اصول ادلهی احکام نزد اهل تشیع
ادلهای احکام نزد ایشان چهارتا میباشند: کتاب، خبر، اجماع و عقل.
کتاب، قرآن فرود آمدهای است که به زعم فاسد آنان شایستگی منبع بودن را از دست داده است، زیرا نمیتوان به عنوان قرآن بر آن اعتماد ورزید مگر اینکه از طریق امام معصوم بدست آمده باشد، و قرآن بدست آمده از طریق ائمه نیز در اختیار آنان نیست، و قرآن موجود میان مسلمانان – به گمان آنان – از دید ائمه از درجهی اعتبار ساقط میباشد. [۲۰]و به دو علت نمیتوان بدان استدلال نمود:
۱- چون برخی از فقهای امامیه از امامانشان روایت کردهاند که تغییر و تحریفی در کلمات قرآن فرود آمده به وقوع پیوسته، بلکه برخی از سورههایش به کلی حذف شدهاند. [۲۱]و ترتیب کنونیاش نیز قابل قبول نمیباشد زیرا به گونهی اصلی خود باقی نمانده است و قرآنی که اکنون در دست مسلمانان است همان قرآنی است که عثمان نوشت [۲۲]و هفت نسخه از آن را به مناطق مختلف فرستاد و مردم را مجبور به پذیرش و خواندن آن بنا به ترتیببندی خویش، نمود، و مخالفان را اذیت کرد، پس تمسک ورزیدان بدان صحیح نیست و نمیتوان بر عام، خاص، ظاهر، نص و ... آن اعتماد کرد، زیرا جایز است همه یا اکثر قرآن موجود با آیات یا سورههای ساقط شدهی آن منسوخ گشته یا تخصیص خورده باشند.
۲- حاملان این قرآن همانند حاملان تورات و انجیلاند، زیرا عدهای از ایشان مانند صحابههای بزرگ - العیاذ بالله- منافق بوده و گروهی نیز چاپلوس و دنیا طلب دین فروش بودند مانند تودهی صحابه که برای دستیابی به مظاهر فریبندهی دنیا از رهبرانشان – البته به زعم شیعیان – دنبالهروی نموده و جز چهار یا شش نفر همهای آنان از دین برگشتند [۲۳]، کلام خدا را تحریف و بجای آیه (من المرافق)، ﴿إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ﴾[المائدة: ۶]. [۲۴]و آیهی (أئمة هي أزكى)، ﴿أُمَّةٌ هِيَ أَرۡبَىٰ مِنۡ أُمَّةٍ﴾[النحل: ۹۲]. گذاشتند.
بنابراین، همچنانکه تورات و انجیل به هیچ وجه قابل اعتماد نیست قرآن نیز چنین است. و همچنانکه تورات و انجیل به وسیلهای قرآن نسخ گشتند، چیزهای زیادی نیز از قرآن نسخ و برداشته شده که جز ائمه کسی آنها را نمیداند.
و اما دربارهی حدیث که توضیح مفصل آن گذشت میگوییم: نقل کنندهای حدیث یا شیعه مذهب است یا غیر آن، روایت کنندگانی که شیعه نیستند از درجهای اعتبار ساقطاند زیرا نسل نخست که اسناد حدیث بدانها منتهی میگردد شیعه نبودهاند [۲۵]بلکه مرتدین و منافقین و تحریف کنندگان کتاب خدا و معاندین خاندان پیامبر بودهاند، لذا راویان حدیث باید شیعه مذهب باشند. دربارهی اصل امامت، تعیین ائمه و شمار آنان میان شیعیان اختلافنظر وجود دارد که اثبات هیچکدام از آنها جز از طریق حدیث امکانپذیر نمیباشد، زیرا کتاب خدا معتبر نیست، و با وجود آن هم قرآن اشارهای به چنین مسائلی نکرده است. پس اگر ثبوت و حجت بودن حدیث مترتب از ثبوت آن گفته باشد «دور» آشکاری پدید میآید که «دور» هم محال به حساب میآید.
اجماع هم باطل و بیاساس است، چون حجت بودن آن اصلی و ذاتی نیست بلکه بخاطر وجود گفتهی امام معصوم در آن است، یعنی محور حجت بودنش سخن معصوم است نه خود اجماع، اثبات عصمت و تعییین امام نیز از طریق خبر خود و یا خبر معصومی دیگر به دست میآید، باز هم دوری آشکار به وجود میآید.
از طرفی دیگر اجماع صورت گرفته میان نسل اول و دوم – یعنی پیش از وقوع اختلاف میان امت – اعتبار ندارد، چون ایشان بر مواردی همچون: خلافت ابوبکر و عمر، حرام بودن ازدواج موقت [۲۶]، تحریف قرآن، جلوگیری از رسیدن ارث پیامبر به خاندانش و غصب باغ «فدک» از فاطمه [۲۷]اجماع کردند. و بعد از وقوع اختلاف میان امت و متفرق گشتن آنان هم چگونه میتوان صورت پذیرفتن اجماع را تصور کرد، به خصوص در مسائل مورد اختلاف که نیازمند استدلال و اقامهی دلیل خدشهناپذیر میباشد.
«عقل» هم باطل و بیپایه است، زیرا تمسک ورزیدن بدان یا در مسایل شرعی و یا در دیگر مسایل است، اگر در شرعیات بدان تمسک جست از نظر این گروه اصلاً چنین چیزی درست نیست زیرا آنان منکر قیاساند و معتقد به حجت بودن آن نیستند.
و اما اگر در دیگر مسائل بدان دست انداخت باید عقل را از آلودگیهای گمان، عادت و خطا در ترتیب و صور اشکال پیراست که این امر نیز بدون راهنمایی امام امکانپذیر نیست، چون هر عدهای از انسانها چیزهایی را به وسیلهی عقلشان اثبات و چیزهای دیگری را انکار میکنند، و آنان در اصول و فروع با هم اختلافنظر دارند که در این صورت نمیتوان تنها عقل را میزان قرار داد پس باید به دیدگاه امام تمسک جست، و با وجود آن نمیتوان امور دینی را تنها با عقل اثبات نمود زیرا عقل بنا به اجماع مسلمانان از درک و شناخت آنها ناتوان است. آری، اگر از شریعت یاری جوید میتواند به حقیقت آنها پی ببرد.
در اینجا فائدهی مهمی وجود دارد که مناسب این مقام است و آن اینکه: پیامبر خدا جمیفرماید: «من دو چیز ارزشمند و گرانبها را میان شما جا میگذارم، اگر پس از من بدانها دست اندازید گمراه نخواهید شد یکی از آنها ارزشمندتر از دیگری است: کتاب خدا و خاندانم». این حدیث نزد هر دو گروه (اهل سنت و اهل تشیع) ثابت است، از آن برداشت میگردد که پیامبر خدا جما را فرمان داده تا در اصول و فروع دین به این دو منبع مهم و گرانبها برگردیم و به آنها تمسک ورزیم، پس هرکه در امور شرعی از حیث اعتقاد و عمل با آنها مخالفت نماید گمراه و مذهبش نیز باطل و بیاعتبار تلقی میگردد و هرکه آنها را انکار کند به بیراهه رفته و در گرداب نابودی سقوط کرده است.
از دو گروه فوق تنها اهل سنتاند که این دو ریسمان محکم را دستاویز قرار دادهاند، زیرا کتاب خدا از منظر اهل تشیع چنانکه گفته شد، از درجهی اعتبار ساقط میباشد. [۲۸]
کلینی از هشام بن سالم [۲۹]از ابوعبدالله نقل میکند که قرآنی که جبریل برای محمد جآورد هفده هزار آیه بود. [۳۰]
از محمد نصر روایت شده که او راجع به ﴿لَمۡ يَكُنِ﴾(یعنی سوره بینه) نام هفتاد نفر از طایفهی قریش را با ذکر نام خود و پدرانشان آورده است. [۳۱]
از سالم بن سلمۀ نقل شده که: مردی حروفی از قرآن را برای ابوعبدالله قرائت کرد که در قرآن موجود میان مردم وجود نداشت. ابوعبدالله گفت: از این قرائت دست بردار و به شیوهای مردم بخوان تا زمانیکه امامِ قائم ظهور میکند آنگاه کتاب خدا را به شیوهای خود قرائت کن. [۳۲]
کلینی و دیگران از حکم بن عتیبه روایت میکنند: علی بن حسین این جملات را قرائت کرد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾[الحج: ۵۲]. ما پیش از تو هیچ رسول و نبی و محدّثی را نفرستادهایم) و گفت: علی بن ابی طالب محدّث بود [۳۳].
محمد بن جهم و دیگران میگویند: ابوعبدالله راجع به آیه: ﴿أُمَّةٌ هِيَ أَرۡبَىٰ مِنۡ أُمَّةٍ﴾[النحل: ۹۲]. «جمعیتشان از گروه دیگری بیشتر است». گفت: این آیه سخن خدا محسوب نمیشود بلکه تحریف گشته و اصل آن چنین است: (أئمة هی أزکی من أئمتکم – ایشان امامانی شایستهتر از امامان شما هستند).
اهل تشیع معتقدند سورهی «ولایت» [۳۴]و همچنین بخش عمدهی سورهی «احزاب» [۳۵]از قرآن کنونی حذف گردیدهاند. سورهی احزاب در اصل به اندازهی سورهی «الانعام» بوده که آیات مربوط به فضایل اهل بیت و احکام امامتشان از آن حذف شده است.
و کلمهی (ویلک – وای بر تو) که در اصل پیش از آیه ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾[التوبة: ۴۰]. [۳۶]«غم مخور که خدا با ما است» بوده است.
بوده است.
و همچنین بعد از آیهی ﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ﴾[الأحزاب: ۲۵]. لفظ (بعلی بن ابیطالب) حذف گردیده است. [۳۷]
﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ ٢٢٧﴾[الشعراء: ۲۲۷].
«و کسانی که ستم میکنند خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و سرنوشتشان چگونه است».
واژهی (آل محمد) که در اصل بعد از جملهی (ظلموا) بوده حذف گردیده است. [۳۸]و از این قبیل سخنان پوچ و بیاساس.
و اما «عتره» به اتفاق زبان شناسان برای بستگان انسان به کار میرود، در حالیکه اهل تشیع انتساب برخی بستگان پیامبر جمانند دختران ایشان «رقیه» و «ام کلثوم» را به ایشان انکار میکنند. [۳۹]
و برخی از خویشان پیامبر جهمچون عباس عمویش [۴۰]و اولاد ایشان، و مانند زبیر بن صفیه عمّهی پیامبر را از زمرهی عترت به شمار نمیآورند بلکه اکثر نوادگان فاطمهبرا دوست ندارند و آنان را دشنام میدهند مانند زید بن علی بن حسین که دانشمندی پرهیزگار بود [۴۱]و همچنین یحیی پسرش و ابراهیم و جعفر پسران موسی الکاظم و دومی (جعفر) را کذاب لقب دادهاند حال آنکه از دوستان بزرگوار خداوند به شمار میآیند.
جعفر بن علی برادر امام عسکری را نیز کذاب میدانند و معتقدند حسن بن حسن مثنی و پسرش (عبدالله المحض و پسر عبدالله (محمد) که موسوم به نفس زکیه است، از دین خدا برگشتهاند، ولی ایشان از هر نوع بدی بدورند.
و همچنین معتقدند: ابراهیم بن عبدالله، زکریا بن محمد باقر، محمد بن عبدالله بن حسن بن حسین، محمد بن قاسم بن حسن، یحیی بن عمر که یکی از نوادگان زید بن علی بن حسین بود، و گروه حسنیها و حسینیها که قائل به امامت زید بن علی بن حسین بودند، از دین برگشته محسوب میگردند و دیگر سخنان پوچ و بیپایه در حق خاندان پاک پیامبر جاز همهی آنها به خدا پناه میبریم و اظهار برائت میکنیم.
بنابراین، روشن شد که ارکان و پایههای استوار دین نزد این گروه زشت و نفرتانگیز فرو ریخت چرا که به بیان دیدگاه آنان دربارهی کتاب خدا و عدم اعتمادشان بر آن اشاره کردیم و همچنین نمیتوانند به خاندان پاک پیامبرجنیز تمسک ورزند چون به گمان فاسد ایشان برخی از افراد اهل بیت کافر و از دین گشته به شمار میآیند.
[۲۰] شیعه گمان میبرند علیسبعد از اتمام کار جمعآوری قرآن آن را بر همهی صحابه عرضه کرد ولی همگی آن را ردّ کردند، زیرا – به گمان شیعیان – حاوی عیب و ننگهای مهاجرین و انصار بود، و ایشان پس از آن از علی درخواست کردند که قرآن جمعآوری شده را پیش آنان بیاورد ولی او از اجرای خواستهی آنان سرباز زد مبادا تحریفی در آن پدید آورند و به ایشان خبر داد که ساکن افسانهی سرداب در آینده، قرآن مزبور را به صورت کامل بیرون میآورد تا شیعیان چنانکه نازل شده است به قرائت آن بپردازند. «طبرسی» در کتاب: (الاحتجاج، ۱/۲۲۵-۲۲۸) در این باره میگوید: هنگامیکه پیامبر خدا جاز دنیا رفت، علی÷به امر گردآوری قرآن پرداخت و بنا به سفارش پیامبر آن را بر مهاجرین و انصار عرضه کرد، وقتی ابوبکر قرآن را باز کرد در نخستین صفحهی آن به رسواییهای صحابه برخود کرد، عمر از جا پرید و گفت: ای علی! قرآن را برگردان ما نیازی به آن نداریم، علی قرآن را برداشت و رفت، سپس زید بن ثابت را – که قاری قرآن بود – فراخواندند، عمر به وی گفت: علی قرآنی را آورده که در برگیرندهای بدنامیهای مهاجرین و انصار است، ما نیز بر این باوریم که قرآن را گرد آوریم و معایب و هتک حرمتهای صحابه را از آن حذف کنیم، زید درخواست عمر را پذیرفت و گفت: اگر من کار گردآوری را آنگونه که میخواهید به پایان بردم و علی هم قرآن خود را بیرون آورد آیا باعث بیاعتبار کردن زحمات شما نخواهد شد؟ عمر گفت: پس راه حل چیست؟ زید جواب داد: شما بهتر میدانید. عمر گفت: راه چارهای نیست جز اینکه او را از پای درآوریم و از دستش راحت شویم، آنگاه نقشهای قتلش را به وسیلهی خالد بن ولید کشید ولی ناکام ماند و نتوانست آن را اجرا نماید که شرح آن گذشت. وقتی عمر خلیفه شد از علی خواست قرآن مزبور را بیاورد تا به تحریف آن دست بزنند و گفت: ای ابوالحسن! اگر زحمت بکشید قرآنی را که پیش ابوبکر بردید پیش ما هم بیاورید تا بر آن اتفاقنظر کنیم، علی گفت: نه اصلاً دستیابی بدان ممکن نیست، آنگاه که پیش ابوبکر بردم بخاطر اقامه حجت بر شما بود و تا روز قیامت نگویید ما از آن بیخبر بودهایم، یا بگویید شما آن را پیش ما نیاوردید، قرآنی که پیش من است جز پاکیزگان و نوادگان جانشینم بدان دست نمیزنند. عمر گفت: آیا زمان مشخصی برای اظهار آن وجود دارد؟ گفت: بله، وقتی که «قائم» فرزندم برخواست آن را آشکار میکند و مردم را به ایمان بدان وا میدارد، و بر سر زبانها میافتد. روایت بالا را در این منابع بخوانید: تفسیر «صافی» مقدمهی ششم ۱/۴۳-۴۴، بحارالأنوار مجلسی ۸/۴۶۳ و ۹۲/۴۲، جامع الأخبار والآثار، محمد باقر ابطحی ۱/۴۴-۴۵ مکیال المکارم اصفهانی ۱/۵۹-۶۰، تفسیر نور الثقلین جویزی ۵/۲۲۶، مرآة الأنوار ومشکاة الأسرار عاملی – ۳۸، الدر والنجفیة بحرانی – ۲۹۸، منهاج البداعة حبیب الله خوئی ۲/۲۰۸، مشارق الشموس الدریة عدنان بحرانی – ۱۳۸، و دیگر منابع اهل تشیع. [۲۱] مانند سورهی «ولایت». [۲۲] موضوع جمع قرآن از طرف عثمانساز جملهی افتخارات و فضایل تاریخ زرّین این صحابی بزرگوار است که باید آن را با آب طلا نوشت، ولی از دید نوادگان «ابن سبأ» به عنوان کاستی و زشتی محسوب میگردد که مغرضان آن را بر سر زبان میآورند و در خلال تحقیقات و نوشتههایشان راجع به زندگینامهی عثمانسبدان اشاره میکنند. امام بخاریسدربارهی انگیزهی عثمانسبر اقدام به جمع قرآن میگوید (فتح الباری ۹/۱۱): «حذیفه بن یمان که همراه عراقیها و شامیها در آزادسازی ارمنستان و آذربایجان میجنگید و اختلاف مسلمانان در قرائت قرآن وی را به هراس انداخته بود، پیش عثمان آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! این امت را دریاب پیش از آنکه بسان یهودیان و مسیحیان در کتاب خدا دچار اختلاف گردند. عثمان به سوی «حفصه – ام المؤمنین ل فرستاد که قرآن را برایمان بفرست تا از روی آن نسخهبرداری کنیم و سپس برایت بر میگردانیم. حفصه قرآن را پیش عثمان فرستاد، او نیز زید بن ثابت، عبدالله بن الزبیر، سعید بن العاص و عبدالرحمن بن الحارث بن هشام را مأمور کرد تا نسخههایی از آن را بنویسند و به سه نفر نویسنده قریشی گفت: هرگاه در چیزی از قرآن با زید بن ثابت اختلاف پیدا کردید آن را با زبان قریشیان بنویسید چون قرآن با زبان قریش فرود آمده است. ایشان نیز چنین کردند تا اینکه پس از نسخهبرداری از قرآن حفصه عثمان آن را به او برگرداند. پس از آن هر نسخهای را به نقطهای فرستاد و دستور داد دیگر قرآنهای نوشته شده سوزانده شوند. ابن عساکر در کتاب: (تاریخ دمشق دربارهی عثمان بن عفان – ص ۲۳۴ و ما بعد آن) روایت دیگری را به این مضمون میآورد: محمد و طلحۀ میگویند: حذیفه به منظور یاری رسانی به عبدالرحمن بن ربیعه از جبههای «ری» به جبههای «باب» رفت، سعید بن العاص وی را تا آذربایجان همراهی کرد، مدتی در آنجا اقامت گزیدند سپس هردو برگشتند، حذیفه به سعید گفت: من در این سفر چیزی را شنیدهام که اگر مردم را بدان شیوه رها کرد قرآن را به بیراهه میبرند و هیچگاه بر آن اتفاق نخواهند داشت. سعید گفت: و آن چه بود؟ گفت: در میان نیروهای کمکی شام که پیش ما آمدند گروهی از مردم «حمص» را دیدم که گمان میبردند قرائت ایشان صحیحتر از قرائت کوفیان است، و اینکه «مقداد» آن را از پیامبر خدا جیاد گرفته است، کوفیان نیز در مقابل چنان میگفتند. وعدهای از ساکنان (دمشق) را دیدم به آنان میگفتند: قرائت و قرآن ما صحیحتر از قرائت شما میباشد، و آنان نیز در مقابل چنان میگفتند. حذیفه وقتی به کوفه برگشت وارد مسجد شد مردم بر سر او ریختند، او ایشان را از خطر آنچه در جبههای جنگ شنیده بود برحذر داشت که صحابه، شاگردانشان و عموم تابعین او را تأیید و پشتیبانی کردند. گروهی از شاگردان «عبدالله بن مسعود» به او گفتند: چه چیزی را نمیپسندید؟ مگر ما شیوهای قرائت ابن ام عبد، بصریها قرائت ابوموسی که آن را «لباب الفؤاد» (لب دل) مینامند و حمصیها قرائت مقداد و سالم را برنگرفتهایم؟ حذیفه و همراهانش و آن دسته از تابعین از آن سخن به خشم آمدند و گفتند: شما اعراب بدوی هستید، عبدالله (بن مسعود) به سوی شما فرستاده شده نه به سوی کسانی که از خودش داناتر باشند، ساکت باشید که در اشتباه هستید. حذیفه گفت: قسم به خدا اگر تا موقع رفتن به سوی امیرالمؤمنین زنده بمانم ماجرا را برایش تعریف و به ایشان پیشنهاد میکنم که مانع اختلاف آنها (در قرائت قرآن) شود تا به جمع مسلمانان و رأی صحابهی ساکن مدینه برگردند. مردم نیز چنان گفتند و سخنان وی را تأیید کردند. عبدالله گفت: پس به خدا سوگند خداوند چهرهی شما را در آتش جهنم میاندازد. سعید بن العاص گفت: آیا تو به خدا سوگند یاد میکنید حال آنکه حق با طرفت میباشد؟! سعید، ابن مسعود و بقیه مردم با خشم و عصبانیت از همدیگر جدا شدند، حذیفه هم از خشم برآمد و به سوی عثمان رهسپار شد تا نزد ایشان رفت و کل ماجرا را برایش بازگو کرد و میگفت: من ترسانندهای آشکارم (ضرب المثلی است که هنگام هشدار از وقوع خطری گریزناپذیر گفته میشود) متوجه شوید و خوب تشخیص دهید. عثمان هم صحابه را گرد آورد و به حذیفه دستور داد تا در جمع آنان حضور یابد و آنچه را دیده و شنیده برایشان بازگو کند، ایشان مسأله را بزرگ و خطرناک دانستند و جملگی دیدگاه حذیفه را پذیرفتند. و اتفاقنظر داشتند که نباید این قرن بدون اعرابگذاری قرآن سپری گردد. عثمان پرسید: «لباب الفؤاد» چیست؟ گفته شد: «لباب الفؤاد» قرآن نوشته شدهی ابوموسی است که آن را بر افراد بسیاری قرائت کرده است. عثمان راجع به مصحف ابن مسعود پرسید، گفتند: آن را بر مجمع بن جاریۀ قرائت کرده و خباب بن ارت در کوفه به جمعآوری قرآن پرداخته و مصحفی را نوشته است. دربارهی مقداد سؤال نمود، گفته شد: در شام قرآن را جمعآوری کرده است. ایشان قرآن را بر پیامبر قرائت نکردهاند بلکه به گردآوری قرآن در مناطق خود پرداختهاند. نهایتاً چند مصحف در مدینه نوشته شد (البته کسانی هم که قرآن را خدمت پیامبر قرائت کرده بودند در آنجا تشریف داشتند و با ایشان بودند) و آنها را به مناطق مختلف و شهرهای بزرگ فرستاد، و به مردم دستور داد بر آنها تکیه کنند و هرچه را در شهرها هستند ترک نمایند، مردم نیز ارزش آن کار را دریافتند بر آن اجماع کرده و بقیه را رها نمودند، به استثنای ساکنان کوفه زیرا قاریان قرائت عبدالله بن مسعود از آن دوری گزیدند و نزدیک بود که خود را برتر از یاران پیامبر جبدانند و مردم را به باد انتقاد گرفتند، ابن مسعود میان آنان برخواست و گفت: نه همهی این، به خدا سوگند شما میان ما از تفوق و برتری برخوردارید پس با خود مهربان و ملایم باشید. وقتی مصحف عثمان به دست سعید رسید و مردم بر آن اجماع کرده و اصحاب پیامبر جبدان خوشحال گشتند، سعید سوی ابن مسعود فرستاد که قرآن خود را برایش بفرستد ابن مسعود گفت: این قرآن من است، مگر میتوانی آنچه را در دلم جای گرفته از من بگیری؟ سعید به او گفت: ای عبدالله! به خدا قسم من تسلطی بر تو ندارم، اگر دوست داشته باشی تابع ساکنان مدینه و گروه مسلمانان خواهی شد و اگر هم بخواهی از آنان جدا میشوی. خودت بهتر میدانی. بر ابن مسعود دشوار آمد که عضو هیئت انتخابی از سوی عثمان (برای نوشتن قرآن) نباشد، حضرت عثمانسدلایل بسیاری برای این کار داشت، استاد ارجمند «عبدالستار الشیخ» در کتاب ارزشمند خود «عبدالله بن مسعود، ص ۱۲۲ و بعد از آن» میگوید: معذرت عثمان به دلایل زیر پذیرفتنی است: ۱- کار جمعآوری در مدینه صورت پذیرفت، ابن مسعود هم در کوفه بود و نمیشد چنان کار مهمی به تأخیر افتد تا زمانیکه عثمان دنبالش بفرستد و در جمع گردآورندگان حضور یابد. ۲- عثمانس خواست از صحیفههای ترتیب داده شده در دوران ابوبکرسنمونه برداری کند و سپس همه آنها را به شکل یک کتاب در آورد. و کسیکه به امر نوشتن و گردآوری قرآن در زمان ابوبکر پرداخت، زید بن ثابت بود، زیرا او از زمرهی کاتبان وحی بود لذا برای انجام مجدّد آن دارای اولویتی بود که دیگران نداشتند. ۳- زید بن ثابت – بطور یقین – شاهد آخرین عرضهای قرآن بود که در آن آیات منسوخ و باقی مانده مشخص گردید، و او وحی را برای پیامبر مینوشت، در خدمت او قرائت کرده بود و تا دم مرگ به امر تعلیم آن اشتغال داشت. ۴- ابن مسعود هفتاد و چند سوره را از زبان پیامبر جشنیده بود، و بقیه را بعد از آن از صحابه تکمیل و گرفته بود، در حالیکه زید تمام قرآن را در زمان حیات پیامبر حفظ کرده بود که این نکته یکی دیگر از اسباب اعتماد عثمان بر زید به حساب میآید. ۵- زید یکی از کاتبان وحی بود یعنی به عنوان استاد رسم الخط محسوب میگردید ولی ابن مسعود در قرائت استاد بود، جمعآوری عثمان نیز امتیاز زید را میطلبید و لذا وی را مأمور نوشتن و سعید را به دلیل شباهت زیادی لهجهای وی با لهجهای پیامبر ج، مأمور دیکته کردن نمود، بنابراین جمعآوری عثمانسهمهای شرایط یعنی رسمالخط و شیوهی خواندن را در بر گرفته بود، و دیگر اینکه نبودن ابن مسعود صدمهای به شایستگی و تکامل هیئت مزبور وارد نمیکرد. ۶- ابن مسعود با لهجهای طایفه «هذیل» قرائت میکرد، و قرار هم بر این بود هنگام اختلاف لهجهای قبایل با یکدیگر، قرآن با زبان قریش نوشته شود، عبدالله بن مسعود حق نداشت مردم را به قرائت خود وادار نماید بلکه لهجهای پیامبر بدان سزاوارتر بود، با اطلاع از اینکه ابن مسعودسدارای قرائتهای شاذ و خلاف قاعده هم هست مانند (عتی حین) به جای (حتی حین). ۷- از سویی دیگر، موافقت همهای صحابه با موضعگیری و کردار حضرت عثمانسراجع به سوزاندن دیگر قرآنهای موجود دلیل بهتر و حق بودن آن بحساب میآید چون امت پیامبر جبر گمراهی اجتماع نمیکنند. دلیل دیگر این امر اتفاقنظر خلفای راشدین بر گردآوری قرآن، و موافقت دوی اخیر آنها (یعنی عثمان و علیب) با سوزاندن همه قرآنها به جز قرآن عثمان س، میباشد. که پیروی از چنین تصمیمی بنا به فرمودهی پیامبر جکه میفرماید: (روش من و جانشینان هدایت یافتهای پس از من را برگیرید)، واجب و ضروری است. ۸- افزون بر این، صحابه که از موضعگیری عبدالله و تحویل ندادن مصحف مخصوص خود اطلاع یافته آن را ناپسند شمرده و راضی نبودند. «زهری» میگوید: به من خبر رسیده که گروهی از یاران پیامبر خدا جدیدگاه ابن مسعود را تخطئه نمودند. «ابن کثیر» از علقمه نقل میکند که: به شام سفر کردم و ابوالدرداء را دیدم که گفت: ما عبدالله را دلسوز و غمخوار میشمردیم، اکنون چه شده که با فرمانروایان مخالفت میورزد. ولی با وجود تمام آنها نمیتوان اولویت زید بر ابن مسعود را برداشت کرد، چه رابطهای میان این دو مسئله وجود ندارد، و عبدالله بن مسعود برتر از زید بن ثابت بود، ابوبکر انباری در این باره میگوید: انتخاب زید از طرف ابوبکر، عمر و عثمانشبرای گردآوری قرآن و ترجیح او بر عبدالله – که عبدالله برتر، زودتر مسلمان شده و دارای سوابق و امتیازی بیشتر بود – تنها به خاطر این بود که زید بیشتر از عبدالله حافظ قرآن بود. زیرا در زمان حیات پیامبر خدا جهمهای قرآن را حفظ کرده بود، ولی عبدالله تنها هفتاد و چند سوره را در زمان پیامبر حفظ کرده و بقیه را پس از درگذشت ایشان فرا گرفته بود. پس کسیکه در زمان پیامبر قرآن را حفظ و به پایان برده باشد گزینش وی برای امر خطیر جمع آوری آن سزاوارتر است. البته نباید نادانی این را دستاویز قرار داده و به عنوان دلیلی برای تحقیر عبدالله بحساب آورد، چون حافظتر بودن زید دلیلی بر پیشی گرفتن او از عبدالله نمیباشد، زیرا زیدساز ابوبکر و عمربهم حافظتر بود که نه تنها برتر از آنان نبود بلکه هم طرازشان هم محسوب نمیگردد. و اما راجع به روش و چارچوبی که هیئت جمعآوری در نظر گرفته بودند به فرازهایی از کتاب: «الجمع الصوتی الأول للقرآن الکریم، استاد لبیب السعید، ص ۷۱ و بعد از آن) اشاره مینماییم: ۱- اعتماد بر عملکرد نخستین هیئت که کار گردآوری قرآن را در زمان ابوبکرسبر عهده داشت، یعنی آن مصحفی که نزد ام المؤمنین حفصهلبود که مستند به اصل نوشته شدهای پیشروی پیامبر خدا جبود. ۲- نظارت امیرالمؤمنین بر هیئت. ۳- هرکه چه مقدار قرآن از پیامبر جشنیده است بیاورد، و باید همه نسبت به آگاهی از آیات جمعآوری شده مشترک باشند و هیچکدام از آنهایی که چیزی از قرآن نزدشان بوده از کار جمعآوری بیخبر نباشند و هیچ کس در محتوای قرآن نوشته شده تردید نداشته باشد. ۴- هر گاه در آیه اختلاف پیدا میکردند، میگفتند: این آیه از جمله آیاتی است که پیامبر خدا جبه فلانی یاد داده است، آنگاه دنبالش فرستاده میشد و از او میپرسیدند: پیامبر خدا جفلان آیه و فلان آیه را چطور به تو یاد داد؟ در پاسخ میگفت: چنین و چنان ... آن را مینوشتند و جایی را برایش باقی میگذاشتند. ۵- هنگام وقوع اختلاف میان لغات مختلف راجع به آیهای، لهجهی قریش معیار قرار میگرفت. ۶- مقصود از جمعآوری بر پایهای یک لهجه این است که: بر قرائت متواتر و معلوم همه و ثابت شده از پیامبر جاجماع گردد، گرچه شیوههایش ناهمگون باشند تا به تفرقه و اختلاف منتهی نشود، چون هیچ کس راجع به قرائت ثابت شده از جانب پیامبرخدا جاختلاف نداشت و شیوهی قرائت دیگری را انکار نمیکرد. ۷- هیئت هنگام نوشتن واژهای که تلفظ آن از پیامبر جبه تواتر رسیده بود، واژه را بدون علامت مینوشتند و آن را به گونهای مینوشتند که اختصاص به یک شیوه از آن شیوهها نداشته باشد، تا دلالت واژه بر آن دو شیوهی منقول جایز، شبیه دلالت یک واژه بر دو معنای منقول درست باشد. ۸- برای جلوگیری از ورود اشکال و اعتراض به ذهن آیندگان، اجازه نوشتن گزینههای زیر قطعالنظر از قرائت و شنیدنش، داده نمیشد: أ – آیاتی که تلاوتشان منسوخ شده بود. ب – آنچه در عرضهای اخیر قرآن وجود نداشت. ج – آیاتی که قرائت آنها به اثبات نرسیده و یا بصورت «آحاد» روایت شده بودند. د – آنچه که قرآن بودنش یقینی نبود و یا اساساً قرآن نبود مانند آنچه برخی صحابه به عنوان توضیح معنایی، بیان آیهای ناسخ یا منسوخ و یا غیر ازآنها در مصحفهای مخصوص خود مینوشتند. ۹- به استثنای مواردی که اعضای هیئت در آنها اختلافنظر داشتند و همچنین رهنمودهای امیرالمؤمنین عثمانسمبنی بر گزینش لهجهای قریش، کار جمعآوری به شیوهی زیر شیوههایی را که قرآن براساس آنها فرود آمده بود، در بر میگرفت: أ– واژههایی که بیشتر از یک قرائت را در بر میگرفت به گونهای به نگارش در میآمد که فاقد هر نوع علامت مشخص کنندهای یک روش تلفظ باشد، و بدین ترتیب کلمات مزبور احتمال قرائتهای گوناگون را داشت و در تمام مصحفها دارای یک رسم الخط بود. ب– واژههایی که در برگیرندهی دو قرائت یا بیشتر از آن بود، و آنهایی که در عرضهای اخیر وجود نداشت، و آنهایی که به سبب عاری بودن از علامتهای تعیین کننده احتمال همهای قرائتها را داشت، در تمام مصاحف به صورت یک رسم الخط به نگارش در نمیآمد بلکه در برخی قرآنها دارای رسم الخطی دالّ بر یک قرائت و برخی دیگر دارای رسمالخطی دالّ بر قرائتی دیگر بود. ۱۰- راجع به ترتیب همهای آیات، روش پیامبر خدا جدر عرضهای اخیر که در سال وفات ایشان صورت گرفت، معیار قرار میگرفت و به عنوان شیوهای تعیین شده از جانب خداوند بدان نگریسته میشد. و همچنین در مورد چینش و ترتیب سورهها نیز چارچوب دوران پیامبر معیار قرار میگرفت. و لذا چون پیامبر جدربارهی سورهی «برائت» چیزی نگفته و در آغاز آن جملهای «بسم الله...» هم نبود که وجود آن نشانهای آغاز هر سورهای است، براساس اجتهاد امیرالمؤمنین عثمانسضمیمهای سورهی «الانفال» شد. ۱۱- بعد از اتمام نوشتن نسخهای اصلی و پیش از وادار کردن مردم به نسخهبرداری از روی آن، زید بن ثابتسسه بار آن را بازنگری کرد، سپس امیرالمؤمنین عثمانسنیز بخاطر اطمینان از نبود فراموشکاری و وجود اشتباه مجدداً آن را بازبینی نمود. پس از نخستین بازنگری، زید به این مشکل برخورد که آیهای ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا ٢٣﴾[الأحزاب: ۲۳]. را نیافت. زید میگوید: مهاجران را فراخواندم از همهای آنها پرسیدم ولی نزد هیچکدامشان نیافتم، آنگاه انصار را فراخواندم و راجع به آیهای مزبور از آنها پرس و جو کردم ولی نزد ایشان هم نیافتم تا اینکه پیش «خزیمة بن ثابت» بدان دست یافتم و آن را نوشتم. بعد از بازنگری دوم، زید این دو آیه را ندید: ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ١٢﴾[التوبة: ۱۲۸- ۱۲۹ تا آخر سورة التوبة]. زید میگوید: مهاجران را صدا کردم نزد هیچ کدامشان نیافتم تا اینکه پیش آخرین نفر که او هم «خزیمة» نام داشت آن را دیدم و در آخر سورهی «توبه» ثبتش نمودم. و اما در مرحلهای سوم بازنگری به چیزی برخورد نکرد. [۲۳] رجال الکشی ۸، الکافی ۲/۲۴۴، الاختصاص ۶، ۱۰، تأویل الآیات ۱/۱۲۳ الرواشح السماویة، ۷۱، ۱۴۱، بحارالأنوار، ۲۲/۳۳۳، ۳۵۱، ۳۵۲، ۴۰۰، ج ۲۸/۲۳۶، ج ۶۴/۱۶۵، ج ۱۰۸/۳۰۶، ۳۰۸، ج ۱۱۰/۶، کتاب الأربعین، ۲۹۱. [۲۴] فصل الخطاب ۲۵۶، تفسیر البرهان ۱/۴۵۱. [۲۵] یعنی نسل صحابهش. [۲۶] به کتاب ما «الشیعة والمتعة» مراجعه کنید. [۲۷] به کتاب ما «شبهات حول الصحابة والرد علیها، مبحث ابوبکر الصدیق، ص ۱۴۸ و بعد از آن» مراجعه کنید. [۲۸] بیشتر دانشمندان اهل تشیع همچون: کلینی نویسندهی «الکافی»، قمی صاحب تفسیر، مفید، طبرسی نویسندهی «الاحتجاج»، مجلسی و دیگران معتقد به وقوع تحریف در قرآن و حذف کلماتی بلکه آیاتی از آن هستند، تا آنجا که یکی از متأخرین آنان که لقب «خاتمة المحدثین» به او دادهاند به نام «النوری الطبرسی» کتابی را تحت عنوان «فصل الخطاب فی إثبات تحریف کتاب رب الأرباب» به رشتهی تحریر درآورده و در آن به دیدگاه شیعیان معتقد به تحریف قرآن پرداخته است. جز اینکه عدهای از علماء اهل تشیع همچون طوسی نویسندهی «التبیان»، مرتضی دومین نفری که در تألیف «نهجالبلاغه» شرکت کرده و به دروغ آن را به امام علیسنسبت دادهاند، طبرسی نویسندهی «مجمع البیان» و گروهی دیگر از معاصران وقوع تحریف در قرآن را انکار کردهاند. گاهی خوانندهی مسلمان گمان میبرد انکار آن دسته از روی عقیده بوده، ولی واقعیت اینست «تقیه»ای که بدان پناه میبرند به ویژه در برابر مسلمانان، منشأ آن سخنان میباشد. نوری در این زمینه از الجزائری صاحب کتاب «الأنوار النعمانیة» نقل میکند که: یاران ما بر صحت احادیث «مستفیض» بلکه «متواتری» که دال بر وقوع تحریف در قرآن هستند، اتفاق نظر دارند. جزائری هم چنین میگوید: احادیث دالّ بر آن (وقوع تحریف در قرآن) بیش از دو هزار حدیث میباشد و عدهای همچون مفید، محقق داماد، علّامه مجلسی و دیگران ادعای «مستفیض» بودن آنها را کردهاند، بلکه شیخ طوسی در «التبیان» به زیاد بودنشان تصریح کرده و عدهای نیز ادعای «متواتر» بودن آنها را نمودهاند. (فصل الخطاب، نوری، ۲۲۷) یکی از دانشمندان شیعه هندوستان در کتاب: «ضربة حیدریة ۲/۸۱» اعتقاد «مرتضی» مبنی بر انکار وقوع تحریف در قرآن را اینگونه ردّ میکند: «حق به پیروی کردن سزاوارتر است، سید علم الهدی معصوم از گناه و اشتباه نیست که دنبالهروی از او واجب باشد، اگر ثابت گردد که وی قائل به عدم وجود هر گونه کاستی در قرآن است، پیروی از او بر ما لازم نیست، و هیچ چیزی هم در آن وجود ندارد.» شاید برخی فریبخوردگان بگویند: اهل تشیع نیز جز قرآن متداول میان مسلمانان را در اختیار ندارند و دارای قرآن ویژهی خود نیستند و ایشان هم مانند سایر مسلمانان قرآن را میخوانند، پاسخ را به عهدهی پیشوایشان که موسوم به «مفید» است، میگذارم وی در کتاب: «المسائل السروریة – ص ۸۱ و ۸۲» میگوید: «ایشان (امامان شیعه) دستور دادهاند که میان دو جلد قرآن بدون افزایش و کم و کاستی قرائت گردد تا امام قائم برمیخیزد و قرآن را طوری که خداوند فرود آورده و امیرالمؤمنین گردآوری کرده برای مردم بخواند. و علت اینکه ایشان ما را از خواندن اخباری که حروف زیاده را بر نص قرآن دارند، نهی کردهاند بلکه به صورت «آحاد» وارد شدهاند که احتمال خطا در آنها وجود دارد. و چون اگر کسی خلاف مابین دو جلد قرآن کنونی را بخواند در معرض خطر قرار میگیرد و خود را نابود میکند. لذا ائمه ما را از خواندن خلاف آنچه میان دو جلد ثابت شده، منع نمودهاند». و همچنان نعمة الله جزائری در کتاب «الأنوار النعمانیة – ۲/۳۶۳» میگوید: «در احادیث موجود است که امامان پیروان خود را به خواندن قرآن کنونی در نماز و دیگر اوقات و عمل به احکام آن فرمان دادهاند تا زمانیکه مولای ما «صاحب الزمان» ظهور میکند آنگاه قرآن موجود میان مردم به آسمان بلند میشود، و امام قرآنی را که امیرالمؤمنین جمعآوری اش کرده بود بیرون میآورد و آن را قرائت میکند و احکامش را به اجرا در میآورد». مجلسی میگوید: «و چون اگر انسان خلاف قرآن کنونی را بخواند در برابر اهل خلاف (اهل سنت) خود را به خطر میاندازد، ستمکاران را علیه خود برمیانگیزد و جان خویش را به نابودی میاندازد لذا ائمه ما را از خواندن خلاف قرآن کنونی نهی کردهاند» (مرآة العقول ۳/۳۱، بحارالأنوار ۹۲/۶۵). حسن عصفور بحرانی در کتاب «الفتاوی الحسینیة فی العلوم المحمدیة – ۱۶۵» میگوید: «واجب است قرآن به شیوهای یکی از قرائتهای متواتر و مورد قبول آنان قرائت گردد، و جایز نیست خلاف آن خوانده شود گرچه او همان قرائت فرود آمدهی اصلی و ثابت از طرف امامان باشد، زیرا دوران دوران صلح و تقیه است، و لذا از جانب ایشان فرمان صادر شده که مانند سایر مردم قرائت گردد تا زمان ظهور امام که قرآن اصلی را به شما میآموزد». اهل تشیع قرآن دیگری موسوم به «مصحف فاطمه» دارند خوانندهی ارجمند برای آگاهی از آن میتواند منابع زیر را مطالعه کند که همهی آنها جزو منابع اهل تشیعاند و یک مرجع اسلامی هم میان آنان وجود ندارد: بصائر الدرجات: ۱۷۳، ۲۴۰، ۲۴۱، ج ۸/۵۸، من لایحضره الفقیه ۴/۳۱۹ الخصال: ۵۲۸، معانی الأخبار: ۱۰۳، روضة الواعظین: ۲۱۱، خاتمة المستدرک ۲۳/۳۱۵، الإیضاح ۴۶۱، ۴۶۲، شرح الأخبار ۱/۲۴۱، الإرشاد ۲/۱۸۶، أعلام الوری بأعلام الهدی ۱/۵۳۶، الاحتجاج ۲/۱۳۴، الخرائج والجرائح ۲/۸۹۴، مناقب آل أبی طالب ۳/۳۷۴، کشف الغمة ۲/۳۸۴، الصراط المستقیم ۱/۱۰۵، تأویل الآیات ۱/۱۰۲، ۳۷۴، ج ۲/۷۲۳ و ۷۲۴، المحتضر ۱۱۴، الفصول المهمة فی أصول الأئمة ۱/۵۰۶ و ۵۰۹، مدینة المعاجز ۲/۲۶۷، ج ۵/۳۲۹ و ۳۳۰، مدینة المعاجز ۲/ ۲۶۷، ۵/ ۳۲۹، ۳۳۰، ینابیع المعاجز ۱۲۷، ۱۲۹، ۱۳۰، ۱۳۱، ۱۳۲، ۱۹۵، بحارالأنوار، ج ۲۲/۵۴۶، ج ۲۶/۱۸، ۳۸، ۳۹، ۴۰، ۴۱، ۴۳، ۴۴، ۴۶، ۴۶، ۴۷، ۴۸، ۱۵۶، ج ۳۵/۳۵، ج ۳۷/۱۷۶، ج ۴۳/۷۹، ۸۰، ۱۹۵، ج ۴۷/۳۲، ۶۵، ۲۷۱، ۲۷۲، ج ۱۰۸/۳۶۰، ج ۱۰۹/۶۷، شرح زیارة الجامعة ۱/۸۲ مصباح الهدایة ۲۲۵، معجم أحادیث الإمام المهدی، ۳/۳۸۸. شیعیان داستانی دارند موسوم به «الجزیرة الخضراء – جزیرهی سرسبز» که ویژهی مهدی و نوادگانش میباشد، یکی از راویان شیعه به اسم «علی بن فاضل المازندرانی» آن را اختراع کرده است، داستان بسیار طولانی، رکیک و نفرتبرانگیز و ضعیف است. براساس این داستان، راوی یکی از نوادگان امام مهدی به نام «شمس الدین محمد» را دیده است و همچنین در آن آمده که: یاران پیامبر بر تحریف قرآن اجماع کرده و آیات دالّ بر فضیلت و برتری «آل بیت» را ساقط و بدنامیهای مهاجران و انصار را حذف نمودند. در اینجا برای اطمینان کسانی که در این امر شک دارند مختصراً به آن دسته از دانشمندان اهل تشیع اشاره مینماییم که داستان مزبور را آوردهاند: محمد باقر مجلسی در «بحارالانوار ۵۲/۱۵۹»، محمد مکی مشهور به شهید اول در «الامالی – با اسناد خود از علی بن فاضل، محمد کاظم هزار جوینی در «المناقب»، نوری طبرسی در کتاب «جنة المأوی ص ۱۸۱»، کرکی مشهور به محقق دوم در «ترجمة الجزیرة الخضراء»، شمسالدین محمد بن امیر اسدالله تستری در «رسالة الغیبة واثبات وجود صاحب الزمان»، نور الله مرعشی در «مجالس المؤمنین»، میرلوحی در «المهتدی فی المهدی»، میرزا محمد رضا در «تفسیر الأئمة لهدایة الأمة»، حر عاملی در «اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات»، هاشم بحرانی در «تبصرة الولی فی من رأی القائم المهدی»، نعمة الله جزائری در «ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار»، محمد هاشم هروی در «إرشاد الجهلة المصرّین علی انکار الغیبة والرجعة»، عبدالله بن میرزا عیسی بیک در «ریاض العلماء وحیاض الفضلاء»، ابوالحسن فتونی عاملی در «ضیاء العالمین»، عبدالله بن نورالله بحرانی در «عوالم العلوم و المعارف»، شبر بن محمد حویزی در «رسالة الجزیرة الخضراء»، وحید بهبهانی در «الحاشیة علی مدارک الأحکام» نامبرده این داستان را یکی از دلایل وجوب جمعه در زمان غیبت امام به شماره آوره است. محمد عبدالنبی(!!!) نیسابوری در «الکتاب المبین والنهج المستبین»، اسدالله کاظمی در «مقابیس الأنوار ونفائس الأسرار»، عبدالله شبر در «جلاء العیون»، اسدالله گیلانی اصفهانی در «الإمام الثانی عشر المهدی»، میر محمد عباس موسوی لکهنوی در «نسیم الصبا فی قصة الجزیرة الخضراء»، اسماعیل نوری طبرستانی در «کفایة الموحدین فی عقائد الدین»، علی بن زین العابدین در «الزام الناصب فی اثبات الحجة الغائب»، مصطفی حیدری کاظمی در «بشارة الإسلام فی ظهور صاحب الزمان»، محمد تقی موسوی اصفهانی در «مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم»، علی اکبر نهاوندی در «العبقری الحسان فی تواریخ صاحب الزمان»، بحرالعلوم در «تحفة العالم فی شرح خطبة العالم»، فیض کاشانی در «النوادر فی جمع الحدیث»، یوسف بحرانی در «انیس المسافر و جلیس الخواطر» کشکول نیز نام دارد، هاشم بحرانی در «جلسة الأبرار فی أحوال محمد جوآله الأطهار»، محسن عصفور که جزو معاصران است در «ظاهرة الغیبة ودعوی السفارة»، محمد صالح بحرانی در «حصائل الفکر فی أحوال الإمام المنتظر»، خوانساری در «روضات الجنان فی ترجمة المرتضی»، محمد میرزا تکابنی در «قصص العلماء فی ترجمة وأحوال محجة العلماء – ۱۴۰»، بحرالعلوم در «الفوائد الرجالیۀ ۳/۱۳۶»، محمد غروی در «المختار من کلمات المهدی ۲/۱۱۶ و ۴۴۷»، عبدالله عبدالهادی در کتاب «المهدی وأطباق النور – ۵۵، ۵۶، ۱۰۲» اردبیلی در «حدیقة الشیعة – ۷۲۹»، زین الدین نباطی در «الصراط المستقیم لمستحقی التقدیم ۲/۲۶۴-۲۶۶» اسدالله تستری در کتاب «کشف القناع – ۲۳۱»، محمد رضا حکیمی در «حیاة أولی النهی، الإمام المهدی – ۵۱۲»، حسن ابطحی در «المصلح الغیبی» و «الکمالات الروحیة»، یاسین موسوی در حاشیه کتاب «النجم الثاقب نوری طبرسی ۲/۱۷۲». و در اینجا تنها به ذکر نام و کتاب برخی علمای اهل تشیع میپردازیم که قائل به تحریف قرآن کریم هستند تا بحث به درازا نکشد، و کسی که میخواهد اطلاع بیشتری در این زمینه پیدا کند کتاب ما «الشیعة وتحریف القرآن» را مطالعه نماید، که در آنجا دیدگاه و نظرات آنها را به صورت مفصل آوردهایم: ۱- کلینی در کتاب «الکافی» چون که بسیاری از روایات مربوط به موضوع تحریف و آیات تحریف شده – به گمان خودش – را میآورد بدون آنکه به شرح و توضیح آنها بپردازد. ۲- قمی در تفسیرش ۱/۱۰. ۳- ابوالقاسم کوفی در کتاب «الاستغاثة فی البدع الثلاثة – ۲۵». ۴- مفید در کتاب «أوائل المقالات – ۱۳» و کتاب «المسائل السرویة – ۸۱ و ۸۲». ۵- اردبیلی در کتاب «حدیقة الشیعة – ۱۱۸ و ۱۱۹». ۶- علی اصغر در «عقائد الشیعة – ۲۷». ۷- طبرسی در «الاحتجاج ۱/۲۲۲». ۸- کاشانی در «تفسیر الصافی ۱/۳۲» چاپ قدیم و کتاب «هدایة الطالبین ۳۶۸». ۹- مجلسی در «تذکرة الأئمة – ۴۹» و «حیاة القلوب ۲/۶۸۱» و در کتاب «بحارالأنوار» دهها بلکه صدها روایت دالّ بر تحریف و ذکر آیات تحریف شده به گمان شیعیان وجود دارد. ۱۰- نعمة الله جزائری در «الأنوار النعمانیة – ۲/۲۵۷». ۱۱- ابوالحسن عاملی در «المقدمة الثانیة لتفسیر مرآة الأنوار – ۳۶» که به عنوان مقدمهی تفسیر «البرهان» بحرانی به چاپ رسیده است. ۱۲- خراسانی در کتاب «بیان السعادة فی مقدمات العبادة ۱/۱۲». ۱۳- علی یزدی حائری در «الزام الناصب ۱/۲، ۴۷۷/۲۵۹ و ۲۶۶». ۱۴- حسین دورد آبادی در کتاب «الشموس الساطعة – ۴۲۵». ۱۵- محمد کاظم خراسانی در کتاب «کفایة الأصول – ۲۸۴ و ۲۸۵». ۱۶- میرزا حبیب الله خوئی در کتاب «منهاج البراعة ۲/۱۱۹ و ۱۲۱». ۱۷- عدنان بحرانی در «مشارق الشموس الدریة – ۱۲۵ و ۱۳۵». ۱۸- میرزا محمد اصفهانی در کتاب «مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم ۱/۵۸ و ۶۲ و ۲۰۴ و ۲۱۸ و ۲۳۳». ۱۹- مازندرانی در کتاب «نور الأبصار – ۴۲۶ و ۴۲۸ و ۴۳۹ و ۴۴۲» و در کتاب «الکوکب الدری ۲/۵۶». ۲۰- علی بهبهانی در کتاب «مصباح الهدایة – ۲۴۶ و ۲۷۷». ۲۱- احمد مستنبط در کتاب «القطرة فی مناقب النبی و العترة ۱/۱۱۲ و ۲۳۴ و ۲۳۵-۲/۳۷۹». ۲۲- ابن شاذان در کتاب «الفضائل – ۱۵۱». ۲۳- مرتضی انصاری در «فوائد الأصول ۱/۶۶». ۲۴- یوسف بحرانی در «الدرد النجفیه – ۲۹۴ و ۲۹۶». ۲۵- حر عاملی در «الفوائد الطوسیة – ۴۸۳». ۲۶- حسین درازی در «الانوار الوضیة – ۲۷». ۲۷- میرزا حسن احقافی در «الدین بین السائل و المجیب – ۹۴۴». ۲۸- عبدالحسین (!!!) دستغیب در «أجوبة الشبهات – ۱۳۲». ۲۹- محمدرضا حکیمی در «القرآن خواصه وثواب – ۲۴۲». ۳۰- علی کورانی در «عصر الظهور – ۸۸». ۳۱- محمد باقر ابطحی در کتاب «جامع الأخبار – ۲۶۷ و ۲۸۰ و ۲۸۱». ۳۲- محمد حسین اعلمی در کتاب «دائرة المعارف ۱۴/۳۱۳ و ۳۱۵». ۳۳- محمد غروی در «المختار من کلمات الإمام المهدی ۲/۳۴۲». ۳۴- جواد شاهرودی در «الامام المهدی و ظهوره – ۱۹۱ و ۱۹۲ و ۲۵۵» و نیز در کتاب «المراقبات من دعاء المهدی – ۱۷۵». ۳۵- محمد تقی مدرسی در «النبی وأهل بیته ۱/۱۶۱ و ۱۶۲». ۳۶- محمدعلی دخیل در «الإمام المهدی – ۲۰۵». ۳۷- عزالدین بحرالعلوم در «أنیس الداعی والزائر – ۱۰۴». ۳۸- احمد جزائری در «قلائد الدرر ۱/۲۱». ۳۹- داود میرصابری در «الآیات الباهرة – ۱۲۴ و ۲۹۱ و ۳۷۴» ۴۰- محمد علی اسبر در «الامام علی فی القرآن والسنۀ ۱/۱۱۲ و ۱۴۱ و ۱۵۳ و ۱۵۴ و ۲۱۵ و ۳۶۵». ۴۱- عزالله عطاری در «مسند الإمام الرضا ۱/۵۲۲ و ۵۸۶». ۴۲- بشیر محمدی در «مسند زرارة بن اعین – ۱۰۲». ۴۳- ابوطالب تبریزی در کتاب «من هوالمهدی – ۵۲۰». برای آگاهی از آیات تحریف شده نزد اهل تشیع به کتاب ما «أیلتقی النقیضان» مراجعه گردد. [۲۹] او هشام بن سالم جوالیقی است، واژهای (جوالیقی) که نسبت است برای فروش جوالیق جمع «جولق» میباشد، جولق ظرف معروفی است از پشم درست میشود و برای حمل کالا از آن استفاده میگردد. نسبت دادن به «جوالیق» هم یا به اعتبار خرید و فروشش است و یا به اعتبار ساختنش، علّاف، به فتح عین و تشدید لام یعنی: فروشندهی علف حیوانات. شیعه بر ستایش و معتبر دانستن وی اتفاق نظر دارند، که گروهی از آنان بدان تصریح نمودهاند مانند: کشی در «رجال الکشی – ۲۳۸، شرح حال شماره ۱۳۲»، ابن داود حلی در بخش نخست «رجال ابن داود – ۱۰۰، شرح حال ۱۶۷۶»، اردبیلی در «جامع الرواة ۲/۳۱۵ شرح حال ۲۲۴۳»، قبائلی در «مجمع الرجال ۶/۲۳۸»، نجاشی در «رجال النجاشی – ۳۰۵»، طوسی در «الفهرست – ۲۰۷، شرح حال ۷۸۱»، حر عاملی در «خاتمة الوسائل ۲۰/۳۶۲، شرح حال ۱۲۳۵»، مامقانی در «تنقیح المقال ۳/۳۰۲، شرح حال ۱۳۸۵۸»، ابوطالب تبریزی در «معجم الثقات – ۱۲۸ شرح حال ۸۷۴»، عباس قمی در «سفینة البحار ۲/۷۲۰»، خوئی در «معجم رجال الحدیث ۱۹/۲۹۷ شرح حال شماره ۱۳۳۳۲». فرقه «هاشمیه» به او و متکلم شیعه مذهب، هشام بن حکم منسوب است. او نیز همانند هشام به جسم و شبیه برای خدا قرار دادن معتقد بود، چراکه خداوند را بدین گونه توصیف کرد که: صورتش همانند صورت انسان، بالایش میان تهی و پایینش تو پُر و بهم فشرده میباشد، و اینکه تنها پس از وجود آمدن چیزها یا از طریق «بداء» بدانها علم پیدا میکند. شیخ عبدالقاهر بغدادی (رح) در کتاب «الفرق بین الفرق – ۵۱ و ۵۲» راجع به او میگوید: «این جوالیقی علاوه بر رافضی بودنش در تجسیم و تشبیه خدا هم افراط و زیادهروی کرده است، زیرا میپندارد معبود او همانند صورت و شکل انسان است ولی نه از جنس گوشت و خون بلکه نوری پرفروغ و سفید میباشد. و معتقد بود خدا دارای حواس پنجگانهای مانند حواس انسان، و دست، پا، چشم و گوش هم دارد، و حس شنوایی با حس بینایی و همچنین سایر حواس با یکدیگر تفاوت دارند و نیمهی بالایش میان تهی و نیمهای پایینش توپُر است. ابوعیسی الوراق میگوید: هشام بن سالم گمان میبرد معبود او دارای نور سیاه و سایر بدنش نوری سفید است. شیخ ما ابوالحسن اشعری در «مقالات الاسلامیین» میگوید: هشام بن سالم دربارهی صفت ارادهی خدا به دیدگاه هشام بن حکم معتقد بود و آن اینکه: ارادهی خدا حرکت و معنایی است نه جزو ذات او محسوب میگردد و نه جزو غیر آن و اینکه هرگاه خدا بخواهد چیزی را انجام دهد از جای خویش تکان میخورد و خواستهاش تحقق مییابد. ابومالک حضرمی و علی بن میثم نیز که از پیشوایان رافضیها میباشند چنان دیدگاهی دارند. ابوالحسن اشعری همچنین از جوالیقی نقل میکند که راجع به افعال خدا گفته: افعال خدا جزو اجسام به شمار میآیند چون در این جهان جز اجسام چیز دیگری وجود ندارد و جایز دانسته بندگان از اجسام بیخبر باشند. شهرستانی در کتاب «الملل والنحل – ۱/۱۸۵» و رازی در «اعتقاد فرق المسلمین والمشرکین -۹۸» سخنانی نزدیک به این گفتهاند. رافضیها خودشان این دیدگاه را مورد تایید قرار داده و میگویند: از عبدالملک بن هشام حنّاط روایت شده که به ابوالحسن÷گفتم: جانم فدایت، از تو سؤالی بپرسم؟ گفت: بپرس، در مورد چه چیزی از من میپرسی؟ گفتم: فدایت شوم، هشام بن سالم میپندارد خدا دارای صورت و هیئت است، و آدم به گونهی پروردگار آفریده شده است، و در حالیکه به پهلو و موی سرم اشاره کردم گفتم نیمهی این و نیمهی این، و همچنین یونس ارباب (آل یقطین) و هشام بن حکم میگویند: خدا جسم است ولی نه از جنس سایر جسمها، چیزها از او دوراند و او نیز از چیزها دور است. و هردو گمان میبرند: اثبات هر چیزی بدین گونه است که گفته شود: فلان چیز جسم است پس خدا هم جسم است ولی نه مانند سایر اجسام، چیز است نه از جنس سایر چیزها، ثابت و موجود است نه مفقود میباشد و نه معدوم و از دو حد ابطال و تشبیه خارج است، من به کدام یک از دو گفتهای مزبور معتقد باشم؟ در پاسخ گفت: این یکی خواسته صفات خدا را اثبات کند و این یکی نیز خدا را به مخلوقات تشبیه کرده است، بلند مرتبه است خدایی که شبیه، نمونه و همتا ندارد و به سان مخلوقات نیست، به دیدگاه هیچ یک از آن دو (مولی آل یقطین و هشام بن حکم) معتقد مباش (رجال الکشی – ۲۴۲، مسند الإمام الرضا اثر عطاردی ۲/۴۶۵، معجم رجال الحدیث خوئی ۱۹/۳۰۰) [۳۰] مجلسی در «مرآة العقول فی شرح أخبار الرسول ۱۲/۵۲۵» میگوید: «این حدیث موثق است، و در برخی نسخهها از هشام بن سالم به جای هارون بن سالم آمده است، پس حدیث صحیح میباشد بدیهی است که این حدیث و بیشتر احادیث صحیح دیگر نیز در نقض و تحریف قرآن صراحت دارند، و به باور من احادیث وارده در این باره از لحاظ معنی متواتر و یقینبخشند و ردّ همهای آنها موجب بیاعتمادی به کل احادیث میگردد، بلکه به گمان من احادیث این باب کم اهمیتتر از اخبار امامت نیستند، پس چطور امامت را از طریق حدیث ثابت مینمایند؟) یعنی هرگاه احادیث دالّ بر تحریف را ردّ کنند چگونه میتوانند امامت را به وسیلهی حدیث اثبات کنند؟ [۳۱] الکافی ۲/۶۳۱، بحار الأنوار ۵۲/۳۶۴، مشارق الشموس الدریة ۱۲۶، مسند الرضا اثر عطاردی ۱/۳۸۵. [۳۲] الکافی ۲/۶۳۳، بصائر الدرجات ۱۹۳، وسائل الشیعة ۴/۸۲۱، بحارالأنوار ۸۹/۸۸، معجم احادیث المهدی ۴/۴۴، اثبات الهداة اثرحرالعاملی ۳/۶۴۳، حلیة الأبرار ۲/۶۴۳، تفسیر نور الثقلین ۳/۱۷۰. [۳۳] روایات متعددی در این زمینه از طریق اهل تشیع وارد گشته است، از جمله: أ– حریز از ابوعبدالله نقل میکند که ابوعبدالله این جملات را قرائت نمود: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾(فصل الخطاب – ۲۸۶). ب– زرارة میگوید: راجع به آیهی ﴿وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا ٥١﴾[مریم: ۵۱]. (و بود رسول و پیغمبر) از ابوجعفر پرسیدم که تفاوت رسول با نبی کدام است؟ گفت: کسی است که خواب میبیند، صدا را میشنود و حوادث را با چشم سر میبیند، سپس گفت: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾(فصل الخطاب ۲۸۶). ج– از حارث بصری نقل شده که: حکم بن عیینه پیش ما آمد و گفت: علی بن حسین گفته: تمام دانش علی در یک آیه میباشد. میگوید: حمران بن أعین بیرون رفت دید که علی بن حسین جان سپرده است. پس از آن به ابوجعفر گفت: حکم بن عیینة از علی بن حسین نقل کرده که کل دانش علی در یک آیه است. ابوجعفر گفت: میدانی کدام آیه است؟ گفتم: نه، گفت: این گفتهای خداوند است: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾(فصل الخطاب – ۲۸۶). د– از زرارة روایت شده که: دربارهی آیهی: ﴿وَكَانَ رَسُولٗا نَّبِيّٗا٥١﴾[مريم: ۵۱]. از ابوجعفر سؤال نمودم... تا اینکه گفت: آنگاه این جملات را قرائت کرد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾(فصل الخطاب – ۲۸۶) ه- برید از ابوجعفر و ابوعبدالله نقل میکند که: آنها آیهی (البته به گمان خودشان – مترجم) ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا... وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾را تلاوت کردهاند. (فصل الخطاب – ۲۸۷) و– از ابوحمزة ثمالی نقل شده: از ابوجعفر شنیدم میگفت: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾(فصل الخطاب – ۲۸۷) ز– از سلیم بن قیس شامی روایت شده که: از علی÷شنیده که میگفت: من و همهی جانشینانم هدایت یافته و محدث هستیم تا آنجا که میگوید: از محمد بن ابی سؤال کردم: آیا علیسمحدث بود؟ گفت: آری. گفتم: مگر فرشتگان با غیر از پیامبران هم گفت و گو میکنند؟ گفت: مگر نخواندهای ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾(فصل الخطاب – ۲۸۷) ح– ابراهیم بن محمد نیز گفتگوی مشابهی را روایت میکند. (فصل الخطاب – ۲۸۷) ی– حکم بن عینیۀ میگوید: روزی پیش علی بن حسین (ع) رفتم، گفت: ای حکم! آیا میدانی کدام آیهای است که علی بن ابی طالب قاتل خویش را با آن میدانست و معیار شناخت امور مهمی بود که برای مردم میگفت؟ با خود گفتم: دربارهی علمی از علوم علی بن حسین (ع) اطلاع پیدا کردم که کارهای مهم را بدان تشخیص میداد. گفتم: نه قسم به خدا نمیدانم، ای نوادهی پیامبر خدا! به من خبر ده؟ گفت: به خدا سوگند این آیه است: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾گفتم: علی محدث بود؟ گفت: بله هر امامی از خاندان ما محدَّث است. (همان – ۲۸۷) ک– کلینی هم به همان شیوه از محمد بن یحیی عطار از احمد نقل میکند با این تفاوت که پس از (ولا محدَّث) میگوید: علی بن ابیطالب محدّث بود. مردی به اسم عبدالله بن زید که برادر ناتنی علی بن حسین بود از روی انکار گفت: سبحان الله محدّث بود؟ ابوجعفر نزد ما آمد و گفت: قسم به خدا برادرت آن را میدانست. احمد میگوید: آن مرد ساکت شد. ابوجعفر گفت: این چیزی است که باعث نابودی ابوالخطاب گشت و تأویل محدّث و نبی را نمیدانست. (همان – ۲۸۷) ل– حارث بن مغیرۀ میگوید: حمران بن اعین گفت: حکم بن عیینه آیهای از علی بن حسین (ع) نقل میکند که به ما نمیگوید، حمران گفت: از ابوجعفر سؤال کردم گفت: علی مانند دوست سلیمان و موسی بود نه نبی بود و نه رسول. سپس گفت: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾گفت: ابوعفر تعجب کرد. (همان – ۲۸۷) م – از ابوعبدالله (ع) روایت شده که: پیامبر خدا جدچار تنگدستی گشت پیش یکی از انصاریها رفت و فرمود: آیا غذایی داری؟ گفت: بله، ای پیامبر خدا. سپس بزغاله مادّهی سر برید و برایش کباب کرد، پیامبر وقتی سر سفره رفت آرزو کرد علی، فاطمه، حسن و حسین هم همراهش میبودند، ولی ابوبکر و عمر و سپس علی آمد خداوند این آیه را بر او فرود آورد: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ ولا محدث﴾ابوعبدالله گفت: این چنین نازل شد. (تأویل الآیات ۳۴۸، تفسیر نور الثقلین ۳/۶۱۵، تفسیر البرهان ۳/۹۸، بحارالانوار ۱۷/۸۵، تفسیر العسکری ۲۷۵). [۳۴] متن کامل سورهی ولایت که برگرفته از کتاب «فصل الخطاب – نوری طبرسی ص ۱۸۰-۱۸۱» میباشد به شرح زیر است: بسم الله الرحمن الرحیم ای مؤمنان، به دو نوری که فرود آوردهام ایمان بیاورید، آیات مرا بر شما قرائت میکنند و شما را از عذاب روزی بزرگ میترسانند، دو نوری که از یکدیگرند و من شنوا و دانا هستم. آنانیکه راجع به آیات پیمان خدا و رسولش را اجرا میکنند دارای باغهای پرنعمت بهشتاند. و کافرانی که پس از ایمان آوردن پیمان خویش را با رسول نقض کردند به دوزخ انداخته میشوند، خود را مورد ستم قرار دادند و جانشین و پیامبر را نافرمانی کردند آب داغ به آنان نوشانده میشود. خدایی که نور آسمانها و زمین است فرشتهها را انتخاب و آنان را میان مخلوقاتش برمیگزیند هرچه را بخواهد انجام میدهد. خدایی که جز او الهی نیست و بخشنده و مهربان است. پیشینیان ایشان پیامبرانشان را فریب دادند که با فریب خودشان گرفتارشان کردم. همانا عذاب من دردناک است، خدا قوم عاد و ثمود را بر اثر کردارهای خودشان نابود کرد و ماجرای ایشان را درس عبرتی برایتان قرار داده آیا نمیترسید. و فرعون و دنبالهروانش را بخاطر تجاوز علیه موسی و برادرش هارون غرق آب کرد تا درس عبرتی برای شما باشد و بیشتر شما فاسق هستید. خدا آنان را در روز گردهمایی جمع میکند و توانایی پاسخ به سؤالات ندارند. دوزخ جایگاهشان میباشد، و خدا دانا وحکیم است. ای فرستاده! تهدید مرا برسان که درآینده به واقعیت آن پی میبرند. قطعاً کسانیکه از آیات و دستور من اعراض کردند ضررمند گشتند، آنانیکه وفا به عهد با تو کردند ایشان را با باغهای پرنعمت پاداش میدهم خدا دارای آمرزش و پاداش بزرگ است. و علی جزو پرهیزگاران است و ما در روز قیامت حقش را به او برمیگردانیم، ما از ستم روا داشته شده به وی بیخبر نیستیم، و او را برتر از همهای افراد خانوادهات قرار دادیم، او و نوادگانش جزو شکیبایاناند، و دشمنانشان پیشوای ستمکاران هستند. به کسانی که پس از ایمان کفر ورزیدند بگو: آیا زینت زندگی دنیا را خواستید و در آن عجله کردید، و نوید خدا و رسولش را از یاد بردید و پیمانها را بعد از تأیید و تثبیت آنها نقض نمودید. ما مثالها را برایتان زدیم شاید هدایت یابید. ای فرستاده! ما آیات روشنی را برایت فرو فرستادیم در آنها آمده هر که آنها را مؤمنانه به تمام و کمال ادا نماید و پس از تو آن را به عهده گیرد غلبه مییابند. پس از ایشان دوری کن آنان روی گردان میباشند. (معنی این مزخرفات چیست؟) ما آنان را در روزی حاضر میکنیم که هیچ چیز نفعی بر ایشان در برندارد و مورد مرحمت و عطوفت قرار نمیگیرند. آنان در دوزخ جایگاهی دارند که آن را ترک نمیکنند. پس نام پروردگارت را منزّه بدار و از زمرهی سجودکنندگان باش. ما موسی را به پیامبری فرستادیم و هارون را جانشینش قرار دادیم هارون را مورد تجاوز قرار دادند و او به نیکوترین شیوه شکیبایی کرد. ما از آنان میمونها و خوکهایی ساختیم و ایشان را تا روز رستاخیز نفرین کردیم. پس شکیبا باش در آینده خواهند دید. ما دستورات و قوانین خود را همچون پیشینیانت به تو دادیم و از میان ایشان جانشینانی برایت قرار دادیم شاید برگردند. هر کس از دستور من سرپیچی نماید وی را برمیگردانم. پس بگذار اندک روزگاری از کفر خود بهرهمند شوند و از پیمان شکنان مپرس. ای فرستاده! ما پیمانی را برگردن مؤمنان برایت قرار دادیم پس آن را برگیر و از زمرهی شکرگزاران باش. همانا علی شب زندهدار و سجدهکنندهای بود که از آخرت میهراسید و به پاداش پروردگارش امیدوار بود. بگو: آیا کسانیکه ستم کرده و از عذاب من آگاهاند با دانشمندان یکساناند، زنجیرها به گردنشان آویخته میگردد و ایشان از کردارهای خود پشیمان میشوند. ما تو را به نسل نیکوکار او مژده میدهیم و ایشان از فرمان من سرپیچی نمیکنند، پس درودها و رحمت من در حال حیات و ممات تا روز رستاخیز بر آنان باد، و خشم من بر کسانی باد که پس از تو علیه ایشان تجاوز نمودند، آنان بدکاران زیانکاری هستند، و رحمت من بر کسانی باد که راه آنان را پیمودند و در طبقات در امن و امان بسر میبرند و همه ستایشها سزاوار پروردگار جهانیان است. [۳۵] نمونههایی از سوره احزاب که به گمان شیعیان حذف شدهاند پیشروی خوانندگان گرامی میگذاریم: علی بن ابراهیم دربارهی آیه ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ وهو أب لهم﴾. پیامبر از خود مؤمنان نسبت بدانان اولویت بیشتری دارد و همسرانش مادران آنان هستند) میگویند: اصل آن اینگونه بوده: ﴿وهو أب لهموَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ﴾و او پدر مؤمنان است و همسرانش مادران آناناند) خداوند مؤمنان را اولاد پیامبر و پیامبر را پدر ایشان قرار داده برای کسانیکه توانایی نگهداری و ولایت جان خویش را ندارند مسئولیت سرپرستی ایشان را به پیامبر سپرده است. (تفسیر قمی ۲/۱۷۵) ۱- ابوالصامت از ابوعبدالله (ع) نقل میکند که: بزرگترین گناهان کبیره هفت تا هستند ... تا آنجا که میگوید: و اما نسبت به تمرّد از دستور پدر و مادر خداوند میفرماید: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ وهو أب لهم﴾. ولی وی را دربارهی اولادش نافرمانی کردند. (فصل الخطاب ۲۹۵، بحارالانوار ۳۶/۱۴) ۲- میدانی از ابوعبدالله (ع) روایت میکند که او گفته: ﴿وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ وهو أب لهم﴾(فصل الخطاب ۲۹۵، بحارالانوار ۲۲/۲۰۰ و ۴۳۱) ۳- صفار از علی بن ابراهیم بن هاشم از قاسم بن ربیع از محمد بن سنان از صباح از مفضل چنین روایت میکند. (فصل الخطاب ۲۹۶) ۴- سعد بن عبدالله قمی در کتاب «ناسخ القرآن» میگوید: امام صادق آیهای سوره احزاب را اینگونه قرائت کرد: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ وهو أب لهم﴾(فصل الخطاب ۲۹۶، منهاج البراعة ۲/۲۱۶). ۵- از علی بن ابراهیم روایت شده که آیهی ۲۵ سورهی احزاب را اینگونه خواند: ﴿وَرَدَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِغَيۡظِهِمۡ لَمۡ يَنَالُواْ خَيۡرٗاۚ وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ بعلي بن أبي طالب وَكَانَ ٱللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزٗا ٢٥﴾. - خداوند کافران را با دلی لبریز از خشم و غم بازگرداند، در حالی که به هیچ یک از نتایجی که در نظر داشتند نرسیده بودند. خداوند مؤمنان را به وسیلهی علی بن ابیطالب از جنگ بینیاز ساخت، و خداوند نیرومند و چیره است. (فصل الخطاب ۲۹۶) ۶- سیاری از جعفر بن محمد از مدائنی از ابوعبدالله (ع) روایت میکند که ابوعبدالله قرائت کرد: ﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ بعلي بن أبي طالب﴾(فصل الخطاب ۲۹۶). ۷- یونس از ابوحمزه از فیض مختار نقل میکند: دربارهی قرآن از ابوعبدالله (ع) سؤال شد در پاسخ گفت: چیزهای سرسامآوری در آن وجود دارد از جمله: ﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ بعلي بن أبي طالب﴾(فصل الخطاب ۲۹۶). ۸- فیض بن مختار از ابوعبدالله (ع) روایت میکند که او آیه ۱۲ و ۱۳ سورهی لیل را اینچنین قرائت کرد: ﴿إِنَّ عَلَيۡنَا لَلۡهُدَىٰ ١٢ وَإِنَّ لَنَا لَلۡأٓخِرَةَ وَٱلۡأُولَىٰ ١٣﴾مسلماً علی نشان دهنده است و قطعاً آخرت و دنیا همه از آن او است). و هنگامی که راجع به قرآن از او سؤال شد گفت: چیزهای تعجبآوری در آن وجود دارد مانند آیهی ﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَ بعلي﴾و همچنین: ﴿إِنَّ عَلَيۡنَا لَلۡهُدَىٰ ١٢ وَإِنَّ لَنَا لَلۡأٓخِرَةَ وَٱلۡأُولَىٰ ١٣﴾[الیل: ۱۲- ۱۳]. (بحارالانوار ۲۴/۳۹۸) ۹- از محمد بن مروان نقل شده که این آیه را به ایشان نسبت داده است: ﴿وَمَا كَانَ لَكُمۡ أَن تُؤۡذُواْ رَسُولَ ٱللَّهِ في على والأئمة كَٱلَّذِينَ ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْ﴾. شما حق ندارید پیغمبر خدا را در مورد علی و امامان آزار دهید، همانند کسیکه موسی را آزار رساندند و خدا او را از آنچه میگفتند تبرئه کرد). (آیه تحریفی بالا ترکیبی از دو آیهی ۵۳ و ۶۹ سورهی احزاب به علاوه تحریف جملهی فی علی و الأئمۀ میباشد- مترجم). (الکافی ۱/۴۱۴، تفسیر البرهان ۳/۳۳۷ و ۳۳۹ تأویل الآیات الطاهرة ۴۶۸، بحارالانوار ۱۳/۱۲، ۲۳/۳۰۲، فصل الخطاب ۲۹۶، مناقب ابن شهر آشوب ۳/۱۳). ۱۰- از علی بن أبی حمزة از أبی بصیر از أبی عبد الله÷نقل شده که گفت: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ في ولاية على والأئمة من بعده فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا ٧١﴾. «هر کس در ولایت علی و امامان بعد از او از خدا و رسولش اطاعت کند به پیروزی بزرگی دست یافته است» (تأویل الآیات الطاهرة ۴۶۹، الکافی ۱/۴۱۴، تفسیر البرهان ۳/۳۴۰، بحار الأنوار ۲۳/۳۰۱ و۳۰۳). ۱۱- از محمد بن مروان به صورت مرفوع روایت شده که گفت: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تؤذوا رسول الله في على والأئمة كما ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْ﴾. «ای کسانی که ایمان آوردهاید، پیغمبر خدا را در مورد علی و امامان آزار ندهید، همانند کسانی که موسی را آزار رساندند و خدا او را از آنچه میگفتند تبرئه کرد». (تفسیر القمی ۲/۱۹۷، الکافی ۱/۴۱۲، بحار الأنوار ۲۳/۳۰۲). ۱۲- علی بن ابوحمزة از ابوبصیر از ابوعبدالله (ع) نقل میکند که ابوعبدالله راجع به آیهی: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ في ولاية على والأئمة من بعده فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا ٧١﴾هرکه راجع به علی و امامان پس از او خدا و پیغمبرش را فرمانبرداری کند، قطعاً به پیروزی و کامیابی بزرگی دست مییابد) گفت: سوگند به خدا اینگونه فرود آمد. (تفسیر قمی ۱/۵۴-۵۵ و ۲/۱۹۸ فصل الخطاب ۲۹۶، تفسیر الصافی ۴/۲۰۶، تفسیر نورالثقلیتن ۴/۳۰۹، بحارالانوار ۲۳/۳۰۱). [۳۶] ابوالثناء آلوسی در پاسخ به رافضیها که میکوشند قدر و منزلت ابوبکر صدیقسرا پایین بیاورند در تفسیر «روح المعانی ج ۱۰/۱۰۰ و صفحات بعد از آن» ذیل آیهی مزبور میگوید: رافضیه انکار میکنند آیه بیانگر ارزش و امتیاز ابوبکر صدیقسباشد و میگویند: جملهی (ثانی اثنین) هیچ امتیازی را برای ابوبکر در بر ندارد و تنها این را میرساند که وی تمام کنندهی عددی بوده است، جملهی (إذ هما فی الغار) تنها بیانگر این است که دو نفر در جایی با هم بودهاند و چه بسا نیکوکار و بدکاری با هم میباشند. جملهی (لصاحبه) هم ارزشی را برای وی ثابت نمینماید چون مسلمان و کافر هم دوست و همراه یکدیگر میشوند مانند: ﴿قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَكَفَرۡتَ بِٱلَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٖ﴾[الکهف: ۳۷]. «دوست او در حالیکه با وی گفتگو داشت بدو گفت: آیا منکر کسی شدهای که تو را از خاک ناچیزی آفریده است». یا: ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجۡنُونٖ ٢٢﴾[التکویر: ۲۲]. (همدم شما دیوانه نیست) و یا ﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ﴾[یوسف: ۳۹]. (ای دوستان زندانی من). بلکه دوستی میان انسان و حیوان نیز پدید میآید، مانند این شعر که میگوید: «إن الحمار مع الحمیر مطیة = وإذا خلوت به فبئس الصاحب». الاغ تا زمانیکه در جمع الاغهای همجنس خودش است حیوان سواری است ولی هرگاه با او خلوت گزینی بدترین همدم است. دربارهی جملهی (لاتحزن) هم گفته میشود: غم واندوه وی یا از روی فرمانبرداری بوده و یا از روی عصیان و نافرمانی. درست نیست تنها جنبهای فرمانبرداری را از آن برداشت کرد وگرنه پیامبر جاو را منع نمیکرد پس لابد از روی عصیان بوده است، که علاوه بر دلالت آن بر ترس ابوبکر خلاف مقصودتان را نیز اثبات میکند. در جملهی (إن الله معنا) هم این احتمال وجود دارد مقصود پیامبر خدا جاثبات همراهی ویژهی خود با خدا باشد ولی بخاطر پر کردن خلأ تنهایی ضمیر را با صیغهی جمع آورده است. نظیر آن با آمدن حرف عطف «او» در این آیه آمده: ﴿وَإِنَّآ أَوۡ إِيَّاكُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٢٤﴾[سبأ: ۲۴]. (یا ما و یا شما بر هدایت یا گمراهی آشکاری هستیم). این بخش آیه نیز که میفرماید: ﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ﴾[التوبة: ۴۰]. ضمیر آن به پیامبر بر میگردد تا تفکیک ضمایر به وجود نیاید، در این صورت علت انتخاب وی از طرف پیامبر برای همراهی سفر تنها بخاطر اجتناب از نیرنگهایش بوده چون اگر در مکه همراه مشرکان میماند با ایشان همدستی میکرد. و اینکه امام علیسمسئولیت خرید شتر را برایشان به عهده داشت بیانگر آن میباشد و اگر چیزی جز آن وجود داشت بدان اشاره میکردند تا از آن بحث کنیم، این بود برداشت اهل تشیع از آیه. (کل آیه بدین ترتیب است: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَاۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ٤٠﴾[التوبة: ۴۰]. «اگر پیامبر را یاری نکنید خدا او را یاری کرد، بدانگاه که کافران او را بیرون کردند، در حالی که او دومین نفر بود هنگامی که آن دو در غار شدند در این هنگام پیامبر خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ما است خداوند آرامش خود را بهره او ساخت و پیامبر را با سپاهیانی یاری داد که شما آنان را نمیدیدید و سرانجام سخن کافران را فروکشید و سخن الهی پیوسته بالا بوده است و خدا با عزت و حکیم است». به جان خودم قسم این سخنان به هذیان گویی شخص تبدار و یا رجزخوانی مست بیشتر شباهت دارند، اگر خداوند سبحان از سر دلسوزی برای مؤمنان ناتوان ماجراهای مشابه برادران یهودی و مسیحی رافضیان را برایمان بازگو نمیکرد ما در پاسخ بدان زبان نمیگشودیم و قلم فرسایی نمیکردیم، ولی بدان علت میگویم: بدون شک جملات (ثانی اثنین) و (إذ هما في الغار) که همراهی ابوبکر با پیامبر را میرساند دال بر امتیاز ابوبکر صدیقسمیباشد، البته دلالت آن را به صورت مطلق ادعا نمیکنیم ولی حال و مقام آشکارتر از آتش بالای کوه است. بدون تردید هیچ کس هنگام فرار از دشمن مشخص دیگری را به عنوان همراه و همدم خود انتخاب نمیکند تا از صداقت و دلسوزیش اطمینان حاصل نکند، به ویژه وقتی که آن دیگری سرزمینی را ترک کرده باشد که اقوام و خویشان و داراییش آنجا باشند، از دوستان و هم سن و سالانش دوری گزیده باشد و سوار بر اسب به بیابانی پا نهاده باشد که مرغ سنگخوار در آن سرگردان میگردد و گامها در آن کاهش مییابد. یکی از دلایلی که برتری ابوبکر را به اثبات میرساند این گفتهی پیامبر است که آشفتگی وی را فرونشاند: «چه گمان میکنی نسبت به دو نفری که خداوند سومین آنها است» صحبت از لحاظ لغوی اگر به تنهایی هم دال بر مقصود ما نباشد ولی به قرینهی شرایط، آن را میرساند. چرا که اضافهی «صاحب» به ضمیر برای عهد ذکری است، یعنی آن همراهی که زمانی به داد وی رسید که در آن شرایط دوست از دوست میگریزد و آن یاوری که بخاطر او دست از اهل و قبیلهاش برداشته است. مقصود از جملهای «لا تحزن» هم حقیقت نهی از غم و اندوه نیست زیرا غم و اندوه از چیزهایی به شمار میآید که خارج از اراده و کنترل انسان است، لکن مقصود از آن دلداری دادن ابوبکر صدیقسو یا نحو آن میباشد. و آنچه گفتهاند ابوبکرستردید داشته، نمونهای آن در خطاب خداوند به موسی و هارون به چشم میخورد که میفرماید: ﴿لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ﴾[طه: ۴۶]. و همچنین آنجا که به پیامبر جمیفرماید: ﴿وَلَا يَحۡزُنكَ قَوۡلُهُمۡۘ إِنَّ ٱلۡعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا﴾[یونس: ۶۵]. «سخنان آنان تو را نگران نکند چراکه همهای عزتها از آن خداست». و نمونههای دیگر. آیا میبینی خداوند فرمانبرداری وی را منع و یا یکی از پیامبران معصوم†مرتکب گناهی شده باشد؟ خدایا تو منزهی، این دروغ بزرگی است. و اینکه غم و اندوه غیر ارادی است، منافاتی با این ندارد که در ذات خود هم ستودنی است و هم نکوهش شده، مانند ناراحت شدن برای از دست دادن عبادتی که در آن صورت پسندیده است، و یا برای از دست رفتن گناهی که درآنصورت ناپسند میباشد، و آنچه گفته شده آیه علاوه بر معصیت، ترسیدن ابوبکر صدیقسرا نیز میرساند جای انتقاد است چون قبول نداریم واژهی «خوف: بیم»: مترادف با واژهای «جبن: بزدلی» باشد وگرنه ترسویی موسی و هارون‡به وجود میآید. بنابراین، اندوهناک بودن ابوبکر صدیقسبه هیچ وجه ترسو بودن وی را نمیرساند. اندوه ابوبکرسبزرگتر از پنهان شدن در غار نبود حال آنکه هیچ مسلمانی گمان نمیبرد پنهان گشتن از روی ترسویی بوده و یا دلیرترین تمام مردم یعنی پیامبر خداجرا به بزدلی متهم کند. منصفانهترین رأی این است که گفته شود: پیامبر خداجخواسته با جملهای «لا تحزن» ابوبکر را دلداری دهد چنانکه خداوند وی را با تعبیر ﴿وَلَا يَحۡزُنكَ قَوۡلُهُمۡۘ٦٥﴾[يونس: ۶۵]. دلداری داده تا تعبیر مزبور بیانگر آن باشد که ابوبکرساز نظر پیامبر خدا جبسان او نزد خداوند سبحان میباشد، پس او دوست دوست خدا بحساب میآید. بلکه صرف نظر از وجود دلداری خدای متعال برای پیامبرش خود خطاب «لا تحزن» جهت دلالت بر عزیز بودن ابوبکرسنزد پیامبر جکفایت میکند و گرنه پس گفت و گوی دوستان با یکدیگر چگونه میباشد؟ که این مسأله جز از نظر مغرضان ثابت و روشن است. در پاسخ به این نکته که همراهی خدا تنها برای پیامبر جبوده و آوردن ضمیر جمع «معنا» برای جلوگیری از احساس تنهایی کردن پیامبر جبوده است، باید گفت: این توجیه چنانکه حدیث پیش بر آن دلالت دارد لجاجت و مجادلهای صرف بحساب میآید، علاوه بر آن اگر غم واندوه مزبور نشانه ی ترحم و دلسوزی ابوبکرستنها برای پیامبر جبوده باشد چه نوع احساس تنهایی در جملهای: برای من اندوهناک مباش که خدا با من است وجود دارد و اگر برای پیامبر و خودش بوده باشد جملهای تعلیلیه «ان الله معنا» جای خود را نمیگرفت، حال آنکه جمله بدین خاطر آورده شده است. و اگر احساس تنهایی بنابر توجیه نخست و وقوع تعلیل را بنا به توجیه دوم بپذیریم آن غم و اندوه دلیل آشکاری بر ستایش ابوبکرسخواهد شد. و اگر – چنانکه مغرضان میگویند – تنها بخاطر خودش بوده، جایی برای تعلیل مزبور باقی نمیماند، چه معنایی دارد گفته شود: برای خودت غم مخور که خدا با من است نه با تو. گذشته از آنها باید به رافضیها گفت: آیا ابوبکرسفهمیده که آیه تنها خطاب به پیامبر بوده و آوردن ضمیر جمع (معنا) برای از بین بردن احساس تنهایی نمودن پیامبر بوده است یا نه؟ اگر فهمیده باشد حتما احساس مزبور رخ میدهد و به ورطهای افتادهایم که از آن فرار کرده بودیم، و اگر هم فهمیده باشد تو جایگاهی را برای خویش گمان بردهایی که بدان دست نمییابی اگر جانت هم بر آید. و اگر مساوات را در عبارات و جملات قرآن کریم و اشارات آن به فصحای عرب شاهد نزول وحی گمان ببرید برایت پذیرفتنی نیست و یا جان میسپارید، چگونه میتوانی امتیاز ابوبکرسرا بپذیرید حال آنکه او چیزی را از اشارهای پیامبرسدر حدیث انتخاب دریافت که بر سایر صحابه حتی بر علیسپوشیده بود و از گریهای آن روز ابوبکر شگفتزده بودند. دربارهی تشبیه آن به آیهای (وإنا أو إیاکم ...) که اشاره به همان تقیهای دارد که اهل تشیع آن را دین خویش قرار داده و سخنان را بدان تحریف مینمایند، و همچنین راجع به مسأله فرود آوردن آرامش خاطر از جانب خدا، پاسخ آن از توضیحات قبل مشخص میگردد. و اگر تخصیص آن اشاره به اخراج ابوبکرساز زمرهی مؤمنان داشت – چنانکه «کلب» دشمن خدا و رسول چنان ادعا کرده – بر شاهدان وحی از جمله علیسپوشیده نمیماند و چطور اجازهای احراز پست خلافت را که از نظر شیعه همطراز نبوت است، به او میدادند حال آنکه صحابه کسانی بودند که از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای نمیهراسیدند، و این مشکل پدید میآید که آنان بر گمراهی اجتماع کرده وعلی نیز مستضعف و یا مأمور به سکوت و در نیام کردن شمشیر بوده است. در آن صورت چنانکه مخالف گمان برده کار خاتمه یافته و مؤمنان به هر سو پراکنده گشتهاند و لذا نیازی به قلمفرسایی در راستای سیاه نمودن چهرهی دشمنان وجود ندارد. در مورد آنچه پیامبر خدا جبخاطر اجتناب از نیرنگهایش در داخل مکه وی را همراه خود برده، میگوییم: این آیه کمترین دلالتی بر اخراج ابوبکر ندارد چه رسد به آنکه بخاطر پرهیز از نقشههایش بوده باشد، علاوه بر آن ترس مزبور – اگر درست باشد – در همراهی پیامبر نیز رخ میدهد، اصلاً چه فرصتی بهتر از آن موقع پدید میآید که جستجوگران به لب غار رسیدند؟ اگر ابوبکرسچنان نقشهای در سر میپروراند فریاد میزد: زود باشید که در اینجا به هدفتان دست مییابید. این اعتراض هم وارد نیست که ابوبکرساز جان خود ترسیده است چرا که اگر چنین چیزی بود راهحلهای متعدد را برای فرار از آن در اختیار داشت، حداقلش این بود به ایشان بگوید: من برای دستیابی بدین هدف (از پای درآوردن پیامبر) با او بیرون آمدهام. و همچنین اگر ابوبکرسچنان که ملحدان گمان میبرند چه چیزی مانع میشد تا به پسرش عبدالرحمن یا دخترش اسماء و یا خدمتکارش عامر بن فهمیره که در رفت و آمد با ایشان بودند، بگوید که یکی از آنان مخفیگاه پیامبر جرا به کافران نشان دهد. گذشته از آن براساس این گمان مسألهای خوابیدن علیسدر بستر پیامبر جهم که بزرگترین دلیل بر امتیاز ایشان محسوب میگردد به وجود میآید واگر باب این پرت و پلاها گشوده شود ناصبیها (دشمنان اهل بیت) نیز میتوانند در حق علیسبگویند: هدف پیامبر از خواباندن وی در بستر خویش این بود مشرکان به گمان اینکه پیامبر است وی را از پای درآورند و از دستش راحت شوند، در حالیکه این سخن شگفتآورتر و بیاساستر از گفتهی شیعیان نیست که: همراهی کردن ابوبکرسبخاطر پرهیز از نیرنگهایش بوده است. بنابراین باید خردورزان در گشودن این در زشت و ناپسند بر روی جاهلان از خدا بترسند) سخنان آلوسی/تمام شد. و برای معلومات بیشتر در این قضیه، خوانندهای گرامی به کتاب «آیات بینات» نوشتهی امام مهدی علی/(به زبان اردو) و ترجمه و شرح آن به فارسی به نام (باقیات صالحات) بقلم شیخ عبدالشکور لکنوی/رجوع کند که ایشان این امر را بسیار جالب و مفصل و جامع بحث نمودهاند. (مُصحح) [۳۷] بحارالأنوار ۲۴/۳۹۸، فصل الخطاب ۳۲۱. [۳۸] تفسیر القمی ۲/۱۲۵، فصل الخطاب ۲۹۴، منهاج البراعة نهج البلاغة – خوئی ۲/۲۱۵. [۳۹] بنا بر دیدگاه رافضیه که نکاح با اهل سنت را حرام میدانند، برخی علمای آنان انکار میکنند که رقیه و ام کلثوم م جزو دختران پیامبر جبوده و آنها را به عقد عثمان بن عفانسدر آورده باشد، نعمة الله جزائری جنایتکار در کتاب «الأنوار النعمانیة – ۸۰ و ۸۱» میگوید: «و اما دربارهی اینکه گفته میشود: عثمان داماد پیامبر جبوده است، میگویم: (دو خواهری که به عقد عثمان در آمدند یکی رقیه است که قبلا همسر عتبة بن ابیلهب بود و پیش از عروسی با او طلاقش داد پیامبر خدا جفرمود: خدایا سگی از سگهایت را بر عتبه مسلط کن و در نهایت سگی وی را در میان یارانش زیر چنگ و دندان گرفت، پس از آن همسر عثمان شد و فرزندی به نام عبدالله برایش به دنیا آورد که در کودکی بر اثر بیرون آمدن چشمش از حدقه به وسیلهی خروس بیمار شد و در گذشت، رقیه در مدینه همزمان با جنگ بدر از دنیا رفت که عثمان بخاطر مشغول شدن به مراسم تشییع جنازهاش نتوانست در جنگ بدر شرکت نماید، هنگامیکه عثمان به حبشه هجرت کرد رقیه نیز همراهش بود. و دیگری ام کلثوم است که پس از فوت رقیه به عقد عثمان درآمد و پیش او از دنیا رفت. دانشمندان در این امر اختلاف نظر دارند که آیا رقیه و ام کلثوم جزو دختران پیامبر و از خدیجه بوده و یا نادختری ایشان و از یکی از دو شوهر پیشین خدیجه بودهاند؟ چون خدیجه نخستین بار همسر «عتیق بن عائد مخزومی» بود که دختری را برایش به دنیا آورد. سپس به عقد «ابوهالة اسدی» درآمد که دختری را به نام «هند» برایش به دنیا آورد. و در آخر پیامبر خدا جوی را به همسری برگزید. این اختلاف هیچ تأثیری ندارد زیرا عثمان از جمله کسانی بود که در زمان پیامبر به ظاهر مسلمان و در واقع منافق بود، پیامبر خدا جنیز مانند ما مکلف به برخورد با ظاهر امور بود و به ارتباط با منافقان علاقه داشت به امید اینکه به زمرهی مؤمنان راستین بپیوندند در حالیکه اگر پیامبر جایمان واقعی را میخواست به کمترین درصد کاهش مییافتند چون اکثر صحابه منافق بودند ولی آتش نفاقشان در زمان ایشان نهفته بود و لذا امیرالمؤمنین گفت: تمام مردم بعد از پیامبر خدا جاز دین برگشتند به جز چهار نفر: سلمان، ابوذر، مقداد و عمار. این مطالب چیزهایی هستند که تردیدی در آنها وجود ندارد». ابوالقاسم کوفی در کتاب: «الاستغاثة في بدع الثلاثة ۱/۷۵ و صفحات بعدی» میگوید: «اما آنچه عامه (یعنی اهل سنت) روایت میکنند که پیامبر خدا جرقیه و زینب (حضرت عثمان رقیه و ام کلثوم را به عقد خویش درآورد، به نظر میآید این رافضی آگاهی بسیار کمی از علم نسب شناسی و تاریخ دارد ولی عجیب اینست که او کم اطلاعی اهل سنت از دانش مزبور را به باد انتقاد میگیرد.) را به عقد عثمان در آورده است بدون شک صحت ندارد بلکه اختلاف در این است که آیا آن دو دختر پیامبر بودهاند یا نه؟ برای هیچ یک از محققان جایز نیست وقتیکه اختلافی را میان دو نفر میبیند که هر کدام ادعای حق بودن دیدگاه خویش را دارد بدون روشنگری و استدلال یکی ر ا برگزیند و باید صحت هر کدام از آنها را مورد تحقیق و تفحص قرار دهد. هر گاه حق بودن یکی از آن دو دیدگاه برایش آشکار گشت بدان اعتقاد ورزد و دیگری را پشت سر گذارد و نباید زیاد بودن مخالفان و کمی موافقان وی را دلسرد و به سستی بکشاند زیرا از دید اهل تحقیق، بینش و دانش معیار حق و باطل بودن چیزی کثرت و کمی دنبالهروان نمیباشد بلکه نشانه حق بودن، صحت نظر و شواهد و قراین موجود است . رقیه و زینب همسران عثمان نه دختر پیامبر جو نه اولاد خدیجه بودند بلکه از روی اشتباه میان مردم که آگاهی کمی از دانش نسب شناسی و درک اسباب دارند، شایع شده است». در صفحهای ۸۰ میگوید: «دانشمندان ما روایت صحیحی راجع به آنان از طریق پیشوایان اهل بیت نقل کردهاند و آن اینکه: خدیجة بنت خویلد یک خواهر مادری به نام «هاله» داشت که همسر مردی از قبیلهی «بنی مخزوم» شد و دختری به نام «هاله» را به دنیا آورد، پس از آن به عقد مردی از طایفهی «بنی تمیم» موسوم به «ابوهند» در آمد که یک دختر به اسم «هند بن ابیهند» و دو پسر را برایش به دنیا آورد، و نهایتاً این دو دختر به پیامبر خدا جنسبت داده شدند». ما برای پاسخ به این پرت و پلاها که به کتاب آویخته گشته و خود را زیر نام «کاتب» پنهان نموده است، خود را به زحمت نمیاندازیم، نمیدانم علت پنهان کاری و مخفی نگه داشتن نام واقعیش چیست؟ آنجا که کتاب ابوالقاسم کوفی مالامال از طعن و لعن صحابهشمیباشد، واین از ارکان دین شیعه است. در شرح خود بر کتاب ۱/۸۹-۹۱، میگوید: «من معتقد به دیدگاه نویسندهی کتاب راجع به زینب و رقیه که نه دختر پیامبر خدا جمیباشند و نه دختر خدیجه، میباشم و اینکه پیامبر ایشان را پس از عتبه بن ابیلهب و ابوالعاص بن الربیع به عقد عثمان درآورد. ولی عدهای از علما، فقها و نسبشناسان سرشناس و معتبر با دیدگاه نویسندهی کتاب مخالفت کردهاند از جمله شیخ مفید که در کتاب «أجوبة المسائل الحاجبیة» در پاسخ به سؤال پنجاه میگوید: زینب و رقیه دختر پیامبر جبودهاند و دیدگاه مخالفان شاذ محسوب میگردد، اما اینکه پیامبر خدا ایشان را به عقد دو نفر کافر (ابو العاص و عتبه بن ابی لهب) درآورده این امر پیش از تحریم ارتباط زناشویی با کافران بوده است و پیامبر میتوانست آنان را به عقد هر کسی که بخواهد درآورد، ابوالعاص و عتبۀ هم دارای ارتباط خویشاوندی با پیامبر بوده و در آن هنگام از جایگاه بزرگی برخوردار بودند، و دستوری از جانب خدا صادر نشده بود که ازدواج با کافران را ممنوع سازد تا پیامبر نیز از آن جلوگیری نماید. در کتاب: «أجوبة المسائل السرویة» میگوید: «پیامبر خدا جدو دختر خود را پیش از بعثت به عقد دو نفر کافر در آورد که بت را میپرستیدند یکی: عتبة بن ابی لهب و دیگری ابوالعاص بن الربیع بود، ولی هنگامیکه به پیامبری برگزیده شد میان آنان و دخترانش جدایی انداخت، عتبه از دنیا رفت و ایمان نیاورد ولی ابوالعاص پس از سرباز زدن از اسلام، ایمان آورد و پیامبر خدا هم دخترش را با همان عقد اول به او برگرداند، پیامبر خدا جهیچگاه کافر نبوده و رابطه دوستی با ایشان نداشته است. این دو دختر همانهایی بودند که عثمان بعد از مرگ عتبۀ و ابوالعاص آنها را به همسری برگزید، پیامبر آنها را بخاطر اسلام ظاهریش به عقد او درآورد سپس بعد از آن دگرگون گشت که ایرادی بر پیامبر خدا راجع به آیندهی عثمان وارد نمیشود، این سخن بنا به دیدگاه یاران ما است، و به عقیدهی گروهی دیگر پیامبر ایشان را از روی ظاهر به عقد او درآورد و نمیدانست در باطنش چه میگذرد و امکان دارد خداوند دورویی بیشتر منافقان را از ایشان مخفی نگه دارد، خداوند میفرماید: ﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ ١٠١﴾[التوبة: ۱۰۱]. «و از اهل مدینه منافقانی هستند که تمرین نفاق کردهاند و در آن مهارت پیدا نمودهاند. تو ایشان را نمیشناسی و بلکه ما آنان را میشناسیم». راجع به اهل مکه نیز چنان چیزی جایز است. آنگاه میگوید: ممکن است خداوند ازدواج با مسلمانان ظاهری را جایز دانسته و پیامبر را باوجود اطلاع از درونشان بدان اختصاص داده باشد همچنانکه ازدواج با بیشتر از چهار زن آزاده و نکاح بدون مهریه را برایش تجویز کرده است و نیز روزهی چند روز پشت سر هم و نماز بدون وضو بعد از برخاستن از خواب و امثال آن را از وی ممنوع نساخته که بر دیگر مردم تحریم نموده است. هرکدام از این پاسخها به تنهایی برای ردّ آنچه وارد گشته کفایت میکند. [۴۰] از نظر شیعیان رافضی، عباس بن عبدالمطلبسگمراه و منحرف، و جزو غیر مؤمنان است، روایات متعددی از طرف آنان وارد شده که ما فقط به یکی از آنها اشاره میکنیم: فضیل بن یسار از ابوجعفر روایت میکند که مردی پیش پدرم آمد و گفت: فلانی (مقصودش ابن عباسببود) گمان میبرد زمان و سبب نزول هر آیهای از قرآن را میداند. گفت: از او سؤال کن آیهی ﴿وَمَن كَانَ فِي هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلٗا ٧٢﴾[الإسراء: ۷۲]. (و هر کس در این جهان کور باشد، در آخرت کورتر و گمراهتر خواهد بود) و آیهی ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ﴾[آل عمران: ۲۰۰]. (ای کسانی که ایمان آوردهاید! شکیبایی ورزید و استقامت و پایداری کنید) دربارهی چه کسانی نازل شده است؟ آن مرد پیش او رفت، ابن عباس گفت: دوست داشتم با کسیکه این دستور را به تو داده روبرو بشوم و از او بپرسم ولی برو از وی سؤال کن عرش چیست، کی آفریده شده و چگونه میباشد؟ آن مرد پیش پدرم برگشت و سخنان ابن عباس را برایش بازگو نمود. پدرم گفت: آیا پرسشها را پاسخ داد؟ گفت: نه، گفت: ولی من به وسیلهی نور و علم بدون ادعا تو را پاسخ میگویم، دو آیت نخست راجع به پدرش (یعنی عباس) و آیه اخیر در حق پدرم و ما نازل شده است و بحث استقامتی که بدان مأمور گشتهایم این است که نوادگان ما پایدار میباشند. ابوعبدالرحمن میگوید: راوی از یاد برده که از این امام بپرسد (رباط – پایداری) کدام است؟ آیا پایداری در راه خدا است؟ یا همچنانکه رافضیها میگویند پایداری بر نفاق یا آنچه بدان تقیه میگویند، میباشد. روایت مزبور طولانی است ولی ما بخش مربوط به عباس و پسرشبرا آوردیم، متن کامل آن در «رجال الکشی – ۲۵» مجمع الرجال قهبانی ۴/۱۰»، معجم رجال الحدیث خوئی ۱/۲۳۴-۲۳۵» موجود میباشد. [۴۱] زید بن علی هم از حملات اهل تشیع در امان نمانده است، ما یک روایت را پیش روی خوانندهی گرامی قرار میدهیم که به ذکر خروج او علیه امام منصوص براساس گمان شیعیان و وقوع جر و بحث میان وی و برادرش محمد بن علی بن حسین میپردازد. روایت از این قرار است که: موسی بن بکر بن داب از کسیکه برایش حدیث نقل کرده(!!!) از ابوجعفر نقل میکند: زید بن علی بن حسین پیش ابوجعفر محمد بن علی رفت در حالیکه نامههایی از اهل کوفه را نیز مبنی بر فراخواندن زید بن علی، خبر از گردهمایی آنان و امر به رفتن وی پیش آنان، همراه داشت، ابوجفر گفت: آیا این نامهها را ابتدا آنان نوشتهاند یا پاسخ نامهها و درخواستهای خودت است که آنها آن را دادهاند؟ پاسخ داد: خودشان نوشتهاند، زیرا ایشان از حقوق و خویشاوندیمان با پیامبر خدا جآگاهی دارند و میدانند لزوم محبت و پیروی از ما در کتاب خدا وجود دارد و از طرفی دیگر زندگی سخت و جانکاه ما را هم میدانند. ابوجعفر گفت: فرمانبرداری ما از طرف خدا فرض گشته و روشی است که در میان پیشینیان مقرر شده است و همچنان درمیان آیندگان هم باقی خواهد ماند، فرمانبرداری برای یکی از ما و محبت برای همه میباشد و فرمان خدا هم در میان دوستانش بنا به حکمی ناگسستنی و دستوری برنامهریزی شده تا مدت زمان مشخصی وجود خواهد داشت ﴿وَلَا يَسۡتَخِفَّنَّكَ ٱلَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ ٦٠﴾[الروم: ۶۰]. «هرگز نباید کسانیکه ایمان ندارند، مایه خشم و ناراحتی تو گردند و سبک تو را از جای بردارند». و ﴿إِنَّهُمۡ لَن يُغۡنُواْ عَنكَ مِنَ ٱللَّهِ شَيۡٔٗا﴾[الجاثیة:۱۹]. «آنان هرگز تو را از عذاب خدا نمیرهانند». پس عجله نکن که خدا کاری به عجلهای بندگان ندارد و خدا کارش را پیش نمیاندازد تا زودتر از موعد مقرر دچار بلاها شوید و تو را در افکند. راوی میگوید: زید خشمگین شد و گفت: امام ما کسی نیست که در خانهی خود بنشیند، پردهها را پایین آورد و جهاد را به تأخیر اندازد، ولی امام ما کسی است که از حریم خویش دفاع نماید، در راه خدا مبارزه کند و زیردستانش را حمایت نماید. ابوجعفر گفت: ای برادر! آیا چیزی را از ویژگیهایی که برای امام برشمارید در خود مییابی؟ و دلیلی از کتاب خدا یا سنت پیامبر جو یا ضرب المثلی بر آن اقامه کنید؟ چون خداوند چیزهایی را روا و چیزهایی را ناروا شمرده و ضربالمثلهایی زده و روشهایی را نیز تعیین نموده است. و به امام قائم اجازه نداده در امری که زمانش فرا نرسیده پیشی جوید و به تلاش در آن بپردازد. خداوند راجع به شکار میفرماید: ﴿لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞ﴾[المائدة: ۹۵]. ای مؤمنان! در حال حرام نخجیر مکشید.) آیا گناه نخجیر کشتن بزرگتر است یا کشتن نفسی که خدا حرام کرده است؟ و برای هر چیزی جایی قرار داده است. و میفرماید: ﴿وَإِذَا َلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْ﴾[المائدة: ۱]. هر وقت که از احرام به در آمدید (و از سرزمین حرم خارج شدید)، شکار کنید) و میفرماید: ﴿لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ﴾[المائدة: ۲]. شعائر خدا را برای خود حلال ندانید و نه ماه حرام را) پس ماهها را تعیین و چهار ماه را به عنوان ماههای حرام قرار داده و میفرماید: ﴿فَسِيحُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّكُمۡ غَيۡرُ مُعۡجِزِي ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۲]. پس آزادانه چهار ماه در زمین بگردید و بدانید که شما هرگز نمیتوانید خدا را درمانده کنید). سپس میفرماید: ﴿فَإِذَا ٱنسَلَخَ ٱلۡأَشۡهُرُ ٱلۡحُرُمُ فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖ﴾[التوبة: ۵]. «هنگامی که ماههای حرام پایان گرفت، مشرکان را هر کجا بیابید بکشید» آنگاه برای آن جایگاهی قرار داد و فرمود: ﴿وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّكَاحِ حَتَّىٰ يَبۡلُغَ ٱلۡكِتَٰبُ أَجَلَهُۥ﴾[البقرة: ۲۳۵]. «اقدام به ازدواج ننمایید تا عدّهی آنان بسر آید». پس برای هر چیزی وقتی و برای هر وقتی فرمان و چارچوبی تعیین نموده است. اگر دلیلی از پروردگارت و روشنگری و یقینی در کارهایت دارید ادامه بده و گرنه دنبال چیزی مباش که در آن تردید دارید و به برچیدن حکومتی دست نزن که به نهایت خود نرسیده و زمان قانون مقرر آن فرا نرسیده است زیرا اگر به آخر خود برسد و زمان آن پایان یابد از هم میگسلد و مقررات یکی پس از دیگری میآید و خدا میان امام و پیروانش ذلت و خواری را بر جای نمیگذارد. پناه میبرم به خدا از امامی که وقت خود را گم کند و دنبالهرو آگاهتر از پیشرو باشد. ای برادر! آیا میخواهی ملتی را زنده گردانید که به آیات خدا کفر ورزیده، از دستورات رسولش سرپیچی کرده، بدون وجود هدایتی از جانب خدا از خواهشهای خود پیروی نموده و بدون دلیلی از طرف خدا و پیمانی از سوی پیامبر جادعای جانشینی کردهاند؟ ای برادر! تو را به خدا میسپارم از اینکه فردا در زبالهدانی به دار آویخته شوی، آنگاه اشک از چشمانش سرازیر شد و سپس گفت: میان ما و تو کسانی وجود دارند که حرمت مرا هتک کردند، حق ما را انکار نمودند، اسرارمان را فاش ساختند، مرا به غیر پدرمان نسبت دادند و سخنانی راجع به ما بر زبان آوردند که ما از آنها بیخبر بودیم. (الکافی ۱/۳۵۶، البحار ۴۶/۲۰۳، العوالم ۱۸/۲۳۸، مدینة المعاجزة ۵/۸۶).