آرمان جوان مسلمان [۲]
شاعر شهیر فرانسوی «بول ژولری» هرگاه که میخواست سخنرانی کند، نخست به تعریف کلماتی میپرداخت که عنوان سخنرانی از آن تشکیل مییافت. اجداد ما نیز وقتی میخواستند در یکی از علوم سر رشتۀ کلام را باز کنند و یا راجع به مطلبی صحبت کنند، عادتشان همین بوده است، بنابراین، اشکالی ندارد که امشب بنده این روش را دنبال کنم، بنده کلامم را با تعریف «آرمان» و «بیان ویژگیهای اساسی جوانان» شروع میکنم و دربارۀ اسلام خلاصه مینمایم...
***
(سرورانم) به راستی درمیانتان کسی نیست که از حالت خویش راضی بوده و بدان مطمئن باشد و در بین تان کسی وجود ندارد که حالتی بهتر از حالت فعلی را برای خود تصوّر نکند، [بالفرض] اگر یک دانشمند باشد، در فکر کسی است که از خودش دانشمندتر است؛ و اگر ثروتمندی باشد دربارۀ شخصی ثروتمندتر از خویش فکر میکند و وقتی به جایی چون آن ثروتمندی که دربارهاش فکر میکرد برسد، یا به مرحلهای همچون آن دانشمندی که در فکرش بود برسد باز هم آرزوی درجهای بالاتر از آن یا موقعیتی والاتر از آن را مینماید و هنوز بدان درجه یا موقعیّت دست نیافته که [ناگهان] نسبت به آن بیرغبت شده تمنّای مقامی بالاتر از آن را در سر میپروراند.
چنانچه شما دانشمندترین دانشمندان، و زیباترین دختران و زیباترین باغها و دلکشترین تصاویر و باشکوهترین ساختمانها را در نظر بگیرید، خواهید دید که فکر بشر به راحتی یک دانشمند بزرگتر و دختر زیباتر و باغ زیباتر و ساختمان باشکوهتر و تصویر دلکشتری را تصوّر مینماید،... سپس ذهن همچنان در تصوّر مبالغه میکند تا اینکه بر مرتبهای واقع میشود و در جایگاهی قرار میگیرد که مافوق آن جایگاه را تصوّر نمیکند، این است (آرمان).
بنابراین، «آرمان» عبارتست از عالیترین چیزی که ذهن بشر آن را تصوّر میکند... «الگوها» به تعداد مردم و تعداد اشیاء، متعدّد هستند، بر این اساس هر شخصی دارای «آرمان خاصّی» برای خود در زندگی میباشد و هر یک از چیزهای متعدّد نیز دارای صورت کامل خویش میباشند، که با وجود افتراق و تعدد خویش، همگی در سه چیز، جمع شده وحدت مییابند و یکی میشوند که افلاطون به سوی آنها اشاره نموده است، و مردم نیز در هر عصر و در هر مکانی آنان را به دست آوردهاند و بر تعظیم و اجلال آنان اتفاق کرده و آنان را «آرمانها» و اهداف عالی خویش قرار دادهاند، این سه چیز عبارتند از: حق، خیر، زیبایی. این بود «آرمان».
اما «جوانی»... آیا نیازی هست که بنده جوانی را تعریف کنم؟
جوانی زندگی است و زندگی جوانی است (رایحههای بهشت در جوانی است)
[۳].
خلق العیش فی المشیب ولو کان
نضیراً وفی الشباب جدیدة
سرورانم، جوانی تنها آبادی در میان صحرای زندگی، بهار سال عمر و لبخند زیبایی بر لبهای گرفته روزگار است.
البته منظور بنده از جوان، این جوان نرم و نازک و شیرین و لطیف نیست که برخورد نسیم گونههایش را زخمی و تماس حریر سر انگشتانش را خونین میکند و زندگی نزد وی عبارت از انعطاف است، و از چشمانش نگاههای فریبندۀ دلربا روان میشود و با آن نگاهها کارهای بس دشوار را در خیال آسان میگرداند، و چون پروانه در بوستان عشق و محبت بر روی گلهای زیبا پر میزند، یا منظور بنده جوانانی نیست که همچون نسیم عطرآگینی که از جانب دختر دلربایی میوزد، و یا بوسهای که در آن شراب و عسل باشد؛ همۀ لذتهای دنیا را در یک جرعه مسکر جمع مینماید...
منظورم این جوان دلربای زن صفتی نیست که به خاطر هوی و هوس و رؤیاها زندگی میکند، و تاریخ حیاتش با «رح» شروع میشود و چندی نمیگذرد که با «ب» خاتمه مییابد [۵]...
جوانی که مدّنظر بنده میباشد؛ همان جوان زندۀ فعال و توانمند و متینی است که برای خود هدفی فراتر از زندگی تعیین کرده، و وجودش را همچون حلقهای در زنجیرۀ ملتش قرار داده، و دارای آرمان و الگوی والایی بوده سپس جهت رسیدن به هدف فعالیت میکند و به سرعت و تندی رعد و برقهای ویرانگر، و به قوت طوفانهای شدید و به ثبات و پایداری طبیعت به سوی کمال میشتابد و در سفر زندگی خود «ر» را میان «ح» و «ب» قرار میدهد [۶]؛ و آیا زندگی چیزی غیر از جنگ دائمی و نبرد همیشگی و تنازع به خاطر بقاء و تکاپوی جهت تعالی، میباشد.
شخصی به جز صالح باقی نمیماند و کسی به جز قوی صالح نمیگردد...
این است آن حقیقت درخشان این است همان قانون مقدّماتی که پارلمان نمیتواند آن را لغو کند و انسان نمیتواند آن را به بازیچه بگیرد و نه انس و نه جن و نه حیوان هیچکدام نمیتوانند بر آن اعتراض نمایند، زیرا این از قوانینی است که خداوند آن را بر صفحۀ وجود نوشته است، روزی که آن را از عدم خارج گردانید و به او گفت: باش. و آن هم شد.
ملخ پشه را میخورد، و گنجشک ملخ را شکار میکند، و مار گنجشکها را صید میکند، و جوجه تیغی مار را میکشد، و روباه جوجهتیغی را میخورد، و گرگ روباه را شکار میکند، و شیر گرگ را میکشد، و انسان شیر را صید میکند، و پشه انسان را میمیراند... این همان سلسله جاویدی است که هیچ تبدیل و تغییری در آن راه نمییابد. یا تو شیر را میکشی و یا اینکه پشه باعث قتل تو میشود.
پس ای جوانان! مبادا پشه شکستتان دهد، بلکه شما باید شیران را شکست دهید!
***
حق گران است، اما حق را باید گفت، پس امیدوارم اگر بنده جوانان را مورد خطاب قرار داده بگویم: آینده از آنِ جوانان است؛ از میان حاضرین، کسانی که خود را پیر به حساب میآورند ناراحت نشوند. اما جوانان چه کسانی هستند؟
«اندریاس موروا» [٧]اوصاف جوانان را اینگونه برمیشمارد: اشتیاق وافر داشتن به حیات عاشقانه و عاطفی، و زندگی همراه با حماسه و شجاعت یعنی خوشمزگی و بیپروایی، تمایل به سوی اصلاح، وفادای نسبت به اصول و قوانین و نسبت به رهبر، پیوستن و جذب شدن در جمع (در گروه یا حزب و یا در امت) و به اینکه آنان به آرمانها نزدیکترند، شعار آنان تهوّر و شتابزدگی و چابکی و تا حدی هم صبر و بردباری و انتظار است [۸].
جوانی به شناسنامه و گواهی تولّد نیست، بلکه جوان کسی است که دارای صفات فوق باشد. بر این اساس، هر کس که قلبش مرده و شعلۀ حماسهاش خاموش شده و آرمانش از دست رفته باشد و احساس کند که او به آرزوی خویش رسیده و دیگر امید و آرزویی برایش باقی نمانده است، او پیر است هر چند که در بیست سالگی بسر ببرد. و هر کس که قلب داشته باشد و دارای آرزوها و آرمانها باشد و هر شخص شجاع و چابک جوان است هرچند که موهایش سفید شده باشد!.
پس ای سروران مسنّ من! چنانچه بنده گفتم: آینده از آنِ جوانان است، و مقام جوانان را بلند کردم، ناراحت مشوید برای اینکه در میان شما نیز جوانانی وجود دارند هر چند که موی سر و ریششان سفید شده باشد و پشتشان خمیده و پیشانیهایشان چروکیده شده باشد. آنان کسانی هستند که ارادهها و قلبهایشان جوان است! و آن دسته از جوانان که سست و تنبل هستند، آنها پیر و مسن هستند. سروران من! تعجب نکنید، «شوقی» [٩]در عنفوان جوانی زمانی که شاعر پادشاه بود، پیر بود، اما زمانی که او شاعر آرزوها و دردها و شاعر عربیّت و اسلام گشت در کهولت به جوانی بازگشت...
***
اکنون باید به تعریف اسلام بپردازم، اما سروران من! اگر بخواهم برای شما که بحمدالله مسلمان هستید، اسلام را تعریف کنم، این کار من کاملاً عبث و بیهوده خواهد بود، تازه اگر کسی نداند که اسلام چیست و با علوم اسلامی خویش بیارتباط باشد و نسبت به احکام آن آگاهی نداشته باشد و از امر و نهی آن بیخبر باشد و آنها را به جای نیاورد، چنین شخصی که مسلمان نیست.
واقعاً عبث و بیهوده خواهد بود که برایتان بگویم: دین ما عبارت است از: ایمان و عقاید و اسلام و عبادات و احسان و اخلاق، و سیاست و شریعت، و در هر جنبه از جنبههای زندگی چراغی روشناییبخش، و منارهای هدایتگر دارد و تا ابد از مسلمان جدا نخواهد شد و حتی برای لحظهای او را رها نخواهد کرد، اگر یک نفر مسلمان به تنهایی زندگی کند، اسلام با او همراه است و به او دستور میدهد تا نفس خود را محاسبه کرده و از گناه خویش توبه نماید و دربارۀ شگفتیهای آفرینش خداوندی در وجود خود و در عالم کائنات تأمل کند و از ساخت، پی به سازنده، و از اثر و نشانی، پی به مؤثر ببرد.
﴿وَفِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ﴾[الذاریات: ۲۱].
«و در وجود خود شما (انسانها نشانههای روشن و دلایل متقن برای شناخت خدا و پی بردن به قدرت او) وجود دارد».
آری، در وجود خود انسان بزرگترین دلایل و قویترین براهین وجود دارد.
﴿أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١﴾[الذاریات: ۲۱].
«آیا نمىبینید؟».
آیا این کسانی که انکار میکنند، نمیاندیشند که:
﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥﴾[الطور: ۳۵].
«آیا ایشان بدون هیچگونه خالقی آفریده شدهاند؟ و یا اینکه خودشان آفریدگارند؟».
﴿أَوَ لَمۡ يَتَفَكَّرُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۗ مَّا خَلَقَ ٱللَّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَآ إِلَّا بِٱلۡحَقِّ وَأَجَلٖ مُّسَمّٗىۗ﴾[الروم: ۸].
«آیا با خود نمیاندیشند که خداوند آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دوست را جز به حق و برای مدت زمان معین نیافریده است».
﴿أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ ٥٠﴾[الأنعام: ۵۰].
«مگر نمیاندیشید».
و اگر مسلمان در جامعه به سر ببرد اسلام با او همراه است و راه حکمت را برایش روشن میکند و او را به صراط مستقیم اخلاق هدایت میکند و به او دستور میدهد که از نیروهای خدادادی به نحو احسن استفاده کند به دنبال آنچه که نسبت بدان علم و آگاهی ندارد نیفتد،
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾[الإسراء: ۳۶].
«از چیزی که از آن ناآگاهی، دنبالهروی مکن، بیگمان (انسان در برابر کارهایی که) چشم و گوش ودل همه (و سایر اعضای دیگر انجام میدهند) مورد پرس و جوی از آن قرار میگیرد...».
بلکه این موهبتهای الهی را در مسیر علم استعمال کند؛ هر علمی حتّی علم ستارهشناسی و زمینشناسی و علمالاجناس این علوم از آیات الهی میباشند. خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ خَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِكُمۡ وَأَلۡوَٰنِكُمۡۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّلۡعَٰلِمِينَ ٢٢﴾[الروم: ۲۲].
«و از زمرۀ نشانههای (دال بر قدرت و عظمت) خداوند، آفرینش آسمانها و زمین و گوناگون بودن زبانها و رنگهای شما است. هرآئینه در این کار نشانهها و دلایلی برای دانشمندان است».
﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ﴾[فاطر: ۲۸].
«از میان بندگان خدا، تنها عالمان و دانشمندان از الله ترس آمیخته با تعظیم دارند».
اسلام روابط اجتماعی را به بهترین نحوی تنظیم میکند و بنای امت را بر محکومترین پایه استوار میسازد، نخست به تشکیل خانواده پرداخته و برایش یک مدیر مسئول قرار میدهد و اطاعت او را واجب میگرداند تا کارها منظم و مصلحت کامل گردد، و برقراری عدالت و کسب و کار را بر سر او واجب میگرداند، و سرپرستی را به دلیل ساختار وجودی و آفرینشی مرد [۱۰]و نوع فعالیتش به او واگذار مینماید.
﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ﴾[النساء: ۳۴].
«مردان بر زنان سرپرستند به سبب آنکه خداوند بعضی را بر بعضی فضیلت داده است و نیز به سبب آنکه از اموال خود (برای خانواده) خرج میکنند».
و بر گردن زنان نیز حقّی واجب گردانیده، اما برای آنها حقی مانند حق مردان نیز قائل شده است.
﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي عَلَيۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ﴾[البقرة: ۲۲۸].
«و برای همسران (حقوق و واجباتی) است (که باید شوهران ادا بکنند) همانگونه که بر آنان (یعنی شوهران حقوق و واجباتی) است که (باید همسران ادا بکنند) آن هم به گونهای شایسته».
و مقام تربیت را بالا برده است و برای مربیان نخستین یعنی والدین جایگاه رفیعی قرار داده و اطاعت والدین را در کنار توحید که اصل و اساس دین و سنگ بنای آن میباشد، قرار داده است. خداوند عزوجل میفرماید:
﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ﴾[الإسراء: ۲۳].
«(ای انسان)، پروردگارت حکم کرده است که جز وی را عبادت میکنید و به پدر و مادر نیکوکاری کنید».
﴿ رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرٗا ٢٤﴾[الإسراء: ۲۴].
«و بگو: پروردگارا بدیشان مرحمت فرما همانگونه که آنان در خردسالی مرا پرورش دادند و تربیت نمودند».
و بهترین و محکمترین قواعد را برای ازدواج و طلاق و ارث وضع کرده است.
اسلام امور امت را تنظیم نموده، و آنان را براساس فضیلت و عدالت استوار گردانیده است.
﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡيَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾[الأعراف: ۳۳].
«بگو: جز این نیست که پروردگار من کارهای نابهنجار (چون زنا) را حرام کرده است، خواه آن چیزی که آشکارا انجام پذیرد و ظاهر گردد، و خواه آن چیزی که پوشیده انجام گیرد و پنهان ماند (و هر نوع) بزهکاری را و ستمگری (بر مردم) را که به هیچ وجه درست نیست».
نیز برای معاملات امت قوانین ثابت و محکم، و دربارۀ روابط خصوصی امت قواعد والای اخلاقی وضع کرده است. و با حکمت و موعظۀ حسنه و دلیل را واضح و برهان قاطع به سوی آن دعوت فرموده، نه تنها با تهدید و تشویق،
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ نُورٗا مُّبِينٗا ١٧٤﴾[النساء: ۱٧۴].
«ای مردم، به تحقیق که از سوی پروردگارتان حجتی به نزدتان آمده است (که حضرت محمد ج است) و به سویتان نور آشکاری فرستادهایم».
و مخالفین را به گفتگو و مناظره و اقامۀ دلایل فرامیخواند.
﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡۖ﴾[الأنبیاء: ۲۴].
«آیا آنان غیر از خداوند، معبودهایی را (سزاوار پرستش دیده و) به خدایی گرفتهاند؟! بگو دلیل خود را (برای این شرک) بیان دارید».
﴿أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ﴾[النمل: ۶۴].
«آیا با خدا معبودی هست؟ (ای پیغمبر بدیشان) بگو: دلیل و برهان خود را بیان دارید».
همچنین اسلام از تقلید و جمود و پیروی آبا و اجداد و اهمال عقل انتقاد کرده، و مردم را وادار به تفکر و ارائه براهین عقلی و ادلّۀ یقینی کرده است، یعنی اسلام از (۱۴۰۰) سال پیش تاکنون به سوی روش علمی؛ که دانشمندان امروزی بدان افتخار میکنند و آن را یکی از ابتکارها و یکی از آثار تمدن خویش میپندارند، دعوت نموده است.
خداوند متعال در حالی که اهل جمود را نکوهش و سرزنش میکند، میفرماید:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ شَيۡٔٗا وَلَايَهۡتَدُونَ ١٧٠﴾[البقرة: ۱٧۰].
«و هنگامی که به آنان گفته شود: از آنچه خدا فرو فرستاده است، پیروی کنید، گویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم. آیا اگر پدرانشان چیزی از (عقاید و عبادات دین) نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه) از ایشان تقلید و پیروی میکنند؟».
سروران! شما همۀ اینها را میدانید برای اینکه شما مسلمان هستید و واقعآً عیب دارد که بنده اینها را برایتان بیان کنم. بنده نیامدهام که اسلام را معرفی کنم و قصد تعریف اسلام را هم ندارم. اما دوست دارم توجهتان را به دو مسألۀ مهم معطوف دارم:
مسألۀ اول: اینست که دینی که برای عقل قوانین تفکر وضع کرده، و برای علم طریقۀ بحث و پژوهش را برنامهریزی نموده، و زندگی فردی و خانوادگی را تنظیم کرده که همان قانون مدنی و جزائی و قانون بینالمللی، و اخلاق و فلسفه میباشند؛ چنین دینی؛ صحیح نیست که از جملۀ ادیانی محسوب شود که احکامشان از آستانۀ عبادتگاههایشان فراتر نمیرود و جایز نیست هر قضاوتی که آنان نسبت به ادیانشان میکنند ما هم نسبت به دین خود چنان قضاوت و داوری بنماییم.
به عنوان مثال، چنانچه قاعدۀ جدایی دین از سیاست را بپذیریم، صحیح نیست که از آن لزوم جدایی اسلام از سیاست را نتیجه بگیریم، زیرا اسلام فقط یک دین [مانند سایر ادیان] نیست بلکه دین است و سیاست. سرورانم! آیا شما مثلاً میتوانید سورۀ برائت را چون که سیاسی است از قرآن حذف کنید...؟
یا اگر اصل استقلال علم از دین را به خاطر اینکه دین به تحقیق علمی و به عقل تکیه نمیکند قبول کنیم، صحیح نیست که این حکم را به اسلام هم نسبت دهیم، زیرا اسلام فقط دین و سیاست نیست بلکه اسلام دین است و سیاست و منطق و علم...
سرورانم! این یک حقیقتی است که چون خورشید واضح و نمایان است، اما اکثر جوانان ما آن را نمیبینند و این حقیقت برایشان پوشیده شده است، این خورشید از افق تفکرشان غروب کرده و آنان در تاریکی شبی ظلمانی حیران و آشفته شدهاند به همین خاطر مشاهده میکنید که آنان هر آنچه را که اروپاییها در مورد دین خود میگویند، اخذ میکنند سپس آن را بر روی اسلام پیاده میکنند، با وجود اینکه بین دین آنها و اسلام تفاوت وجود دارد و طبیعت دین آنها با دین مبین اسلام با هم متباین است... و شاید نامگذاری علما به «رجال دین» از این جهت باشد در صورتی که این یک نامگذاری بیاساس و باطل است که بر سر زبانها افتاده و مشهور و متداول شده است. مسلمانها فراموش کردهاند که همةشان رجال دین هستند و دین اسلام، دین مساوات و تعالی و عمل، میباشد و در آن طبقاتی برتر از سایر طبقات وجود ندارد، و کسی در آن نسبت به کسی دیگر حقدارتر نیست، و در آن گروهی نیست که نمایندگان خداوند و یاران و بستگان نزدیکش باشند و [از سوی خود] اقدام به حلال و حرام نمایند و دیگران دورتر باشند، بلکه همۀ مسلمانان (فرزندان و عترت پیامبراکرم جهستند و حتی ایرانیها و چینیها و هر آن کس که خوانده است لا إله إلا الله محمد رسول الله...) هیچ کدام از آنان بر دیگری فضل و برتری ندارد مگر به تقوا و علم و ارزش ذاتی.
﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾[الحجرات: ۱۳].
«بیگمان گرامیترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شماست».
«لا فضل لعربي علی أعجمي إلا بالتقوی» [۱۱]«هیچ فرد عرب، بر هیچ فرد غیر عرب، فضل و برتری ندارد مگر با تقوا و پرهیزکاری»
«یا فاطمة بنت محمد! لا أغني عنك من الله شیئاً» [۱۲]«ای فاطمه دختر رسولخدا، من نمیتوانم تو را از عذاب الهی نجات دهم».
پس به علما، رجال دین نگویید، و واجبات دین را فقط بر آنان تحمیل ننمایید، زیرا همۀ مسلمانان رجال دین هستند. نزد ما چیزی به جز علم و تقوا ملاک نیست، هر کس که عالم و دانشمند باشد او را بزرگ میداریم و از او سئوال میکنیم، کسی که با تقوا و پرهیزگار باشد با او محبت میورزیم و اکرامش میکنیم، و کسی که خطا و تحریف کند پاسخش را میدهیم و یا جلوش را میگیریم، حال آن خطاکار و آن انتقادکننده هر کس که باشد، انتقادکننده از آن پیرزن که کمتر نیست و شخص مورد انتقاد هم بزرگتر از حضرت عمرسنیست [۱۳]!
این بود مسألۀ اول.
اما مسألۀ دوم: که دوست دارم توجهتان را به سوی آن جلب کنم اینست که دین، براساس آنچه که دانشمندان اروپایی فهمیدهاند صرفاً عبارت است از وسیلهای که به ایجاد رابطه انسان با خداوند و با مخلوقات غیبی ماورای مادّی و جهان دیگر بپردازد و هیچگونه رابطهای نه با حیات سیاسی دارد و نه با اوضاع اجتماعی و نه با نظم و قوانین، و نمیتوان یک جامعۀ ملی براساس آن بنیان نهاد. این دقیقآً همان چیزی باشد که دانشمندانی که درباره جامعه ملی و ماهیّت و ارزش آن بحث کردهاند؛ آن را بیان میدارند، که جلوتر از همۀ آنها، آقای (ارنست رنان) بود که در سخنرانی مشهور خود که در سال ۱٩۸۲ م در «صوریون» ایراد کرد، آن را بیان داشت، البته این امر در سایر ادیان میتواند صحّت داشته باشد امّا در اسلام صحّت ندارد چرا که ذات اسلام، ملیت و رابطۀ اجتماعی معنوی است، براساس زبان و سرزمین خاصّی نمیباشد. بلکه چیزی را شبیه به آنچه که (ارنست رنان) [۱۴]آن را «ارادۀ مشترک» مینامد و آن را اساس پیوند ملّی میداند.
بنابراین، وطن یک مسلمان فقط مکّه و مدینه و یا سرزمینی که در آن به دنیا آمده نیست، بلکه وطن مسلمان اصول اسلامی میباشند، و هر کجا که این اصول یافت شوند، و هر کجا که اهل «لا إله إلا الله محمد رسول الله»وجود داشته باشد، وطن مسلمان همانجا است.
و به نظر بنده این پیوند اسلامی یعنی پیوند:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾[الحجرات: ۱۰].
«فقط مؤمنان برادران یکدیگر هستند».
یکی از بزرگترین معجزههای اسلام است، زیرا آن از چهارده قرن پیش قانونی را پذیرفته است که عقل بشری تازه در سال ۱۸۸۲ میلادی بدان دست یافته است، و از چهارده قرن تاکنون در جهتی حرکت کرده که جهان امروزی دارد به همان جهت حرکت میکند. محققاً امروز قانون ملیتها که رئیس جمهور (ویلسن) [۱۵]پس از جنگ بدان فرامیخواند سقوط کرد، و نهضت اصول فکری اقتصادی به راه افتاد، و همانگونه که ملاحظه میکنید جهان به سه جبهه تقسیم شده است: دموکراسی، کمونیسم و فاشیسم [۱۶]. و همانگونه که یک کمونیست فرانسوی برادر یک کمونیست روسی است هر چند که سرزمینها و زبانها و نژادهایشان با هم متفاوت و مختلف باشد، همچنین یک مسلمان برادر مسلمان دیگر است، در هر کجا و به هر صورت که باشند.
ما تعریف «آرمان» و «جوانان» و «اسلام» را به پایان رساندیم حال باید بپردازیم به اصل موضوع: عرض کردم که «اندریاس موروا» جوانان را به دو صفت اساسی توصیف میکند که عبارتند از: محبت و شجاعت. محبت، که ستون و رکن و اساس زندگی میباشد و هیچ چاره و گریزی از آن نیست، فکر میکنم که اگر چنانچه بنده به شما بگویم: «محبت نورزید!»، بسیاری از جوانان حاضر در جلسه و حتی بسیاری از پیرمردان نیز، برایم سوت میزنند و از منبر پایینم میآورند، آخر من چگونه میتوانم چنین سخنی را بر زبان بیاورم؟ مگر من دیوانه شدهام که این حرف را بزنم؟ بنده نمیگویم: قلبها را بشکنید، و عاطفه را زیرپا بگذارید. اگر عاطفه را از دست بدهیم آن وقت چه چیزی برایمان باقی میماند؟
به راستی که «ادوارد» [۱٧]سلطنت عظیم بریتانیا را از دست داد، اما در عوض عاطفه را به دست آورد، بنابراین او هرگز چیزی را از دست نداد. محققاً چشمان «مادام سیمسون» سلطنت انگلستان را از یاد او برد، اما اگر میخواست محبت سیمسون را از دل خود بیرون کند ولی سلطنت بریتانیا را از دست ندهد، آیا آن سلطنت عظیم و آن تاریخ مرصّع و جواهرنشان، میتوانست چشمان سیمسون را از خاطر او بیرون کند؟ [۱۸]
عاطفه همان چیزی است که چرخ زندگیمان را میگرداند، و همه کارهای ما را پیش میبرد، اما عقل به تنهایی نمیتواند کاری به پیش ببرد. کدامیک از شما یاد میآورد که تنها براساس رأی عقل، حتی یک قدم راه رفته باشد؟ سرورانم، عقل یک فیلسوف نابینا و یک حکیم فلج و زمینگیر است که با صدای پایین و ضعیف صدا میکند... اما عاطفه همان قوت است، نشاط است، زندگی است.
بنده نمیگویم: عاطفه را بکشید، زیرا موت ما در موت عاطفه نهفته است، بلکه میگویم که عاطفه گاهی اوقات چنان محدود و تنگ میشود که فقط یک نفر را در برمیگیرد، و تا آنجا آفت میکند و پست میشود که از قلب شخص، به پایینتر از قلب، و حتی به پایینتر از... ناف تنزل پیدا میکند! و گاهی اوقات بالا میرود و اوج میگیرد تا جایی که آرمانهای والای انسانی را دربرمیگیرد، و به حدّی عام و فراگیر میشود که همۀ امت، بلکه همۀ انسانیت را شامل میشود. پس عواطف خود را از خاستگاه شهوتها بالا ببرید و آن را از محدودۀ وجودی خودتان خارج کرده، برای ملت و سرزمین خویش وقف نمایید.
محبت بورزید، زیرا کسی که محبت نمیورزد اصلاً انسان نیست، به یاد بیاورید، حلم داشته باشید، تأمل نمایید... اما محبت را به معنای گسترده و وسیعی که شامل هر آنچه که حق و خیر و زیبایی است، بفهمید... نه به معنای محدود و عقیمی که از محدودۀ بدن زن فراتر نمیرود.
محبت بورزید، اما همچنان مسلمان باقی بمانید.
مسلمان دارای یک قلب میباشد، خداوند عزّوجلّ میفرماید:
﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكۡرَىٰ لِمَن كَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ أَوۡ أَلۡقَى ٱلسَّمۡعَ وَهُوَ شَهِيدٞ ٣٧﴾[ق: ۳٧].
«به راستی که در این (سرگذشت گذشتگان) پند و اندرز بزرگی است برای آن کس که دلی (آگاه) داشته باشد، یا با حضور قلب گوش فرا دهد».
اما مسلمانان چشمها، دلها و شرمگاههای خویش را کنترل میکنند؛
﴿إِلَّا عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ فَإِنَّهُمۡ غَيۡرُ مَلُومِينَ ٦ فَمَنِ ٱبۡتَغَىٰ وَرَآءَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡعَادُونَ ٧﴾[المؤمنون: ۶ - ٧].
«مگراز همسران یا کنیزان خود، که در این صورت جای ملامت ایشان نیست، پس هرکس که سوای این را دنبال کند، متجاوز بشمار میآیند».
محبت بورزید، اما همچنان مرد باشید.
به راستی که مرد وقتی محبت بورزد هرگز گریه سر نمیدهد و خود را خوار و ذلیل نمیگرداند و شب تا صبح بیدار نمیماند، لبهای مرد شایستۀ پاهای زن نیست، همانگونه که «لامارتین» [۱٩]انجام داد، بلکه مرد بر دو پای خود استوار میایستد، سپس با چشمان تیز و بازوهای آهنین و ارادۀ قوی و مردانگی روشن خویش به او میگوید: «بیا!».
محبت بورزید، اما افرادی از این مجموعۀ بشری که همان امت است باشید، مبادا محبت شما را از امت جدا سازد و شما را به زندگی انفرادی وحشیانه بازگرداند، آنگاه همه چیز را انکار کنید، و دنیا را فراموش کنید، و خود را نسبت به زندگی به نادانی و جهالت بزنید مگر هنگامی که نگاه زن آن را روشگراینده، و در گوشههای آن کلمۀ زن پرتوافکن باشد.
مبادا که در دنیا ساکن شوید و بنشیند و زمین را غرق در اشک کنید آن هم برای اینکه معشوقۀ محترمه بوسهای را که وعده داده بود، اهدا نکرد، و برای وصال اشاره کرد اما وصال صورت نگرفت، سپس به خاطر این مصیبت و بدبختی چندین قطعه شعر بسرایید، گریه کنید و به گریه بیاندازید، و پس از آن با امنیت و اطمینان بخوابید در حالی که آتش در اطرافتان شهرها و بندگان را دارد از بین میبرد!
درست است که شعر، احساس و عاطفه است، اما کدام احساس و کدام عاطفه در وجود کسی وجود دارد که میبیند ملّتی شریف و محترم ـ که افراد آن برادران ایمانی و اسلامی او هستند ـ با همۀ دار و مدار و مفاخر و تاریخ و حیات و عزت خویش، از دیار خود رانده و از خانه و کاشانةشان اخراج میشوند ـ تا خانههایشان به یکی از پستترین امتها داده شود، به امتی داده شوند که گرفتار خواری و تنگدستی و ذلّت شده و مورد خشم و غضب خداوند [۲۰]و همچنین مورد خشم و غضب انسانیت و حقیقت و فضیلت و تاریخ قرار گرفتهاند. آری، کدام احساس و عاطفه در وجود کسی است که ببیند که سینههای برادران مسلمانش در اثر گلولهها شکافته شده و پیرمردان امتش به سوی ریسمانهای چوبههای اعدام کشانده میشوند، و جوانانشان در میان کوهها و درون درّهها ظلم را با خون از سر خود دور میکنند، و کودکان و زنانشان در میان دو راهزن قرار دارند: راهزن سرزمین، و راهزن آبرو و حیثیت؛ راهزنی که با طلا میجنگد، و راهزنی که با تفنگ کشتار میکند، آن وقت او [یعنی آن شاعر]، هیچکدام از اینها را اصلاً احساس نمیکند، و اصلاً از اینها خبر ندارد، و اصلاً فکر نمیکند که آخر چرا؟ چونکه شاعر بیچاره گرفتار و دردمند است.
او را چه شده است؟ چه بلایی بر سرش آمده است؟ معشوقهاش گونۀ خود را تقدیم ننموده تا او آن را ببوسد! محققاً زمانی که عاطفه به این حدّ برسد جنایت خواهد بود.
***
حال که صحبتمان دربارۀ محبّت هنوز به پایان نرسیده، خوب است که حق سخن را ادا کنیم.
بنده از قدیم برای محبت، تعریف خاصّی داشتهام و آن اینکه محبت، خوابآور (بیهوشکننده)ای است که خداوند، آن را جهت ادامه نسل و بقای بشریت قرار داده و اگر این بیهوشکننده نمیبود انسان نمیتوانست بدیها و رنجهای تولیدمثل را تحمل کند، پس بنابراین اول و وسط و آخر محبت عبارت است از راحتی و آسودگی و پیوند زناشویی.
اما عشق غیرعملی و پاکدامنی افلاطونی چیزی نیست جز یکی از دروغهای زیبایی که هیچ عاقلی آن را تصدیق نمیکند.
به همین خاطر است که عقلاء در عفت و پاکدامنی زن معشوقه شک دارند و مسلمانان به سوی عشق و محبت (به جز برای کسی که برای او حلال است) بادیدۀ شک و تردید مینگرند.
بنده در چهرههایتان نشانههای نارضایتی و اعتراض را مشاهده میکنم و علائم خشم و هیجان را میبینم. نه سرورانم... بنده عشق و محبت را خرده نمیگیرم، و در خوب بودن آن هیچگونه تردیدی ندارم، اما از شما سؤالی میپرسم و خواهش میکنم منصفانه پاسخم را بدهید: کدامیک از شما به بنده اجازه میدهد که عاشق همسر یا خواهر او شوم؟
خشمگین مشوید سرورانم... بنده فقط خواستم مثال بزنم که مثال، غلیظ و نابجایی شد، البته بنده خوشحالم که شما از آن نفرت دارید، چرا که این خود دلیل بر آنست که شما نسبت به حقیقت این امر تنفر و انزجار شدیدتری دارید. بنابراین، باید اکنون اعلان نماییم که عشقهای رایج امروزی، از جمله مواردی است که اسلام آن را نمیپذیرد و با آرمان جوانان مسلمان نیز منافات دارد، اما پس جوانان چه کار بکنند؟
پاسخ: ازدواج کنند.
آری، ازدواج کنند.
زندگی مجرّدی، هم برای شخص مجرّد و هم برای جامعه، سر تا پا خطرناک است.
به راستی که زندگی مجرّدی بمب (دینامیتی) است که هر آن و لحظهای احتمال میرود که منفجر شود و سعادت خانوادهای از خانوادهها را ویران کند، و ستونی از ستونهای وطن را منهدم نماید. در زندگی مجردی هر چند که زنهای فراوانی وجود داشته باشند، اما از آنجایی که همسر در آن نقش ندارد، هیچگونه خیر و خوبی در آن یافت نمیشود. افکار شخص مجرد، هر چند که جهاتش گوناگون و متعدّد باشد اما درواقع به یک سو متوجه است، و با سرعت و شدت تمام به آن طرف حرکت میکند همانگونه که سیلها از هر جهت به سوی قعر درّه سرازیر میشوند، و واقعیت این است که هیچ دو شخص مجرد باهم جمع نمیشوند مگر اینکه توطئهای بر علیه اخلاق و عفت برپا میکنند.
همانا سهم بزرگی از سنگینی مسئولیت بر دوش پدران میافتد، آیا در میان شما پدر مسلمانی هست که صاحب چند دختر باشد، و یک جوان مسلمان نیک و صالح را جستجو کند و او را به مهریه و خرجیهای که برایش مقدور باشد، به نکاح دختر خود درآورد و بدینوسیله الگوی حسنهای برای پدران خوب و نیکوکار مسلمان باشد؟ به پنجاه لیره سوریه [۲۱]به سی لیره، چرا نه؟ آیا این یک تجارت است؟ آیا یک شوهر صالحی برای دخترت میخواهی که با هم سعادتمند شوند و یک خانوادۀ شریف و با حجاب تشکیل دهند، یا طلا میخواهی تا دخترت را با آن بفروشی؟
آری، اینست داروی این بیماری مزمن و علاج ناپذیر.
اینست راهحل مشکل. اگر امروز آن را حل نکنید هرگز حل نخواهد شد، اگر مریض را مداوا نکنید مریض میمیرد. پس ای بزرگان این شهر، بزرگی و ناموری به عمل سودمند است، به تقوا و اصلاح است، نه به مال و نه به لاف تو خالی، و نه به عظمت پوشالی، و نه به مدارک عالی، پس یا فعال باشید و یا استعفا دهید و جای خود را به کسانی که فعالیت میکنند، بسپارید!
واقعاً نهایت حماقت است که بتوان خانوادهای مستحکم براساس عاطفههای تغییرپذیر بنا نمود و حماقت است که ازدواج تنها براساس عشق و محبت بنا شود.
کیست که خانهاش را بر روی تودهای از نمک در مسیر سیل بنا کند؟
عشق پروانهای قشنگ، دارای زیباترین رنگهاست. اما زندگیاش بیش از یک روز دوام ندارد.
عشق گل معطر و خوشبویی است که در بوستان، هیچ مانندی ندارد، امّا در اولین برخورد و تماس دست با آن پژمرده میشود.
نظر بنده دربارۀ عشق این است که عشق فقط زمانی به وجود میآید که آرزویی در کار باشد و به همراه آرزو، حرمان باشد، مانند برق که لامپ را فقط زمانی روشن میکند که دو قطب متفاوت باهم برخورد نمایند.
تو زن را دوست داری چون دستت به آن نمیرسد، بنابراین در ذهن و خیال خود لباسی به او میپوشانی و او را در این لباس [تخیلی] به صورت زیباترین انسانها میبینی، اما زمانی که دستت بدان رسید و این پیراهن [تخیلی] را از او برکندی زنی همچون سائر زنان میگردد.
شما یک زوج عاشق و معشوق یکدیگر را در نظر بگیرید که در ماه عسل به گردش و تفریح رفتهاند و در زیباترین مناطق و یا در بزرگترین شهرها خلوت میکنند و لذت میبرند؛ گمان میکنید که سعادت و خوشبختی از هر سو به طرف آن دو فراهم آمده است اما اگر به آنها نیک بنگرید، متوجه خواهید شد که پس از گذشت چند روز، هیچ حرفی برای گفتن برایشان باقی نمیماند به جز صحبتهای روزهای اول؛ روزهایی که آرزو بود و حرمان، سپس شبها همچنان سپری میشوند و این سخنان هم کهنه میشوند، و دیگر سخنی برای گفتن درمیانشان باقی نخواهد ماند.
چیست در زبان عشق جز اینکه عاشق و معشوق به همدیگر بگویند «دوستت دارم»؟
صد بار آن را تکرار کنید، به خواب میروید.
پس باید اعلام کنیم که بنای ازدواج، فقط بر پایۀ عشق را، اسلام نمیپذیرد، زیرا که عقل آن را نمیپذیرد. آیا دوباره به روش اول خودمان بازگردیم: عمه یا خالهام برایم به خواستگاری بروند و طبق سلیقۀ خودشان برایم همسر انتخاب کنند، و من هم حرفشان را قبول کنم، و آیندۀ خودم را به آن بسپارم و عقد کنم و به جشن عروسی بروم، در حالی که ندانم رنگ چشم عروس چگونه است و شکل بینیاش چطوری است؟ اینکه یک روش پر مشکل و ناکارآمد است، پس ما اکنون چکار کنیم؟
بهترین روش چیست؟
سروران من! بهترین روش، همان طریقۀ اسلام میباشد. اسلام این حق را به خواستگار داده که (پس از اینکه رضایت صورت گرفت و احتمال داماد بودنش قوی شد)، فقط صورت و دو کف دست زن را ببیند، و میتواند (با حضور ولی زن) با او بنشیند، این است سنت دین، اما [متأسفانه] پدران ناآگاهند و قبول نمیکنند که خواستگار صالح صورت زن را ببیند، اما پس از آن، با بیعفتی و با آرایش [غلیظ] عروس را در خیابانها میگردانند که در نتیجه [آنوقت] بیشتر از صورت و دو کف دست آن را افراد فاسق و خبیث میبینند، و هرکس که در راه هست آن را میبیند، حتی الاغ!
به راستی که ما قوانین اسلام را رها کردهایم و در نتیجۀ آن سعادت و رستگاری را از دست دادهایم.
قسمت اول بحث جوانان و آرمان آنها این است:
ازدواج کن سپس همسرت را دوست داشته باش و قلبت را به او بسپار، و عاطفهات را به او هدیه نما.
اما دومین صفت عبارتست از شجاعت، که بهرۀ جوانان مسلمان در آن، از بهرۀ جوانان سایر ملتها بیشتر و کاملتر است و جوانان مسلمان دارای مسئولیت سنگینی میباشند، و آن اینکه قبل از بیست سال پیش، مصلحان بیدار میشدند ولی در اطراف خود چیزی جز تاریکی که در پیچ و خم آن هیچ روزنه امیدی نمیدرخشید، مشاهده نمیکردند و به جز خوابی (و یا بگوییم مرگی) که در میان آن هیچگونه نشانهای از زندگی به چشم نمیآمد نمیدیدند، آنها در سیاست و علم و عمل با یک ناامیدی و شکست مستمر مواجه بودند، سپس جنگ جهانی در یک جسم درگرفت که در طی آن قدرتمندان فاتح تلاش کردند با سنت و قوانین خداوند در نظام هستی مخالفت نمایند، کاری کنند که سر تنها ادامه حیات دهد و دو دست مستقلاً زندگی و تفکر نمایند و قلب به تنهایی کار انسان دو پا را انجام دهد. مقرر کردند که این همه حکومتهای مضحک و خندهآور در کشوری که مجموع شهروندانش کمتر از نصف شهروندان لندن است [۲۲]وجود داشته باشد، گویا به این نتیجه رسیده بودند که «یک» نمیتواند یک چهارم چهار باشد بلکه هر یکی چهارتای کامل است!.
مصلح اینها را میدید اما در کنار آن چیزهایی را که برایش امیدوارکننده باشد، موجود نمیدید که در نتیجۀ مشاهدۀ چنین اوضاعی متشائم و ناامید میشد، اما سروران من زمان متحول شد و دست قدرت، جلد دوم از تاریخ امت اسلامی را که عصر انحطاط و عقبافتادگی در آن به ثبت رسیده بود، خاتمه داد، و امروز جلد سوم تاریخ گشوده شده تا عهد رستاخیز [۲۳]جدید و پیشرفت را در آن به ثبت برساند. مصائب و حوادث شدید و دردناکی که به طور پی در پی و پشت سر هم وارد میشد، باعث توجه و بیداری، و هشدار و آگاهی [امت] گردید، و در نتیجۀ آن، جوامع اسلامی شرقی، وحشتزده و بیدار شدند و در جستجوی طریقۀ زندگی و در پی راهکار برآمدند و نشانههای یک بیداری قوی و نهضتی گسترده و فراگیر به ظهور پیوست، اما (سروران من) چیزی که ما آن را کم داریم ایمان و باور به این واقعیت کنونی است؛ پس میباید این اجتماع ما مژدهای به آن و دعوتی به سوی آن باشد، ما بایستی این نهضت را باور داشته باشیم چنانکه وجود خودمان را باور داریم، و اصلاً نباید درمیانمان فرد ناامیدی باقی بماند.
محققاً ما بیدار شدیم، اما امروز قافله شدیدترین مرحلۀ راه و خطرناکترین صحرای این بادیه را میپیماید، قبلاً قافله به صورت خوابآلود حرکت میکرد و راهنمایانی که راه را گم کرده بودند، قافله را ه بیراهه کشانده و آن را از صراط مستقیم منحرف نموده بودند، اما وقتی که صدای تقدیر از زبان این بزرگان: افغانی [۲۴]، محمد عبده [۲۵]، قاسمی [۲۶]، شیخ طاهر [۲٧]، آلوسی [۲۸]، سعد [۲٩]، رشید رضا [۳۰]، شکیب ارسلان [۳۱]و رافعی [۳۲]و دیگر بزرگواران شنیده شد. عدهای بر اثر آن بیدار شدند و کسانی که تا آن وقت بیدار نشده بودند، بیدار شده چشمانشان را گشودند، و هر کسی سخن خود را بیان نمود و معرکۀ بین داعیان مصلح و راهنمایان گمراه برپا شد، و مردم درمیانشان به چندین دسته تقسیم شدند و یک آشفتگی و جنجال و اضطراب خاصی به وجود آمد، اما قافله همچنان حرکت میکند... در جادۀ مستقیم حرکت میکند، زیرا بیدار شده است، و کسی که بیدار و آگاه شده باشد از یک راهنمای گمراه پیروی نمیکند.
این جوانۀ سبز قوی که در میان صدها سبزۀ خشکیده و به جای مانده از موسم گذشته، پنهان مانده است به زودی راه خود را از میان آنها خواهد گشود و بدون آنها زنده خواهد ماند چه این جوانۀ جدید، مادر آینده است: نوبت این جوانه فردا است، و آن علفهای خشکیده، مدتشان سپری شده و به همراه دیروز از بین رفتهاند و هرگز باز نخواهد گشت. صدای نهضت جدید، صدای حق است، صدایی است که به صورت مبهم و نامفهوم به همراه سایر صداهایی که امروز به گوش میرسند، شنیده میشود، و همهمه و انعکاس صداهای قدیمی گذشته کمکم پایین میآید و ساکت میشود زیرا انعکاس صوت پایان مییابد اما خود صدا از نو شروع میشود.
***
این نهضت، کاملاً واضح و آشکار است، پس ای جوانان، بدان ایمان بیاورید، و باورش دارید و به زندگی از ناحیۀ تابناک و وسیع امید نظاره کنید نه از جهت تنگ و تیرۀ ناامیدی.
[متأسفانه] جوانان ما ناامید و متشائمند؛ شما قصیدههای شاعران جوان را بخوانید، همهاش لبریز از درد و دلشکستگی و اشک و اندوه است. اگر موسیقی جوانان را بشنوید، همهاش گریه است و ناله است و فغان. به عنوان مثال:
«یا لوعتی یا شقایا، ضاع الأمل من هواها... »
«ای وای از درد و سوز عشق، ای وای از این مصیبت و بدبختی و عذاب، همۀ آرزوهایم در عشق و دلدادگی از دست رفت و تباه شد»
جوانان و نوازندگان [۳۳]ما را چه شده است که در دنیا هیچگونه لذت سروری را نمیبینند؟
آخر چرا تاریکی شب را میبینند اما درخشش خورشید را در نظر نمیگیرند؟
چرا دربارۀ افسردگی پاییز میاندیشند اما در مورد شکوه آن فکر نمیکنند؟
چرا به برهنگی زمستان توجه میکنند ولی به فروتنی آن عنایتی ندارند؟
هر آنچه که در دنیا وجود دارد زیبا است اما در چشم جوان سالم و نیرومند، اما شخص مریض، اما کسی که مبتلا به مرض از پای درآورندۀ سل است، چنین شخصی اصلاً به جز تاریکی چیزی نمیبیند.
پس ای جوانان ما، وجودتان را از سل یأس و ناامیدی مداوا کنید.
***
به راستی که اکنون زمان مانند روزی که اسلام ظهور کرد، چرخیده، و تمدن به حال احتضار رسیده و چیزی نمانده که مادّیگرایی غرب بر سرش بیاید و آن را از بین ببرد همانگونه که تکه تکه شدن دو حکومت بزرگ ایران و روم آن را از بین برد.
امروز جهان در میان دو سنگ آسیایی قرار دارد که تمدن را خرد میکند و آن را به باد هوا میدهد همانگونه که آقای «ولز» [۳۴]پیشبینی کرده بود.
جهان کنونی در میان مادیگرایی غرب، و زندگی آهنی ماشینی آن، روحیۀ خاور دور و فنای در ماورای مادۀ هندوها، قرار گرفته است، و به جز شاهراه هموار اسلام، راه دیگری برای نجات وجود ندارد.
پس ای جوانان مسلمان، یکسره بشتابید به سوی ادای مسئولیت و ابلاغ صدای اسلام به گوش همۀ مردم جهان. این مرحلهای که امروز ملتهای شرقی اسلامی آن را میپیماند، شبیه دورۀ رستاخیز «رنسانس» [۳۵]اروپاست، و جوانان مسئولیتهای بس بزرگی در این دوره بر دوش دارند.
جوانان یک مسئولیت علمی بر دوش دارند و آن اینکه باید آنان کتابخانۀ قدیم عربی را با قالبهای جدید و اسلوبهای نوین احیا کنند.
محققاً در این کتابهای زرد رنگ، علم بسیار فراوانی وجود دارد، اما این علم در ویرانههای اسلوب کهن لگدمال و مدفون شده است. به عنوان مثال، در کتابهای فقه مسائلی وجود دارد که از آن قانون اسلامی و قانون جزایی و قانون مدنی و قانون اداری و قانون اصول دادگاهها استنباط میشود، اما این کتابها به گونهای تدوین شدهاند که امروز ما نمیتوانیم به خوبی از آن استفاده کنیم و با آن انس بگیریم. نه آنها برای ما سودی دارند و نه ما برایشان فایدهای داریم، هرچند اینها برای کسانی که در عهد آنان تألیف شدهاند کاملاً سودمند و مفید بودهاند. بنابراین، بر جوانان لازم است که عدهای از آنان تمام وقت خود را صرف مطالعه و فهم این کتابها و یادگیری مطالب آنان نمایند و مواد علمی که در آنها نهفته است را استخراج کرده و به صورت نوین ارائه دهند.
(سرورانم)، اسلوبها همچون مدها هستند، و امروز مد عوض شده است، لذا باید خیاط ماهری این لباس قدیمی را در اختیار بگیرد از پارچهاش یک لباس نو بسازد، آن هم به گونهای که حتی یک تار نخ آن را از بین نبرد.
سروران واقعاً شرمآور است که اسلوبهای تألیف در کلیۀ علوم پیشرفت کند و ما در علوم خودمان طبق روش قدیمی مان باقی بمانیم.
اشخاصی که این شروح و حواشی و این تقریرها را نوشتهاند بزرگان جلیل القدری بودهاند زیرا آنان نتایجی را که بدانها دست یافتهاند، به بهترین شکل و نحوۀ معمول و مأنوس عصر خویش ارائه کردهاند و در این باره گناهی بر گردن آن بزرگواران نیست، البته گناه بر ماست، ما که هیچگونه تألیفی نمیکنیم، و کاری انجام نمیدهیم، و نتیجهای به دست نمیآوریم، و دقیقاً مانند علف هرزۀ ناتوان و ضعیفی که خود را به پای نخل بلند و تنومندی نگه داشته است، مفتخور پدران و اجداد خویش زندگی را به سر میبریم.
***
جوانان، یک مسئولیت اجتماعی نیز دارند و آن اینکه آنان باید اسلام را یاد بگیرند و نظر آن را دربارۀ این معضل اجتماعی کشف کنند.
جهان در میان سوسیالیسم و طرفداران مالکیت فردی و نظام سرمایهداری به تباهی و بربادی کشیده خواهد شد و هیچ راه نجاتی متصور نیست به جز راه میانه و حد وسطی که پایینتر و [عقلانیتر] از رؤیاپردازیها و خیالبافیهای هرگز تحقق نیافتنی کمونیستها باشد؛ و بالاتر و والاتر از سطح فکری طرفداران سرمایهداری که میخواهند مردم را با اموالشان، به اسارت و بردگی بکشانند و از جمع بنا به مصلحت فرد، بهرهبرداری نمایند.
بنده کاملاً یقین دارم که در این باب حرف آخر را اسلام میزند. اما حتی یک از علما هنوز خود را به زحمت نینداخته و نظریۀ اجتماعی اسلامی را مورد بررسی قرار نداده است [۳۶].
نیز جوانان یک تکلیف اخلاقی دارند که عبارتست از رهانیدن و نجات دادن جهان فرو افتاده در گرداب پستیها و رذایل و سرگردان در دنیای تاریکی و ظلمت.
منارۀ اسلام را بلند کنید و مکارم اخلاق را که پیامبر بزرگوارتان ج برای اتمام و به پایۀ تکمیل رساندن آن مبعوث شده را رواج دهید [۳٧].
سرورانم، آیا واقعاً این عجیب نیست که از پیامبر ج دربارۀ مؤمن سوال کرده میشود که آیا دزدی میکند؟ که در جواب میفرماید: احتمال دارد دزدی کند اما به ندرت، ولی وقتی از ایشان پرسیده میشود که: آیا مؤمن دروغ میگوید؟ میفرماید: خیر. آیا جای تعجب و شگفتی ندارد که پیامبر ج دروغ را یک سوم نفاق و بدقولی را یک سوم دیگر آن قرار دهد، سپس امروز در میان مسلمانان کسانی وجود داشته باشند که دروغ بگویند و بدقولی کنند؟ [۳۸]
آیا عجیب نیست که اروپاییهای غیرمسلمان اخلاق ما را اختیار کنند و اخلاقشان به طور طبیعی و عادی همان اخلاق اسلامی باشد و مسلمانان اخلاق خود را از دست بدهند؟
آیا عجیب نیست که با وجود اینکه خداوند متعال در کتاب خود میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِۦ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[المنافقون: ۸].
«عزت و قدرت از آنِ خدا و فرستادۀ او و مؤمنان است».
سپس باز هم در بین مسلمانان کسانی وجود داشته باشند که در نفس خود ذلیل و خوار باشند و شرافت و کرامت خود را تباه کرده باشند؟
پس ای جوانان مسلمان، خود را به اخلاق اسلامی آراسته کنید و آن را درمیان مردم منتشر کنید و جهان را به وسیلۀ آن برهانید.
***
[۲] خلاصه سخنرانی که به سال ۱٩۳٧ میلادی در بیروت ایراد شد. [۳] این مقوله از أبوالعتاهیه است. [۴] بحتری. خلق: عتیق [که در فارسی به معنای کهنه و قدیمی است ـ م]. [۵] [«ح» + «ب» = «حبّ» که به معنای عشق و محبّت است؛ یعنی جوانی که سرتاسر زندگیاش را مشغول عشق مجازش نماید. مترجم] [۶] اگر «ر» در میان «ح» و «ب» قرار گیرد کلمه «حرب» پدید میآید به معنای جنگ و نبرد [مترجم]. [٧] (Andrias) مترجم. [۸] اندریاس موروا، در کتاب (طریق السعادة) که مجموعهای از سخنرانیها درباره سعادت و ازدواج و خانواده است. [٩] احمد شوقی بن علی بن أحمد شوقی از شعرای شهیر جهان عرب در عصر حاضر است که در سال ۱۲۸۵ هجری قمری در زمان خدیو اسماعیل به دنیا آمد. او در اوایل از شعرای درباری بود و در مدح و ستایش ولی نعمتان خود شعر میسرود حتی مدت بیست و پنج سال را با مدح عباس پاشا سپری کرد، پس از وفات عباس پاشا، در سال ۱٩٧۵، شوقی به شهر بارسلون اسپانیا تبعید شد. و پس از بازگشت از تبعیدگاه به سرودن اشعار اسلامی و عربی پرداخت، تا جایی که در قصیدهای که در معارضه بوده و همزیه نبویه بوصیری سرود به مدح پیامبراکرم جو سرودن اشعار درباره اسلام و مسلمین و جهان عرب، پرداخت. مترجم. به نقل از: حناالفاخوری، تاریخ ادبیات زبان عربی، ترجمه عبدالحمید آینی، توس، ٧۸، با تلخیص از ص ۶٩۰-٧۰۳. [۱۰] از جمله نشانههای خداوندی در هستی این است که کلمه «رأس [که سرپرستی و ریاست از آن مشتق میشوند ـ م] هم از لحاظ لغوی و هم از لحاظ کاربرد آن اصولاً به صورت مذکر، میباشد امّا بیشتر مردم به خاطر غفلت از آیات الهی، آن را مؤنث گردانیدهاند، لذا در روزنامههای [عربی] شان با قلمهای خود مینویسند «هی الرأس» و به طور عملی در کاربرد روزمره میگویند: «هی الرأس» ـ مؤلف. [۱۱] این روایت در مسند امام احمد بن حنبل/بدین گونه روایت شده است: ابونضره روایت میکند کسانی که خطبۀ رسولخدا را در ایام تشریق شنیده بودند، برایم روایت نمودهاند که آنحضرت فرمود: «أیها الناس، ألا إن ربکم واحد، وإن أباکم واحد، ألا لا فضل لعربي علی أعجمي ولا لعجمي علی عربي، ولا لأحمر علی أسود ولا أسود علی أحمر إلا بالتقوی»[مسند احمد، کتاب باقی مسند الانصار، حدیث شماره (۲۲۳٩۱)] مترجم. [۱۲] در صحیح بخاری به روایت حضرت ابوهریرس، این حدیث چنین وارده شده است: «یا فاطمة بنت محمد! سليني ما شئت من مالی لا أغنی عنک من الله شیئاً»، صحیح بخاری، کتاب الوصایا حدیث شماره (۲۵۴۸) همان، کتاب تفسیر القرآن، حدیث شمارۀ (۴۳٩۸)؛ و سنن دارمی، کتاب الرقاق حدیث شمارۀ (۲۶۱۶)؛ و با اندکی تفاوت در الفاظ، صحیح مسلم، کتاب الایمان، حدیث شمارۀ (۳۰۵) و سنن نسائی، کتاب الوصایا، حدیث شمارۀ (۳۵۸۶) ـ مترجم. [۱۳] امام بیهقی به سند خود از شخصی روایت میکند که «باری حضرت عمر بن الخطابس برای مردم سخنرانی فرمود، پس از حمد و ثنای خداوند متعال فرمود: های ای مردم، مهریه زنها را خیلی سنگین نگردانید، اگر به من خبر برسد که شخصی مهریهاش را بیشتر از مهریهای که رسولخدا ج برای ازدواج مطهرات تعیین کرده، پرداخت نماید و یا مهریهای بیشتر از مهریه دختران پیامبر دریافت کند، آن مقدار از مهریهاش را که افزون بر مهریه مشخص باشد، در بیتالمال قرار خواهم داد». و پس از اینکه از منبر پایین آمد، زنی از قریش خطاب به ایشان گفت:ای امیرمؤمنان، کتاب الله سزاوارتر است که از آن پیروی کنیم یا سخنان شما، حضرت فرمود: بلکه کتاب الله سزاوارتر به پیروی کردن است؛ زن گفت: شما مردم را از سنگین کردن مهریهها منع کردید حال آنکه خداوند متعال در کتاب خود میفرماید: ﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمُ ٱسۡتِبۡدَالَ زَوۡجٖ مَّكَانَ زَوۡجٖ وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيًۡٔاۚ﴾[النساء: ۲۰] «و اگر خواستید همسری را به جای همسری برگزینید، هر چند مال فراوانی هم مهر یکی از آنان کرده باشید، برای شما درست نیست که چیزی از آن مال دریافت دارید»، حضرت عمرس پس از شنیدن این، دو یا سه مرتبه فرمود: «همه، از عمر فقیهتر هستند» و دوباره بالای منبر تشریف بر دو خطاب به مردم فرمود: «من قبلاً شما را از سنگین کردن مهریه زنان نهی میکردم، اما اکنون هر کس، در مال خود هر تصرفی که میخواهد، انجام دهد». السنن الکبری، حافظ ابی بکر أحمد بن الحسین البیهقی، ج ۱۱، ص ۵، دارالفکر بیروت ـ مترجم. [۱۴] رنان. ژوزف. ارنست (Renan, E.)؛ مورخ، ناقد، لغوی و خاورشناس فرانسوی و از محققان در فلسفه اسلامی و دارای طرز تفکر مخصوص در مبانی مسیحیت و یهودیت، تولد: ۲٧ فوریه ۱۸۲۳، وفات: سوم اکتبر ۱۸٩۲ میلادی در پاریس. مترجم، به نقل از فرهنگ جامع خاورشناسان مشهور. تألیف اسناد نصرالله نبکبین. ج ۱، ص: ۴۸۵، انتشارات آرون، چاپ اول، سال ٧٩. [۱۵] وودرو. ویلسن (Woodrow Wilson) بیست و هشتمین رئیس جمهور ممالک متحده آمریکا به شمار میرود، در سال دوم ریاست جموری او، جنگ اول جهانی در اروپا شروع شد و علیرغم تلاش او برای عدم مداخله در جنگ بالاخره مجبور به دخالت در جنگ شد... بالاخره در ۳ فوریه ۱٩۲۴ میلادی درگذشت، او را در واشنگتن به خاک سپردند، آرزوی او به نام مجمع ملل و کوشش دستجمعی برای آسایش عمومی، امروز به نام سازمان ملل متحد وجود دارد ـ مترجم، با تلخیص به نقل از: دائرۀ المعارف دانش و هنر، مؤلفان: پرویز اسدیزاده، سعید محمودی، منوچهر اشرف الکتابی، ص: ۸۱۸-۸۱٩، انتشارات اشرفی، چاپ دهم، تهران، سال ٧٧. [۱۶] فاشیسم از بین رفت و آن دو جبهه دیگر هم در پی او از میان خواهند رفت. بنده الان میگویم جبهه دوم نیز به دنبال جبهه اول از بین رفت، و جبهه سوم در شرف از بین رفتن است. [۱٧] ادوارد (Edwarde) VIII پادشاه بریتانیای کبیر و ایرلند که در ژانویه سال ۱٩۳۶ میلادی به پادشاهی رسید و علاقه خود را به اصلاحات اجتماعی بروز داد، در نوامبر همان سال در زمان نخستوزیری سن بالدوینم، بر سر تصمیم او به ازدواج با والسیسوار فیلد سیمسون، بحرانی پیش آمد، و در دسامبر ۱٩۳۶، از سلطنت استعفا داده و به فرانسه رفت و در آنجا با سیمسون ازدواج کرد؛ دائرةالمعارف فارسی، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ـ ج اول، ص ٧۶، چاپ دوم، انتشارات امیرکبیر ـ مترجم. [۱۸] اکنون از او بپرسید تا ببینید چگونه انگشت ندامت را به دهان میگیرد به خاطر اینکه یک عمر اقتدار و عزت را در عوض لذت یک ساعت فروخت، و یک واقعیت محسوس را به خاطر یک وهم، و یک حقیقت استوار را به خاطر یک رؤیا از دست داد و ترک کرد. [۱٩] آلفوس نس. لوئی. دولامارتین (Al Phonse Louis de Lamartine) شاعر بود، دختری به نام گرازیلا قهرمان مجموعه اشعار او و معشوقهاش میباشد ـ مترجم، با اقتباس از دائرةالمعارف دانش و هنر، ص ۲۵۶. [۲۰] خداوند متعال در مورد قوم یهود میفرماید: ﴿وَضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ وَٱلۡمَسۡكَنَةُ وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِۗ﴾[البقرة: ۶۱] «قومی که به سبب غرور و سرمستی و سرکشی خود گرفتار خواری و تنگدستی شدند و مورد خشم خدا گردیدند». [۲۱] آن زمان پنجاه لیره از نظر صرافی معادل ده لیره طلا بود و یک کیلو نان به قیمت سه قرش! و هر لیره برابر با صد قرش بود. [۲۲] پس از جنگ جهانی، در کشور سوریه کنونی؛ هفت دولت وجود داشت: دولت دمشق، دولت حلب، دولت علویان، دولت حبلالدروز، دولت لبنان، دولت فلسطین و دولت شرق اردن ـ مؤلف. [۲۳] واژه البعث [که به رستاخیز جدید ترجمه شده ـ م] جهت ترجمه واژه (renaissavce) قرار گرفته است و معنای لغوی آن، (تولد دوباره) است. در سال ۱٩۳۰ میلادی مجلهای رسمی تحت همین نام، تأسیس شد که پنج شماره از آن منتشر شده است ـ مؤلف. [۲۴] شیخ سید جمال الدین افغانی: فیلسوف اسلام در عصر خویش و یکی از بزرگمردانی که نهضت بیداری اسلامی معاصر مرهون تلاشهای پیگیر آنها است در سال ۱۲۵۴ هجری در اسعدآباد (کُنر) افغانستان به دنیا آمد و پس از عمری تلاش و مبارزه خستگیناپذیر در راستای بیداری و وحدت امت اسلامی، در سال ۱۳۱۵ هجری قمری وفات کرد. [۲۵] محمد عبده: از شاگردان ممتاز سیدجمال الدین افغانی و یکی دیگر از اعلام اسلام در عصر حاضر است. [۲۶] امام جمالالدین قاسمی: از سلاله حضرت امامحسینسو پیشوای اهل شام در عصر خویش و مؤلف تفسیر گرانسنگ محاسن التأویل یا تفسیر قاسمی در ۱٧ جلد میباشد، در سال ۱۲۸۳ هجری متولد شده در سال ۱۳۳۲ هجری قمری وفات نمود. [۲٧] شیخ طاهر الجزائری: از پژوهشگران و علمای بزرگ به لغت و ادب عصر خویش بود، تولدش در سال ۱۲۶۸ در دمشق و وفاتش در سال ۱۳۳۸ در همانجا بود. [۲۸] شیخ محمد آلوسی حسینی: مورخ و ادیب و دعوتگر و مصلح از اهالی رصافه بغداد بود، با رسالات خود بر اهل بدعت بسیار میتاخت که در نتیجه همین امر، بسیاری با ایشان مخالفت ورزیدند و به موصل تبعید شد و سپس به وطن خود بازگشت و... در سال ۱۳۴۲ درگذشت. [۲٩] سعد پاشا بن ابراهیم زغلول: رهبر نهضت سیاسی مصر و بزرگترین سخنور سیاسی عصر خویش بود، در سال ۱۲٧۳ متولد شد، در سال ۱۲٩۰ ه وارد ازهر شد و با سیدجمال الدین افغانی ارتباط برقرار کرد و مدتی را با ایشان سپری نمود، و به همراه امام شیخ محمد عبده مشغول تحریر مجله الوقایع مصر شد، یکبار در سال ۱۲٩٩ بنا به اتهام همکاری با گروهی سرّی برای براندازی نظام حکومت، دستگیر و زندانی شد و پس از آزادی به قضاوت پرداخت، و انگلیس او را به مالتا تبعید کرد و ... [۳۰] محمد رشید رضا: که دارای اصلیّت بغدادی و نسب حسینی و صاحب مجله «المنار» و یکی از بزرگمردان اصلاح اسلامی و نویسندگان و عالمان به حدیث و ادب و تاریخ و تفسیر بود، به مصر سفر کرد و همراه و شاگرد شیخ محمد عبده شد و ... [۳۱] امیر شکیب ارسلان، در سال ۱۲۸۶ تولد و در سال ۱۳۶۶ وفات یافت، دانشمند، ادیب، سیاستمدار، مورخ و مصلح و از نویسندگان بزرگ است، سفرهای زیادی به اروپا و کشورهای عربی داشت، و مجله فرانسوی زبان (Lanation Arabe) را در جنیف منتشر کرد و ... [۳۲] مصطفی صادق رافعی: یکی دیگر از ادیبان، شعر و نویسندگان بزرگ مسلمان است که در سال ۱۲٩۸ هجری به دنیا آمد و در سال ۱۳۵۶ وفات نمود. ـ به نقل از کتاب الاعلام، تألیف خیرالدین الزِرِکلی، دارالعلم الملایین، چاپ چهاردهم، بیروت، جلدهای سوم؛ ص ۸۲-۸۳ و ۲۱۱-۲۱۲ و ۱٧۳-۱٧۵؛ ششم ص: ۱۲۶ و ۱۶۸-۱۶٩؛ هفتم ص: ۱٧۲-۱٧۳ و ۲۳۵، و تفسیر القاسمی المسمّی بمحاسن التأویل، دار أحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول ۱۴۱۵ ه ـ مترجم. [۳۳] با قطع نظر از بحث جایز با ناجایز بودن موسیقی و آهنگ نواختن ـ مترجم. [۳۴] هربرت. جرج. ولز (H. G. Wells) نویسنده انگلیسی که در سال ۱۸۶۶ در «کنت» به دنیا آمد،... بیشتر آثار او جنبه تخیّلی دارد و مانند ژولورن پیشبینیهای* عجیبی مینمود، در سال ۱٩۴۶ در سن ۸۰ سالگی جان سپرد ـ مترجم. به نقل از دائرةالمعارف دانش و هنر، ص ۲٧۶ * البته این مطلب هرگز به معنای تأیید پیشگویی و کهانت نیست ـ مترجم. [۳۵] دورۀ تجدد ادبی و فرهنگی در اروپا. [۳۶] از آن روزی که این سخنرانی ایراد شده تاکنون بیش از نصف قرن میگذرد و امروز تحقیقات و کتابهای زیادی نوشته شدهاند که خداوند مؤلفانشان را جزای خیر بدهد و کتابهایشان را سودمند و مفید واقع گرداند. [۳٧] اشاره دارد هب حدیث نبوی که امام مالک/آن را به روایت حضرت ابوهریرهسدر الموطا روایت کرده است که میفرماید: «إنما بعثت لاتمم مکارم الأخلاق» «همانا من فقط برای این مبعوث شدهام که مکارم اخلاق را به پایه تکمیل برسانم» ـ مترجم. [۳۸] حضرت ابوهریرهساز رسول خدا روایت میکند که فرمود: «آیة المنافق ثلاث: إذا حدّث کذب وإذا وعد أخلف وإذا اؤتمن خان»: «علامت شخص منافق سه چیز است: هنگام سخن گفتن دروغ میگوید؛ خلاف وعده مینماید، و در امانت خیانت میکند»، صحیح البخاری، کتاب الایمان، حدیث شماره (۳۲)، صحیح مسلم، کتاب الایمان، حدیث شماره (۸٩) ـ مترجم.