سوره نساء
مدنی است و دارای (۱٧۶) آیه است.
وجه تسمیه: چون احکام متعلق به زنان در این سوره بسیار است، از اینجهت، آن را سوره «نساء الکبری»، و در مقابل آن، سوره «طلاق» را سوره «نساء القصری» نامیدهاند. از عبدالله بن مسعود سروایت شده است که فرمود: در سوره «نساء» پنج آیه است که اگر تمام دنیا و مافیها را در عوض آنها به من بدهند، مرا بدین اندازه شادمان نمیکند، این پنج آیه عبارتند از: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَظۡلِمُ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ﴾[النساء: ۴۰]. و: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ﴾[النساء: ۳۱]. «آیه ۳۱» و: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِ﴾[النساء: ۴۸].» و آیه: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ﴾[النساء: ۶۴].
سوره مبارکه «نساء» متضمن احکام خانواده کوچک؛ یعنی هسته اولیه اجتماع و خانواده بزرگ؛ یعنی جامعه اسلامی و رابطه آن با کل جامعه انسانی میباشد، بههمین دلیل است که این سوره در نخستین آیه، وحدت اصل و منشأ آفرینش انسانرا با بیانی روشن و شگرف تبیین کرده و تقوای الهی را به عنوان مراقب و نگهبان این رابطه عام اجتماعی معرفی مینماید.
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِي تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا١﴾[النساء: ۱].
«ای مردم! از پروردگارتان پروا کنید، همو که شما را از نفس واحدی آفرید و جفتش را نیز از او پدید آورد» یعنی: شما را از آن یکتنی آفرید که در آغاز او را خلقکرد ـ و او آدم ÷است ـ سپس از پهلوی چپ آدم ÷جفتش را که حواء استدرحالی آفرید که آدم ÷در خواب بود، پس چون بیدار شد و حواء را دید، ازوی خوشش آمد و به وی متمایل گردید و حواء نیز با او انس گرفت. درحدیث شریف آمده است: «همانا زن از پهلو آفریده شده و کجترین بخش پهلوقسمت بالای آن است، پس اگر بخواهی که آن را راستسازی؛ آن را شکستهایو اگر از آن بهرهبرداری کنی؛ درحالی بهرهبرداری کردهای که کجی در آنهست». «و از آن دو» یعنی: از آدم و حواء «مردان بسیار و زنان» بسیاری را درروی زمین «پراکند» با زاد و ولدشان «و از خدایی پروا نمایید که بهنام او از همدیگر درخواست میکنید» چنانکه میگوییم: «به خاطر خدا أ و بهنام او از تومیخواهم که چنین و چنان کنی». در حدیث شریف آمده است: «من سألکم باالله فاعطوه». «هر که از شما به نام خدا أ کمک خواست، پس به او بدهید». «همچنین از گسستن پیوند ارحام پروا کنید» یعنی: همان طوری که بر شما لازم است تا از خدا أ پروا کنید، همینگونه باید صله رحم را رعایت نموده و از نزدیکان خویش نگسلید زیرا صله رحم از جمله اموری است که خداوند أ بهرعایت آن دستور داده است. ارحام: نام تمام نزدیکان و خویشاوندان ـ اعم ازمردان و زنان ـ بدون فرقی بین محرمان و غیر آنهاست، اما مراد از آن در اینجا: نزدیکانی هستند که از جهت پدر و مادر با انسان قرابت داشته باشند. علما اتفاقنظر دارند بر اینکه صله رحم واجب است. «همانا خداوند همواره بر شما نگهباناست» پس او اعمال خیر و شر شما را زیر نظر داشته و شما را در برابر آن جزامیدهد. در حدیث شریف آمده است: «خداوند أ را چنان عبادت کن که گویی اورا میبینی زیرا اگر تو او را نمیبینی، قطعا او تو را میبیند».
در روایت ابراهیمنخعی، قتاده، اعمش و حمزه: (الارحام) به جر خوانده شده، که بنابراین قرائت؛ از آیه کریمه جایز بودن درخواست به نام رحم و به حق پیوند آن نیز بر میآید و البته این، به معنای سوگندخوردن به غیر باری تعالی نیست.
﴿وَءَاتُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰٓ أَمۡوَٰلَهُمۡۖ وَلَا تَتَبَدَّلُواْ ٱلۡخَبِيثَ بِٱلطَّيِّبِۖ وَلَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَهُمۡ إِلَىٰٓ أَمۡوَٰلِكُمۡۚ إِنَّهُۥ كَانَ حُوبٗا كَبِيرٗا٢﴾[النساء: ۲].
«و اموال یتیمان را به آنان بازدهید» این خطاب متوجه اولیا و اوصیای یتیمان است. یتیم: کسی است که پدر نداشته و هنوز به دوران بلوغ نرسیده است زیرا درحدیث شریف آمده است: «پس از بلوغ، یتیمیای نیست». و ـ چنانکه از آیه (۶) همین سوره بر میآید ـ اموال ایتام فقط زمانی به ایشان برگردانده میشودکه به سن بلوغ برسند، که در آن زمان در حقیقت یتیم نیستند، پس اطلاق یتیم بهآنها در این آیه، مجاز است، به اعتبار حالت یتیمیای که قبل از رسیدن به سن بلوغ داشتهاند «و پلید را با پاک بدل نکنید» یعنی: ای مؤمنان! با اموال ایتام همانکاری را نکنید که در جاهلیت مبنای رفتار مردم با آنان بود زیرا در جاهلیت مردم اموال سره و مرغوب ایتام را گرفته و اموال ناسره و نامرغوب خود را به جای آن میگذاشتند. بعضی گفتهاند؛ معنی ﴿وَلَا تَتَبَدَّلُواْ ٱلۡخَبِيثَ بِٱلطَّيِّبِ﴾این است: اموال ایتام را که برای شما حرام و پلید است نخورید، بلکه اموال پاک و حلال خودتانرا بخورید «و اموال آنان را همراه» و با ضمیمه کردن «با اموال خود نخورید، که این گناهی بزرگ است».
در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: این آیه درباره مردی از قبیله غطفان نازلشد که از پسر برادر یتیمش اموال بسیاری نزد وی بود، پس چون آن یتیم به سن بلوغ رسید، اموال خویش را از عمویش طلب کرد، اما او از دادن اموال ویسرباز زد. و بعد از آن که این آیه نازل شد، اموالش را به وی باز داد.
﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً أَوۡ مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ٣﴾[النساء: ۳].
«و اگر ترسیدید که در حق دختران یتیم به عدل و انصاف رفتار نکنید، در این صورت از زنانی که میپسندید به نکاح خود درآورید» از غیر دختران یتیم که بر شما حلالند، نه از زنانیکه خداوند أ بر شما حرام گردانیده «دو زن، یا سه زن یا چهار زن» یعنی: یک، دو، سه، یا چهار تن را به همسری خویش درآورید. و جمع کردن بیشتر از چهار زن برای یک مرد جایز نیست.
بیان معنای مراد آیه: در جاهلیت، اولیای دختران یتیم ـ چون پسرعموهایشان ـ آنان را به نکاح خویش درمیآوردند، اما حقوق مقرر در نکاح ـ چون مهر ـ را به آنان نپرداخته و در این باره با آنان مانند غیرشان از همسران رفتار نمیکردند، پس خدای ﻷ از نکاح آنان توسط اولیایشان نهی کرد، مگر اینکه با ایشان به عدل و داد رفتار شود و بالاترین مهری را که مستحق آن هستند و سایر حقوق زناشویی به آنان داده شود، در غیر این صورت باید ـ بجز دختران یتیم ـ از زنان دیگر موردپسند خویش به همسری بگیرند. لذا هرکس بهگمان غالب خود میپندارد که در حق دختر یتیم چنانکه باید عدالت نمیکند، باید از ازدواج با او صرف نظر کرده و یک زن دیگر، یا در صورت ضرورت حتی تا چهار زن را به نکاح خود درآورد و در حق دختر یتیم ستم نکند «و اگر میترسیدید که به عدالت رفتار نکنید» میان همسرانتان در نوبت همخوابی، نفقه، معاشرت و مانند آنها، پس فقط «به یک زن اکتفا کنید» نه بیشتر از آن. به قولیمعنی این است: اگر میترسیدید که میان آنها در محبت عدالت نمیکنید ـ پسفقط یک زن بگیرید نه بیشتر. اما قول راجح این است که: عدالت معنوی، یا محبت قلبی در آیه کریمه مورد نظر نیست زیرا این امر از وسع و توان انسان خارجاست، همان گونه که رسول خدا صخود به عائشه لـ در مقایسه باسایر ازواج مطهرات ـ محبت قلبی بیشتری داشتند. چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «اللهم هذا قسمي فيما أملك فلا تؤاخذني فيما تملك ولا أملك». «بار خدایا! اینتقسیم من است در چیزی که من مالک آن هستم، پس مرا در آنچه که تو مالکآن هستی (یعنی محبت قلبی) و من مالک آن نیستم، مورد مؤاخذه قرار نده». «یا» اکتفا کنید «به آنچه که مالک شدهاید» از کنیزان، هرچند تعدادشان بسیار باشد. مراد: معاشرت جنسی با کنیزان از طریق ملکیت است، نه از طریق ازدواج. خاطرنشان میشود که کنیزان ملکی، حقی در نوبت همخوابی ندارند.
در یکی از روایات در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: مردم از خوردن اموال یتیمان احساس گناه کرده و خود را از آن باز میداشتند، اما در امر زنان، با دست باز عمل کرده و هرچه میخواستند از آنان به ازدواج خویش در میآوردند و گاهی میانشان عدالت کرده و چه بسا که عدالت را در میانشان رعایت نمیکردند، پس چون از احکام یتیمان سؤال کردند، پیوست با جواب آن این آیههم نازل شد تا ایشان را به این امر متوجه سازد که همان گونه که از بیعدالتی درمورد یتیمان بیم دارند، در مورد زنان نیز از بیعدالتی بیمناک بوده و بیشتر از آنتعدادی را که رسیدگی به حقوق آنها برایشان ممکن نیست، نکاح نکنند زیرا زنان نیز در ضعف و ناتوانیشان همانند یتیمان هستند. لذا از این روایت معنای دیگرینیز برمیآید. اما آنچه قبلا در تفسیر آیه گفتیم، بر مبنای روایت عائشه لبود، اما این معنی که از سبب نزول بر میآید؛ قول ابنعباس ساست.
«این نزدیکتر به آن است که ستم نکنید» یعنی: اکتفا نمودن به یک زن، نسبت به جمعکردن میان دو زن یا بیشتر از آن، به سالم ماندنتان از آلودگی به جور و ستم، نزدیکتر است. امام شافعی؛ در معنی (الا تعولوا) گفته است: «به نکاح گرفتن یکزن نزدیکتر به آن است که عیالوار نشوید». سفیان گفته است: «الا تعولوا ـ به این معنی است: اکتفا نمودن به یک زن، نزدیکتر به آن است که فقیر نشوید».
بیان احکام:
۱- امام ابوحنیفه به جایز بودن نکاح دختر یتیم در حال صغارت وی نظر دارد. اما امام مالک، امام شافعی و جمهور علما برآنند که نکاح دختر یتیم تا آنگاه که بالغ نگردد، جایز نیست.
۲- ولی دختر یتیم ـ مثلا پسر عموی وی ـ در صورت عدالت در پرداخت مهر، میتواند بعد از بلوغش با وی ازدواج کند و این رأی ابوحنیفه است، اما زفر و شافعی بر آنند که ولی نمیتواند ـ به عنوان عقدکننده ـ او را به ازدواج خودش درآورد، مگر به اجازه حاکم و زمامدار زیرا ولایت در نکاح، شرطی از شروط عقد است.
در تفسیر «معارف القرآن» آمده است: «بعضی از عدم توجه به آیات در یک سوء تفاهم عجیبی قرار گرفتهاند و آن این است که: در این آیه دستور رسیده که اگر احساس خطر کنید که نمیتوانید عدل و مساوات را بر قرار نمایید، به ازدواج با یک زن اکتفا کنید و در آیه دیگری واضح ساخته که قطعا نمیتوان عدل ومساوات را رعایت نمود. پس نتیجه این شد که نکاح بیش از یک زن مطلقا نا جایزاست.
اما باید اندیشید که اگر هدف خداوند أ در این آیات، جلو گیری از نکاح بیش از یک زن میبود، او چه نیازی داشت که به این تفصیل بپردازد که: ﴿فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَ﴾یعنی نکاح کنید از زنان مورد پسندتان دودو، سه سه و چهار چهار» زیرا در آن صورت بی عدالتی یقینی است؛ پس «احساس خطر» در این مورد معنایی نخواهد داشت. به علاوه، بیان قولی و عملی رسول خدا صو صحابه کرام ش و تعامل متداوم آنها بر این گواه است که اسلام هیچگاه ازدواج با بیش از یک زن را جلو گیری ننموده و حقیقت همان است کهرعایت عدالت و مساوات در امور اختیاری و عدم توان مساوات در امور غیراختیاری یعنی در محبت و تمایل قلبی است؛ لذا بین این دو آیه هیچگونه تعارضیوجود ندارد و نه در این آیات دلیلی بر ممنوعیت تعدد زوجات آمده است».
﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗۚ فَإِن طِبۡنَ لَكُمۡ عَن شَيۡءٖ مِّنۡهُ نَفۡسٗا فَكُلُوهُ هَنِيٓٔٗا مَّرِيٓٔٗا٤﴾[النساء: ۴].
«و مهر زنان را از روی طیب خاطر» بهعنوان هدیهای «به ایشان بدهید و اگر به میل خودشان چیزی از آن را به شما واگذاشتند، پس آن را حلال و گوارا بخورید» لذا آنچه در حلال بودن این واگذاری معتبر است، خوشی خاطر زنان است، نه مجرد موافقت آنها با الفاظی که از آن رضایت و طیب خاطر بر نمیآید. ابنعباس سدرتفسیر ﴿هَنِيٓٔٗا مَّرِيٓٔٗا﴾میگوید: «هرگاه زن بدون زیان رساندن و فریب مرد، مهرخود را به وی بخشید، پس آن هنیء و مریء؛ یعنی نوشین و گواراست». هنیء: در لغت؛ غذایی است که خورنده از آن لذت میبرد و مریء: غذایی است که خوب هضم شده و از آن تغذی به عمل آید.
در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: رسم بر آن بود که چون مردی دخترش را به نکاح میداد، مهرش را برای خود گرفته و آن را به دختر نمیداد، [۳۲]پس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود. اما به قولی دیگر: مخاطب آیه شوهران، اولیا و سرپرستان زناناند که از خوردن مهر آنان منع شدهاند.
﴿وَلَا تُؤۡتُواْ ٱلسُّفَهَآءَ أَمۡوَٰلَكُمُ ٱلَّتِي جَعَلَ ٱللَّهُ لَكُمۡ قِيَٰمٗا وَٱرۡزُقُوهُمۡ فِيهَا وَٱكۡسُوهُمۡ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٥﴾[النساء: ۵].
«و به سفیهان اموالتان را ندهید» مراد: اموال خود ایتام است و دلیل اینکه حق تعالی اموال را به اوصیای ایتام نسبت داد این است تا بدینوسیله ایشان را به نگهداری از اموال ایتام همچون اموال خودشان برانگیزد. اصل «سفه» آشفتگی وناهنجاری در خرد و رفتار است. مراد از سفیهان در اینجا؛ اطفال نابالغ، یا انسانهای کمخرد و سستاندیشهای ـ اعم از مرد و زن، بزرگسال یا خردسال ـ هستند که به طرق بازدهی اموال که سبب رشد و بهرهوری بیشتر آن میشود، آشنانبوده و از راههای زیان که سبب نابودی و تباهی اموال میشود، نمیتوانند پرهیزکنند بنابراین، چنین کسانی از تصرف در اموالشان ممنوع (محجور) قرار دادهمیشوند زیرا «که خداوند آن را» یعنی: اموال را «سبب قوام معیشت شما قرارداده است» بهطوری که امور زندگیتان به وسیله همین اموال سر و سامان میگیرد، پس اگر سفیهان کمخرد این اموال را تباه سازند، بار دوش شما میشوند «و از آن، خوراک و پوشاکشان دهید» یعنی: برایشان از اموال خودشان مقرریایبپردازید که به وسیله آن مخارج خوراک و پوشاک خویش را تأمین کنند «و با آنان سخنی پسندیده بگویید» یعنی: به آنان وعده نیکو بدهید. مثلا بگویید: هرگاه به سن رشد رسیدید، یا خردتان به رشد رسید؛ اموالتان را به خودتان بر میگردانیم.
﴿وَٱبۡتَلُواْ ٱلۡيَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُواْ ٱلنِّكَاحَ فَإِنۡ ءَانَسۡتُم مِّنۡهُمۡ رُشۡدٗا فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡۖ وَلَا تَأۡكُلُوهَآ إِسۡرَافٗا وَبِدَارًا أَن يَكۡبَرُواْۚ وَمَن كَانَ غَنِيّٗا فَلۡيَسۡتَعۡفِفۡۖ وَمَن كَانَ فَقِيرٗا فَلۡيَأۡكُلۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِذَا دَفَعۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡ فَأَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِمۡۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِيبٗا٦﴾[النساء: ۶].
در بیان سبب نزول آمده است: آیه کریمه درباره ثابت فرزند رفاعه و عمویش نازل شد زیرا رفاعه در حالی در گذشت که فرزندش ثابت خردسال بود، سپس عمویش به محضر رسول اکرم صآمد و عرض کرد: پسر برادرم یتیم است و درخانهام تحت تکفلم بهسر میبرد، بفرمایید که چه چیز از مالش برایم حلال است وچه وقت مالش را به وی باز دهم؟ در این هنگام بود که خداوند متعال نازل فرمود: «و یتیمان را بیازمایید» این آزمایش چنین است که: سرپرست یتیم در دیانت واخلاق وی تأمل کند تا به نجابت و حسن تصرفش پی ببرد، همچنان چیزی از مالشرا به وی داده و او را بیازماید تا از نحوه تصرف وی در مالش، حقیقت حالش رابداند. ترتیب دادن این آزمایش ـ در نزد ابوحنیفه و شافعی ـ قبل از بلوغ و در نزد مالک بعد از بلوغ است «تا هنگامی که به حد نکاح» یعنی: به سن بلوغ «برسند» سن بلوغ نزد شافعی و احمد بن حنبل /پانزده سالگی و نزد مالک وابوحنیفه: هفده سالگی است. از علامات بلوغ در مرد: فرودآمدن آب منی و روییدن موی ظهار و در زن: باردارشدن وی و دیدن عادت ماهانه (حیض) است «پس اگر در ایشان رشد» یعنی: حسنتدبیر و کاردانی «سراغ یافتید» و از این امر مطمئن شدید «اموالشان را به آنان برگردانید» لذا اموال یتیمان به آنان داده نمیشود، مگر بعد از بلوغ و بعد از دریافت رشد و کاردانی آنان با حسن تصرف در اموالشان، بهگونهای که اموال خود را در جای معقول و مورد ضرورت مصرف نموده و در آن اسراف و تبذیر نکنند. رشد: در نزد شافعی عبارت است از: صلاح در دین و حسن تصرف در مال. اما در نزد جمهور فقها (/) رشد، فقط اهلیت تصرف در مال است.
امام ابوحنیفه بر آن است که هرگاه یتیم به سن بیست و پنج سالگی رسید، مالش به هرحال به وی باز گردانده میشود، هرچند در او رشد و فهمی هم سراغ نشد. اما مذهب جمهور این است که: تا وقتی رشد و اهلیت یتیم ثابت نشود، مال وی به وی داده نمیشود؛ در هر سنی که باشد. «و آن اموال را» در کودکی و کوچکی آنان «به اسراف و شتاب نخورید، از ترس آن که بزرگ شوند» و اموال خویش را دراختیار بگیرند. یعنی: اینگونه نباشد که شما از هم اکنون که آنها صغیرند، با خود بگویید: باید قبل از اینکه یتیم به سن بلوغ برسد و اموال خویش را از چنگم بیرون برد، اموالش را در راهی که دلخواه من است، مسرفانه و بهشتاب مصرف کنم! «وهرکس توانگر بود، باید که پرهیزگاری کند» و از اموال یتیم دوری گزیند «و هرکس تنگدست بود، باید در حد عرف از آن بخورد» و چنان نباشد که با اموال ایتامخوشگذرانی و عشرت نموده و در خوردن، نوشیدن و پوشیدن، مسرفانه ومرفهانه عمل نماید. بعضی گفتهاند؛ معنی این است: وصی یا ولی نباید جز به اندازه مزد کارشان در مال یتیم، از آن بخورند. «پس چون اموالشان را به آنان برگرداندید» بعد از بلوغ و رشدشان «بر آنان گواه بگیرید» که اموال خویش را از شما دریافت کردهاند و بدینگونه است که تهمتها از شما دفع شده و از عاقبت دعواها و جنجالهای بعدی ایمن میشوید. گواه گرفتن در نزد مالکیها وشافعیها، واجب و در نزد احناف، مستحب است. «و خداوند برای حسابرسی کافی است» و در هرآنچه انجام میدهید، حسابگر اعمال و گواه احوال شماست.
﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنۡهُ أَوۡ كَثُرَۚ نَصِيبٗا مَّفۡرُوضٗا٧﴾[النساء: ٧].
سبب نزول: در دوران جاهلیت رسم آن بود که به زنان و پسربچههایی که قدرت جنگیدن نداشتند، میراث نمیدادند؛ پس نازل شد: «مردان از آنچه پدر و مادر وخویشاوندان برجای گذارند، سهمی دارند و زنان نیز از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان برجای گذارند، سهمی، آن مال کم یا زیاد باشد» یعنی: از تمام آنچه که متوفی برجای میگذارد، برای مردان و زنان نزدیک به وی که ارثبر هستند، سهم وبهرهای است، هرچند مال متروکه جز برای استفاده مردان صلاحیت نداشته باشد؛مثلا سلاح جنگی باشد، یا اینکه فقط برای استفاده زنان صلاحیت داشته باشد،چون زیورآلات «که به عنوان سهمی معین و مقرر گردیده است» یعنی: این حقیاست ثابت که خداوند متعال آن را فرض ساخته و دستبردن در آن باهدفازبینبردن، یا کاستن از آن جایز نیست.
﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينُ فَٱرۡزُقُوهُم مِّنۡهُ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٨﴾[النساء: ۸].
«و چون خویشاوندان» غیر ارثبر «و یتیمان و مستمندان بر سر تقسیم ترکه حضور یابند، پس به آنها چیزی از آن بدهید» هر مقداری که ورثه به طیب خاطر میدهند «و با آنان سخنی پسندیده بگویید» سخن پسندیده، سخنی است که از منت و آزار بدور باشد، چون عذرخواهی از آنان بدین مضمون: ببخشید، ما مالک این اموال نیستیم، بلکه این اموال از آن یتیمان است.
ابنعباس بمیگوید: «آیه میراث (آیه ۱۱) حکم این آیه را منسوخگردانید». این قول ابنعباس ب، مذهب جمهور فقها و ائمه اربعه نیز هست. اما از ابنعباس سدر روایتی دیگر نقل شده است که فرمود: آیه کریمه محکم است ومنسوخ نیست، لذا امر به دادن چیزی از ارثیه به نزدیکانی که ارثبر نیستند، مفید وجوب است، هرچند که مردم عمل به آن را ترک کردهاند. ولی بهنظر فقهای مذاهب، دادن چیزی از ترکه متوفی به نزدیکان غیر ارث بر، مستحب است نه واجب.
﴿وَلۡيَخۡشَ ٱلَّذِينَ لَوۡ تَرَكُواْ مِنۡ خَلۡفِهِمۡ ذُرِّيَّةٗ ضِعَٰفًا خَافُواْ عَلَيۡهِمۡ فَلۡيَتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡيَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِيدًا٩﴾[النساء: ٩].
«و کسانیکه اگر فرزندان ناتوانی از خود برجای گذارند، بر» آینده «آنان بیم دارند، باید» از ستم بر یتیمان مردم نیز «بترسند، پس باید از خدا پروا دارند و باید» اوصیا به یتیمان، یا حاضران به فرد محتضر «سخنی استوار و درست بگویند» که با حق وعدالت موافق باشد. این خطاب متوجه اوصیای ایتام و دربرگیرنده این اندرز و موعظه برای ایشان است: باید با یتیمانی که تحت تکفل خویش دارند، همان کنندکه دوست دارند بعد از درگذشت ایشان با فرزندان خودشان انجام شود. ابنعباس سمیگوید: «این آیه ناظر بر مردی است که درحال احتضار قرار دارد و کسیکه در نزد وی حاضر است میشنود که او وصیتی میکند که به حال ورثهاش مضر است، پس خداوند أ این شخص شنونده وصیت را امر میکند تا فرد محتضر را در مورد وصیتش به راه حق و عدالت برگرداند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَن تُغۡنِيَ عَنۡهُمۡ أَمۡوَٰلُهُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُهُم مِّنَ ٱللَّهِ شَيۡٔٗاۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ وَقُودُ ٱلنَّارِ١٠﴾[آل عمران: ۱۰].
«هرآینه آنان که اموال یتیمان را به ظلم میخورند، جز این نیست که در شکم خویش آتش را میخورند» و روز قیامت با این نوع از عذاب معذب میشوند «و بهزودی درآتشی فروزان درآیند» فروزش آتش؛ شعلهها و زبانههای آن است. در حدیث شریفآمده است که رسول خدا صفرمودند: «در روز قیامت گروهی از مردم درحالی ازقبرهای خود برانگیخته میشوند که شعلههای آتش از دهانهایشان زبانه میکشد. سؤال شد: یا رسولالله ص! آنان کیستند؟ فرمودند: آیا نمیبینید که خداوند متعالفرموده است:.﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا...﴾.
﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ فَإِن كُنَّ نِسَآءٗ فَوۡقَ ٱثۡنَتَيۡنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَۖ وَإِن كَانَتۡ وَٰحِدَةٗ فَلَهَا ٱلنِّصۡفُۚ وَلِأَبَوَيۡهِ لِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ فَإِن لَّمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُۚ فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصِي بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍۗ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ لَا تَدۡرُونَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ لَكُمۡ نَفۡعٗاۚ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا١١﴾[النساء: ۱۱].
در بیان سبب نزول آمده است: این آیه کریمه در پاسخ به سؤال جابربن عبدالله انصاری سو شکایت زن سعدبن ربیع از عموی فرزندانش در مورد عدم پرداخت مال ارثیه پدرشان به آنان نازل شد. خاطرنشان میشود که این آیه کریمه، آیه بعداز آن و آیه پایانبخش این سوره، آیات علم میراث (فرایض) اند. در حدیث شریفآمده است: «فرایض را فراگیرید و آن را به مردم نیز تعلیم دهید زیرا فرایض نصفعلم است و این علم فراموش میگردد و اولین چیزی است که از میان امت منبرداشته میشود» [۳۳].
«خداوند به شما در حق اولادتان حکم میکند» یعنی: در باره میراث فرزندان کسانی از شما که میمیرند، چنین حکم میکند که: «پسر را» از آنها «برابر بهره دو دختر است» مراد حالتی است که فرزندان بجا مانده از متوفی، ذکور و اناث باهم باشند، پس در این حالت، میراث پسر دو برابر میراث دختر است زیرا مرد برای تأمین هزینهها و مخارج زندگی خانواده، سامان دادن به شغل وحرفه و تجارت و تحمل تکالیف زندگی، به این سهم مضاعف نیاز دارد. باید دانست که اگر در میان میراثبران، فرزندان ذکوری بودند، آنچه که از میراثبران سهمبر (ذوی الفروض) باقی میماند، برای آنان است، به دلیل این حدیث شریف: «فرایض (سهام معین در میراث) را به اهل آنها بسپارید و آنچه که از ذویالفروض (صاحبان سهام معین) باقی ماند، برای نزدیکترین مرد از ذکوراست». اما اگر متوفی دارای فرزندی نبود، فرزندان پسران (نوهها) این سهم را صاحب میشوند «و اگر» همه ورثه متوفی «دختر» باشند و همراه آنها پسرینباشد و این دختران «از دو تن بیشتر باشند، پس سهم آنان دوسوم ماترک» متوفی «است» و اگر دختران فقط دو تن بودند، باز هم سهم آنان دوسوم میراث بجامانده از متوفی است؛ در قیاس به دو خواهری که آخرین آیه از این سوره حکم میراث آنها را صراحتا بیان کرده و گفته است: (اگر متوفی فرزندی نداشت ودو خواهر از خود بجا گذاشت، آن دو خواهر مستحق دوسوم میراث ویاند). بنابراین، هرگاه دو خواهر، مستحق دوسوم ترکه باشند، دو دختر به طریق اولیمستحق این سهم هستند.
«و اگر» دختر «یکی باشد، پس برای اوست نصف ترکه» متوفی «و برای هریک از پدر و مادر وی» اگر بعد از مرگش زنده بودند «یکششم از ارثیه» متوفی مقررشده است «اگر متوفی دارای فرزندی باشد» از ذکور یا اناث، یک تن یا بیشتر، یانوه پسری داشته باشد «ولی اگر متوفی فرزندی نداشتهباشد» یعنی: نه فرزندی و نه فرزند پسری (نوهای) «و وراثان او پدر و مادر وی باشند» بهتنهایی و انفراد، یعنی با آنها هیچ وارث دیگری همراه نباشد، چون فرزند و نوه و شوهر، یا همسر و فقط آن دو وارث فرزندشان باشند: «پس برای مادرش یکسوم است» و بقیه ارثیه، یعنی دوسوم دیگر را پدر میبرد. اما اگر همراه با آنها شوهر یا همسر متوفی نیز وجود داشتند، در این صورت مادر فقط مستحق یکسوم ارثیه متوفی ـ بعد ازپرداخت سهم شوهر یا همسر ـ میباشد و سهم شوهر نصف ارثیه و سهم همسر یکچهارم آن است «و اگر متوفی برادرانی» یا خواهرانی «داشته باشد، مادرش یکششم سهم دارد» از مال ارثیه، چه آنان برادران متوفی باشند چه خواهرانش و چه یک برادر با یک خواهر باشند، چه دوتن یا بیشتر. اما یک برادر، یا یکخواهر، مادر را از یکسوم به یکششم سهم ماترک محجوب نمیگرداند. البتهاین تقسیم میراث «پساز ادای وصیتی است که متوفی بدان سفارش کرده، یا بعد از ادای دین» یعنی: دوسوم، یا یکسوم، یا یکششم، یا غیر اینها از ارثیه برای آنانی که ذکر شد تعلق نمیگیرد، مگر بعد از پرداختن به وصیت متوفی و بعد از پرداخت وامهایی که بر ذمه اوست.
علما ـ از سلف و خلف ـ اجماعا برآنند که پرداخت وام بر وصیت مقدم است و بعد از پرداخت وام و اجرای وصیت است که باقیمانده ترکه بر ورثه تقسیم میشود. لذا وصایایی که به بیشتر از یکسوم مال ارثیه تعلق گیرد، قابل اجرا نیست. «پدرانتان و فرزندانتان، شما نمیدانید که کدامیک برای شما سودمندترند» یعنی: ازاین رو است که خداوند أ میراث را بدینگونه در میان اصول و فروع شما تقسیم کرد و تقسیم میراث را به خود شما محول ننمود و برخلاف رسوم جاهلیت، در اصل استحقاق میراث، پدران و فرزندان را با هم برابر گردانید.
این احکام مندرج در این آیه «فریضهای است» مقرر و معین بر عهده شما «ازجانب الله، هر آیینه الله دانا» است به مصالح شما «حکیم است» به آنچه در حقشما برنامه ریزی کرده است.
﴿وَلَكُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَكَ أَزۡوَٰجُكُمۡ إِن لَّمۡ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٞۚ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٞ فَلَكُمُ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَكۡنَۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصِينَ بِهَآ أَوۡ دَيۡنٖۚ وَلَهُنَّ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَكۡتُمۡ إِن لَّمۡ يَكُن لَّكُمۡ وَلَدٞۚ فَإِن كَانَ لَكُمۡ وَلَدٞ فَلَهُنَّ ٱلثُّمُنُ مِمَّا تَرَكۡتُمۚ مِّنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ تُوصُونَ بِهَآ أَوۡ دَيۡنٖۗ وَإِن كَانَ رَجُلٞ يُورَثُ كَلَٰلَةً أَوِ ٱمۡرَأَةٞ وَلَهُۥٓ أَخٌ أَوۡ أُخۡتٞ فَلِكُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُۚ فَإِن كَانُوٓاْ أَكۡثَرَ مِن ذَٰلِكَ فَهُمۡ شُرَكَآءُ فِي ٱلثُّلُثِۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍ غَيۡرَ مُضَآرّٖۚ وَصِيَّةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٞ١٢﴾[النساء: ۱۲].
«و نیمی از میراث زنان شما از آن شماست، اگر فرزندی نداشته باشند» خطاب در اینجا متوجه شوهران است. مراد از فرزند: پسر، یا دختر، یا فرزندان پسرمیباشند، چه از شوهر آن میراثبر باشند چه نباشند «پس اگر ایشان را فرزندیباشد، شما را از آنچه بگذاشتهاند یک چهارم سهم است» یعنی: در صورتی که زن فرزندی نداشته باشد، نصف ارثیه زن از آن شوهر است، اما با وجود فرزند ـ هرچند در ردههای پایین هم باشد (یعنی نوه و نتیجه زن باشد) ـ سهم شوهر یکچهارم ارثیه زنش هست، البته این سهام «پس از انجام وصیتی» است «که به آن سفارش کرده باشند، یا» پرداخت «وامی که دارند».
اما حکم میراث بردن زنان از شوهرانشان چنین بیان شده است: «و برای زنان است یک چهارم سهم از آنچه شما بگذاشتهاید، اگر فرزندی نداشته باشید» چه اینفرزند از زنتان ارثبر باشد، چه نباشد «پس اگر شما را فرزندی باشد، در این صورتبرای زنان یک هشتم سهم است از آنچه بگذاشتهاید، بعد از ادای وصیتی که به آن سفارش کرده باشید، یا پرداخت بدهیای» و باید دانست: زن در سهمی که ـ با وجود فرزند و بدون وجود آن ـ دارد، با زنان دیگر شوهرش مشارکت دارد. یعنی: اگر زن موجود در عقد نکاح شوهر یکی باشد، این سهم از آن وی است، اما اگر شوهر بجز وی، زن یا زنان دیگری هم داشته باشد، همه زنان وی در اینسهم ـ بی هیچ خلافی ـ باهم شریکند و آن را بهطور مشترک مستحق میشوند. سخن در مورد بدهی و وصیت متوفی هم بر آن وجهی است که گذشت. «و اگرمرد، یا زنی که از او ارث میبرند کلاله باشد» کلاله: متوفایی است که نه فرزندی دارد، نه پدر و نه جدی. یادآور میشویم که اعراب هر متوفایی را که پدر، یافرزند، یا جدی از راه نسبی (تعصیب) از وی میراث نبرد، (کلاله) مینامند، پسکلاله، مردان یا زنان متوفایی هستند که برادران، یا عموها، یا پسر عموهایشان از ایشان میراث میبرند. اصل (کلاله) از «اکلیل» است و مناسبت میان آنها این است که همچنان که اکلیل بر سر احاطه دارد، این میراث بران نیز از حواشی متوفی بروی احاطه داشته و از اصول و فروع وی نمیباشند. آری! اگر مرد یا زنی کلاله باشد «و برادر، یا خواهری داشته باشد» علما اجماع دارند بر این که: مراد از برادر و خواهر در اینجا، برادران و خواهران مادری (اخیافی) هستند. البته حکم میراثبرادران و خواهران پدری و مادری (اعیانی) و برادران و خواهران پدری(علاتی)، در آخر سوره میآید. «پس برای هریک از آن دو یک ششم سهم ترکهاست» چه برادر مادری او باشد و چه خواهر مادری او و ذکور و اناث در اینحکم برابرند، اما به شرط اینکه تنها باشند؛ «اما اگر آنان زیاده از این بودند» یعنی:اگر برادران اخیافی، یا خواهران اخیافی منفردا، یا بهطور مختلط، بیشتر از یکتنبودند «پس آنان در یک سوم ماترک باهم شریکند» یعنی: فقط ثلث (یکسوم) ارثیه را مالک میشوند، با تساوی تمام در میان مذکر و مؤنث خویش.
ابن کثیر میگوید: «برادران و خواهران اخیافی با بقیه ورثه از چند وجهاختلاف دارند؛ اول این که: آنها با کسیکه بدو منسوبند ـ یعنی با مادرشان ـ میراث میبرند. دوم این که: ذکور و اناث آنها در میراث با هم برابرند. سوم این که: میراث نمیبرند، مگر آنگاه که مرده ایشان کلاله باشد، یعنی: نه فرزندیداشته باشد، نه پدر و نه جدی. بنابراین، آنان همراه با پدر و جد و فرزند و فرزند فرزند متوفی، میراث نمیبرند. چهارم این که: سهم ایشان به هیچ وجه از ثلثمال بیشتر نمیشود، هرچند ذکور و اناث آنها بسیار هم باشند». البته «پس ازانجام وصیتی که بدان سفارش شده یا بعد از پرداخت بدهیای که دارند و باید که او در وصیت و بدهی بهحال ورثه زیانرسان نباشد» و به هیچ وجهی از وجوه زیان واضرار، قصد زیان رساندن به آنان را نداشته باشد. مثلا به این صورت که برای کسی به چیزی اقرار کند که بر ذمه وی نبوده است، یا برای کسی چیزی را وصیتکند و هدفش از این اقرار و وصیت، جز زیان رساندن به ورثه چیز دیگری نباشد.یا مطلقا برای وارث یا برای غیر آنان بیشتر از ثلث ارثیه را وصیت کند، در حالیکه ورثه آن را اجازه نداده و به چنین امری راضی نیستند. بنابراین، هر اقراری به بدهکاری، یا هر وصیتی که هدف از آن زیان رساندن به ورثه باشد؛ باطل و مردود است و هیچ چیز از آن اجرا نمیشود ـ نه ثلث و نه کمتر از آن.
از ابن عباس سروایت شده است که فرمود: «زیان رساندن در وصیت ازگناهان کبیره است». «این است وصیت خدا» پس هر وصیتی از سوی بندگانش کهمخالف آن باشد، مسبوق به وصیت الهی است، لذا وصیت خداوند أ به پیرویسزاوارتر میباشد بنابراین، وصایایی که مخالف آن باشد کنار گذاشته میشود،همچون وصایایی که متضمن برتری دادن برخی از ورثه بر برخی دیگر، یا مشتملبر وجهی از وجوه زیانرسانی به آنان است «و خداوند دانا» است به میراث بران«بردبار است» بر اهل جهالت و نادانی از شما. در حدیث شریف آمده است کهرسول خدا صفرمودند: «مرد، یازنی، شصت سال تمام به طاعت حق عملمیکنند، سپس چون مرگ ایشان در میرسد، در وصیت زیان میرسانند و در اثرآن آتش دوزخ برایشان واجب میگردد».
﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِۚ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ يُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٣﴾[النساء: ۱۳].
«اینها» که گذشت از احکام «حدود مقرره الله است» یعنی: مرزهای تعیین شده اوست که تجاوز از آن ها روا نیست. حدود: جمع حد، عبارت است از: قوانین و احکامی که خداوند أ آنها را برای بندگانش وضع کرده است تا به آن عمل کنند و از آن تجاوز ننمایند. گاه حدود بر محرماتی اطلاق میشود که خداوند أ آنها را منع کرده است، به همین جهت، مجازاتهای معین در شریعت، «حدود» نامیده شدهاند. «و هرکه از خدا و پیامبرش اطاعت کند» در تقسیم میراث وغیر آن از احکام «او را به بهشتهایی در آورد که جویباران از فرودست آنها جاریاست، جاودانه در آن هستند و این همان کامیابی بزرگ است» که هیچ رستگاری وکامیابیای در دنیا با آن نمیتواند برابری کند.
﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ يُدۡخِلۡهُ نَارًا خَٰلِدٗا فِيهَا وَلَهُۥ عَذَابٞ مُّهِينٞ١٤﴾[النساء: ۱۴].
«و هرکه الله و رسول او را نافرمانی کند و از حدود مقرر او تجاوز کند» با تغییر دادن این احکام، یا فرو گذاشتن عمل به آنها «خداوند او را در آتشی درآورد که جاودانه در آن است و او راست عذاب خفت بار و رسوا کننده» در حدیث شریف بهروایت ابنمسعود سآمده است که رسول خدا صفرمودند: «فرائض (علم میراث) را فراگیرید و آن را به مردم نیز تعلیم دهید زیرا من شخصی درگذشتنی هستم و همانا علم نیز برچیده خواهد شد و فتنهها پدیدار خواهد گشت تا بدانجا که دوتن درباره فریضه میراث با هم اختلاف پیدا میکنند، اما کسی را نمییابند که در مورد آن حکم کند».
﴿وَٱلَّٰتِي يَأۡتِينَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمۡ فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَيۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنكُمۡۖ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمۡسِكُوهُنَّ فِي ٱلۡبُيُوتِ حَتَّىٰ يَتَوَفَّىٰهُنَّ ٱلۡمَوۡتُ أَوۡ يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلٗا١٥﴾[النساء: ۱۵].
«و کسانی از زنان شما که مرتکب فاحشه میشوند» فاحشه: فعل ناشایست است و مراد از آن در اینجا، فعل «زنا» است «بر آنان چهار مرد را از جنس خویش» ازمسلمانان عادل «گواه طلبید، پس اگر» چهار مرد بر جرم آنان «شهادت دادند، آنان را در خانهها محبوس کنید تا آن که مرگ عمرشان را پایان دهد» و از آمیزش با مردم منعشان کنید. یادآور میشویم که این حکم در اول اسلام بود، سپس منسوخ شد.آری! حکم همین است که آنان باید در خانهها زندانی شوند «یا خداوند برایشان راهی مقرر کند» به اینکه در موردشان حکمی دیگر نازل کند. و با نزول آیه «حد» برای مرد و زن زناکار، چنین هم کرد. ابنعباس بمیگوید: «در آغازاسلام، زن چون زنا میکرد، در خانه (بهطور مادامالعمر) زندانی میشد... تااین که آیه مبارکه سوره نور نازل شد: ﴿ٱلزَّانِيَةُ وَٱلزَّانِي فَٱجۡلِدُواْ﴾[النور: ۲]. و به این ترتیب خداوند أ برای آنان راهی از این حالت گشود، ازآن پس، هرکس مرتکب زنا میشد، دره (تازیانه) میخورد و رها میشد». ازاین رو در حدیث شریف آمدهاست که رسول خدا صبعد از نزول آیه حد فرمودند: «بگیرید از من (این حکمرا): به تحقیق که خداوند برای آنان راهی مقرر کرد، [آن راه این است که:] مجازات زنای بکر با بکر (زنی که شوهر نکرده و مردی که زن نگرفته) صد تازیانه و تبعید یکسال است و مجازات زنای ثیب با ثیب (مردی که زن گرفته و زنی کهشوهر کرده) صد تازیانه و سنگباران است».
اما حنفیها بر آنند که بعد از تازیانه زدن، دیگر تبعیدی نیست، که رأی جمهور فقها برخلاف آن است. البته مرد و زن متأهل زناکار ـ در نزد جمهور ـ فقط رجم میشوند، بدون تازیانه. اما احمد بن حنبل میگوید: رجم و تازیانه هردو برآنان جاری میگردد. و حکم گواهی چهار شاهد مسلمان عادل بر عمل زنا، باقیاست و منسوخ نشده است.
﴿وَٱلَّذَانِ يَأۡتِيَٰنِهَا مِنكُمۡ فََٔاذُوهُمَاۖ فَإِن تَابَا وَأَصۡلَحَا فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ تَوَّابٗا رَّحِيمًا١٦﴾[النساء: ۱۶].
«و آن دوکس از شما که زنا میکنند» یعنی: آن مرد و زنی که از میان مردان و زنان شما مرتکب عمل زشت زنا میگردند «پس آنان را آزار دهید» وبرنجانیدشان؛ با زدن و توبیخ و تشر و سرزنش. خطاب در اینجا متوجه حکام و «اولیالامر» جامعه اسلامی است. آری! در آغاز، حکم زن زناکار، زندانیساختنش در خانه و آزار رساندن به وی ـ هردو ـ بود و حکم مرد زناکار آزار رساندن او بود بدون زندان. «پس اگر توبه کردند» از فعل زنا «و به صلاح آمدند» و نیکوکاری پیش گرفتند «از» تعذیب و آزار «آنان دست بردارید، زیرا خداوند توبهپذیر مهربان است» این حکم چنانکه گفتیم، قبل از نزول آیه حد بود و با نزول آن منسوخ گردید.
﴿إِنَّمَا ٱلتَّوۡبَةُ عَلَى ٱللَّهِ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسُّوٓءَ بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٖ فَأُوْلَٰٓئِكَ يَتُوبُ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا١٧﴾[النساء: ۱٧].
«جز این نیست که وعده قبول توبه بر الله لازم است» یعنی: حق تعالی خود بر خویشتن واجب گردانیده که توبه توبهکاران را ـ چنانچه بهسویش توبهکارشوند ـ بپذیرد و از آنها درگذرد، اما اعتقاد ما بر این است که پذیرفتن توبه، عقلا بر خدای متعال واجب نیست. البته پذیرش توبه «تنها برای کسانی است که از روی جهالت مرتکب ناشایستی» یعنی: گناهان «میشوند» مراد از جهالت در اینجا: عدم شناختن گناه نیست، بلکه سبکسری و بیشرمی در ارتکاب عمل گناه آلودی است که ارتکاب آن سزاوار شأن شخص خردمند نمیباشد. البته این حالتسبکسری، در هنگام فوران شهوت، یا فوران خشم بر انسان پدید میآید. ولیابنعباس بمیگوید: «هرکس که مرتکب عمل ناشایستی میشود، او قطعا نادان و جاهل است زیرا ارتکاب کار ناشایست، خود اثر جهالت اوست». آری! آن جاهلان سبکسری که مرتکب گناه میشوند «سپس بهزودی توبه میکنند» ازگناهانشان «آنانند که خداوند توبهشان را میپذیرد» در حدیث شریف آمده است:«تحقیقا خداوند توبه بنده را ـ مادامی که در حال غرغره مرگ و جانکندننباشد ـ میپذیرد». بنابراین، مراد از توبه کردن در زمانی نزدیک؛ توبه کردن درفاصله زمانی میان ارتکاب گناه تا هنگام مشاهده فرشته مرگ، یعنی: (ملکالموت) از سوی شخص توبهکار است. «و خداوند دانای حکیم است» پس در همه امور از روی دانایی و فرزانگی حکم میکند.
﴿وَلَيۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسَّئَِّاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّي تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ وَلَا ٱلَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمۡ كُفَّارٌۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا١٨﴾[النساء: ۱۸].
«و وعده قبول توبه برای کسانی نیست که گناه میکنند تا وقتی که مرگ یکی از آناندر رسد» بهگونهای که میداند که حالا دیگر حتما میمیرد و هیچ امیدی بهزنده ماندنش باقی نمانده است و در آخرین هنگام «میگوید: اکنون توبه کردم» که این توبه هیچ سودی به حال وی ندارد «و نیز توبه کسانی که درحال کفر میمیرند» زیرا کسانی که بر کفر میمیرند، اساسا توبهای ندارند و وجود آن درحق ایشان همانند عدم آن است «برای اینان» یعنی: برای هردو گروه «عذابی دردناک آماده ساختهایم» به جزای گناهان آنان.
علما در بیان احکام گفته اند:
۱- توبه از گناه به اتفاق امت بر مؤمنان فرض است.
۲- توبه از گناهی، همراه با ادامهدادن در گناه دیگری، جایز است.
۳- توبه کسانیکه این دو آیه ناظر بر احوال ایشان است، پذیرفته میشود، نه توبه شخص محتضر در حال احتضار و نه توبه کافر در قیامت.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَحِلُّ لَكُمۡ أَن تَرِثُواْ ٱلنِّسَآءَ كَرۡهٗاۖ وَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ لِتَذۡهَبُواْ بِبَعۡضِ مَآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ إِلَّآ أَن يَأۡتِينَ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖۚ وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِن كَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡٔٗا وَيَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِيهِ خَيۡرٗا كَثِيرٗا١٩﴾[النساء: ۱٩].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، برای شما روا نیست که زنان را برخلاف میلشان بهارث برید» یعنی: برای شما حلال نیست که آنان را از طریق ارث برای خویشگرفته و محبوس و مقیدشان گردانید، با این پندار که شما از خودشان به نفسهایشان ذیحقتر هستید، چنانکه اهل جاهلیت چنین میکردند و میکنند، لذا شما باید بدانید که زن کالایی نیست که به ارث برده شود «و نیز» ای شوهران! یا ایاولیای شوهر متوفی! برای شما حلال نیست که «ایشان رامنع کنید» از اینکه بادیگری غیر از شما ازدواج کنند تا با این منع بتوانید میراث ایشان را ـ هنگامیکهمیمیرند ـ از آن خود سازید، یا بتوانید از این وسیله فشار برای بازپس گرفتن مهر ایشان استفاده کرده و آن گاه به ایشان اجازه ازدواج بدهید.
زهری و ابومجلز میگویند: «رسم و عادت اهل جاهلیت بر این بود که چون مرد میمرد و از خود همسری بجا میگذاشت، پسر آن مرد از غیرآن زن، یا یکی دیگر از نزدیکان نسبی وی، جامه خویش را بر او میافگند و با این کار به آن زن از خود زن و از اولیایش ذیحقتر میشد». بخاری نیز در بیان سبب نزول آیهکریمه از ابنعباس بروایت کرده است که فرمود: «رسم اهل جاهلیت بر این بود که چون مرد میمرد، اولیای متوفی به (تصاحب) زن وی سزاوارتر تلقی میشدند، پس اگر یکی از آنان میخواست، او را به نکاح میگرفت و اگرمیخواستند، او را به دیگری به زنی میدادند و اگر هم نمیخواستند، او را اصلابه نکاح نمیدادند، پس بههرحال؛ آنها به تصمیم گیری درباره وی ذیحقتر و سزاوارتر بودند». در روایتیدیگر از ابنعباس سآمدهاست: «اگر آن زن زیبا میبود، یکی از بستگان نزدیک شوهر متوفایش او را به نکاح خویش میگرفت واگر زشت و نازیبا میبود، او را در بند خویش میداشت تا بمیرد و میراثش رابگیرد، یا اورا وامی داشت که خود را بازخرید کند و در قبال آزادی وی از اوفدیهای میگرفت و رهایش میکرد». در روایت بخاری اضافه شدهاست: «همان بود که این آیهکریمه نازل شد». حاصل مطلب این که: آنها مهر را همچون ثمن وبهایی برای زن بهحساب میآوردند.
آری! این کار را نکنید «تا بخشی از آنچه را به آنان دادهاید، بهدست آرید» ومهر را از آنان بازپس گرفته و از چنگشان به در برید «مگر آن که مرتکب زشتکاریآشکاری شوند» این استثنا مخصوص شوهر است نه نزدیکان وی. یعنی: فقط شوهر این امکان را دارد که با زن فسادپیشه خود روشی سختگیرانه داشته باشد. ابوقلابه میگوید: «هرگاه زن شخص مرتکب زنا شد، پس باکی نیست که به او زیان رسانده و در معاشرت بر وی سخت بگیرد و او را زیر فشار و آزار بگذارد تاآن که از مهر خویش برای وی درگذرد. یعنی اینکه از وی فدیه بازستاند». جمعی گفتهاند: مراد از (فاحشه: زشتکاری) در آیه کریمه، بدزبانی زن وناسازگاری وی با شوهر است. اما ابنجریر ترجیحا برآن است که کلمه (فاحشه) عام است و شامل زنا، ناسازگاری، بدزبانی و اعمالی از این دست همه میشود «و با زنان به وجه پسندیده زندگانی کنید» یعنی: به آن شیوهای که در شریعت و درمیان خانواده زن، پسندیده شناخته شده؛ چون خوشرفتاری، انفاق بر آنان به طوردرست و دادن حق آنان در شب گذرانی. البته این معنی در کمربند همان اموریاست که خدای ﻷ حلال گردانیده است بنابراین، خوشرفتاری با زنان به معنی آزاد گذاشتن آنان در ارتکاب محرمات نیست.
در حدیث شریف آمده است که رسولاکرم صفرمودند: «خیرکم خیرکم لاهله وانا خیرکم لاهلی». «بهترین شما، بهترین شماست برای خانوادهاش و من بهترین شما هستم برای خانوادهام». «و اگر آنان را» یعنی: زنانتان را «دوست ندارید» بهسببی از اسباب، بیآن که مرتکب بدکاری، یا ناسازگاری شده باشند، پس باید صبر کنید و شکیبایی ورزید و در امر جداشدن از آنان شتاب نکنید «زیرا چهبسا چیزی را ناخوش بدارید و خداوند در آن خیر بسیاری نهاده باشد» از قبیل استمرار ومداومت صحبت و به دنیا آمدن فرزندان صالح و شایسته از آن زنی که دوستشندارید. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «مرد مؤمن از زن مؤمنه نفرت نورزد زیرا اگر از نظر شکل و شمایل و رفتار، او را نمیپسندد، چه بسا از بعدی دیگر ازوی راضی گردد».
﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمُ ٱسۡتِبۡدَالَ زَوۡجٖ مَّكَانَ زَوۡجٖ وَءَاتَيۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَيًۡٔاۚ أَتَأۡخُذُونَهُۥ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا٢٠﴾[النساء: ۲۰].
«و اگر خواستید همسری» جدید «را جانشین همسری» دیگر، یعنی زن پیشین خود «کنید و به یکی از آنها قنطاری داده باشید» بهعنوان مهر، یا هدیه. قنطار: صد رطل طلا است و هر رطل دو کیلو و نیم است «پس چیزی از او پس نگیرید» یعنی: اگر مرد، زن خویش را از روی بیمیلی به او طلاق داد، بیآن که طلاق بهانگیزه بدکاری و ناسازگاری وی باشد، پس در این صورت برای مرد حلال نیست که چیزی از آنچه را که به او بهعنوان مهر یا هدیه دادهاست، از او بازپس بگیرد «آیا آن را به ستم و تعدی آشکار» یعنی: به ناحق و حرامی واضح «میگیرید» ایمردان ؟ بهتان: ستم و دروغی است که طرف مورد تعدی را مبهوت و حیرتزده گرداند، که این بدون شک، حرام و گناهی بزرگ است.
﴿وَكَيۡفَ تَأۡخُذُونَهُۥ وَقَدۡ أَفۡضَىٰ بَعۡضُكُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ وَأَخَذۡنَ مِنكُم مِّيثَٰقًا غَلِيظٗا٢١﴾[النساء: ۲۱].
«و چگونه آن را میستانید» این تعبیر، مفید انکار بعد از انکار است «با آن که از یکدیگر کام گرفتهاید»؟ ابنعباس سمیگوید: «افضاء: مقاربت جنسی است، ولی حق تعالی از آن به کنایه یاد کرد، برای آن که به مسلمانان ادبی برتر رابیاموزد». «و» چگونه از زنان مهر یا هدیه را باز پس میستانید، در حالیکه «زنان از شما عهدی محکم گرفتهاند»؟ که این عهد، همانا عقد نکاح است، عقدی که مرد و زن را با نیرومندترین رابطه بههم پیوند داده و قویترین تعهدات را میانآنها ایجاد میکند. پس اگر مرد بعد از عقد نکاح، با زنش مقاربت یا خلوت شرعیکرد، زن مستحق کل مهر خویش است و بر شوهر، گرفتن چیزی از وی در صورت طلاق دادنش حرام است، مگر در حالتی که زن مرتکب زنا، یا ناسازگاری شده باشد ـ چنانکه بیان آن گذشت. در نزد احناف و حنبلیها، مهر با «خلوت صحیحه» ثابت میگردد، اما شافعیها و مالکیها بر آنند که مهر با مقاربت مقرر وثابت میشود نه به صرف خلوت.
خلاصه اینکه آیات فوق بر چهار حق از حقوق مسلم زنان تصریح و تأکید دارد:
۱- تحریم به ارث بردن زنان.
۲- نهی از ممانعت زن از ازدواج مجدد در صورت وقوع طلاق.
۳- حق زن در برخورداری از معاشرت به شیوه نیکو و پسندیده.
۴- حق زن در دریافت مهریه خویش به طور کامل.
﴿وَلَا تَنكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَۚ إِنَّهُۥ كَانَ فَٰحِشَةٗ وَمَقۡتٗا وَسَآءَ سَبِيلًا٢٢﴾[النساء: ۲۲].
در بیان سبب نزول آمده است: در جاهلیت رایج بود که چون پدران میمردند، فرزندانی که از غیر زنانشان بودند، زنان پدرانشان را به نکاح خویش درمیآوردند، پس نازل شد: «و با زنانی که پدرانتان آنان را به ازدواج خود درآوردهاند، ازدواج نکنید» به جهت رعایت کرامت و احترام و بزرگداشت پدرانتان. این جمله مفید نهی از آن عادت زشت جاهلیت است «مگر آنچه که در گذشته» قبل از نزول این آیه «رخ دادهاست» که خداوند أ شمارا بر آن مؤاخذه نمیکند «همانا این کار ناشایست و منفور میباشد و بدراهی است».
در جاهلیت، نکاح پسر با زن پدر را ـ چنانچه پدر میمرد یا زن خود را طلاق میداد ـ نکاح «مقت» یعنی نکاح مبغوض و منفور مینامیدند زیرا این کار از نظرصاحبان خرد، سخت منفور و ناپسند و بدترین رسم و روش است. تعبیر(آباء: پدران)، به اجماع علما؛ اجداد (پدر بزرگها) را نیز در بر میگیرد.
﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمۡ أُمَّهَٰتُكُمۡ وَبَنَاتُكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُمۡ وَعَمَّٰتُكُمۡ وَخَٰلَٰتُكُمۡ وَبَنَاتُ ٱلۡأَخِ وَبَنَاتُ ٱلۡأُخۡتِ وَأُمَّهَٰتُكُمُ ٱلَّٰتِيٓ أَرۡضَعۡنَكُمۡ وَأَخَوَٰتُكُم مِّنَ ٱلرَّضَٰعَةِ وَأُمَّهَٰتُ نِسَآئِكُمۡ وَرَبَٰٓئِبُكُمُ ٱلَّٰتِي فِي حُجُورِكُم مِّن نِّسَآئِكُمُ ٱلَّٰتِي دَخَلۡتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمۡ تَكُونُواْ دَخَلۡتُم بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ وَحَلَٰٓئِلُ أَبۡنَآئِكُمُ ٱلَّذِينَ مِنۡ أَصۡلَٰبِكُمۡ وَأَن تَجۡمَعُواْ بَيۡنَ ٱلۡأُخۡتَيۡنِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا٢٣﴾[النساء: ۲۳].
این آیه؛ آیه تحریم محارم نسبی، محارم رضاعی و محارم به وسیله پیوندهای خویشاوندی (سببی) است، چنانکه ابنعباس سفرمود: «بر شما هفت گروه در نسب و خویشاوندی حرام شده است. سپس این آیه را تلاوت کرد».
«بر شما مادرانتان حرام شده است» یعنی: بهنکاح گرفتن آنان. لفظ (مادران)، شامل مادر بزرگان پدری و مادری ـ هرچند در مرتبههای بالاتر قرار داشته باشند ـ نیز میشود زیرا همه آنها مادران شخص میباشند. «و» بر شما حرامشده است «دخترانتان» دختران: شامل دختران فرزندان هم میشود، هرچند در مرتبههای پایینتری قرار داشته باشند (چون نوهها و نتیجهها)، چه آن دختران از پسران شخص باشند و چه از دختران وی. جمهور فقها (ابوحنیفه، مالک واحمدبن حنبل) نکاح دختر زنا را بر پدر زانیاش که از آب نطفه (منی) وی متولد شدهاست، بر وی حرام میدانند زیرا او نیز در واقع دختر وی است، هرچند که حرامزاده میباشد. «و» بر شما حرام شده است «خواهرانتان» خواهران: شاملخواهران اعیانی (پدری و مادری)، خواهران اخیافی (مادری) و خواهران علاتی (پدری)، همه میشود.
«و» برشما حرام شده است «عمههایتان» عمه: اسم هر زنی است که خواهر پدرتان، یا خواهر یکی از اجدادتان باشد. گاهی عمه از جهت مادر است و آن خواهر پدر مادر میباشد. «و» بر شما حرام شده است «خالههایتان» خاله: اسم هر زنی است که خواهر مادرتان، یا خواهر یکی از مادربزرگهایتان باشد. گاهیخاله از جهت پدر است و آن خواهر مادر پدر میباشد. «و» برشما حرام شدهاست «دختران برادر» دختر برادر: اسم هر مؤنثی است که برادر شما با او نسبت ولادت مباشر و مستقیم، یا نسبت ولادت باالواسطهای داشته باشد، هرچند هم درمراتب خود دور باشد. «و» برشما حرام شده است «دختران خواهر» دخترخواهر: اسم هر مؤنثی است که خواهر شما با او نسبت ولادت مستقیم یا بالواسطهای داشته باشد، هرچند در مرتبه خود دور هم باشد.
«و» برشما حرام شده است «آن مادران شما که شما را شیر دادهاند» در طولدوره دوساله شیرخوارگی. اما بعد از آن مدت، شیرخوردن از زنی سبب تحریم نمیشود. در احادیث صحیح تعداد شیرخوردن به پنجمرتبه مقید شده است، اما مسئله در بین مذاهب مورداختلاف است: شافعیها بر آنند که تحریم به کمتر از پنجبار شیردادن ثابت نمیشود، اما احناف و مالکیها برآنند که شیرخوردن اندک در اثبات تحریم، همچون شیرخوردن بسیار است، هرچند یک قطره بیشترنباشد. و حنبلیها بر آنند که کمتر از سه بار شیردادن حرام نمیگرداند. «و» برشما حرام شده است «خواهران رضاعی شما» خواهر رضاعی: دختری است که طفلی با او از پستان یک زن شیر خورده باشد. بنابراین، خدای ﻷ شیرخوارگی را به منزله نسب قرار داد و زن شیردهنده را مادر «شیرخوار» نامید، از این رو، شوهر شیردهنده؛ پدر رضاعی وی است و پدر و مادر او؛ پدربزرگ و مادربزرگ وی و خواهر او؛ عمه وی و هر فرزندی که برای شوهر زن شیردهنده متولد گردد، هرچند از غیر آن زن شیرده باشد ـ چه قبل از شیرخوردن او متولدشده باشد و چه بعد از آن ـ همه برادران و خواهران وی هستند و مادر زنشیرده، مادربزرگ وی است و خواهرش خاله وی و هر آن کسیکه برای آن زن از همین شوهر به دنیا آید، برادران و خواهران پدری و مادری وی هستند و هر آنکسی که برای زن شیرده از غیر آن شوهر متولد شود؛ حکم برادران و خواهران مادری وی را دارند.
«و» بر شما حرام شده است «مادران زنانتان» که عبارتند از: مادرزن و مادربزرگهای او، که به مجرد عقد نکاح دختر، بر شوهر حرام میشوند «و» بر شما حرام شده است «دختران زنانتان» یعنی: دختراندرهایتان «که در کنار شماپرورش یافتهاند ـ از بطن آن زنانتان که با آنان همبستر شدهاید» ربیبه: دختری است که تحت رعایت و سرپرستی ناپدری (شوهر مادر) تربیت میشود. البته تربیت و پرورش دختراندر ـ بنا بر قول جمهور ـ در تحریم وی معتبر نیست زیرا دختر زن هنگامی که شوهر با مادرش آمیزش جنسی (مقاربت) کند، بر وی حرام میشود، ولواین که آن دختر در خانه ناپدری خویش تربیت هم نشده باشد، لذا قید تربیت و پرورش در اینجا، بنا بر غالب عرف بیان شده و لذا آن را در اصل تحریم، هیچ دخلی نیست «پس اگر با آنها همبستر نشدهاید، بر شما گناهی نیست» یعنی: در نکاح دختر اندرانتان بر شما گناهی نیست، اگر قبل از همبسترشدن با مادرانشان از آنها جدا شده باشید.
علما از همین آیه این قاعده شرعی را استنباط کردهاند که: «مادران را نکاح دختران، و دختران را مقاربت با مادران حرام میگرداند». اما در سایر محرمات سببی که عبارتند از: زن پدر، زن پسر و مادرزن، باید گفت که به مجرد عقد نکاح مرد با زن، این گروه بر وی حرام میشوند، حتی اگر هم با زن خویش آمیزش جنسی نکرده باشد.
«و» برشما حرام شده است «زنان پسرانتان» یعنی: زنان پسرانتان بهمجرد عقد نکاح پسرانتان با آنان، بر شما حرام میشوند، هرچند که فرزندانتان با آنان مقاربت هم نکرده باشند، اما مشروط بر اینکه این فرزندان، فرزندانی باشند: «که از پشت شما باشند» یعنی: پسرخواندههای شما نباشند، پس زنان پسرخواندههای شما که از پشت غیرشما هستند، بر شما حرام نیستند، بر خلاف آنچه که در جاهلیت مرسوم بود.
«و» بر شما حرام شده است «این که جمع کنید میان دو خواهر» یعنی: ازدواج با خواهرزنتان پیش از آن که از وی با طلاقدادن یا مرگش جدا شوید، بر شما حرامشده است. همچنین جمعنمودن میان زن و عمه وی، یا میان زن و خاله وی، یا میان زن و دختر برادر یا دختر خواهر وی حرام است. البته قاعده کلی در این مورداین است: هر آن دو زن دارای قرابتی که اگر یکی از آنها را مذکر فرض کنیم؛ نکاح آن دیگری برایش حرام باشد، جمع کردن میان آنها در نکاح حرام است و این حرمت تا آنگاه باقی میماند که یکی از آن دو در عقد مرد باشد. «مگر آنچهگذشته است» یعنی: خداوند أ بر آنچه که از این نکاحهای حرام قبل از نزول تحریم گذشته باشد، شما را مؤاخذه نمیکند. همچنین مسلمین اجماع دارند براین که معنای فرموده حق تعالی: ﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمۡ أُمَّهَٰتُكُمۡ...﴾تا آخر آیه، این است که عمل جنسی با این گروه، چه از طریق نکاح و چه از طریق ملک یمین (تملک از طریق بردگی) حرام است و هردو حرمت باهم برابر است و این حرمت در هردو گروه ساری و جاری است.
پس آیه کریمه بر تحریم هفت کس از نسب دلالت میکند که عبارتند از:
۱- مادر و مادر بزرگها، هرچند که در مرتبههای بالاتر قرار داشته باشند.
۲- دختر و دختران فرزندان، هرچند که در مرتبههای پایینتر قرار داشته باشند.
۳- خواهر.
۴- عمه.
۵- خاله.
۶- دختر برادر.
٧- دختر خواهر.
چنانکه آیه کریمه بر تحریم شش کس از غیر نسب نیز دلالت دارد، که عبارتند از:
۱- مادر رضاعی.
۲- خواهر رضاعی. و مانند آن است تمام اصول و فروع زن شیرده.
۳- دختران زنانی که با مادرانشان مقاربت انجام گرفته است.
۴- زنان پسران.
۵- جمعکردن میان دو خواهر، یا میان زن و عمه وی، یا میان زن و خاله وی، یا میان زن و دختر برادر و دختر خواهر وی [۳۴].
«بیگمان خداوند آمرزنده است» و آنچه را قبل از ابلاغ این تحریمها گذشته است، بر شما میآمرزد «مهربان است» بر شما زیرا فقط کسانی را بر شما حرام ساخته که تحریم آنها رحمتی برای شماست و در تحریم آنها حکمتهای بالغهای وجود دارد که در دنیا و آخرت خویش از آنها مستفید و بهرهمند میشوید.
﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۖ كِتَٰبَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡۚ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَآءَ ذَٰلِكُمۡ أَن تَبۡتَغُواْ بِأَمۡوَٰلِكُم مُّحۡصِنِينَ غَيۡرَ مُسَٰفِحِينَۚ فَمَا ٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهِۦ مِنۡهُنَّ فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةٗۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ فِيمَا تَرَٰضَيۡتُم بِهِۦ مِنۢ بَعۡدِ ٱلۡفَرِيضَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمٗا٢٤﴾[النساء: ۲۴].
«و زنان شوهردار بر شما حرام شده است» پس زن شوهردار برای غیر شوهر خویش حلال نیست، مگر اینکه از شوهر خویش جدا گردد و عده او سپری شود «به استثنای زنانی که مالک آنان شدهاید» یعنی: کنیزانی را که به ملک یمین از دارحرب اسیر کردهاید ـ هرچند که در دارحرب شوهر هم داشته باشند و شوهرانشان در دار حرب باشند ـ بر شما حلالند، اما اگر مردی کنیز شوهرداری را خریداری کرد، کامجویی جنسی از آن کنیز برایش حلال نیست، مگر اینکه شوهرش از وی جدا گردد.
بعد از آن که حق تعالی محرمات نسبی و سببی را معرفی کرد، میفرماید: «این فریضه الهی است که بر شما مقرر شدهاست» یعنی: این حکمی است لازمی که تغییردادن آن بر کسی روا نیست، پس، از حدود مقرر وی بیرون نروید و به شریعت وی پایبند باشید «و بر شما سوای این محرمات» که در این آیات ذکر شد «حلال است، که طلب نکاح کنید به اموال خویش» یعنی: بر شما حلال است که با دادن مهریه از اموال حلال خویش، ازدواج با زنان یا کنیزانی را طلب کنید که خداوند أ آنها را بر شما حلال گردانیده است و مبادا با اموال خویش حرام راطلب کنید.
ذکر «اموال» در این مقام، دلیل بر آن است که نکاح جز به مهر صحت پیدا نمیکند و هرچند در هنگام عقد از مهر نام برده نشود، مهر واجب میگردد. آری! طلب نکاح کنید به اموال خویش «عفت طلبکنان» از آلودهشدن به زنا «نه شهوترانان» یعنی: نه زناکنندگان. احصان: عفتطلبی و نگهداشت نفس از فروافتادن در حرام است. مسافح: از سفح است، سفح عبارت است از: ریختن آب منی در غیر جایگاه صحیح آن، که همانا فرج حلال زن باشد. یعنی: طلب نکاح شما با اموالتان باید در حلال باشد، نه در زناکاری و حرام «پس کسی از زنان که ازاو بهره گرفتید»یعنی: با جماع و آمیزش جنسی به وسیله نکاح شرعی، از اوبرخوردار شدید «پس مهرشان را» که بر آن با هم به توافق رسیده بودید «به عنوان فریضهای به آنان بدهید» یعنی: مهر برای زنان از جانب خدای متعال مقررشده است. بعضی گفتهاند: مراد آیهکریمه، زنانی هستند که از آنان با نکاح متعه بهره گرفته میشود. یادآور میشویم که نکاح متعه در صدر اسلام مشروع بود وسپس منسوخ شد. چنانکه در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از علی سآمده است که فرمود: «رسول خدا صدر روز خیبر از نکاح متعه و از خوردنگوشت خران اهلی، نهی کردند». «و بر شما در آنچه که با یکدیگر بعد از مهر مقرر به توافق رسیدید گناهی نیست» یعنی: اگر شما زنان و شوهران بعد از مقررکردن مهر، با رضایت یکدیگر مهر را زیاد یا کم کنید، باکی بر شما نیست، چه زن حاضر شود که از مقدار مهر خویش کم نماید، یا کل آن را به شوهر خویش ببخشد و چه شوهر تصمیم بگیرد که بر مقدار مهر زن بیفزاید و یا هرگونه تصمیمی کهدرباره ادامه، یا از همگسستن زندگی زناشویی خویش بگیرید «هر آینه الله دانای حکیم است» دانا و صاحب حکمت است در آنچه که آفریده و در احکامی که برای خلق خویش مشروع گردانیده است و از جمله در احکام مربوط به عقد نکاح که سبب حفظ نسبها، بقای نسل و خوشبختی زن و مرد میشود.
قابل ذکر است که (محصنات) در قرآن کریم به سه معنی بهکار رفته است:
۱- زنان شوهردار ـ نظیر همین آیه.
۲- زنان پاکدامن «نور/۴».
۳- زنان آزاد (آیه بعدی).
﴿وَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ مِنكُمۡ طَوۡلًا أَن يَنكِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُم مِّن فَتَيَٰتِكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِيمَٰنِكُمۚ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۚ فَٱنكِحُوهُنَّ بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ مُحۡصَنَٰتٍ غَيۡرَ مُسَٰفِحَٰتٖ وَلَا مُتَّخِذَٰتِ أَخۡدَانٖۚ فَإِذَآ أُحۡصِنَّ فَإِنۡ أَتَيۡنَ بِفَٰحِشَةٖ فَعَلَيۡهِنَّ نِصۡفُ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ مِنَ ٱلۡعَذَابِۚ ذَٰلِكَ لِمَنۡ خَشِيَ ٱلۡعَنَتَ مِنكُمۡۚ وَأَن تَصۡبِرُواْ خَيۡرٞ لَّكُمۡۗ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٢٥﴾[النساء: ۲۵].
«و هرکس از شما که طول» یعنی: توانایی و امکانات مالی «نداشته باشد که» به وسیله آن «با زنان آزاد» و پاکدامن «مؤمن ازدواج کند، پس باید که از آنچه دست شما از کنیزان باایمان مالک شده است، نکاح کند» یعنی: برای چنین کسی رواست که کنیز مسلمانی را که در ملک دیگری غیراز خود وی است به نکاح گیرد. اما اگر توانایی مالی ازدواج با زن آزادی را داشت، ازدواج با کنیز بر وی حرام است. نکاح کنیز کتابی نیز جایز نیست و این رأی جمهور فقهاست. اما رأی احناف ـ که در ادامه همین آیه ذکر میشود ـ بر جایز بودن آن است. «و خدا به ایمان شما داناتر است» پس در صورت ضرورت، از ازدواج با کنیزان امتناع نورزید زیرا چهبسا که ایمان برخی از آنان، از ایمان برخی از زنان آزاد بهتر باشد. البته این قید، به این امر توجه میدهد که باید ظاهر ایمان آنان را پذیرفت «همه از یکدیگرید» زیرا همه شما ـ چه کنیز و چه آزاد ـ فرزندان آدم ÷هستید. این تعبیر هشداری است بر این که: نباید به نسبها و حسبها فخر ورزید «پس کنیزان را با اجازه اهل آنان نکاح کنید» یعنی: با اجازه مالکان آنها.
ابنکثیر میگوید: «این آیه دلیل بر آن است که مالک کنیز، ولی او میباشد و ازدواج کنیز بدون اجازه وی صحیح نیست». «و مهرهایشان را به وجه معروف بهآنان بدهید» یعنی: بر آن وجهی که در شرع و عرف نیکو، معروف و پسندیده است و چنان نباشد که بهخاطر کنیز بودنشان، چیزی از مهرهایشان را از روی اهانت فروگذار نموده، یا در این امر به آنان زیان برسانید. و مالکان آنان مالکمهرهایشان نیز هستند «در حالیکه عفیفه باشند» و پاکدامن «نه زناکار» یعنی: کنیزانی را به نکاح نگیرید که بهطور علنی مرتکب زنا میگردند «و نه دوست پنهانیگیرنده» او زنی است که به طور پنهانی با فردی زنا میکند. یادآور میشویم که اعراب در جاهلیت زنای علنی را عیب میپنداشتند، اما گرفتن دوست پنهانی را عیب نمیشمردند. پس، خدای سبحان بدینگونه از به نکاح گرفتن و به نکاح دادن کنیزی که به طور آشکار، یا پنهانی به عمل زنا آلوده باشد، نهی کرد «آنگاه چون ازدواج کردند، اگر مرتکب فاحشه شدند» فاحشه: در اینجا عبارت از عمل زنا است «پس بر آنان نیمی از عقوبت زنان آزاد است» یعنی: چنان عقوبتی که تجزیه آن ممکن باشد و آن عبارت از: جلد (زدن تازیانه) است، نه رجم زیرا رجم (سنگسار) نصف نمیشود. بنابراین، مجازات کنیزان زناکار پنجاه تازیانه است زیرا حد زنای زن آزاد غیر محصنه (شوهرنکرده) صد تازیانه میباشد.
امام شافعی میگوید: «مسلمانان اتفاق نظر دارند بر اینکه اگر برده مرتکب زناشد، بر وی رجمی نیست، به دلیل همین آیه که مجازاتشان را نصف مجازات زنانآزاد گردانیده است». از قید (اذا احصن: درصورتی که ازدواج کرده باشند) دانسته میشود که: اگر کنیزی زنا کرد که ازدواج نکرده بود، حدی بر وی نیست بنابراین، ابنعباس ببر آن است که بر چنین کنیزی حد جاری نمیشود، بلکه فقط به منظور تأدیب مورد لت وکوب قرارمیگیرد. اما جمهور علما بر آنند که حد بر کنیز ازدواج نکردهای نیز که مرتکب زنا گردد، جاری میشود. «این» ازدواج با کنیزکان مملوک «برای کسی از شما» رخصت است «که از آلایش گناه بیم دارد» بهدلیل اینکه تمکنی ندارد تا با ازدواج با زن آزاد، عطش شهوت خویش را فرو نشاند. عنت: مشقت و زیان و ترس از درافتادن در گناه است. اما امام ابوحنیفه و یارانشان ـ برخلاف رأی جمهور ـ در جایز بودن نکاح کنیزان، ترس از آلودهشدن به گناه و عدم توان مالی بر ازدواج با زنان آزاد را شرط نکردهاند، بلکه گفتهاند: هر گاه مرد با زن آزادی در حال ازدواج نبود، نکاح کنیز مؤمن و کتابی برایش جواز دارد، چه قدرت مالی ازدواج با زن آزادی را داشته باشد، چه نداشته باشد و چه از آلایش به گناه بیم داشته باشد، چه نداشتهباشد زیرا مراد از آیه: ﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ﴾[المائدة: ۵]. زنان پاکدامناند و این معنی عام است در زنان آزاد و غیرآزاد. «و صبر کردن» از نکاح کنیزان «برای شما بهتر است» از نکاح با آنان زیرا نکاح با آنان به برده ساختن فرزند، خوارساختن نفس و کاستی مقام و منزلت شخص میانجامد «و خداوند آمرزنده مهربان است» لغزشهای شما را میآمرزد و آنچه را که سبب مشقت است، به رحمت خویش از شما دور میگرداند.
﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمۡ وَيَهۡدِيَكُمۡ سُنَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَيَتُوبَ عَلَيۡكُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ٢٦﴾[النساء: ۲۶].
«خداوند میخواهد» احکام خویش را «برای شما بیان کند» و آنچه را که از اعمال نیک و مصالح شما بر شما پنهان است، برایتان روشن سازد «و شما را به سیره و سنت پیشینیان» یعنی: انبیای گذشته و پیروان صالح ایشان «راهبر شود» تابه سنتهای حسنه آنان اقتدا کنید «و» نیز میخواهد تا «از شما در گذرد» یعنی: بر شما به رحمت بازگردد و به شما توفیق عطا فرماید تا از آن مخالفتهایی که داشتید، توبه کنید و از همین روست که به شما در ازدواج با کنیزان رخصت داد «و الله دانای حکیم است» داناست به مصالح بندگان خویش، صاحب حکمت است درآنچه که برایشان مشروع گردانیده است.
﴿وَٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡكُمۡ وَيُرِيدُ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ أَن تَمِيلُواْ مَيۡلًا عَظِيمٗا٢٧﴾[النساء: ۲٧].
«و خدا میخواهد که بر شما به رحمت بازگردد» و از شما درگذرد. این تأکیدی است بر (ویتوب علیکم) در آیه قبل و تکرار آن به سبب ذکر کسانی است که در مقابل این توبه قرار دارند: «و آنان که پیروی شهوات را میکنند» که عبارتند از: زناکاران از کفار و فجار «میخواهند که میل کنید» به سوی راه و روش فسادآلود آنان و میل کنید از راه میانه به سوی راه ستم، از حق به سوی باطل و کجروی پیشه کنید به «کجروی بزرگ» یعنی: میخواهند که بدون در نظر داشت هیچ قید و بند شرعی، بدکاریهای آنان را انجام دهید زیرا زناکاران فقط به فکر شهوترانی خود هستند، بیآن که در عواقب امور، یا در حلال و حرام خداوند أ بنگرند. مراد ازشهوات در اینجا: فقط آن خواهشهایی است که شرع شریف آنهارا حرام نموده، نه آنچه که در شریعت حلال است.
﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِيفٗا٢٨﴾[النساء: ۲۸].
«خداوند میخواهد که سبک کند از شما» بار شما را در امر قوانین و اوامر و نواهیخود، به همین جهت برای شما نکاح کنیزان و غیرآن از آسان گیریهای دیگر را رخصت داده است «و انسان ضعیف آفریده شدهاست» در برابر شهوات، پس ناتوان است از اینکه بر نفس خویش چیره شده و بر شهوت سرکش خویش مهاربزند و در برابر آن مقاومت کند، از همین روست که خداوند أ خواسته است تا براین موجود ضعیف آسان گرفته و بسیاری از امور را بر او مباح گرداند، چنانکه دراین آیات روشن ساخته است.
سیاق آیه کریمه میرساند که این ضعف، ناظر بر ضعف انسان در برابر زنان است، به همین جهت، حق تعالی دایره را برای وی در امر زنان فراخ گردانید. وکیع میگوید: «در امر زنان، عقل مرد از سر وی میپرد».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنكُمۡۚ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا٢٩﴾[النساء: ۲٩].
«ای مؤمنان! اموال خود را در میان خود به ناحق نخورید» یعنی: به شیوهای که شریعت آن را مباح نگردانیده ؛ همچون دزدی، خیانت، زورگیری، قمار، معاملات ربوی و امثال آن. تفسیر نظیر این آیه، در سوره بقره «آیه/۱۸۸» گذشت «مگر آن که تجارتی باشد» تجارت: دادوستد با معامله خریدوفروش است. حق تعالی مخصوصا از تجارت یاد کرد، نه از سایر انواع دادوستدها زیرا دادوستد از طریق خریدوفروش، اکثر و اغلب دادوستدها را تشکیل میدهد. آری! تجارتیباشد «به تراضی خودتان» تراضی: عبارت از آگاهی هریک از خریدار و فروشنده است از آنچه که میگیرد ـ بدون غش زدن یا پنهان کردن عیب جنس یاپول ـ و سپس جدا شدن آنهاست بعد از معامله به توافق و رضایت. و قبل از جدا شدن آن دو خیار (اختیار) فسخ معامله پابرجاست که اصطلاحا آن را «خیارمجلس» مینامند. اما احناف برآنند که: چون طرفین معامله، عقد را با توافق ورضایت بستند، آن معامله جایز است، هرچند که از محل عقد متفرق هم نشدهباشند. همچنان از نظر احناف؛ آیه کریمه بر جواز دادوستد دست به دست (بیع بهتعاطی) دلالت میکند، اما شافعیها آن را جایز نمیدانند «و خود را نکشید» یعنی: ای مسلمین! بعضی از شما بعضی دیگر را نکشید، مگر به سببی که شرعشریف آن را به رسمیت شناخته باشد و خودکشی نیز نکنید.
نسفی در تفسیر این نهی، پنج مورد را ذکر کرده که همه آنها حرامند:
۱- نکشید کسی را که از جنس شماست از مؤمنان؛ زیرا مؤمنان همه چون یکتناند.
۲- هیچ کس نباید خودکشیکند، یعنی نباید به وسیلهای از وسایل خودکشی انتحار نماید.
۳- نباید با ستم نمودن به یکدیگر در اموال، همدیگر را بکشید زیرا کسیکه بر دیگری ستم میکند، چنان است که خودش را نابود میسازد.
۴- از هواهای نفستان پیروی نکنید، که در آن صورت خود را به هلاکت افگندهاید.
۵- مرتکب عملی نشوید که موجب قتل گردد.
در حدیث شریف آمده است: «هرکس خودش را با کارد و آهنی بکشد، روز قیامت کاردش در دست اوست و شکم خویش را در آتش جهنم با آن میدرد ـ در آن جاودان و ابدی است و هرکس به وسیله سمی خودکشی کند، سم وی دردست وی است و آن را در آتش جهنم جرعهجرعه مینوشد ـ در آن جاودان و ابدی است و هرکس خود را از کوهی فرو افگند و بکشد، او در آتش جهنم فروافگنده شده است ـ در آن جاودان و ابدی است». همچنین در حدیث شریف آمدهاست: «هرکس خود را به چیزی بکشد، به وسیله همان چیز در روز قیامت عذابمیشود». «بیگمان خداوند نسبت به شما مهربان است» و از رحمت وی بهشماست که شما را به اموری متوجه و متنبه ساخته که سبب صیانت اموال و بقای ابدان شماست، در حالیکه امتهایی چون بنی اسرائیل را در امر توبه، به خودکشی مکلف ساخت.
﴿وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ عُدۡوَٰنٗا وَظُلۡمٗا فَسَوۡفَ نُصۡلِيهِ نَارٗاۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرًا٣٠﴾[النساء: ۳۰].
«و هرکس چنین کند» یعنی: مال مردم را به ناروا بخورد، یا مرتکب قتل خود یا دیگران شود، «از روی تجاوز و ستم» یعنی: در حالیکه قصد و مرام وی در این اعمال، تجاوز و ارتکاب ناروا ـ چون گرفتن مال دیگران به جور و چپاول، یاغصب و زورگیری، کشتن دیگران به غیر خطا و در غیرقصاص یا ارتداد، یا اجرانمودن حد ـ باشد، «پس به زودی وی را در آتشی» عظیم و مخصوص «درمیآوریم و این کار» یعنی: درآوردن او به آتش «بر خدا آسان است» زیرا هیچچیز نمیتواند حق تعالی را ناتوان سازد.
﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ وَنُدۡخِلۡكُم مُّدۡخَلٗا كَرِيمٗا٣١﴾[النساء: ۳۱].
«اگر از کبائر منهیات پرهیز کنید» یعنی: اگر از گناهان کبیرهای که حق تعالی شما را از آنها نهی کرده است، دوری کنید «از شما سیئات شما را» یعنی: گناهان صغیره شما را «نابود میسازیم و شما را به جایگاهی ارجمند درمیآوریم» یعنی: به جایگاهی شایسته، نیکو و دلخواه، که بهشت برین است. خاطرنشان میشود که احادیث در باب گناهان کبیره بسیار است، که بعضی از این احادیث آنها را به هفت گناه و بعضی به کمتر از آن محدود ساخته اند. در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم آمده است که رسول خدا صفرمودند: «از هفت چیز هلاک کننده بپرهیزید»، در این اثنا از ایشان سؤال شد که این هفت چیز هلاک کننده چیست؟فرمودند: «الشرك بالله، وقتل النفس التي حرم الله إلا بالحق، والسحر، وأكل الربا، وأكل مال اليتيم، والتولي يوم الزحف، وقذف الـمحصنات الغافلات الـمؤمنات». «این هفت چیز عبارتند از: شرک به خدا أ ، کشتن نفسی که خداوند متعال کشتن آن را حرام گردانیده است ـ جز به حق ـ خوردن ربا، خوردن مال یتیم، پشت کردن در روز جنگ و تهمت زدن به زنان پاکدامن مؤمنی که از آن اتهام به دور و بیخبرند». لیکن ابنعباس سمیگوید: «گناهان کبیره از هفت به هفتاد نزدیکتر است». هم او میگوید: «گناه کبیره هر گناهی است که خداوند أ آن را به آتش، یا غضب، یا لعنت، یا عذاب خویش ختم کرده باشد». امام شمسالدین ذهبی نیز در باب کبائر کتابی نوشته و در آن هفتاد گناه کبیره را بر شمرده است.
﴿وَلَا تَتَمَنَّوۡاْ مَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بِهِۦ بَعۡضَكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبۡنَۚ وَسَۡٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا٣٢﴾[النساء: ۳۲].
از مجاهد در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: امسلمه گفت؛ یارسولالله! مردان به جهاد میروند و ما نمیرویم و نیز برای ما نصف میراث است؟ همان بود که خدای ﻷ نازل کرد: «و چیزی را که خداوند بدان بعضی ازشما را بر بعضی برتری بخشیده است، آرزو نکنید» اما جایز است که شخص آرزوکند تا حال وی مانند حال رفیقش باشد، بیآن که در آرزوی زوال این حال ازرفیقش باشد «مردان از آنچه حاصل کردهاند بهرهای دارند و زنان نیز از آنچه حاصل کردهاند بهرهای» پس خداوند أ به حسب اقتضای اراده و حکمت خویش، برای هریک از دو گروه بهرهای از کار و کردارشان قرار دادهاست که آنان را در برابرآن جزای مناسب میدهد «و فضل خدا را از وی درخواست کنید» یعنی: بجای اینکه به تمنا و آرزوی نعمت و مقام این و آن مشغول شوید، خود کار و تلاش کنید و از خداوند أ خواهان خیر و فضل وی گردید زیرا فضل او گسترده و فراگیراست و از آن به شما ارزانی میدارد. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود سآمدهاست که رسول خدا صفرمودند: «سلوا الله من فضله، فإن الله يحب أن يسأل، وإن أفضل العبادة انتظار الفرج». «از فضل خداوند درخواست کنید زیرا حق تعالی دوست دارد که مورد درخواست قرار بگیرد و بهترین عبادت انتظار گشایش است». «بیگمان خدا به هر چیزی داناست» پس فضل و بخشش وی از روی علم است و چون مورد درخواست قرارگیرد، آن را میداند، لذا بر خدای سبحان درکار، یا حکمی از افعال و احکام وی اعتراض نکنید.
﴿وَلِكُلّٖ جَعَلۡنَا مَوَٰلِيَ مِمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَۚ وَٱلَّذِينَ عَقَدَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ فََٔاتُوهُمۡ نَصِيبَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدًا٣٣﴾[النساء: ۳۳].
«و برای هر یک» از شما، یا برای هر مالی «از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان نزدیک بجا گذاشتهاند، میراثبرانی قرار دادهایم» که آن مال را احراز میکنند. موالی: نزدیکان ارثبر انسان هستند که به میراث وی نزدیک شده آن را مالک میشوند «و کسانی که با آنان پیمان بستهاید، نصیبشان را به ایشان بدهید» مراد نزدیکان و دوستان همپیمانی هستند که اصطلاحا آنان را «موالی موالاه» مینامند.
در جاهلیت رسم برآن بود که همپیمانان از یکدیگر ارث میبردند، بدینسان که مردی با مرد دیگری پیمان دوستی میبست و بهاو میگفت: تو از من میراث میبری و من از تو! این رسم کهن، در دوران جاهلیت و در آغاز اسلام نیز پابرجا بود، سپس با آیه: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ﴾[الأنفال: ٧۵]. «خویشاوندان نسبت به یکدیگر از دیگران در کتاب خدا سزاوارترند». منسوخ گردید و برای همپیمان فقط وصیت و نیکوکاری باقی ماند، به دلیل این فرموده حق تعالی: ﴿إِلَّآ أَن تَفۡعَلُوٓاْ إِلَىٰٓ أَوۡلِيَآئِكُم مَّعۡرُوفٗا﴾[الأحزاب: ۶]. «مگر آن که بخواهید به دوستان خود (وصیت یا) احسانی بکنید».
ولی در نزد احناف، حکم این آیه منسوخ نیست و اگر کسی با دیگری عقد «موالاه» بست، از وی میراث میبرد، اما بعد از صاحبان فروض (سهم بران) وبعد از عصبه [۳۵]و ذویالارحام. پس تفسیر آیه کریمه نیز از نظر احناف چنیناست: چون مرد یا زنی مسلمان شد و وارثی نداشت، از قوم عرب نبود و بردهآزاد شده هم نبود، میتواند به شخص مسلمان عربی بگوید که: با تو براین شرط پیمان دوستی میبندم که اگر جنایت کردم، بجای من دیه بدهی و اگر مردم از منمیراث بری! و آن دیگری هم بگوید: پذیرفتم! پس در این صورت عقد «موالاه» منعقد گردیده و آن شخص عرب از همپیمان خود میراث میبرد؛ در صورتی که کسی از اصحاب فروض، عصبه، یا خویشاوندان شخص همپیمانش که از او در ارث ذیحقترند، وجود نداشت «همانا خداوند همواره بر هر چیزی گواه است» و او دانای آشکار و نهان میباشد بنابراین، بر عقدها و معاملات شما نیز گواه است،پس به تعهدات خود در قبال همدیگر وفا کنید. این فرموده حق تعالی بلیغترین مژده و هشداری است زیرا وقتی خداوند أ بر پیمانهای ما گواه باشد، ما را در برابر وفا به آنها پاداش داده و در برابر پیمانشکنی مجازات میکند.
﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ فَٱلصَّٰلِحَٰتُ قَٰنِتَٰتٌ حَٰفِظَٰتٞ لِّلۡغَيۡبِ بِمَا حَفِظَ ٱللَّهُۚ وَٱلَّٰتِي تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِي ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَكُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَيۡهِنَّ سَبِيلًاۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيّٗا كَبِيرٗا٣٤﴾[النساء: ۳۴].
«مردان بر زنان قیماند» ابنکثیر در تفسیر (قوامون...) میگوید: «یعنی: مرد رئیس زن، بزرگ و حاکم او و مؤدب اوست ـ اگر کژروی پیشه کرد ـ بنابراین، بر زنان است تا از مردان در امور پسندیده و معروفی که به ایشان دستور میدهند، اطاعت کنند». این ریاست مرد بر زن «بهسبب آن است که الله برخی آدمیان را بر برخی برتری داده است» یعنی: مردان به خاطر آن مستحق این مزیت شدند که خدای ﻷ ایشان را به اوصافی در عقل و جسمشان بر زنان برتری بخشیده است تا بدانجا که از میان آنان خلفا و حکام و امرا و جهادگران برمیخیزند. همچنان فضیلت مردان برزنان در امور دیگری است که زنان در آن امور، شایستگی وتوانایی کاملی ندارند، چون کامل بودن روزه و نماز مردان و چون نبوت، خلافت، امامت، اذان، خطبه، جماعت، جمعه، گواهی در حدود و قصاص، مالک بودن نکاح و طلاق و ثابت شدن نسب از آنان. این سبب اول «قوامیت» مردان بر زنان بود، سبب دوم این است: «و نیز بهسبب آن که مردان از اموال خویش» بر زنان «خرج کردند» و میکنند. یعنی: مهر و نفقه بر دوش مردان است. این آیه، دلیل وجوب پرداخت نفقه زنان از سوی مردان میباشد.
اما در عصر حاضر، برخی از مردم کوتاهنظر و سطحی بین، قضیه «قوامت» مرد بر زن را به معارضه کشانده و به این استدلال واهی تکیه میکنند که در برخیاز دولتها، زنان به ریاست و حاکمیت رسیده و اعتبار و جایگاه بلندی را احراز نمودهاند. پاسخ این است که: قاعدتا در چنان احوال و اوضاعی، نتایج برآمده از حاکمیت زنان را باید ـ نه فقط در کوتاهمدت، بلکه در کوتاه مدت و بلندمدت هردو ـ مورد ارزیابی قرار داد و آنگاه قضاوت کرد. «پس زنان شایسته» ونیکوکار، «فرمانبردارند» برای خدا أ و برای شوهرانشان و برپا دارنده حقوقی هستند که رعایت آن برای آنها واجب است؛ اعم از حقوق خدا أ و حقوق شوهرانشان «و نگاهدارندهاند واجب غیابت را» یعنی: هر آنچه را که حفظ آن در هنگام غیاب شوهرانشان بر آنان واجب است، حفظ میکنند، از جمله: حفظ و نگهداشت نفس خویش، حفظ پاکدامنی خویش و حفظ فرزندان شوهر و خانه و اموال و اسرار وی. در حدیث شریف آمده است که رسولاکرم صفرمودند:«بهترین زنان، زنی است که چون بهسوی وی بنگری، تو را شاد سازد و چون بهوی دستور دهی، از تو فرمان برد و چون از وی غایب شوی، تو را حفظ کند درنفس خویش و مال تو». بلی! زنان شایسته نگهدارنده این امورند «به نگاهداشتالله» یعنی: حفظ و نگهداری امور فوق در غیاب شوهر از سوی زنان، به سبب حفظ الهی و یاری و توفیق وی است «و زنانی را که از نشوزتشان بیم دارید» نشوز: سرکشی و نافرمانی و برتریجویی بر شوهر است. اعراب میگویند: «نشزت الـمرأه»: «زن بر شوهرش گردنکشی کرد»، یعنی از امرش اطاعت نکرد، از تمکین (مباشرت جنسی) در برابر وی بدون عذری سر باز زد، بدون اجازه شوهرش ازخانه بیرون رفت و مانند این از امور «پس» در برخورد با چنین زنان ناشزهای، نخست «پندشان دهید» یعنی: آنچه را که خدای ﻷ بر عهده آنان نهادهاست؛ از اطاعت شوهر، حسن معاشرت و دیگر واجبات ذمه آنان رابه یادشان آورید و نصیحتشان کرده به پذیرش این امور ترغیب و از عواقب سرکشی و نشوزت بیمشان دهید. و این اولین راه حل است.
در حدیث شریف آمده است: «اگر من کسی را دستوردهنده میبودم که برای کسی سجده کند، بیگمان زن را دستور میدادم که برای شوهرش سجده کند ـ به سبب حق بزرگی که شوهر بر ذمه وی دارد». «و سپس» دومین راه حل ایناست که: «آنان را در خوابگاهها ترک کنید» یعنی: از خوابگاههایشان دوری کنید وآنان را در زیر روانداز (لحاف) خویش جای ندهید. این تعبیر، کنایه از عدم آمیزش جنسی با آنان است. بعضی گفتهاند: دوریگزیدن در خوابگاه آن است که شوهر در بستر خواب به وی پشت کند «و» اگر این هم تأثیر نکرد، پس سومین راه حل این است که: «آنان را بزنید» چنان زدنی که به قصد تأدیب و اصلاحشان باشد، نه زدنی سخت و گزنده و آزاردهنده. خاطرنشان میشود که سنترسولاکرم صاین زدن را مقید به آن نموده است که با نرمی و ملایمت باشد، به طوری که به نقص عضوی در وی نینجامد و اثری از خود بر جای نگذارد «پس اگر از شما اطاعت کردند» چنان که باید و شاید و سرکشی و نشوزت را فروگذاشتند «دیگر بر آنها هیچ راهی را نجویید» به چیزی از گفتار، یا کرداری که آنان را ناخوش آید، پس آنان را به عشقورزی و محبت نسبت به خود مجبور و مکلف نگردانید، که این در اختیارشان نیست، لذا بهانهجویی و زیادهروی نکنید «بیگمان خدا بلند مرتبه بزرگ است» پس بدانید که قدرت خداوند أ بر شما بزرگتر از قدرت شما بر زنانتان میباشد بنابراین، بر آنان ستم نکنید و قدرت خدای متعال را بر خود بهیاد آورید زیرا قدرت او فوق همه قدرتهاست.
﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ بَيۡنِهِمَا فَٱبۡعَثُواْ حَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن يُرِيدَآ إِصۡلَٰحٗا يُوَفِّقِ ٱللَّهُ بَيۡنَهُمَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرٗا٣٥﴾[النساء: ۳۵].
این حالت اول بود که نشوز و نفور و ناسازگاری در آن از سوی زن است. اینک حالت دوم را در این آیه بیان میکند: «و» ای اولیای امور و ای قضات و حکام شرع! «اگر از بالا گرفتن اختلاف میان آنان» یعنی: میان زن و شوهر «بیمناک بودید، پس بفرستید» بهسوی زن و شوهر «داوری از خانواده مرد و داوری از خانواده زن را» چنان داورانی را که از نظر عقل و دین و انصاف، به حکمیت و داوری میان آن دو شایستگی داشته باشند. در اینجا خداوند متعال مشخص میسازد که داوران باید از خانواده و خویشان مرد و زن باشند، چرا که خانواده مرد و زن، به احوال آنان آشناتر، رازهای خصوصی و محرم آنان را نگهدارندهتر و بر ایجاد فضای صلح و سازگاری میان آن دو و سامانیافتن مجدد کار و بار زندگیمشترکشان مشتاقترند. البته تعیین داوران فقط در زمانی است که روابط میان زن وشوهر، بهگونهای پیچیده و نابسامان باشد که طرف ناحق در میان آنها مشخصنگردد، اما اگر طرف ناحق شناخته شده بود، در این حالت، حق طرف دیگر قطعا از وی گرفته میشود.
آری! بر داوران است که کوشش مقدورشان را در اصلاح میان زن و شوهر به خرج دهند، پس اگر بر این اصلاح قادر بودند، به مقتضای آن حکم میکنند، به این ترتیب که در صورت مقصر بودن مرد؛ وی را از آزار زنش بازداشته و در عینحال وی را به پرداخت نفقه ملزم میکنند. و اگر زن مقصر بود؛ مانع انفاق بر وی میشوند. یا مانند این از فیصلههایی که بعد از بررسی مشکلات میان آندو، درکار داوری خویش اعمال مینمایند. ولی اگر اصلاح میان زن و شوهر از توان داوران خارج بود و آنها در نتیجهگیریشان به این حقیقت رسیدند که دیگر ادامه این زندگی مشترک بهطور سالم و طبیعی آن ممکن نیست و باید آندو از هم جدا شوند، در این صورت، میتوانند میان آنها دوری و جدایی افگنند.
علما اجماع دارند بر اینکه فیصله داوران در امر جمعنمودن میان زن و شوهر نافذ است. ولی فیصله آنها در تفریق و جداییافگندن، به نزد جمهور علما نافذ، اما از نظر احناف نافذ نیست زیرا احناف برآنند که داوران صلاحیت جمعکردن را دارند، نه صلاحیت جداییافگندن را و در صورتی که قادر به جمعکردن و ایجاد سازش و تفاهم میان آن دو نبودند، قضیه را به قاضی ارجاع دهند، لذا تفریق میان آندو، جز به حکم قاضی انجام نمیگیرد. «اگر داوران اصلاح» میان زن و شوهر «را بخواهند» و نیت آنها در این مورد، نیتی صادقانه و دلسوزانه باشد «خداوند میان آندو» یعنی: میان زن و شوهر «سازگاری میدهد» تا به الفت و حسنمعاشرت بازگشته و به زندگی مشترکشان سروسامانی دوباره بدهند. اما اگر داوران در کار داوریشان با یکدیگر اختلاف کردند، حکم آنها ـ به اجماع علما ـ نافذ نیست «هرآینه خداوند دانا و آگاه است» داناست به اراده داوران و آگاه است بهکسی ـ از زن یا شوهر ـ که ستمگر میباشد.
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا٣٦﴾[النساء: ۳۶].
«و خدا را بپرستید و چیزی را با او شریک نگردانید» در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صبه معاذبن جبل سفرمودند: «آیا میدانی که حق خداوند أ بربندگان چیست؟ معاذ گفت: خدا و رسولش داناترند. فرمودند: اینکه او رابپرستند و چیزی را با او شریک نیاورند. سپس فرمودند: آیا میدانی که اگر اینکار را کردند، حق بندگان بر خدا أ چیست؟ حق آنان این است که ایشان راعذاب نکند». پس اولین امر و اولین فریضه؛ همانا معرفت خداوند متعال، خواندن وی بهیگانگی، طاعت وی، و عدم شرک آوردن به وی در شأن الوهیت و ربوبیت وی است «و به پدر و مادر احسان کنید» در سخن و عمل و انفاق بر آنان در هنگام نیازشان «و به خویشان و یتیمان و مسکینان» نیز احسان کنید. تفسیر آن در سورهبقره «آیه/۱٧٧» گذشت «و به همسایه خویشاوند» نیز احسان کنید. او کسی است که به همراه همسایگی در مسکن، به انسان نزدیکی نسبی نیز داشته باشد. یا مراد از: ﴿وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾همسایه نزدیک و دیوار به دیوار است. «و به همسایه بیگانه» یعنی: بیگانه و اجنبی، یا همسایه دور نیز احسان کنید. بعضی گفتهاند: مراد از آن، همسایه یهودی و نصرانی است. خاطرنشان میشود که حق همسایه به حسب نزدیکی و دوری منزل وی تفاوت پیدا میکند، پس به هراندازه که منزلش دورتر باشد؛ حق وی هم ضعیفتر میشود و به هراندازه که منزلش نزدیکتر باشد، حق وی هم قویتر میشود. در حدیث شریف آمده است که رسولاکرم صدرباره حق همسایه فرمودند: «جبرئیل پیوسته به من درباره همسایه سفارش میکرد تا بدانجا که گمان بردم؛ همسایه از همسایه ارث میبرد».
«و» احسان کنید «به همنشین در پهلو نشسته» یعنی: به همسر، به رفیق سفر و به رفیق اقامت در تحصیل علم، یا آموزش صنعت، یا انجام تجارت، یا مانند اینها «و» احسان کنید به «ابن السبیل» یعنی: به مسافری که بهطور گذرا از نزد شما میگذرد، پس بر مقیم است تا به مسافر احسان کند. سبیل: یعنی: راه. بعضیگفتهاند: مراد از آن، مسافر در راهماندهای است که توشه راهش تمام شده باشد. به قولی دیگر: مراد از آن میهمان است «و» احسان کنید «به آن کسیکه دست شما مالک وی شده» و ایشان غلامان و کنیزان اند، چنانکه رسول خدا صدستور دادند که غلامان و کنیزان باید از همان غذایی اطعام شوند که مالک آنان میخورد و از همان لباسی پوشانده شوند که مالک آنان میپوشد. همچنین در حدیث شریفآمده است: «برده مستحق غذا و پوشاک خویش است و از کار جز به حد توان خود مکلف ساخته نشود». «هرآینه الله دوست ندارد کسی را که مختال» یعنی: متکبر و بیپروا و بیملاحظه باشد بر مردم و بر همسایگان خویش «و فخرفروش باشد» فخر: خود ستایی، برشمردن مناقب و افتخارات خویش و گردنفرازی و خود بزرگنمایی است. اما اگر کسی نعمتهای حق تعالی را بر خود به منظور اعتراف به فضل وی، برشمرد، او شکرگزار است و به واجب شکر حق تعالی قیام ورزیده، لذا سزاوار نکوهش نیست ـ چنانکه در آیه بعد آمده است.
﴿ٱلَّذِينَ يَبۡخَلُونَ وَيَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبُخۡلِ وَيَكۡتُمُونَ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٗا مُّهِينٗا٣٧﴾[النساء: ۳٧].
همچنان خداوند متعال دوست ندارد: «همان کسانی را که بخل میورزند» درآنچه که در دست دارند و بنابراین، از ادای حقوق خود سرباز میزنند «و مردمان را به بخل میفرمایند» گویی آنان از جود و سخاوت دیگران در مال و داراییشان نیز احساس انزجار و دلتنگی میکنند! و این نهایت خست و پستی و حماقت و نادانی و بیحیایی و اوج زشتی و فرومایهگی طبع است «و» همان کسانی که «آنچه را خداوند از فضل خویش بدانها ارزانی داشته، پوشیده میدارند» یعنی: به فقر و مسکنت تظاهر میکنند تا نیازمندان به برخورداریهایشان پی نبرند. درحدیث شریف آمده است: «خداوند أ چون بر بندهای نعمتی میدهد، دوست دارد که اثر آن نعمت بر وی هویدا گردد». «و برای کافران عذابی خوارکننده آماده کردهایم» که به وسیله آن در آخرت خوار و بیمقدارشان میگردانیم.
﴿وَٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَلَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۗ وَمَن يَكُنِ ٱلشَّيۡطَٰنُ لَهُۥ قَرِينٗا فَسَآءَ قَرِينٗا٣٨﴾[النساء: ۳۸].
«و» حق تعالی دوست ندارد «کسانی را که اموالشان را برای نمایش، پیش چشم مردمان میبخشند» و میخواهند به مردم چنین وانمود کنند که سخی و بخشندهاند تا به کرم و دهش مشهور شده و میان مردم به آن فخر و مباهات ورزند. و آنان منافقان یا کافراناند، به دلیل این جمله: «و به الله و روز قیامت، معتقد نیستند. و هر که شیطان قرین او باشد» قرین: یار و همنشین است «پس وی چه بدهمدمیاست» زیرا شیطان همدمش را به ورطههای هلاک درافگنده، او را به بخل، فخرفروشی، خودستایی و بخشش مال با هدف نمایش و ریا و شهرت دستور میدهد و با این کار از پاداش انفاق مال در راه حق محرومش گردانیده و درعینحال با انفاق مال وی در راه باطل، مالش را نیز بر وی تلف میگرداند، پس رفیق و همدمی اینچنین، بسیار بدهمدمی است! در حدیث شریف آمده است: «صاحب مالی که مالش را بهخاطر آن انفاق و صدقه میکند تا به او گفته شود که: فلان فردی بخشنده است، در زمره اولین سه تنی است که آتش در روز قیامت برآنان شعلهور میشود».
﴿وَمَاذَا عَلَيۡهِمۡ لَوۡ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقَهُمُ ٱللَّهُۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِهِمۡ عَلِيمًا٣٩﴾[النساء: ۳٩].
«و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان میآوردند و از آنچه خدا به آنان روزی داده، انفاق میکردند، چه زیانی برایشان داشت ؟ و خدا به» کار و کردار «آنان داناست» و آنان را به حالشان رها نمیکند.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَظۡلِمُ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖۖ وَإِن تَكُ حَسَنَةٗ يُضَٰعِفۡهَا وَيُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِيمٗا٤٠﴾[النساء: ۴۰].
«و هرآینه خداوند به وزن ذرهای ستم نمیکند» ذره: واحد «ذر» است و ذر عبارت است از: مورچه بسیار ریز و کوچک. بعضی گفتهاند: هر جزء از اجزای غبار و گرد، یک ذره است. امروزه به یک واحد اتم که با چشم عادی دیده نمیشود، نیز «ذره» میگویند. یعنی: خداوند أ از ثواب اعمالشان چیزی کم نمیکند و در عذاب گناهانشان هموزن ذرهای نمیافزاید، چه رسد به مافوق آن.در حدیث شریف طولانی شفاعت آمده است: «... آنگاه خدای ﻷ خطاب بهفرشتگان میفرماید: برگردید و کسی را که در قلب وی به اندازه همسنگ دانهسپندی از ایمان یافتید، از دوزخ بیرون آورید». در روایت دیگری آمده است: «به مقدار پایینترین پایینترین پایینترین هموزن ذرهای از ایمان... پس فرشتگان خلقی بسیار را از دوزخ بیرون میآورند». آنگاه راوی حدیث فرمود: اگر میخواهید آیه: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَظۡلِمُ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ﴾را بخوانید.
«و اگر آن» ذره «عمل نیکی باشد، دوچندانش میکند» به مراتب بسیار و آن راچند و چندین برابر مضاعف میسازد، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «همانا خداوند پاداش یک حسنه را به دوهزار برابر مضاعف میگرداند». اما حق تعالی کیفر گناه و بدی را دوچندان نمیسازد «و از نزد خویش پاداشی بزرگ میبخشد» بهصاحبان اعمال نیک.
﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١﴾[النساء: ۴۱].
«پس حالشان چگونه باشد آنگاه که از هر امتی گواهی آوریم«؟ یعنی: حال و روز این کافران چگونه خواهد بود آنگاه که از هر امتی علیه آنان گواهی به میدانآوریم؟ البته این گواهان از کسانی هستند که آنها را بهسوی خدای عزوجلفراخوانده و عهد الهی را به آنان یادآوری کردهاند، اما آنان در پاسخ، راه انکار واعراض را در پیش گرفتهاند. پس گواهان، انبیای عظام:اند که در روز قیامت برامتهایشان گواهی میدهند «و تو را بر آنان گواه آوریم» یعنی: ای محمد ص! تو رابر کسانی که پیام الهی را به آنان ابلاغ کردهای، گواه میآوریم تا بر مؤمنان بهایمانشان، بر کافران به کفرشان و بر منافقان به نفاقشان گواهی دهی. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود سآمده است که گفت: رسول خدا صبه من فرمودند: «برمن قرآن بخوان! گفتم: یا رسول ا ، من بر شما قرآن بخوانم درحالیکه قرآن برشما نازل شده است؟ فرمودند: آری! من دوست دارم که قرآن را از دیگرانبشنوم. پس سوره «نساء» را خواندم تا چون به این آیه رسیدم: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا٤١﴾فرمودند: دیگر کافی است. در این اثنا متوجه شدم که چشمان آن حضرت صاز اشک لبریز شده است».
﴿يَوۡمَئِذٖ يَوَدُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَعَصَوُاْ ٱلرَّسُولَ لَوۡ تُسَوَّىٰ بِهِمُ ٱلۡأَرۡضُ وَلَا يَكۡتُمُونَ ٱللَّهَ حَدِيثٗا٤٢﴾[النساء: ۴۲].
«آن روز، آنان که کفر ورزیدهاند و از پیامبر نافرمانی کردهاند، آرزو میکنند که ای کاش زمین بر آنان هموار گردد» یعنی: آرزو میکنند که ای کاش زمین بشکافد وآنان در آن فرو روند، سپس خاک بر آنان به همان شکل اول خود هموار گردد وهیچ نام و نشانی از آنان باقی نماند تا به مکافات عمل خویش دچار نشوند «ونمیتوانند هیچ سخنی را از خداوند پنهان کنند» بلکه رازهایشان همه بر وی آشکار و ارائه شده است و سخنانی که در میان خویش ردوبدل کردهاند، به نزد وی معلوم است و بر نهان کردن آن از آن رو توانا نیستند که اندامهایشان بر ضدشان گواهیمیدهد.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّىٰ تَغۡتَسِلُواْۚ وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَفُوًّا غَفُورًا٤٣﴾[النساء: ۴۳].
از علی سدر بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که فرمود: عبدالرحمنبنعوف میهمانیای ترتیب داد و برای ما غذایی آماده کرد و شرابمان نوشانید، پس شراب در ما اثر کرد و چون موقع نماز فرا رسید، فلان... را در نماز امام ساختند و او سوره ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ١﴾[الکافرون: ۱]. را اینچنین خواند: (قل يا أيـها الكافرون، ما أعبد ما تعبدون ونحن نعبد ما تعبدون)! پس خداوند أ نازل فرمود: «ای مؤمنان! درحال مستی به نماز نزدیک نشوید» یعنی: درحال مستی نماز نخوانید، یا در این حال به مساجد داخل نشوید «تا زمانی که بدانید چه میگویید» یعنی: تا آنگاه که اثر سکر و مستی از شما برطرف شود و بدانید که چه میگویید زیرا شخص مست نمیداند که چه میگوید. این خود میرساند که هدف عبادت، فقط با آن عبادتی برآورده میشود که عبادتی خاشعانه باشد. خاطرنشان میشود که این آیه ناظر بر مرحله سوم از مراحل تحریم شراب است، سپس در چهارمین مرحله ـ در سوره مائده ـ هرگونه شراب مستیآوری به کلی حرام گردید «و هنگامی که جنب هستید به نماز نزدیک نشوید» جنب: کسی است که به وی جنابت رسیده است و جنابت، اثر هر مقاربت جنسی، یا انزالی است، چه همراه با احتلام باشد، یا بدون آن «مگر آن که راهگذر باشید تا زمانی که غسل کنید» زیرا در حال سفر برای شما جایز است که در صورت نیافتن آب، با تیمم نماز بخوانید. البته اینتفسیر، ناظر بر نحوه فهم احناف از آیه کریمه است. اما بعضی گفتهاند: معنی ایناست که در حال جنابت به مواضع نماز، یعنی به مساجد نزدیک نشوید، مگر اینکه از یک سوی مسجد بهسوی دیگر آن درحال گذر باشید زیرا در نزد جمهورفقها (ابوحنیفه، مالک و شافعی) جنب میتواند از مسجد گذر کند، اما نمیتواند در آن بنشیند زیرا درنگکردن وی در مسجد حرام است تا آن که غسل نموده یا در صورت عدم وجود آب، تیمم کند. اما امام احمدبنحنبل درنگ نمودن جنبدر مسجد را در صورتی که با وضو باشد، جایز میداند.
آنگاه حق تعالی حکم تیمم را بیان نموده میفرماید: «و اگر بیمار بودید» و در صورت استعمال آب، یکی از شما در حال یا آینده، از تلفشدن یا آسیب دیگری بر خود بیم داشت، یا چنان سست بنیه بود که توان رسیدن به جای آب رادر خود نمیدید «یا در سفر بودید» این قید مفید معنی جواز تیمم برای هرکسی است که اطلاق اسم مسافر بر وی صادق است و این شرط نیست که سفر، سفر قصر (کوتاه کننده نماز) باشد. بعضی گفتهاند: در صورت عدم وجود آب، فرد مقیم نیز میتواند تیمم کند. «یا یکی از شما از قضای حاجت آمد» کنایه از ادرار و مدفوعی است که از انسان خارج میشود «یا با زنان آمیزش کردهاید» با بوسیدن و دستمالی، یا تماسدادن غیر آن از بدن آنان با هدف برآوردن شهوت وبهرهگیری و لذتجویی جنسی. مذهب ابوحنیفه /این است که مراد از آن فقط جماع (مقاربت) است. ابن جریر طبری میگوید: «این رأی به صواب اولی است، به دلیل صحت این خبر وارده از رسولاکرم صکه ایشان بعضی از زنان خویش را میبوسیدند و سپس نماز میخواندند، بیآن که وضو بگیرند». ابنکثیر نیز این رأی را ترجیح داده است «و آب نیافتید» در نزدیکی خود بعد از جستوجویآن، یا اینکه استعمال آب برای شما زیان داشت، یا مانعی دیگر چون دشمن، یا درنده، یا بیماری، یا عدم وجود ابزار آبکشی، شما را از دسترسی به آب بازمیداشت «پس» در همه مواردی که ذکر شد «تیمم کنید» یعنی: قصد کنید «برصعید پاک» صعید: روی زمین است، چه بر آن خاکی باشد، یا نباشد. به سطح زمین صعید گفتند زیرا سطح زمین آخرین قسمتی از آن است که بر آن صعود میکند. و این مذهب مالک است. ولی شافعی و احمدبن حنبل بر آنند که: صعید فقط خاک است، پس تیمم جز بر خاک بر چیز دیگری روا نیست، لذا تیمم بر صخره سنگ و سنگریزه جایز نیست. اما ابوحنیفه میگوید: تیمم بر هر چیزی صحیح است که از جنس خاک باشد، مانند سنگریزه، آهک و زرنیخ «پس چهرهها و دستهایتان را به آن» یعنی: به آن زمین پاک و طاهر «مسح کنید» به نیت تیمم. کیفیت تیمم این است که: شخص هردو کف دست خویش را به زمین زده، آنگاه آنها را طوری بر روی خود بکشد که تمام روی وی را در بر گیرد و بار دوم هردو کف دست خویش را به زمین زده و با دست راست، دست چپ خویش را از سر انگشتان تا انتهای آرنج مسح کند و باز با دست چپ، دست راست خود را همینگونه مسح نماید، طوری که هیچ بخشی از دستان وی تا آرنج بدون مسح باقی نماند «هرآینه الله عفوکننده آمرزنده است» چنانکه بر شما عفو کرد و کوتاهی و تقصیر شما را در این موارد آمرزید و با رخصت دادن در تیمم و فراخ ساختن عرصه تکلیف، بر شما رحم نمود بنابراین، شما میتوانید در هنگام وجود عذر، بدون وضو یا غسل نماز بخوانید.
در حدیث شریف آمده است که رسولاکرم صفرمودند: «بر امتهای دیگر به سهچیز برتری داده شدهایم: اول اینکه صفوف ما در نماز مانند صفوف فرشتگان گردانیده شد. دوم اینکه همه عرصه زمین برای ما مسجد گردانیده شد. و سوم اینکه خاک زمین برای ما پاککننده گردانیده شد ـ هرگاه که آب نیافتیم».
سبب نزول مشروعیت تیمم: بخاری از عائشه لروایت کرده است که فرمود: «با رسول خدا صدر سفری بیرون رفتیم و چون به بیابان، یا به «ذاتالجیش» رسیدیم، گردنبند من پاره شد، پس رسول خدا صدرنگ کردند تا گردنبند من پیدا شود، مردم نیز همراهشان درنگ کردند و در آن بیابان نه آبی بود و نه هم با ما آبی وجود داشت، در این هنگام مردم نزد ابوبکر پدرم رفتند وگفتند: آیا نمیبینی که عائشه چه کرد؟ رسول خدا صو مردم را معطل ساخت، در حالیکه در اینجا نه آبی است و نه مردم آبی به همراه دارند؟! پس درحالی که رسول صسرشان را بر زانویم نهاده و به خواب رفته بودند، ابوبکر سآمد وسرزنشکنان به من گفت: رسول خدا صو مردم را معطل ساختهای درحالیکه نه در اینجا آبی است و نه آنها آبی به همراه دارند؟! و همینگونه به سرزنشم ادامه میداد و میگفت آنچه خدا خواسته بود که بگوید، آنگاه شروع به زدن در پشت من کرد و چیزی جز خواب رسول خدا صبر روی زانویم مرا از تحرک بازنمیداشت. در این اثنا رسول خدا صاز خواب برخاستند و حق تعالی آیه تیمم را نازل کرد و مسلمانان همه تیمم کردند. هم در این وقت اسیدبن حضیر گفت: ای خانواده ابوبکر! این اولین برکت شما نیست. آنگاه شتری را که من سوار آن بودم از جا به حرکت درآوردم و گردنبند خود را در زیر آن یافتم».
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يَشۡتَرُونَ ٱلضَّلَٰلَةَ وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّواْ ٱلسَّبِيلَ٤٤﴾[النساء: ۴۴].
«آیا به کسانی که بهرهای از کتاب داده شدهاند» مراد یهودیاناند «ننگریستی» بهقلب خویش؟ مراد از کتاب، تورات است «آنان گمراهی را میخرند» و به هدایت بدل میکنند، چرا که بعد از روشنشدن حجت بر صحت نبوت پیامبر ما حضرت محمد صو وجود بشارت به بعثت ایشان در تورات و انجیل، هنوز هم بر یهودیت باقی ماندهاند «و میخواهند که شما نیز راه را گم کنید» یعنی: آنان به گمراهی خودشان اکتفا نکرده بلکه میخواهند که با کتمان و انکار حق و با نیرنگهای دیگر، شما مؤمنان را نیز از راه حق بدر برند تا به محمد صکفر ورزید.
﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِأَعۡدَآئِكُمۡۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَلِيّٗا وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ نَصِيرٗا٤٥﴾[النساء: ۴۵].
«و» ای مؤمنان! «خدا به دشمنان شما داناتر است» و به آنچه که برای شما از گمراهی میطلبند، پس از آنان بر حذرتان میدارد «و کافی است که خدا سرپرست شما باشد و کافی است که خدا یاور شما باشد» یعنی: کافی است که خدا أ کارساز و یاور شما بوده و در جبههها و سنگرهای نبرد، نصرتتان دهد، پس به ولایت و نصرت وی اکتفا کنید و دیگران را به ولایت و نصرت نطلبید.
﴿مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَيَقُولُونَ سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا وَٱسۡمَعۡ غَيۡرَ مُسۡمَعٖ وَرَٰعِنَا لَيَّۢا بِأَلۡسِنَتِهِمۡ وَطَعۡنٗا فِي ٱلدِّينِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا وَٱسۡمَعۡ وَٱنظُرۡنَا لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ وَأَقۡوَمَ وَلَٰكِن لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِكُفۡرِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِيلٗا٤٦﴾[النساء: ۴۶].
«برخی از آنان که یهودی اند» یعنی: ای مؤمنان! خدا أ شما را بر یهودیان معاند نصرت میدهد. همچنین محتمل است که این عبارت ابتدای سخن باشد، یعنی: از یهودیان گروهی هستند که «کلمات را از جاهای خود برمیگردانند» و ازجمله اوصاف رسول اکرم صرا از مواضع آن برداشته و در عوض کلماتی دیگررا بجای آن قرار میدهند. یا مراد این است که: کلمات را بر غیرتأویل حقیقی آن تأویل میکنند «و میگویند: شنیدیم» سخن تو را «و نپذیرفتیم» امر تو را. محتمل است که این سخن را آهسته گفته باشند «و بشنو» که «ناشنوا گردی» این نفرینی از سوی آنان علیه پیامبراکرم صاست ـ مرگشان باد که اینگونه از حقبرمیگردند! یا معنای: ﴿وَٱسۡمَعۡ غَيۡرَ مُسۡمَعٖ﴾این است: سخن ما را بشنو و نشنیده بگیر. که این سخن، ظاهرا احتمال مدح و ذم هردو را دارد، مدح به این معنیکه: گوش تو سخن ناخوش را نشنود و ذم به این معنی که: ای کاش ناشنوا گردی! ﴿وَرَٰعِنَا﴾: یعنی: به ما التفات کن. [۳۶]و این سخن را «با پیچانیدن زبان خود» میگویند. یعنی دشنام خویش را طوری در لفافه سخن در هم میآمیزند که کسی بهحقیقت مرادشان پی نبرد. آری! با زبانبازی از گفتن حق طفره رفته و از خبث وپلیدیای که دارند زبانهایشان را با تعریض و کنایه بهسوی چیزهایی برمیگردانند و کج میسازند که در دلهایشان پنهان داشتهاند «و به قصد طعنه زدن در دین» این سخن را میگویند زیرا چنین استدلال میکنند که: اگر او پیامبر بود، قطعا میدانست که ما با گفتن (راعنا) او را دشنام میدهیم! که خدای سبحان با آگاه ساختن پیامبر خویش صاز این امر، این استدلالشان را بیاثر گردانید «و اگر آنان میگفتند: شنیدیم» سخنت را «و فرمان بردیم» از دستورت «و بشنو» آنچه راکه ما میگوییم «وبه ما بنگر» یعنی: اگر آنان به جای (اسمع غیر مسمع: بشنو ونشنیده بگیر)، میگفتند: (اسمع: بشنو)، و اگر به جای (راعنا) که در زبان عبری دشنام است، میگفتند: (انظرنا: در کار ما بنگر)؛ «قطعا برای آنان بهتر» بود از آنچه گفتند «و درستتر بود» یعنی: این در نزد خداوند أ درستتر و استوارتر و بهتر از سخن اولشان، یعنی جمله: ﴿سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا وَٱسۡمَعۡ غَيۡرَ مُسۡمَعٖ وَرَٰعِنَا﴾بود، «ولی» آنان راه و روش درستی را در پیش نگرفتند و از همین رو «خدا آنان را به سبب کفرشان لعنت کرده است» یعنی: از رحمت خویش طردشان نموده است «و درنتیجه ایمان نمیآورند مگر اندکی» و آن عبارت است از: ایمانشان به بعضی از کتابهای آسمانی و به بعضی از پیامبران الهی، نه به کتب و پیامبران دیگر. یا معنی این است: فقط اندکی از آنان ایمانی راستین میآورند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلۡنَا مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبۡلِ أَن نَّطۡمِسَ وُجُوهٗا فَنَرُدَّهَا عَلَىٰٓ أَدۡبَارِهَآ أَوۡ نَلۡعَنَهُمۡ كَمَا لَعَنَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلسَّبۡتِۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولًا٤٧﴾[النساء: ۴٧].
«ای اهل کتاب! به آنچه فرو فرستادیم و تصدیقکننده همان چیزی است که با شماست، ایمان آورید» یعنی: به قرآنی که تصدیقکننده تورات است، ایمان آورید. سپس حق تعالی آنان را به خشمی از سوی خویش بیم میدهد، بدان جهت که آنان حق را شناخته و با وجود آن، پیروی از آن را فروگذاشتند و به ضدآن عمل کردند. آری! ایمان آورید «پیش از آن که چهرههایی را مسخ و محو کنیم» یعنی: صورتهای شما را با محو نشانهها و مشخصات آن محو کنیم، بدینگونه که چهرههایتان را همچون پشت گردنهایتان گردانیده و بینیها و دهانها وابروها و چشمهایتان را از میان برداریم «پس آنها را بازپس گردانیم» یعنی: بعد از محو کردن علائم صورت، آنها را به موضع قفا باز پس گردانیم، بدینگونه که صورتهایتان را از طرف پشتهایتان بگردانیم که به قهقرا راه روید و چشمانتان را ازپشت گردنتان بیرون آوریم. یا چهرههایتان را به پایین بدنتان و پایین بدنتان را به بالای بدنتان آوریم، طوری که سر و صورتتان بر زمین و پاهایتان رو به هوا باشد. که این خود، بر عذاب سخت و سهمگین بودن مجازاتشان دلالت میکند «یا آنان را لعنت کنیم، چنانکه اصحاب سبت را لعنت کردیم» لعنت اصحاب سبت (حرمتشکنان روز شنبه) عبارت بود از: مسخ نمودن آنان به بوزینه و خوک.بعضی گفتهاند: مراد، خود لعنت اصحاب سبت است که به هر زبانی ملعوناند «وامر الهی انجام پذیر است» یعنی: فرمان وی خواهناخواه تحقق یافتنی است، در هر زمانی که او تحقق آن را اراده نماید. روایت شده است که این آیه، سببمسلمانشدن کعب احبار گردید.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِيمًا٤٨﴾[النساء: ۴۸].
«مسلما خداوند این را که به او شرک ورزیدهشود، نمیبخشاید» یعنی: برایکسی که بر شرک مرده و قبل از مرگ از آن توبه نکرده است، احتمال آمرزششرک وی وجود ندارد «و غیرآن را بر هرکه خواهد میآمرزد» یعنی: غیر اهل شرک از گنهکاران مسلمین در مشیت آمرزش حق تعالی داخلند و این امر موکول به اراده وی است، پس حق تعالی برای هرکس از موحدان که بخواهد میآمرزد، ولو اینکه هر گناهی را ـ اعم از کبیره یا صغیره ـ مرتکب گردیده و از گناه خویش توبه هم نکرده باشند ـ که این مذهب اهل سنت و جماعت است ـ و هرکه را هم که بخواهد عذاب میکند «و هرکس که به خدا شرک ورزد، درحقیقت گناه عظیمی را بربافته است» زیرا شرک بزرگترین گناهان کبیره است. در حدیث شریف به روایت عائشه لآمده است: «دیوانهای اعمال در نزد خدای ﻷ سه دیوان است: دیوانی است که حق تعالی به آن اهمیتی نمیدهد و دیوانی است کهحق تعالی چیزی از آنرا فروگذار نمیکند و دیوانی است که حق تعالی آن را نمیآمرزد. اما دیوانی که حق تعالی آن را نمیآمرزد، دیوان شرک ورزیدن به اوست، خدای ﻷ فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِ...﴾، و فرموده است: ﴿إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّا﴾[المائدة: ٧۲]. «در حقیقت هرکس به خداوند شرک ورزد، خداوند بر او بهشت را حرام گردانیده است». اما دیوانیکه به آن اهمیت نمیدهد؛ دیوان ستم بنده بر خود در میان خود و خدای خویش است ـ از روزه یا نمازی که آن را ترک کرده ـ زیرا خدای متعال این رانمیآمرزد، ولی اگر بخواهد از آن در میگذرد. و اما دیوانی که خداوند أ چیزی از آن را فرو نمیگذارد؛ دیوان ظلم و ستم بندگان بر یکدیگر است، که خواهنخواه قصاص دارد».
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمۚ بَلِ ٱللَّهُ يُزَكِّي مَن يَشَآءُ وَلَا يُظۡلَمُونَ فَتِيلًا٤٩﴾[النساء: ۴٩].
«آیا بهسوی کسانی که خود را پاک میشمارند» با ادعای فضایل و برتری هایی کهمربوط به آنان نیست «ننگریستهای« چنانکه یهود و نصاری گفتند: ما فرزندان ودوستان خداییم! یا مانند این سخن برخی از مردم که میگویند: ما هیچ گناهی نداریم و همچون کودکان از گناه پاکیم! بعضی گفتهاند: مراد آیه کریمه، ستایش بعضی مردم از بعضیدیگر است. البته این هشداری است عام برای هر کسی کهخود را تزکیه میکند، میستاید و پاکیزه و بی عیب میشناسد. حق تعالیمیفرماید: چنین نیست «بلکه خداست که هرکه را بخواهد پاک میگرداند» زیرا فقط او به کسانی از بندگانش که سزاوار این تزکیه هستند و کسانی از آنان که سزاوار آن نیستند، داناست، پس بندگان باید تزکیه خود را ـ با هدف برتریطلبی و تفاخر برهمدیگر ـ فروگذاشته و یکدیگر را مورد مدح و ستایش قرار ندهند. درحدیث شریف به روایت مقدادبناسود سآمده است: «رسول خدا صبه ما دستوردادند که بر روی مداحان خاک بپاشیم». در روایت ابیبکره سآمدهاست: «... اگر یکی از شما خواسته یا نخواسته، رفیقش را مدح کرد، باید بگوید: احسبه کذلک ولا ازکی علی الله احدا: او را چنین... میپندارم و کسی را بر خدا تزکیه نمیکنم». «و به قدر فتیلی بر آنان ستم نمیرود» فتیل: نخ رشتهمانند روی هستهخرماست. معنی این است: این گروهی که خود را تزکیه میکنند، بهاندازه گناه تزکیه خویش عذاب میشوند و افزون برآن ـ ولو به اندازه رشته روی هستهخرمایی ـ موردستم قرار نمیگیرند و از ثوابی نیز که مستحق آن باشند، به مقدار رشته روی هسته خرمایی کم نمیشود.
﴿ٱنظُرۡ كَيۡفَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۖ وَكَفَىٰ بِهِۦٓ إِثۡمٗا مُّبِينًا٥٠﴾[النساء: ۵۰].
«ببین چگونه بر الله دروغ میبندند» در تزکیه خود و این ادعا که فرزندان و دوستان خدایند «و بس است که این یک گناه آشکار باشد» یعنی: همین دروغ به مثابه آشکارترین دلیل بر بدکاری دروغگو و ارتکاب عمدی معصیت از سوی وی کافی است.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا٥١﴾[النساء: ۵۱].
ابنابی حاتم در بیان سبب نزول آیه کریمه از عکرمه روایت کرده است که گفت: حییبن اخطب و کعببن اشرف یهودی به مکه رفتند، مردم مکه به آنان گفتند: شما اهل کتاب و اهل علم هستید، لذا نظرتان را در باره قضیه ما و محمد به مابگویید؟ پس آنها از مکیان پرسیدند: شما بر چه راه و روشی قرار دارید و محمد برچه راه و روشی؟ مشرکان پاسخ دادند: ما کسانی هستیم که صله ارحاممان را بهجا میآوریم، گله شتر را قربانی میکنیم، مردم را شیر و آب مینوشانیم، اسیران را آزاد میکنیم و حجاج را سیراب میگردانیم، اما محمد مرد بی همهکس و بیهمهچیزی است که صله ارحام ما را بریده و رهزنان حجاج از قبیله «غفار» از او پیروی میکنند، پس آیا ما بهتریم یا او؟ یهودیان گفتند: شما از وی بهتر و راهیافتهترید! پس، خدای ﻷ نازل فرمود: «آیا ندیدی به سوی کسانی که بهرهای از کتاب داده شدند» و آنان یهودیاناند «که به جبت و طاغوت ایمان میآورند» جبت: سحراست. و طاغوت: کاهن و هرآنچه که بجز الله أ مورد پرستش قرار گیرد و هر معبودی بجز خدا أ که به پرستش خویش راضی باشد، یا در نافرمانی خدا أ مورد اطاعت قرار گیرد. «و در باره کافران میگویند» یعنی: یهودیان درباره کافران میگویند: «اینان از کسانی که ایمان آوردهاند، راهیافتهترند» از همین رو بود که یهودیان در جنگ احزاب با مشرکان همدست شدند.
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُۖ وَمَن يَلۡعَنِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ نَصِيرًا٥٢﴾[النساء: ۵۲].
«اینان گروهی هستند که خداوند لعنتشان کردهاست» یعنی: آن یهودیان را از رحمت خویش دور ساخته است، از آن رو که قریش را ـ با وجود کفرشان به خدای ﻷ و پرستش بتها ـ بر رسول خدا صو مؤمنان برتری دادند و بهخاطر پیروی از هوای نفس، بهطور آگاهانه با حق به ستیزه برخاستند و چنین نکردند مگر بهخاطر اینکه یاری و پشتیبانی قریش را جلب کنند «و هرکه را خدا لعنت کند، هرگز برای او یاوری نخواهی یافت» که عذاب و خشم فرودآمده الهی را از وی دفع کرده و وی را یاری و یاوری نماید.
﴿أَمۡ لَهُمۡ نَصِيبٞ مِّنَ ٱلۡمُلۡكِ فَإِذٗا لَّا يُؤۡتُونَ ٱلنَّاسَ نَقِيرًا٥٣﴾[النساء: ۵۳].
«آیا آنان» یعنی: یهودیان «نصیبی از حکومت دارند»؟ استفهام مفید انکار است. یعنی: آنان در دنیا بهرهای از حکومت و فرمانروایی، یا بهرهای از ملک الهی ندارند و اگر هم داشتند «در آن هنگام به مردم بهقدر نقیری هم نمیدادند» به سبب شدت بخل و حسدی که دارند. نقیر: نقطه پشت هسته خرماست.
﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ فَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا٥٤﴾[النساء: ۵۴].
«بلکه به مردم حسد میورزند» یعنی: یهودیان با رسول خدا صو اصحابشان رشک و حسد میورزند «بر آنچه که خدا از فضل خویش به ایشان عطا کرده است» چون قرآن و نبوت و نصرت و سرکوب دشمنان و عزت روزافزون «در حقیقت مابه خاندان ابراهیم» نیز «کتاب و حکمت دادیم و به آنان ملکی بزرگ بخشیدیم» یعنی:آنچه ما به محمد صو اصحابش از فضل خویش دادهایم، چیز تازه و نوی نیست زیرا یهودیان خوب میدانند که ما به خاندان ابراهیم ÷که بنیاسرائیل هم ازتبارشان هستند، نیز کتاب و حکمت و فرمانروایی عظیمی دادیم. به قولی: یهودیان با رسول خدا صبه این حسد ورزیدند که خدای سبحان برای ایشان ازدواج با نه زن را مباح گردانید و گفتند: او جز ازدواج با زنان هم و غم دیگری ندارد. پس خدای ﻷ آنچه را در این باره به ابراهیم ÷و خاندانش ـ کهسلیمان و داوود علیهماالسلام نیز از ایشانند ـ بخشیده بود، بهیادشان آورد زیرا خداوند أ به ایشان نیز هم کتاب و حکمت و حکومت بخشیده بود و هم زنانشان بسیار بیشتر از زنان حضرت محمد صبودند.
﴿فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُۚ وَكَفَىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا٥٥﴾[النساء: ۵۵].
«پس برخی از آنان» یعنی: از یهودیان «به وی» یعنی: به پیامبر ما ص«ایمانآوردند و برخی از آنان از او روی برتافتند» به قولی، مراد این است که: برخی از یهودیان از داستان خاندان ابراهیم ÷و فضایل داده شده به ایشان اعراض کردند ـ که این تفسیر با سیاق آیات بیشتر انسجام و هماهنگی دارد «و برای آنان دوزخ پرشراره بس است» به عنوان مجازاتی بر کفر و عناد و مخالفتشان.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَِٔايَٰتِنَا سَوۡفَ نُصۡلِيهِمۡ نَارٗا كُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا غَيۡرَهَا لِيَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمٗا٥٦﴾[النساء: ۵۶].
«در حقیقت کسانی را که به آیات ما کفر ورزیدهاند، به زودی در آتشی» عظیم «درآوریم که هرگاه پوستهایشان پخته» و سوخته گردد «پوستهای دیگری» که ناسوخته باشد «بر جایش نهیم» زیرا این کار در رساندن عذاب به بدنهایشان، تأثیری فزونتر دارد. بعضی گفتهاند؛ معنی این است که حق تعالی همان پوست اولی را دوباره به تنشان باز میگرداند «تا عذاب را بچشند» یعنی: از آنجا کهپوست سوخته احساس درد و الم را ازدست میدهد، پوستشان را از نو بازمیگردانیم تا هرگز احساس درد و الم از آنان قطع نشده و همیشه برآنان دوام واستمرار داشته باشد. در روایتی از عمر سآمده است: «در هر ساعت صدبار پوست بدنشان عوض میشود» «هرآینه الله غالب حکیم است» یعنی: غالب است در انتقام گرفتن، با حکمت است در آنچه که با مجرمان انجام میدهد.
این آیه از آیات معجز علمی قرآن کریم است زیرا این حقیقت علمی که احساس درد مستقیما با پوست بدن رابطه داشته و اعصاب حسی در پوست بدن قرار دارد، حقیقتی است که علم طب اخیرا به کشف آن قادر شدهاست.
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَنُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ لَّهُمۡ فِيهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞۖ وَنُدۡخِلُهُمۡ ظِلّٗا ظَلِيلًا٥٧﴾[النساء: ۵٧].
«و بهزودی کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، در باغهایی که از زیر آن جویباران جاری است، درآوریم. برای همیشه در آن جاودانند و در آنجا برای آنان زنان پاکیزه وجود دارد» که از همه پلیدیهایی که بر زنان دنیا عارض میشود، پاکند «و آنان را به سایهساری سایهگستر درآوریم» ظلظلیل: سایهساری انبوه و خوب و پایداری است که هرگز گرما و سموم را به اندرون آن راهی نیست. بدینسان است که جاودانگی در بهشت برای آنان، با لذت نگاه و لذت برخورداری و لذتفضا و محیط، یکجا میگردد ـ که خدای منان روزیمان گرداند ـ درحدیث شریف به روایت ابوهریره سآمده است که رسول خدا صفرمودند: «همانا در بهشت درختی است که سوار در سایهسار آن صد سال راه میپیماید، اما آن رابهپایان نمیرساند ـ این درخت، شجرهالخلد (درخت جاویدان) است».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ سَمِيعَۢا بَصِيرٗا٥٨﴾[النساء: ۵۸].
«خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به اهل آنها بسپارید» خطاب الهی در این آیه شامل تمام مردم در تمام امانتها میشود، پس این خطاب، هم ادای فرایض و تکالیف را که امانت حق تعالی بر دوش انسان است و هم امانتهای عادی در میان مردم را دربر میگیرد. اما زمامداران از نخستین مخاطبان آیه کریمه و در پیشاپیش آنان قراردارند، پس ادا کردن امانت، رد مظالم و جستن عدل در احکام و فرامین صادره از سوی آنان، جزء اولین واجبات و تکالیفشان در مسند زمامداری است. و چنان که گفتیم؛ غیرآنان از مردم نیز در این خطاب داخلند بنابراین، بر همه مردم واجب است تا امانتها را بازگردانده، در گواهیها و اخبار تحقیق و بررسی نموده و در همه امور، داوری صحیح نمایند. در حدیث شریفآمده است: «به کسیکه تو را امین گردانیده، امانت را بسپار و بر آن کس که به توخیانت کرده، خیانت نکن». «و به شما فرمان میدهد که چون میان مردم حاکم شوید، به عدالت حکم کنید» مراد از عدالت در اینجا این است که: حاکم یا قاضی، بهسوی یکی از طرفین دعوی گرایش نیابد و بنابراین، هیچ کس را بهخاطر قرابت وی، یا جاه و مقام، یا مصلحت و منفعتی که از او تمنا دارد، یا هر غرض هوسآلود دیگری بر خصمش برتری ندهد، بلکه باید مطابق آنچه که قرآن عظیمو سنت نبوی کریم برای وی روشن ساخته است، فقط به نفع همان کسی حکم کند که حق از آن وی است. آری! حاکم باید در میان مردم براساس مساوات حکم کند، بیآن که یکی را بر دیگری برتری دهد، مگر اینکه کسی واقعا صاحب این فضل و برتری باشد، مثلا در عمل صالح سختکوش بوده، یا از اهل خبره، یاعلم، یا نیرومندی در جهاد، یا نظایر اینها باشد «در حقیقت نیکو چیزی است آنچه خدا شما را به آن پند میدهد، در حقیقت خدا شنوا» است به آنچه حکم میکنید «بیناست» به حاکم، هنگامیکه حکمش را صادر میکند، پس او میداند که آیاحاکم در حکم خویش جویای عدالت است، یا اینکه مطابق هوای نفس خویشحکم کرده است. در حدیث شریف آمده است: «خدای ﻷ همراه حاکم است تا آنگاه که ستم نکند، پس چون ستم کرد، او را به خودش وامیگذارد».
در بیان سبب نزول آمده است: رسول خدا صدر روز فتح مکه، کلید خانه کعبه را از عثمانبن طلحه گرفتند و وارد خانه شدند و هنگامی که از خانه خارج شدند این آیه را تلاوت میکردند، آنگاه عثمانبن طلحه را فراخوانده و کلید را به او بازپس دادند.
به هر حال، بیشتر مفسران برآنند که: حکم این آیه عام است و شامل همه مردم میباشد. بعضی هم گفتهاند: این آیه فقط در مورد حکام و زمامداران جامعه اسلامی نازل شده است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩﴾[النساء: ۵٩].
آنگاه که خدای سبحان قضات و ولات امر جامعه اسلامی را فرمان داد که چون میان مردم حکومت و داوری میکنند، باید به حق و عدل حکم نمایند؛ دراینجا مردم را به اطاعت از آنان فرمان میدهد: «ای مؤمنان! خدا را اطاعت کنید» با اطاعت از کتاب وی «و پیامبر را اطاعت کنید» با اطاعت از شخص وی در حیاتشو اطاعت از سنت وی بعد از وفاتش «و» اطاعت کنید «اولی الامر را از جنسخویش» یعنی: اولیالامر مسلمان را، اما حاکم غیر مسلمان نه بر مسلمان ولایتی دارد و نه طاعتی. فرمان اطاعت از خدا و رسول بر فرمان اطاعت از حکام از آن رو مقدم است که اگر حاکم یا قاضی یا غیرآنان، حکمی مخالف با حکم خداو رسول وی صادر نمایند، حکمشان مردود است. و (اولیالامر) عبارتاند از: سلاطین و قضات و کلیه کسانی که دارای ولایت شرعی میباشند نه ولایت طاغوتی. البته مراد آیه؛ اطاعت آنان در اوامر و نواهی ایشان تا آنگاه است کهاین اوامر و نواهی متضمن معصیت الهی نباشد زیرا برای هیچ مخلوقی در معصیتالله أ اطاعتی نیست، چنانکه این حکم در احادیث بسیاری از رسول خدا صنیز ثابت شده است. بعضی گفتهاند: اولیالامر؛ اهل قرآن و فقاهت اند، یعنی: آنان که به حق امر میکنند و به حق فتوی میدهند درحالی که به آن علم دارند.
ابنکثیر میگوید: «روشن است که معنای اولیالامر در آیهکریمه عام است و علما و امرا هردو را شامل میشود ـ والله اعلم». باید دانست؛ از مفاد حدیث شریف دیگری به روایت ابوهریره سبرمیآید که: در هنگام کثرت خلفا و امرا، باید به بیعت اولین آنها وفا کرد. «پس هرگاه اختلاف کردید» میان یکدیگر، یا اختلاف کردید با حکام خود «در چیزی» از امور؛ «آن را به سوی خدا و پیامبر عرضه بدارید» عرضه داشتن بهسوی خدا؛ همانا ارجاع دادن امر مورد اختلاف به کتاب حکیم وی است و عرضه داشتن بهسوی پیامبر؛ ارجاع دادن آن امر بهسوی ایشان است در حیاتشان با سؤال نمودن از ایشان و عرضه داشتن آن است بر سنت مطهره ایشان بعد از وفاتشان. آری! باید اینچنین کنید «اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید» پس این عرضه داشتن و بازگشت دادن امور مورد اختلاف به کتاب و سنت، بر اختلافکنندگان امری حتمی و الزامی بوده و از شأن کسانی است که به خدا أ و روز آخرت ایمان دارند زیرا بازگشت به کتاب و سنت در حالت نزاع وکشمکش، مقتضای طاعت است «این» بازگشت دادن امر اختلافی به مراجع یاد شده «بهتر» است برای شما در کوتاه مدت «و نیکوتر است به اعتبار تأویل» یعنی: این امر به اعتبار عاقبت و انجام کار نیز برای شما بهتر از تأویلی است کهخود در هنگام اختلاف و نزاع به آن دست مییابید ـ چنانچه امر مورد اختلاف را به غیر خدا و رسول وی برگردانید.
در اینجا علما سؤالی را مطرح کردهاند و آن این است: اگر انسان در شرایطی قرار گرفت که نظام حاکم بر جامعه، کافر یا غیر مشروع بود، او از چه کسی باید اطاعت کند؟ شیخ سعیدحوی در تفسیر خویش «الأساس فیالتفسیر» به این سؤال اینگونه پاسخ داده است: «در اینجا دو نوع طاعت است؛ یکی طاعت اجباری از نظام و قانون که انسان در قبال آن اختیاری نداشته باشد و خواهنخواه باید به آن گردن نهد و دیگری طاعت اختیاری است. باید گفت که: طاعت اختیاری در همچو حالتی، نه از آنحکام، بلکه از آن علمای ربانی است زیرا ایشان میراثبران نبوت هستند». در فتاوای ابنعابدین آمده است: «فقهای احناف در اینباره که اگر زمامدار حکمی صادر کرد که اکثریت تنفیذ حکم وی را زیانبار میدانستند، گفتهاند: در همچو حالی باید از رأی اکثریت پیروی کرد».
سبب نزول آیه کریمه: مناقشه خالدبن ولید و عماربن یاسر در یکی از سریهها (گروههای اعزامی برای جنگ) بود زیرا عمار به فردی از مشرکان امان داد، ولیخالد که امیر گروه بود، امان دادن وی را نمیپذیرفت و وقتی آنها نزد رسول خدا صآمدند؛ رسول خدا صدر عین حالیکه امان دادن عمار را نافذ ساختند، ولی او را از اینکه در آینده به رغم خواسته امیر به کسی امان بدهد، نهی کردند، آنگاه آیه کریمه نازل شد. بنابراین، از سبب نزول نیز بر میآید که اطاعت امرا واجب است.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا٦٠﴾[النساء: ۶۰].
«آیا ننگریستی بهسوی کسانی که میپندارند» یعنی: ادعا میکنند که «به آنچه برتو نازل شده» از وحی و قرآن «و به آنچه پیش از تو نازل شده» بر پیامبران الهی «ایمان آوردهاند» ولی با اینهمه «میخواهند که داوری میان خود را بهسوی طاغوت ببرند»؟ این آیه بیانگر انکار و استبعاد از سوی خدای ﻷ است بر هر کسیکه ادعای ایمان را دارد ولی با وجود آن میخواهد تا در قضایا و دعاوی خویش، بهسوی غیرکتاب خدا أ و سنت رسولش صبه داوری و دادخواهی برود. پسچگونه میتوان گفت؛ کسانی که نزد کاهنان و بتان و طاغوتان به داوری میروند، به کتابهای آسمانی ایمان دارند؟! طاغوت: کاهن و هرکس و هر مرجعی است که به غیر کتاب و سنت حکم کند. به قولی: مراد از طاغوت در اینجا، شیطان است با لشکریان و پیروان خویش. به قولی دیگر: طاغوت هر کسی است که در طغیان وتجاوز و مبارزه علیه اسلام از حد میگذرد. و همه این اقوال صحیح است «باآن که قطعا فرمان یافتهاند که بدان کفر ورزند» یعنی: چگونه میخواهند داوری میانخود را بهسوی طاغوت ببرند، درحالیکه کتابهای آسمانی به آنان چنین فرمان میدهد که به هرکسی که به دین و پیام خداوند أ حکم نمیکند، کفر ورزند «وشیطان میخواهد که آنان را به گمراهی دور و درازی» از حق «بکشاند» یعنی: به گمراهیای که تا هنگام مرگشان استمرار داشته باشد.
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ رَأَيۡتَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودٗا٦١﴾[النساء: ۶۱].
«و چون به آنان گفته شود» یعنی: به منافقان «بهسوی آنچه خدا نازل کرده و بهسوی پیامبر بیایید» یعنی: به داوری خواهی به سوی کتاب خدا أ و شخصپیامبر صدر حیاتش و بهسوی سنت وی پس از وفاتش بیایید «منافقان را میبینی که بهکلی از تو اعراض میکنند» یعنی: با تنفر و انزجار تمام، از داوری قرآن وپیامبر صروی بر میتابند.
﴿فَكَيۡفَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ جَآءُوكَ يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّآ إِحۡسَٰنٗا وَتَوۡفِيقًا٦٢﴾[النساء: ۶۲].
«پس چگونه است آن گاه که به آنان به سبب کار و کردار پیشینشان مصیبتی برسد» یعنی: حالشان چگونه خواهد بود و چه خواهند کرد آنگاه که بهسبب گناهانی کهمرتکب شدهاند و از جمله؛ بردن قضایای خویش به سوی طاغوت، گرفتار مصیبت سنگینی گردند؟ آری! یقین است که آنان در چنین حالتی، از دفع آن مصیبتناتواناند «سپس نزد تو میآیند» و از کارکرد خویش عذرخواهی میکنند «و بهخدا سوگند میخورند که ما جز نیکویی و موافقت قصدی نداشتیم» یعنی: ما از بردن قضایای خویش به داوری نزد غیر تو، جز احسان و نیکوکاری و ایجاد سازش وتوافق میان دو خصم، هیچ قصد دیگری نداشتهایم، پس قطعا هدف ما ستیز ومخالفت با تو نبوده است و به صحت آن داوری هرگز اعتقاد نداشتهایم!.
اما خدای ﻷ آنان را اینگونه تکذیب میکند:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ وَعِظۡهُمۡ وَقُل لَّهُمۡ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ قَوۡلَۢا بَلِيغٗا٦٣﴾[النساء: ۶۳].
«اینان گروهیاند که خدا میداند آنچه در دلهایشان است» از نفاق و دشمنی باحق. یعنی: قطعا میداند که آنان منافقاند «پس از آنان اعراض کن» و از پذیرشعذرشان روی برتاب «و پندشان ده» یعنی: از فرجام شوم نفاق بیم و هشدارشانده «و به آنان بگو در دلهای آنان» یعنی: در حق نفسهای آنان. یا به آنها در خلوتکه جز خودشان کس دیگری در آن محضر نباشد، بگو: «سخنی مؤثر را» یعنیسخنی رسا و بلیغ را که در امر پنددهی آنان، راه به مقصود برد و در آنان مؤثرافتد، مثلا آنان را به ریختن خونها و سلب اموالشان بیم ده، یا سخنی به آنان بگوکه در دلهایشان مؤثر افتد و آنان را به بدی و انحراف راه و روششان باورمند گرداند.
در بیان سبب نزول روایت شده است: این آیات درباره مردی از انصار و مردیاز یهود نازل شد که با هم در قضیهای دعوا و مرافعه داشتند، یهودی میگفت: میان من و تو محمد صداور باشد! اما انصاری میگفت: میان من و تو کعببناشرف داور باشد! ابنکثیر بعد از آن که روایات دیگر در بیان سبب نزول این آیات را نیز نقل میکند، چنین میگوید: «آیات عامتر از همه اینهاست زیرادر مورد نکوهش هر کسی است که از کتاب و سنت عدول کرده و به داوری باطلتن در دهد. مراد از طاغوت در این آیات نیز هر باطلی است».
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا٦٤﴾[النساء: ۶۴].
«و هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آن که اطاعت شود» در آنچه که امر ونهی میکند «به اذن الله» یعنی: به علم وی، یا به توفیق وی. بنابراین، او پیامرسان خدای ﻷ است، پس اطاعت از وی، در واقع اطاعت از خداوند متعال میباشد، لذا اطاعت از وی را برامتش فرض گردانیدیم «و اگر این جماعت» که ذکرشان در بالا گذشت «هنگامی که به خود ستم کردند» با ترک اطاعتت و داوریخواستن از طاغوت «پیش تو میآمدند» درحالی که از نفاق و شقاق وجنایات و مخالفتهایشان دستبردار و توبهکار بودند «و از الله آمرزش میخواستند» برای گناهان خویش «و پیامبر نیز برای آنان طلب آمرزش میکرد» یعنی: نزد تو نیزتضرع و زاری میکردند تا به شفاعت آنان برمیخاستی و برای آنان طلب آمرزش میکردی «هرآینه خدا را» بسیار «توبهپذیر» و بسیار «مهربان مییافتند» برایخود [۳٧].
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا٦٥﴾[النساء: ۶۵].
«چنین نیست» که پندار منافقان در مورد ایمان به پیامهای نازل شده بر تو و پیشینیانت راست باشد، بلکه «به پروردگارت سوگند که ایمان نمیآورند تا آن که تو را در آنچه میانشان مایه اختلاف است» و در آن باهم کشمکش و مشاجره دارند «داور گردانند» یعنی: تو را در تمام امورشان میان خود حاکم و داور گردانیده و احدیجز تو را به داوری برنگزینند و «آنگاه در آنچه داوری کردی، هیچ دلتنگی در خودنیابند» پس صرف پذیرش و تن دادن به داوری رسول خدا صکافی نیست تا آنگاه که این اذعان و پذیرش، از صمیم قلب نبوده و از رضایت و اطمینان و طیبخاطر برنخاسته باشد «و تسلیم شوند» یعنی: در ظاهر و باطن اذعان و انقیادکنند «به تسلیمشدنی» کامل که هیچ تردیدی در آن آمیخته نباشد و شائبه هیچ مخالفتی آن را نیالاید. بدینسان ملاحظه میکنیم که حق تعالی ایمان را که سرمایه حقیقی بندگان صالح خدا أ است، از منافقان نفی کرد تا آنگاه که مقصد ومرامشان داور قرار دادن رسول خدا صنباشد. چنان که در حدیث شریف نیز آمدهاست: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، یکی از شما ایماننمیآورد تا آن که هوس و خواستهاش پیرو آن چیزی باشد که من آوردهام».
در یکی از روایات وارده در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: دو مرد نزد رسول خدا صبه مرافعه (داوری) رفتند و رسول خدا صبه نفع شخص ذیحق علیه طرف ناحق حکم کردند، اما آن شخص محکوم گفت: من به این داوری راضی نیستم! طرف از وی پرسید: پس من چه باید بکنم؟ گفت: اینکه نزد ابوبکر سبه مرافعه برویم! و نزد ابوبکر سرفتند، او گفت: حکم همان است کهرسول خدا صفرموده اند. اما رفیق وی به فیصله ابوبکر سهم راضی نشد وگفت: نزد عمر سمیرویم! نزد عمر سرفتند و صاحب حق ماجرا را به عمر سباز گفت، عمر ساز شخص محکوم پرسید: آیا موضوع چنین است که این مرد میگوید؟ محکوم پاسخ داد: آری! آنگاه عمر سبه خانهاش رفت و با شمشیری برهنه بیرون آمده سر آن محکوم را از تنش جدا کرد. همان بود که این آیه کریمه نازل شد.
﴿وَلَوۡ أَنَّا كَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ أَنِ ٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ أَوِ ٱخۡرُجُواْ مِن دِيَٰرِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٞ مِّنۡهُمۡۖ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِۦ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡ وَأَشَدَّ تَثۡبِيتٗا٦٦ وَإِذٗا لَّأٓتَيۡنَٰهُم مِّن لَّدُنَّآ أَجۡرًا عَظِيمٗا٦٧ وَلَهَدَيۡنَٰهُمۡ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا٦٨﴾[النساء: ۶۶-۶۸].
«و اگر ما بر آنان مینوشتیم» یعنی: مقرر میداشتیم و فرض میگردانیدیم «که خود را بکشید» همچنان که بر بنیاسرائیل چنین مقرر داشتیم «یا از خانههای خویش بیرون روید» یعنی: از دار و دیار خویش هجرت کنید «این کار را جز اندکی از آنان» که خود را برای خداوند متعال خالص ساختهاند «نمیکردند» بدان جهت که کار دین بر ناخالصان دشوار است و مخلصان هم که نادراند.
این آیه کریمه بیانگر مقدار حقی است که حق تعالی بر بندگانش دارد و آن این است که باید او را در شرع و امرش اطاعت کنند، پس اگر حق تعالی بندگانش را بهقتل همدیگر دستور میداد، یا به اینکه خودکشی کنند، یا به ترک منازل وموطنشان تن در دهند، بیگمان اطاعت حضرت وی بر بندگانش واجب بود، اما اگر او این کار را میکرد، جز اندکی از بندگانش فرمانش را اجرا نمیکردند.
در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: جماعتی از صحابه که عمر ساز زمره آنان بود، در هنگام نزول این آیه گفتند: اگر پروردگار ما بر ما چنین مقرر میداشت، ما فرمان او را بهکار میبستیم، ولی ستایش او را که ما را از چنین تکالیف سختی عافیت بخشید. پس رسول خدا صفرمودند: «همانا از امت من مردانی هستند که ایمان در دلهایشان پایدارتر از کوههای محکم و استوار است». «و اگر آنان آنچه را که بدان پند داده میشوند» از پیروی شرع و انقیاد رسول خدا ص«بهکار میبستند؛ قطعا» این کار «برایشان بهتر بود» در دنیا و آخرت «ومحکمتر» بود «در استواری» گامهایشان بر حق و پایداری و ثبات ایمانهایشان وقطعا آنها در این هنگام در امر دین خویش لحظهای تردید و اضطراب به خود راه نمیدادند «و در آن صورت» یعنی: درصورتی که در قبال اوامر ما چنین گوش بهفرمان میبودند، ما هم «یقینا پاداشی بزرگ» و مستمر «از نزد خویش به آنانمیدادیم» که هرگز قطع نمیشد «و قطعا آنان را به راهی راست هدایت میکردیم» ودلهایشان را بهسوی آن راهیاب میساختیم.
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا٦٩﴾[النساء: ۶٩].
«و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی هستند که خداوند بر آنان انعام نموده است» به وارد نمودنشان در بهشت و رساندنشان به آنچه که برایشان «از» همراهی «پیامبران و صدیقان» آماده نموده است. صدیقان پیروان فاضلانبیای عظام: هستند. صدیق: کسی است که تصدیق به دین خداوند أ و کتابها و پیامبرانش را به نهاییترین مراتب خود رسانده و در این میدان به جایگاههای بلندی رسیدهاست، بهطوری که ظاهرش آراسته به صداقت و باطنش در حال مراقبه وحضور است. «و» نیز کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانیهستند که حق تعالی برایشان همراهی «شهیدان» راه خود «و» همراهی «صالحان» یعنی: صاحبان اعمال شایسته را که احوالشان به صلاح و سامان آمده و اعمالشان نیکو گشته، آماده نموده است «و اینان نیک رفیقانی» یعنی: همرهان و همدمانی «هستند». ابنکثیر میگوید: «معنای این حدیث شریف که آنحضرت صبه هنگام رحلتشان فرمودند، نیز همین است: «اللهم الرفيق الأعلى». «بارخدایا! رفیق والاتر و برتر را انتخاب میکنم». همانگونه که از احادیث دیگر نیز بر میآید؛ هیچ پیامبری نیست، جز اینکه در بیماری وفات خویش، میان دنیا وآخرت مخیر ساخته شده است.
از عائشه لدر بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شدهاست که فرمود:مردی نزد رسول اکرم صآمد و گفت: یا رسولا ! یقینا شما نزد من از خودم محبوبترید و یقینا شما نزد من از فرزندم محبوبترید و من چون در خانه خویش هستم و بهیاد شما میافتم، نمیتوانم بر فراق شما شکیبایی کنم، پس از جا برمیخیزم و نزد شما میآیم و چون بهسوی شما مینگرم (دلم آرام میگیرد)، اما هنگامی که مرگ خود و شما را در پیش نظر میآورم، میدانم که شما چون بهبهشت درآیید، به مقام و جایگاه والای خویش همراه انبیا: بالا برده میشوید، ولی اگر من به بهشت درآیم، از آن بیم دارم که شما را نبینم! رسول خدا صدرپاسخ وی چیزی نگفتند تا اینکه جبرئیل ÷فرود آمد و این آیه را آورد:. ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم...﴾. لذا این آیه برای تسلی او و امثالش از مؤمنان نازل شد.
﴿ذَٰلِكَ ٱلۡفَضۡلُ مِنَ ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ عَلِيمٗا٧٠﴾[النساء: ٧۰].
«این بخشش الهی است» یعنی: آنچه این مطیعان از پاداش عظیم و رفاقت وهمراهی پیامبران و صدیقان به دست میآورند، همانا فضل و بخشش الهی است «و خدا دانای بسنده است» میداند که چه کسی مستحق این بخشش و فضل است، پس او را از گروهی که ذکر شد قرار میدهد و از آنان که مستحق این گرامیداشت نیستند، ممتاز میگرداند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ خُذُواْ حِذۡرَكُمۡ فَٱنفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ ٱنفِرُواْ جَمِيعٗا٧١﴾[النساء: ٧۱].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید» دربرابر دشمن سلاح برگیرید و همیشه «بر حذر باشید» از اینکه دشمنان دین، شما را غافلگیر نموده و ریشهکن سازند، لذا همیشه بیدار، هشیار، مجهز و آماده باشید «پس» بپاخیزید و برای نبرد با دشمن «رهسپار شوید، گروهگروه» یعنی: به دستهها و گروههای جداگانه متشکل، گروهیبعد از گروهی و دستهای پس از دستهای. این فرمان؛ شامل دستور جنگ به شیوه چریکی نیز میشود «یا بیرون روید بهطور دسته جمعی» یعنی: در ترکیب یک سپاه واحد تا این خروج دستهجمعی و انبوه شما، از جهتی بر دشمنتان سختتر وسنگینتر باشد و از سوی دیگر، از این خطر که دشمن در صورت خروج انفرادی شما را برباید و از پای در آورد، ایمن گردید، پس در حالتی که بهخروج دستهجمعی برای جهاد احساس نیاز میشود، باید به طور دسته جمعی به جنگدشمن رهسپار شوید، اما اگر به بیرون آمدن بهطور دستهجمعی (نفیر عام) نیازی نیست و به میدان رفتن برخی از شما میتواند پاسخگوی دشمن باشد، این نیز کافی است. ولی به هر حال؛ حقیقتی که نباید هیچگاه از آن غفلت کنید این است که: خطر کفر جز با جهاد دفع نمیشود. چنانکه از وقتی مسلمانان فریضه جهاد را فراموش کردند، دشمن بر سرزمینهایشان مسلط شد و هر طماعی به داشتههایشان چشم طمع دوخت بنابراین، میزان بازگشت به اسلام؛ جهاد در راه خدا أ است.
﴿وَإِنَّ مِنكُمۡ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنۡ أَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةٞ قَالَ قَدۡ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيَّ إِذۡ لَمۡ أَكُن مَّعَهُمۡ شَهِيدٗا٧٢﴾[النساء: ٧۲].
«و قطعا از میان شما کسی است که درنگ و سستی میکند» تبطئه: کندی، درنگ و تأخیر است. مراد منافقاناند که هم خود از جهاد باز مینشستند و هم دیگران را از این امر باز مینشاندند. یعنی: از جنس شما و از آنان که در حقیقت از شما نیستند، ولی خود را در جمع شما درآورده و به شما منسوب ساختهاند و از روی نفاق در برابر شما اظهار ایمان میکنند، کسانی هستند که مؤمنان را از جهاد سستو کند میسازند «پس اگر مصیبتی به شما برسد» چون قتل، یا هزیمت، یا نابودی مال و ثروت «میگوید» این منافق «خدا بر من نعمت بخشید که با آنان حاضر نبودم» در غیر آن به من نیز همان میرسید که بدانها رسید! و بدینگونه واپسگرایی از جهاد را نعمت خداوند أ بر خود میپندارد، در حالیکه از این حقیقت غافل است که پاداش عظیم جهاد و شهادت را از دست داده است. این است منطق و دیدگاه منافقان که به امور از عینک منافع شخصی خود نگاه میکنند، نه از زاویه تکلیف و واجب الهی و همه امور را به مقیاس و معیار سود و زیان دنیویشان میسنجند، نه به مقیاس طاعت خدا أ و در عین حال شناختشان از حق تعالی بسیار ناقص و قاصر است زیرا تصور میکنند که تخلف و سرپیجی از دستور الهی به همراه نجات از مصایب، دلیل رضای الهی است، در حالیکه چنین نیست.
﴿وَلَئِنۡ أَصَٰبَكُمۡ فَضۡلٞ مِّنَ ٱللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمۡ تَكُنۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُۥ مَوَدَّةٞ يَٰلَيۡتَنِي كُنتُ مَعَهُمۡ فَأَفُوزَ فَوۡزًا عَظِيمٗا٧٣﴾[النساء: ٧۳].
«و چون به شما فضلی» یعنی: غنیمتی، یا فتحی «از جانب خداوند برسد، البته میگوید» این منافق، همچون سخن یک حاسد نادم «چنان که گویی هرگز میان شما و میان وی دوستی نبوده» یعنی: گویی او اصلا با شما سابقه دوستی نداشته و اصلا از اهل دین شما نبوده است؛ «ای کاش همراه ایشان بودم تا به فوزی عظیممیرسیدم!» یعنی: آرزو میکند که کاش با مؤمنان به میدان نبرد میرفت تا بهره خویش از غنیمت را بهدست میآورد. پس این منافق، دستیابی به غنیمت را فوزی عظیم برای خویش دانسته و جز این، هیچ هدف و مرام دیگری ـ چون اعلایکلمهالله و پیروزی اسلام ـ ندارد. یا معنی این است: آن منافق میگوید؛ چرا مرا در غنیمت و فتح خویش شرکت نمیدهید؟ گویی من اصلا شما را دوست نداشته و یاریتان نکردهام؟
﴿فَلۡيُقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يَشۡرُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا بِٱلۡأٓخِرَةِۚ وَمَن يُقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَيُقۡتَلۡ أَوۡ يَغۡلِبۡ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا٧٤﴾[النساء: ٧۴].
«پس باید آنانکه زندگی دنیا را به آخرت میفروشند» که مؤمناناند «در راه خدا بجنگند» یعنی: اگر این گروه منافق سستگام غنیمتپرست، با دشمنان دین نجنگیدند، پس باید مؤمنان با اخلاصی که جانهایشان را نثار راه الله أ نموده و زندگانی دنیا را به آخرت میفروشند، با آنان بجنگند.
این انگیزش و تشویقی از سوی حق تعالی برای مؤمنان است که: هلا! به سویمیادین جنگ بشتابند. و در عین حال، هشداری است به ناخالصان، که باید نیتهایشان را برای او خالص گردانند. در حدیث شریف آمده است که رسولخدا صفرمودند: «هرکس بهخاطر این بجنگد که فقط کلمه الله أ برتر باشد، پس فقط همان جهاد، در راه خدا أ است». همچنین در حدیث شریف دیگری فرمودند: «هرکس در دفاع از مال خویش کشته شود، شهید است و هرکس در دفاع از جان خویش کشته شود، شهید است».
سپس حق تعالی جنگجویان در راه خویش را ـ در هردو صورت فوز به شهادت یا پیروزی ـ به پاداش و اجر عظیم جهاد فیسبیلالله به همراه برتری و غنیمت در دنیا وعده داده، میفرماید: «و هرکس در راه خدا بجنگد و کشته یا پیروزشود، بهزودی پاداشی بزرگ به او خواهیم داد» چنانکه در حدیث شریف آمده است: «خداوند أ برای مجاهد در راه خویش تضمین نموده است که اگر او را [باشهادت] بهسوی خویش بازگیرد، به بهشتش در آورد، یا [اگر شهید نشد] او رابه سلامت همراه با پاداش، یا غنیمت [بهخانهاش] برگرداند».
﴿وَمَا لَكُمۡ لَا تُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِينَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡيَةِ ٱلظَّالِمِ أَهۡلُهَا وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا٧٥﴾[النساء: ٧۵].
«و چرا شما در راه خدا و در راه نجات مستضعفین نمیجنگید» که عبارتند از: «مردان و زنان و کودکان» گرفتار در دست کفار «همآنان که میگویند: پروردگارا! مارا از این شهری که مردمش ستم پیشهاند، بیرون آر» مراد از شهری که مردمش ستم پیشهاند، شهر مکه است که در وقت نزول آیه کریمه این چنین بود، ولی خداوند متعال ستم را صراحتا به مکه نسبت نداد؛ بهخاطر تشریف و تکریم آن. اما اینوصف، بر هر شهر و مکانی که مردمانی ستم پیشه داشته باشد، نیز مصداق دارد «و» آن مستضعفان تحت ستم میگویند: پروردگارا! «برای ما از جانب خویش کارسازی مقرر کن و برای ما از جانب خویش یاوری تعیین فرما» مراد از مستضعفان دراینجا: مؤمنانی هستند که در مکه زیر فشار و شکنجه کفار بهسر برده و از هجرت بهسوی سرزمینی که در آن زندگی باعزتی داشتهباشند، عاجز و ناتوان بودند و هم آنانند که رسول خدا صبرای ایشان چنین دعا میکردند: «خدایا! ولید بن ولید، سلمه بن هشام، عیاشبن ربیعه و همه مستضعفان از مؤمنان را نجات ده». عبدالله ابن عباس سمیگوید: «من و مادرم نیز از مستضعفان بودیم».
از آیه کریمه چنین بر میآید که: نجاتدادن مستضعفان از زیر یوغ ستم و اسارت مستکبران، از بزرگترین و بارزترین وجوه جهاد در راه خدا أ است زیرا «راه خدا» مفهوم عام و کلیای است که شامل هر امر خیری میشود. و باید دانست که هر عصری مستضعفان خویش را دارد، چنانکه مستضعفان عصر ما بسیارند، در حالیکه همت و عزم ما در جهاد برای رهانیدنشان از زیر یوغ ستم، بسی اندک و ناچیز است.
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱلطَّٰغُوتِ فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِيَآءَ ٱلشَّيۡطَٰنِۖ إِنَّ كَيۡدَ ٱلشَّيۡطَٰنِ كَانَ ضَعِيفًا٧٦﴾[النساء: ٧۶].
«مؤمنان در راه خدا کارزار میکنند» یعنی: جنگ آنها برای این هدف و مقصد است، نه غیر آن از مقاصد «و کافران در راه طاغوت» یعنی: در راه شیطان و آنچهکه او در دلهای مردم میافگند «میجنگند» و بر سر این راه با هم کارزار میکنند. چون جنگیدن برای نمایش غیرت و فخرفروشی، طلب پیروزی به ناروا، برتریجویی بر دیگران، چپاول اموال مردم، انتقامگیری به ناحق، افتخار به عصبیتها و قومیتها و دیگر کژراهههای شیطان «پس با یاران شیطان بجنگید که کید شیطان» یعنی: مکر و نیرنگ او و پیروانش از کفار، در نهایت امر «ضعیف است» زیرا این نیرنگ، برپایه غروری میان تهی مبتنی است که هیچ حاصلی ندارد و نیز نیرنگ شیطان از آن جهت ضعیف و بی بنیاد است که در مقابل نصرت خدا أ برای مؤمنان قرار دارد.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ قِيلَ لَهُمۡ كُفُّوٓاْ أَيۡدِيَكُمۡ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ يَخۡشَوۡنَ ٱلنَّاسَ كَخَشۡيَةِ ٱللَّهِ أَوۡ أَشَدَّ خَشۡيَةٗۚ وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبۡتَ عَلَيۡنَا ٱلۡقِتَالَ لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنَآ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِيبٖۗ قُلۡ مَتَٰعُ ٱلدُّنۡيَا قَلِيلٞ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ لِّمَنِ ٱتَّقَىٰ وَلَا تُظۡلَمُونَ فَتِيلًا٧٧﴾[النساء: ٧٧].
در عصر ما کسانی پیدا میشوند که تصور میکنند؛ اسلام فقط نماز و روزه وزکات... است، اما اینکه جهاد و مبارزه نیز از اسلام باشد، خیر! در پندار آنها چنین چیزی نیست، درحالی که این تصور، تصور نادرستی است که حق تعالی بندگان مؤمن و با تقوایش را از آن برحذر داشته و میفرماید: «آیا ندیدی کسانی را که به آنان گفته شد» فعلا «دست از جنگ نگهدارید و نماز را برپا دارید و زکات بدهید» ایشان اصحاب پیامبر صبودند که به ترک جنگ در مکه مأمور شدند، اما در برابر اذیت و آزاری که از مشرکان میدیدند، بیتاب گشته و از پیامبر صاجازه میخواستند تا دست به شمشیر برده و شر مشرکان را از خود بازدارند و نزد آنحضرت صرفته میگفتند: هنگامی که ما مشرک بودیم، عزت و شوکتی داشتیم، اما چون ایمان آوردیم، خوار و درمانده شدیم! پیامبر اکرم صایشان را به صبر وتحمل فراخوانده و میفرمودند: «به من دستور داده شده تا با گذشت و مدارا عملکنم، پس [فعلا] با اینان درگیر جنگ نشوید». و یاران پیامبر صبه پیروی از دستور ایشان، دندان بر روی جگر گذاشته خویشتنداری میکردند تا آن که به مدینه هجرت کردند «ولی همین که» در مدینه «کارزار بر آنان مقرر شد، بناگاه گروهی از آنان، از مردم مانند ترس از خدا، یا ترسی سختتر میترسند» یعنی: برخیاز آنان از مردم به مقدار ترسی که از خدا أ دارند میترسند و برخی حتی از آن هم بیشتر و سختتر بنابراین، در مدینه ـ نه از روی شک در دین، بلکه از ترسمرگ و بیم و هول شدید از کشتهشدن ـ از جنگ سستی و کندی ورزیدند.
شیخ ابومنصور ماتریدی میگوید: «این ترس، ترسی طبعی است زیرا سرشت انسان بر آن است که از آنچه بیم هلاکت وی در آن میباشد، غالبا کراهت دارد، پس منشأ ترس مؤمنان از جنگ، نفرت از فرمان الهی نیست». بعضی برآنند کهآیه کریمه درشأن منافقان است که قبل از فرضیت جهاد، اسلام آوردند، اما چون جهاد فرض شد، از آن نفرت و کراهت ورزیده و سستی کردند «و گفتند: پروردگارا، چرا بر ما جهاد را مقرر داشتی؟ چرا ما را تا مدتی کوتاه مهلت ندادی«؟ یعنی: چرا ما را تا مدتیدیگر ـ ولو کوتاه ـ مهلت ندادی تا در این مدت از زندگی دنیا بهرهمند و برخوردار میشدیم؟ این آیه شبیه به آیه دیگری در سوره «محمد» است: ﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَوۡلَا﴾[محمد:۲۰]. و کسانی که ایمان آوردهاند میگویند: چرا سورهای ـ درباره جهاد ـ نازل نمیشود؟ اما چون سورهای صریح نازل شد و در آن نام جهاد آمد، آنانکه در دلهایشان مرضی است، مانند کسیکه به حال بیهوشی مرگ افتاده به تو مینگرند، ولی فرمانپذیری و سخنی شایسته برای آنان بهتر است و چون کار به تصمیم کشد، قطعا خیر آنان در ایناست که با خداوند صادق باشند) «محمد/۲۰». «بگو: بهرهمندی دنیا اندک است» وزودگذر، که بر صاحبش هرگز نمیپاید، ولی پاداش «آخرت برای کسیکه تقویپیشه کند، بهتر است. و بر شما بهاندازه فتیلی هم ستم نخواهد رفت» فتیل: رشته باریکی در پشت هسته خرما است. یعنی: بر شما در آخرت به اندازه ذره ناچیزی هم ستم نمیرود، پس از جهاد رو برنتابید.
﴿أَيۡنَمَا تَكُونُواْ يُدۡرِككُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ كُنتُمۡ فِي بُرُوجٖ مُّشَيَّدَةٖۗ وَإِن تُصِبۡهُمۡ حَسَنَةٞ يَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَيِّئَةٞ يَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِكَۚ قُلۡ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا يَكَادُونَ يَفۡقَهُونَ حَدِيثٗا٧٨﴾[النساء: ٧۸].
آنگاه خداوند متعال در جهت تشویق و برانگیختن آن عده از مسلمانانی که از بیم مرگ دست از جهاد کشیدهاند و در بیان فساد جبن و ترسی که درون آنها را پرکرده و در روان آنها درآمیخته است، میفرماید: «هرکجا باشید، مرگ شما را درمییابد» و «حذر»، نمیتواند شما را از «قدر» نجات دهد، پس مرگ خواهناخواه آمدنی است و هرکه با شمشیر نمیرد، بهغیرآن از اسباب دیگر میمیرد و این امری قطعی است «هرچند در بروج مشیده باشید» بروج مشیده: برجهای بسیار محکم، بلند و سر به فلک کشیده است. یعنی: چون اجل انسان در رسد، برجهای بسیار محکم و سر به فلک کشیده هم نمیتوانند مرگ را از وی دفع کنند. پس حق تعالی نفرت از جنگ را با دو نسخه درمان میکند: یکی شناساندن حقیقت دنیا نسبت به آخرت. و دیگری فهماندن این حقیقت که مرگ پس و پیش نمیشود و برای آن میعادی است معین.
بعد از آن، حق تعالی به بیان بیماری دیگری میپردازد که خواستاران تأخیر فریضه جهاد به آن دچار شدهاند، این بیماری نیز همچون بیماری اول، بیماریای است که ممکن است مسلمانان در هر زمان و مکانی به آن مبتلا شوند: «و چون بهآنان خیری برسد» یعنی: نعمتی چون فراوانی و آسوده حالی «میگویند: این ازسوی خداوند است» تا اینجای کار سخنشان درست است و هیچ اعتراضی هم برآن نیست، اما آنچه مورد اعتراض است این سخن است: «و اگر شری به آنان برسد، میگویند: این از سوی توست» یعنی: اگر به منافقان نعمتی برسد، آن را بهخداوند متعال نسبت میدهند، ولی اگر به آنان نقمت و بلایی چون قحطی وسختی رسید، آن را ـ در عصر نزول آیه ـ به رسول خدا صنسبت میدادند و ممکن است امثال آنان در هر عصری، این نسبت را به میراثبران پیامبر صبدهند. «بگو» موضوع چنان نیست که شما میپندارید، بلکه «همه از سوی خداونداست» چه خیر و چه شر «پس چه حال است این قوم را، نزدیک نیستند که سخنی را بفهمند» تا بدانند که گیرنده و دهنده همانا خداوند متعال است و همه اینها از حکم او صادر میشود ؟!.
﴿مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِكَۚ وَأَرۡسَلۡنَٰكَ لِلنَّاسِ رَسُولٗاۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدٗا٧٩﴾[النساء: ٧٩].
«هرچه به تو برسد» ای انسان! «از خوبیها» و نعمتهای زندگی، چون آسایشها و آرامشها و فراوانیها و سلامتی... «از جانب خداست» و به فضل و رحمت وی زیرا کسی را بر خدا أ هیچ حقی نیست «و هر شری که به تو برسد، ازخود توست» یعنی: هر سختی و بدبختی و بلا و مشقتی که به تو برسد، آن نیز ازسوی خدا أ است ولی به سبب و علتی از جانب خودت؛ چون گناهی که مرتکب آن شدهای و به کیفر آن، مبتلای بلا و بدبختی و عذابی گردیدهای. پساشتباه منافقان دراین است که به جای آن که بهسوی خدا أ باز گردند و به طورکلی به او التجا کنند تا خشم و عذاب خویش را از آنان بر دارد، رسول خدا صرا سبب این مصیبتها معرفی میکنند، در حالیکه رسول خدا صرحمتی برایجهانیان است «و تو را برای مردم به پیامبری فرستادیم» یعنی: ای محمد ص! تو رحمت و نعمتی برای مردم هستی، تو از گناه معصوم هستی و تو جز مبلغی برای مردم نیستی بنابراین، مقدرات خلایق بهدست تو نیست تا سود و زیان و خیر و شر از سوی تو باشد و چیزی از امر الهی در تصرف تو نیست تا مصائبی که به آنان میرسد، از جانب تو باشد «و گواه بودن خدا» بر این حقیقت که او تو را به رسالت فرستاده است «بس است» و او میان تو و میان آنان بر این حقیقت گواه میباشد.
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ وَمَن تَوَلَّىٰ فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗا٨٠﴾[النساء: ۸۰].
«هرکس از پیامبر اطاعت کند، در حقیقت از خداوند اطاعت کرده است» لذا فرمانبرداری از پیامبر ص، در واقع فرمانبرداری از خدا أ است زیرا پیامبر جز به آنچه که خدا أ به وی فرمان داده دستور نمیدهد و جز از آنچه که خدا أ از آن نهی نموده، نهی نمیکند، پس اطاعت از مبلغ و پیامرسان، درواقع اطاعت از آنکسی است که او را به این مأموریت برانگیخته است و هرکس این حقیقت را درککند، قطعا در نهایت انضباط و اخلاص، از رسول خدا صاطاعت میکند.
خاطرنشان میشود که رسولخدا صفرمانبردن از امرای مسلمان را نیز شامل اطاعت از خود گردانیدهاند، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «هرکس از من اطاعت کند، در حقیقت از خدا أ اطاعت کرده است و هرکس از من نافرمانی کند، در حقیقت خدا أ را نافرمانی کرده است و هرکس از امیر اطاعت کند، درحقیقت از من اطاعت کرده است و هرکس امیر را نافرمانی کند، در حقیقت مرا نافرمانی کردهاست». «و هرکس رویگردان شود» یعنی: از اطاعت تو اعراض کند و سر برتابد، پس او در حقیقت خدای ﻷ را نافرمانی کرده است زیرا ما «تو را نگهبان ایشان» یعنی: نگهبان اعمال ایشان «نفرستادهایم» بلکه بر عهده تو فقط و فقط تبلیغ است، نه اینکه دلهایشان را به حق گرویده و باورمند گردانی زیرا اینکار در توان تو نیست.
﴿وَيَقُولُونَ طَاعَةٞ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنۡ عِندِكَ بَيَّتَ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ غَيۡرَ ٱلَّذِي تَقُولُۖ وَٱللَّهُ يَكۡتُبُ مَا يُبَيِّتُونَۖ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلًا٨١﴾[النساء: ۸۱].
آنگاه خداوند متعال از حال منافقانی خبر میدهد که در ظاهر امر از خود موافقت و طاعت بروز میدهند، اما در باطن، خلاف آن را پنهان میدارند: «ومیگویند؛ فرمانبرداریم» یعنی: وقتی نزد تو باشند، میگویند: «سمعا و طاعتا»، کارما فرمانبرداری است «ولی چون از نزد تو بیرون میروند، گروهی از آنان شبانه جز آنچه تو میگویی تدبیر میکنند» یعنی: سخنت را تغییر داده و سخنیدیگر میاندیشند و بر زبان میآورند. یا معنی این است: سخنت را در مورد مأموریتیکه به آنان سپردهای و ایشان را بر آن گماردهای، تحریف و تغییر میدهند «و الله مینویسد» در نامههای اعمالشان «آنچه را که شبانه میگویند» تا در برابر آن مجازاتشان کند «پس از آنان روی برتاب» یعنی: آنان را به حال و کار و کردارشان واگذار «و بر خدا توکل کن» در کار آنان تا فرصت و مجال انتقام از آنان را فراهم گرداند «و خداوند کارسازی را کافی است» برای کسانی که بر وی توکل کنند. بدینسان حق تعالی به پیامبرش فرمان میدهد که در مقابله با این عمل منافقان، توکل را با روی برتافتن از آنان یکجا سازد.
آنگاه حق تعالی عامل این بیماریشان را که همانا عدم تدبر در کتاب خدا أ است، بیان داشته میفرماید:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا٨٢﴾[النساء: ۸۲].
«آیا در» آیات «قرآن نمیاندیشند»؟ یعنی: آیا از قرآن روی برتافته و در معانی و مبانی آن تأمل و اندیشه نمیکنند تا به هدف و مرام قرآن پی ببرند؟ بیشک اگر آنان ـ چنانکه باید ـ در آن اندیشه و تعمق نمایند، به این حقیقت میرسند که در قرآن هیچ اختلاف، ناهماهنگی و تعارضی نیست و قطعا در آنصورت، معنای این فرموده حق تعالی را که: (همه از جانب خداست) «آیه/٧۸»، واین فرموده وی: (و آنچه از بدی به تو میرسد، از خود توست) «آیه/٧٩»، را میفهمند «و اگر» قرآن «از جانب غیر خدا میبود» چنانکه کفار میپندارند «قطعا در آن اختلاف بسیاری مییافتند» و در آن تفاوت و تناقض فاحش و عدم انطباق با واقع را ملاحظه میکردند زیرا این عوارض از خصوصیات کلام بشر است، بویژه هنگامی که سخن بشر طولانی شود و گویندهاش از امور غیبی خبر دهد؛ قطعا اندک بررسیای در سخنان وی نشان خواهد داد که درستی و مطابقت با واقع، بهندرت در آن مشاهده میشود، درحالیکه معانی قرآن کریم در همه امور ـ چون توحید، حلال و حرام، خبر دادن از غیب... ـ بعضا مکمل و مؤید بعضی دیگرند. یا معنی این است: اگر قرآن از نزد غیر خدا أ میبود، قطعا آنها از نظر بلاغت و بیان معانی، در آن تفاوتهای آشکاری میدیدند.
علما با این آیه در رد سخن برخی از فرقهها استدلال کردهاند که میگویند: «فهم معنای قرآن جز به تفسیر پیامبر صو امام ممکن نیست».
آنگاه حق تعالی قضیه مهم دیگری را در موضوع جهاد مطرح میکند که به جنگ شایعهها و جنگ روانی ارتباط دارد و راه درمان آن را نیز بیان مینماید:
﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡۗ وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَٱتَّبَعۡتُمُ ٱلشَّيۡطَٰنَ إِلَّا قَلِيلٗا٨٣﴾[النساء: ۸۳].
«و چون خبری» حاکی از «ایمنی، یا وحشت به آنان برسد، انتشارش میدهند» گروهی از سست ایمانان بودند که وقتی خبری را که مایه آرامش بود ـ چون خبر پیروزی مسلمین و نابودی دشمنانشان ـ یا خبری را که مایه نگرانی و وحشت بود ـ چون خبر شکست مسلمین ـ میشنیدند، آن خبر را فاش میکردند. به قولی: آنان خبرهای فتنهانگیز و روحیهبرانداز منافقان را بهگوش مسلمانان میرساندند و شایعههای دروغین را پخش میکردند، که از این امر فسادی آشکار و خللی دامنهدار پدید میآمد «حال آن که اگر آن را به سوی پیامبر و به سوی اولیالامرخویش ارجاع میکردند» اولیالامر: اهل علم و اندیشه، یا فرمانروایاناند که مردمدر امور خویش به آنها رجوع میکنند «آنگاه اهل استنباط ایشان به آن پی میبردند» یعنی: اگر چنان میکردند، اهل درک و استنباط، با تدبیر و اندیشه سالمخویش، درستی یا نادرستی آن خبر را استخراج و از همدیگر تفکیک میکردند، لذا شیوه درست و صحیح برخورد با اخبار و رویدادها این بود که آنها از پخش اخبار پرهیز کنند تا رسول خدا صخود آن را پخش نمایند، یا اولیالامرشان عهدهدار این مهم گردند؛ زیرا ایشان بهخوبی میدانند که چه چیزی باید افشا گردد و چه چیزی در پرده کتمان باقی بماند «و اگر فضل خدا بر شما نبود» با پاکسازیشما از این شائبهها «و رحمت وی» بر شما نبود، با فرستادن پیامبر و فرودآوردن کتاب خویش بر شما و نگهداشتتان از فروافتادن در راه باطل «یقینا از شیطان پیروی میکردید» در وسوسه افگنیهای وی «جز اندکی» از شما و ایشان کسانیاند که از فطرتی صاف و پاک برخوردارند.
اگر این حقیقت را مورد لحاظ قرار دهیم که (اولیالامر) بنابر یکی از وجوه تفسیری، علما میباشند؛ وجاهت رأی کسانی را در مییابیم که قضیه اجتهاد را ـ که عبارت از استنباط احکام است ـ و قضیه مجتهدینی را که علم و تقوی و ملکات باطنیشان آنان را شایسته استنباط احکام گردانیده؛ شامل مضمون این آیه گردانیدهاند.
در روایت مورد اتفاق بخاری و مسلم راجع به سبب نزول آمده است: چون این خبر به عمر سرسید که رسول خدا صزنان خویش را طلاق دادهاند، به مسجدالنبی رفت و از مردم شنید که این سخن را در میانشان ردوبدل میکنند، پسنتوانست شکیبایی کند و یکراست به خانه پیامبر صرفت و اجازه ورود خواست، آنگاه از رسول خدا صپرسید که آیا زنان خویش را طلاق دادهاند؟رسول خدا صفرمودند: خیر! گفت: الله اکبر! آنگاه بر سر در مسجد ایستاد و باصدای بلند گفت: آگاه باشید، رسول خدا صزنان خویش را طلاق ندادهاند. سپس این آیه نازل شد.
﴿فَقَٰتِلۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفۡسَكَۚ وَحَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن يَكُفَّ بَأۡسَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ وَٱللَّهُ أَشَدُّ بَأۡسٗا وَأَشَدُّ تَنكِيلٗا٨٤﴾[النساء: ۸۴].
پس از آن که خدای ﻷ تمام مؤمنان را در یک فرمان عام به جهاد فراخواند و سستدلان را سرزنش کرده و آفتهای چندی را درمان نمود، اینک هر فرد را به طور جداگانه نیز ـ از خلال فرمان دادن به رسول خویش ـ به جهاد دستور میدهد: «پس» ای محمد! ص«در راه خدا پیکار کن» به نفس نفیس خویش «جز عهدهدار شخص خود نیستی» یعنی: تو مسؤول عمل اصحاب خویش نیستیکه جهاد میکنند یا نه، بلکه به اجرای فرمان خدای ﻷ بر نفس خود ملزم هستی، پس اگر تو را تنها هم گذاشتند، به تنهایی بجنگ «و مؤمنان را برانگیز» برمبارزه و جهاد «نزدیک است که خداوند بلای کافران را بگرداند» و با پیروزساختنت آسیب آنان را بازدارد. کلمه (عسی) که در مورد خداوند أ مفید قطعیت است، مؤمنان را به بازداشتن بلا و آسیب کافران از ایشان، متوقع و امیدوار میسازد، لذا این وعدهای از سوی خدای سبحان است و وعده او خواهنخواه انجام شدنی است «و خداست که قدرتش بیشتر» و صولتش بزرگتر است «و» عذاب و «کیفرشسختتر است» از این تعبیر چنین بر میآید که مقاومت کفار در برابر مؤمنان نیز شدید است، ولی عذاب خداوند أ و اعمال قدرت وی بر آنان شدیدتر میباشد.چنانکه از آیه کریمه این حقیقت نیز بر میآید که: سرسختی کافران علیه اهل ایمان، جز با نیروی بازدارنده جهاد مهار نمیشود بنابراین، باید مؤمنان را از راه سخنرانی، انتشار کتب و اعلامیهها به جهاد برانگیخت. و از مثالهای برانگیختن مؤمنان به جهاد از سوی آن حضرت ص؛ این فرموده ایشان در روز بدر خطاب بهیارانشان است: «قوموا إلى جنة عرضها السموات والأرض:یاران! بپاخیزید بهسوی بهشتی که پهنای آن همانند آسمانها و زمین است».
﴿مَّن يَشۡفَعۡ شَفَٰعَةً حَسَنَةٗ يَكُن لَّهُۥ نَصِيبٞ مِّنۡهَاۖ وَمَن يَشۡفَعۡ شَفَٰعَةٗ سَيِّئَةٗ يَكُن لَّهُۥ كِفۡلٞ مِّنۡهَاۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقِيتٗا٨٥﴾[النساء: ۸۵].
«هرکس شفاعت پسندیدهای بکند، از» خیر «آن نصیبی میبرد و هرکس شفاعت ناپسندیدهای کند، از» شر «آن نصیبی میبرد» شفیع: کسی است که دیگری را بهانجام کاری سفارش و تشویق میکند. و شفاعت پسندیده، سفارش دیگران به انجام امور نیک و طاعت حق تعالی است، پس هرکس در کار خیری شفاعت وسفارش کند تا نفعی به دیگران برساند، یا شری را از کسی دفع نماید، از پاداشآن شفاعت بهره و نصیبی میبرد و هرکس به شر و بدیای سفارش کند، از گناه آن نصیب میبرد؛ چون کسیکه به سخنچینی و غیبت میپردازد، یا دیگری را به دزدی و فحشا سفارش میکند، یا بهطور کلی در جلب ضرر یا دفع منفعت یا در امر غیر جایزی سفارش میکند «و خداوند همواره بر هرچیزی مقتدر است» و هماونگهبان مقادیر اعمال شماست، پس شما را بر اعمالتان جزا میدهد. درحدیث شریف آمده است: «اشفعوا تؤجروا، ویقضیالله علی لسان نبیه ماشاء: شفاعت کنید تا اجر و پاداش داده شوید، اما خداوند أ هرچه را خواستهاست، بر زبان پیامبر خویش حکم میکند».
مجاهدبنجبیر در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: این آیه درباره سفارشها و واسطهشدنهای مردم برای یکدیگر نازل شد. برخی از مفسران با توجه به سیاق آیات، «شفاعت حسنه» را به جهاد در راه خدا أ و «شفاعت سیئه» را به جهاد در راه شیطان تفسیر کردهاند زیرا جهاد در راه خدا أ تنها وسیله نجات مستضعفان از چنگال مستکبران میباشد.
﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٍ حَسِيبًا٨٦﴾[النساء: ۸۶].
«و چون شما را به تحیتی بنوازند» تحیت: سلام گفتن است. بعضی گفتهاند: تحیت در اینجا، دادن پاسخ عطسه زننده با گفتن: «یرحـمـک الله» است. یاران امام ابوحنیفه برآنند که مراد از تحیت در اینجا هدیه دادن است، بهدلیل این فرمودهحق تعالی: (پس با تحیتی بهتر از آن پاسخ دهید). یعنی: هدیه بهتر از آنچه بهشما دادهاند، بدهید. و اگر مراد از «تحیت» سلام باشد، پس تحیت بهتر این استکه در جواب سلام کسیکه به گفتن سلام ابتدا میکند، چیزی را بیفزاید، مثلا چون سلامدهنده گفت: «السلام علیکم»، جوابدهنده بگوید: «و علیکمالسلام ورحمهالله». که این جواب بر لطف و طراوت و صفای تحیت میافزاید. و افزودن در جواب سلام مستحب و پیشدستی در سلام گفتن سنت است که در باره آنترغیب فراوان آمده، اما دادن جواب سلام فرض است، بهدلیل فرمودهحق تعالی: «پس با تحیتی بهتر از آن، یا همانند آن پاسخ دهید» یعنی: اگر جوابسلام را به شیوه بهتر ندادید؛ حداقل به مانند آن پاسخ دهید، اما ندادن جوابسلام بهطورکلی، جایز نیست زیرا جواب سلام فرض است. و کمکردن جوابسلام از مقداری که سلامکننده با آن به سلام ابتدا نموده است، نیز جایز نیست.
در حدیث شریف به روایت سلمان فارسی سآمده است: مردی نزد رسول خدا صآمد و گفت: «السلام علیک یا رسول الله». رسول خدا صدر جواب وی فرمودند: «و علیکالسلام و رحمه الله». سپس دیگری آمد و گفت: «السلام علیک یا رسولالله و رحمته». رسول خدا صدر جواب وی فرمودند: «وعلیک السلام ورحمهالله وبرکاته». سپس دیگری آمد و گفت: «السلام علیک یا رسولالله و رحمه الله وبرکاته». رسول خدا صدر جواب وی فرمودند: «وعلیک». آن شخص گفت: یارسولالله! پدر و مادرم فدای شما باد، فلان و فلان که نزد شما آمدند و بر شماسلام گفتند، سلام آنها را به بیشتر از جواب سلام من برگردانیدید؟! رسول خدا صفرمودند: «آخر تو برای ما چیز بیشتری باقی نگذاشتی، حق تعالیفرموده است: و چون شما را به تحیتی بنوازند، با تحیتی بهتر از آن پاسخ دهید یا همانند آن را برگردانید. و ما همانند آن را به تو برگردانیدیم». ابنکثیر میگوید: «در این حدیث دلالتی است بر اینکه افزودن بر کلمات سلام به بیشتر از: السلام علیکم و رحمهالله و برکاته، مشروع نیست».
فقها گفتهاند: غیر مسلمانان در جوابدادن سلام به همانند آن، یا به نیکوتر از آن، از عمومیت آیه مستثنی میباشند زیرا در حدیث شریف به روایت صحیح مسلم آمده است که رسول خدا صفرمودند: «در سلام گفتن بر یهود و نصاری آغازگر نباشید و اگر با آنان در راهی روبرو شدید، آنان را به در پیش گرفتن تنگترین قسمت راه ناگزیر گردانید». و چنانکه از احادیث دیگر نیز برمیآید، اگر غیرمسلمانی به مسلمانی سلام گفت؛ باید فقط در جواب آن بگوید: «و علیکم: برشما باد». اما احناف از حکم عدم جایز بودن ابتدا نمودن به سلام برایغیرمسلمانان، حالتی را که مسلمان در آن نیازی به شخص ذمیای دارد، استثنا کرده و ابتدا کردن به سلام را در چنین حالتی برای وی جایز دانستهاند.
صاحب «هدیه علائیه» از حنفیه میگوید: «سلامگفتن بر فاسقی که فسقش علنی باشد مکروه است، چنانکه سلام گفتن بر کسیکه حقیقتا از دادن جواب سلام عاجز میباشد نیز مکروه است، چون سلامدادن بر شخصی که مشغولخوردن غذاست، یا بر کسیکه شرعا از جواب دادن عاجز است، همچون خواننده نماز، خواننده قرآن، ذکرکننده، سخنران، کسیکه به ایشان گوش فراداده است، تکرارکننده فقه در تدریس، کسیکه مشغول حلوفصل دعاوی میانمردم است، کسیکه در حالت مذاکره علم شرعی است، مؤذن، اقامت گوینده، مدرس، کسیکه به نماز و تسبیح نشسته است، کسیکه تلبیه میگوید، سلام گفتن بر دختران جوان بیگانه، بر کسیکه بازی غیر مباحی را انجام میدهد، کسیکه غیبت مردم را میکند، یا کبوتر پرواز میدهد، بر پیرمرد بذلهگو، بر دروغگو، بربیهودهکار، بر کسیکه مردم را دشنام میدهد، یا به چهره دختران و زنان نامحرممینگرد ـ تا آنگاه که به توبه اینان علم نداشته باشیم ـ همچنان سلام گفتن برکسی که با همسرش مشغول عمل جنسی و معاشقه است، بر کسیکه عورت ویبرهنه است، بر کسیکه در حال قضای حاجت قرار دارد، بر کسیکه به خواب سبک یا خواب سنگینی فرورفته است و بر کسیکه در حمام است، مکروه میباشد.
باید دانست که در هر جایی که سلامگفتن در آن مشروع نیست، دادن جواب سلام نیز مشروعیتی ندارد، همچنان دادن جواب سلام طفل و شخص مست و دیوانه واجب نیست و دادن جواب «سلام علیکم» به سکون میم در «سلام» نیز واجب نیست. همچنان حنفیه میگویند: «انسان باید با سلام گفتن؛ تجدید عهد با اسلام و این امر را نیت کند که به مؤمنی در مال، یا آبرویش زیانی نرساند».
صاحب تفسیر «معارف القرآن» میگوید: «در همه کشورهای جهان رایج است که وقتی مردم با یکدیگر ملاقات کنند، کلمهای را برای موافقت و اظهار محبت فیما بین، اظهار میدارند؛ اما اگر مقایسه شود، معلوم میگردد که هیچ احوالپرسیای به اندازه سلام اسلامی جامع نیست؛ زیرا در الفاظ سلام اسلامی تنها محبت نیست، بلکه ادای حق محبت نیز هست. در واقع سلام گوینده ازخداوند چنین میخواهد که شما را از تمام آفات و آلام سالم نگهدارد... سلام، دعای حیات طیبه در حق برادر مسلمان است، اظهار این حقیقت هم هست که همهما محتاج حق تعالی هستیم و نمیتوانیم بدون اذن او به یکدیگر نفع برسانیم و بهاعتبار این معنی این کلمه یک عبادت هم هست و وسیلهای برای تذکر برادرمسلمان به اینکه یاد خدا را فراموش نکند نیز هست. همچنین کسیکه از خدامیخواهد که دیگری از تمام آفات و تکالیف حفظ شود، گویی او در ضمن این، وعده میکند که شما از دست و زبان من مأمون هستید و من محافظ جان و مال وآبروی شما نیز هستم».
صاحب تفسیر «معارف القرآن» میافزاید: «ابن عربی در (احکام القرآن) قول امام ابن عیینه را نقل فرموده که میگوید: «اتدری ما السلام؟ یقول انت آمن منی» یعنی شما میدانید که سلام چیست؟ سلام کننده در واقع میگوید: شما از جانب من در امان هستید. خلاصه اینکه تحیه اسلامی جامعیت جهانی دارد، در آن ذکرخدا أ است، تذکیر نیز هست، نوعی اظهار محبت با برادر مسلمان هم هست، برای او بهترین دعا نیز هست، با او این معاهده نیز هست که تو از دست و زبان من ایمنی. کاش مسلمانان این کلمه را به مثل رسم عموم و بر مبنای عادت ادا نمیکردند، بلکه حقیقت آن را درک کرده و به مضامین بلند آن متوجه میشدند» [۳۸]. «همانا خداوند حسابگر همه چیز است» و شما را بر هر ریز و درشتی محاسبه میکند، ازجمله در سلام گفتن و تحیت. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، به بهشت وارد نمیشوید تا ایمان نیاورید و ایمان نمیآورید تا با همدیگر محبت نورزید، آیا شما را بر امری راهنمایی نکنم که اگر آن را انجام دهید، با همدیگر مهر و محبتمیورزید؟ سلام گفتن را در میان خود منتشر کنید».
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ لَيَجۡمَعَنَّكُمۡ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَا رَيۡبَ فِيهِۗ وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ حَدِيثٗا٨٧﴾[النساء: ۸٧].
«الله کسی است که هیچ معبودی جز او نیست» پس الوهیت فقط مخصوص اوست «به یقین در روز قیامت» یعنی روز قیام کردن مردم از قبرها «که هیچ شکی درآن نیست» نزد آنان که حجتها و برهانهای خدای ﻷ را درمییابند «شما را گرد میآورد» بهسوی حساب «و راستگوتر از خدا در سخن کیست«؟ آری! هیچکس از خدای ﻷ در اخبار و سخنانی که میگوید، راستگوتر نیست، بهدلیل بینیازی، قدرت و کمال حق تعالی و به دلیل اینکه دروغ گفتن بر آن ذاتمتعال محال است.
ملاحظه میکنیم که حق تعالی در این آیه، بر حشر نمودن مردم در صحرای محشر سوگند خورده است.
﴿فَمَا لَكُمۡ فِي ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِئَتَيۡنِ وَٱللَّهُ أَرۡكَسَهُم بِمَا كَسَبُوٓاْۚ أَتُرِيدُونَ أَن تَهۡدُواْ مَنۡ أَضَلَّ ٱللَّهُۖ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِيلٗا٨٨﴾[النساء: ۸۸].
مجاهد در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: مردمانی از اهالی مکه نزد پیامبراکرم صآمده و از روی ریا اسلام میآوردند، سپس بهسوی قوم خویش بازگشته و در بتپرستی نگونسار میگشتند و هدفشان از این کار این بود که هم در اینجا و هم در آنجا ایمن باشند، پس خدای ﻷ دستور داد که اگر از کفار کناره نگیرند و به راه صلاح بازنیایند، با آنان پیکار شود. به روایتی دیگر: این آیه درباره منافقانی نازل شد که از میانه راه احد به مدینه برگشتند، پس اصحابرسول خدا صدر تصمیم گیری پیرامون آنان به دو گروه تقسیم شدند؛ گروهیمیگفتند: با آنان میجنگیم و گروهی دیگر میگفتند: نه! با آنان نمیجنگیم.
«شما را چه شدهاست که درباره منافقان دو دسته شدهاید» یعنی: چرا درباره آنان اختلاف پیدا کردهاید تا بدانجا که در این باره به دو رأی متفرق گشتهاید، آخر چرا قاطعانه به کفر آنان حکم نمیکنید؟ «و حال آن که خداوند آنان را به سزای آنچه انجام دادهاند، سرنگون ساختهاست» یعنی: آنان را بهسوی کفر باز گردانده و برکفر هلاکشان ساخته است. رکس: سرنگون ساختن یک چیز، یا بازگردانیدن اول آن بهسوی آخر آن است. یعنی: به سبب کار و کردارشان که همانا پیوستن به دارکفر است، در وادی کفر سرنگونشان ساخته است. بدین جهت، از مفاد آیه جوازکشتن آنان برمیآید «آیا میخواهید کسی را که خدا در گمراهیاش وا نهاده، به راه آورید»؟ یعنی: آیا میخواهید کسی را در جمله راهیافتگان قراردهید که خداوند أ او را در کفر و گمراهی نگونسار ساخته و قتلش را جایز شمرده است؟ یا معنی این است: آیا میخواهید آنان را راهیافته بنامید، در حالیکه خداوند أ گمراهیشان را آشکار گردانیده است؟ این تعبیر، مفید سرزنش آن گروه از مؤمنانی است که با منافقان به نرمش برخورد میکردند «و حال آن که هرگز برای کسیکه خداوند در گمراهیاش وانهاده» به سبب عملکرد ناروایش «راهی بهسوی هدایت نخواهییافت» یعنی: جستن راه هدایت برای چنین کسی، سودی دربرندارد. ممکن است که از نص آیه فهم دیگری نیز بیرون آید و آن این است: خداوند أ بر هرکس گمراهی را خواسته باشد، تو هرگز برای وی هیچ راهی نمییابی، بلکه او در هر راهی سرگردان است و نمیتواند هیچ راه روشنی را درپیش بگیرد. و این خود نشانه منافق است که همیشه در حال تحیر، جابجا کردن موضعگیریها، تناقض در رفتار و تنش درونی بسر میبرد.
﴿وَدُّواْ لَوۡ تَكۡفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَآءٗۖ فَلَا تَتَّخِذُواْ مِنۡهُمۡ أَوۡلِيَآءَ حَتَّىٰ يُهَاجِرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَخُذُوهُمۡ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡۖ وَلَا تَتَّخِذُواْ مِنۡهُمۡ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرًا٨٩﴾[النساء: ۸٩].
«آنان دوست دارند که شما نیز کافر شوید، همانگونه که خودشان کافر شده اند» یعنی: این گروه منافق، از روی عناد و کفر و درازدستی در گمراهی، در آرزوی کافرشدن مؤمنان بهسر میبرند «تا در نتیجه» شما و آنها «باهم برابر باشید» درکفر «پس زنهار، از میان آنان برای خود دوستانی اختیار نکنید تا آن که در راه خدا هجرت کنند» یعنی: برای هیچکس از آنان یار و پشتیبان نباشید تا آن که با هجرت، ایمانشان را اثبات کنند زیرا در آغاز اسلام، هجرت اعلان عملی مسلمان شدنبود، از آن رو که هجرت، موالات عملی با اسلام و مسلمین است. آری! خدای ﻷ ما را از ولایت و دوستی با چنین مردمی نهی نموده است؛ مگر بعد از اینکه در سخن و عمل، ولاء و وابستگی کامل خود را به اسلام و اهل اسلام و دار اسلام اثبات کنند «پس اگر روی برتافتند» از ایمان و هجرت «هرکجا آنان رایافتید» یعنی: بر آنان دست یافتید «آنان را به اسارت بگیرید و بکشید و از آنان یار ویاوری برای خود نگیرید» یعنی: نه آنان را یاری کنید و نه از آنان یاری را بپذیرید. البته این حکم درباره مردمی است که ادعای مسلمانی نموده، سپس معاندانه به دارحرب پیوستند، نه درباره منافقانی که با مؤمنان در مدینه یکجا ساکن بودند زیرا منافق در داراسلام وضع خاص خود را دارد و کشته نمیشود، مگر اینکه نفاق خویش را آشکار کند، یا زمامدار مسلمان (امام) با داشتن گواه و مدرک، بهکشتن وی حکم نماید. بنابراین، حکم اصلی درباره منافقان خارج از داراسلام، یاحیطه دولت آن، کشتن و عدم یارگیری از آنها و یاری دادن آنهاست.
اما این حالت استثناهایی هم دارد:
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَىٰ قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٌ أَوۡ جَآءُوكُمۡ حَصِرَتۡ صُدُورُهُمۡ أَن يُقَٰتِلُوكُمۡ أَوۡ يُقَٰتِلُواْ قَوۡمَهُمۡۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَسَلَّطَهُمۡ عَلَيۡكُمۡ فَلَقَٰتَلُوكُمۡۚ فَإِنِ ٱعۡتَزَلُوكُمۡ فَلَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ وَأَلۡقَوۡاْ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَمَ فَمَا جَعَلَ ٱللَّهُ لَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ سَبِيلٗا٩٠﴾[النساء: ٩۰].
«مگر کسانی که با قومی که بین شما و آنها پیمانی است، پیوند دارند» یعنیمنافقانی را که از راه «جوار» و «حلف» به قومی میپیوندند که میان شما و آنان میثاق و پیمانی است، نکشید زیرا عهد و پیمان شامل آنان نیز میشود. بعضی گفتهاند: مراد از «پیوند» در اینجا، پیوند نسبی است. این اولین صورت استثنا شده از حکم قتل منافقان خارج از حیطه دار اسلام است.
اما صورت دوم: «یا نزد شما بیایند درحالیکه سینه آنان از جنگیدن با شما یاجنگیدن با قوم خود، بهتنگ آمدهاست» یعنی: از یکسو دلهایشان از جنگیدن با شما بهتنگ آمده و از جانبی جنگیدن با قومشان بهنفع شما نیز بر آنان آسان نیست، پس دوست ندارند که در جنگ طرف هیچ جناحی را بگیرند، لذا آنان نیزاز دستور قتال مستثنی هستند. ابنکثیر برای این گروه مثالی زده و گفته است: «نمونه این گروه، جمعی از بنیهاشم بودند که در بدر با بیمیلی با مشرکان همراه شدند ـ همچون حضرت عباس و دیگران ـ هم از اینرو بود که در آن روز رسول خدا صاز کشتن عباس سمنع کرده و دستور دادند تا به اسارت گرفتهشود». «و اگر خدا میخواست، قطعا آنان را بر شما مسلط میساخت» برای ابتلا وآزمایش شما، یا برای پاکسازی صف شما، یا به مثابه مجازاتی بر گناهان شما و درآن صورت «حتما با شما میجنگیدند» و موقف بیطرفی اختیار نکرده، به صفکارزار با شما میپیوستند «پس اگر از شما کنارهگیری کردند و با شما نجنگیدند و با شما طرح صلح افگندند» یعنی: اگر به وسیله عهد و پیمانی که با شما منعقد میکنند،به سازش و کنارگذاشتن جنگ با شما متمایل شدند «پس» دیگر «خدا برای شما راهی بر آنان قرار ندادهاست» بنابراین، نه کشتن آنان بر شما رواست و نه به اسارت درآوردن و چپاول اموالشان زیرا وارد شدن آنها از در تسلیم، مانع هرنوع تجاوزی بر آنان گشته و این کار را علیه آنان حرام ساخته است.
بنابراین، خدای ﻷ مسلمانان را از متعرضشدن به جنگ دو گروه زیر نهیکرد:
۱- گروهی که با مسلمانان عهد و پیمان بسته و به عهد و پیمان خویش پایبندند.
۲- گروهی که از جنگ با مسلمانان کنارهگرفته و به بستن عقد صلح و سازش با ایشان مایلند.
﴿سَتَجِدُونَ ءَاخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأۡمَنُوكُمۡ وَيَأۡمَنُواْ قَوۡمَهُمۡ كُلَّ مَا رُدُّوٓاْ إِلَى ٱلۡفِتۡنَةِ أُرۡكِسُواْ فِيهَاۚ فَإِن لَّمۡ يَعۡتَزِلُوكُمۡ وَيُلۡقُوٓاْ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَمَ وَيَكُفُّوٓاْ أَيۡدِيَهُمۡ فَخُذُوهُمۡ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَيۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡۚ وَأُوْلَٰٓئِكُمۡ جَعَلۡنَا لَكُمۡ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِينٗا٩١﴾[النساء: ٩۱].
در بیان سبب نزول آمده است: گروهی از اهالی تهامه از رسول خدا صامان خواستند و هدف آنها این بود که در نزد مسلمانان و قوم خویش هردو ایمن باشند، پس نازل شد: «بهزودی، گروهی دیگر را خواهید یافت که میخواهند هم از شما درامان باشند و هم از قوم خودشان» این گروه در سیمای ظاهری خویش مانند گروه قبلی، اما در نیت باطنی خود غیر از آن گروهند زیرا اینان قومی منافق هستند که نزد شما اسلام را آشکار میسازند و نزد قوم خویش کفر را تا با این ترفند از آسیب هردو گروه ایمن باشند، پس فرق اینان با گروه قبلی در این است که اینان در باطن با کفارند، درحالیکه گروه اول در موضعگیری بیطرفانه خویش صادق بودند «هرگاه که به فتنه بازگردانیده میشوند» یعنی: هرگاه قومشان آنان را بهسوی فتنه شرک و جنگ فرا میخوانند و از آنان میطلبند که با مسلمانان بجنگند «در آن نگونسار انداخته میشوند» یعنی: در دام کفر گرفتار آمده، در آن فرو میروند ونگونسار میشوند، هم از این رو بهسوی قوم خویش بازگشته با شما میجنگند و از هیچگونه آزار و زیانی علیه شما دست برنمیدارند، لیکن در عین حال، کار بر آنها آشفته و تحیر و سردرگمی بر آنها چیره است «پس اگر از شما کنارهگیری نکردند و به شما پیشنهاد صلح نکردند» و چنان عهد و پیمانی به شما ندادند که به سبب آن از عدم مشارکتشان در جنگ با خود مطمئن شوید «و از» جنگیدن با شما «دست برنداشتند، هرکجا آنان را یافتید به اسارت بگیرید و بکشیدشان» یعنی: هرکجا کهآنان را یافته و بر آنها دست پیدا کردید، آنها را به اسارت بگیرید و به قتلبرسانید.
لذا در مجموع از آنان سه چیز خواسته شده است:
۱- کنارهگرفتن از جنگ با مسلمانان.
۲- مسلمانشدن کامل و پشتنمودن قطعی به کفر و در غیر آن حکمشان حکم مرتدان است.
۳- دست نگهداشتن از آزار مسلمین.
پس اگر این سه چیز را عملا اثبات نکردند، در معرض هجوم فیصلهکن شما قرار میگیرند و در این صورت: «آنانند که ما برای شما علیه آنان حجتی آشکار قراردادهایم» که با این حجت آشکار، بر آنها مسلط میشوید و سرکوب و محکومشان میکنید. آری! این حجت روشن، سرنگونشدنشان در فتنه بدون کمترین مقاومتی دربرابر آن و آشکار شدن حالشان در کفر و خیانت و زیانرسانی به مسلمین است.
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن يَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَٔٗاۚ وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ إِلَّآ أَن يَصَّدَّقُواْۚ فَإِن كَانَ مِن قَوۡمٍ عَدُوّٖ لَّكُمۡ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ وَإِن كَانَ مِن قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٞ فَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ وَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ فَمَن لَّمۡ يَجِدۡ فَصِيَامُ شَهۡرَيۡنِ مُتَتَابِعَيۡنِ تَوۡبَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا٩٢﴾[النساء: ٩۲].
مجاهد و دیگران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه درباره عیاشبنابیربیعه برادر مادری ابوجهل نازل شد که در روز فتح مکه مردی را که به خاطر اسلام در مکه شکنجهاش میکرد، کشت، درحالیکه بیخبر از آن بود که این مرد مسلمان شده و حتی هجرت نیز کرده است.
«و هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمنی را ـ جز به خطا ـ بکشد» یعنی: مؤمن همچون کافر ـ که حکم انفاذ قتل آن گذشت ـ نیست بنابراین، برای مؤمن به هیچ حالی روا نیست که مؤمنی دیگر را ـ جز به خطا و اشتباه ـ به قتل رساند. خاطرنشانمیشود که وجوه خطا و اشتباه بسیار است، و ضابطه در همه آنها، عدم وجود قصد و تعمد میباشد. در حدیث شریف آمده است: «ریختن خون شخص مسلمانیکه به یگانگی خدا أ و رسالت من گواهی میدهد، حلال نیست مگر به یکی ازسه چیز: کشتن نفس دربرابر نفس، کشتن شخص دارای همسری که مرتکب زنا میشود و کشتن کسیکه ترککننده دین خویش و جداشونده از جماعت مسلمیناست». و اگر یکی از این امور سهگانه روی داد، باز هم، کسی از رعیت حق اجرای قتل را ندارد، بلکه این کار بر عهده زمامدار مسلمانان، یا جانشین وی میباشد «و هرکس که مؤمنی را بهخطا بکشد، بر اوست که برده مؤمنی را آزاد کند» یعنی: باید غلام یا کنیز مؤمنی را به کفاره این قتل خطا آزاد نماید. حکمت در آزاد کردن برده مؤمن در این مورد این است که: چون او شخص مؤمنی را از قطار زندگان خارج ساخته، لذا بر او لازم است تا جان مؤمن دیگری مانند وی را درقطار اشخاص آزاد در آورد زیرا آزادسازیاش از قید بردگی، همچون زندهکردن وی است. این واجب اول بر عهده وی میباشد؛ «و» واجب دوم ایناست که: «به اهل او دیه پرداخت کند» دیه: مالی است که به عنوان خونبهایمقتول به ورثه وی داده میشود تا آن را همچون میراث میان خود تقسیم نمایند. مراد از (اهل)، ورثه مقتول است.
تفاصیل احکام دیه در سنت پاک رسول خدا صتبیین شده و فقها احکام آن را تدوین کردهاند.
در نزد احناف، جنس دیه بهحسب پول رایج هر سرزمین چنین سنجیده میشود: برای دارندگان طلا هزار دینار، برای دارندگان نقره دههزار درهم و برای دارندگان شتر، صد شتر. قابل ذکر است که دیه در قتل خطا بر «عاقله قاتل» لازم میگردد نه بر خود وی. و «عاقله» در نزد علمای حجاز، نزدیکان قاتل از جهت پدری وی ـ یعنی عصبه وی هستند ـ ولی در نزد احناف، «عاقله» کسان و نزدیکان ثبت شده در دیوان (ثبت احوال) قاتلاند، آنگونه که عمر ساین دیوان را تنظیم نموده است. و اگر عاقله از پرداخت دیه ناتوان شد، دیه مقتول از بیتالمال عمومی (خزانه دولت) پرداخت میشود.
«مگر اینکه آنان صدقه کنند» یعنی: پرداخت دیه به هر حال برای ورثه مقتول واجب است، مگر اینکه آنان این دیه را بر خانواده قاتل ببخشند. ملاحظه میکنیم که آیه کریمه این بخشش را ـ بهجهت ترغیب و برانگیختن مؤمنان برپرداخت آن ـ صدقه نامید «پس اگر مقتول از گروهی است که دشمنان شمایند» یعنی اگر مقتول منسوب به کفار حربی است «در حالیکه خود وی مؤمن است» یعنی: خود مقتول مؤمن است «قاتل باید بنده مؤمنی را آزاد کند» بنابراین، اگرمسلمانی، مسلمان دیگری را میکشد که در بلاد کفار است و از آنان بوده، اما مسلمان شده ولی هجرت نکرده، هیچ دیهای بر قاتل وی نیست، بلکه قاتل فقط باید برده مؤمنی را آزاد کند و دیه از ذمه عاقله وی ساقط است زیرا کسیکه ایمانآورده اما هجرت نکرده، حرمت و کرامت وی نسبت به مؤمنی که ایمان آورده و هجرت کرده، کمتر است «و اگر» مؤمن مقتول «از قومی باشد که» کافرند و اما «میان شما و میان آنان پیمانی است» موقتی یا دائمی «پس باید به خانواده وی دیه پرداخت نماید» یعنی: عاقله قاتل این فرد مؤمن، باید به ورثه آن مقتول که از اهلذمه، یا از همپیمانان مسلمین هستند، دیه بپردازند «و» قاتل وی باید «برده مؤمنی را» نیز «آزاد نماید» چنانکه گذشت «و هرکس بندهای نیافت» یا مال وی برای خریدن برده گنجایش نداشت «بر اوست که دو ماه پیاپی روزه بگیرد» به طوری که هیچ روزی از ایام این دو ماه را نخورد و اگر روزی از روزهای این دو ماه راخورد، باید همه این دو ماه را باز از سر، روزه بگیرد. اما خوردن روزه بهسبب وجود عذری چون حیض (عادت ماهانه زنان) و مانند آن، موجب ازسرگرفتن روزه نیست. ولی در خوردن بهسبب عارضشدن بیماری، میان فقها اختلاف است، که رأی امام ابوحنیفه، از سرگرفتن روزه میباشد.
این کفاره «به عنوان توبه» قاتل مشروع شده «است از جانب الله» به عنوان رحمتی از سوی وی «و خداوند دانای حکیم است» داناست؛ چون در هر موردی به حکم مقرر آن فرمان میدهد، حکیم است؛ چون از روی حکمت اوامرش را مشروع میگرداند. تعبیر قرآنی: (فمن لم یجد: هرکس بردهای نیافت)، مظهری از مظاهر اعجاز قرآنی است زیرا این حقیقت را میرساند که بیان قرآن از نظر دقت چنان بالاست که همه زمان و مکان را میگنجاید زیرا مفهوم آن، هم شامل عدم توانایی مالی شخص در خریدن برده میشود و هم شامل نبودن برده ـ همچون عصر و زمان ما.
﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِيمٗا٩٣﴾[النساء: ٩۳].
«و هرکس عمدا مؤمنی را بکشد» درحالیکه میداند که او مؤمن است «پس جزای او جهنم است که جاودانه در آن میماند و خداوند بر او خشم میگیرد و لعنتش میکند» یعنی: از او انتقام میگیرد و او را از رحمت خویش طرد میکند «و برای او عذابی عظیم آماده ساخته است» و او به سبب گناه بزرگی که مرتکب شده،مستحق این همه مجازات است. نشانه قتل عمد: کشتن انسان با وسیلهای از وسایلکشندهای است که عمل قتل عادتا به مانند آن وسیله انجام میگیرد؛ چون شمشیر، تفنگ، سم و امثال آن. ولی کسیکه از قتل عمد توبهکار شد، سزاوار این کیفر نیست. اما باید دانست که در توبه قتل عمد، قاتل ناگزیر باید به قتل اعتراف و خود را برای قصاص تسلیم کند؛ چنانچه قصاص واجب بود، یا دیه بپردازد ـ چنانچه قصاص واجب نبود ـ درصورتی که قاتل توانگر بوده و بر پرداخت کل دیه یا بعضی از آن قادر باشد، چه در قتل عمد، عاقله قاتل متحمل دیه قتل نبوده بلکه دیه به مال خود وی تعلق میگیرد.
اما اگر قاتل قتل عمد، از این گناه عظیم توبه کرد و عزم خود را بر این امر کهدیگر به قتل هیچکسی دست نیالاید جزم نمود، بیآن که به قتل اعتراف نموده وخود را به عدالت تسلیم نماید، در این صورت به قبول توبه وی یقین قاطع نداریم، ولی خدای ﻷ ارحمالراحمین است و اوست که میان بندگان خویش در آنچهکه میان خویش اختلاف داشتهاند، داوری میکند. هرچند که در این آیه کریمهبرای قاتل قتل عمد، توبه و کفارهای ذکرنشده، چنانکه برای قاتل خطا ذکرشده،که این خود دلیل عدم پذیرش این دو از قاتل در قتل عمد است. چنانکهابنعباس سنیز بر آن است که قتل عمد توبهای ندارد، بهدلیل احادیث بسیاری کهبر بزرگی این جنایت دلالت میکنند و از جمله این حدیث شریف رسول خدا ص: «اولین قضیهای که میان مردم در روز قیامت فیصله میشود، قضیه خونهاست».در حدیث شریف دیگری آمده است: «قطعا نابودی دنیا در نزد خدا، آسانتر ازکشتن شخص مسلمانی است». همچنین در حدیث شریف دیگری آمده است: «اگراهالی آسمانها و زمین بر کشتن مرد مسلمانی گردآیند، بیگمان خداوند همه را برروهایشان در آتش میافگند». همچنین در حدیث شریف دیگری آمده است: «هرکس بر کشتن مسلمانی یاری نماید ـ هرچند با بخشی از یک کلمه ـ روزقیامت درحالی میآید که میان هردو چشمش چنین نوشته شده: این شخص از رحمت خدا نومید است».
اما جمهور فقها بر آنند که توبه قاتل عمد پذیرفته میشود. مراد از جاودانه ماندن وی در دوزخ نیز در رأی جمهور، درنگکردن وی بهمدت دورودرازی است، نه ماندگار بودن همیشگی وی زیرا از رسول خدا صبه تواتراحادیثی نقل شدهاست که مفاد همه آنها این است: «هرکس در قلبش کمترین ذرهای از ایمان باشد، سرانجام از دوزخ بیرون آورده میشود». بنابر همین رأی جمهور است که علما گفتهاند: «در قتل عمد سه حق است: حق خدا أ ، حق مقتول و حق اولیای دم. اما حق اولیای دم، تسلیم کردن قاتل به آنان است که یا قصاصش کنند یا از وی دیه بگیرند، همچنان میتوانند او را عفو کنند. و حق خداوند أ به توبه ساقط میشود ـ چنانچه خدای ﻷ آن توبه را بپذیرد. اما حق مقتول به روز قیامت باقی میماند، که یا خدای ﻷ او را از قاتلش راضی گرداند، یا اگر بخواهد وی را عذاب کند».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا تَبۡتَغُونَ عَرَضَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٞۚ كَذَٰلِكَ كُنتُم مِّن قَبۡلُ فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡكُمۡ فَتَبَيَّنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا٩٤﴾[النساء: ٩۴].
ابنعباس سدر بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: مردی از قبیله بنیسلیم بارمه گوسفندی از نزد گروهی از یاران رسول خدا صگذشت و بر ایشان سلامگفت. در این اثنا ایشان در میان خود گفتند: این شخص بر ما سلام نگفت مگربهخاطر اینکه از ما ایمن باشد! این سخن را گفتند و بروی حمله برده به قتلشرساندند و گوسفندانش را به عنوان غنیمت نزد رسول خدا صآوردند. همان بودکه نازل شد: «ای مؤمنان! چون در راه خدا سفر کنید» یعنی: چون به جهاد بیرون روید، یا دشمن دین را با سلاح بکوبید «پس نیک تفحص کنید» یعنی: نیکپرسوجو و تأمل کنید تا یقین حاصل نمایید که آن کس که بر وی ضربه میزنید، از مؤمنان نیست «و به کسیکه نزد شما اسلام را» یعنی کلمه شهادت را «اعلام و اظهار نموده است، نگویید: تو مؤمن نیستی» به قولی دیگر معنی این است: برای کسیکه به شما «السلام علیکم» گفته، نگویید که تو مسلمان نیستی. «تا بدینوسیله متاع زندگانی دنیا را بجویید» یعنی این اشتهای غنیمت است که شما را از تحقیق و بررسی در مورد مسلمانی آن شخص باز میدارد، درحالیکه این غنیمت چیزی جز بهره فانی دنیای دون نیست «و نزد الله غنیمتهای بسیاری است» از آنچه که بی ارتکاب هیچ محظوری برای شما حلال میباشد و با برخورداری از این حلالهای پاکیزه، از کشتن و به غنیمت گرفتن مال کسانی که از در تسلیم و انقیاد درآمدهاند، بینیاز میگردید «قبلا خودتان نیز همینگونه بودید» یعنی: خودتان نیز قبلا از کفار بودید «ولی خداوند بر شما منت نهاد» و از ریختن خونهای شماجلوگیری کرد ـ آنگاه که کلمه شهادت را بر زبان جاری ساختید. یا معنی این است: شما نیز همانگاه که به اسلام درآمدید، کلمه شهادت را بر زبان آوردید وخونها و اموالتان به سبب آن از تعرض مصون ماند، بیآن که کسی درپی کسب اطمینان از این امر باشد که آیا در اظهار اسلام، دلهایتان با زبانهایتان هماهنگ وهمراه بوده است یا خیر! یا معنی این است: ای مسلمانان! شما نیز در آغاز کار، اسلام خویش را در میان قوم خویش پنهان میداشتید، چنانکه این شخصی که در اثنای جنگ به شما اظهار اسلام کرد، مسلمانی خود را در میان قوم خویش پنهان میداشت، ولی چون شما به صحنه آمدید، او فرصت و زمینه آن را یافت که مسلمانی خویش را علنی کند، لذا حال و وضع نخستین خویش را فراموش نکرده وبه امثال خودتان رحم کنید «پس بهدرستی تفحص کنید» و پرسوجو نمایید تا مرتکب قتل ناحق نشوید. تکرار برای تأکید است «همانا خداوند به آنچه میکنید، آگاه است» پس شما را در برابر اعمالتان مؤاخذه خواهد کرد. سعیدبن جبیر سمیگوید: «این جمله، تهدید و هشداری است».
از این آیه کریمه میفهمیم که: فرق اساسی در میان جنگ مسلمانان و جنگ دیگران این است که: غیر مسلمانان برای دنیا میجنگند، اما مسلمانان برای برتری کلمهالله.
﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ فَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ دَرَجَةٗۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَفَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِينَ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِينَ أَجۡرًا عَظِيمٗا٩٥﴾[النساء: ٩۵].
«مؤمنان خانهنشین غیراهل ضرر، با آن مجاهدانی که با مال و جان خود در راه خدا جهاد میکنند، یکسان نیستند» اهل ضرر: اهل معاذیراند که عذرهایی چون بیماری، معلولیت، نابینایی، لنگی و غیره به آنان ضرر وارد نموده، تا بدانجا که ازجهاد بازشان داشته است، پس اگر نیت و عزم مؤمنان معذور فقط این باشد که در صورت نبود عذر، قطعا به جهاد میرفتند، در این صورت، آن معذوران نیز در درجه مجاهدان قرار داشته و همانند پاداش ایشان را دارند، چنانکه در حدیث شریفآمده است: رسول خدا صدریکی از غزوات خطاب به مجاهدان فرمودند:«قطعا در مدینه مردمی هستند که شما هیچ مسیری را نپیموده و هیچ وادیای را پشتسر نگذاشتهاید، مگر اینکه با شما در آن همراهند. اصحاب گفتند: یارسول الله! درحالیکه در مدینه هستند با ما همراهند؟ فرمودند: آری! وجود عذرایشان را بازداشته است».
آنگاه خدای ﻷ در بیان برتری مجاهدان بر خانهنشینان میفرماید: «خداوند کسانی را که با مال و جان خود جهاد میکنند، به درجهای بر خانهنشینان مزیت بخشیده» یعنی: یاد و نام آنان را بلند گردانیده و با مدح و ثنای خود، به ایشان برتری بخشیده است. مراد از درجه برتری دراینجا، برتری آنها بر غیر معذوران است، چه دارندگان عذر در صورتی که نیتشان صحیح باشد، درجهای همانند بامجاهدان را دارند ـ چنانکه گفتیم «و خداوند همه را» اعم از مجاهدان وخانهنشینان را «وعده نیکو داده» یعنی: وعده پاداش نیکو داده که همانا بهشت است «و خداوند جهادگران را بر جهاد گریزان به پاداشی عظیم برتری دادهاست» که این پاداش عظیم عبارت است از:
﴿دَرَجَٰتٖ مِّنۡهُ وَمَغۡفِرَةٗ وَرَحۡمَةٗۚ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمًا٩٦﴾[النساء: ٩۶].
«درجات» و مرتبههایی «بس بزرگ از جانب او» به قولی: مراد از درجات در اینجا، همان درجه سابق است. به قولی دیگر معنی این است: حق تعالی مجاهدان را بر خانهنشینان معذور، به یک درجه برتری داده، اما مجاهدان را بر خانهنشینان جهادگریز غیر معذور، به درجات و مرتبههای بیشتری برتری بخشیده است. درحدیث شریف به روایت ابوهریره سآمده است که رسول خدا صفرمودند: «دربهشت صد درجه است که خداوند أ آنها را برای مجاهدان فیسبیلالله آماده نموده و فاصله میان هردو درجه، همانند فاصله میان آسمان و زمین است». «و» نیز ارزانی داشته است به آنان «آمرزش و بخشایش را و خدا آمرزنده مهربان است» چرا که عذر را میپذیرد و پاداش را ارزانی میدارد.
باید دانست که این آیه بر جهاد فرض کفایی دلالت دارد. جهاد فرض کفایی جهادی است که اگر تعدادی کافی از مسلمانان به آن بپردازند، مجاهدان به سبب آن از پاداش برخوردار میگردند و خانهنشینان هم در نرفتن به آن گنهکار نمیشوند، درحالیکه اگر جهاد، فرض عین باشد، یا فرض کفایه باشد ولی شمار کافی از مسلمانان بدان نپرداخته باشند، در این صورت، خانهنشینان مرتکب گناه عظیمی شدهاند که به سبب آن سزاوار ورود به دوزخ هستند.
اما اینکه چه وقت جهاد فرض عین و چه وقت فرض کفایه است؟ پاسخ به اینسؤال، تفصیلات بسیاری دارد، که اینک برخی از اشکال آن را به اختصار بیان میداریم:
۱- جهاد فرض عین است، اگر امام (زمامدار مسلمانان)، اعلام بسیج عمومی (نفیر عام) نماید.
۲- جهاد فرض عین است، اگر سرزمینی اسلامی مورد تهاجم قرار بگیرد، در این صورت اگر اهالی آن توان دفاع از خود را نداشتند، فرضیت عینی به همجواران آنان انتقال مییابد و همین طور دایره فرضیت قدمبهقدم گستردهتر میشود تا آن که کل امت را در بر میگیرد.
۳- جهاد فرض عین است اگر مرتدان یا کافران بر منطقهای از مناطق مسلمانان مسلط شده باشند.
و اگر همه مسلمانان در امنیت قرار داشته باشند، جهاد فرض کفایه است. یعنی در این صورت، باید در راه انتشار دعوت اسلامی با جبههای از جبهات دار حرب بجنگند.
در بیان سبب نزول آمده است که این آیه کریمه درباره غزوه بدر نازل شد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمۡ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمۡۖ قَالُواْ كُنَّا مُسۡتَضۡعَفِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ قَالُوٓاْ أَلَمۡ تَكُنۡ أَرۡضُ ٱللَّهِ وَٰسِعَةٗ فَتُهَاجِرُواْ فِيهَاۚ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا٩٧﴾[النساء: ٩٧].
در بیان سبب نزول آمده است: در مکه مسلمانانی بودند که به مدینه هجرت نکرده بلکه در میان کفار باقی مانده بودند، درحالیکه کفار مکه آنان را از اظهار اسلام و انجام عبادات و شعائر دینیشان بازداشته و چه بسا که اجبارا آنان را با خود به جنگ علیه مسلمانان میکشاندند و مجاهدان مسلمان بی خبر از اینکه آنها مسلماناند، به قتلشان میرساندند، پس نازل شد: «هرآینه آنان که فرشتگان» یعنی: ملکالموت و همکارانش «جانشان را میگیرند» با قبض ارواحشان «در حالیکه بر خویشتن ستمکار بودهاند» با هجرت نکردن از دیار کفر. پس ظلم وستمشان بر خویشتن، همزیستی با کفار و ترک فریضه هجرت است «فرشتگان بهایشان» یعنی: به این مسلمانان ستمکار باقی مانده در دار حرب «میگویند: شما در چه حال بودید»؟ این سؤال، سؤالی توبیخی است، یعنی: موقف شما دربرابر دینتان چگونه بود؟ آیا شما با وجود همزیستی با کفار و ترک هجرت، اهل دیانت هم بودید؟! یا معنی این است: آیا شما در زمره اصحاب پیامبرصبودید، یا در زمرهمشرکان؟ آنان پوزش خواهانه «پاسخ میدهند: ما در زمین از مستضعفان بودیم» که به اظهار دین و هجرت از سرزمین خویش توانا نبودیم. فرشتگان در رد اینسخنشان سرزنش کنان «میگویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید» و خود را از زیر بار ستم کفار نجات داده همراه با مسلمین به عبادت خدای ﻷ بپردازید؟ چرا! شما این امکان را داشتید زیرا انسان اگر به کاری تصمیم بگیرد، حتما راهکار آن را هم پیدا خواهد کرد. مراد از (ارض) در اینجا، هر مکان و منطقهای از مناطق کره زمین است که برای هجرت آماده و مناسب باشد، اما مراد از (ارض) اول، هر سرزمینی است که هجرت از آن واجب است «پس آن گروه جایشان دوزخ است و چه بدجایی است» یعنی: آن گروه مسکن و مأوایی جز دوزخ ندارند و چه بد جا و چه بد سرانجامی است.
پس این آیه، دلیل فرضیت هجرت از دار کفر به سوی دار اسلام است برای هر کسیکه به برپاداشتن دین خویش در دار کفر قادر نباشد. ابنکثیر میگوید: «بر این امر اجماع وجود دارد». اما اگر به برپاداشت دین خویش در دار کفر قادر بود، آیا باز هم هجرت از دارحرب بهسوی دار اسلام و از دار ظلم بهسوی دارعدل و از دار بدعت بهسوی دار سنت بر وی واجب است؟ علما در این باره بر دو قولاند. احناف میگویند: هجرت بر او واجب است. و شافعیها میگویند: باقیماندن در دار کفر برای وی مستحب میباشد.
﴿إِلَّا ٱلۡمُسۡتَضۡعَفِينَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ لَا يَسۡتَطِيعُونَ حِيلَةٗ وَلَا يَهۡتَدُونَ سَبِيلٗا٩٨﴾[النساء: ٩۸].
«مگر آنان که حقیقتا مستضعفاند از مردان و زنان و کودکان» همانند بیماران مزمن و فرودستان دیگری «که چارهجویی نمیتوانند» در جهت گریز از دیار کفر با توسل به اسباب نجات، چرا که به این اسباب دسترسی ندارند «و هیچ راهی نمییابند» برای گریز از این بنبست. ابنعباس بمیگفت: «من و مادرم از مستضعفان حقیقی بودیم».
﴿فَأُوْلَٰٓئِكَ عَسَى ٱللَّهُ أَن يَعۡفُوَ عَنۡهُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَفُوًّا غَفُورٗا٩٩﴾[النساء: ٩٩].
«پس آن جماعت» مستضعفان بیچاره و بیوسیله که در واقع عذری داشتهاند «باشد که خدا از ایشان درگذرد» این وعدهای قطعی از سوی حق تعالی به درگذشت از آنان است زیرا کلمه (عسی) هرچند در اصل برای طمع و توقع میباشد، اما هرگاه خدای ﻷ در چیزی به طمع افگند، آن چیز وجوبا واقعمیشود، چرا که وقتی آن ذات کریم بنده خود را به طمع افگند، به وعده خویش وفا میکند «همانا خداوند همواره عفوکننده و آمرزنده است» این تعبیر، تأکیدی بر فریضه هجرت از دیار کفر است تا بدانجا که تارک هجرت به سبب عذر که هجرت بر وی واجب نیست نیز چنین بپندارد که ترک هجرت برای وی، گناهیاست که میباید از آن طلب عفو و بخشایش کرد.
﴿وَمَن يُهَاجِرۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يَجِدۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا كَثِيرٗا وَسَعَةٗۚ وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا١٠٠﴾[النساء: ۱۰۰].
«و هرکه در راه خدا هجرت کند» یعنی: هجرت وی با قصدی درست و نیتی خالصانه همراه بوده و به چیزی از انگیزهها و شائبههای دنیوی آلوده نباشد «در زمین اقامتگاههای فراوان خواهد یافت» که بهرغم میل قومی که از نزدشان هجرت کرده است و به کوری چشم و خاری آنان، در آن اقامتگاهها ساکن میشود. مراغم: سرزمین هجرت است که انسان به کوری چشم دشمنش، راه آن را در پیشمیگیرد «و» در هجرت خویش «گشایشها» خواهد یافت، هم در سرزمینی که بهسوی آن هجرت میکند و هم در رزق و روزی خویش «و هرکه از خانه خود هجرتکنان بهسوی الله و پیامبرش بهدر آید» و به آنجایی برود که خدا أ ورسولش صدستور دادهاند «سپس مرگش در رسد» قبل از آن که به مکانی که قصد هجرت بهسوی آن را کرده است، برسد «حقا که پاداش» هجرت «او» بهطور کامل «بر الله ثابت شده است» یعنی: پاداش وی در نزد حق تعالی چنان ثابت شدهاست که هرگز برگشتپذیر نیست، هرچند که به دار هجرت هم نرسد «وخدا آمرزنده مهربان است» به عمل مؤمن میآمرزد و به نیت وی رحم میکند.
علما گفتهاند: «هر هجرتی برای طلب علم، یا حج، یا جهاد، یا رفتن شخص به سرزمینی با هدف افزودن بر طاعت، یا با هدف قناعت، یا زهد و طلب روزی پاکیزه؛ هجرت بهسوی خدا و رسول وی است». اما در اعمال، نیت معتبر است، چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «... هرکس هجرت وی بهسوی الله و رسولشباشد، قطعا هجرت وی بهسوی الله و رسول وی است و هرکس هجرت وی بهسوی دنیایی باشد که به آن دست یابد، یا بهسوی زنی باشد که آن را تزویج کند، پس هجرت وی بهسوی همان چیزی است که به قصد دستیابی به آن هجرت کرده است».
از ابنعباس بدر بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شدهاست که فرمود: ضمرهبن جندب ساز خانهاش هجرتکنان بهدر آمد و به قومش گفت: مرا بر دوش برداشته از سرزمین شرک بهسوی رسول خدا صبیرون برید. اما پیش از آن که نزد رسول خدا صبرسد، در راه هجرت درگذشت. پس این آیه کریمه در شأن وی نازل شد.
﴿وَإِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ إِنۡ خِفۡتُمۡ أَن يَفۡتِنَكُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْۚ إِنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ كَانُواْ لَكُمۡ عَدُوّٗا مُّبِينٗا١٠١﴾[النساء: ۱۰۱].
«و چون در زمین رهسپار سفر شدید، بر شما گناهی نیست که نماز را کوتاه سازید» یعنی: نمازهای چهار رکعتی را دو رکعت بخوانید. این آیه دلیل بر آن است که کوتاه کردن (قصر) نماز بر مسافر واجب نیست، بلکه مسافر مخیر است که اگر بخواهد نماز را قصر کند و اگر بخواهد آن را کامل بخواند، چنانکه این مذهب شافعی /است. اما در نزد امام ابوحنیفه /، قصر در سفر عزیمت است نهرخصت، پس قصر در سفر الزامی بوده و کامل خواندن نماز در آن جایز نیست زیرا رسول خدا صدر تمام سفرهایشان به کوتاهخواندن نماز پایبند بودهاند و به دلیل این فرموده عمر س: «فرض نماز در سفر بر زبان پیامبرتان، دو رکعت کامل بدون قصر است»، همچنان این فرموده عائشه ل: «اولینبار که نماز فرضشد، دو رکعت بود، پس این دو رکعت در سفر تثبیت و در اقامت وحضر برآن افزوده شد». باید دانست که سفر مباح کننده قصر در نزد احناف مسیرسه روز راه است که به مقیاس امروزی (٩۶) کیلومتر میشود. بلی! نماز را باید قصر کنید «اگر میترسید که کافران شما را در بلا میافگنند، چرا که کافران برای شما پیوسته دشمنی آشکارند» ظاهر این آیه، مفید آن است که قصر در سفر جایز نیست، مگر اینکه با خوف فتنه و بلا از سوی کافران همراه باشد و لذا با وجود ایمنی از جانب آنان، قصر نماز جواز ندارد. لیکن در سنت نبوی صبه اثبات رسیدهاست که رسول خدا صبا وجود ایمن بودن از آزار کفار، نماز را در سفر قصر نمودند بنابراین، در نزد اهل سنت، خوف و هراس از دشمن، شرط جایز بودن قصر نماز در سفر نیست.
﴿وَإِذَا كُنتَ فِيهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَكَ وَلۡيَأۡخُذُوٓاْ أَسۡلِحَتَهُمۡۖ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلۡيَكُونُواْ مِن وَرَآئِكُمۡ وَلۡتَأۡتِ طَآئِفَةٌ أُخۡرَىٰ لَمۡ يُصَلُّواْ فَلۡيُصَلُّواْ مَعَكَ وَلۡيَأۡخُذُواْ حِذۡرَهُمۡ وَأَسۡلِحَتَهُمۡۗ وَدَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡ تَغۡفُلُونَ عَنۡ أَسۡلِحَتِكُمۡ وَأَمۡتِعَتِكُمۡ فَيَمِيلُونَ عَلَيۡكُم مَّيۡلَةٗ وَٰحِدَةٗۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَيۡكُمۡ إِن كَانَ بِكُمۡ أَذٗى مِّن مَّطَرٍ أَوۡ كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَن تَضَعُوٓاْ أَسۡلِحَتَكُمۡۖ وَخُذُواْ حِذۡرَكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٗا مُّهِينٗا١٠٢﴾[النساء: ۱۰۲].
این آیه خطابی است به رسول خدا صو به هر امیر و فرماندهی بعد از ایشان، که باید در هنگام خوف با همراهانشان نماز خوف را برپا دارند. یادآور میشویم که رسول خدا صدوبار نماز خوف خواندهاند، یکبار در «عسفان»، بار دیگر در سرزمین «بنیسلیم» و اصحاب ایشان نیز بعد از رحلتشان، بارها نماز خوف خواندهاند ـ چنانکه معروف است. «و چون در میان مؤمنان بودی» در هنگام خوف «و برایشان نماز برپا داشتی، پس باید گروهی از ایشان با تو بایستند» یعنی: بعد از اینکه آنان را به دو گروه تقسیم کردی، یک گروه در برابر دشمن قرارگیرند و گروهی دیگر همراه تو در نماز بایستند «و باید که سلاحهای خود را نیز برگیرند» یعنی: هم گروهی که با تو نماز میخوانند و هم گروهی که دربرابر دشمن میایستند، هردو باید سلاحهای خود را برگیرند. اما نمازگزاران باید آن مقدارسلاح برگیرند که مانع نمازشان نگردد. مراد این است که باید حامل اسلحه خود باشند، به گونهای که در هنگام نیاز بتوانند بیدرنگ به آن دسترسی داشته باشند تا این مجهزبودن به سلاح، امید دشمنشان را از هر نوع بهرهبرداری از فرصت، قطع نماید «پس چون» نمازگزاران همراه با تو «به سجده روند» یعنی: یک رکعتیا تمام نماز را با تو ادا نمایند «آن گروه دیگر باید که پشت سر قرار گیرند» یعنی:گروه اول بعد از فراغت از آن رکعت یا فراغت از تمام نماز، باید برای حراست در مقابل دشمن قرارگیرند، آنگاه گروه دوم به نماز بایستند.
احناف و بسیاری دیگر از فقها در تفسیر آن میگویند: چون گروه اول یک رکعت خویش را با دو سجده برگزار کرد، باید برگردد و در برابر دشمن بایستد وگروه دوم به نماز بپیوندد و چون گروه دوم نماز خویش را بهپایان رساند، گروهاول در همان جایی که هست، نماز خویش را تکمیل نماید، یا مجددا به جایی کهدر اول نماز گزارده برگردد و نماز خویش را تکمیل نماید. اما مالک /میگوید: نماز گروه اول با همان یک رکعت به پایان میرسد زیرا در نزد وی، نماز خوف فقط یک رکعت است «و باید که آن گروه دیگر که هنوز نماز نخوانده، بیاید» و آن همان گروهی است که در برابر دشمن ایستاده و هنوز نماز نگزارده «پس با تو نماز خوانند» در رکعت دوم بر همان وصفی که گروه اول نماز گزارده است، بعد از آن رسول خدا صسلام دهند و گروه دوم یک رکعت دیگر خویش را به اتمامبرساند. در نزد مالک /با این یک رکعت نماز هردو گروه به اتمام میرسد، اما در نزد غیر وی از فقها، هریک از دو گروه، باید آنچه را که از وی فوت شدهاست، کامل گرداند. نخست گروه دوم و بعد از آن گروه اول «و باید که بگیرند» یعنی: این گروه دیگر «احتیاط خود را» یعنی: باید به هوش باشند و اگر ابزاری چون زره و مانند آن دارند، بهکار بگیرند «و سلاحهای خود را برگیرند» گرفتن سلاح درنزد شافعی شرط و در نزد احناف مستحب است. آیه کریمه روشن نمیسازد که هریک از دو گروه چهمقدار نماز باید بخوانند، پس ذکر دو رکعت در اثنای شرح و تفسیر، به این اعتبار است که غالبا نماز خوف در سفر برگزار میشود و نمازهادر سفر، اغلب دو رکعتی است.
باید دانست که نماز خوف دارای اشکال و اوصاف متعددی است که بیان آنها در سنت وارد شده و همه آنها درست است و هرکس به یکی از آن صورتها نماز بگزارد، بیگمان دستور شریعت را انجام دادهاست و آنچه در این آیه ذکرشده، جامع همه آن صور میباشد. لیکن احناف به استناد احادیث وارده در این باب، کیفیت نماز خوف را چنین بیان نمودهاند: «امام مردم را به دو گروه تقسیم نماید، گروهی با وی بایستند و گروهی دربرابر دشمن قرار گیرند، آنگاه امام با گروه اولیک رکعت و دو سجده بگزارد، بعد از آن این گروه دربرابر دشمن بروند و گروهدوم از برابر دشمن بیاید و امام با ایشان یک رکعت دیگر با دو سجده گزارده وسلام دهد، اما مقتدیانش که مسبوق هستند سلام ندهند، بلکه باید پیاده برای حراست بهمقابل دشمن بشتابند، سپس گروه اول به جای اولی بازآیند، یا برایکمساختن از تحرک، نماز خود را در همان جایگاه و سنگرشان منفردا و بدونقرائت بهاتمام رسانند زیرا آنان حکم لاحق را دارند. سپس تشهد خوانده، سلام دهند و برای حراست در مقابل دشمن بازگردند، آنگاه گروه دوم بیایند و نمازشان را با قرائت سورهای همراه باسوره فاتحه بهاتمام برسانند، چرا که ایشاندر ابتدا همراه امام در نماز داخل نشدهاند، پس در حکم مسبوق بهشمار میروند». خاطرنشان میشود که این کیفیت نماز خوف، از زهری، نافع، ابنعمر و ابنعباس روایت شدهاست. احناف درباره نماز خوف در وقت مغرب میگویند: «امام با گروه اول دو رکعت و با گروه دوم یک رکعت نماز بگزارد».
آنگاه حق تعالی در بیان حکمت مشروعیت نماز خوف میفرماید: «کافران آرزو دارند که شما از سلاحها و سازوبرگ خویش غافل شوید، پس یکباره بر شما حمله کنند» و با تمام نیرو و توان خویش چنان بر شما بتازند و کار را بر شما چنان دشوار سازند که دیگر به حمله دومی نیاز نداشته باشند «و اگر از باران در زحمتید، یا بیمارید، گناهی برشما نیست که جنگ افزارهای خود را بر زمین بگذارید، ولی مواظب خودباشید» تا دشمن غافلگیرانه بر شما حملهور نشود. به این ترتیب، حق تعالی برای مجاهدان، نهادن سلاح به هنگام زحمت باران و در حال بیماری را رخصت داد وسپس ایشان را به گرفتن احتیاط و مواظبت از خویشتن فرمان داد تا دشمن از فرصت بهرهبرداری سوء نکند «بیگمان خداوند برای کافران عذاب خفتباری آماده کرده است» پس بدانید که دستور رعایت احتیاط از آنرو نیست که انتظار آن متصور باشد که کفار بر شما غلبه کنند، بلکه این دستور، امری تعبدی از سوی حق تعالی است.
﴿فَإِذَا قَضَيۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِكُمۡۚ فَإِذَا ٱطۡمَأۡنَنتُمۡ فَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَۚ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ كَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ كِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا١٠٣﴾[النساء: ۱۰۳].
«و چون نماز را تمام کردید» یعنی: چون از ادای نماز خوف فارغ شدید «پس خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهای خویش» یعنی: در تمام احوال و حتی در حال جنگ «یاد کنید و چون آسودهخاطر شدید» از وجود دشمن و حالت خوف از میان رفت «نماز را برپا دارید» یعنی: نمازی را که وقت آن داخل میشود، بر صفت مشروعه آن بهطور کامل و با رعایت اذکار و ارکان و طمأنینه آن، برپا دارید «زیرا نماز بر مؤمنان فرض وقت معین شدهای است» یعنی: نماز فریضهای است که خدای ﻷ آن را بر بندگان خویش در اوقات معلوم و معینی فرض گردانیده و هر وقتی از اوقات آن دارای آغاز و انجامی است، لذا برپاداشتن نمازها در غیر اوقات آنها جایز نیست، مگر به خاطر وجود عذری شرعی، چون به خواب ماندن، یا سهوکردن، یا مانند آن، به همین دلیل است که خدای عزوجل شما را به برپاداشتن نماز در حال خوف ـ به کیفیتی که بیان شد ـ دستور داده وحتی در این حالت نیز، به تأخیر انداختن آن را از وقت معین آن اجازه نداده است.
در بیان سبب نزول روایت شده است: رسول خدا صبا یارانشان در «عسفان» بودند که مشرکان به فرماندهی خالدبن ولید در رسیده و در میان مسلمانان و قبله مستقر شدند، آنها با خود گفتند: هم اکنون وقت نمازی بر آنان فرامیرسد که ازخود و فرزندانشان برایشان محبوبتر است، پس مترصد آن فرصت باشید! همان بود که جبرئیل ÷این آیات را در میان ظهر و عصر فرود آورد.
﴿وَلَا تَهِنُواْ فِي ٱبۡتِغَآءِ ٱلۡقَوۡمِۖ إِن تَكُونُواْ تَأۡلَمُونَ فَإِنَّهُمۡ يَأۡلَمُونَ كَمَا تَأۡلَمُونَۖ وَتَرۡجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا يَرۡجُونَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا١٠٤﴾[النساء: ۱۰۴].
«و در تعقیب قوم سستی نکنید» یعنی: در جستوجو و دنبال کردن گروه کفار، از خود ضعف و سستی نشان ندهید، بلکه نیرومندی و چابکی را به نمایش گذارید زیرا «اگر شما دردمند میشوید، آنان نیز همانگونه که شما درد میکشید، درد میکشند» لذا کفار از شما به پایداری در میدان کارزار و تحمل مرارت جنگ، سزاوارتر نیستند، پس شما را چه میشود که همانند آنان پایداری نمیورزید «حال آن که» شما از آنها به پایداری سزاوارترید زیرا «شما از الله» پاداشی بزرگ و اجری عظیم را در آخرت و پیروزی دین خویش را بر سایر ادیان در دنیا «امیدوارید» یعنی: «آنچه که آنها امید ندارند» بهسبب کفر و انکارشان، پس به هرحال، شما به پایداری در میدان معرکه سزاوارترید، چرا که شما و آنان درآسیب و درد جنگ، با هم برابرید، اما این فقط شما هستید که در امیدواری ثواب و یاری و تأیید پروردگار، برگ برنده را در اختیار دارید و آنها از این امیدواری محروماند «و الله همواره دانای حکیم است» داناست به دردهایی که میکشید، حکیم است در آنچه که به شما دستور میدهد.
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا١٠٥﴾[النساء: ۱۰۵].
سبب نزول این آیات این بود که: مردی از منافقان بهنام طعمهبنابیرق که ازطایفه «بنیابیرق» بود، مقداری مواد خوراکی و سلاح را از رفاعهبنزید دزدید، اما شخص پاک و شایستهای بهنام لبیدبنسهل را به آن متهم ساخت. به روایتیدیگر: او زرهی از آن اموال دزدی را در خانه مرد یهودیای بهنام زیدبن سمینافگند. و چون برخی از مردم سارق حقیقی را ـ که آن شخص منافق بود ـشناختند، قومش نزد رسول خدا صاز وی به دفاع پرداختند تا بدانجا که نزدیکبود رسول خدا صـ به این استناد که متهمکننده آن منافق گواه و مدرکی ندارد ـ در داوری خویش بهسوی آنان گرایش یابند. این بود که نازل شد: «ما این کتاب رابهحق و راستی بر تو نازل کردیم» ای محمد ص! «تا بهموجب آنچه خدا به توآموخته» به وسیله وحی، یا به موجب آموختههای دیگری که تو را بدان راهنمودهاست؛ چون اجتهاد «میان مردم حکم کنی» برخی از علمای اصول ـ ازجمله ابومنصور ماتریدی ـ با استناد به این آیه گفتهاند: رسول خدا صحق داشتهاند که به اجتهاد خویش حکم کنند، چنانکه در حدیث شریف نیز آمدهاست کهرسول خدا صفرمودند: «جز این نیست که من هم بشری هستم، لذا برمبنای آنچه که میشنوم، حکم صادر میکنم و چه بسا یکی از شما در بیان حجت خویش لحن رساتری نسبت به بعضی دیگر داشته باشد و بنابراین، به نفع وی حکم صادر کنم، پس بدانید؛ آن کسیکه من حق مسلمانی را برای وی حکم کردهام، قطعا آن چیزپارهای از آتش است، پس با علم به این حقیقت، باید آن را بر دارد، یا بگذارد». «و زنهار جانبدار خیانتکاران مباش» که بهخاطر آنان با ذیحقان جدال کنی.
این آیه دلیل بر آن است که دفاع و جانبداری از کسی جایز نیست، مگر بعد از آن که به برحقبودن وی یقین داشته باشیم. و وکیلان مدافع شامل حکم عام این آیات هستند زیرا آنان در بسیاری از حالات، جز دفاع از گنهکاران و خائنان، هم و غم دیگری ندارند. پس باید دانست که دفاع از گنهکاران و خائنان به خدا أ ، پیامبرش صو مسلمانان، به هیچوجه جایز نیست.
﴿وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا١٠٦﴾[النساء: ۱۰۶].
«و از خدا آمرزش بخواه» در این امر که از بنیابیرق جانبداری کردی «که خدا آمرزنده مهربان است» نقل است که رسول خدا صدر دفاع از بنی ابیرق به قتاده پسر برادر رفاعهبن زید که مالباخته بود، گفته بودند: «قصد اهلبیتی را کردی که از آنان به اسلام و صلاح یاد شدهاست، آنان را به سرقت متهم میکنی، بیآن کهدلیل و بینهای داشته باشی». پس چون آیهکریمه نازل شد و راز حقیقی سرقت را برملا ساخت، بنیابیرق سلاح را به مالباخته برگرداندند.
﴿وَلَا تُجَٰدِلۡ عَنِ ٱلَّذِينَ يَخۡتَانُونَ أَنفُسَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمٗا١٠٧﴾[النساء: ۱۰٧].
«و از کسانی که به خویشتن خیانت میکنند» چرا که مرتکب معصیت میشوند وزیان معصیتشان به خودشان بازمیگردد «دفاع نکن» یعنی: از جایشان حجت و دلیل ارائه نکن «زیرا خداوند هرکس را که خیانتگر و گناه پیشه باشد، دوست ندارد» پس وقتی خداوند أ خیانتکاران را دوست ندارد، دیگر هیچ مسلمانی نباید ازآنان دفاع کند. خوان: بسیار خیانت پیشه. اثیم: بسیار گناهپیشه.
﴿يَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَلَا يَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا يَعۡمَلُونَ مُحِيطًا١٠٨﴾[النساء: ۱۰۸].
«اینان پنهان میدارند از مردم» اعمال ناشایست خود را، چرا که از آنان حیامیکنند و از آسیب و زیانشان بیم دارند «و از خداوند پنهان نمیکنند» اعمال زشت خود را و ملاحظه این امر را نمیکنند که خداوند أ بر آشکار و نهانشانآگاه است. پس باید بدانند که نمیتوانند چیزی را از او پنهان بدارند، چرا که هیچچیز از او پنهان نمیماند، پس باید از حق تعالی حیا کنند «و» چگونه میتوانند اعمال خود را از او پنهان کنند، در حالیکه «او با آنهاست آنگاه که درشب چارهاندیشی میکنند» و در میان خود در مورد «آنچه که خدا از سخنان نمیپسندد» به رایزنی و برنامهریزی میپردازند. نیرنگ پردازی و چارهاندیشی را «تبییت» نامید؛ زیرا عادتا این کارها در شب طراحی میشود و در روز به اجرا درمیآید «و خدا به آنچه انجام میدهند، همواره احاطه دارد» و علم و اراده وی بر آنها محیط است، پس چگونه است که از او حیا نکرده و به نافرمانی او میپردازند.
﴿هَٰٓأَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ جَٰدَلۡتُمۡ عَنۡهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فَمَن يُجَٰدِلُ ٱللَّهَ عَنۡهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيۡهِمۡ وَكِيلٗا١٠٩﴾[النساء: ۱۰٩].
«هان، شما همانان هستید که از خیانتکنندگان در زندگی دنیا جانبداری کردید» مراد کسانی از طایفه بنی ابیرقاند که از قوم دزد خویش دفاع کردند «پس چهکسیدر روز رستاخیز از آنان در برابر خدا جانبداری خواهدکرد» هنگامی که خدای آگاه بر همه طرحها و تدبیرهایشان، آنان را در برابر گناهانشان عذاب نماید؟ «یا کیست که برایشان وکیل باشد» یعنی: کیست که بتواند به وکالت از آنان در موضع دفاع وجانبداری آنان قرار گرفته و عذاب الهی را از آنان باز دارد؟ خدایا! هیچ کس نیست که در برابر تو یارای دفاع از کسی را داشته باشد.
﴿وَمَن يَعۡمَلۡ سُوٓءًا أَوۡ يَظۡلِمۡ نَفۡسَهُۥ ثُمَّ يَسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ يَجِدِ ٱللَّهَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا١١٠﴾[النساء: ۱۱۰].
«و هرکس کار سوئی کند» سوء: زشتی و بدیای است که اثر آن به دیگران متعدی شود و در اینجا مراد از آن گناه است نه شرک «یا بر خود ستم ورزد» با انجام معصیتی از معاصیای که اثر آن به دیگران متعدی نمیشود «سپس از خدا آمرزش بخواهد» یعنی: از حق تعالی بخواهد تا گناهانی را که مرتکب شده است بروی بپوشاند و اثر آنها را از وی محو کند، با این سخن خویش: «استغفرالله«: ازخدا آمرزش میخواهم»، یا: «اللهم اغفرلی»: خدایا! بر من بیامرز»؛ در اینصورت «خدا را آمرزنده مییابد» برای گناهانش و «مهربان» مییابد به خودش.
ابنعباس سمیگوید: «خدای مهربان در این آیه بندگانش را از بردباری، عفو، کرم، رحمت و مغفرت گسترده خویش آگاه میسازد و اگر گناهان بنده از آسمانها و زمین و کوهها هم بزرگتر باشد، بیگمان خدای ﻷ آن را بر کسانی که توبه واستغفار کنند، میآمرزد». همچنین در این آیه، آن شخص دزد از قوم بنیابیرق، مورد ترغیب قرار میگیرد که بهسوی توبه شتافته و از خدا أ آمرزش بخواهد وبداند که او را آمرزنده و مهربان خواهد یافت. اما حکم آیه کریمه عام است درباره همه بندگانی که مرتکب گناه شده و سپس از خدای سبحان آمرزش میطلبند. در حدیث شریف به روایت ابوبکر صدیق ساز رسول خدا صآمده است که فرمودند: «هیچ مسلمانی نیست که مرتکب گناهی از گناهان بشود، سپس وضو ساخته و دو رکعت نماز بگزارد و آنگاه از خداوند أ برای آن گناهش آمرزشطلبد، مگر اینکه بر وی آمرزیده میشود».
﴿وَمَن يَكۡسِبۡ إِثۡمٗا فَإِنَّمَا يَكۡسِبُهُۥ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا١١١﴾[النساء: ۱۱۱].
«و هرکس گناهی مرتکب شود، فقط آن را به زیان خود مرتکب شده» چرا که فرجام و پیامد آن به خودش برمیگردد. یعنی: قوم آن شخص دزد، نباید از دزدی وی در تنگنا و فشار قرار گیرند، به گونهای که آنان را وادارد تا از وی به ناحق دفاعکنند زیرا گناه سرقت وی فقط متوجه خود وی است و این گناه اصلا به آنان مربوط نیست «و الله دانای حکیم است» داناست به گنهکاران و صاحب حکمت است؛ از آن رو که به این قاعده بزرگ حکم کرد تا بدان عمل کنید و بدانید که گناه فقط گریبان صاحب خویش را میگیرد و بس.
﴿وَمَن يَكۡسِبۡ خَطِيَٓٔةً أَوۡ إِثۡمٗا ثُمَّ يَرۡمِ بِهِۦ بَرِيٓٔٗا فَقَدِ ٱحۡتَمَلَ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا١١٢﴾[النساء: ۱۱۲].
«و هرکس خطا یا اثمی مرتکب شود» خطا: لغزشیاست که به عمد یا غیر عمد از انسان سرزند، اما «اثم» فقط عامدانه انجام میشود. و بعضی گفتهاند: «خطا»، گناه صغیره است و «اثم» گناه کبیره «سپس آن را به گردن بیگناهی بیندازد» بیگناهدر این داستان، همانا لبیدبن سهل است که بنیابیرق او را به ناحق به دزدی متهمساختند «قطعا بهتان و گناهی آشکار را بر دوش گرفته است» بهتان: دروغ بستن برشخص بیگناه است. آن را بهتان نامیدند زیرا بیگناه از آن در بهت و حیرت قرارمیگیرد، به دلیل اینکه از آن برکنار و بیخبر است، لذا چون میشنود که آن دروغ را به وی نسبت دادهاند، مبهوت و متحیر میشود.
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ وَرَحۡمَتُهُۥ لَهَمَّت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡۖ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيۡءٖۚ وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُۚ وَكَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ عَظِيمٗا١١٣﴾[النساء: ۱۱۳].
«و اگر فضل خدا و رحمت او بر تو نبود» خطاب متوجه رسول خدا صاست. مراد از این فضل و رحمت بر ایشان این است که: پروردگار متعال ایشان را به لطف و عنایت و نگهداشت خویش، در قضیه «بنیابیرق» از حق و حقیقت آگاهساخت. آری! اگر این امر نبود «طایفهای از آنان» یعنی: از گروه مدافع بنیابیرق، که اسیدبن عروه و یارانش بودند «قصد آن کرده بودند که تو را گمراه سازند» از حکمکردن به حق «و گمراه نمیکنند مگر خود را» زیرا فرجام اینکارشان به خودشان برمیگردد «و هیچگونه زیانی به تو نمیرسانند» زیرا خدایسبحان نگهبان توست از کید و نیرنگ و زیان و گمراهسازی مردمان و او درهمه حال مؤید توست. و نیز بدان جهت که تو در این قضیه دزدی، بهظاهر امر و به اجتهاد خویش عمل کردهای، پس قبل از نزول وحی درباره آن، هیچ زیانی متوجه تو نیست و اینک وحی آمد و حقیقت را برتو روشن ساخت «و خداوند برتو کتاب نازل کرد» یعنی: او قواعد و احکام و اموری را ـ در این آیات و غیرآن ـ در حوزه شریعت تو قرار داد که دربردارنده خیر بسیاری است «و» نیز بر تو «حکمت» نازل کرد. حکمت: سنت است که خدای ﻷ آن را بر رسول خویش فرو فرستاد «و به تو آموخت آنچه را» که قبلا «نمیدانستی» از احکام وامور «و فضل الهی بر تو بزرگ» و بسیار «است» زیرا لطف و فضلی بزرگتر از نبوت و نزول وحی نیست. خطاب به رسولخدا ص، در واقع خطاب به امتشان نیز هست، پس امت رسول خدا صاین فضل را از طریق کتاب و سنت، از آنحضرت صبه ارث بردهاند.
﴿لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا١١٤﴾[النساء: ۱۱۴].
«در بسیاری از نجواهایشان خیری نیست» نجوا: رازگویی و مشورت پنهانی در امری از امور بهطریق درگوشی و پوشیده بین دو یا چند تن، غالبا در حضور دیگران است، بهطوریکه سوءظن حاضران غیرشنونده را برمیانگیزد. پس مراد آیه کریمه این است که در اغلب رازگوییهای اینچنینی مردم، خیری نیست «مگر» رازگویی در امور سهگانه زیر:
«کسی که» به وسیله نجوا «به صدقه یا معروفی فرمان دهد» معروف: لفظ عامیاست که شامل تمام انواع نیکوکاریها و امور پسندیده میشود «یا» فرمان دهدبه «اصلاح بین مردم» اصلاح بین مردم؛ عام است در همه مشاجراتی که میان آنان در خونها، آبروها، اموال و دیگر دعواها و مرافعات روی میدهد. درحدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «آیا شما را از کاری که درجهآن بهتر از درجه روزه و نماز و زکات است آگاه نگردانم ؟ یاران گفتند: چرا یارسولالله! فرمودند: این کار اصلاح ذات البین است زیرا فساد ذاتالبین تراشندهاست، نمیگویم تراشنده موی است؛ بلکه تراشنده دین است». «و هرکس برایطلب خشنودی الله چنین کند» یعنی: به این امور سهگانه فرمان دهد «بهزودی او را پاداش بزرگی خواهیم داد» ولی هرکسی که بهانگیزه دیگری جز خشنودی الله أ ـ همچون انگیزه ریا و ریاستطلبی ـ به امور یادشده فرمان دهد، نهتنها مستحق اینستایش و پاداش نیست، بلکه حتی ممکن است از گناه آن هم نجات نیابد زیرا اعمال، وابسته به نیت است. در حدیث شریف به روایت امحبیبه لاز رسول خدا صآمده است که فرمودند: «کلام ابن آدم کله علیه لا له، الا ذکرالله عزوجل، او امر بـمـعروف، اونهی عن منکر». «سخن فرزند آدم تماما به زیان اوست نه بهسود او، بجز ذکر خدای عزوجل، یا امر به معروفی، یا نهی از منکری».
﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا١١٥﴾[النساء: ۱۱۵].
«و هرکس پس از آن که راه هدایت برای او آشکار شد، با پیامبر مشاقه کند» مشاقه: در اصل بهمعنای دشمنی و مخالفت است. یعنی: هرکه با نجواگری در گناه و تجاوز و نافرمانی پیامبر ص، راه شقاق و مخالفت با ایشان را در پیشبگیرد، پس از آن که راه هدایت بر او روشن و مشخص شده و صدق و صحت رسالت را با براهین قاطعه آن دانسته است «و» هرکس «راهی جز راه مسلمانان را» که همانا پایداری در دین اسلام و تمسک به احکام آن است «پیروی کند» وبا اهل کفر و گمراهی پیوند دوستی برقرار نماید «او را بدانچه روی خود را بدان سوکرده، وا میگذاریم» یعنی: او را به کفار و گمراهان ملحق میکنیم و به آنچه که در دنیا انتخاب نموده وا میگذاریم «و به دوزخش میکشانیم» یعنی: در آخرت به او عذاب آتش را میچشانیم «و» دوزخ «چه بازگشتگاه بدی است!».
در تفسیر «کشفالاسرار» خواجه عبدالله انصاری /آمدهاست: «مراد از (سبیل مؤمنین) که در این آیه بر لزوم پیروی از آن تأکید شدهاست، اجماع اهل حق در هر عصری است». شافعی /نیز این آیه را بر صحت اجماع دلیل گرفته است زیرا عصمت مؤمنان از اینکه بر خطا اجماع و اتفاق کنند، تضمین شده است. چنانکه رسول خدا صدر این حدیث شریف فرمودند: «لا یجتـمع امتی علی الضلاله». «امت من بر گمراهی جمع نمیشود».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا١١٦﴾[النساء: ۱۱۶].
«خداوند این را که به او شرک آورده شود، نمیآمرزد و فروتر از آن را بر هرکه بخواهد میآمرزد و هرکس به خداوند شرک ورزد، قطعا دچار گمراهی دور و درازی شده است» چرا که او قوانین عقل را معطل ساخته، نگرشهای وی فاسد شده، روش وی ازجاده اعتدال و استقامت منحرف و سعادت دنیا و آخرت از دستش رفته است. تفسیر نظیر این آیه در آیه (۴۸) نیز گذشت.
﴿إِن يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ إِنَٰثٗا وَإِن يَدۡعُونَ إِلَّا شَيۡطَٰنٗا مَّرِيدٗا١١٧ لَّعَنَهُ ٱللَّهُۘ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنۡ عِبَادِكَ نَصِيبٗا مَّفۡرُوضٗا١١٨﴾[النساء: ۱۱٧-۱۱۸].
«مشرکان بجای خدا جز بتهای مادینه را نمیپرستند» یعنی: بتهایی را میخوانند که به نام دختران نامگذاری کردهاند، چون لات، عزی و مناه. بعضی گفتهاند: مراد از (اناثا) فرشتگاناند زیرا مشرکان میگفتند: فرشتگان دختران خدایند. ضحاک میگوید: «مشرکان میگفتند: فرشتگان دختران خدایند و ما از آنرو آنان را میپرستیم تا ما را به خدا نزدیک سازند، بنابر همین دیدگاه بود که آنها رابه خدایی گرفته و تصاویر و تمثالهایی از دختران برای آنان تراشیدند و زروزیور و گردنبند و جواهر بر آنان آویختند و گفتند: اینها شبیه آن دختران خدا هستند کهما ایشان را میپرستیم! یعنی شبیه فرشتگاناند». بعضی دیگر از مفسران (اناثا) رابه اشیای غیرذی روح، چون سنگ و چوب خشک و غیره تفسیر کردهاند، که بنابراین تفسیر، معنی چنین میشود: «مشرکان جز مردگانی بیجان رانمیپرستند». «و نمیپرستند جز شیطان مرید را» که ابلیس لعین است زیرا پیروی آنان از فرمانهای ابلیس و آرایشهای او به این معنی است که در واقع او راپرستیدهاند. مرید: یعنی: متمرد، سرکش و متجاوز از حد. «که خدا او را لعنت کرد» یعنی: خداوند أ شیطان را از رحمت خویش طرد کرد و او را از مقامات عالیه بیرون راند «و او گفت: همانا از بندگان تو سهم معینی برمیگیرم» یعنی: یقینا بخش معینی از بندگانت را که در علم ازلیات رفته است، در زیر پوشش گمراهیم قرار میدهم تا آنها را از عبادتت به سوی کفر و انکارت منحرف سازم. قتاده میگوید: «از هر هزار تن؛ نهصد و نود ونه تن رهسپار دوزخاند».
﴿وَلَأُضِلَّنَّهُمۡ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمۡ وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَيُبَتِّكُنَّ ءَاذَانَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلۡقَ ٱللَّهِۚ وَمَن يَتَّخِذِ ٱلشَّيۡطَٰنَ وَلِيّٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ فَقَدۡ خَسِرَ خُسۡرَانٗا مُّبِينٗا١١٩﴾[النساء: ۱۱٩].
«و البته آنان را گمراه میکنم و البته آنان را در آرزوی باطل» دور و دراز «درمیافگنم» آرزوهایی که ناشی از وسوسه افگنیها و آرایشهای من است، چرا که فروگذاشتن راه تو را به آنان میآرایم و با درافگندنشان در آرزوهای باطل، آنان را به تأخیر توبه و امروز و فردا کردن در آن فرمان میدهم و این پندار خام را درآنان میافگنم که عمرشان طولانی خواهد بود و خیلی آرزوها دارند که باید به آن دست یابند و از این قبیل... «و البته وادارشان میکنم تا گوشهای چهارپایان رابشکافند» و ببرند. چنانکه کفار به امتثال امر شیطان و پیروی از رسم و راه وی، گوشهای حیوانات «بحیره، سائبه و وصیله» [۳٩]را بهنشانه اختصاصدادن آنها به بتان میشکافتند «و البته وادارشان میکنم تا آفرینش الله را تغییر دهند» به قولی؛ مراد از آن: خایهکشی، برکندن چشمها و بریدن گوشهای حیوانات اختصاص یافته به بتان است. به قولی دیگر: مراد از آن، تغییردادن فطرت و خلقتی است کهخدای ﻷ مردم را بر آن سرشته است. خاطرنشان میشود که گروهی از علما خایهکشی چهارپایان را اگر به قصد ازدیاد منافع آنها چون چاقی بیشتر و... باشد رخصت دادهاند، اما خایهکشی انسانها روا نیست زیرا این کار، مثله و تغییردادن آفرینش خدا أ است. بعضی دیگر ـ چون شاه ولیالله دهلوی ـ خالکوبی بدن و شبیهسازی مردان به زنان و زنان به مردان را نیز جزو آن میدانند. و درباره همه اینها احادیث آمده است «و هرکس که شیطان را به جای خداوند دوست گیرد» با پیروی از وی و امتثال اوامرش و فروگذاشتن پیروی الله أ و امتثال اوامر وی «قطعا دستخوش زیان آشکاری شدهاست» آری! کدامین زیان بزرگتر از باختن هدایت در دنیا و باختن آخرت ـ با رهسپارشدن به دوزخ است؟!.
﴿يَعِدُهُمۡ وَيُمَنِّيهِمۡۖ وَمَا يَعِدُهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا١٢٠﴾[النساء: ۱۲۰].
«به آنان وعده میدهد» شیطان، وعدههای باطل و بیاساس را، از قبیل این که: نه بهشتی در کار است، نه دوزخی، نه رستاخیز و نه حسابی «و آنان را در آرزو میافگند» به آرزوهای نابکار و بیهوده«و شیطان به آنان وعده نمیدهد» با افگندن این وسوسههای میانتهی در اندرونشان «بجز غرور» یعنی: آنان را با این وعدههای خام میفریبد و در این وعدهها منافعی را به آنان میآراید، درحالیکه در آنها جز زیان محض چیز دیگری نیست. ابنعرفه میگوید: «غرور چیزی است که ظاهری دوستداشتنی، اما باطنی نفرتآلود دارد».
﴿أُوْلَٰٓئِكَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ وَلَا يَجِدُونَ عَنۡهَا مَحِيصٗا١٢١﴾[النساء: ۱۲۱].
«آن گروه» یعنی: دوستان شیطان که به وسوسههای وی لبیک گفته و در دام فریب وی در افتادهاند «جایگاهشان جهنم است و از آن گریزگاهی ندارند» یعنی: جایی را ندارند که از عذاب جهنم بهسوی آن بگریزند.
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَنُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٗاۚ وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِيلٗا١٢٢﴾[النساء: ۱۲۲].
سپس خدای ﻷ حال نیکبختان پرهیزگار را با کرامتهایی که دارند ذکر نموده میفرماید: «و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، به زودی آنان رادر باغهایی که از زیر درختان آنها نهرها جاری است درآوریم، همیشه در آن جاودانند» بدون زوال و بدون انتقال «وعده خدا حق است» یعنی: خداوند أ این را به آنهاوعده داده است به وعده راستین و وعده او خواهنخواه انجامشدنی است «وچهکسی در سخن از خدا راستگوتر است«؟ یعنی: هیچکس در سخن از خدا أ راستگوتر نیست. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صدر خطبه خویشچنین میگفتند: «ان اصدق الحدیث کلام الله، وخیر الهدی هدی محمد، وشر الامور محدثاتها، و کل محدثه بدعه، وکل بدعه ضلاله، وکل ضلاله فیالنار: همانا راست ترین سخن، سخن خدا أ است و بهترین روش، روش محمد صاست و بدترین امور، امور نوپدید است و هر نوپیدایی بدعت و هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهیای در دوزخ است» [۴۰].
﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا١٢٣﴾[النساء: ۱۲۳].
قتاده در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: نقل است که مسلمانان و اهل کتاب بر همدیگر فخرفروشی کردند، اهل کتاب گفتند: پیامبران ما قبل از پیامبر شما بودهاند و کتاب ما قبل از کتاب شماست، پس ما از شما بهتریم! و مسلمانانگفتند: پیامبر ما خاتم پیامبران است و کتاب ما ناسخ کتابهای شماست، پس ما نزدالله أ از شما بهتریم! این بود که نازل شد: «کار بر وفق آرزوهای شما و آرزوهای اهلکتاب نیست» یعنی ورود به بهشت، یا فضل و قرب نزد خداوند أ و رهایی ازعذاب وی، بهصرف آرزو در دسترس نیست، چه این آرزوها به اهل کتابمربوط باشد؛ چنانکه گفتند: ما فرزندان و دوستان خداییم و آتش جز چند روزی معدود به ما نمیرسد! و چه این آرزوها به مسلمانان مربوط باشد؛ چنانکه برخی از آنها گفتند: در روز قیامت منادیای ندا میکند و میگوید: هرکس اسم اومحمد است به بهشت درآید! یا هرکس در روز جمعه، یا در فلان شهر درگذشتهاست، به بهشت در آید...! آری! همه اینها آرزوهای بیاساسیاست، بلکه «هرکس بدی کند، دربرابر آن کیفر داده میشود و برای خود بجز الله هیچ دوست و هیچ یاریدهندهای نمییابد» لذا هرکس مرتکب کار بدی ـ اعم از شرک یا غیرآن ـ بشود، در دنیا یا آخرت در برابر کارکردش کیفر میبیند و دراین امر میان مسلمان وکافر هیچ فرقی نیست.
در حدیث شریف آمده است که چون این آیه فرود آمد، مفاد آن بر بسیاری از اصحاب سخت تمام شد تا بدانجا که برخی از آنها ـ از جمله ابوبکر صدیق سـ گفتند: یا رسولالله! چگونه ما بعد از نزول این آیه رستگار میشویم، آخر در برابر هر عمل بدی کیفر مییابیم؟! رسول خدا صفرمودند: «خدا بر تو بیامرزد ای ابوبکر! آیا تو بیمار نمیشوی؟ آیا در رنج و تعب نمیافتی؟ آیا به تو اندوه و دردی نمیرسد»؟ ابوبکر صدیق سگفت: چرا یا رسولالله! فرمودند: پس اینها ازجمله آن چیزهایی است که با آن کیفر داده میشوید».
بنابراین روایت و روایات متعدد دیگر، هر درد و مصیبتی که به انسان مسلمان میرسد و حتی خاری که بر بدنش میخلد، کفاره گناهانش میباشد. چنانکه درحدیث شریف دیگری به روایت ابوهریره سو ابیسعید از رسول خدا صآمده است که فرمودند: «هیچ درد و رنج و بیماری و آفت و حزن و حتی نگرانیای بهمسلمان نمیرسد، مگر اینکه خدای ﻷ با آن، گناهانش را کفاره میکند». همچنین در حدیث شریف آمده است: «چون گناهان بنده بسیار شود و او دارای چنان اعمال نیکی نباشد که کفاره گناهانش گردد، خدای ﻷ او را به غم واندوهی مبتلا میگرداند تا این امر گناهان وی را کفاره نماید». همچنین درحدیث شریف به روایت ابنعباسسآمده است که فرمود: «از رسول خدا صپرسیدند: یا رسولالله! هرکسی که مرتکب بدیای شود، در برابر آن جزا داده میشود؟ رسول خدا صفرمودند: آری! اما هرکس که کار نیکی انجام دهد دربرابر آن ده پاداش داده میشود، پس نابود شد کسیکه یگانهای وی دهگانهایش را مغلوب گردانید».
﴿وَمَن يَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ يَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا يُظۡلَمُونَ نَقِيرٗا١٢٤﴾[النساء: ۱۲۴].
«و کسانی که کارهای شایسته کنند، چه مرد باشند چه زن، درحالیکه مؤمن باشند، ایشان وارد بهشت شده و بهقدر نقیری مورد ستم قرار نمیگیرند» یعنی: بهاندازه ذره ناچیزی هم از پاداش آنان کاسته نمیشود. نقیر: گودی کوچک پشت هستهخرماست. و مقید ساختن عمل به ایمان، دلیل این عقیده اهل سنت و جماعت است که: عمل از ایمان نیست، بلکه عمل نشانهای بر ایمان و کمالی در آن است.
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ دِينٗا مِّمَّنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ وَٱتَّبَعَ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِيمَ حَنِيفٗاۗ وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِيمَ خَلِيلٗا١٢٥﴾[النساء: ۱۲۵].
«و کیست نیکوتر به اعتبار دین از آنکس که روی دل به درگاه خدا آورده و نیکوکار باشد» یعنی: خود را برای خدا أ خالص گرداند در حالیکه به نیکوییها عامل باشد. پس ظاهر عمل، به متابعت شرع نیکو میشود و باطن آن، به اخلاص و چون یکی از این دو شرط موجود نبود، عمل فاسد و تباه است «و» کیست نیکوتر به اعتبار دین از آنکس که روی دل به درگاه خدا آورده و نیکوکار باشد ودر عین حال «از آیین حنیف ابراهیم پیروی کند»؟ پاسخ این است که هیچکس بهاعتبار دین از چنین کسی نیکوتر نیست، «و» چگونه نیکوتر از او باشد درحالیکه: «خدا ابراهیم را خلیل گرفت» یعنی: او را برگزیده خویش ساخت و به کرامتهای خاص خود مخصوصش گردانید. حنیف: یعنی: گراینده از ادیان باطل بهسوی دین حق، که اسلام است. خلیل: نزدیکترین دوستت به توست که تو او را با محبت و الفت خویش مخصوص میگردانی و او تو را. البته درجه «خلت» برترین مقامات «محبت» است که خدای ﻷ ابراهیم ÷را در نزد خویش به اینمقام برگزید. ذکر مقام و جایگاه ابراهیم ÷در اینجا، از باب ترغیب در پیروی از آیین وی است زیرا کسیکه خدای ﻷ او را به دوستی گرفت، سزاوار آن است که از راه و روش وی پیروی شود.
﴿وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٖ مُّحِيطٗا١٢٦﴾[النساء: ۱۲۶].
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن خداست» آیه کریمه به این حقیقت اشاره دارد که خداوند أ ابراهیم را برای این خلیل خویش نگرفت که به او فخر نماید و از او نیرو برگیرد، بلکه او را بهخاطر طاعت وی و به عنوان پاداشیبرای وی در برابر عبودیت خالصانهاش، خلیل خویش گرفت بنابراین، حق تعالیبه ابراهیم ÷و احدی از خلقش نیازمند نیست، چرا که هرچه در آسمانها و زمیناست از آن اوست «و خداوند بر همه چیز احاطه دارد» با علم خویش و هیچچیزکوچک و بزرگی نیست مگر اینکه در حیطه و دایره علم وی است و او بر همه چیز چیره و مسلط است ـ پاکی و ستایش ویژه اوست.
﴿وَيَسۡتَفۡتُونَكَ فِي ٱلنِّسَآءِۖ قُلِ ٱللَّهُ يُفۡتِيكُمۡ فِيهِنَّ وَمَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ فِي يَتَٰمَى ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِي لَا تُؤۡتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرۡغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِينَ مِنَ ٱلۡوِلۡدَٰنِ وَأَن تَقُومُواْ لِلۡيَتَٰمَىٰ بِٱلۡقِسۡطِۚ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَيۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِهِۦ عَلِيمٗا١٢٧﴾[النساء: ۱۲٧].
«و از تو در باب زنان طلب فتوی میکنند» که با آنان چه نوع رفتار باید کرد؟ افتاء: روشن ساختن امری مبهم و استفتاء: سؤالکردن از حکم خدای ﻷ در مورد امور مبهم است. «بگو: الله به شما در باب زنان فتوی میدهد» یعنی: در موردآنچه از آن سؤال کردید، حکم را برای شما بیان میکند «و آنچه خوانده میشود بر شما در کتاب» یعنی: آنچه از قرآن که در آغاز سوره «نساء» نازل شده است.مراد از آن آیه: ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِي ٱلۡيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم...﴾است؛ «درحق آن زنان یتیمی نازل شده که حق مقررشان را به ایشان نمیدهید» یعنی: مفاد آیه سوم این سوره که تفسیر آن گذشت، این است که: برخی از شما حق دختران یتیم را در مهریه و میراث به آنان نمیپردازید؛ «و» در عین حال «رغبت میکنید که با آنان نکاح کنید» به سبب زیبایی و جوانیشان، پس چنین نکنید مگر آن که مهرآنان را همچون امثالشان کاملا به آنان بپردازید. یا معنی این است: شما از نکاح کردن آنان به سبب زشتی و بدشکلیشان روی بر میگردانید، اما در عین حال، نکاح دادن آنان به دیگران را نیز ناخوش میدارید زیرا در آن صورت، آن دختر یتیم شوهرش را شریک مالش میگرداند «و» آنچه که بر شما درباره زنان یتیم ودرباره کودکان مستضعف در آیه (۱۱) سوره «نساء» خوانده شد و آن آیه: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِ﴾[النساء: ۱۱]. است «درباره کودکان مستضعف نازل شده است» یادآور میشویم که اهل جاهلیت، میراث زنان و کودکان مستضعف را نمیدادند، بلکه فقط به مردانی میراث میدادند که آماده جنگ و دیگر امور مهم میبودند، پس حکم پروردگار درباره آنان که در آغاز سوره نیزگذشت: «این است که در حق یتیمان به عدل و انصاف رفتار کنید» و حکام جامعه اسلامی و اولیای ایتام، مکلف به رعایت این حکم هستند. بلی! درباره این استفتایی که مطرح کردید، آیات اول سوره پاسخگوی شماست.
علامه شاه ولیالله دهلوی میگوید: «پاسخ این استفتا تفصیلی داشت، پس حق تعالی بعضی مسائل را به آیات سابقه حواله فرمود و آن مسئله تحریم ظلم بر دختران یتیم است و بعضی را در اینجا جواب داد و آن مسئله نشوز و تحریم میل کلی به یک زن و اعراض از زن دیگر و اباحت طلاق در صورت ضرورت است ـ که در آیات بعدی (۱۳۰ ـ ۱۲۸) میآید». «و هر خیری که انجام دهید» در رعایت حقوق کسانی که ذکرشان رفت «قطعا خدا به آن داناست» و شما را برحسب کارکرد شما پاداش میدهد.
﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِمَآ أَن يُصۡلِحَا بَيۡنَهُمَا صُلۡحٗاۚ وَٱلصُّلۡحُ خَيۡرٞۗ وَأُحۡضِرَتِ ٱلۡأَنفُسُ ٱلشُّحَّۚ وَإِن تُحۡسِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا١٢٨﴾[النساء: ۱۲۸].
«و اگر زنی از نشوز یا اعراض شوهرش بیمناک باشد» نشوز مرد از زنش: دوری گزیدن و بدبردنش از وی، میلش به جدایی از وی، بازداشتن نفقه از وی و زدن یا دشنامدادن وی است. و «اعراض» وی از زنش این است که به سبب کبرسن، یا زشتی و ناهنجاریای در خلقت یا خلق وی، یا به سبب دلتنگی از وی و چشمدوختن به ازدواج با زنی دیگر، یا غیر این از علل، با وی انس و الفت نگیرد و با وی کمتر سخن بگوید «پس» اگر چنین بود «بر آن دو گناهی نیست در آن که صلح آورند در میان خود بهنوعی از» انواع «صلح» مثلا با ساقط کردن تمام نوبتزن، یا بخشی از نوبت وی، یا ساقط کردن بخشی از نفقه یا بخشی از مهرش. و درمقابل؛ امتیازی که مرد به زن میدهد این است که او را همچنان در حباله نکاح خویش نگه دارد «و صلح بهتر است» یعنی: صلح و سازشی که دلها بر آن آرام گرفته و اختلافات با آن برطرف شود، بهتر از جدایی، یا ادامه کشمکش وخصومت میان زن و شوهر است.
ابنجریرطبری از عائشه لروایت کرده است که گفت: «این آیهناظر بر مردی است که دو زن دارد و یکی از آنها بدشکل یا بزرگسال است، و او بهوی چندان مایل نیست، پس این زن به شوهرش میگوید: طلاقم نده و در مقابل آن تو درباره من مخیر هستی (که حقم را در نوبت شب رعایت نکنی). چنان کهسوده بنت زمعه همسر رسول خدا صنیز که پا به سن گذاشته بود، از بیم آن که مبادا رسول خدا صطلاقش دهند، به آن حضرت صگفت: یا رسولالله! نوبتمن از آن عائشه باشد». آری! او ترجیح داد که افتخار همسری رسول خدا صرا از دست ندهد و رسول خدا صهم درخواست وی را پذیرفتند تا امتشان درمشروعیت و جواز این امر به ایشان تأسی و اقتدا کنند «و بخل در نفوس حضوردارد» حق تعالی خبر میدهد که بخل در نفس هریک از زن و شوهر، بلکه در تمامنفسها لانه دارد، بهطوری کهگویی همیشه در نفسها حضور و غلبه داشته و به حکم سرشت و طبیعت، در هیچ حالی از آنها غایب نمیشود، لذا این بخل است که مرد را وامی دارد تا از حسن معاشرت، تأمین نفقه زن بهطور پسندیده و مانند آن از حقوقی که بر عهده وی است امتناع کند، همچنین این بخل است که زن را وامی دارد تا وجایبی را که در قبال شوهرش دارد، به ایفا نگرفته و حاضر نباشد تا از چیزی از حقوقش دربرابر وی درگذرد «و اگر نیکوکاری و پرهیزگاری کنید» یعنی: اگر شما مردان با زنان خویش معاشرت نیکو داشته و از آنچه که جایز نیست؛ چون ناسازگاری و رویگردانی، بپرهیزید «قطعا خدا به آنچه انجام میدهید آگاه است» وشما را در قبال آن به زودی پاداش میدهد.
﴿وَلَن تَسۡتَطِيعُوٓاْ أَن تَعۡدِلُواْ بَيۡنَ ٱلنِّسَآءِ وَلَوۡ حَرَصۡتُمۡۖ فَلَا تَمِيلُواْ كُلَّ ٱلۡمَيۡلِ فَتَذَرُوهَا كَٱلۡمُعَلَّقَةِۚ وَإِن تُصۡلِحُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا١٢٩﴾[النساء: ۱۲٩].
«و شما هرگز نمیتوانید میان زنان عدالت کنید» در محبت و مقاربت جنسی ونفقه و گفتوگو و انس و الفت و غیره، بهگونهای که به یکی از آنها به هیچ وجهیاز وجوه نسبت به دیگری تمایل بیشتری نداشته باشید «هرچند بر عدالت حریص باشید» از آن رو که طبایع بشری بر تمایل بیشتر به یکی از آنها سرشته شده است، بهطوری که مردان دراینباره مالک دلهایشان نبوده و هرگز نمیتوانند نفسهایشانرا به رعایت برابری تام و تمام میان زنانشان وادارند، از این جهت در حدیث شریفآمده است که رسول خدا صمیگفتند: «خدایا! این نوبتبخشی و تقسیم مناست در آنچه که من مالک آن هستم، پس مرا در آنچه که مالک آن نیستم سرزنش نکن» «پس» اکنون که هرگز نمیتوانید میان زنان تماما عدالت کنید «به یکطرف یکسره تمایل نورزید» که طرف دیگر را تماما ترک نمایید «تا آن که او را مانند معلقه رها کنید» معلقه: زنی است که نه به معنای واقعی وجود شوهر را احساس میکند و نه مطلقه است که تکلیف خود را بفهمد، لذا در سرگشتگی وبلاتکلیفی دستوپا میزند. شکی نیست که این حال و وضع، زیان بزرگی را متوجه او میسازد بنابراین، لازم است تا مرد برای او از نفس خویش سهمی بدهد، هرچند که این سهم اندک باشد «و اگر به اصلاح بپردازید» یعنی: اگر آنچه را که تباه ساختهاید از امر معاشرت نیکو با زنانتان و رعایت عدالت در میان آنان، به صلاح و اصلاح آورید «و پرهیزگاری نمایید» از خدا أ با ترک آنچه که رضای وی در آن نیست و از تمایل یکسره به یک طرف بپرهیزید، بدانید که «یقینا خداوند آمرزنده مهربان است» و به کوتاهیهایی که قبلا از شما سر زده، شما را مؤاخذه نمیکند.
﴿وَإِن يَتَفَرَّقَا يُغۡنِ ٱللَّهُ كُلّٗا مِّن سَعَتِهِۦۚ وَكَانَ ٱللَّهُ وَٰسِعًا حَكِيمٗا١٣٠﴾[النساء: ۱۳۰].
«و اگر آن دو از یکدیگر جدا شوند» یعنی: اگر به صلح و سازشی نرسند و به وسیله خلع یا طلاق، از هم جدا شوند «خداوند هریک را بینیاز میگرداند» ازدیگری، بدینسان که برای مرد زنی را مهیا میگرداند که با وی سازش داشته باشد و چشم و دلش به او آرام گیرد و برای زن نیز مردی را نصیب میکند که ازمصاحبت با وی لذت برده و کاملا احساس خوشبختی نماید و بنابراین، حق تعالی هردو را «از توانگری خویش» روزی میدهد، به چنان روزیای که آنان را بینیاز گرداند. از علی سدرباره این آیه سؤال نمودند، فرمود: «این آیه ناظر بر مردی است که دو زن دارد و یکی از آن دو ناتوان شده، یا بدشکل و بدهیکلاست و لذا مرد میخواهد تا از وی جدا گردد، اما زن بر این اساس با وی صلح میکند که او یک شب نزد وی باشد و چند شب دیگر نزد زن دیگرش، لیکن وی را طلاق ندهد، پس آنچه که زن به خاطر خوشی به آن راضی شود، باکی در آننیست، اما اگر زن از قرارداد صلح برگشت، مرد باید میان آنها به برابری رفتارنماید». «و خداوند گشایشگر حکیم است» گشایشگر است در دهش و بخششخویش، صاحب حکمت است؛ از آنرو که اجازه داده تا رشته چنین ازدواج تلخی با طلاق از هم گسسته شود.
﴿وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَلَقَدۡ وَصَّيۡنَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَإِيَّاكُمۡ أَنِ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ وَإِن تَكۡفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ غَنِيًّا حَمِيدٗا١٣١﴾[النساء: ۱۳۱].
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن خداوند است. و ما به کسانی که پیش از شما به آنان کتاب دادهشده، سفارش کردیم» یعنی: در کتابهایی که بر آنان فرود آوردیم به آنان امر کردیم «و نیز به شما» یعنی: هم به آنان و هم بهشما امر کردیم که «از خدا پروا کنید» و تقوی پیشه کنید. لذا امر به تقوی مخصوص امت ما نیست و این سفارش دیرینهای است که خدای ﻷ پیوسته بدان توصیه کرده است، چه فقط به وسیله تقوی است که بنده نزد خدا أ خوشبخت میشود.و چنانکه حق تعالی ما و پیشینیانمان را به تقوی دستور داد، هم به آنان فرمود وهم به ما میفرماید: «و اگر کفر بورزید» چه باک، که «آنچه در آسمانها و زمین است، از آن خداست و خدا بینیاز ستوده صفات است» یعنی: بینیاز است از خلقخویش و از پرستش آنان و سزاوار آن است که ستوده شود. فایده این تکرار، تأکید است تا بندگان به گسترایی ملک پروردگار پی ببرند و در آن بیندیشند و تأملکنند و بدانند که خداوند أ از خلقش بینیاز و بر آنان تواناست و بنابراین، از حق وی است که مورد اطاعت قرار گیرد، نه مورد نافرمانی.
﴿وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلًا١٣٢﴾[النساء: ۱۳۲].
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن خداست و خدا کارسازی را کافی است» این آیه بیانگر موجبات تقوی و توکل است زیرا وقتی خلق همگی ازآن خدای متعالاند و او آفریننده و مالک آنهاست؛ پس این حق اوست که درمیان خلقش مطاع بوده و مورد نافرمانی قرار نگیرد و در همه امور فقط به او توکل شود نه بر غیر وی. پس سیاق این آیات دلیل بر آن است که رأس همه امور توحید و توکل است.
آنگاه حق تعالی بندگانش را چنین بیم میدهد:
﴿إِن يَشَأۡ يُذۡهِبۡكُمۡ أَيُّهَا ٱلنَّاسُ وَيَأۡتِ بَِٔاخَرِينَۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِكَ قَدِيرٗا١٣٣﴾[النساء: ۱۳۳].
«ای مردم! اگر خدا بخواهد شما را از میان میبرد» یعنی: شما را فنا میسازد و میمیراند «و دیگرانی را پدید میآورد» یعنی: مردمی دیگر غیراز شما، یا خلقی دیگر غیر از انسانها را پدید میآورد، آنگاه ایشان نه همانند شما، بلکه مطیع وگوش به فرمان خواهند بود «و خداوند بر این کار تواناست».
﴿مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ ٱلدُّنۡيَا فَعِندَ ٱللَّهِ ثَوَابُ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ سَمِيعَۢا بَصِيرٗا١٣٤﴾[النساء: ۱۳۴].
«هر که طالب جزای دنیا باشد» یعنی: هرکس در عقیده و عمل و رفتار و جهاد خویش چیزی از پاداش دنیا را بخواهد ـ مثلا مجاهدی که طالب غنیمت جنگباشد نه مزد اخروی جهاد «پس پاداش دنیا و آخرت نزد خداست» بنابراین، چنین کسی به کمترین و حقیرترین دو پاداش اکتفا کرده است، آخر چرا او آن قدر بلندهمت نیست که با عمل خویش پاداش دنیا و آخرت هردو را از خدا طلب کند و احراز نماید «و خدا شنوای بیناست» شنواست سخنان بندگان را، بیناست به کارو کردارشان. این هم وعده و هم وعید است.
چون معانی مالکیت، قدرت و پاداش دهی پروردگار متعال در دنیا و آخرت، در نفسها استقرار پیدا کرد؛ حق تعالی به رعایت عدالت دستور صادر نموده ومیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَۚ إِن يَكُنۡ غَنِيًّا أَوۡ فَقِيرٗا فَٱللَّهُ أَوۡلَىٰ بِهِمَاۖ فَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلۡهَوَىٰٓ أَن تَعۡدِلُواْۚ وَإِن تَلۡوُۥٓاْ أَوۡ تُعۡرِضُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا١٣٥﴾[النساء: ۱۳۵].
«ای مؤمنان! پیوسته» با سعی و سختکوشی تمام «به عدالت قیام کنید» درمیان مردم، در آنچه که از امورشان بر عهده میگیرید و نیز به عدالت قیام کنید در حق کسانیکه زیر دست شمایند از زنان و فرزندان. خطاب آیه کریمه، قضات وامرا را نیز دربر میگیرد «و برای خدا گواهی دهید» یعنی: در ادای گواهی، خدا أ را درنظر داشتهباشید و رضای او را طلب کنید؛ با برپاداشتن گواهی در میان مردم بر وجه راستین آن که همانا اظهار حق است «ولو آن که» این گواهی حق «به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندانتان باشد» رعایت عدالت در گواهی دادن علیهخود؛ اقرار به حقوقی است که بر ذمه خود انسان قرار دارد و رعایت عدالت درگواهی دادن علیه پدر و مادر و خویشاوندان؛ گواهی دادن او به حقی است که دیگری بر ذمه آنان دارد. پدر و مادر از آنرو ذکر شدهاند که نیکی کردن به آنها واجب است و در عین حال آنها دوستداشتهترین خلق برای فرزند هستند. همینطور نزدیکان انسان نیز در مظان دوستی و تعصب وی قرار دارند، پس هرگاه انسان در میزان عدل و حق، علیه این محبوبترین کسان خویش گواهی داد، بدون شک گواهی حق وی علیه مردم بیگانه، حتمی است «اگر» کسیکه علیه وی گواهی داده میشود «توانگر باشد» پس نباید به خاطر توانگر بودنش و جلب منافع یا دفع زیانش، از گواهیدادن علیه وی صرف نظر شود «یا» اگر «فقیر باشد» نباید بهانگیزه دلسوزی و ترحم بر وی و رعایت حالش، ادای گواهی علیه وی فروگذاشته شود «به هرحال خدا به آندو» از شما «سزاوارتر است» و مهربانتر «پس از خواهش نفس پیروی نکنید» در جلب منفعت برای خود، یا والدین و نزدیکان خویش و دفع زیان از آنان «با ترک عدالت» پس فریفتهشدن به خواهشها و منافع، شما را به ترک عدالت وا ندارد «و اگر سخن را بپیچانید» یعنی: اگر حقی را که ادای درست آن برشما واجب است، فروگذارید؛ با تحریف نمودن شهادت برخلاف حقیقت آن ـ به روشی که خواهش نفس شما را برآورد و ازجمله با زبانبازی «یا اعراض نمایید» از ادای شهادت بهطورکلی، با کتمان نمودن آن «قطعا خدا به آنچه انجام میدهید، آگاه است» و شما را در برابر آن جزا میدهد.
این آیه عام است در باره قضات و شهود. اعراض شهود از ادای شهادت، روشن است و صریح آیه به آن ناطق میباشد، اما اعراض و زبانبازی قاضی نیز این است که: او در جریان دادرسی از یکی از دو طرف دعوی روی گرداند، یا ازسخنگفتن با وی سربپیچد. بعضی گفتهاند: آیه کریمه مخصوص به شهود است زیرا در جاهلیت چنان بود که شخص اگر شهادت حقی درباره پسرعمو یا خویشاوند خویش میداشت و او را فقیر و تنگدست مییافت، زبانش را از ادای آن شهادت علیه وی درمیپیچید، یا آن شهادت را بهطور کلی پنهان میکرد تا آنگاه که آن خویشاوند و نزدیک وی، توانگر شود و دینش را بپردازد. این بودکه آیه کریمه نازل شد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «بهترین گواهان کسی است که گواهیاش را قبل از آن که از وی خواسته شود، ادا نماید».
از آنجا که ایمان رکن اساسی تقوی است و این سوره در حقیقت شارح اصل «تقوی» که در آغاز سوره «بقره» مطرح شد، میباشد بنابراین، خداوند متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا١٣٦﴾[النساء: ۱۳۶].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به خدا و پیامبر او و کتابی که بر پیامبرش فروفرستاده ایمان بیاورید» یعنی: بر ایمانتان ثابتقدم بوده و بر آن مداومت ورزید و آن راپیوسته تجدید نمایید. پس این دستور، از باب تحصیل حاصل نیست، بلکه از باب افزودن بر کمال کامل است، چنانکه مؤمن در هر نمازی میگوید: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ٦﴾. «ما را به راه راست هدایت کن». یعنی: بر هدایتمان بیفزای و ما را بر آن بر راه راست ثابتقدم نگهدار «و» ایمان آورید «به کتابهایی که قبلا نازل کرده است» این دستور، شامل ایمان به همه کتابهای آسمانی میشود. ملاحظه میکنیم که حق تعالی در اینجا پنج رکن از ارکان ایمان را ذکر کرد زیرا رکن ششم که ایمان به قدر حق تعالی است، بخشی از مضمون ایمان به خداوند أ میباشد «و هرکه به الله و به فرشتگان او و کتابهایش و پیامبرانش و روز آخرت کفر ورزد، درحقیقت گمراه شده است» از راه راست «به گمراهی دور و درازی» زیرا کفر به هر رکنی از ارکان ایمان، کفر به کل آن میباشد، پس چنین کسی هرچه زودتر باید به راه هدایت برگردد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ٱزۡدَادُواْ كُفۡرٗا لَّمۡ يَكُنِ ٱللَّهُ لِيَغۡفِرَ لَهُمۡ وَلَا لِيَهۡدِيَهُمۡ سَبِيلَۢا١٣٧﴾[النساء: ۱۳٧].
«کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز ایمان آوردند، سپس کافر شدند، آنگاه بر کفر خود افزودند، هرگز الله آنان را نمیآمرزد و هرگز به آنان راهی نمینماید» زیرا پس از اینهمه فروروی در لجن کفر و نفاق، دیگر از آنها کاملا بعید است کهخود را برای خدا أ خالص گردانیده و به او ایمانی راستین بیاورند، چه اضطراب و کفر مستمر و انکار دائم آنها، دلیل بر آن است که آنها با دین حق بازی میکنند و در گرویدن به حق، نیت درست و تصمیم خالصانهای ندارند. این گروه عبارتند از: منافقان و زندیقان، که چون نزد مسلمانان و تحت اشراف و نظر آنان باشند، ادعای اسلام میکنند، ولی آنگاه که از نزد مسلمانان بروند، اظهار کفر مینمایند.
افزودن کفر از سوی آنان؛ پایداری آنها بر کفر تا هنگام مرگ است. به همین جهت ابنعباس سمیگوید: «درصورتی بر آنان آمرزیده نمیشود که بر کفر خویش تا دم مرگ استمرار ورزند». در غیر آن، اگر کافر ایمان آورد و ایمانش را خالص گرداند و از کفر تماما دست بکشد، در این صورت خدای ﻷ او را به راه راست هدایت نموده است و اسلام ماقبلش را محو مینماید و ویران میسازد. علی سبا این آیه که در آن کفر بعد از ایمان سه بار ذکر شده است، چنیناستدلال میکند که: مرتد باید سه بار به توبه فراخوانده شود.
ذکر منافقان بعد از این آیات، مشعر بر آن است که حال فوق از احوال منافقان است:
﴿بَشِّرِ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ بِأَنَّ لَهُمۡ عَذَابًا أَلِيمًا١٣٨﴾[النساء: ۱۳۸].
«منافقان را بشارت ده که عذابی دردناک در پیش دارند» بشارت دادن عذاب به منافقان، استهزا به آنان است زیرا این در واقع بیم دادن است نه بشارت.
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّخِذُونَ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۚ أَيَبۡتَغُونَ عِندَهُمُ ٱلۡعِزَّةَ فَإِنَّ ٱلۡعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعٗا١٣٩﴾[النساء: ۱۳٩].
«همان کسانی که کافران را دوست خود میگیرند» یعنی: کافران را بر کفرشان پشتیبانی و بر گمراهیشان یاری میکنند و دلها و عواطفشان با کافران است «بجزمؤمنان» یعنی: مؤمنان را دوست خویش نمیگیرند «آیا عزت را نزد آنان میجویند» که این خیالی خام است «چرا که عزت، همه از آن خداست» پس به هر که بخواهد از آن میبخشد و آن را از هرکه بخواهد باز میدارد. باید دانست که عزت و ارجمندی موجود در نزد غیر حق تعالی، همه از فیض و فضل اوست، پس مؤمن، عزت را جز از خداوند أ نمیطلبد. عزت: غلبه و قوت و نیرومندی است. تفسیر عملی این آیه در عصر ما، وابستگی برخی از فرزندان مسلمین به احزاب کفر و جریانهای انحرافی دین ستیز یا دین گریز است، که این سادهلوحان، عزت خویش را در پیوستن به آنان میجویند.
﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ يُكۡفَرُ بِهَا وَيُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ إِنَّكُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ جَامِعُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡكَٰفِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا١٤٠﴾[النساء: ۱۴۰].
«و البته خدا در کتاب» خویش قرآن و دقیقا در آیه (۶۸) از سوره «انعام»؛ «بر شما نازل کرده که: هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار میگیرد، باآنان ننشینید تا به سخنی غیراز آن درآیند» یعنی: در هنگام شنیدن کفر و استهزا بهآیات خدا أ، با کفار همنشین مشوید تا به سخنی دیگر غیراز آن بپردازند «چرا که در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود» یعنی: اگر در مجالس تمسخر و استهزای آنان بنشینید و از این کار دست برندارید، در آن صورت، شما هم در کفرمانند آنان هستید، پس اجتناب از مجالس کسانی که به آیات الهی کفر ورزیده وآن را مورد استهزا قرار میدهند، از تقوی است و بدانید که: «خداوند گردآورنده منافقان و کافران است همه یکجا در دوزخ» به جهت یکجا بودن آنها در کفر و استهزا در دنیا، پس چنانکه منافقان با کافران در کفرشان مشارکت کردند؛ همچنین خداوند متعال میان آنان در جاودانه بودن در دوزخ مشارکت میآورد. آیه (۶۸) سوره «انعام» این است: ﴿وَإِذَا رَأَيۡتَ ٱلَّذِينَ يَخُوضُونَ...﴾[الأنعام: ۶۸]. : و چون دیدی کسانی به قصد تخطئه در آیات ما فرو میروند، از آنان روی برتاب تا در سخنی غیر از آن درآیند). این حکم آنگاه نازل شد که گروهی از مسلمانان با مشرکان ویهودیان همنشینی میکردند، درحالی که آنها در مجالس خویش قرآن را به ریشخند و استهزا میگرفتند، پس مؤمنان از این همنشینیها منع شدند.
برخی از علما با استدلال به همین آیه، همنشینی با فاسقان و اهل بدعت را از هر جنسی که باشند، حرام دانستهاند.
آنگاه حق تعالی با بیان اوصاف بیشتری از منافقان بر شناختمان از آنان میافزاید:
﴿ٱلَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمۡ فَإِن كَانَ لَكُمۡ فَتۡحٞ مِّنَ ٱللَّهِ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَكُن مَّعَكُمۡ وَإِن كَانَ لِلۡكَٰفِرِينَ نَصِيبٞ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَسۡتَحۡوِذۡ عَلَيۡكُمۡ وَنَمۡنَعۡكُم مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۚ فَٱللَّهُ يَحۡكُمُ بَيۡنَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ وَلَن يَجۡعَلَ ٱللَّهُ لِلۡكَٰفِرِينَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ سَبِيلًا١٤١﴾[النساء: ۱۴۱].
«همانها که مترصد شمایند» یعنی: انتظار میکشند که چه بر سر شما میآید و کدامین خیر یا شری به شما میرسد «پس اگر از جانب خداوند به شما فتحی برسد» با پیروزساختنتان بر مخالفان کافرتان «میگویند: مگر ما با شما نبودیم» در آراستگی به اسلام و پایبندی به احکام آن؟ لذا سهم ما را از غنیمت بدهید «و اگر کافران نصیبی برند» از پیروزی و غلبه بر شما، به سبب حکمتی که خداوند أ تحقق آن را اراده کرده است «میگویند» این منافقان به کافران: «مگر ما بر شما تسلط نداشتیم» یعنی: مگر ما به شما روشن نساختیم که بر کیش شما هستیم، ولی با مسلمانان درمیآمیزیم تا آنها را از جنگیدن با شما سست کنیم؟ یا معنی این است: آیا ما بر شما تسلط نداشتیم و این امکان برای ما موجود نبود که شما رابکشیم و مسلمانان را علیه شما برانگیزیم؟ «و آیا شما را از ضرر مسلمانان بازنداشتیم«؟ یعنی: آیا ما با سست ساختن و ترسانیدن مسلمانان از شما، آنها را از شما دور نکردیم تا بدانجا که دلهایشان از دفاع سست شد و از انتقام گرفتن از شما ناتوان شدند؟
مراد آیه این است که: منافقان به آن گروهی گرایش پیدا میکنند که غلبه و پیروزی با وی باشد و به گروه غالب چنین وانمود میکنند که با آنان علیه گروه مغلوب همدست بودند. این است شیوه منافقان ـ خداوند أ لعنتشان کند.
کسانی از اهل اسلام که به پیروی از روش منافقان در کسب مال و جاه و قدرت، به صاحبان بهرههای دنیا تمایل ورزند و با آنان از در تملق و دوستی وخضوع و فروتنی درآیند و در جانب مقابل با کسانی که بهرهای از دنیا ندارند، بهدرشتی و سختی و بداخلاقی رفتار کنند و آنها را تحقیر و تمسخر نموده و با آنها به گونه ناپسند رفتار کنند، نیز شبیه این منافقان هستند ـ که خدای ﻷ اخلاق اهل نفاق را محو و آنان را سیهروی و بیپناه گرداند. «پس خداوند روز قیامت میان شما داوری میکند» یعنی: ای مؤمنان و منافقان! بدانید که خداوند أ به زودی درروز قیامت میان شما داوری میکند و در این روز است که حقایق آفتابی شده وپنهانکاریها برملا میگردد «و خداوند هرگز برای کافران، بر» زیان «مؤمنان راهتسلطی قرار نداده است» اگر مراد از (راه تسلط )، پیروزی و نصرت مؤمنان برآنان باشد، این در روز قیامت است و اگر مراد از آن، حجت و برهان باشد، این در دنیاست. یعنی: خداوند أ کافران را بر مؤمنان در حجت غلبه نمیدهد، بلکه حجت همواره از آن مؤمنان است. برخی آیه را چنین معنی میکنند: خدای سبحان برای کافران بر زیان مؤمنان راه تسلطی قرار نمیدهد، مادامی که آنان پایبند عمل به حق بوده و به باطل راضی نباشند، پس تا زمانی که مؤمنان به شریعت خداوند أ عامل بوده و بهطور بایدوشاید رهرو راه شریعت باشند، حتما حق تعالی کفار و منافقان را سرکوب نموده و با برترساختن درجات مؤمنان بر درجات کفار و منافقان، کرامت اهل ایمان را نمایان میگرداند.
صاحب تفسیرالمنیر و حضرت شاهولیالله دهلوی میگویند: «مراد آیه کریمه این است که خداوند أ کافران را بر مؤمنان چنان مسلط نمیسازد که اهل اسلام را به کلی مستأصل و ریشهکن ساخته و شوکت و دولت آنها را تماما از بین ببرند بنابراین، آیه کریمه پاسخی است به منافقانی که به انتظار زوال و نابودی کامل دولت مؤمنان بودند و با کفار از آنرو سازش و همکاری میکردند که ـ به پندارخام خود ـ در هنگام ریشهکن شدن مؤمنان، از پایمال شدن بیمناک بودند».
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ كُسَالَىٰ يُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ وَلَا يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِيلٗا١٤٢﴾[النساء: ۱۴۲].
«منافقان با خدا نیرنگ میکنند» با آشکارساختن ایمان و پنهان داشتن کفر. یامعنی این است: منافقان به دوستان خدا أ نیرنگ میزنند. پس به این معنی، حق تعالی فریببازی با دوستانش را ـ به عنوان گرامیداشتی برای مؤمنان ـ فریببازی با خود معرفی کرد، چنانکه در حدیث شریف قدسی آمده است: «هرکس دوست مرا آزار داد، بیگمان مرا آزار داده است». «و حال آن که خداوند به آنان نیرنگ میزند» یعنی: خداوند متعال با آنان چون نیرنگزنندهای رفتارمیکند، بدینگونه که آنان را در دنیا بر همان حال تظاهر به اسلام وا میگذارد تا بدینوسیله خونها و اموالشان از تعرض مصون بماند و عذابشان را به سرای آخرت محول کرده و دربرابر نیرنگشان، درک اسفل از دوزخ را جایگاهشان میگرداند «و چون منافقان بهسوی نماز برخیزند، با کسالت بر میخیزند» پس درحالی نمازمیخوانند که کاهل، کسل، دلمرده و گرانبارند، نه به ثوابی امیدوارند و نه از عذابی بیمناک و «با مردم ریا میکنند» ریا: نمایاندن کار و رفتاری پسندیده و زیبا به منظور نمایش دادن به مردم است، نه به منظور پیروی از امر خدا أ . درحدیث شریف آمده است: «هرکس نماز را در جایی که مردم او را میبینند، نیکوبخواند، اما در خلوت که کسی او را نمیبیند، آن را سرسری از سر بگذراند، اینتوهینی است که به آن بر پروردگار ﻷ اهانت روا داشته است». «و یادنمیکنند» منافقان «الله را جز اندکی» یعنی: نماز نمیخوانند مگر اندکی زیرا منافقان اصلا دور از دیدگان مردم نماز نمیخوانند. یا معنی این است: منافقان خدا أ را به تسبیح و تهلیل ـ جز به طور اندک و نادر ـ ذکر نمیگویند و اگر این ذکر اندک هم خالصانه برای خدا أ بود؛ قطعا بسیار بود، ولی این هم خالصانه نیست.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صدر وصف نماز منافق فرمودند: «این نماز منافق است، این نماز منافق است، این نماز منافق است: منتظر آفتاب میماند تا چون آفتاب در میان دو شاخ شیطان قرار گرفت (یعنی در شرف غروب بود)، برمیخیزد، پس چهار منقار میزند و در آن خدا أ را جز اندکی یاد نمیکند». همچنین در حدیث شریف آمده است: «سنگینترین نمازها برمنافقان نماز عشاء و نماز بامداد است و اگر آنها میدانستند که در این دو نماز چه پاداشیاست، حتما به این دو نماز میآمدند، هرچند به حالت سینهخیز ـ یعنی بر روی زانو و شکم خویش...».
﴿مُّذَبۡذَبِينَ بَيۡنَ ذَٰلِكَ لَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ وَلَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِۚ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِيلٗا١٤٣﴾[النساء: ۱۴۳].
«در میان این و آن مترددند» یعنی: منافقان در کار خویش میان مؤمنان و مشرکان و میان کفر و ایمان، متردد و دودلاند، نه ایمانی خالصانه میآورند و نه صراحتا به کفر میپیوندند «و هرکه را خدا گمراه کند» یعنی: هرکه را خداوند أ خوار سازد و توفیق را از وی سلب نماید «پس هرگز راهی برای او نخواهی یافت» یعنی: راهی که او را به حق برساند، یا اصلا برای او هیچ راهی نخواهی یافت؛ بلکه او هر روز در راهی است و هیچ ثبات و استقراری ندارد.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۚ أَتُرِيدُونَ أَن تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ عَلَيۡكُمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِينًا١٤٤﴾[النساء: ۱۴۴].
«ای مؤمنان! کافران را دوست نگیرید» یعنی: کافران را از خواص و نزدیکان خویش نگردانید و با آنان رابطه دوستی برقرار نسازید «بجای» برادرانتان از «مؤمنان» چنانکه منافقان چنین کردند «آیا میخواهید در پیشگاه خداوند برای خود حجتی روشن» و الزامآور «قرار دهید» که شما را بهسبب این حجت، یعنی موالات و دوستی با کافران، عذاب کند؟ ابنعباس بمیگوید: «سلطان» درقرآن همهجا به معنای حجت است.
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِيرًا١٤٥﴾[النساء: ۱۴۵].
«هرآینه منافقان در درک اسفل جهنماند» درک: فروترین پله و طبقه است و به آنچه در بالا قرار دارد، «درج» گفته میشود. یعنی: درجه در بلندی به کار میرود و «درک» در پایینی. روایت شده است که دوزخ دارای هفت طبقه است و منافق در فروترین طبقه آن که «هاویه» نامیده میشود، قرار دارد «و هرگز برایآنان هیچ یاوری نخواهی یافت» که از این درک اسفل نجاتشان دهد. عبدالله بنمسعود سمیگوید: «منافقان در درک اسفل در صندوقهای سربستهای ازآتش قرا دارند». دلیل سختتر بودن عذاب منافق از کافر این است که:
۱- منافق در دنیا از شمشیر مسلمانان در امان مانده است، پس عدالت ایجاب میکند که در آخرت تاوان آن را بازپس دهد.
۲- علاوه براین که منافق در کفر خود همانند کافر است، اسلام و مسلمین را هم به ریشخند گرفته است.
۳- کفر منافق شدید و غائلهها و فتنهگریهای او بسیار است.
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَٱعۡتَصَمُواْ بِٱللَّهِ وَأَخۡلَصُواْ دِينَهُمۡ لِلَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَسَوۡفَ يُؤۡتِ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَجۡرًا عَظِيمٗا١٤٦﴾[النساء: ۱۴۶].
«مگر کسانی که توبه کردند» از نفاق خویش «و اصلاح نمودند» آنچه را با نفاق از احوال خویش فاسد ساخته بودند «و به خدا چنگ زدند» چنگزدن بهحق تعالی؛ تمسک به او و اعتماد به وعدههای وی است «و دین خود را برای خدا خالص گردانیدند» بهطوری که به اطاعت غیر وی آلوده نگردد «پس آن گروه، همراه مؤمنانند» در احکام دنیا و آخرت. سپس خداوند متعال آنچه را که به این مؤمنان وعده داده است، بیان نموده میفرماید: «و خداوند بهزودی به مؤمنان پاداش بزرگی میبخشد» پس باید منافقان به سوی توبه و اصلاح بشتابند زیرا برای کسانیکه به راه خلوص و صلاح برمیگردند، نیز مانند این پاداش است.
﴿مَّا يَفۡعَلُ ٱللَّهُ بِعَذَابِكُمۡ إِن شَكَرۡتُمۡ وَءَامَنتُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمٗا١٤٧﴾[النساء: ۱۴٧].
«اگر شکر کنید و ایمان آورید، خدا میخواهد با عذاب شما چه کند»؟ بدون تردیدعذاب نمودن شما چیزی بر ملک و اقتدار حق تعالی نمیافزاید، چنانکه عذاب نکردن شما چیزی از قدرت و ملک وی نمیکاهد، پس اگر شکرگزار و مؤمنباشید، خدا أ از عذاب نمودن شما چه منفعتی میبرد؟
ملاحظه میکنیم که در این عبارت، دعوتی لطفآمیز به منافقان پیشکش شدهاست تا خود را اصلاح نمایند. حق تعالی شکر را بر ایمان مقدم گردانید زیرا شخص عاقل در آغاز به نعمتهای بزرگی که در وجود وی و دنیای هستی قراردارد، مینگرد آنگاه شکر و سپاس مبهمی را تقدیم منعم خود مینماید و چون نگرشهایش به شناخت منعم انجامید، در اینجاست که به منعم ایمان میآورد، آنگاه دیگر پیوسته شکرگزار وی است «و خدا همواره شکرپذیر داناست» یعنی: قدردان بندگانش در برابر طاعت آنهاست و در قبال شکرگزاریشان به ایشان اجر عظیمی میدهد و آن را از ایشان میپذیرد.
﴿لَّا يُحِبُّ ٱللَّهُ ٱلۡجَهۡرَ بِٱلسُّوٓءِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ إِلَّا مَن ظُلِمَۚ وَكَانَ ٱللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا١٤٨﴾[النساء: ۱۴۸].
«خداوند بانگ برداشتن به بدزبانی را دوست ندارد» مانند دادکشیدن و صدا بلند کردن در فحش و دشنام، حتی اگر آنچه که به شخص دشنام داده شده نسبت میدهند، صحیح نیز باشد؛ «مگر از کسیکه بر او ستم رفته باشد» یعنی: کسیکه مورد ستم قرار گرفته، این حق را دارد که بانگ بردارد، داد بکشد وبگوید: فلانی بر من ستم کرد. به قولی دیگر: مراد این است که مظلوم میتواند ستمگر خود را نفرین کند. در حدیث شریف آمده است: «از دعای مظلوم بپرهیزید زیرا در میان او و خداوند أ هیچ حجابی نیست». همچنین مظلوم میتواند از ظالم شکایت کند و بگوید: «فلان بر من ستم کرد، یا فلان شخص ستمگری است». لذا برای کسیکه موردستم قرار میگیرد، جایز است تا علیه ستمگرش سخنی را بر زبان آورد که برای او بد و آزار دهنده باشد. در حدیث شریف آمده است: «تعلل وبهانهجویی بدهکاری که به پرداخت بدهی خویش قادر است، ظلم است و موجب رواشدن مجازات و پایمال کردن حرمت و آبروی وی میگردد». اما برای مظلوم جایز نیست که در فریادزدن به بدی علیه ظالم، از حق خود تجاوز کند که اگر چنینکرد، تجاوزگر بهشمار میرود «و خداوند شنوای داناست» داد و فریاد مظلوم را میشنود و ظلم ظالم را میداند.
آنگاه حق تعالی بندگانش را به گذشت و عفو برانگیخته و میفرماید:
﴿إِن تُبۡدُواْ خَيۡرًا أَوۡ تُخۡفُوهُ أَوۡ تَعۡفُواْ عَن سُوٓءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَفُوّٗا قَدِيرًا١٤٩﴾[النساء: ۱۴٩].
«اگر خیری را آشکار کنید، یا پنهانش دارید» یعنی: اگر خیری را آشکارا یا پنهانی انجام دهید؛ «یا از بدیای» که در حق شما میشود «عفو کنید» و اصلا آنرا به دل نگیرید «هرآینه خدا عفوکننده است» از بندگانش و «توانا» است برانتقام گرفتن از آنان به سزای آنچه کردهاند. یعنی: به خدای سبحان اقتدا کنید زیرا او درعین تواناییای که دارد، درمیگذرد و عفو میکند پس شیوه عفو و گذشت حتی در مواردی که شخص حق بهجانب نیز باشد، بهتر است. در حدیث شریف بهروایت ابوهریره سآمده است که رسول خدا صفرمودند: «بار مسؤولیت دو شخص دشنامدهنده بر کسی است که شروع به دشنام دادن میکند تا آنگاه که مظلوم از حد درنگذرد». همچنین در حدیث شریف آمده است: «هیچ مالی ازصدقه دادن کم نشد و خداوند أ در برابر عفو جز عزت نیفزود و هرکس برایرضای خدا أ تواضع کند، حق تعالی وی را رفعت میدهد». پس عفو و گذشت از سوی کسیکه به گرفتن حق خویش قادر است ولی در عین حال آن را بهخدا أ وا میگذارد، بهتر است اما کسیکه از گرفتن حق خویش ناتوان است، عفو و گذشت وی هم ارزشی ندارد.
این دو آیه بر این امر دلالت دارند که عفو و گذشت و نگهداشت زبان، از قضایای اساسی در موضوع ایمان است زیرا سیاق آیات کلا درباره ایمان میباشد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيۡنَ ٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَيَقُولُونَ نُؤۡمِنُ بِبَعۡضٖ وَنَكۡفُرُ بِبَعۡضٖ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيۡنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا١٥٠﴾[النساء: ۱۵۰].
«کسانی که به خدا و پیامبرانش کفر میورزند» کفر به برخی از پیامبران، در واقع کفر به خدا أ و به تمام پیامبرانش میباشد «و میخواهند میان خدا و پیامبران او جدایی اندازند» یعنی: آنها بهسبب کفر به برخی از پیامبران، به همه ایشان کفر ورزیدهاند ولی در عین حال مدعی هستند که به خداوند أ ایمان دارند پس این در واقع جداییافگندن است میان خدا و میان پیامبرانش «و میگویند: به بعضی ایمان داریم و بعضی را انکار میکنیم» مراد از آنان یهودیاناند که به حضرت موسی ایمان آورده و به حضرات عیسی و محمد ‡ کفر ورزیدند. همچنین مراد نصاریهستند که به حضرت عیسی ایمان آورده اما به حضرت محمد صکفر ورزیدند «و میخواهند میان این دو، راهی برای خود اختیار کنند» یعنی: میخواهند تا در میان ایمان و کفر، دینی بینابین را در پیش بگیرند تا خود را از حجتی که گریبانگیرشان میشود، برهانند.
این آیه محکوم کننده اندیشه و رفتار کسانی است که تحمل نام کافر بر آنان دشوار میآید ولی در عین حال به تمام الزامات ایمان گردن نمینهند و حق و حرمت آن را چنان که باید رعایت نمیکنند.
﴿أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ حَقّٗاۚ وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٗا مُّهِينٗا١٥١﴾[النساء: ۱۵۱].
«آنان به حق کافرند» یعنی: آنان در کفر خویش کامل و تمام عیارند؛ کفری حقیقی و واقعی «و ما برای کافران عذابی خفتبار آماده کردهایم».
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَلَمۡ يُفَرِّقُواْ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ أُوْلَٰٓئِكَ سَوۡفَ يُؤۡتِيهِمۡ أُجُورَهُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا١٥٢﴾[النساء: ۱۵۲].
«و کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچکدام از آنان» با دیگری «فرق نمیگذارند» بلکه به همگی آنها ایمان دارند ـ و این صفت بعد از بعثت حضرت محمد صدر کسی جز پیروان ایشان فراهم نیست زیرا این امت محمد صاست که به تمام پیامبران و تمام کتابهای آسمانی ایمان دارد ـ آری! همآناناند که «خداوند بهزودی پاداششان را خواهد داد و خدا آمرزنده مهربان است» آمرزندهگناهانشان است، اگر گناهی داشته باشند؛ مهربان است به ایشان در دنیا و آخرت.
این یکی از قواعد فهم موضوع کفر و ایمان بود و آنگاه که این قاعده تثبیت شد، سیاق آیات به بیان ستمگری یهودیانی میپردازد که به رسول خدا صایمان نیاوردند:
﴿يَسَۡٔلُكَ أَهۡلُ ٱلۡكِتَٰبِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيۡهِمۡ كِتَٰبٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِۚ فَقَدۡ سَأَلُواْ مُوسَىٰٓ أَكۡبَرَ مِن ذَٰلِكَ فَقَالُوٓاْ أَرِنَا ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّٰعِقَةُ بِظُلۡمِهِمۡۚ ثُمَّ ٱتَّخَذُواْ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ فَعَفَوۡنَا عَن ذَٰلِكَۚ وَءَاتَيۡنَا مُوسَىٰ سُلۡطَٰنٗا مُّبِينٗا١٥٣﴾[النساء: ۱۵۳].
«اهل کتاب از تو میخواهند که یکباره کتابی از آسمان برایشان نازل کنی». در بیانسبب نزول آمده است: یهودیان از رسول خدا صخواستند تا در برابر دیدگانشان بهآسمان بالا رفته و بر صحت ادعای خود کتاب نوشته شدهای را که دلیل راستگویی ایشان باشد، یکباره بر آنان فرود آورند چنانکه موسی یکباره تورات را به میان آنان آورد. گفتنی است که این درخواستشان به انگیزه عناد و سرسختی و لجاجت بود، نه از روی حقیقتجویی، بهدلیل اینکه آن ملعونان: «از موسی بزرگتر از اینرا خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان بده پس صاعقه آنان را فروگرفت» یعنی: آتشی از آسمان برآنان فرود آمد و هلاکشانساخت «به سزای ظلمشان» که ازروی عناد ولجبازی چنین درخواستی را مطرح کردند و گرنه موسی ÷خود نیز از خداوند أ همین درخواست را کرد ولی درخواست وی از روی ایمان و شوق بود اما آنان ایمان آوردن خود را به تحقق این درخواست مشروط و معلق ساختند درحالی که رؤیت عینی پروردگار در دنیا ممتنع است. البته این امر، مستلزم امتناع رؤیت پروردگار در آخرت نیست، بهدلیل اینکه در باره وقوع حتمی این رؤیت احادیث متواتری آمده است پس هرکه با این آیه بر امتناع رؤیت پروردگار در روزقیامت استدلال کرده، مرتکب اشتباه آشکاری شدهاست. و از احادیث وارده درباره رؤیت پروردگار متعال در آخرت، این حدیث شریف رسول خدا صاست: «بیگمان شما در آخرت پروردگارتان را خواهید دید چنان که این ماه را میبینید، در رؤیت پروردگار بر یکدیگر ازدحام نمیکنید و در جای بر یکدیگر تنگ نمیگیرید پس اگر میتوانستید که نمازی قبل از طلوع خورشید و نمازی قبل از غروب آن از شما فوت نشود، حتما این کار را بکنید».
«سپس گوساله را به پرستش گرفتند» [۴۱]بجز خدا أ «بعد از آن که بینات برای آنان آمد» یعنی: بعد از آن که معجزات نهگانه موسی ÷را نیز دیدند، گوساله را بهپرستش گرفتند. بینات: معجزات روشن ـ چون ید بیضا، عصا و شکافته شدن دریاست «و از آن هم درگذشتیم» یعنی: از آن لجبازی و عناد و گوسالهپرستیشان هم ـ از روی فضل و بخشایش خویش ـ درگذشتیم و آنان را پاک برنینداختیم «و به موسی سلطانی روشن» یعنی: حجتی آشکار «عطا کردیم» که عبارت ازمعجزات و نشانههای دیگر بود. اما آنان با وجود همه این معجزات، باز هم بهانحراف و عناد خویش ادامه دادند.
حق تعالی «حجت» را «سلطان» نامید زیرا هرکس دارای حجت باشد، خصمش را مقهور و منکوب میگرداند.
﴿وَرَفَعۡنَا فَوۡقَهُمُ ٱلطُّورَ بِمِيثَٰقِهِمۡ وَقُلۡنَا لَهُمُ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُلۡنَا لَهُمۡ لَا تَعۡدُواْ فِي ٱلسَّبۡتِ وَأَخَذۡنَا مِنۡهُم مِّيثَٰقًا غَلِيظٗا١٥٤﴾[النساء: ۱۵۴].
«و کوه طور را برای گرفتن پیمانشان بالای سرشان برافراشتیم» روایت شده است که: چون قوم یهود از قبول شریعت موسی ÷و پایبندی به احکام تورات سرباز زدند، خدای ﻷ کوه طور را بر بالای سرشان برافراشت تا بدانجا که کوه همانند سایبانی بر بالای سرشان قرارگرفت «و به آنان گفتیم: سجدهکنان از در درآیید» یعنی: به دروازه شهر بیتالمقدس در حالی وارد شوید که سرهایتان را فروانداخته باشید و این در هنگامی بود که خداوند أ به آنان اذن فتح بیتالمقدس را داد اما آنان فرمان خدا أ را دگرگون کردند و درحال خزیدن بر نشیمنگاههایشان وارد شهر شدند و در اینجا نیز عصیان ورزیدند، چرا که طبیعتشان با عصیان و مخالفت در آمیخته است «و به آنان گفتیم: در روز شنبه تجاوز نکنید» و به شکار ماهی نپردازید اما به شیوه همیشگیشان مخالفت ورزیدند و عصیان کردند «و از آنان پیمانی محکم گرفتیم» این همان پیمانی است که پروردگار متعال از آنان در تورات گرفت، بر این که: اوصاف حضرت محمد صرا که در تورات است، بیان کنند و آن را پنهان ننمایند.
﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّيثَٰقَهُمۡ وَكُفۡرِهِم بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَقَتۡلِهِمُ ٱلۡأَنۢبِيَآءَ بِغَيۡرِ حَقّٖ وَقَوۡلِهِمۡ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢۚ بَلۡ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَيۡهَا بِكُفۡرِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِيلٗا١٥٥﴾[النساء: ۱۵۵].
«پس به سزای پیمانشکنیشان» حرام ساختیم برآنان پاکیزگیهایی را که برآنان حلال بود. گفتنی است که تحریم پاکیزگیها بر آنان، همان نتیجهگیریای است که بعد از ادامه بحث در آیه (۱۶۰): ﴿فَبِظُلۡمٖ مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا﴾[النساء: ۱۶۰]. مطرح میشود. و ادامه ماجرا این است: «و انکارشان نسبت به آیات خدا و کشتار ناحق آنان از انبیا» کشتهشدگان حضرات یحیی و زکریا علیهماالسلام و غیر ایشان بودند «و گفتارشان که دلهای ما غلف است» غلف: جمع اغلف، بهمعنای پوشیده با غلاف است، یعنی: دلهایمان در پرده است، از این رو آنچه را که تو میگویی، فهم نمیکنیم «نه بلکه خدا به سبب کفرشان بر دلهایشان مهر زده» پس عدم پذیرشحق از سوی آنان، به سبب درغلاف بودن دلهایشان ـ به آن معنایی که اراده دارند ـ نیست بلکه بر اساس مهر زدن حق تعالی بر دلهایشان است «و در نتیجه، جزشماری اندک ایمان نمیآورند» بنابراین، سبب عدم پاسخگوییشان به ندای حق، کمی یا نبود ایمان در آنان است.
﴿وَبِكُفۡرِهِمۡ وَقَوۡلِهِمۡ عَلَىٰ مَرۡيَمَ بُهۡتَٰنًا عَظِيمٗا١٥٦﴾[النساء: ۱۵۶].
«و به سبب کفرشان» به مسیح ÷«و سخنشان که به مریم بهتان بزرگی زدند» آن سخن، متهم ساختنش به زنا با شخصی به نام یوسف نجار از صالحان، بود.
﴿وَقَوۡلِهِمۡ إِنَّا قَتَلۡنَا ٱلۡمَسِيحَ عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ رَسُولَ ٱللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكّٖ مِّنۡهُۚ مَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍ إِلَّا ٱتِّبَاعَ ٱلظَّنِّۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينَۢا١٥٧﴾[النساء: ۱۵٧].
«و بهسبب گفتهشان که ما مسیح عیسی بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم» یهودیان به دروغ ادعا کردند که عیسی ÷را کشتهاند و به قتل وی افتخار کردند. شاید یادکردن عیسی بهنام پیامبر خدا از سوی آنان نیز، به قصد استهزا و ریشخند بود زیرا یهود منکر رسالت عیسی ÷هستند و به اینکه عیسی ÷پیامبر است اعتراف نمیکنند. بنابراین، آنها فقط به کفر اکتفا نکردند بلکه به ادعای کشتن عیسی ÷نیز افتخار و شادمانی کردند «و حال آن که نه او را کشتند و نه بر دار کردند» و اینادعایشان دروغی بیش نیست «ولیکن امر بر آنان مشتبه شد» یعنی: شبه عیسی ÷بر غیر وی افگنده شد و آنها کس دیگری را به جای عیسی ÷کشتند درحالی که از حقیقت حال وی در شک بودند «و بیگمان کسانی که در باره عیسی اختلافکردند» به این ترتیب که برخی از آنان گفتند: او را کشتیم! اما کسانی که بالا بردن وی بهسوی آسمان را دیدند، گفتند: نه! او را نکشتیم. بعضی گفتهاند: اختلاف در میانشان از آنجا ناشی شد که فرقه نسطوریها از نصاری گفتند: عیسی ـ العیاذباالله ـ از جهت انسانی (ناسوت) خود بر دار کشیدهشد نه از جهتخدایی (لاهوت) خود. و فرقه ملکانیها گفتند: کشتن و بر دار کشیدن مسیح به کمال و تمام در ناسوت و لاهوت وی انجام شده. پس آنها «از حال او در شکند» و در تردد و سردرگمی، در این شک و تردیدشان دست و پا زده و در جهل خویش سرگردان و متحیرند «و هیچ علمی بدان ندارند، فقط از حدس و گمان پیروی میکنند» یعنی: آنان به حال مسیح علمی قاطع ندارند بلکه فقط از گمانشان پیروی میکنند و از اینرو مضطرب و مترددند «و او را به یقین نکشتهاند» یعنی: کشتن وی در نزدشان یقینی نیست بلکه امری مشکوک و موهوم است. یا معنی ایناست: قطعا و یقینا او را نکشتهاند.
﴿بَل رَّفَعَهُ ٱللَّهُ إِلَيۡهِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا١٥٨﴾[النساء: ۱۵۸].
«بلکه خدا او را بهسوی خود بالا برد» بیان بالا بردن عیسی ÷به آسمان در سوره «آل عمران/۵۵» گذشت. در روایت ابنعباس سآمدهاست: «آنگاه که خدای ﻷ اراده بالابردن عیسی را کرد... عیسی ÷به یارانش که دوازده تن از حواریون بودند، گفت: کدامیک از شما حاضر است تا شباهت من در وی افگنده شده و بجایم کشته شود و بهپاداش این کار، در عین درجه و مرتبهام (در بهشت) همراه من باشد؟ پس تازهجوانی از کم سنوسالترین ایشان برخاست و داوطلب این کار شد... آنگاه شباهت عیسی ÷در وی افگنده شد و عیسی ÷از روزنهای که در آن خانه بود، بهسوی آسمان برکشیده شد. یهودیان که خانه را در محاصره خود داشتند، بهطلب وی به خانه درآمدند و شبیه وی را گرفته به قتلش رساندند، سپس بر دارش آویختند...». «و خدا غالب و حکیم است» غالب و تواناست؛ پس هرکس که به آستانش التجا نماید، بیپناه نمیماند، با حکمت است؛ در تمامآنچه که میآفریند یا انجام میدهد و از جمله در امر بالابردن عیسی ÷.
﴿وَإِن مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا لَيُؤۡمِنَنَّ بِهِۦ قَبۡلَ مَوۡتِهِۦۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكُونُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا١٥٩﴾[النساء: ۱۵٩].
«و از اهل کتاب کسی نیست، مگر آن که پیش از مرگ خود حتما به او ایمان میآورد» یعنی: هیچ یهودی یا نصرانیای نمیمیرد، مگر اینکه به مسیح ایمان آورده باشد. به قولی معنی این است: عیسی ÷نمیمیرد مگر اینکه تمام اهلکتاب در عصر وی ـ آخرالزمان ـ به او ایمان میآورند. به قولی دیگر معنی این است: گروههایی از اهل کتاب در زمان برانگیختن عیسی ÷در آخرالزمان، او را درمییابند و به او ایمان میآورند. پس مراد؛ ایمان آوردن به وی در هنگام فرودآمدنش از آسمان در آخرالزمان است چنانکه احادیث زیادی در این باره نقل شده و قول راجح نیز همین است. خاطر نشان میشود که امت اسلام برفرودآمدن عیسی ÷از آسمان در آخرالزمان اجماع دارند و از رسول خدا صبیشتر از هفتاد حدیث و از صحابه کرام ش بیشتر از چهل اثر در این باره وارد شدهاست. [۴۲]نصاری نیز بر همین عقیدهاند و از کتابهای یهود نیز این استنباط برمیآید.
در حدیث شریف به روایت ابوهریره سآمده است که رسول اکرم صفرمودند: «فرزند مریم به عنوان حاکمی عادل در میان شما فرود میآید، صلیب رامیشکند، خوک (دجال) را میکشد، جزیه را وضع میکند، مردم را به سوی اسلام فرامیخواند و خدای ﻷ در زمان وی تمام ملل ـ بجز ملت اسلام ـ را هلاک میگرداند... سپس در روی زمین امنیت عام و تام برپا میشود... و عیسیچهل سال زندگی میکند، آنگاه میمیرد و مسلمانان بر وی نماز جنازه میگزارند...». «و روز قیامت او» یعنی: عیسی ÷«بر آنان» یعنی: بر اهل کتاب «گواه است» علیه یهود شهادت میدهد که او را تکذیب کردهاند و علیه نصاری شهادت میدهد که در وی غلو و افراط کردهاند تا بدانجا که گفتند: او فرزند خداست. همچنین عیسی ÷در حق کسانی که حقیقتا به او ایمان آوردهاند، گواهی میدهد.
﴿فَبِظُلۡمٖ مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا عَلَيۡهِمۡ طَيِّبَٰتٍ أُحِلَّتۡ لَهُمۡ وَبِصَدِّهِمۡ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ كَثِيرٗا١٦٠﴾[النساء: ۱۶۰].
«پس به سزای ستمی که از یهودیان سر زد» که این ستم بزرگ عبارت از: جرایم متعدد آنهاست، همان جرایم و جنایاتی که در آیات سابق برشمرده شد، «و» نیز «بهسبب اینکه آنان» خود و دیگران «بسیاری را از راه خدا بازداشتند» باجلوگیری از پیروی محمد ص، تحریف کتاب خدا، کشتن انبیا ‡ و دیگرگناهان معروفی که از آنان سرزد. آری! به همه این اسباب: «چیزهای پاکیزهای را که برآنان حلال بود، حرام کردیم» نه بهسبب دیگری پس این پندارشان نادرست است کهاین محرمات بر پیشینیانشان نیز حرام بوده است.
خدای سبحان چیزهای پاکیزهای را که بر آنان حرام شد، در آیه: ﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٖ...﴾[الأنعام: ۱۴۶]. بیان نموده است. ابنکثیر میگوید: «ممکن است این تحریم، تحریم قدری باشد، به این معنی که خداوند متعال آنان را برتأویل و تحریف کتابشان برگماشت بهطوری که چیزهای حلال را بر خود حرام کردند تا بر خود سخت بگیرند. همچنین محتمل است که این تحریم، تحریم شرعی بوده و از سوی حق تعالی انجام گرفته باشد. به هر حال؛ مهم این است کهبدانیم: این فرموده حق تعالی ﴿حَرَّمۡنَا عَلَيۡهِمۡ طَيِّبَٰتٍ أُحِلَّتۡ لَهُمۡ﴾. «برآنان چیزهای پاکیزهای را حرام نمودیم که برایشان حلال شده بود»، متعلق به تمام ماقبل و مابعد خود؛ یعنی به تمام آیات (۱۶۶) تا (۱۵۵) مربوط است و بسان نتیجهگیریای برای این آیات میباشد».
﴿وَأَخۡذِهِمُ ٱلرِّبَوٰاْ وَقَدۡ نُهُواْ عَنۡهُ وَأَكۡلِهِمۡ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِۚ وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡكَٰفِرِينَ مِنۡهُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا١٦١﴾[النساء: ۱۶۱].
«و نیز بهسبب رباگرفتنشان ـ با آن که از آن نهی شده بودند ـ و به ناروا مال مردم خوردنشان» به رشوه و سایر وجوه حرامی که میگرفتند؛ ما آن چیزهای پاکیزه را برآنان حرام ساختیم «و ما برای کافرانشان عذابی دردناک آماده کردهایم» در آخرت هم، به علاوه عذاب دنیا.
﴿لَّٰكِنِ ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ مِنۡهُمۡ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَۚ وَٱلۡمُقِيمِينَ ٱلصَّلَوٰةَۚ وَٱلۡمُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ أُوْلَٰٓئِكَ سَنُؤۡتِيهِمۡ أَجۡرًا عَظِيمًا١٦٢﴾[النساء: ۱۶۲].
ابنکثیر در بیان سبب نزول میگوید: آیه کریمه درباره عبدالله بن سلام، ثعلبهبن سعیه، اسد و زیدبن سعیه و اسدبن عبید نازل شد که به اسلام در آمده ورسالت حضرت محمد صرا تصدیق کردند.
«لیکن راسخان آنان در علم» یعنی: پایداران و ثابتقدمان از اهل کتاب در علم کتاب «و مؤمنان» مراد از مؤمنان، یا مؤمنان اهل کتاباند، یا مؤمنان مهاجر وانصار، یا همگی آنان. آری! اینان «به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پیش از تو نازل شده، ایمان دارند و بخصوص نمازگزاران و زکات دهندگان و مؤمنان به خدا و روزبازپسین، بهزودی به ایشان پاداشی بزرگ خواهیم داد».
آنگاه حق تعالی خبر میدهد که فرستادن وحی و فرودآوردن کتاب بر محمد صامری نوپدید نیست بلکه خداوند متعال چنانکه بر سایر پیامبران ‡ وحی فرستاد؛ به آن حضرت صنیز وحی و کتاب فرستاد:
﴿إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَيۡمَٰنَۚ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا١٦٣﴾[النساء: ۱۶۳].
«ما همچنانکه به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم، به تو نیز وحیفرستادیم» پس ای محمد ص! کار تو در امر رسالت، مانند کار انبیای پیشین ‡ است و تو تافته جدا بافتهای نیستی. از نوح ÷مخصوصا یادآوری شد زیرا او اولین پیامبری است که بر زبانش قوانین الهی مشروع گردید.
ابناسحاق از ابنعباس بدر بیان سبب نزول روایت میکند: آیه کریمه درباره جمعی از یهودیان ازجمله عدیبن زید نازل شد که به رسول خدا صگفتند: خداوند أ پس از موسی به هیچکس وحی نفرستاده است. «و نیز به سوی ابراهیم واسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط وحی فرستادیم» اسباط: قبایلاند از تباریعقوب، یعنی: بهسوی پیامبران آن قبایل وحی فرستادیم ـ والله اعلم. «و» نیز وحی فرستادیم بهسوی «عیسی و ایوب و یونس و سلیمان و به داوود زبور بخشیدیم» زبور: کتاب نازل شده بر داوود ÷است. قرطبی میگوید: «زبور دارای یکصدوپنجاه سوره است که در آنها حکمی از احکام و حلال و حرام بیان نشده بلکه همه آنها حکمت و اندرز است». مزمور: فصلی است مشتمل برسخنانی از داوود ÷که در آن به بارگاه خدای ﻷ از دشمنانش دادخواهی میکند، خداوند أ را علیه آنها به یاری میخواند و گاهی هم در آن به موعظههایی میپردازد.
﴿وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَيۡكَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَيۡكَۚ وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا١٦٤﴾[النساء: ۱۶۴].
«و پیامبرانی» یعنی: فرستادیم پیامبرانی را «که داستان آنان را بر تو خواندهایم» و اخبار آنان را بهتو گفتهایم «پیش از این» در همین سوره و در غیرآن از سورههای قرآن ـ که ایشان مجموعا بیستوپنج پیامبراند «و پیامبرانیکه داستان آنان را بر تو نخواندهایم» و سرگذشت آنان را به تو بازگو نکردهایم زیرا در قرآن از آنها ذکری نرفته است «و خداوند آشکارا با موسی سخن گفت» حقیقتا نه مجازا، بیمیانجی و واسطهای. گفتنی است که مخصوص ساختن موسی ÷بهسخنگفتن، تشریف و گرامیداشتی برای وی است که نشانه قدر و منزلتش به بارگاه خدای سبحان میباشد و بدین جهت، موسی ÷«کلیمالله» لقب گرفت. درحدیث شریف به روایت ابوذر سآمده است که: «از رسول خدا پرسیدم که شمار انبیا چند تن است؟ فرمودند: صد و بیست و چهار هزار تن. گفتم: رسولان ایشان چند تناند؟ فرمودند: سیصد و سیزده تن ـ جمعی بسیارند». ابنکثیر میگوید: «انبیایی که نامهایشان در قرآن ذکر شده است عبارتند از: آدم، ادریس، نوح، هود، صالح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، اسحق، یعقوب، یوسف، ایوب، شعیب، موسی، هارون، یونس، داوود، سلیمان، الیاس، الیسع، زکریا، یحیی، عیسی، ذوالکفل و سرور همه آنان محمد علیهم الصلاه والسلام».
﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا١٦٥﴾[النساء: ۱۶۵].
«پیامبرانی که مژدهدهنده و بیمدهنده بودند» مژدهدهنده بودند به مطیعان و بیمدهنده بودند به گناهکاران «تا پس از فرستادن پیامبران، مردم را بر خداوند حجتی نباشد» یعنی: آنها را بهخاطر آن فرستادیم تا بعد از فرستادنشان، هیچ بهانه و عذری برای هیچ بهانهجویی باقی نماند. همین مضمون در سوره«طه/۱۳۴» چنین آمده است: (و اگر پیش از آن آیات و معجزات، آنان را به عذابی نابود میساختیم، بیشک میگفتند: پروردگارا! چرا پیامبری بهسوی ما نفرستادی تا پیش از آن که خوار و زار شویم، از آیات تو پیروی کنیم؟) «و خدا عزیز و حکیم است» یعنی: بر مجازات منکران در برابر انکارشان غالب و تواناست و در برانگیختن پیامبران دارای حکمت است. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود سآمده است که رسول خدا صفرمودند: «هیچ کس ازخداوند أ غیرتمندتر نیست، بدین جهت بیحیایی و زشتیها را ـ چه علنی باشد چه پنهان ـ حرام گردانید و هیچ کس از خداوند أ مدح و ستایش را بیشتر دوست ندارد بدین جهت، او خودش را ستایش گفت و هیچ کس عذر را بیشتر ازخداوند أ دوست ندارد، بدین جهت است که او پیامبران را مژده دهنده وبیمدهنده فرستاد» تا برای هیچکس در رد و انکار حق، عذری باقی نماند.
شهید سید قطب در تفسیر «فیظلالالقرآن» میگوید: «چون خدای سبحان میدانست که عقل انسان در رساندن وی به سرمنزل هدایت، ابزار ناقصی است وعقل از ترسیم راه و روشی راستین برای انسان در زندگی دنیا قاصر است پس حکمت و رحمت وی چنین اقتضا کرد که پیامبران را بهسوی مردم بفرستد و مردم را مورد بازپرسی قرار ندهد مگر بعد از تبلیغ و رسالت».
﴿لَّٰكِنِ ٱللَّهُ يَشۡهَدُ بِمَآ أَنزَلَ إِلَيۡكَۖ أَنزَلَهُۥ بِعِلۡمِهِۦۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَشۡهَدُونَۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدًا١٦٦﴾[النساء: ۱۶۶].
ابناسحاق در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابنعباس سروایت کرده است که فرمود: گروهی از یهودیان نزد رسول خدا صآمدند، رسول خدا صبه آنان فرمودند: بهخدا سوگند من خوب میدانم که شما به خوبی میدانید که من فرستاده خدا هستم! ولی آنان در جواب آن حضرت «گفتند: خیر! ما به چنین چیزی علم و آگاهی نداریم! این بود که خدای ﻷ نازل فرمود: «لیکن خدا به» حقانیت «آنچه بر تو نازل کرده است، گواهی میدهد و آن را به علم خویش نازل کرده است» یعنی: چون حق تعالی به شایسته بودنت برای رسالت، عالم وداناست، از اینرو قرآن را بر تو فرودآورده، علمی که دیگران از آن بیبهره اند. یا کتاب را به سبب علمی که به مصالح بندگان داشت، فرودآورد. دلیل اینکه حق تعالی قرآن را به علم خویش فروفرستاد این است که: قرآن دربرگیرنده اموری است که علم انسان مطلقا از آنها قاصر است و هرگز ممکن نیست که علم وی به آنها برسد ـ مانند دانستن امور غیبی ـ یا مخصوصا در زمان نزول قرآن ممکن نبود که علم انسان به آنها برسد ـ چون بسیاری از رازهای این کائنات «و فرشتگان نیز گواهی میدهند» به نبوت و رسالت رسول خدا ص«و کافی است که خدا گواه باشد» بر معجزاتت که دلیل صحت نبوت توست، هرچند دیگران گواهی ندهند پس بر تکذیب کفار اندوهگین نباش زیرا گواهی خدای ﻷ برایت کافی است و معجزاتی که به تو داده است دلایل روشن و قاطعی بر صحت نبوت توست.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ قَدۡ ضَلُّواْ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا١٦٧﴾[النساء: ۱۶٧].
«هرآینه کسانی که کافر شدند و از راه خدا» که دین اسلام است، مردم را «بازداشتند» با انکار نبوت حضرت محمد صو با این سخنشان که: اوصاف ویرا در کتاب خویش نمییابیم بلکه آنچه میدانیم این است که نبوت در نسل هارون و داوود منحصر میباشد! و با این سخنشان که: شریعت موسی ÷منسوخ نمیشود؛ آنان «بیتردید به گمراهی دور و درازی افتادهاند» زیرا به علاوه کفر خود، دیگران را نیز از راه حق بازداشتهاند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمۡ يَكُنِ ٱللَّهُ لِيَغۡفِرَ لَهُمۡ وَلَا لِيَهۡدِيَهُمۡ طَرِيقًا١٦٨ إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا١٦٩﴾[النساء: ۱۶۸-۱۶٩].
«هرآینه کسانی که کفر ورزیدند» با انکار وجود خدای سبحان و انکار آیات و کتابها و پیامبرانش «و ظلم کردند» به دیگران؛ با بازداشتنشان از راه راست، یا ظلم کردند بر محمد ص؛ با کتمان نبوت ایشان، یا ظلم کردند بر خود؛ با کفر خویش «خداوند بر آن نیست که آنان را بیامرزد» چنانچه بر کفر خویش استمرار ورزند و برکفر بمیرند «و» خداوند برآن نیست که آنان را «به راهی هدایت کند» در راستای خیر و رشد و رستگاری؛ «مگر راه جهنم» زیرا آنان با انتخاب بدی که داشتند و با زیادهروی در شقاوت خویش، مرتکب اعمالی شدند که موجب این فرجام نامیمون برای آنان میشود «که جاودانه تا ابد در آن میمانند» یعنی: به جاودانگی همیشگیای که هیچ پایانی ندارد «و این امر» یعنی: جاودانه ماندن ابدی آنان درجهنم «بر خدا آسان است» زیرا هیچچیز بر خدای سبحان دشوار نیست.
این آیه و آیه قبل، در مورد گروهی است که خدای ﻷ به علم ازلی خویش دانسته است که آنان ایمان نمیآورند بلکه بر کفر میمیرند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُمُ ٱلرَّسُولُ بِٱلۡحَقِّ مِن رَّبِّكُمۡ فََٔامِنُواْ خَيۡرٗا لَّكُمۡۚ وَإِن تَكۡفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا١٧٠﴾[النساء: ۱٧۰].
«ای مردم! این پیامبر، حق و حقیقت را از جانب پروردگارتان برای شما آورده استپس ایمان بیاورید که به خیر شماست» یعنی: ایمانآوردن برای شما بهتر است و به خیر و صلاح شماست بنابراین، کسیکه دین حق و راستین خدای عالمیان رامیخواهد، باید بداند که آن دین؛ فقط دین محمد صاست «و اگر کافر شوید» یعنی: اگر بر کفرتان پایدار باشید، بدانید که: «آنچه در آسمانها و زمین است، از آن خداست» پس کسیکه آفریننده شما و کائنات دیگر باشد، قطعا بر مجازاتتان دربرابر افعال زشتتان نیز تواناست و هم او از شما و از ایمانتان بینیاز بوده و از کفر و ناسپاسیتان متضرر نمیشود «و خدا دانای حکیم است» داناست به آنانکه ایمان میآورند یا کفر میورزند و با حکمت است؛ از آنرو که میان مؤمن و کافر در جزا برابری قائل نمیشود.
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ إِنَّمَا ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ رَسُولُ ٱللَّهِ وَكَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡيَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۖ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌۚ ٱنتَهُواْ خَيۡرٗا لَّكُمۡۚ إِنَّمَا ٱللَّهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن يَكُونَ لَهُۥ وَلَدٞۘ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا١٧١﴾[النساء: ۱٧۱].
«ای اهل کتاب! در دین خود غلو نکنید» غلو: افراط و درگذشتن از حد است. مراد، غلو نصاری درباره عیسی ÷است ـ تا بدانجا که او را به خدایی گرفتند. درحدیث شریف آمده است که رسول خدا صفرمودند: «در مدح و ستایش من مبالغه نکنید چنانکه نصاری درباره عیسیبن مریم مبالغه کردند زیرا جز این نیست که من بنده خدا هستم پس بگویید: محمد بنده خدا و رسول وی». در مقابل افراط نصاری در تقدیس عیسی÷، تفریط یهود در دشمنی و اهانت به وی است تا بدانجا که به او ـ پناه برخدا ـ نسبت حرامزادگی دادند. گفتنی است که غلو دری فراخ دارد و شامل امور بسیاری میشود؛ از عقاید گرفته تا عبادات و غیره «و» ای اهل کتاب! «بر الله جز حق را نگویید» یعنی: حق تعالی را جز به صفات علیا و اسمای حسنای وی و جز به آنچه که سزاوار وی است از حق وصف نکنید پسبرای او زن و فرزند قرار ندهید چنانکه یهود گفتند: عزیر پسر خداست و نصاریگفتند: مسیح پسر خداست. قطعا چنین باورهای ناروایی در مورد پروردگارسبحان، تجاوز از حق و حقیقت است «جز این نیست که مسیح ـ عیسیبنمریم ـ پیامبر خداست» پس او نه فرزند خدای سبحان است و نه پروردگار بلکه پیامبری است همچون سایر پیامبران. ابن منظور در لغتنامه «لسانالعرب» درباره وجه تسمیه مسیح چند وجه یاد کردهاست، ازجمله این که: چون عیسی ÷بیماران اکمه و ابرص را با مسح کردن بدن آنها به اذن الهی شفا میبخشید؛ او را مسیح نامیدند. یادآور میشویم که کلمه مسیح یازده بار در قرآن بهکار رفته است. «و» مسیح «کلمه اوست که آن را بهسوی مریم افگنده» یعنی: پروردگار متعالمسیح ÷را با کلمه (کن) تکوینی خویش ایجاد کرد لذا او بی واسطه پدر، بشری گردید و مانند سایر افراد بشر با مقیاسهای عالم اسباب آفریده نشد. یا مراد این است که: عیسی ÷کلمه خداست زیرا او وسیله هدایت قرار میگیرد چنانکه کلمات وسیله هدایت قرار میگیرند «و روحی از جانب الله است» زیرا حق تعالیجبرئیل ÷را فرستاد تا بر گریبان پیراهن مریم بدمد و او بعد از آن به اذن الله أ باردار شد.
نسبت دادن روح بهسوی الله أ در اینجا، برای تکریم و تشریف است چنان که اضافت ناقه و بیت بهسوی حق تعالی در آیه ﴿هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ﴾[الأعراف: ٧۳]. ، و آیه: ﴿وَطَهِّرۡ بَيۡتِيَ لِلطَّآئِفِينَ﴾[الحج: ۲۶]. برای تکریم و تشریف بیت و ناقه است وگرنه تمام ارواح، تمام شترها و تمام خانهها آفریده حق تعالی است. مسیح (روح) نامیده شد؛ زیرا او به اذن الله أ مردگان جسم و جان را زنده میکرد و مرده دلان را نیز بهاذن الله أ با انوار حیاتبخش دین حق حیات میبخشید «پس به خداوند و پیامبرانش ایمان بیاورید» یعنی: ایمان آورید به اینکه حق تعالی خدای یگانهای است که کسی را نزاده، از کسی زاده نشده و هیچکس همتای وی نیست و ایمان آورید به اینکه پیامبرانش همگی راستگویند پس نه تکذیبشان کنید و نه در مورد آنان چنان غلو و افراط نمایید که برخی از آنها را به خدایی برگزینید «و نگویید معبودان سهاند» نصاری با مذاهب و فرقههای گونهگونی که دارند، همگی بر تثلیت (سهگانهپرستی) متفقالقولاند. البته مرادشان از (ثلاثه)، اقانیم سه گانه است، بدینگونه که آنان خدای سبحان را «جوهر واحد» یعنی موجود قائم به نفسی میشناسند که دارای سه اقنوم (اصل و تشخص) است، اقنوم وجود، اقنوم حیات و اقنوم علم. و بسا میشود که از اقانیم ثلاثه به «اب» و «ابن» و «روحالقدس» تعبیر میکنند. همچنین مرادشان از معبودان سهگانه، خدای سبحان، مریم و مسیح است. شکی نیست که نصاری در این پندارهایشان، در گزافه و نادانی و خبطی عمیق درافتادهاند. «بازایستید از این» عقیده باطل تثلیث «که به خیر شماست» این بازایستادن لذا از این عقیده کفرآمیز بدر آیید «جز این نیست که الله معبودی یگانه است» و برای او شریکی نیست «پاک و منزه از آن است که برای او فرزندی باشد» به پاکی و تنزیهی تمام، آخر چگونه برای او فرزندی است درحالی که: «آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن اوست» پس شریک یا فرزندی هم که برای او قرار دادید، نیز از جمله اینآفریدهها و در قلمرو ملک اوست «و خداوند کارسازی را کافی است» او تدبیر کار آسمانها و زمین را بسنده است پس کسی به فرزند نیاز دارد که خودش از عهده کاری برنیاید و لذا به فرزندی نیازمند گردد که او را یاری نماید در حالیکه خدایسبحان از همه چیز بینیاز است و همه به او نیازمندند پس چگونه او دارای فرزندیاست؟!
﴿لَّن يَسۡتَنكِفَ ٱلۡمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَۚ وَمَن يَسۡتَنكِفۡ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَيَسۡتَكۡبِرۡ فَسَيَحۡشُرُهُمۡ إِلَيۡهِ جَمِيعٗا١٧٢﴾[النساء: ۱٧۲].
«مسیح هرگز ابا ندارد از اینکه بنده خدا باشد» یعنی: مسیح نه از بندگی خدا ننگ و نفرت دارد، نه عبودیت برای حق تعالی را عیب میپندارد و نه خود را ازمقام بندگی که بلندترین مقام برای انسان است برتر میشناسد بلکه او بهحق این بندگی را کرامتی بزرگ برای خود دانسته و هرگز از آن برائت نمیجوید، چنانچه نصاری خود در انجیل میخوانند که: عیسی ÷پیوسته بهسوی خدا تضرع و زاری میکرد و او را پرستش مینمود و میگفت: پروردگار معبود ما، خدایی است یگانه. «و نه فرشتگان مقرب ابا میورزند» و تکبر میکنند از اینکه بندگان مطیعخدای سبحان باشند. این رد پندار نصاری و پرستندگان فرشتگان از قوم عرباست. مراد از: فرشتگان مقرب، «کروبیان»، یعنی فرشتگانیاند که پیرامون عرش بهسر میبرند، چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل: و کسانی که در طبقه ایشان قرار دارند.
علما در باب افضلیت بشر بر فرشتگان گفتهاند: خواص بشر ـ یعنیانبیایشان ـ بهتر از خواص فرشتگان، یعنی رسولان ایشان ‡ چون جبرئیل و میکائیل و عزرائیل... هستند اما خواص فرشتگان از عوام مؤمنان بشر بهترند و عوام مؤمنان بشر ـ که مراد صالحان ایشانند ـ بهتر از عوام فرشتگاناند. «و هرکس از پرستش حق تعالی ابا داشته باشد و کبر بورزد» یعنی: هرکس به انگیزه تکبر و بزرگشماری خویش، از عبادت خداوند متعال سرباز زند «پس به زودی خداوند همگی آنان را» اعم از اباآورندگان و غیر آنان را «نزد خویش گرد میآورد» و با حسابرسی عادلانه خویش، هرکس را در برابر عملش، جزای مناسب میدهد.
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَيُوَفِّيهِمۡ أُجُورَهُمۡ وَيَزِيدُهُم مِّن فَضۡلِهِۦۖ وَأَمَّا ٱلَّذِينَ ٱسۡتَنكَفُواْ وَٱسۡتَكۡبَرُواْ فَيُعَذِّبُهُمۡ عَذَابًا أَلِيمٗا وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا١٧٣﴾[النساء: ۱٧۳].
«اما کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، پاداششان را به تمام و کمال میدهد و از فضل خود به ایشان افزونتر میبخشد و اما کسانی که استنکاف و استکبار ورزیدهاند، به عذابی دردناک دچارشان میسازد و در برابر خداوند برای خود هیچ یار ویاوری نمییابند» تفسیر نظیر این آیه گذشت.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ نُورٗا مُّبِينٗا١٧٤﴾[النساء: ۱٧۴].
«ای مردم! درحقیقت برای شما از جانب پروردگارتان برهانی آمدهاست» با کتابهاو پیامبرانی که بهسوی شما فرستاده و با معجزات و برهانهایی که برای شما نمایاندهاست. برهان: دلیل از بینبرنده عذر، و حجت: دورکننده شبهه است. «و ما بهسوی شما نوری تابناک نازل کردیم» که همانا قرآن است. قرآن را نور نامید زیرا به وسیله آن از ظلمت گمراهی به فراخنای نور هدایت، راهیاب توان شد پس این نور تابناک راه شما را روشن میسازد و همه قضایا را فرارویتان واضح و آشکار میگرداند بهطوری که در برابر عقلها و دلهایتان هیچ تاریکیای باقی نمیگذارد.
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَٱعۡتَصَمُواْ بِهِۦ فَسَيُدۡخِلُهُمۡ فِي رَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَفَضۡلٖ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَيۡهِ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا١٧٥﴾[النساء: ۱٧۵].
«اما کسانی که به الله ایمان آوردند و به او چنگ زدند» یعنی: به آستان الله أ ، یا به نور یادشده که قرآن است، چنگ زدند «پس بهزودی آنان را در جوار رحمت و فضلی از جانب خویش در» بهشت در «آورد و ایشان را بهسوی خود، به راهی راست هدایت کند» راهی که در آن هیچ کژیای نیست، که این راه عبارت است از: تمسک به اسلام و ترک غیرآن از ادیان. در حدیث شریف به روایت علی ساز رسول خدا صآمده است که فرمودند: «قرآن صراط مستقیم خداوند و حبل متین اوست». همچنین در حدیث شریف به روایت علی سآمده است که رسول خدا صفرمودند: «هان! آگاه باشید که به زودی فتنههایی رخ خواهد داد. گفتم: یا رسولالله! راه خروج از آن فتنهها چیست؟ فرمودند: کتاب خدا...».
﴿يَسۡتَفۡتُونَكَ قُلِ ٱللَّهُ يُفۡتِيكُمۡ فِي ٱلۡكَلَٰلَةِۚ إِنِ ٱمۡرُؤٌاْ هَلَكَ لَيۡسَ لَهُۥ وَلَدٞ وَلَهُۥٓ أُخۡتٞ فَلَهَا نِصۡفُ مَا تَرَكَۚ وَهُوَ يَرِثُهَآ إِن لَّمۡ يَكُن لَّهَا وَلَدٞۚ فَإِن كَانَتَا ٱثۡنَتَيۡنِ فَلَهُمَا ٱلثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَۚ وَإِن كَانُوٓاْ إِخۡوَةٗ رِّجَالٗا وَنِسَآءٗ فَلِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۗ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ أَن تَضِلُّواْۗ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمُۢ١٧٦﴾[النساء: ۱٧۶].
در بیان سبب نزول آیه کریمه از جابربن عبدالله سروایت شده است که فرمود: من بیماری از هوش رفته بودم که رسول خدا صبه عیادتم آمدند، آنگاه بر من آبی پاشیدند، به هوش آمدم و به ایشان گفتم: میراثبران من فقط «کلاله» هستند، بفرمایید که تقسیم میراث ایشان چگونه است؟ در این هنگام حق تعالی آیهفرائض (میراث) را نازل کرد.
«از تو فتوی میطلبند» درباره کلاله «بگو: خداوند درباره کلاله به شما چنین فتوی میدهد» کلاله: کسی است که پدر و فرزندی ندارد. تفسیر آن در آغاز این سوره«آیه/۱۲» نیز گذشت. «اگر مردی هلاک شود» یعنی: بمیرد «و فرزندی نداشته باشد» فرزند: لفظ مشترکی است که بر پسر و دختر هردو اطلاق میشود. به ذکرعدم وجود فرزند در اینجا بسنده شد ـ با آن که عدم وجود پدر نیز در کلاله معتبراست ـ بهخاطر روشن بودن این حکم. والله اعلم «و» آن مرد کلاله «خواهری داشته باشد پس نصف ترکه از آن اوست» مراد از خواهر: به اجماع علما خواهر اعیانی است که از پدر و مادر شخص است و اگر خواهر اعیانی نبود، خواهر پدری (علاتی) نیز قائم مقام اوست، نه خواهر مادری (اخیافی) زیرا سهم خواهر مادری ـ چنانکه در آیه (۱۲) از همین سوره گذشت ـ سدس (یک ششم) قسمت مال متروکه است.
جمهور علما برآنند که خواهران پدری و مادری (اعیانی)، یا خواهر پدری (علاتی) همراه با دختران متوفی، عصبه بهشمار میروند و اگر با آنان برادری نبود، مال باقی مانده از ذویالفروض (سهمبران) را همراه با دختران متوفی به ارث میبرند بنابراین، اگر از متوفی یک دختر و یک خواهر بجا ماند، سهم دختر نصف ترکه و سهم خواهر نیز نصف آن است و اگر از وی یک دختر و یک دختر پسر ویک خواهر بجا ماند، سهم دختر، نصف و سهم دختر پسر، سدس و سهم خواهر، باقیمانده مال است ـ از راه عصبه بودن. «و» اگر زنی بمیرد و برادری داشته باشد «آن برادر از او ارث میبرد» یعنی: همه ترکه خواهرش را به ارث میبرد «در صورتیکه زن فرزندی نداشته باشد» مراد فرزند ذکور است. همچنان برادر، ترکه باقیمانده از ذویالفروض را به ارث میبرد. مثلا اگر از زن، شوهر و برادری بجا ماند، شوهر نصف ترکه را میبرد و باقیمانده ترکه، یعنی نصف دیگر، بهطریق تعصیب از آن برادر میشود. این حکم کلی در مورد همه عصبات استکه اگر با خود ذویالفروضی نداشته باشند، کل مال متروکه را میبرند و درغیرآن، ایشان باقیمانده مال متروکه را بعد از سهم ذویالفروض، به ارث میبرند «پس اگر خواهران دو تن باشند» یا بیشتر از دو تن «برای آنان دوسوم ترکه میت است» اگر میت فرزندی نداشته باشد ـ چنانکه گذشت «و اگر آنان» که از راه اخوت میراث میبرند «گروهی برادر و خواهر باشند» یعنی: برادر و خواهر باهم مختلط باشند «پس برای هر مرد» از آنان «سهمی مانند سهم دو زن است» درآنچه از ترکه که از راه تعصیب میگیرند «خدا برای شما بیان میکند» حکم میراث «کلاله» و سایر احکام را «تا گمراه نشوید» زیرا دوست ندارد که در ظلمت نادانی، از وادی گمراهی سر بیرون آورید «و خداوند به هرچیزی داناست» و ازجمله به تقسیم نمودن میراثهای شما در میان بازماندگان ارثبرتان، به روش شایسته و نمونهای که مقتضای حکمت بالغه اوست.
در حدیث شریف به روایت عمر سآمده است که فرمود: از رسول خد صهیچ حکمی را بیشتر از حکم کلاله سؤال نکردم تا بدانجا که آن حضرت صاز اصرار زیاد من بر این سؤال به ستوه آمده و با انگشت خویش به سینهام زدند و فرمودند: «مگر آیه صیف [۴۳]که در آخر سوره نساء است، برایت کفایت نمیکند»؟. خطابی میگوید: «حق تعالی درباره کلاله دو آیه نازل کرد، یکی را در زمستان؛ وآن آیه اول سوره نساء است که حکم کلاله را به اجمال بیان میکند و دیگری در تابستان، که آیه آخر سوره نساء است پس آیه اول را آیه (شتاء: زمستان) و آیهدوم را آیه (صیف: تابستان) نامیدند». همچنان از عمر سروایت شدهاست که فرمود: «ای کاش رسول خدا صدر مورد سه قضیه زیر به ما فرمانی میدادند که در برابر آن بازمیایستادیم و حکم نهایی و فیصلهکنی از آن میگرفتیم: ۱ـ حکممیراث جد (پدر بزرگ). ۲ـ حکم میراث کلاله. ۳ـ بابی از بابهای ربا».
[۳۲] چنانکه هم اکنون رسم و رواج حاکم در بسیاری از مناطق افغانستان چنین است.
[۳۳] احکام تفصیلی میراث را در کتب فقه جویا شوید.
[۳۴] تفصیل احکام محرمات را در کتابهای فقه بجویید.
[۳۵] عصبه: نزدیکان انساناند از جهت پدر وی. آنان را عصبه نامیدند زیرا به شخص احاطه میکنند و او به سبب ایشان نیرو میگیرد و از حمایت و پشتیبانی ایشان برخوردار میگردد.لسانالعرب.
[۳۶] سخن در باب (راعنا) در سوره بقره «آیه/۱۴۰» گذشت. (راعنا) در زبان عبری از ریشه «رع» به معنای شر و برابر با واژه «بد» در زبان انگلیسی است.
[۳٧] ابن جریر طبری میگوید:
«تفسیر کلام پروردگار یکتا در آیه ۶۴ سوره النساء:
﴿...وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا﴾[النساء: ۶۴]. «... واگر آنان هنگامی که به خود ستم روا میداشتند، پیش تو میآمدند واز خدا طلب آمرزش مینمودند، وپیغمبر نیز برای آنان درخواست بخشش میکرد، بیگمان خدا را بس توبه پذیر ومهربان مییافتند».
ابو جعفر میگوید: خداوند سبحان در این آیه مبارکه میفرمایند: اگر آن منافقان (آنانیکه در آیات پیشین سخنشان بمیان آمد ـ از آیه ۶۰ همین سوره ـ وقتی که بسوی حکم وقضاوت خداوند وداوری پیغمبر او جخوانده شدند... بدو پشت نموده واز او میگریزند ودیگران را نیز از او باز میدارند: ﴿يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودٗا﴾[النساء: ۶۱].
﴿إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ﴾با ارتکاب گناهان کبیره واز آنجمله داوریشان پیش طاغوت. وسرباز زدنشان از حکم کتاب الهی واز فرامین رسول و فرستاده پروردگار آنگاه که بسوی او خوانده میشوند.
﴿جَآءُوكَ﴾به نزد تو ای محمد (ج) میآمدند. یعنی: آنگاه که به پیش طاغوت رفته بودند وبه داوری او سر تسلیم خم نموده وراضی شده بودند، توبه کنان وپشیمان از کرده خویش پیش تو میآمدند. و از خداوند عاجزانه درخواست میکردند که از گناهانشان در گذرد ورسوایشان نکند. وآنگاه پیامبر خدا جنیز از خداوند متعال آمرزش ایشان را درخواست میکرد. و این است معنای گفته الهی:.﴿فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ﴾.
****
و عبارت.﴿لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا﴾«بیگمان خداوند را بس توبه پذیر و مهربان مییافتند».
بدانها میگوید: اگر چنانچه میکردند و از کرده خویش پشیمان شده توبه مینمودند بیگمان که خداوند را توبه پذیر مییافتند. یعنی: خداوند آنها را از آنچه پست وزشت میپندارند بدانچه میپسندند بر میگرداند.
و او را ﴿رَّحِيمٗا﴾یعنی؛ با آنها مهربان مییافتند. که از روی مهر خویش آنها را بر گناهانی که از آن توبه کردهاند باز خواست نمیکرد.
* * * *
مجاهد میگوید: این آیه اشاره دارد به آن یهودی و مسلمانی که برای داوری پیش کعب بن اشرف رفته بودند...».
[۳۸] بقیه مسائل و آداب سلام را در کتب آداب بجویید.
[۳٩] تعریف آنها در آیه (۱۰۳) سوره «مائده« میآید.
[۴۰] مراد از امور نوپیدا ـ چنانکه از تعریف امام شاطبی از بدعت برمیآید ـ پدید آوردن امور نو در حوزه دینی بدون هیچ استنادی به شرع خدای عزوجل است، نه نو آوریها در امور دنیا.
[۴۱] داستان گوسالهپرستیشان در سورههای «بقره/۵۴»، «اعراف/۱۵۳ ـ ۱۴۸» و «طه/٩۸ ـ ۸» بیانشده است.
[۴۲] عبدالحی لکنوی در این باره، کتابی بهنام: «التواتر الصریح فی نزول المسیح« تألیف نموده است، کسیکه خواهان تحقیق در این موضوع است، به آن کتاب مراجعه کند.
[۴۳] یعنی: آیهای که در تابستان نازل شده است.