بزرگداشت سنت

موضع سلف صالح در برابر معارضين سنت

موضع سلف صالح در برابر معارضين سنت

از ابو قتاده روایت شده است که گفت با گروهی از مردان که از جمله آن‌ها بشیر بن کعب بود، نزد عمران بن حصین یکی از اصحاب رسول الله جبودیم که گفت، رسول الله جفرمودند: «الْـحَيَاءُ خَيْرٌ كُلُّهُ» یا «الْـحَيَاءُ كُلُّهُ خَيْرٌ» به هر تقدیر ترجمه چنین است: «حیاء بطور کلی خوب است پس بشر بن کعب در آن مجلس گفت، ما در بعضی از کتابها دیده‌ایم که متانت و وقار نیز از حیاء سرچشمه می‌گیرند امّا به نظر می‌رسد این حدیث ضعیف باشد».

عمران بن حصین از این سخن بشیرین کعب به خشم آمد و گفت شما را چه شده است که من حدیث پیامبر را برای تو نقل می‌کنم و تو به مقابله آن می‌پردازی [۳۵].

از ابو المخارق روایت شده است که عباده بن صامت یکی از اصحاب رسول الله ج، فرمودند، پیامبر جنهی کرد از بیع یک درهم به دو درهم، فردی بلند شد و گفت من اشکالی در این کار نمی‌بینم به شرطی که آن معامله دست به دست، صورت پذیرد. عبادهٌ بن صامت به آن فرد گفت من می‌گویم پیامبر این گونه فرموده‌اند و شما هم می‌گویی اشکالی در آن نمی‌بینم، پس سوگند به خدا هرگز زیر سقفی با تو نخواهم نشست [۳۶].

از عبدالله بن مغفل سنقل شده است که پیامبر جنهی فرمودند از پرتاب سنگ ریزه با دو انگشت سبابه و فرمودند: «إِنَّهَا لَا تَصْطَادُ صَيْدًا، وَلَا تَنْكَأُ، عَدُوًّا، وَلَكِنَّهَا تَفْقَأُ الْعَيْنَ وَتُكْسِرُ السِّنَّ». «پرتاب سنگ ریزه نه به درد شکار می‌خورد و نه در شکست دشمن مؤثر است، ولی احتمال دارد چشم را کور کند و دندان را بشکند».

مردی در این رابطه به عبدالله بن مغفل گفت، این امر چه مشکلی دارد؟ عبدالله نیز به او گفت من از حدیث پیامبر برای تو می‌گویم و تو می‌گویی این امر چه مشکلی دارد، پس سوگند به خدا تا ابد با تو سخن نمی‌گویم [۳۷]. امام نووی /در خصوص این موضوع گفته است، هجران آن مرد توسط عبدالله بن مغفل از قبیل هجران بدعت آفرینان و فساق و مقابله کنندگان آگاهانه با سنت پیامبر می‌باشد و ترک کلام با این گونه افراد جایز است و اینکه پیامبر جنهی فرموده‌اند از اینکه ترک کلام نباید از سه روز تجاوز کند شامل این موارد نمی‌شود بلکه شامل مواردی می‌شود که انسان با یک فرد مؤمن و مسلمان بدون دلیل و از روی هوای نفس ترک کلام نماید اما هجران بدعت آفرینان و فساق تا ابد جائز می‌باشد و این حدیث و احادیث دیگر دلالت دارند بر جواز این امر [۳۸]، ابن حجر سقلانی محدث مشهور نیز گفته است، این حدیث دلالت دارد بر جواز ترک کلام کسی که مخالف سنت پیامبر باشد و حدیث نهی از بیشتر از سه روز ترک کلام، شامل این مورد نمی‌شود، چون نهی از هجران بیشتر از سه روز در مورد کسانی است که بخاطر تمایلات نفسانی این کار را نجام داده باشد [۳۹]. از قتاده روایت شده است که ابن سیرین یکی از احادیث پیامبر جرا برای مردی بازگو کرد و آن مرد در مقابل گفت اما فلانی چیز دیگری گفته است ابن سیرین به آن مرد گفت من از حدیث پیامبر جبا تو می‌گویم شما هم می‌گویی فلانی این گونه گفته است از این به بعد هرگز با تو سخن نمی‌گویم [۴۰]. از سالم بن عبدالله نیز نقل شده است که عبدالله بن عمر صحابی بزرگوار، بفرمودند از پیامبر جشنیدم که فرمودند،

«لا تمنعوا نساءكم الـمساجد إذا اشتأذنكم إليها» «زنان خود را از رفتن به مسجد منع نکنید چنانچه از شما اجازه رفتن به مسجد خواستند». بلال بن عبدالله نیز در مقابل گفت به خدا سوگند آن‌ها را منع خواهیم کرد پس عبدالله بن عمر علیه او برآشفت و او را فحش داد و گفت من از کلام پیامبر به تو خبر می‌دهم وانگهی تو می‌گویی به خدا سوگند آن‌ها را از رفتن به مسجد باز می‌داریم [۴۱]، امام نووی /گفته‌اند این حدیث نشانه جواز تنبیه و تغریر کسی است که عالماً عامداً به معارضه سنت پیامبر بپردازد و به آن اعتراض نماید [۴۲](گفتنی است بلال، پسر عبدالله بن عمر بود).

ابن حجر سقلانی گفته است، از برخورد عبدالله بن عمر با پسرش می‌توان اینگونه نتیجه گرفت که تأدیب کسی که به رأی خود به مقابله با سنت پیامبر جبپردازد، درست است، و درست است برای تأدیب از ترک گفتگو استفاده شود. چون در روایت نجیح از مجاهد آمده است که عبدالله بن عمر بتا هنگام وفات با پسرش سخن نگفت [۴۳]، و این گفته در صورتیکه واقعیت داشته باشد، احتمال می‌رود عبدالله کمی بعد از این واقعه فوت کرده باشد [۴۴].

از عطاء بن یسار، روایت است که مردی، یک تکه از طلا را با طلائی بیشتر از طلای خود معامله کرد، پس ابو درداء یکی از راویان حدیث گفت من از پیامبر جشنیدم که از معامله طلا با طلا مگر به یک اندازه و وزن باشند نهی می‌فرمود، آن مرد هم گفت من اشکالی در این کار نمی‌بینم. ابو درداء گفت چه کسی عذر فلانی را می‌پذیرد. من حدیث پیامبر را برای او نقل می‌کنم و او در مقابل، رأی خود را اعلام می‌دارد. سپس گفت هرگز در سرزمینی که تو در آن باشی نخواهم ماند [۴۵]. از اعرج نقل شده است که گفت از ابوسعید خدری /شنیدم که به مردی می‌گفت آیا مرا گوش خواهی داد تا حدیثی از رسول الله جبرایت نقل کنم، پیامبر فرمود:

«لا تبيعوا الدينار بالدينار والدرهم بالدرهم إلا مثلا بمثل ولا تبيعوا منها عاجلا باجل». «طلا با طلا و نقره با نقره را با هم معامله نکنید مگر آنکه به یک وزن و اندازه باشند و هرگز آن‌ها را به صورت نقد و قرض با هم خرید و فروش ننمائید». سپس رو به آن مرد کرد و گفت من از پیامبر جشنیدم که اینگونه می‌فرمود: و شما هم هر طور که دلت خواست فتوی می‌دهی، پس هرگز با تو نخواهم بود جز در مسجد [۴۶].

ابو سائب نیز گفته است نزد وکیع بودیم به مردی گفت، رسول الله جشتر را اشعار می‌کرد و ابو حنیفه هم می‌گوید اشعار، به منزله مثله کردن است. (اشعار (اشعار: آن است که گوشه‌ای از کوهان شتر را پاره می‌کردند تا خونش ریخته شود و این علامت بود برای اینکه شتر برای قربانی است النهایه: (۲/۴۷۹) بمعنی سوراخ کردن کوهان شتر تا علامتی باشد بر اینکه آن شتر برای قربان در نظر گرفته شده است. مثله نیز عبارت است از بریدن اطراف حیوان مانند گوش و دم و غیره که معمولاً کاری زشت و ناپسند است). مترجم

آن مرد گفت از ابراهیم نخعی نیز روایت شده است که اشعار، از قبیل مثله کردن است، ابو سائب می‌گوید پس از این گفته مرد نامبرد وکیع بشدت خشمناک شد و خطاب به آن مرد گفت من می‌گویم رسول الله جاین طور فرموده است و شما هم می‌گویی ابراهیم نخعی این طور گفته است [۴۷]پس حق تو جز این نیست که باید زندانی شوی و تا از حرف خود پشیمان نشوی از زندان آزاد نگردی از فرخزاد عابد نقل شده ست که ابو معاویه کور حدیث احتجاج آدم و موسی (علیه السلام) را پیش هارون الرشید نقل کرده است پس مردی شریف از بزرگان قریش بر سبیل مزاح گفت آدم و موسی در کدام محل به هم دیگر رسیدند. از این گفته مرد قریش، هارون الرشید بشدت برآشفته و نیزه و شمشیر خواست و گفت این زندیق دارد حدیث پیامبر را مورد طعن قرار می‌دهد، ابو معاویه ضریر که وضع را این طور دید شروع کرد به آرام کردن هارون الرشید و همواره او را دعوت به آرامش نمود تا اینکه او را آرام نمود [۴۸]. عاصم گفته است مردی بر زُرّ بن حبیش گذر کرد در حالیکه مشغول اذان بود، پس به او گفت ای ابو مریم همواره مورد احترام من بوده‌ای اما به شرطی که اذان نگوئی، زربن حبیش به او گفت مادامیکه اینگونه است پس تا آخر عمر کلمه‌ای با تو حرف نمی‌زنم [۴۹].

حاکم گفته است از ابوبکر صبغی شنیدم که خطاب به فقیهی می‌گفت که از سلیمان بن حرب برایم بگو، آن فقیه در جواب گفت، برایم بگو را بس کن تا کی «حَدِّثنا واَخبِرنا» برایم بگو و برایم خبر بده، ابوبکر صبغی به آن فقیه گفت ای فلان از این حرف تو بوی ایمان نمی‌آید. و نباید از این به بعد وارد خانه من شوی پس تا هنگام مرگ با او حرف نزد [۵۰]. و اقدمی گفته است. ابراهیم بن جعفر از پدرش نقل کرد که مروان بن حکم در آن هنگام که والی مدینه بودو در حضور ابن یامین نضری و خطاب به او گفت کشتن کعب بن اشرف چگونه بود، ابن یامین در جواب گفت، ظلم بود محمد بن مسلمه نیز که در آن مجلس نشسته بود گفت ای مروان آیا در حضور تو، نسبت غدر و ظلم به رسول خدا داده می‌شود؟ سوگند به خدا ما کعب بن اشرف را جز به دستور پیامبر جنکشتیم، و سوگند به خدا ای مروان هرگز با تو زیر سقفی قرار نخواهم گرفت جز در مسجد و تو ای ابن یامین بر من نذر باشد چنانچه توانائی یافتم و شمشیر توی دستم باشد، سرت را با آن بشکافم [۵۱].

ابو عبدالله مؤذن گفته است با پسر ابو شریح در دره عمیقی راه می‌رفتیم و ناگهان مردی ظاهر گردید و از او پرسید زنم پس از شش ماه فرزندی بدنیا آورده است، پسر ابو شریح به او گفت اشکالی ندارد او فرزند توست چون پیامبر جفرمود: «الوَلَدُ لِلْفِرَاشِ» فرزند متعلق به کسی است که زن تحت نکاح او قرار دارد، آن مرد هم در مقابل گفت امّا من اینگونه فکر نمی‌کنم، پسر ابو شریح که این سخن مرد نامبرده را به منزله طعن به حدیث پیامبر تلقی کرد. شمشیر را کشید و به او حمله کرد و گفت جهاد است، ابو عبدالله مؤذن می‌گوید ما جلو او را گرفتیم و گفتیم این مرد جاهل است و نمی‌داند چه می‌گوید [۵۲]. ابو حسین طبسی گفته است مردی از ابوسعید اصطخری سوال کرد که آیا استنجاء با استخوان درست است؟، ابوسعید در پاسخ گفت نه، آن مرد گفت چرا درست نیست؟ ابو سعید گفت چون رسول خدا فرمود استخوان غذای جنیان است. آن مرد پرسید آیا انسان با فضیلت‌تر است یا جن؟ ابو سعید گفت البته انسان با فضیلت‌تر است. آن مرد پرسید چرا طهارت با آب درست است در حالیکه آب نیز غذای انسان است، پس ابوسعید به آن مرد یورش برد و گفت ای کافر با حدیث پیامبر جمقابله می‌کنی ابو حسین می‌گوید اگر ما نبودیم ابو سعید آن مرد را کشته بود [۵۳].

ابن قیم /گفته است آیا در میان اصحاب پیامبر جکسی بوده است که با رأی و نظر خود یا با قیاس یا با عقل و سیاست به معارضه حدیث پیامبر جبرخاسته باشد و آیا در میان آن‌ها کسی بوده که عقل و قیاس و رأی و نظر و تقلی مقلد را بر نص حدیث پیامبر جمقدم بدارد؟ قطعاً چنین چیزی هرگز نبوده است و خداوند آن‌ها را از این لغزش خطرناک مصون فرموده بود. بدرستی عمر بن خطاب سدر مورد کسی که حکم او را بر حکم پیامبر جمقدم داشته بود با شمشیر حکم نمود و گفت حکم من در مورد کسی که به قضاوت پیامبر جراضی نباشد اینگونه خواهد بود، پس پناه بر خدا حضرت عمر سچه می‌کرد اگر می‌دید آنچه ما امروز می‌بینیم و به آن مبتلا هستیم که چگونه قول هر کس و ناکسی بر قول پیامبر مقدم داشته می‌شود، از خدا مدد می‌جوئیم و باز گشت همه به سوی اوست [۵۴].

[۳۵] بخاری، حدیث ۶۱۱۷، و مسلم، حدیث ۶۱، و لفظ از اوست. [۳۶] ابن ماجه، حدیث ۱۸، و دارمی، حدیث ۴۴۳، و لفظ از اوست و آلبانی در صحیح سنن ابن ماجه، ح ۱۵ آن را صحیح دانسته است. [۳۷] بخاری، حدیث ۵۴۷۹، و مسلم، حدیث ۱۹۵۴، و این لفظ از ابن بطه درالابانة، ح ۹۶ است. [۳۸] شرح صحیح مسلم، ۱۳/۱۰۶. [۳۹] الفتح، ۹/۶۰۸. [۴۰] دارمی، حدیث ۴۴۱. [۴۱] اخرجه مسلم، حدیث ۴۴۲، شماره خاص، ۱۳۵. [۴۲] شرح صحیح مسلم، ۴/۱۶۲. [۴۳] المسند، ح ۴۹۳۳،-۸/۵۲۷. [۴۴] الفتح، ۲/۳۴۹. [۴۵] ابن بطه در ابانه این حدیث را تخریج نموده، ح ۹۴. [۴۶] همان، ح ۹۵. [۴۷] جامع الترمذی، ۳/۲۵۰. [۴۸] تاریخ بغداد، ۱۴/۷، و ذم کلام و اهل آن، ۴/۲۶۳، و سیر اعلام النبلاء، ۹/۲۸۸. [۴۹] السیر، ۱۶۹. [۵۰] سیر اعلام النبلاء، ۱۵/۴۸۵، و طبقات الشافعیة سبکی، ۳/۱۰. [۵۱] الصارم المسلول، ص ۹۰. [۵۲] ذم الکلام وأهله، ۴/۳۹۸ - شماره ۱۲۵۸. [۵۳] مدارج السالکین، ۱/۳۳۴. [۵۴] مدارج السالکین.