۲: در شرق
همانطور که در همه جا آسمان یکرنگ است در همه جا هم «معنویت» را یکسان سر میبرند و مذبح غربی و شرقی کارشان شبیه یکدیگر است، ولی ما که در این طرف شاهد فاجعه هستیم باید بیشتر به فکر همین طرف باشیم و به نظرم چارۀ عیب خود نکرده به عیب دیگران پرداختن ما را معیوبتر میکند! مگر اینکه بخواهیم ریشههای انحطاط اخلاقی را در آنطرفها جستجو کنیم و شیب حرکت آنرا بفهمیم.
در گذشته هر چند گاه یکبار، آب حیاتی از آسمان بر زمین ریخته است که تاریخ مشرق، آخرین مرتبهاش را گم کرده و بیاد دارد.
روزیکه باران «اسلام» بر شرق بارید آنروز هم مثل امروز معنویت را در همه جای دنیا سر میبریدند ولی آن جنایت انجام نشد و ذبیح نو زنده شد و بالاخره در زمان منجی بزرگش و در عصر خلفای راشدین، بهمراه شور و حیات دیگری خیز گرفت بطوریکه هنوز تاریخ بشریت از صفا و روحانیت آن رستاخیز خدایی حرارت دارد.
نهضت جدید مثل تودهای از برف که از قلهای بلند بر زمین بغلطد و هر لحظه انبوهتر شود، عظمتی کوهمانند یافت و تمدنهای بزرگ باستانی نظیر ایران و مصر را بخود پیچیده و بهمراه برداشت ولی در حقیقت همان حرکت و غلطیدن اولیه مهم و مؤثر بود، در این میان وجود یکی دو نفر که برخلاف سایر پسران عباس گام برمیداشتند (مانند عمربن عبدالعزیز در بین امویان) اگر چه معجزهای بود و زندهای در میان مردگان راه میرفت اما این معجزه دیگران را از تباهکاری عاجز ننمود، ضعف معنوی که پیدا شد فرهنگهای بیگانه هجوم آوردند تا جای خود را در کانون اسلام باز کنند و با معارف اسلامی بیامیزند، پس کتب یونانی و فلسفههای کهن و عقاید مختلف به جهان اسلام سرازیر گشت و پای اختلاف در میان مسلمانان باز شد و فرقهای بر فرقۀ دیگر افزوده گشت و کارناوال حدیثسازی به نفع فرقههای مختلف به راه افتاد و آراء تازه در دین خدا پدید آمد. تا آن زمان اگر نزاعی میان مسلمانان وجود داشت بیشتر نزاع سیاسی بود و غالباً بر سر حکومت و خلافت دور میزد، از این ببعد اختلاف در عقاید اسلامی هم رونق گرفت و افزایش یافت زیرا اسلام را با آنچه نباید بیامیزند مخلوط کرده بودند و معنویت خالص قرآن را با افکار بیگانه ممزوج نمودند با این همه چون روح اسلام پرقدرت و نافذ بود از یکطرف نگذاشت که فرقههای گوناگون با اساس آئین مخالفت کنند بلکه هر دستهای خود را فرقۀ ناجیۀ اسلام! میشمردند و از طرف دیگر عدهای را پرورش میداد که چشم به سلف دوخته و دین خالص را دنبال مینمودند، باری حکومت اخلاف عباس دست به دست میگشت تا خواجه نصیرالدین طوسی شیعی که قبلاً کتاب «اخلاق ناصری» را در قهستان برای اسماعیلیه رقم زده بود «شاخ خود» را به بغداد برد و خلیفۀ سنی را بزیر نمد مالید! همچنانکه پیش از این شمشیر صلاحالدّین ایّوبی نیز حکومت شیعیان باطنی و خلفای پهناور اسلام رخ داده بود که سهمی از آنهم بما میرسد و در جدایی ما ستمگری خلفائی که کاسهلیسهای آدمکشی مثل حجّاجبن یوسف داشتند مؤثر بود اما تأسف داشت که چندین قرن مانند کشتی طوفانزده مرتباً از این پهلو به آن پهلو میافتادیم و صفاریان، طاهریان را بر میانداختند و سلجوقیان، غزنویان را منقرض میساختند و آل فلان، آل فلان را لگدمال میکردند و بعد از اینهمه گرفتاریها ناگاهان مغولان به خدمت پسر ترکان خاتون میرسیدند! و از کلّهها منارهها میساختند و به دنبال هجوم خود تأثیر روحی مخصوصی بجای میگذاشتند و سفرۀ درویشی! را پهنتر مینمودند.
و هر گاه! قطعات بهم پیوسته از کانون جدا شد و تمرکز و قدرتشان تقسیم و تضعیف گشت، نصیب همین دارند که یا طعمۀ گرگان بیگانه شوند و یا گرفتار نزاع و کشتار اندرون خانه گردند! پس فکر وحدت اسلامی و برگشت به معنویت اصیل قرآنی، ریشه از قدیم دارد ولی موانع جدید نیز یکسره میرسد و مثلاً! ترکان عثمانی را در برابر شیعیان ایرانی قرار میدهد و غوغای برادرکشی را به افلاک میرساند و به دنبال خود در اینطرف ما را برمیانگیزد که به تحریک جیرهخورهای دکان تعصب، لعن خلیفه کنیم و عید عمر بگیریم و برخلاف سیرۀ صدر اول به احترام بیش از اندازۀ قبور اولیاء و تعمیر و تزیین گورها از طلا و مطلا بپردازیم و قمه و زنجیر بر سر و پشت بکوبیم، و در آنطرف هم آنها را تحریک میکند که کشتن رافضی را ثوابی عظیم شمارند و در کتابها «لعنهمالله» نثارش فرمایند! اینجا جاییست که جمال الدین اسدآبادی زنده میشود و برای تجدید قدرت اسلام و ایجاد وحدت در بین مسلمانان، برمیخیزد و عصر جدیدی در مسیر معنویت اسلام پیش میآید ولی سید اشتباه میکند و به جای تعقیب نقشۀ انقلاب فکری خود در دنیای اسلام، به سراغ سلطان عبدالحمید میرود تا فکر توسعۀ خلافت و وحدت را در نهادش زنده کند.
غافل از اینکه در این راه، سید جمالالدین باید بسراغ سید جمالالدین دیگری برود و خلیفۀ عثمانی را ندیده بگیرد و بهمین جهت ملاحظه میشود که همکاری او با شیخ عبده مصری موجب بیداری خاصی در عالم اسلام میگردد و وسیلۀ تغییر فکر مسلمانان را فراهم آورد و برکاتش تا کنون باقی میماند اما به خدمت سلطان رفتن بدون اثر مثبتی به مرگش میانجامد!.
با اینهمه اگر چه در توسعۀ معنویت نصیبی شایسته حاصل نمیشود و بالاخره مواطن اسلام دستشان از اسلام خالی و از فساد غربی پر میشود ولی از آن میان قیام سید و رفت و آمد او به ایران طرح انقلاب سیاسی تازهای را پیریزی میکند و مشروطیت طلوع مینماید اما چون این نهضت، انقلاب ریشهداری به شمار نمیآید یعنی انقلاب محسوب نمیشود که تأثیر قبلی در فرهنگ جامعه داشته باشد مطابق قاعده! عدهای را به خدم و حشم و کالسکه و درشکه میرساند اما بهر حال معنویت اسلامی از این انقلاب سیاسی که در صف اول ملاها نشسته بودند سهمی نمیبرد و سرش بیکلاه میماند و شاید بعلت اینکه اهل حل و عقد! در اشتغالات سیاسی و جدالهای حکومتی فرورفته و سرگرم میشوند برای تعمق در حقوق اسلامی چندان مجالی پیدا نمیشود و فرصتی مناسب بدست نمیآید تا قانون مدنی ایران تصویر لایقی از روح عدالت اجتماعی اسلام بردارد و بهمین جهت وقت و بیوقت میلنگد، باری مشروطیت مانند هر تحول جدید، غذای جدید میطلبد و چون میباید بزودی فرنگی مأبی سر و کلّهاش پیدا میشود و بعد بالاخره «ایسمها» میآیند تا کاری بکنند و نمیکنند همانطور که در موطن اصلی خود نکردهاند و در دیگر نقاط شرق هم بدتر از زادگاه خودشان، اینجا است که شرق و غرب بهم میرسند و با هم آشتی میکنند، خاوری و باختری در اختلاف با معنویت اتحاد مینمایند، در کشتارگاهها رو به قبلۀ طغیان به یک شکل معنویت را سر میبرند، نسل جدی شرقی مانند غربی مسخ میشود یعنی با طبیعت خود میجنگد، روحهایی که در قالب مردان باید مسیر طبیعی خود را طی کنند بیشتر اوقاتشان مصروف آرایش میگردد! آنها که باید به طرف قدرتهای روحی و استحکامات معنوی قدم بردارند بسوی ناز و غمزه میشتابند!.
چهرۀ مردانه کم و روح مردانه کمتر دیده میشود، شعاع تلاشها تا جایی که چشم کار میکند بر محور چیزهایی میگردند که نامشان هنر و موسیقی و ادبیات است ولی حقیقتشان جز کرشمههای جنسی چیزی نیست و تئوری فروید که دربارۀ «انسان» کاملاً درست نیست دربارۀ «تبدیل انواع!» است، قرنی است که عواطف مادری را پشت میزها تحریف میکند و زنانی میسازد که کمتر با فرزندان خود در خانه زندگی میکنند و بیشتر در بیرون خانه از مردان بیگانه دلربایی مینمایند، این کشتی طوفانزده را کدام فکر پرقدرتی میخواهد نجات دهد؟ الحاد آمده است تا این نسل ممسوخ را رهایی بخشد در حالی که هم پدر و هم فرزند فاجعه شناخته میشود، الحاد در صورتهای گوناگون خود با طبیعت انسان پیکار میکند، با طبیعتی پیکار میکند که بعلت احساس ضعف و ناپایداری بدنبال قدرت میگردد تا در پناه آن قرار گیرد و فطرتاً تمایل به قدرتی دارد که دیگر ضعف و ناپایداری در او راه نداشته باشد و بالاتر از او نیرویی نباشد، این همان خدایی است که نیاز و شوق حرکت بطرف او در طبیعت انسان وجود دارد و الحاد آمده است تا این شوق را خاموش کند و انسانیت را مسخ نماید، دام تشکیک و تردید را میگسترد و صید انسان میگیرد و میپرسد «اگر فرض کنیم که جهان را خدایی آفریده چگونه بپذیریم که این خدا را کسی نیآفریده است؟» و به این حقیقت توجه نمیکند که طبیعت انسان، از «خدا» مفهومی ملازم با قدرت نامحدود دارد و بالاتر از قدرت نامحدود، قدرتی نمیتواند باشد تا آن را بوجود آورد. بنابراین هر کس که خدا را قبول کرد در خدا توقف میکند و خدا را با هستی بینهایتش، نهایت هستی و انتهای بیانتهایی وجود میشناسد.
ماتریالیسم جدید همه چیز را از ریشه در تغییر و تحول میبیند و نمیداند که با تصور این ناپایداری عمومی، الزاماً تصور دیگری از ثبات و پایداری به میان میآید تا مجموعۀ پدیدههای زوالپذیر هستی، بطور مطلق نفی نشوند و استمرار کائنات در عین ناپایداری ذاتی آنها ضمانتی داشته باشد، پس در وراء طبیعت متحول و لرزان، حقیقت ثابت و لایزالی را که جز خدا چیزی نیست باید تصدیق نماید.
مادیت، نظامات خلقت را بیهدف تلقی میکند و غایتی برای انسان نمیشناسد اما اگر از او بپرسیم که مثلاً شیر مادر برای چه نتیجهای در پیکر او فراهم میشود؟ مولود تازه و نیازمندی او را نشان میدهد و بدون اینکه توجه کند در خلال این فعل طبیعی بوجود هدفی اعتراض میکند، به همین قیاس باید اعتراف کنند که در پیرامون انسان حوادثی میگذرد که اگر آنها را تعلیل نماییم معلوم میشود آدمی بطور طبیعی مورد عنایت قرار دارد و هدف و غایتی در طبیعت برای او تقدیر شده است.
پس ماتریالیسم با طبیعت به مخالفت برمیخیزد و ناموس طبیعی را انکار میکند و در حالیکه خود صورت طبیعی ندارد میآید تا مسخ شدگان را نجات بخشد وطبیبی که خود بیمار است و بیماری را منتقل میکند به مداوای بیماران شتاب مینماید، در برابر این پزشک آدمکش در آنطرف دنیا مسیحیت برخاسته و جوابگویی میکند و با پاسخهای خود راه را بر روی فلسفۀ مادی باز مینماید، زیرا بر خلاف تعالیم مسیح قرآنی، برای اثبات الوهیت آن مسیحی که آباء کلیسا ساختهاند ناچار، مبدأ هستی را ذاتی متحول معرفی میکند و او را از مرتبۀ فوق ماده به تجسد میکشاند و لباس جسمانی بر او میپوشاند و به دارش میآویزد و ملعونش میسازد و فدای بندگانش میکند و «در ابتدا کلمه بود و کلمه، خدا بود و همه چیز به واسطۀ او آفریده شد و کلمه، جسم گردید و میان ما ساکن شد[۴۷] و او را در آنجا صلیب نمودند[۴۸] و سر خود را پائین آورده جان بداد[۴۹] و در راه ما لعنت شد چنانکه مکتوب است: ملعونست هر که بر دار آویخته شود[۵۰] ». و چنین موجود متحوّل و مردنی و محکومی ثبات جهان بیکران را به عهده میگیرد و بقاء کائنات پهناور را ضمانت میکند و انصافاً طبیعت عظیمی که ماتریالیسم، اساس فلسفۀ خود را بر تحولات آن مینهد کمتر از این خدای محدود و محکوم نمیباشد و اگر خدای مسیحی، مخلوق نباشد مخلوق بودن طبیعت سزاوارتر مینماید و اگر موجود متغیر و حادثی در عین حال همان قدم ازلی باشد چرا حوادث طبیعت ازلی نباشد؟ و چرا اصل سفسطهآمیز دیالکتیک یعنی «اصل ضدین» که به حکم ضدیت حتی خود را نقص میکند! نادرست باشد؟ بله، مسیحیت مسئول میدانداری اصول الحاد، شناخته میشود همانطور که عکسالعمل حاد ماتریالیسم را کشیش برکلی و همکفرانش که برای دفاع از مسیحیت ایدآلیسم را به میان آوردهاند بر عهده میگیرند و همانطور که اصول افراطی فرویدیسم را رهبانیت مسیحی میدان میدهد و زمانیکه انجیل از قول شاگردان مسیح اظهار میدارد که: «نکاح نکردن بهتر است» و از قول مسیح جواب میدهد که: «تمامی خلق این کلام را نمیپذیرند مگر به کسانیکه عطا شده است[۵۱] » زنان تارک دنیا و کشیشهای بیزن ظهور میکنند. زیرا همه میخواهند در زمرۀ کسانی قرار گیرند که به علت کمال ایمان «به ایشان هم عطا میشود!» پس نقطۀ جوش فعالیت مبشرین مسیحی منجر به انهدام بشریت میگردد، و به فرض اینکه تمام مردم جهان در ایمان به مسیحیت به حد اعلی برسند بعلت ترک رابطۀ زناشویی بسوی انقراض میروند! چهرۀ فرویدیسم همین جا است که به صورت انتقام یهودیت مغلوب از مسیحیت غالب به نظر میآید، در حالیکه با هر گونه ترک روابط جنسی به شدت مبارزه میکند و غرائز جنسی را پایۀ همۀ نفسانیات و خلق و خوی انسانی تلقی مینماید. و به این وسیله به «مذهب اخلاق» که مسیحیت خود را علمدارش معرفی میکند دهنکجی مینماید و مخالفت او با اعتقاد به وجود خدا نیز یکسره بر موضوع «پدر و پسر» دور میزند، همان موضوعیکه مسیحیت با کمال موافقت یکسره بدورش میگردد! از نظر پسیکانالیزم «استنباط مذهبی ما از کائنات مشروط به وضع طفولیت ما میباشد[۵۲] . خدای مذاهبی که پس از توتمیسم واقع میشوند پیوسته بصورت «پدری با رتبه بسیار رفیع[۵۳] » درمیآید «پسیکانالیزم بما تذکر میدهد تا بسخن معتقدین بخدا، هنگامی که از خدا بصورت پدری سخن میگوید اعتماد کنیم[۵۴] »، و اظهار میدارد که «معتقدین بخدا اصل تکوین عالم را بر پایۀ فکر «خدا – پدر» ترتیب میدهند[۵۵] » و فرد معتقد بخدا «ایجاد عالم را شبیه خود تصور میکند[۵۶] » و چنانکه میبینم خداییکه در فرویدیسم محکوم میشود همان «خدای پدر» یعنی خدای مسیحیت است و مثلاً با خدای اسلام که «نزائیده و زاییده نشده[۵۷] و «منزه است از اینکه فرزندی داشته باشد[۵۸] » و هیچ چیزی مانند او نیست[۵۹] » مناسبتی ندارد، و بالاخره اگر مسیحیت در مسائل مربوط به مذهب، منشأ نیرومند مخالفتهای فرویدیسم نباشد اما انکار نمیتوان کرد افکار مسیحی در قضاوتها و تحلیلهای مذهبی فروید خالی از تأثیر نبوده است، با اینهمه مسیحیت پیوسته ادعا میکند که سدّ پولادینی در برابر شکلهای مختلف ماتریالیسم شمرده میشود!.
هرچه از آنطرف مأیوس هستیم به این طرف امیدواریم، اسلام آخرین پیغام خدا بسوی بشر است، پیغامی است که دست تحریف به دامن کتاب آن نرسیده و به همین جهت برخلاف کتب قبلی، قدرت و درخشندگی و تازگی خود را همواره حفظ میکند، غربیها حتی وقتیکه از مطلق دین سخن میگویند اغلب همان مسیحیت و حاشیههای آنرا منظور میدارند و تعمیم میدهند و اگر ایرادی در اساس این مذهب بیابند به همۀ ادیان با نظر بدبینی نگاه میکنند و این از تعبیرهای دینی آنها بخوبی فهمیده میشود، عمق اسلام هنوز از هر جهت درک نشده و ژرفای قرآن کاملاً فتح نگشته و بکر است، جهانشناسی قرآن، انسانشناسی قرآن، جامعهشناسی قرآن در امتداد مباحث دینی انصافاً بسی صادقانه و اصیل به نظر میرسد. اسلام به زوایههای مختلف زندگی با توجه چشم میافکند و هیچ یک از زوایای حیات را بلاتکلیف رها نمیکند، تعطیل غرائز در منطق قرآن ممنوع است، با اینهمه مسلمان محکوم غرائز خویش نباید باشد بلکه در اثر تربیت نافذ اسلامی باید بر آنها حاکمیت نشان دهد، شخصیت بشر در حالت ابتدائی مماس و منطبق با نیروهای غریزی او میباشد، یعنی غریزه و شخصیت در ابتدا با یکدیگر اشتراک وحدت دارند و از هم جدا نیستند و به همین جهت با پیش آمدن کوچکترین محرک خارجی، شخص به طرف آنچه که امیال او را اشباع میکنند هجوم میبرد و اسیر و بردۀ میلهای غریزی خود میباشد، تربیت اسلام شخصیت انسان را بکلی از غرائزش جدا نمیکند و با آنها وداع نمینماید اما به شخصیت باطنی بشر تمایز میبخشد و حاکمیت برای او ایجاد میکند، مسلمان واقعی از درون خود برخاسته و قیام کرده است و هر لحظه قدرت و تشخیص معنوی او افزایش مییابد، تمتع از امیالی که با حیات بشر توأم است تعطیل بردار نیست، اما امتیاز مسلمانان حقیقی در اینست که دیگران در حال ضعف و محکومیت، از غرائز بهره میبرند او در حال قدرت و حاکمیت!.
با الهام از احکام اسلام طرحهایی را میشناسیم که مشکل جنسی نسلهای تازه را حل میکند[۶۰] ، بعنوان نمونه هر پسر جوانی در دوران تحصیل خود با راهنمایی اولیائش میتواند با دختر دلخواه خویش ازدواج نماید مشروط بر اینکه خانوادۀ همسر او چندان مهلت دهند تا تحصیل وی به انجام رسد و شغلی بدست آورد و همسر خویش را به خانه برد و با این میثاق که در این مدت از تمتع نهایی و تولید فرزند، خودداری شود و اگر نه باید که متکلف مخارج خانوادهاش گردد و شک نیست که این بهرهیابی مشروع، علاوه بر اینکه طغیانها و عقدههای جنسی را تا حد بسیاری محدود میکند نسل جوان را برای زودتر به خانه آوردن و بیشتر بهره بردن از همسران خویش به تلاش زیادتری میافکند و جامعه از افزایش فعالیت جوانان بهرۀ بالاتری میبرد ...
با وجود چنین مکتب زنده و اصیلی، مشرق زمین در فقدان معنویت چیزی کم از مغرب ندارد و این بعلت آنست که اسلام چیز دیگر و مسلمانان چیز دیگرند!.
در شرق از نظر «عقاید اسلامی» ما به تقلید و غلو گرفتار شدهایم و از نظر «احکام اسلامی» به جدایی از فلسفۀ احکام مبتلا گشتهایم، و به سبب دور شدن از هدف تسریع به تحریف قوانین دین رسیدهایم، امامان و پیشوایان مذهبی در میان ما به ارباب انواع شبیهترند تا به راهنمایان زندگی، بهمین دلیل در نیازها رو به سوی آنان داریم و برای ایشان علاوه بر ولایت دینی، تصرف ولایتی و ولایت تکوینی! قائل هستیم[۶۱] و بیشتر از روی آوردن به مساجد بسوی قبور آنها «شدِّ رحال» میکنیم و خانههای خدا را خالی گذاشته مقابر بندگان خدا را پر کردهایم و گورها را با زر و سیم زینت نموده و بدور آنها طواف میکنیم و استغاثه مینماییم و حاجت میطلبیم و زاری میکنیم و یاری میجوییم و مثل همین ایام اخیر در برابر ضریح بیجانی که از شهرها میگذشت تا به مقصد برسد قربانیها میکنیم و خون میریزیم و جانداران را به پای بیجانها سر میریزیم و این مبالغهها همانست که پیغمبر ما محمد صسالها بر ضد آنها مبارزه کرد، و قرآن او و سنت او و زندگی او سراسر از این نبرد حکایت میکند. فقهای ما در فقه اسلامی از «تسامح در ادلة سنن» بحث میکنند و موضوعی را که منشأ پیرایههائی در دین شده بطور دربست تصویب مینمایند، قوانین اسلام عموماً بر محور مصالح واقعی دور میزنند و فرائض و سنن در این مرحله یکسان میباشند. بنابراین، کوچکترین عدم تبیین و در نتیجه تسامحی در رسیدن به احکام شریعت، بسا که به هنگام عمل بجای مصالح، مفاسدی پدید آورد و ترقی روحانی و نظم جسمانی مسلمانان را مختل سازد[۶۲] .
برای رفع کینههای شیعه و سنی و ایجاد تفاهم میان آنها اگر چه در سالهای اخیر گامهای برداشته شده ولی هرگز بطور اساسی رفع نواقص نکرده است، اینها دردهای ما مسلمانان است، دردهایی که هرگز نباید آنها را ناگفته گذاشت، دردهایی که پنهان نمودن آنها خیانت مسلّم به اسلام محسوب میشود و خیانت به اسلام خیانت به سعادت بشر، و چنین خیانتی خیانت به خدا بشمار میرود. و اگر دردها، مخفی شوند کهنهتر خواهند شد و چون کهنهتر شدند سختتر بهبود مییابند و کار را بهلاکت میکشانند، با وجود اینهمه گرفتاریها، مسلمانان هرگز مأیوس نمیشود و هیچوقت ناامید و خاوش نمیگردد بخصوص که میدانیم هیچ یک از این انحرافات موافق با حقیقت اسلام نیست، بلکه متن قرآن به شدت با تمام این کژیها میجنگند و این امتیاز را در کتب سایر ادیان نمیتوانیم یافت، و بعلاوه چندیست که طلیعههای از بیداری در آفاق مسلمانان سر زده و نهضتهای زندهای پیاپی در میانشان طلوع میکند پس جای یأس در دل پیروان شیطان است، نه در دل اولیاء رحمن، ما اسلام را چنین شناختهایم که از پیروانش اگر چه اندک باشند تأثیر بسیار انتظار میرود، تنها به شرط آنکه اصیل و خالص و پر ایمان باشند.
امروز باید که روشنفکران در شرق برخیزند و افسانههای همرنگ دین را بکنار بزنند و با چشمان باز به متنهای اصیل اسلام نظر کنند و با درک موقعیت زمان، پیغام خالص آسمان را بگوش اهل زمین برسانند.
امروز باید که روشنفکران برخیزند و افکار شرق جدید را از مسخ شدن نجات دهند و خودباختگی شرقی را در برابر غربی چاره کنند و به همراه تقدیر از صنایع غرب در تنقید از انحراف معنوی آن کوتاهی نورزند.
امروز باید که روشنفکران فاصلهها را در نوردند و ابعاد را بشکنند و کانونی واحد بگیرند و صدا در صدا افکنند تا بانگ عظیمشان چهرۀ نکبتبار خطر را در برابر نسل طغیانزده مجسم کند و چشمان مست و خفته را بگشاید و عقلهای مدهوش را به حرکت آورد و موسم امیدی بسوی معنویت پیش آورد، این کار جهان متلاطم تنها در شأن ما است، این رسالت تنها سزوار همت و مجاهد مسلمان واقعی خواهد بود.
تجریش
تابستان ۱۳۸۷ هجری قمری
[۴۷] باب اول انجیل یوحنا دیده میشود. [۴۸] به باب نوزدهم انجیل یوحنا نگاه کنید. [۴۹] به باب نوزدهم انجیل یوحنا نگاه کنید. [۵۰] به باب سوم رسالۀ پولس بغلاطیان روجوع شود. [۵۱] انجیل متی باب ۱۹. [۵۲] به کتاب فروید و فرویدیسم اثر فلیسین شاله رجوع شود [۵۳] به کتاب فروید و فرویدیسم اثر فلیسین شاله رجوع شود [۵۴] به کتاب فروید و فرویدیسم اثر فلیسین شاله رجوع شود [۵۵] به کتاب فروید و فرویدیسم اثر فلیسین شاله رجوع شود [۵۶] به کتاب فروید و فرویدیسم اثر فلیسین شاله رجوع شود [۵۷] ﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣﴾ [الإخلاص: ۳] . [۵۸] ﴿سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن يَكُونَ لَهُۥ وَلَدٞ﴾ [النساء: ۱۷۷] .. [۵۹] ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡء﴾ [الشوری: ۱۱] . [۶۰] البته این طرحها در شرائیط رفع مشکل میکنند که «اسلام راستین» حاکمیت ندارد والّا در حال حاکمیت اسلام نظایر این مشکلات را از راه تعیلیم و تربیت صحیح و توزیع عادلانه ثروت و تصحیح روابط اقتصادی باید حل کرد. [۶۱] دیدهایم که نوشتهاند و میگویند : امام و ولیّی حق، چون بخواهد و میل کند در هر چیز تأثیر و نفوذ مینماید و کائنات را خاضع میسازد اما قرآن میگوید: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ﴾ [القصص: ۵۶] . یعنی : «تو هر که را دوست داشته باشی هدایت نتوانی کرد لیکن خدا هر کسی را بخواهد هدایت میکند!» و نیز ﴿قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِ وَإِنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٌ﴾ [العنکبوت: ۵۰] . یعنی : «بگو: آیات فقط نزد خدا و قدرت او است و من، تنها بیم دهندهای هستم که آشکارا اعلام خطر میکنم». و چقدر از این آیات در قرآن میخوانیم و با جسارت تمام، این محکمات را تأویل میکنیم؟ [۶۲] تسامح در قبول آثار سنن حداقل مشروط بتوافق آن آثار با کلیات اسلامی یا روح شریعت است.