بدایه
بسم الله الرحمن الرحیم
آنچه در پی میآید، حقایقی است که بر من گذشته و به آنها ایمان دارم ممکن است با خلق و خوی بسیاری از مردم هم سازگار نباشد، و عدهای به این عقاید ریشخند بزنند. اما آنقدر میدانم که، هرچه اشتباه کرده باشم، در این مورد که همه انسانها روزی این کره خاکی را وداع خواهند نمود، هرگز دچار اشتباه نشدهام.
در خلوت خودم، در دل شبهایی که تمام آنهایی که روزشان را در چارچوب یک زندگی زمینی -بدون اتصال به حیات ابدی- شکل دادهاند و رؤیاهای شیرین فردایشان را نظاره میکنند در این میان سکوتی که همه اطرافم را فرا میگیرد، با خودم میاندیشم که من اینجایی نیستم تو هم اینجایی نیستی! اصلاً هر کس جاودانگی و ابدیت را قبول دارد، اینجایی نیست!...
اما کجایی هستیم؟ و به کجا خواهیم رفت؟ چه سرنوشتی در انتظارمان است؟ چه ره توشهای برگیریم که واقعاً ره توشه باشد؟
نه وبال و سر بارمان؟
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر ننمائی وطنم؟
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک.
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم.
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست.
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم.
اگر حرفهای حقیر را قبول نداری و میخواهی با تجاهلی عارفانه از کنارشان بگذری، اشکالی ندارد. اما قبل از آن یک نگاهی به صفحه متوفیات یكی از جراید کشور بینداز. ببین جلوی اسم کدام یک نوشته که: قبلاً اخطار دادیم توجه نکرد، مجبور شدیم در سنین جوانی ببریمش، خب حالا چی؟
حالا هم میگویی نوبت من بعد از همه است؟ یا اینکه حالا دیگر قانع شدی که بالاخره روزی هم نوبت ما خواهد رسید؟!
راستی اگر مرگ صفی و نوبتی بود، میشد آدمی سرکی بکشد و بعد از اینکه خاطرش جمع شد که حالا حالاها نوبتش نمیرسد، با خاطری آسوده به امورات دنیویش بپردازد، اما افسوس که در این قسمت عمر، خداوند گلوگاهی گذاشته تا مخلوقاتش در هر حال و شرایطی که هستند «مرگ» را به خود نزدیک ببینند.
شما در حال حاضر مشغول مطالعه این بخش هستید. چون برای سرعت حرکت و فکر و اندیشه آدمی، حد و اندازهای وجود ندارد، همین الان در ذهنتان یک مرور کلی از بدو تولد تاکنون بنمایید. ببینید در بین فامیل و بستگان و دوستان و آشنایان و همشهریاننتان، چند نفر دارفانی را وداع گفتهاند و به عالم باقی پیوستهاند؟
اگر باور داری که اینجایی نیستی کافی است، چرا که همینقدر که باور کنی «اینجایی» نیستی، واقعاً بستر و استعداد این را داری که بدانی به کجا خواهی رفت؟ و «کجایی» هستی!
وقتی قبول کردی و یقین حاصل نمودی که تو هم عضوی از این کاروان هستی که میان هر دو عدم قرار گرفتهاند و هر زمان تعدادی به این کاروان میپیوندند و کثیری از آن وا میمانند.
خوب اگر چاووشی مرگ ندا در داد که؛ «بیا ره توشه برداریم و قدم در راه بیبازگشت بگذاریم» من چه باید برای ره توشهام مهیا کنم؟
خوب، حال اگر این پرسش در ذهنت جای گرفته و خواستی به دنبال پاسخش باشی؟ پاسخ آن بسیار ساده است.
کاری ندارد. از همین فردا تصمیم بگیر و روی تصمیمت برای تصاحب جهانی سراسر شادی و نشاط و فرح مقاومت کن. خیلی هم سخت نیست. از همین فردا با خودت این واقعیت را همواره تکرار کن که؛ همه اعمال و کردار و نیات و افکار ما، انعکاس و نتیجهای در خور شأن آن عمل و کردار و پندار دارند و در حد بضاعت سعی کن ره توشه اخرویات را فراهم آوری اگر میخواهی الماس جمعآوری نمایی، [یا الله]. از فردا شروع کن. آدرس را من میدهم، تو که باور کردهای «اینجایی» نیستی، پس برای آنجایی که تو را ساختهاند الماس جمع کن. فقط یک شرط جزئی و آسان دارد و آن این که آستین بالا بزنی و باور کنی که کارهایی که میکنی همه برای تقرب به خدایی است که پاداشدهنده اصلی است.
از همین فردا، به روی بچههای کوچکت و حتی بزرگت لبخند بیشتری بزن. نور عشق و ایمان را در دلهایشان منور کن. با همسرت خوشخلقتر برخورد کن. اگر در مسیر حرکتت پیادهای را میبینی سوار کن. از او مطالبه پول نکن و به خودت بگو این سوار شدن باشد برای آخرتم. اگر میتوانی خود را جای آدمهای ندار و بیبضاعت بگذار و مقداری از آنچه داری به آنها بده.
اگر امکانش برایت وجود دارد درختی غرس کن، نهالی بنشان و حیوانی را سیر کن. از فردا به روی مردم با تبسم نگاه کن. از کنار مشکلات مردم بیتفاوت نگذر و خودت را به جای آنها بگذار و ...
پس «بیا ره توشه برداریم و قدم در راه بیبازگشت بگذاریم». حقیقتش این است که به قول بزرگی «انسان را عمر دوباره باید، یکی را تجربه آموختن و دیگری برای استفاده از آن تجربیات».
حال که چنین نیست، هر انسانی بیش از یک بار امکان بهرهمندی از زندگی را ندارد. پس بهترین و معقولترین راه آن است که از مجموعه تجربیات کسانی که در زمین مرتبط با عالم ارواحند و یا ارواحی که با زمینیان در ارتباطاند و نیز کسانی که توانستهاند از قید حصار تن اندکی رهایی بایند استفاده نماییم [۱].
[۱] آدم از بهشت تا بهشت، رضا خوشدل