فصل تسريع مجازات کسي که سنت را گرامي ندارد
از سلمه پسر اکوع سروایت شده است که مردی با دست چپ در مجلس پیامبر جغذا خورد، آن حضرت فرمودند: «كُلْ بِيَمِينِكَ» «با دست راستت بخور» آن مرد هم گفت: نمیتوانم با دست راستم غذا بخورم، پیامبر جفرمودند: «لَا اسْتَطَعْتَ، مَا مَنَعَهُ إِلَّا الْكِبْرُ، قَالَ: فَمَا رَفَعَهَا إِلَى فِيهِ». «نتوانی (با دست راستت بخوری)، تکبر و خودخواهی به او اجازه چنین کاری را نمیدهد، ابن اکوع فرمود پس آن مرد هرگز دست چپش را به سوی دهان بلند نکرد» [۲۵].
از ابوهریره سروایت است که رسول الله جنهی نمود از اینکه از دهنه کوزه آب نوشیده شود [۲۶]. ایوب میگوید به من خبر رسید که مردی دهنه کوزه را در دهان گرفت تا آب بخورد در آن هنگام یک مار از کوزه بیرون آمد [۲۷].
باز، از ابوهریره روایت شده است که پیامبر جفرمود:
«بَيْنَمَا رَجُلٌ يَتَبَخْتَرُ فِي بُرْدَيْن خَسَفَ اللهُ بِهِ الْأَرْضَ، فَهُوَ يَتَجَلْجَلُ فِيهَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ». «مردی که دو جامه گرانبها به تن داشت و به آنها فخر میکرد وتکبر میورزید ناگهان خداوند او را در زمین فرو برد پس او همواره تا روز قیامت در زمین فرو میرود در آن حال، جوانی که لباس زیبائی به تن داشت به ابوهریره گفت آیا آن مردی که در زمین فرو رفت اینگونه راه میرفت؟ (با یک نوع راه رفتن ادای او را در آورد». سپس آن جوان نیز طوری به زمین افتاد که نزدیک بود استخوانش بشکند سپس ابوهریره با تلاوت آیه ﴿إِنَّا كَفَيۡنَٰكَ ٱلۡمُسۡتَهۡزِءِينَ ٩٥﴾[الحجر: ۹۵] به آن جوان گفت بینی و دهانت بشکند این است سزای مسخره کنندگان [۲۸].
از عبدالرحمن بن حرمله روایت است که مردی به سوی سعید بن مسیب (یکی از اصحاب پیامبر) آمد و میخواست به سفر حج برود و از او خداحافظی نماید (گویا در آن هنگام صدای اذان بلند شد) پس سعید بن مسیب به آن مرد گفت بیرون مرو تا نمازت را بجای آوری چون من از رسول خدا جشنیدم که فرمودند: «لَا يَخْرُجُ بَعْدَ النِّدَاءِ مِنَ الْـمَسْجِدِ إِلَّا، مُنَافِقٌ، إِلَّا رَجُلٌ أَخْرَجَتْهُ حاجةُ، وَهُوَ يُرِيدُ الرَّجْعَةَ إِلَى الْـمَسْجِدِ». «پس از اذان، از مسجد بیرون نخواهد رفت جز آدم منافق، مگر کسی که حاجتی داشته باشد و بعد از قضای حاجت به مسجد بر گردد».
آن مرد، در جواب سعید بن مسیب گفت دوستان و همسفرانم در «حره» منتظر من هستند و باید به آنها برسم سپس از مسجد بیرون رفت، سعید بن مسیب نیز پس از آن واقعه با اشتیاق منتظر خبر او ماند تا اینکه به او خبر دادند که آن مرد از مرکبش فرو افتاده است و پایش در ناحیه ران، شکسته است [۲۹].
محمد بن اسماعیل تیمی در شرح صحیح مسلم نقل میکند که یکی از بدعت آفرینان هنگام شنیدن این فرموده پیامبر ج: «إِذَا اسْتَيْقَظَ أَحَدُكُمْ مِنْ نَوْمِهِ، فَلَا يَغْمِسْ يَدَهُ فِي الْإِنَاءِ، حَتَّى يَغْسِلَهَا فَإِنَّهُ لَا يَدْرِي أَيْنَ بَاتَتْ يَدُهُ» [۳۰]. «اگر یکی از شما از خواب بیدار شد پس تا دستهایش را نشسته، دست را در ظرف غذا فرو نبرد چون نمیداند در هنگام خواب دستهایش را چکار کرده است». آن فرد در جواب گفت من میدانم دستهایش کجا بودهاند، و با تمسخر گفت دستهایش توی رختخواب بودهاند، این فرد مبتدع و مسخره کننده (که کلام پیامبر جرا به مسخریه گرفته بود) روز بعد در حالی از خواب بیدار شد که دستهایش تا آرنج در شرمگاهش فرو رفته بود. محمد بن اسمعیل تیمی میگوید پس باید انسان از خدا بترسد و از توهین و استهزاء به سنت پیامبر پرهیز کند و ببینید که آن مرد چگونه سزای عمل شوم خود را چشید [۳۱].
از ابو یحیی سازجی نقل شده است که گفت در کوچههای بصره به سوی منزل بعضی از روایت کنندگان حدیث میرفتیم و برای زودتر رسیدن کمی شتاب گرفتیم و مردی که در دیانت مورد اتهام بود ما را همراهی میکرد و از سر استهزاء به ما گفت بالهای ملائکه را نشکنید و پاهایتان را از روی بال ملائک بردارید، دیری نگذشت که هر دو پایش خشک شد و بر زمین افتاد [۳۲]. امام نووی /از حافظ عبدالحافظ نقل کرده است که سند این حکایت بغایت مستحکم میباشد چون روایت کنندگان آن تماماً أئمه اعلام بودهاند. در همین مناسبت قاضی ابو طیب نقل میکند که در مجلس در جامع منصور (در بغداد) نشسته بودیم که جوانی خراسانی به مجلس ما وارد شد و سوالی مطرح کرد و دلیل مطالبه نمود، پس به حدیثی که ابوهریره روایت کرده بود جواب داده شد و آن جوان که حنفی مذهب هم بود گفت حدیث ابوهریره قابل قبول نیست، هنوز کلامش را تمام نکرده بود که مار بزرگی از سقف مسجد روی سرش افتاد و مردم از دیدن آن مار به وحشت افتادند و آن جوان فرار کرد در حالیکه آن مار او را دنبال میکرد. تا اینکه به وی گفته شد توبه کن از جسارتیکه به ابوهریره نمودی و آن جوان در حال توبه کرد و آن مار نیز بلافاصله غایب شد. و هیچ کس اثری از آن نیافت. ذهبی در مورد این واقعه گفته است راویان این حکایت از پیشوایان روایت حدیث هستند [۳۳].
قطب الدین یونینی گفته است. در نواحی بُصری مردی زندگی میکرد ابو سلامه نام داشت بسیار درشت خو و اهل جدل بود، در مجلسی که او هم حضور داشت در مورد سواک و فضائل آن سخن به میان آمد، آن مرد هم در کمال بیادبی گفت به خدا سوگند سواک را جز به شرمگاه نمیزنم پس سواکی را گرفت و در مقعد فرو کرد نه ماه از ان قضیه سپری شد و آن مرد از درد شکم و شرمگاه به ستوه آمد (گویا حامله شده بود) و دیری نگذشت که وضع حمل نمود و فرزندی را که شبیه موش صحرائی بود به دنیا آورد، که سری همچون سر ماهی و دمی همچون دم خرگوش داشت و پس از تولد سه بار جیغ کشید و دختر آن مرد بلافاصله آن حیوان را نابود کرد و آن مرد نیز فقط دو روز پس از وضع حمل زنده ماند و در روز سوم فوت نمود. و همواره میگفت این حیوان مرا کشت و رودههای مرا قطعه قطعه کرد. این واقعه را بسیاری از انسانها از جمله خطبای آن ناحیه به چشم خود دیدند که بعضی از آنها آن حیوان را نیز به چشم خود در قید حیات دیدند و بعضی دیگر آن حیوان را بعد از مردن مشاهده کردند [۳۴].
[۲۵] مسلم، حدیث ۲۰۲۱. [۲۶] بخاری، حدیث ۵۶۲۸، ۵۶۲۷. [۲۷] امام احمد آن را تخریج نموده، ۱۲/۶۶، حدیث ۷۱۵۳. [۲۸] با تخریج دارمی، ح ۴۳۷، و اصل حدیث متفق علیه است البته بدون بیان داستان جوان ح، ۵۷۸۹، م، ۲۰۸۸. [۲۹] با تخریج عبدالرازق، ح ۱۹۴۵، و دارمی، ح ۴۴۶، و لفظ از او است. [۳۰] بخاری این حدیث را تخریج نموده، ح ۱۶۲، و مسلم، ح ۲۷۸. [۳۱] بستان العارفین نووی، ص ۹۴. [۳۲] ذم الکلام وأهله، ۴/۳۶۹، رقم ۱۲۳۲، و بستان العارفین نووی، صفحه ۹۲. [۳۳] سیر اعلام النبلاء، ۲/۶۱۸، و بدایه و نهایه، ۱۶/۱۹۹. [۳۴] البدایة والنهایة، حوادث ۶۶۵ هجری.