براء بن مالك انصاري
«هیچگاه براء را سرپرست لشکری نکنید چون میترسم با این جراتی که دارد افراد لشکر را به کشتن دهد.» (عمر بن خطاب).
براء بن مالک مردی ژولیده مو و غبار آلود با بدنی ضعیف و لاغر بود هیچکس از قیافه او خوشش نمیآمد و هیچکس دوست نداشت او را به خوبی نگاه کند.
با وجود این، او تعداد صد نفر از حریفانش را فقط در نبرد آزماییهایی که دو تایی صورت میگرفته از پای در آورد غیر از کسانی که در خلال جنگها از دست او کشته شدهاند.
او شجاع، بیباک و با جرات بود کسی که حضرت عمر فاروق رضى الله عنه در مورد او به کارگذارانش در گوشه و کنار مملکت چنین نوشت: «مواظب باشید براء را به فرماندهی لشکرها انتخاب نکنید چون میترسم با این جراتی که دارد آنها را به هلاکت نیندازد». ایشان براء بن مالک انصاری، برادر انس بن مالک انصاری خادم رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم است. اگر بخواهیم همهء مردانگیهای براء را بشماریم سخن به درازا میکشد که از گنجایش این کتاب خارج است. در اینجا مناسب است به طور نمونه یکی از داستانهای جوانمردی او را ذکر نمایم تا مشتی نمونه از خروار باشد.
ابتدای این قصه از همان اولین ساعات وفات پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم و پیوستن ایشان به رفیق اعلی شروع میشود؛ آن زمان که قبایل عرب گروه گروه خواستند از دین اسلام خارج شوند همچنان که گروه گروه داخل اسلام شده بودند، حتی میرفت تا بجز اهل مکه، مدینه، طائف و جماعتهای متفرقهای که خداوند قلوب آنها را بر ایمان ثابت نگه داشته بود بقیه همه از اسلام فاصله بگیرند.
***
ابوبکر صدیق رضى الله عنه مانند کوهی استوار و محکم در برابر این فتنهء ویرانگر و تاریک، مقاومت و ایستادگی کرد و ایشان از مهاجرین و انصار یازده لشکر مهیا ساخت و به فرمانده هر لشکر یک پرچم داد تا به اطراف جزیره العرب بروند و کسانی را که مرتد شده بودند به راه هدایت و حق برگردانند و منحرفین را با زور شمشیر به راه بیاورند جنگجوترین افراد مرتد که تعدادشان از همه بیشتر بود وابسته به قبیلهء بنوحنیفه از پیروان مسیلمه کذاب بودند.
برای پشتیبانی مسیلمه چهل هزار نفر از قوم مسیلمه و هم پیمانان او که سر سختترین افراد مبارز به حساب میآمدند بپا خاسته بودند. بیشتر اینها به خاطر تعصب قومی پیرو او شده بودند نه اینکه به او ایمان داشتند. یکی از آنها میگفت: من گواهی میدهم که مسیلمه دروغگو و محمد صلى الله علیه وآله وسلم راستگو است اما دروغگوی قوم ربیعه (مسیلمه) از راستگوی قوم مضر (محمد) نزد ما محبوب تر است.
***
مسیلمه اولین لشکر از لشکرهای مسلمین را که تحت فرماندهی عکرمه بن ابوجهل بود شکست داد و به عقب راند، ابوبکر صدیق رضى الله عنه لشکر دیگری به فرماندهی خالد بن ولید رضى الله عنه فرستاد که در این لشکر بزرگواری از مهاجرین و انصار گرد آمده بودند؛ براء بن مالک و چند تن دیگر از پیشگامان این لشکر بودند، دو لشکر متخاصم در سرزمین «یمامه» از توابع نجد بهم رسیدند دیری نگذشت که وزنهء جنگ به نفع افراد مسیلمه سنگینی کرد؛ زمین بر قدم سربازان اسلام سست شد و آنها شروع به عقب نشینی کردند تا آنجا که سربازان مسیلمه به خیمهء خالد بن ولید راه پیدا یافتند و آن را از بیخ کندند و اگر یکی از آنها زن خالد را پناه نمیداد نزدیک بود او را به قتل برسانند.
در این هنگام مسلمانان به شدت خطر و اهمیت واقعه پی بردند و دریافتند که اگر امروز در مقابل مسیلمه شکست بخورند، دیگر ستونهای اسلام پا بر جا نخواهد ماند و خداوند به یگانگی در جزیره العرب پرستش نخواهد شد.
خالد رضى الله عنه شتابان به سوی لشکر رفت و دوباره نظم آن را برقرار ساخت؛ به این طریق که مهاجرین را از انصار و روستاییان را از هر دو گروه جدا کرد و بعد فرزندان هر خانواده را زیر یک پرچم در آورد تا از طریق میزان کارآیی هر گروه سنجیده شود و ضعف کار، شناسایی شود.
***
جنگی سخت میان دو گروه در گرفت، جنگی که با هیچ یک از جنگهای قبلی مسلمین شباهت نداشت، افراد مسیلمه در میادین جنگ مانند کوهای بلند، ثابت و استوار بودند و توجهی به آمار زیاد تلفات نداشتند، مسلمانان هم آنچنان قهرمانیها و رشادتهای بینظیری از خود نشان دادند که اگر در قالب شعر بیان میشد بدون شک یکی از اشعار حماسی شگفت انگیز به شمار میرفت.
از یک طرف «ثابت» رضى الله عنه پرچمدار اسلام به بدنش حنوط [۱۱]میزند و مشغول کندن چاله ای برای خویش میگردد؛ تا نصف ساق در چاله میرود و مانند میلهای ثابت و استوار در جایش میخکوب میشود و از پرچم قومش دفاع میکند تا اینکه سرانجام به زمین میافتد و شهید میشود.
از طرف دیگر زید بن خطاب رضى الله عنه برادر عمر بن خطاب رضى الله عنه دیده میشود که فریاد بر میآورد: ای مردم، جنگ را جدی بگیرید بر دشمنان بتازید و به پیش روید. ای مردم، به خدا قسم از این لحظه به بعد تا زمانی که مسیلمه را نکشم و یا در این راه کشته نشوم هرگز صحبت نخواهم کرد آن وقت است که با دلیل پیش الله حاضر میشوم.
بعد از آن بر دشمن حمله برد و تا کشته نشد دست از جنگ نکشید.
در صحنه ای دیگر مولای ابن حذیفه را میبینیم که پرچم مهاجرین را حمل میکند و قومش از ترس اینکه ضعیف و متزلزل نشود به او میگویند: ما میترسیم که شکست از جانب شما پیش بیاید اما او در پاسخ میگوید: اگر از طرف من شکست بخورید پس من از حاملین بد قرآن خواهم بود، سپس دست به حملهء شدیدی علیه دشمنان میزند و در این راه جان میبازد.
اما باید گفت همهء این قهرمانیها در مقابل قهرمانی «براء بن مالک» اندک جلوه میداد؛ به ویژه زمانی که خالد دید آتش جنگ شعله ور شده و اوضاع دارد وخیم میشود. در این لحظه رو به براء بن مالک کرد و گفت: «ای جواب انصاری! بشتاب به سوی آنها».
براء بن مالک خطاب به قومش گفت: ای گروه انصار هیچ کس از شما حق ندارد فکر برگشتن به مدینه را در سر بپروراند از امروز به بعد مدینه ای برای شما وجود نخواهد داشت. آنچه هست خدای یگانه است و سپس بهشت.
بعد از آن بر مشرکین حمله برد و همراهانش همراه او حمله کردند او شروع به از هم پاشیدن صفوف دشمن کرد و شمشیرش را حوالهء گردنها میکرد. سرانجام اینکه مسیلمه و یارانش متزلزل شدند و بناچار به باغی که بعد از آن از کثرت کشتههای آن روز به باغ «موت» مشهور شد، پناه بردند.
***
این باغ خیلی وسیع بود و دیوارهای بلندی داشت. مسیلمه و هزاران نفر از لشکریانش داخل باغ شدند دروازههای آن را بستند و به وسیله دیوارهای بلندش خود را در امان ساختند، آنها از داخل آن به سوی مسلمانان تیراندازی کردند. تیر مثل باران فرو میآمد. در این هنگام مرد قهرمان و جنگجوی مسلمین، براء بن مالک پیش رفت و خطاب به قومش گفت: ای قوم! مرا بالای سپر کنید و سپر را با نیزهها بالا برید و بدین طریق مرا داخل باغ نزدیک درش بیندازید. یا من شهید میشوم یا در را به سوی شما خواهم گشود.
***
در یک چشم به هم زدن، براء با بدن سبک و لاغرش بالای سپر شد و با کمک دهها نیزه به داخل باغ میان هزاران نفر از لشکریان مسیلمه انداخته شد، او مانند صاعقهای در میان آنها فرود آمد و بلافاصله در آستانه در با آنها درگیر شد و پس از کشتن ده نفر توانست در را به روی مسلمین بگشاید و این در حالی بود که هشتاد و اندی جراحت در اثر تیر و شمشیر نصیب جانش شده بود.
جنگجویان مسلمان به سوی باغ موت شتافتند و از در و دیوار وارد آن شدند و مرتدینی را که به دیوارها پناه برده بودند گردن زدند تا آنجا که نزدیک به بیست هزار نفر از آنها را کشتند و بالاخره به مسیلمه رسیدند و او را از پای در آوردند.
***
براء به سوی خیمهاش جهت مداوا منتقل شد، یک ماه تحت درمان بود و خالد جراحات او را مداوا میکرد سرانجام خداوند او را شفا داد و این گونه پیروزی مسلمین را با دست توانای او به ثبت رسانید.
***
براء بن مالک روزها را به شوق شهادتی که آن را در باغ موت از دست داده بود سپری میکرد... او به میدانهای جنگ به امید رسیدن به آرزوی بزرگش و به شوق پیوستن به پیامبر بزرگوارش یکی پس از دیگری وارد میشد تا این که روز فتح شهر «تستر» [۱۲]یکی از شهرهای فارس فرا رسید، فارسها به یک قلعه صاف و بلند، پناه بردند. مسلمانان آنها را محاصره و اطرافشان را خوب احاطه کردند، وقتی محاصره طولانی شد و عرصه بر فارسیها تنگ گشت آنها وارد عمل شدند و از بالای دیوار قلعه، زنجیرهایی انداختند که بر سر آنها قلابهای فولادی قرار داشت. قلابها با آتش داغ شده بودند که حتی از اخگر هم حرارت و نفوذ بیشتری داشتند، قلابهای داغ به بدن مسلمانان فرو میرفت و به آنها میچسبید سپس آنها اجساد کسانی را که میمردند یا نزدیک به مرگ بودند بالا میکشیدند. یک قلاب به بدن انس مالک، برادر براء خورد و او را بالا کشید، به محض این که چشم براء به او افتاد روی دیوار پرید و زنجیری را که بدن برادرش را میکشید گرفت و شروع کرد به بیرون آوردن قلاب داغ از بدن برادرش در حالی که دستش به شدت میسوخت و ذوب میشد. با وجود این هیچ پروا نمیکرد تا این که برادرش را نجات داد و در حالی که دستش فقط استخوانی بیگوشت شده بود پایین آمد.
در این معرکه براء بن مالک انصاری از خداوند خواست شهادت را نصیبش بگرداند، خداوند دعای او را اجابت کرد و دیری نگذشت که بر زمین افتاد و در حالی که مشتاق ملاقات خدا بود شهید شد.
خداوند چهره براء بن مالک را در بهشت سر سبز و شاداب بگرداند و چشمانش را با مصاحبت پیامبرش محمد صلى الله علیه وآله وسلم روشن و خنک بگرداند و از او راضی شده و او را راضی بگرداند [۱۳].
[۱۱] مادهای است که به مردگان میزنند. [۱۲] شهری است از سرزمینهای ایران آن زمان. [۱۳] برای اطلاع بیشتر رجوع شود به: ۱. الاصابه: الترجمه: ۶۲۰. ۲. الاستیعاب: بهامش الاصابه: ۱/۱۳۷. ۳. طبقات کبری ۳/۴۴۱ و ۷/۱۷. ۱۲۱. ۴. تاریخ طبری ۵. الکامل فی التاریخ ۶. السیره النبویه لابن هشام ۷. حیاه الصحابه.