خلافت و امامت

خلافت و امامت

خلافت و امامت

بسم الله الرحمن الرحیم

دوست گرامی سلام بر تو باد! از من خواسته بودی نظر خود را درباره‌ی اساس مذهب امامیه و همچنین فقه امامیه بطور اجمال بنویسم. اینک درخواست تو را اجابت کردم، و از خداوند متعال مسألت می‌کنم که بفضل عظیم خود مرا از هر گونه تعصب جاهلانه باز دارد و از بصیرت و انصاف بهره‌مند فرماید، و می‌کوشم تا گفتارم موجز باشد. والله المستعان وعلیه التکلان.

۱- بنیان مذهب إمامیه در برابر دیگر مذاهب اسلامی بر این اصل استوار است که علی و یازده فرزندش از سوی خداوند أبوسیله‌ی رسول اکرمصبه خلافت و وصایت آن حضرت انتخاب شده، پس شورای مهاجرین و انصار برای انتخاب خلیفه و امام مسلمین نامشروع و باطل بوده است! امّا این ادّعا با نامه‌ی صریحی که خود فرقه‌ی امامیه از علی÷نقل کرده‌اند مخالفت دارد، چنانچه در نهج البلاغه نامه‌ای از علی÷بدین صورت گزارش شده است:

(إِنَّهُ بَایَعَنِیْ الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَى مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ، فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ، وَلاَ لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ، وَإِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ، فَإِنْ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اِتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ....)[۲]. یعنی: «گروهی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند به همان طریق با من بیعت کردند، پس کسی که شاهد بوده نباید دیگری را اختیار کند و کسی که غایب بوده نباید منتخب آنها را رد کند، و جز این نیست که شوری از مهاجرین و انصار است، بنابر این اگر آنها بر مردی اتفاق کردند و او را امام نامیدند، این کار موجب رضای خداست، پس کسی که بسبب طعن و بدعت از امر ایشان بیرون رفت او را بر می‌گردانند، اگر از برگشت خودداری نمود با او می‌جنگند که غیر راه مؤمنان را پیروی کرده است».

این نامه علاوه بر نهج البلاغه در یکی از کتب معتبر و قدیم شیعه نیز دیده می‌شود که آن (وقعة صفین) تألیف نصر بن مزاحم السفری متوفی ۴۱۲ هجری قمری است که اخیراً در ایران تجدید چاپ شده است که در صفحه‌ی ۲۹ آن همین نامه آمده، مفاد نامه‌ی مزبور با قرآن کریم نیز می‌سازد، که در سوره‌ی شریفه‌ی توبه می‌فرماید:

﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠. [التوبة: ۱۰۰]

یعنی: «و پیشی گیرندگان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانی‌که بوسیله‌ی نیکوکاری از ایشان پیروی کردند خدا از همه‌ی آنان راضی شده و آنها نیز از خدا خشنودند و برای ایشان باغستان‌هایی مهیّا فرموده که نهرها از زیر درختان آنها روان است، و همیشه در آنجا خواهند ماند و این رستگاری بزرگی است».

چنانکه ملاحظه می‌شود در این آیه‌ی کریمه صریحاً به پیشی گیرندگان مهاجر و انصار وعده‌ی بهشت داده است، و نیز درباره‌ی امور آنها فرموده است:

﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ[الشوری: ۳۸]

یعنی: «وکارشان را با مشورت یکدیگر انجام دهند».

اینک اگر عدّه‌ای بهشتی به شورا بنشینند و کسی را بعنوان پیشوا تعیین کنند، آیا این کار مخالفت رضای خداست؟ یا بقول علی÷: (کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا) شگفتا که فرقه‌ی امامیه نه به آنچه خودشان از علی÷ روایت می‌کنند توجّه کافی دارند و نه به آیات صریح قرآن!![۳]

در نهج البلاغه می‌نویسد، علی÷فرمود:

(وَاللَّهِ مَا کَانَتْ لِی فِی اَلْخِلاَفَةِ رَغْبَةٌ وَلاَ فِی اَلْوِلاَیَةِ إِرْبَةٌ وَلَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَحَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا)[۴]. یعنی: «سوگند بخدا من رغبتی به خلافت نداشتم و نیازی به ولایت در من نبود، شما مرا بسوی خلافت خواندید و مرا بدان وادار کردید».

اگر علی÷از سوی خدا أبرای خلافت و ولایت تعیین شده بود چرا میل و رغبت نداشت و از آن روی گردان بود؟ آیا رسول الله صهم به نبوت و رسالت خود بی‌میل و رغبت بود؟!

اگر علی÷از سوی خدا انتخاب شده بود چرا با ابوبکر و عمر بیعت کرد؟ چنانچه در کتب شیعه‌ی امامیه بدان تصریح شده است؟

[در کتاب غارات ثقفی و مستدرک نهج البلاغه و دیگر کتب امامیه آمده]. بعنوان نمونه، در (الغارات) اثر ابو إسحاق ثقفی (متوفی ۲۸۳ هجری) می‌خوانیم: که علی÷پس از قتل محمد بن ابی بکر نامه‌ای به یاران خود در مصر نوشت، ضمن آن نامه از خلافت ابوبکر یاد کرده می‌نویسد:

(فَمَشَیْتُ عِنْدَ ذَلِکَ إِلَى أَبِیْ بَکْرٍ فَبَایَعْتُهُ)[۵]. یعنی: «در آن هنگام بسوی ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم».

و در باره‌ی عمر می‌نویسد:

(تَوَلَّى عَمَرُ الأمورَ وَکَانَ مَرْضِیَّ السِّیْرَةِ مَیْمُونَ النَّقَیْبَةِ)[۶]. یعنی: «عمر کارهای خلافت را به عهده گرفت و پسندیده سیرت و فرخنده نفس بود».

(قال الجوهری فی الصحاح: فلان میمون النقیبة، إذا کان مبارک النفس). جوهری در الصحاح می‌گوید: «میمون النقیبةکسی است که نفس پاک و مبارک داشته باشد».

اینها مضمون نامه‌های علی÷است که علاوه بر اهل سنّت خود شیعه آنها را نقل کرده و قدمای امامیه بدانها تصریح نموده‌اند.

آیا علی÷با غاصب بیعت می‌کند؟ آیا بیعت به خلافت ابوبکر از سوی کسی که خداوند متعال او را خلیفه کرده است صحیح است؟ آیا علی از ظالم و غاصب تعریف و تمجید می‌نماید و او را پسندیده سیرت و فرخنده نفس می‌شمارد؟! پس چرا از خدا نمی‌ترسند و انصاف پیشه نمی‌کنند؟

در کتاب ‹الصفین› آمده که علی÷درباره‌ی ابوبکر و عمر گفت:

(أحسنا السیرة وعدلا فی الأمّة)[۷]. یعنی: «آن دو رفتار نیکو داشتند و در میان امّت بعدالت رفتار کردند».

امّا شیعه‌ی امامیه می‌گویند: آن دو غاصب و ظالم بودند، پهلوی فاطمه‌ی زهرا را شکستند!!

اما اگر ادّعای شیعه‌ی امامیه را به قرآن عرضه کنیم می‌بینیم قرآن درباره‌ی مهاجرین می‌فرماید که اگر به آنها در زمین قدرت دهیم نماز بر پای می‌سازند و زکات می‌دهند و امر به معروف و نهی از منکر می‌نمایند.

ولی شیعه می‌گوید چون خدا به ایشان قدرت داد، خلافت علی÷را غصب کردند و ظلم نمودند و فاطمه را آزردند! خدای متعال در سوره‌ی حج می‌فرماید:

﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ٤٠ ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ ٤١[الحج: ۴۰-۴۱]

«همان کسانى که بناحق از خانه‏هایشان بیرون رانده شدند [آنها گناهى نداشتند] جز اینکه مى‏گفتند: پروردگار ما خداست و اگر خدا بعضى از مردم را با بعض دیگر دفع نمى‏کرد صومعه‏ها و کلیساها و کنیسه‏ها و مساجدى که نام خدا در آنها بسیار برده مى‏شود سخت ویران مى‏شد و قطعا خدا به کسى که [دین] او را یارى مى‏کند یارى مى‏دهد چرا که خدا سخت نیرومند شکست‏ناپذیر است. * همان کسانى که اگر به آنها در زمین قدرت دهیم نماز بر پا مى‏دارند و زکات می‌دهند و امر به معروف و نهی از منکر می‌نمایند، و فرجام همه کارها از آن خداست».

آیا ما دست از آیه‌های قرآن و نامه‌های موثق علی÷برداریم و ادّعاهای این و آن را باور کنیم و در میان امّت اسلام اختلاف اندازی و فرقه‌بازی راه بیندازیم؟ مگر خداوند نمی‌فرماید: ﴿وَلَا تَفَرَّقُواْ«پراکنده نشوید». مگر علی÷در نهج البلاغه نگفته است:

(وَالْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ یَدَ اَللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَإِیَّاکُمْ وَاَلْفُرْقَةَ)[۸]. یعنی: «از سواد اعظم و اکثریت مسلمانان جدا نشوید که دست خدا با جماعت است و از تفرقه بپرهیزید».

شگفتا آن روز که مسلمین به در خانه‌ی علی÷ریختند و خواستند که با آن حضرت بیعت کنند به خلافت، فرمود: (دَعُونِی وَالْتَمِسُوا غَیْرِیْ)[۹]یعنی: «مرا رها کنید و غیر من را برای اینکار بخواهید».

سرانجام با اصرار زیاد راضی شد. آیا اگر خدا او را به خلافت انتخاب کرده بود این استنکاف برای چه بود و چرا وظیفه‌ی خدایی خود را بعهده نمی‌گرفت؟! چرا به تصریح کتب شیعه پشت سر خلفا نماز می‌خواند؟ چنانچه در ‹وسائل الشیعة› می‌نویسد:

(قَدْ أَنْکَحَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّم، وَصَلَّى عَلیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَرَاءَهُمْ). یعنی: «رسول اللهصبا ایشان ‹خلفا› مناکحت نمود، [دختر ابوبکر و عمر را گرفت و دو دختر خود را به عثمان داد] و علی÷پشت سر آنها نماز خواند»[۱۰].

چرا علی÷بقول امامیه ستمگران و ظالمان و بدعت‌گذاران را تأیید می‌کرد، آیا همه‌ی اینها برای تقویت اسلام بود؟!!

و انگهی چرا از ‹۱۲› امام در قرآن نام و وصفی نیست ولی از أصحاب کهف و ذوالقرنین و لقمان و هارون و غیره به تفصیل سخن آمده است؟ آیا کتاب هدایت باید آنچه را که قرنها مایه‌ی اختلاف امّت می‌شود فروگزارد و درباره‌ی گذشتگان سخن بگوید؟ آخر انصاف شما کجا رفت؟ بارها دیده‌ایم که علمای امامیه -هداهم الله تعالى إلى الحق-به حدیث غدیر استشهاد می‌کنند که علی÷از سوی رسول اللهصبه خلافت انتخاب شده در حالیکه رسول اللهصبمناسبت اختلافی که عده‌ای با علی÷پیدا کرده بودند در میان راه نه در مکه و مدینه، از ولایت یعنی از محبّت او سخن گفت نه از خلافت او! بدلیل اینکه فرمود:

(مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلاَهُ). یعنی: «هر که من مولای اویم، این علی نیز مولای اوست».

سپس قرینه آورده:

(اَللهم وَالٍ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ) یعنی: «بارخدایا، دوست بدار کسی را که علی را دوست می‌دارد و دشمن بدار کسی را که علی را دشمن می‌دارد».

دوستی و یاری چه ربطی به خلافت دارد؟ مولی بمعنای کسی است که باید او را دوست بداریم نه خلیفه و وصی.

اساساً از کجا ثابت شده که مَفعَل بمعنای أفعَل آمده تا معلوم شود (مولی) به معنای (اولی) است؟ مگر در قرآن نداریم:

﴿فَإِن لَّمۡ تَعۡلَمُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَمَوَٰلِيكُمۡ. [الأحزاب: ۵]

یعنی: «اگر پدران ایشان را نشناختید آنها را برادران دینی و موالی خویش بدانید».

مگر در سوره‌ی تحریم نیامده:

﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ[التحریم، ۴].

یعنی: «خدا مولای پیامبر است و نیز جبرئیل و مؤمنان شایسته».

آیا (مولی) به معنی سرپرست آمده و مؤمنان سرپرست پیامبراند؟

شگفتا چرا صحابه‌ی رسول اللهصکه مخاطب این کلمات بودند چنین مفهومی را که امامیه ادّعا دارند از خطبه‌ی غدیر نفهمیدند، ابن عساکر از نواده‌ی علی÷یعنی حسن مثنی نقل کرده که:

(قیل: ألم یقل رسول الله صلى الله علیه وسلم: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»؟ فقال: بلى، والله لم یعن رسول الله صلى الله علیه وسلم بذلك الإمارة والسلطان، ولو أراد ذلک لأفصح لهم به، فإن رسول الله صلى الله علیه وسلم کان أنصح للمسلمین، ولو کان الأمر کما قیل، لقال رسول الله صلى الله علیه وسلم: یا أیها الناس! هذا ولی أمرکم والقائم علیکم من بعدی فاسمعوا له وأطیعوا، والله لئن کان الله ورسوله اختار علیّا لهذا الأمر وجعله القائم للمسلمین من بعده، ثم ترك علیّ أمر الله ورسوله لکان علیّ أول من ترك أمر الله وأمر رسوله)[۱۱]. یعنی: «از حسن مثنی فرزند حسن بن علی÷پرسیدند: آیا رسول اللهصنگفت: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»؟ پاسخ داد، آری، امّا سوگند بخدا قصد پیامبر از این سخن امارت و سلطنت نبود اگر مقصودش این بود با کمال وضوح آنرا ادا می‌کرد، زیرا که رسول اللهصخیرخواه‌ترین افراد نسبت به مسلمانان بود و اگر مرادش خلافت بود، می‌فرمود: ای مردم، این علی فرماندار شما و قائم بر امور شما بعد از من است. پس سخن او را بشنوید و از وی اطاعت کنید. بخدا قسم اگر خدا و رسول‌اللهصعلی را برای حکومت انتخاب کرده بودند و او را زمامدار مسلمین می‌نمودند، و سپس علی÷فرمان خداأو رسولصرا ترک کرده (با خلفا بیعت می‌نمود) در آن صورت نخستین گناهکار و نافرمان از امر خدای متعال و رسول الله صاو بود».

ملاحظه کنید نواده‌ی خود علی÷چگونه قضاوت می‌کند، و آنوقت گروهی از علی÷و فرزندانش جلو می‌افتند، و نامه‌های او را که خودشان نقل کرده‌اند به تأویل می‌برند و سخنانش را تحریف می‌کنند و به آثار فرزندانش توجّه نمی‌کنند؟ تا آراء خود را به کرسی بنشانند و نسبت ضلالت به اکثریت مسلمین از صدر اسلام تاکنون بدهند. آیا از پاسخگویی در قیامت نمی‌ترسند؟!!

گاهی استدلال می‌کنند که در صحیح بخاری آمده است که پیامبرصفرمود:

(اِیْتُونِیْ بِدَوَاةٍ وَقِرْطَاسٍ أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی) یعنی: «دوات و کاغذ برای من بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که هرگز پس از من گمراه نشوید».

آنگاه گویند: چون عمر بن الخطاب گفت: (حَسْبُنَا کِتَابُ اللهِ) یعنی: «کتاب خدا برای ما کافی است». و پیامبرصاز نوشتن صرف نظر کرد. در حالیکه بنظر امامیه رسول اللهصقصد داشت درباره‌ی خلافت علی÷چیزی بنویسد.

پاسخ اینکه: اولاً: رسول خدا صامّی بود و خط نمی‌نوشت ولی در این روایت آمده: (أَکْتُبْ لَکُمْ) یعنی تا برای شما بنویسم، و اگر مقصود آن بود که بگویم دیگران برای شما بنویسند، می‌فرمود: (أملی علیکم) یعنی: برای شما املا کنم.

ثانیاً: بر طبق این روایت پیامبرص- معاذ الله- پایه‌ی گمراهی را تا ابد در میان امتش نهاد زیرا فرمود: بنویسم و هرگز ننوشت! یا اینکه قرآن مجید فرمود:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا[المائدة: ۳] یعنی: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم».

ثالثاً: اگر این امر به دستور خدا بود، چگونه می‌شود گفت که پیامبرصدستور خداأرا به خاطر مخالفت عمر ترک کرد؟!

رابعاً: بنابر آنکه حدیث کاملاً صحیح و بدون اشکال باشد بهر صورت رسول اللهصچیزی ننوشت و جانشین تعیین نکرد، پس فرقه‌ی امامیه چرا بر سر کاری که انجام نشده با امّت اسلامیه به مخالفت برخاسته و به سایرین نسبت گمراهی و ضلالت می‌دهند؟!

خامساً: از کجا می‌دانند که پیامبر اکرمصدر صورتی که نامه‌ای می‌نوشت، ۱۲ امام از خاندانش را برای امامت تعیین می‌فرمود، مگر ایشان علم غیب دارند و از ما فی الضمیر رسول اللهصآگاهند؟!

سادساً: اگر آقایان به صحیح بخاری اعتماد دارند پس چرا این حدیث را که پیامبرصبا ابوبکر و عمر و عثمان به بالای کوه احد رفتند و رسول اللهصاشاره به کوه فرمودند:

(فَلَیْسَ عَلَیْکَ إِلَّا نَبِیٌّ، وَصِدِّیقٌ، وَشَهِیدَانِ). یعنی: «بر بالای تو جز پیامبر و صدیق (راست‌کردار و راست‌گفتار) و دو شهید (کسانی که در راه خدابقتل می‌رسند) کسی دیگر نیست»[۱۲]، نمی پذیرند؟!!

می‌گویید: درباره‌ی علی÷روایات بسیاری داریم که باید از آنها تبعیّت کنیم. گوئیم: درباره‌ی ابوبکر و عمر نیز روایات بسیار آمده مبنی بر اینکه باید آن دو را تبعیّت کرد، و این روایات قابل جمعند و منافاتی با هم ندارند مثل آنچه از رسول اللهصمروی است که فرمودند:

(اقْتَدُوا بِاللَّذَیْنِ مِنْ بَعْدِی: أَبِی بَکْرٍ، وَعُمَرَ) یعنی: «پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید». یا فرمودند:

(إِنِّی لاَ أَدْرِی مَا بَقَائِی فِیکُمْ، فَاقْتَدُوا بِاللَّذَیْنِ مِنْ بَعْدِی. وَأَشَارَ إِلَى أَبِی بَکْرٍ وَعُمَرَ) یعنی: «من نمی‌دانم که چند روز میان شما می‌مانم پس از من به این دو تن اقتدا کنید، و به ابوبکر و عمر اشاره فرمودند».

این حدیث را ترمذی در صحیح خود آورده و دیگران نیز به اسناد گوناگون نقل کرده‌اند.

البته ما فضائل علی÷و اهل بیت را انکار نمی‌کنیم و حتی برتری علی÷بر دیگر خلفا را رد نمی‌نمائیم[۱۳]. اما موضوع انتخاب آن حضرت از سوی خداأبرای خلافت امری دیگر است که با آثار موثق خود علی÷از طریق شیعه‌ی امامیه نمی‌سازد، تا چه رسد به آثاری که اهل سنت روایت کرده‌اند.

به عنوان نمونه (علاوه بر آنچه گفته شد) مسعودی که علمای امامیه او را از خود می‌دانند در جزء دوم از کتاب مروج الذهب در صفحه‌ی ۴۱۲ می‌نویسد:

(دَخَلَ النَّاسُ عَلَى عَلِیٍّ÷ یَسْأَلُونَهُ، فَقَالُوا: یَا أَمِیْرَ المُؤْمِنِیْنَ! أَرَأَیْتَ إِنْ فَقَدْنَاکَ وَلاَ نَفْقِدُکَ أَنُبَایِعُ الْـحَسَنَ؟ قَالَ: لاَ آمُرُکُمْ وَلاَ أَنْهَاکُمْ وَأَنْتُمْ أَبْصَرُ). یعنی: «مردم در زمان خلافت علی÷و پس از ضربت خوردن آن حضرت، بر علی÷وارد شدند و پرسیدند: ای امیر مؤمنان، به ما خبر ده که اگر ترا از دست دادیم، و خدا کند که از دستت ندهیم، آیا با حسن فرزندت بیعت کنیم؟ علی÷فرمود: من نه به شما امر می‌کنم که بیعت کنید و نه شما را از اینکار نهی می‌نمایم. شما به کار خود بیناترید».

باز در صفحه‌ی ۴۱۴ می‌نویسد، مردم به علی÷گفتند:

(أَلاَ تَعْهَدْ یَا أَمِیْرَ المُؤْمِنِیْنَ؟ قَالَ: لاَ، وَلَکِنِّیْ أَتْرُکُهُمْ کَمَا تَرَکَهُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ). یعنی: «ای امیر مؤمنان، آیا عهد خلافت را به کسی واگزار نمی‌کنی؟ فرمود: نه، لیکن ایشان را ترک می‌کنم هم چنانکه رسول اللهصآنها را ترک کرد و کسی را بخلافت نگماشت».

این آثاری است که شیعه‌ی امامیه در کتب تاریخ و حدیث خود از علی÷آورده‌اند. و نظایر همین آثار را اهل سنت و شیعه‌ی زیدیه نیز از آن حضرت نقل کرده‌اند. مانند آنچه احمد بن حنبل در مسند جلد ۱ صفحه‌ی ۱۳۰ شماره ۱۰۷۸ آورده است که مضمون ما را بازگو می‌کند، و همین آثار که خود امامیه ناقل آنند حجّت ما بر ایشان نزد پروردگار است.

مانند آنچه در مستدرک، وسائل الشیعة و بحارالأنوار مجلسی آورده‌اند که علی÷فرمود:

(والواجب فی حکم الله وحکم الإسلام على المسلمین بعد ما یموت إمامهم ویقتل، ضالاًّ کان أو مهتدیاً، مظلوماً کان أو ظالماً، حلال الدم أو حرام الدم أن لا یعملوا عملاً ولا یحدثوا حدثاً ولا یقدموا یداً أو رجلاً ولا یبدوا بشیء قبل أن یختاروا لأنفسهم (فی بحارالأنوار- لجمیع أمرهم) إماماً عفیفاً عالماً عارفاً بالقضاء والسنة)[۱۴]. یعنی: «در حکم خدا و اسلام واجب است بر مسلمین پس از اینکه امامشان مُرد یا کشته شد، خواه گمراه باشد یا راه یافته، مظلوم باشد یا ظالم، خونش حلال باشد یا حرام، در هر صورت واجب است که مسلمین هیچ عملی انجام ندهند و کاری نکنند و دست بجلو نبرند و پای فرا پیش ننهند و عملی را شروع نکنند مگر آنکه پیش از هر کاری برای خودشان امامی انتخاب نمایند که عفیف و دانشمند و آگاه از قضا و سنت باشد».

در اینجا هم چنانکه ملاحظه می‌شود علی÷امامت را امری اختیاری و انتخابی می‌شمارد نه انتصابی و تعیین شده از جانب خداأ.

از اینها گذشته چطور بقول امامیه ۷۷۰۰۰ تن در غدیر خم فهمیدند که علی÷از سوی خداوندأبخلافت پیامبرصانتخاب شده ولی همه سکوت کردند و خلافت ابوبکر را پذیرفتند؟! آن هم پس از گذشت کمتر از دو ماه؟!

آیا مهاجرین اولیّه که خدا در سوره‌ی توبه (آیه‌ی ۱۰۰) وعده‌ی بهشت به ‌آنها داده همه کافر شدند؟! گیرم که مهاجرین- معاذ الله- مرتد گشتند، و امر خداو نصب رسول خدا صرا نادیده گرفتند، آیا انصار که سودی از آن میان نبردند و خلیفه از آنان انتخاب نشد، چرا سکوت کردند و چرا به حکم خداأو رسول اللهصنرفتند و با علی÷بیعت ننمودند؟ مگر ایشان نبودند که پیامبرصرا پس از اینکه قومش قصد جان او را نمودند، یاریش دادند؟ مگر اینها آن همه جانفشانی در راه اسلام نکردند؟ مگر خداأدرباره‌ی ایشان در قرآن نفرمود:

﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤[الأنفال: ۷۴]

یعنی: «کسانی که به مهاجرین مأوی و مسکن دادند و ایشان را یاری کردند حقاً مؤمن هستند و برای ایشان آمرزش و روزی پسندیده‌ای (در آخرت) مقرر شده».

آیا این مؤمنان حقیقی همگی بدون دلیل و بدون نفع دنیا و آخرت فرمان خدایو رسول الله صرا مبنی بر خلافت علی÷کنار گذاشتند؟! آیا می‌توان همه‌ی این دلایل واضح را نادیده انگاشت؟!!

(لقد وضح المقال إن استفادوا ولکن أین من ترک العنادا؟!!)یعنی: براستی گفتار روشن است اگر گوش دهند و استفاده کنند لیکن کجاست آنکه لجاجت و دشمنی و تعصب بیجا را ترک کند.

۲- ادّعای دوم شیعه‌ی امامیه آنست که اهل بیت پیامبرصاز هر گونه سهو و خطا و فراموشی معصوم‌اند و به هیچ وجه اشتباه در آرای ایشان راه ندارد، و لذا مسلمین باید در امور فقهی و تفسیری از ایشان تبعیّت کنند و جز به آثار آنها که در کتب حدیث امامیه آمده به چیز دیگری متمسّک نشوند!.

این ادعا نیز از چند جهت خطا است:

اول: آنکه پیامبرصکه به تصدیق امامیه و دیگران از همه‌ی افراد خاندانش مقام بالاتر داشت، از اشتباه و خطا مصون نبودند، چنانکه به نقل قرآن این موضوع ثابت می‌شود. خدای تعالی خطاب به پیامبرصمی‌فرماید:

﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ[التوبة: ۴۳] «چرا به ایشان اجازه دادی»؟!

باز می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكََ[التحریم: ۲]

یعنی: «ای پیامبر، چرا چیزی را که خدا برای تو حلال کرده است بر خود حرام می‌کنی و از این راه خشنودی همسرانت را می‌جویی؟»

این قبیل آیات در قرآن مجید نشان می‌دهند که پیامبرصگاهی دچار اشتباه هم می‌شده است و به کسانی اجازه می‌داده که از جنگ تخلّف کنند یا به خاطر رضای همسرانش خود را به سختی می‌افکنده است و از امر حلالی خود را محروم می‌ساخته است.

ولی فرق پیامبرصبا دیگران در این بود که خدای سبحان او را از اشتباهش آگاه می‌فرمود و به اصلاح دستور می‌داد، امّا این نوع ارتباط میان خداأو غیر پیامبرصنبود. لذا آنها اشتباه می‌کردند امّا چون مقام نبوت نداشتند خداأآنها را بوسیله‌ی وحی مطلع نمی‌کرد و خاندان پیامبرصهم شامل همین حکم می‌شدند و اشتباهاتی در تاریخ از آنها نقل شده که خواهد آمد.

دوّم: آنکه آیاتی صریح در قرآنِ کَریم آمده که نسبت نسیان و فراموشی به رسول‌اللهصمی‌دهد. از قبیل: ﴿وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتََ[الکهف، ۲۴] یعنی: «خدایت را یاد کن چون دچار فراموشی شدی».

که در سوره‌ی کهف آمده و به اتفاق مفسّران رسول الله صبه مشرکان مکّه که درباره‌ی أصحاب کهف سؤال کرده بودند، وعده داد، فردا پاسخ شما را از پیک وحی می‌گیرم ولی گفتن «إن شاء الله» را از یاد برد، و وحی الهی برای تربیت رسول خداصمدتی نیامده و پس از تأخیر چنین نازل شد که:

﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْيۡءٍ إِنِّي فَاعِلٞ ذَٰلِكَ غَدًا ٢٣ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ.

[الکهف، ۲۳-۲۴]

یعنی: «در هیچ موردی مگو که من آنرا فردا انجام می‌دهم مگر آنکه بگویی: اگر خدا بخواهد و خدای خود را بیاد آور چون فراموش کردی».

در این صورت اهل بیت پیامبرصچگونه از همه نوع فراموشی یا اشتباه مصون بودند؟

مگر خدای تعالی به پیامبرش نفرمود:

﴿وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَلَا تَقۡعُدۡ بَعۡدَ ٱلذِّكۡرَىٰ مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٦٨[الأنعام، ۶۸]

یعنی: «اگر شیطان یاد مرا [از دل] تو فراموش کرد بعد از یاد آوری مجدد من، دیگر با ظالمان منشین».

سوم: آنکه آثار تاریخی نشان می‌دهد که برای اهل بیت اشتباهاتی پیش می‌آمده است چه در موضوعات و چه در احکام.

به عنوان نمونه، در نهج‌البلاغه نامه‌ای از علی÷آمده که به فرماندار خود در شیراز منذر بن جارود عبدی، نوشته است، علی÷در این نامه می‌نویسد:

(أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِیْکَ غَرَّنی مِنْکَ وَظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ وَتَسْلُکُ سَبِیْلَهُ)[۱۵]. یعنی: «شایستگی پدرت مرا درباره‌ی تو فریب داد و گمان کردم که دنبال هدایت او می‌روی و از طریقی که پدرت رفت رهسپار می‌شوی».

منذر بن جارود کسی بود که علی÷درباره‌ی وی اشتباه کرد او را به حکومت شیراز فرستاد که او هم ۴۰۰۰ درهم از بیت المال را تصرف کرده به نزد معاویه گریخت (چنانکه شارحین نهج البلاغه نوشته‌اند).

می‌بینید که اشتباهی رخ داده، ولی خداوندأفرشته‌ای نازل نفرمود و به علی÷وحی نکرد و او را از خیانت منذر بن جارود خبر نداد بلکه پس از گریختن وی، علی÷از حال او و به تاراج رفتن اموال مردم آگاه شد.

شاهد دیگر آنست که در تهذیب الأحکام شیخ طوسی که از کتب اربعه‌ی شیعه است، در جزء سوم صفحه‌ی ۴۰ (چاپ نجف) می‌نویسد:

(صَلَّى عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَلَى النَّاسِ عَلَى غَیْرِ طُهْرٍ، وَکَانَتْ الظُّهْرُ ثُمَّ دَخَلَ، فَخَرَجَ مُنَادِیْه: أَنَّ أَمِیْرَ المُؤْمِنِیْنَ صَلَّى عَلَى غَیْرِ طُهْرٍ، فَأَعِیْدُوْا، فَلْیُبَلِّغُ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ). یعنی: «علی÷نماز ظهر را بدون وضو خواند پس داخل منزل شد، آنگاه منادی آن حضرت بیرون آمد و إعلام کرد که امیر مؤمنان بدون وضو نماز خوانده، و نمازتان را اعاده کنید و حاضر به غائب ابلاغ کند».

بنابراین، فراموشی و سهو حتی در أعمال دینی اهل بیت راه داشته است.

محمد بن ادریس حلی از أعلام شیعه‌ی امامیه در صفحه‌ی ۴۸۴ از کتاب السرائر از فضل روایت کرده است که:

(ذَکَرْتُ لِأَبِیْ عَبْدِ اللهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ السَّهْوَ، فقال: وَهَلْ یَفْلِتُ مِنْ ذَلِکَ أَحَدٌ؟ رُبَّمَا أَقْعَدْتُّ الْـخَادِمَ خَلْفِیْ حَتَّى یَحْفَظَ عَلَیَّ صَلَوَاتِیْ). یعنی: «نزد ابو عبدالله (جعفرصادق) ÷از سهو سخن گفتم، فرمود: مگر ممکن است کسی از سهو در امان بماند؟ بسا می‌شود که من خدمتکار خود را پشت سرم می‌نشانم تا حساب نماز مرا نگاه دارد». در کتب علماء و تواریخ شیعه‌ی امامیه مضبوط است، امام حسن÷با پدر بزرگوارش در مسائل سیاسی و دینی اختلاف داشت، اگر بگوئیم حق با امام حسن÷بود، در آن صورت پدرش یعنی امام علی÷اشتباه می‌کرده و اگر گفتیم حق با پدر بوده، پسر خطا کرده است. اینک به نقل روایت توجه کنید:

دینوری (متوفی۲۸۲ ه‍) در کتاب أخبار الطوال بمناسبت حرکت علی÷برای جنگ جمل در صفحه‌ی ۱۲۵ از کتاب خود می‌نویسد:

(فدنا منه الحسن فقال: یا أبت أشرت علیک حین قُتل عثمان وراح الناس إلیك وغدوا وسألوک أن تقوم بهذا الأمر ألا تقبله حتى تأتیک طاعة جمیع الناس فی الآفاق، وأشرت علیك حین بلغک خروج الزبیر وطلحة بعائشة إلى البصرة أن ترجع إلى المدینة فتقیم فی بیتك، وأشرت علیک حین حوصر عثمان أن تخرج من المدینة، فإن قُتِل، قُتِل وأنت غائب؛ فلم تقبل رأیی فی شیء من ذلك). یعنی: «امام حسن÷به علی÷نزدیک شد و گفت: ای پدر، هنگامی که عثمان کشته شد و مردم صبحگاه بسوی تو آمدند و از تو در خواست کردند که خلافت را بر عهده بگیری من به تو مشوره دادم که قبول نکنی تا همه‌ی مردم در تمام آفاق از تو اطاعت کنند، و نیز هنگامی که خبر خروج طلحه و زبیر با عائشه به سوی بصره به تو رسید، به تو مشوره دادم که به مدینه باز گردی و در خانه‌ات بنشینی، و همچنین هنگامی که عثمان محاصره شد، به تو مشوره دادم که از مدینه خارج شوی، پس اگر او کشته شد در حالی کشته شده که تو در مدینه نبودی؛ و تو در هیچیک از این امور رأی مرا قبول نکردی».

آیا می‌توان گفت امام حسن÷از هر خطایی معصوم بوده و با وجود این علی÷رأی او را نمی‌پذیرفته است؟ البته خیر!

لذا علی÷به او چنین پاسخ می‌دهد:

(فقال علی÷: أما انتظاری طاعة جمیع الناس من جمیع الآفاق، فإن البیعة لا تکون إلا لمن حضر الحرمین من المهاجرین والأنصار، فإذا رضوا وسلموا وجب على جمیع الناس الرضا والتسلیم. وأما رجوعی إلی بیتی والجلوس فیه، فإن رجوعی لو رجعت کان غدراً بالأمة ولم آمن، إن تقع الفرقة وتتصدّع عصا هذه الأمة وأما خروجی حین حوصر عثمان فکیف أمننی ذلك؟ وقد کان الناس أحاطوا بعثمان، فاکفف یا بنی عما أنا أعلم به منک). یعنی: «علی÷پاسخ داد: اما درباره‌ی انتظار من که همه‌ی مردم در تمام آفاق اطاعتم کنند، بیعت تنها حق کسانی است از مهاجرین و انصار که در حرمین (مکه و مدینه) حضور دارند و چون آنان راضی و تسلیم شدند واجب است که همه‌ی مردم راضی و تسلیم گردند. و امّا بازگشت من به خانه و نشستنم در خانه، اینکار را اگر انجام می‌دادم، نیرنگ و خیانتی درباره‌ی این امت انجام داده بودم و آسوده خاطر نبودم از اینکه تفرقه بیفتد و این امّت وحدتشان به پراکندگی تبدیل شود. و اما خروج من از مدینه هنگامی که عثمان محاصره شده بود چگونه برای من امکان داشت در حالیکه من نیز محاصره بودم (مانند عثمان مورد احاطه‌ی مردم قرار گرفته بودم). پس ای پسر جانم! خود را از سخن گفتن درباره‌ی امری که من به آن از تو داناترم بازدار (و اعتراض مکن)».

نظیر همین اعتراض و سؤال و جواب در مصادر شیعه‌ی امامیه نیز به تصریح آمده، چنانکه در کتاب مجالس شیخ مفید و بحار الأنوار مجلسی (جلد۸ صفحه‌ی۳۵۳) می‌خوانیم که: امام حسن÷به امیر مؤمنان÷گفت:

(اُخْرجْ من المدینةِ واعتزل، فإن الناسَ لابد لهم منک وإنهم لیأتونک ولو کنت بصنعاء أخاف أن یُقتل هذا الرجل وأنت حاضرة). یعنی: «ای پدر، از مدینه بیرون برو و از مردم کناره‌گیری کن، پس مردم ناگزیر از تو هستند و به سراغ تو خواهند آمد، هر چند تو در صنعا )مرکز یمن) باشی و من می‌ترسم که این مرد (عثمان) کشته شود، در حالیکه تو در مقتل او (مدینه) حاضر باشی».

علی÷در جواب فرمود:

(یا بنی، أخرج من دار هجرتی؟ وما أظن أحداً یجتر علیّ هذا القول؟!) یعنی: «ای پسر جان! آیا من از سرای هجرت خود بیرون روم؟ گمان نمی‌کنم کسی جرأت کند چنین تهمتی بمن بزند، که موجب کشتن عثمان شده‌ام».

و دیدیم ظن علی÷در این باره اصابت به واقع نکرد و متأسفانه این تهمت ناروا را به او زدند.

باز شبیه همین اثر را در امالی شیخ طوسی از اساطین امامیه در صفحه‌ی ۵۱ می‌خوانیم و همه دلالت دارند بر اینکه خطا و اشتباه در اهل بیت پیغمبرصراه می‌یافته است.

یکی دیگر از ادلّه‌ای که بر این معنا گواه است آثار متناقضی است که در کتب فقهی شیعه‌ی امامیه از ائمّه نقل شده است بطوریکه نتوانسته‌اند یکی از آنها را حمل بر تقیه بکنند. زیرا چیزی نبوده که مایه‌ی بیم و هراس و تقیه از مخالفان باشد، مانند دو خبر متناقض که یکی از امام جعفر صادق÷و دیگری از فرزندش امام موسی÷نقل شده است بشرح زیر:

در کتاب الطهاره از وسائل الشیعه از شیخ حرّ عاملی (صفحه‌ی ۲۱۰ چاپ سنگی) آمده است: محمد بن یعقوب کلبی از علی بن ابراهیم از پدرش از ابی عمیر از حفص بن البختری از جمیل بن دراج از ابی‌عبدالله (الصادق)÷در زیارت قبور روایت کرده‌اند که گفت:

(إنهم یأنسون بکم، فإذا غبتم عنهم استوحشوا).

روایت دیگر: محمد بن علی بن حسین (ابن بابویه) به اسناد از صفوان ابن یحیی که گفت:

(قلت لأبى الحسن موسی بن الجعفر: بلغنی إن المؤمنَ إذا أتاه الزائر أنس به، فإذا انصرف عنه استوحش. فقال: لا یستوحش).

مفاد روایت اول اینکه امام صادق÷گفتند: که وقتی شما به زیارت قبور می‌روید (مراد دیدار قبور مؤمنان است چرا که از زیارت قبور کفار و دعا برای آنها نهی شده) آنها به شما انس می‌گیرند و وقتی از آنها غایب شدید به وحشت می‌افتند!!

و مفاد روایت دوم آنست که: امام موسی بن جعفر گفتند: چون از زیارت قبور مؤمنین برگشتید آنها به وحشت نمی‌افتند!

این قبیل روایات مجموعاً می‌رساند که ائمه آرای گوناگون و متضادی داشتند پس خواه ناخواه همه‌ی آرای آنها نمی‌تواند صحیح باشد.

داستان اختلاف امام حسین÷با امام حسن÷بر سر ماجرای صلح با معاویه در میان شیعه و سنی معروف است، ودر کتب فریقین آمده[۱۶]است و بر اشتباهی از آن دو بزرگوار دلالت دارد.

در اینجا شیعه‌ی امامیه استدلال می‌کنند به آیه‌ی شریفه‌ی تطهیر که:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣.

[الأحزاب: ۳۳]

و ادّعا دارند که بدلیل این آیه، اهل بیت رسول اللهصاز هر نوع خطا و اشتباهی مصون بوده‌اند. جواب آنست که اولا: خود رسول اللهصبنص قرآنِ کَریم گاهی اشتباه می‌کردند چگونه اهل بیتش از او جلو افتاده‌اند؟

ثانیاً: آیه‌ی مزبور از رفع پلیدی درباره‌ی اهل بیت سخن می‌گوید و خطا و اشتباه پلیدی نیست، پلیدی از گناه و معصیت پدید می‌آید.

ثالثاً: آیه‌ی مزبور از اراده‌ی تشریعی خداأدر رفع پلیدی اهل بیت سخن می‌گوید نه از اراده‌ی تکوینی حق که جبر لازم آید. و این نوع اراده برای طهارت درباره‌ی عموم مؤمنان نیز آمده است و اختصاص به اهل بیتِ پیامبرصندارد. چنانکه می‌فرماید: ﴿وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ. [المائدة: ۶] یعنی: «اما خدا اراده دارد شما را پاک کند».

و این دلیل نیست که همه‌ی مؤمنان از گناه و سهو و نسیان و خطا به دور مانده اند یا به دور خواهند ماند[۱۷].

خلاصه آنکه اهل بیت هم مانند دیگر مردم از سهو و خطا دور نبوده‌اند. و تمام سخنانشان مانند سخن رسول الله صکه در حفظ و عنایت خدا بوده است، حجت نیست. به دلیل این آیه:

﴿فَإِنَّكَ بِأَعۡيُنِنَا[الطور: ۴۸]

یعنی: «تو ای رسول، منظور نظر مائی».

انبیاء بودند که چون سهو و غفلت می‌کردند خدا به یادشان می‌آورد و حجّت خدا بوسیله‌ی أنبیاءبر مردم تمام شده است، بدلیل آیه‌ی شریفه‌ی:

﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِ. [النساء: ۱۶۵]

یعنی: «که پس از فرستادن رسولان مردم را بر خدا حجتی نباشد».

۳- در مورد فقه امامیه ادّعای ایشان آن است که چون رسول اللهصفرمودند:

(وَإِنِّی تَارِکٌ فِیْکُمْ الثَّقَلَیْن: کِتَابَ اللهِ وَعِتْرَتِیْ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَدًا).

بنابراین، فقه اسلامی را تنها از طریق اهل بیت باید گرفت.

جواب این است که بفرض قبول حدیث، چون در بعضی از روایات: (کِتَابَ اللهِ وَسُنَّتِیْ) آمده، این حدیث به هیچ‌وجه افاده نمی‌کند که فقهِ اسلامی را فقها باید از طریق اهل بیت تنها بگیرند، بخصوص که می‌دانیم اینکه قرآنِ کَریم فرموده است:

﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ ١٢٢. [التوبة: ۱۲۲]

یعنی: «چرا از هر فرقه‌ای دسته‌ای کوچ نمی‌کنند (رنج سفر را برای تحصیل فقه و علوم دینی تحمل نمی‌کنند) تا در دین خدا تفقه کنند و سپس برگردند و قوم خود را انذار نمایند، تا (خویشتن را از عقاب و عذاب خدا برحذر دارند و از بطالت و ضلالت) خودداری کنند».

این آیه به صراحت می‌رساند که فقه اسلامی تنها بوسیله‌ی اهل بیت منتقل به مردم نمی‌شده بلکه از هر طائفه‌ای عده‌ای می‌آمدند و تفقه می‌کردند نزد رسول اللهصو سپس به میان قوم خود بازگشته تعلیم می‌دادند و آنها را از مخالفت با احکام خداأبرحذر می‌داشتند.

به علاوه در تاریخ آمده است که رسول الله صبه طور تکرار اصحابشان را برای تعلیم اقوام بسوی آنها می‌فرستاد مانند (معاذ بن جبل و حادثه‌ی بئر معونه و رجیع در تاریخ اسلام معروف و مشهور است که رسول اللهصعدّه‌ای را برای تعلیم قرآنِ کَریم و احکام فرستاد و اعراب آنها را کشتند).

خلاصه آنکه دین خداأتنها بوسیله‌ی اهل بیت تبلیغ نمی‌شد تا مردم موظف باشند فقه را تنها از ایشان اخذ کنند و بلکه صحابه نیز مبلغ دین بودند و رسول اللهصپس از خطبه‌هایش گاهی می‌فرمود:

(فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الغَائِبَ). یعنی: «حاضر به غائب برساند».

و می‌فرمود:

(نَضَّرَ اللهُ عَبْدًا سَمِعَ مَقَالَتِی، فَوَعَاهَا، ثُمَّ أَدَّاهَا إلِى مَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا، فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَیْسَ بِفَقِیهٍ، وَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ). یعنی: «خداوند، آن بنده‌ای را شاد و خرّم گرداند که سخن مرا شنید و آنرا فهمید و حفظ کرد و به کسی که نشنیده رسانید، که چه بسا کسی که خود فقیه نیست. ولی، سخن را به فقیه‌تر از خود می‌رساند».

بنابراین، موظف هستیم برای شناخت فقه اسلامی به آثار صحابه که در کتب صحاح اهل سنت آمده است نیز مراجعه کنیم و آنها را فقیه بنامیم، چنانکه أحادیث اهل بیت را که در کتب زیدیّه و امامیه آمده لازم است ببینیم و آنها را نقد کنیم و فقه اسلام را بطور جامع الأطراف بررسی نمائیم.

فقه زیدیّه و اهل سنت می‌تواند فقه امامیه را از یک مشکل اساسی بیرون بیاورد، و آن مشکل این است که در فقه امامیه معمولاً فقهای معاصر خبر واحد را حجّت می‌دانند، و حتی قرآنِ کَریم را با آن تخصیص می‌کنند و حجیّت خبر واحد بقول خودشان در حال انسداد باب علم است، یعنی چون راهی ندارند که علم به احکام پیدا کنند ناچار به ظنّ روی می‌آورند. زیرا که خبر واحد ظنّی است! بدلیل آنکه:

اولاً: ما نمی‌توانیم یقین کنیم راوی دروغ نگفته و به غرض اطمینان کامل به راستگویی او، یقین نداریم سهو و نسیان و خطا نکرده باشد، بخصوص که احادیث را ائمه اجازه داده بودند که نقل به معنا شود و در طول هزار و چند صد سال انتقال یک حدیث از چند نفر به یکدیگر به احتمال قوی تغییراتی در مفاد آن ایجاد شده است اما اگر ما به فقه زیدیّه و اهل سنت رجوع کردیم و یک روایت از طرق گوناگون و به اسناد متفاوت دیدیم اطمینان و علم بصدور آنها پیدا می‌کنیم. پس خبر واحد وقتی حجّت می‌شود که باب علم بسته باشد. و این راه بحمدالله بسته نیست ولی فقهای امامیه نمی‌خواهند از این راه وارد شوند و به همان روایت ضعیف و ظنّی خود که اخبار واحده است اکتفا می‌کنند و به احکام عجیب و غریب می‌رسند!

بویژه که ائمه‌ی اهل بیت از ترس خلفای بنی‌امیّه و بنی‌عباس غالباً در تقیّه بودند و اظهار نظر صریح در احکام کمتر می‌کردند.

بعلاوه کتب معروفی از ایشان در فقه باقی نمانده است و کتب فقهی و روائی شیعه پس از عصر ائمه تدوین شده و از اخبار صحیح و سقیم گردآوری گشته است، بعکس مذهب زیدی که کتاب المجموع الفقهی یا المسند را از امام زید در دست دارند که املای او و نوشته‌ی ابوخالد واسطی است که شاگرد امام زید بوده است. و همچنین از فقهای اهل سنت کتبی مانند الموطأ از امام مالک، یا الأمّ اثر امام شافعی، یا المسند اثر امام احمد بن حنبل موجود است ولی از إمامان شیعه هیچ کتاب فقهی در دست نیست و روایات متضاد و مختلف آنها را در قرون بعد، دیگران جمع‌آوری کرده‌اند، مانند کتب اربعه‌ی (کافی، تهذیب، استبصار، من لایحضره الفقیه).

بنابراین، بر علمای منصف لازم است که آثار امامیه را با فقه و روایات مذاهب دیگر تطبیق کنند و از راه علمی شرکت نمایند که خدایمی‌فرماید:

﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌٌ[الإسراء: ۳۶]

یعنی: «چیزی را که بدان علم نداری پیروی مکن».

السَّلاَمُ عَلَى مَنْ اتَّبَعَ الهُدَى وَاجْتَنَبَ الهَوَى.

«سلام و درود بر کسانی باد که از راه راست اسلامی (راه حضرت محمدصو خلفای راشدین( پیروی کردند و از آرزوها و تعصّبات بیجا دوری گرفتند».

به قلم: حیدر علی قلمداران

[۲] نامه ششم نهج البلاغه. [۳] برای معلومات بیشتر در مورد این بحث به کتاب (گفتگویی آرام با دکتر محمد حسینی قزوینی) نوشته: پرفسور احمد الغامدی مراجعه کنید. این کتاب در کتابخانه قلم در دسترس می‌باشد. www.qalamlib.com. [مُصحح] [۴] خطبة ۱۹۶. [۵] الغارات، جزء اول، ص ۲۰۴. [۶] ص ۲۰۷. [۷] ص ۲۰۱. [۸] خطبة ۱۲۷. [۹] خطبة ۹۱. [۱۰] وسائل‌الشیعة چاپ سنگی، کتاب الصلاة، ص ۵۲۶. [۱۱] روایت/الحافظ ابن عساکر فی تاریخه عن نقیل بن مرزوق عن الحسن بن الحسن. [۱۲] صحیح البخاری، کتاب الفضائل، ج۵ /ص ۱۹. [۱۳] مسئله تفضیل علی رضی الله عنه بر دیگر خلفاء رضی الله عنهم یکی از مسائل اختلافی است که از دیدگاه اهل سنت علی مرتضی رضی الله عنه از نظر فضیلت در مرتبه چهارم قرار دارد. [مُصحح] [۱۴] کتاب مسلم‌ بن قیس، ص ۱۷۱، چاپ نجف و جلد ۱۱، بحارالأنوار، چاپ کمپانی، ص ۵۱۳. [۱۵] نامه شماره ۷۱. [۱۶] زندگانی امام حسین÷، اثر محمد علی خلیلی. [۱۷] برای اطلاعات بیشتر در مورد آیه ۳۳ احزاب (آیه تطهیر) به کتاب (آیه تطهیر و ارتباط آن با عصمت ائمه) نوشته: دکتر طه الدلیمی و کتاب (تأملی در آیه تطهیر) نوشته: مصلح توحیدی مراجعه بفرمایید. این کتاب در کتابخانه عقیده در دسترس عموم می‌باشد. www.qalamlib.com [مُصحح]