مسعی
﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَيۡرٗا فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ١٥٨﴾[البقرة: ۱۵۸].
««صفا» و «مروه» از شعائر (و نشانههای) خداست! پس کسی که حجّ بیت کند یا عمره به جا آورد نیست بر او باکی که طواف کند بر آنها (و سعیِ صفا و مروه انجام دهد. و هرگز اعمال بیرویّه مشرکان، که بتهایی بر این دو کوه نصب کرده بودند، از موقعیّت این دو مکان مقدّس نمیکاهد!) و کسی که خواستار نکوئی شود همانا خداست سپاسگزار دانا».
دو کوه صفا و مروه چون دو استاد بزرگ تاریخ در کنار کعبه مشغول تربیت و تعلیم زائران خانه خدایند..
به هر زائری میگویند که راه رسیدن به موفقیت سعی است و تلاش.
قصه هاجر را به عنوان مثالی گویا برای روشنتر کردن موضوع بیان میدارند..
زنی تنها با نوزادی تشنه در صحرای بی آب و علف.. صحرایی با امواج هولناک شن و با کوههای سیاه خشک. هیچ صدایی نیست مگر صدای وزوز باد گرمی که کمر ریگهای تفته را میخاراند، و هیچ بویی نیست مگر بوی وحشت و تنهایی.. و گریه نوزاد تشنه که با مرگ دست بگریبان است به وحشت صحرای خاموش سنگدل افزوده..
مادری که لحظاتی پیش با ایمانی بسیار قویتر از کوههای خارا به رادمرد توحید؛ پیامبر خدا ابراهیم بزرگ گفته بود: برو در پناه خدا، و به پشتت منگر و هیچ دلهرهای بدلت راه نده که خداوندی که به تو امر فرموده ما را در این صحرای خشک رها کنی، هرگز ما را ضایع نخواهد کرد..
بنگر این قلب شیر زن با خدا را.. با این ایمان سترگ.. به گوشهای نخزیده تا دست زاری به درگاه حق بلند کند و بگوید: بار الها آبی برسان ما را..
خوب بدو بنگر...
لبهایش لبریز دعاست..
گامهایش در پی آب او را از صفا به مروه میکشاند..
چشمهایش را به نوزادش دوخته نشاید درنده یا خزندهای او را ببلعد.. و چون به ته دره میرسد دوان دوان خود را به بیرون میکشد تا لحظهای نوزادش از تیر رس دیدش پنهان نگردد..
از صفا به مروه و از مروه به صفا...
سفری پیاپی..
دوان دوان در دره دلهرهها و ترس..
هفت بار تمام..
امید بخداست و تنها خدا..
سعی و تلاش آموزه حرکت از جانب بنده..
از تو حرکت از خداوند برکت و گشایش..
به یک آن!...
دعای حاجت هاجر پرده آسمان میدرد، و استجابت الهی دل زمین میشکافد و آب زمزم – دنیای نیاز و حاجت – در زیر قدم اسماعیل صبر و ثبات فوران میکند!
چرا در زیر قدمهای نوزاد؟!..
این هم شاید رمزی است دیگر برای هر بنده؛..
دنیا هر چند نیاز مبرمت گردد، باز هم نباید جایش بالاتر از زیر قدمهایت باشد. دنیا را زیر پایت بینداز، و اجازه نده در قلبت رسوخ کند. دنیا نیاز هر انسان است، و مؤمن با دنیا در ستیز نیست، ایمان و دنیا با هم تضادی ندارند، تنها ایمان جایگاه دنیا را زیر پای بنده مؤمن پارسا و زاهد قرار میدهد نه در دل او و نه در خاطر و حواس او..
پس از آنکه بنده همه درهای سعی را کوبید، و همه اسباب و راههای رسیدن به هدف را تجربه کرد، صداقت و اخلاص و توکلش پخته گشت، گشایش حق دست او را میگیرد..
چشمهی آبی زیر پای نوزاد تشنه برون میجهد..
مادر پریشان و حیران و دل سوخته خوشحال و شادان خود را به کودک گریانش میرساند و "زمزم زمزم" گویان ریگها را از اینسو و آنسوی کنار میزند. از فرط شادی و خوشحالی در گوش آب زمزمه میکند "زمزم زمزم": آرام.. آرام..
و از آن روز تا به امروز هدیه هاجر و ارمغان زندگی اسماعیل همچنان آرام آرام و زمزم زمزم کنان حکایت عرق پیشانی همت مادر مؤمن زحمتکش و پر سعی و تلاش را برای زائران خانه حق تعریف میکند..
در زمزم رمزی است از وراثت حقیقی پیامبر خاتم از پدرش ابراهیم بت شکن. زمزم هدیه پروردگار بود به اسماعیل؛ رمز اطاعت و از خودگذشتگی و جان فشانی.
مردم در کنار زمزم این خانواده را شناختند و در کنار زمزم از سرچشمه ایمان آنها سیراب شدند. بعدها که اهریمن ایمان را ربود چشمه بزیر خاک رفت تا اینکه با اشارهای از جانب تقدیر الهی پدر بزرگ پیامبر؛ عبدالمطلب، آن را یافت و بار دگر زمزم بر جهانیان لبخند زد و به وارثان ابراهیم بازگشت.
و از آن روز است که عبادت حج و راه و رسم ابراهیمی و بت شکنی و توحید و یکتاپرستی او به فرزند بر حقش پیامبر خاتم رسید.
عارفان آب و جوشش آن را رمزی از علم و معرفت تلقی میکنند. و زمزم نشانهای است دیگر از این معنا. راه و رسم و دیانت حضرت ابراهیم و رسول خاتم؛ حضرت محمد مصطفی – ج– بر علم و معرفت بنا شده است.
برکت زمزم خود معجزهای است که علم و دانش و همه عقلها را به تفکر وا میدارد؛ چشمهای کوچک در همه زمانها توان سیراب کردن زائران خانه خدا را داشته و دارد!..
زائر که حال بکلی انسانی دیگر شده در بین صفا و مروه در مییابد چرخ زندگی را با سعی و تلاش هاجر گونه باید به پیش راند..
میهمان خدا که لحظاتی پیش در پشت مقام ابراهیم دو رکعت نماز خوانده بود و با رادمهر توحید؛ ابراهیم بزرگ بیعت نموده تا گام در گامش نهاده زندگی نوینی آغاز کند، و سپس با نوشیدن آب زمزم خاطره شیر زن مؤمن؛ هاجر، و فرزندش؛ الگوی ایمان و از خود گذشتگی را در خود زنده کرده بود حال با سعی در بین صفا و مروه گام در مثال تطبیقی درس آموخته شده نهاده...
پس از سعی تیغ زائر است که موهای سر او که نشانه غرور و شامه خودخواهی است را سر میبرد..
انسانی بکلی دیگر از رحم "عمره" زائیده شده، با نیرو و امید واندیشهها و باورهایی بکلی جدید وارد میدان عمل میشود..
زیارت خانه پروردگار و رسیدن بدین مکان با برکتی که هر عبادت آن را پاداشی صد هزار برابر است در توان هر کسی نیست! شاید این جرقه غرور و تکبر و خودستایی در فرد را بیدار سازد. تراشیدن سر در واقع بخاک مالیدن پوزه کبر و غرور و آز و تمامی معانی شیطانی و خودپرستی در فرد و رساندن او به صفاتی چون تواضع و فروتنی که شاخصههای بندگی است، میباشد. و این معنای بزرگ بندگی را در هر عبادتی میتوان دید. مثلا: در نماز سر به سجده نهادن نهایت بندگی و خاکساری و تواضع و فروتنی است. و در روزه شکم گرسنه و دهان تشنه مؤمن را به مصاف فقیران و ناداران میکشاند و بوی ذلت و محرومیت را به مشامش میرساند. اینجاست که درمییابی معنای بندگی واقعی چیست؟
میهمان خدا کفن – احرام – را از تن میکشد و لباس خود را میپوشد و "یا حق" گویان در نهایت فروتنی و تواضع و خاکساری بسوی زندگی جدید به حرکت درمیآید..
زندگی جدیدی به شیوه حضرت خاتم؛ محمد مصطفی – ج–، و به رسم حضرت ابراهیم خلیل – ÷–، و به همت و توان هاجر زحمتکش – ÷-، و به گذشت و جانفشانی حضرت اسماعیل – ÷-.
و این خود زائر است که پس از مدتی کوتاه از بازگشتن به کاشانه خود میتواند دریابد: آیا عمره او پذیرفته شده است یا خیر؟
تنها آن عمرهای پذیرفته شده که زائر یا حاجی پس از بازگشت از خانه خدا بر مسیر درسهای آموخته شده حرکت کند.. اما اگر درسهای کفن – احرام – و کعبه و طواف و سعی و حجر الأسود، و مقام ابراهیم و رکن یمانی در او تجلی نکرده باشند، شاگرد عمره مردود است و نیاز به عمرهای دیگر و توبهای دیگر دارد...