میآمد منع میفرمودند و بس میفرمودند و لهذا قدر آن معین نشد صدیق اکبر بر چهل ضربه تعین آن کرد «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: أَنَّ الشُّرَّابَ كَانُوا يُضْرَبُونَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ جيَعْنِى بِالأَيْدِى وَالنِّعَالِ وَالْعِصِىِّ قَالَ وَكَانُوا فِى خِلاَفَةِ أَبِى بَكْرٍسأَكْثَرَ مِنْهُمْ فِى عَهْدِ النَّبِىِّ جفَقَالَ أَبُو بَكْرٍس: لَوْ فَرَضْنَا لَهُمْ حَدًّا فَتَوَخَّى [۲۵۵]نَحْوًا مِمَّا كَانُوا يُضْرَبُونَ فِى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ جفَكَانَ أَبُو بَكْرٍسيَجْلِدُهُمْ أَرْبَعِينَ حَتَّى تُوُفِّىَ»، الحديث أخرجه الحاكم والبيهقي وغيرهما واللفظ للحاكم [۲۵۶].
بعد از آنکه خدایﻷ هزیمت بر مرتدین انداخت و مرتدین جوق جوق نادم شده پیش حضرت صدیق آمدند ویسدر باب آن جماعات کلمات عجیبه به قدر حال هر جمعی ارشاد میفرمود «عَنْ طَارِقِ بْنِ شِهَابٍ عَنْ أَبِى بَكْرٍسقَالَ لِوَفْدِ بُزَاخَةَ تَتْبَعُونَ أَذْنَابَ الإِبِلِ حَتَّى يُرِىَ اللَّـهُ خَلِيفَةَ نَبِيِّهِ جوَالْمُهَاجِرِينَ أَمْرًا يَعْذِرُونَكُمْ بِه» أخرجه البخاري [۲۵۷].
وفي رواية عبيد الله بن عبدالله «لـما ارتد من ارتد على عهد أبي بكر أراد أبو بكر أن يجاهدهم، فقال عمر: أتقاتلهم وقد سمعت رسول الله جيقول: من شهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول ا لله، حرم مالهم إلا بحق، حسابهم على الله تعالى فقال أبو بكر: أنا لاقاتل من فرق بين الصلاة والزكاة، والله لاقاتلن من فرق بينهما حتى أجمعهما، قال عمر: فقاتلنا معه وكان رشدا، فلما ظفر بمن ظفر به منهم قال: اختاروا مني خصلتين: إما الحرب المجلية وإما الحطة الـمخزية، قالوا: هذه الحرب الـمجلية قد عرفناها فما الحطة الـمخزية؟ قال: تشهدون على قتلانا أنهم في الجنة وعلى قتلاكم أنهم في النار - ففعلوا»، رواه بن أبي شيبة [۲۵۸].
بعد از آن حضرت صدیق بنا بر رؤیای و الهامیکه بخاطرش در دادند مصمم فرمود که برای جهاد شام فوج مسلمین را فرستد یزید بن ابی سفیان را امیر چهار یک شام ساخت و وقت وداع او وصایای عجبیه فرمود که دستور العمل امراء مسلمین شد در جمیع امصار و اعصار، «عَنْ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ بَعَثَ جُيُوشًا إِلَى الشَّامِ فَخَرَجَ يَمْشِى مَعَ يَزِيدَ بْنِ أَبِى سُفْيَانَ - وَكَانَ أَمِيرَ رُبْعٍ مِنْ تِلْكَ الأَرْبَاعِ - فَزَعَمُوا أَنَّ يَزِيدَ قَالَ لأَبِى بَكْرٍ إِمَّا أَنْ تَرْكَبَ وَإِمَّا أَنْ أَنْزِلَ. فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ مَا أَنْتَ بِنَازِلٍ وَمَا أَنَا بِرَاكِبٍ إِنِّى أَحْتَسِبُ خُطَاىَ هَذِهِ فِى سَبِيلِ اللَّـهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ إِنَّكَ سَتَجِدُ قَوْمًا زَعَمُوا أَنَّهُمْ حَبَّسُوا أَنْفُسَهُمْ لِلَّهِ فَذَرْهُمْ وَمَا زَعَمُوا أَنَّهُمْ حَبَّسُوا أَنْفُسَهُمْ لَهُ وَسَتَجِدُ قَوْمًا فَحَصُوا عَنْ أَوْسَاطِ رُءُوسِهِمْ مِنَ الشَّعَرِ فَاضْرِبْ مَا فَحَصُوا عَنْهُ بِالسَّيْفِ وَإِنِّى مُوصِيكَ بِعَشْرٍ لاَ تَقْتُلَنَّ امْرَأَةً وَلاَ صَبِيًّا وَلاَ كَبِيرًا هَرِمًا وَلاَ تَقْطَعَنَّ شَجَرًا مُثْمِرًا وَلاَ تُخَرِّبَنَّ عَامِرًا وَلاَ تَعْقِرَنَّ شَاةً وَلاَ بَعِيرًا إِلاَّ لِمَأْكُلَةٍ وَلاَ تَحْرِقَنَّ نَحْلاً وَلاَ تُفَرِّقَنَّهُ وَلاَ تَغْلُلْ وَلاَ تَجْبُنْ» [۲۵۹]، اخرجه مالك في الـمؤطا [۲۶۰].
«عَنْ يَزِيدَ بْنِ أَبِى سُفْيَانَ قَالَ قَالَ أَبُو بَكْرٍ حِينَ بَعَثَنِى إِلَى الشَّامِ يَا يَزِيدُ إِنَّ لَكَ قَرَابَةً عَسَيْتَ أَنْ تُؤْثِرَهُمْ بِالإِمَارَةِ وَذَلِكَ أَكْبَرُ مَا أَخَافُ عَلَيْكَ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ: مَنْ وَلِىَ مِنْ أَمْرِ الْمُسْلِمِينَ شَيْئاً فَأَمَّرَ عَلَيْهِمْ أَحَداً مُحَابَاةً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ لاَ يَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَلاَ عَدْلاً حَتَّى يُدْخِلَهُ جَهَنَّمَ وَمَنْ أَعْطَى أَحَداً حِمَى اللَّهِ فَقَدِ انْتَهَكَ فِى حِمَى اللَّهِ شَيْئاً بِغَيْرِ حَقِّهِ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ. أَوْ قَالَ: تَبَرَّأَتْ مِنْهُ ذِمَّةُ اللَّهِﻷ»، أخرجه احمد [۲۶۱].
وذكر الواقدي في كتاب فتوح الشام في قصة أبي بكر «ليزيد بن أبي سفيان عند الوداع فقال: تقدّمَ يزيد بن أبي سفيان وقال يا خليفة رسول الله جأوصني فقال إذا سرت فلا تعنف إلي آخر الوصية» [۲۶۲].
«وذكر الواقدي أيضاً في قصة وصية أبي بكر لعمرو بن العاص عند وداعه وتوليته على جيش الـمسلمين فقال أبوالدرداء كنت مع عمرو بن العاص في جيشه الخ» [۲۶۳].
بالجمله از این جنس بود رجوع مردم بسوی حضرت صدیقسدر مسائل نازله و قیام ویسبه حل اشتباه در آن والقليل نموذج الكثير والغرفة تنبئ عن البحر الكبيرتا آنکه آخر کار خود فاروق اعظمسرا خلیفه ساخت و اینجا فراستی [۲۶۴]عظیم به کار برد، «عن عبدالله بن مسعود قال: افرس الناس ثلاثة أبوبكر حين تفرس في عمر استخلفه، والتي قالت ﴿ٱسۡتَٔۡجِرۡهُۖ إِنَّ خَيۡرَ مَنِ ٱسۡتَٔۡجَرۡتَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡأَمِينُ﴾[القصص: ۲۶]. والعزيز حين قال لأمرأته: ﴿أَكۡرِمِي مَثۡوَىٰهُ﴾[یوسف: ۲۳]»، أخرجه ابوبكر ابن أبي شيبة والحاكم [۲۶۵].
«وعن قيس بن أبي حازم قال رأيت عمر بن الخطاب وبيده عسيب نخل وهو يجلس الناس ويقول اسمعوا لقول خليفة رسول الله قال فجاء مولى لأبي بكر يقال له شديد بصحيفة فقرأها على الناس فقال يقول أبو بكر اسمعوا وأطيعوا لـمن في هذه الصحيفة فوالله ما ألوتكم قال قيس فرأيت عمر بن الخطاب بعد ذلك على الـمنبر»، رواه ابن أبي شيبة [۲۶۶].
«وعن زبيد بن الحارث أن أبا بكر حين حضره الـموت أرسل إلى عمر يستخلفه، فقال الناس: تستخلف علينا فظا غليظا، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ، فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر، قال أبو بكر: أبربي تخوفونني، أقول اللهم استخلفت عليهم خير خلقك، ثم أرسل إلى عمر فقال: إني موصيك بوصية إن أنت حفظتها: إن لله حقا بالنهار لا يقبله بالليل وإن لله حقا بالليل لا يقبله بالنهار، وأنه لا يقبل نافلة حتى تؤدي الفريضة، وإنما ثقلت موازين من ثقلت موازينه يوم القيامة بإتباعهم في الدنيا الحق وثقله عليهم، وحق لـميزان لا يوضع فيه إلا الحق أن يكون ثقيلا، وإنما خفت موازين من خفت موازينه يوم القيامة بإتباعهم الباطل وخفته عليهم، وحق لـميزان لا يوضع فيه إلا الباطل أن يكون خفيفا، وأن الله ذكر أهل الجنة بصالح ما عملوا، وأنه تجاوز عن سيئاتهم، فيقول القائل: ألا أبلغ هؤلاء، وذكر أهل النار بأسوإ ما عملوا، وأنه رد عليهم صالح ما عملوا، فيقول قائل: أنا خير من هؤلاء، وذكر آية الرحمة وآية العذاب، ليكون الـمؤمن راغبا وراهبا، لا يتمنى على الله غير الحق ولا يلقي بيده إلى التهلكة، فإن أنت حفظت وصيتي لم يكن غائب أحب إليك من الـموت، وإن أنت ضيعت وصيتي لم يكن غائب أبغض إليه من الـموت، ولن تعجزه»، أخرجه ابن أبي شيبة [۲۶۷].
وأخرج القاضي ابو يوسف في كتاب الخراج نحوه إلا أنه قال عن زبيد بن الحارث عن ابن سابط وساق الحديث [۲۶۸].
«وعن أسماء بنت عميس أنه قال له يا ابن الخطاب إني انما استخلفتك نظراً لـما خلفت ورائي وقد صحبت رسول الله جفرأيت من أثرته أنفسنا على نفسه وأهلنا على أهله حتى ان كنا لنظل نُهدي إلى أهله من فضول ما يأتينا عنه وقد صحبتني فرأيتني إنما اتبعت سبيل من قبلي والله ما نمت فحلمت ولا توهمت فسهوت، وان أول ما أحذّرك يا عمر نفسك وان لكل نفس شهوةً فإذا اعطيتها تمادَت في غيرها واحذرك هؤلاء النفر من أصحاب محمد جالذين قد انتفخَت أجوافُهم وطمحت أصارهم، واحب كل امرءٍ منهم لنفسه وان لهم لخيرةٍ عند زلةٍ واحدةٍ منهم فاِياك ان تكونَ، واعلم انهم لن يزالو منك خائفين ما خفت الله لك مستقيمين ما استقامت طريقتك هذه وصيتي واقرأُ عليك السلام»، أخرجه أبو يوسف [۲۶۹].
اینجا نکته ایست باید دانست که صدیق اکبرسمشارک بود با سائر علماء صحابه در علم کتاب و سنت مدار مزیتی که در میان ایشان داشت خصلتی دیگر است و آن آن است که نصیب وی ساز تقاسیم رحمت الهی آن بود که چون مسألهی وارد میشد یا مشورتی در پیش میآمد فراست خود را در پی آن میدوانید در این اثناء شعاعی از غیب بر دل او میافتاد و به آن شعاع بر حقیقت کار مهتدی میگشت و مطرح این شعاع از لطائف نفس او لطیفه قلبیه میبود لهذا بصورت عزیمت ظاهر میشد نه بطریق مکاشفه و به آئین واقع درویش میافتاد نه در رنگ خاطر، و سخن را به طریق غلبۀ سُکر [۲۷۰]اداء میفرمود نه بطور صحو و سخن کم میگفت و چون میگفت خطاء نمیکرد و لهذا چون در قصۀ عريش حسبك مُناشدتك مع ربك [۲۷۱]گفت آنحضرت جشناختند که این واقع از کجاست وقس عليه سائر خطَبه واحكامه از اینجا واضح شد که خلیفهی اول را صدیق اکبر چرا گفتند؟.
أخرج الحاكم «عن النزال بن سبرة عن عليس أنه قال في أبي بكر: ذاك امرءٌ سماه الله تعالى صديقا على لسان جبرئيل ومحمدٍ» [۲۷۲].
صاحب کشف الـمحجوب سخنی از مشائخ صوفیه نقل کرده است که پیرامون همین نکته میگردد مشائخ صدیق اکبر را مقدم ارباب مشاهده داشتهاند مر قلت حکایت و روایتش را، و عمر را مقدم ارباب مجاهده نهند مر صلابت و معاملتش را شاهد آن حدیث اسرار و جهر ایشانان در نماز تهجد [۲۷۳]انتهی [۲۷۴].
چون این مبحث تمام شد الحال پارهی از مواعظ و رقائق حضرت صدیقسو حکمتهای او بر نگاریم:
«عن عبد الله بن عكيم قال: خطبنا أبو بكر فقال: أما بعد فإني أوصيكم بتقوى الله، وأن تثنوا عليه بما هو له أهل، وأن تخلطوا الرغبة بالرهبة وتجمعوا الالحاف بالـمسألة، فإن الله أثني على زكريا وعلى أهل بيته فقال: ﴿إِنَّهُمۡ كَانُواْ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡخَيۡرَٰتِ وَيَدۡعُونَنَا رَغَبٗا وَرَهَبٗاۖ وَكَانُواْ لَنَا خَٰشِعِينَ﴾[الأنبیاء: ۹۵]. ثم اعلموا عباد الله أن الله قد ارتهن بحقه أنفسكم، وأخذ على ذلك مواثيقكم، واشترى منكم القليل الفاني بالكثير الباقي، وهذا كتاب الله فيكم لا تفني عجائبه ولا يطفأ نوره فصدقوا قوله، وانتصحوا كتابه، واستبصروا فيه ليوم الظلمة، فإنما خلقكم للعبادة، ووكل بكم الكرام الكاتبين يعلمون ما تفعلون، ثم اعلموا عباد الله أنكم تغدون وتروحون في أجل قد غيب عنكم علمه، فإن استتعطم أن تنقضي الآجال وأنتم في عمل الله فافعلوا، ولن تستطيعوا ذلك إلا بالله، فسابقوا في مهل آجالكم قبل أن تنقضي آجالكم فيردكم إلى أسوأ أعمالكم، فإن أقواما جعلوا آجالهم لغيرهم ونسوا أنفسهم فأنهاكم أن تكونوا أمثالهم فالوحاء الوحاء [۲۷۵]والنجاء النجاء، فإن وراءكم طالبا حثيثا مره سريع»، أخرجه ابن أبي شيبة والحاكم [۲۷۶].
«وعن أنس قال: كان أبو بكر يخطبنا فيذكر بدء خلق الإنسان فيقول خلق من مجرى البول مرتين فيذكر حتى يتقذر أحدنا نفسه»، أخرجه ابن أبي شيبة [۲۷۷].
و این خطبه ابلغ علاج عُجب نفس است.
«وعن عرفجة السلمي قال قال أبوبكر: ابْكُوا فَإِنْ لَمْ تَبْكُوا فَتَبَاكَوْا»، أخرجه ابن أبي شيبة [۲۷۸].
وفي الاحياء «عن أبى بكر الصديق: أنه كان يقول فى خطبته أين الوضاء الحسنة وجوههم المعجبون بشبابهم أين الـملوك الذين بنوا المدائن وحصنوها بالحيطان أين الذين كانوا يعطون الغلبة فى مواطن الحرب قد تضعضع بهم الدهر فأصبحوا فى ظلمات القبور الوحا الوحا النجا النجا» [۲۷۹].
«وعن مجاهد قال قام أبو بكر خطيبا فقال أبشروا فاني أرجو أن يتم الله هذا الأمر حتى تشبعوا من الزيت والخبز»، أخرجه ابن أبي شيبة [۲۸۰].
و این خطبه در وقتی بود که مسلمین را به جهاد شام میفرستاد و در اینجا بشارت است به فتح شام، زیرا که زیت همین در شام یافته میشود.
«عن أسلم مولى عمرسأنَّ عُمَرَ اطَّلَعَ عَلَى أَبِي بَكْرٍ، وَهُوَ يَمُدُّ لِسَانَهُ، فَقَالَ: مَا تَصْنَعُ يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَقَالَ: إِنَّ هَذَا أَوْرَدَنِي الْمَوَارِدَ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ جقَالَ: لَيْسَ شَيْءٌ مِنَ الْجَسَدِ، إِلا وَهُوَ يَشْكُو ذَرَبَ اللِّسَانِ [۲۸۱]»، أخرجه ابويعلي [۲۸۲].
وفي الأحياء قال ابوبكر الصديقس: «لا يحقرن أحدكم أحداً من الـمسلمين فإن صغير الـمسلمين عند الله كبيرٌ» [۲۸۳].
وفي الأحياء أيضاً «قال أبوبكر وجدنا الكرم في التقوي والغنا في اليقين والشرف في التواضع» [۲۸۴].
«وعَنْ عَائِشَةَ، عَنْ أَبِي بَكْرٍ، كَانَ النَّبِيُّ جإِذَا أَرَادَ الأَمْرَ، يَقُولُ: اللَّهُمَّ خِرْ لِي، وَاخْتَرْ لِي»، أخرجه أبو يعلي [۲۸۵].
«عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ، أَوْ أَسْمَاءَ، أَنَّ أَبَا بَكْرٍ، قَامَ مَقَامَ رَسُولِ اللَّهِ جمِنَ الْعَامِ الْمُقْبِلِ الَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ جفَقَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ نَبِيَّكُمْ جبِالصَّيْفِ عَامَ الأَوَّلِ، فِي مِثْلِ مَقَامِي هَذَا، ثُمَّ فَاضَتْ عَيْنَاهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ نَبِيَّكُمْ جفِي الصَّيْفِ عَامَ الأَوَّلِ، فِي مِثْلِ مَقَامِي، ثُمَّ فَاضَتْ عَيْنَاهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ نَبِيَّكُمْ جفِي الصَّيْفِ عَامَ الأَوَّلِ، فِي مِثْلِ مَقَامِي هَذَا، ثُمَّ فَاضَتْ عَيْنَاهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنِّي سَمِعْتُ نَبِيَّكُمْ عَلَيْهِ السَّلامُ، فِي مِثْلِ مَقَامِي هَذَا، يَقُولُ: سَلُوا اللَّهَ الْعَفْوَ وَالْعَافِيَةَ، وَالْمُعَافَاةَ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ»، أخرجه احمد وأبويعلي وللحديث طرق مختلفةٌ وألفاظٌ متغائرةٌ في بعضها: «إِنَّهُ لَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ النَّاسِ شَيْءٌ أَفْضَلُ مِنَ الْمُعَافَاةِ بَعْدَ الْيَقِينِ، أَلا إِنَّ الصِّدْقَ وَالْبِرَّ فِي الْجَنَّةِ، أَلا إِنَّ الْكَذِبَ وَالْفُجُورَ فِي النَّارِ»وفي بعضها: «سَلُوا اللَّهَ الْعَافِيَةَ، فَإِنَّ النَّاسَ لَمْ يُعْطُوا فِي الدُّنْيَا بَعْدَ الْيَقِينِ شَيْئًا أَفْضَلَ مِنَ الْمُعَافَاةِ، أَلا وَعَلَيْكُمْ بِالصِّدْقِ فَإِنَّهُ مَعَ الْبِرِّ، وَهُمَا فِي الْجَنَّةِ وَإِيَّاكُمْ وَالْكَذِبَ فَإِنَّهُ مَعَ الْفُجُورِ، وَهُمَا فِي النَّارِ، وَلا تَقَاطَعُوا، وَلا تَبَاغَضُوا، وَلا تَحَاسَدُوا، وَكُونُوا عِبَادَ اللَّهِ إِخْوَانًا كَمَا أَمْرَكُمُ اللَّهُ» [۲۸۶].
«وعَنْ أَنَسٍ، قَالَ: قَالَ أَبُو بَكْرٍ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ جلِعُمَرَ: انْطَلِقْ بِنَا إِلَى أُمِّ أَيْمَنَ نَزُورُهَا كَمَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ جيَزُورُهَا، فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَيْهَا بَكَتْ، فَقَالا لَهَا: مَا يُبْكِيكِ؟ مَا عِنْدَ اللَّـهِ خَيْرٌ لِرَسُولِهِ، قَالَ: فَقَالَتْ: مَا أَبْكِي أَنْ لا أَكُونَ أَعْلَمُ أَنَّ مَا عِنْدَ اللَّـهِ خَيْرٌ لِرَسُولِهِ، وَلَكِنْ أَبْكِي أَنَّ الْوَحْيَ انْقَطَعَ مِنَ السَّمَاءِ، قَالَ: فَهَيَّجَتْهُمَا عَلَى الْبُكَاءِ، فَجَعَلا يَبْكِيَانِ مَعَهَا»، أخرجه أبو يعلي [۲۸۷].
«وعَنْ أَنَسٍ، أَنَّ أَبَا بَكْرٍ دَخَلَ عَلَى النَّبِيِّ جوَهُوَ كَئِيبٌ، فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ج: مَالِي أَرَاكَ كَئِيبًا؟ قَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، كُنْتُ عِنْدَ ابْنِ عَمٍّ لِيَ الْبَارِحَةَ فُلانٍ، وَهُوَ يَكِيدُ بِنَفْسِهِ، قَالَ: فَهَلا لَقَّنْتَهُ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ؟ قَالَ: قَدْ فَعَلْتُ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: فَقَالَهَا؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ، قَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، كَيْفَ هِيَ لِلأَحْيَاءِ؟ قَالَ: هِيَ أَهْدَمُ لِذُنُوبِهِمْ، هِيَ أَهْدَمُ لِذُنُوبِهِمْ»، أخرجه أبويعلي [۲۸۸].
«وعَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا بَكْرٍ، أَنَّ النَّبِيَّ جقَالَ: لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ جَسَدٌ غُذِّيَ بِحَرَامٍ»، أخرجه أبو يعلي [۲۸۹].
«وعَنْ أَبِي بَكْرٍ، عَنِ النَّبِيِّ جقَالَ: لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ خَبٌّ، وَلا سَيِّئُ الْمَلَكَةِ، وَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ يَقْرَعُ بَابَ الْجَنَّةِ الْمَمْلُوكُ وَالْمَمْلُوكَةُ إِذَا أَحْسَنَا عِبَادَةَ رَبِّهِمَا وَنَصَحَا لِسَيِّدِهِمَا»، أخرجه احمد وأو يعلي بطرق مختلفة وألفاظٍ متغائرةٍ في بعضها: «قَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلَيْسَ أَخْبَرْتَنَا أَنَّ هَذِهِ الأُمَّةَ أَكْثَرُ الأُمَمِ مَمْلُوكِينَ وَأَيْتَامًا؟ قَالَ: فَأَكْرِمُوهُمْ كَرَامَةَ أَوْلادِكُمْ، وَأَطْعِمُوهُمْ مِمَّا تَأْكُلُونَ، وَاكْسُوهُمْ مِمَّا تَلْبَسُونَ، قَالَ: فَمَا تَنْفَعُنَا الدُّنْيَا يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: فَرَسٌ تَرْتَبِطُهُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَمَمْلُوكٌ يَكْفِيكَ، فَإِذَا صَلَّى فَهُوَ أَخُوكَ»وفي بعضها زيادةٌ: «مَلْعُونٌ مَنْ ضَارَّ مُسْلِمًا أَوْ غَرَّهُ» [۲۹۰].
«وعن أبي بكر سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج، مَا شَيَّبَكَ؟ قَالَ: شَيَّبَتْنِي هُودٌ، وَالْوَاقِعَةُ، وَعَمَّ يَتَسَاءَلُونَ، وَإِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»، أخرجه أبو يعلي [۲۹۱].
«وعَنْ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ لا يَتَبَايَعُونَ، وَلَوْ تَبَايَعُوا مَا تَبَايَعُوا إِلا بِالْبَزِّ»، أخرجه أبويعلي بسندٍ غريب جداً [۲۹۲].
و معنی حدیث آنست که افضل مکاسب کسبی است که اقرب به نفع خلق الله باشد و ابعد از شبه ربا و دورتر از نجاسات و نزدیکتر به مروت.
«وعَنْ أَبِي بَكْرٍ، عَنِ النَّبِيِّ جقَالَ: عَلَيْكُمْ بِلا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَالاسْتِغْفَارِ فَأَكْثِرُوا مِنْهُمَا، فَإِنَّ إِبْلِيسَ، قَالَ: أَهْلَكْتُ النَّاسَ بِالذُّنُوبِ، فَأَهْلَكُونِي بِلا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَالاسْتِغْفَارِ، فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ أَهْلَكْتُهُمْ بِالأَهْوَاءِ وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ»، أخرجه أبويعلي [۲۹۳].
وفي الاحياء قال سعيد بن الـمسيب: «لـما احتضر أبوبكرسأتاه ناسٌ من أصحابه فقالوا يا خليفة رسول الله جزودنا فإنا نري ما بك فقال أبوبكر من قال هؤلاء الكلمات ثم مات جعل الله روحه في الأفق الـمبين قالوا ما الأفق الـمبين؟ قال: قاعٌ بين يدي العرش فيها رياضٌ وانهارٌ وأشجارٌ تغشا كل يوم مائة رحمة فمن قال هذا القول جعل الله روحه في ذلك الـمكان وهو اللهم انك ابدأت الخلق من غير حاجةٍ بك إليهم ثم جعلتهم فريقين فريقا للنعيم وفريقاً للسعير فاجعلني للنعيم ولا تجعلني للسعير، اللهم انك خلقت الخلق فرقاً وميزتهم قبل أن تخلقهم فجعلت منهم شقياً وسعيداً وغوياً ورشيداً فاسعدني بطاعتك ولا تُشقني بمعاصيك، اللهم انك علمت ما تكسب كل نفسٍ قبل ان تخلقَها فلا محيص لها مما علمت فاجعلني ممن شغلته بطاعتك، اللهم ان احداً لايشاء حتى تشاء فاجعل مشيتك ان أشاءَ ما يقربني إليك، اللهم انك قدّرت حركات العباد فلا يتحرك شئٌ الا بإذنك فاجعل حركاتي في تقواك، اللهم انك خلقت الخير والشر وجعلت لكل واحد منها عاملاً يعمل به فاجعلني من خير القسمين، اللهم انك خلقت الجنة والنار فجعلت لكل واحدٍ منهما اهلاً فاجعلني من سُكان جنتك، اللهم انك أردت الهدي بقومٍ وشرحت به صدورهم واردت بقومٍ الضلالة وضيقت بها صدورهم فاشرح صدري للاسلام وزيّنه في قلبي، اللهم انك دَبّرت الأمور وجعلت مصيرها اليك فاحيني حيوةً بعد الـموت قرّبني إليك زلفي، اللهم من أصبح وامسي ثقته ورجاؤُه غيرك فانك ثقتي ورجائي ولا حول ولا قوة الا بالله قال أبوبكرس: وهذا كله في كتاب اللهﻷ» [۲۹۴].
والحال کلمهی چند از باب قیام صدیق اکبر به حقوق خلافت بر نگاریم.
ویسدر بیان فخامت خلافت راشده فرموده: «قالت امرأةٌ لأبي بكر: مَا بَقَاؤُنَا عَلَى هَذَا الأَمْرِ الصَّالِحِ الَّذِى جَاءَ اللَّـهُ بِهِ بَعْدَ الْجَاهِلِيَّةِ؟ قَالَ: بَقَاؤُكُمْ عَلَيْهِ مَا اسْتَقَامَتْ بِكُمْ أَئِمَّتُكُمْ. قَالَتْ: وَمَا الأَئِمَّةُ؟ قَالَ: أَمَا كَانَ لِقَوْمِكِ رُؤَسَاءُ وَأَشْرَافٌ يَأْمُرُونَهُمْ فَيُطِيعُونَهُمْ؟ قَالَتْ: بَلَى. قَالَ: فَهُمْ مِثْلُ أُولَئِكَ عَلَى النَّاسِ»، أخرجه الدارمي [۲۹۵].
و از کبراء صحابه و تابعین جماعهی وصف قیام صدیق اکبرسکردند به حقوق خلافت، «عن عبد خير قال: سمعت عليا يقول: قبض رسول الله جعلى خير ما قبض عليه نبي من الأنبياء، قال: ثم استخلف أبو بكر فعمل بعمل رسول الله جوبسنته، ثم قبض أبو بكر على خير ما قبض عليه أحد وكان خير هذه الأمة بعد نبيها، ثم استخلف عمر فعمل بعملها وسنتهما ثم قبض على خير ما قبض عليه أحد، وكان خير هذه الامة بعد نبيها وبعد أبي بكر»، أخرجه ابن أبي شيبة [۲۹۶].
«عن عائشة أنها كانت تقول: توفى رسول الله جفنزل بأبي بكر ما لو نزل بالجبال لهاضها [۲۹۷]، اشرأب [۲۹۸]النفاق بالـمدينة، وارتدت العرب، فو الله ما اختلفوا في نقطة إلا طار أبي بحظها وفنائها في الاسلام، وكانت تقول مع هذا: ومن رأى عمر بن الخطاب عرف أنه خلق غناء للاسلام، كان والله أحوذيا نسج وحده، قد أعد للامور أقرانها»، أخرجه ابن أبي شيبة [۲۹۹].
وقال عبدالله بن الاهتم واعظ الشام في خطبته الطويلة: «ثُمَّ قَامَ بَعْدَهُ أَبُو بَكْرٍ فَسَلَكَ سُنَّتَهُ وَأَخَذَ سَبِيلَهُ، وَارْتَدَّتِ الْعَرَبُ أَوْ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ مِنْهُمْ، فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَ مِنْهُمْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ جإِلاَّ الَّذِى كَانَ قَابِلاً، انْتَزَعَ السُّيُوفَ مِنْ أَغْمَادِهَا، وَأَوْقَدَ النِّيرَانَ فِى شُعُلِهَا، ثُمَّ رَكِبَ بِأَهْلِ الْحَقِّ أَهْلَ الْبَاطِلِ، فَلَمْ يَبْرَحْ يُقَطِّعُ أَوْصَالَهُمْ، وَيَسْقِى الأَرْضَ دِمَاءَهُمْ، حَتَّى أَدْخَلَهُمْ فِى الَّذِى خَرَجُوا مِنْهُ، وَقَرَّرَهُمْ بِالَّذِى نَفَرُوا عَنْهُ، وَقَدْ كَانَ أَصَابَ مِنْ مَالِ اللَّـهِ بَكْراً يَرْتَوِى عَلَيْهِ وَحَبَشِيَّةً أَرْضَعَتْ وَلَداً لَهُ، فَرَأَى ذَلِكَ عِنْدَ مَوْتِهِ غُصَّةً فِى حَلْقِهِ فَأَدَّى ذَلِكَ إِلَى الْخَلِيفَةِ مِنْ بَعْدِهِ، وَفَارَقَ الدُّنْيَا تَقِيًّا نَقِيًّا عَلَى مِنْهَاجِ صَاحِبِهِ»، أخرجه الدارمي [۳۰۰].
باز اول امری که صدیق اکبرسمتصدی امضای آن شد انجاز وعدهای آنحضرت جبود و قضای دیون او، «عَنْ رَبِيعَةَ بْنِ أَبِى عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَنَّهُ قَالَ قَدِمَ عَلَى أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ مَالٌ مِنَ الْبَحْرَيْنِ فَقَالَ مَنْ كَانَ لَهُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ جوَأْىٌ أَوْ عِدَةٌ فَلْيَأْتِنِى فَجَاءَهُ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَحَفَنَ لَهُ ثَلاَثَ حَفَنَاتٍ»، أخرجه مالك [۳۰۱].
وأخرج البخاري قصة حفنات جابرٍ بطرق مختلفة [۳۰۲].
بعد از آن به التماس حضرت فاروق بجمع قرآن بین اللوحین به اهتمام عظیم مشغول شد و این قصه بخوبترین صورتی در بخاری مذکور است حضرت مرتضی میگفت «رحم الله أبابكر جمع القرآن بين اللوحين» [۳۰۳].
بعد از آن نسق حضرت صدیقسدر باب نصب عمال آن بود که عاملان آنحضرت جرا مسلّم میگذاشت مگر آنکه ایشان خود استعفا کنند، في الاستعاب «كان خالدٌ يعني ابن سعيد واخوته عمالا لرسول الله جفرجعوا عن عمالتهم حين مات رسول الله جفقال أبوبكر مالَكم رجعتم عن عمالتكم؟ ما أحدٌ أحقٌ بالعمل من عمال رسول الله جارجعوا إلى اعمالكم فقالوا: نحن بنو أبي اجنحةٍ لا نعمل لاحدٍ بعد رسول الله جأبداً فمضوا إلى الشام فقتلوا جميعا» [۳۰۴].
وفي الاستيعاب «كتب عبدالله بن الأرقم للنبي ثم لأبي بكر واستكتبه عمر واستعمله على بيت الـمال وعثمان بعده» [۳۰۵].
وفي الاستيعاب «عتاب ابن أسيد استعمله رسول الله جعلى مكة عام الفتح واقرّه عليها أبوبكرٍ فلم يزل عليها إلى أن مات» [۳۰۶].
بعد از آن هر کسی را که آن حضرت جبحفظ و رعایت او امر فرموده بود صدیق اکبرسبنا بر تعظیم وصیت آنحضرت جدر رعایت وی اهتمام تمام مینمود، فی الاستیعاب «سِندرٌ مولي زنباع مثَل [۳۰۷]به مولاه فاعتقه رسول الله جفقال يا رسول الله جاوص بي فقال أوصي بك كل مسلم فلما توُفي رسول الله أتى سندر إلى أبي بكر فقال احفظ في وصية رسول الله جفعالَه [۳۰۸]آبوبكر حتى توفي ثم أتي بعده إلى عمر فقال له عمر: إن شئت أن تقيم عندي أجريتُ عليك والا فانظر أيّ الـمواضع تحب فاكتبُ لك فاختار سندر مصر فكتب له عمر إلى عمرو بن العاص تحفظ فيه وصية رسول الله جفلما قدم علي عمروٍ قطع له ارضاً واسعةً وداراً» [۳۰۹].
وفي الاستيعاب «كان رسول الله جيزور أم ايمن وكان أبوبكر وعمر يزور انها» [۳۱۰].
بعد از آن حضرت صدیق به توقیر اهل بیت نبوت و احترام ایشان اقصی الغایت وصیت فرمود «وقال أبوبكرس: ارقبوا محمداً جفي أهل بيته»، رواه جماعة [۳۱۱].
بعد از آن در حفظ ناموس آنحضرت جدر منکوحات او سعی تمام بجا آورد و در مسأله تحریم نکاح غیر مدخوله آن حضرت جمباحثه افتاد، في الاستيعاب: «قتيلة بنت قيس تزوجها رسول الله جومات عنها قبل أن يدخل بها فتزوجها عكرمة بن أبي جهل بحضر موت فبلغ أبابكرٍسفقال لقد هممت ان احرق عليهما بيتهما فقال له عمرسماهي من أمهات الـمؤمنين لا دخل بها ولا ضرب عليها الحجاب» [۳۱۲].
باز حضرت صدیق اول خلیفه است که برای او وظیفه از بیت المال مقرر شد «عن عائشة لَمَّا اسْتُخْلِفَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ قَالَ لَقَدْ عَلِمَ قَوْمِى أَنَّ حِرْفَتِى لَمْ تَكُنْ تَعْجِزُ عَنْ مَئُونَةِ أَهْلِى، وَشُغِلْتُ بِأَمْرِ الْمُسْلِمِينَ، فَسَيَأْكُلُ آلُ أَبِى بَكْرٍ مِنْ هَذَا الْمَالِ وَيَحْتَرِفُ لِلْمُسْلِمِينَ فِيهِ»، أخرجه البخاري [۳۱۳].
باز حضرت صدیق را در مسأله «هل تجب على الـمرتدين إذا تابوا دية من قتلوه في أيام الردة»با حضرت فاروق اختلاف افتاد، «قال البغوي روي عن أبي بكر انه قال لقومٍ جاؤه تائبين تدون قتلانا ولاندي قتلاكم [۳۱۴]، فقال عمر لا نأخذ لقتلانا دية» [۳۱۵].
اصح قولَی امام شافعی [۳۱۶]مذهب حضرت صدیق است [۳۱۷].
جمعی از علماء گفتند منهم البغوی احتمال دارد که مذهب حضرت فاروق موافق مذهب صدیق اکبر باشد غیر «انه رأي الاعراض عن الزام الدية ترغيباً لهم في الثبات على الاسلام» [۳۱۸].
باز فقهاء مسلمین در تغریب بکر زانی اختلاف دارند حضرت صدیق احیاء سنت آنحضرت جنمود در تغریب زناة و الی الیوم اکثر فقهاء وجمله محدثین بر مذهب وی رفتند «عن ابن عمر ان رسول الله ججلد وغرّب وان أبابكر جلد وغرب وان عمر جلد وغرب»، أخرجه البغوي وغيره [۳۱۹].
باز علماء مسلمین متفقاند در آنکه «إذا سرق أولاً قُطعت يدُه اليمنى فان سرق ثانياً قطعت رجله اليسرى» باز مختلف شدند در آنکه چون ثالثاً سرقه کند چه باید کرد امام مالک وامام شافعی «قُطعت يده اليسرى» اختیار کردهاند «ثم إن سرق قطعت رجله اليمنى» و امام ابوحنیفه گفته «يعزّر ويُحبس ولا قطع عليه إذا سرق بعد قطع اليد اليمنى والرجل اليسرى» [۳۲۰].
مأخذ امام مالک و شافعی حدیثی است که هردو در کتب خود روایت کردهاند و بر آن اعتماد نموده، «مَالِكٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ أَقْطَعَ الْيَدِ وَالرِّجْلِ قَدِمَ فَنَزَلَ عَلَى أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ فَشَكَا إِلَيْهِ أَنَّ عَامِلَ الْيَمَنِ قَدْ ظَلَمَهُ فَكَانَ يُصَلِّى مِنَ اللَّيْلِ فَيَقُولُ أَبُو بَكْرٍ وَأَبِيكَ مَا لَيْلُكَ بِلَيْلِ سَارِقٍ. ثُمَّ إِنَّهُمْ فَقَدُوا عِقْدًا لأَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ امْرَأَةِ أَبِى بَكْرٍ الصِّدِّيقِ فَجَعَلَ الرَّجُلُ يَطُوفُ مَعَهُمْ وَيَقُولُ اللَّهُمَّ عَلَيْكَ بِمَنْ بَيَّتَ [۳۲۱]أَهْلَ هَذَا الْبَيْتِ الصَّالِحِ. فَوَجَدُوا الْحُلِىَّ عِنْدَ صَائِغٍ زَعَمَ أَنَّ الأَقْطَعَ جَاءَهُ بِهِ فَاعْتَرَفَ بِهِ الأَقْطَعُ أَوْ شُهِدَ عَلَيْهِ بِهِ فَأَمَرَ بِهِ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ فَقُطِعَتْ يَدُهُ الْيُسْرَى وَقَالَ أَبُو بَكْرٍ وَاللَّـهِ لَدُعَاؤُهُ عَلَى نَفْسِهِ أَشَدُّ عِنْدِى عَلَيْهِ مِنْ سَرِقَتِهِ» [۳۲۲].
و سابق تحریر یافت که صدیق اکبرسحد شارب خمر را به چهل ضربه معین ساخت وعلیه الشافعی قال: «الأربعون الأخري تعزير يجوز فعله ويجوز تركه» [۳۲۳].
«قال البغوي/اختلفوا في التفضيل على السابقة والنسب عند قسمة الفيء فذهب أبوبكر إلى التسوية بين الناس وأولى الفضل بالسابقة حتى قال له عمر: أَ تجعل الذين جاهدوا في الله بأموالهم وأنفسهم وهاجروا ديارهم كمن دخل في الإسلام كرهاً؟ فقال أبوبكر: انما عملوا لله وإنما أجورهم علي الله وإنما الدنيا بلاغٌ وكان عمر يفضّل على السابقه والنسب» [۳۲۴].
بندۀ ضعیف گوید که این اختلاف در حکم شرعی نیست بلکه در زمان حضرت صدیقسکثرت فیء که محل تفضیل به سابقه و نسب باشد حاصل نشد لاچار منظور نظر صدیق اکبر احیاء این نفوس شد به اقل آنچه وجه کفایت ایشان تواند بود و در عهد فاروق اعظمسفیء به کثرت جمع شده و از قدر کفایت بیشتر حاصل گشته پس تفضیل اهل سوابق را گنجایش بهم رسید، «عن ميمون بن مهران قال: كان أبو بكر إذا أراد أن يبعث بعثا يدر الناس فإذا كمل له من العدة ما يريد جهزهم بما كان عنده ولم تكن الاعطية فرضت على عهد أبي بكر»، أخرجه ابن أبي شيبة [۳۲۵].
باز در آخر ایام آنحضرت جفتنۀ ردت نمودار گردید و بعد از وفات وی این فتنه استحکام یافت از آنجمله مسیلمه کذاب دعوای نبوت کرد و فوجی عظیم از اهل یمامه و اهل نجد با خود جمع نمود حضرت صدیق مسلمین را برای قتال آنجماعه برخواند و خالد بن ولیدسرا امیر ساخت چون تلاقی فئتین واقع شد اول بر مسلمانان هزیمت افتاد ثانیاً به سعی جمعی از نبلاء صحابه مانند ثابت بن قیس و زید بن الخطاب برادر فاروق اعظم و براء بن مالک فتح اسلام میسر شد و این عزیزان شربت شهادت چشیدند رضوان الله علیهم، و مسیلمه به دوزخ پیوست و جماعۀ او متفرق گشت و آن یکی از فتوح عظیم اسلام بود گویا فرمودۀ آنحضرت جدر باب خالد «سيفٌ من سيوف الله» [۳۲۶]. تمهید و توطیه همین فتح بوده است.
و از آنجمله بنو عبدالقیس و جمعی از ناحیۀ بحرین بشرف اسلام مشرف شده بودند و قدم راسخ پیدا کرده در این ایام بنو بکر با منذر بن ساوی در ساخته قصد آن مسلمانان نمودند ایشان این ماجرا را بعرض صدیق اکبر رسانیدند و ویسجماعتی از مسلمین را بر جهاد دعوت فرمود و به سر کردگی علاء بن الحضرمی ایشان را به حرب بنو بکر روان نمود و علاء حضرمی را در راه کرامتی باهره ظاهر شد و آن استجابت دعاء او بود بظهور آبی که دفع عطش نماید آخرها شبخون بر کفار زدند و فتحی عظیم نمایان گشت و از آنجا به جزیره دارین [۳۲۷]نهضت نمود و در این اثناء کرامتی دیگر نمودار شد و آن نیز استجابت دعای او بود در نقص آب تا آنکه اخفاف ابل تمام در آب غرق نشد اینجا نیز فتحی عظیم بر روی کار آمد و از آنجا بطرف منذر بن ساوی متوجه شده غلبۀ نمایان بدست آوردند وفي الاستيعاب «كان يقال ان العلاء بن الحضرمي كان يجاب الدعوة وانه خاض البحر بكلماتٍ قالها ودعا بها وذلك مشهور عنه» [۳۲۸].
در اینجا سرّ تقدم صدیق اکبر علاء بن حضرمی را ظاهر و نمایان گردید.
و از آنجمله آنکه اهل عمان و مَهره که در زمان آنحضرت جمسلمان شده بودند در این هنگام مرتد گشتند و جیفر و عبد که حکومت آن دیار به امر آنحضرت جتعلق به ایشان داشت قصۀ ارتداد آن طائفه بعرض صدیق اکبرسرسانیدند و ویسمسلمین را برای جهاد جمع کرد حذیفه بن محصن حِمیری را برای ریاست عمان و عرفجه بارقی را به ریاست مهره مقرر فرمود و عکرمه را که از فتح یمامه هنوز مراجعت نکرده بود بکمک ایشان مأمور ساخت بعد تلاقی فئتین جنگ عظیم واقع شد و هزیمت نمایان بر کفار افتاد [۳۲۹].
و از آنجمله آنکه قبیلهی کنده و ناحیهی حضرموت و یمن در آخر سنین هجرت بشرف اسلام مشرف شده بودند و آنحضرت جتعین امراء بر ایشان فرموده در این ولاء ارتداد پیش گرفتند و امرای مسلمین بجبال متحصن شده ماجرا بعرض حضرت صدیق رسانیدند ویسبرای قتال آنها مسلمین را برخواند و همراه زیادسبطرف آنجماعه فرستاد مسلمانان بعد زد و برد بسیار بکمک عکرمة بن ابی جهل با مراد خویش فیروز و مظفر باز گشتند و اشعث بن قیس را که از رؤساء مرتدین بود مسلسل و مغلول بحضور حضرت صدیق فرستادند صدیق اکبر چون دلاوری و سپه سالاری و صدق توبه اشعث ملاحظه نمود او را خلاص فرمود و خواهر خود ام فروه را بنکاح او داد و آخرها فراست حضرت صدیق کار خود کرد که در مجاهدات عراق تردد نمایان از وی ظاهر گشت، في الاستيعاب روي عن الاشعث «قدم على رسول الله جفي ثلاثين راكباً من كندة فقالوا له يا رسول الله جنحن بنو آكل الـمُرار وأنت ابن آكل الـمرار [۳۳۰]فتبسّم رسول الله جوقال نحن بنو النضر بن كنانة لا نقفوا اُمَّنا ولا ننتفي من أبينا» [۳۳۱].
وفيه أيضاً «كان في الجاهلية رئيساً مطاعاً في كندة وكان في الاسلام وجيهاً في قومه إلا أنه كان ممن ارتدّ عن الاسلام بعد النبي جثم راجع الاسلام في خلافة أبي بكر الصديق واُتي به أبوبكر اسیراً، قال اسلَم مولى عمر بن الخطاب: كأني انظر إلى الاشعث ابن قيس وهو في الحديد وهو يقول فعلت وفعلت حتى كان آخر ذلك سمعت الاشعث يقول إستَبقِني لحربك وزوّجني اختك ففعل أبوبكر قال أبو عمر: أخت أبي بكر الصديق التي زوجها من الاشعث بن قيس هي أم فروة بنت أبي قحافة وهي أم محمد بن الاشعث فلما استخلف عمر خرج الأشعث مع سعد بن ابي وقاص العراق فشهد القادسية والـمدائن وجلولاء ونهاوند واختطّ بالكوفة دارا في كندة ونزلها» [۳۳۲].
بالجمله به تائید الهی آخر سال اول از خلافت صدیق اکبر اسلام بطور اول رجوع کرد و فتنۀ ارتداد فرو نشست و سال دوم مثنی بن حارثه شیبانی را که به مقتضاء کینههای سابقه با ملوک عجم بجنگ آویخته بود حضرت صدیق استمالت نموده بخلعت و لواء نواخته بحرب عجم مأمور ساخت اینجا صنعت ملک داری را کار فرما شد و تیر تدبیر او بر نشانه رسید باز چون عجم در صدد انتقام آمدند و فوجی بیرون از حساب گرد آوردند خالد بن الولید را بکمک مثنی فرستاد و مثنی را باحترام اقصی الغایت خالد امر فرمود و این دستور العمل خلفاء است در توقیر قدماء دولت، في الاستيعاب «الـمثني بن حارثة الشيباني كان اسلامه وقدومه في وفد قومه على النبي جسنة تسع وقد قيل سنة عشرٍ» [۳۳۳].
«وذكر عمر بن شبة عن شيوخه من أهل الاخبار ان الـمثني بن حارثة كان يغير على أهل فارس بالسواد فبلغ أبابكر والـمسلمين خبره وقال عمر: هذا الذي يأتينا وقائعه قبل معرفة نسبه، فقال له قيس بن عاصم: اما انه غير خامل الذكر ولا مجهول النسب ولا قليل العدد ولا ذليل العمارة [۳۳۴]، ذلك مثني بن حارثة الشيباني. ثم ان الـمثني قدم على أبي بكر فقال يا خليفة رسول الله جابعِثني علي قومي فإن فيهم اسلاماً أقاتل بهم أهل فارس وافتك أهل ناحيتي من العدو، ففعل ذلك ابوبكر فقدم الـمثني العراق فقاتل واغار على أهل فارس ونواحي السواد حولاً مجرّماً ثم بعث أخاه مسعود بن حارثة إلى أبي بكر يسأله الـمدد ويقول ان امددتني وسمِعَت بذلك العرب أسرعوا اليَّ واذلّ الله الـمشركين مع اني اُخبرك يا خليفة رسول الله جان الاعاجم تخافنا وتتقينا فقال له عمر: يا خليفة رسول الله جأبعث خالد ابن الوليد مدداً للمثني بن حارثة يكون قريباً من أهل الشام فإن استغني عنه أهل الشام الحَّ علي اهل العراق حتى يقيم الله علمه فهو الذي أهاج أبابكر على أن يبعث خالد بن الوليد إلی العراق».
«عن أبی رجاء العطاردی قال: کتب أبوبکر الصدیق إلی الـمثنی بن حارثة أنی قد ولیت خالد بن الولید فكن معه فكان الـمثني بسواد الكوفة فخرج إلى خالد فتلقاه بالنباج» [۳۳۵]وقدم معه البصرة وذكر قصةً طويلةً آخرها فتوح عظیم میسر شد [۳۳۶].
بعد از آن صدیق اکبر را داعیهی فتح شام و روم بخاطر افتاد در مجمع صحابه خطبه بلیغه بر خواند و مردم را بر جهاد کفار ترغیب فرمود و امر نمود که بجهت حرب روم ساختگی نمایند پس چهار امیر را معین گردانید و هر یکی را به امارت ناحیهای نامزد ساخت، عمرو بن العاص را از راه اُبلّه به فلسطین راهی کرد و ابوعبیده را به حِمص و یزید بن ابی سفیان را بدمشق و شرحبیل بن حسنه را به اردن و حکم کرد که چون همه یکجا جمع شوند امارت تمام لشکر تعلق به ابوعبیده داشته باشد و اگر متفرق شوند هر یکی امیر قوم خود باشد و امیر آن ناحیه که برای او معین گشته است.
در آن ایام کرامتی باهره ظاهر شد و بسبب گفتن لا إله إلا الله محمد رسول الله قصر قیصر در جنبش آمد [۳۳۷].
باز چون هرقل بمحاربه مسلمین آماده شد و فوج بیشمار فراهم آورد حضرت صدیق بجانب خالد مکتوبی نوشت که مهم عراق به مثنی بن حارثه سپرده خود بطرف شام متوجه شود و وی در آنجا امیر الامراء باشد بالجمله فتح دمشق و یرموک بر دست وی واقع شد و بر قیصر هزیمت افتاده فراست صدیق اکبر در تفویض منصب امیر الامرائی به خالد بن الولید تیر بر نشانه زد مؤرخان بار دیگر فتح دمشق و یرموک در زمان فاروق اعظم تقریر میکنند وجه جمع آنست که این فتوح مکرر واقع شده والله اعلم جمعی که بغور سخن نمیرسند اینجا تردد میکنند که حضرت صدیق ابوعبیده را چرا معزول فرماید و خالد را چرا امیر الامراء سازد و فاروق اعظم چرا معامله برعکس آن نماید؟.
بنده ضعیف گوید که حضرت صدیق به فراست خود دریافت که بعض فتوح بر دست خالد خواهد بود و حضرت فاروق نیز بفراست خود معلوم فرمود که فتوح دیگر بر دست ابوعبیدة میسر خواهد آمد.
مصرع- هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد.
بالجمله از ینجانب مثنی بن حارثه بر عجم تاختها میآورد و آنجانب امراء اربعه با خالد بن ولید بر قیصر هزیمتها میریختند روز بروز فتحی تازه و غنیمتی بیاندازه نصیب مسلمانان میشد الی ان توُفی ابوبکر الصدیق رضی الله عنه وارضاه.
و در حال مرض حضرت فاروق را به ابلغ تدبیر خلافت وصیت نمود از آنجمله تعین مثنی بن حارثه برای جهاد عجم، زیرا که هیبت وی در دل عجم مستقر شده بود حضرت فاروق به آن همه وصایا قیام فرمود آخر حال حضرت عثمان را که در زمان خلافت صدیق کاتب وی بود طلبید و فرمود بنویس: «هذا ما عهد أبوبكر بن أبي قحافة إلى الـمسلمين أما بعد فإني قد استخلفتُ عليكم» این سخن بگفت و بیهوش شد پس عثمان آنچه ابوبکر گفته بود بقلم آورد و از پیش خود نوشت که عمر بن الخطاب، چه از ابوبکر قبل از این این معنی را معلوم کرده بود بعد از آنکه ابوبکر از بیهوشی به افاقت آمد با عثمان گفت چه نوشته؟ عثمان آنچه نوشته بود بروی خواند تا بذکر عمر رسید از پیش خود نوشته بود ابوبکر گفت: ای عثمان خدا ترا از اسلام جزای خیر دهاد آنگاه فرمود: بنویس«فاسمِعوا له واطيعوا فإن عدَل فذلك ظني وعلمي فيه، وان جار فلكل أمرءٍ ما اكتسب والخير اردتُ ولا أعلم الغيب ﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ ٢٢٧﴾[الشعراء: ۲۲۷]. والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته» بعد از آن ابوبکر صدیقسدستهای خود برداشت و گفت: خدایا ویرا خلیفه ساختم بر مسلمانان و در این امر نخواستم جز صلاح حال ایشان و عملی بجا آوردم که تو اعلم بودی به آن و اجتهاد نمودن و بهترین ایشان را بر ایشان والی ساختم و کار همه را بخدا مفوّض گردانیدم خدایا تو علام الغیوبی و نخواستم در این قصه حمایت عمر، و من از دنیا میروم بجانب آخرت تو خلیفه باش بر ایشان، زیرا که بندگان تو اند و والی ایشان را تو اصلاح کن برای ایشان یعنی عمر راسو او را از خلفای راشدین گردان که متابعت کند سیرت پیغمبر خود را جو سیرت صالحانی که بعد از پیغمبر بودهاند و کار رعیت وی را بصلاح آر پس فرمود تا عهد نامه مهر کردند و به امراء جیوش که در اطراف و جوانب بودند مثل این عهدنامه نوشت و مهر کرد بعد از آن عمر را طلبید و او را اخبار کرد که ترا بر اصحاب رسول خدا خلیفه ساختم عمر گفتیا خلیفه رسول الله این زحمت را از من دور دار که مرا بخلافت حاجت نیست. صدیق گفت اگر ترا به آن حاجت نیست آن را بتو حاجت هست القصه صدیق، فاروق رابدر باب حقوق الله و حقوق المسلمین و صیتهای خوب و مواعظ و نصایح مرغوب فرمود و ختم وصیت به این سخن کرد که اگر وصیت مرا نگاهداری هیچ غایبی پیش تو از موت دوستتر نباشد و اگر وصیت مرا ضائع سازی هیچ غائبی پیش تو از موت مکروهتر نبود و حالانکه موت را عاجز نتوانی کرد [۳۳۸].
مروی است از معیقیب دَوسی که گفت: من وکیل خرچ ابوبکر صدیق بودم چون مرض برو مستولی گشت نزد وی در آمدم و سلام کردم به امر استخلاف مشغول بود چون فارغ گشت گفت: ای معیقیب تو متصدی خرج ما بودی میان من و تو معامله بر چه وجه است؟ گفتم مرا بر تو بست و پنج درهم هست و آن را بر تو حلال کردم فرمود: خاموش باش و زاد راه آخرت من از دَین مساز، گفتم: یا خلیفۀ رسول الله گمان نمیبرم این مجلس را الا صحبت آخرین میان من و تو و در گریه افتادم ابوبکر صدیقسگفت: یا معیقیب گریه مکن و جزع منمای و طریق شکیبائی مسلوک دار که من امیدوارم که بجای روم که مرا بهتر و باقیتر بود از این خاکدان دنیا معیقیب گوید آنگاه صدیق بریره را طلب کرد و بنزد عائشه صدیقه فرستاد تا بست و پنج درهم آورد و بمن داد [۳۳۹].
به ثبوت پیوسته از عائشه صدیقهلکه گفت ابوبکر صدیق در روز آخر مرض موت بیهوش شد و من میگریستم و میگفتم عجب مرضی صعب بر پدر من طاری گشته وی چون بهوش میآمد و این سخن از من میشنید میگفت ای دخترک من چنین نیست که تو میگوئی و لیکن ﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ ١٩﴾[ق: ۱۹]. و پرسید که رسول خدا را در چند جامه کفن کردند؟ گفتم: در سه جامه سفید سُحولی [۳۴۰]که در آن سه جامه پیراهن و عمامه نبود پس گفت چه روز از دنیا نقل فرمود؟ گفتم: روز دوشنبه گفت امروز چه روز است گفتم دوشنبه گفت امید دارم بخدای تعالی که موت من میان امروز و امشب باشد پس در جامهای که در بر داشت و بیمار داری وی در آن جامه کرده بودند نظری فرمود حالانکه در آن جامه اثری از زعفران بود گفت این جامۀ مرا بشویند و بران دو جامه دیگر زیاده سازند و مرا در آن کفن کنند گفتم این کهنه است گفت «ان الحي احق بالجديد والـميت انما يصير إلى البلي والصديد» پس وصیت نمود زوجۀ خود را اسماء بنت عمیس که ویرا غسل دهد و عبدالرحمن وی را امداد و معاونت نماید و گفت نخواهم که هیچکس جز ایشان جسد برهنهی مرا بیند شب هنگام از دنیا نقل کرد، و بعد از غسل تجهیز و تکفین وی بدستوری که وصیت کرده بود بعمل آوردند عمر بن خطابسبر وی نماز گزارد و در حجره عایشه برابر قبر حضرت رسول الله جقبر وی کندند و پسرش عبدالرحمن و عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان و طلحه در قبر وی در آمدند و هم در شب ویرا دفن کردند جزاه الله عن الـمسلمين أحسن الجزاء [۳۴۱].
[۱] [۲] [۳] [۴] طوری که قبلا یادآور شدیم، هدف از اصطلاح صوفی در نوشتههای محدث هند قطعا بدعت گذارانی که خویشتن را به طرق صوفیه منسوب نموده و از سنت رسول خدا جدور هستند نیست، بلکه مراد اهل تزکیه و زهد و صلاح میباشند بدلیل اینکه شاه ولی الله دهلوی از بزرگان محدثین بوده و با اهل بدعت هیچ صلهای ندارد و این اصطلاح را مشاکلة ذکر نموده است. [۵] [۶] اشاره است به آیه مبارکهی: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[النور: ۵۵]. [۷] اشاره است به آیه مبارکهی: ﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَ...﴾[الحج: ۴۱]. [۸] اشاره است به آیه مبارکهی: ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ﴾[المائدة: ۵۴]. [۹] [۱۰] [۱۱] سنن ترمذی، حدیث شماره: [۱۲] [۱۳] [۱۴] إحیاء علوم الدین، تألیف ابو حامد محمد بن محد غزالی(متوفی ۵۰۵ ﻫ)، قابل یادآوری است که در این کتاب احادیث ضعیف و موضوع زیادی آورده شده است. [۱۵] مسیلمه بن حبیب مشهور به کذاب از قبیلهی بنو حنیفه بود و در اواخر حیات آن حضرت جادعای پیغمبری کرد و قصد داشت به مدینه حمله نماید. بعد از وفات رسول خدا، صدیق اکبر لشکری به قتال او فرستاد و در جنگ یمامه به قتل رسید و فتنهی او خاموش شد. [۱۶] اسود عنسی در شب وفات آن حضرت به قتل رسید و رسول خدا از کشته شدن او خبر دادند، پند روز بعد خبر قتل او به مدینه رسید. [۱۷] الاستیعاب، [۱۸] [۱۹] الاستیعاب، [۲۰] [۲۱] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۲۲] الاستیعاب، [۲۳] الاستیعاب، [۲۴] [۲۵] الاستیعاب، [۲۶] [۲۷] اسم او ربیعه ابن رفیع است و دغنه نام مادرش بود. آنگاه که قریشیان تصمیم گرفتند صدیق اکبرسرا از مکه بیرون برانند، ابن دغنه که از سرداران اهل مکه بود از ابوبکر صدیق دفاع نموده و او را دوباره به مکه برگرداند. [۲۸] [۲۹] [۳۰] [۳۱] [۳۲] [۳۳] [۳۴] الاستیعاب. [۳۵] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۳۶] سنن ترمذی، [۳۷] الاستیعاب. [۳۸] [۳۹] [۴۰] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۴۱] مستدرک حاکم، [۴۲] الاستیعاب. [۴۳] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۴۴] [۴۵] [۴۶] [۴۷] مستدرک حاکم، آیه: [۴۸] [۴۹] [۵۰] مستدرک حاکم. [۵۱] [۵۲] [۵۳] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۵۴] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۵۵] [۵۶] [۵۷] مستدرک حاکم، [۵۸] مستدرک حاکم، [۵۹] [۶۰] مستدرک حاکم، [۶۱] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۶۲] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۶۳] در زمانی که محدث هند این کتاب را به رشتهی تحریر در آورده بودند مساجد سبعه (که مسجد صدیق یکی از آنها بود) در مدینه منوره وجود داشت، اما فعلا به دستور خادم الحرمین الشریفین یک مسجد خیلی بزرگ و وسیع در آن منطقه بنا شده است. البته تا الحال همان منطقه به نام سبعه مساجد شهرت دارد. اصل واقعه از این قرار است که رسول خدا جدر هنگام جنگ خندق هر یک از بزرگان صحابه از جمله صدیق اکبر را در رأس گروهی از صحابه به مأموریتی گماشتند و صدها سال بعد از غزوهی خندق (در زمان امپراطوری عثمانی) عدهای از مسلمانان به رسم یاد بود و به صورت تقریبی در آن منطقه به نام این بزرگواران مساجدی ساختند که که بعدها به نام سبعه مساجد (مساجد هفتگانه) مشهور شد. [۶۴] [۶۵] این غزوه را غزوهی بنی مصطلق نیز میگویند، مریسیع نام چشمهی مشهور است. [۶۶] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۶۷] مسطح بن اثاثه پسر خالهی صدیق اکبر و از اهل بدر بود. [۶۸] صحیح بخارى، حدیث شماره: [۶۹] [۷۰] بظر، تکه گوشتی که در قسمت بالائی فرج زن قرار دارد. و چون مجسمهی لات به شکل زن بود ابوبکر صدیقس، عروه بن مسعود را به این اصطلاح مورد خطاب قرار داد. [۷۱] [۷۲] و چون مسلمانان از حدیبیه به سوی مدینه منوره باز گشتند در راه خداوند متعال سورهی فتح را نازل فرمود و برای مسلمانانی که افسرده و نا امید بودند بشارتی بس بزرگ داد. [۷۳] هدف از آوردن این حدیث این است که ابوبکر صدیق با وجودی که گفتگوی رسول الله و فاروق را نشنیده بود همان کلمات رسول خدا را برای فاروق بعینه تکرار نمود. [۷۴] صحیح بخارى، حدیث شماره: [۷۵] صحیح بخارى، حدیث شماره: [۷۶] مستدرک حاکم، [۷۷] مستدرک حاکم، [۷۸] مستدرک حاکم، [۷۹] [۸۰] مسند امام احمد، [۸۱] مسند امام احمد، [۸۲] مستدرک حاکم، [۸۳] سنن ابو داود، حدیث شماره: [۸۴] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۸۵] [۸۶] سنن ترمذی، حدیث شماره: [۸۷] [۸۸] کداء نام بلندی است در قرب حرم مکی که قسمت دیگر آن به قبرستان معلی میرسد. [۸۹] من از فرزند عزیز خود محروم شوم اگر شما را (اسپ سواران را) در این حالت نبینم که از دو طرف کداء در حالی که گرد و غبار را به هوا میکنند داخل مکه میشوند و زنهای آزاد با سرعت چادرهای خود را به صورت اسپها میزنند (صورتهای آنها را مالش میدهند و این نوعی استقبال است. [۹۰] [۹۱] [۹۲] [۹۳] [۹۴] چون جنگ جوی مسلمان فرد مقابل خود را در مبارزه به هلاکت برساند سلاح و وسائل رزم او را تصاحب میکند، این وسائل را سلب میگویند. [۹۵] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۹۶] [۹۷] [۹۸] سنن ترمذی، حدیث شماره: [۹۹] صحیح مسلم، حدیث شماره: [۱۰۰] [۱۰۱] مستدرک حاکم، [۱۰۲] اسم کوهی در بین راه مکه و مدینه. [۱۰۳] مستدرک حاکم، [۱۰۴] الاستیعاب، [۱۰۵] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۱۰۶] [۱۰۷] [۱۰۸] [۱۰۹] [۱۱۰] صحیح بخاری، حدیث شماره: . صحیح مسلم، حدیث شماره: [۱۱۱] صحیح بخاری، حدیث شماره: . صحیح مسلم، حدیث شماره: [۱۱۲] [۱۱۳] سنن ترمذی، حدیث شماره: [۱۱۴] [۱۱۵] [۱۱۶] مستدرک حاکم. [۱۱۷] [۱۱۸] [۱۱۹] [۱۲۰] الاستیعاب. [۱۲۱] الاستیعاب. [۱۲۲] معنای حدیث این است که: ای ابو بکر! طلحه (با حماسه آفرینی و جان فشانی) جنت را برای خود واجب کرد. [۱۲۳] اینها خانههای منافقین بوده است. [۱۲۴] روضة الاحباب، [۱۲۵] [۱۲۶] مستدرک حاکم، [۱۲۷] حیس طعامی است که از خرما، روغن و آرد به شکل شیرینی درست میشود. [۱۲۸] [۱۲۹] مؤطا امام مالک، [۱۳۰] الاستیعاب، [۱۳۱] این شخص ماعز اسلمیسبود. [۱۳۲] پست و گنهکار. [۱۳۳] مؤطاء امام مالک، [۱۳۴] [۱۳۵] [۱۳۶] مستدرک حاکم، [۱۳۷] [۱۳۸] در کتابهای شیعه آوردهاند که رسول خدا زمین فدک را به فاطمهلبخشیده بود، و چون فاطمه در زمان خلافت ابو بکر دعوای زمین کرد ابوبکر ادعای او را نپذیرفته و از او شاهد خواست. فاطمه علی و ام ایمن را به حیث شاهد آورد که ابوبکر صدیق شهادت ایشان را به دلیل اینکه ام ایمن زن است نپذیرفت و فاطمه را از آن زمین محروم گردانید. اما شاه عبد العزیز دهلوی/در تحفه اثنا عشریه مینویسد: ادعا نمودن فاطمه زهراء مبنی بر اینکه رسول خدا زمین فدک را به او بخشیده باشند و یا اینکه او علی و ام ایمن را به حیث شاهد خدمت صدیق اکبر آورده باشد در کتب و روایات صحیحهی اهل سنت اصلی ندارد و محض افتراء و اختراع شیعه است. اما محدث هند/با آوردن این روایت به نکتهی لطیفی اشاره میکند و آن اینکه اگر فرضا قبول کنیم که رسول خدا فدک را برای فاطمه هبه کرده بودند، باز هم تا زمانی که موهوب له مال هبه را در تصرف خویش داخل نکند آن مال به ملک او داخل نمیشود، و در اینجا نیز ظاهرا فاطمهلزمین فدک را تصرف نکرده بود، چرا که اگر تصرف میکرد و در ملک او داخل بود ضرورت پیش نمیآمد که به حضور صدیق اکبر رفته و ملک خویش را طلب نماید و یا شاهد ببرد که صدیق شاهدان او را نیز نا اهل بداند. در اینجا نیز صدیق اکبر برای عائشه صدیقهلمیگوید: اگر زمین را مالک شدهای که از آن تو است و الا مال همهی ورثه است که تو نیز چون یکی از آنها نصیب خویش را دریافت خواهی کرد. مصنف/با آوردن این روایت شبههی وارده از طرف شیعه را به طور اصولی جواب میدهد. البته اینکه ابوبکرساز فاطمهلخواست تا دو شاهد بیاورد، یک داستان خیالی است و در مجالس اهل علم جایی ندارد. [۱۳۹] [۱۴۰] صحیح بخاری، حدیث شماره: صحیح مسلم، حدیث شماره: [۱۴۱] صحیح بخاری، حدیث شماره: صحیح مسلم، حدیث شماره: سنن ترمذی، حدیث شماره: [۱۴۲] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۱۴۳] الاستیعاب، [۱۴۴] کشف الـمحجوب. در اینجا مراد از عجز، عجز در معرفت ذات است و مطلق عجز مقصود نمیباشد، چرا که علمانیها و سیکولرها را نیز شامل میشود. [۱۴۵] صاحب کشف الـمحجوب علی هجویری معروف به داتا گنج بخش است، قبر او در شهر لاهور و مشهور به داتا دربار میباشد. [۱۴۶] کشف الـمحجوب، [۱۴۷] [۱۴۸] إحیاء علوم الدین، [۱۴۹] اشاره به این فرموده خداوند است: ﴿فَعَّالٞ لِّمَا يُرِيدُ ١٦﴾[البروج: ۱۶]. [۱۵۰] [۱۵۱] [۱۵۲] احیاء علوم الدین، [۱۵۳] [۱۵۴] سنن ابو داود، حدیث شماره: [۱۵۵] احیاء علوم الدین، [۱۵۶] احیاء علوم الدین، [۱۵۷] مؤطاء امام مالک، [۱۵۸] احیاء علوم الدین، [۱۵۹] مؤطاء امام مالک، [۱۶۰] احیاء علوم الدین، [۱۶۱] [۱۶۲] [۱۶۳] [۱۶۴] گل سرخ. [۱۶۵] مؤطاء امام مالک، [۱۶۶] [۱۶۷] [۱۶۸] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۱۶۹] [۱۷۰] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۱۷۱] [۱۷۲] [۱۷۳] مسند امام احمد، [۱۷۴] سنن ترمذی، حدیث شماره: [۱۷۵] الاستیعاب، [۱۷۶] [۱۷۷] [۱۷۸] بعد از حادثهی وفات پیامبر بزرگ اسلام، صحابهی کرام آنقدر پریشان و غمگین شدند که گویا این آیات را فراموش نموده بودند. [۱۷۹] [۱۸۰] مسند امام احمد، [۱۸۱] سنن ترمذی، حدیث شماره: [۱۸۲] [۱۸۳] [۱۸۴] مخضرم در اصطلاح محدثین به آن شخصی گفته میشود که زمانهی رسول خدا را درک نموده باشد اما به دلائلی نتوانسته آن حضرت را ملاقات نماید و مشافهة از ایشان حدیث بشنود، و مخضرم در اصطلاح شعراء به آن شاعری گفته میشود که زمانه جاهلیت و زمانهی اسلام را درک نموده باشد. در اینجا مراد اصطلاح محدثین است که شخص مخضرم به احتمال قوی حدیث را از صحابه پیامبر شنیده و نقل میکند. [۱۸۵] صحیح بخاری، احادیث شماره: ۱۴۵۳، ۱۴۵۴ و ۱۴۵۵. آنگاه که ابوبکر صدیق، انس بن مالک را به بحرین فرستاد مقادیر زکات را نیز در نامهای مفصلا برایش نوشت که در آن مقدار زکات شتر، گاو و گوسفند و همچنین بعضی احکام دیگر متعلق به زکات طلا و نقره را نیز برایش- طوری که از رسول الله جشنیده بود- نوشت. [۱۸۶] [۱۸۷] [۱۸۸] [۱۸۹] [۱۹۰] [۱۹۱] [۱۹۲] [۱۹۳] [۱۹۴] [۱۹۵] [۱۹۶] [۱۹۷] [۱۹۸] [۱۹۹] [۲۰۰] [۲۰۱] [۲۰۲] [۲۰۳] [۲۰۴] [۲۰۵] [۲۰۶] [۲۰۷] [۲۰۸] [۲۰۹] [۲۱۰] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۲۱۱] [۲۱۲] [۲۱۳] [۲۱۴] [۲۱۵] مسند امام احمد. [۲۱۶] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۲۱۷] [۲۱۸] مستدرک حاکم، [۲۱۹] مستدرک حاکم، [۲۲۰] مسند امام احمد، [۲۲۱] مسند امام احمد، [۲۲۲] مسند امام احمد، [۲۲۳] ترجمهی بیت: و او شخص سفید (نورانی) است که به سبب روی او از ابرها طلب باران میشود، او پشت و پناه یتیمان و پناهگاه بیوه زنان است. [۲۲۴] مسند امام احمد، [۲۲۵] مسند امام احمد، [۲۲۶] مسند امام احمد، [۲۲۷] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۲۲۸] [۲۲۹] [۲۳۰] [۲۳۱] [۲۳۲] [۲۳۳] [۲۳۴] [۲۳۵] مسند امام احمد. [۲۳۶] لطیفهی سر و لطیفهی روح، از اصطلاحات متصوفه است که در اینجا نیز آورده شده است. [۲۳۷] مسند امام احمد. [۲۳۸] مراد قریهها و املاک خیبر است. [۲۳۹] [۲۴۰] مسند امام احمد، صحیح بخاری، حدیث شماره: [۲۴۱] برای تفصیل بیشتر داستان فدک به کتاب تحفهی اثنا عشریه، تألیف شاه عبد العزیز دهلوی/مراجعه نمائید. [۲۴۲] مسند امام احمد. [۲۴۳] ترجمه: پدر من فدای این (حسن) شود، او به پیامبر شباهت دارد نه به علی. [۲۴۴] مسند امام احمد، [۲۴۵] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۲۴۶] سنن ترمذی، حدیث شماره: [۲۴۷] [۲۴۸] [۲۴۹] شاید مستند صدیق در اینکه جد را به منزلهی پدر قرار داده این فرمودهی رسول خدا باشد: «أَنَا النَّبِيُّ لا كَذِبْ أَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبْ»که در روز حنین فرمودند. [۲۵۰] [۲۵۱] [۲۵۲] [۲۵۳] [۲۵۴] [۲۵۵] جستجو کرد (کوشش نمود تا مقدار دقیقی برای حد بیابد). [۲۵۶] مستدرک حاکم، [۲۵۷] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۲۵۸] [۲۵۹] از تاریخ ۱۵ جون تا ۱۷ جولای سال ۱۹۹۸م کنفرانس دیپلماتیک نمایندگان تام الاختیار ملل متحد در مورد تأسیس دیوان کیفری بین المللی (International Criminal Court) در شهر رم (ایتالیا) برگذار گردید. البته این گرد همائی بعد از تلاشهای زیادی بود که از سالها قبل کشورهای عضو ملل متحد به دنبال یافتن راه حل در امور جنگ، مسائل دوران جنگ و پس از آن بودند که مجمع دولتهای عضو قبلا طی قطعنامه شماره ۳۹/ ۴۴ مورخ ۴ دسامبر ۱۹۸۹ از کمیسیون حقوق بین الملل درخواست نموده بود که مسأله تأسیس یک دیوان بین المللی کیفری را مورد مطالعه قرار دهد... . بعد از همهی این تلاشهای بین المللی و زحمات مغزهای متفکر دنیا با امکانات تخیلی و سرسام آور، دیوان کیفری بین المللی اساسنامهی را مشتمل بر ۱۲۸ ماده در خصوص تحریم جنایات جنگی، جنایت نسل کشی، جنایات ضد بشریت و جنایت تجاوز، و اعمال شنیع دیگر از قبیل قتل اعضای یک گروه، ریشه کن کردن، تبعید یا کوچ اجباری یک جمعیت، تجاوز جنسی، فحشای اجباری!حمله یا بمباران شهرها و ... تصویب نمود که بیشتر جنبهی نمایشی داشته و کمتر بدان عمل میشود. حملات وحشیانهی اخیر امریکا به افغانستان و عراق و نقض این اساسنامه بیانگر این است که جامعهی به اصطلاح مترقی قرن بیست و یکم هنوز صدها سال از اولین ایام خلافت اسلامی دنبالتر است. وصایای ده گانهی که صدیق اکبرسبیش از چهارده قرن قبل برای یکی از قوماندانهای لشکر خویش نموده عظمت، اوج ترقی و بشر دوستانه بودن قوانین اسلامی را برای جهانیان اعلان میکند، و تا الحال در پیش رفتهترین نظامهای غیر دینی به اجراء در نمیآید. [۲۶۰] [۲۶۱] [۲۶۲] [۲۶۳] [۲۶۴] ذکاوت و هوشمندی. [۲۶۵] [۲۶۶] [۲۶۷] [۲۶۸] [۲۶۹] [۲۷۰] سکر در اصطلاح به آن حالت قلبی گفته میشود که چیزهای را که مخفی نمودن آنها لازم است، در اثر این حالت مخفی نگه داشته نتواند. در این حالت شعور زائل نمیشود اما در کمال شعور کمی پیش میآید. و آنگاه که انسان در حالت شعور کامل باشد این حالت را صحو میگویند. [۲۷۱] [۲۷۲] مستدرک حاکم. [۲۷۳] ابوبکر صدیقسدر نماز تهجد قرآن را با صدای پائین، و عمر فاروقسبا صدای بلند میخواندند. [۲۷۴] کشف الـمحجوب. [۲۷۵] زود باشید زود باشید. [۲۷۶] [۲۷۷] [۲۷۸] [۲۷۹] [۲۸۰] [۲۸۱] تیـزی زبان. [۲۸۲] [۲۸۳] احياء علوم الدين، [۲۸۴] احياء علوم الدين، [۲۸۵] [۲۸۶] مسند امام احمد، [۲۸۷] [۲۸۸] [۲۸۹] [۲۹۰] [۲۹۱] [۲۹۲] [۲۹۳] [۲۹۴] احیاء علوم الدین، [۲۹۵] [۲۹۶] [۲۹۷] آن (ها) را میشکست. [۲۹۸] بلند شد. [۲۹۹] [۳۰۰] [۳۰۱] مؤطاء امام مالک. [۳۰۲] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۳۰۳] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۳۰۴] الاستیعاب. [۳۰۵] الاستیعاب. [۳۰۶] الاستیعاب. [۳۰۷] مولای او گوش و پوز او را برید (او را مثله کرد). [۳۰۸] نفقهی او را به دوش گرفت. [۳۰۹] الاستیعاب. [۳۱۰] الاستیعاب. [۳۱۱] [۳۱۲] الاستیعاب. [۳۱۳] صحیح بخاری، حدیث شماره: [۳۱۴] شما دیه کشتههای ما را بدهید و ما دیه کشته شدگان شما را نمیدهیم. [۳۱۵] [۳۱۶] در بسیاری از مسائل فقهی از امام شافعی/دو قول نقل شده است، یکی قول قدیم که در عراق بوده و دیگری قول جدید که به مصر رفته است. فقهای شافعیه بیشتر بر قول جدید امام شافعی اعتماد دارند. [۳۱۷] [۳۱۸] [۳۱۹] [۳۲۰] [۳۲۱] در شب دزدی کرده است. [۳۲۲] [۳۲۳] [۳۲۴] [۳۲۵] [۳۲۶] [۳۲۷] موضعی در سرزمین شام. [۳۲۸] الاستیعاب. [۳۲۹] [۳۳۰] مُرار نوع درخت تلخ است که اگر شتر آن را بخورد لبهای او باد کرده و دندانهایش دیده میشود، از این لحاظ اگر شخصی دندانهایش دیده شود (عرب) او را آکل المرار گویند. آکل المرار در اصل لقب حجر است (که از اجداد امرء القیس الکندی بزرگترین شاعر جاهلی و صاحب قصیدهی لامیه (قفا نبك من ذکری حبیب ومنزل بسقط اللوی بین الدخول و حومل) بود. از این لحاظ اولاد کنده را آکل المرار میگفتند. و چونکه زنی از این قبیله به نکاح یکی از اجداد رسول خدا در آمده بود، لهذا افراد این قبیله با فخر و مباهات تمام تاریخ و قرابت خویش با ایشان را بیان میکنند. [۳۳۱] الاستیعاب. [۳۳۲] الاستیعاب، [۳۳۳] [۳۳۴] در اصطلاح عربی مبنای شناخت اقوام این طور است: اول شعب است، بعد از آن قبیله، پس ازان عماره، بطن و فخذ. لغات الحدیث. [۳۳۵] اسم قریهای در نزدیکی بصره (عراق). [۳۳۶] [۳۳۷] کنایه از متزلزل شدن پایههای قدرت او است. [۳۳۸] [۳۳۹] [۳۴۰] سحول نام منطقهی در یمن که پارچهی معروف دارد. [۳۴۱]