سوره مائده
مدنی است و دارای (۱۲۰) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره را بهسبب آن که دربرگیرنده داستان مائده است، سوره «مائده» نامیدند. بهنام سوره «عقود» و سوره «منقذه» نیز نامیده میشود.
سوره مائده دربرگیرنده احکام تشریعی و سه داستان است. از عائشهلروایت شدهاست که فرمود: «مائده آخرین سورهای است که نازلشد پس آنچه که در آن از حلال مییابید؛ حلال بشمارید و آنچه که در آن ازحرام مییابید؛ حرام بشناسید». بعضی گفتهاند: مراد عائشه لاز سخنفوق این است که: هیچ آیه منسوخهای در این سوره وجود ندارد. اما ابنعباس ببرآن است که دو آیه در آن منسوخ میباشد ـ که در جای خود بیانخواهیم کرد.
صاحب تفسیر «فیظلالالقرآن» میگوید: «در این سوره با موضوعات مختلفی روبرو میشویم اما آنچه که همه آنها را به هم مربوط میسازد، هدف یگانهای است که قرآن کریم برای به ثمر رساندن آن آمده است، این هدف عبارت است از: به وجودآوردن امت، برپاساختن دولت و شیرازه ساختن جامعهای ویژه، بر اساس عقیده، جهانبینی و ساختاری مخصوص که در آنیگانگی خدای ﻷ درالوهیت، ربوبیت و حاکمیت، اصل و اساس امور است، خداوندی که انسان مؤمن، راه و رسم زندگی، نظامنامهها، معیارها و ملاکهای ارزشی خود را فقط از او میگیرد...».
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ أُحِلَّتۡ لَكُم بَهِيمَةُ ٱلۡأَنۡعَٰمِ إِلَّا مَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ غَيۡرَ مُحِلِّي ٱلصَّيۡدِ وَأَنتُمۡ حُرُمٌۗ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ مَا يُرِيدُ١﴾[المائدة: ۱].
«ای مؤمنان» نقل است که شخصی نزد عبدالله بنمسعود سآمد و به او گفت: به من اندرزی ده! ابنمسعود سفرمود: «چون شنیدی که خداوند متعال میفرماید: (یا ایهاالذین آمنوا: ای مؤمنان!) پس خوب گوش فراده زیرا یا خیری است که حق تعالی به آن امر میکند، یا شری است که از آن نهی مینماید». آری! ای مؤمنان! «به عقود وفا کنید» مراد از عقود: عهدها و پیمانهایی است کهخداوند أ در مورد اجرای احکام و قوانین خویش از بندگانش گرفته و آن پیمانها را بر ذمهشان لازم گردانیده و ایشان نیز آنها را به گردن گرفتهاند و با اینسخن خود: (سمعنا واطعنا: شنیدیم و اطاعت کردیم)، یا مانند آن از تعبیرات، بهآن متعهد شدهاند چنانکه این عقدها شامل پیمانها و معاهداتی که مؤمنان در میان همدیگر استوار میکنند نیز میشود، از جمله، قراردادها، معاهدات و معاملاتیکه از دوران جاهلیت در میان مردم باقی مانده بود. پس معنای اجمالی آیه کریمهاین است: به عهدها و قراردادهایی که با خدا و خلقش بستهاید وفا کنید. درحدیث شریف آمدهاست: «هر حلف و پیمانی که در جاهلیت بود، اسلام جز محکمی بیشتر چیز دیگری بر آن نیفزود اما در اسلام حلفی نیست». گفتنی استکه وفاکردن به پیمانهای بجا مانده از دوران جاهلیت، به آن معاهدات و پیمانهایی محدود میشود که در حوزه تعاون و همیاری بر امور خیر قرارداشته باشد، نه پیمانها و قراردادهای مبتنی بر گناه و تجاوز.
«بر شما چارپایان از قسم انعام حلال گردیده» انعام: اسمی است که بر شتر و گاو و گوسفند اطلاق میشود «جز آنچه حکمش بر شما خوانده خواهد شد» و آنعبارت از محرماتی است که خدای سبحان در آیه (۳) از همین سوره بیان کردهاست «در حالیکه نباید شکار را در حال احرام، حلال بشمارید» این جمله استثنا از (بهیمه الانعام) است، یعنی: برشما چارپایان مذکور حلال گردیده، جز حیوانی که در حال احرام شکار میکنید زیرا شکار خشکی و خوردن از گوشت آن برای شخص محرم (در حال احرام) حرام است، همچنین شکار حرم مکه بر محرم وغیرآن حرام میباشد. مراد از (حرم): کسی است که به حج، یا عمره، یا به هردو احرام بسته باشد. «خداوند هر حکمی که بخواهد مقرر میدارد» از احکامی که مخالف با عادات و رسوم اعراب است زیرا فقط اوست که حق حلال ساختن وحرام ساختن و قانونگذاری را دارد، چرا که او پروردگار شماست بنابراین، به مصالح بندگان خویش داناتر است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَلَا ٱلۡهَدۡيَ وَلَا ٱلۡقَلَٰٓئِدَ وَلَآ ءَآمِّينَ ٱلۡبَيۡتَ ٱلۡحَرَامَ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّهِمۡ وَرِضۡوَٰنٗاۚ وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْۚ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ أَن صَدُّوكُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ أَن تَعۡتَدُواْۘ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ٢﴾[المائدة: ۲].
«ای مؤمنان! شعائر الله را هتک حرمت نکنید» با اخلال وارد کردن به چیزی از مناسک حج، یا با ایجاد مانع میان این شعائر و میان کسانی که میخواهند به بزرگداشت آنها پرداخته و عبادت خدای ﻷ را در آنها به جای آورند. شعائر: جمع شعیره؛ عبارت از هر چیزی است که به مثابه شعار و نشانه قرار دادهشده باشد اما مراد از آن در اینجا، پاسداشت و رعایت حرمت اماکن اعمال حج؛ اعم از صفا و مروه و غیر آن است. یا مراد از شعائر در اینجا: فرایض و مقدسات الهی است «و هتک حرمت نکنید ماه حرام را» یعنی: حرمت ماههای چهارگانه حرام را که عبارتاند از: ذیالقعده، ذیالحجه، محرم و رجب، با جنگیدن در آنها و بازداشتن حاجیان و عمرهگزاران از بیتالله الحرام، در هم نشکنید و حلال نشمارید.
اجماع علما بر آن است که خدای ﻷ جنگیدن با مشرکان و کافران را در ماههای حرام و غیر آن از ماههای سال، حلال گردانیده است بنابراین، حکم این بخش از آیه منسوخ است. اما به قولی دیگر معنی آیه این است: در ماههای حج اعمالی را انجام ندهید که سبب بازداشتن مردم از انجام حج گردد. بنابراین تفسیر، نسخی در کار نیست. «و نه» هتک حرمت کنید «هدی را» هدی: جمع هدیه، بهمعنی قربانیای است که به بیتالله الحرام اهدا میشود؛ اعم از شتر، یا گاو، یاگوسفند. پس حق تعالی مؤمنان را نهی میکند از اینکه حرمت حیوانات اهدایی را رعایت نکنند، به اینکه مثلا آن را از صاحبش بگیرند، یا میان هدیه و میان رسیدن آن به بیتالحرام مانع ایجاد کنند «و نه» هتک حرمت کنید «آنچه را که در گردن آن قلاده میاندازند» و آن عبارت از چهارپایانی است که در هنگام اهدای آنها به بیتالحرام، بر آنها گردنبند مینهند و هتک حرمت آنها، گرفتن آنها بهغصب است. عطف (قربانیهای قلادهدار) بر (هدی)، از باب عطف خاص بهعام و به منظور سفارش بیشتر مؤمنان به رعایت حرمت قربانی است. خاطر نشان میشود که نهادن گردنبند (قلاده) بر گردن حیوانات قربانی، سنت ابراهیمی است که اسلام نیز آن را ابقا کرد. ابنکثیر در معنی آیه کریمه میگوید: «افگندن قلاده برگردن حیوانات هدیه را ترک نکنید تا بدینوسیله، حیوانات هدیه از چهارپایان دیگر متمایز گردند و این امر شناخته شود که آنها به کعبه اهدا گردیدهاند تا اگر کسی قصد تعرض به آنها را دارد، از این کار دست بردارد». «و نه» هتکحرمت کنید «قصدکنندگان بیتالحرام را که فضل و خشنودی پروردگار خویش را میطلبند» یعنی: حرمت زائران و راهیان بیتالحرام را نیز نگه دارید، به این معنی که ایشان را از رفتن به بیتالحرام به منظور ادای حج، یا عمره، یا سکونت درحریم آن، یا تجارت در آن منع نکنید، همانان که در گشایش معاش و بدستآوردن منافع تجارت، جویای فضل پروردگار خویش و با انجام دادن مناسک حج، جویای خشنودی و رضای وی هستند. پس مراد از فضل در اینجا: تجارت، یا ثواب است.
بنا به روایتی، سبب نزول آیه کریمه این بود که: مشرکان بنا بر آیین خود، به حج و عمره میآمدند و قربانی اهدا میکردند، در این میان مسلمانان خواستند تا برآنها حمله برند، همان بود که آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ...﴾نازل شد و تجاوز به آنان را حرام گردانید. اما بعد از آن حق تعالی با این فرمودهاش: ﴿فَلَا يَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَا﴾[التوبة: ۲۸]. «مشرکان بعد از این سال، دیگر نباید بهمسجدالحرام نزدیک شوند».، این حکم را منسوخ کرد. ابنجریر نقلکرده است: اجماع بر آن است که قتل مشرک ـ چنانچه به وی امان داده نشده بود ـ جواز دارد، هرچند قصد بیتالحرام یا بیتالمقدس را هم کرده باشد. علمامیگویند: حتی اگر مشرک، برگردن یا بازوهای خویش تماما پوست درختان حرم را هم آویخته باشد، کشته میشود، در صورتیکه پیمان یا امانی از سویمسلمانان نداشته باشد. ولی جمعی بر آنند که آیه کریمه منسوخ نیست بلکه از محکمات است و حکم آن مربوط به حجاج و زوار مسلمان میباشد. «و چون از احرام خود بیرون آمدید پس» میتوانید «شکار کنید» در بیرون از سرزمین حرم.
از زیدبن اسلم سدر بیان سبب نزول روایت شده است که گفت: رسول خدا ص با یارانشان در حدیبیه بودند که مشرکان ایشان را از ورود به حرم بازداشتند و این برمسلمانان بسیار سخت و ناگوار بود، در این میان، گروهی از مشرکان اهالی مشرق که قصد انجام عمره را داشتند، از راه رسیدند. اصحاب رسول خدا صموقع را مغتنم شمرده گفتند: اینک نوبت ماست، ما نیز اینان را از ورود به حرم بازمیداریم چنانکه یارانشان ما را از آن بازداشتند! پس خدای ﻷ نازل فرمود: «و البته کینهتوزی سخت گروهی که شما را از مسجدالحرام بازداشتند، نباید شما را به تعدی وادارد» یعنی: بغض و دشمنی شما با آنان ـ بهسبب آن که شما را از مسجدالحرام بازداشتند ـ نباید شما را به تجاوز برآنان وا دارد. برخی از سلف گفتهاند: نیکوترین شیوه برخورد با کسیکه خدای ﻷ را در مورد تو نافرمانیکرده، این است که: تو حق تعالی را در مورد وی فرمان بری. پس فقط تعامل به این شیوه است که تحسین برانگیز میباشد.
«و در بر و پرهیزگاری با یکدیگر همکاری کنید» یعنی: باید برخی از شما در نیکوکاری و پرهیزگاری، با برخیدیگر همکار و مددکار باشید. بر: کلمه فراگیری است که «آیه بر» در سوره «بقره» آن را تفسیر کرده است. همچنان اینحدیث شریف: «البر ما اطمأنت الیه النفس...: بر چیزی است که روان انسان به آنآرام گیرد...». از سیاق آیه دانسته میشود که مراد از (بر) در اینجا، عفو وگذشت و پرهیز از انتقامگیری است. همچنین در حدیث شریف آمده است: «الدال علی الخیر کفاعله». «کسی که بر کار خیر راهنمایی میکند، همچون انجامدهنده آنکار خیر است». «و با یکدیگر بر اثم و عدوان همکاری نکنید» اثم: نافرمانیخداوند أ ، و عدوان: تعدی بر مردم به ستم و نارواست. گفتنی است که این نهیالهی شامل هزاران شکل از اشکال عمل بشری میگردد زیرا روابط اجتماعی غالبا از دوحال خارج نیست؛ یا تعاون بر نیکوکاری و بر و تقوی است، یا تعاون بر گناه و تجاوز «و از خدا پروا دارید که خدا» بر نافرمانان بیتقوی و معاونان بر گناه وتجاوز «سخت کیفر است».
صاحب تفسیر «معارف القرآن» میگوید: «در این جمله اخیر از این آیه، قرآنکریم در باره یک مسئله اصولی و اساسی که روح کل نظام عالم بوده و صلاح و فلاح و زندگی و بقای انسان به آن بستگی دارد که همان مسأله تعاون و همیاری با یکدیگر است، قضاوت حکیمانهای فرموده است زیرا هر انسان هوشیارو دانایی به این مسأله واقف است که انتظام کامل جهان بر تعاون و همکاری استوارگردیده و هیچ فرد دانشمند، یا ثروتمند و یا قدرتمندی به تنهایی قادر به تهیه لوازمزندگی خویش نمیباشد مثلا انسان قادر نیست جهت تهیه نان خود از کشت گندم گرفته تا بهرهگیری از آن و یا جهت آماده کردن لباس از کشت پنبه تا درست شدن پارچههای مورد نظر تمام مراحل را به تنهایی طی نماید.
منظور این است که انسان در هر قسمتی از زندگی خویش به همیاری هزارها وشاید صدهاهزار انسان دیگر نیازمند است. زیرا نظام کل جهان بر این تعاون متکیاست. با اندکی تأمل معلوم میشود، انسان نه تنها در مورد زندگی دنیوی خویش به همیاری و همبستگی دیگران احتیاج دارد بلکه در مرحله مردن تا دفن در قبر وحتی بعد از آن به دعای مغفرت و ایصال ثواب بازماندگان محتاج است.
خداوند جل شأنه از حکمت بالغه و قدرت کامله خویش برای این جهان نظام محکمی ساخته، هر انسان را محتاج دیگری قرار دادهاست. مستمند را به ثروتمند، ثروتمند را جهت انجام کارش به کارگر، تاجر را به مشتری، مشتری را به تاجر، معمار را به آهنگر... محتاج ساخته و همه آنان نیازمند به خداوند أ هستند. اگر این احتیاج همگانی نمیبود و تعاون تنها بر برتری اخلاقی قرار میداشت چه کسی کار دیگری را انجام میداد؟ عاقبت چنین وضعی مانند سرانجام ارزشهای اخلاقی موجود در این دنیا میشد. چنانچه این تقسیم کار ازطرف سازمان دولتی یا بینالمللیای بهصورت یک قانون مطرح میگردید امروزدر سراسر جهان همانند دیگر قانونهای بینالمللی که دچار چالش اند، با مشکل روبرو میشد. پس این تنها نظام الهی قادر مطلق و حکیمالحکما است که در قلوب مردمان مختلف آرزو و استعداد کارهای گوناگون را پدید آورده تا آنان محورزندگی خویش را بر این شیوه زنجیرهای از تعاون قرار دهند.
هریکی را بهر کاری ساختند *** میل او را در دلش انداختند
آری! اگر یک اداره بین المللی یا دولتی در میان مردم تقسیم کار انجام میداد و گروهی را برای آب رسانی، بعضی را برای تهیه غذا مقرر میکرد، چه کسی ازچنین دستوراتی اطاعت میکرد که مثلا راحتی و خواب خوش شب خود را ترک کرده و در این کار مشغول باشد. الله تعالی هر انسانی را برای انجام کار خاصی خلق کرده و رغبت آن امور را در قلبش ایجاد کرده تا بدون اجبار قانونی به آن مشغول بوده و از آن طریق ارتزاق نماید.
نتیجه این نظم است که انسان با مصرف مقداری پول قادر است لوازم زندگیخویش را به آسانی فراهم نماید. مثلا خوراک پخته و لباس دوخته شده و اثاثیه ساخته شده منزل و خانههای آماده با پول به آسانی تهیه میگردد. و اگر چنین نظمی وجود نمیداشت یک انسان میلیاردر با خرج تمام ثروتش قادر به تهیه یک دانه گندم نبود.
بر اثر همین نظام خداوندی است که اگر شما در هتل باشید و غذای مورد استفاده خویش را خوب مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهید پی خواهید بردکه آرد آن از جایی، روغن آن از جایی، گوشت از جایی، ادویه از جاهای مختلف، ظروف و میز و صندلی از کشورهای دیگر، کارگر و آشپز از شهرهای مختلف است و لقمهای که به دهان شما میرسد و سبب ترشح بزاق میگردد نتیجه کار و فعالیت صدها انسان و کارخانه و حیوان میباشد.
چنانچه صبح از خانه بیرون آیید و بخواهید یکی دو فرسخ راه را طی کنید از تاکسی و یا اتوبوس و غیره جهت کار خویش استفاده میکنید در صورتی که آهن آن مثلا از استرالیا، چوب از برمه، موتور از آمریکا، راننده از جایی و کمک راننده از جایی دیگر است، این همه وسایل خلق خدا از کجا و چرا آن هم برایمبلغی ناچیز در خدمت شما هستند، آیا دولت موظف و مجبورشان کرده تا چنینآمادگی را داشته باشند؟ با اندکی تأمل در خواهید یافت که این یک قانون الهی است که خداوند أ بهطور تکوینی در دلها ایجاد و به مرحله اجرا درآورده است» [۴۴].
﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِيرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ وَٱلۡمُنۡخَنِقَةُ وَٱلۡمَوۡقُوذَةُ وَٱلۡمُتَرَدِّيَةُ وَٱلنَّطِيحَةُ وَمَآ أَكَلَ ٱلسَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيۡتُمۡ وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ وَأَن تَسۡتَقۡسِمُواْ بِٱلۡأَزۡلَٰمِۚ ذَٰلِكُمۡ فِسۡقٌۗ ٱلۡيَوۡمَ يَئِسَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِي مَخۡمَصَةٍ غَيۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٣﴾[المائدة: ۳].
«بر شما حرام شده است مردار» یعنی: حیوانی که خود ـ بدون ذبحشرعی ـ میمیرد.
«و» بر شما حرام شده است «خون» یعنی: خون ریخته سیال اما خوردن خون کبد، سپرز (طحال) و خونی که بعد از ذبح در عروق حیوان باقی میماند، مباح است.
«و» بر شما حرام شده است «گوشت خوک و» بر شما حرام شده است «آنچه نامی جز خدا به هنگام ذبحش برده باشند» علما درباره مذبوحهای که بردن نامخدا أ عمدا یا سهوا درآن ترک شده باشد، اختلاف نظر دارند، که بیان آرایشان در سوره «انعام» خواهد آمد. تفسیر محرمات یاد شده، در آیه (۱٧۳) سوره «بقره» نیز گذشت.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به خفهکردن مرده باشد» براثر فعل خود حیوان، یا براثر فعل آدمی، یا به غیر آن از علل؛ فیالمثل ریسمان در گردن آن بپیچد تا بمیرد. یادآور میشویم که اهل جاهلیت گوسفند را خفه میکردند و چون میمرد آن را میخوردند.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به سنگ یا چوب مرده باشد» بی آن که ذبح شود. در حدیث شریف آمده است که عدیبنحاتم سگفت: یا رسولالله! منشکار را با معراض [۴۵]هدف قرار میدهم و شکارش میکنم. فرمودند: «اگر شکار را با معراض زدی و تیر در بدنش فرو رفت، آن را بخور و اگر با پهنا به نشانه اصابت کرد، بدانکه آن (وقیذ) است پس آن را نخور». اجماع فقها نیز بر مفاد این حدیث شریف منعقد شدهاست.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه از بلندی افتاده باشد» مثلا به چاهی افتاده باشد، یا از کوهی به پایین افتاده و بر اثر آن مرده باشد.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به شاخ زدن حیوان دیگری مرده باشد» بدون ذبح، هرچند شاخ آن حیوان او را خونی کرده و حتی از ذبحگاهش هم خون خارج شده باشد.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه درنده از آن خورده باشد» یعنی: آنچه را که درنده نیشداری چون شیر و پلنگ و گرگ، از هم دریده، برخی از آن را بخورد و حیوان بر اثر آن جراحت، بدون ذبح بمیرد «مگر آنچه» که بعد از این آفتها «ذبح کرده باشید» یعنی: آنچه را که قبل از مردن آنها بهموقع ذبح شرعی کرده باشید و هنوز در آنها آثار و نشانههای حیات باقی مانده باشد به طوری که در هنگام ذبح، از خود اضطراب و عکسالعمل نشان دهند؛ بر شما حلالند. گفتنی است که این استثنا بر حیوان خفه کرده و مابعد آن جاری میشود نه بر ماقبل آن زیرا استثنا از (منخنقه: حیوان خفه کرده) شروع میشود و این مذهب جمهورفقها (ابوحنیفه، شافعی و احمد) است.
«و آنچه برای نصب ذبح شده است» بهمنظور تعظیم و بزرگداشت آنها «بر شما حرام است» نصب: سنگهایی بود که در جاهلیت نصب میشد و مورد پرستش قرار میگرفت و بتپرستان خون حیوانات ذبحشده را بر آنها میریختند. مجاهد میگوید: «نصب، سنگهایی بود در حوالی مکه که مشرکان حیوانات را بر روی آنها ذبح میکردند».
«و» بر شما حرام شده است «این که شناخت قسمت و نصیب خود را به تیرهای ازلام طلب کنید» ازلام: تیرهای مخصوصی بود که اعراب به وسیله آنها فال میگرفتند وآنها را به سه قسمت تقسیم کرده در دسته اول جمله «بکن» و در دسته دوم جمله «نکن» را مینوشتند و دسته سوم سفید بود و هیچچیز بر آنها نوشته نشده بود و چون کسی از مشرکان میخواست تا شانس و قسمت خود را ـ مثلا در ازدواج یا سفر یا امر مهم دیگری ـ بشناسد، آن تیرهای شبیه به هم را در کیسهای میانداخت، سپس دستش را به آن کیسه داخل میکرد و یکی از آنها را بیرون میآورد، اگر از تیرهای «بکن» بیرون میآمد، آن کاری را که برآن تصمیمگرفته بود انجام میداد، اگر از تیرهای «نکن» بیرون میآمد، آن کار را انجام نمیداد و اگر از تیرهای سفید بیرون میآمد، فال زدن را تکرار میکرد تا یکی ازتیرهای دسته اول یا دوم بیرون آید. پس خدای ﻷ این کار را حرام گردانید زیرا این کار نوعی ادعای علم غیب و از «تکهن» است.
«اینها همه فسق است» یعنی: این محرمات یاد شده، یا این تیرهای ازلام، خروج از طاعت حق تعالی است. (فسق) در اینجا، شدیدتر از کفر است «امروز کافران از دین شما ناامید گردیدهاند» یعنی: امروز آنها از نابودکردن دینتان و اینکه شما رابه دین خویش برگردانند، ناامید شدهاند. خاطر نشان میشود که این آیه، در روز عرفه سال دهم هجری در حجهالوداع نازل شد. ابنعباس بدر تفسیر این آیه میگوید: «اهل مکه از این امر که شما مسلمانان به دینشان ـ یعنی پرستش بتان ـ بازگردید، مأیوس شدهاند». در حدیث شریف آمده است: «شیطان از اینکه نمازگزاران در جزیرهالعرب او را پرستش کنند، مأیوس شده است و به این راضیشده که در غیر این از اموری که آن را حقیر میپندارید، مورد اطاعت قرار گیرد...». «پس از آنان نترسید» از اینکه بر شما غلبه کنند، یا دینتان را نابود گردانند «و از من بترسید» بهطور خالصانه تا شما را همیشه برآنان نصرت بخشیده و در دنیا و آخرت از آنان برتر گردانم «امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم» با غالب ساختن آن بر همه ادیان و با کامل ساختن احکامی که مورد نیازتان است؛ اعم از حلال و حرام و غیره.
این آیه در روز جمعه ـ که روز عرفه نیز بود ـ بر رسول اکرم صدرحالی نازل شد که خدای ﻷ اسلام را پیروز ساخته و پیامبرش را نصرت داده بود. روایت شدهاست که مردی از یهودیان نزد عمربن خطاب سآمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! شما آیهای را در کتاب خویش میخوانید که اگر بر ما جماعت یهود نازل میشد، قطعا روز نزول آن را عید میگرفتیم. عمر سپرسید: کدام آیه؟ یهودی گفت: آیه: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ﴾عمر سفرمود: «بهخدا سوگند که من به روز و ساعتی که این آیه بر رسول خداصنازل شد، دانایم و آن ساعت، شبانگاه روز عرفه و روز جمعه بود». «و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم» باکامل ساختن دین، فتح مکه، سرکوب کفار و نا امید کردنشان از غلبه و پیروزی بر شما همان طوری که کامل ساختن نعمت را با این فرمودهام به شما وعده داده بودم: ﴿وَلِأُتِمَّ نِعۡمَتِي عَلَيۡكُمۡ﴾[البقرة: ۱۵۰]. «و دین اسلام را برای شما پسندیدم» همین دینی را که شما امروز برآنید، به عنوان دین پسندیده و آیین برگزیده خویش تا واپسین دم از عمر دنیا برگزیدم. ابنجریر میگوید: «رسول خدا صپس از این تاریخ، فقط هشتاد و یک روز زنده بودند، سپس بهسوی رفیق اعلی شتافتند».
بیان نعمت کامل ساختن دین در سیاق بیان حکم این محرمات، نشاندهنده این حقیقت است که تحریم پلیدیهای یاد شده، از کمال این دین میباشد.
«و هرکس در مخمصهای ناچار شود» یعنی: هرکس بهحکم ضرورت و اضطرار گرسنگی، مجبور به خوردن گوشت مردار و دیگر محرماتی که بعد ازآن ذکرشد، گردد «بی آن که به گناه متمایل باشد» یعنی: بیآن که این محرمات را به قصد لذتجویی یا تجاوز از حدود الهی و نافرمانی وی تناول کند «بیتردید خدا آمرزنده مهربان است» بر آن فرد مضطر میآمرزد و نسبت به وی مهربان است، چرا که آن چیزهای حرام را بر وی مباح گردانیده است.
ابنکثیر میگوید: «فقها برآنند که تناول گوشت مردار ـ بر حسب حالات مختلف ـ گاهی واجب، گاهی مستحب و گاهی مباح است؛ و وجوب تناول آن در زمانی است که شخص بیم هلاک داشته و چیز دیگری غیراز آن را برایخوردن نیابد». همچنان ابنکثیر میگوید: «در جواز تناول گوشت مردار، این امرشرط نیست که بر شخص سه روز بگذرد و او غذای حلالی برای خوردن نیابد ـ چنانکه بسیاری از مردم عوام و غیرآنان چنین میپندارند ـ بلکه هرگاه که ناچار شد، خوردن آن برایش جایز است». در حدیث شریف به روایت ابنعمر ساز رسول خدا صآمده است که فرمودند: «قطعا خدای ﻷ دوست دارد که رخصتهایش عملی گردد، همانگونه که از انجام معصیت خود بد میبرد».
این آیه بنابر قول محققان، آخرین آیه نازل شده قرآن نیست بلکه آخرین آیه؛ آیه کریمه: ﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۲۸۱]. میباشد.
﴿يَسَۡٔلُونَكَ مَاذَآ أُحِلَّ لَهُمۡۖ قُلۡ أُحِلَّ لَكُمُ ٱلطَّيِّبَٰتُ وَمَا عَلَّمۡتُم مِّنَ ٱلۡجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ ٱللَّهُۖ فَكُلُواْ مِمَّآ أَمۡسَكۡنَ عَلَيۡكُمۡ وَٱذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَيۡهِۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ٤﴾[المائدة: ۴].
در بیان سبب نزول آمدهاست: عدیبنحاتم و زیدبنمهلهل از رسولخدا صسؤال کردند: یارسولالله! حق تعالی گوشت مردار را حرام گردانیده پس بفرمایید که از خوردنیها چهچیزهایی برما حلال است؟ همان بود که نازل شد: «از تومیپرسند چهچیز» از خوراکیها «برایشان حلال شده است؟ بگو» ای پیامبر ص«برای شما همه پاکیزهها حلال گردیده» یعنی: هرآنچه که پلید نیست بر شما حلال است. آری! این پاکیزهها، شامل همه چیزهایی میشود که حکم تحریم آنها درکتاب خدا أ ، یا سنت پیامبرش، یا اجماع امت، یا قیاس اثبات نشده است.برخی (طیبات) را به حیوانات ذبحشدهای که به هنگام ذبح آنها نام خدا أ بردهمیشود، تفسیر کردهاند «و آنچه دستآموز کرده باشید از حیوانات شکاری در حالتی که شکار تعلیمدهندگانید» مکلب: مربی سگهای شکاری است که کیفیت شکارکردن را به آنها تعلیم میدهد و مربی سایر حیوانات و پرندگان شکاری را نیز مکلب مینامند. پس مکلب کسی است که انواع فوتوفنهای شکار را به جانوران شکاری آموزش میدهد. یعنی: همچنین خداوند متعال بر شما صید حیوانات شکاری دستآموزتان را حلال گردانیده است، که این حیواناتشکاری عبارتاند از: سگها تازیها و سایر درندگان و پرندگان شکاری، همچون چرغ و باز که انسان بهکمک آنها شکار میکند. قرطبی میگوید: «اگرسگ از شکاری که آن را صید میکند چیزی نخورد و در شکار از زخم یا نیشخود اثری بجا گذاشت و مسلمان شکارچی در هنگام فرستادن آن به شکار نامخدا أ را بر آن برد، قطعا شکار آن درست است و بی هیچ خلافی خوردهمیشود». «که با آنچه خدا به شما آموخته است» یعنی: با آنچه که خداوند أ درشما آفریده است، از عقل و خردی که راهکارها و روشهای آموزش و تمرین دادن حیوانات شکاری را به وسیله آن فرامیگیرید «آنها را دستآموز میکنید» و در نتیجه آن آموزشهاست که این حیوانات، شکاری میشوند. نشانه شکاری بودن حرفهای سگ بعد از آموزش دادن آن این است که: صید را بهطور مکرر وحداقل تا سهبار متوالی بگیرد و از آن صید چیزی هم نخورد. «پس» اگر حیوانات شکاری با این شرایط برای شما شکار کردند «از آنچه برای شما نگهداشتهاند بخورید» اما اگر خودآنها از شکار خوردند، این دلیل بر آن است که صید را برای خود شکار کرده و برای خود نگهداشتهاند پس خوردن آن برای شما حلال نیست. که این حدیث شریف رسول اکرم صدر خطاب به عدیبن حاتم نیز دلیل بر حرمت آن است: «چون سگ دستآموز خویش را به شکار فرستادی و نام خدا أ را بر آن بردی، از آنچه برای تو میگیرد و نگه میدارد بخور ولی اگرخودش از آن صید خورد، تو دیگر از آن نخور زیرا از آن بیم دارم که آن را فقط برای خودش نگهداشته باشد».
ولی برخی از فقها گفتهاند: اگر پرنده شکاری از شکار خویش خورد، خوردن آن، شکار را حرام نمیگرداند زیرا صرف انس گرفتن پرنده شکاری به صاحبش وبرگشتن وی نزدش همراه با شکار، نشانه آموزشدیدگی وی است. «و نام خدا را بر آن ببرید» یعنی: بر حیوان شکاری در هنگام فرستادن آن به شکار، نام خدا أ را ببرید و اگر صیاد نام خدا أ را بر آن نبرد، آن شکار در نزد جمهور فقها ـ بجز شافعی ـ حلال نیست، مگر اینکه نام خدا أ را به فراموشی ترک کرده باشد. و اگر صیاد شکار را درحالی دریافت که صید دارای حیات یقینی بود، باید آن را ذبح کند و نام خدا أ را بر آن ببرد. گفتنی است که صید تیر نیز همانند صید حیوان است و چنانکه در حدیث شریف آمدهاست، باید در هنگام شلیککردن تیر بهسوی صید، نام خدا أ برده شود. «و از خداوند پروا کنید» یعنی: از مخالفت امر وی در تمام احکام فوق بپرهیزید «که الله زود حساب کننده است» و از شما در برابر افعالتان حساب میگیرد.
﴿ٱلۡيَوۡمَ أُحِلَّ لَكُمُ ٱلطَّيِّبَٰتُۖ وَطَعَامُ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حِلّٞ لَّكُمۡ وَطَعَامُكُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ إِذَآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحۡصِنِينَ غَيۡرَ مُسَٰفِحِينَ وَلَا مُتَّخِذِيٓ أَخۡدَانٖۗ وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلۡإِيمَٰنِ فَقَدۡ حَبِطَ عَمَلُهُۥ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٥﴾[المائدة: ۵].
«امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده» حق تعالی این حکم را به عنوان تأکیدی بر احسان و منت خویش، تکرار فرمود «و طعام اهل کتاب برای شما حلال است» طعام: نام هرچیزی است که خورده میشود، که مذبوحه اهل کتاب از آن جمله است. لذا تمام خوراکیهای پاکیزه یهود و نصاری ـ بدون فرق میان گوشت و غیرآن ـ برای مسلمین حلال است. اما در اینجا مراد آیه از طعام ـ از باب ذکر عام و اراده خاص ـ مذبوحه اهل کتاب است. علی، عائشه و ابنعمر ش گفتهاند: «اگر میشنوی که شخص کتابیای نام غیرخدا أ را در هنگام ذبح حیوان برآن میبرد، از گوشت آن حیوان نخور». ولی مالک /گفته است: «بردن نام غیرخدا أ از سوی اهل کتاب در هنگام ذبح حیوان، سبب کراهیت خوردن از آن میشود نه سبب حرمت آن». ولی درصورتیکه مسلمان از این امر آگاهی نداشت که شخص کتابی در هنگام ذبح حیوان چه گفته است، در آن صورت، خوردن مذبوحه وی بیهیچ خلافی حلال است زیرا این خبر به صحت رسیدهاست که رسول خدا صاز گوسفند به زهرآلودهای که زن یهودی به ایشان اهدا کرد، تناول کردند. لیکن مذبوحه مجوس (آتشپرستان) حلال نیست، همچنین مذبوحه ملحدان و بتپرستان و هر کافر دیگری غیر از یهود و نصاری حلال نیست. نکاح زنانشان نیز جایز نیست زیرا آنها اهل کتاب نیستند. اما بجز حیوانات مذبوحه، سایر غذاهایشان به اجماع حلال است، چرا که این غذاها برای عموم مردم مباح میباشد و هیچ دلیلی بر تخصیص و تبعیض آنها وجود ندارد «وطعام شما برای آنان حلال است» یعنی: طعام مسلمین برای اهل کتاب حلال است بنابراین، هیچ گناهی بر مسلمانان نیست که اهل کتاب را از حیوانات مذبوحه خویش اطعام کنند چنانکه ایشان از حیوانات مذبوحه آنها میخورند و این از باب پاداشدهی و مقابله بهمثل و مبادله نیکوییهاست.
«و» نیز ای مؤمنان! برای شما حلال است «ازدواج با زنان عفیفه مؤمن» نه زنان زناکار. نسفی میگوید: «عفیف بودن، یا آزاد بودن زن مؤمن، شرط صحت نکاح نیست بلکه از این ارشاد الهی استحباب برمیآید نه وجوب بنابراین، نکاح کنیز مسلمان و نکاح زنان غیرپاکدامن نیز برای مسلمان حلال است». فقها نیز ـ بجز امام احمدبنحنبل ـ عفت را شرط صحت عقد ازدواج میان مرد و زن مسلمان قرار ندادهاند «و زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شده» نیز برای شما با ازدواج حلالند.
ملاحظه میکنیم که آیه کریمه از این مسأله که طعام ما مسلمین برای اهل کتاب حلال است یاد کرد اما از این امر که زنان مسلمان برای مردان اهل کتاب حلالند، ذکری بهمیان نیاورد، که این خود، دلیل حرمت زنان مسلمان بر آنان است. شرط حلال بودن زن کتابی برای ما ـ در نزد جمهور فقها ـ پاکدامنی اوست بنابراین، در تحت این آیهکریمه زنان آزاد عفیفه یهودی و نصرانی داخل میشوند، نه زنان زناکار و بدکاره آنها «به شرط اینکه مهرهای آنان را به آنان بپردازید» این قید دلیلبر آن است که مهر، حق زن است ـ چه مسلمان باشد و چه غیرمسلمان ـ بنابراین، مهر گرفتن از زن حرام میباشد چنانکه بعضی از غربیها چنینمیکنند بلکه عکس آن که همانا دادن مهر به زن باشد، واجب است «و» به شرط اینکه «عفت جوینده باشید» یعنی: انگیزه شما از ازدواج با زنان کتابی، طلب پاکدامنی و عفت برای خودتان باشد «نه شهوت رانان» یعنی: نه به زنای آشکارروآورندگان «و نه آن که زنان را پنهانی دوست خویش بگیرید» با هدف شهوترانی و زناکاری با آنان. خدن: در اینجا به معنای دوست و معشوقه است و بر مرد و زن هردو اطلاق میشود.
ملاحظه میکنیم که خدای عزوجل؛ عفتجویی، عدم روآوردن به زنای آشکار و عدم گرفتن دوستان پنهانی را در ازدواج مردان مسلمان با زنان کتابی شرط قرار داد چنانکه در زنان اهل کتاب نیز، عفیفه بودن آنها را شرط قرارداد «وهر کس به ایمان کفر ورزد» یعنی: هرکس مرتد گردیده و به شرایع و قوانین اسلام کفر ورزد «قطعا عمل» نیک سابق «وی تباه شده و او در آخرت از زیانکاران است» زیرا بهشت را باخته و به جای آن جاودانگی ابدی در دوزخ را خریده استپس چه زیانی از این بزرگتر میباشد؟!
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِۚ وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ وَإِن كُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدٗا طَيِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِكُمۡ وَأَيۡدِيكُم مِّنۡهُۚ مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ وَلِيُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٦﴾[المائدة: ۶].
«ای مؤمنان! چون به نماز برخاستید» و بیوضو بودید «پس روهای خود را بشویید» با آب و وضو بگیرید. فریضه وضو قبلا با فرضیت نماز در مکه فرض گردیده بود و در اینجا بر فرضیت آن تأکید میشود تا جزء آیات تلاوت شده قرآن قرار گیرد. یادآور میشویم که وضوگرفتن برای هر وقت نمازی مستحب است و فقط آنگاه فرض میشود که انسان بیوضو بوده و قصد نماز گزاردن را داشته باشد. انسبن مالک سفرمود: «رسول خدا صبه هنگام ادای هر نماز، وضویی جدید میگرفتند. از وی پرسیدهشد: شما چگونه عمل میکردید؟ فرمود: ما نمازها را ـ تا آنگاه که بیوضو نمیشدیم ـ با یک وضو میخواندیم». بنابراین، وضو بالای وضو فقط یک امر مستحبی است، اما فضیلت زیادی دارد، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «وضو بالای وضو، نوری بر بالای نور است». نقل است که: «هر کس بر بالای وضو، وضو کند برایش ده حسنه نوشته میشود». همچنین در حدیث شریف آمده است: رسول خدا صدر روز فتح مکه همه نمازها را با یک وضو خواندند، عمر ساز ایشان پرسید: امروز شما کاری کردید که تاکنون نمیکردید. رسول خدا صفرمودند: «ای عمر! من قصدا این کار راکردم»، یعنی: تا چنین تصور نشود که وضو کردن برای هر نماز، واجب است.
فقها گفتهاند: مضمضمه و استنشاق (آب در دهان و بینی کردن) نیز جزء شستن روی است چنانکه بر خلالکردن ریش نیز دلیل شرعی آمده و در صورتی که ریش انبوه باشد، خلال کردن آن مستحب است. در مذهب مالک و شافعی، مضمضه و استنشاق در وضو و غسل مستحب، در مذهب احمدبن حنبل واجب و در مذهب ابوحنیفه در غسل فرض و در وضو مستحب است. «و» بشویید «دستهای خود را تا مرفق» مرفق: مفصلی است میان مچ دست و بازو که آرنج نامیده میشود. و چون نمازگزار وضو میکند، باید آب را بر هردو آرنج خویش نیز سرازیر نماید «و سرهای خود را مسح کنید» با آب. فرض مسح در نزد احناف؛ مقدار یکچهارم سر، در نزد حنبلیها و مالکیها؛ کل سر و در نزد شافعی؛ حداقل آنچه که اسم مسح بر آن اطلاق میشود، در اینباره کافی است حتی اگر بخشی جزئی از موی سرش را هم مسح کرد. همچنین در مذهب شافعی، تکرار مسح تا سهبار مستحب است، در مذهب احناف، سهبار مسح با یک آب مستحب است ودر مذهب احمدبن حنبل، یک بار مسحکردن کافی است «و پاهای خود را تاشتالنگ بشویید» شتالنگ: قوزک پاهاست و قوزکها عبارت از دو استخوان مدورمانند برآمده در پایینترین قسمت استخوان ساق پایند. خاطر نشان میشود که احادیث درباره شستن پا بسیار است، از آن جمله در حدیث شریف آمده است کهرسول اکرم صوضو گرفته و هردو پایشان را شستند و فرمودند: «این وضویی است که خداوند أ نماز را جز با آن قبول نمیکند». مسح بر موزهها نیز به احادیث متواتر ثابت شدهاست.
«و اگر جنب بودید پس غسل کنید» یعنی: تمام بدن خود را با آب بشویید، طوری که چیزی از آن ناشسته باقی نماند «و اگر بیمار یا در سفر بودید، یا یکی از شما از قضای حاجت آمد، یا با زنان نزدیکی کرده باشید و آبی نیافتید پس با خاک پاک تیممکنید و از آن به چهره و دستهایتان بکشید» تفسیر نظیر این مقطع از آیه، در سورهنساء (آیه/۴۳) بهطور شافی و کافی بیان شد، همچنین سخن درباره ملامست زنان و تیمم بر خاک پاک در آنجا گذشت. «خداوند نمیخواهد برای شما دشواری قرار دهد» در باب طهارت، بههمین سبب است که به شما در هنگام بیماری وفقدان آب ـ به عنوان گشایش و رحمتی از سوی خویش ـ رخصت تیمم داد «لیکن میخواهد تا شما را پاک سازد» از گناهان، یا میخواهد شما را با خاک، پاک سازد زیرا پاکسازی با آب برای شما مقدور نبود. پس انسان مسلمان به وسیله وضو از پلیدیهای حسی و معنوی هردو پاک شده و در نماز پاک و مصفا بهمحضر پروردگارش قرار میگیرد. در حدیث شریف آمدهاست: گناهان همراه با قطرات آب وضو از اعضای بدن انسان فرومیریزند. «و» خداوند أ میخواهدکه «نعمت خود را بر شما تمام کند» با رخصت دادن تیمم برای شما در هنگام نبودن آب. یا میخواهد که نعمت خود را بر شما تمام کند؛ به وسیله مشروع کردن احکام شرعیای که به سبب آنها شما را شامل ثواب گردانیده است «باشد که شکرگزاری کنید» نعمتهای پروردگار را بر خود و با شکرگزاری، مستحق ثواب شکرگزاران گردید.
در حدیث شریف آمده است: «کلید بهشت نماز و کلید نماز وضوء است». همچنین در حدیث شریف آمده است: «کسی از شما نیست که وضو کند و وضویش را کامل سازد و بعد از آن بگوید: «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً عبده ورسوله»؛ «مگر اینکه درهای هشتگانه بهشت برایش گشوده میشود که از هر دری میخواهد بهآن درآید». در حدیث شریف دیگری آمدهاست که رسول خدا صوضوکنندگان را تشویق کردند که بعد از وضوی خود بگویند: «اللهم اجعلني من التوابين واجعلني من الـمـتطهرين». «خدایا! مرا از توبهکاران و پاک شدگان قرارده».
﴿وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَمِيثَٰقَهُ ٱلَّذِي وَاثَقَكُم بِهِۦٓ إِذۡ قُلۡتُمۡ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ٧﴾[المائدة: ٧].
«و نعمت الله را بر خود بهیاد آورید» مراد؛ نعمت والای اسلام عزیز است «و» بهیادآورید «میثاق الله را که به آن با شما عهد بسته است، آنگاه که گفتید: شنیدیم و فرمانبرداری کردیم» یعنی: بهیاد آورید پیمان خود را هنگامی که اینسخن را گفتید و با گفتن آن در حقیقت با خدا أ عهدی محکم بستید. به قولی: مراد از این پیمان، عهدی است که رسول خدا صدر شب عقبه از مسلمانانگرفتند، به این مضمون که: در سختی و آسانی از ایشان بشنوند و فرمان برند. بعد از آن، هرکس دیگری هم که به اسلام مشرف میشد، با رسول خدا صبر این شرط بیعت میکرد. این خود دلالت میکند بر اینکه سخن مؤمنان: «سمعنا وأطعنا».(شنیدیم و اطاعت کردیم)؛ عهد و میثاقی با رسول خدا صنیز هست.
خدای ﻷ این پیمان را به این دلیل به خود منسوب ساخت که عقد آن در «عقبه» [۴۶]، به امر و اذن او بود چنانکه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ﴾[الفتح: ۱۰].: «ای پیامبر! همانا کسانیکه با تو بیعت میکنند، جز این نیست که با خدا بیعتمیکنند...». بایسته یادآوری است که این آیه با آیه اول این سوره: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ﴾[مائده:۱] در معنی بههم پیوسته است. در کتب حدیث آمده است که صیغه بیعت مؤمنان با رسول خدا صچنین بود: «بایعنا رسول الله علی السمع و الطاعه، فی منشطنا ومکرهنا، وأثره علینا، وأن لا ننازع الامر أهله».بارسول خدا صبر شنیدن و فرمان بردن در همه اوامر و در آسانی و سختی بیعت کردیم، بهعنوان یک انتخاب و گزینشی که ما برای خود برگزیدهایم و بر اینکه در کار (حکومت) با اهل آن کشمکش نکنیم». به قولی دیگر: مراد از میثاق الهی در این آیه، عهدی است که حق تعالی در روز (الست) از بنیآدم گرفت، عهدی که آیه کریمه: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ...﴾[الأعراف: ۱٧۲]. ، از آن خبر داده است. مجاهد میگوید: «هرچند که ما آن پیمان را به یاد نمیآوریم اما همین که خدای ﻷ از آن به ما خبر داده، کافیاست». «و از خدا پروا دارید» در شکستن پیمان «که خداوند به راز دلها» یعنی: به آنچه که دلها از خیر و شر پنهان میدارند «آگاه است» این جمله، هم وعده و هم وعید است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ٨﴾[المائدة: ۸].
«ای مؤمنان! به داد برخیزید برای خدا» یعنی: به برپاداشتن حق الله أ متعهد باشید و برآن بپاخیزید؛ به منظور کسب رضا و تعظیم امر وی و به انگیزه طمع در ثواب و بیم از عقاب وی، نه برای رضای مردم و کسب نام نیک در میان آنان.تفسیر نظیر آن در سوره نساء (آیه/۱۳۵) نیز گذشت. تعبیر (قوامین) به صیغه مبالغه، مفید آن است که مؤمنان مأمورند تا به بهترین شکل به برپاداشتن حق الهی بپاخیزند «گواهیدهندگان به قسط باشید» نه به ستم. قسط: عدل است «و دشمنی قومی، شما را بر ترک عدالت واندارد» در حق آنان تا گواهیای را که به نفع آنان است، پنهان کنید «عدالت کنید که آن» یعنی عدالت «به تقوا نزدیکتر است» همان تقوایی که نه یکبار بلکه همیشه به آن مأمور شدهاید. یا عدالت کنید که عدالت به پرهیزنمودنتان از آتش دوزخ نزدیکتر است «و از خدا پروا دارید» در اوامر ونواهی وی «که خدا به آنچه میکنید، آگاه است» این جمله نیز، هم وعده و هم وعید است. رعایت مساوات میان فرزندان و عدم تبعیض میان آنها نیز، از عدالت میباشد.
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِيمٞ٩﴾[المائدة: ٩].
«خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده دادهاست» این پاداش بزرگ بهشت است، وه! چه بزرگ است این پاداش!.
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ١٠﴾[المائدة: ۱۰].
«و کسانی که کافر شدند و آیات» تشریعی و تکوینی «ما را تکذیب کردند، ایشانند اهل دوزخ» که هرگز از آن جدایی ندارند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ هَمَّ قَوۡمٌ أَن يَبۡسُطُوٓاْ إِلَيۡكُمۡ أَيۡدِيَهُمۡ فَكَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١١﴾[المائدة: ۱۱].
«ای مؤمنان! نعمت الله را بر خود یاد کنید، آنگاه که قومی آهنگ آن کردند که بر شما دست یازند» و به قتلتان برسانند «و خدا دستانشان را از شما کوتاه داشت و از خدا پروادارید و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند» زیرا اوست که مصائب و بلیات را از ایشان دفع میکند و هماو ایشان را کافی است. آری! این نعمت الهی، نعمتی است مکرر که صحابه ش آن را بارها مشاهده کردند و مسلمانان در هر عصر و زمانی آن را لمس میکنند.
از ابنعباس سدر بیان سبب نزول روایت شده است: یهودیان بنینضیر خواستند تا در یک سوء قصد برنامهریزی شده علیه جان پیامبر ص، سنگی بزرگ را از فراز قلعه خویش بر سر پیامبر صو همراهانشان که به منظور فیصله دادن قضیهای به آنجارفته بودند، بیفگنند. جبرئیل ÷آمد و پیامبراکرم صاز این توطئه باخبر ساخت، همان بود که رسول خدا صو یاران همراهشان بیدرنگ از آنجا برخاستند و به مدینه پیوستند، آنگاه این آیه نازل شد. بعضی برآنند که سبب نزول آیه کریمه، این روایت جابربن عبدالله ساست: «رسول خدا صدر یکی ازسفرها به محلی فرود آمدند و یارانشان برای دور ماندن از آزار گرمای سوزانآفتاب، به سایه درختان بیابانی پناه بردند، خود رسول خدا صنیز شمشیر خویش را به درختی آویخته بودند. در این اثنا اعرابیای برجست و شمشیر آن حضرت صرا برگرفته از غلاف کشید و تهدیدکنان بهسوی ایشان رو آورد وگفت: چهکسی تو را از دست من نجات میدهد؟ رسول خدا صبا آرامش واطمینان کاملی فرمودند: خداوند! اعرابی دو، یا سهبار همین تهدیدش را تکرار کرد و رسول اکرم صبا کمال خونسردی فرمودند: خداوند! در اینجا بود که آن اعرابی شمشیر را در غلاف کرد. رسول خدا صیاران خویش را فراخوانده و ایشان را از کار آن اعرابی آگاه ساختند در حالیکه او در کنار ایشان نشسته بود اما او را مجازات نکردند».
با تأمل در این مقطع از آیات، ملاحظه میکنیم که خدای ﻷ ندای (ایمؤمنان) را پنج بار تکرار نموده است؛ بار اول: در امر به وفا به عهدها و پیمانها. بار دوم: در کار حلال ساختن امور معینی بر ایشان. بار سوم: در امر به طهارت. بار چهارم: در امر به عدالت. و بار پنجم: در یادآوری از نعمتها. همچنان ملاحظه میکنیم که در خلال این نداها، امر به رعایت تقوا نیز بسیار تکرار میشود. پس مؤمن باید همیشه در قلب، زبان و دیگر اعضای خویش به خدای سبحان تسلیم بوده و پیوسته عهد خود با خدای خویش را بهیاد داشته باشد. و از مقتضای آن این است که: خود را از پلیدیهای حسی و معنوی برکنار داشته و به نماز پایبند باشد و از مقتضای پاکیزگی و نماز این است که: در شکم و شهوت مرتکب حرام نگردد، از محرمات الهی اجتناب کند، به کسی در گناه و تجاوز دست یاری و کمک ندهد، بر نیکوکاری و تقوا یار و یاور باشد و نعمتهای الهی را بر خود بهیاد آورد. پس این اوامر همه در یک تسلسل منطقی و در یک انسجام و هماهنگی کاملی، باهم مرتبط و بههم پیوسته میباشند.
﴿وَلَقَدۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ وَبَعَثۡنَا مِنۡهُمُ ٱثۡنَيۡ عَشَرَ نَقِيبٗاۖ وَقَالَ ٱللَّهُ إِنِّي مَعَكُمۡۖ لَئِنۡ أَقَمۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَيۡتُمُ ٱلزَّكَوٰةَ وَءَامَنتُم بِرُسُلِي وَعَزَّرۡتُمُوهُمۡ وَأَقۡرَضۡتُمُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا لَّأُكَفِّرَنَّ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّكُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ فَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ مِنكُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ١٢﴾[المائدة: ۱۲].
«و همانا خداوند از بنیاسرائیل پیمان گرفت» بهطور مؤکد و محکم، در رابطه با آنچه که در آخر همین آیه میآید «و از میان آنان دوازده نقیب برانگیختیم» نقیب: سالار و سرکرده قوم است ـ چون به ساماندهی و تدبیر امورشان برگزیده شود. به قولی: مراد از برانگیختن این سرکردگان این است که هریک از آنها به نمایندگیاز یک «سبط» و در مجموع دوازده نقیب از دوازده سبط، بهعنوان پیشاهنگ برگزیده شدند تا اخبار و اوضاع سرزمین شام و فلسطین و مردم ستمگر آن را به بررسی و تحقیق گرفته و نیرو و توان جنگیشان را مورد سنجش قراردهند؛ نقبای یاد شده پس از مطالعه اوضاع دریافتند که ستمگران آن دیار از نیرویی بس عظیم برخوردارند لذا این تصور برآنان چیره شد که بنیاسرائیل توان رویارویی با فلسطینیان را ندارند. ولی آنان در میان خود عهد بستند که این راز را از بنیاسرائیل مخفی نگهداشته و آن را فقط با موسی ÷در میان گذارند. اما پس از برگشت از آن سفر مطالعاتی، دهتن از آنان خیانت کردند و کسان و نزدیکان خویش را از اوضاع مطلع ساختند. همان بود که این خبر شایع شد تا بدانجا که حمله بنیاسرائیل به فلسطین کلا خنثی گردید و بنیاسرائیل به موسی ÷گفتند: تو و پروردگارت بروید بجنگید، ما همینجا نظارهگریم! به قولی دیگر: آن نقبا و سرکردگان، مأموریت دیگری داشتند و آن این بود که: هر نقیبی کفیل و ضامن سبط خویش بوده و از سبط خویش بر ایمان و خداترسی بیعت بگیرد و این است معنای برانگیختنشان.
«و خداوند گفت» به بنیاسرائیل. و این همان مضمون پیمانی است که از آنان گرفت: «من با شما هستم» با نصرت و یاری و حمایت خود «اگر نماز را برپا داشتید» به شیوه درست آن، همانگونه که آن را مشروع ساختهایم «و اگر زکات را دادید» مراد صدقاتی است که حق تعالی بر ایشان فرض گردانیده بود «واگر به پیامبران من ایمان آوردید» بدون فرق نهادن میان احدی از آنان «و ایشان را تقویت کردید» یعنی: اگر ایشان را گرامی داشتید، یا دشمنانشان را از ایشان دفع کردید و نصرت و یاریشان دادید «و اگر الله را وام دادید وامی نیک» یعنی: اگر در راههای خیر بی هیچ منت و آزاری انفاق کردید؛ آری! اگر این کارها را کردید: «البته از شما گناهان شما را نابود سازم و البته شما را به باغهایی که جویباران از فرودست آنها جاری است درآورم اما اگر پس از این» میثاق «کسی از شما کفر ورزد، قطعا راه راست را گم کرده است» یعنی: از راهی که مقصد نهایی آن رسیدن به خشنودی خدا أ است، خارج گردیده است.
همچنین رسول خدا صدر شب عقبه ـ در آستانه هجرت به مدینه ـ که قبایل اوس و خزرج به دعوت ایشان لبیک گفته بودند، دوازده تن نقیب از آنان برگزیدند، سه تن از اوس و نه تن از خزرج و از آنان پیمان گرفتند که: به خدای ﻷ چیزی را شریک نیاورند، شرایع و قوانین اسلام را برپادارند و رسول خدا صرا حمایت کنند و یاری دهند و در قبال وفا به این پیمان، پاداش ایشان بهشت است لذا آن دوازدهتن نمایندگان اوس و خزرج، به نمایندگی از قوم خود با رسول خدا صبیعت کردند و پیمان بستند. چنانکه تفصیل این واقعه در کتب سیرت آمده است.
ملاحظه میکنیم که از بنیاسرائیل در پنج چیز میثاق گرفته شد ولی آنها پیمان را شکستند و به کیفر این پیمانشکنی به قسوت قلب و لعنت دچار شدند چنانکه در آیه بعدی میخوانیم. پس هرکس در دل خویش قسوت و سختیای یافت، باید بنگرد که در کدامیک از این امور یا سایر اوامر الهی کوتاهی نموده است.
در عصر ما دلهای مردم بسیار سخت شده است پس باید به دنبال راهی باشیم که دلهایمان را نرم گرداند و این راه چیزی جز برگشت به دین خدا أ نیست.
﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّيثَٰقَهُمۡ لَعَنَّٰهُمۡ وَجَعَلۡنَا قُلُوبَهُمۡ قَٰسِيَةٗۖ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِۦۚ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَآئِنَةٖ مِّنۡهُمۡ إِلَّا قَلِيلٗا مِّنۡهُمۡۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱصۡفَحۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ١٣﴾[المائدة: ۱۳].
«پس به سبب پیمانشکنیشان، لعنتشان کردیم» یعنی: یهودیان را به این سبب، از رحمت خویش طرد نمودیم و دور ساختیم «و دلهایشان را سخت گردانیدیم» چنانکه خیری را فرانمیگیرند و دربرابر سخن خیر و حرکت خیر، هیچ نرمش و رقت و انعطافی از خود نشان نمیدهند تا بدانجا که «کلمات را از مواضع آنها تحریف میکنند» یعنی: آنها را تغییر میدهند، یا برخلاف تأویل حقیقی آنها تأویلمیکنند [۴٧]و قطعا سنگدلیای سختتر از افترا بستن بر خدای ﻷ و تغییردادن وحی اش وجود ندارد «و بخشی از آنچه را که بدان اندرز داده شده بودند، به فراموشی سپردند» یعنی: آنان بخش بزرگی از تورات را ترک نموده، یا آن را به غفلت و فراموشی سپردند «و تو همواره بر خائنهای از آنان آگاه میشوی» خائنه: خیانت، دروغ، نافرمانی، بدکارگی، نیرنگ و توطئه است که یهودیان پیوسته با پیامبران الهی بهکار میبردند و ای رسول ما! با تو نیز همین شیوه را بهکار میبرند «مگر عدهاندکی از آنان» آنان مؤمنان ایشان ـ چون عبدالله بن سلام و یارانش ـ هستند لذا از ایشان بیم خیانت نداشته باش «پس از آنان درگذر و اعراض کن که خدا نیکوکاران را دوست میدارد» یعنی: از خیانتکاران بنیاسرائیل در گذر و از کردار ناشایستشان چشمپوشی کن و فعلا از جنگیدن با آنان صرف نظر نما. سپسحق تعالی این حکم را در (آیه/۲٩) از سوره «توبه» منسوخ گردانید و فرمود: ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾[التوبة: ۲٩]. ؛ و پیامبر صرا به جنگیدن با آنان تا هنگامی که در کمال ذلت و حقارت به دست خویش جزیه بپردازند، فرمان داد.
﴿وَمِنَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰٓ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَهُمۡ فَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِۦ فَأَغۡرَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَاوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ وَسَوۡفَ يُنَبِّئُهُمُ ٱللَّهُ بِمَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ١٤﴾[المائدة: ۱۴].
«و از کسانی که گفتند: ما نصاراییم؛ میثاق آنان را گرفتیم» یعنی: از کسانی که به ادعای نصرت دادن حق تعالی خود را نصاری نامیدند، نیز مانند پیشینیانشان از بنیاسرائیل ـ که قبلا ذکرشان رفت ـ پیمان گرفتیم «پس بخشی از آنچه را که بدان اندرز داده شده بودند، فراموش کردند» یعنی: بخش بزرگی از میثاقی را که از آنان گرفته شده بود، بیدرنگ پس از گرفتن آن نادیده گرفته و پشتپا افگندند «پس ما هم تا روز قیامت میانشان» یعنی: میان یهود و نصاری، یا مخصوصا میان نصاری «دشمنی و کینه افگندیم» که به فرقههای متعددی ـ چون یعقوبیه، نسطوریه وملکانیه ـ تقسیم و تجزیه شده، همدیگر را تکفیر کرده و آشکارا در میان خویش به دشمنی پرداختند، که این دشمنی همچنان تا روز قیامت ادامه دارد «و خداوند بهزودی آنان را از آنچه میکردند، خبر میدهد» یعنی: به زودی جزای پیمانشکنیشان را در روز قیامت در مییابند.
آیه کریمه دلالت میکند بر این که: بهفراموشی سپردن بخشی از وحی الهی و فروگذاشتن عملی آن، به دشمنی و کشمکش میان یک امت میانجامد پس ما امت اسلام نیز که عملا بخشهایی از وحی الهی را ترک کردهایم، باید به دین مبین خویش رو آوریم؛ باشد که خدای ﻷ میان دلهایمان الفت افگند.
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖۚ قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ١٥﴾[المائدة: ۱۵].
«ای اهل کتاب! پیامبر ما» یعنی: حضرت محمد ص«بهسوی شما آمدهاست تا بسیاری از آنچه از کتاب آسمانی» تورات و انجیل که بر شما نازل شده بود «پنهان داشتهاید» چون آیه «رجم»، داستان «اصحاب شنبه» که به بوزینه مسخ شدند و اوصاف پیامبر آخرالزمان «را بر شما روشن کند و از بسیاری» دیگر از اموری که پنهان داشتهاید «در میگذرد» و آن را بیان نمیکند زیرا انسانیت دیگر به بیان آنها نیازی ندارد. یا معنی این است: از بسیاری از شما درمیگذرد و بنابراین، شما رادر قبال خطاهایی که از شما سر میزند، مؤاخذه نمیکند «هرآینه از جانب الله نوری و کتاب روشنی برای شما آمده است» مراد از نور: حضرت محمد صاند. بعضی گفتهاند: مراد از نور، اسلام یا قرآن است.
﴿يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ١٦﴾[المائدة: ۱۶].
«که خداوند بهسبب آن» نور و کتاب روشن «کسانی را که از رضای او پیروی میکنند» یعنی: از آنچه که او پسندیده و به آن راضی است «بهسوی راههای سلامت» و نجات از عذاب «رهنمون میگردد» راههایی که به «دارالسلام» که همانا بهشتبرین است منتهی میشود؛ بهشتی که از هرگونه آفتی پاک و مبراست «و آنان را به اراده» و توفیق «خویش از تاریکیها» ی کفر و شرک و شک و نفاق و فسق و فجور «بهسوی نور» اسلام «بیرون میبرد و به راهی راست هدایتشان میکند».
از عکرمه در بیان سبب نزول روایت شده است که گفت: یهودیان نزد رسول خدا صآمده و حکم «رجم» را از ایشان پرسیدند. رسول خدا صبه آنان فرمودند: داناترین شما کیست؟ آنها بهسوی «ابنصوریا» اشاره کردند. رسول خدا صابنصوریا را به خداوندی که تورات را بر موسی ÷نازل کرد و طور را بر بالای سرشان برافراشت و پیمانهایی از آنان گرفت، سوگند دادند که: حقیقت را پنهان نکند و بگوید که آیا ادعای پیامبر اسلام صدر بودن آیه رجم در تورات، با واقع امر منطبق نیست؟ ابنصوریا از سوگندهای جدی رسول خدا صبه لرزه درآمد و از بیم عذاب، حقیقت را افشا نمود و گفت: واقعیت این است کهچون عمل زنا در میان ما رایج شد، آیه رجم را کنار نهادیم و مرتکبان زنا را صد تازیانه زده و به جای رجم، سر مجرم را تراشیدیم. همان بود که رسول خدا صبهرجم زناکار یهودی حکم کردند و این آیه کریمه نازل شد.
﴿لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَۚ قُلۡ فَمَن يَمۡلِكُ مِنَ ٱللَّهِ شَيًۡٔا إِنۡ أَرَادَ أَن يُهۡلِكَ ٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَأُمَّهُۥ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗاۗ وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَاۚ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ١٧﴾[المائدة: ۱٧].
«کسانی که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است، مسلما کافر شدهاند» یعنی: با این سخنشان از کافران شدهاند و چه کفری زشتتر از آن است که به بشری نسبت خدایی دهند «بگو: اگر خدا اراده کند که مسیح پسر مریم و مادرش و هرکه را که در زمین است، جملگی به هلاکت رساند، چه کسی در مقابل خدا اختیاری دارد»؟ یعنی: چهکسی قادر است که حق تعالی را از این کار بازدارد؟ پس هرگاه کسی قادر به بازداشتن خداوند أ از این کار نیست، نتیجه طبیعی چنین امری این است که جز آن ذات یگانه، هیچ خدا و رب و معبود برحقی وجود ندارد و اگر چنانکه نصاری میپندارند، مسیح خدا میبود، قطعا باید قدرت و سلطهای در اختیارمیداشت، در نتیجه باید قادر میبود که هر نیرنگ و توطئهای را از خود دفع نماید. درحالیکه به پندار شما او به دار آویخته شده و به قتل رسیدهاست پس اگر او بهراستی خدا بود، چرا این حمله ـ به ظن شما ـ نابودکننده را از خود دفع نکرد و چرا قادر نشد که مرگ را از مادرش به هنگام در رسیدن اجل وی دفع کند؟ پس هرگاه او توان دفع مرگ را از مادر ـ این گرامیترین موجود برای خود ـ نداشته، مسلما از دفع نمودن چیزی از عذاب خدا أ از شما، عاجزتر و ناتوانتر است «وفرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه مابین آنهاست، از آن خداست، هرچه بخواهد، میآفریند» چنانکه عیسی را بدون واسطه پدر از مادری آفرید لذا قدرت حق تعالی مطلق است بنابراین، از مرد و زن هردو فرزند میآفریند؛ چون عموم انسانها، از زن بدون مرد فرزند میآفریند؛ چون آفرینش عیسی ÷و بدون مرد و زن هم انسان میآفریند؛ چون آفرینش آدم ÷«و خدا بر هر چیزی تواناست» واینها همه دلایل روشن عظمت و نشانههای کمال قدرت وی است پس چگونه به چیزی از اینها، بر خدایی غیر وی استدلال میکنید.
سیاق آیات همه در رد بر نصاری است.
﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۥۚ قُلۡ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُمۖ بَلۡ أَنتُم بَشَرٞ مِّمَّنۡ خَلَقَۚ يَغۡفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَآءُۚ وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَاۖ وَإِلَيۡهِ ٱلۡمَصِيرُ١٨﴾[المائدة: ۱۸].
«و یهودیان و مسیحیان گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوییم» یهودیان همان چیزی را برای خودشان ادعا کردند که برای «عزیر» ادعا کرده بودند، آنجا که گفتند: (عزیر پسر خداست)! نصاری نیز آنچه را که برای مسیح میپنداشتند ـ آنجا که گفتند: (مسیح پسر خداست)! ـ به خود نیز منسوب ساختند پس خود را ـ بهصرف ادعاهای باطل و آرزوهای لاطائل و بیهوده ـ دوستان خدا أ وپسران وی پنداشتند «بگو» اگر به راستی شما در این جایگاه و منزلت قرار دارید «پس چرا» خداوند أ «شما را بر گناهانتان عذاب میکند» با کشتن و مسخ کردتتان در دنیا و با آتش دوزخ در آخرت؟ که خود نیز به این عذاب معترفید. ای بیخردان! آیا نمیدانید که پسر از جنس پدر خویش است و چیزی که صدور آن از پدرش محال باشد، از او سر نمیزند درحالی که از شما گناه صادر میشود؟! آیا نمیدانید که دوست؛ دوست خویش را عذاب نمیکند درحالی که شما مورد عذاب قرار میگیرید؟! پس این خود، دلیل بر آن است که شما در این ادعایتان دروغ گویید «بلکه شما هم بشری هستید از جمله کسانی که» حق تعالی «آفریده است» همچون سایر بندگان خویش پس از جنس بشر هستید نه فرزندان وی پس بدانید که حق تعالی بر تمام بندگان خویش حاکم است: «هرکه را بخواهد، میآمرزد و هرکه را بخواهد، عذاب میکند» یعنی: بندگان خود را در برابر خیر و شر محاسبه میکند و هرکس را در برابر عملش جزا میدهد پس او خواسته است که هرکه را بر کفر میمیراند، به عدل خویش عذاب کند و بر کسانی که از کفر توبه کردهاند، به فضل خویش بیامرزد و گنهکاران را ـ اگر بخواهد عفو و اگر بخواهد، عذاب کند «و فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست، از آن خداوند است و بازگشت همه بهسوی اوست».
از ابنعباس سدر بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که فرمود: نعمانبن اضاء، بحریبنعمرو و شاسبن عدی نزد رسول خدا صآمدند و با آنحضرت صگفتوگو کردند. رسول خدا صآنان را بهسوی خدای ﻷ دعوت نموده و از عذابش بیم دادند ولی آن سیهرویان گفتند: ای محمد! تو ما را از چهچیز میترسانی؟ آیا نمیدانی که: (ما پسران خدا و دوستان وی هستیم؟) همان بود که پروردگار متعال آیه: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُ﴾را نازلفرمود.
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِيرٖ وَلَا نَذِيرٖۖ فَقَدۡ جَآءَكُم بَشِيرٞ وَنَذِيرٞۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ١٩﴾[المائدة: ۱٩].
«ای اهل کتاب! هرآینه پیامبر ما» حضرت محمد ص«به سوی شما آمده است که برای شما بیان میکند» حقایق و معارف الهی، احکام و قوانین شرعی و آنچه را که پنهان میکردید و آنچه را که در آن دچار اختلاف شده بودید «در دوران فترت رسولان» زیرا قبل از بعثت حضرت محمد ص، رسالت آسمانی مدت مدیدی انقطاع یافته بود. روایت شده است که ابنعباس سفرمود: «میان میلاد عیسی ÷و محمدصپانصد و شصت و نه سال فاصله بود». ابنکثیر میگوید: «بنابراین، نعمت بعثت آن حضرت صدر آن برهه از زمان، از کاملترین نعمتها بود و نیاز به این بعثت هم، نیازی بود عام و فراگیر زیرا فساد بر همه بلاد دامن گسترده و طغیان وجهل بر همه بندگان ـ بجز اندکی از احبار یهود و زهاد نصاری که بر بقایایی از دین حق متمسک باقی مانده بودند ـ خیمه فروهشته بود».
آری! پیامبر ما بهسوی شما آمده است: «تا نگویید» در روز قیامت «که هیچ مژده دهنده و بیم دهندهای نزد ما نیامد» یعنی: ما پیامبر خود را فرستادیم تا مبادا درمقام عذرخواهی از کوتاهی و تقصیر خویش، در روز قیامت چنین سخنی بگویید «پس قطعا برای شما مژدهدهنده و بیمدهندهای آمده است» یعنی: راه این عذر و بهانه بر شما مسدود شد زیرا اینک پیامبر مژدهبخش و هشداردهندهای نزد شما آمدهاست که مؤمنان را بشارت و کفار را بیم میدهد «و خدا بر هر چیزی تواناست» پس از کمال قدرت وی است که حضرت محمد صرا با اینهمه کمالات به رسالت فرستاد، مطیعان را در راه حق ثابتقدم و استوار و نافرمانان را در گمراهی و فلاکت نگونسار گردانید.
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ يَٰقَوۡمِ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَعَلَ فِيكُمۡ أَنۢبِيَآءَ وَجَعَلَكُم مُّلُوكٗا وَءَاتَىٰكُم مَّا لَمۡ يُؤۡتِ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢٠﴾[المائدة: ۲۰].
«و یادکن زمانی را که موسی بهقوم خود گفت: ای قوم من! نعمت خدا را بر خود یاد کنید» در آغاز از آنها خواست که نعمت خدا أ را اجمالا بر خود بهیاد آورند، آنگاه ـ بهطور خاص ـ سه نعمت از این نعمتها را به تفصیل اینگونه یادآوریکرد: «آنگاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد و شما را پادشاهانی ساخت» یعنی: درمیان شما پیامبرانی برانگیخت و برخی از شما را پادشاه ساخت. اطلاق پادشاهان بهآنان از این باب است که مثلا نزدیکان شاه میگویند: ما پادشاهانیم! بعضیگفتهاند: مراد از (ملوکا) این است که: آنان مالک امر و صاحب اختیار خویش شدند، بعد از آن که مملوکانی در قبضه تصرف فرعون و قبطیان بیش نبودند. مجاهد میگوید: (وجعلکم ملوکا) به این معنی است: شما را صاحب خانهها، همسران و خدمتکاران گردانید». به تأیید این دیدگاه تفسیری، روایت شده استکه: «مردی از عبدالله بنعمروبنعاص سپرسید: مگر ما از فقرای مهاجرین نیستیم؟ عبدالله به وی گفت: آیا زنی داری که نزد وی قرار و آرام یابی؟ مرد پاسخ داد: آری! گفت: آیا مسکنی داری که در آن سکونت گزینی؟ مرد پاسخ داد: آری! گفت: پس تو از اغنیا هستی. آن مرد گفت: خدمتکاری نیز دارم. عبدالله گفت: در این صورت از پادشاهان هستی». «و داد به شما» یهودیان «آنچه که به هیچیک از عالمیان نداد» چون نعمت من و سلوی، سنگ چشمهبار، ابر سایهبان در صحرای سینا، کثرت انبیا ‡ ، کثرت شاهان و غیر این از نعمتها. یامعنی این است: داد به شما آنچه که به هیچیک از عالمیان زمانتان نداد زیرا بنیاسرائیل در زمان خویش نسبت به یونانیان و قبطیان و سایر تیرههای بنیآدم، شریفترین مردم بودند. ابنکثیر نیز این معنی دوم را ترجیح داده است.
﴿يَٰقَوۡمِ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡأَرۡضَ ٱلۡمُقَدَّسَةَ ٱلَّتِي كَتَبَ ٱللَّهُ لَكُمۡ وَلَا تَرۡتَدُّواْ عَلَىٰٓ أَدۡبَارِكُمۡ فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِينَ٢١﴾[المائدة: ۲۱].
آنگاه موسی ÷بر یادکرد نعمت، یک امر و یک نهی را بنیان نهاد، امر اینبود: «ای قوم من! به سرزمین مقدس» فلسطین «درآیید» مقدس: یعنی پاکشده، یا مبارک «که خداوند برای شما مقرر داشته است» یعنی: خداوند أ آن سرزمین را در علم ازلی خویش قسمت و تقدیر شما کرده و مسکن و مأوای شما گردانیده است. اما باید دانست که این قسمت و تقدیر مربوط به زمانی بود که بنیاسرائیل نیکوکار بودند و چون فاسد شدند و به فسادگری روی آوردند، خداوند أ به وسیله بندگان شایستهاش آنها را از آن سرزمین اخراج کرد و امروز نیز که یهودیان تبهکارترین قوم روی زمین هستند، هرگز شایستگی حضور در آن را ندارند.
و نهی موسی به آنان این بود: «و بر پشت خود روگردان نشوید» یعنی: از فرمان من رونگردانید و به عقب باز نگردید و دستور من در مورد جنگ با ستمگران را بهسبب ترسویی و ضعف، بر زمین نگذارید «که» در آن صورت «زیانکار میشوید» و خیر دنیا و آخرت را از دست میدهید.
﴿قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِيهَا قَوۡمٗا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن يَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ٢٢﴾[المائدة: ۲۲].
«گفتند: ای موسی! در آنجا قومی زورآور هستند» یعنی: در فلسطین مردمی هستند زورآور با قامتهای بلند و پیکرهای تنومند که مردم را بر آنچه که بخواهند، مجبور میگردانند. مراد از آنان: قوم «عمالقه»اند «و تا آنان از آنجا بیرون نروند، ما هرگز وارد آن نمیشویم» یعنی: با جنگ وارد آن نمیشویم «پس اگر از آنجا بیرون روند» بدون جنگ «ما وارد میشویم». این بیان صریح علت امتناعشان از ورود به فلسطین است، یعنی: عدم ورود ما به آن، علتی جز این ندارد.
﴿قَالَ رَجُلَانِ مِنَ ٱلَّذِينَ يَخَافُونَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمَا ٱدۡخُلُواْ عَلَيۡهِمُ ٱلۡبَابَ فَإِذَا دَخَلۡتُمُوهُ فَإِنَّكُمۡ غَٰلِبُونَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٢٣﴾[المائدة: ۲۳].
«دو مرد از آنان که میترسیدند و خداوند بر آنان انعام کرده بود گفتند» آن دو مرد، یوشعبننون و کالببنیوفنا از نقبای دوازدهگانه بنیاسرائیل و از خداترسان ومتقیان بودند. یا آنها از ضعف و جبن بنیاسرائیل میترسیدند. و خداوند أ با پایدارساختنشان در ایمان و دادن یقین به وعدههای نصرت و پیروزی خویش، بر آنان نعمت داده بود. آری! آن دو گفتند: «ای قوم! از راه دروازه بر آنان وارد شوید» یعنی: از دروازه شهر بر ستمگران عمالقه وارد شوید «که اگر از آن درآمدید، قطعا پیروز خواهید شد» آن دو این سخن را با ایمان و اطمینانی که به وعدههای الهی داشتند، گفتند چنانکه در پایان سخنشان افزودند: «و اگر مؤمنید، به خدا توکل کنید» زیرا ایمان به خداوند متعال، مقتضی توکل است. توکل: عبارت است از: قطع علایق و پیوندهای قلبی از غیر خدا أ و ترک کرنش و تملق ناروا در برابر مخلوقات وی.
﴿قَالُواْ يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَآ أَبَدٗا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ٢٤﴾[المائدة: ۲۴].
«گفتند» بنیاسرائیل به حضرت موسی ÷«ای موسی! ما ابدا در آن وارد نمیشویم مادام که آنان» یعنی: عمالقه «در آنجا هستند» این سخنشان از روی جبن و بزدلی، یا به انگیزه عناد و جسارت بر خدای ﻷ و رسول وی بود. بهاینترتیب، آنها ورود به شهر بیتالمقدس را نفی کرده و سپس این نفی را با ذکر (ابدا) مؤکد ساختند، آنگاه ورود به آن را به بیرون رفتن جباران از آن مشروط ساختند «پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همین جا مینشینیم» یعنی: ماپیوسته در این مکان میمانیم، نه با تو پیش میرویم و نه به عقب برمیگردیم. اینسخن را از روی نادانی نسبت به خدای ﻷ و صفات وی و به انگیزه کفر بهحقایق و واجبات مربوط به ذات و صفات الهی گفتند. نقل است که: «رسول خدا صدر روز بدر، از باب کسب رأی اصحابشان با ایشان مشورت نموده فرمودند: اینک جنگ حتمی است پس چه باید کرد؟ مقدادبنعمرو سبه نمایندگی از دیگر اصحاب برخاست و گفت: سوگند به ذات اقدس الهی که ما چون بنیاسرائیل نیستیم که بگوییم: تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همینجا نشستهایم! بلکه ما از سمت راست، از سمت چپ، از پیش رو و ازپشت سر شما با آنان میجنگیم. یاران دیگر نیز با تعابیری از این دست، اعلام آمادگی کردند... عبدالله ابن مسعود سمیگوید: آنگاه دیدم که چهره مبارک آنحضرت صاز این سخنان شکفت و ایشان بسیار شادمان شدند.
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي لَآ أَمۡلِكُ إِلَّا نَفۡسِي وَأَخِيۖ فَٱفۡرُقۡ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ٢٥﴾[المائدة: ۲۵].
«گفت» موسی ÷از باب شکوی بهسوی پروردگار خویش: «پروردگارا! من» در راه یاری دادن دینت «جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم» اما قوم من که از فرمانم سرپیچیدند و تو خود شاهد هستی! «پس میان ما و میان این قوم نافرمان جدایی بینداز» ما را از آنان متمایز گردان و در مجازات به آنان نپیوندان. یا معنی این است: تو خود میان ما و آنان فیصله کن.
﴿قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيۡهِمۡۛ أَرۡبَعِينَ سَنَةٗۛ يَتِيهُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِينَ٢٦﴾[المائدة: ۲۶].
«فرمود» خداوند متعال به موسی «پس آن سرزمین» یعنی: سرزمین مقدس «چهل سال» نه بیشتر از آن «بر آنان» یعنی: بر آن گروه سرکش و نافرمان «حرام شده است» بهسبب سر باززدنشان از جنگ با ستمگران «در زمین سرگردان میشوند» و حیران و سرگشته این سو و آن سو میروند و میآیند، بی آن که راه ومقصد روشنی در پیش داشته باشند. سعیدبن جبیر میگوید: «بنی اسرائیل در طول این چهل سال، هر روز بامداد بهراه افتاده سرگشته و حیران در بیابانها راه میپیمودند و هیچ وقت قرار و آرام نداشتند. این سرزمین حیرانی و پریشانی، سرزمین سینا بود که قرآن آن را «تیه» یعنی محل سرگردانی و گمگشتگی نامید وموسی ÷نیز در دشت تیه با آنان بود». ابنعباس سمیگوید: «آنان چهل سال تمام، گمگشته و سرگردان بودند چنان که موسی و هارون و نیز همه کسانی کهعمرشان از چهلسال متجاوز بود، در تیه در گذشتند و چون آن چهل سال گذشت، یوشعبننون که بعد از موسی ÷رهبر قوم گردید، آنان را به خیزش وجهاد فراخواند و با بهره گیری از توان معنوی نسل نوپایی که بهدست موسی ÷برمبانی ایمان و جهاد و دانش و پایداری، تربیت و پرورش یافته بودند، قیام کرد وفلسطین را فتح کرد». مفسران نقل کردهاند: احدی از کسانی که گفته بودند: (ما وارد آن شهر نمیشویم مادام که آن جباران در آن هستند...)، در آن چهل سال، وارد سرزمین فلسطین نشد. «پس» ای موسی! «بر گروه فاسق ستمگر اندوهگین نباش» بدینسان خدای ﻷ بهسبب ترک جهاد فرض، دوبار آن گروه از بنیاسرائیل را «فاسق» نامید.
ملاحظه میکنیم که این داستان، متضمن سرزنش یهود و بیان رسوائیهایشان و نیز مخالفتهایشان با خدای ﻷ و پیامبر وی است.
﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱبۡنَيۡ ءَادَمَ بِٱلۡحَقِّ إِذۡ قَرَّبَا قُرۡبَانٗا فَتُقُبِّلَ مِنۡ أَحَدِهِمَا وَلَمۡ يُتَقَبَّلۡ مِنَ ٱلۡأٓخَرِ قَالَ لَأَقۡتُلَنَّكَۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ٢٧﴾[المائدة: ۲٧].
«و» ای پیامبر خاتم ص! «بر آنان داستان دو پسر آدم را به راستی بخوان، هنگامی که هریک از آندو قربانیای عرضه داشت» قربان: آنچه که به وسیله آن به خدای ﻷ تقرب جسته میشود؛ از ذبح حیوان یا تقدیم صدقهای «پس، از یکی از آن دو» قربانیاش «پذیرفته شد» او هابیل بود «و از دیگری پذیرفته نشد» که او قابیل بود.
ابنکثیر در شرح داستان قابیل و هابیل میگوید: «درآن زمان سنت چنان بود که حوا در یک شکم دو فرزند توأمان به دنیا میآورد که یکی از آنها پسر و دیگری دختر بود. آدم به ضرورت حال، دخترانش را به پسرانش تزویج میکرد؛ به این نحو که دختر این شکم را به عقد پسر شکم دیگر در میآورد. و این کار در آن زمان روا بود. از قضا خواهر هابیل از جمال بیبهره و خواهر قابیل زیبا بود. آدم ÷طبق سنت و قانون آن زمان، خواست تا خواهر هابیل را به عقد قابیل و خواهر قابیل را به عقد هابیل در آورد اما قابیل نپسندید و گفت: من با خواهر خودم عقد میکنم! آدم ÷گفت: حال که تو نمیپسندی پس هر دویتان قربانیای تقدیم کنید، قربانی هرکس که پذیرفته شد، آن دختر زیبا از آن وی باشد. قربانی قابیل دستهای از خوشه گندم بود زیرا او شغل کشاورزی داشت و او آن را از پستترین محصول گندم خویش انتخاب کرد ولی هابیل که صاحب گوسفندانی بود، گوسفندی از بهترین آنها را برای قربانی برگزید. پس خدای ﻷ قربانی هابیل را پذیرفت و آن را به بهشت بالا برد اما قربانی قابیل مورد قبول قرار نگرفت و در اینجا بود که قابیل با هابیل حسد ورزید» «گفت» قابیل به هابیل «حتما تو را خواهم کشت» انگیزه وی از این سخن، غیرت و رشک بود «هابیل گفت: خدا فقط از متقیان میپذیرد» گویی او به برادرش گفت: آنچه دیدی از خودت دیدی، نه ازمن زیرا سبب عدم پذیرش قربانیت، همانا بیتقوایی خودت بود. آنگاه افزود:
﴿لَئِنۢ بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقۡتُلَنِي مَآ أَنَا۠ بِبَاسِطٖ يَدِيَ إِلَيۡكَ لِأَقۡتُلَكَۖ إِنِّيٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢٨﴾[المائدة: ۲۸].
«اگر دست به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی» یعنی: اگر قصد قتلم را بکنی «من دستم را بهسوی تو دراز نمیکنم تا تو را بکشم، چرا که من از خداوند، پروردگار جهانیان میترسم» یعنی: من عمل تبهکارانه تو را با عملی همانند آن، پاسخ نمیدهم زیرا در آن صورت من و تو هردو در ارتکاب گناه باهم برابر میشویم و بدان که علت اقدام نکردن من به قتل، همانا ترس از ربالعالمین است.
این سخن هابیل بهمعنی تسلیمشدن وی به قتل است. در حدیث شریف آمدهاست: «آنگاه که فتنه برخاست، مانند بهترین دو فرزند آدم باش». ایوب سختیانیمیگوید: «درحقیقت اولین کسیکه به این آیه عمل کرد، عثمانبن عفان سبود». چنان که سعدبنابیوقاص سبه هنگام فتنه زمان عثمان سگفت: گواهی میدهم که این حدیث شریف را از رسول خدا صشنیدهام که فرمودند: «همانا بهزودی فتنهای روی خواهدداد که در آن شخص نشسته بهتر از شخص ایستاده، شخص ایستاده بهتر از شخص رونده و شخص رونده بهتر از شخص شتابنده است». گفتم: یارسول الله! اگر کار چنان بود که شخص مهاجم بر من در خانهام وارد شد و خواست تا مرا به قتل رساند؟ فرمودند: «در آن صورت همانند فرزندآدم (هابیل) باش».
هر چند در شریعت ما دفاع از نفس ـ اجماعا ـ جایز است و کسیکه به ناحق مورد هجوم قرار میگیرد، مأمور به دفاع از خود میباشد اما در اینکه این دفاع بروی واجب است یا خیر؟ میان علما اختلاف نظر وجود دارد اما قول صحیحتر، وجوب دفاع از نفس است زیرا در آن معنای نهی از منکر وجود دارد و نیز به دلیل این فرموده خداوند متعال: ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾[البقرة: ۲۵۱]. «واگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمیکرد، همانا فساد زمین را فرا میگرفت». گفتنی است که ارجحیت دفاع از نفس، در شرایطی است که فتنه و شبههای در میان نباشد ولی آنگاه که فتنه بهپا خاسته بود و هریک از طرفین چنین میپنداشت که در راه خدا أ میجنگد پس از نظر برخی؛ در چنین شرایطی، ترک دفاع از نفس ـ بهدلیل همین آیات ـ اولی و ارجح است.
﴿إِنِّيٓ أُرِيدُ أَن تَبُوٓأَ بِإِثۡمِي وَإِثۡمِكَ فَتَكُونَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِۚ وَذَٰلِكَ جَزَٰٓؤُاْ ٱلظَّٰلِمِينَ٢٩﴾[المائدة: ۲٩].
هابیل در ادامه گفت: «من میخواهم که گناه مرا ببری» یعنی: گناه کشتن مرا «وگناه خود را» یعنی: گناهانی را که قبل از کشتنم مرتکب شدهای، نیز برداری، و بهسبب همین گناهان هم بود که قربانیت پذیرفته نشد. یادآور میشویم که آن گناهان قابیل عبارت بود از: نافرمانی والدین، کینه و حسد «پس در نتیجه از اهل دوزخ باشی و این است سزای ستمگران» یعنی: دوزخ سزای ستمگران است.
﴿فَطَوَّعَتۡ لَهُۥ نَفۡسُهُۥ قَتۡلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُۥ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٣٠﴾[المائدة: ۳۰].
«پس نفس وی کشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان نمود» یعنی: نفس «اماره باالسوء» قابیل، کشتن برادر را بر وی آسان نمایان ساخت و او را بدان ترغیب کرد و این تصور را در او القا نمود که قتل برادر بسیار سهل و گواراست و او از آن شرف و دستاوردی خواهد داشت «پس» با آهنی که در دست داشت «او را کشت و از زیانکاران شد» با ریختن خون بهناحق برادر.
﴿فَبَعَثَ ٱللَّهُ غُرَابٗا يَبۡحَثُ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُرِيَهُۥ كَيۡفَ يُوَٰرِي سَوۡءَةَ أَخِيهِۚ قَالَ يَٰوَيۡلَتَىٰٓ أَعَجَزۡتُ أَنۡ أَكُونَ مِثۡلَ هَٰذَا ٱلۡغُرَابِ فَأُوَٰرِيَ سَوۡءَةَ أَخِيۖ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلنَّٰدِمِينَ٣١﴾[المائدة: ۳۱].
«پس خداوند زاغی را فرستاد که زمین را» با چنگال و منقارش «میکاوید تا بدینوسیله به او بنمایاند که چگونه جسد برادرش را پنهان کند» آری! چون قابیل برادرش هابیل را کشت، نمیدانست که چگونه جسدش را پنهان کند زیرا هابیل اولین کس از اولاد آدم بود که جان باخته بود پس خداوند أ دو زاغ را فرستاد وآن دو زاغ در پیش چشم قابیل باهم جنگیدند و درنهایت یکی از آنها دیگری را کشت، آنگاه با چنگ و منقار برایش گودالی حفر کرده جسدش را در آن افگند و سپس بر آن خاک پاشید، قابیل که این صحنه را دید «گفت: ای ویل بر من»! ویل: کلمهای ناشی از حسرت و حزن و به معنی هلاکت است، یعنی: ای خاک نابودی بر سرم باد! «آیا ناتوان هستم از آن که مانند این زاغ باشم و سوأت برادر خود رابپوشم» سوأت: یعنی پیکر جان باخته قابیل را. «پس از پشیمانشدگان شد» آنگاه با افسوس و اندوه جسد برادر را به خاک سپرد. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود ساز رسول خدا صآمده است که فرمودند: «هیچ شخصی به ستم کشته نمیشود، مگر اینکه اولین قاتل فرزند آدم نیز از خون وی سهمی دارد زیرا قابیل اولین کسی بود که شیوه کشتن را بنیان گذاشت».
﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِكَ كَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَيۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِيعٗا وَمَنۡ أَحۡيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحۡيَا ٱلنَّاسَ جَمِيعٗاۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم بَعۡدَ ذَٰلِكَ فِي ٱلۡأَرۡضِ لَمُسۡرِفُونَ٣٢﴾[المائدة: ۳۲].
«به این جهت» یعنی: بهسبب قتل یادشده بود که «بر بنیاسرائیل حکم کردیم» یعنی: حادثه پدیدآمده در میان دو فرزند آدم و انواع مفاسد برآمده از قتل عمد بود که سبب مشروع ساختن این حکم بر بنیاسرائیل گردید: «که هرکس کسی را به غیر عوض کسی» یعنی: به غیرعوض کشتن کسیکه موجب قصاص است «یا به غیرفساد در روی زمین» که همانا شرک به خدای ﻷ میباشد «بکشد پس چنان است که همه مردم را کشته باشد» مجاهد میگوید: «یعنی: خدای ﻷ جزای کسی را که انسان مؤمنی را به عمد میکشد، جهنم قرارداده، بر او خشم گرفته، او را لعنت کرده و عذابی بزرگ را برایش آماده ساخته است پس اگر او بر فرض تمام مردم را هم میکشت، جزای وی بیش از این نبود».
برخی در تفسیر (فساد در زمین) گفتهاند: فساد در زمین عام است در شرک و غیر آن و برخی از مظاهر فساد عبارت است از: راهزنی، خونریزی، دریدن و پایمالکردن مقدسات و نوامیس و ارزشها، غارت و چپاول اموال، تجاوز بر بندگان خدا أ بهناحق، ویرانکردن آبادیها، قطع درختان، از بین بردن و خشکاندن نهرها و هرگونه فساد دیگری که موجب کشتن فاعل آن باشد. «و هر کس، کسی را زنده بدارد» یعنی: هرکس از کسیکه قتلش واجب شده، درگذرد. مجاهد میگوید: «زنده داشتن نفس، نجات دادن وی از غرق، یا از آتش سوزی، یا از زیر آوار، یا از ورطه نابودی است» «پس چنان است که همه مردم را زنده داشته است» یعنی: سپاسگزاری از وی بر همه مردم لازم است. برخی در معنی آن گفتهاند: یعنی: پاداش وی چنان عظیم است که گویی همه مردم را زنده داشتهاست. با توجه به اینکه حکم فوق در همه ادیان عام و مشترک است، شاید دلیل تخصیص بنیاسرائیل به این حکم در این آیه، که از عبارت: (بر بنیاسرائیل حکمکردیم) بر میآید، این باشد که: آنان اولین امتی بودند که وعید الهی در مورد قتل نفس، بر ایشان نازل شد چنانکه عامل دیگر این تخصیص، کثرت خونریزی وکشتن پیامبران ‡ از سوی آنان است. «و هرآینه پیامبران ما برای بنیاسرائیل نشانههای روشنی آوردند پس از آن، بسیاری از آنان در زمین زیادهروی میکنند» در کشتار و خونریزی تا بدانجا که آنان پیامبران ‡ را کشتند.
﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ يُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ ذَٰلِكَ لَهُمۡ خِزۡيٞ فِي ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ٣٣﴾[المائدة: ۳۳].
این آیه کریمه درباره حد «حرابه» یا حکم راهزنان (قطاعالطریق) و کسانی از مسلمانان نازل شد که به فسادافگنی در روی زمین میپردازند.
«همانا جزای کسانی که با خدا و پیامبر وی به محاربه برمیخیزند» با ستیز علیه دینخدا أ و کتاب و شریعت و دوستان وی. محاربه با خدا أ ؛ عصیان و گردنکشی علیه وی، محاربه با رسول خدا ص؛ حمل سلاح برضد ایشان است و جنگیدن با مسلمانان در عصر پیامبر و بعد از آن همانند آن میباشد؛ چنانچه محاربان با اسلحه بر مردم حمله کنند و راهها را به منظور غصب اموال مردم و کشتن آنها بدون وجود شبهه، یا اراده اصلاح، یا دفع فسادی قطع نمایند. باید دانست که حکم آیهکریمه در مورد مشرکان و غیر آنان از کسانیکه مرتکب این جنایت بزرگ میگردند، عام است. امام ابوحنیفه و یارانشان میگویند: «محاربه، فقط شامل راهزنیاست و حمله به دیگران در شهرها شامل این مضمون نمیشود زیرا در شهرها برای فریادگر امکان فریادرسی هست، برخلاف راهها که از چنین امکانی بهدور میباشد». «و» همانا جزای کسانی که «در زمین به قصد فساد میشتابند» یعنی: در آن فساد افروزی میکنند «این است که کشته شوند» بدونبه دار آویختن و قطع دست و پا، چنانچه فقط نفس بیگناهی را بهقتل رسانده بودند «یا بر دار کرده شوند» چنانچه هم مال را گرفته و هم کشتار کرده بودند. بهدارآویختن فقط بعد از کشتن است پس جایز نیست که محارب قبل از کشته شدن به دار آویخته شود «یا دستها و پاهایشان در خلاف جهت یکدیگر بریدهشود» چنانچه فقط مال را گرفته و مرتکب کشتار نشده بودند. مراد ازآن: فقط بریدن دست راست و پای چپ است «یا از وطن تبعید شوند» چنانچه نه مرتکب قتل نفس شده و نه مالی را گرفته باشند بلکه با راهزنی مسلحانه فقط به ارعاب مردم پرداخته باشند زیرا راهزن مسلح و دارای نیرو مورد تعقیب قرار داده میشود تا آن که دستگیر شود و حد بر وی اقامه گردد، یا به تعقیب وی تا بدانجا ادامه داده میشود که از دار اسلام بگریزد و دیگر امکانی برای تعقیب وی وجود نداشته باشد.
فقها در تفسیر «نفی» یعنی تبعید، آرای متعددی دارند. شافعی /در معنی آنمیگوید: «از شهری به شهری و از سرزمینی به سرزمینی گریزانده میشوند و مورد تعقیب و جستوجو قرار داده میشوند تا حد بر آنان اقامه گردد». مالک /میگوید: «راهزن از سرزمینی که این جنایت را در آن مرتکب شده، به محل دیگری تبعید میگردد و در آنجا زندانی میشود، همانند زناکار». احمدبنحنبل /میگوید: «معنای نفی این است که محاربان تارومار شوند و به آنان امکان اقامت در هیچ سرزمینی داده نشود». ابوحنیفه و یارانش ـ رحمهم الله ـ میگویند: «مراد از نفی در اینجا، زندانیکردن راهزن است». اما از ظاهر آیه چنین استنباط میشودکه: راهزن فقط از آن سرزمینی که در آن مرتکب این عمل شده، طرد میشود، بدون اینکه زندان یا مجازات دیگری بر وی اعمال شود. برخی دیگر از علما گفتهاند: امام (حاکم) در میان به کار بردن این مجازاتهای چهارگانه مخیراست پس هرچه از آنها را که میخواهد، اعمال نماید.
بنابراین، مجازات راهزنان مسلح (قطاعالطریق) مجموعا دارای چهار حالت است:
۱- کشتن آنان؛ درصورتیکه فقط مرتکب قتل شده باشند.
۲- به دار آویختن آنان؛ چنانچه مرتکب قتل و چپاول اموال ـ هردو ـ گردیده باشند.
۳- بریدن دست و پای آنان به کیفیتی که ذکر شد؛ چنانچه فقط مال را چپاول کرده و مرتکب قتل نشده باشند.
۴- نفی و تبعیدشان از وطن ـ با تفصیلی که فقها به آن نگریستهاند.
باید دانست که در «محاربان» سه شرط باید تحقق یابد:
۱- این که: محاربان دارای قوت و شوکت و اسلحه باشند، چه محارب یک تن باشد، یا بیشتر از آن تا از دزدان متمایز گردند.
۲- این که: عمل راهزنی در دار اسلام انجام گرفته باشد.
۳- ـ این که: محاربان مال را علنا بگیرند زیرا اگر آن را پنهانی بگیرند، دزد به شمارمیروند نه محارب، که در آن صورت حد آنها حد سرقت است.
«این» مجازات هایی که ذکرشد «خزیی برای آنان در دنیاست» خزی: ذلت و رسوایی است «و در آخرت هم برای آنان عذابی بزرگ است» که همانا آتش دوزخ میباشد.
در بیان سبب نزول آیه «حرابه» از انسبن مالک سروایت شده است که فرمود: گروهی هشت نفره از قبیله «عکل» به مدینه نزد رسول خدا صآمده و بر اسلام بیعت کردند اما آبوهوای مدینه بر آنان سازگار نیفتاد و بیمار شدند پس از اینحالت نزد رسول خدا صشکایت کردند، آن حضرت صفرمودند: «آیا با ساربان به صحرا بیرون نمیروید تا از شیر و ادرار شتران وی بنوشید (و بهبود یابید)»؟ گفتند: چرا! بیرون میرویم. پس بیرون رفتند و از شیر و ادرار شتران نوشیدند و بهبود یافتند، آنگاه ساربان را به قتل رسانده و شتران را ربودند. خبر به رسول خدا صرسید، آن حضرت صبه تعقیب آنان فرستادند. سرانجام مأموران گماشته تعقیب، دستگیرشان کرده نزد آن حضرت صآوردند. آن حضرت صدستور دادند تا دستها و پاهایشان را بریده و بر چشمهایشان میخ آهنین بکوبند، سپس آنان را در آفتاب افگنند تا به ذلت بمیرند. و چنان کردند.
﴿إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ مِن قَبۡلِ أَن تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهِمۡۖ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٣٤﴾[المائدة: ۳۴].
«مگر کسانی که پیش از آن که بر آنان دست یابید، توبه کرده باشند» یعنی: در این صورت، حدود یاد شده از آنان ساقط میشود، جز آنچه که به حق بندگان (حقالعباد) مربوط باشد «پس بدانید که الله آمرزنده مهربان است» اگر توبه کنند، آنان را میآمرزد و بر آنان رحمت آورده و عذابشان نمیکند.
لذا آیه کریمه آن محاربانی را که قبل از دست یافتن بدیشان توبه میکنند، از مجازات استثنا کرده است بنابراین، محاربی که قبل از قدرتیافتن بر وی توبه میکند، به هیچ بندی از بندهای مجازات یاد شده در آیه قبل، مورد مجازات قرارنمیگیرد. ولی بعضی از اهل علم، ازجمله احناف برآنند که: توبه محارب قبل از قدرتیافتن به وی، مجازات قصاص و سایر حقوق بندگان را از وی ساقط نمیگرداند. حکم دیگری که در مورد «محارب» وجود دارد، این است که: طالب خون (ولیدم) هیچ سلطه و اختیاری در مورد مجازات محارب قاتل ندارد و عفوش در مورد وی جایز و نافذ نیست بلکه قضیه موکول به امام (حاکم) است که در محدودده اختیاراتش در قبال وی تصمیم بگیرد.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِي سَبِيلِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٣٥﴾[المائدة: ۳۵].
«ای مؤمنان! از خداوند پروا دارید» با پرهیز از نواهی وی «و بهسوی او طلب وسیله کنید» یعنی: چیزی را طلب کنید که شما را به او نزدیک سازد. پس «وسیله» بهاتفاق و اجماع مفسران، عبارت است از: عمل قربت و طاعتی که به آن قرب الهی خواسته میشود و از مصادیق آن تقوا و دیگر صفات نیکی است که بندگان با توسل به آن به پروردگارشان تقرب میجویند. اما توسل به مخلوق، اگر به معنی طلب دعا از وی باشد، در جایز بودن آن شکی نیست؛ در صورتی که آن مخلوق زنده باشد، همانگونه که عمر سدر هنگام استسقا (دعای طلب باران) به حضرت عباس سعموی پیامبراکرم صتوسل جست. ولی اگر آن مخلوق مرده باشد، توسل به وی جایز نیست و این گونه توسل از بدعتهایی است که هیچیک از سلف صالح آن را انجام ندادهاند. امام ابوحنیفه /نیز توسلجستن به یکی ازبندگان و قسم دادن خداوند متعال را به حق یکی از مخلوقات وی، ناجایز دانسته ورأی ابنتیمیه نیز همین است. بایزید بسطامی میگوید: «استغاثه مخلوق به مخلوق مانند استغاثه زندانی به زندانی دیگر است». لیکن علامه «الوسی» در تفسیر«روح المعانی» با آن که توسل به اسماءالله را ترجیح میدهد اما توسل بهرسول خدا صرا در زندگی و مرگشان نیز جایز میداند.
«و در راه او جهاد کنید» یعنی: علیه کسانی که دین و آیینشان مورد قبول حقتعالی نیست، با مالها، جانها و زبانهایتان جهاد کنید «باشد که رستگار شوید» بنابراین؛ تقوی، عمل صالح و جهاد، راه رستگاری است پس کسیکه در یکی از اینها کوتاهی کرد، قطعا در حرکت بهسوی رستگاری کوتاهی کرده است.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡ أَنَّ لَهُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لِيَفۡتَدُواْ بِهِۦ مِنۡ عَذَابِ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنۡهُمۡۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ٣٦﴾. [المائدة: ۳۶].
«در حقیقت، اگر تمام آنچه در زمین است برای کافران باشد و مثل آن را نیز با آن داشته باشند تا به وسیله آن خود را از عذاب روز قیامت باز خرند، هرگز از آنان قبول نمیشود و برای آنان است عذابی دردناک» پس هیچ راه نجاتی فرارویشان نیست.
﴿يُرِيدُونَ أَن يَخۡرُجُواْ مِنَ ٱلنَّارِ وَمَا هُم بِخَٰرِجِينَ مِنۡهَاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّقِيمٞ٣٧﴾[المائدة: ۳٧].
«میخواهند که از دوزخ بیرون آیند، در حالیکه از آن بیرون آمدنی نیستند و برای آنان عذابی پایدار است» این عذاب دائم و پایدار، برای کفار است نه برای گنهکاران مسلمین زیرا گنهکاران مسلمین بعد از معذب شدن در دوزخ بهاندازه گناهانشان، از آن بیرون آوردهشده و به بهشت وارد ساخته میشوند چنانکه در احادیث شریف آمده است.
﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا كَسَبَا نَكَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٣٨﴾[المائدة: ۳۸].
چون خدای سبحان حکم «محارب» را که به زورگیری علنی اموال مردم و راهزنی آشکار میپردازد، بیان داشت، اکنون به دنبال آن، حکم دزد (سارق) را که به ربودن پنهانی مال مردم میپردازد، بیان مینماید: «و مرد دزد و زن دزد؛ دست آنان را ببرید» یعنی: حد شرعی مرد و زن دزد این است که دست راست هریک از آنان را از بند ببرید «به کیفر آنچه کردهاند» از عمل دزدی. این مجازات «نکالی است» یعنی: عذابی است بازدارنده و عبرتانگیز «از جانب الله» پس بر آنان اندوهگین نباشید «و خداوند عزیز حکیم است» یعنی: حق تعالی غالبی است که در حکم خویش مورد معارضه قرار نمیگیرد، همان گونه که در حکم خویش بر بریدن دست مرد و زن دزد، صاحب حکمت نیز هست. سرقت: گرفتن چیزیاست که دارای حفاظ یا نگهبان (حرز) باشد بهطور پنهانی از چشم دیگران. مال دارای حرز؛ یعنی مال دارای حریم حفاظتی بر دو نوع است: یکی آن مالی استکه خود دارای حرز میباشد، چون مال نهاده شده در خانه یا صندوق کسی. دیگری مالی است که دارای حرز بیرونی است، چون اماکنی که پاسبان و نگهبان دارد.
مال مسروقه باید چهار صفت داشته باشد:
۱- باید به مقدار نصاب شرعی باشد. لازم به ذکر است که نصاب سرقت در نزد احناف، یک دینار یا ده درهم شرعی است و در کمتر از ده درهم حدی جاری نمیشود. اما نصاب سرقت در نزد جمهور فقها، ربع دینار، یا سه درهم است.
۲- مال مسروقه باید از نظر شرعی، مالیت و ملکیت داشته و فروش آن جایز باشد. پس اگر شراب و خوک ـ مثلا ـ که مالیت ندارند، مورد دستبرد قرار گیرند، مال مسروقه به شمار نمیروند.
۳- سارق در مال مسروقه، ملکیت یا شبهه ملکیت نداشته باشد.
۴- مال مسروقه باید از جمله اموالی باشد که سرقت در آن موضوعیت داشته باشد، نه ـ مثلا ـ برده بزرگسال که سرقت آن موضوعیت ندارد.
اما شرایط معتبر در سارق عبارت است از:
۱ ـ بلوغ. ۲ ـ عقل. ۳ ـ عدم ملکیت مال مسروقه. ۴ ـ عدم ولایت وی بر کسیکه مالی را از او میدزدد.
باید دانست که حدود به شبهات دفع میشوند چنانکه در حدیث شریف آمده است: «ادراوا الحدود باالشبهات: حدود را با شبههها دفع کنید».
﴿فَمَن تَابَ مِنۢ بَعۡدِ ظُلۡمِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَتُوبُ عَلَيۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ٣٩﴾[المائدة: ۳٩].
«پس هرکه بعد از ستم کردنش» یعنی: بعد از بریدن دستش بهسبب دزدی «توبه کند و به صلاح آورد» عمل خویش را با برگرداندن مال دزدی شده «خدا توبه او را میپذیرد زیرا خداوند آمرزنده مهربان است» از در رحمت به سوی وی باز میگردد و توبه وی را میپذیرد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صبعد از قطع دست سارقی به وی فرمودند: «بهسوی خدا توبه کن». سارق گفت: توبه کردم. فرمودند: «خداوند توبهات را پذیرفت».
در سنت پیامبر اکرم صدلایلی وجود دارد بر این که: اگر حدود بهسوی ائمه (حکام) ارجاع شد، اجرای آنها واجب و لازم و اسقاط آنها ممتنع است اما اگر قبل از ارجاع بهسوی حاکم، سارق مورد عفو قرار گرفت، یا توبه کرد، حد از وی ساقط میگردد.
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ وَيَغۡفِرُ لِمَن يَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ٤٠﴾[المائدة: ۴۰].
«آیا ندانستهای» ای محمد ص! یا ای انسان! «که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست، هرکه را بخواهد عذاب میکند» پس او خواستهاست تا کسانی را که برکفر مردهاند، عذاب نماید «و هرکه را بخواهد، میبخشد» و او وعده داده است کهتوبهکاران را بیامرزد «و خدا بر هرچیزی تواناست» از جمله بر عفو و بر عذاب.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ لَا يَحۡزُنكَ ٱلَّذِينَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡكُفۡرِ مِنَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَلَمۡ تُؤۡمِن قُلُوبُهُمۡۛ وَمِنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْۛ سَمَّٰعُونَ لِلۡكَذِبِ سَمَّٰعُونَ لِقَوۡمٍ ءَاخَرِينَ لَمۡ يَأۡتُوكَۖ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ مِنۢ بَعۡدِ مَوَاضِعِهِۦۖ يَقُولُونَ إِنۡ أُوتِيتُمۡ هَٰذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمۡ تُؤۡتَوۡهُ فَٱحۡذَرُواْۚ وَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ فِتۡنَتَهُۥ فَلَن تَمۡلِكَ لَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ شَيًۡٔاۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمۡۚ لَهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا خِزۡيٞۖ وَلَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٞ٤١﴾[المائدة: ۴۱].
مفسران در بیان سبب نزول گفتهاند: این آیات درباره مرد و زن یهودیای نازلشد که زنا کرده بودند و یهودیان که حکم سنگسار (رجم) زناکاران را لغو کرده ومجازاتی سبک را جانشین آن ساخته بودند، در آن قضیه نزد رسول خدا صآمدند، بدین منظور که ایشان نیز برآن مرد و زن یهودی همچون خود یهودیان حکم کنند تا بدینوسیله بتوانند در پیشگاه خداوند أ بر تغییر دادن حکم تورات در مورد رجم، حجتی بهدست آورند. اما رسول خدا صبه رجم آن دو فرمان دادند [۴۸].
«ای پیامبر! کسانی که در کفر شتاب میورزند» به هنگام وجود هر فرصت و به اندک بهانهای «تو را اندوهگین نسازند؛ از آنانکه به زبان خود گفتند: ایمان آوردیم!حال آن که دلهایشان ایمان نیاوردهاست» و آنها منافقاناند «و از آنان که یهودیشدند» گروهی هستند که: «به سخن دروغ گوش میسپارند» یعنی: سخنان دروغ رؤسای تحریفگرشان را که به تحریف تورات پرداختهاند، میپذیرند. یا معنی این است: شنوای سخن تو هستند تا بر تو دروغ بسته، سخنت را تحریف نمایند «برای گروه دیگری خبرچینی میکنند» که این گروه دیگر «هنوز پیش تو نیامدهاند» و به مجلست حاضر نشدهاند. آنها طایفهای از یهودیان بودند که به انگیزه تکبر و تمرد، خودشان به مجلس رسول اکرم صحاضر نمیشدند اما از میان خود جاسوسانی را به مجلس آن حضرت صفرستاده و آنها را با تعلیمات خود توجیه میکردند «اینان کلمات» کتاب آسمانی «را از جاهای خود بعد از ثبوت آنها در مواضع آنها تحریف میکنند» یعنی: از جمله اوصاف گروه یادشده این است که: کلمات خدا أ را از مواضع آن که حق تعالی در آن نهادهاست، از حیث لفظ یا از حیث معنی تغییر میدهند. شاید مراد این باشد که: آنها تورات را تحریف میکنند و از جمله این تحریفاتشان، حکم رجم (سنگسارکردن) مرد و زن زناکار بود که بجای آن، حکم سیاه کردن روی و رسواکردن زناکاران را نهادند.
«میگویند» این تحریفگران به پیروان خود «اگر این» حکم تحریف شده «به شما داده شد، آن را بپذیرید» و بدانید که آن حق است «و اگر این به شما داده نشد پس دوری کنید» یعنی: اگر محمد صاین سخن تحریف شده ما را به شما تحویل داد، آن را بگیرید و بدان عمل کنید اما اگر غیر آن را به شما گفت، از پذیرفتن آن و عمل به آن بپرهیزید «و هرکه الله فتنه او را» یعنی: گمراهی او را «اراده کند، هرگز برای او در برابر خداوند ازدست تو چیزی برنمیآید» یعنی: تو هرگز نمیتوانی آن فتنه و گمراهی را از او دفع کنی و قادر نیستی که به او نفعی رسانده و او را به راه راست هدایت کنی. این عبارت، قطع کننده امید آن حضرت صاز ایمان آوردن آنهاست «اینان کسانی هستند که خداوند نخواسته است دلهایشان را پاک کند» از پلیدیهای کفر و نفاق چنان که دلهای مؤمنان را پاک ساخت زیرا آنها خود کفر و نفاق را برگزیدهاند «در دنیا برای آنان رسواییای است» از سوی خداوند متعال، باآشکار کردن نفاق منافقان، تحمیل جزیه بر کافران یهود و برملا کردن تحریفها وپنهانکاریهای آنان در مورد احکام منزله الهی در تورات «و برای آنان در آخرت عذاب بزرگی است» که همانا جاودانگی در دوزخ میباشد.
﴿سَمَّٰعُونَ لِلۡكَذِبِ أَكَّٰلُونَ لِلسُّحۡتِۚ فَإِن جَآءُوكَ فَٱحۡكُم بَيۡنَهُمۡ أَوۡ أَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡۖ وَإِن تُعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيۡٔٗاۖ وَإِنۡ حَكَمۡتَ فَٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِٱلۡقِسۡطِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٤٢﴾[المائدة: ۴۲].
«آنان پذیرا و شنوای سخن دروغ و خورنده سحت اند» سحت: هر مال حرامی است و به معنی زایل شدن است، چرا که حرام طاعات را ازبین برده و پاداش آنرا محو میکند. بعضی گفتهاند: مراد از سحت در اینجا رشوه است زیرا آیه کریمه درباره یهودیان نازل شد که چون مجرم و مقصر با رشوه نزد حکامشان میرفت، سخن وی شنیده میشد و به قول خصم محق وی، هیچ توجهی بهعمل نمیآمد «پس اگر نزد تو آمدند، میان آنان حکم کن، یا از آنان روی بگردان» یعنی: ای رسول ما ص! تو در قبال آنان مخیری، که در میانشان حکم کنی یا از آنان روی برگردانی.
علما اجماع دارند بر اینکه اگر مسلمان و ذمیای نزد حکام مسلمین در قضیهای دادخواهی کردند، بر آنها واجب است تا میان آنان حکم نمایند اما در مورد دادخواهی اهل ذمه نزد حکام مسلمان در قضایای داخلیشان، میان علما اختلاف نظر وجود دارد؛ به قولی: حکمنمودن میان آنان جایز است، یعنی حاکم مسلمان میتواند میانشان حکم کند و هم میتواند آنان را برگردانده و در میانشان حکم نکند. به قولی دیگر: حکم کردن میان آنان واجب است. بنابراین قول، جمعی از مفسران برآنند که مخیرکردن رسول خدا صو حکام مسلمان بعد از ایشان در این مورد، منسوخ شده است به این فرموده حق تعالی: ﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ...﴾[المائدة: ۴٩]. «و در میان آنان بر حسب آنچه خداوند نازل کرده است، حکمکن». «و اگر از آنان روی برتابی، هرگز زیانی به تو نمیرسانند» یعنی: اگر انتخاب تو اعراض و روی گردانی از آنان و حکم نکردن در میانشان باشد، آنها هیچ راهی بهسوی سلطهگری و زیان رسانی بر تو ندارند «و اگر حکم کردی» یعنی: اگر انتخابت، داوری کردن در میانشان بود «پس در میانشان به قسط حکمکن» یعنی: به عدالت و انصافی که حق تعالی تو را بدان فرمان داده و آن را بر تو نازل کرده است «هرآینه الله عدالتکنندگان» در همه امور «را دوست میدارد».
﴿وَكَيۡفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِندَهُمُ ٱلتَّوۡرَىٰةُ فِيهَا حُكۡمُ ٱللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوۡنَ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَۚ وَمَآ أُوْلَٰٓئِكَ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ٤٣﴾[المائدة: ۴۳].
«و چگونه تو را داور قرار میدهند و حال آن که تورات در نزد آنان است که در آن حکم خدا آمده است» در این آیه، رسول خدا صاز این امر که از سوی یهودیان به حکمیت برگزیده شوند، به تعجب درافگنده میشوند، چنین امری از آن رو شگفت برانگیز است که یهودیان نه به آن حضرت صایمان دارند و نه به کتاب نازل شده بر ایشان، از سوی دیگر، آنچه که رسول خدا صرا در مورد آن بهداوری فرامیخوانند، نزد خودشان در کتابشان تورات موجود است ـ چون حکم رجم و نظایر آن ـ بنابراین، فراخواندن رسول خدا صبه داوری از سوی آنها، فقط میتواند از یک عامل ناشی شده باشد و آن طمع آنها به موافقت و همراهی پیامبر صبا تحریفگریها و هوسبازیهای آنان است و بس اما هنگامی که پیامبرخدا صبا اهداف ناپاکشان همراه و همآوا نشدند «آنگاه آنان بعد از این» داوری خواهی، از پیامبر خدا ص«پشت میکنند و واقعا آنان مؤمن نیستند» نه به تو و نه به کتاب خودشان.
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِيهَا هُدٗى وَنُورٞۚ يَحۡكُمُ بِهَا ٱلنَّبِيُّونَ ٱلَّذِينَ أَسۡلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَٱلرَّبَّٰنِيُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن كِتَٰبِ ٱللَّهِ وَكَانُواْ عَلَيۡهِ شُهَدَآءَۚ فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗاۚ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ٤٤﴾[المائدة: ۴۴].
«همانا ما تورات را فرود آوردیم، در آن هدایت و نوری است» آن هدایت و نور عبارت است از: بیان احکام شرعی، مژده بعثت محمد صو وجوب پیروی ازایشان «که به موجب آن» یعنی: به موجب تورات «پیامبرانی که مسلم اند» یعنی: انبیای بنیاسرائیل که مسلمان و منقاد فرمان خدا أ بودند «برای یهود حکم میکردند» ﴿ٱلَّذِينَ أَسۡلَمُواْ﴾: (آنانکه مسلمان بودند)؛ صفتی است در مدح پیامبران بنیاسرائیل ‡ که پروردگار ﻷ با این توصیف، پوزه یهود را به خاک میمالد، چرا که در واقع به آنها میگوید: ای نگونبختان! پیامبرانتان پیرو و منقاد دین اسلامی بودهاند که اکنون محمد صبرای احیای آن برانگیخته شدهاست، در حالیکه شما در ورطههای هلاک دستوپا میزنید! آری! به هیچ پیامبری ازپیامبران، یهودی یا نصرانی گفته نمیشود بلکه تمام آنها مسلمان بودهاند «وهمچنین ربانیون» به تورات حکم میکنند. ربانیون: علمای برخوردار از حکمت و بینش و آگاه به سیاست مردم و تدبیر امور آناناند. همچنین «احبار» یعنی: دانشمندان فهیم و خبره یهود به تورات حکم میکنند. آری! همه آنها به تورات حکم میکردند و حکم میکنند «بهسبب آنچه از کتاب خدا به آنان سپرده شدهبود» یعنی: انبیای بنی اسرائیل، آن علمای ربانی را به نگهداری تورات از هرگونه تغییر و تبدیلی امر کرده و آن را به عنوان امانتی به ایشان سپرده بودند «و بر آن، شهدا بودند» شهدا: یعنی: ایشان مراقبان و نگهبانانی بودند که با نظارت خویش، تورات را از تغییر و تبدیل حفظ میکردند و بر کتاب الله أ گواه بودند. «پس» ای رؤسای یهود! «از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید» یعنی: حکم کردن به کتاب نازل شده الهی را به سبب ترس از دیگران، یا بهانگیزه تمایل به منفعت، یا بهدست آوردن رشوهای، کنار نگذارید «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده حکم نکنند، آنان خود کافرند» حکم اینآیه شامل همه کسانی نیز میشود که عهدهدار امر حاکمیت جامعه اسلامی میشوند اما به کتاب خدا أ حکم نمیکنند. بعضی برآنند که این آیه محمول برآن است که فروگذاشتن (حکم بما انزل الله)؛ از روی استخفاف، یا حلال شمردن، یا انکار احکام منزله الهی باشد.
از ابنعباس سروایت شدهاست که فرمود: «هر کس منکر حکم کردن بهآنچه که خدا أ نازل کرده، گردد، قطعا کافر شده است ولی کسیکه به (ما انزل الله) معترف و مؤمن بود اما به آن حکم نکرد، قطعا ظالم و فاسق است». همچنان از ابنعباس سروایت شده است که فرمود: «مراد از این کفر؛ کفری نیست که حاکم مسلمان را از آیین اسلام خارج سازد بلکه کفر مراتبی دارد و این کفری است در مرتبهای پایینتر چنانکه ظلم هم مراتبی دارد و ظلمی است فروتر از ظلمی دیگر، همانطوری که فسق نیز مراتبی دارد و فسقی است فروتر ازفسقی دیگر پس کفر و ظلم و فسق دارای پلهها و مراتبی است».
باید یادآور شد که: در اینجا در خصوص حکم نکردن به (ما انزل الله) سه آیه داریم که عبارتند از: آیات (۴۴، ۴۵ و ۴٧). در آیه (۴۴) آمدهاست: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾: «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازلکرده، حکم نکنند پس آنان کافرند». در آیه (۴۵) آمده است: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾: «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده، حکم نکنند پس آنان ستمگرند» و در آیه (۴٧) آمدهاست: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤٧﴾: «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده، حکم نکنند پس آنان فاسق اند». ابنجریرطبری میگوید: «آیه اول درباره مسلمین، آیه دوم درباره یهود و آیه سوم درباره نصاری است».
﴿وَكَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَيۡنَ بِٱلۡعَيۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞۚ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِۦ فَهُوَ كَفَّارَةٞ لَّهُۥۚ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٤٥﴾[المائدة: ۴۵].
«و در آن» یعنی: در تورات «بر آنان» یعنی: بر یهود «مقرر داشتیم که جان در برابر جان است» یعنی: در تورات قصاص را ـ با کشتن نفس دربرابر نفس ـ بر یهود لازم گردانیدیم، چه مقتول بزرگسال باشد چه خردسال، چه مرد باشد و چه زن. یادآور میشویم که شریعت پیشینیان ما ـ اگر منسوخ نشده باشد ـ شریعت ما نیز هست بنابراین، حکم قصاص بر ما نیز لازم است.
امام ابوحنیفه /با استدلال به عام بودن این آیه برآن است که: مسلمان در برابر کافر ذمی و آزاد در برابر برده کشته میشود. اما رأی جمهور فقها در این دو حکم، مخالف با رأی ایشان است. لیکن جمهور فقها در حکم قصاص مرد در برابر زن، متفقالقولاند «و چشم در برابر چشم است» یعنی: اگر چشم انسانی توسط انسان دیگری به عمد کور ساخته شد، یا از حدقه در آورده شد و در آن هیچ امکانی برای بینایی باقی نماند، در این صورت، چشم شخص جنایتکار در برابر آن کور ساخته میشود یا برکنده میشود «و بینی در برابر بینی است» یعنی: اگر کسی بینی کسی را تماما برید، بینی جنایت پیشه در برابر آن بریده میشود «و گوش دربرابر گوش است» یعنی: اگر کسی گوش کسی را تماما برید، گوش وی در برابر آن بریده میشود «و دندان در برابر دندان است» یعنی: اگر دندان کسی به عمد کنده یا شکسته شد، مقابلتا با دندان جانی همان گونه عمل میشود و در همه دندانها بهطور برابر عمل میشود و بعضی بر بعضی دیگر برتری ندارند پس هیچ فرقی میان دندانهای پسین، دندانهای نیش، دندانهای آسیاب و... نیست. همچنان لازم است تا قصاص گرفتن از جانی با آنچه که بر مجنی علیه رفته است، همانند باشد، مثلا دربرابر گوش راست باید گوش راست قصاص شود، نه گوش چپ «و زخمها نیز» به همان ترتیب «قصاص دارند» لذا، از جانی همانند زخمی که بر مجنی علیه وارد نموده، قصاص گرفته میشود؛ چنانچه از قصاص گرفتن زخم، بیم اتلاف نفس نمیرفت و در عین حال، مقدار زخم از نظر عمق یا طول یا عرض شناخته میشد، در غیرآن، از جانی ارش (دیه جراحت) گرفته میشود.
بایسته یادآوری است که ائمه فقه، ارش هر زخمی را به مقادیری مشخص، تعیین کردهاند. ابنکثیر میگوید: «زخم گاهی در مفصل است: چون قطع دست، پا و مانند آن، که اجماعا قصاص در آن واجب است. گاهی در مفصل نیست بلکه در استخوان است، که فقها در این بخش اختلافنظر دارند. ابوحنیفه /و یارانشمیگویند: بجز دندان، در سایر استخوانها قصاص واجب نیست. شافعی /میگوید: قصاص گرفتن از استخوانها، مطلقا در هیچ موردی واجب نیست. مشهور از مذهب امام احمد /نیز همین است». اینها همه درصورتی است که جنایات فوق بهگونه عمدی صادر شده باشد اما جنایت درحال خطا موجب دیه یا تعویض قضائی است «و هرکه از آن قصاص درگذرد پس آن، کفاره گناهان اوست» که خدای ﻷ با درگذشت از وی، گناهانش را محو میکند. در حدیث شریف به روایت ابودرداء ساز رسولاکرم صآمده است که فرمودند: «هیچ مسلمانینیست که در چیزی از جسمش به وی عمدا زخم و جراحت وارد گردد و از آن درگذرد، مگر اینکه خداوند أ با آن، درجهای به وی برتری داده و گناهی را از وی کم میکند».
«و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده حکم نکنند، آنان خود ستمگرند» یعنی: قطعا ستمی که از آنان سرزده، ستمی به غایت بزرگ است زیرا تحقق عدالت جز با حکم خدای ﻷ متصور نیست لذا هرکس از حکم وی روی برتابد، یقینا مرتکب ستم بزرگی شده است.
﴿وَقَفَّيۡنَا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم بِعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِۖ وَءَاتَيۡنَٰهُ ٱلۡإِنجِيلَ فِيهِ هُدٗى وَنُورٞ وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِينَ٤٦﴾[المائدة: ۴۶].
«و به دنبال این پیامبران» مسلمان که قبلا وصفشان گذشت «عیسی پسر مریم را فرستادیم درحالی که تورات را که پیش از او بود، مصدق بود» یعنی: عیسی پسر مریم را ادامه دهنده و دنبالکننده راه پیامبران بنیاسرائیل گردانیدیم درحالی که او به تورات مؤمن بود، به مفاد آن حکم میکرد و آن را اساس دین و دعوت خویش قرار داده بود «و به او انجیل را عطا کردیم که در آن هدایت و نوری است و تصدیقکننده تورات قبل از آن است» لذا حقایق آن را تأیید و تثبیت میکند، نه اینکه ناقض آن باشد «و» انجیل همچنان «هدایت و موعظهای برای متقیان است» زیرا فقط آناناند که از اندرزها و هدایات آن پند میگیرند.
﴿وَلۡيَحۡكُمۡ أَهۡلُ ٱلۡإِنجِيلِ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فِيهِۚ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤٧﴾[المائدة: ۴٧].
«و باید که اهل انجیل به آنچه که خدا در آن نازل کرده، حکم کنند» یعنی: به اهل انجیل فرمان دادیم که به آن حکم کنند «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کردهحکم نکنند، آنان خود فاسقند» یعنی: از دایره طاعت حق تعالی خارجند. پس دستور الهی به مسیحیان این بود که نباید به انگیزه رغبت در دنیا، یا بیم و هراس ازمردم، احکام انجیل را ترک کنند. آری! حکم کردن به انجیل قبل از بعثت محمدی صحق بود اما بعد از آن؛ این حقیقت روشن است که پیروان انجیل در چندینجا از کتاب خودشان به عمل بر آنچه که خداوند أ در قرآن بر محمد صنازل کرده، مأمور شدهاند زیرا قرآن ناسخ آن بخش از احکام کتابهای نازل شده قبلی است که با احکام آن مخالف باشد.
شیخ ابومنصور ماتریدی میگوید: «جایز است که هرسه آیه (۴٧، ۴۵ و۴۴) را بر منکران حکم (بمـا انزل الله) حمل کنیم، یعنی منکران حکم (بمـا انزل الله)؛ هم کافر، هم ظالم و هم فاسقاند زیرا ظالم و فاسق مطلق، کافر است، نه شخص مسلمان». قول دیگر در تفسیر: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ﴾در هرسه آیه این است: هرکس به آنچه خداوند أ نازل کرده حکم نکند، او به نعمت حق تعالی کافر، در حکم خود ظالم و در فعل خود فاسق است.
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ فَٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۖ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ عَمَّا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَعَلَكُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَلَٰكِن لِّيَبۡلُوَكُمۡ فِي مَآ ءَاتَىٰكُمۡۖ فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَيۡرَٰتِۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُكُمۡ جَمِيعٗا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ فِيهِ تَخۡتَلِفُونَ٤٨﴾[المائدة: ۴۸].
آنگاه خداوند متعال خطاب به پیامبرش حضرت محمد صمیفرماید: «و ما این کتاب» یعنی: قرآن «را بهحق بهسوی تو نازل کردیم درحالی که تصدیقکننده کتابهای پیشین» یعنی: کتابهایی است که حق تعالی بر انبیای پیشین نازل کرده «است» زیرا قرآن دربرگیرنده دعوت بهسوی الله أ ، امر به خیر و نهی از شر است چنانکه کتابهای پیشین مشتمل بر اینهاست «و» به علاوه آن، قرآن «بر آنها مهیمن است» یعنی: قرآن شاهد صحت و درستی کتابهای نازل شده پیشین و تثبیتکننده آن بخش از آیات و احکام آنهاست که منسوخ نگردیدهاند و ناسخ آن بخش است که مخالف آیات آن میباشد. پس با توجه به معنای (هیمنه)، باید گفت که:
۱- قرآن بر کتب پیشین مراقب و ناظر است.
۲- قرآن نگهبان اصول قوانین و برنامههای دینی آنهاست.
۳- قرآن بر آنها حاکم و غالب است زیرا قرآن تنها مرجع شناخت محکم و منسوخ آنها میباشد.
۴- قرآن بر آنها امین و مؤتمن است زیرا مشتمل بر احکام و آیاتی از کتب پیشین است که مورد عمل قرار میگیرند، یا منسوخ و متروک گردیدهاند.
۵- و نهایتا اینکه قرآن بیانکننده بسیاری از امور و احکامیاست که علمای یهود و نصاری آنها را تحریف کرده و در آنها دست بردهاند. و لفظ (مهیمن) در آیه کریمه، شامل همه این معانی است.
«پس در میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده» در قرآن «حکم کن». جمهور علما بر آنند که این آیه، مخیر گذاشتن پیامبر صدر امر حکم کردن یا حکم نکردن میان اهل کتاب را که در آیه «مائده/۴۳» آمده است، منسوخ میکند. «و از هواهایشان» یعنی: از هوسها و خواهشهای امتهای پیشین «پیروی نکن، با دور شدن از حقی که بهسوی تو آمده» یعنی: با دورشدن از حقی که خدا أ بر تو نازل کرده زیرا پیروان هر دین و آیینی در این اندیشه هستند که کار بر وفق مراد آنان و مطابق با اعتقادات و احکام و قوانینی باشد که از پیشینیان خود دریافت کردهاند، هرچند آن قوانین، باطل و منسوخ گشته یا از حکم حقیقیای که خداوند بر انبیا ‡ نازل کرده، با دستبردها و تحریفات بشری فاصله گرفته باشد. چنانکه یهود احکامی چون سنگسار (رجم) زناکار و نظایر آن را در تورات تحریف نمودند پس تو ای محمد ص! با پیروی از هوسهایشان، از راه حق عدول یا انحراف نکن «برای هریک از شما» امتها «شریعت و راه روشنی قراردادهایم» یعنی: تورات، انجیل و قرآن را برای پیروانشان، شریعت و برنامه روشنی قرار دادهایم. گفتنی است که این حکم قبل از منسوخ شدن شریعتهای پیشین به وسیله قرآن بود اما بعد از آن، دیگر جز آنچه حضرت محمدصبا خود آوردهاند، هیچ شریعت و راه حقی در میان نیست «و اگر خدا میخواست شما را یک امت میگردانید» با داشتن یک شریعت، یک کتاب و یک پیامبر «ولی چنین نکرد تا شما را در آنچه به شما بخشیده است» یعنی: از شریعتهای مختلف برشما نازل کرده است «بیازماید» با اختلاف شریعتها؛ تا میزان متابعت و فرمانبرداری هر امت از شریعت آن، در عمل نمایان گردد که آیا بدان پایبند هست و بدان اذعان و باور دارد، یا اینکه آن را ترک کرده و به هواها و هوسهایش متمایل گشته و خریدار گمراهی در برابر هدایت گردیده است.
این آیه دلیل بر آن است که یکی از حکمتهای اختلاف شریعتها، به علاوه رعایت مصالح بندگان که با اختلاف زمانها و اشخاص مختلف میشود، ابتلا و آزمایش امتهاست «پس در انجام کارهای نیک سبقت بگیرید» یعنی: ای مسلمانان! بر غیرخود از اصحاب شریعتهایی که بر اساس شریعت خودشان بهسوی طاعت الله أ شتافتهاند، سبقت گرفته و براساس شریعت خود، به طاعت الله أ عمل کنید «بازگشت همه شما یکجا بهسوی خداست، سپس درباره آنچه که درآن اختلاف میکردید، شما را آگاه خواهد ساخت» با جزادادنتان به آنچه که مناسب حال شماست، امری که میان اهل حق و اهل باطل از شما جدایی افگنده و این دو گروه را از یکدیگر متمایز میگرداند. این جمله علت سفارش به سبقت گرفتن درکارهای نیک را بیان میکند.
﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن يَفۡتِنُوكَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡكَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعۡضِ ذُنُوبِهِمۡۗ وَإِنَّ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ لَفَٰسِقُونَ٤٩﴾[المائدة: ۴٩].
«و میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده، حکم کن» این تأکید مجددی بر وجوب حکم کردن به احکام منزله الهی است «و از خواهشهای آنان پیروی نکن» یعنی: اگر اهل کتاب نزد تو آمدند تا در میانشان حکم کنی و تو هم میخواستی که میانشان حکم کنی پس باید حکمت موافق با آن چیزی باشد که بر تو نازل کردهایم، نه طبق آنچه که هواها و هوسهای آنان میطلبد، یا طبق آنچه که در کتابهای تحریفشده آنهاست «و از آنان برحذر باش؛ مبادا که تو را در بخشی از آنچه خدا بر تو نازل کرده، به فتنه دراندازند» یعنی: مبادا تورا از آن به بیراهه برند. ملاحظه میکنیم که خدای ﻷ پیامبرش را ـ با آن که معصوم و امینبودند ـ نسبت به فتنه کفار هشدار داد تا امت ایشان به ایشان اقتدا کنند و تا طمع اهل هوا و هوس از این امت بهکلی قطع گردد «پس اگر اعراض کردند» از پذیرفتنحکمت «بدان که خدا میخواهد آنان را به کیفر بعضی از گناهانشان برساند» یعنی: بدون شک این اعراضشان بدان جهت است که خداوند أ اراده کرده تا آنان را بهکیفر برخی از گناهانشان برساند که این گناهشان عبارت است از: روگردانی از تو و پشت نمودن به آنچه که به همراه آوردهای، «و هرآینه بسیاری از مردم نافرمانند».
آیه کریمه دلالت میکند بر این که: هیچ انسان یا امت یا گروه یا حکومتی، از حکم خداوند متعال روبر نمیتابد، مگر اینکه خداوند أ بهسبب این روگردانی، مصیبت دنیویای را بر او نازل خواهد کرد. ابنعباس سدر بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: کعببن اسد، ابنصلوبا، عبدالله بن صوریا و شاسبن قیس یهودیبا یک دیگر گفتند: بیاییم نزد محمد برویم، شاید بتوانیم او را از دینش رویگردان کنیم! پس نزد رسول خدا صآمدند و گفتند: ای محمد! تو میدانی که ما دانشمندان یهود و اشراف و رهبران ایشان هستیم لذا اگر ما از تو پیروی کنیم، تمام یهودیان از ما پیروی میکنند و با ما مخالفت نمیورزند پس اینک به تو پیشنهادیمیدهیم؛ آن پیشنهاد این است که میان ما و قوممان خصومتی است و ما در این خصومت تو را به داوری خواهیم طلبید، آن وقت تو به نفع ما علیه آنان حکم کن، که در این صورت به تو ایمان میآوریم و از تو پیروی میکنیم! همان بود که آیهکریمه نازل شد.
﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُكۡمٗا لِّقَوۡمٖ يُوقِنُونَ٥٠﴾[المائدة: ۵۰].
«آیا خواستار حکم جاهلیتاند»؟ یعنی: ای پیامبر! آیا از حکم تو که مبتنی بر آیات الهی است رو برگردانده به آن پشت میکنند و حکم دوران جاهلیت را که برآیند جهل، کوتهفکری و هوسهای آنان است میطلبند؟!. در حدیث شریف به روایت ابنعباس باز رسول اکرم صآمده است که فرمودند: «منفورترین مردم نزد خدای ﻷ دوکساند؛ اول: کسیکه در اسلام سنت جاهلیت را میطلبد. دوم: کسیکه خون شخصی را به ناحق میطلبد تا آن را بر زمین بریزد». «و برایمردمی که یقین دارند، داوری چه کسی از خدا بهتر است«؟ یعنی: در نزد اهل یقین، حکمی بهتر از حکم خداوند أ وجود ندارد، برخلاف اهل جهل و هوا که فقط همان حکمی را میپسندند که با هوسهایشان سازگار باشد، ولو اینکه آن حکم، باطل و بیاساس هم باشد.
این آیه بر فضیلت یقین دلالت میکند و نشان میدهد که تجدید حیات امت اسلامی بر مبنای قرآن و شریعت، جز با پرورش یقین در نهاد مسلمانان امکان پذیر نیست.
ابنکثیر در تعلیقی بر این آیه میگوید: «در زمان ما، تاتارها کتابی بهنام (یاسا) را که برساخته سیاستهای پادشاهشان چنگیزخان و آمیزهای از احکام برگرفته از شریعتهای یهودی، نصرانی، اسلام و غیره است و بسیاری از احکام آن بر هواهای خود آن پادشاه مبتنی است، حاکم ساخته و آن را بر کتاب خدا أ وسنت رسول وی صمقدم میگردانند پس هرکس از آنان چنین کند، کافر است و جنگیدن با وی واجب میباشد تا آنگاه که به حکم خدا أ و رسول وی صبرگردد».
شیخ سعید حوی در تفسیر «الاساس» میگوید: «آنچه که ابنکثیر آن را نمونه قابل استشهاد در عصر و زمان خودش دیده، ما هماکنون در بسیاری از کشورهای اسلامی بهصورت حاکمیت قوانین غیراسلامی مشاهده میکنیم و به همان فتوایی نیز فتوا میدهیم که ابنکثیر به آن فتوا دادهاست». سپس میافزاید: «ما هرحکومتی را که مجموعه برنامهها و قوانین حاکم برآن، ناقض شهادتین شمرده شود، کافر میشناسیم، همین گونه مؤیدان و پشتیبانان آن حکومت را ولی اضافه میکنیم که: حکم تکفیر یک نظام حاکم، به این معنی نیست که بر هر فردی از افرادی که در آن نظام کار میکنند، به کفر حکم شود بلکه گاهی ممکن است یک نظام، نظامی کافر شناخته شود ولی رئیس خود آن نظام مسلمان باشد پس حکم کفر بر افراد ـ بنابر تعین ـ تابع فتوای شخص آگاه و بابصیرتی است».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٥١﴾[المائدة: ۵۱].
در بیان سبب نزول این آیات روایات متعددی آمدهاست. به روایت سدی این آیات درباره دو مردی نازل شد که یکی از آنان بعد از غزوه احد به رفیقش گفت: اما من نزد فلان یهودی میروم و به آیین وی درمیآیم تا اگر حادثهای روی داد، یا خطری پدید آمد، این کار برایم سودمند باشد. آن دیگر نیز گفت: من هم نزد فلان نصرانی در شام رفته به آیین وی درمیآیم و به وی پناه میگیرم.
«ای مؤمنان! یهود و نصاری را دوست نگیرید» بجای خدا أ تا با آنان همیاری و همپیمانی کنید. به قولی: مخاطب این سخن منافقاناند که با یهود و نصاری موالات و دوستی برقرار میکردند و وصفشان به ایمان، به اعتبار ظاهر حالشان است. سپس حق تعالی علت نهی از موالات با یهود و نصاری را ذکر نموده میفرماید: «بعضی از آنان دوستان بعضی دیگرند» یعنی: یهودیان دوستان یکدیگر و نصاری نیز دوستان یکدیگرند پس اگر با شما اظهار دوستی نمایند هرگز در اینامر صادق نخواهند بود. به قولی دیگر: مراد آیه این است که یهودیان در دشمنیبا پیامبر صو دشمنی با دعوت ایشان، دوستان و پشتیبانان نصاری و نصاری دوستان و پشتیبانان آنانند، هرچند که در میان خود نیز درگیر دشمنی و تضاد میباشند لذا کفار در برابر اسلام و مسلمین ملت واحدهای هستند «و هرکس از شما آنان را دوست گیرد، جزو آنان است» یعنی: او از جمله آنان و در شمار آنان است.این جمله، وعید و هشدار سختی است به مسلمانانی که در برقرارساختن پیوند دوستی با یهود و نصاری متساهلاند «همانا الله گروه ستمکاران را» یعنی: کسانی راکه با موالات و دوستی با کفار، بر خود ستم میکنند «هدایت نمیکند» به سوی راهراست.
﴿فَتَرَى ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ يُسَٰرِعُونَ فِيهِمۡ يَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٞۚ فَعَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَيُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِينَ٥٢﴾[المائدة: ۵۲].
«پس کسانی را که در دلهایشان بیماری است» یعنی: بیماری نفاق و شک در دین است «میبینی که در» دوستی و همپیمانی با «یهود و نصاری میشتابند» وآنگاه در توجیه همپیمانی با آنان «میگویند: میترسیم به ما حادثه ناگواری برسد» یعنی: بیماردلان، دوستی و موالات خود با یهود و نصاری را اینگونه توجیه میکنند: میترسیم کفار بر محمد صغلبه کنند، آنگاه دولت و شوکت ازآن ایشان گردد و دولت محمد صبرافتد و در آن صورت از سوی آنان بر سرما بلایی بیاید. در زمان ما نیز منافقان به آستان کفار و به خدمت آنان میشتابند و به وسایل و شیوههایی پناه میبرند که آنهارا به کفار نزدیک گرداند «پس نزدیک است که الله فتح را بیاورد» که همانا غلبه و پیروزی محمد صبر کافران است. که للهالحمد این وعده به زودی هم تحقق یافت زیرا طوایف یهود از مدینه تارومارگردیدند؛ بدینسان که جنگندگان طایفه بنیقریظه کشته شده و زنان و کودکانشان به اسارت درآمدند و طایفه بنینضیر از سرزمین خود تبعید گردیدند. به قولیدیگر: مراد، فتح سرزمینهای مشرکان و پدیدآوردن گشایش و رهایشی در کار مسلمانان است. «یا» زودا که خداوند أ «امر دیگری را از جانب خود» بیاورد، چنان امری که شکوه و شوکت یهود و همراهان و همپیمانانشان را درهم شکند. بهقولی: مراد از آوردن امر دیگر، افشای حال منافقان و آگاهانیدن رسول خدا صاز اندیشههای پنهانی درون آنها و صادرنمودن فرمان قتل آنهاست «تا سرانجام ازآنچه در دل خود پنهان داشتهاند» از نفاقی که آنها را بر دوستی و موالات با کفار واداشت «پشیمان گردند» به سبب آشکار گشتن بطلان اسباب و عللی که برای موالاتشان با کفار تصور میکردند و ثبوت خلاف آن در عرصه واقعیت. بنابراین، اصلی را که باید دریابیم این است که: نفاق، بیماریای است در قلب، همچون بیماری کفر یا حسد یا کینه یا کبر و غیره، که نمود و مظهر اصلی آن، ولایت ودوستی با کافران و منافقان است؛ این ولایت گاهی پنهانی است و گاهی آشکار،گاهی به شکل و شیوهای است و زمانی به شیوهای دیگر پس انسان مؤمن باید همیشه بههوش بوده و در جهت پاکسازی نهاد خویش از شائبههای نفاق و مظاهر ولایت و دوستی با کفار و منافقان، تلاش ورزد.
﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِينَ أَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡ إِنَّهُمۡ لَمَعَكُمۡۚ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَأَصۡبَحُواْ خَٰسِرِينَ٥٣﴾[المائدة: ۵۳].
«و مؤمنان میگویند: آیا اینان» یعنی: منافقان، که در آیه کریمه از آنان به اشاره (أهؤلاء) تعبیر شده. آری! چون نفاق منافقان آشکار گردد، مؤمنان به یکدیگر میگویند، یا مؤمنان یهودیان را مخاطب ساخته و در حالیکه به سوی منافقان اشاره میکنند، میگویند: آیا اینان «بودند که سختترین سوگندهایشان را بهنام خدا میخوردند که جدا همراه و همدست شمایند» با یاریکردن و پشتیبانی ازشما در جنگ. «جهد ایمان»: غلیظترین سوگند هاست. «امروز اعمال آنان نابودشد» یعنی: امروز اعمالی که منافقان در موالات با کفار و یهود و نصاری انجام دادند، تباه گشت. یا هر عملی که انجام داده بودند، تباه گشت. این از سخن خدای ﻷ به عنوان گواهیای بر هدر رفتن اعمالشان است «پس زیانکار گشتند» در دنیا و آخرت.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٥٤﴾[المائدة: ۵۴].
بعد از بیان این حقیقت که موالات با کفار از سوی مسلمانان، کفر و نوعی از انواع ارتداد است، حق تعالی در این آیه به بیان احکام مرتدان میپردازد: «ایمؤمنان! هرکس از شما از دین خود برگردد پس به زودی خدا قومی را به عرصه میآورد که ایشان را دوست میدارد و ایشان نیز او را دوست میدارند» مراد از این قوم کهخدای سبحان آوردنشان را به عرصه وعده داده است، ابوبکر صدیق سو لشکرش از صحابه و تابعیناند که بعد از رحلت رسول خدا صبا اهل رده (مرتدان) جنگیدند. همچنان آیه کریمه همه مؤمنانی را در بر میگیرد که بعد ازایشان میآیند و با مرتدان میجنگند؛ در همه زمانها. پس این مؤمنانی که با مرتدان جنگیدند، یا در آینده میجنگند، همگی دارای اوصاف عظیمی هستند که در مدح و ستایش پروردگار متعال از ایشان جلوهگر شده است، چون این وصف که: ایشان خدای ﻷ را دوست میدارند و او نیز دوستشان میدارد و این کهآنان: «با مؤمنان مهربان و فروتن و بر کافران درشتطبع و سختگیرند» یعنی: در برابر مؤمنان عاطفه و شفقت و فروتنی و در برابر کفار، شدت و غلظت وگردنفرازی را به نمایش میگذارند و چون این وصف بزرگ که: «در راه الله جهاد میکنند و از ملامت هیچ ملامتگری نمیترسند» یعنی: آنان به حدی در عقیده و عمل خویش راسخ و پایدار و سرسخت هستند که اصلا به نیرنگهای دشمنان حق و حزب شیطان که به انگیزه حسد و بغض و نفرت از حق و اهل آن، مؤمنان را مورد تحقیر و تمسخر قرارداده و خوبیها و زیباییهایشان را زشت و کارنامهها ومفاخرشان را معیوب جلوهگر میسازند، هیچ ارزش و اهمیتی نمیدهند.
در حدیث شریف به روایت ابوذر سآمده است که فرمود: «خلیل من رسول خدا صمرا به هفتچیز فرمان داد:
۱- این که با مساکین دوستی و نزدیکی کنم.
۲- این که همیشه به فرودست خود بنگرم، نه به فرادست خود.
۳- این که صله رحم (پیوند با نزدیکان) را بجا آورم، هرچند آنان به من پشت کنند.
۴- این که از کسی چیزی درخواست نکنم.
۵- این که سخن حق را بگویم، هرچند تلخ باشد.
۶- این که در راه خدا أ از سرزنش و ملامت هیچ ملامتگری نترسم.
٧- و اینکه (لا حول ولا قوه الا باالله) را بسیار بگویم زیرا این کلمات از گنجی در زیر عرش خدای سبحان است».
«این» اوصافی که ذکر شد: «فضل الهی است که آن را به هرکه بخواهد میدهد وخداوند گشایشگر داناست» از گشایشگری وی است که فضل و رحمتش بسیار است و از دانایی وی است که این اوصاف را به کسانی میبخشد که شایستگی آنرا داشته باشند.
باید دانست که این آیه کریمه، نمایانگر بعدی از ابعاد اعجاز قرآن کریم است زیرا درحالی از ارتداد اعراب خبر میدهد که هنوز این پدیده در میانشان ظهور نکرده بود و یک امر غیبی بهشمار میرفت. آری! بعد از مدتی پدیده ارتداد ظهور کرد و در عهد ابوبکر صدیق سبه شکل گستردهای خود را نشان داد به طوری که قبایل بزرگی از اعراب، چون «غطفان» و «فزاره» و «بنیسلیم» و در مجموع یازده گروه مرتد شدند.
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ٥٥﴾[المائدة: ۵۵].
«جز این نیست که ولی شما، تنها الله است» یعنی: خداوند تبارک و تعالی ولی و یاوری است که دوست داشتن و موالات با وی فرض عین ذمه هر مسلمانی است «و» جز این نیست که ولی شما «رسول اوست و کسانی که ایمانآوردهاند؛ همانکسانی که نماز را برپا میدارند و زکات را میدهند در حالیکه در رکوعاند» مراد از رکوع: خشوع و خضوع برای الله أ است. یعنی: نماز را درحالی که خاشع و خاضعاند برپا میدارند و زکات را در حالیکه بر فقرا تکبر نورزیده و بر آنان برتری نمیجویند، میپردازند پس ایشان پیوسته فروتناند. خداوند متعال (ولی) رادر آیه کریمه به صیغه مفرد آورد درحالی که از ولایت یک جمع یاد شده است؛ تا به این حقیقت توجه دهد که ولایت وی اصل و ولایت غیر وی تبع است و اگر به صیغه جمع «اولیاؤکم...» میفرمود؛ دیگر در سخن، اصل و تبعی مطرح نبود.
﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٥٦﴾[المائدة: ۵۶].
«و هرکس که خدا و پیامبر او و مؤمنان را ولی خود بداند» پیروز است، چرا که «حزب خدا همان پیروزمندانند» حزب خدا أ : مؤمنانی هستند که به یاری شریعتخدا أ برخاسته اند. به این ترتیب، خدای ﻷ به کسانی وعده پیروزی بر دشمنانشان میدهد که او و پیامبرش و مؤمنان را به دوستی بگیرند.
در بیان سبب نزول این آیه کریمه روایت شدهاست: چون طایفه یهودی بنیقینقاع با رسول خدا صجنگیدند، عبدالله بنابی منافق بر اساس پیمانی که با آنان داشت، از یاری مسلمانان سر باز زد درحالی که میگفت: من مردی هستم که از روز بد میترسم و از اتحاد با دوستانم دست بر نمیدارم! اما عبادهبنصامت سکه او نیز دوستان و همپیمانان زیادی از یهودیان داشت، نزد رسول خدا صرفت و از حلف و دوستی با یهودیان برائت جست و از تمام تعهداتی که با آنها داشت، خلعید کرد و گفت: از همسوگندی و ولایت و دوستی با این کافران به بارگاه خدا أ و پیامبرش بیزاری میجویم.
این سه آیه، اوصاف حزب الله را بیان کردهاند پس بر هر فرد و هر جمع مسلمانی است که به خود بنگرد و نیک بیندیشد که آیا این اوصاف در او هست یاخیر؟.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَكُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَٱلۡكُفَّارَ أَوۡلِيَآءَۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٥٧﴾[المائدة: ۵٧].
«ای مؤمنان! کسانی را که دین شما را به ریشخند و بازی گرفتهاند، چه از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و چه از کافران، دوستان خود نگیرید» این آیه از موالات و همپیمانی با کسانی نهی میکند که دین خدا أ را به تمسخر و ریشخند میگیرند و این معنی عام است در تمام کسانی که به ورطه مخالفت با دینخدا أ درمیافتند؛ اعم از مشرکان، اهل کتاب و اهل بدعتهایی که به اسلام منتسباند «و اگر به راستی مؤمنید، از خداوند پروا کنید» و گرد دوستی و یاری و همپیمانی با گروههای دشمن با خدا أ و رسولش نگردید، چنان نباشد که آنان دینتان را به مسخره بگیرند اما شما در مقابل، آنان را به دوستی بگیرید بلکه باید این کار آنها با انکار و دشمنی از جانب شما، مقابله شود.
ملاحظه میکنیم که اگر آیه (۵۱) از موالات با یهود و نصاری نهی کرد، این آیه، نهی از موالات با همه کفار، اعم از ملحدان، مشرکان، آتشپرستان، هنود، بوداییها و دیگر فرقههای معاند با اسلام را دربر میگیرد.
﴿وَإِذَا نَادَيۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ ٱتَّخَذُوهَا هُزُوٗا وَلَعِبٗاۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا يَعۡقِلُونَ٥٨﴾[المائدة: ۵۸].
«و چون بهسوی نماز ندا میکنید، آن را به مسخره و بازی میگیرند» برخی ازیهودیان به هنگامی که صدای أذان را میشنیدند، آن را به مسخره گرفته و میگفتند: خدا دروغگو را لعنت کند! و چون مسلمانان به نماز برمیخاستند و رکوع و سجده میکردند، به مسلمانان میخندیدند و ایشان را مسخره میکردند «این بهسبب آن است که آنان مردمیاند که نمیاندیشند» زیرا نفس عادت استهزا و تمسخر، شأن و شیوه نابخردان و سبک مغزان است، چه رسد به آن که شعائر دین حق مورد تمسخره قرارگیرد.
در روایات آمده است که: أذان بعد از هجرت به هنگام تحویل قبله بهسوی کعبه مشروع شد و أذان از شعائر اسلام و نشانه جداکننده میان «دارحرب» و «داراسلام» است چنانکه رسول خدا صچون گروه جنگی (سریه) ای را به جهاد میفرستادند، به آنان دستور میدادند که اگر در محله و سرزمینی صدای أذان را شنیدند، دست به سلاح نبرند و اگر در آن صدای أذان را نشنیدند، حمله برند.
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ هَلۡ تَنقِمُونَ مِنَّآ إِلَّآ أَنۡ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلُ وَأَنَّ أَكۡثَرَكُمۡ فَٰسِقُونَ٥٩﴾[المائدة: ۵٩].
«بگو: ای اهل کتاب! آیا جز به خاطر این بر ما عیب میگیرید» یا با ما ستیزه میکنید، یا انکار میورزید، یا نسبت به ما بدبین هستید: «که به خدا و آنچه بر ما و آنچه پیش از ما نازل شدهاست، ایمان داریم» درحالیکه به خوبی میدانید که ما برحق هستیم؟ «و آیا» این شیوه رفتار شما با ما «جز به خاطر آن است که بیشتر شما فاسقید»؟ با ترک ایمان و بیرون رفتن از حوزه امتثال اوامر الله أ ؟ آری! عیبجویی و انکار شما ناشی از فسق و نافرمانی شماست.
﴿قُلۡ هَلۡ أُنَبِّئُكُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِكَ مَثُوبَةً عِندَ ٱللَّهِۚ مَن لَّعَنَهُ ٱللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيۡهِ وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِيرَ وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَۚ أُوْلَٰٓئِكَ شَرّٞ مَّكَانٗا وَأَضَلُّ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ٦٠﴾[المائدة: ۶۰].
آنگاه خدای سبحان این حقیقت را به پیامبرش روشن میکند که در اینجا مردمی هستند نکوهیده و دارای عیب که بهواقع باید آن را عیب گفت و آن کفرشان است که موجب لعنت خدایسبحان و خشم وی بر آنان گردید تا بدانجا که این لعنت و خشم به فرجام نامیمون مسخ آنان انجامید: «بگو» ای پیامبر ص«آیا شما را به بدتر از این به اعتبار مثوبت» یعنی: به اعتبار کیفر ثابت و غیر قابل برگشت «در پیشگاه الله خبر دهم«؟ اینک شما را از این مردم بد عاقبتتر خبر میدهم: «همانان که خدا لعنتشان کرده» یعنی: از رحمت خویش طردشان نموده «و برآنان خشم گرفته و آنان را بوزینگان و خوکان گردانید» یعنی: برخی را به صورت بوزینه و برخی را به صورت خوک مسخ کرد. مراد قوم یهودند زیرا خدای سبحان حرمتشکنان روز شنبه را به بوزینه مسخ کرد ـ چنانکه تفصیل داستان آن در سوره «اعراف» میآید ـ و از نصاری نیز، منکران مائده نازل شده بر عیسی ÷رابه خوک مسخ کرد. (مثوبت): غالبا در مورد احسان و نیکی بهکار میرود اما در این آیه به معنای کیفر و مجازات بهکار رفته. «و» نیز گردانید از آنان «پرستشگران طاغوت» یعنی: کسانی که طاغوت را میپرستند. طاغوت: شیطانیا کاهن است «اینانند که از نظر منزلت» و جایگاه در روز قیامت «بدتر و از راهراست گمراهترند» پس آنچه در مورد گمراهی مسلمانان میپندارند، ناروا و بیاساس است بلکه این وصفالحال خودشان میباشد.
﴿وَإِذَا جَآءُوكُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَقَد دَّخَلُواْ بِٱلۡكُفۡرِ وَهُمۡ قَدۡ خَرَجُواْ بِهِۦۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا كَانُواْ يَكۡتُمُونَ٦١﴾[المائدة: ۶۱].
«و چون نزد شما میآیند، میگویند: ایمان آوردیم» یعنی: اظهار اسلام میکنند «و حال آن که با کفر وارد شده و قطعا با کفر بیرون رفتهاند» یعنی: ای پیامبر ص! نزد تو در حال کفر وارد شدند و باز با کفر از نزد تو بیرون رفتند پس آنچه از تو شنیدند؛ قطعا در آنان هیچ تأثیری نکرد بلکه همان طوری که وارد شده بودند، به همان وضع هم بیرون رفتند «و الله داناتر است به آنچه پنهان میداشتند» در نزد تو از کفر و اظهار میداشتند از اسلام، همراه با آشکار کردن شادمانی ظاهری برای تو.
﴿وَتَرَىٰ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَأَكۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ٦٢﴾[المائدة: ۶۲].
«و بسیاری از آنان را» یعنی: از منافقان، یا از یهود، یا جمعا از هردو گروه را «میبینی که در گناه شتاب میکنند» یعنی: بهسوی دروغ، یا بهسوی شرک میشتابند «و» میشتابند بهسوی «تعدی» یعنی: ستمی که به دیگران متعدی میشود، یا بهسوی در گذشتن از حد در ارتکاب گناهان «و» نیز شتاب میورزند بهسوی «حرامخواری خویش» سحت: مال حرام و مخصوصا رشوه است «واقعا چه اعمال بدی انجام میدادند».
﴿لَوۡلَا يَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّٰنِيُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ وَأَكۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ٦٣﴾[المائدة: ۶۳].
«چرا خداپرستان و دانشمندان، آنان را از دروغگفتنشان و حرامخوارگی شان نهی نمیکنند»؟ یعنی: چرا علمایشان مردم را از منکراتی چون دروغگویی، حرامخواری و رشوت و ظلم که در میانشان شیوع یافته، نهی نمیکنند و نهی ازمنکر را فروگذاشتهاند؟ «راستی چه بد است آنچه انجام میدادند» یعنی: چه بد است این کار و کردار علمایشان که قوم و مردم خویش را میبینند که در حرام و گناه فرورفتهاند ولی با وجود آن، آنها را بهحال خود وا میگذارند، بی آن که هیچ اهمیتی به این امر بدهند، یا در صدد تغییر این حالت برآیند، یا از مشاهده اینمنکرات چهره درهم کشند.
ملاحظه میکنیم که خدای سبحان در این آیه، «خواص» را که علمای تارک «امربهمعروف» و «نهیازمنکر» اند، به شدیدترین وجه و حتی سختتر از توبیخی که در حق انجامدهندگان این گناهان روا داشته، توبیخ و سرزنش میکند زیرا این علما از آن جاهلان به گناه و ستم و حرام آلوده، بدبختتر و تیره روزتر و بد فرجامتر و مجرمترند. پس خدای سبحان ببخشاید و نگه دارد آن عالمی را که در موضوع فریضه امر به معروف و نهی از منکر، به مسؤولیت خود قیام میکند. در صحیح ترمذی آمده است: «آنگاه که مردم ظالم را ببینند اما دست وی را از ارتکاب ظلم نگیرند، نزدیک است که خداوند أ آنان را به عذابی عام از نزد خود درافگند». از ابنعباس سروایت شده است که فرمود: «این آیه شدیدترین آیه قرآن در رابطه با توبیخ علما میباشد». ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُۚ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗاۚ وَأَلۡقَيۡنَا بَيۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ كُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ٦٤﴾[المائدة: ۶۴].
دربیان سبب نزول آمده است که این آیه درباره «فنحاص» یهودی نازل شد که گفت: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِيَآءُ﴾[آل عمران: ۱۸۱]. «خدا فقیر و ما بینیاز و ثروتمند هستیم». ، در این هنگام ابوبکر صدیق سبر او سیلیای زد. [۴٩]به قولی دیگر: این آیه درباره یهودی دیگری نازل شد که گفت: ای محمد! پروردگارت بخیل است و انفاق نمیکند.
«و یهودیان گفتند: دست خدا بسته است» مراد یهودیان ـ لعنهالله علیهم ـ در اینجا این است که خداوند ـ العیاذ باالله ـ بخیل است «به گردن بسته باد دستهای آنان» این نفرینی است علیه آنان که: به بخل گرفتار گردند. همچنان جایز است مراد آیه این باشد که: دستهای آنان با اسارت در دنیا، یا با عذاب در آخرت، بسته میشود «و بهسبب آنچه گفتند، لعنت شدند» یعنی: بهسبب آن که گفتند: دست خدا أ بسته است، از رحمت خداوند أ دور ساخته شدند. «بلکه هردو دست او گشاده است» یعنی: چنان نیست که شما یهودیان ملعون میپندارید بلکه حق تعالی در منتهای جود و سخا و بخشش و گشاده دستی قراردارد، آیا اینهمه نعمتهایی که در آسمانها و زمین است، جز ثمره فضل دستان بلاکیف اوست؟ سپاس و ثنا بر وی باد! ملاحظه میکنیم که یهودیان به صیغه مفرد گفتند: (دستخدا بستهاست)! اما خدای سبحان در پاسخ آنان به صیغه تثنیه فرمود: (بلکه هردو دست او گشاده است) تا منتهای جود و سخای خویش را نشان دهد، چرا که اوج جود و سخای یک جواد در آن است که با هردو دست خود ببخشد «هرگونه که بخواهد انفاق میکند» یعنی: بخشش و انفاق خدای سبحان به مقتضای مشیت اوست پس اگر بخواهد رزق و روزی را گشاده میدارد و اگر هم بخواهد آن راتنگ میگرداند زیرا پدیدآورنده گشایش و تنگدستی اوست لذا اگر روزی ونعمت را تنگ گرداند، این نیز به مقتضای حکمت بالغه او میباشد. در حدیث شریف به روایت ابوهریره ساز رسولاکرم صآمده است که فرمودند: «همانا دست خدا پر است و بخشش و انفاق، از آن چیزی کم نمیکند...». «و قطعا آنچه بهسوی تو از جانب پروردگار تو فرو فرستاده شده» از قرآن که دربرگیرنده احکام نیکوست «بر طغیان و کفر بسیاری از آنان» یعنی: بسیاری از یهود و نصاری «میافزاید» یعنی: آیات منزله برتو، بر کفر و طغیان آنان میافزاید، بهسبب رشک و حسدی که در نهادشان است «و در میان آنان» یعنی: در میان یهود، یا در میان یهود و نصاری «تا روز قیامت دشمنی و کینه افگندیم» که این دشمنی و کینه هرگز انقطاع نمیپذیرد و اگر اتفاق و همپیمانیای هم در میانشان مشاهده شود، این فقط یک پدیده ظاهری و نمایشی است «هربار که آتشی را برای جنگبرافروختند، خداوند آن را خاموش ساخت» یعنی: هربار که جمعی را به جنگ رسول خدا صبسیج کردند و برای آن سازوبرگ و نیرو آماده نمودند، خدایسبحان جمعشان را پراکنده و نیرویشان را متلاشی ساخت پس نه کاری ازپیش بردند و نه سودی به چنگ آوردند. آری! آنها پیوسته علیه اسلام جنگافروزی کرده و برای آن ساز و برگ و نیرو گرد میآورند اما خدای ﻷ این تلاشها و تکاپوهایشان را بیاثر و بیسرانجام میگذارد. در عصر ما نیز یهود ونصاری در برخی از نبردها بر مسلمانان پیروز نگشتند، مگر بدین سبب که در برابر پرچمهایی میجنگیدند که بهنام اسلام برافراشته نشده بود «و در زمین به فساد میکوشند» یعنی: در ارتکاب اعمالی که فسادبار و فسادانگیز است جد و جهد میورزند، که تلاش در جهت نابودی اسلام و توطئه علیه اهل اسلام از بزرگترین مصادیق فسادانگیزیهایشان است چنانکه انتشار فحشا و نابودی اخلاق ملتها نیز از مفاسد بزرگشان میباشد «و خداوند مفسدان را دوست نمیدارد».
﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَكَفَّرۡنَا عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ جَنَّٰتِ ٱلنَّعِيمِ٦٥﴾[المائدة: ۶۵].
«و اگر اهل کتاب ایمان میآوردند» به آنچه که محمد صبه همراه آورده است، همانطوری که در کتابهای نازل شده الهی بر خود به این کار مأمور شدهاند «و» اگر «پرهیزگاری میکردند» از گناهان، که شرک به خداوند متعال و انکار دعوت رسولاکرم صاز بزرگترین آنهاست «قطعا گناهانشان را» که مرتکب شدهاند، هرچند هم بسیار و گوناگون است «میزدودیم و آنان را به بوستانهای» بهشتی «پرنعمت درمیآوردیم» چرا که دیگر در شمار مسلمانان درآمده بودند.
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡ لَأَكَلُواْ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِمۚ مِّنۡهُمۡ أُمَّةٞ مُّقۡتَصِدَةٞۖ وَكَثِيرٞ مِّنۡهُمۡ سَآءَ مَا يَعۡمَلُونَ٦٦﴾[المائدة: ۶۶].
«و اگر آنان تورات و انجیل را بر پا میداشتند» یعنی: اگر احکام مندرج در آنها را که ایمان به رسالت محمد صاز جمله آن است، بر پا میداشتند «و» اگر آنان «آنچه را که از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شدهاست» از دیگر کتب الهی، برپامیداشتند «قطعا از بالای سرشان» از برکات آسمانی «و از زیر پاهایشان» ازبرکات زمینی «برخوردار میشدند» با فراهمشدن اسباب رزق و روزی و کثرت وتعدد انواع آن بر ایشان. آیه کریمه دلالت میکند بر اینکه عمل به طاعت خدای ﻷ سبب گشایش رزق است «از میان آنان گروهی میانهرو هستند» و آنانمؤمنانشان ـ چون عبدالله بنسلام و پیروانش و طایفهای از نصاری هستند. ابنکثیرمیگوید: «حق تعالی اقتصاد و میانهروی را بلندترین مقامات یهود و نصاری ذکرکرد درحالی که میانهروی از مقامات متوسط این امت است و مرتبه (سابقین) فوق آن میباشد»، چنانکه در سوره «فاطر/۳۲» آمدهاست: ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَاۖ فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَيۡرَٰتِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾[فاطر: ۳۲]. که ترجمه و تفسیر آن خواهد آمد. «و بسیاری از آنان چه بدکردارند» آنان کسانیاند که بر کفرشان اصرار ورزیده و از اجابت دعوت محمد صوایمانآوردن به رسالت ایشان سربر میتابند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٦٧﴾[المائدة: ۶٧].
«ای پیامبر! آنچه را از جانب پروردگارت بهسویت نازل شده، ابلاغ کن» در ایندستور، پیامبر خدا صمأمور شدند تا تمام آنچه را که از سوی خدای ﻷ بهایشان نازل شده، به مردم برسانند و چیزی از آن را پنهان نکنند و هیچ چیز از احکام و معارف منزله الهی بر خود را، با احدی بهعنوان راز در میان نگذارند بلکه آن را به همگان ابلاغ کنند. و رسول خدا صاین مأموریت را به شایستهترین شکلآن انجام دادند. بخاری از عائشه لروایت میکند که فرمود: «هر کس به تو بگوید: محمد صچیزی از احکام و امور منزله الهی را پنهان ساخته در حالیکه خدای ﻷ به او چنین مأموریت داده است که: ﴿بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ﴾؛ بدانکه او دروغگوست». همچنان از عائشه لروایت شدهاست که فرمود: «اگر حضرت محمد صپنهانکننده چیزی از قرآن میبود، باید این آیه را که درمورد ازدواج ایشان با زینب است پنهان میکرد: ﴿وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ﴾[الأحزاب: ۳٧].: «و چیزی را که خدا آشکارکننده آن بود، تو در دل خود پنهان میکردی و از مردم میترسیدی، با آن که خدا سزاوارتر بود که از وی بترسی...». «و اگر چنین نکنی» یعنی: اگر برخی از این آیات منزله را، هرچند تا مدتی پنهان سازی «پیامش را نرساندهای». و بهخاطر اهمیت امر تبلیغ بود که رسول خدا صبعد از رساندن پیام الهی به مردم، در چندینجا آنان را گواه گرفتند و فرمودند: «هل بلغت؟ آیا پیام الهی را به شما رساندهام»؟. و مردم بهابلاغ رسالت از سوی ایشان گواهی دادند. «و خدا تو را از گزند مردم نگاه میدارد» مراد از مردم در اینجا، کفاراند، بهدلیل مابعد آن: «هرآینه خداوند گروه کافران را هدایت نمیکند» زیرا آنان خود راه هدایت را انتخاب نکردهاند، همینگونه، آنان را بر رساندن آسیب و گزندی به تو راه نمینماید زیرا از امروز به بعد خدای منان تو را بیهیچ وسیلهای از کید و توطئه کسانی که خواسته باشند به توآسیبی برسانند، نگاه میدارد پس دیگر هیچ مانعی فراروی تو در ابلاغ همه آنچه که از جانب حق تعالی به سویت وحی میشود، وجود ندارد لذا چیزی از آن راپنهان نکن.
خدای سبحان در این آیه به رسولش ازآن رو وعده حفظ و حمایت میدهد تا این توهم دشمنان را که گویا مصلحتاندیشی رسول خدا صدر امر نگهداشت خود از آسیب مردم، ایشان را به پنهان کردن پیام الهی وا میدارد، دفع نماید. از عائشه لروایت شده است که فرمود: «رسول خدا صاز سوی اصحابشان مورد حراست قرار میگرفتند و چون آیه ﴿وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ﴾نازل شد، سر خویش را از قبه بیرون آورده و خطاب به نگهبانان فرمودند: ای مردم! بازگردید زیرا خدای ﻷ مرا در پناه نگهبانی خویش گرفت». و هر کستوطئهها و سوءقصدهای فراوان علیه جان پیامبر صرا از جانب قریش، یهود وغیر آنان را مورد بررسی قراردهد و به رغم اینها، سالم ماندن آن حضرت صرا از آسیب این توطئهها ملاحظه نماید؛ کمال این معجزه را درمییابد.
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَيۡءٍ حَتَّىٰ تُقِيمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡۗ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ طُغۡيَٰنٗا وَكُفۡرٗاۖ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ٦٨﴾[المائدة: ۶۸].
از ابنعباس بدر بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شدهاست که فرمود: نافع بن حارثه، سلام بن مشکم، مالک بن صیف و رافع بن حرمله از یهود، نزد رسول اکرم صآمدند و گفتند: ای محمد! آیا تو نمیپنداری که به دین و آیین ابراهیم هستی و به آنچه که از تورات نزد ما است ایمان داری و گواهی میدهی که اینها به راستی از سوی خداوند متعال است؟ رسول خدا صفرمودند: «آری! چنان است که میگویید ولی شما بدعتها پدید آوردید و آنچه را که در تورات در مورد گرفتن پیمان از شما در امر تصدیق من آمده است، انکار کردید و به آنچه که مأمور تبیین آن به مردم شده بودید، کفر ورزیدید لذا من نیز از این بدعتهایتان برائت جستم». گفتند: حال که چنین است، بدان که ما بر حق و هدایت قرارداریم و به آنچه در دست ما است، تمسک میجوییم، لذا نه به توایمان میآوریم و نه از تو پیروی میکنیم! همان بود که خدای ﻷ در رد اینپندارهایشان نازل نمود: «بگو» ای پیامبر ص«ای اهل کتاب! شما بر چیزی» ازحق و هدایت «نیستید تا» آنگاه که «به تورات و انجیل عمل نکردهاید» یعنی: تا آنگاه که به تمام اوامر و نواهیای که در تورات و انجیل وجود دارد ـ و از جمله دستور به پیروی از محمد صو پرهیز از مخالفت با وی ـ عمل نکردهاید «و» نیزتا برپا ندارید «آنچه را که به شما از سوی پروردگارتان نازل شدهاست» که قرآن است، چرا که عمل به آن دو کتاب، بدون عمل به این کتاب اخیر، صحت پیدا نمیکند «و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، بر طغیان و کفر بسیاری از آنان میافزاید» یعنی: نزول قرآن، کفری بر کفرشان و طغیانی بر طغیانشان میافزاید «پس بر قوم کافر اندوه مخور» یعنی: دیگر دریغ وافسوسخوردن بر این گروه را بس کن و بدان که با وجود پیروان مؤمنت، تو را بهآنها و ایمانشان هیچ نیازی نیست.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَادُواْ وَٱلصَّٰبُِٔونَ وَٱلنَّصَٰرَىٰ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ٦٩﴾[المائدة: ۶٩].
«کسانی که ایمان آوردند و کسانی که یهودی شدند، و صابئین» بیان معنای (صابئین) در سوره «بقره/۶۲» گذشت «و نصاری» یعنی: حاملان انجیل «هرکس» از آنان «که به خدا و روز آخرت ایمان آورد و کار نیکو کند پس نه ترسی بر آنان است» در هنگام لقاءالله «و نه اندوهگین میشوند» بنابراین، هرکسی از آن طوایف که به این باورها ایمانی راستین و خالصانه داشته باشد و کارهای شایسته انجام دهد، البته بر او هیچ بیم و اندوهی نیست، یعنی اندیشه و اعتقاد سابقش به او هیچ زیانی نمیرساند.
بایسته یادآوری است که اجماع مسلمانان منعقد است براین که: یهودیان، نصرانیان و صابئیانی که دعوت رسول خدا صبه آنان رسیده اما مسلمان نشدهاند، از اهل دوزخ میباشند.
﴿لَقَدۡ أَخَذۡنَا مِيثَٰقَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ وَأَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡهِمۡ رُسُلٗاۖ كُلَّمَا جَآءَهُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُهُمۡ فَرِيقٗا كَذَّبُواْ وَفَرِيقٗا يَقۡتُلُونَ٧٠﴾[المائدة: ٧۰].
«همانا ما از بنیاسرائیل پیمان گرفتیم» بر توحید و یکتاپرستی «و بهسوی آنان پیامبرانی را فرستادیم» تا برنامهها و قوانین دین را به آنان بشناسانند و از مخالفتها بیمشان دهند اما «هرگاه که پیامبری احکامی برخلاف دلخواهشان آورد، گروهی را به دروغ نسبت دادند و گروهی را کشتند» یعنی: برخی از آن پیامبران را دروغگو انگاشته و برخی را هم کشتند، که از جمله تکذیب شدگان، عیسی و امثال وی از انبیا هستند و از شمار کشته شدگان، زکریا و یحیی علیهما السلام.
﴿وَحَسِبُوٓاْ أَلَّا تَكُونَ فِتۡنَةٞ فَعَمُواْ وَصَمُّواْ ثُمَّ تَابَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ ثُمَّ عَمُواْ وَصَمُّواْ كَثِيرٞ مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ بَصِيرُۢ بِمَا يَعۡمَلُونَ٧١﴾[المائدة: ٧۱].
«و پنداشتند که فتنهای در کار نیست» یعنی: بنیاسرائیل پنداشتند که آزمایش وامتحانی ـ با انواع سختیها ـ در کار نخواهد بود تا میزان پایبندیشان به پیمان مذکور در عرصه واقعیت آشکار شود. گفتنی است که این پندارشان به خاطر اینبود که میگفتند: (ما فرزندان خدا و دوستان وی هستیم) «مائده/۱۸» بنابراین ازسودای امتحان آسوده خاطر میباشیم. «پس کور و کر شدند» یعنی: از دیدن راه هدایت کور و از شنیدن حق کر شدند، آنگاه که با احکام تورات مخالفت ورزیده و «اشعیاء» پیامبر را کشتند «سپس» بعد از آن که توبه کردند «خدا توبه آنان را پذیرفت» و قحطی را از آنان برداشت؛ «دیگربار بسیاری از آنان کور و کر شدند» اشاره به اعمالی است که بعد از توبه مرتکب شدند؛ چون کشتن یحیی فرزند زکریا و سوء قصد به جان حضرت عیسی ÷«و خداوند به آنچه میکنند، بیناست» پس آنان را بر حسب اعمالشان جزا میدهد.
﴿لَقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَۖ وَقَالَ ٱلۡمَسِيحُ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۖ إِنَّهُۥ مَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٖ٧٢﴾[المائدة: ٧۲].
«قطعا کسانی که گفتند: الله همان مسیح پسر مریم است، کافر شدند» گویندگان این سخن، فرقهای از نصاری بهنام «یعقوبیه»، و به قولی: فرقه دیگر بهنام «ملکانیه» [۵۰]بودند که گفتند: خداوند أ در ذات عیسی حلول کرده است! اماخدای سبحان این پندار غلطشان را با این فرمودهاش رد میکند: «حال آن که مسیحمیگفت: ای بنیاسرائیل! الله را بپرستید؛ پروردگار من و پروردگار شما» پس در حالیکه مسیح خود دعوتگر راه توحید بود، آنها چگونه به خود اجازه میدهند که در حق کسی ادعای الوهیت کنند که خودش به بندگی اعتراف میکند ومیگوید: من هم بندهای همچون یکی از شما هستم؟ همان مسیحی که گفت: «هر کس به خدا شریک ورزد، قطعا او بهشت را بر وی حرام کرده است و جایگاه وی دوزخ است و برای ستمکاران هیچ یاریدهندهای نیست» آری! این سخن نیز، حکایت ادامه سخن عیسی ÷است. اما به قولی دیگر: این سخنخداوند أ است.
﴿لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ وَإِن لَّمۡ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ٧٣﴾[المائدة: ٧۳].
«هرآینه کسانی که گفتند: الله سوم سه کس است، کافر شدند» مراد از سه کس: خدای سبحان، عیسی و مریماند. به قولیدیگر: مراد این سخنشان است که گفتند: خداوند از حیث شخصیت سهگانه است، در عین اینکه طبیعت یا ذات اویگانه میباشد. این سه شخصیت یا سه «اقنوم»، عبارتند از: «اقنوم پدر»، «اقنوم پسر» و «اقنوم روحالقدس». «و حال آن که خدایی جز خدای یکتا نیست» یعنی: در دایره هستی، معبود برحقی جز خدای سبحان نیست. به قولی: این دنباله سخن نصاری است. یعنی گفتند: خدایان سه شخصاند، در عینحال آن سه خدا، یکتا و یگانهاند «و اگر از آنچه میگویند» که سراسر کفر است «باز نایستند» و آن راترک نکنند «به کافرانشان عذابی دردناک خواهد رسید» اما کسانی که اسلام آوردند، یا اسلام میآورند، از این حکم مستثنا هستند.
﴿أَفَلَا يَتُوبُونَ إِلَى ٱللَّهِ وَيَسۡتَغۡفِرُونَهُۥۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٧٤﴾[المائدة: ٧۴].
«آیا توبه نمیکنند» و رجوع نمینمایند «به سوی الله و از وی آمرزش نمیخواهند» از بستن چنان افترایی که خدای ﻷ را بر سر خشم میآورد وآنان را در برابر مجازات سخت و سنگین وی قرار میدهد؟ «و خدا آمرزنده مهربان است» و این از منتهای کرم و جود و لطف و رحمت وی بر خلقش میباشد که با وصف ارتکاب این افترا و بهتان عظیم، باز هم آنان را به سوی توبه و مغفرت فرامیخواند.
﴿مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّيقَةٞۖ كَانَا يَأۡكُلَانِ ٱلطَّعَامَۗ ٱنظُرۡ كَيۡفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ٧٥﴾[المائدة: ٧۵].
«عیسی پسر مریم جز پیامبری که پیش از او نیز پیامبرانی گذشته اند، نیست» یعنی: عیسی ÷فقط در مقام پیامبری قرار دارد و هرگز مقام او از این محدوده فراتر نرفته و نمیرود تا به پندار باطلشان به مرتبه الوهیت یا فرزندی خدای ﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ٣﴾[الإخلاص: ۳]. برسد بلکه او از جنس پیامبرانی است که قبل از وی آمده بودند و معجزاتی هم که خدای سبحان بهدست وی پدیدار ساخت، موجب الوهیت وی نمیشود زیرا پیامبران قبل از وی نیز، نظیر این معجزات را آوردهاند چنانکه حق تعالی عصا را در دست موسی زنده گردانید و آدم را بدون پدر آفرید لذا اگر طبق پندار آنان، عیسی ÷به خاطر این معجزات، خدا یا فرزند خدا گردیده پس پیامبران قبل از وی نیز ـ العیاذ باالله ـ خدا بودهاند!! «و مادرش زنی صدیقه بود» یعنی: مریم زنی صادق و راستگو، یا تصدیقکننده فرزندش عیسی ÷دررسالت وی بود لذا این امر که او مادر عیسی بود، مستلزم الوهیت وی نیست بلکهاو هم در وصف زن بودنش، زنی مانند دیگر زنان است چنانکه تصدیق عیسی ÷از سوی مادرش مریم، دلیل بر آن است که مریم پیامبر نیز نبود. پس نظر ابنحزم وجمعی دیگر مبنای محکمی ندارد که مادر عیسی، مادر موسی و ساره زن ابراهیم: را پیامبر میدانند، با استدلال به اینکه فرشتگان با ساره و مریم سخن گفتهاند و پروردگار متعال درباره مادر موسی فرموده است: (و به مادر موسی وحی کردیم که موسی را شیر بده) «قصص/٧».
آری! رأی جمهور علما بر آن است که خداوند أ جز از جنس مردان، پیامبری برای بشر برنینگیخت. حتی شیخ ابوالحسن اشعری میگوید: «مسلمین بر این امر اجماع دارند». «هر دو غذا میخوردند» یعنی: عیسی و مریم همچون سایر افراد بشر غذا میخوردند پس کسیکه چون سایر آفریدگان غذا بخورد، قطعا پروردگار نیست زیرا فقط کسی غذا میخورد که به غذا نیازمند باشد و اگر غذا خوردن را ترک نماید، هلاک گردد. همچنان، کسیکه غذا بخورد، برای قضای حاجت به مستراح میرود درحالی که پروردگار سبحان نه به غذا نیازی دارد و نه میمیرد ـ پاک و برتر است پروردگار سبحان از این افتراها به پاکی و برتریی بزرگ «بنگر چگونه آیات خود را برای آنان روشن میسازیم» و بطلانپندارهای بیبنیادشان را برملا میگردانیم؟ و این عبارت، مخاطبان را از حال اینگروهی که بشری را بر مسند خدایی مینشانند، به تعجب در میافگند. «باز بنگر چگونه رویگردان میشوند» از شنیدن حق و تأمل در آن، بعد از این بیان روشن؟ عجبا بر حال این گروه!.
﴿قُلۡ أَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗاۚ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ٧٦﴾[المائدة: ٧۶].
«بگو» ای پیامبر ص«آیا غیر از خدا چیزی را میپرستید که اختیار زیان و سودی را برای شما ندارد»؟ پس کسیکه نه میتواند بهشما سودی برساند و نه میتواند زیانی را از شما باز دارد، چگونه از سوی شما مورد پرستش قرارمیگیرد؟ مراد، مسیح ومادرش مریم علیهما السلاماند «و همانا خداوند شنوای داناست» و هرکس چنین باشد، فقط او به رساندن نفع و بازداشتن زیان تواناست، بدان جهت که او بر هر شنیدنی ودانستنیای احاطه دارد بنابراین، فقط او خدای برحق است نه غیر وی.
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ٧٧﴾[المائدة: ٧٧].
«بگو» ای پیامبر ص«ای اهل کتاب! در دین خود به ناحق از حد نگذرید» یعنی: افراط گرایی و گزافهگویی و تجاوز از حد ـ چون ادعای الوهیت عیسی و در پیشگرفتن روشهای افراطی ناروا ـ را کنار بگذارید. ولی باید دانست که غلو و افراط در حق، یعنی به کارگرفتن تمام سعی و کوشش بشری در جستوجوی حق وحقیقت و کشف آن، مطلوب است و چنین افراطی مذموم نیست «و خواهشهای نفسی قومی را که پیش از این گمراه شدند و بسیاری» از مردمان «را گمراه کردند وخود از راه راست منحرف شدند، پیروی نکنید» آنان، پیشینیان و پیشوایان یهود ونصاری قبل از بعثت محمدی صبودند. مراد این است که اسلاف یهود و نصاری خود قبل از بعثت حضرت محمد صگمراه شده و بسیاری از مردم را در آن دورانگمراه ساختند و آیندگانشان نیز بعد از بعثت آن حضرت صبه روش گمراه سازی مردم ادامه دادند زیرا روش گمراهی را برای پسینیان خود بنیان گذاشته و خط انحراف را ترسیم کردند.
﴿لُعِنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۢ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِيسَى ٱبۡنِ مَرۡيَمَۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ٧٨﴾[المائدة: ٧۸].
«کسانی از بنیاسرائیل که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسیبن مریم» یعنی: درتورات و انجیل «مورد لعنت قرار گرفتند، این بدان سبب بود که عصیان ورزیده و از حد میگذشتند» مانند از حدگذشتنشان در شکستن حرمت روز شنبه و کفرشان بهعیسی ÷. یعنی: سبب این لعنت و نفرین، نافرمانی و تجاوزشان بود، نه چیزدیگری.
آنگاه در تفسیر بیشتر این عصیان میفرماید:
﴿كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنكَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ٧٩﴾[المائدة: ٧٩].
«آنان یکدیگر را از عمل زشتی که مرتکب آن میشدند، منع نمیکردند» یعنی: آنلعنتشدگان بنی اسرائیل، انسانهای گنهکار و متجاوز را از تکرار گناهی که انجام داده بودند، یا از ارتکاب گناهی که برای انجام دادن آن آماده میشدند، نهی نمیکردند.
لازم به یادآوری است که امربه معروف و نهی از منکر، از مهمترین قواعد اسلام و بزرگترین فرایض شرعی آن است. ابنعطیه میگوید: «اجماع مسلمانان بر این است که نهی از منکر بر کسیکه توان آن را دارد و در صورت انجام دادن آن، از رسیدن زیان بر خود و بر مسلمانان ایمن است، فرض میباشد اما اگر بیمچنین زیانی متصور بود، باید در دلش منکر را انکار نموده و مرتکب منکر را ترک نماید و با وی آمیزش نکند». «چه بد است آنچه میکردند» از ترک انکار آنچه که انکارش بر آنان فرض بود. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود سازرسول خدا صآمده است که فرمودند: «همانا اولین نقصی که در کار بنیاسرائیل وارد آمد، از آنجا ناشی شد که چون مردی با مرد دیگری روبرو میشد و وی را در منکری میدید، به او میگفت: ای مرد! از خدا پروا کن و از این منکر دست بردار زیرا این کار بر تو جایز نیست اما همینکه فردای آن بار دیگر با همان شخص ملاقات میکرد، ارتکاب منکر از سوی او، وی را از اینکه با او در یکجا بخورد و بیاشامد و همنشینی کند، بازنمیداشت پس وقتی چنین کردند، خداوند دلهای بعضی از آنها را به بعضی دیگر زد (یعنی در میانشان بغض و دشمنیافگند) و سپس لعنتشان کرد». همچنان رسول خدا صدر حدیث شریف فرمودند: «همانا خداوند عامه مردم را به عمل خاصه آنان (یعنی اندکی از آنان که مرتکب منکرات میشوند) عذاب نمیکند تا آنگاه که منکر را در میان خویش ببینند و با وجود آن که بر انکار آن قادرند، آن را انکار نکنند پس وقتی چنین کردند، خداوند (خشک وتر را باهم میسوزاند) و خاصه و عامه هردو را عذابمیکند».
﴿تَرَىٰ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ يَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡ أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ وَفِي ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ٨٠﴾[المائدة: ۸۰].
«بسیاری از آنان را» یعنی: از یهودیان را «میبینی که با کافران» یعنی: با مشرکان «دوستی میکنند» درحالیکه مشرکان بر دین استوار و حقی قرار ندارند «راستی چه زشت است آنچه نفسهای آنان برای آنان پیش فرستاده است» از کارنامه ننگینی که با آن به عرصهگاه قیامت وارد میشوند «آن چیز خشمگرفتن الله بر آنان است و آنان در عذاب جاودانند» یعنی: آنها در واقع برای خود خشمخداوند أ در آخرت را پیش فرستادهاند پس چون در روز قیامت برانگیخته شوند، در جایگاه خشم الهی فرود میآیند و این، جایگاه حتمی آنهاست.
﴿وَلَوۡ كَانُواْ يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِيِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِيَآءَ وَلَٰكِنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ٨١﴾[المائدة: ۸۱].
«و اگر به خدا و پیامبر» یعنی: پیامبر خود، یا پیامبر آخرالزمان «و آنچه کهبهسوی او فرود آمده» از کتاب «ایمان میآوردند» به ایمانی خالصانه بدون هیچ آمیزهای از نفاق، در این صورت «آنان را» یعنی: مشرکان را «به دوستی نمیگرفتند» زیرا خدا أ و پیامبرش آنها را از دوستی با مشرکان نهی کردهاند پس دوستی با مشرکان خود دلیل نفاق است «ولی بسیاری از آنان فاسقند» یعنی: ازدایره ولایت و طاعت الله أ خارج گردیده و به کفر و نفاق خویش استمرار میدهند.
﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَٰوَةٗ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقۡرَبَهُم مَّوَدَّةٗ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّ مِنۡهُمۡ قِسِّيسِينَ وَرُهۡبَانٗا وَأَنَّهُمۡ لَا يَسۡتَكۡبِرُونَ٨٢﴾[المائدة: ۸۲].
ای مخاطب! «مسلما یهودیان و مشرکان را دشمنترین مردم نسبت به مسلمانان مییابی» پس، خطاب متوجه هرکسیاست که صلاحیت مخاطب شدن با آن رادارد. یعنی: یهودیان و مشرکان ـ لعنهمالله ـ سرسختترین همه مردم در دشمنی با مؤمنان اند.
صاحب تفسیر «فی ظلال القرآن» در بیان دشمنی تاریخی یهودیان با مؤمنان میگوید: «کسی که جنگ احزاب را علیه مسلمانان برانگیخت، یهودیبود... کسیکه در فتنه زمان عثمان سعوام را برانگیخت، گروهها را برشوراند و شایعات را پراکند، یهودی بود... کسیکه حرکت وضع احادیث دروغین از رسول خدا صو وضع روایات جعلی را در تاریخ و سیر رهبری کرد، یهودیبود... کسیکه نعرههای قومی را در آخرین خلافت مسلمانان (دوران عثمانی) برانگیخت، آتاتورک یهودی بود... و شما در پشت سر هر فتنه و توطئهای علیه مسلمین، دست یهودیان را میبینید. از اینکه بگذریم؛ در پشت سر اندیشه مادی الحادی، یک یهودی است... در ورای اندیشه ویرانگر محوری بودن غریزهجنسی در زندگی انسان، یک یهودی قراردارد... و بالاخره در پشت سر همه مکاتب و اندیشههای ویرانگر، یهودیان قرار دارند». «و قطعا مهربانترین مردم نسبت به مؤمنان کسانی را مییابی که گفتند: ما نصاراییم، این بدان سبب است که از آنان کشیشان و راهبانی هستند» یعنی: نصاری را به دوستی و مودت با مؤمنان ازآن رو نزدیکتر مییابی که در میان نصاری، کشیشان دانشمند و راهبان حقپرستی هستند که فروتنی برای خداوند أ ، رحم، سودرسانی به مردم و حقجویی را بهآنان آموزش میدهند. مراد از کشیشان در آیهکریمه، نیایشگران حقپرست وپیروان دانشمندان دینی هستند. رهبانیت و ترهب: عبارت است از: تعبد در صومعهها و کلیساها «و نیز» دوستی و محبت نصاری با مؤمنان «به سبب آن است که آنان کبر نمیورزند» از پذیرفتن سخن حق بلکه در برابر آن متواضعند، بر خلاف یهودیان که از این وصف بهدور میباشند زیرا کفرشان، کفر عناد و انکار است. نسفی میگوید: «آیه کریمه دلیل برآن است که علم سودمندترین چیزهاست، هرچند علم کشیشان باشد. همینطور بیزاری از کبر، سودمندترین چیزهاست؛ هرچند این بیزاری از سوی نصرانیای باشد».
﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡيُنَهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّۖ يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱكۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِينَ٨٣﴾[المائدة: ۸۳].
«و چون اینان» یعنی: این دسته از نصاری که وصفشان گذشت «آنچه را بر اینپیامبر نازل شده است بشنوند، میبینی که چشمانشان از اشک لبریز میشود» یعنی: آنها در هنگام شنیدن قرآن، به پری چشمانشان اشک میریزند «به سبب آنچه ازحق شناختهاند» یعنی: بهسبب آنچه که از قرآن شنیدهاند زیرا دریافتهاند که این شنیدههایشان حق و حقیقت است زیرا این حقایق را در کتاب خود (انجیل) نیزیافتهاند «میگویند: پروردگارا! ما ایمان آوردهایم» به این کتابی که از سوی تو برمحمد صنازل شده است و نیز ایمان آوردهایم به پیامبری که این کتاب را بر وی نازل کردهای «پس ما را در زمره گواهان بنویس» یعنی: ما را در شمار امت محمد صقرار ده، همانان که بر مردم در روز قیامت گواهی میدهند. یا ما را در زمره گواهان بر صدق و راستگویی محمد صو اینکه او فرستاده برحقت بهسوی مردم است، بنویس.
﴿وَمَا لَنَا لَا نُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَمَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡحَقِّ وَنَطۡمَعُ أَن يُدۡخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلصَّٰلِحِينَ٨٤﴾[المائدة: ۸۴].
«و ما را چه شده است که به خدا و آنچه از حق که به ما رسیده، ایمان نیاوریم» یعنی: چه سد و مانعی در میان ما و ایمان بهحقیقت ـ که همانا رسالت حضرت محمد صاست ـ میتواند حایل شود درحالی که مقتضی ایمان موجود است و آن طمعما به دریافت انعام الهی است: «و حال آن که طمع داریم کهپروردگارمان ما را با قوم صالحان همراه و وارد کند» یعنی: در حالیکه ما چشم داریم تا در مصاحبت صالحان ـ از انبیا ‡ و پیروان فرمانبردارشان ـ به بهشت وارد شویم زیرا دیگر هرگز به عواملی که ما را بر کفر به خداوند أ و پیامبرش وادارد، التفاتی نمیکنیم.
﴿فَأَثَٰبَهُمُ ٱللَّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ جَزَآءُ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٨٥﴾[المائدة: ۸۵].
«پس به پاس آنچه گفتند، خدا به آنان باغهایی پاداش داد که از زیر درختان آن نهرها جاری است، در آن جاودانه میمانند و این پاداش نیکوکاران است» آری! خدای ﻷ در برابر این سخنشان که آن را به اخلاص گفتند و به مضمون آن نیز معتقد و باورمند بودند، چنین پاداش شایستهای به ایشان داد.
در بیان سبب نزول آمدهاست: رسول خدا صعمروبنامیه ضمری را همراه با نامهای بهسوی نجاشی پادشاه حبشه فرستاده او را به دین حق دعوت کردند پسنجاشی به دنبال راهبان و کشیشان فرستاده همه آنان را گرد آورد، سپس از جعفربنابیطالب سخواست تا بر آنان قرآن بخواند، جعفر سبر ایشان سوره «مریم» را قرائت کرد پس همه آنان ایمان آوردند و چشمانشان از اشک لبریز شد و هماناناند که خداوند أ آیه: ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقۡرَبَهُم مَّوَدَّةٗ﴾را تا ﴿فَٱكۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِينَ﴾در شأن ایشان نازل کرد.
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ٨٦﴾[المائدة: ۸۶].
و برای اینکه کسی از آیات قبل چنین برداشت نکند که ستایش یادشده، شامل همه نصاری است، خداوند متعال میفرماید: «و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، آنان اهل دوزخ اند» پس بدانید که ثنا و ستایش ذکر شده، از آن گروه خاصی از نصاری است که اوصاف فوق در آنها یکجا شده است؛ که پذیرفتن اسلام از سوی ایشان در رأس آن اوصاف است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَيِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ٨٧﴾[المائدة: ۸٧].
از ابن عباس سدربیان سبب نزول آیه کریمه روایت شدهاست: گروهی ازصحابه ـ که عثمان بن مظعون سیکی از ایشان بود ـ گفتند: آلتهای تناسلیخود را قطع میکنیم و شهوات دنیا را ترک نموده فقط به عبادت و نیایشحق تعالی مشغول میشویم و همانند راهبان به منظور عبرتگرفتن و عبادت، در زمین به سیر و سفر میپردازیم! چون این خبر به رسول خدا صرسید، آن حضرت صبهدنبال ایشان فرستاده و شنیدههای خود را در این باره با آنها در میان گذاشتند. آنان خبر رسیده را تصدیق کردند و گفتند: آری! چنین گفتیم و قصد چنین کاری را داریم! رسول خدا صفرمودند: «ولی من روزه میگیرم ومیخورم، نماز میخوانم و میخوابم و با زنان ازدواج میکنم پس هرکس بهسنت من چنگ زند، او از من است و هرکس به سنت من چنگ نزند، او از مننیست». همان بود که درباره این گروه از صحابه نازل شد:
«ای مؤمنان! طیباتی را که الله برای شما حلال ساخته است حرام نشمارید» طیبات: لذایذی است که خدای ﻷ آنها را به بندگانش حلال ساخته است. بنابراین، خداوند متعال مؤمنان را نهی میکند از اینکه چیزی از پاکیزگیها را برمبنای این پندار بر خود حرام سازند که حرام کردن پاکیزگیها، بهمعنای طاعت و تقرب به حق تعالیاست و از مقوله زهد و رویگردانی از دنیا میباشد، یا به هر بهانه دیگری نباید حلالی از حلالهای خداوند أ را بر خود حرام گردانند. چنانکه برخی از عوامالناس در هر عصر و زمانی چنین میکنند؛ مثلا میگویند: این چیز بر من حرام است! آن چیز را بر خود حرام ساختم! و الفاظی مانند اینها ـ که نهی قرآنی شامل آن میشود «و از حد در نگذرید» با حلالکردن آنچه که حق تعالی آن را بر شما حرام گردانیده. یعنی: در اعمال رخصتها و فرورفتن در تساهل و آسانگیری، کار را به آنجا نرسانید که حرامی را بر خود حلال گردانید زیرا این کار نیز بر شما نارواست، همانگونه که سختگیریهای بیمورد، چون حرامکردن حلالها ناجایز میباشد «همانا الله ازحدگذرندگان را دوست نمیدارد».
امام ابوحنیفه، امام احمدبن حنبل و پیروانشان برآنند که: هرکس چیزی را تناول کرد که آن را بر خود حرام ساخته بود، بر وی کفاره یمین (سوگند شکنی) لازم میشود.
﴿وَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ ٱللَّهُ حَلَٰلٗا طَيِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِيٓ أَنتُم بِهِۦ مُؤۡمِنُونَ٨٨﴾[المائدة: ۸۸].
«و آنچه الله به شما روزی دادهاست؛ حلال و پاکیزه بخورید» لذا نه آنها را بر خود حرام بشمارید و نه پلید و نجس «و از آن خدایی که به او ایمان دارید پروا دارید» یعنی: در همه امور از خداوند متعال پروا دارید، از جمله در حلال و حرام وی. این آیه دلالت میکند بر اینکه ایمان به خداوند أ ، موجب تقوا و پرواداشتن از وی در امر و نهی وی است.
و از آنجاییکه حرام کردن پاکیزگیها بر خود، غالبا با سوگند همراه است پس بیان حکم سوگند در اینجا مناسب مینمود، به همین جهت فرمود:
﴿لَا يُؤَاخِذُكُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِيٓ أَيۡمَٰنِكُمۡ وَلَٰكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَيۡمَٰنَۖ فَكَفَّٰرَتُهُۥٓ إِطۡعَامُ عَشَرَةِ مَسَٰكِينَ مِنۡ أَوۡسَطِ مَا تُطۡعِمُونَ أَهۡلِيكُمۡ أَوۡ كِسۡوَتُهُمۡ أَوۡ تَحۡرِيرُ رَقَبَةٖۖ فَمَن لَّمۡ يَجِدۡ فَصِيَامُ ثَلَٰثَةِ أَيَّامٖۚ ذَٰلِكَ كَفَّٰرَةُ أَيۡمَٰنِكُمۡ إِذَا حَلَفۡتُمۡۚ وَٱحۡفَظُوٓاْ أَيۡمَٰنَكُمۡۚ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٨٩﴾[المائدة: ۸٩].
«خداوند شما را به سوگندهای لغو بازخواست نمیکند» یعنی: سوگندهای لغو، بازپرسی و مؤاخذهای ندارند و پرداخت کفاره هم در آنها واجب نیست. سوگند لغو: در مذهب شافعی /این است که شخص در اثنای سخنش بگوید: نه والله! آری والله!، بیآن که از آن قصد قسم خوردن را داشتهباشد، که این نوع ازسوگندهای بیهوده، اغلب بهطریق عادت از انسان صادر میشود. اما از نظر جمهور فقها: سوگند لغو آن است که شخص در خبردادن از گذشته یا از حال، گمان خویش را بر مبنای وقوع مفاد آن خبر قرار داده و بر وقوع آن امر پنداری سوگند بخورد؛ درحالیکه واقعیت امر برخلاف آن باشد. بیان حکم سوگند لغو درسوره «بقره» نیز گذشت. «ولی شمارا بهسبب محکم کردن سوگندها بهقصد مؤاخذه میکند» یعنی: شما را به سوگندهای محکم و منعقدهای که از روی قصد و اراده یاد میکنید، مؤاخذه میکند، در صورتی که این سوگندها را بشکنید.
پس سوگندها عموما بر دو نوع اند:
۱ـ سوگندهای لغو. ۲ـ سوگندهای محکم و از روی اراده. اما در اینجا نوع سومی از سوگند است که آن را «یمین غموس» مینامند. سوگند غموس در نزد احناف عبارت است از: سوگندخوردن قصدی بر وقوع امری در گذشته یا حال که واقع نشده است. احناف برآنند که سوگند «غموس» کفارهای ندارد زیرا سزای آن فروغلتیدن و غوطهور شدن در جهنم است چنانکه از نام آن پیداست. «پسکفاره آن» یعنی: کفاره سوگند منعقده، از کسیکه با اراده و آگاهانه سوگند میخورد و سوگند خود را میشکند: «طعام دادن ده مسکین است از جنس میانه آنچه که خانواده خود را میخورانید» یعنی: آن ده مسکین را از میانگین آنچه که عادتا به کسان و خانواده خود میخورانید، اطعام کنید و طعام دادن ایشان ازغذاهای اعلا بر شما واجب نیست، همانگونه که خوراندن به مسکین از طعام ادنی و پست نیز جایز نمیباشد و اطعام آنها تا سرحد سیرکردن آنهاست. احناف میگویند: اطعام بهطور اعلی؛ سه نوبت غذا دادن با نانخورش، اطعام بهطور ادنی؛ یکبار غذادادن از خرما یا جو و اطعام به طور اوسط؛ دو نوبت غذادادن در نهار و شام است. عمر و عائشه بگفتهاند: برای هریک از ده مسکین، نیم صاع از گندم یا خرما بپردازد. رأی احناف نیز همین است. اما شافعیمیگوید: برای هر مسکین یک «مد» [۵۱]بپردازد. «یا» کفاره سوگند قصدی «پوشانیدن آنان است» یعنی: پوشانیدن لباسی به آن ده مسکین است که بدنشان رابپوشاند، هرچند یک قواره لباس باشد. به قولی: مراد از (کسوت)، آن مقدار ازلباس است که با پوشیدن آن، خواندن نماز جایز باشد. ولی احناف برآنند که حد ادنای لباس، لباسیاست که تمام بدن را بپوشاند، از این جهت، دادن فقط یک ازار و عمامه کافی نیست. «یا» کفاره سوگند قصدی «آزاد کردن بردهای است» ازقید بردگی. شافعی شرط کرده است که آن برده باید مؤمن باشد اما احناف، مؤمنبودن وی را شرط نکردهاند. بنابراین، کسیکه سوگند میخورد و باز سوگند میشکند، در میان سه کار یاد شده مخیر است و هریک از آنها را که میخواهد، میتواند انجام دهد.
«پس هرکه اینها را نیافت، بر اوست که سه روز روزه بگیرد» یعنی: هرکس یکی از سه چیز یادشده را نیافت، روزه گرفتن سه روز پیاپی، کفاره وی است. و این رأی جمهور فقهاست. اما مالکیها میگویند: گرفتن سه روز روزه بهطور متفرق نیز درست است. «این است کفاره سوگندهای شما هنگامیکه سوگند خوردید» و بعداز آن سوگند شکسته و حانث گردیدید زیرا دادن کفاره قبل ازسوگندشکنی ـ چنانکه احناف گفتهاند ـ جایز نیست «و سوگندهای خود را نگاه دارید» این عبارت به سه معنی است:
۱- سوگندهای خود را نگاهدارید و به سوگندخوردن شتاب نورزید.
۲- سوگندهایی را که خوردهاید نگاهدارید و به شکستن آنها نشتابید.
۳- چنانچه سوگندهای خود را شکستید، در پرداخت کفاره سهلانگاری نکنید.
«اینگونه خداوند برای شما آیات خود را بیان میکند» با اینچنین بیان روشنی «باشد که شکر کنید» این نعمتهایی را که او بر شما منت نهادهاست، چون نعمت بیان شریعت و روشنساختن احکام خود.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠﴾[المائدة: ٩۰].
«ای مسلمانان! جز این نیست که خمر و میسر» تفسیر خمر و میسر (شراب وقمار) در سوره «بقره» گذشت. از ابنعباس سروایت شده است که فرمود: تمام انواع قمار از «میسر» است، حتی بازی بچهها با گردو و مهرههای نرد. «و» جزاین نیست که «انصاب» یعنی: بتانی که برای پرستش نصب شده بودند «و ازلام» یعنی: تیرهای قرعه، که تفسیر آن در اوایل این سوره گذشت «رجساست» رجس: بر پلیدیها و نجاستها اطلاق میشود «و از عمل شیطان است» زیرا این شیطان است که اعمال یادشده را برای شما نیکو جلوه داده و آنها را آرایشمیدهد «پس، از آن پرهیز کنید» یعنی: از پلیدی، یا از عمل شیطان پرهیز کنید؛ ودر هردو صورت معنی یکی است. «باشد که رستگار شوید» و به فیض رستگاری نایل گردید.
ملاحظه میکنیم که حق تعالی با چندین تأکید، شراب و قمار را حرام اعلام کرد: تأکید اول این که: آنها را در ردیف پرستش بتان قرار داد. تأکید دوم این که: آنها را رجس، یعنی نجس معنوی معرفی کرد، هرچند به قول بعضی: در شراب نجاست حسی نیز هست. تأکید سوم این که: آن دو را از عمل شیطان نامید و روشن است که از شیطان جز شر خالص سر نمیزند. تأکید چهارم این که: مؤمنان را دستور داد تا از آن بپرهیزند، که این تعبیر در نهی، از معنای (ترککردن) بلیغتر است. و نهایتا این که: پرهیز از آنها را موجب رستگاری اعلام کرد پس هرگاه پرهیز از آنها رستگاری باشد، روشن است که ارتکاب آنها، سراسر زیان و خسارت است.
از ابنعمر بروایت شدهاست که فرمود: درباره شراب سه آیه نازل شده است، اولین آنها آیه: ﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ﴾[البقرة: ۲۱٩]. است و بعد از نزول آن، برخی از اصحاب ش چنین تبصره کردند که شراب حرام گشته لذا به رسول خدا صگفتند: اجازه بدهید تا چنانکه خداوند متعال در این آیه فرموده، از منافع شراب بهره گیریم! رسول خدا صدر قبال این درخواست آنها سکوت نمودند. بعد از آن آیه: ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ﴾[النساء: ۴۳]. نازل شد، باز برخی چنین تبصره کردند که شراب حرام شده است لذا اصحاب ش گفتند: یا رسولالله! بسیار خوب؛ در نزدیک اوقات نماز شراب نمینوشیم. باز هم رسول خدا صسکوت نمودند. سپس آیه: ﴿إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَيۡسِرُ...﴾نازل شد. در این هنگام رسول خدا صفرمودند: اکنون دیگر شراب (بهطور قطع) حرام گردید.
در حدیث شریف آمده است: «كل مسكر خـمـر، وكل مسكر حرام، ومن شرب الخمر فمات وهو يدمنها لـم يتب، لم يشربها في الآخرة». «هر چیز مستیآوری شراب است وهر مستیآوری حرام است پس هر کس شراب نوشید و در حالی مرد که هنوز به آن معتاد بود و از آن توبه نکرده بود، آن را در آخرت نمینوشد».
﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُوقِعَ بَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِي ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَيۡسِرِ وَيَصُدَّكُمۡ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ٩١﴾[المائدة: ٩۱].
بعد از آن که حق تعالی در آیه سابق حکم تحریم شراب و قمار را اعلام کرد، اکنون در این آیه حکمت تحریم آنها را بیان میکند: «همانا شیطان میخواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنی و کینه بیندازد» این از مفاسد دنیوی شراب و قماراست «و» از مفاسد دینی نیز در آنها بسیار است، از جمله اینکه شیطان میخواهد: «شما را از یاد الله و از نماز بازدارد پس آیا شما دست برمیدارید»؟ و ازآنها بهطور نهایی بازمیایستید؟ یعنی: دیگر بس است، بازایستید! عمر سچون این آیه را شنید، فرمود: بازایستادیم پروردگارا!
احناف برآنند که: بازی با نرد، شطرنج، قاب قمار، منقل چینی، ورق و مانند اینها مکروه تحریمی است، هرچند که با قمار همراه نباشد اما امام ابویوسف بازی با شطرنج را مباح دانسته، مشروط به این شرایط که:
۱- بازی شطرنج با قمار همراه نباشد.
۲- شخص بهطور دایم به آن پایبند نباشد.
۳- به واجبی از واجبات وی خلل وارد نسازد.
۴- بر آن بسیار سوگند نخورد.
﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَٱحۡذَرُواْۚ فَإِن تَوَلَّيۡتُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ٩٢﴾[المائدة: ٩۲]
«و از خدا و پیامبر اطاعت کنید و برحذر باشید» از نافرمانی خدا أ و پیامبرش، یعنی: ترس و حذر از مخالفت را با طاعت خدا أ و رسولش یکجا گردانید «پس اگر رو گردانیدید» از فرمانبرداری و ترس از خدا أ و اطاعت رسولش ص«بدانید که بر پیامبر ما جز پیام رساندن آشکار نیست» یعنی: در آن صورت، شما بر پیامبر هیچ زیانی وارد نساختهاید زیرا مأموریت وی فقط ابلاغ آیات است و بس بلکه برخود زیان رساندهاید؛ چرا که از تکلیف خویش روی برتافتهاید.
﴿لَيۡسَ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِيمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ٩٣﴾[المائدة: ٩۳].
«بر کسانی که ایمان آوردند و اعمال شایسته کردند، در آنچه خوردند» قبل ازتحریم شراب، از هر نوع خوراکی و نوشیدنیای که میل داشتند «گناهی نیست، چون تقوا پیشه کردند» یعنی: چرا که از آنچه بر آنان حرام گشته بود؛ چون شرک وغیره، پرهیز کردند «و ایمان آوردند و اعمال شایسته کردند و باز تقوا پیشه کردند» وپرهیزگاری کردند از آنچه که بعدا بر آنان حرام شد، با وجود آن که قبلا برآنان مباح بود «و ایمان آوردند» به تحریم آن «و باز تقوا پیشه کردند» و پرهیزگاریکردند از آنچه که بعد از آن تحریم، بر آنان حرام شد و قبلا بر آنان مباح بود «و نیکوکاری کردند» یعنی: اعمال نیک انجام دادند.
مراد از تقوا و ایمانی که در اول ذکر شد؛ تحقق اصل تقوا و اصل ایمان در آنان است، مراد از تقوا و ایمانی که بار دوم ذکر شد؛ ثبات و دوام ایشان بر تقوا و ایمان است و مراد از تقوای سوم؛ پرهیز از ظلم بر بندگان و احسان و مواسات با آنان است. یا مراد از تقوای اول؛ خودداری از شرک، مراد از تقوای دوم؛ خودداری از محرمات و مراد از تقوای سوم؛ خودداری از شبهات است «و الله نیکوکاران را دوست میدارد».
سبب نزول: چون آیه تحریم شراب و قمار نازل شد، گروهی از صحابه گفتند: چگونه خواهد بود سرانجام کار کسانی از ما که قبل از تحریم درگذشتند درحالی که تا دم مرگ شراب مینوشیدند و تا دم مرگ اموال به دست آمده از قمار را میخوردند و درحالی مردند که این غذاهای حرام در شکمشان بود؟ پسآیه کریمه نازل شد و روشن ساخت که چون آنها قبل از تحریم شراب و قمار درگذشتهاند لذا بر آنان گناهی نیست درحالی که پرهیزگار هم بودهاند.
بایسته یادآوری است که حد شراب، بنابر رأی جمهور فقها هشتاد شلاق (دره) است.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَيَبۡلُوَنَّكُمُ ٱللَّهُ بِشَيۡءٖ مِّنَ ٱلصَّيۡدِ تَنَالُهُۥٓ أَيۡدِيكُمۡ وَرِمَاحُكُمۡ لِيَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن يَخَافُهُۥ بِٱلۡغَيۡبِۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِيمٞ٩٤﴾[المائدة: ٩۴].
«ای مؤمنان! هرآینه خداوند شما را به چیزی از شکار که در دسترس شما و نیزههای شما باشد خواهد آزمود» یعنی: شما را به چنان شکار آمادهای میآزماید که در آن بهتیراندازی، راندن حیوانات شکاری و تعقیب و دنبال نمودن آنها نیازی نباشد بلکه آن شکارها ـ به منظور آزمایشتان ـ همه در دسترس و در برد نیزههایتان قرارداشته باشد. آری! شکار یکی از موارد تأمین زندگی مادی اعراب بود و خدای ﻷ ایشان را با تحریم آن در حال احرام و در سرزمین حرم، مورد آزمایشقرار داد چنانکه بنیاسرائیل را با عدم تجاوز از حدود مقرره در روز شنبه، موردآزمایش قرار داد «تا معلوم بدارد که چهکسی غایبانه از وی میترسد» یعنی: خدای ﻷ این آزمایش را ترتیب خواهد داد تا به علم ظهور معلوم بدارد که چهکسی از شما پنهان از چشم مردم، از او پروا میدارد، همانگونه که از او در پیش چشم و گوش مردم پروا میدارد زیرا پروا داشتن ازخداوند أ بهطور غایبانه و نهان ازچشم و گوش مردم، خود برهان ایمان است «پس هرکس بعد از آن تجاوز کند، برای اوست عذاب دردناک» بهجهت مخالفت وی با امر و شرع الهی.
مقاتل در بیان سبب نزول میگوید: این آیه در عمره حدیبیه نازل شد، آنگاه که انبوهی از جانوران و پرندگان بر مسلمانان در محل اردویشان درآمده و آن محل را پوشانیدند، بهگونهای که ایشان در گذشته چنین جمع انبوهی از حیوانات وپرندگان شکاری را هرگز ندیده بودند. همان بود که خدای ﻷ ایشان را ازکشتن شکار در حال احرام نهی کرد.
بایسته یادآوری است که این آزمایش برای مؤمنان تا روز قیامت استمرار دارد چنانکه میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ يَحۡكُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ هَدۡيَۢا بَٰلِغَ ٱلۡكَعۡبَةِ أَوۡ كَفَّٰرَةٞ طَعَامُ مَسَٰكِينَ أَوۡ عَدۡلُ ذَٰلِكَ صِيَامٗا لِّيَذُوقَ وَبَالَ أَمۡرِهِۦۗ عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَۚ وَمَنۡ عَادَ فَيَنتَقِمُ ٱللَّهُ مِنۡهُۚ وَٱللَّهُ عَزِيزٞ ذُو ٱنتِقَامٍ٩٥﴾[المائدة: ٩۵].
«ای مؤمنان! درحالیکه محرمید» یعنی: درحالی که جهت انجام حج یا عمره یا هر دو، احرام بستهاید «شکار را نکشید و هرکس از شما عمدا آن را بکشد» یعنی: درحالی آن را بکشد که بهیادآورنده احرام خویش است، یا از حرمت کشتن آن آگاه است «باید نظیر آنچه کشته است کفارهای بدهد» یعنی: بر وی تحمل کیفر و پرداخت کفارهای همانند با آنچه کشته؛ واجب است «از چهارپایان» یعنی: از شتر، یا گاو، یا گوسفند «که حکم کند به آن» یعنی: به آن جزا و کیفر، یا به همانند بودن آنچه که کشته است «دو تن عادل از میان شما» یعنی: دو مرد معروف به عدالت از میان مسلمانان به آن حکم کنند پس چون آن دو به آن حکم کردند، آن کفاره بر وی لازم میشود «و به صورت هدی به کعبه برسد» یعنی: اگر دو تن حکم عادل به کفاره حکم کردند، با آن حیوان کفاره، همان کاری انجام میشود که باقربانی انجام میشود؛ از فرستادن آن بهسوی مکه و ذبح نمودن آن در آنجا. البته مراد آیه عین کعبه نیست زیرا قربانی در خود کعبه ذبح نمیشود بلکه مراد سرزمین حرم است و هیچ خلافی در این نیست «یا باید کفارهای بدهد که عبارت است از: طعام دادن مساکین، یا برابر آن روزه بگیرد» اما بر کسیکه بدون عمد شکار را میکشد، کفارهای نیست. برخی گفتهاند: بر وی نیز کفاره است.
بایسته یاد آوری است که علما مقدار کفاره در هرگونه صیدی را مقرر داشتهاند. شاه ولیالله دهلوی میگوید: «جزای صید یکی از سه چیز تواند بود:
۱- همانند صید را در حرم ذبح کند. این همانندی در نزد شافعی به خلقت و هیأت و در نزد ابوحنیفه به قیمت است زیرا مماثلت به خلقت و هیأت متعذر میباشد پس مراد مماثلت معنوی است و داوران باید قیمت آن را بسنجند نه حیوانی مانند آن را.
۲- به قیمت صید، خوراکیای خریده و آن را به مسکینان بدهد. در نزد شافعی باید به هر مسکین مدی از طعام و در نزد ابوحنیفه به هر مسکین نیم صاع از گندم یایک صاع از جو بدهد [۵۲].
۳- بجای اطعام هر نفر مسکین به شمار مسکینان یک روز روزه بدارد. پس جانی در میان سه نوع کفاره یادشده مخیر است «تا وبال کردار خود را بچشد» وبال: یعنی: سرانجام بد و جزای کشتن شکار را «الله از آنچه گذشت» از جانب شما، درمورد شکارکردن صید حرم قبل از نزول حکم کفاره «عفو کرده است ولی هر کسکه بازگردد» بهسوی کشتن شکار، بعد از این بیان قاطع «پس خدا از او انتقام میگیرد» در آخرت و او را بهسبب گناهانش عذاب میکند «و خداوند غالب و صاحب انتقام است» بر کسیکه از حدود اسلام تجاوز کند. برخی گفتهاند: معنیاین است که خداوند أ از او با وضع نمودن کفاره انتقام میگیرد چنانکه جمهور فقها از جمله امام ابوحنیفه، پرداخت کفاره را بر تکرارکننده این جنایت، واجبشناختهاند بنابراین، در نزد آنان جزا با تکرار شکار تکرار میشود زیرا جزایآخرت مانع وجوب جزای دنیا بر وی نیست. اما شریح و سعیدبن جبیر گفتهاند: او در اولینباری که مرتکب این عملشد، باید کفاره بدهد، ولی اگر این عمل را تکرار کرد، بار دوم بر وی به کفاره حکم نمیشود بلکه به وی گفته میشود: برو که خدای ﻷ از تو انتقام میگیرد! یعنی: گناه تو بزرگتر از آن است که با کفاره جبران شود.
خاطر نشان میشود که بر مبنای احادیث شریف، حیوانات و حشرات موذی ذیل از حکم قتل صید در حالت احرام مستثنا هستند: ۱ ـ کلاغ. ۲ ـ زغن (غلیواج). ۳ ـ عقرب. ۴ ـ موش. ۵ ـ سگ درنده. و گرگ نیز به سگ ملحق میشود. پس در کشتن آنها گناه و کفارهای نیست.
﴿أُحِلَّ لَكُمۡ صَيۡدُ ٱلۡبَحۡرِ وَطَعَامُهُۥ مَتَٰعٗا لَّكُمۡ وَلِلسَّيَّارَةِۖ وَحُرِّمَ عَلَيۡكُمۡ صَيۡدُ ٱلۡبَرِّ مَا دُمۡتُمۡ حُرُمٗاۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِيٓ إِلَيۡهِ تُحۡشَرُونَ٩٦﴾[المائدة: ٩۶].
«برای شما» حتی در حال احرام نیز «شکار دریا حلال شده است» شکار دریا: شکار حیوانات آبی (آبزیان) است. مراد از دریا در اینجا: هر آبی است که درآن شکار دریایی یافت میشود، هرچند آن آب، آب نهر یا چاهی باشد «و» همچنین برای شما حلال شده «طعام دریا» طعام دریا: خوردنیای از خوردنیهای آن است که دریا به بیرون افگند، یا بر روی آب آید. اما در نزد ابوحنیفه، ماهی مردهای که بر روی آب دریا میآید، خورده نمیشود و بجز ماهی، خوردن سایر حیوانات دریایی نیز در نزد احناف روا نیست. ولی غیر احناف، (صید) را در آیه کریمه به شکاری که از دریا زنده گرفته میشود و (طعام) را به آنچه که دریا بعد از مردن آن را به بیرون میافگند، تفسیر کردهاند. آری! شکار و طعام دریا را برای شما حلال گردانیدیم «تا برای شما منفعتی باشد» و مقیمانی که آن را به طور تازه مصرف میکنند، از آن نیرو برگیرند «و برای قافله» یعنی: منفعتی باشد برای مسافران شما که از آن توشه برمیگیرند و گوشت حیوان شکارشده را خشک میکنند، یا آن را در یخچالها نگهداری میکنند ـ چون عصر حاضر ـ «ولی شکار بیابان بر شما حرام گردیده است، مادام که محرم باشید» یعنی: تا آنگاه که لباس احرام بر تن داشته باشید. همچنان شکار غیر محرم بر محرم حرام است، اگر غیر محرم آن را جهت استفاده محرم شکار کرده بود، مگر در رأی احناف که خوردن شکار خشکی را که به وسیله غیرمحرم صید شده باشد؛ در هرحال برای محرم جایز میدانند، چه به منظور استفاده وی شکار شده باشد، چه در غیر آن. شکار خشکی شامل هر حیوانی میشود که در خشکی تخمگذاری و تولید نسل نماید، هرچند پارهای از اوقات در دریا زندگیکند، چون مرغابی «و از خدایی که نزد او محشور میشوید پروا دارید» زیرا او شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد.
﴿جَعَلَ ٱللَّهُ ٱلۡكَعۡبَةَ ٱلۡبَيۡتَ ٱلۡحَرَامَ قِيَٰمٗا لِّلنَّاسِ وَٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَٱلۡهَدۡيَ وَٱلۡقَلَٰٓئِدَۚ ذَٰلِكَ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَأَنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ٩٧﴾[المائدة: ٩٧].
«خداوند کعبه را که بیت الحرام است، سبب قوام امور مردمان» یعنی: مایه و مدار سامانیابی و انتظام امور معاش و معاد و دین و دنیایشان «گردانید» زیرا در حج، منافع و مصالحی نهفته است که سبب رونق دین و دنیایشان میشود؛ آری! در حج نیایشگرانشان به اوج عبودیت واصل میشوند، خائف و هراسناکشان ایمن میشود، ضعیفشان نصرت داده میشود، تجارشان در آن سود میبرند، فقرایشان در آن اطعام میشوند و اخیرا اینکه خداوند أ مناسک حج را سبب آبادانی وادیای غیرمزروع گردانید، وگرنه در آن هیچ کسی اقامت نمیگزید «و» خداوند أ «ماه حرام را» نیز سبب انتظام و سامان یافتن امور مردم گردانید، طوریکه مردم در ماههای «حرام ـ ذوالقعده، ذوالحجه، محرم ورجب »ـ نه خونی را میطلبند، نه با دشمنی میجنگند و نه به امر مقدس و ارزش مورداحترامی بیحرمتی میکنند پس ماههای حرام ـ از این حیث ـ نیز مایه قوام وانتظام امور مردم است. ولی باید گفت که: حرمت قتل و قتال عادلانه در ماههای حرام، در شریعت ما منسوخ شده است «و» خداوند أ «هدی را» یعنی: حیواناتی را که به مکه اهدا میشود «و قربانیهای قلادهدار را» نیز سبب انتظام امور مردم گردانید زیرا بجز منافع دیگری که در آنهاست، وقتی کسی حیوان دارای گردنبند (قلاده) را با خود همراه کند، فهمیده میشود که او عزم حج یا عمره را دارد و بنابراین، کسی متعرض وی نمیگردد. و قربانی قلاده دار را مخصوصا یاد کرد درحالی که این نوع قربانی نیز از (هدی) است، به خاطر آن که ثواب آن بیشتر و شکوه حج با آن جلوهگرتر است «این بیان برای آن است تا بدانید که الله آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است میداند و تا بدانید که الله به همه چیز داناست» پس براساس حکمت و علم مطلق خویش، احکام را مشروع میگرداند.
﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ وَأَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٩٨﴾[المائدة: ٩۸].
«بدانید که عقوبت الله سخت است» بر کسیکه احکام وی، حرم قدسی وی و حرمت احرام را سبک انگارد و به مقدسات و ارزشهای وی بیحرمتی کند «وبدانید که خدا آمرزنده مهربان است» بر تائبان و بازگشتکنندگانی که به آستان عفو و رحمت وی باز میآیند.
﴿مَّا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَكۡتُمُونَ٩٩﴾[المائدة: ٩٩].
«بر عهده پیامبر جز رساندن پیغام» برای شما «نیست» پس اگر امتثال و اطاعت نکردید، مسلما جز بهخودتان زیان نرسانده و جز در حق خودتان جنایت نکردهاید اما تا جاییکه به رسول خدا صمربوط است؛ ایشان به تکلیف خود عمل کرده، دستور خدای ﻷ را انجام داده و به واجب تبلیغ قیام کرده است پسبرای شما در کوتاهیها و تقصیرهایتان هیچ عذری نیست «و خداوند آنچه را آشکار میکنید و آنچه را پنهان میدارید، میداند» لذا نفاق یا وفاق شما بر او پنهان نمیماند.
﴿قُل لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡخَبِيثُ وَٱلطَّيِّبُ وَلَوۡ أَعۡجَبَكَ كَثۡرَةُ ٱلۡخَبِيثِۚ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠٠﴾[المائدة: ۱۰۰].
«بگو» ای پیامبر ص«خبیث و طیب» یعنی: پلید و پاک «برابر نیست» مراد از خبیث: حرام و مراد از طیب: حلال است. یا مراد؛ انسانهای بد و شرور و مردمان خوب و پاکند. یا مراد؛ اعمال بد و اعمال نیک است. قرطبی میگوید: «لفظ، عام است و همه این معانی را دربر میگیرد». آری! این دو برابر نیستند «هرچند کثرت پلیدیها تو را به شگفت آورد» زیرا پلیدی یک چیز، سود و ثمر آن را از بینبرده و برکت آن را نابود میکند «پس ای صاحبان خرد! از الله پروا کنید» و اعمال صالحه را بر کردارهای ناشایست برگزینید و از پاکان و نیکان مردم باشید، نه از تبهکاران و پلیدان آنها «تا رستگار شوید».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ وَإِن تَسَۡٔلُواْ عَنۡهَا حِينَ يُنَزَّلُ ٱلۡقُرۡءَانُ تُبۡدَ لَكُمۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهَاۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٞ١٠١﴾[المائدة: ۱۰۱].
پس از آن که خداوند أ حکم شکار در حال احرام را بیان کرد، در اینجا مؤمنان را از مطرح کردن پرسشهایی که به انگیزه گرایش به تحریم اشیا عنوان میشود، نهی کرده و به آنان چنین ادب میآموزد: «ای مؤمنان! از آن چیزهایینپرسید» که به پرسیدن از آنها نیازی ندارید و به شما در امر دینتان مدد نمیرسانند. آری! از پیامبر خدا أ در چنین مواردی سؤال نکنید «زیرا اگر حقیقت آنها برای شما آشکار شود، شما را غمگین میکند» و بر شما ناخوش میآید. از جهتی دیگر، سؤالکردن از امور بیفایده و از آنچه که بدان نیازی نیست، ممکن است سبب وجوب آن امر بر سؤالکننده و بر دیگران شود چنانکه یکی ازروایات وارده در بیان سبب نزول این آیه، دال بر این امر است. در این روایت آمدهاست؛ یکی از اصحاب از رسول خدا صپرسید: آیا حج در هر سال فرض است؟ رسول خدا صخشمگین شدند و فرمودند: اگر بگویم: آری! بیگمان بر شما واجب میشود. همان بود که آیه کریمه نازل شد. «و اگر از آنها هنگامی که قرآن نازل میشود سؤال کنید» بدانید که با وجود رسول خدا صدر میانتان و نزول وحیبر وی؛ «البته برای شما روشن ساخته میشود» جواب آن سؤالتان؛ با پاسخ رسولاکرم صیا با نزول وحی در باره آن موضوع «خدا از آنها گذشت» یعنی: خدا أ از آنچه در گذشته سؤال کردید درگذشت پس دیگربار به این شیوه بازنگردید. یا خدا أ از مکلف کردنتان به آن تکالیف درگذشت «و خداوند آمرزنده بردبار است» و از بردباری وی است که شما را ـ جز بعد از هشداردادنتان ـ مجازات نمیکند.
حاصل معنی این است: در پیرامونتان اموری است که قرآن از آنها سکوت کرده و شما را در مورد آنها به چیزی مکلف نکرده است پس، از آن چیزها سؤال نکنید ولی اگر بهرغم این سؤال کردید، حکم آن بر شما نازل میشود، هرچند که شما را غمگین کند. در حدیث شریف آمده است: «بزرگترین مسلمانان در میان مسلمانان از نظر جرم، کسی است که از چیزی سؤال میکند که حرام نشده است اما بهسبب سؤال وی حرام میشود».
بعد از نزول این آیه، صحابه رسول خدا صبه این ادب پایبند شدند به طوری که از طرح سؤالات بیفایده پرهیز کرده و فقط به آنچه که پیامبراکرم صبه ایشان ابلاغ مینمود، اکتفا میکردند. اما بعد از عصر رسول اکرم ص، طرح سؤالات در مورد امور شرعی جایز است زیرا امروزه دیگر بیم آن نمیرود که حلال یا حرامی نازل شود.
﴿قَدۡ سَأَلَهَا قَوۡمٞ مِّن قَبۡلِكُمۡ ثُمَّ أَصۡبَحُواْ بِهَا كَٰفِرِينَ١٠٢﴾[المائدة: ۱۰۲].
«همانا قومی پیش از شما، از مانند آنها سؤال کردند، باز به آن کافر شدند» یعنی: کسانی از امتهای پیشین، سؤالهایی مطرح کردند که نیازی به طرح آنها نبود و ضرورتی دینی طرح آنها را ایجاب نمیکرد اما چون بر اساس پرسشهای خود به تکالیفی مکلف شدند، به آن تکالیف عمل نکردند، که نمونه اینچنین اموری در آیینهای یهود و نصاری فراوان است.
پس قاعدهای که از این آیات برمیآید این است: از رسول خدا صابتدائا چیز نوی را نپرسید اما جایز است که درباره آنچه نازل شده، به قصد فهمیدن و عملکردن به آن، توضیح بخواهید.
﴿مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِيرَةٖ وَلَا سَآئِبَةٖ وَلَا وَصِيلَةٖ وَلَا حَامٖ وَلَٰكِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۖ وَأَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ١٠٣﴾[المائدة: ۱۰۳].
«الله هیچ بحیره و سائبه و وصیله و حامیای را مشروع نگردانیده است» بحیره: مادهشتری بود که اهل جاهلیت گوش آن را میشگافتند و شیر آن را به بتان اختصاص میدادند پس کسی حق دوشیدن آن را برای خود نداشت و شگافتن گوش آن نشانهای بر این امر بود. سائبه: مادهشتری بود که نذر بتان میکردند ورهایش میساختند، یا شتر نری بود که کسی به این نیت مشروط نذر بتان میکردکه اگر مثلا خداوند أ او را از بیماریای بهسلامت برهاند، یا او را از سفر به منزل و مأوایش برگرداند، در این صورت آن شتر را آزاد بگذارد که در هر جایی میخواهد به چرا و آب برود و کسی بر آن سوار نشود. وصیله: ماده شتری بود که اگر دوشکم مادینه میزایید، به خودشان تعلق میگرفت اما اگر نرینهای میزایید، به بتان اختصاص مییافت. حامی: شتر نری بود که چون از پشت وی ده فرزند بهوجود میآمد، میگفتند: حالا دیگر پشتش داغ شده پس رهایش میکردند ودیگر نه کسی بر آن سوار میشد، نه او را از آب و علفی باز میداشتند. اینها اموری چند بود که اهل جاهلیت آنها را اختراع کرده و در آنها به روش پیشینیانشان تمسک میجستند. «ولی کافران بر الله دروغ میبندند» زیرا آنها اینچیزها را به انگیزه تدین و تعبد بر خود حرام کرده و این تحریم را به خدای سبحان نسبت میدادند؛ درحالیکه خدای ﻷ آنها را حرام نکرده بود «و بیشترشان تعقل نمیکنند» زیرا افعال و دیدگاه آنان از عقل و فهم نشأت نمیگیرد. چنانکه آیه بعدی، نمونه دیگری از جهل و بیخردی آنان را این گونه معرفی میکند:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ قَالُواْ حَسۡبُنَا مَا وَجَدۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا وَلَا يَهۡتَدُونَ١٠٤﴾[المائدة: ۱۰۴].
«و چون به آنان گفته شود: بهسوی آنچه خدا نازل کرده و بهسوی پیامبرش بیایید؛ میگویند: آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم ما را بس است» یعنی: هرگز به قرآن و به پیامبر ایمان نمیآوریم زیرا دین پدرانمان برای ما کافی است «آیا هرچند پدرانشان چیزی نمیدانسته و هدایت نیافته بودند» یعنی: حتی اگر هم پدرانشان جاهلانی گمراه بوده باشند، باز هم بر دین آنان باقی میمانند؟ حال آن که سزاوار نیست کسی فقط بهخاطر اینکه پیشینیانش در راهی روان بودهاند، به کیش و آیین آنان باقی بماند، بویژه آن گاه که فساد شیوههای پیشینیان آشکار باشد، یا راه و روشآنان با کتاب خدا أ و سنت پیامبرش صدر مخالفت قرار داشته باشد. بنابراین، اگر اقتدا به کسی لازم است؛ آنکس باید عالمی راهیافته باشد درحالی که پدرانشان نه علمی داشتند و نه از هدایتی برخوردار بودند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡۖ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُمۡۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُكُمۡ جَمِيعٗا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ١٠٥﴾[المائدة: ۱۰۵].
«ای مؤمنان! به خودتان بپردازید» یعنی: شما در قبال خودتان مسؤول هستید پس خودتان را بپایید، یا خودتان را نگاه دارید «هرگاه شما راهیافته باشید، کسیکه گمراه شدهاست، به شما زیان نمیرساند» یعنی: چنانچه شما خود در حدود مسؤولیت نفس خویش، بهسوی حق راهیاب و هدایتشده باشید، گمراهی کسانی از مردم که گمراه شدهاند، به شما زیانی نمیرساند.
باید دانست که این آیه به معنای نفی وجوب امر به معروف و نهی از منکر نیست زیرا آیات قرآنی و احادیث نبوی بسیاری، بر وجوب حتمی و قطعی امربهمعروف و نهیازمنکر دلالت میکنند. پس این آیه کریمه که بر مسؤولیت شخصی تأکید میکند، بر کسانی حمل میشود که توانایی قیام به واجب «امر به معروف و نهی ازمنکر» را ندارند، یا بر کسانی حمل میشود که گمان نمیکنند امربهمعروف و نهیازمنکر به هیچ حالی از احوال در مخاطبشان تأثیری بجا گذارد، یا از آن بیم دارند که از امربهمعروف و نهیازمنکر با چنان زیانی روبرو شوند که صرف تصور وقوع آن، ترک آن را به آنان توجیه میکند. در حدیث شریف به روایت ابوبکرصدیق سآمده است که فرمود: شما این آیه را میخوانید و آن را در غیر جایگاه آن مینهید... (یعنی آن را بر ترک امر به معروف و نهی از منکر حملمیکنید) درحالی که من از رسول خدا صشنیدم که فرمودند: «آنگاه که مردم منکر را دیدند و آن را تغییر ندادند، نزدیک است که خدای ﻷ همه آنان رابه عذاب خویش گرفتار کند». از ابوثعلبه خشنی نیز روایت شدهاست که فرمود: درباره این آیه از شخص بسیار آگاهی سؤال کردم، آری! درباره آن ازرسول خدا صسؤال کردم پس در حدیث شریف فرمودند: «بلکه باید به معروف امر و از منکر نهی کنید تا آنگاه که چون [در زمانی قرار گرفتید که فقط] از بخل وحرص اطاعت و از هوای نفس پیروی میشد و خودپرستی و دنیامحوری مدار اعتبار بود و هر صاحب رأی و نظری فقط به رأی خویش دلخوش و فریفته میگردید پس در آن وقت بر شما مخصوصا مسئولیت نفس خود شماست...». «بازگشت همگی شما بهسوی خداوند است، آنگاه شما را از آنچه انجام میدادید، آگاه میسازد» یعنی: راهیافتگان و گمراهان هردو به سوی خدا أ باز میگردند و او بهزودی تمام آنها را از اعمالشان خبر داده و در برابر عملشان محاسبهشان خواهد کرد، سپس همگی را در برابر اعمالشان جزا خواهد داد.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ شَهَٰدَةُ بَيۡنِكُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ حِينَ ٱلۡوَصِيَّةِ ٱثۡنَانِ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ أَوۡ ءَاخَرَانِ مِنۡ غَيۡرِكُمۡ إِنۡ أَنتُمۡ ضَرَبۡتُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَأَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةُ ٱلۡمَوۡتِۚ تَحۡبِسُونَهُمَا مِنۢ بَعۡدِ ٱلصَّلَوٰةِ فَيُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ لَا نَشۡتَرِي بِهِۦ ثَمَنٗا وَلَوۡ كَانَ ذَا قُرۡبَىٰ وَلَا نَكۡتُمُ شَهَٰدَةَ ٱللَّهِ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡأٓثِمِينَ١٠٦﴾[المائدة: ۱۰۶].
آیات سهگانه زیر از نظر اعراب، لفظ و حکم، از دشوارترین آیات قرآنی است:
«ای مؤمنان! نصاب شهادت در میان شما» شهادت در اینجا: عبارت از گواهیای است که از سوی شهود ارائه میشود. آری! نصاب شهادت در میان شما «هنگامی که مرگ یکی از شما حاضر آید» حضور مرگ: حضور علائم و نشانههای آن است «این است که در موقع وصیت باید از میان خود دو تن را» یعنی: دو تن از مردان مسلمان را «به گواهی در میان خود فراخوانید که عادل باشند» یعنی: این دو تن شاهد مسلمان باید عادل باشند «یا دو تن از غیرتان را» یعنی: از کفار را «به گواهی فراخوانید، اگر در زمین سفر کرده باشید» و گواه مسلمانی موجود نبود «ومصیبت مرگ شما را فرارسید» یعنی: نشانههای مرگتان در رسید. پس در چنینشرایطی میتوانید دو تن کافر را به گواهی فراخوانید که بعد از مرگتان حامل وصیتتان بهسوی ورثهتان گردند و نیز حامل مال بجامانده از شما بهسوی آنان باشند.
آیه کریمه دلیل جایز بودن گواهی اهل ذمه بر مسلمانان در سفر و در مورد وصایا میباشد. یعنی: جواز گواه گرفتن کافر، مقید به دو شرط یاد شده است. واگر به گواهان کافر مشکوک شده و علیه آنها ادعای خیانت کردید: «آنان را» برای ادای سوگند «بعد از نماز» عصر، یا غیرآن از نمازها «بازدارید». خاطرنشان میشود که ادای سوگند و فیصله قضایا بعد از نماز عصر در میان مسلمانان مرسوم بود. و حکمت در سوگند دادن بعد از نماز، تغلیظ و به تکان واداشتن وجدان و ضمیر سوگندخورنده است «پس اگر در صداقت آنان شک کردید» و مردد بودید «به الله قسم خورند» آن دو تن شاهد، به این مضمون «که: ما این حق را به هیچ قیمتی نمیفروشیم» یعنی: ما بهرهمان از سوی خداوند أ را به این متاع ناچیز دنیا نمیفروشیم تا بهخاطر دستیابی به مال دنیا، بهنام مقدس او سوگند دروغ یادکنیم! «هرچند کسیکه بهنفع او گواهی میدهیم، صاحب قرابت باشد» یعنی: هرچندفرد (مشهودله) از نزدیکان ما باشد، ما قطعا حق و راستی را بر رضای وی ترجیحمیدهیم «و گواهی الله را پنهان نمیکنیم» یعنی: گواهیای را که خدای ﻷ به نگهداری و بزرگداشت آن امر کرده، پنهان نمیکنیم «که در غیر این صورت، از گناهکاران خواهیم بود» این جمله نیز در حکم قسم داخل است.
﴿فَإِنۡ عُثِرَ عَلَىٰٓ أَنَّهُمَا ٱسۡتَحَقَّآ إِثۡمٗا فََٔاخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ ٱلَّذِينَٱسۡتَحَقَّ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَوۡلَيَٰنِ فَيُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ لَشَهَٰدَتُنَآ أَحَقُّ مِن شَهَٰدَتِهِمَا وَمَا ٱعۡتَدَيۡنَآ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٠٧﴾[المائدة: ۱۰٧].
«و اگر معلوم شد که آندو دستخوش گناه شدهاند» یعنی: اگر بعد از اجرای مراسم تحلیف، آگاهی حاصل شد که آن دو شاهد، یا آن دو وصی، با دروغ گفتن درشهادت یا در سوگند، یا با ظهور خیانتی دیگر مرتکب گناهی گردیدهاند؛ «پس دوکس دیگر بجای آنها بایستند که قرابت نزدیکتری به متوفی داشته باشند» یعنی: دوتن دیگر که از نزدیکان متوفی باشند، بجای آن دو، جهت ادای سوگند علیه آنها بپا ایستند و بر آنچه که حق و حقیقت است؛ شهادت بدهند یا سوگند بخورند «از گروهی که هریک از دو گواه دروغ به زبردستی بر آنان، مال را حق خود ساخت» یعنی: این دو تن شاهد نزدیک به متوفی، از کسانی باشند که از سوی آن دو شاهد اول، بر آنان جفا رفته و ستم شده است «پس به الله سوگند خورند که گواهی ما درستتر ازگواهی آن دو است» یعنی: علیه دو شاهد کافر سوگند یاد کنند که: شهادت ما ازشهادت آنها درستتر است و آنها دروغگو و خائن هستند و ما امانتدار وراستگو «و ما از حد تجاوز نکردهایم» یعنی: ما این سوگند را علیه آنها به دروغ و بهتان نخوردهایم «و در غیر این صورت از ستمکاران باشیم» اگر در کارمان دروغ و دغلی وجود داشته باشد.
﴿ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِٱلشَّهَٰدَةِ عَلَىٰ وَجۡهِهَآ أَوۡ يَخَافُوٓاْ أَن تُرَدَّ أَيۡمَٰنُۢ بَعۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡمَعُواْۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ١٠٨﴾[المائدة: ۱۰۸].
«این» روش «نزدیکتر است به آن که شهادت را بر وجه آن ادا کنند» یعنی: این روش نزدیکتر به آن است که گواهان بردارنده گواهی وصیت، گواهی را بر وجه درست و بهطور شاید و باید آن ادا کنند و آن را تحریف و تبدیل نکرده و در آن خیانت نورزند «یا از آن بترسند که سوگندها بعد از سوگندهای آنان برگردانده شود» یعنی: این روش نزدیکتر به آن است که گواهان وصیت ایمن باشند از این ترس که سوگندها به ورثه برگردانده شده و آنها برخلاف گواهی آنان سوگند بخورند زیرا اگر کسی بداند که بعد از سوگند وی، سوگند دیگری از جانب مدعی نخواهد بود، سوگند دروغ میخورد لذا سوگند ورثه بعد از سوگند شهود وصیت، سبب میشود تا شهود وصیت از سوگند خوردن بهدروغ، پرهیز و احتیاط کنند «و از خدا پروا دارید» در امر خیانت و سوگند دروغ «و حکم او را بشنوید» به شنیدن پذیرش و اجابت «و الله گروه فاسقان را راه نمینماید» یعنی: بیرونروندگان از دایره اطاعت خود را به حق راهیاب نمیگرداند.
حاصل معنای دو آیه کریمه فوق این است: اگر به کسی نشانههای مرگ دررسد، باید وصیت کند و دو تن شاهد عادل مسلمان را بر وصیت خود گواه بگیرد و چنانچه در سفر بود و جز کافران کس دیگری در حولوحوش وی نبود و دو تن شاهد مسلمان نیافت، جایز است تا دو تن شاهد کافر را بر وصیت خویش گواه بگیرد. سپس اگر ورثه شخص وصیتکننده، در گواهی آن دو تن شک کردند، باید آن دو کافر به خداوند أ سوگند بخورند بر این که: بهحق شهادت داده و چیزی از شهادت را کتمان نکردهاند و در مال متروکه متوفی که به آنها سپرده، خیانت ننمودهاند. آنگاه اگر بعد از این سوگند، در عمل خلاف سوگندشان بهظهور رسید، یا تصور میرفت که چیزی از ترکه متوفی به وجهی از وجوه در ملکیت آن دو تن درآمده است، در این هنگام، دو تن از مردان ورثه متوفی، علیه آن دو گواه کافر سوگند بخورند و بعد از آن به مفاد این سوگند عملمیشود.
از ابنعباس سدربیان سبب نزول این آیه کریمه روایت شده است که فرمود: «تمیم داری و عدیبن بداء دو تن از نصرانیانی بودند که در مکه تجارت میکردند... و چون رسولاکرم صبه مدینه هجرت کردند، آنان مرکز تجاری خویش را به مدینه انتقال دادند. در مدینه، یک تن از مسلمانان بهنام بدیل سهمییکجا با آنان بهقصد تجارت عازم شام گردید، بدیل در راه بیمار شد و احساس کرد که از آن بیماری جان بهسلامت نخواهد برد پس بهدست خویش وصیتی نوشته و آن را در درون کالای تجارتیاش پنهان نمود، آنگاه وصیت کرد و آنهارا بر وصیت خویش گواه گرفت. و چون درگذشت، آنها از میان کالای تجارتیاش ظرفی را که با طلا نقشونگار یافته بود، برای خود برداشتند و چون بهمدینه آمدند، ماجرای بیماری و مرگ بدیل را به خانوادهاش بازگفته و اموالش رابه آنان سپردند. هنگامیکه خانواده بدیل کالایش را گشودند، وصیتنامه او را کهصورت اموال خود را نیز درآن نوشته بود، یافتند اما از آن ظرف خبری نبود. لذا نزد رسولاکرم صشکایت نمودند، همان بود که آیات مبارکه نازل شد...».
ابنجریر طبری میگوید: «ترجیح این است که حکم آیه منسوخ نیست بلکه محکم است».
﴿يَوۡمَ يَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ١٠٩﴾[المائدة: ۱۰٩].
«روزی که خدا، پیامبران را گرد میآورد» که همانا روز قیامت است. مخاطب آیه مؤمنانند که باید این روز را بهیاد آورند، یا از آن حذر کنند. آری! روزی کهخداوند أ پیامبران را گرد میآورد «پس میفرماید: چه پاسخی به شما داده شد»؟ یعنی: امتهایتان که خدای ﻷ شما را به سوی آنان برانگیخت، بهشما چه پاسخی دادند؟ «میگویند: ما علمی نداریم، تویی که دانای رازهای نهانی» باآن که پیامبران ‡ به چگونگی پاسخی که امتهایشان به ایشان دادهاند دانا بودند ولی بهمنظور اظهار عجز و ناتوانی خود در پیشگاه خدای علامالغیوب، چنین گفته و پاسخ این سؤال حق تعالی را به خود وی تفویض کردند. به قولیدیگر:پیامبران ‡ از هول و وحشت عرصه محشر، پاسخ امتهایشان را از یاد بردند. واین قولی است که میتواند یکجا کننده این سخنشان با گواهیای باشد که بعدا درباره امتهایشان میدهند. به قولیدیگر: محتمل است که مراد پیامبران ‡ اینباشد که: ما به اخلاص امتهایمان علمی نداریم زیرا فقط تویی که دانای آشکار و نهان هستی.
﴿إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ٱذۡكُرۡ نِعۡمَتِي عَلَيۡكَ وَعَلَىٰ وَٰلِدَتِكَ إِذۡ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ تُكَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِي ٱلۡمَهۡدِ وَكَهۡلٗاۖ وَإِذۡ عَلَّمۡتُكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِيلَۖ وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّينِ كَهَيَۡٔةِ ٱلطَّيۡرِ بِإِذۡنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيۡرَۢا بِإِذۡنِيۖ وَتُبۡرِئُ ٱلۡأَكۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ بِإِذۡنِيۖ وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِيۖ وَإِذۡ كَفَفۡتُ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ عَنكَ إِذۡ جِئۡتَهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِينٞ١١٠﴾[المائدة: ۱۱۰].
«هنگامی که خداوند گفت: ای عیسی پسرم مریم! نعمت مرا بر خود و بر مادرت بهیاد آور» ابنکثیر میگوید: «یادآوری این نعمت به عیسی ÷بعد از بالابردن وی بهسوی آسمان بود. یا این یادآوری به وی در روز قیامت است و تعبیر از آن بهصیغه ماضی، برای آن است که بر وقوع حتمی آن دلالت کند». هدف از یادآوری نعمت براو و بر مادرش، همانا آشنا ساختن امتها به کرامت، علو مقام و رفعت شأنی است که خداوند أ آندو را بدان مفتخر، معزز و ممتاز گردانید چنانکه این یادآوری، دربرگیرنده توبیخ کسانی نیز هست که آن دو را به خدایی گرفتند زیرا آنان در واقع از این حقیقت غفلت کردهاند که این انعامها بر عیسی و مادرش همه از جانب خدای سبحان بوده و آندو، بندگانی از زمره بندگان ویاند که از این نعمتهایش برخوردار شدهاند پس عیسی و مریم هیچ صلاحیت وقدرتی، افزون برآنچه که خدای سبحان به آنها عنایت کرده، ندارند. آری! نعمت مرا بر خود و بر مادرت بهیاد آور «آنگاه که تو را تأیید کردم» یعنی: نیرو دادم «به روحالقدس» یعنی: روح پاکی که خداوند أ عیسی ÷را به آن مخصوص گردانید. به قولی: روحالقدس، جبرئیل ÷است. یعنی: تو را به وسیله جبرئیل تأیید و تقویت کردم «با مردمان در گهواره» به اعجاز «سخنمیگفتی» در حال کودکی «و در میانسالی» نیز سخن میگفتی، و سخن گفتنت در هردو حالت، هیچ تفاوتی باهم نداشت «و آنگاه که به تو کتاب را آموختم» یعنی: خط و سواد، یا مطلق کتاب ـ یعنی جنس آن را «و حکمت» یعنی: سخن محکم و استوار را «و تورات» یعنی: کتاب موسی ÷را «و انجیل را» یعنی: کتابی را که بر خودت وحی کردم «و آنگاه که به اذن من از گل بهشکل پرنده میساختی، آنگاه در آن میدمیدی پس بهاذن من پرندهای میشد» متحرک و زنده، مانند سایر پرندگان «و کور مادرزاد و پیس را بهاذن من شفا میدادی و آنگاه که مردگان را بیرون میآوردی» زنده از قبرهایشان و این برای تو معجزهای بزرگ بود؛ «به اذن من» همه اینها به حکم و فرمان الهی بود و عیسی ÷در همه اینها هیچ نقشی جز این نداشت که فقط از امر الهی پیروی کند «و هنگامی که بازداشتم» یعنی: دفعکردم و برگردانیدم «از تو شر بنیاسرائیل را» وقتی قصد کشتن تو را کردند «آنگاه که برای آنان حجتهای آشکار» یعنی: معجزههای روشن «آوردی پس کسانی از آنانکه کافر شدهبودند گفتند: اینها جز سحر آشکار نیست» چون در برابر درخشش این معجزات بزرگ خیره ماندند و تجلی آنها، چشم و روانشان را پر ساخت، قادر بهانکار کلی آنها نشده بلکه آنها را به سحر و جادو نسبت دادند.
﴿وَإِذۡ أَوۡحَيۡتُ إِلَى ٱلۡحَوَارِيِّۧنَ أَنۡ ءَامِنُواْ بِي وَبِرَسُولِي قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّنَا مُسۡلِمُونَ١١١﴾[المائدة: ۱۱۱].
«و چون وحی کردم» یعنی: الهام کردم «بهسوی حواریون، که به من و پیامبرم ایمان آورید» پس نور توحید و اخلاص را در دلهایشان افگندم. به قولی دیگر معنیاین است: به حواریون بر زبان پیامبرم عیسی ÷دستور دادم که به من و رسالت پیامبرم ایمان آورید. حواریون: شاگردان و پیروان راستین عیسی ÷بودند «گفتند: ایمان آوردیم» یعنی: آنها دعوت عیسی ÷را اجابت کردند «و» گفتند: «گواه باش که ما مسلمانیم» یعنی: پروردگارا! گواه باش به اینکه ما در ایمان خویشکاملا مخلص و به تو کاملا تسلیم هستیم.
﴿إِذۡ قَالَ ٱلۡحَوَارِيُّونَ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ هَلۡ يَسۡتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِۖ قَالَ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ١١٢﴾[المائدة: ۱۱۲].
این آیه بیانگر داستان «مائده» است، داستانی که این سوره نسبت خود را ازآن بر گرفته.
«هنگامی که حواریون گفتند: ای عیسی پسر مریم! آیا پروردگار تو میتواند که بر ما مائدهای از آسمان فرو فرستد»؟ به قولی: این درخواست حواریون ازآنرو نبود که در توانایی خداوند متعال شک کرده باشند زیرا آنها به قدرت حق تعالی باور راسخ داشتند بلکه به سبب نیاز آنها به خوراکی بود. به قولیدیگر: آنها با درخواست مائده، خواستار طمأنینه و آرامش قلبی شدند چنانکه ابراهیم ÷گفت: (پروردگارا! به من بنمایان که مردگان را چگونه زنده میکنی...) «بقره/۲۶۰». و آیه بعد، گواه هردو قول است زیرا نیاز به خوراک و اطمینان قلبیهردو در آن مطرح شده است. مائده: سفرهای است که بر آن غذا نهاده شده باشد. عیسی ÷در پاسخ حواریون «گفت: اگر مؤمنید، از خدا پروا کنید» یعنی: چنانچه در ایمان خود راستگویید، از خدا پروا کنید و از این درخواست و امثال آن صرفنظر نمایید زیرا از شأن مؤمن بهدور است که چنین پیشنهاداتی را به حق تعالی ارائه کند.
﴿قَالُواْ نُرِيدُ أَن نَّأۡكُلَ مِنۡهَا وَتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعۡلَمَ أَن قَدۡ صَدَقۡتَنَا وَنَكُونَ عَلَيۡهَا مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ١١٣﴾[المائدة: ۱۱۳].
«گفتند: میخواهیم که از آن بخوریم» زیرا جمع بزرگی با عیسی ÷همراه بودند که غذای کافی برای خوردن نداشتند «و دلهای ما آرام گیرد» با مشاهده کمال قدرت خداوند أ ، یا به این امر که خداوند متعال درخواست ما را مورد اجابت قرار داده است «و بدانیم که به ما راست گفتهای» یعنی: به عین الیقین بدانیم که تو در ادعای نبوتت به ما راست گفتهای «و در نزول آن» یعنی: در فرود آمدن مائده از آسمان «از گواهان باشیم» در نزد کسانی از بنیاسرائیل یا از سایر مردم که شاهد فرودآمدن آن نیستند.
﴿قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ ٱللَّهُمَّ رَبَّنَآ أَنزِلۡ عَلَيۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ تَكُونُ لَنَا عِيدٗا لِّأَوَّلِنَا وَءَاخِرِنَا وَءَايَةٗ مِّنكَۖ وَٱرۡزُقۡنَا وَأَنتَ خَيۡرُ ٱلرَّٰزِقِينَ١١٤﴾[المائدة: ۱۱۴].
چون «عیسیبن مریم» این سخنان آنها را که بیانگر هدفشان از فرود آوردن مائده بود، شنید «گفت: بارالها! پروردگارا! از آسمان خوانی» پر از غذا «بر ما نازل فرما تا عیدی برای ما باشد» یعنی: تا روز فرودآمدن آن برای ما عیدی باشد «برای اول و آخر» امت «ما» یعنی: هم برای آنانکه در عصر ما زندگی میکنند و هم برای کسانی که بعد از ما میآیند. به قولی: نزول مائده بر آنان در روز یکشنبه بود و از این جهت نصاری آن روز را عید خود قرار دادند «و» تا «نشانهای از جانب تو» باشد. یعنی: دلالت و حجت روشنی باشد بر کمال قدرتت و درستی ادعای کسیکه به رسالتش فرستادهای «و ما را روزی ده» که با آن بر عبادتت نیروگیریم «و تو بهترین روزیدهندگانی» بلکه در حقیقت، غیر از تو روزیدهندهای نیست.
﴿قَالَ ٱللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيۡكُمۡۖ فَمَن يَكۡفُرۡ بَعۡدُ مِنكُمۡ فَإِنِّيٓ أُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا لَّآ أُعَذِّبُهُۥٓ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ١١٥﴾[المائدة: ۱۱۵].
«خدای سبحان» خواسته عیسی ÷را اجابت کرد و «فرمود: من فرو فرستنده آن بر شما هستم» و وعده من حق است و من خلف وعده نمیکنم «ولی پس از آن» یعنی: پس از فرودآوردن مائده «اگر کسی از شما کافر شود» و انکار ورزد «پس او را به عذابی تعذیب کنم که به آن» یعنی: به مانند آن «هیچیک از اهل عالم را عذاب نکرده باشم» چرا که آنها در آن صورت، معجزهای را تکذیب کردهاند که محسوس است و آن را به چشم سر دیدهاند پس عذابشان نیز عذابی سنگین و بیمانند خواهد بود.
جمهور مفسران بر آنند که مائده بر آنان نازل شد، برخلاف قولی که میگوید: وقتی آنها به عذاب تهدید شدند، گفتند: به نزول مائده نیازی نداریم. از ابنعباس سروایت شده است که فرمود: «مائده، بر عیسی ÷و حواریون نازل شد و آن خوانی آماده از ماهی و نان بود که از آن در هرجایی که میرفتند و در هر زمانی که میخواستند، میخوردند». ابنکثیر بر اساس روایت عماربن یاسر سمیگوید: «... آنها مأمور بودند که خیانت نکرده و غذای امروز را برای فرداذخیره نکنند اما خیانت نموده و ذخیره کردند پس پروردگار به کیفر آن، به خوک و بوزینه مسخشان کرد».
ابنعباس سروایت کردهاست که قریش نیز به رسولاکرم صگفتند: از پروردگارت بخواه تا کوه صفا را برای ما طلا گرداند و آن وقت به تو ایمان میآوریم...! رسولاکرم صدعا کردند و جبرئیل ÷فرود آمد و گفت: پروردگارت بر تو سلام میگوید و میفرماید: اگر میخواهی، کوه صفا را برای آنان به طلا تبدیل میکنم اما اگر کسی بعد از آن کفر ورزید، او را چنان عذاب کنم که احدی از جهانیان را عذاب نکرده باشم. و اگرهم میخواهی، در توبه و رحمت را بهروی آنان گشاده بدارم [و کوه صفا را به طلا تبدیل نکنم].رسول خدا صگفتند: «بلکه در توبه و رحمت را [برکوه طلا] ترجیح میدهم».
صاحب تفسیر «فیظلال القرآن» میگوید: «این گفتوگو میان عیسی ÷و حواریون، ما را به طبیعت قوم عیسی ÷و برگزیدهترینهایشان آشنا میسازد.. ملاحظه میکنیم که میان آنها و اصحاب رسول اکرم صفرقی است بزرگ زیرا حواریون با آنهمه معجزات حسی آشکاری که از عیسی ÷دیدند، باز هم خواستار معجزهای دیگر شدند درحالی که اصحاب محمد صبعد از آن که اسلام آوردند، حتی یک معجزه هم درخواست نکردند... این است تفاوت عظیم حواریون عیسی ÷با حواریون محمد ص».
﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَكَ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَيۡسَ لِي بِحَقٍّۚ إِن كُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِي وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِكَۚ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ١١٦﴾[المائدة: ۱۱۶].
«و یاد کن هنگامی را که خداوند گوید: ای عیسی بن مریم! آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را بجز خداوند به خدایی گیرید»؟ یعنی: ای محمد ص! روز قیامت را به یادآور که حق تعالی در آن روز این سخن را به عیسی ÷میگوید. این رأی جمهورمفسران در تفسیر آیه کریمه است. ولی به قولی دیگر: خداوند متعال این سخن را به هنگام بالابردن عیسی ÷به آسمان، جهت رد پندارهای نصاری در باره وی بعد از بالابردنش به آسمان به وی گفت. و با آن که خداوند أ میدانست که عیسی ÷چنین سخنی به نصاری نگفته است اما به منظور توبیخ نصاری و قطع حجتشان، از عیسی ÷در این باره سؤال کرد. به قولی: حق تعالی این سخن را بدان جهت نیز عنوان کرد تا به مسیح ÷بیاگاهاند که قومش بعد از او منحرف گردیده و به او پندارهایی دروغین بستهاند؛ چون گرفتنش به خدایی و پرستش وی و مادرش درحالی که خداوند متعال او را بهسویشان برای این فرستاد که آنان را بهیگانگی پرستی دعوت نماید. «عیسی گفت: تو را بهپاکی یاد میکنم» یعنی: پروردگارا! تو منزهی و من تو را از این بهتانها تنزیه میکنم «مرا نسزد که آنچه را از حق من نیست بگویم» یعنی: سزاوار من نیست که به خود چیزی را که از حق و حد من نیست، ادعا کنم. سپس عیسی ÷این امر را به علم الهی ارجاع داد وگفت: «اگر این سخن را گفته باشم پس بیشک تو آن را دانستهای» یعنی: منبهسوی تو چه عذری پیش آورم درحالی که تو خود به حقیقت امر دانایی «میدانی آنچه را در ضمیر من است» و آن را از مردم پنهان میدارم «و نمیدانم آنچه را در ضمیر توست» لیکن من به علم نهان تو و آنچه که میخواهی انجام دهی، هیچ آگاهیی ندارم «این فقط تو هستی که دانای رازهای نهانی» یعنی: تو فقط دانای هر چیزی هستی که از دسترس حواس و ادراک بنیآدم دور است.
﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۚ وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ١١٧﴾[المائدة: ۱۱٧].
«جز آنچه خود مرا به آن فرمان داده بودی، به آنان نگفتهام» یعنی: به آنان جز آنچه را که تو خود به من فرمان داده بودی، فرمان ندادهام بنابراین، من به آنان گفتهام: «که خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست، بپرستید و مادام که در میانآنان بودم، بر آنان شاهد بودم» یعنی: بر آنان نگهبان و ناظر بودم و احوالشان را تحت اشراف و مراقبت خود داشتم و آنان را از مخالفت فرمانت بازمیداشتم «پس آنگاه که مرا متوفی کردی، تو خود بر آنان نگهبان بودهای» یعنی: چون مرا بهآسمان بردی، تو خود بر آنان نگهبان و به آنان دانا و گواه بودهای. پس (وفات) در اینجا بهمعنی مرگ نیست زیرا عیسی ÷در آسمان بر همان حیاتی که در دنیا داشت، باقی است تا آن که در آخرالزمان به زمین فرود آید «و تو بر همه چیز نگهبانی» هم بر سخن و عمل من و هم بر سخن و عمل آنان.
﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ١١٨﴾[المائدة: ۱۱۸].
«اگر آنان را عذاب کنی، آنان بندگان تواند» پس با آنان هرآنچه خواهی، میکنی «و اگر بر آنان بیامرزی پس تویی عزیز» یعنی: قادر و توانا بر این کار «حکیم» و فرزانه هستی در افعال خویش.
عیسی ÷این سخن را بر وجه استعطاف، یعنی درخواست مهربانی از حق تعالی برای آنان، مطرح کرد چنانکه مولی در حق غلام خویش مورد این درخواست قرار میگیرد. همچنان ملاحظه میکنیم که عیسی ÷در این سخن، از تواناییحکم کردن در مورد امتش در روز قیامت بیزاری میجوید بلکه حکمکردن در باره آنان را فقط به خداوند یگانه متعال مربوط میداند که هرچه خواهد با آنان میکند. در حدیث شریف به روایت ابوذر سآمدهاست که رسول خدا صشبی تا بامداد این آیه را تلاوت نموده و با همین یک آیه، رکوع و سجده میکردند پسچون صبح دمید، گفتم: یا رسولالله! شما تمام شب پیوسته تا بامداد این آیه را میخواندید و با آن رکوع و سجده میکردید، راز این کار در چیست؟ فرمودند: «من [در این شب] برای امت خود از پروردگار ﻷ درخواست شفاعت نمودم و او این شفاعت را به من عطا کرد. امت من به این شفاعت دست مییابد ـ انشاءالله ـ اما این شفاعت مخصوص کسی است که به خدای ﻷ چیزی را شریک نیاورد».
﴿قَالَ ٱللَّهُ هَٰذَا يَوۡمُ يَنفَعُ ٱلصَّٰدِقِينَ صِدۡقُهُمۡۚ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١١٩﴾[المائدة: ۱۱٩].
«خداوند فرمود: این روزی است که در آن راستگویان را راستیشان» یعنی: راستگوییشان در دنیا، یا: راستگوییشان در آخرت «نفع میرساند» و ممکن است هردو قول را جمع کرد و گفت: یعنی راستگویی پیوستهشان در دنیا وآخرت به آنان در روز قیامت نفع میرساند. «برای آنان باغهایی است» یعنی: دربهشت «که از فرودست آن جویباران جاری است، جاودانه درآنند، خدا از آنان خشنود شد» با طاعات خالصانهای که برای وی انجام دادند «و آنان نیز از او خشنود شدند» با پاداشی که دریافت کردند، پاداشی فراوان که اصلا به خیالشان خطورنمیکرد و عقلهایشان از تصور آن عاجز بود «این است فوز عظیم» زیرا این رستگاری، باقی و ماندگار است درحالی که رستگاری دنیا ناپایدار میباشد. فوز: دستیافتن به مطلوب به کاملترین و عالیترین شکل آن است.
﴿لِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا فِيهِنَّۚ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرُۢ١٢٠﴾[المائدة: ۱۲۰].
«فرمانروایی آسمانها و زمین برای الله است» پس این فرمانروایی نه ازآن عیسی ÷است، نه از آن مادرش، نه از آن سایر کسانی که به دروغ به پروردگاری نسبت داده شدهاند و نه هم از دیگر مخلوقات خدای سبحان «و» برای الله است «فرمانروایی آنچه در آنهاست» یعنی: فرمانروایی آنچه در آسمانها و زمین است از تمام خلایق، همگی تماما ملک خداوند متعالاند، از آن رو که او از داشتن فرزند و پدر منزه است «و او بر همهچیز تواناست» پس هرگز به یاری دادن یاریگری از آنان محتاج نیست.
[۴۴] به نقل از تفسیر «معارف القرآن» با تلخیص ـ ترجمه علامه محمد یوسف حسین پور. [۴۵] معراض: تیر بیپر و ستبرمیانی است که به پهنا به نشانه برسد، نه به نوک. [۴۶] داستان بیعت عقبه در کتابهای سیرت آمده است. [۴٧] نگاه کنید به تفسیر آیه (۴۶) از سوره «نساء». [۴۸] داستان در کتب حدیث به تفصیل آمده است. [۴٩] نگاه کنید به آیه «۱۸۱/آل عمران». [۵۰] اصطلاح رایج معاصر در مورد این دو فرقه، «کاتولیک» و «ارتودکس» میباشد. [۵۱] صاع: عبارت از (۲٧۵۱) گرم، و مد: یکچهارم صاع است. [۵۲] یک صاع (۲٧۵۱) گرم است، و مد یکچهارم صاع است.