به یاد مصیبت جانسوز وفات رسول اکرم صلی الله علیه و سلّم

وصیت‌های پیامبر اکرم جدر آخرین لحظات حیاتشان

وصیت‌های پیامبر اکرم جدر آخرین لحظات حیاتشان

* «لَعْنَة اللَّه عَلَى الْيَهُود وَالنَّصَارَى , اِتَّخَذُوا قُبُور أَنْبِيَائِهِمْ مَسَاجِد». «لعنت خداوند بر [قوم] یهود و مسیحیان باد که قبرهای پیامبرانشان را تبدیل به مسجد می‌کردند». و آنحضرت جمردم را از تکرار اعمال آنها نهی کردند.

* أنس روایت می‌کند: «وصیت پیامبر جبه هنگام مرگ به عموم مردم این بود : «الصَّلَاةَ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ».«نماز را به پا دارید و حق زنان (ملک یمین) را رعایت کنید».

[و این سخن را تکرار می‌کرد] طوری که صدایش در نمی‌آمد و زبانش نمی‌توانست آن را بیان کند.

* عایشه لمی‌گوید: «خداوند آب دهان من و آب دهان ایشان را به هنگام مرگ با یکدیگر جمع و مخلوط کرد. عبدالرحمن بن ابوبکر در حالیکه مسواکی در دست داشت پیش من آمد و پیامبر را بر سینه‌ام تکیه داده بودم. دیدم که به مسواک نگاه می‌کند و می‌دانستم که ایشان مسواک زدن را دوست دارد، پس به اوگفتم: یا رسول الله مسواک را از او برایت بگیرم؟ با سرش اشاره کرد: بله [بگیر]. دستم را دراز کردم و آن را گرفتم و با جویدن آن را نرم و خوشبو کردم سپس آنرا به پیامبر جدادم و ایشان با آن مسواک زد.

بعد از اتمام کارشان مسواک را گرفتم و برای آخرین بار آب دهان ایشان را مکیدم.

پس خداوند آب دهان من و او را در آخرین روز دنیا و اولین روز آخرت [با یکدیگر] جمع کرد».

ظرف آبی در مقابل ایشان بود، پیامبر جدستش را در داخل ظرف فرو برد و بر صورت خود کشید و فرمود: «لا إله إلّا الله إن للموت لسکرات، اللَّهُمَّ أَعِنِّى عَلَى سَكَرَاتِ الْمَوْتِ». «هیچ خدائی جز «الله» نیست، براستی که مرگ سختیها و دشواریهایی دارد، خداوندا مرا در تحمل جان دادن و در لحظه‌های آخر زندگی یاری ده». (بخاری این حدیث را روایت کرده است)

دخترش فاطمه لکه از محبوب‌ترین افراد برای پیامبر جبود به پیش ایشان آمد و هنگام آمدن فاطمه لحال پیامبر خوب بود. ایشان به سمت فاطمه رفته و او را بوسیدند در کنار خود نشاندند. ولی در آن روز پیامبر نمی‌توانست سرپا بایستد. عایشه لدر این باره می‌گوید: «کسی را ندیدم که از نظر راه و روش و چگونگی برخاستن و نشستن به اندازه فاطمه به پیامبر شبیه باشد، و هنگامی که به نزد پیامبر رفت، پیامبر به طرفش آمد و او را بوسید و کنار خودش نشاند».

* هنگامی که حضرت رسول جمریض شدند، فاطمه را صدا زدند. عایشه لروایت می‌کند: پیامبر، در بیماری آخر عمر مبارکشان فاطمه را صدا زد و چیزی را در گوش او زمزمه کرد و فاطمه گریه کرد سپس [دوباره] چیزی را در گوش او گفت، ولی [این بار] فاطمه خندید. دلیل این کار را از فاطمه پرسیدم، گفت: «پیامبر جبه من گفت: پایان این بیماری مرگ است، به همین خاطر گریه کردم. سپس آنگاه به من گفت: اولین کسی که از خانواده اش به او می‌پیوندد، من هستم پس خوشحال شدم». بخاری در جلد ۲ ص ۶۲۸ آن را روایت کرده است.

سپس فرمودند: «یا فاطمةُ! إنَّ جبرئیل کان یعارضنی القرآن في کل عام مرة واحدة ولقد عارضنی القرآن فی هذا العام مرتین وما أراه الإ أنه قد اقترب الأجل». «ای فاطمه، جبرئیل، قرآن را هر سال تنها یک بار بر من عرضه می‌کرد ولی امسال قرآن را دوبار بر من عرضه کرد و دلیلی برای این کار نمی‌بینم جز اینکه أجل [من] نزدیک شده باشد» فاطمه گریست و پیامبر به او گفتند: «یا فاطمة! إنك أشد نساء الـمسلمین مصاباً بي بعد موتی فلاتکونی أقل امرأة صبراً فاصبری یا بنتی واحتسبی عندالله أجرك». «ای فاطمه! تو بیشتر از تمام زنان مسلمان به درد و رنج مصیبت [مرگ] من گرفتار می‌شوی، پس ‌بی‌صبرترین آنها نباش، دخترم صبر کن و پاداش و اجر و پاداشت را از خداوند طلب کن». فاطمه بلند شد و در حالیکه می‌گریست، گفت: ای رسول خدا تو را به خداوند می‌سپارم.

روز دوم روزی که پیامبر جدر آن دار فانی را وداع گفتند. پیامبر به میان مردم رفتند و آنها در حال خواندن نماز صبح بودند. پس به خانه عایشه لرفت و پرده را کنار زد و کنار در خانه عایشه ایستادند. کم کم مسلمانان در نماز از شدت خوشحالی دیدن ایشان آشفته و پریشان می‌شدند. ابوبکر خواست [از جایگاه امامت] به عقب برگردد و جای خود را به پیامبر جبدهد. ولی ایشان به آنها اشاره کردند که، نمازتان را ادامه بدهید. هنگامی که پیامبر جآنها را در حال نماز دید لبخندی زد و سپس بازگشت و پرده را کشید».

بخاری این حدیث را روایت کرده است.

او به خانه بازگشت و اجل نزدیک شده بود و لحظه‌های آخر عمر شریف او، در حال اتمام بود.

عایشه لمی‌گوید: پیامبر در حالی از دنیا رفت که سر مبارک ایشان بین سینه و گردن من قرار داشت و من او را به سینه‌ام تکیه داده بودم، دیدم که دستش یا انگشتش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «بَلِ الرَّفِيقُ الأَعْلَى...، بَلِ الرَّفِيقُ الأَعْلَى... بَلِ الرَّفِيقُ الأَعْلَى». «[خدایا] بلکه دوست و رفیق برتر (را انتخاب کردم) [خدایا] بلکه دوست و رفیق برتر (را انتخاب کردم) ... [خدایا] بلکه دوست و رفیق برتر (را انتخاب کردم)».

پس فهمیدم که او زندگی درمیان ما را انتخاب نکرده است. و جوار حق را می‌خواهد. (بخاری آنرا روایت کرده است)

انس روایت می‌کند: «هنگامی که درد پیامبر جشدت گرفت و سنگین شد، ایشان بیهوش می‌شدند و فاطمه لگفت: «ای وای پدرم عزیزم ناراحت و نگران است» و پیامبر به او گفتند: «لَيْسَ عَلَى أَبِيكِ كَرْبٌ بَعْدَ الْيَوْمِ». «از امروز به بعد پدرت هیچ غم و اندوهی ندارد» و هنگامیکه فوت شدند، فاطمه گفت: «ای پدرم که ندای حق را به هنگام مرگ لبیک گفتی، ای پدری که باغ فردوس اقامت‌گاه اوست، ای پدری که باید وفات او را به جبرئیل تسلیت بگوییم». بعد از به خاک سپردن جسد مبارک پیامبر ج، فاطمه لرو به أنس کرد و گفت: آیا توانستید که روی پیکر مبارک [ایشان] خاک بریزید. [چگونه طاقت آوردید این صحنه را ببینید] (بخاری آن را روایت کرده است).

پیامبر اکرم ... محمد مصطفی ج بهترین مخلوق خداوند ... پیشوای پیامبران و امام برگزیدگان و پیشوای پرهیزگاران دار فانی را وداع گفتند و از دنیا رفتند.

عمر فاروق سبلند شد و فریاد برآورد: «عده‌ای از منافقین فکر می‌کنند که رسول الله جحقیقتاً از دنیا رفته است. قسم به خدا که پیامبر نمرده است و او به دیدار خدایش رفته است هم‌چنان که حضرت موسی بن عمران ÷به مدت چهل شب از نظر قومش غایب شد و پس به نزد آنها برگشت و خداوند حتماً رسول الله را دوباره بازخواهد گرداند و دست و پای کسانی را که گمان می‌کنند. ایشان حتماً مرده‌اند، را قطع می‌کند».

علی مرتضی سمات و مبهوت روی زمین نشسته بود و نمی‌توانست بلند شود. زبان عثمان ذی النورین سبند آمده بود. به گونه‌ای که فقط می‌آمد و می‌رفت. ابوبکر صدیق سآمد و عمر فاروق داشت با مردم حرف می‌زد. ابوبکر متوجه چیزی نشد تا اینکه جنازه پاک و شریف ایشان را که با کفن پوشیده شده بود در خانه عایشه دید، پارچه را از روی صورتش برداشت و نزدیک رفت و ایشان را بوسید و گریه کرد و گفت: «پدر ومادرم فدای توباد ... وای پیامبرمان، سرورمان و یاورمان از دست رفت. ... مرگی را که خداوند (عزّ وجل) بر تو مقدر کرده بود، چشیدی، بعد از آن دیگرهیچ وقت به آن گرفتار نخواهی آمد، سپس صورت پیامبر جرا پوشاند. و به میان مردم رفت و به عمر سگفت : (ای عمر آرام باش) و او شروع به صحبت کرد و مردم به پیش ابوبکر سآمدند. پس خدا را حمد و ثنا گفت و کلام خداوند را بر مردم خواند:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡ‍ٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤[آل‌عمران: ۱۴۴].

«محمد فقط پیغمبری است که پیش از او پیغمبرانی بوده و رفته‌اند؛ آیا اگر [او در جنگ احد کشته می‌شد یا مثل هر انسان دیگری وقتی] بمیرد یا کشته شود، آیا به عقب برمی‌گردید [با مرگ او اسلام را رها می‌کنید و به کفر و بت‌پرستی باز می‌گردید] و هر کس به عقب بازگردد (کفر را برگزیند) هرگز کوچکترین زیانی به خدا نمی‌رساند [بلکه به خود ضرر می‌رساند] خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد».

قسم به خدا گویی مردم نمی‌دانستند این آیه نازل شده است. و آن را از ابوبکر سگرفتند و شنیدند، و بر سر زبانها افتاد. هنگامی که عمر ساین آیه را شنید مات و مبهوت شد و بر زمین افتاده دیگر پاهایش توان نگه داشتن او را نداشت. او فهمید که رسول خدا جواقعاً از دنیا رفته است.

فاطمه لبه گریان آمد و گفت: «ای پدر عزیزی که ندای پروردگارش را جواب داد و ای پدر عزیزی که اقامتگاه او باغ بهشت است و ای پدر عزیزی که باید وفات او را به جبرئیل تسلیت بگوییم».

مسلمانان ایشان را با لباسشان غسل داده و کفنشان کردند و در حجره عایشه لبه خاک سپردند.

قسم به خدا، که جهان به سوگ ایشان نشست و قلب‌ها اندوهگین شد و ما همه برای فراق رهبر اندوهگین می باشیم.