سفر به آسمان

در عشق تو ترانه می‌خوانم

در عشق تو ترانه می‌خوانم

من سفری به بخش قریات در شمال عربستان داشتم، بعد از پایان یافتن سخنرانی‌ها به طرف جنوب ـ به سمت بخش سکاکای جوف ـ مسافرت کردم. سخنرانی سکاکا به عنوان «الحان و اشجان» پیرامون ترانه بود. بعد از آن شخصی که متأثر شده بود نزد من آمد. با او پسری یازده ساله بود. به من گفت: ای شیخ، در راه آمدنم از بخش قلیا این بچه هم با من بود، در میان راه از کنار یک حادثه‌ی وحشتناک عبور کردم، یک ماشین جیپ که دو جوان در آن سوار بودند و از... می‌آمدند. چندین بار ماشین شان معلق زد تا این که از شیشه پرت شدند و اثاثیه‌ی آنان به هر طرف پرت و لباس‌هایشان پاره شد. من اوّلین کسی بودم که به آنان رسیدم و بلافاصله با اورژانس تماس گرفتم. در واقع این اوّلین باری نبود که شاهد تصادف ماشین یا دیدن مرده هستم. مدت‌هاست که بر دیدن این صحنه‌ها عادت کرده‌ام، رفتم به آنان نگاه کنم، از اولین نگاه به لباس‌ها و مد موهایشان دانستم که به چه دلیل آن جا بوده‌اند. لا إله إلا الله، خداوند از ما در گذرد. به سرعت به طرفشان رفتم، می‌کوشیدم تا آن‌جا که می‌توانم آنان را نجات دهم. اولی به صورت به زمین افتاده بود و چهره‌اش در خاک بود و هنوز بدنش گرم بود، نمی‌دانم آیا مرده بود یا نه، شلوار و پیراهنش پاره و غبار با خونی که لباس‌هایش را رنگی کرده بود مخلوط شده بود. حتی انگشتان دستش از زخم و خون در امان نمانده بود. او را به پشت برگرداندم، ناگهان دیدم که گوشت صورتش کنار رفته و چیزی از صورتش نمانده مگر چند تار مو از سبیلش.

صدایش کردم، او را حرکت دادم و دیدم مرده است، به سرعت به طرف دومی رفتم، او هم بر صورت افتاده بود و خاک پیرامونش غرق در خون و لباس‌هایش قرمز و استخوان‌هایش بیرون زده بود. مثل این که ضربه‌ی محکمی به سرش خورده بود، چون جمجمه‌اش شکافته شده بود و مغزش بیرون ریخته بود. نتوانستم صحنه راتحمل کنم.

متوجه پسرم شدم که با من است، صورتم را به طرف او گرداندم، دیدم که او مات و مبهوت نگاه می‌کند، خواستم در میان او و جسد قرار بگیرم تا نبیند.

به اسباب و اثاثیه‌ای که پیرامون جسدش پخش بود نگاه کردم، گذرنامه، پول، ساک و پاکت سیگار. هیچ یک از این‌ها مرا غافلگیر نکرد، من منتظر دیدن مصحف و مسواک نبودم، به سمت سرش نگاه کردم یک نوار روی زمین افتاده بود، فاصله‌ی بین سرش و آن نوار فقط یک وجب بود، سرم را پایین گرفتم تا به اسم نوار نگاه کنم، ناگهان تکه‌ای از مغز بر روی نوار افتاد و اسمش را پوشاند. به زحمت خودم را نگه داشتم و نوار را با دستم برداشتم تا به آن نگاه کنم، سنگی را از زمین برداشتم تا مغزی را که رویش ریخته پاک کنم، یک نوار ترانه به نام «در عشق تو ترانه می‌خوانم».

ملاحظه کردم که نوار پلاستیکی داخل کاست به بیرون وصل است، هنوز به یک چیز وصل بود، دنبالش را گرفتم تا ببینم به کجا می‌رسد، دیدم ضبط صوت ماشین روی زمین افتاده و به خاطر شدت حادثه از جایش در آمده و بعد از این که به شدت بر زمین خورده نوار از آن بیرون پریده و جلوی سر این جوان افتاده تا مغزش رویش بریزد. بله تا روی «در عشق تو ترانه می‌خوانم» بریزد.

بله، به خدا قسم، مشکلش عشقش بود. هر یک از شما آن گونه مبعوث می‌شود که مرده است. مردم پیرامون ما زیاد می‌شدند، هر کس از آن جا عبور می‌کرد، ماشینش را نگه می‌داشت و می‌آمد تا حادثه نگاه کند، آمبولانس رسید، پزشک به سرعت آنان را معاینه کرد و روی هر یک ملحفه‌ی سفید انداخت. در آن جا گمان کردم که روح هر دو به آسمان رفته. نمی‌دانم آیا درهای آسمان برای آنان باز می‌شود و مژده‌ی نسیم و ریحان در انتظارشان است یا از آسمان فرو می‌افتد و پرندگان آنان را می‌ربایند یا باد آن را ه جای عمیقی می‌اندازد؟

راننده‌ی آمبولانس و دوستانش شروع به حمل جنازه‌ها کردند. من شروع به جمع کردن اثاثیه‌ی پراکنده‌ی آنان کردم، این یک ساک است، این یک ساعت، آن یک دوربین، آنان را داخل یک کیسه می‌گذاشتم. در این زمان یک پاکت بسته دیدم که با افتادن روی زمین گوشه‌اش پاره شده بود و رویش نوشته شده بود: برسد به دست ابو محمد.

بعد از آن چند کلمه نوشته شده بود که علاقه ندارم آنان را ذکر کنم. به داخلش نگاه کردم تعداد زیادی عکس. آنان را بیرون آوردم بیشتر از پنجاه عکس زن لخت. کوشیدم آنان را از چشم مردم دور کنم تا آن دو جوان رسوا نشوند. به شدت جلوی اشک‌هایم را گرفتم و گفتم: این رسوایی دنیا است، در میان تعداد اندکی که آن را نمی‌شنوند، پس رسوایی آخرت در نزد اوّلین و آخرین چگونه خواهد بود؟ با آن ترس و اضطراب و پخش شدن نامه‌های اعمال، خدایا ما را با پوشش خودت بپوش.

چه ضرری به آنان می‌رسید اگر از خدا اطاعت می‌کردند، هزینه‌ی زیادی برای آنان نداشت، پنج وعده‌ی نماز، انجام واجبات، ترک محرمات و در این‌ها هم مشقتی نیست، حرام‌ها چیزهایی محدودی است و بنده ضرر نمی‌کند که اگر آنان را به خاطر اطاعت از الله ترک کند تا او را دوست بدارد و وارد بهشت کند.

پایان