تحریک سبابه در تشهد

دلایل تکان‌دادن انگشت سبّابه هنگام تشهد

دلایل تکان‌دادن انگشت سبّابه هنگام تشهد

اما دلایلی که در مورد تحریک انگشت سبابه در تشهد به آن استناد شده عبارتند از:

دلیل اول) امام نسایی  / روایت می‌کند:

أَخْبَرَنَا[١] سُوَيْدُ بْنُ نَصْرٍ قَالَ: أَنبأنا عَبْدُ اللهِ بن المبارك، عَنْ زَائِدَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَاصِمُ بْنُ كُلَيْبٍ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، أَنَّ وَائِلَ بْنَ حُجْرٍ، أَخْبَرَهُ قَالَ: «قُلْتُ: لَأَنْظُرَنَّ إِلَى رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَيْفَ يُصَلِّي، فَنَظَرْتُ إِلَيْهِ ... ثُمَّ قَبَضَ اثْنَتَيْنِ مِنْ أَصَابِعِهِ، وَحَلَّقَ حَلَقَةً، ثُمَّ رَفَعَ إصْبَعَهُ، فَرَأَيْتُهُ يُحَرِّكُهَا يَدْعُو بِهَا».

وائل بن حجر  س می‌گوید: روزی با خودم گفتم باید به نماز رسول‌الله  ج نگاه کنم، ببینم چطوری نماز می‌خواند؛ لذا به وی نگاه می‌کردم ... و در تشهد دوتا از انگشتانش را حلقه کرد و سپس انگشت سبّابه‌اش را بلند نمودند؛ و دیدم که آن را تکان می‌دادند و همراه تکان‌دادنش دعا می‌کردند.

رجال این حدیث همگی «ثقة» می‌باشند و از نظر رجالی مشکلی ندارند، اما این روایت شاذ می‌باشد، چرا که همین حدیث را ثقات و اثباتی از «... عاصم بن کلیب از کلیب از وائل بن حجر» روایت کرده‌اند که عبارتند از: «شعبة بن الحجاج[٢]، سفیان ثوری[٣]، بشر بن المفضل[٤]، ابوالاحوص سلام بن سلیم[٥]، سفیان بن عیینه[٦]، محمد بن فضیل[٧]، خالد بن عبدالله[٨]، عبدالواحد بن زیاد[٩]، عبدالله بن ادریس[١٠]، ابوعوانه وضاح بن عبدالله[١١]، موسی بن عائشه[١٢]، موسی بن ابی کثیر[١٣]، قیس بن ربیع[١٤] و زائدة بن قدامة[١٥]».

و تنها زائدة بن قدامة این لفظ «يُحَرِّكُهَا» را آورده است و تفردش در مقابل این همه ثقات و اثبات پذیرفته نمی‌گردد و زائدة هرچند راوی ثقه‌ای می‌باشد و لیکن کسی عصمت دارد که خداوند  أ وی را عصمت داده باشد و این، جزء خطاهای وی بوده است.

و علت اشتباه زائده ظاهراً قسمت آخر حدیثی است که کلیب روایت کرده است؛ امام نسایی  / روایت کرده است:

أَخْبَرَنَا[١٦] مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ بْنُ يَزِيدَ المقرئ قَالَ: حَدَّثَنَا سُفْيَانُ قَالَ: حَدَّثَنَا عَاصِمُ بْنُ كُلَيْبٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ وَائِلِ بْنِ حُجْرٍ قَالَ: أَتَيْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَرَأَيْتُهُ يَرْفَعُ يَدَيْهِ، إِذَا افْتَتَحَ الصَّلَاةَ حَتَّى يُحَاذِي مَنْكِبَيْهِ، وَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَرْكَعَ، وَإِذَا جَلَسَ فِي الرَّكْعَتَيْنِ، أَضْجَعَ الْيُسْرَى، وَنَصَبَ الْيُمْنَى، وَوُضِعَ يَدَهُ الْيُمْنَى عَلَى فَخِذِهِ الْيُمْنَى، وَنَصَبَ إصْبُعَهُ الدَّعَّاءَةَ، وَوُضِعَ يَدَهُ الْيُسْرَى عَلَى فَخِذِهِ الْيُسْرَى قَالَ: «ثُمَّ أَتَيْتُهُمْ مِنْ قَابِلٍ فَرَأَيْتُهُمْ يَرْفَعُونَ أَيْدِيَهُمْ فِي الْبَرَانِسِ».

وائل بن حجر  س می‌گوید: به نزد رسول الله  ج رفتم. دیدم که ایشان  ج هرگاه که شروع به نماز می‌کردند و به رکوع می‌رفتند دستانش را تا موازات شانه‌اش بالا می‌بردند؛ و هرگاه در رکعت دوم می‌نشستند پای چپش را می‌خواباند و پای راستش را بلند نگه می‌داشت؛ و دست راستش را بر روی ران راست قرار می‌دادند و انگشتش را برای دعاکردن بالا می‌آوردند و دست چپش را بر روی ران چپش قرار می‌دادند؛ سپس وائل گفت: روزی به نزد آن‌ها رفتم دیدم که در زیر لباس‌هایشان (از شدت سرما)[١٧] رفع یدین می‌کنند.

و در قسمت آخر حدیث آمده که «يَرْفَعُونَ أَيْدِيَهُمْ فِي الْبَرَانِسِ» و این توهم برای زائدة ایجاد گردیده که انگشتان سبابه را هم همینطور تکان می‌دادند، لذا این لفظ را همچنانکه گفتیم برخلاف چهارده نفر از راویان دیگر و ثقات آورده است؛ و باید به نکته‌ای دیگر هم اشاره کنیم و اینکه این عبارت «يَرْفَعُونَ أَيْدِيَهُمْ فِي الْبَرَانِسِ» مربوط به رفع یدین می‌باشد و نه سبابه چرا که انگشت سبابه را تحریک می‌کنند و نه «ترفیع ایدی» و در آخر همین حدیث هم آمده که «... أیدیهم» و نگفته که «اصبعه» پس قطعاً منظور از این قسمت «يَرْفَعُونَ أَيْدِيَهُمْ فِي الْبَرَانِسِ» رفع یدین در هنگام رکوع و سجود بوده که خود زائدة بن قدامة هم آن را روایت کرده است و در اول همین حدیث هم آمده است «فَرَأَيْتُهُ يَرْفَعُ يَدَيْهِ، إِذَا افْتَتَحَ الصَّلَاةَ حَتَّى يُحَاذِي مَنْكِبَيْهِ، وَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَرْكَعَ» ولی به اشتباه، این توهم در مورد انگشت سبابه برای وی ایجاد گردیده، مخصوصاً اینکه در احادیث صحیح آمده که پیامبر  ج با سبابه اشاره می‌نموده و با توجه به قسمت آخر حدیث، وی به اشتباه این روایت را نقل کرده است.

دلیل دوم) امام بیهقی  / روایت می‌کند:

أَخْبَرَنَا[١٨] أَبُو عَبْدِ اللهِ الْحَافِظُ، أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ: مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الشَّافِعِيُّ بِبَغْدَادَ ثنا مُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ، ثنا الْوَاقِدِيُّ، ثنا كَثِيرُ بْنُ زَيْدٍ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «تَحْرِيكُ الْأُصْبُعِ فِي الصَّلَاةِ مَذْعَرَةٌ لِلشَّيْطَانِ».

عبدالله بن عمر  ب می‌گوید که پیامبر  ج فرمودند: «تکان‌دادن انگشت در نماز شیطان را به ترس و لرز درمی‌آورد».

اما این حدیث واهی می‌باشد، چرا که مدارش بر محمد بن عمر واقدی است که متروک الحدیث می‌باشد: و امامان بخاری و مسلم و ابن حجر و ابوزرعه و ابوحاتم و عبدالله بن نمیر و عبدالله بن مبارک و اسماعیل بن زکریا و عقیلی و ابوبشر دولابی گفته‌اند که «متروک الحدیث» می‌باشد و امامان احمد و اسحاق بن راهویه و نسایی و بندار و ابوحاتم در روایتی گفته‌اند که «کذاب می‌باشد» و امام شافعی می‌گوید: «کتاب‌های واقدی همه دروغ هستند»، امام ذهبی می‌گوید: «بر وَهن واقدی اجماع شکل گرفته شده است» امام یحیی بن معین گفته است که «ضعيفٌ، وفي روايةٍ ليس بشيءٍ وفي روايةٍ ليس بثقةٍ» امام دارقطنی می‌گوید: «ضعف وی در احادیثش واضح می‌باشد» امام ابن عدی می‌گوید: «احادیثش غیر محفوظ می‌باشد و همه آن‌ها هم به خاطر واقدی است». امام حاکم ابواحمد می‌گوید: «ذاهبُ الحدیث است» امام علی بن مدینی گفته که «عنده عشرون ألف حديث: يعني مالها أصلٌ» و در روایتی گفته که «ابراهیم بن ابی یحیی فرد کذابی است، ولی با این وجود از واقدی بهتر است» امام نسایی در روایتی دیگر می‌گوید: «لیس بثقةٍ» و عده‌ای هم از وی تعریف کرده‌اند، اما در مقابل جرح این همه حاکمان و حافظانِ حدیث، مشخص می‌گردد که آنان وی را نشناخته‌اند[١٩].

دلیل سوم) امام ابن عدی  / روایت می‌کند:

حَدَّثَنَا[٢٠] أَحْمَدُ بْنُ جَعْفَرٍ البلخي، قَال: حَدَّثَنا مُحَمد بْنُ عُمَر الْبَزَّارُ، قَال: ثَنا سُرَيج بن النُّعْمان، قَال: ثَنا عُثْمَانُ بْنُ مِقْسَمٍ عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ مَرْثَدٍ عَنْ زِرِّ بْنِ حُبَيْشٍ عَنْ سَعِيد بْنِ عَبد الرَّحْمَنِ بْنِ أَبْزَى، عَنْ أَبِيهِ عَنْ عُمَر بْنِ الْخَطَّابِ رَضِيَ الله عَنْهُ، قَالَ: «رأيتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَدْعُو هَكَذَا وَبَسَطَ شُرَيْحٌ كَفَّهُ الْيُسْرَى وَقَالَ بِإِصْبَعِهِ الْيُمْنَى يُحَرِّكُهَا السَّبَّابَّةَ».

عمر بن خطاب  س می‌گوید که پیامبر  ج را دیدم که اینطور دعا می‌کردند... و شریح بن نعمان اینطور شرح داد که کف دست چپش را باز کردند و انگشت سبابه دست راست‌شان را تکان می‌دادند.

اما این حدیث قابل استناد نمی‌باشد، چرا که:

اولاً: راویش عثمان بن مقسم می‌باشد که متروک الحدیث می‌باشد، امامان یحیی قطان و عبدالله بن المبارک و ابوحاتم و نسایی و دارقطنی گفته‌اند که «متروکٌ» امام احمد می‌گوید: «حدیثه منکرٌ» امام جوزجانی می‌گوید: «کذابٌ» امام یحیی بن معین می‌گوید: «لیس بشيءٍ، و از کسانی است که به کذاب‌بودن و وضع حدیث معروف می‌باشد» امام ابن عدی می‌گوید: «اکثر احادیثش از نظر سندی و متنی هیچ متابعه‌ای ندارد و خیلی خطا می‌کند و با وجود ضعفش احادیثش نوشته می‌گردد» امام عمرو بن علی فلاس می‌گوید: «فرد صدوق و بدعتگذاری بوده که در روایت حدیث زیاد اشتباه می‌کرده»[٢١].

ثانیاً: همچنانکه در روایت می‌بینیم این قسمت «يُحَرِّكُهَا السَّبَّابَّةَ» سخن شریح بن نعمان می‌باشد که با شش واسطه آن را شرح می‌دهد، اگر یک واسطه هم در میان بود از وی قبول نمی‌گردید، چرا که شرح کسی معتبر است که خود شاهد ماجرا باشد؛ حال وی شرح داده در حالی که شش واسطه از وی تا پیامبر  ج فاصله دارد حکمش که معلوم است!!!

دلیل چهارم) امام احمد  / روایت می‌کند:

حَدَّثَنَا[٢٢] مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ أَبُو أَحْمَدَ الزُّبَيْرِيُّ، حَدَّثَنَا كَثِيرُ بْنُ زَيْدٍ، عَنْ نَافِعٍ قَالَ: كَانَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عُمَرَ إِذَا جَلَسَ فِي الصَّلَاةِ وَضَعَ يَدَيْهِ عَلَى رُكْبَتَيْهِ، وَأَشَارَ بِإِصْبَعِهِ، وَأَتْبَعَهَا بَصَرَهُ، ثُمَّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَهِيَ أَشَدُّ عَلَى الشَّيْطَانِ مِنَ الْحَدِيدِ، يَعْنِي السَّبَّابَةَ».

سندش حسن می‌باشد، چرا که رجال حدیث «ثقة» هستند به جز کثیر بن زید[٢٣] که صدوق و حسن الحدیث می‌باشد و گاهی خطا می‌کند.

اما به این حدیث برای حرکت‌دادن انگشت سبّابه در نماز، نمی‌توان استناد نمود، چرا که در حدیث آمده: «أَشَارَ بِإِصْبَعِهِ» و در لغت اگر بگویند: «فردی با انگشت سبابه به چیزی اشاره می‌کند» همه اینگونه می‌فهمند که وی انگشت سبابه‌اش را روبه‌روی آن چیز نموده است، اما تکان‌دادن آن فهمیده نمی‌شود؛ و همچنین در لغت عرب اشاره‌کردن چیزی غیر از تکان‌دادن می‌باشد و نباید اشاره‌کردن را بر تکان‌دادن حمل نمود، مگر اینکه قرینه‌ای داشته باشیم و در اینجا هم قرینه‌ای موجود نمی‌باشد و لذا برای تکان‌دادن آن باید حدیثی باشد که آن را اثبات نماید، چرا که تکان‌دادن زائد بر اشاره‌کردن است.

و آنجا که پیامبر  ج فرموده: «برای شیطان از آهن سخت‌تر است» به «سبابه» برمی‌گردد و نه به «تکان‌دادن»؛ چرا که ضمیر «لَهِيَ» مؤنث می‌باشد و به سبابه که مونث است برمی‌گردد و نه به تحریک که مذکر می‌باشد. و زمانی که فرد انگشت سبابه‌اش را بالا می‌آورد و به توحید و یکتایی خداوند اقرار می‌کند، این اقرار است که برای شیطان از آهن سخت‌تر است.

احادیث دیگری هم از صحابه و تابعین روایت گردیده که هیچکدام قابل استناد نمی‌باشد، چرا که در همه آن‌ها آمده که «أشار بِإِصْبُعِهِ» یا «يُشِيْرُ بِإِصْبُعِه» و... و بحث اشاره‌شدن گردیده و نه تکان‌دادن انگشت (خوب دقت گردد).

[١]- نسایی (ش ٨٨٩ و ١٢٦٨) / دارمی، سنن (ش ١٣٥٧) / ابن الجارود، المنتقی (ش ٢٠٨) / ابن حبان (ش ١٨٦٠) / ابن خزیمه (ش ٧١٤) / احمد (ش ١٨٨٧٠) / معجم الکبیر (ج ٢٢ ص ٣٥) / بیهقی، سنن کبری (ش ٢٨٩٩).

[٢]- ابن خزیمة (ش ٦٩٨) / احمد (ش ١٨٨٥٥) / معجم الکبیر (ج ٢٢ ص ٣٥) / طبرانی، الدعاء (ش ٦٣٧).

[٣]- عبدالرزاق (ج ٢ ص ٦٨) / نسایی (ش ١١٥٩ و ١٢٦٣ و ١٢٦٤) / احمد (ش ١٨٨٥٨ و ١٨٨٧٧) / معجم الکبیر (ج ٢٢ ص ٣٣ و ٣٤ و ٣٦) / حمیدی، المسند (ش ٨٨٥).

[٤]- ابوداود (ش ٧٢٦ و ٩٥٨) / نسایی (ش ١٢٦٥) / بزار (ش ٤٤٨٥).

[٥]- طیالیسی، المسند (ش ١١١٣) / طحاوی، شرح معانی الآثار (ج ١ ص ٢٥٩) / معجم الکبیر (ج ٢٢ ص ٣٤).

[٦]- دار قطنی (ج ١ ص ٢٩٠).

[٧]- ابن خزیمه (ش ٧١٣).

[٨]- بیهقی، سنن کبری (ش ٢٨٩٥).

[٩]- بیهقی، سنن کبری (ش ٢٦١٧).

[١٠]- ابن ماجه (ش ٩١٢) / ابن خزیمه (ش ٧١٣) / ابن حبان (ش ١٩٤٥) / ابن الجارود، المنتقی (ش ٢٠٢) / ابن ابی شیبه (ج ٢ ص ٣٦٩).

[١١]- معجم الکبیر (ج ٢٢ ص ٣٨).

[١٢]- بزار (ش ٤٤٨٩) / طبرانی، الدعاء (ش ٦٣٧).

[١٣]- معجم الکبیر (ج ٢٢ ص ٣٧).

[١٤]- معجم الکبیر (ج ٢٢ ص ٣٣).

[١٥]- نسایی (ش ٨٨٩ و ١٢٦٨) / دارمی (ش ١٣٥٧) / ابن حبان (ش ١٨٦٠) / ابن خزیمه (ش ٧١٤) / احمد (ش ١٨٨٧٠) / ابن الجارود، المنتقی (ش ٢٠٨) / معجم الکبیر (ج ٢٢ ص ٣٥) / بیهقی، سنن کبری (ش ٢٨٩٩).

[١٦]- نسایی (ش ١١٥٩) / ابن خزیمه (ش ٤٥٧) / حمیدی، المسند (ش ٨٨٥) / دارقطنی (ج ١ ص ٢٩٠) / بیهقی، سنن کبری (ش ٢٣٩٨) / شافعی، المسند (ش ٨٥٢) / معجم الکبیر (ج ٢٢ ص ٤٠) / ابوداود (ش ٧٢٨) / طحاوی، شرح معانی الآثار (ج ١ ص ١٩٦) / احمد (ش ١٨٨٤٧).

[١٧]- صحیح، بیهقی، سنن کبری (ش ٢٣٩٨) / معجم الکبیر (ج ٢٢ ص ٤٠) / دارقطنی (ج ١ ص ٢٩٠) / احمد (ش ١٨٨٤٧) / حمیدی، المسند (ش ٨٨٥) / شافعی، المسند (ش ٨٥٢).

[١٨]- بیهقی، سنن کبری (ش ٢٩٠٠) / رویانی، السمند (ج ٢ ص ٤٢٣) / ابن عدی، الکامل (ج ٦ ص ٢٤٢).

[١٩]- ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج ٩ ص ٣٦٣) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش ٦١٧٥) / بخاری، التاریخ الکبیر (ج ١ ص ١٧٨) / ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج ٨ ص ٢٠) / ابن حبان، المجروحین (ج ٢ ص ٢٢٦) / ابن عدی، الکامل (ج ٦ ص ٢٤١) / عقیلی، الضعفاء (ج ٤ ص ١٠٧) / ذهبی، میزان الإعتدال (ج ٣ ص ٦٦٢) / خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج ٣ ص ٣) / ابونعیم، الضعفاء (ش ٢٣٦).

[٢٠]- ابن عدی، الکامل (ج ٥ ص ١٥٧).

[٢١]- ابن عدی، الکامل (ج ٥ ص ١٥٥) / بخاری، التاریخ الکبیر (ج ٦ ص ٢٥٢) / ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج ٦ ص ١٦٧) / نسایی، الضعفاء و المتروکین (ش ٤١٩) / دارقطنی، سوالات حاکم (ش ٢٦٠) / ذهبی، میزان الإعتدال (ج ٣ ص ٥٦) / عقیلی، الضعفاء (ج ٣ ص ٢١٧) / ابن حبان، المجروحین (ج ٢ ص ٢٥).

[٢٢]- احمد (ش ٦٠٠٠) / بزار (ش ٥٩١٧) / طبرانی، الدعاء (ش ٦٤٢) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج ٥٠ ص ٢١).

[٢٣]- ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج ٨ ص ٤١٣) / ذهبی، الکاشف فی من له روایة فی الکتب الستة (ش ٤٦٣١).