تصاویری از زندگی صحابه رضی الله عنهم

عبدالله بن جحش

عبدالله بن جحش

(اولین کسی که به امیرالمومنین لقب گرفت)

شخصی که هم اکنون در مو رد او سخن می‌گوییم یکی از اصحاب رسول اکرم است، شخصی که با رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم رابطهء عمیقی داشت و از نخستین افراد مسلمان بود. او پسر عمه رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم بود چون مادرش امیمه دختر عبدالمطلب و عمهء رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم بود او همچنین برادر زن رسول الله است چون زینب بنت جحش زوجهء نبی کریم بود که یکی از امهات المومنین است او اولین کسی بود که پرچم اسلام بدست او داده شد و اولین کسی بود که لقب امیرالمومنین به خود گرفت او عبدالله بن جحش اسدی است.

***

عبدالله بن جحش قبل از اینکه رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم به دار الارقم برود مسلمان شد بنابراین او از سابقین است.

وقتی هم که پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم به اصحابش اجازهء هجرت به مدینه را داد تا همراه با دین خود از آزار قریش نجات یابند عبدالله بن جحش دومین کسی بود که به مدینه هجرت کرد چون قبل از او فقط ابو سلمه هجرت کرده بود.

با وجودی که هجرت در راه خدا و جدا شدن از خانه و کاشانه چیز تازه ای برای عبدالله نبود زیرا او و بعضی از افراد خانواده‌اش قبلاً به حبشه مهاجرت کرده بودند. اما این بار هجرتش با وسعت و گستردگی بیشتری صورت گرفت چون اهل و اولادش و سایر خویشان پدری‌اش از مرد و زن، پیر و جوان؛ پسر و دختر همگی با او هجرت کردند؛ خانواده‌اش خانوادهء اسلام بود و قبیله‌اش قبیلهء ایمان.

به محض اینکه از مکه خارج شدند دیارشان ماتم زده شد و خالی از سکنه ماند. گویا قبلاً هیچ یار و همدمی در آنجا نبوده و کسی در گوشه‌ای از آن به شب نشینی و گفت و شنود نپرداخته است.

مدتی از هجرت عبدالله رضى الله عنه و همراهانش نگذشته بود که سرداران قریش که در میان آن‌ها ابوجهل و عتبه بن ربیعه هم وجود داشتند، بیرون آمدند تا در نواحی مکه دور بزنند و مسلمانانی را که هجرت کرده‌اند و کسانی را که باقی مانده‌اند، مورد شناسایی قرار دهند. چشم عتبه به منازل بنی جحش افتاد که گردبادها بر آن‌ها می‌وزیدند و درهای آن‌ها را سخت می‌کوبیدند. او چنین گفت: سرزمین‌های بنی جحش خالی شدند و بر اهلشان گریه می‌کنند...

ابوجهل گفت: این‌ها دیگر که هستند که سرزمین‌ها برای آن‌ها گریه کنند؟! بعد از آن منزل عبدالله بن جحش رضى الله عنه را مورد دستبرد قرار داد و منزلی را که بهترین و غنی ترین آن منازل بود با کالاهایش به تصرف در آورد آن چنان که مالک در ملکش تصرف می‌کند.

وقتی عبدالله بن جحش از عملکرد ابوجهل با خبر شد آن را با پیامبر در میان گذاشت. نبی اکرم صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: آیا نمی‌خواهی که خداوند بجای آن منزل، قصری در بهشت به تو عطا فرماید؟ گفت: بلی یا رسول الله.

پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: پس برای تو باد.

عبدالله بن جحش خوشحال شد و آرام گرفت.

***

عبدالله بن جحش پس از آن همه سختی که در دو هجرتش تحمل کرد؛ هنوز در مدینه مستقر نشده و طعم راحتی را در میان برادران انصارش نچشیده بود که خداوند خواست او را با بزرگترین امتحان در زندگی‌اش مواجه گرداند و او مشکلترین تجربه را از زمان اسلام آوردنش تا حال کسب نماید. اکنون باید دید که آن قضیهء تلخ و ناگوار چیست؟ اینک به داستان تلخ و ناگوار او توجه کنید:

***

رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم هشت نفر از میان اصحابش را برای انجام اولین عملیات نظامی که در اسلام صورت می‌گرفت مامور گردانید. عبدالله بن جحش و سعد ابن ابی وقاص رضى الله عنه هم از جمله این افراد بودند پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمود:

من کسی را امیر شما قرار می‌دهم که از همهء شما تحمل بیشتری بر گرسنگی و تشنگی داشته باشد. بعد از آن پرچم را به عبدالله بن جحش رضى الله عنه داد و او را امیر آن‌ها مقرر کرد او اولین کسی بود که بر گروهی از مسلمین امیر قرار داده می‌شد.

رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم مسیر عبدالله بن جحش رضى الله عنه را مشخص کرد و به او نوشته ای داد و فرمود: تا زمانی که مسافت دو روز را نپیموده اید آن را باز نکنید. وقتی دو روز راه پیمودند عبدالله نامهء آن حضرت را باز کرد، در آن چنین نوشته بود: «وقتی که به نوشته ام نگاه کردی برو به «نخله» که در میان طائف و مکه قرار دارد و آنجا تحرکات قریش را زیر نظر بگیر و ما را از وضعیت آن‌ها با خبر کن».

همین که عبدالله نامه را خواند گفت: «اطاعت می‌شود» و بعد به همراهانش گفت:

پیامبر دستور داده به نخله بروم و در آنجا مترصد احوال قریش باشم و از اخبار آن‌ها پیامبر را اطلاع بدهم و فرموده است که کسی را بر این کار اجبار نکنم لذا هر کس می‌خواهد شهید شود و در این کار رغبت دارد با من همراه شود و اگر کسی دوست ندارد بدون سرزنش می‌تواند برگردد.

همگی گفتند:

ما از رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم اطاعت می‌کنیم و همان طور که دستور داده است ما هم با تو همراه می‌شویم.

***

رفتند و رفتند تا به نخله رسیدند و در آنجا در پیچ و خم راه‌ها به جستجو پرداختند تا از قریش اطلاعاتی بدست آورند در همین اثناء قافله‌ای از دور نمایان شد آن‌ها چهار نفر بودند که با خود کالای تجاری قریش را حمل می‌کردند، کالاها معمولاً از قبیل پوست و کشمش بود. صحابه با هم به مشورت پرداختند. آن روز هم آخرین روز از ماههای حرام بود آن‌ها به یکدیگر گفتند:

اگر امروز دست به کشتن آن‌ها بزنیم باعث هتک حرمت این ماه شده و خشم همگی اعراب را بر خواهد انگیخت و اگر صبر کنیم تا روز به پایان برسد، آن‌ها خود را به سرزمین حرم می‌رسانند و از دسترس ما دور می‌شوند.

بعد از مشورت طولانی همگی اتفاق نظر کردند که به آن‌ها حمله کنند و با کشتن آن‌ها اموالشان را به غنیمت گیرند بنابراین لحظاتی بعد حمله کردند. یک نفر از آن‌ها را به قتل رسانیدند و دو نفر دیگر اسیر شدند و نفر چهارم از دست آن‌ها فرار کرد.

عبدالله و یارانش همراه دو اسیر و اموال آن‌ها به سرعت به سوی مدینه حرکت کردند. وقتی آن‌ها خدمت آن حضرت صلى الله علیه وآله وسلم رسیدند و پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم از ماجرای آن‌ها باخبر شد پیامبر این عمل آن‌ها را به شدت محکوم کرد و فرمود:

من که به شما دستور جنگ نداده بودم فقط گفتم خبری از قریش بگیرید و حرکات آن‌ها را زیر نظر داشته باشید. پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم آن دو را اسیر نگه داشت تا مساله روشن شود و نیز اموال آن‌ها را به آن‌ها برگردانید. اینجا بود که عبدالله و یارانش حیران و سرگردان شدند و احساس کردند که با مخالفت دستور پیامبر، خود را به هلاکت انداخته‌اند.

ناراحتی آن‌ها زمانی شدت گرفت که برادران مسلمان آن‌ها را به شدت سرزنش می‌کردند و هر وقت که از کنار آن‌ها می‌گذشتند روی خود را می‌گرداندند و می‌گفتند: این‌ها خلاف دستور پیامبر عمل کرده‌اند. از این سختتر زمانی بود که آن‌ها اطلاع یافتند قریش از این حادثه به نفع خود بهره برداری کرده و میان قبایل تبلیغات سوء نسبت به پیامبر به راه انداخته اند؛ آن‌ها چنین شایع کرده بودند که محمد صلى الله علیه وآله وسلم ماه حرام را حلال قرار داده و در این ماه دست به خونریزی و غارت اموال زده و تعدادی را اسیر کرده است...

***

غم و اندوه عبدالله و یارانش که این کار از آن‌ها سر زده بود حد و حسابی نداشت آن‌ها بیش از حد از این مشکلی که برای پیامبر پیش آورده بودند شرمنده بودند.

در حالی که ناراحتی بر آن‌ها فشار می‌آورد و این مصیبت بر آن‌ها سنگینی می‌کرد ناگهان به آن‌ها بشارت رسید که خداوند از عمل آن‌ها راضی شده و در این مورد آیاتی از قرآن مجید بر پیامبر نازل کرده است.

آنها آن قدر خوشحال شدند که حد نداشت. مردم می‌آمدند و با آن‌ها معانقه می‌کردند و تبریک و تهنیتشان می‌گفتند و آیاتی را که در این مورد بر آن‌ها نازل شده بود تلاوت می‌کردند.

***

خداوند این آیات را بر پیامبر نازل فرمودند:

﴿يَسۡ‍َٔلُونَكَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِيهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِيهِ كَبِيرٞۚ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ وَكُفۡرُۢ بِهِۦ وَٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَإِخۡرَاجُ أَهۡلِهِۦ مِنۡهُ أَكۡبَرُ عِندَ ٱللَّهِۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَكۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِ[البقرة: ۲۱۷].

«ای پیامبر از تو راجع به جنگ کردن در ماه‌های حرام سوال می‌کنند. بگو جنگ در آن گناهی بزرگ است ولی باز داشتن خلق از راه خدا و کفر به خدا و پایمال کردن حرمت حرم خدا و بیرون کردن اهل حرم گناه بسیار بزرگتری است و فتنه انگیزی از قتل سختتر است.»

***

وقتی این آیات کریمه نازل شد رسول اکرم صلى الله علیه وآله وسلم خوشحال گشت اموال را پذیرفت و اسیران را فدیه گرفت و از عمل عبدالله بن جحش راضی شد زیرا این غزوه تحول بزرگی در زندگی مسلمین بود، این غزوه غنیمتش اولین غنیمتی بود که در اسلام گرفته شد و مقتول آن اولین مشرکی بود که بدست مسلمین کشته شد و اسرای آن اولین اسرایی بودند که بدست مسلمین افتادند و پرچم آن اولین پرچمی بود که بدست رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم بسته شد و امیرش عبدالله بن جحش اولین کسی بود که امیر خوانده شد.

پس از مدتی جنگ بدر پیش آمد، در این جنگ هم عبدالله بن جحش به چنان آزمایشی که مناسب ایمانش بود مبتلا شد.

به دنبال آن جنگ احد فرا رسید که در آن عبدالله و همراهش سعد، قصه ای فراموش نشدنی دارند:

سعد بن ابی وقاص می‌گوید: وقتی جنگ احد پیش آمد عبدالله بن جحش با من برخورد کرد و به من گفت: آیا موافقی با هم دعا کنیم؟

گفتم: آری خوبست.

هر دو به گوشه‌ای رفتیم و دعا کردیم. دعای من این بود:

«پروردگارا! هنگامی که با دشمن روبرو شدم مردی خشن و جنگجو را در جلوی من قرار بده. من با او مبارزه کنم و او با من و بعد مرا بر او غلبه عطا کن تا او را بکشم و آنچه دارد از او غنیمت بگیرم.»

عبدالله بن جحش بر دعایم آمین گفت و خودش چنین دعا کرد:

بار الها! مردی خشن و جنگجو را در مقابل من قرار بده من به خاطر تو با او بجنگم و او با من بجنگد، سپس او مرا بگیرد و گوش و بینی ام را قطع کند، وقتی من فردای قیامت در بارگاه تو حاضر شوم و تو از من بپرسی که چرا گوش و بینی‌ات بریده شده؟

در پاسخ بگویم: به خاطر تو و رسول تو قطع شده‌اند و تو بگویی که راست گفتی».

سعد بن ابی وقاص رضى الله عنه می‌گوید: البته دعای عبدالله رضى الله عنه از دعای من بهتر بود زیرا در پایان روز او را دیدم که کشته شده و گوش و بینی‌اش قطع شده بود و آن‌ها را با نخی به درخت آویزان کرده بودند.

خداوند دعای عبدالله بن جحش را پذیرفت و به او درجهء شهادت بخشید همچنان که دایی‌اش حمزه را به درجهء رفیع شهادت نایل گردانید.

رسول اکرم هر دو را در یک قبر قرار داد، در حالی که اشک‌های مبارکش بر خاک‌های قبر می‌ریخت و آن خاک‌های آغشته با عطر شهادت را تر می‌کرد.

حصلت الفراغ فی سنة ۱۴۱۱

و أنا متعلم دارالعلوم بزاهدان.