اصول و مبانی اعتقادی «اصول السنة»

شرح حال راوی رساله از امام احمد رحمه الله

شرح حال راوی رساله از امام احمد رحمه الله

(شرح حالی مختصر)[٨]

وی عبدوس بن مالک، ابو محمد عطار می‌باشد.

از شبابة بن سوار، اسحاق بن یوسف ازرق و احمد بن حنبل و یحیی بن معین روایت کرده است.

ابو ابراهیم احمد بن سعید زهری، عبدالله بن احمد بن حنبل و ابو العباس السراج و ... از او روایت کرده‌اند.

ابوبکر خلّال می‌گوید: «عبدوس بن مالک العطار نزد ابوعبدالله از جایگاه و منزلتی برخوردار بود».

هارون بن یعقوب الهاشمی می‌گوید: «از پدرم شنیدم که از ابوعبدالله در مورد عبدوس العطار پرسیده است: آیا از او (حدیث) بنویسم؟ امام احمد فرمود: بله، از او (حدیث) بنویس».

سلسله سند این رساله

رساله عبدوس از امام احمد  س؛

روایت عبدوس بن مالک العطار از امام ابوعبدالله؛

روایت ابوجعفر محمد بن سلیمان منقری بصری تنیسی از عبدوس؛

روایت ابومحمد الحسن بن عبدالوهاب از او؛

روایت عثمان بن احمد بن سماک از او؛

روایت ابوالحسین علی بن محمد بن عبدالله بن بشران المعدل از او؛

روایت شیخ ابوعلی الحسن بن احمد بن البنا از او؛

روایت فرزندش ابوعبدالله یحیی بن الحسن بن احمد بن البنا از او؛

وقف حافظ ضیاءالدین ابوعبدالله محمد بن عبدالواحد المقدسی  /.

شیخ ابوعبدالله یحیی بن ابوالحسن الحسن ابن البنا روایت کرده و می‌گوید: «پدرم ابوعلی الحسن بن البنا به ما خبر داده که ابوالحسن علی بن محمد بن عبدالله بن بشران المعدل به ما خبر داده که عثمان بن احمد بن سماک به ما خبر داده که ابومحمد الحسن بن عبدالوهاب ابوالعنبر از کتابش در ماه ربیع الاول سال ٢٧٣ بر وی خوانده و بیان داشته که ابوجعفر محمد بن سلیمان منقری بصری - بتنیس- گفته که عبدوس بن مالک العطار بیان داشته که شنیدم ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل  س می‌گوید:

اصول و مبانی اعتقادی

اصول سنت نزد ما عبارت است از

تمسک جستن به آنچه اصحاب رسول الله  ج بر آن بودند و اقتدا به آنها و ترک بدعت‌ها؛ و هر بدعتی گمراهی است؛ و ترک جدال در دین.

١- بخشی از حدیث عرباض بن ساریه  س است که می‌گوید: «روزی رسول الله بر ما نماز گزارد و پس از نماز رو به ما کرده و به پند و اندرز پرداخت، چنان پند و اندرزی رسا که در اثر آن اشک‌ها بر چشم‌ها جاری شده و قلب‌ها هراسان و لبریز از خوف گردید؛ کسی گفت: ای رسول خدا، گویا که این موعظه، موعظه‌ی خداحافظی است، ما را به چه امر می‌کنی؟ رسول الله  ج فرمودند: «أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالسَّمْعِ وَالطَّاعَةِ، وَإِنْ عَبْدًا حَبَشِيًّا، فَإِنَّهُ مَنْ يَعِشْ مِنْكُمْ بَعْدِي فَسَيَرَى اخْتِلَافًا كَثِيرًا، فَعَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الْمَهْدِيِّينَ الرَّاشِدِينَ، تَمَسَّكُوا بِهَا وَعَضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ، وَإِيَّاكُمْ وَمُحْدَثَاتِ الْأُمُورِ، فَإِنَّ كُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ، وَكُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ»: «شما را به تقوای الهی و شنیدن و اطاعت کردن (از امیر مسلمان، حتی) اگر غلامی حبشی باشد، سفارش می‌کنم؛ هرکس پس از من زندگی کند، اختلافات بسیاری را خواهد دید و شاهد خواهد بود، پس (در چنین شرایطی) بر شماست که سنت مرا و راه و روش خلفای هدایت شده هدایت‌گر را بر خود لازم بگیرید و به آنها تمسک جویید و آنها را با دندان محکم بگیرید و از امور نوپیدای (در دین) برحذر باشید و دوری کنید، چرا که هر امر نو پیدایی (در دین) بدعت است و هر بدعتی گمراهی است». این حدیث، حدیث بزرگ و صحیحی است که امام احمد (٤/١٢٦)، ابن ابی عاصم در«السنة» (٢٦)، أبوداود (٤٦٠٧)، ترمذی (٢٦٧٦)، ابن ماجه (٤٣ و ٤٤)، ابن وضاح در«البدع» (ص ٢٣)، حاکم (١/٩٥)، عکبری در «الإبانه» (١/٣٠٥)، آجرّی در «الشریعة» (ص٤٦)، طبرانی در «الکبیر» (١٨/٢٤٦)، ابونعیم در «الضعفاء»، ابن عبدالبر در «جامع بیان العلم» (٢/١٨٢) و بیهقی در «الکبری» (١٠/١١٤) آن را روایت کرده‌اند. طرق مختلف این حدیث و شواهد آن را در حاشیه خود بر کتاب «المذکر و التذکیر والذکر» از ابن ابی‌عاصم (ص ٤٦) ذکر کرده‌ام.

و سنت نزد ما احادیث رسول الله  ج می‌باشد؛ و سنت قرآن را تفسیر می‌کند و توضیح و شرح آیات قرآن است؛ در سنت قیاس نیست و نظیر و مانند ندارد و با عقل و هوی و هوس درک نمی‌شود؛ بلکه سنت، اتباع و پیروی و ترک هوی و هوس می‌باشد.

١- امام اوزاعی  / می‌گوید: «بر تو لازم است که روایت سلف را بر خود لازم بگیری، هرچند مردم تو را طرد کنند؛ و بر حذر باش از آرا و نظریات مردم هرچند سخنان خود را برایت آراسته و مزخرف کنند». (به روایت آجری در «الشریعة» (ص٥٨) با سند صحیح.

و ابومحمد الحسن بن علی بن خلف البربهاری - امام اهل سنت و جماعت در عصر خود - در «شرح السنة» (٢٤) می‌گوید: «خداوند بر تو رحم کند، بدان که در سنت قیاس نیست و نظیر و مانندی ندارد و در آن از هوی و هوس پیروی نمی‌شود بلکه تصدیق احادیث رسول الله  ج بدون چگونگی و کیفیت و شرح می‌باشد. و گفته نمی‌شود: برای چه؟ و چگونه؟ و کلام و جدال و اختلاف و نزاع و جر و بحث و مشاجره، نوپیدا و جدید است که شک و تردید را در قلب می‌کارد هرچند صاحب حق و سنت بدان مبتلا و دچار شود».

و از امور اعتقادی الزامی که هرکس یک مورد از آنها را ترک کند، درحقیقت دین را به کلی نپذیرفته و با ترک آن مورد - با وجود ایمان آوردن - از اهل سنت نیست، ایمان به خیر و شر تقدیر و تصدیق احادیث وارد شده در این مورد و ایمان به آن می‌باشد که در مورد آن گفته نمی‌شود: برای چه و چگونه؛ بلکه در این مورد فقط تصدیق است و ایمان به آن.

١- درحقیقت این مذهب سلف صالح در تمام احادیثی است که در مورد صفات الهی وارد شده است. و تنها مخصوص احادیث تقدیر نیست.

• خلال در «السنة» (٣١٣) و دارقطنی در «الصفات» (٦٧) و آجری در «الشریعة» (ص ٣١٤) از ولید بن مسلم روایت کرد‌‌ه‌اند که: از سفیان و اوزاعی و مالک بن انس و لیث بن سعد در مورد این احادیث (احادیث صفات) سوال کردم؟ همه در پاسخ گفتند: «آن احادیث را چنان که وارد شده‌اند، می‌پذیریم و قبول می‌کنیم». و سند این روایت صحیح است.

• و ابن عبد البر نمری در «جامع بیان العلم» (٢/٩٦) از طریق عبد الوهاب بن نجده می‌گوید: «بقیة از اوزاعی روایت کرده که: «مکحول و زهری می‌گفتند: این احادیث را چنان‌که وارد شده‌اند می‌پذیریم و قبول می‌کنیم». و سند این روایت نیز صحیح است.

• ابن عبد البر می‌گوید: «در مورد احادیث صفات از مالک بن انس، اوزاعی، سفیان بن سعید، سفیان بن عینیه و معمر بن راشد برای ما روایت کرده‌اند که همگی آنها می‌گویند: «این احادیث را چنان‌که وارد شده‌اند، می‌پذیریم و قبول می‌کنیم». (یعنی معنای صفات را ثابت می‌دانیم و سخن در باب کیفیت آنها را رها می‌کنیم).

• و عبدالله بن امام احمد رحمهماالله در «السنة» (٤٩٥) با سند صحیح از وکیع بن جراح روایت می‌کند که: «این احادیث را چنان‌که وارد شده‌اند، می‌پذیریم و تصدیق می‌کنیم و از کیفیت آنها نمی‌پرسیم و نمی‌گوییم چرا چنین است؟ احادیثی همچون حدیث ابن مسعود که در آن آمده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَحْمِلُ السَّمَاوَاتِ عَلَى إِصْبَعٍ، وَالْجِبَالَ عَلَى إِصْبَعٍ»: «الله   آسمان‌ها را بر یک انگشت و کوه‌ها را بر یک انگشت حمل می‌کند».

و نیز این حدیث که رسول الله  ج می‌فرماید: «قَلْبُ ابْنِ آدَمَ بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ»: «قلب فرزند آدم میان دو انگشت از انگشتان خداوند رحمن است». و احادیثی که از این دسته‌اند.

• و لالکائی (٧٤٠) با اسنادش از محمد بن الحسن - فقیه عراق- روایت می‌کند که: «فقها از مشرق تا مغرب بر ایمان به قرآن و احادیثی که در مورد صفات خداوند از طریق راویان ثقه از رسول الله  ج وارد شده‌اند، آنهم بدون تفسیر و توصیف و تشبیه، اتفاق نظر دارند، پس هرکس چیزی از این صفات را تفسیر کند درحقیقت از راه و روش و سنت رسول الله  ج خارج شده و جماعت (مسلمانان) را ترک گفته است. و هرکس دیدگاه جهم(بن صفوان) را داشته باشد و با او هم نظر باشد، درحقیقت جماعت (مسلمانان) را ترک گفته است. چون خداوندی که جهم توصیف می‌کند، عدم است». (یعنی صفتی را برای خداوند ثابت نمی‌کند).

• و دار قطنی در «الصفات» (٥٧) با سند صحیح از عباس بن محمد الدوری روایت می‌کند که: «درحالی‌که ابوعبید القاسم بن سلام روایاتی را در زمینه رویت خداوند و کرسی و موضع قدم‌ها و خندیدن پروردگارمان از یاس و نا امیدی بندگانش درحالی‌که تغییر این حالت نزدیک است و اینکه پیش از خلقت آسمان‌ها پروردگارمان کجا بوده و اینکه دوزخ پر نمی‌شود تا اینکه خداوند متعال قدمش را در آن قرار دهد و آنگاه دوزخ می‌گوید: بس است. بس است؛ و روایاتی از این دسته را ذکر کرد، شنیدم که می‌گوید: «این احادیث صحیح هستند که اصحاب حدیث و فقها آنها را با یکدیگر و در کنار هم توضیح می‌دهند. و نزد ما این احادیث حق است و شک و تردیدی در آن نداریم؛ اما اگر گفته شود چگونه خداوند قدمش را روی دوزخ می‌گذارد؟ و چگونه می‌خندد؟ می‌گوییم: این مساله (چگونگی و کیفیت) تفسیر نمی‌شود و از هیچ‌کس نشنیدیم که آن را تفسیر کند».

• و ابوبکر خلال در «السنة» (٢٨٣) می‌گوید: «ابوبکر مروزی  / برای ما روایت می‌کند که: «از ابوعبدالله در مورد احادیثی که جهمیه در باب صفات و رویت و اسراء و مساله عرش رد می‌کنند، سوال کردم؛ ابوعبدالله این احادیث را صحیح می‌دانست و گفت: «علما این احادیث را پذیرفته‌اند. این اخبار را چنان‌که وارد شده‌اند، می‌پذیریم و تصدیق می‌کنیم». مروذی می‌گوید: به ابوعبدالله گفتم: گاهی شخصی در برخی از این اخبار و روایات چنان‌که وارد شده‌اند، اعتراض می‌کند. گفت: «تعصب به خرج می‌دهد». و گفت: «اعتراض وی در این بخش وارد و معتبر نیست. اخبار و روایات چنان‌که وارد شده‌اند، پذیرفته شده و تصدیق می‌شوند».

• و امام حافظ ابوبکر احمد بن علی بن ثابت خطیب بغدادی  / در «الکلام فی الصفات» می‌گوید: «اما سخن در باب صفات؛ مذهب سلف -رضوان‌الله‌علیهم- در باب اخبار صحیحی که در سنن وارد شده است، اثبات این صفات و حمل آنها بر معنای ظاهری‌شان و نفی کیفیت و تشبیه از آنها می‌باشد. اما گروهی این صفات را نفی کرده‌اند و صفاتی را که الله   برای خود ثابت دانسته است، باطل خواندند. و گروهی هم این صفات را برای خداوند اثبات کرده‌اند اما به تشبیه و بیان کیفیت روی آوردند. مقصود این است که باید راه میانه و وسط بین این دو را پیمود و دین الله بین غلو غالی و تفریط کسی است که در آن کوتاهی می‌کند. و اصل در این مساله آن است که: «سخن گفتن در صفات، بخشی از سخن گفتن در مورد ذات می‌باشد و سخن گفتن در این دو مورد (در ذات و صفات) شبیه هم بوده و یکسان است». (یعنی چنان‌که ذات الله را ثابت می‌دانیم و از کیفیت و تشبیه آن خودداری می‌کنیم، همچنین زمانی‌که از صفات الهی سخن می‌گوییم، آنها را برای خداوند ثابت می‌دانیم و از کیفیت و تشبیه آنها خودداری می‌کنیم).

• و امام، حافظ، قوام السنة، ابوالقاسم اسماعیل بن محمد بن فضل تیمی اصفهانی در «الحجة في بیان المحجة» (١/١٧٤) همچون این سخن را در باب صفات می‌گوید که در بسیاری از عبارات موافق با سخنان خطیب بغدادی می‌باشد.

• و همچنین در (٢/٤٣٥) می‌گوید: «و این مذهب اهل سنت است که چون مسلمان روایتی را می‌شنود و عقلش آن را درک نمی‌کند، مانند حدیث رسول الله  ج که فرمودند: «خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ»: «خداوند آدم را بر صورتش خلق کرد». و روایاتی شبیه این؛ در این صورت بر وی لازم است که تسلیم باشد و آن را تصدیق کند و بپذیرد و (در مورد کیفیت) راه تفویض در پیش گرفته و بدان راضی باشد؛ و در این موارد به رای و نظر و دیدگاه و هوی و هوس خود رجوع نکند، چراکه هرکس چیزی از این موارد را با رای و نظر و بر مبنای هوی و هوس خود تفسیر کند، قطعا اشتباه کرده و به خطا رفته و گمراه شده است».

عبدالمنعم سلیم می‌گوید: اینکه گفتیم راه تفویض را در پیش گیرد، مقصود تفویض و سپردن کیفیت صفات و این روایات به خداوند متعال می‌باشد نه اینکه معنای صفات و این روایات را به خدا بسپارد، چنان‌که اهل بدعت همچون اشاعره و... این مذهب را اختیار کرده و معانی صفات را اثبات نکرده و آن را به خداوند می‌سپارند. زمانی‌که از امام مالک  / در مورد استواء سوال شد، فرمود: «الکیف غیر معلوم والاستواء غیر مجهول والایمان به واجب والسوال عنه بدعة»: «کیفیت و چگونگی استوی معلوم نیست و (معنای) استوی مجهول نیست و ایمان به آن واجب است و سوال از چگونگی و کیفیت آن بدعت است».

• استاد ما علامه عبدالله بن یوسف الجدیع حفظه‌الله در «العقیدة السلفیة» (ص٥٨) می‌گوید: «هرکس در پاسخ امام مالک به سوال از کیفیت استواء بر عرش دقت کند، نکات مهم و دقیقی بر وی روشن می‌شود:

١- کیفیت و چگونگی صفات بر بندگان معلوم نیست و مجهول است.

٢- معنای صفات در زبان عربی معلوم و واضح است.

٣- ایمان به صفات چنان‌که خداوند متعال از آنها خبر داده با وجود آگاهی از معنای آنها و جهل به کیفیت و چگونگی آنها امری واجب است چراکه در عموم ایمان به الله تعالی داخل است.

٤- کم یا زیاد سوال کردن و کندوکاو در این موارد، بدعتی مذموم است که از هیچ‌یک از سلف سراغ نداریم، چون به سخن گفتن در مورد الله بدون علم و آگاهی می‌انجامد.

• و امام ابوعثمان صابونی  / در رساله‌اش «اعتقاد اهل السنة» (ص٤٣) در بیان مذهب سلف در باب صفات می‌گوید: «و سلف صالح پروردگارشان را با صفاتی می‌شناسند که وحی و قرآن، همان کلام الهی، از آنها سخن گفته‌اند یا اینکه رسول و فرستاده‌اش به آن صفات برای خداوند متعال گواهی داده است و در احادیث و روایات صحیح وارد شده و راویان عادل و ثقه از ایشان نقل کرده‌اند؛ و آنچه را الله   برای خویش و به زبان پیامبرش ثابت دانسته، قبول دارند و معتقد به تشبیه صفات پروردگارشان به صفات مخلوقاتش نیستند».

• و امام موفق الدین ابن قدامه مقدسی در «ذم التاویل» (ص١١) می‌گوید: «و مذهب سلف رحمه الله علیهم ایمان به اسماء و صفات الله متعال است که خود را با آنها در آیات قرآن یا توسط رسولش توصیف کرده است. ایمان به این اسماء و صفات بدون افزودن و کاستن از آنها، تجاوز در آنها، تفسیر و تاویل مخالف با ظاهرشان و تشبیه به صفات مخلوقات و توصیف اهل بدعت؛ بلکه این صفات را به همان صورت که وارد شده‌اند پذیرفته و تصدیق کرده‌اند و علم (کیفیت) آنها را به گوینده‌اش (خداوند متعال) و معنایش را به کسانی که در مورد آنها سخن می‌گویند (ما انسان‌ها) سپرده‌اند».

• و امام حافظ ابن رجب حنبلی  / در «فضل علم السلف علی الخلف» (ص٢٩) می‌گوید: «و دیدگاه درست و صحیح همان دیدگاه سلف صالح می‌باشد که آیات صفات و احادیثی را که در باب صفات وارد شده‌اند، چنان‌که وارد شده‌اند پذیرفته و تصدیق کرده‌اند بدون اینکه آنها را تفسیر کنند و به بیان کیفیت و چگونگی آنها بپردازند و برای آنها مثال و مانند بیاورند؛ از هیچ‌یک از آنان خلاف این مساله ثابت نشده است و صحیح نمی‌باشد، به ویژه امام احمد؛ و نیز سلف صالح در معانی آنها فرو نرفته و برای آنها مثال نزده‌اند هرچند در میان برخی از معاصران امام احمد، عده‌ای به پیروی از روش مقاتل، به چیزی از این امور پرداختند؛ که البته در این مورد به مقاتل اقتدا نمی‌شود بلکه به ائمه و پیشوایان اسلام همچون ابن مبارک، مالک، ثوری، اوزاعی، شافعی، احمد، اسحاق و ابی‌عبید و مانند اینها اقتدا می‌شود؛ که در کلام تمام آنها، سخنی از جنس سخنان متکلمین – چه رسد به فلاسفه - دیده نمی‌شود؛ و براستی چیزی از سخنان متکلمین و فلاسفه در کلام کسانی که از عیب و جَرح سالم‌اند، وارد نمی‌شود.

معرفی مقاتل بن سلیمان: (نکاتی از مترجم)

مقاتل بن سلیمان بن بشر خراسانی، ابوالحسن بلخی، مقیم مرو بود. ابن حجر در مورد وی می‌گوید: «او را تکذیب نموده و روایتش را ترک کرده‌اند و او متهم به تجسیم است».

و ابن حبان می‌گوید: «بخشی از علم قرآن را که با کتب یهود و نصاری موافق بود، از آنان می‌گرفت و خداوند را به مخلوقات تشبیه می‌کرد و با این همه در حدیث دروغ می‌گفت. در سال ١٥٠ هجری وفات کرد. به کتاب المجروحین (٣/١٤) و تقریب التهذیب (٢/٢٧٢) و شرح حال وی در میزان الإعتدال (٤/١٧٣) و تهذیب التهذیب (١٠/٢٧٩) رجوع شود.

مشبهه: گروهی بودند که خداوند متعال را به مخلوقات تشبیه می‌کردند و صفات خالق را با صفاتی که از مخلوقات می‌دیدند و لمس می‌کردند، مقایسه می‌نمودند. و از کسانی که در اسلام به تشبیه سخن گفته و بدان مشهور شدند، مقاتل بن سلیمان است که در اثبات صفات خداوند متعال مبالغه نمود و قایل به تجسیم بود. و چه بسا که غلو وی در اثبات صفات، منجر به غلو جهم بن صفوان در انکار صفات الهی گردید.

امام ذهبی می‌گوید: «در خراسان جهم بن صفوان ظهور کرد و به تعطیل (رد) صفات الهی و خلق قرآن دعوت می‌داد و در خراسان در برابر او مقاتل بن سلیمانِ مفسر ظهور کرد که در اثبات صفات غلو کرد تا جایی که به جسم بودن قایل شد». (تذکرةالحفاظ: ٥٩-١٦٠) و اشعری در مقالات از وی نقل می‌کند که می‌گفت: «الله جسم است و او به صورت انسان است که گوشت و خون و مو و استخوان دارد و از اعضا و جوارح برخوردار است و دست و پا و سر چشم دارد و با این وجود شبیه غیر خود نیست». (مقالات الإسلامیين (١/٢١٤، ٢٥٨، ٢٥٩).

امام ابوحنیفه آنان را به بدترین مردم توصیف می‌کند، آنجا که می‌گوید: «دو گروه از مردم خراسان بدترین مردمان‌اند: جهمیه و مشبهه؛ و چه بسا که می‌گفت: مقاتلیه؛ (پیروان مقاتل بن سلیمان)». (تاریخ بغداد ١٣/٣٨٢).

و علمای سلف به خاطر بدعتی که مقاتل بنیان نهاد، وی را نکوهش نمودند و روایت از وی را ترک کردند. اسحاق بن ابراهیم حنظلی می‌گوید: «سه نفر در خراسان ظهور کردند که در بدعت و دروغ نظیری برای آنها نیست: جهم بن صفوان و عمر بن صبیح و مقاتل بن سلیمان». (تاریخ بغداد ١٣/١٦٤).

و امام ابویوسف می‌گوید: «دو گروه از مردم روی زمین، منفور‌ترین مردمان نزد من هستند: مقاتله و جهمیه». (تاریخ بغداد ١٣/١٦٤)

ابن تیمیه در «منهاج السنة النبویة» (٢/٦١٨) می‌گوید: «مقاتل، خداوند به حقیقت حال وی آگاه‌تر است. و اشعری این مقالات را از کتب معتزله نقل می‌کند که آنان از مقاتل بن سلیمان روی‌گردانده‌اند؛ و چه بسا و شاید که در نقل از وی، دست برده یا اینکه خود به دروغ از وی نقل کرده‌اند، یا اینکه از فردی غیر ثقه از او نقل کرده‌اند وگرنه من گمان نمی‌کنم که وی تا این حد رسیده باشد (که قائل به تجسیم باشد) درحالی‌که شافعی می‌گوید: «هرکس قصد تفسیر دارد، وی مدیون مقاتل است و هرکس اراده‌ی فقه دارد، او مدیون ابوحنیفه است».

و هرچند مقاتل بن سلیمان از کسانی نیست که به حدیث وی احتجاج شود - بر خلاف مقاتل بن حیان که ثقه است - اما در علم و آگاهی وی به تفسیر و... تردیدی نیست. مانند ابوحنیفه ‌که برخی از علما در اموری با وی مخالفت کردند‌ و مواردی را بر وی انکار کرده‌اند، اما هیچ‌کس در فقه و فهم و علم وی شکی ندارد؛ و در این راستا اموری را از وی نقل کرده‌اند که قصد عیبجویی از او را داشتند، درحالی‌که دروغ محض می‌باشد - و بعید نیست مسایلی که از مقاتل نقل شده از این باب باشد. [اما آنچه امام اشعری از مقاتل نقل کرده، همانند آن را نیز امام ابوحنیفه و... از وی نقل کرده‌اند چنا‌ن‌که پیش‌تر گذشت. والله اعلم].

و هرکس تفسیر حدیثی را نداند و عقلش به درک آن نرسد، برای وی همین اندازه کافی است که آن را تصدیق کند. و بر وی لازم است که به آن ایمان آورد و تسلیم شود. مثل حدیث صادق المصدوق.

١- اشاره به روایتی دارد که صحیحین و سنن و امام احمد از عبدالله بن مسعود  س روایت کرده‌اند که می‌گوید: «رسول الله  ج که صادق المصدوق است فرمودند: «إِنَّ أَحَدَكُمْ يُجْمَعُ خَلْقُهُ فِي بَطْنِ أُمِّهِ أَرْبَعِينَ يَوْمًا نُطفَةً، ثُمَّ يَكُونُ فِي ذَلِكَ عَلَقَةً مِثْلَ ذَلِكَ، ثُمَّ يَكُونُ فِي ذَلِكَ مُضْغَةً مِثْلَ ذَلِكَ، ثُمَّ يُرْسَلُ الْمَلَكُ فَيَنْفُخُ فِيهِ الرُّوحَ، وَيُؤْمَرُ بِأَرْبَعِ كَلِمَاتٍ: بِكَتْبِ رِزْقِهِ، وَأَجَلِهِ، وَعَمَلِهِ، وَشَقِيٌّ أَوْ سَعِيدٌ، فَوَالَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ إِنَّ أَحَدَكُمْ لَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ حَتَّى مَا يَكُونُ بَيْنَهُ وَبَيْنَهَا إِلَّا ذِرَاعٌ، فَيَسْبِقُ عَلَيْهِ الْكِتَابُ، فَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ، فَيَدْخُلُهَا، وَإِنَّ أَحَدَكُمْ لَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ النَّارِ، حَتَّى مَا يَكُونُ بَيْنَهُ وَبَيْنَهَا إِلَّا ذِرَاعٌ، فَيَسْبِقُ عَلَيْهِ الْكِتَابُ، فَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فَيَدْخُلُهَ»: «نطفه هریک از شما مدت چهل روز در رحم مادر جمع می‌شود. سپس تا چهل روز دیگر به شکل خون بسته در می‌آید و بعد از چهل روز دیگر به پاره گوشتی تبدیل می‌شود. آنگاه خداوند فرشته‌ای را می‌فرستد که روح را در وی می‌دمد و او را به نوشتن چهار چیز مامور می‌کند: به نوشتن عمل، رزق، اجل و شقاوت و سعادتش. اینجاست که فردی از شما عمل بهشتیان را انجام می‌دهد تا جایی که بین او و بهشت فقط یک ذراع باقی می‌ماند ولی کتاب (تقدیرش) بر او پیشی می‌گیرد و اعمال دوزخیان را انجام می‌دهد و درنتیجه به دوزخ می‌رود. و شخص دیگری از شما عمل دوزخیان را انجام می‌دهد تا جایی که بین او و دوزخ فقط یک ذراع باقی می‌ماند ولی تقدیر بر او پیشی می‌گیرد و اعمال بهشتیان را انجام می‌دهد درنتیجه به بهشت می‌رود».

و از این قبیل است احادیث و اخبار و روایاتی که در مساله‌ی تقدیر وارد شده است؛

و نیز چنین است تمام احادیثی که در باب رویت وارد شده‌اند.

١- در اثبات اینکه مومنان در آخرت پروردگارشان را می‌بینند احادیث صحیح و متعددی وارد شده است از جمله:

• حدیث جریر بن عبدالله بجلی  س که می‌گوید: خدمت رسول الله  ج نشسته بودیم که به ماه شب چهارده نگاه کرد و فرمود: «أَمَا إِنَّكُمْ سَتَرَوْنَ رَبَّكُمْ كَمَا تَرَوْنَ هَذَا الْقَمَرَ، لَا تُضَامُّونَ فِي رُؤْيَتِهِ، فَإِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ لَا تُغْلَبُوا عَلَى صَلَاةٍ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ، وَقَبْلَ غُرُوبِهَا» - يَعْنِي الْعَصْرَ وَالْفَجْرَ، ثُمَّ قَرَأَ جَرِيرٌ ﴿وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ قَبۡلَ طُلُوعِ ٱلشَّمۡسِ وَقَبۡلَ غُرُوبِهَاۖ [طه: ١٣٠]»: «بزودی پروردگارتان را می‌بینید، چنان‌که این ماه را می‌بینید، در این مورد هیچ مزاحمتی برای شما وجود نخواهد داشت. (اگر می‌خواهید دیدار خداوند نصیب شما شود) سعی کنید بر نمازهای صبح و عصر مواظبت کنید. سپس جریر این آیه را تلاوت نمود: «خداوند را قبل از طلوع و قبل از غروب آفتاب به پاکی یاد کنید». بخاری (١/١٠٥)؛ مسلم (١/٤٣٩)؛ ابوداود (٤٧٢٩)؛ ترمذی (٢٥٥١)؛ نسائی در «الکبری» (تحفه: ٢/٤٢٧) و ابن ماجه (١٧٧) از طریق قیس بن ابی حازم از جریر.

• حدیث ابوهریره  س که می‌گوید: «کسانی گفتند: ای رسول خدا، آیا پروردگارمان   را در روز قیامت می‌بینیم؟ رسول الله  ج فرمودند: «هَلْ تُضَارُّونَ فِي رُؤْيَةِ الشَّمْسِ فِي الظَّهِيرَةِ، لَيْسَتْ فِي سَحَابَةٍ؟»: «آیا در روز صاف و بدون ابر، مشقتی در دیدن خورشید هست؟! گفتند: خیر؛ رسول خدا فرمودند: «هَلْ تُضَارُّونَ فِي رُؤْيَةِ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ، لَيْسَ فِي سَحَابَةٍ؟»: «آیا در دیدن ماه شب چهارده که در ابرها پنهان نیست، مشکلی دارید؟! گفتند: خیر؛ رسول الله  ج فرمودند: «فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا تُضَارُّونَ فِي رُؤْيَةِ رَبِّكُمْ، إِلَّا كَمَا تُضَارُّونَ فِي رُؤْيَةِ أَحَدِهِمَا»: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، در دیدن پروردگارتان دچار مشکل نخواهید شد و مشقتی نخواهید داشت مگر به اندازه‌ای که در دیدن یکی از آنها (ماه و خورشید) دچار مشکل می‌شوید». مسلم (٤/٢٢٧٩) و ابوداود (٤٧٣٠) از طریق سفیان بن عینیه از سهیل بن ابوهریره؛

• حدیث ابوسعید خدری  س که می‌گوید: گفتیم: ای رسول خدا، آیا در روز قیامت پروردگارمان را می‌بینیم؟ فرمودند: «هَلْ تُضَارُونَ فِي رُؤْيَةِ الشَّمْسِ وَالقَمَرِ إِذَا كَانَتْ صَحْوًا؟»: «آیا در روز صاف و بی‌ابر، در دیدن ماه و خورشید مشکلی می‌بینید؟» گفتیم: خیر؛ فرمودند: «فَإِنَّكُمْ لاَ تُضَارُونَ فِي رُؤْيَةِ رَبِّكُمْ يَوْمَئِذٍ، إِلَّا كَمَا تُضَارُونَ فِي رُؤْيَتِهِمَا»: «به طور قطع در دیدن پروردگارتان در آن روز مشکلی نخواهید داشت مگر چنان‌که در دیدن آنها (ماه و خورشید) دچار مشکل باشید». (یعنی هرگز مشکلی نخواهید داشت). بخاری (٤/٢٨٥) و مسلم (١/١٦٧) از طریق عطاء بن یسار از ابوسعید با متنی طولانی‌تر از آنچه بیان شد.

• حدیث صهیب بن سنان نمری  س که می‌گوید: رسول الله  ج فرمودند: «إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ، قَالَ: يَقُولُ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: تُرِيدُونَ شَيْئًا أَزِيدُكُمْ؟ فَيَقُولُونَ: أَلَمْ تُبَيِّضْ وُجُوهَنَا؟ أَلَمْ تُدْخِلْنَا الْجَنَّةَ، وَتُنَجِّنَا مِنَ النَّارِ؟ قَالَ: فَيَكْشِفُ الْحِجَابَ، فَمَا أُعْطُوا شَيْئًا أَحَبَّ إِلَيْهِمْ مِنَ النَّظَرِ إِلَى رَبِّهِمْ عَزَّ وَجَلَّ»: «چون اهل بهشت وارد بهشت شوند، الله تبارک و تعالی می‌فرماید: می‌خواهید چیزی (را بیش از نعمت‌هایی که پیش‌تر دریافت کردید، بر نعمت‌های‌تان) بیفزاییم؟» بهشتیان می‌گویند: آیا چهره‌های‌مان را (با نعمت‌های بی‌شمار) روشن و شادمان نکردی؟ آیا ما را وارد بهشت نکردی و از آتش نجات‌مان ندادی؟ (بیش از این دیگر چه است؟) پس حجاب برداشته می‌شود (چنان احساس می‌کنند که) به آنان نعمتی که محبوب‌تر از نگاه کردن به سوی پروردگارشان باشد، عطا نشده است». مسلم (١/١٦٣)، ترمذی (٢٥٥٢)، نسائی در «الکبری» (تحفه:٤/١٩٨) و ابن ماجه (١٨٧) از طریق عبدالرحمن بن ابی لیلی از صهیب.

حدیث ابوموسی اشعری  س که روایت می‌کند رسول الله  ج فرمودند: «جَنَّتَانِ مِنْ فِضَّةٍ آنِيَتُهُمَا، وَمَا فِيهِمَا، وَجَنَّتَانِ مِنْ ذَهَبٍ آنِيَتُهُمَا، وَمَا فِيهِمَا، وَمَا بَيْنَ الْقَوْمِ وَبَيْنَ أَنْ يَنْظُرُوا إِلَى رَبِّهِمْ إِلَّا رِدَاءُ الْكِبْرِيَاءِ عَلَى وَجْهِهِ فِي جَنَّةِ عَدْنٍ»: «دو باغ است که ظرف‌ها و آنچه در آنهاست از نقره می‌باشد؛ و دو باغ است که ظرف‌ها و آنچه در آنهاست از طلا می‌باشد. و بین بهشتیان و اینکه به پروردگارشان در بهشت عدن نگاه کنند، مانعی جز حجاب کبریایی بر صورتش نیست». بخاری (٤/٢٨٧)؛ مسلم (١/١٦٣)؛ ترمذی (٢٥٢٨) و نسائی در «الکبری» (تحفة: ٦/٤٦٨) از طریق ابوبکر بن ابوموسی اشعری از پدرش.

هرچند از گوش‌ها به دور مانده و شنونده از شنیدن آنها احساس ترس و وحشت کند؛ بلکه باید به آنها ایمان آورد و حتی یک حرف از آن را هم رد نکند و در مورد احادیث دیگری که راویان ثقه روایت کرده‌اند نیز امر چنین است.

١-

* ابوبکر خلال در «السنة» (٣١١) و آجرّی در «الشریعة» (ص٢٥٤) با سند صحیح از ابوعبید قاسم بن سلام روایت می‌کنند که چون احادیثِ دیدار خداوند نزد وی ذکر شد، گفت: «این احادیث نزد ما حق است که برخی از مردم از برخی دیگر نقل کرده‌اند». و این الفاظی است که آجرّی روایت کرده است. و لفظ خلال آن است که ابوعبید گفت: «این احادیث حق است، شک و تردیدی در آنها نمی‌رود؛ افراد ثقه و مورد اعتماد از یکدیگر نقل کرده‌اند تا اینکه به ما رسیده است؛ آنها را تصدیق می‌کنیم و چنان‌که وارد شده‌اند به آنها ایمان می‌آوریم».

* و از عبدالوهاب وراق روایت است که می‌گوید: در مورد این احادیث از اسود بن سالم سوال کردم؟ در پاسخ گفت: ما به حق بودن این احادیث، به طلاق و حق بودن، سوگند یاد می‌کنیم». خلال (٣١٢) و «الشریعة» (ص٢٥٤) و سند آن صحیح است.

* و از لُوَيْن - محمد بن سلیمان بن حبیب اسدی - روایت است که می‌گوید: «به سفیان بن عیینه گفته شد: (نظرت در مورد) احادیثی که در باب دیدن خداوند روایت شده (چیست؟) گفت: این احادیث حق‌اند به همان صورتی که آنها را از افراد ثقه شنیدیم». «الشریعة» (ص٢٥٤) با سند صحیح.

* و از فضل بن زیاد روایت است که می‌گوید: «درحالی‌که به ابوعبدالله احمد بن حنبل خبر رسیده بود که شخصی می‌گوید: خداوند در آخرت دیده نمی‌شود؛ و بسیار خشمگین شده بود، از وی شنیدم که فرمود: هرکس بگوید الله در آخرت دیده نمی‌شود، درحقیقت کافر شده و لعنت خداوند و خشم و غضب الهی و همه‌ی مردم بر او باد. آیا الله متعال نفرموده است: ﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ٢٣ [القیامة: ٢٢-٢٣]: «در آن روز چهره‌هایی شادمان و شادانند به پروردگار خود می‌نگرند». و نیز الله متعال فرموده است: ﴿كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ١٥ [المطففین: ١٥]: «هرگز، قطعا ایشان در آن روز (به سبب کارهایی که کرده‌اند) از دیدار پروردگارشان محروم و مطرودند». و این آیات بیانگر آن است که مومنان در آخرت الله متعال را می‌بینند». «الشریعة» (ص٢٥٤) با سند صحیح.

* و عبدالله بن امام احمد رحمهماالله در «السنة» (٥٨٤) می‌گوید: «دیدم که پدرم  / این احادیث را - احادیث دیدار خداوند - صحیح می‌داند و به آنها معتقد است و آنها را در کتابی جمع آوری نموده و برای ما از آن روایت می‌کرد».

اقوال اهل علم در وجوب ایمان و تصدیق به اینکه مومنان پروردگارشان را در آخرت می‌بینند بیشتر از آن است که در این مختصر ذکر شود.

و با هیچ‌کس (در این زمینه) مجادله و مناظره نمی‌شود.

١-

* آجرّی در «الشریعة» (ص٥٦) با سند حَسَن از ابن عیسی روایت می‌کند که می‌گوید: «روزی مالک بن انس که در مسجد به دستانش تکیه زده بود، از مسجد بازگشت، مردی که به وی ابوالحوریه می‌گفتند - و متهم به بدعت ارجاء بود - خود را به او رسانده و گفت: ای ابوعبدالله، چیزی از من بشنو که در مورد آن با تو سخن می‌گویم و در برابر تو بدان استدلال می‌کنم و تو را از رای و دیدگاه خود آگاه می‌کنم؛ امام مالک گفت: اگر بر من چیره شده و غلبه نمودی؟ ابوالحوریه گفت: اگر بر تو غلبه کردم، از من پیروی می‌کنی. امام مالک فرمود: اگر کسی دیگر آمده و با ما سخن گفته و بر ما چیره شد؟ ابوالحوریه گفت: ما نیز از او پیروی می‌کنیم. امام مالک  / فرمود: ای بنده‌ی خدا، الله محمد را با یک دین فرستاد و تو در نظر داری از دینی به دینی دیگر منتقل شوی».

* عمر بن عبدالعزیز می‌گوید: «کسی که دینش را هدف مجادله و مناظره و مشاجره قرار دهد، بیشترین انتقال (در دین) را خواهد داشت».

* و از امام مالک بن انس نیز روایت است که می‌فرماید: «مجادله در دین خداوند امری است که آن را ناپسند می‌دانم و از آن نفرت دارم و پیوسته اهل این سرزمین از آن نفرت داشته و آن را ناپسند می‌دانستند و از آن نهی می‌کردند؛ همچون مجادله و سخن گفتن در مورد دیدگاه جهم و تقدیر و هرچه شبیه اینهاست. و سخن گفتن را دوست ندارم مگر آن سخنی که در ورای آن عمل است، اما در مورد سخن گفتن و مجادله در دین الله و در مورد ذات الهی، سکوت نزد من محبوب‌تر است چراکه اهل این سرزمین را دیدم که از مجادله در دین نهی می‌کنند مگر آنچه در ورای آن عمل نهفته است». ابن عبدالبر نمری در «جامع بیان العلم» (٢/٩٤) با سند صحیح تا احمد بن زهیر که می‌گوید: شنیدم مصعب بن عبدالله زبیری می‌گوید: مالک بن انس می‌گفت: ... و روایت را ذکر می‌کند.

عبدالمنعم سلیم می‌گوید: و احمد بن زهیر که در میان راویان این روایت ذکر شده، چه بسا که ابن عمرو است، همان کسی که ابن حبان وی را در «الثقات» (٨/٥٥) ذکر نموده و می‌گوید: «ممن جمع وصنف مع اتقان فیه»: «از جمله کسانی است که روایات را جمع آوری کرده و با دقت و استواری به تدوین آنها پرداخته است».

* و از سلام بن ابی مطیع روایت است که می‌گوید: «شخصی از اهل بدعت به ایوب سختیانی گفت: ای ابوبکر، از تو در مورد کلمه‌ای می‌پرسم؛ ایوب از او روی‌گردانده و با انگشتش اشاره کرد حتی نصف کلمه‌ای هم (حاضر نیستم بشنوم)». آجرّی در «الشریعة» (ص٥٧) با سند جید.

* و از معاویه بن قرة روایت است که: «مجادله و مشاجره در دین، اعمال را نابود و تباه می‌سازد». آجرّی (ص٥٦) با سند صحیح.

و حسن بن علی بربهاری  / در «شرح السنة» (ص٣٦) می‌گوید: «و سخن گفتن و مجادله و مشاجره بویژه در باب تقدیر نزد همه‌ی فرقه‌ها ممنوع است، چرا که تقدیر از اسرار الله متعال می‌باشد و بلکه الله متعال پیامبران را از سخن گفتن در مساله تقدیر نهی کرده است و نیز رسول الله  ج از مشاجره و مجادله در این زمینه نهی کرده است و همچنین اصحاب رسول الله  ج و تابعین آن را ناپسند دانسته و علما و پرهیزگاران امت آن را ناپسند دانسته‌اند و حتی از مجادله در این‌باره نهی کرده‌اند؛ بنابراین آنچه بر تو واجب و لازم است تسلیم و اقرار و ایمان و اعتقاد به رهنمودهای نبوی در امور مختلف می‌باشد. و لازم است در برابر آنچه جز این است سکوت کنی.

و جدال آموخته نمی‌شود. چراکه سخن گفتن در مساله تقدیر و رویت خداوند و قرآن و... مکروه است و از آن نهی شده است. و کسی که در این موارد و شبیه آنها به جدال می‌پردازد هرچند با جدالش به سنت برسد، از اهل سنت نمی‌باشد تا اینکه جدال را رها کرده و به احادیث ایمان آورد.

١- مراد از جدال در اینجا، علم کلام است ‌که هرکس به آن می‌پردازد در دینش دچار وسوسه و شک و تردید می‌شود؛ و اقوال سلف صالح رحمهم‌الله‌اجمعین در ذم کلام و برحذر داشتن از آموختن آن بسیار است.

* امام شافعی  / می‌گوید: «اگر بنده مرتکب هر عملی شود که الله متعال از آن نهی کرده جز شرک، برای او بهتر است از اینکه مبتلا به کلام شود؛ و از اصحاب کلام (متکلمین) به چیزی اطلاع یافتم که گمان نکنم هیچ مسلمانی آن را بگوید». ابن ابی حاتم در «آداب الشافعی» (ص١٨٢) از یونس بن عبدالاعلی از شافعی. و سند آن صحیح است. و نیز قوام السنة (١/١٠٤) از طریق ابن خزیمه که از یونس بن عبدالاعلی روایت کرده است.

* و از ربیع بن سلیمان روایت است که می‌گوید: «محمد بن ادریس شافعی با مردی از اهل عراق مناظره می‌کرد، چون آن شخص اندکی به کلام متمایل شد، شنیدم که امام شافعی به وی گفت: این سخنان از مباحث کلام است، آن را رها کن. و فرمود: هرکس در علم تعصب داشته باشد، شهادت (و گواهی) وی مردود و باطل است و اگر بنده پروردگارش را با هر گناهی جز شرک ملاقات کند برای او بهتر است از اینکه خداوند را با یکی از این بدعت‌های علم کلام ملاقات کند». ابن ابی حاتم در «آداب الشافعی» (ص١٨٧) و قوام السنة در «الحجة» (١/١٠٦) و سند آن صحیح است.

* و ابن عبدالبر نمری در «جامع بیان العلم» (ص٢/٩٥) می‌گوید: «اهل علم و حدیث در همه‌ی شهرها اجماع کرده‌اند که اهل کلام، اهل بدعت و گمراهی هستند. و اینها در همه‌ی شهرها از طبقات علما به شمار نمی‌آیند و علما تنها کسانی هستند که اهل حدیث و تفقه در آن هستند و در اتقان و درک حدیث و فقه آن، با یکدیگر متفاوتند.

* و بغوی  / در «شرح السنة» (١/٢١٦) می‌گوید: «علمای سلف از اهل سنت بر نهی از جدال و مشاجره در باب صفات و نیز نهی از کندوکاو در علم کلام و آموختن آن اتفاق نظر دارند».

* و امام ابومحمد بربهاری  / در «شرح السنة» (ص٣٨) می‌گوید: «بدان که زندقه، کفر، شرک، تردید، بدعت، گمراهی، سرگشتگی و سرگردانی در دین نیست مگر به سبب کلام و جدال و مشاجره و جر و بحث؛ و جای تعجب است! چگونه انسان به مشاجره و مجادله و جر و بحث روی می‌آورد درحالی‌که الله   می‌فرماید: ﴿مَا يُجَٰدِلُ فِيٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ [غافر: ٤]: «هیچ‌کس به جدال و نزاع باطل در برابر آیات الله برنمی‌خیزد مگر کسانی که کافر باشند». بنابراین بر تو لازم است که تسلیم احادیث بوده و به آنها راضی باشی و از جدال در مورد آنها خوداری و سکوت اختیار کنی».

* اما شیخ الاسلام ابن تیمیه  / در «موافقة صحیح المنقول لصریح المعقول» (١/٥٤) دلیل ذم و نکوهش علم کلام از سوی سلف رضوان‌الله‌علیهم را بیان کرده است و می‌گوید: «سلف صالح و ائمه اسلام تنها به این دلیل به نکوهش و ذم کلام نپرداخته‌اند که در آن اصطلاحاتی جدید همچون جوهر و عرض و جسم و ... بیان شده است، بلکه دلیل مذمت علم کلام از سوی آنها، معانی است که با این عبارت‌ها به آنها تعبیر می‌کنند؛ معانی باطل و مذمومی در ادله و احکام که نهی از آنها واجب است چراکه این الفاظ شامل معانی مجمل در نفی و اثبات می‌باشند چنان‌که امام احمد در توصیف اهل بدعت می‌گوید: «آنها در قرآن (با دیگران) مختلف‌اند و مخالف‌اند، بر ترک قرآن اتفاق نظر دارند و سخنان متشابهی می‌گویند و با تلبیس خود مردم جاهل و نادان را فریب می‌دهند». بنابراین اگر معانی مورد نظر آنان از امثال این عبارات را دانستی و آنان را با کتاب و سنت سنجیدی - چنان‌که حقی را که کتاب و سنت ثابت نمودند، ثابت شود و باطلی که کتاب و سنت آن را نفی می‌کند، نفی شود - این همان حق است، بر خلاف روشی که اهل بدعت پیش روی دارند و با این الفاظ در وسایل و مسائل نفیا و اثباتا سخن می‌گویند بدون هیچ بیانی در راستای تفصیل و تقسیم؛ بیانی که از راه راست و مستقیم است؛ و این از انگیزه‌های شبهه افکنی است».

* و حافظ ابن رجب  / در «فضل علم السلف علی الخلف» (ص٦١) می‌گوید: «هرکس جایگاه و منزلت سلف را بداند و بشناسد، می‌داند که سکوت آنها از آنچه در آن سکوت کرده‌اند مانند سکوت در بخش‌های کلام و کثرت جدال و مشاجره، از روی جهل و نادانی و کوتاهی نبوده است؛ و می‌داند که به تفصیل سخن گفتن آنان در مساله‌ای به مقدار نیاز، از این جهت نبوده است، بلکه از باب پرهیزگاری و ترس از خداوند و نیز خودداری از آنچه سودی ندارد و پرداختن به آنچه سودمند است، بوده است؛ و این رفتار آنان در بیان اصول دین و فروع آن، تفسیر قرآن و حدیث، زهد و پارسایی، نرم‌دلی، حکمت‌ها، پند و اندرز و اموری که در مورد آنها سخن گفته‌اند، یکسان است. از اینرو هرکس راه آنان را در پیش گیرد، درحقیقت هدایت شده است و هرکس راه غیر آنان را در پیش گیرد و وارد سوال‌های زیاد و بحث و جدال و قیل و قال شود ... پس اگر به فضل آنان و به نقص خویش اعتراف کند، (درست اعتراف کرده و) حال وی نزدیک به این است».

بسیار عجیب است! با اینکه ذم و نکوهش علم کلام در دیدگاه سلف صالح و نیز سبب نهی از آن و کندوکاو در آن را ذکر نمودیم، اما با این همه برخی از متکلمان متشدد برای کسانی که وارد اسلام می‌شوند - در راستای نگارش و بازبینی ادله‌ی شرائع دین - فرورفتن در کلام را واجب می‌دانند. که برخی از علما این عملکرد آنان را مردود خوانده و توضیح داده‌اند که این امر بر خلاف اجماع سلف صالح می‌باشد.

* حافظ ابوعبدالله ذهبی  / در «مسائل فی طلب العلم» (ص٢٠١) می‌گوید: «بر هر انسانی تصدیق اجمالی هرچه رسول الله  ج آورده، واجب می‌باشد و باید نسبت به دین اسلام اعتقادی جازم داشته باشد؛ و بر کسی که این‌گونه دلش آرامش یافته است، آموختن چیزی از کلام لازم نمی‌گردد و همچنین بازبینی ادله بر وی واجب نمی‌شود؛ و همه‌ی علمای خَلَف و سلف و هر مصنفی چنین گفته است مگر افرادی نادر از میان متکلمان؛ ابوعمر بن صلاح می‌گوید: «این امری است که ابتدای این امت بر آن اجماع کرده‌اند و آن مذهب فقها و کسانی از متکلمان اصحاب ما می‌باشد که ذکر همگی آنان میسر نیست».

امام نووی  / در «المجموع» (١/٢٤) می‌گوید: «اما در اصلِ واجبِ اسلام و آنچه مربوط به عقاید است، همین کافی است که انسان هرچه پیامبر آورده است، تصدیق کند و نسبت به آن اعتقادی جازم و سالم از هر شک و تردیدی داشته باشد؛ و بر کسی که چنین باشد، لازم نیست که ادله‌ی متکلمین در این امور را بداند و بیاموزد؛ و این همان دیدگاه صحیح است که سلف صالح و فقها و متکلمان محقق از اصحاب ما و... بر آن اتفاق نظر دارند. چراکه هرگز رسول الله  ج (از کسانی که اسلام می‌آوردند،) جز آنچه ذکر نمودیم، نخواستند و نیز خلفای راشدین و دیگر صحابه و کسانی که در خیر القرون بودند، چنین بودند و این روش و دیدگاه درست و صحیح در مورد توده‌ی مردم و کسانی که در راه علم گام نهاده‌اند و نیز فقها است که از فرورفتن در پیچیدگی‌های کلام خودداری کنند؛ و این از آن‌روست که مبادا خللی در عقاید آنها راه پیدا کند که بیرون کردن آن از دایره‌ی عقاید کار مشکلی ‌باشد. بلکه صحیح آن است که بر آنچه ذکر نمودیم یعنی اکتفا به تصدیق جازم، کفایت کنند. و بسیاری از اصحاب و یاران محقق و ماهر ما و... به این مساله تصریح کرده‌اند».

و قرآن کلام الله است و مخلوق نیست.

١- بخاری در «خلق أفعال العباد» و از طریق ابواحمد الحاکم در «شعار اصحاب الحدیث» (ص٣٧) می‌گوید: «حکم بن محمد طبری - که از او در مکه نوشتم - برای من روایت کرد و گفت: سفیان بن عینیه به ما روایت گفت: اساتید ما از جمله عمرو بن دینار را هفتاد سال چنان یافتم که می‌گفتند: قرآن کلام الله است و مخلوق نیست».

* و ابوسعید دارمی در «الرد علی الجهمیة» (ص١٠٠) می‌گوید: «شنیدم که اسحاق بن ابراهیم حنظلی می‌گوید: سفیان بن عینیه گفت که عمرو بن دینار می‌گوید: هفتاد سال اصحاب رسول الله و جز آنان را چنان یافتم که می‌گفتند: الله خالق است و آنچه جز اوست مخلوق است و قرآن کلام الله است، از او خارج می‌شود و به او باز می‌گردد». و سند آن صحیح است.

* و بیهقی در «الأسماء و الصفات» (٢٤٥) از طریق ابن راهویه با سند صحیح آن را روایت کرده که اضافه بر آن آمده است: «اسحاق بن راهویه گفت: و عمرو بن دینار بزرگان اصحاب رسول الله  ج از جمله اهل بدر و مهاجرین و انصار همچون جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری و عبدالله بن عمرو و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر  ش و نیز بزرگان تابعین  /‌علیهم را درک کرده است که همگی آنان و بلکه ابتدای این امت بر این اعتقاد و باور بودند و در این امر هیچ اختلافی نداشتند».

* و بخاری در «خلق أفعال العباد» (٣٣) می‌گوید: «علی بن عبدالله (بن مدینی) می‌گوید: «قرآن کلام الله است، هرکس بگوید قرآن مخلوق است، کافر است و پشت سر او نماز خواندن جایز نیست».

و اینکه گفته شود مخلوق نیست، ایراد و ضعفی به قرآن وارد نمی‌شود، چراکه کلام الله از خداوند جدا نیست١ و هیچیک از صفات الهی مخلوق نیست.

١- یعنی از خداوند جدا نمی‌شود و از او به غیر او منتقل نمی‌شود. تعالی الله عن هذا علوا کبیرا.

شیخ ما، علامه، محدث عبدالله بن یوسف الجدیع در کتابش «العقیدة السلفیة في کلام رب البریة» (ص١٧٧) می‌گوید: «باید دانست معنای اینکه گفته شد: «از او خارج می‌شود» این نیست که صفت کلام از خداوند متعال جدا می‌شود و در غیرالله حلول می‌کند و آنچه بدان تکلم می‌کند به غیر او نسبت داده می‌شود و وصفی برای آن غیر می‌شود - چنان‌که برخی از اهل بدعت به این مساله وسوسه شده‌اند - چون این معنا در حق انسان که مخلوقی ضعیف است، معقول نیست که چون سخنی بگوید با این سخن گفتن صفت کلام از وی زایل و جدا شود و به دیگری ملحق گردد، چراکه اگر کسی چنین باشد جز یک‌بار، دیگر این امکان برای وی وجود نخواهد داشت که سخن بگوید و تکلم کند، چون اگر یک بار سخن بگوید، صفت کلام از وی جدا می‌شود، زیرا کلام از وی خارج شده و از او جدا شده است. و با جدا شدن و دور شدن کلام از او، صفت کلام از وی زایل شده و به غیر او ملحق شده است. براستی این سخنی است که آنکه می‌داند چه می‌گوید، هرگز آن را نمی‌گوید؛ چراکه هرکس با این معنا موصوف به کلام باشد، درحقیقت موصوف به عجز و ناتوانی از سخن گفتن و کلام می‌باشد. و این در حق مخلوق ضعیفی که سخن می‌گوید، قابل تصور نیست، پس چگونه آن گمراهان این مساله را در حق الله   – آن خداوندی که هیچ‌کس و هیچ‌چیز مانند او نیست - تصور می‌کنند؛ الله متعال خویشتن را چنان توصیف نموده که به کلامی تکلم می‌کند که متعلق به مشیئت و قدرت اوست، که هرگاه بخواهد آن را به هریک از مخلوقاتش که بخواهد، می‌شنواند؛ و نیز خود را چنین توصیف نموده که کلماتش هرگز به پایان نمی‌رسد و تمام نمی‌شود؛ و کسی که وصف وی چنین باشد، صفت او با یک یا چندین بار تکلم و سخن گفتن، از او جدا نمی‌شود. و هرسخنی که می‌گوید به او منسوب است نه به غیر او.

حافظ ابوالولید طیالسی می‌گوید: «قرآن کلام الله است، از الله جدا نیست».

و شیخ الاسلام می‌گوید: «این قول سلف که می‌گویند: «منه بدا»: «از او آغاز می‌شود». مقصودشان این نیست که کلام از ذات الهی جدا می‌شود و در غیر او حلول می‌یابد، چراکه کلامِ مخلوق و بلکه سایر صفاتش از او جدا نمی‌شود و نیز به غیر او منتقل نمی‌شوند، پس چگونه جایز است که کلام الهی یا دیگر صفاتش از ذاتش جدا شوند».

عبدالمنعم سلیم می‌گوید: الله متعال می‌فرماید: ﴿وَإِنۡ أَحَدٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٱسۡتَجَارَكَ فَأَجِرۡهُ حَتَّىٰ يَسۡمَعَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ [التوبة: ٦]: «(ای پیامبر) اگر یکی از مشرکان از تو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام الله را بشنود».

پس آنچه مشرکِ پناه خواسته از قاری می‌شنود، همان کلام الله است که به الله نسبت داده می‌شود نه به غیر او؛ اما اگر کلام خداوند از او جدا می‌بود و جدا می‌شد دیگر انتساب آن به خداوند و نسبت صفت به موصوف صحیح نبود. و بدون هیچ شک و تردیدی عین این کلام همان است که در مصحف‌های مسلمانان می‌باشد، بر خلاف باور لفظیه از اشاعره و کسانی که معتقدند آنچه در مصحف‌ها می‌باشد، دلالت بر کلام الله می‌کند و آن کلام الله نیست.

و الله متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ٧٧ فِي كِتَٰبٖ مَّكۡنُونٖ٧٨ لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ٧٩ تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٨٠ [الواقعة: ٧٧-٨٠]: «این (کتاب) قرآنی کریم (و گرامی‌قدر) است. در کتاب پوشیده (لوح محفوظ) است. که جز پاکان (فرشتگان) به آن دست نمی‌زنند. از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است».

با توجه به این آیه روشن می‌گردد که کلام خداوند که وحی او و از سوی او نازل شده‌ در کتاب مکنون (پنهان) می‌باشد. و همچنین باید در نظر داشت علاوه بر اینکه کلام الله در کتاب مکنون است، همچنین در مصحف‌ها نیز می‌باشد و ما قرآنی جز همین کلام عربی نازل شده نمی‌دانیم و نمی‌شناسیم و این همان است که الله   آن را کلام خود نامیده است». پایان سخن استاد ما حفظه‌الله.

از اینکه بحث در این زمینه طولانی شد، عذرخواهی می‌کنم، اما اهمیت این مساله شرح و تفصیل بیشتری می‌طلبد و من کسی را نیافتم که بهتر از استاد ما الجدیع حفظه‌الله به شرح و تفصیل این مساله پرداخته باشد.

و بر حذر باش از مناظره با کسانی که به مجادله در این مساله می‌پردازند و نیز کسانی که در باب لفظ و غیر آن جدال می‌کنند و در آن توقف می‌کند و می‌گوید: نمی‌دانم آن مخلوق است یا غیر مخلوق، آن فقط کلام الله است؛ چنین شخصی اهل بدعت است و همچون کسی است که می‌گوید: قرآن مخلوق است، درحالی‌که آن کلام الله است و مخلوق نیست.

١- ابوعبدالرحمن عبدالله بن احمد بن حنبل رحمهماالله‌تعالی در«السنة» (٨٠) می‌گوید: «از پدرم شنیدم که چون در مورد قرآن از وی سوال شد، فرمود: «کلام الله   است، مخلوق نیست و در مورد آن جدال و جر و بحث جایز نیست؛ و با کسی که در این زمینه مجادله می‌کند، ننشینید».

٢- یعنی بگوید: لفظ من در قرائت قرآن مخلوق است؛ این روش دیگر اهل بدعت است، همان کسانی که می‌گویند: قرآن مخلوق است؛ آنان پس از رسوا شدن این روش را ایجاد کردند تا بدعت خود را ترویج دهند و این‌گونه خواستند تا آن را دستاویزی قرار داده و در پسِ آن خود را پنهان کنند؛ گفتند: لفظی که به هنگام قرائت قرآن از ما خارج می‌شود، مخلوق است. امام احمد و دیگر علما آنان را از جهمیه شمرده‌اند.

عبدالله بن امام احمد رحمهماالله‌تعالی در «السنة» (١/١٨٠) می‌گوید: «از پدرم سوال کردم: گروهی می‌گویند: لفظ ما در قرائت قرآن مخلوق است. گفت: آنها جهمیه هستند و آنها بدتر از کسانی هستند که در مورد کلام الله توقف می‌کنند. این قول جهم است». و این امر برای وی بسیار گران آمد و گفت: این کلام جهم است».

٣- الواقفة: آنها کسانی هستند که گفتند: قرآن کلام الله است، اما توقف کرده و گفتند: نمی‌گوییم مخلوق نیست. آنها نیز از اهل بدعت می‌باشند. کسی از آنان که جاهل است، باید سوال کند و کسی از آنها که معروف به کلام است، جهمی است چنان‌که از امام احمد وارد شده است.

* عبدالله بن احمد در «السنة» (٢٢٣) می‌گوید: «شنیدم از پدرم در مورد واقفه سوال شد و در پاسخ گفت: کسی که (در مورد کلام الهی) مجادله و مشاجره کند و با کلام شناخته می‌شود، جهمی است و کسی که معروف به کلام نیست از وی دوری می‌شود، تا از دیدگاه خود بازگردد؛ و کسی که علم و آگاهی ندارد، سوال کند. و یک بار گفت: آنان بدتر از جهمیه هستند».

* و آجرّی در «الشریعة» (٨٧) می‌گوید: «از ابوداود سجستانی روایت است که: شنیدم از امام احمد سوال شد: آیا این اجازه و رخصت برای آنان هست که بگویند: قرآن کلام الله است و سپس ساکت شوند. امام احمد گفت: چرا ساکت می‌شود؟! اگر مردم دچار فتنه خلق قرآن نمی‌شدند برای وی گنجایش سکوت بود، اما زمانی‌که گفتند آنچه گفتند، چرا سخن نمی‌گویید؟!

و ایمان به دیدن پروردگار در روز قیامت به همان ترتیب که در احادیث صحیح از رسول خدا روایت شده است؛ و ایمان به اینکه رسول الله  ج پروردگارش را دیده است؛ چنان‌که این مساله به طور صحیح از رسول الله  ج روایت شده است. قتادة از عکرمه از ابن عباس آن را روایت کرده است. و نیز حکم بن ابان از عکرمه از ابن عباس روایت کرده است. و نیز علی بن زید از یوسف بن مهران از ابن عباس روایت کرده است.

و نزد ما این حدیث به همان صورتی که از رسول الله  ج وارد شده، بر ظاهرش می‌باشد. و سخن گفتن در مورد آن بدعت است، اما به آن، به همان صورت ‌که وارد شده است، ایمان داریم و در مورد آن با هیچ‌کس مناظره نمی‌کنیم.

١- پیش‌تر سخن در احادیث دیدن خداوند متعال و ذکر اقوال اهل علم در وجوب تصدیق و ایمان به آن گذشت.

٢- امام احمد در «المسند» (١/٢٨٥، ٢٩٠) و ابن ابی‌عاصم در «السنة» (٤٣٣) و آجرّی در «الشریعة» (٤٩٤) و بیهقی در «الأسماء والصفات» (٤٤٤) و قوام السنة در «الحجة» (١/٥٠٩) از طریق حماد بن سلمه از قتاده از عکرمه از ابن عباس روایت کرده‌اند که: رسول الله  ج فرمودند: «رَأَيْتُ رَبِّي  »: «پروردگارم   را دیدم». و سند آن حسن است.

٣- ابن ابی‌عاصم در «السنة» (٤٣٧)، ترمذی (٣٢٧٩)، نسائی در «الکبری» (تحفة: ١٥-١٢٣-١٢٤) و ابن خزیمه در «التوحید» (١٩٨) از طریق حکم بن ابان از عکرمه از ابن عباس روایت کرده‌اند که می‌گوید: «محمد پروردگارش را دید. گفتم: آیا الله نفرموده است: ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ يُدۡرِكُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ [الأنعام: ١٠٣]:«چشم‌ها او را در نمی‌یابند و او چشم‌ها را در می‌یابد». پس ابن عباس گفت: وای بر تو، این عدم ادراک چشم‌ها زمانی است که خداوند با نوری که نور اوست ظاهر شود و تجلی پیدا کند؛ و گفت: خداوند دو بار خود را به او نشان داد.

ترمذی می‌گوید: با این طریق، این حدیث حسن غریب است.

می‌گویم: بلکه سند آن صحیح است. هرچند برخی آن را به سبب ضعف حکم بن ابان معلل دانسته‌اند. اما بسیاری از اهل علم همچون ابن مَعین و نسائی، حکم بن ابان را ثقه دانسته‌اند. و ابن خلفون توثیق وی را از ابن نمیر و ابن مدینی و احمد بن حنبل حکایت نموده و به کسانی که در مورد جرح وی سخن گفته‌اند، پاسخ داده که اکنون جای شرح آن نیست.

٤- این روایت یافت نشد.

٥- این سخن، قول ابن تیمیه را تایید می‌کند. بحثی که ابن قیم جوزی در «زادالمعاد» (٣/٣٧) از وی با این مضمون نقل می‌کند که: «امام احمد  / نگفته که رسول الله  ج پروردگارش را با دو چشم سر دیده است».

ابن تیمیه می‌گوید: «سخن ابن عباس مبنی بر اینکه رسول الله پروردگارش را دیده با اینکه رسول الله  ج فرمودند: «نُورٌ أَنَّى أَرَاهُ»: «نوری است چگونه او را دیدم» در تناقض نیست؛ و نیز با اینکه گفته است: «با قلبش الله را دیده است» درحالی‌که از رسول الله  ج به طور صحیح روایت است که فرمودند: «رَأَيْتُ رَبِّي  »: «پروردگارم   را دیدم». اما این دیدار در اسراء نبوده است بلکه در مدینه بوده است، زمانی که از نماز صبح خواب ماندند و به صحابه خبر دادند که در آن شب، در خواب پروردگارشان را دیده‌اند. و بر این اساس است که امام احمد  / می‌گوید: بله، به حق که پروردگارش را دیده است. چراکه رویای پیامبران حق است؛ اما امام احمد نگفته است که رسول الله  ج با دو چشم سر در بیداری پروردگارش را دیده است؛ و هرکس این مساله را از او حکایت کند، او را متهم کرده است. لیکن یک‌بار گفته است: پروردگارش را دیده است. و بار دیگر گفته است: با قلبش او را دیده است. و این دو روایت از او حکایت شده است و نیز روایت سومی که از تصرف برخی از اصحابش می‌باشد از او ذکر شده است که رسول الله  ج پروردگارش را با دو چشم سر دید. درحالی‌که نصوص احمد موجود است و این روایت سوم در آن نیست.

و ایمان به میزان در روز قیامت به همان صورت که وارد شده است؛ بنده در روز قیامت وزن می‌شود که به اندازه‌ی پَر پشه‌ای وزن ندارد و اعمال بندگان وزن می‌شود چنان‌که در حدیث آمده است. و ایمان به آن و تصدیق آن و اعراض و روی‌گردانی از کسانی که این امور را رد می‌کنند و نیز ترک مجادله و مشاجره با وی از مبانی اعتقادی دین است.

و در روز قیامت الله متعال بدون واسطه با بندگان سخن می‌گوید.

١- اشاره به حدیث ابوهریره  س دارد که از رسول الله  ج روایت می‌کند که فرمودند: «إِنَّهُ لَيَأْتِي الرَّجُلُ العَظِيمُ السَّمِينُ يَوْمَ القِيَامَةِ، لاَ يَزِنُ عِنْدَ اللَّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ، اقْرَءُوا: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا [الکهف:١٠٥]»: «روز قیامت مردی درشت اندام و چاق می‌آید که نزد الله به اندازه‌ی پر پشه‌ای وزن ندارد، بخوانید (کلام الله را که می‌فرماید): روز قیامت وزنی برای آنها بر پا نخواهیم کرد». بخاری (٣/١٥٧) و مسلم (٤/٢١٤٧).

٢- احادیث صحیح زیادی در اثبات میزان (ترازوی اعمال) وارد شده است، از جمله:

• از نواس بن سمعان کلابی روایت است که می‌گوید: شنیدم رسول الله  ج فرمودند: «الْمِيزَانُ بِيَدِ الرَّحْمَنِ يَرْفَعُ قَوْمًا وَيَخْفِضُ آخَرِينَ»: «میزان به دست خداوند رحمن است، گروهی را بالا می‌برد و گروهی دیگر را پایین می‌آورد». امام احمد (٤/١٨٢) و ابن ابی‌عاصم در «السنة» (٥٥٢) و آجرّی در «الشریعة» (٣٨٦) و حاکم (٢/٢٨٩) و سند آن صحیح است.

• و آجرّی در «الشریعة» (ص٣٨٢) و قوام السنة در «الحجة» (١/٤٦٤) -با سند حسن- از سلمان فارسی روایت کرده‌اند که می‌گوید: «روز قیامت، صراط قرار داده می‌شود که دارای لبه‌ای همچون تیغ (آرایشگری) می‌باشد. و اگر در دو کفه آن آسمان‌ها و زمین و آنچه در آنهاست قرار داده شود، گنجایش (همه‌ی) آنها را دارد و همه را در خود جای می‌دهد. پس فرشتگان می‌گویند: پروردگارا، چه کسی با این میزان وزن می‌شود؟ خداوند متعال می‌فرماید: «مَنْ شِئْتُ مِنْ خَلْقِي»: «هریک از مخلوقاتم را که بخواهم». فرشتگان می‌گویند: پروردگارا، چنان‌که حق عبادت تو بود، تو را عبادت نکردیم».

• و بخاری و مسلم از ابوهریره  س روایت کرده‌اند که رسول الله  ج فرمودند: «كَلِمَتَانِ خَفِيفَتَانِ عَلَى اللِّسَانِ، ثَقِيلَتَانِ فِي المِيزَانِ، حَبِيبَتَانِ إِلَى الرَّحْمَنِ: سُبْحَانَ اللَّهِ العَظِيمِ، سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ»: «دو کلمه وجود دارد که بر زبان سبک، ولی در ترازوی اعمال (میزان) سنگین و نزد خداوند محبوب‌اند (که عبارتند از): سبحان الله العظیم و سبحان الله و بحمده»: پاک و منزه است خداوند بزرگ، پاک و منزه است الله و حمد و ستایش او را می‌گوییم».

• و از عبدالله بن عمرو بن عاص  س روایت است که رسول الله  ج فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَسْتَخْلِصُ رَجُلًا مِنْ أُمَّتِي عَلَى رُءُوسِ الْخَلَائِقِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَيَنْشُرُ عَلَيْهِ تِسْعَةً وَتِسْعِينَ سِجِلًّا، كُلُّ سِجِلٍّ مَدَّ الْبَصَرِ، ثُمَّ يَقُولُ لَهُ: أَتُنْكِرُ مِنْ هَذَا شَيْئًا؟ أَظَلَمَتْكَ كَتَبَتِي الْحَافِظُونَ؟ قَالَ: لَا، يَا رَبِّ، فَيَقُولُ: أَلَكَ عُذْرٌ، أَوْ حَسَنَةٌ؟ فَيُبْهَتُ الرَّجُلُ، فَيَقُولُ: لَا، يَا رَبِّ، فَيَقُولُ: بَلَى، إِنَّ لَكَ عِنْدَنَا حَسَنَةً وَاحِدَةً، لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ، فَتُخْرَجُ لَهُ بِطَاقَةٌ، فِيهَا: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، فَيَقُولُ: أَحْضِرُوهُ، فَيَقُولُ: يَا رَبِّ، مَا هَذِهِ الْبِطَاقَةُ مَعَ هَذِهِ السِّجِلَّاتِ؟ فَيُقَالُ: إِنَّكَ لَا تُظْلَمُ "، قَالَ: «فَتُوضَعُ السِّجِلَّاتُ فِي كِفَّةٍ»، قَالَ: «فَطَاشَتِ السِّجِلَّاتُ، وَثَقُلَتِ الْبِطَاقَةُ، وَلَا يَثْقُلُ شَيْءٌ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»: «خداوند متعال در روز قیامت مردی از امت مرا نجات می‌دهد که نود و نه کارنامه‌ی اعمال را بر وی می‌گشاید چنان‌که هر کارنامه به اندازه‌ی دید چشم وسیع است. سپس می‌فرماید: آیا از محتوای این کارنامه‌ها چیزی را انکار می‌کنی؟ آیا فرشتگانی که نوشتن اعمال تو را بر عهده داشتند و نگهبان و مراقب تو بودند، بر تو ظلم کرده‌اند؟ می‌گوید: خیر، یارب؛ خداوند متعال می‌فرماید: آیا عذر یا نیکی (که برای تو شفاعت کند) داری؟ پس وی شگفت‌زده می‌شود. سپس خداوند متعال می‌فرماید: بلکه برای تو نزد ما یک نیکی می‌باشد. امروز بر تو ظلم نمی‌شود. پس کارتی برای وی بیرون می‌آورند که در آن «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله» می‌باشد. خداوند متعال می‌فرماید: برای وزن کردن آن آماده باش. آن شخص می‌گوید: «پروردگارا، این کارت در برابر آن کارنامه‌ها چیزی به حساب نمی‌آید؟ گفته می‌شود: قطعا به تو ظلمی نمی‌شود. رسول الله  ج فرمودند: پس کارنامه‌ها در یک کفه ترازو (میزان) قرار داده می‌شود و آن کارت در کفه‌ی دیگر قرار داده می‌شود. همه‌ی کارنامه‌ها بالا آمده و کارت بر آنها سنگینی می‌کند؛ و براستی چیزی در برابر نام خداوند مهربان و بخشنده، سنگینی نمی‌کند». امام احمد (٢/٢١٣)، ترمذی (٢٦٣٩) و ابن ماجه (٤٣٠٠) از طریق لیث بن سعد از عامر بن یحیی از عبدالرحمن حلبی که می‌گوید: شنیدم عبدالله بن عمرو بن عاص می‌گوید:... آن را روایت کرده‌اند و سند آن صحیح است.

٣- در این زمینه حدیث صحیحی از عدی بن حاتم  س روایت است که رسول الله  ج فرمودند: «مَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا سَيُكَلِّمُهُ رَبُّهُ، لَيْسَ بَيْنَهُ وَبَيْنَهُ تُرْجُمَانٌ، وَلاَ حِجَابٌ يَحْجُبُهُ»: «هیچ‌یک از شما نیست مگر اینکه پروردگارش با او سخن می‌گوید، چنانکه بین او و پروردگارش واسطه و پرده‌ای که مانع شود، نیست». امام احمد (٤/٢٥٦) و عبدالله بن احمد در «السنة» (٤٣٨) و بخاری (٤/٢٨٧) و ترمذی (٥/٢٤) و ابن ماجه (١٨٥) و ابن خزیمه در «التوحید» (ص١٥٠) و آجرّی در «الشریعة» (ص٢٧٠) آن را روایت کرده‌اند.

و از دیگر مبانی اعتقادی است: ایمان به حوض و اینکه در روز قیامت حوضی به رسول الله  ج اختصاص دارد که امتش بر آن وارد می‌شوند و عرض آن همچون طول آن است و به فاصله یک ماه؛ و ظرف‌های آن به تعداد ستارگان آسمان‌اند؛ احادیث صحیح متعددی در این زمینه با طرق مختلف وارد شده است.

١- در این زمینه امام بخاری (٤/١٤١) و مسلم (١/٢١٧) از عبدالله بن عمرو  بروایت کرده‌اند که رسول خدا فرمودند: «حَوْضِي مَسِيرَةُ شَهْرٍ، مَاؤُهُ أَبْيَضُ مِنَ اللَّبَنِ، وَرِيحُهُ أَطْيَبُ مِنَ المِسْكِ، وَكِيزَانُهُ كَنُجُومِ السَّمَاءِ، مَنْ شَرِبَ مِنْهَا فَلاَ يَظْمَأُ أَبَدًا»: «حوض من به اندازه مسافت يک ماه راه است. آبش سفيدتر از شير و بويش خوشبوتر از مشک و پارچ‌هايش به اندازه ستارگان آسمان است. هرکس از آن پارچ‌ها آب بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد».

و از مبانی اعتقادی است: ایمان به عذاب قبر و اینکه این امت در قبرهای‌شان آزمایش می‌شوند و از ایمان و اسلام و اینکه پروردگارش چه کسی بوده؟ و پیامبرش چه کسی بوده؟ سوال می‌شوند.

و نکیر و منکر نزد وی می‌آیند، چنان‌که خداوند بخواهد و آنگونه که او اراده کند؛ و ایمان به آن و تصدیق آن از امور اعتقادی است.

١- امام مسلم (١/٤١١) از ام المومنین عایشه  ل روایت می‌کند که: «دو پیرزن از پیرزن‌های یهود مدینه نزد من آمدند و گفتند: مرده‌ها در قبر عذاب داده می‌شوند؛ من آنان را تکذیب کردم. دوست نداشتم آنان را تصدیق کنم. چون آنان رفتند و رسول الله آمد، به رسول الله گفتم: ای رسول خدا، دو پیرزن از پیرزن‌های یهود مدینه نزد من آمده و گمان می‌کردند که مرده‌ها در قبرهای‌شان عذاب می‌شوند. رسول خدا فرمودند: «صَدَقَتَا، إِنَّهُمْ يُعَذَّبُونَ عَذَابًا تَسْمَعُهُ البَهَائِمُ كُلُّهَا»: «درست گفتند، مرده‌ها (در قبرهای‌شان) عذاب می‌شوند، عذابی که حیوانات آن را می‌شنوند». ام المومنین عایشه می‌گوید: پس از این ماجرا هیچگاه پیامبر را در نماز ندیدم مگر اینکه از عذاب قبر به الله پناه می‌برد».

٢- از براء بن عازب  س روایت است که می‌گوید: «همراه رسول خدا برای تشییع جنازه‌ی مردی از انصار بیرون شدیم و درحالی به قبر رسیدیم ‌که هنوز لحد آماده نبود و حفر آن تمام نشده بود. رسول الله  ج نشستند و ما نیز اطراف ایشان نشستیم چنان‌که گویا بر روی سر ما پرنده‌ای بود. در دست رسول خدا تکه چوبی بود که با آن به زمین می‌زد، سپس سرش را بلند کرده و دو یا سه بار فرمود: «اسْتَعِيذُوا بِاللَّهِ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ»: «از عذاب قبر به الله پناه ببرید». سپس فرمودند: «إِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ إِذَا كَانَ فِي انْقِطَاعٍ مِنَ الدُّنْيَا وَإِقْبَالٍ مِنَ الْآخِرَةِ، نَزَلَ إِلَيْهِ مَلَائِكَةٌ مِنَ السَّمَاءِ بِيضُ الْوُجُوهِ، كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الشَّمْسُ، مَعَهُمْ كَفَنٌ مِنْ أَكْفَانِ الْجَنَّةِ، وَحَنُوطٌ مِنْ حَنُوطِ الْجَنَّةِ، حَتَّى يَجْلِسُوا مِنْهُ مَدَّ الْبَصَرِ، ثُمَّ يَجِيءُ مَلَكُ الْمَوْتِ، عَلَيْهِ السَّلَامُ، حَتَّى يَجْلِسَ عِنْدَ رَأْسِهِ، فَيَقُولُ: أَيَّتُهَا النَّفْسُ الطَّيِّبَةُ، اخْرُجِي إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٍ". قَالَ: «فَتَخْرُجُ تَسِيلُ كَمَا تَسِيلُ الْقَطْرَةُ مِنْ فِي السِّقَاءِ، فَيَأْخُذُهَا، فَإِذَا أَخَذَهَا لَمْ يَدَعُوهَا فِي يَدِهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ حَتَّى يَأْخُذُوهَا، فَيَجْعَلُوهَا فِي ذَلِكَ الْكَفَنِ، وَفِي ذَلِكَ الْحَنُوطِ، وَيَخْرُجُ مِنْهَا كَأَطْيَبِ نَفْحَةِ مِسْكٍ وُجِدَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ» قَالَ: "فَيَصْعَدُونَ بِهَا، فَلَا يَمُرُّونَ، يَعْنِي بِهَا، عَلَى مَلَإٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ، إِلَّا قَالُوا: مَا هَذَا الرُّوحُ الطَّيِّبُ؟ فَيَقُولُونَ: فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ، بِأَحْسَنِ أَسْمَائِهِ الَّتِي كَانُوا يُسَمُّونَهُ بِهَا فِي الدُّنْيَا، حَتَّى يَنْتَهُوا بِهَا إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، فَيَسْتَفْتِحُونَ لَهُ، فَيُفْتَحُ لَهُمْ فَيُشَيِّعُهُ مِنْ كُلِّ سَمَاءٍ مُقَرَّبُوهَا إِلَى السَّمَاءِ الَّتِي تَلِيهَا، حَتَّى يُنْتَهَى بِهِ إِلَى السَّمَاءِ السَّابِعَةِ، فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: اكْتُبُوا كِتَابَ عَبْدِي فِي عِلِّيِّينَ، وَأَعِيدُوهُ إِلَى الْأَرْضِ، فَإِنِّي مِنْهَا خَلَقْتُهُمْ، وَفِيهَا أُعِيدُهُمْ، وَمِنْهَا أُخْرِجُهُمْ تَارَةً أُخْرَى". قَالَ: "فَتُعَادُ رُوحُهُ فِي جَسَدِهِ، فَيَأْتِيهِ مَلَكَانِ، فَيُجْلِسَانِهِ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ؟ فَيَقُولُ: رَبِّيَ اللَّهُ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا دِينُكَ؟ فَيَقُولُ: دِينِيَ الْإِسْلَامُ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا هَذَا الرَّجُلُ الَّذِي بُعِثَ فِيكُمْ؟ فَيَقُولُ: هُوَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَيَقُولَانِ لَهُ: وَمَا عِلْمُكَ؟ فَيَقُولُ: قَرَأْتُ كِتَابَ اللَّهِ، فَآمَنْتُ بِهِ وَصَدَّقْتُ، فَيُنَادِي مُنَادٍ فِي السَّمَاءِ: أَنْ صَدَقَ عَبْدِي، فَأَفْرِشُوهُ مِنَ الْجَنَّةِ، وَأَلْبِسُوهُ مِنَ الْجَنَّةِ، وَافْتَحُوا لَهُ بَابًا إِلَى الْجَنَّةِ". قَالَ: «فَيَأْتِيهِ مِنْ رَوْحِهَا، وَطِيبِهَا، وَيُفْسَحُ لَهُ فِي قَبْرِهِ مَدَّ بَصَرِهِ» . قَالَ: "وَيَأْتِيهِ رَجُلٌ حَسَنُ الْوَجْهِ، حَسَنُ الثِّيَابِ، طَيِّبُ الرِّيحِ، فَيَقُولُ: أَبْشِرْ بِالَّذِي يَسُرُّكَ، هَذَا يَوْمُكَ الَّذِي كُنْتَ تُوعَدُ، فَيَقُولُ لَهُ: مَنْ أَنْتَ؟ فَوَجْهُكَ الْوَجْهُ يَجِيءُ بِالْخَيْرِ، فَيَقُولُ: أَنَا عَمَلُكَ الصَّالِحُ، فَيَقُولُ: رَبِّ أَقِمِ السَّاعَةَ حَتَّى أَرْجِعَ إِلَى أَهْلِي، وَمَالِي". قَالَ: "وَإِنَّ الْعَبْدَ الْكَافِرَ إِذَا كَانَ فِي انْقِطَاعٍ مِنَ الدُّنْيَا وَإِقْبَالٍ مِنَ الْآخِرَةِ، نَزَلَ إِلَيْهِ مِنَ السَّمَاءِ مَلَائِكَةٌ سُودُ الْوُجُوهِ، مَعَهُمُ الْمُسُوحُ، فَيَجْلِسُونَ مِنْهُ مَدَّ الْبَصَرِ، ثُمَّ يَجِيءُ مَلَكُ الْمَوْتِ، حَتَّى يَجْلِسَ عِنْدَ رَأْسِهِ، فَيَقُولُ: أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْخَبِيثَةُ، اخْرُجِي إِلَى سَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَغَضَبٍ". قَالَ: "فَتُفَرَّقُ فِي جَسَدِهِ، فَيَنْتَزِعُهَا كَمَا يُنْتَزَعُ السَّفُّودُ مِنَ الصُّوفِ الْمَبْلُولِ، فَيَأْخُذُهَا، فَإِذَا أَخَذَهَا لَمْ يَدَعُوهَا فِي يَدِهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ حَتَّى يَجْعَلُوهَا فِي تِلْكَ الْمُسُوحِ، وَيَخْرُجُ مِنْهَا كَأَنْتَنِ رِيحِ جِيفَةٍ وُجِدَتْ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ، فَيَصْعَدُونَ بِهَا، فَلَا يَمُرُّونَ بِهَا عَلَى مَلَأٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ، إِلَّا قَالُوا: مَا هَذَا الرُّوحُ الْخَبِيثُ؟ فَيَقُولُونَ: فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ بِأَقْبَحِ أَسْمَائِهِ الَّتِي كَانَ يُسَمَّى بِهَا فِي الدُّنْيَا، حَتَّى يُنْتَهَى بِهِ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، فَيُسْتَفْتَحُ لَهُ، فَلَا يُفْتَحُ لَهُ"، ثُمَّ قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: ﴿لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ [الأعراف: ٤٠] فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «اكْتُبُوا كِتَابَهُ فِي سِجِّينٍ فِي الْأَرْضِ السُّفْلَى، فَتُطْرَحُ رُوحُهُ طَرْحًا» . ثُمَّ قَرَأَ: ﴿وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيقٍ [الحج: ٣١] "فَتُعَادُ رُوحُهُ فِي جَسَدِهِ، وَيَأْتِيهِ مَلَكَانِ، فَيُجْلِسَانِهِ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ؟ فَيَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِي، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا دِينُكَ؟ فَيَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِي، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا هَذَا الرَّجُلُ الَّذِي بُعِثَ فِيكُمْ؟ فَيَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِي، فَيُنَادِي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَنْ كَذَبَ، فَافْرِشُوا لَهُ مِنَ النَّارِ، وَافْتَحُوا لَهُ بَابًا إِلَى النَّارِ، فَيَأْتِيهِ مِنْ حَرِّهَا، وَسَمُومِهَا، وَيُضَيَّقُ عَلَيْهِ قَبْرُهُ حَتَّى تَخْتَلِفَ فِيهِ أَضْلَاعُهُ، وَيَأْتِيهِ رَجُلٌ قَبِيحُ الْوَجْهِ، قَبِيحُ الثِّيَابِ، مُنْتِنُ الرِّيحِ، فَيَقُولُ: أَبْشِرْ بِالَّذِي يَسُوءُكَ، هَذَا يَوْمُكَ الَّذِي كُنْتَ تُوعَدُ، فَيَقُولُ: مَنْ أَنْتَ؟ فَوَجْهُكَ الْوَجْهُ يَجِيءُ بِالشَّرِّ، فَيَقُولُ: أَنَا عَمَلُكَ الْخَبِيثُ، فَيَقُولُ: رَبِّ لَا تُقِمِ السَّاعَةَ»: «زمانی‌که بنده‌ی مومن در لحظه جدایی از دنیا و رو کردن به آخرت قرار گیرد، فرشتگانی از آسمان با چهره‌های سفید، چهره‌هایی همچون خورشید، به سوی وی فرود می‌آیند. با آنها کفنی از کفن‌های بهشت و عطری از عطرهای بهشت (حنوط: عطر ویژه‌ی مردگان است مانند کافور و..). می‌باشد. این فرشتگان تا آنجا که چشم وی می‌بیند، (در اطراف وی) می‌نشینند. سپس ملک الموت (فرشته مرگ)  ÷ می‌آید تا اینکه نزدیک سرش می‌نشیند و می‌گوید: ای نفس پاک، به سوی مغفرت و آمرزش و رضوان پروردگار خارج شو. رسول الله  ج فرمودند: «روح از بدن وی چنان به آسانی خارج می‌شود که قطره‌ای آب از مشک آب خارج می‌گردد. سپس ملک الموت آن را می‌گیرد. چون روح وی را گرفت، فرشتگان حتی به اندازه‌ی یک چشم بر هم زدن هم آن را در دست ملک‌الموت رها نمی‌کنند، مگر اینکه آن را می‌گیرند و در آن کفن و در آن عطر قرار می‌دهند. و این‌گونه روح از جسد خارج می‌شود با بهترین بوی مشکی که بر روی زمین یافت می‌شود. رسول خدا فرمودند: سپس روح او را بالا می‌برند و بر هیچ گروهی از فرشتگان نمی‌گذرند مگر اینکه فرشتگان می‌گویند: این روح خوشبو، روح چه کسی است؟! می‌گویند: فلان بن فلان است. و او را با بهترین اسم‌هایی که او را در دنیا بر آن نام نهادند، معرفی می‌کنند. تا اینکه به آسمان دنیا می‌رسند؛ برای باز شدن درهای آسمان دنیا به روی وی اجازه می‌گیرند، درهای آسمان بروی آنها باز می‌شود و این‌گونه در هر آسمان فرشتگانی که نزدیک آن روح هستند تا آسمان بعدی آن را همراهی می‌کنند تا اینکه با آن به آسمان هفتم می‌رسند. آنجا الله   می‌فرماید: نامه‌ی اعمال بنده‌ی مرا در علیین ثبت کنید و او را به زمین باز گردانید، من او را از زمین خلق کرده و آنان را به زمین باز می‌گردانم و بار دیگر آنان را از آن بیرون می‌کنم. رسول الله  ج فرمودند: روح وی به جسدش باز گردانده می‌شود و دو فرشته نزد وی آمده و او را می‌نشانند و به او می‌گویند: پروردگارت کیست؟ می‌گوید: پروردگار من الله است. سپس به او می‌گویند: دین تو چیست؟ می‌گوید: دین من اسلام است. سپس به وی می‌گویند: مردی که در میان شما مبعوث شده کیست؟ می‌گوید: او رسول الله است. به او می‌گویند: عمل تو چیست؟ می‌گوید: کتاب الله را خواندم و بدان ایمان آوردم و آن را تصدیق نمودم. منادی از آسمان ندا می‌دهد که: بنده‌ام راست گفت، از بهشت برای او فرش کنید و از بهشت او را لباس بپوشانید و دری به سوی بهشت بر او باز کنید. رسول الله  ج فرمودند: از بهشت بوهای خوش و زیبا به مشام وی می‌رسد و قبرش به اندازه‌ی دید چشم وسعت می‌یابد. رسول الله  ج فرمودند: و مردی خوش‌روی و خوش لباس و با بوی خوش و خوب نزد وی می‌آید و می‌گوید: «بشارت بده به چیزی که تو را شادمان می‌کند، این روزی است که بدان وعده داده شده بودی؛» به او می‌گوید: تو کیستی؟ چهره‌ات، چهره‌ی کسی است که با خیر و خوبی می‌آید؛ آن شخص می‌گوید: من عمل صالح تو هستم. می‌گوید: پروردگارا، قیامت را بر پا کن تا به خانواده و اموالم بازگردم.

رسول الله  ج فرمودند: و چون بنده‌ی کافر در لحظه جدا شدن از دنیا و رو کردن به آخرت قرار می‌گیرد، فرشتگانی از آسمان با چهره‌های سیاه همراه با پارچه‌هایی بافته شده از مو (با الیاف زبر و درشت) به سوی وی فرود می‌آیند و تا آنجا که چشم می‌بیند، اطراف او می‌نشینند، سپس ملک الموت می‌آید تا اینکه کنار سرش می‌نشیند و می‌گوید: ای نفس خبیث خارج شو به سوی خشم الله و غضب او. رسول الله  ج فرمودند: پس روحش در جسدش پراکنده می‌گردد، که ملک الموت آن را از جسدش بیرون می‌کشد چنان‌که خار از پشم خیس بیرون آورده می‌شود (که با خود پشم‌های دیگری می‌کشد و با دشواری بیرون می‌آید؛) و روحش را می‌گیرد. چون ملک الموت روح وی را می‌گیرد، فرشتگان به اندازه‌ی یک چشم بر هم زدن هم روح وی را در دست ملک الموت رها نمی‌کنند و آن را در پارچه‌ی زبر و مویی قرار می‌دهند. و از وی مانند بدترین بوی مرده‌ای که در زمین پیدا می‌شود، خارج می‌گردد؛ فرشتگان با روح وی به بالا می‌روند و از هیچ گروهی از فرشتگان نمی‌گذرند مگر اینکه فرشتگان می‌گویند: این روح خبیث کیست؟ می‌گویند: فلان بن فلان است؛ و او را با بدترین نام‌هایی که در دنیا صدایش می‌زدند، معرفی می‌کنند تا اینکه با او به آسمان دنیا می‌رسند و برای وی درخواست باز شدن درهای آسمان می‌کنند، اما دری برای او باز نمی‌شود. سپس رسول الله  ج این آیه را خواندند: «لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاء وَلاَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ»:«درهای آسمان بروی آنان باز نمی‌گردد و به بهشت وارد نمی‌شوند مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن خیاطی بگذرد». پس الله   می‌فرماید: کتاب او را در «سجین» (در پایین‌ترین طبقه‌ی جهنم بنویسید). و روح وی انداخته می‌شود. سپس رسول الله  ج این آیه را خواندند: ﴿وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ٣١ [الحج: ٣١]: «و هرکس به الله شرک آورد، پس گویی از آسمان سقوط کرده است، آنگاه پرندگان (گوشت‌خوار) او را می‌ربایند، یا باد او را به جایی بسیار دور پرتاب می‌کند». سپس روح وی به جسدش باز گردانده می‌شود و دو فرشته نزد وی آمده و او را می‌نشانند و به او می‌گویند: پروردگار تو کیست؟ می‌گوید: هاه هاه، (این کلمه در اینجا به معنای ترس و بیم و هراس است). نمی‌دانم. فرشته‌ها به او می‌گویند: دین تو چیست؟ می‌گوید: هاه هاه، نمی‌دانم. سپس به او می‌گویند: این مردی که در میان شما مبعوث شده، کیست؟ می‌گوید: هاه هاه، نمی‌دانم. منادی از آسمان ندا می‌دهد که: دروغ گفت. پس برای او از دوزخ فرش کنید و دری از دوزخ به سوی او باز کنید؛ و از گرمی و سموم دوزخ به وی می‌رسد و قبر وی چنان تنگ می‌شود که استخوان‌های دنده‌اش در هم فرو می‌رود؛ و مردی با چهره‌ی زشت نزد وی می‌آید که لباس زشت بر تن دارد و بوی بد و متعفن به همراه دارد. پس می‌گوید: بشارت بده به چیزی که موجب اذیت و آزار و زیان تو می‌شود، این روزی است که بدان وعده داده شده بودی. کافر می‌گوید: تو کیستی؟ چهره‌ات چهره‌ی کسی است که شر و بدی به همراه دارد. می‌گوید: من عمل خبیث تو هستم. سپس کافر می‌گوید: پروردگارا قیامت را برپا مکن». مسند احمد (٤/٢٨٧) و عبدالله بن احمد در «السنة» (١٤٣٨) و ابوداود (٤٧٥٣) و سند آن حسن است. و احادیث در این زمینه بسیارند.

شارح عقیده‌ی طحاوی  / (ص٣٣٣) می‌گوید: «اخبار و احادیث روایت شده از رسول الله  ج در ثبوت عذاب قبر و نعمت و خوشی آن برای کسی که مستحق آن است و نیز سوال دو فرشته، متواتر است. بنابراین اعتقاد به ثبوت آن و ایمان بدان واجب است و در مورد کیفیت و چگونگی آن سخن نمی‌گوییم چون عقل نمی‌تواند به کیفیت و چگونگی آن پی برده و از آن مطلع و آگاه شود، زیرا در این دنیا به عقل توانایی درک آن داده نشده است و از سوی دیگر شرع هم چیزی را نمی‌آورد که عقل آن را محال و غیرممکن می‌داند، اما گاهی مسائلی را می‌آورد که عقل‌ها در آن متحیر می‌مانند.

و ایمان به شفاعت رسول الله  ج و اینکه گروهی پس از سوختن در دوزخ ‌- که مانند خاکستر شده‌اند - از آن خارج می‌شوند و به نهری در دروازه‌ی بهشت شستشو داده می‌شوند، آن‌گونه که در حدیث آمده است و با کیفیتی که خداوند خواسته و چنان‌‌که می‌خواهد، از امور اعتقادی است؛ بلکه فقط ایمان به آن و تصدیق آن از دین و امور اعتقادی است.

١- اشاره به حدیث ابوسعید خدری  س دارد که رسول الله  ج فرمودند: «يُدْخِلُ اللهُ أَهْلَ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ، يُدْخِلُ مَنْ يَشَاءُ بِرَحْمَتِهِ، وَيُدْخِلُ أَهْلَ النَّارِ النَّارِ، ثُمَّ يَقُولُ: انْظُرُوا مَنْ وَجَدْتُمْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ إِيمَانٍ فَأَخْرِجُوهُ، فَيُخْرَجُونَ مِنْهَا حُمَمًا قَدْ امْتَحَشُوا، فَيُلْقَوْنَ فِي نَهَرِ الْحَيَاةِ، أَوِ الْحَيَا، فَيَنْبُتُونَ فِيهِ كَمَا تَنْبُتُ الْحِبَّةُ إِلَى جَانِبِ السَّيْلِ، أَلَمْ تَرَوْهَا كَيْفَ تَخْرُجُ صَفْرَاءَ مُلْتَوِيَةً؟»: «خداوند اهل بهشت را وارد بهشت می‌کند و هرکس را که می‌خواهد با رحمت خود وارد بهشت می‌کند. و دوزخیان را به دوزخ می‌اندازد، سپس می‌فرماید: بنگرید هرکس در قلبش به اندازه‌ی دانه‌ی خردلی ایمان می‌یابید، او را از دوزخ بیرون کنید؛ پس (این افراد از دوزخ) بیرون آورده می‌شوند درحالی‌که چنان سوخته‌اند که خاکستر شده‌اند. سپس در رود حیات یا حیا (باران) انداخته می‌شوند و در آن می‌رویند چنان‌که دانه در کنار سیل می‌روید؛ آیا ندیدی که چگونه زرد رنگ و پیچ خورده بیرون می‌آید؟» بخاری (١/١٣) و مسلم (١/١٧٢).

و ایمان به اینکه مسیح دجال (در نزدیکی قیامت) خارج می‌شود و بین دو چشمانش نوشته شده: کافر؛ و ایمان به احادیثی که در مورد وی آمده است. و ایمان به اینکه این امر شدنی است، از امور اعتقادی است.

و ایمان به اینکه عیسی بن مریم (از آسمان) نازل می‌شود و دجال را در باب لد می‌کشد.

١- احادیث در این زمینه بسیارند و توضیح و برشمردن آنها در این مختصر نمی‌گنجد، اما به عنوان مثال حدیث انس بن مالک  س را ذکر می‌کنیم که می‌گوید: رسول الله  ج فرمودند: «مَا مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا وَقَدْ أَنْذَرَ أُمَّتَهُ الْأَعْوَرَ الْكَذَّابَ، أَلَا إِنَّهُ أَعْوَرُ، وَإِنَّ رَبَّكُمْ لَيْسَ بِأَعْوَرَ، وَمَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ك ف ر»: «هیچ پیامبری نبوده مگر اینکه امتش را در مورد یک چشمِ (راست) کورِ دروغگو بیم و هشدار داده است؛ آگاه باشید که یک چشم او کور است و به طور قطع پروردگارتان چنین نیست؛ و در بین دو چشمش نوشته شده: ک ف ر». مسلم (٤/٢٢٤٨) از طریق هشام دستوائی از قتاده از انس؛ و در روایتی آمده است: «الدَّجَّالُ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ك ف ر أَيْ كَافِرٌ»: «در بین دو چشم دجال نوشته شده، کفر یعنی کافر».

٢- نواس بن سمعان  س می‌گوید: رسول الله  ج در مورد دجال فرمودند: «إِنْ يَخْرُجْ وَأَنَا فِيكُمْ فَأَنَا حَجِيجُهُ دُونَكُمْ، وَإِنْ يَخْرُجْ وَلَسْتُ فِيكُمْ، فَامْرُؤٌ حَجِيجُ نَفْسِهِ، وَاللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ، فَمَنْ أَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَقْرَأْ عَلَيْهِ فَوَاتِحَ سُورَةِ الْكَهْفِ، فَإِنَّهَا جِوَارُكُمْ مِنْ فِتْنَتِهِ»: «اگر زمانی بیرون آید که من در میان شما هستم، پس من خود به تنهایی با او مبارزه خواهم کرد؛ اما اگر زمانی خارج شد که من در میان شما نبودم، هرکس به اندازه توان خود برای سرکوب او بکوشد. خداوند پس از من حامی و یاور هر مسلمان است. هریک از شما که او را درک نمود، باید اولین آیات سوره کهف را بر او بخواند، این آیات شما را در برابر فتنه او پناه می‌دهد». گفتیم: مدت زمان ماندن وی در زمین چقدر است؟ فرمودند: «أَرْبَعُونَ يَوْمًا: يَوْمٌ كَسَنَةٍ، وَيَوْمٌ كَشَهْرٍ، وَيَوْمٌ كَجُمُعَةٍ، وَسَائِرُ أَيَّامِهِ كَأَيَّامِكُمْ»: «چهل روز، روزی مانند یکسال و روزی مانند یک ماه و روزی مانند جمعه؛ و سایر روزها همچون روزهای عادی و معمولی شماست». گفتیم: ای رسول خدا، این روز به اندازه‌ی یک سال است، آیا نماز یک شبانه روز را بخوانیم؟ فرمودند: «لَا، اقْدُرُوا لَهُ قَدْرَهُ، ثُمَّ يَنْزِلُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ عِنْدَ الْمَنَارَةِ الْبَيْضَاءِ شَرْقِيَّ دِمَشْقَ، فَيُدْرِكُهُ عِنْدَ بَابِ لُدٍّ، فَيَقْتُلُهُ»: «خیر، بلکه روزها را تخمین زده و نمازهای یک‌سال را کامل ادا کنید. سپس عیسی بن مریم در ناحیه مناره‌ی بیضاء در شرق دمشق (از آسمان) فرود می‌یابد که دجال را در نزدیک باب لد دستگیر کرده و او را می‌کشد». مسلم (٤/٢٢٥٠) و ابوداود (٤٣٢١) و لفظ ذکر شده از اوست. و ترمذی (٢٢٤٠) و نسائی در «الیوم و اللیلة» (٩٥٣) و ابن ماجة (٤٠٧٥) از طریق عبدالرحمن بن جبیر از پدرش از نواس؛

باب لد سرزمینی نزدیک بیت المقدس می‌باشد.

و ایمان عبارت است از قول و عمل، کم و زیاد می‌شود. همان‌طور که در حدیث آمده است: «أَكمَلُ الْمُؤْمِنِینَ إِیمَانًا أَحْسَنُهُمْ خُلُقًا»: «از میان مومنان کامل‌ترین ایمان را کسی دارد که بهترین اخلاق را دارد».

١-

* عبدالله بن احمد در «السنة» (٥٩٩) می‌گوید: «از پدرم  / شنیدم که چون از ارجاء سوال شد، گفت: ما می‌گوییم ایمان عبارت است از قول و عمل، کم و زیاد می‌شود. چون زنا کند و شراب بنوشد، ایمانش کم می‌شود».

* و اسحاق بن هانی نیشابوری در «مسائل»(١٨٩٤) روایت می‌کند که: «از امام احمد شنیدم که می‌گوید: مردم را چنان یافتیم که می‌گفتند: ایمان عبارت است از قول و عمل که کم و زیاد می‌شود و نیت صادقانه می‌باشد.

عبدالمنعم سلیم می‌گوید: و این نیز مذهب سلف رضوان‌الله‌علیهم‌اجمعین در باب ایمان می‌باشد.

* و آجری در «الشریعة» (ص١١٧) و ابواحمد حاکم در «شعار اصحاب الحدیث» (ص٣٣) از عبدالرزاق صنعانی  / روایت کرده‌اند که: «از مالک و اوزاعی و ابن جریج و ثوری و معمر شنیدم که می‌گویند: ایمان قول و عمل است که افزایش می‌یابد و کاهش می‌یابد». و سند آن صحیح است.

* و خلال در «السنة» (١٠١٥) با سند صحیح از امام احمد  / روایت می‌کند که: «یحیی بن سعید کم و زیاد شدن ایمان را تحسین می‌کرد و به آن معتقد بود».

* و خلال در «السنة» (١٠١٦) با سند صحیح از امام احمد  / نقل می‌کند که ذکری از ابن عینیه کرده و گفت: «از او شنیدم که می‌گوید: ایمان افزایش می‌یابد... و از اباعبدالله شنیدم که می‌گوید: شنیدم که سفیان می‌گوید: کسی که بگوید ایمان کاهش می‌یابد، ملامت نمی‌شود».

* و خلال در «السنة» (١٠١٢) با سند صحیح از یحیی بن معین  / روایت می‌کند که می‌گوید: «ایمان عبارت است از قول و عمل و کم و زیاد می‌شود».

* و عبدالله بن احمد در «السنة» (٧٠٠) روایت می‌کند: «عثمان بن محمد بن ابی شیبة روایت کرده که: از ابن ادریس و جریر و وکیع (در مورد ایمان) سوال کردم، گفتند: ایمان زیاد و کم می‌شود».

* و همچنین با سند صحیح (٧٠٥) از موسی بن اعین جزری روایت می‌کند که می‌گوید: «از عبدالکریم بن مالک جزری و خصیف بن عبدالرحمن شنیدم که می‌گویند: ایمان زیاد و کم می‌شود».

* و امام بخاری در صحیحش (١/١٧) بابی را تحت این عنوان: «باب زیادة الایمان و نقصانه»: «باب افزایش و کاهش ایمان» ذکر کرده است و این آیات از کلام الله را ذکر می‌کند که می‌فرماید: ﴿وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى [الکهف: ١٣]:«و ما بر هدایت‌شان افزوده بودیم». ﴿ وَيَزۡدَادَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِيمَٰنٗا [المدثر: ٣١]:«و بر ایمان مومنان نیز بیفزاید».

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ [المائدة: ٣]:«امروز دین‌تان را برای شما کامل کردم». و چون از کمال چیزی ترک شود، ناقص می‌گردد. (که دلیل بر کاهش آن است).

* و حافظ ابوالعطاء حسن بن احمد العطار در فتوایی که به امام ابوالعباس احمد بن حسین مقریء می‌فرستد با سند صحیح از عبدالرحمن بن ابی‌حاتم روایت می‌کند که می‌گوید: «از پدرم و ابوزرعه  ب در مورد مذاهب اهل سنت و اعتقادی که علما را در شهرهای مختلف: حجاز، عراق، مصر، شام و یمن بر آن یافتند، سوال کردم؛ که (گفت): مذهب آنان این بود که ایمان عبارت است از قول و عمل و افزایش و کاهش می‌یابد..». «ذکر الإعتقاد و ذم الإختلاف»(٣٠)

* و آجرّی در «مناقب الشافعی» چنان‌که در «توالی التاسیس» نوشته حافظ بن حجر (ص١١٠) آمده است، روایت می‌کند که: «شنیدم زبیر بن عبدالواحد می‌گوید: شنیدم که یوسف بن عبدالاحد الثقة المامون می‌گوید: شنیدم که ربیع می‌گوید: شنیدم شافعی می‌گوید: ایمان قول و عمل است، افزایش می‌یابد و کاهش می‌یابد».

* و به «الإبانة عن شریعة الفرقة الناجیة»(٢/٨١٤) نوشته ابن بطه عکبری مراجعه شود که در آن ابوعبید قاسم بن سلام از شهرهای مختلف اسم کسانی را ذکر می‌کند که می‌گویند: «ایمان قول و عمل است و زیاد و کم می‌شود».

٢- این حدیث صحیح است. مسند احمد (٢/٢٥٠ و ٤٢٧)، ابن ابی شیبه در «الایمان» (١٧)، أبوداود (٤٦٨٢) و ترمذی (١١٦٢) از طریق محمد بن عمرو بن علقمه از ابوهریره به صورت مرفوع روایت کرده‌اند.

عبدالمنعم سلیم می‌گوید: اسناد این حدیث صحیح است. محمد بن عمرو بن علقمه ثقه است، البته یک‌بار بخشی از روایتش را از ابوسلمه روایت می‌کند و بار دیگر آن را از ابوسلمه از ابوهریره روایت می‌کند. اما این روایت وی متابع نیز دارد که محمد بن عجلان از قعقاع بن حکیم از ابوصالح از ابوهریره روایت کرده است.

ابن ابی‌شیبه در «الایمان» (٢٠) و عبدالله بن احمد در «السنة» (٧٤٧) این حدیث را تخریج کرده‌اند و سند آن صحیح است. والله اعلم.

و هرکس نماز را ترک کند، درحقیقت کافر شده است؛ و ترک هیچ‌یک از اعمال کفر نیست مگر نماز؛ هرکس آن را ترک کند، کافر است و خداوند کشتن او را حلال قرار داده است.

و بهترین این امت پس از پیامبرش، ابوبکر صدیق می‌باشد. سپس (به ترتیب) عمر بن خطاب، عثمان و علی افضل این امت هستند. این سه نفر را بر دیگر اصحاب مقدم می‌داریم چنان‌که اصحاب رسول الله  ج آنها را بر دیگران مقدم می‌داشتند و در این مورد هیچ اختلافی نداشتند.

١- [دلایل این مساله در کتاب «نماز و حکم تارک آن» به طور تفصیلی و در «مختصری در بیان اهمیت نماز و حکم تارک آن» به طور مختصر مطالعه شود. (این دو کتاب توسط مترجم ترجمه شده است)].

٢-

* عبدالله بن احمد در «السنة» (١٤٠١) می‌گوید: «از پدرم در مورد فضیلت و برتری میان ابوبکر و عمر و عثمان و علی سوال کردم. پدرم  / گفت: (ترتیب فضیلت و برتری میان آنها چنین است): ابوبکر و عمر و عثمان و علی چهارمین خلیفه است. به پدرم گفتم: گروهی می‌گویند: علی خلیفه نیست. فرمود: این سخنی، زشت و پلید است. و گفت: اصحاب رسول الله به او می‌گفتند: یا امیرالمومنین؛ آیا آنها را تکذیب می‌کنیم؟! با اینکه با مردم حج کرده و (دست دزد را) قطع کرده و زناکار متاهل را رجم کرده است و این امور را جز خلیفه انجام نمی‌دهد و فقط وظیفه‌ی اوست. به پدرم گفتم: هرکس به حدیث عبیده استدلال کند که به علی گفت: رای تو همراه صحابه نزد من محبوب‌تر است از اجتهاد تو به تنهایی؛ پدرم گفت: امیرالمومنین مقصودش از اینکه می‌گوید: فتنه ما را لگدمال کرد و به سختی انداخت، تواضع بوده و این‌گونه تواضع نموده است.

* و ابوحاتم و ابوزرعه در بیان اعتقاد مورد اجماع و اتفاق علما در همه شهرها می‌گوید: «و بهترین این امت پس از پیامبرش، ابوبکر صدیق می‌باشد؛ سپس عمر بن خطاب و پس از او عثمان بن عفان و پس از وی علی بن ابی‌طالب می‌باشد. و آنان خلفای راشدین هدایت شده هستند». «فتیا وجوابها في ذکر الاعتقاد وذم الاختلاف» نوشته‌ی ابوالعطاء حسن بن احمد العطار (٣٠).

* و بربهاری در «شرح السنة» (ص٥٨) می‌گوید: «طعمة بن عمرو و سفیان بن عیینه می‌گویند: «هرکس در برتری میان عثمان و علی توقف کند، اهل بدعت است و عادل شمرده نمی‌شود، با او سخن گفته نمی‌شود و با وی همنشینی نمی‌شود. و هرکس علی را بر عثمان مقدم دارد رافضی است و این‌گونه روایات اصحاب رسول الله را رد نموده است. و هرکس این چهار نفر را بر همه‌ی اصحاب مقدم بدارد و بر دیگران رحمت فرستد و از سخن گفتن در مورد لغزش‌های آنان خودداری کند، به طور قطع در این مورد راه راست و درست و هدایت را برگزیده و در این مسیر حرکت می‌کند.

برترین اصحاب بعد از این سه نفر، اصحاب شوری می‌باشند که پنج نفرند: علی بن ابی‌طالب، زبیر، عبدالرحمن بن عوف، سعد و طلحه؛ که همگی آنان شایستگی خلافت را داشتند و همگی آنان امام هستند.

و در این زمینه به حدیث ابن عمر استناد می‌شود که می‌گوید: «ما حاضر بودیم و رسول الله زنده بود و اصحابش فراوان بودند (که به ترتیب) ابوبکر و سپس عمر و عثمان (را از همه برتر می‌دانستیم) و پس از این سکوت می‌کردیم.

١- خلال در «السنة» (٥٠٧) با سند صحیح از صالح بن امام احمد رحمهماالله روایت می‌کند که وی از پدرش سوال کرد: از چه کسانی ابوبکر و عمر برتر شمرده نمی‌شوند؟ فرمود: سنت نزد ما در فضیلت و برتری همان است که ابن عمر می‌گوید: «ما (صحابه) حاضر بودیم و رسول الله زنده بود که ابوبکر و عمر و عثمان (را به ترتیب) برترین اصحاب رسول الله می‌دانستیم.و پس از آن سکوت می‌کردیم».

٢- این حدیث صحیح است. امام احمد در «المسند» (٢/١٤) و در «فضائل الصحابة» (٥٨) و عبدالله بن احمد در «السنة» (١٣٥٠) و ابن ابی عاصم در «السنة» (١١٩٥) از طریق ابومعاویه از سهیل بن ابوصالح از پدرش از ابن عمر آن را روایت کرده‌اند. و اسناد آن صحیح است.

و بخاری (٢/٢٨٩) از طریق یحیی بن سعید انصاری از نافع از ابن عمر روایت می‌کند که می‌گوید: «ما در زمان رسول الله  ج میان برگزیدن مردم اختیار داشتیم: نخست ابوبکر و سپس عمر بن خطاب و پس از او عثمان  ش را برتر می‌دانستیم».

پس از اصحاب شوری، مهاجرینِ اهل بدر نسبت به دیگر صحابه از فضیلت و برتری برخوردارند و پس از آنها انصارِ اهل بدر می‌باشند و این برتری بر مبنای هجرت و سابقه مسلمان شدن می‌باشد که هرکس هجرت و سابقه ایمانش زودتر باشد، در درجه‌ی بالاتری قرار دارد. پس از این عده از صحابه، برترین مردم سایر اصحاب رسول الله می‌باشند، مردم عصر و زمانی که رسول الله  ج در میان آنها مبعوث گردید. و هرکس با رسول خدا  ج یک‌سال یا یک ماه یا یک روز یا یک لحظه همراه و هم‌صحبت بوده، یا اینکه [با ایمان] او را دیده باشد، از اصحاب رسول الله شمرده می‌شود و فضیلت و مقام صحابی بودن به اندازه‌ی سابقه‌ی همراهی او با رسول الله  ج و شنیدن از او و نگاه کردن به ایشان می‌باشد. و از میان آنها کسی که کمتر از دیگران با او همراه بوده، از مردمان دورانی که او را ندیدند برتر است ولو اینکه خداوند را با انجام همه‌ی اعمال نیک ملاقات کنند؛ آنان که رسول الله  ج را همراهی کرده و از اصحاب او بودند و او را دیدند و از او شنیدند، به خاطر همراهی و مصاحبت با رسول الله  ج از تابعین برترند، ولو اینکه تابعین همه‌ی اعمال نیک را انجام دهند.

١- رسول خدا فرمودند: «خَيْرُ النَّاسِ قَرْنِي، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ»: «بهترین مردم، مردم عصر و زمان من است، سپس کسانی که بعد از آنها می‌آیند و سپس کسانی که بعد از آنها می‌آیند». بخاری (٤/١١٨)، مسلم (٤/١٩٦٣)، ترمذی (٣٨٥٩) و ابن ماجه (٢٣٦٢).

و از اصول سنت است: شنیدن و اطاعت کردن از زمامداران و امیر مومنان - چه نیک باشد و چه بد - و از کسی که خلافت را عهده‌دار است و مردم بر وی اتفاق‌نظر داشته و نسبت به وی راضی هستند و همچنین (اطاعت) از کسی که با شمشیر بر علیه مردم برخاسته و چنین خلیفه شده و امیر مومنان نامیده شده است.

و جهاد همراه امیر نیک و بد تا روز قیامت ادامه دارد و ترک نمی‌شود؛

و تقسیم مال غنیمت و اقامه‌ی حدود شرعی همیشه حق حاکمان است. و این حق برای ‌کسی وجود ندارد که بر آنها طعنه زده و خرده گیرد و یا اینکه در این امور به نزاع با آنها برخیزد؛

و پرداختن زکات به آنها جایز و نافذ است؛ هرکس زکات را به آنها بپردازد، زکات وی ادا می‌شود، چه نیک باشند یا بد؛

و نماز جمعه پشت سر او و کسی که او زمامدار امور قرار داده است، جایز و کامل است؛ دو رکعت که هرکس آن را اعاده کند، بدعتگزار است و مبتدعی است که احادیث و روایات را در این زمینه ترک کرده است و مخالف سنت عمل کرده است. و در این‌صورت اگر معتقد به نماز خواندن پشت سر حاکمان نباشد چه نیک‌شان و چه بدشان، چیزی از فضل جمعه برای او نیست. بنابراین سنت این است که همراه آنان دو رکعت نماز جمعه بخوانند و آن دو رکعت کامل و بدون نقص در نظر گرفته می‌شود و در این مورد شک و تردیدی در دل نباشد.

و هرکس بر حاکمی از حکام مسلمانان خروج کند - درحالی‌که مسلمانان بر او اتفاق‌نظر دارند و به خلافت وی اعتراف و اقرار کرده‌اند، با رضایت یا غلبه‌ی آن حاکم - درحقیقت چنین شخصی عصای (تکیه‌گاه) مسلمانان را به دو نیم کرده است و بر خلاف آثار و روایاتی که از رسول الله  ج در این زمینه وارد شده، عمل کرده است؛ و اگر بر این حالت بمیرد، بر مرگی جاهلی مرده است.

١- و امام احمد (٢/٣٠٦ و ٤٤٨) و نسائی (٢/١٧٧) از ابوهریره  س روایت کرده‌اند که رسول الله  ج فرمودند: «مَنْ خَرَجَ مِنَ الطَّاعَةِ، وَفَارَقَ الْجَمَاعَةَ، فَمَاتَ، فَمِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ، وَمَنْ قَاتَلَ تَحْتَ رَايَةٍ عِمِّيَّةٍ، يَغْضَبُ لِعَصَبَتِهِ، وَيُقَاتِلُ لِعَصَبَتِهِ وَيَنْصُرُ عَصَبَتَهُ فَقُتِلَ، فَقِتْلَةٌ جَاهِلِيَّةٌ، وَمَنْ خَرَجَ عَلَى أُمَّتِي، يَضْرِبُ بَرَّهَا وَفَاجِرَهَا، لَا يَنْحَاشُ لِمُؤْمِنِهَا، وَلَا يَفِي لِذِي عَهْدِهَا، فَلَيْسَ مِنِّي، وَلَسْتُ مِنْهُ»: «هرکس از اطاعت سر باز زند و گروه (مسلمانان را که بر یک امام اتفاق نظر دارند) رها کند و در این حالت بمیرد، بر مرگ جاهلیت مرده است. و هرکس زیر پرچمی که هدفش معلوم نیست و به خاطر تعصب قومی خشمگین شده و می‌جنگد و تعصب قومی را یاری می‌کند و در این مسیر کشته می‌شود، در عین جاهلیت مرده است. و هرکس بر امت من خروج کند و نیک و بد آنان را گردن زند و از کشتن مومنان باکی نداشته باشد و به عهد هیچ صاحب عهدی وفا نکند، نه او از من است و نه من از اویم». و امام مسلم (٣/١٤٦٧) از ابوذر روایت می‌کند که می‌گوید: «دوستم مرا سفارش کرد که بشنوم و اطاعت کنم، گرچه برده‌ای دست و پا بریده امیر بود».

و جنگ با حاکم و خروج بر وی برای هیچیک از مردم حلال نیست؛ و هر کس چنین کند مبتدعی است که بر راه و روشی جز سنت و راه راست میباشد.

و برای کسی که دزدان و خوارج او را مورد حمله جانی و مالی قرار دادند جایز است که با آنها بجنگد و بلکه بر او واجب است در راستای دفاع از جان و مالش با آنها بجنگد و با هرچه در توان دارد از جان و مالش دفاع کند؛ اما این حق را ندارد که چون از او دست برداشتند و از او جدا شده و او را ترک گفتند در پی آنها برود و به تعقیب آنان بپردازد؛ این حق فقط و فقط از آنِ امام یا زمامداران امور مسلمانان می‌باشد. وظیفه‌ی او در چنین حالتی فقط این است که از جان خود دفاع کند و در این تلاش (در دفاع از جان خود) نیتش آن باشد که کسی را نمی‌کشد. اما اگر در دفاع از جان خود و در درگیری میان او و تجاوزگر، متجاوز کشته شود، خداوند مقتول را چنین دور کرده است. و اگر در دفاع از جان و مال خود کشته شود، مقام شهادت را برای وی امیدواریم و این مساله در احادیث و همه‌ی آثار و روایات وارد شده در این زمینه آمده است.

١- یکی از این احادیث، روایت مسلم (١/١٢٤) از ابوهریره می‌باشد که می‌گوید: «مردی نزد رسول خدا آمد و گفت: ای رسول خدا، اگر کسی بیاید و (به زور) قصد گرفتن مالم را داشته باشد، چه کنم؟ فرمودند: «فَلَا تُعْطِهِ مَالَكَ»: «مالت را به او مده». آن مرد گفت: اگر با من جنگید چه کنم؟ فرمودند: «قَاتِلْهُ»: «با او بجنگ». آن مرد گفت: اگر مرا کشت چه؟ فرمودند: «فَأَنْتَ شَهِيدٌ»: «در اینصورت شهید هستی». آن مرد گفت: اگر او را کشتم چه؟ فرمودند: «هُوَ فِي النَّارِ»: «او در دوزخ است».

و عبدالله بن عمرو بن العاص از رسول الله  ج روایت می‌کند که فرمودند: «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ»: «هرکس در دفاع از مالش کشته شود، شهید است». (مسلم (١/١٢٥)

در این مساله، به جنگ با متجاوز (از هر گروهی که باشد) امر شده است اما به کشتن و تعقیب وی و سخت گرفتن بر او و رفتار عجولانه در راستای کشتن وی دستور داده نشده است.

و اگر او را اسیر گرفت، حق ندارد او را بکشد و یا حد را بر او اجرا کند، بلکه باید امر او و تصمیم در مورد او را به کسی بسپارد که الله متعال او را زمامدار امور قرار داده است تا در مورد وی حکم شود.

١- نصوص ذکر شده از امام احمد در این مساله بسیار است. از جمله روایت خلال در «السنة» (١٦٢) می‌باشد که می‌گوید: «عبدالملک میمونی مرا خبر داده که به ابوعبدالله گفته است: آیا کسی را می‌شناسی که از روی پرهیز از گناه، جنگ با دزدها را ترک کرده باشد؟ فرمود: نه؛ گفتم: گروهی می‌گویند: اگر با آنان روبرو شدی، با آنان بجنگ اما با شمشیر چنان او را مزن که قصد کشتنش را داشته باشی؟ گفت: من او را می‌زنم تا او را از جان و مالم بازدارم. و اگر این به کشتن وی انجامید، اشکالی در آن نیست. گفتم: بله ای ابوعبدالله، می‌دانم که او را با شمشیر می‌زنم اما قصد قطع دست یا پایش را ندارم و او را با تمام توان و به هر طریق ممکن از خود باز می‌دارم. گفت: بله، (چنین است)؛ و در مورد کسی که بر وی حمله می‌کند، با او سخن گفتم؛ فرمود: و او نیز تو را فرا می‌خواند که بر او حمله کنی. آنان بدتر از این هستند؛ و او را دیدم از کسی تعجب می‌کند که می‌گوید: «با متجاوز می‌جنگم و او را باز می‌دارم و قصد جان او را ندارم». مقصودش از این تعجب آن بود که این مساله از جمله اموری نیست که ذهن انسان بدان مشغول گردد، بر او لازم است که با وی بجنگد و با هر آنچه توان دارد و مقدور است از جان خود در برابر او دفاع کند، چه متجاوز بمیرد یا باقی بماند.

و با سند صحیح از امام احمد (١٧٥) روایت می‌کند که فرمود: «چون دزدان قصد جان و مالت را داشتند، به جنگ با آنها معتقد هستم، اما اینکه با پشت کردن و فرار کردن دزدها در پی آنان رفته و به تعقیب‌شان بپردازی، در این صورت جنگ با آنان جایز نیست».

و به خاطر عملی که اهل قبله انجام می‌دهند، به بهشتی یا دوزخی بودن آنها گواهی نمی‌دهیم و حکم نمی‌کنیم؛ بلکه برای نیکوکار به بهشت امیدواریم و بیم آن داریم که گنهکار به دوزخ انداخته شود و برای وی رحمت الله را امیدواریم.

و کسی که خداوند را با گناهی ملاقات کند که به خاطر آن آتش بر وی واجب می‌باشد، اما (پیش‌تر در دنیا) از آن توبه کرده و بدان اصرار نورزیده، الله متعال به سوی وی بازگشته و توبه را از بندگانش می‌پذیرد و از گناهان چشم پوشی می‌کند؛ و هرکس الله را با گناهی ملاقات کند که حد آن در دنیا بر وی اقامه شده باشد، حد اجرا شده بر وی، کفاره‌ی گناهش می‌باشد، چنان‌که در حدیث از رسول الله  ج وارد شده است.

١- از عبادة بن صامت روایت است: درحالی‌که گروهی از صحابه پیرامون رسول خدا  ج بودند، فرمودند: «بَايِعُونِي عَلَى أَنْ لاَ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ شَيْئًا، وَلاَ تَسْرِقُوا، وَلاَ تَزْنُوا، وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ، وَلاَ تَأْتُوا بِبُهْتَانٍ تَفْتَرُونَهُ بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَأَرْجُلِكُمْ، وَلاَ تَعْصُوا فِي مَعْرُوفٍ، فَمَنْ وَفَى مِنْكُمْ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا فَعُوقِبَ فِي الدُّنْيَا فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا ثُمَّ سَتَرَهُ اللَّهُ فَهُوَ إِلَى اللَّهِ، إِنْ شَاءَ عَفَا عَنْهُ وَإِنْ شَاءَ عَاقَبَهُ»: «با من بر این بیعت کنید که هیچ چیزی را شریک الله قرار ندهید و دزدی نکنید و زنا مکنید و فرزندان‌تان را نکشید و دامن هیچ‌کس را به لکه‌ی ننگ افترا و بهتان آلوده نکنید. و در امور معروف سرپیچی و نافرمانی نکنید. هرکس از شما به این بیعت وفا کند، اجر و پاداش وی بر الله است و هرکس مرتکب چیزی از این امور شود و به خاطر آن در دنیا مجازات شود، این مجازات کفاره‌ی گناهش می‌باشد و هرکس چیزی از این امور را انجام دهد و خداوند گناهش را پوشیده دارد، امر وی موکول به خداوند می‌شود، اگر بخواهد از او در گذرد و آن را ببخشد و اگر بخواهد او را مجازات کند». و بر این امور با رسول الله  ج بیعت کردیم. (بخاری (١/١٢)، مسلم (٣/١٣٣٣)، ترمذی (١٤٣٩) و نسائی (٧/١٤٢).

و هرکس الله را در حالی ملاقات کند که بر گناه اصرار داشته و از گناهانی که مستوجب مجازات‌اند توبه نکرده باشد، امر وی موکول به خداوند است؛ اگر بخواهد او را به سبب گناهش عذاب می‌کند و اگر بخواهد او را می‌بخشد. و هرکس الله را در حالی ملاقات کند که کافر باشد او را عذاب خواهد کرد و وی را نمی‌بخشد.

و مجازات متاهلی که زنا می‌کند، رجم و سنگسار است. و این حد زمانی بر او اجرا می‌شود که یا خودش اعتراف کند یا اینکه بر علیه وی بینه اقامه شود. به طور قطع رسول الله  ج و خلفای راشدین رجم کردند.

١- دلیل این امر، روایتی است که بخاری و مسلم و سنن اربعه روایت کرده‌اند؛ حدیث ابن عباس که می‌گوید: عمر بن خطاب که بر منبر رسول‌الله  ج نشسته بود، گفت: الله   محمد را به حق مبعوث کرد و کتاب (قرآن) را بر او نازل کرد. یکی از مواردی که بر او نازل گردید، آیه‌ی رجم (سنگسار) بود. ما این آیه را تلاوت کردیم، حفظ نمودیم و خوب فهمیدیم. براساس این آیه رسول خدا  ج [زنان و مردان زناکار] را سنگسار نمود و ما هم بعد از ایشان این کار را کردیم. (تلاوت این آیه نسخ گردید ولی حکم آن باقی است) من از آن می‌ترسم که گذشت زمان باعث شود تا بعضی بگویند: ما حکم سنگسار را در کتاب خدا (قرآن) نمی‌بینیم و این‌گونه با ترک فرضی که خداوند نازل فرموده است، گمراه شوند. باید دانست که سنگسار در قرآن کریم برای زن و مرد متاهلی که مرتکب زنا شوند و گواه بر زنای ایشان وجود داشته باشد یا زن حامله گردد یا اعتراف کند، ثابت و حق است». متن از مسلم (١٦٩١) می‌باشد.

و هرکس از یکی از اصحاب رسول الله  ج عیبجویی و خرده‌گیری کند یا به خاطر عملی که از او سر زده، دشمنی و کینه وی را در دل داشته باشد یا اینکه عمل یا گفتار ناشایست آنان را ذکر نماید، مبتدع و بدعتگزار می‌باشد تا اینکه به همگی آنها رحمت فرستد و قلب وی نسبت به آنها سالم باشد.

١- ابوبکر خلال در «السنة» (٧٥٨) با سند صحیح از امام احمد روایت می‌کند که فرمود: «هرکس نسبت به یکی از اصحاب رسول الله عیبجویی و بدگویی کند، گرفتار بلا و مصیبت می‌شود و بلا و مصیبت او را احاطه می‌کند؛ اگر بهترین مردمان یعنی اصحاب رسول الله را هدف بدگویی و عیبجویی قرار دهد، برای وی (حیاتی) ناپاک و بد و پلید خواهد بود.

عبدالمنعم سلیم می‌گوید: و دلیل این امر، روایتی است که امام احمد (٣/١١،٥٤،٦٣)، بخاری (٢/٢٩٢)، مسلم (٤/١٩٦٧)، ابوداود (٤٦٥٨)، ترمذی (٣٨٦١)، نسائی در «الکبری» (تحفة: ٣/٣٤٣) و ابن ماجه (١٦١) و العشاری در «فضائل ابی بکر» (٥٩) - با تحقیق ما - از ابوسعید خدری روایت کرده‌اند که می‌گوید: رسول الله  ج فرمودند: «لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِي، فَلَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ، ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ، وَلاَ نَصِيفَهُ»: «اصحاب و یاران مرا دشنام ندهید، اگر یکی از شما به اندازه‌ی کوه احد طلا انفاق کند با یک یا نصف مدی (پیمانه‌ای که برخی آن را به اندازه پری دو کف دست دانسته‌اند) که اصحاب من انفاق می‌کنند، برابری نمی‌کند».

ابن تیمیه  / در عقیده‌ی واسطیه (٧٧) می‌گوید: «اهل سنت و جماعت از روش روافض که نسبت به صحابه عداوت و دشمنی ورزیده و آنان را دشنام می‌دهند، بیزاری می‌جوید. و نیز از روش نواصب که اهل بیت را با گفتار و کردار (قول و عمل) اذیت می‌کنند، بیزاری می‌جویند. و از بحث در آنچه میان صحابه اتفاق افتاد، خودداری می‌کنند و می‌گویند: روایاتی که در مورد اعمال ناشایست آنان روایت شده، برخی دروغ‌اند و برخی از آنها اضافه و کم و دگرگون شده‌اند. و آنچه در مورد آنها به طور صحیح روایت شده، در آن معذور می‌باشند که یا در آن مورد مجتهدانی مصیب می‌باشند و یا مجتهدانی که بر خطا رفته‌اند؛ با این همه اهل سنت معتقد نیستند که تک تک صحابه از گناهان کبیره و صغیره معصوم می‌باشند. بلکه به طور کلی ارتکاب گناه از سوی آنها متصور است و آنها سوابق و فضائلی دارند که موجب مغفرت و آمرزش آنچه از آنان سر زده - اگر سرزده باشد – می‌شود».

و نفاق کفر است، اینکه به الله کفر ورزی و غیر او را عبادت کنی و در ظاهر اظهار اسلام کنی. مثل منافقانی که در عهد و زمان رسول الله  ج بودند.

«ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ فَهُوَ مُنَافِقٌ»: «سه خصلت است که هرکس این سه خصلت در وی باشد، منافق است». و این حدیث از باب تغلیظ و شدت می‌باشد. آن را چنانکه وارد شده، روایت می‌کنیم و آن را تفسیر نمی‌کنیم. (یعنی این احادیث را تفسیر نمی‌کنیم مگر چنان‌که وارد شده‌اند اما با این دیدگاه که این امور موجب خروج انسان از دین نمی‌گردد و میان عمل و عامل تفاوت می‌گذاریم و نفاق عملی وارد شده در حدیث را به نفاق اعتقادی تفسیر نمی‌کنیم که موجب خروج از دین می‌باشد).

و نیز اینکه فرمودند: «لَا تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّارًا ضُلَّالًا يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ»: «پس از من با زدن گردن یک‌دیگر کافرانی گمراه نگردید».

و همچون این حدیث که فرمودند: «إِذَا التَقَى المُسْلِمَانِ بِسَيْفَيْهِمَا فَالقَاتِلُ وَالمَقْتُولُ فِي النَّارِ»: «چون دو مسلمان (به قصد کشتن هم) با شمشیر روبروی یکدیگر قرار گیرند، قاتل و مقتول در دوزخ است».

و همچون اینکه فرمودند: «سِبَابُ المُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ كُفْرٌ»: «دشنام دادن مسلمان فسق و کشتن او کفر است».

و فرمودند: «مَن قَالَ لِأَخِيهِ: يَا كَافِرُ، فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا»: «هرگاه کسی به برادر (مسلمانش) بگوید: ای کافر، کفر به یکی از آن دو باز می‌گردد».

و اینکه فرمودند: «كُفْرٌ بِاللَّهِ تَبَرُّؤٌ مِنْ نَسَبٍ وَإِنْ دَقَّ»: «برائت جستن از نَسَب، هرچند ادعایی ضعیف است اما کفر ورزیدن به خداوند است».

ما در برابر این احادیث و احادیثی از این قبیل که صحیح و محفوظ‌اند، تسلیم هستیم و آنان را چنان که وارد شده‌اند می‌پذیریم هرچند تفسیر آنها را ندانیم. و در مورد آنها سخن نمی‌گوییم و به جدال و مشاجره و مناقشه نمی‌پردازیم و این احادیث را جز به همان صورت که وارد شده‌اند، تفسیر نمی‌کنیم (یعنی همان‌طور که وارد شده‌اند آنها را بر ظاهرشان حمل می‌کنیم و تاویل نمی‌کنیم). و آنها را جز با حق‌تر از آنها رد نمی‌کنیم.

١- حدیث صحیح است. امام مسلم (١/٨٧ - ٨٨) و ابونعیم در «الحلیة» (٦/٢٥٥) آن را از طریق داود بن ابی هند از سعید بن مسیب از ابوهریره  س به صورت مرفوع روایت کرده‌اند که کامل آن چنین است: «ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ فَهُوَ مُنَافِقٌ، وَإِنْ صَامَ وَصَلَّى، وَزَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ، مَنْ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا ائْتُمِنَ خَانَ»: «سه خصلت است که چون در کسی این سه خصلت باشد، منافق است، هرچند روزه بگیرد و نماز بخواند و گمان برد مسلمان است: چون سخن گوید، دروغ می‌گوید و اگر وعده دهد، خلاف وعده می‌کند و هرگاه به او امانتی دهند، خیانت می‌کند». این حدیث مشهور است و برای آن طرق دیگری از ابوهریره با این لفظ می‌باشد: «آيَةُ المُنَافِقِ ثَلاَثٌ: إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ»: «نشانه‌ی منافق سه چیز است: چون سخن گوید، دروغ می‌گوید؛ اگر وعده دهد، خلاف وعده می‌کند و اگر به او امانتی دهند، خیانت می‌کند».

و از عبدالله بن عمر به صورت مرفوع با این متن روایت است که: «أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا، وَمَنْ كَانَتْ فِيهِ خَلَّةٌ مِنْهُنَّ كَانَتْ فِيهِ خَلَّةٌ مِنْ نِفَاقٍ حَتَّى يَدَعَهَا: إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا عَاهَدَ غَدَرَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ»: «چهار خصلت است که چون در کسی این خصلت‌ها باشد، منافقی خالص است و هرکس خصلتی از این خصلت‌های چهارگانه در وجود وی باشد، در واقع خصلتی از خصلت‌های نفاق در او می‌باشد تا اینکه آن را رها کند: چون سخن گوید، دروغ می‌گوید؛ چون عهد و پیمان بندد، خیانت می‌کند؛ چون وعده دهد، خلاف وعده می‌کند از حق خارج شده و ناحق گفته و بی‌انصافی می‌کند». (بخاری (١/١٥)؛ مسلم (١/٨٧)؛ ابوداود (٤٦٨٨)؛ ترمذی (٢٦٣٢) و نسائی (٨/١١٦).

٢- حدیث صحیح است. بخاری (١/٣٥)، مسلم (١/٨١-٨٢)، نسائی (١٢٧/١٢٨) و ابن ماجه (٣٩٤٢) آن را از طریق ابوزرعه بن عمرو بن جریر از جدش جریر روایت کرده‌اند که می‌گوید: رسول خدا در حجة الوداع به من فرمودند: «اسْتَنْصِتِ النَّاسَ»: «مردم را ساکت کن». سپس فرمودند: «لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّارًا، يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ»: «پس از من با زدن گردن یک‌دیگر کافر نشوید».

٣- حدیث صحیح است. بخاری (١/١٥)، مسلم (٤/٢٢١٤)، ابوداود (٤٢٦٨) و نسائی (٧/١٢٥).

٤- حدیث صحیح است. بخاری (١/١٨)، مسلم (١/٨١)، ترمذی (٢٦٣٥) و نسائی (٧/١٢٣).

٥- حدیث صحیح است. مسلم (١/٧٩) آن را از طریق عبدالله بن دینار از ابن عمر به صورت مرفوع روایت کرده است. با این لفظ: «أَيُّمَا امْرِئٍ قَالَ لِأَخِيهِ: يَا كَافِرُ، فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا، إِنْ كَانَ كَمَا قَالَ، وَإِلَّا رَجَعَتْ عَلَيْهِ»: «هرگاه کسی به برادر (مسلمانش) بگوید: ای کافر، کفر به یکی از آنها باز می‌گردد، اگر کسی که به او کافر گفته شده، کافر باشد، چنان است وگرنه کفر به خود گوینده باز می‌گردد».

و امام احمد (٢/١١٢) از طریق سفیان از عبدالله بن دینار با این متن روایت می‌کند: «مَن قَالَ لِأَخِيهِ: يَا كَافِرُ، فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا»: «هرکس به برادر مسلمانش گفت: ای کافر، کفر به یکی از آن دو بازمی‌گردد».

٦- این حدیث حسن است. امام احمد (٢/٢١٥) آن را روایت کرده است: علی بن عاصم از مثنی بن صباح از عمرو بن شعیب از پدرش از جدش روایت کرده که رسول الله  ج فرمودند: «كُفْرٌ تَبَرُّؤٌ مِنْ نَسَبٍ وَإِنْ دَقَّ، أَوِ ادِّعَاءٌ إِلَى نَسَبٍ لَا يُعْرَفُ»: «برائت جستن از نسب هرچند ادعایی ضعیف است یا ادعای نسب دیگری که او را نمی‌شناسد، کفر است».

عبدالمنعم سلیم می‌گوید: اسناد این روایت ضعیف است؛ در علی بن عاصم و مثنی بن صباح ضعف است. اما ابن قطان در زیادات خود بر «سنن ابن ماجه» (سنن: ٢٧٤٤) می‌گوید: «حدثنا محمد بن یحیی، حدثنا عبدالعزیز بن عبدالله، حدثنا سلیمان بن بلال عن یحیی بن سعید عن عمرو بن شعیب».

بوصیری در «مصباح الزجاجة» می‌گوید: «این حدیث در برخی از نسخه‌ها می‌باشد و در برخی از نسخه‌ها نیست. و مزی آن را در «الأطراف» ذکر نکرده است. و اسناد آن صحیح است و گمان می‌کنم که آن در زیادات ابن قطان باشد». و طبرانی در «الصغیر» (الروض الداني: ١٠٧٢) با سند حسن از طریق انس بن عیاض از یحیی بن سعید انصاری از عمرو بن شعیب از پدرش این حدیث را با این لفظ روایت می‌کند: «كُفْرٌ بامْرِئٍ ادِّعَاءٌ إِلَى نَسَبٍ لَا يُعْرَفُ، وَجَحْدُهُ وَإِنْ دَقَّ»: «اینکه شخصی ادعای نسب کسی را کند که او را نمی‌شناسد یا اینکه نسبش را انکار ‌کند، هرچند ادعایی ضعیف است، اما کفر می‌باشد».

و بهشت و دوزخ مخلوق هستند چنان‌که از رسول الله  ج وارد شده است؛ «دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَيْتُ فِيهَا قَصْرًا..»:. «وارد بهشت شدم و در آن قصری دیدم..».

و اینکه فرمودند: «و رَایتُ الكوثر»: «و کوثر را دیدم».

«اطَّلَعْتُ فِي الجَنَّةِ فَرَأَيْتُ أَكْثَرَ أَهْلِهَا کَذا»، «وَاطَّلَعْتُ فِي النَّارِ فَرَأَيْتُ أَكْثَرَ أَهْلِهَا کذا وکذا»

بنابراین هرکس گمان برد بهشت و دوزخ خلق نشده‌اند، درحقیقت قرآن و احادیث رسول الله  ج را تکذیب کرده است و گمان نمی‌کنم به بهشت و دوزخ ایمان داشته باشد.

١- اهل سنت و جماعت بر این اعتقاد هستند که بهشت و دوزخ دو مخلوق از مخلوقات خداوند هستند و اکنون وجود دارند. اما برخی فرقه‌ها همچون معتزله و قدریه، آفریده شدن بهشت و دوزخ و اینکه اکنون وجود دارند و موجودند، انکار کرده‌اند. و دلیل این امر قرآن کریم است که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَٰٓـَٔادَمُ ٱسۡكُنۡ أَنتَ وَزَوۡجُكَ ٱلۡجَنَّةَ وَكُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَيۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ [البقرة: ٣٥]:«ای آدم، تو با همسرت در بهشت سکونت کن و از (نعمت‌های فراوان و گوارای) آن، هرچه و هر کجا که می‌خواهید، خوش و آسوده بخورید اما نزدیک این درخت نشوید و از آن نخورید. چه (اگر چنین کنید) از ستمگران خواهید شد».

و نیز الله متعال می‌فرماید ﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ لَا يَفۡتِنَنَّكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ كَمَآ أَخۡرَجَ أَبَوَيۡكُم مِّنَ ٱلۡجَنَّةِ [الأعراف: ٢٧]: «ای فرزندان آدم، شیطان شما را نفریبد همانگونه که پدر و مادرتان را (فریفت و) از بهشت بیرون‌شان کرد».

و می‌فرماید: ﴿قَالَ فَٱخۡرُجۡ مِنۡهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٞ٧٧ [ص: ٧٧]: «از بهشت بیرون شو چراکه تو مطرود و رانده شده هستی».

و آیات دیگری که در این زمینه وارد شده است.

اما دلایل در این زمینه از سنت نبوی نیز بسیار است، که امام احمد در این رساله برخی از این احادیث صحیح را ذکر نمود که تخریج آن پیش‌تر گذشت.

٢- حدیث صحیح است. امام احمد (٣/٣٠٩) آن را از سفیان از عمرو و ابن منکدر روایت کرده است که آن دو (عمرو و ابن منکدر) از جابر شنیدند – که هریک از آنها در روایت‌شان افزوده‌هایی نسبت به دیگری دارد - که رسول الله  ج فرمودند: «دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَيْتُ فِيهَا دَارًا أَوْ قَصْرًا فَسَمِعْتُ فِيهِا صَوْتًا، فَقُلْتُ: لِمَنْ هَذَا؟ فَقِيلَ: لِعُمَرَ، فَأَرَدْتُ أَنْ أَدْخُلَهَا فَذَكَرْتُ غَيْرَتَكَ یا اباحفص؛» فبکی عمر، وقال مرة أخری: فأخبر بها عمر فقال: یا رسول الله، وعلیك یغار: «وارد بهشت شدم و درآن قصر یا خانه‌ای دیدم سپس صدایی در آن شنیدم. گفتم: این قصر از آن کیست؟ گفته شد: برای عمر است. ای ابوحفص، خواستم وارد آن شوم که غیرت تو را به یاد آوردم». عمر با شنیدن این سخنان به گریه افتاد؛ و باری دیگر می‌گوید: چون عمر از این مساله مطلع شد، گفت: یا رسول الله، آیا در مورد تو هم به غیرت می‌آیم؟!» سفیان می‌گوید: این روایت را از ابن منکدر و عمرو شنیدم که این دو آن را از جابر شنیده بودند.

و حمیدی در «المسند (ش: ١٢٣٥) و مسلم (٤/١٨٦٢) آن را از طریق عمرو بن دینار و ابن منکدر از جابر روایت کرده‌اند و بخاری (٢/٢٩٣) آن را از طریق عبدالعزیز الماجشون از ابن منکدر روایت کرده است.

٣- حدیث صحیح است. بخاری (٤/١٤١)، (ش: ٦٥٨١) و ترمذی (٣٣٦٠) آن را از طریق قتاده از انس از رسول الله  ج روایت کرده‌اند که می‌فرماید: «بَيْنَمَا أَنَا أَسِيرُ فِي الجَنَّةِ، إِذَا أَنَا بِنَهَرٍ، حَافَتَاهُ قِبَابُ الدُّرِّ المُجَوَّفِ، قُلْتُ: مَا هَذَا يَا جِبْرِيلُ؟ قَالَ: هَذَا الكَوْثَرُ، الَّذِي أَعْطَاكَ رَبُّكَ، فَإِذَا طِينُهُ - أَوْ طِيبُهُ - مِسْكٌ أَذْفَرُ»: «درحالی‌که (شب معراج) در بهشت سیر می‌کردم، ناگاه به نهری رسیدم که در هر دو سوی آن گنبدهایی از مروارید میان تهی بود. گفتم: ای جبرئیل، این چیست؟ گفت: این همان کوثر است که پروردگارت بر تو ارزانی داشته است. و گل آن یا بوی آن مشک اذفر بود». امام احمد (٣/١٠٣، ١١٥) نیز مانند این روایت را از طریق حمید از انس روایت کرده است.

٤- حدیث صحیح است. بخاری (٣/٢٦١) و ترمذی (ش: ٢٦٠٣) آن را از عمران بن حصین از رسول الله  ج روایت کرده‌اند که می‌فرماید: «اطَّلَعْتُ فِي الجَنَّةِ فَرَأَيْتُ أَكْثَرَ أَهْلِهَا الفُقَرَاءَ، وَاطَّلَعْتُ فِي النَّارِ فَرَأَيْتُ أَكْثَرَ أَهْلِهَا النِّسَاءَ»: «بر اهل بهشت اطلاع یافتم که بیشتر اهل آن را فقرا تشکیل می‌دادند و نیز بر اهل دوزخ اطلاع یافتم که بیشتر اهل آن را زنان تشکیل می‌دادند».

برای این حدیث شاهدی صحیح از حدیث عبدالله بن عباس نیز می‌باشد. والله اعلم.

و هریک از اهل قبله که موحد بمیرد، بر او نماز خوانده می‌شود و برای وی طلب مغفرت و آمرزش می‌شود. و گناه صغیره یا کبیره‌ای که مرتکب شده مانع نماز خواندن بر وی و طلب آمرزش و مغفرت برای او نمی‌شود. امر وی موکول به خداوند متعال است.

پایان رساله

و الحمدلله وحده وصلواته على محمد وآله وسلم تسلیما.

١- محقق این رساله که خداوند او را ببخشاید، می‌گوید: تعلیق بر این نوشتار مبارک در شب سه شنبه موافق با چهاردهم رمضان المبارک سال ١٤١٢ هجری به پایان رسید.

والحمد لله رب العالمین. وصلى الله على سیدنا محمد وعلى آله وصحبه وسلم تسلیما کثیرا.

ابوعبدالرحمن عمرو بن عبدالمنعم سلیم، طنطا؛ خداوند آن را حفاظت کند.

[٨]- تاریخ بغداد (١١/١١٥)؛ و «طبقات الحنابله» (٣٣٨)؛ و «المنهج الأحمد» (١/٤٣٥)؛ و «مناقب الإمام أحمد» (ص ٥١١).