رحلت یا شهادت جوابیۀ بخش ۲؟
بررسی روایت احمد بن یحیی بلاذری در کتاب «انساب الاشراف»:
روایت بلاذری در «انساب الاشراف» از چند جهت قابل نقد و بررسی میباشد.
اولاً: انقطاع متعدد در اسناد روایت،
روایتی را که بلاذری نقل میکند در آغاز آن میگوید: «الـمدائني عن مسلمة بن محارب، عن سليمان التيمي عن ابن عون: انابابكر ارسل إلى عليٍ...».
راوی اول ابوالحسن: علی بن محمد بن عبدالله مدائنی قریشی است که از جانب محدثین مورد جرح و تعدیل قرار گرفته است از آن جمله حافظ ابو احمد، عبدالله بن عدی جرجانی (متوفای ۳۶۵ ﻫ.ق) میگوید:
«علي بن محمد بن عبدالله بن أبيسيف الـمدائني، مولي عبدالرحمن بن سمرة وليس بالقوي في الحديث وهو صاحب الاخبار، قل ما له من الروايات الـمسندة». [عسقلانی، احمد بن حجر، لسان الـميزان، ج: ۴، ص: ۲۵۳، مؤسسة الرسالة: ۱۴۱۴ﻫ ۱۹۸۷م] .
«علی بن محمد بن عبدالله بن ابی سیف مدائنی، بردهی عبدالرحمن بن سمره است وی در روایت حدیث توانا نیست بیشتر به روایت اخبار میپردازد و روایت مسند او اندکاند».
راوی دیگر سلیمان بن طرخان، ابوالمعتمر بصری است که نه از ابن عون روایت کرده و نه مسلمه بن محارب از او روایت کردهاست چنانکه علامه جمال الدین مزی در «تهذيب الكمال» آورده است. [مزی، جمال الدین یوسف، تهذيب الکمال: ج ۱۲، ص: ۶، شماره شرح حال: ۲۵۳، مؤسسة الرسالة ۱۴۰۷ﻫ ۱۹۸۷م] .
و راوی آخر یعنی عبدالله بن عون بن أرطبان است وی تابعی است به خاطر آنکه در سنین کودکی انس بن مالک را دیده است اما از هیچیک از صحابهی پیامبر روایت نکرد چنانکه امام شمس الدین احمد ذهبی (متوفای ۷۴۸ ﻫ.ق) میفرماید:
«ما وجدت له سماعاً من أنس بن مالك ولا من صحابي ما أنه ولد في حياة ابن عباس وطبقته». [ذهبی، احمد بن عثمان، سير اعلام النبلاء: ج ۶، ص ۳۶۴۶، مؤسسة الرسالة ۱۴۱۴ ﻫ ۱۹۸۷م] .
«من روایتی که شنیدن روایت وی را از انس بن مالک یا صحابی دیگر ثابت کند ندیدم در حالیکه او در زمان ابن عباس متولد شده است».
حال با این سندی که در چند جا انقطاع دارد و کسی که خود شاهد ماجرا نبوده است چگونه میتوان ادعای به این بزرگی را به اثبات رساند.
ثانیاً: در ادامهی روایت میآید که:
«وجاء علي، فبايع وقال كنتُ: عزمت ان لا اخرج من منزلي حتى اجمع القرآن». [بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف: ج۱، ص: ۵۷۶، دار المعارف، مصر، ۱۹۵۹ م] .
«و علی آمد و با ابوبکر بیعت کرد و گفت: من تصمیم گرفته بودم تا زمانیکه قرآن را جمعآوری نکنم از خانهام خارج نشوم».
از ادامهی روایت دو مطلب مهم مشخص میگردد:
۱- که حضرت عمر فاروقسهیچگونه اقدامی در جهت سوزاندن خانهی حضرت فاطمهبننمود و فقط به تهدید مصلحت آمیز بسنده نمود.
۲- حضرت علیسنیز بدون اینکه مورد اهانت قرار بگیرد خود شخصاً نزد حضرت ابوبکرسرفت و پس از بیان علت تأخیر، بدون اکراه با وی بیعت نمود، چنانکه روایتی را که احمد بن یحیی بلاذری در صفحه قبل از این روایت نقل کرده کاملاً در تأیید این ادعا است.
«لـما بايع الناس أبابكر، اعتزل علي والزبير فبعث إليهما عمر بن الخطاب وزيد بن ثابت، فأتيا منزل علي فقرعا الباب فنظر زبير من قترة، ثم رجع إلى عليٍ فقال: هذان رجلان من اهل الجنة وليس لنا ان نقاتلهما، قال: افتح لهما، ثم خرجا معهما حتى اتيا أبابكر فقال أبوبكر: يا علي! أنت ابن عم رسول الله وصهره فتقول اني أحق بهذا الأمر لاهاالله! أنا أحق به منك، قال: لا تثريب يا خليفة رسولاللهج اُبسط يدك أبايعك، فبسط يده فبايعه». [همان مرجع: ج۱، ص: ۵۸۵] .
«هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت نمودند، علی و زبیر منزوی شدند، (حضرت ابوبکر) عمر و زید بن ثابت را نزد آنان فرستاد: آنانبه منزل علی آمدند و در زدند، حضرت زبیر از سوراخ در نگاه کرد و سپس نزد علی برگشت و گفت: اینان دو تن از مردان بهشتیاند،و ما حق نداریم با آنان بجنگیم.
آنگاه علی گفت: در را بر آنان بگشا، سپس آنان همراه با علی و زبیر نزد ابوبکر آمدند، ابوبکر گفت: ای علی! تو پسر عمو و داماد رسول خدا هستی، و میگویی: من به امر خلافت مستحقترم، نه، بخدا قسم من در این مورد از تو مستحقترم، علی گفت: جای سرزنش نیست، ای خلیفه رسول خدا، دستت را بیاور تا با تو بیعت کنم، آنگاه ابوبکر دستش را دراز کرد و علی با او بیعت نمود».
ثالثاً: به فرض اینکه حضرت عمر فاروقسفتیلهای در دست داشته باشد و تهدید به سوزاندن خانه نماید از کجای این روایت ثابت میشود که حضرت عمر فاروقسخانهی حضرت فاطمهبرا آتش زد و وی را به شهادت رساند؟!.
رابعاً: حضرت علیسدر نهج البلاغه تصریح میکند که با مخالفان بیعت با خلیفه یا امام برخورد شدید شود، گر چه این کار به درگیری بیانجامد، آنجا که میفرماید:
«فان اجتمعوا علي رجل وسموه اماماً كان ذلك للّه رضيً، فان خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلي ما خرج منه، فان ابي قاتلوه علي اتباعه غير سبيل الـمؤمنين وولاّه الله ما تولي». [فيض الاسلام: ترجمه و شرح نهج البلاغة، ج۵، ص: ۸۴۱-۸۴۰، چاپ تهران] .
«و چون ایشان (مهاجرین و انصار) گرد آمده مردی را خلیفه و پیشوا نامیدند رضا و خشنودی خدا در این کار است، و اگر کسی به سبب عیبجویی و یا بر اثر بدعتی از فرمان ایشان سرپیچید او را به اطاعت وادار نمایند، و اگر فرمان آنها را نپذیرفت با او میجنگند به جهت آنکه غیرراه مؤمنین را پیروی نموده، و خداوند او را واگذارد بآنچه که به آن رو آورده است».
ما با آنکه معتقدیم در امر بیعت با خلیفه هیچگونه درگیری میان شیخین و حضرت علی رخ نداده، اما باز هم اگر حضرت عمر فاروقسکسی را تهدید کرده باشد مطابق با فرمان حضرت علیساو را معذور میدانیم.
نقد روایات ابن قتیبه و کتاب «الامامة والسياسة»:
در مقاله افسانه شهادت نیز آمده است که برخی با استناد از کتاب «الامامة والسياسة» که به زعم آنان نویسندهی آن ابن قتیبه دینوری که مسلک سنی داشته، سعی نمودهاند تا از این طریق شهادت حضرت فاطمه زهرابرا به اثبات برسانند، اما این استناد به دلائل متعددی قابل قبول نیست.
۱- به دلیل آن که این روایت بدون ذکر سند و مأخذ و مدرک است. و همه میدانیم که در نقل روایت تاریخی یا حدیثی، ناقل اگرسندی داشته باشد مطلب را با ذکر سند نقل میکند، در این صورت خواننده امکان مییابد که در صحت و سقم نقل، تحقیق کند و اگرسند را صحیح یافت، بپذیرد و اگر ناقل بدون ذکر سند و مأخذ نقل کند، دیگران به اینگونه نقلها که مدرک و مأخذ و سند نقل نشده، اعتماد نمیکنند. علمای حدیث چنین احادیثی را معتبر نمیشمارند، محققین اروپایی نیز به نقلهای تاریخی بدون مدرک و مأخذاعتنایی نمیکنند و آن را غیر معتبر میشمارند و به همین خاطر، عبدالله بن مبارک محدث شهیر میفرماید: «الاسناد من الدين ولولا الاسناد لقال من شاء ما شاء». [ابن صلاح، علوم الحديث: ص: ۲۵۶، دار الفکر الـمعاصر، ۱۴۰۶ﻫ ۱۹۸۶م] . «اسناد جزیی از دین است و اگر اسناد نبود هر کس آنچه را که میخواست میگفت».
روایت ابن قتیبه هم فاقد سند و مدرک است و هم در آن ضعف بیانی وجود دارد زیرا به گونهای بیان شده که نشان میدهد خود ناقل نیز در صحت آن تردید دارد یا لااقل خواننده را دچار تردید مینماید، از باب نمونه:
در آغاز روایت آمده است که حضرت ابوبکرس، عمرسرا مأموریت داد تا متخلفان از بیعت را که در خانه علیسگرد آمدهاند، به بیعت با او فرا خواند، «ان أبابكرس تفقد قوماً تخلفوا عن بيعته عند علي (كرم الله وجهه) فبعث إليهم عمر، فجاء فناداهم وهم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب وقال: والذي نفسي عمر بيده: لتخرجن أو لاحرقنها علي من فيها، فقيل له: يا أباحفص: ان فيها فاطمة؟ فقال: وان فخرجوا فبايعوا الا علياً...». [الامامة والسياسة: ص: ۱۲، مطبعة مصطفي البابي الحلبي واولاده بمصر، ۱۳۸۸ﻫ ۱۹۶۹ م] .
چنانکه از روایت مشخص میگردد عمربآنان را تهدید به سوزاندن نمود، و متخلفان از بیعت متقاعد شدند و از خانه بیرون آمدند و به غیر از علی، همهشان با ابوبکرسبیعت نمودند و حضرت عمرسهیچگونه اقدامی به سوزاندن خانه فاطمهبننمود، در ادامه روایت میآید:
«ثم قام عمر، فمشي معه جماعة، حتى اتوا باب فاطمة، فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى' صوتها: يا أبت يا رسول الله، ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب وأبن أبي قحافه، فلما سمع القوم صوتها وبكاءها انصرفوا باكين وكادت قلوبهم تنصدع، واكبادهم تنفطر وبقي عمر ومعه قوم، فأخرجوا علياً فمضوا به إلى ابي بكر». [همان مرجع: ص ۱۳] .
در این بخش از روایت آمده است که حضرت عمرسرفت و در زد و حضرت فاطمهباظهار نارضایتی نمود و گریست، چنانکه حضرت عمر و همراهان وی، حضرت علیسرا از خانه بیرون آوردند و نزد ابوبکر بردند. اما در هیچ جای روایت تصریح نشده است که حضرت عمرسخانه حضرت فاطمه زهرابرا سوزاند و یا آنکه آن بانوی بزرگوار را درمیان در چنان فشرد که سقط جنین نماید! بلکه بر خلاف آن در ادامه روایت ابن قتیبه میآید که حضرت ابوبکر و عمرسبرای معذرت خواهی به خانه فاطمه رفتند.
«فقال عمر لأبي بكرش انطلق بنا إلى فاطمة، فانا قد اغضبناها فانطلقا جميعاً، فأستأذنا علي فاطمة، فلم تأذن لهم، فأتيا علياً فكلماه، فأدخلهما عليها، فلما قعدا عندها، فولت وجهها إلى الحائط، فسلما عليها، فلم ترد عليهما السلام، فتكلم ابوبكر فقال: يا حبيبة رسول الله! والله ان قرابة رسول الله أحب إلي من قرابتي وانك لأحب إلي من عائشه ابنتي». [همان مرجع: ص: ۱۳-۱۴] .
از روایت فوق مشخص میگردد پس از آنکه حضرت فاطمهب) به حضرت ابوبکر و عمرشاجازه ورود نداد، آنان نزد علیسرفتند، بعد حضرت علیسآنان را نزد فاطمه برد، و حضرت فاطمهبسلام آنان را پاسخ نداد و حضرت ابوبکرسفرمود: خویشاوندی با خاندان پیامبرجرا از خویشاوندی با خویشاوندان خویش ترجیح میدهم، و تو ای فاطمهبنزد من از دخترم عایشهبمحبوبتری، اینجا این سؤال مطرح میگردد که اگر آنان تا چند لحظه پیش حضرت علیسرا با زور و سر نیزه وادار نمودند تا بیعت کند، و حضرت فاطمهبرا مورد ضرب و شتم قرار دادند، چگونه ممکن است حضرت علیسآنان را به خانه خویش ببرد و رضایت حضرت فاطمهبرا جلب نماید؟!.
و در پایان روایت میآید که: «فلما تمت البيعة لأبيبكر اقام ثلاثة أيام يقيل الناس ويستقيلهم، يقول: قد اقلتكم في بيعتي، هل من كاره؟ هل من مبغض؟ فيقوم عليّ في أول الناس فيقول: والله لانقيلك ولا نستقيلك أبداً قد قدمك رسول اللهج لتوحيد ديننا، من ذا الذي يؤخرك لترجيح دنيانا». [همان مرجع: ص: ۱۶] .
«پس از آنکه بیعت با ابوبکر پایان پذیرفت (حضرت ابوبکر) تا سه روز به مردم اختیار داد تا بیعتشان را پس بگیرند و از آنان نیز تقاضا نمود و فرمود: من بیعتم را به شما پس دادم آیا کسی هست که نپسندد؟ و آیا کسی هست که بغض بورزد؟
آنگاه حضرت علی نخستین کسی بود که از میان مردم برخاست و فرمود: بخدا قسم! ما هرگز بیعت تو را پس نمیدهیم و حاضر نیستیم از تو بیعت را پس بگیریم، بدون تردید رسول اکرمجتو را در امور دینی ما مقدم داشتند لذا چه کسی میتواند برتری تو رادر امور دنیوی نپذیرد».
کوتاه سخن، آنکه در هیچ جای روایت کتاب «الامامة والسياسة» تصریح نشده است که حضرت عمرساقدام به سوزاندن خانه حضرت فاطمه زهرابکرده باشد و یا آن که آن بانوی بزرگوار را مورد ضرب و شتم قرار داده باشد، بلکه برخلاف ادعای برخی، حضرت ابوبکر و عمرشاز حضرت فاطمهبمعذرت خواهی نمودند و حضرت علیسبا طیب خاطر بیعت حضرت ابوبکر را پذیرفته است.
تردید در انتساب کتاب «الامامة والسياسة»
اشکال دیگر در استناد به روایت ابن قتیبه در کتاب «الامامة والسياسة» بر میگردد، زیرا کتاب «الامامة والسياسة» تألیف ابن قتیبه دینوری نمیباشد و محققان در انتساب آن به ابن قتیبه دینوری تردید دارند گرچه نویسندگان مقالهی دردانهی کوثر و یورش به خانهی وحی کوشیدهاند تا با ارائه یکی دو دلیل که از نظر خودشان نیز مردود است به اثبات انتساب کتاب «الامامة والسياسة» به ابن قتیبه بپردازند.
در حالیکه نظریه مزبور از جانب محققان مستشرق و مسلمان مورد نقد قرار گرفته و کسی آن را معتبر نمیداند.
دلیل عمدهی محققان، آن است که هیچ یک از نویسندگانِ شرح حال عبدلله بن مسلم بن قتیبه، در فهرست تصانیف وی نام کتاب «الامامة والسياسة» را ذکر نکردهاند که از آنجمله میتوان به کتابهای ذیل اشاره کرد:
[وفيات الاعيان، وفيان الاعايان: ج۳، ص: ۴۲-۴۳، شماره شرح حال: ۳۲۸، دار صادر بیروت، تألیف شمس الدین احمد بن خلکان، متوفی ۶۸۱ ﻫ.ق] .
[بغية الوعاة في طبقات اللغويين والنحاة، بغية الوعاة في طبقات الغويي والنحاة: ج۲، ص: ۶۳-۶۴، شماره شرح حال ۱۴۴۴، الـمکتبة العصرية، تحقیق: محمد ابو الفضل ابراهیم، تألیف جلال الدین، عبدالرحمن سیوطی، متوفی ۹۱۱ ﻫ.ق] .
[الوافي بالوفيات: صفدی، الوافي بالوفيات: ج ۱۷، ص: ۶۰۷-۶۰۹، شماره شرح حال: ۵۱۶، دار النشر فراوز شتاينر بفيسبادن، ۱۴۱۱ﻫ ۱۹۹۱م، تألیف صلاح الدین بن أیبک صفدی، متوفی ۷۶۴ ﻫ.ق] .
[تاریخ بغداد: بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد: ج ۱۰، ص: ۱۷۰، شماره شرح حال: ۵۳۰۹، الـمکتبة السلفي، تألیف ابوبکر، احمد بن علی بغدادی، متوفی ۴۶۳ﻫ.ق] .
دکتر یوسف علی طویل، محقق و پژوهشگر کتاب «عيون الاخبار» در مقدمه کتاب مذکور میگوید: علما در انتساب کتاب «الامامة والسياسة»تردید دارند، و دلیلشان آن است که هیچیک از مؤرخان و نویسندگان مشهور در فهرست تصانیف ابن قتیبه کتاب «الامامة والسياسة» را ذکر نکردهاند [ابن قتیبه، عيون الأخبار، مقدمه ص: ۳۳، دار الکتب العلمية، ۱۴۰۶ﻫ ۱۹۸۵م] .
دوزی «DOZY» معتقد است که «الامامة والسياسة» نه قدیمی است و نه صحیح، زیرا حاوی اشتباهات تاریخی و روایات خیالی و غیر معقول است.
از این رو انتساب چنین تصنیف ضعیفی به ابن قتیبه ممکن نیست. خاورشناس معروف هاماکر میگوید و دوزی نیز با او موافق است که این کتاب و کتابهای تاریخی امثال آن که جنبه حماسی دارند و در ایام جنگهای صلیبی برای انگیختن حماسه در روح مسلمانان تألیف شدهاند تا آنان را متوجه قهرمانیهای اجدادشان سازند. [ر.ک عنان، محمد عبد الله، تاریخ دولت اسلامی در اندلس، ج ۱، ص: ۲۱، ترجمه: عبد الحمید آیتی، چاپ اول، زمستان ۱۳۶۶، چاپ موسسه کیهان] .
مستشرق معروف بروکلمان «Brakeman» میگوید: کتاب «الامامة والسياسة» را به ابن قتیبه نسبت دادهاند. در حالی که دی گوی «DEGEIE» میگوید: کتاب «الامامة والسياسة» در مصر یا در مغرب و در زمان ابن قتیبه تصنیف شده است و قسمتی از آن کتاب از تاریخ ابنحبیب مأخوذ شده است. [تاريخ الأدب العربي: ج:۲، ص۲۲۰] .
و در «دائرة الـمعارف الاسلامية» نیز آمده است: این کتاب را به ابن قتیبه نسبت دادهاند در حالیکه دی گوی «DE GEIE» ترجیح میدهد که مصنف آن مردی مصری یا مغربی و معاصر ابن قتیبه بوده است. [الشنتاوي: احمد، زکی خورشید، ابراهیم، دائرة الـمعارف الاسلامية: ۱/۲۶۲، دار الـمعرفة بيروت] .
و جالبتر از همه آنکه نویسندگان «دائرة الـمعارف» بزرگ اسلامی که به کوشش ۲۲۷ نفر از محققان و اساتید بنام کشورمان گردآوری شده است در فهرست تصانیف ابن قتیبه چنین مرقوم میدارند:
کتابهایی که انتسابشان به ابن قتیبه قطعاً یا به احتمال قوی مردود است:
۱- «الالفاظ الـمغربة بالالقاب الـمعربة»، که نسخهای از آن در جامعه القرویین فاس موجود است. [کوکنت، همان ۱۶۲] .
۲ـ «الامامة والسياسة» که بارها به چاپ رسیده، از جمله در ۱۹۵۷ م در قاهره و نیز در ۱۹۸۵ م به کوشش طه محمد زینی. [دائرة المعارف بزرگ اسلامی: ج ۴، ص: ۴۵۹، چاپ اول تهران ۱۳۶۹ شمسی] .
لذا نمیتوان نظرات متعدد پژوهشگران را بخاطر نقل نام کتاب «الامامة والسياسة» در «معجم الـمطبوعات العربية والـمعربة» که یوسف الیان سرکیس (محققان و نویسندگان مقالۀ در دانۀ کوثر و یورش به خانه وحی نام یوسف الیان سرکیس را اشتباها الیاس سرکیس نقل کردهاند) در آن فهرست کتابهای چاپ شدهی عربی و عجمی را نام برده و دربارهی کتاب مزبور هیچگونه اظهار نظری نکرده [ر.ک. سرکیس، یوسف الیان، معجم الـمطوعات العربية والـمعربة: ج۱، ص: ۲۱۲-۲۱۱ مکتبة ثقافة الدينية] . مردود دانست که در آن صورت ما نیز گرفتار احساسات و تعصب شدهایم. و در حقیقت انگیزهی واقعی در تألیف کتاب «الامامة والسياسة» آن است که محمد عزه دروزه، دانشمند معاصر مصری میگوید:
تأثیر عقاید شیعه هاشمی علوی و عباسی در بیشتر روایات «الامامة والسياسة» آشکارا به چشم میخورد. و به احتمال قوی این روایات نتیجه تضاد و رقابتی است که پس از خلفای راشدین میان امویان و هاشمیان پدید آمده است و گرنه فاطمه و علیشبا ایمانتر، منزّه تر و خردمند از آن بودهاند که بر خلاف مصالح مسلمانان به پا خیزند و عمر بزرگتر و خوددارتر از آن است که به سوزاندن خانه فاطمهبدست یازد. [دروزه، محمد عزه، تاريخ العرب في السلام: ص: ۲۱، بيروت الـمکتبة الـمصرية] .
نقد روایت تاریخ محمد بن جریر طبری:
ما برای آنکه بهتر بتوانیم به بررسی روایت تاریخ طبری بپردازیم و صحت و سقم آن را تبیین نماییم به نقل کامل آن با سند میپردازیم:
طبری در تاریخ «الأمم والـملوك» میگوید:
«حدثنا ابن حميد، قال حدثنا جرير عن مغيرة عن زياد بن كليب قال: أتي عمر بن الخطاب منزل علي وفيه طلحة والزبير ورجال من الـمهاجرين فقال: والله لأحرقن عليكم أو لتخرجن إلى البيعة فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر، فسقط السيف من يده فوثبواعليه فأخذوه». [طبری، محمد بن جریر، تاريخ الأمم والـملوک: ج۲، ص: ۴۴۳، مطبعة الاستقامة بالقاهرة: ۱۳۵۸ﻫ ۱۹۳۵م] .
«ابن حمید به روایت جریر و او به روایت مغیره و مغیره به روایت زیاد بن کلیب میگوید: عمر بن خطاب به خانه علی رفت که طلحه و زبیر و کسانی از مهاجران آنجا بودند و گفت: اگر برای بیعت نیایید خانه را آتش میزنم زبیر با شمشیر کشیده به طرف او آمد که بلغزید و شمشیر از دستش بیفتاد و بر جستند و او را بگرفتند».
امام محمد بن جریر طبری با نقل سند روایت به ما امکان میدهد تا روایت او را مورد بررسی قرار دهیم و به صحت و سقم آن بپردازیم، از این رو ما قبل از هرگونه سخن به نقد سند روایت مزبور میپردازیم.
تحقیق سند:
سند روایت تاریخ طبری در ابتدا و انتها، دو اشکال دارد، زیرا نخستین راوی آن یعنی: ابن حمید متهم به دروغپردازی است و آخرین راوی نیز خود شاهد آن ماجرا نبوده است و بالواسطه روایت میکند، لذا روایت هم ساختگی است و هم منقطع،
راوی اول: ابن حمید، ابو عبدالله الرازی، متوفای سال (۲۴۸ﻫ.ق) است.
ابن خراش دربارهی او میگوید: «حدثنا حميد، وكان والله يكذب» [ذهبی، شمس الدین، محمد بن احمد، ميزان الاعتدال: ج ۳، ص: ۵۳۰، شماره شرح حال: ۷۴۵۳، دار الفکر بیروت] . «ابن حمید برای من حدیث روایت میکرد، به خدا قسم وی دروغ میگفت».
و امام صالح جرزه میگوید: «ما رأيت أحذق بالكذب من ابن حُميد ومن ابن الشاذكوني». [همان مرجع: ج ۳، ص ۵۳۰] . «من در دروغگویی ماهرتر از ابنحمید و ابن شاذکونی ندیدم».
و امام شمس الدین ذهبی میگوید: «وهو مع امامته منكر الحديث، صاحب عجائب». [ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء: ج ۱۱، ص ۵۰۳. شماره شرح حال: ۱۳۷] ، «او با این وصف که امام است احادیث منکر و اخبار شگفتانگیز روایت میکند».
زیاد بن کلیب ابو معشر کوفی، (۱۲۰ﻫ.ق)
آخرین راوی در روایت سند تاریخ طبری است که به نقل داستان پرداخته است. وی گرچه مورد توثیق علمای جرح و تعدیل قرار گرفته است، اما خود شخصاً شاهد ماجرای سقیفه و جریان رفتن حضرت عمرسبه خانه فاطمه زهرابنبوده است. وی از تابعینی همچون ابراهیم نخعی، سعید بن جبیر، عامر شعبی و فضیل بن عمرو فقیمی روایت کرده است. [جمال الدین، یوسف مزی، تهذيب الکمال من أسماء الرجال: ج ۹، ص: ۵۰۴، شماره شرح حال: ۲۰۶۵، موسسة الرسالة، ۱۴۰۷ﻫ ۱۹۸۷ م، الطبعة الاولي] .
و در زمان حکومت یوسف بن عمرو در سال ۱۲۰ ﻫ.ق وفات نموده است. [ر.ک، ابن سعد، الطبقات الکبري: ج ۶، ص: ۳۳۰، دار بیروت، ۱۴۰۵ﻫ ۱۹۸۵م، عسقلانی، احمد بن حجر، تهذيب التهذيب: ج۳، ص: ۳۳۴، شماره شرح حال: ۲۱۸۴، دار الکتب العلمية، ۱۴۱۵عـ ۱۹۹۴م] .
لذا علمای اصول حدیث چنین روایتی را ساختگی و منقطع مینامند.
از این رو روایت تاریخ طبری خاطر وجود راوی کذّاب، یعنی: محمد بن حُمید رازی و انقطاع در سند، فاقد ارزش تاریخی است و کسی آن را قابل استناد نمیداند، نکتهی قابل توجه آن است که طبری به نقل روایتی میپردازد که کاملاً با این جریان تعارض دارد. آنجا که میگوید:
«عن حبيب بن أبيثابت قال: كان عليٌ في بيته إذ أتي فقيل له: قد جلس أبو بكر للبيعة فخرج في قميصٍ ما عليه إزارٌ ولا رداءٌ عجلاً كراهية ان يبطي عنها حتى بايعه ثم جلس إليه وبعث إلى ثوبه فأتاه فتخلله ولزم مجلسه». [طبری، محمد ابن جریر، تاريخ الأمم والـملوك: ج۲، ص: ۴۴۷، مطبعة الاستقامة بالقاهرة: ۱۳۵۸ ﻫ ۱۹۳۹م] .
«حبیب بن ابیثابت گوید: علی در خانه بود که آمدند و گفتند: ابوبکر برای بیعت نشسته، و او با پیراهن بدون روپوش و ردا، برون شد که شتاب داشت و خوش نداشت در کار بیعت تأخیر شود و با ابوبکر بیعت کرد و پیش او بنشست و فرستاد تا جامهی وی را بیاوردند و پوشید و در مجلس بماند». [طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابو القاسم پاینده: ج ۴، ص: ۱۳۳۴، انتشارات اساطیر، چاپ چهارم، زمستان ۱۳۶۸ ﻫ.ش] .
و اگر به فرض اینکه روایت طبری نیز صحیح باشد، در کجای روایت آمده است که حضرت عمرسخانه حضرت فاطمه را آتش زد و او را به شهادت رساند؟!.
بررسی روایت ابن عبدربه در کتاب «العقد الفريد»:
روایت ابن عبدربه در کتاب «العقد الفريد» از چند جهت قابل نقد است.
اوّلاً: روایت مزبور بدون ذکر سند و مأخذ بیان شده است که چنین روایت از نظر محققان هیچگونه ارزش تاریخی ندارد و به هیچوجه نمیتوان آن را به عنوان دلیل ارائه نمود.
ثانیاً: کتاب «العقد الفريد» کتاب حدیث و تاریخ نیست بلکه مجموعهای از داستانها، اقوال و رویدادهای ادبی است و بعنوان مأخذ و مرجع تاریخی و حدیث محسوب نمیگردد.
چنانکه مؤلف آن در مقدمه کتاب خویش میگوید: من در این کتاب مرواریدهای ناب ادبی و سخنان جامع و برگزیدهای را گرد آوردهام و قسمتی از آن مشتمل بر شنیدهها و سخنان حکیمان و ادبیان است. [العقد الفريد: ج۱، ص: ۲۰، دار احيا التراث العربي، ۱۴۰۹ ﻫ ۱۹۸۹م] .
مؤرخ شهیر احمد بن خلکان (۶۸۱ﻫ.ق) نیز دربارهی کتاب «العقد الفريد» میگوید: «كتابه العقد وهو من الكتب الـممتعة حوي من كل شيء». [وفيات الاعيان: ج۱، ص ۱۱۰، شماره شرح حال: ۴۶، دار صادر بیروت] کتاب «العقد الفريد» از کتب سودمندی است و حاوی هر مطلبی است.
ثالثاً: ابن عبدربه به مذهب تشیع گرایش داشته است و از این رو نمیتوان نقل روایات وی را به دور از تعصب و بیطرفانه خواند، چنانکه علامه ابوالفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی میگوید: «وكتابة العقد يدل على فضائل جمة، وعلوم كثيرة مهمة، ويدل كثير من كلامه على تشيع فيه». [ابو الفداء، اسماعيل بن کثير، البداية والنهاية: ج۱۱، ص: ۲۱۹، دار احياء التراث العربي ۱۴۰۸ ﻫ ۱۹۸۸ م] .
«کتاب «العقد الفريد» فضایل زیاد و علوم مهمی در بردارد و بسیاری از سخنان مؤلف گرایش وی را به مذهب تشیع به اثبات میرساند».
رابعاً: در روایت «العقد الفريد» آمده است که حضرت فاطمهباز حضرت عمرسپرسید: «يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا»؟!. «ای فرزند خطاب آمدهای تا خانه ما را بسوزانی»؟!. و حضرت عمرسدر پاسخ فرمود: «نعم. أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأمة».
«آری مگر این که در آنچه که امت وارد شدند، شما نیز وارد شوید».
با نقل ادامه روایت مشخص میگردد که آیا حضرت عمرسبه سوزاندن خانه حضرت فاطمهباقدام نمود یا آنان متقاعد شدند و با حضرت ابوبکرسبیعت نمودند؟
«فخرج علي حتى دخل علي أبيبكر فبايعه، فقال له أبوبكر: أكرهت إمارتي؟ فقال: لا، ولكنني آليت أن لا ارتدي بعد موت رسول اللهج حتى أحفظ القران، فعليه حبست نفسي». [العقد الفريد: ج ۴، ص: ۲۴۷، دار احياء التراث العربي، ۱۴۰۹ ﻫ ۱۹۸۹م] .
«پس آنگاه حضرت علیسبیرون آمد و نزد ابوبکرسرفت و با وی بیعت نمود، ابوبکرسگفت: آیا جانشینی مرا نمیپسندی؟ حضرت علی فرمود: چرا. اما من قسم خورده بودم تا قرآن را گردآوری نکنم، جامه بر تن نکنم، و به همین خاطر در خانه ماندم».
در این قسمت از روایت که نویسندگان مقالهی در دانهی کوثر و یورش به خانهی وحی از ذکر آن خودداری نمودهاند هیچ نوع اشارهای بهسوزاندن خانهی حضرت فاطمهبنشده است و بالعکس تأیید خلافت حضرت ابوبکرستوسط حضرت علیسبه اثبات میرسد.
ادامه را در بخش سوم بخوانید