اخبار و راویان شیعه

طبقات شیعه

طبقات شیعه

و اما راجع به احوال راویان و دسته‌جات پیشینیان شیعه و پایه‌های گمراهی‌هایشان باید گفت: شیعه به طبقات متعدد تقسیم می‌گردند که از این قرارند:

طبقه اول: کسانی‌اند این مذهب را بدون واسطه از پیشوای گمراهان شیطان نفرین شده فرا گرفته‌اند و منافق به شمار می‌آیند چون تعالیم اسلام را بر زبان جاری ساخته و دشمنی با مسلمانان را در دل پنهان کردند و بدین وسیله زمینه‌ی ورود به زمره‌ی مسلمانان و منحرف کردنشان و ایجاد تفرقه و کینه و دشمنی میان آنان برایشان فراهم گشت، الگو و سرمشق بلامنازع ایشان «عبدالله بن سبأ یهودی صنعانی» می‌باشد. [۴۲]آن کسی که در بدکاری، گمراهی، گمراه‌سازی و نیرنگ و فریب نه تنها گوی سبقت را از ابلیس ربوده که استاد و سرمشق وی محسوب می‌گردد، در دوران یهودی گریش، انواع فریب و گمراه‌سازی را تمرین کرد و در پیمودن طرق مختلف دروغ و حیله‌بازی نهایت سعی خود را کرد و دریغ نورزید که در نتیجه مردمان بسیاری را گمراه و منحرف نمود و چراغ فروزان هدایت را میانشان خاموش کرد، و شروع به تغییر عقاید توده‌ی مردم و روکش کردن گمراهی‌ها و پندارهای باطل نمود، ابتدا زیر نقاب محبت اهل بیت مردم را به پیروی از آنان تشویق کرد، سپس به بیان لزوم جانبداری از جانشین راستین و ترجیح او بر دیگران پرداخت و اینکه غیر او جزو تجاوزگران‌اند. انبوه عظیمی از مردم ساده و نادان سخنانش را پسندیده پنداشته و به نیکوکاری، راهنمایی و دلسوزیش اعتقاد و یقین پیدا کردند.

سپس مطالب و تفاصیل بی‌ارزش دیگری را بر آن بنا کرده و می‌گوید: امیرالمؤمنین علیسنماینده و جانشین پیامبر جو برترین مردم و نزدیکترینشان به او بود، و برای اثبات آن به آیات و احادیث وارده در بیان فضایل و محسنات علی استدلال نموده و توضیحات و سخنان خویش را نیز بدانها اضافه می‌کند.

هنگامی که دید آن ایده در ذهن و دل پیروان و هوادارنش استقرار یافته به افراد مورد اعتماد خود القا کرد: علی نماینده‌ی تام الاختیار پیامبر جاست و پیامبر خدا جوی را با نصی صریح انتخاب نمود و آن اینکه:

﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥[المائدة: ۵۵]. [۴۳]

«تنها خدا و پیغمبر او و مؤمنانی یاور و دوست شمایند که ....»

ولی صحابه سفارش پیامبر را نادیده گرفته و با نیرنگ و حیله بر امیر پیروز گردیدند و به وی ستم کردند، لذا خدا و رسول جرا نافرمانی کرده و جز عده‌ی کمی از آنان بر اثر دنیا دوستی و طمع در زیور‌آلات آن از دین برگشتند.

برای اثبات آن به اختلاف نظر فاطمه و ابوبکرببر سر مسأله‌ی باغ «فدک [۴۴]» استناد کرد تا اینکه نتیجه‌ی آن به صلح منتهی شد. آنگاه به پیروانش سفارش کرد این امر را مخفی نگه داشته و به او نسبت ندهند، گفت: نگذارید مردم بدانند شما دنباله‌رو من هستید. زیرا هدف من اظهار حق و رهنمونی مردم به صراط مستقیم بدون کسب جاه و مقام میان مردم است.

حاصل بروز آن وسوسه‌های شیطانی این بود که بگو و مگو و اختلاف و تفرقه میان مسلمانان به وقوع پیوست و دشنام صحابه از سوی آن مردم بی‌نام و نشان شروع و منتشر شد، تا جاییکه علیسبالای منبر رفت و خطبه‌های زیادی در نکوهش و تبرّی جستن از آنان ایراد و برخی از ایشان را به شلاق زدن تهدید کرد.

ابن سبأ وقتی دید تیرش به هدف اصابت نموده و عقاید بعضی مسلمانان مختلف گشته برگزیده‌ترین پیروانش را فراخواند و نقشه‌ای خطرناکتر و تلخ‌تر از کار نخست را بر ایشان طرّاحی کرد و آن هم بعد از گرفتن پیمانی محکم از آنان بود مبنی بر اینکه امیرالمؤمنین قدرت انجام کارهایی دارد که از توان انسان‌ها خارج است مانند: دگرگون کردن اجسام، خبر از غیب‌ها، زنده گردانیدن مرده‌ها [۴۵]، بیان حقایق الهی و جهان هستی، فصاحت در کلام، تقوا، دلیری، سخاوت و دیگر ویژگی‌هایی که هیچ چشمی آن‌ها را ندیده و هیچ گوشی نشنیده است، پس آیا منشأ این امور را می‌دانید؟

وقتی در پاسخ بدان اظهار ناتوانی کردند به ایشان گفت: همه‌ی این‌ها از ویژگی‌های الوهیت و خدایی است که در برخی پدیده‌ها نمود پیدا می‌کند، و «لاهوت» در لباس «ناسوت» نمایان می‌گردد، پس بدانید همانا علی خدا است و هیچ خدایی جز او وجود ندارد.

وقتی امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالبساز آن سخنان اطلاع پیدا کرد خونشان را بیهوده اعلام کرد و تهدید به سوزاندن نمود و از ایشان خواست توبه نمایند و از این یاوه‌گویی‌ها دست بردارند، سپس به مدائن تبعیدشان کرد ولی وقتی بدانجا رسید همان سخنان پوچ و بی‌اساس را تبلیغ نمودند.

ابن سبأ عده‌ای از هوادارنش را به عراق و آذربایجان فرستاد، و چون امیر به دلیل اشتغال به تکالیفی مهمتر از آن آن‌ها را ریشه‌کن نساخت، مذهبشان رواج یافت و میان مردم پخش شد.

ابن سبأ فعالیت‌هایش را گام به گام شروع کرد و در آغاز علی را بر دیگران برتری داد [۴۶]سپس صحابه را تکفیر و در نهایت ادعای الوهیت علیسرا پیش کشید. و مردم را براساس استعداد و توانایی‌هایشان فراخواند و ریسمان گمراهی را بر گردن هرکه از او پیروی می‌کرد، انداخت، پس وی سرمشق تمام گروه‌های رافضی محسوب می‌گردد، ولی بیشتر پیروانش از اعضاء آن گروه‌ها او را به بدی نام می‌برند چون معتقد به الوهیت علی بوده و می‌گویند: او تنها سرمشق افراط‌گرایان به شمار می‌آید، و لذا اخلاق و رفتارهای یهودیان در میان همه‌ی دسته‌جات اهل تشیع را مشاهده می‌کنید مانند: دروغ، افترا، دشنام دادن به یاران پیامبر جو بزرگان دین و حاملان کلام خدا و رسول ج، تأویل آیات و احادیث به عکس ظاهرشان، پنهان نمودن دشمنانگی اهل حق، چاپلوسی کردن بخاطر ترس و طمع، بر تن کردن جامه‌ی نفاق و دورویی، تقیه را جزو اصول دین قرار دادن، جعل «رقاع» دروغین [۴۷]و نسبت دادن آن‌ها به پیامبر و پیشوایان، مبارزه با حق و تأیید و تقویت باطل بخاطر اهدافی دنیوی. این‌ها که گفتم قطره‌ای از دریا و ذرّه‌ای از کوه یاوه‌گوییها و اعتقادات باطلشان بود. اگر در سوره‌ی بقره بیندیشید و در صفاتی که خداوند برای یهودیان برمی شمارد دقت کنید در می‌یابی تمام آن‌ها مو به مو بر این گروه تطبیق می‌یابد.

طبقه دوم: عده‌ای از ایمان ضعیف‌ها و منافقان، قاتلان عثمان [۴۸]و پیروان عبدالله بن سبأ بودند که صحابه‌ی بزرگوار را دشنام می‌دادند، به عضویت اردوگاه امیرالمؤمنین در آمده و از ترس عاقبت کارهای ناجوانمردانه‌شان خود را جزو پیروان او قلمداد کردند.

برخی از آنان به منظور دست‌یابی به مقامات دنیایی و برخورداری از امتیازات عالی دست به دامان حضرت علیسشدند و بدینوسیله به اعتبار و اطمینان بیشتری دست یافتند ولی با وجود آن فرومایگی و پلیدی خود را برای ایشان ابراز نموده و به درخواست او پاسخ نداده و بر مخالفتش پافشاری کردند. خیانت‌های آنان آشکارگشت، به جان و مال بندگان خدا دست درازی کرده و در حق صحابه زبان درازی و گستاخی نمودند. این گروه پیشتازان و پیشینیان رافضی‌ها و تأیید شده‌ی بی‌چون و چرای آنان به شمار می‌آیند، چون ایشان سنگ بنای دین و ایمانشان را بر روایت‌های آن فاسقان و منافقان بنا نهادند ولذا روایات این گروه از امیرالمؤمنین به واسطه‌ی آن افراد بسیار است.

تاریخ‌نویسان علت ورود آن منافقان به این باب را ذکر کرده و می‌گویند: ایشان پیش از وقوع ماجرای «تحکیم: داوری [۴۹]» به دلیل پیوستن گروه نخست به اردوگاه امیر و تسلط پیدا کردنشان مغلوب و بی‌قدرت شدند. وقتی داوری صورت پذیرفت و نومیدی بر استقرار امور خلافت سایه افکند و نزدیک بود مدت خلافت پایان یابد و نوبت به حکومت گزنده (ملک عضوض) برسد گروه اول از «دومة الجندل» - جایی که تحکیم در آن صورت گرفته – به محل زندگی خودشان برگشتند زیرا از پیروزی دین مأیوس گشته و شروع به پشتیبانی و تأیید دین از طریق انتشار احکام شریعت، راهنمایی، روایت احادیث و تفسیر قرآن مجید نمودند چنانکه امیرالمؤمنین نیز به کوفه رفت و مشغول انجام همان فعالیت‌ها شد و در آن هنگام از افراد گروه اول جز عده‌ی کمی که ساکن کوفه بودند کسی در رکاب امیر باقی نماند.

وقتی موجبات آشکار ساختن گمراهی‌ها برای آن گروه منحرف فراهم بود آنچه در دل پنهان کرده بودند از اساءی ادب در حق امیر و پیروان زنده و مرده‌اش، فاش کردند، با وجود این آرزوی دست‌یابی به مقامات دنیایی را نیز در سر می‌پروراندند زیرا عراق، خراسان، فارس و مناطق مجاور آن‌ها هنوز هم زیر نفوذ امیر و در قلمرو حکومتش بودند، امیر هم با ایشان چنان برخورد می‌کرد که آنان با او می‌کردند.

چون روایات اهل سنت در این زمینه به دلیل دشمنی بیش از اندازه‌ی آنان با اهل تشیع – به گمان شیعیان – اعتبار ندارد لذا لازم است برای اثبات گفته‌های خود به کتب و نوشته‌های امامیه استناد کرد.

وقتی خبر درگذشت محمد بن ابی بکر در مصر به امیر رسید، نامه‌ای به کارگزار بصره عبدالله بن عباس نوشت، این نامه که در کتاب «نهج البلاغه» صحیح‌ترین کتاب پس از قرآن نزد شیعیان آمده است، بدین شرح است:

«و اینک به تو اعلام می‌کنم مصر فتح شده و فرماندارش محمد بن ابی‏بکر (که خدا او را رحمت کند) شهید گردید، در پیشگاه خداوند، او را فرزندی خیرخواه، و کارگزاری کوشا، و شمشیری برنده، و ستونی باز دارنده می‏شماریم، همواره مردم را برای پیوستن به او برانگیختم، و فرمان دادم تا قبل از این حوادث ناگوار به یاریش بشتابند، مردم را نهان و آشکار، از آغاز تا انجام فرا خواندم، عده‏ای با ناخوشایندی آمدند، و برخی به دروغ بهانه آوردند، و بعضی خوار و ذلیل بر جای ماندند. از خدا می‏خواهم به زودی مرا از این مردم نجات دهد. بخدا سوگند اگر در پیکار با دشمن، آرزوی من شهادت نبود، و خود را برای مرگ آماده نکرده بودم، دوست می‏داشتم حتی یک روز با این مردم نباشم، و هرگز دیدارشان نکنم.» [۵۰]

و همچنین و حتی خبر آمدن سفیان بن عوف – که از طایفه‌ی «بنی‌غامد» و سر لشکر معاویهسبود – و لشکریانش به شهر «الانبار» و کشتار ساکنانش به وی رسید خطبه‌ای ایراد کرد که حاوی این عبارت هدایتگر بود: «به خدا سوگند، این واقعیت قلب انسان را می‏میراند و دچار غم و اندوه می‏کند که شامیان در باطل خود وحدت دارند، و شما در حق خود متفرقید. زشت باد روی شما و از اندوه رهایی نیابید که آماج تیر بلا شدید. به شما حمله می‏کنند، شما حمله نمی‏کنید؟ با شما می‏جنگند، شما نمی‏جنگید؟ اینگونه معصیت خدا می‏شود و شما رضایت می‏دهید؟ وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می‏دهم، می‏گویید هوا گرم است مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه که در زمستان فرمان جنگ می‏دهم، می‏گویید هوا خیلی سرد است بگذار سرما برود، همه این بهانه‏ها برای فرار از سرما و گرما بود؟ وقتی شما از گرما و سرما فرار می‏کنید، به خدا سوگند که از شمشیر بیشتر گریزانید. ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی‏خرد، که عقل‌های شما به عروسان حجله‏آرای، شباهت دارد، چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی‏دیدم و هرگز نمی‏شناختم، شناسایی شما سوگند به خدا که جز پشیمانی حاصلی نداشت، و اندوهی غم‏بار سرانجام آن شد خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون، و سینه‏ام از خشم شما مالامال است، کاسه‏های غم و اندوه را، جرعه جرعه به من نوشاندید، و با نافرمانی و ذلت پذیری، رای و تدبیر مرا تباه کردید، تا آنجا که قریش در حق من گفت: (بی تردید پسر ابی‌طالب مردی دلیر است ولی دانش نظامی ندارد) خدا پدرانشان را مزد دهد، آیا یکی از آن‌ها تجربه‏های جنگی سخت و دشوار مرا دارد؟ یا در پیکار توانست از من پیشی گیرد؟ هنوز بیست ساله نشده، که در میدان نبرد حاضر بودم، هم اکنون که از شصت سال گذشته‏ام. اما دریغ، آن کس که فرمانش را اجراء نکنند، رایی نخواهد داشت.» [۵۱]

در خطبه‌ای دیگر می‌گوید: «ای مردم! بدنهای شما در کنار هم، اما افکار و خواسته‏های شما پراکنده است، سخنان ادعایی شما، سنگهای سخت را می‏شکند، ولی رفتار سست شما دشمنان را امیدوار می‏سازد، در خانه‏هایتان که نشستید، ادعاها و شعارهای تند سر می‏دهید، اما در روز نبرد، می‏گویید ای جنگ، از ما دور شو، و فرار می‏کنید. آن کس که از شما یاری خواهد، ذلیل و خوار است، و قلب رهاکننده شما آسایش ندارد، بهانه‏های نابخردانه می‏آورید...» [۵۲].

و می‌گوید: «به خدا سوگند فریب خورده آن کس که به گفتار شما مغرور شود، کسی که به امید شما به سوی پیروزی رود، با کندترین پیکان به میدان آمده است، و کسی که بخواهد دشمن شما را با شما هدف قرار دهد، با تیری شکسته، تیراندازی کرده است به خدا سوگند! صبح کردم در حالی که گفتار شما را باور ندارم، و به یاری شما امیدوار نیستم، و دشمنان را به وسیله شما تهدید نمی‏کنم... .» [۵۳]

در خطبه‌ای دیگری که مردم را برای جنگ با اهل شام بر می‌انگیزد، می‌گوید: «نفرین بر شما! که از فراوانی سرزنش شما خسته شدم، آیا بجای زندگی جاویدان قیامت به زندگی زودگذر دنیا رضایت دادید؟ و بجای عزت و سربلندی، بدبختی و ذلت را انتخاب کردید؟ شما را به جهاد با دشمنتان دعوت می‏کنم، چشمتان از ترس در کاسه می‏گردد، گویا ترس از مرگ عقل شما را ربوده و چون انسان‌های مست از خود بیگانه‏شده، حیران و سرگردانید، گویا عقل‌های خود را از دست داده و درک نمی‏کنید، من دیگر هیچگاه به شما اطمینان ندارم، و شما را پشتوانه خود نمی‏پندارم، شما یاران شرافتمندی نیستید که کسی به سوی شما دست دراز کند. به شتران بی‏ساربان می‏مانید که هرگاه از یک طرف جمع‏آوری گردید، از سوی دیگر پراکنده می‏شوید. به خدا سوگند! شما بد وسیله‏ای برای افروختن آتش جنگ هستید شما را فریب می‏دهند اما فریب دادن نمی‏دانید، سرزمین شما را پیاپی می‏گیرند و شما پروا ندارید، چشم دشمن برای حمله شما خواب ندارد ولی شما در غفلت بسر می‏برید.» [۵۴]

در خطبه‌ی دیگر می‌گوید: «گرفتار کسانی شدم که چون امر می‏کنم فرمان نمی‏برند، و چون آن‌ها را فرا می‏خوانم اجابت نمی‏کنند. ای مردم بی‏اصل و ریشه، در یاری پروردگارتان برای چه در انتظارید؟ آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد؟ و یا غیرتی که شما را به خشم وادارد؟ در میان شما بپا خاسته فریاد می‏کشم، و عاجزانه از شما یاری می‏خواهم، اما به سخنان من گوش نمی‏سپارید، و فرمان مرا اطاعت نمی‏کنید، تا آن که پیامدهای ناگوار آشکار شد، نه با شما می‏توان انتقام خونی را گرفت، و نه با کمک شما می‏توان به هدف رسید. شما را به یاری برادرانتان می‏خوانم، مانند شتری که از درد بنالد، ناله و فریاد سرمی‏دهید، و یا همانند حیوانی که پشت آن زخم باشد، حرکتی نمی‏کنید، تنها گروه اندکی به سوی من آمدند که آن‌ها نیز ناتوان و مضطرب بودند، گویا آن‌ها را به سوی مرگ می‏کشانند، و مرگ را با چشمانشان می‏نگرند.» [۵۵]

و می‌گوید: «چقدر با شما مدارا کنم؟ همچون مدارا کردن با شتران نو باری که از سنگینی بار، پشتشان زخم‏شده است، و مانند وصله زدن جامه فرسوده‏ای که هرگاه از جانبی آن را بدوزند، از سوی دیگر پاره می‏گردد؟ هرگاه دسته‏ای از مهاجمان شام به شما یورش آورند، هر کدام از شما به خانه رفته، درب خانه را می‏بندید، و چون سوسمار در سوراخ خود می‏خزید، و چون کفتار در لانه می‏آرمید... کسی که با شما تیراندازی کند گویا تیری بدون پیکان رها ساخته است. به خدا سوگند! شما در خانه‏ها فراوان، و زیر پرچمهای میدان نبرد اندکید.» [۵۶]

(رضی) تمام خطب‌های بالا را در «نهج البلاغه» آورده و همچنین امامیه‌های دیگری نیز آن‌ها را در کتاب‌هایشان ذکر کرده‌اند.

علی بن موسی بن طاووس [۵۷]نوه محمد بن حسن طوسی می‌گوید: امیرالمؤمنین بر منبر کوفه مردم را به نبرد یاغیان دعوت کرد تنها دو نفر پاسخ وی را دادند، آه عمیقی کشید و گفت: آن دو نفر کجا نشسته‌اند. طاووس می‌گوید: آنان با وجود اینکه معتقد بودند پیروی از او ضروری و صاحب حق است و مخالفانش به ناحق با ایشان مبارزه می‌کنند چنان برخوردی با او از خود نشان دادند. امام علیسبا ایشان مدارات و ملاطفت و مهربانی می‌کرد ولی هیچ نفعی نداشت. یک بار دید که گروهی از آنان در مسجد کوفه سرگرم نکوهش و استهزاء به وی بودند، امام دو لنگۀ در را با دست گرفت و این شعر را سرود:

هنيئاً مريئاً غير داء مُخامر
لعزّة من أعراضنا ما استحلّت

لذا از همه‌ی آنان نومید گشت و علیه تمام آنانی که ادعای پیروی از او می‌کردند دعا کرد و گفت: خدا شما را از بین ببرد زشت بادید و از اندوه برون نیایید. و امثال این گونه سخنان. و همچنین سوگند یاد کرد که هیچ کس به ایشان باور نکند و در موارد زیادی آنان را به سرپیچی از دستورات و گوش ندادن به گفته‌هایش توصیف کرده و از دیدنشان اظهار برائت می‌کند.

اینان هیچ وظیفه‌ی نداشتند جز لطمه زدن به شخصیت امیر و نکوهش کردنش. نشاید که ایشان آنگونه بوده باشد.

و نیز می‌دانست که همه‌ی شیعیان آن دوران جز دو نفر در این صفات مشترک و دارای این بدکرداری‌ها هستند، پس وقتی حال و وضع نسل اول و برترین قرنی که سرمشق پسینیان و الگوی پیروان هستند چنان باشد که شنیدی پیروان و نسل‌های بعدی چطور بوده‌اند؟ وای بر آنان از چیزهایی که انجام می‌دهند.

طبقه سوم: کسانی هستند که از سید مجتبی نوه‌ی بزرگ (رسول خداج) و نور چشم فاطمه عذرا (ل) امام حسنس، پس از شهادت امیر پیروی کرده و حدود چهل هزار نفر با او بیعت مردن دادند و او را بر جنگ معاویهستشویق نموده و به بیرون کوفه رفتند، هدفشان این بود وی را به ورطه‌ی نابودی اندازند و در میانه‌ی راه او را دچار دردسر و ناراحتی کرده و در حق ایشان اساءی ادب کردند، چنانکه مختار ثقفی که خود را از پیروان ممتازش به حساب می‌آورد جانمازی را از زیر پای مبارکش بیرون کشید. و یا همچون دیگری که سر نیزه‌ی را در رانش فرو برد که امام آزار شدیدی را چشید.

هنگامی که نبرد سختی در گرفت، به معاویه روی آورده و دست از یاری امام برداشتند با اینکه ادعا می‌کردند آنان پیروان ویژه‌ی او و پدرش هستند و مذهب تشیع را پایه‌ریزی کرده‌اند. مرتضی در کتاب (تنزیه الأنبیاء والأئمه) در حین بحث از معذرت امام حسن از صلح با معاویه و کنار رفتن از مقام خلافت و واگذاری آن به معاویه، بدان ماجرا اشاره می‌کند. و همچنین از کتاب (الفصول) نوشته‌ی امامی‌ها، نقل می‌کند: رهبران این گروه پنهانی با معاویه مکاتبه می‌کردند که به جنگ امام بیاید، بلکه برخی از آنان می‌خواستند ایشان را از پای درآورند. وقتی از این ناجوانمردی‌ها اطلاع پیدا کرد صلح با معاویهسرا پذیرفت و خود را از منصب خلافت عزل نمود.

طبقه چهارم: آنان اکثر کوفیانی بودند که درخواست کردند نوه‌ی کوچکتر و گل خوشبوی پیامبر ج، حسینسدر جمع آنان حضور یابد، نامه‌های متعددی به او نوشتند که پیش آنان برود، ولی وقتی همراه خانواده، خویشان و یارانش از سرزمین آنان نزدیک شد و دشمنان شروع به افروختن آتش جنگ با وی نمودند، آن دروغگویان با وجود برخورداری دشمن از عدّه و عُدَّه‌ی زیاد، ایشان را ترک کرده و از حمایت و یاری دادنشان دست کشیدند. بلکه بیشترشان بخاطر ترس و طمع با دشمنان برگشتند و موجبات شهادت وی و هم مسیرانش را فراهم کردند تا اینکه کودکان و شیرخواران از شدت تشنگی جان دادند، وقیحانه‌تر اینکه در پرده نهاده‌ها و زنان محجّبه‌ی خاندان پیامبر را فرییفته و آنان را در شهرها، روستاها و صحراها به گردش در آوردند. [۵۸]تمام این‌ها از خیانت، وفا به عهد نکردن و نیرنگشان نشأت گرفت:

﴿وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ ٢٢٧[الشعراء: ۲۲۷].

«و ستم کنندگان خواهند دانست که بازگشتشان به کجا و چگونه است».

طبقه پنجم: آنانی بودند که در دوران تسلط مختار بر عراق و نقاط دیگر جهان اسلام وجود داشتند. از امام سجّاد روگردان بودند چون مختار را تأیید می‌کرد، سخنان محمد بن حنفیه را گوش داده و معتقد به امامت وی بودند با اینکه او از نوادگان پیامبر نبود [۵۹]و هیچ دلیلی بر امامت وی وجود نداشت. [۶۰]این فرقه در نهایت بر اثر اعتقاد به نبوت مختار و فرود آمدن وحی بر او از دین برگشته و به انحراف گراییدند.

طبقه ششم: آن‌هایی بودند که زید شهید را به شورش کردن وادار کرده و تعهد کمک و پشتیبانی را به وی دادند، ولی وقتی کار جدّی شد و زمان جنگ و نبرد سر رسید امامت او را به بهانه‌ی تبرّی نجستنش از خلفای سه‌گانه انکار کردند، او را به دست دشمنان سپرده و داخل کوفه‌اش نمودند که در نتیجه به شهادت رسید و همان آفت و مصیبت حسین تکرار گردید. تاکنون یک مشکل وجود داشت که دو تا شد و چه بدکاری کردند!. حال اگر فرض کنیم زید امام نبوده آیا مگر از اولاد امام نبود؟ با وجود اینکه کسیکه خاندانش معلوم است اهل عصیان هم باشد وظیفه‌ی امت است وی را حمایت و یاری کنند به ویژه آنکه صاحب حق باشد. از تبری نجستن و عدم الحاق به آن گناه و نقصی به او نمی‏رسد.

کشی روایات صحیحی! از ائمه نقل می‌کند مبنی بر اینکه دشنام دادن خلفای سه گانه سبب رهایی از دوزخ و ورود به بهشت نمی‌باشد. حال آنکه زید مظلوم بود و پشتیبانی از مظلوم نیز با وجود قدرت و توانایی واجب و حتمی است.

طبقه هفتم: کسانی بودند ادعای واقعی بودن ائمه و فرا گرفتن از آنان را می‌کردند، با اینکه ائمه ایشان را تکفیر و تکذیب می‌نمودند.

در اینجا به گزیده‏ا‌ی از عقاید پیشینیانشان اشاره می‌کنیم چرا که این کتاب مجال پرداختن به همه‌ی آن‌ها را ندارد ولی آب دریا را اگر نتوان کشید هم بقدر تشنگی باید چشید.

بنابراین می‌گوییم: برخی از آنان همچون دو هشام [۶۱]، شیطان الطاق و میثمی معتقدند خداوند متعال دارای جسمی سه بعدی است. کلینی در الکافی بدان اشاره کرده است. برخی از آن‌ها همچون هشام بن حکم و شیطان الطاق معتقد به وجود صورت برای خدا هستند. عده‌ی مانند هشام بن سالم [۶۲]و میثمی اعتقاد دارند خداوند از سر تا ناف میان تهی است. عده‌ی دیگری مانند زراره بن اعین [۶۳]، بکیر بن اعین، سلیمان جعفری، محمد بن مسلم طحان و دیگران معتقدند خداوند در آغاز عالم نبوده است. [۶۴]

بیشترین آن‌ها مکان و جهت را برای خدا اثبات می‌کنند.

برخی همچون دیک الجن شاعر و دیگران معتقد به وجود خدا، پیامبران و روز رستاخیز نیستند.

عده‌ی از جمله زکریا بن ابراهیم نصرانی که ابوجعفر طوسی در کتاب (التهذیب) از او روایت می‌کند لباس ویژه‌ی مسیحیان را بر تن می‌کردند و مسیحی بودنشان را آشکارا اعلام می‌نمودند.

گروهی از آنان گونه‌ای هستند که جعفر صادقسدر حق ایشان می‌گوید: کسانی همچون تبّان ملقب به احمد علیه ما خاندان پیامبر جدروغ‌پردازی و افترا می‌بندند.

ائمه راجع به برخی راویان اخبار و آثار امامان بزرگوار هشدار داده‌اند. کلینی از ابراهیم خراز و محمد بن حسین نقل می‌کند که: پیش ابوالحسن رضا رفتیم و گفتیم: هشام بن سالم، میثمی و صاحب الطاق معتقدند خدا از سر تا ناف میان تهی و سایر بدنش تو پراست. ابوالحسن به سجده افتاد و گفت: خدایا، تو پاک و منزهی، تو را نشناخته‌اند و توحیدت را بجا نیاورده‌اند و لذا تو را اینگونه توصیف کرده‌اند. امام علیه آن دسته و زراره بن اعین دعا کرد و گفت: خدا خوار و ذلیلشان گرداند.

همچنین کلینی از علی بن حمزه روایت می‌نماید: به ابوعبدالله گفتم: شنیدم هشام بن حکم از شما نقل می‌کند که خدا دارای جسمی یگانه و نورانی است شناختنش ضروری می‌باشد که بر هرکه بخواهد منت می‌گذارد. آنگاه گفت: منزه است کسیکه هیچ کس ماهیتش را نمی‌داند، هیچ چیز مانندش نیست و او شنوای بینا است حد و انتها ندارد و احساس نمی‏شود هیچ چیز و جسم و صورت و نقشه و حساب و کتابی نمی‌تواند بدان احاطه پیدا کند و او را دریابد.

گروهی از آنان منکر درگذشت امام صادق بوده و می گفتند: او مهدی موعود است و همچنین امامت سایر امامان را نیز انکار می‌کنند. بیشتر راویان امامیه چنانکه بر مراجعه کننده به نام آن‌ها پوشیده نیست، از زمره‌ی «واقفیان» هستند [۶۵]چنانچه در موارد گوناگون می‌گویند: فلانی واقفی بوده است [۶۶].

این دو گروه منکر شمارش و تعیین امامان هستند. و منکر امامت نیز بسان منکر نبوت کافر محسوب می‌گردد. با وجود این علماء شیعه در صحیح‌های خودشان از آنان روایت می‌کنند. عده‌ی از آنان همچون حسن بن سماعه بن مهران، ابن فصّال، عمرو بن سعید و راویان دیگر امام دوران خود را نشناخته بود و عمرش را در حیرت و سرگردانی سپری کرد و لذا مشمول این تهدید گشتند که: هرکه در حالی بمیرد که امام زمان خود را نشناخته بود جاهلانه در گذشته است.

عده‌ای از آن‌ها مانند ابوعمرو بن خرقه بصری مشغول دروغ‌پردازی و پافشاری بر آن بوده‌اند. افرادی دیگر مانند ابن مسکان امام صادق او را از مجلس خود طرد کرده و اجازه برگشتن به وی را نداده است.

کسانی هم مانند ابوبصیر به دروغ خود اعتراف کرده‌اند. گروهی همچون دارم بن حکم، زیاد بن ابی‌صلت، ابن هلال جهمی و زراره بن سالم از معتقدان افراطی به «بداء» بوده‌اند. عده‌ی هم همچون هشام (بن سالم)، هشام (بن حکم)، صاحب الطارق و میثمی یکدیگر را تکذیب می‌کردند.

بدان که همه‌ی گروه‌های اهل تشیع ادعا می‌کنند علوم و معارف خود را از طریق اهل بیت فرا می‌گیرند، و هر گروهی به امامی نسبت داده می‌شود که اصول و فروع مذهب خود را از آنان روایت می‌کنند، ولی با وجود این یکدیگر را تکذیب می‌کنند، و با وجود تضاد و اختلاف در اعتقادات به ویژه‌ی مسأله‌ی امامت هر کدام دیگری را به گمراهی نسبت می‌دهد. لذا این امر روشن‌ترین و قوی‌ترین دلیل دروغگویی همه‌ی این گروه‌ها به شمار می‌آید چون امکان ندارد روایات و اخبار ضد و نقیض از یک خانه و منبع سرچشمه بگیرند وگرنه مستلزم دروغ بودن برخی از آن‌ها می‌گردد، حال آنکه خداوند می‌فرماید:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا٣٣[الأحزاب: ۳۳].

«خداوند قطعاً می‌خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملاً پاک سازد».

و نیز تواریخ شاهدند خاندان پیامبر به ویژه امامان والا مقام برترین خلق خدا پس از پیامبران [۶۷]و بهترین سایر بندگان مخلص می‌باشند.

و ایشان بهترین اقتدا کنندگان به آثار پدر بزرگ بزرگوارشان جهستند، پس امکان دروغگو بودنشان وجود ندارد و دانسته می‌شود آنان از اتهامات و نقیصه‌هایی که آن گروه‌ها درباره‌ی ایشان نقل می‌کنند وبلکه هر گروهی از آنان به منظور ترویج مذهبشان جعل نموده‌اند دور و مبرّا هستند.

و اما اختلافات نظرهایی که میان اهل سنت وجود دارد به دو دلیل با اختلافات آنان تفاوت دارد:

۱- اختلاف آن‌ها اختلافی اجتهادی است، ایشان می‌دانند از زمان صحابه تا زمان فقهای چهارگانه هر دانشمندی مجتهد بوده و برای هر مجتهدی هم جایز است به رأی استنباطی خود از دلایل شرع که راجع به آن نصی وجود نداشته عمل نماید. اختلاف آراء و دیدگاهها نیز برای نوع انسان طبیعی است. اختلاف آنان مانند اختلاف روایات نیست تا نشانه‌ی دروغ و افترا باشد. [۶۸]

۲- اختلاف ایشان در فروع فقهی و احکام عملی بوده نه در اصول دین، وقوع اختلاف در فروع هم که ناشی از اجتهاد می‌باشد جایز است. پس دلیل بطلان مذهب به شمار نمی‌آید، مانند اختلاف نظر مجتهدان امامیه در مسائل فقهی است همچون پاکیزه بودن شراب یا پلیدیش و تجویز وضو گرفتن به گلاب یا منع آن.

در اینجا به چگونگی برگرفتن علوم اهل تشیع از اهل بیت اشاره می‌کنیم، بدان که غلات و افراط‌گرایان – که قدیمی‌ترین و گمراه‌ترین دسته‌جات شیعه‌اند – مذهب خویش را از عبدالله بن سبأ آموخته‌اند از آنجا که به قصد منحرف کردنشان چنین وانمود کرد که آن را از امیرالمؤمنین برگرفته است، «مختاری‌ها» و «کیسانی‌ها» [۶۹]گمان کردند مذهب خود را از امیر، حسین، محمد بن علی و پسرش ابوهاشم گرفته‌اند، «زیدی‌ها» [۷۰]معتقد بودند اصول مذهبشان را از امیر، حسین، زین العابدین، زید بن علی و یحیی بن زید برگرفته‌اند. «باقری‌ها» [۷۱]می‌گفتند: مذهب خود را از پنج نفر یعنی امیر تا باقر گرفته‌اند. «ناووسی‌ها» [۷۲]گمان می‌کنند مذهب و علوم خویش را از آن پنج نفر و امام صادق برگرفته‌اند.

«مبارکیها» [۷۳]می‌گفتند از آن شش نفر و اسماعیل بن جعفر برگرفته‌اند.

«قرمطیان» [۷۴]ادعا داشتند از آن هفت نفر و محمد بن اسماعیل و «شمیطیها» [۷۵]از آن هشت نفر و محمد بن جعفر، موسی، عبدالله و ذو اسحاق پسران جعفر، برگرفته‌اند. «مهدوی‌ها» [۷۶]اعتقاد داشتند از بیست و دو نفر فرا گرفته‌اند، آنان معتقد بودند تمام پادشاهان مصر و مغرب که از نسل محمد مهدی می‌باشند پیشوایانی معصوم بحساب می‌آیند و بر همه چیز آگاهند، خود آن پادشاهان نیز چنانکه تواریخ مصر و مغرب شاهدند چنان مقامی برای خود قائل بوده‌اند.

«نزاری‌ها» [۷۷]می‌گفتند از هجده نفر که نخستینشان امیرالمؤمنین و آخرینشان مستنصر بالله است، استنباط کرده‌اند، «امامی‌های دوازده امامی» بر این باورند مذهبشان را از دوازده نفر که اولین نفر امیر و آخرین نفر محمد مهدی است استخراج کرده‌اند.

اهل تشیع دانشمندان بیشماری دارند که نمی‌توان به همه‌ی آن‌ها اشاره کرد ولی مشهورترین پیشینیانشان عبارت است از: سلیم بن قیس [۷۸]هلالی، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، صاحب الطاق، ابوالاحوص داوود بن اسد، علی بن منصور، علی بن جعفر، بیان بن سمعان مشهور به ابواحمد جزری، ابن ابی عمیر محمد بن زیاد ازدی، عبد بن مغیره بجلی، حادث بن مغیره مشهور به نصری، ابوبصیر، محمد بن حکیم، محمد بن فرج رخجی، ابراهیم بن سلیمان خزاز، محمد بن حسین، سلیمان بن جعفر جعفری، محمد بن مسلم طحان، بکیر بن اعین، زراره بن اعین و پسرانشان، سماعه بن مهران حضرمی، علی بن ابی حمزه بطائنی [۷۹]، عیسی، عثمان وعلی پسران فضّال، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، یونس بن عبدالرحمن قمی [۸۰]، ایوب بن نوح نخعی، حسن بن عباس بن حریش رازی، احمد بن اسحاق، جابر جعفی، محمد بن جمهور عمی، حسین بن سعید اهوازی، عبدالله، عبیدالله، محمد، عمران و عبدالاعلی که همه‌ی آن‌ها پسران علی بن ابی شعبه بوده‌اند.

و اما مولفان گروه اثنی عشریه عبارتند از: فخر المحققین محمد بن حسن ابن مطهر حلّی صاحب (معالم الأصول)، محمد بن علی طرازی، محمد بن عمر جعابی، ابوالفتح محمد بن علی کراجکی، ابراهیم بن علی کفعمی [۸۱]، جلال الدین حسن بن احمد شیخ مقتول، محمد بن حسن صفار [۸۲]، امان بن بشر بغال، عبید بن عبدالرحمن خشعی، فضل بن شاذان قمی، محمد بن یعقوب کلینی رازی، علی بن حسین بن بابویه قمی، حسین بن بابویه قمی، عبیدالله بن علی حلبی، علی بن مهزیار اهوازی، سلار: حمزه بن العزیز دیلمی طبرستانی، علی بن ابراهیم بن هاشم قمی [۸۳]، ابن براج: عبدالعزیز بن نحریر، ابن زهره: حمزه بن علی، ابن ادریس کسیکه خود را به نام امام شافعی/معرفی کرد چون کنیه‌اش (اسم پدر) مشابه کنیه‌‌ی شافعی بود، معین الدین مصری، ابن جنید، حمزه ابوالصلاح، ابن المشرعه الواسطی، ابن عقیل، غضائری [۸۴]، کشی، نجاشی، ملاحیدر عاملی، برقی، محمد بن جریر طبری آملی، ابن هشام دیلمی و رجب بن محمد بن رجب برسی [۸۵].

بدان که همه‌ی علوم آنان از کلام گرفته تا عقاید و تفسیر از کتب دیگران استنباط شده‌اند، معتبرترین کتب احادیث اهل تشیع عبارتند از: ۱- الکافی مشهور به کلینی ۲- من لایحضره الفقیه ۳- التهذیب ۴- الاستبصار.

دانشمندان آنان تصریح کرده‌اند عمل به هر آنچه در این چهار مرجع آمده واجب است. همچنین گفته‌اند: عمل به روایت یک نفر امامی مذهب که والاتر از راویان احادیث باشد واجب است چنانکه ابوجعفر طوسی، مرتضی و فخرالدین مشهور به محقق حلی بدان تصریح کرده‌اند. علی رغم آنکه در کتاب‌های فوق روایت‌های این گروه‌ها به چشم می‌خورد:

«مجسمه‌ها» مانند دو هشام و صاحب الطاق، کسانیکه معتقد بوده‌اند خداوند از آغاز عالم نبوده است مانند زراره و امثال او همچون دو احول و سلیمان جعفری، کسانیکه مذهبش فاسد و معتقد به هیچ امامی نبوده‌اند مانند پسران فضّال، ابن مهران و دیگران و برخی جاعلان حدیث که هویت و ماهیتشان از دید اهل تشیع دور نمانده است، مانند جعفر اودی و ابن عیاش (احمد بن محمد جوهری [۸۶]، کتاب الکافی مملو از روایت ابن عیاش است که به اجماع اهل تشیع جاعل حدیث و دروغ‌پرداز می‌باشد.

شگفت اینکه مرتضی [۸۷]به رغم آگاهی از این امور می‌گوید: اخبار و احادیث گروه ما به حد تواتر می‌رسد.

عجیب‌تر آنکه عده‌ی از معتمدانشان حدیث را روایت و مهر صحت بر آن‌ها گذاشته‌اند همچنین گروهی دیگر اذعان کرده‌اند که جعلی و ساختگی می‌باشد و تمام این اخبار در منابع صحیحشان موجود است. چنانکه ابن بابویه مهر جعلی بودن را بر احادیث مربوط به تحریف قرآن زده ولی با وجود آن همان روایت‌ها در (الکافی) وجود دارد. و مفاسد و اشکالات دیگری از این قبیل. خدا خود احقاق حق کرده و به راه راست رهنمون می‌گرداند.

[۴۲] بدون تردید کوشش عده‌ای به ویژه اهل تشیع در راستای انکار وجود خارجی ابن سبأ جهت تکذیب تأثیرپذیری فکری وعقیده‌ایی شیعه از یهودیان تلاشی بی‌نتیجه و نومیدانه است. هر شخص آگاهی از حقیقت و پایه‌های اساسی دین اهل تشیع به ویژه موضوع امامت، طعنه و لطمه‌ زدن به صحابهش، رجعت، تقیه و مهدی منتظر تأثیر یهود بر دین شیعه را به وضوح می‌بیند، در اینجا نمی‌خواهم بدان موضوع بپردازم چون برخی تحقیقات اسلامی بحث ارتباط میان دین شیعه و یهود را بر عهده گرفته‌اند. توضیحات من به موضوع اثبات شخصیت واقعی ابن سبأ از طریق منابع اسلامی، شیعی و برخی منتسبین به جریان موسوم به خاورشناسان منحصر می‌گردد. أ- عبدالله بن سبأ از دیدگاه اهل سنت: ۱- بحث سبئیها از زبان اعشی همدان (ت ۸۴ ه‍‌) در دیوان خود (ص ۱۴۸) و تاریخ طبری (۶/۸۳) وارد شده است که او مختار بن ابی‌عبید ثقفی و یارانش از اهل کوفه را هجو می‌کند هنگامیکه آن‌ها با بزرگان قبایل کوفه فرار و به بصره می‌گریزند خطاب به آنان می‌گوید: شهادت می‌دهم که شما جزو سبئی‌ها هستید و ای پاسبانان کفر من شما را می‌شناسم. ۲- در کتاب «الارجاء» اثر حسن بن محمد بن حنفیة (ت ۹۵ ه‍‌) بحث سبئیها به میان آمده است. (نگاه کنید به کتاب: «ظاهرة الإرجاء في الفکر الاسلامی ۱/۳۴۵ و ۳۶۱. به قلم دکتر سفر الحوالی)، آنجا که در مورد معنای ارجاء منسوب به حسن سخن می‌گوید و نظرات علما را در مورد آن ذکر می‌کند. به جهت اهمیت آن به مطالب زیر رجوع کن: (یکی از دشمنانش این گروه سبئیه است که ایشان را دیده‌ایم و می‌گویند به وحیی هدایت شده‌ایم که مردم از آن منحرف گشتند). این روایت را ابن عمر عدنی در کتاب الایمان (ص ۲۴۹) روایت نموده است. ۳- ابن عساکر در تاریخ خود (۲۹/۷) روایتی از شعبی (ت ۱۰۳ ه‍‌) نقل می‌کند که: نخستین دروغگو عبدالله بن سبأ بود. ۴- فرزدق (ت ۱۱۶ ه‍‌) در دیوان خود (ص ۲۴۲-۲۴۳) بزرگان عراق و ملحق شدگان به شورش عبدالرحمن بن اشعث در جنگ «دیرالجماجم» را هجو و مورد طعن قرار داده، و ایشان را به سبأیی بودن توصیف نموده و می‌گوید: کأن علی دیر الجماجم منهم حصائد أو أعجاز نخل تَقَعّرا تَعَرّفُ همدانیة سبئیة وتُکره عینیها علی ما تنکرا رأته مع القتلی وغیّر بعلها علیها تراب فی دم قد تعفّرا ایشان در دیر الجماجم بسان محصولات سرخرمن یا درختان خرمای از جا کنده شده می‌باشند آنجا یک زن همدانی گروه سبئیه می‌شناسد و چشمانش را بر کسیکه نمی‌شناسد می‌بندد. وی را در میان کشته‌شدگان دید که شوهرش نیز تغییر یافته بود و روی او گرد و غبار همراه خون آلوده و چرکین نشسته است. از این عبارات می‌توان به این نتیجه رسید که سبئیها دارای خط مشی سیاسی و عقاید مشخصی منسوب به عبدالله بن سبأ یهودی می‌باشند. ۵- امام طبری در تفسیر خویش (۳/۱۱۹) ذیل آیه‌ی: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِيلِهِ[آل عمران: ۷]. «و اما کسانی که در دلهایشان کژی است برای فتنه‌انگیزی و تأویل به دنبال متشابهات می‌افتند». رأی قتادة بن دعامة سدوسی بصری (ت ۱۱۷ ه‍‌) را نقل می‌کند که: اگر حروری‌ها و سبئی‌ها نباشند نمی‌دانم. ۶- در کتاب: الطبقات الکبری (۳/۳۹) اثر ابن سعد (ت ۲۲۳ ه‍‌) بحث سبئیه و اندیشه‌های رهبرشان به میان آمده گرچه به نام ابن سبأ اشاره نشده است. ۷- در کتاب: «المحبر – ۳۰۸» تألیف ابن حبیب بغدادی (ت ۲۴۵ هـ) به عبدالله بن سبأ اشاره رفته و وی را به عنوان یکی از افراد حبشیها به حساب می‌آورد. ۸- ابوعاصم خُشیش بن اصرم (ت ۲۵۳ ه‍‌) خبری را مبنی بر سوزاندن گروهی از سبئیان از سوی علیسروایت می‌کند. (منهاج السنة ابن تیمیه ۱/۷). ۹- در: «البیان و التبیین ۳/۸۱: نوشته‌ی جاحظ (ت ۲۵۵ ه‍‌) به عبدالله بن سبأ اشاره شده است. خبر سوزاندن عده‌ای از ملحدان به وسیله‌ای علی بن ابی‌طالب در احادیث صحیح کتب معتبر حدیث از جمله: سنن ابی‌داود ۴/۱۲۶، نسائی ۷/۱۰۴ و المستدرک ۳/۵۳۸ آمده است. ۱۰- امام بخاری (ت ۲۵۶ هـ‍‌) در صحیح خود – کتاب: استتابة المرتدین ۸/۵۰ از عکرمۀ نقل می‌کند: علی گروهی از ملحدان را با آتش سوزاند، خبر آن به ابن عباس رسید و گفت: اگر من می‌بودم آن‌ها را نمی‌سوزاندم زیرا پیامبر خدا جسوزاندن با آتش را ممنوع ساخته و می‌فرماید: به روش عذاب خدا تعذیب نکنید. ولی ایشان را به قتل می‌رساندم چون می‌فرماید: هر که دینش را تغییر داد او را بکشید. از لحاظ تاریخی ثابت شده کسانیکه به وسیله‌ی علی سوزانده شدند پیروان عبدالله بن سبأ بودند چون اعتقاد به الوهیت ایشان داشتند. ۱۱- جوزجانی (ت ۲۵۹ ه‍‌) در کتاب: احوال الرجال – ۳۸۹، می‌گوید: سبئیان در کفرشان افراط کرده و گمان می‌بردند علیساله است، او نیز ایشان را به منظور تکذیب و معلوم نمودن حال و وضعشان سوزاند و می‌گوید:
لما رأیت الأمر أمراً منکرا
أججت ناری ودعوت قنبرا
وقتیکه کار را ناپسند دیدم آتشم را برافروختم و «قنبر» را صدا زدم. ۱۲- ابن قتیبة (۲۷۶ ه‍‌) می‌گوید: سبئیه گروهی از رافضی‌ها هستند که منتسب به عبدالله بن سبأ است. همو در (تأویل مختلف الحدیث – ۷۳) می‌گوید: عبدالله بن سبأ معتقد به ربوبیت علی بن ابی‌طالب بود و او نیز پیروانش را با آتش سوزاند. ۱۳- بلاذری (ت ۲۷۹ ه‍‌) می‌گوید: ابن سبأ از جمله کسانی بود که پیش علی رفتند و راجع به ابوبکر و عمر از او پرسیدند، در پاسخ گفت: آیا سراسر وقت خود را بدان اختصاص داده‌اید. (أنساب الأشراف ۳/۳۸۲) ۱۴- امام طبری (ت ۳۱۰ ه‍‌) از تاریخ‌نگارانی است که اخبار ابن سبأ را با تکیه بر سیف بن عمر به تفصیل آورده‌اند (تاریخ الطبری ۴/۲۸۳، ۳۲۶، ۳۳۱، ۳۴۰، ۳۴۹، ۳۹۸، ۴۹۳، ۴۹۴، ۵۰۵). ۱۵- ابن عبدربه (ت ۳۲۸ ه‍‌) تأکید کرده ابن سبأ و همفکرانش درباره‌ی علی سغلو نموده و گفتند: او آفریدگار ما است، چنانکه مسیحیان راجع به عیسی ابن مریم دچار افراط گشتند. (العقد الفرید ۲/۴۰۵) ۱۶- ابوالحسن اشعری (ت ۳۳۰ ه‍‌) در (مقالات الاسلامیین ۱/۸۵) می‌گوید: عبدالله بن سبأ و پیروانش از گروه‌های افرا‌ط‌گرا بودند، زیرا می‌پنداشتند علی نمرده و دوباره برمی‌گردد و دنیا را پر از دادگری می‌نماید همانگونه که پر از ستم شده بود. ۱۷- ابن حبان (ت ۳۵۴ ه‍‌) در کتاب (المجروحین ۲/۲۵۳) می‌گوید: کلبی از یاران عبدالله بن سبأ است، آن‌هایی که می‌گویند: علی از دنیا نرفته و پیش از رستاخیز به دنیا برمی‌گردد. ۱۸- مقدسی (ت ۳۵۵ ه‍‌) در کتاب (البدء والتاریخ ۵/۱۲۹) می‌گوید: عبدالله بن سبأ خطاب به کسیکه خبر مرگ علی بن ابی طالب را به وی داد، گفت: اگر مغزش را در کیسه‌ای برایمان بیاورید یقین پیدا می‌کنیم که وی نمی‌میرد تا عرب‌ها را با چوپ دستیش پیش می‌راند. ۱۹- مللطی (ت ۳۷۷ ه‍‌) در کتاب (التنبیه والرد علی أهل الأهواء والبدع – ۱۸) می‌گوید: سبئیان در دوران علی پیش او رفتند و گفتند: تو تویی!! علی گفت: من کیستم؟ گفتند: آفریدگار هستید، علی درخواست توبه از ایشان کرد ولی توبه نکردند و لذا آتش بزرگی را برافروخت و آن‌ها را سوزاند. ۲۰- ابوحفص بن شاهین (ت ۳۸۵ ه‍‌) می‌گوید: علی سعده‌ای از افراط‌گرایان شیعه را سوزاند و گروهی را تبعید نمود یکی از تبعید شدگان عبدالله بن سبأ بود. (منهاج السنة ۱/۷) ۲۱- خوارزمی (ت ۳۸۷ ه‍‌) در کتاب (مفاتیح العلوم – ۲۲) می‌گوید: گروه سبئیه پیروان عبدالله بن سبأ بودند. ۲۲- همدانی (ت ۴۱۵ ه‍‌) در کتاب (تثبیت دلائل النبوة ۳/۵۴۸) بحث عبدالله بن سباء را می‌آورد. ۲۳- بغدادی (ت ۴۲۹ ه‍‌) در کتاب (الفرق بین الفرق – ۱۵ و صفحات بعدی) می‌گوید: گروه سبئی‌ها بدعت خود را در زمان علیساظهار کردند او نیز عده‌ای از آنان را سوزاند و عبدالله بن سبأ را به مدائن تبعید کرد چون ابن عباس ایشان را از کشتنش منع کرد و به وی پیشنهاد نمود او را به مدائن تبعید نماید تا یارانش علیه وی دست به اقدامات مخالفت آمیز نزنند بخصوص که تصمیم بازگشت به پیکار با اهل شام را در سر داشت. ۲۴- ابن حزم (ت ۴۵۶ ه‍‌) در کتاب (الفصل في الملل والنحل ۴/۱۸۶) این چنین نقل می‌کند: بخش دوم از افراط‌گرایان کسانی‌اند که معتقد به الوهیت غیر خدای متعال هستند، نخستین آنان گروهی از پیروان عبدالله بن سبأ حمیری (لعنه الله) می‌باشند. پیش علی رفتند و رودر رو به وی گفتند: تو او هستی، علی گفت: و او کیست؟ گفتند: تو خدایی. علی که کار را بزرگ و خطرناک یافت دستور به برافروخته‌کردن آتش داد و ایشانرا سوزاند. ۲۵- اسفراینی (ت ۴۷۱ ه‍‌) در (التبصرة فی الدین – ۱۰۸) می‌گوید: ابن سبأ در آغاز معتقد به نبوت علی و سپس الوهیتش بود و مردم را بدان فراخواند که در همان دوران گروهی به او ملحق شدند. ۲۶- شهرستانی (ت ۵۴۸ ه‍‌) در (الملل و النحل ۲/۱۱۵ و ۱۱۶) از ابن سباء بحث به میان می‌آورد می‌گوید: گروه‌های گوناگون غالی و تندرو از او منشعب گشتند. در جایی دیگر می‌گوید: ابن سبأ نخستین کسی بود که ادعای وجود نص بر امامت علیسرا ابراز کرد. ۲۷- سمعانی (ت ۵۶۲ ه‍‌) در کتاب (الأنساب ۷/۲۴) گروه سبئیه را به ابن سبأ نسبت می‌دهد. ۲۸- ابن عساکر (ت ۵۷۱ ه‍‌) در تاریخ خود (۲۹/۳) در شرح حال ابن سبأ می‌گوید: ابن سبأ کسی است که فرقه‌ای سبئیه به وی منتسب است، ایشان از رافضی‌های تندرو‌اند، ابن سبأ یمنی‌تبار و یهودی بود که به ظاهر اسلام را پذیرفته بود. ۲۹- نشوان حمیری (ت ۵۷۳ ه‍‌) در کتاب (الحور العین – ۱۵۴) می‌گوید: سبئیها معتقد بودند علی زنده است و تا زمانیکه دنیا را با دادگری خویش فرا نگیرد و مردم را بر یک دین گرد نیاورد نمی‌میرد. ۳۰- فخر رازی (ت ۶۰۶) در کتاب (اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین – ۵۷) همچون دیگر تاریخ‌نگاران خبر سوزاندن گروهی از پیروان عبدالله بن سبأ را به وسیله‌ علی مورد تأیید قرار می‌دهد. ۳۱- ابن الاثیر (ت ۶۳۰ ه‍‌) در کتاب (اللباب ۲/۹۸) می‌گو‌ید: وجه تسمیه‌ی سبئیه ارتباط آنان با ابن سبأ است. همانگونه که در کتاب الکامل ۳/۱۱۴، ۱۴۴، ۱۴۷، ۱۴۸، ۱۵۴ و دیگر صفحات) روایات طبری را پس از حذف سندهایشان می‌آورد. ۳۲- سکسکی (ت ۶۸۳ ه‍‌) در کتاب (البرهان في معرفة عقائد الأدیان) می‌گوید: ابن سبأ و پیروانش نخستین کسانی بودند که قائل به بازگشت پس از مرگ به دنیا شدند. ۳۳- شیخ الاسلام ابن تیمیه (ت ۷۲۷ ه‍‌) در کتاب (الفتاوی ۴/۴۳۵ و ۲۸/۴۸۳) و اکثر صفحات کتاب منهاج السنة النبویة) می‌گوید: اساس رافضیه به منافقان ضد دین برمی‌گردد، ابن سبأ ملحد آن را پایه‌ریزی و ادعای وجود نص بر امامت علی و عصمت وی کرد. ۳۴- مالقی (ت ۷۴۱ ه‍‌) در کتاب (التمهید والبیان في مقتل الشهید عثمان – ۵۴) از ابن سبأ اینگونه یاد می‌کند: در سال سی و سه هجری عده‌ای از جمله: مالک اشتر، اسود بن یزید ... و عبدالله بن سبأ موسوم به ابن السوداء علیه عثمانسبه حرکت افتادند. ۳۵- ذهبی (ت ۷۴۸ ه‍‌) در کتاب (المغنی في الضعفاء ۱/۳۳۹) و کتاب (المیزان ۲/۴۲۶) می‌گوید: عبدالله ابن سبأ از شیعیان غلات و تندرو و گمراه و گمراه ‌کننده بود. در کتاب (تاریخ الاسلام – ۲/۱۲۲-۱۲۳) نیز بحث او را به میان می‌آورد. ۳۶- صفدی (ت ۷۶۹ ه‍‌) در (الوافی بالوفیات ۱۷/۲۰) در شرح حال ابن سبأ می‌گوید: بنیانگذار گروه سبئیها عبدالله بن سبأ بود. به علی گفت: توخدایی، علی نیز او را به مدائن تبعید کرد، وقتی علیسبه شهادت رسید ابن سبأ گمان برد او نمرده چون جزئی الهی در وی وجود دارد و ابن ملجم شیطانی را به قتل رسانده که خود را به شکل علی در آورده بود و می‌گفت: علی در میان ابرها است که آذرخش صدا و رعد و برق تازیانه‌ی وی می‌باشد و به زمین فرود می‌آید. ۳۷- ابن کثیر (ت ۷۷۴ ه‍‌) در کتاب (البدایة و النهایة ۷/۱۸۳) می‌گوید: یکی از علل توطئه گروه‌ها علیه عثمانسظهور ابن سبأ و روی آوردنش به مصر و پخش سخنانی دروغین در آنجا بود. ۳۸- در کتاب (الفرق الاسلامیة – ۳۴) نوشته‌ای کرمانی (ت ۷۸۶ ه‍‌) آمده است: هنگامی که علیسکشته شد ابن سبأ گمان کرد او نمرده و دارای جزئی الهی می‌باشد. ۳۹- شاطبی (ت ۷۹۰ ه‍‌) در کتاب (الاعتصام ۲/۱۹۷) اشاره می‌کند: بدعت سبئیان از بدعتهای اعتقادی متعلق به وجود خدایی دیگر همراه خدا است. و با دیگر بدعت‌ها تفاوت دارد. ۴۰- ابن ابی‌العز حنفی (ت ۷۹۲ ه‍‌) در کتاب (شرح العقیدة الطحاویة – ۵۷۸) می‌گوید: عبدالله بن سبأ ظاهراً به اسلام گرویده بود ولی در واقع می‌خواست اسلام را از بین ببرد همانگونه که «پولس» با مسیحیت چنان کرد. ۴۱- جرجانی (ت ۸۱۶ ه‍‌) در کتاب (التعریفات – ۷۹) عبدالله بن سبأ را بنیانگذار گروه سبئیه معرفی می‌کند... و اینکه پیروانش هنگام شنیدن آذرخش می‌گویند: سلام بر تو ای امیرالمؤمنین. ۴۲- مقریزی (ت ۸۴۵ ه‍‌) در کتاب (الخطط ۲/۳۵۶-۳۵۷) می‌گوید: عبدالله بن سبأ در زمان علیساعتقاد به وصایت (سفارش به جانشینی)، رجعت (بازگشت علی به دنیا) و تناسخ (انتقال روح پس از مرگ به اجساد دیگر) را پدید آورد. ۴۳- حافظ ابن حجر (ت ۸۵۲ ه‍‌) در کتاب (لسان المیزان ۳/۲۹۰) اخبار ابن سبأ را از طریق غیر سیف بن عمر آورده، آنگاه می‌گوید: اخبار مربوط به عبدالله بن سبأ در کتب تاریخی مشهور است ولی به لطف خدا یک روایت هم از وی در کتب احادیث وجود ندارد. ۴۴- عینی (ت ۸۵۵ ه‍‌) در کتاب (عقد الجمان ۹/۱۶۸) می‌گوید: ابن سبأ وارد مصر گشت و کوره‌ی آهنگریش را طواف کرد، به ظاهر امر به معروف می‌نمود و درباره‌ی رجعت بحث به میان آورد و به تقویت آن در دل مصریها پرداخت. ۴۵- سیوطی (ت ۹۱۱ ه‍‌) در کتاب (لب الألباب في تحریر الأنساب ۱/۱۳۲) انتساب گروه سبئیه به عبدالله بن سبأ را مورد تأکید قرار می‌دهد. ۴۶- سفارینی (ت ۱۱۸۸ ه‍‌) در کتاب (لوامع الأنوار ۱/۸۰) ضمن اشاره به گروه‌های مختلف اهل تشیع از گروه سبئیه بحث به میان می‌آورد و می‌گوید: آنان پیروان عبدالله بن سبأ هستند، آن کسی که به علی بن ابی‌طالب گفت: تو خدای واقعی هستی، او نیز حفره‌هایی کند و آن دسته را که بر آن‌ها تسلط داشت، سوزاند. ۴۷- زبیدی (ت ۱۲۰۵ ه‍‌) روایت می‌کند سبأ آمده در حدیث فروة بن مسیک مرادی پدر عبدالله بن سبأ بنیانگذار گروه افراطی سبئیان است. (تاج العروس ۱/۷۵-۷۶) سخن زبیدی نادرست است و حدیث فروۀ بن مسیک آن را ردّ می‌کند (سنن ابی‌داود حدیث شماره: ۳۳۷۳، ترمذی حدیث: ۳۲۲۰، کتاب: تفسیر سورۀ سبأ). در حدیث مزبور تفصیلات بیشتری در این باره وجود دارد مبنی بر اینکه: سبأ مردی عرب و دارای ده پسر بود، شش نفر از آن‌ها ساکن یمن و چهار نفر دیگر در شام بودند و اساس قبایل عربی لخم، جذام، غسان و ... به شمار می‌آیند و دلیل بر این است که «سبأ» یکی از اصول کهن و ریشه‌دار عرب است، پس ارتباط آن با سبأ پدر عبدالله بنیانگذار سبئیه چیست؟ ۴۸- عبدالعزیز بن ولی الله دهلوی (ت ۱۲۳۹ ه‍‌) در کتاب (التحفة الاثنی عشریه ص ۳۱۷) درباره‌ی ابن سبأ این چنین می‌گوید: از بزرگترین بدبختی‌های جهان اسلام در آن دوران مسلط کردن شیطانی از شیطان‌های یهود بر طبقه‌ی دوم مسلمانان بود که تظاهر به اسلام کرده و ادعای دفاع از دین و محبت مسلمانان را پیش کشیدند ... این شیطان عبدالله بن سبأ از یهودی‌های صنعاء و موسوم به ابن السوداء بود که فعالیت و دعوت خویش را با کمال شیطنت، گام به گام و حیله‌گرانه انجام می‌داد. ۴۹- محمد صدیق حسن خان نیز (ت ۱۳۰۷ ه‍‌) در کتاب (خبیئة الأکوان في افتراق الأمم علی المذاهب والأدیان – ۸، ۳۳، ۴۴) از عبدالله بن سبأ بحث به میان می‌آورد. شواهد بالا مشتی از خروار سخنان دانشمندان و پژوهشگران پیشین در این زمینه می‌باشد که همه‌ی آن‌ها واقعی بودن شخصیت ابن سبأ را به اثبات می‌رسانند، و چون ایشان به دلیل دست‌یابی به کتاب‌هایی که در زمان ما نایاب به شمار می‌آیند اطلاعات بیشتری نسبت به ما دارند، نظرات آنان را انتخاب نمودم، پس آن‌ها اصلی محسوب می‌گردند که ما بر ایشان اعتماد می‌ورزیم واز آن‌ها فرا می‌گیریم. همچنانکه بسیاری از معاصران نیز وجود ابن سبأ رامورد تأیید قرار می‌دهند و بخاطر اهمیت موضوع لازم است به کتاب زیر مراجعه گردد: العنصریة الیهودیة وآثارها في المجتمع الإسلامی والموقف منها – اثر دکتر احمد بن عبدالله بن ابراهیم زغیبی ۲/۵۳۰ و ۵۳۱. که به شمار زیادی از معاصران معتقد به وجود ابن سبأ اشاره می‌کند. ب- شیعیانی که به وجود خارجی ابن سبأ معتقدند: ۱- در تاریخ طبری (۵/۱۹۳) از زبان ابومخنف، لوط بن یحیی (ت ۱۵۷ ه‍‌) در بحث معقل بن قیس ریاحی که مغیرة بن شعبه فرماندار معاویه در کوفه وی را به جنگ مستورد بن علفة خارجی و همفکرانش دستور می‌دهد، آمده که معقل از زمره‌ی سبئیان دروغ‌پرداز بود. ۲- دکتر احمد زغیبی در کتاب (العنصریة الیهودیة ۲/۵۲۸) اشاره به اصفهانی (ت ۲۸۳ ه‍‌) می‌کند که وی از ابن سبأ بحث کرده است. ۳- ناشی الاکبر (ت ۲۹۳ ه‍‌) در کتاب (مسائل الإمامة ۲۲/۲۳) بحث ابن سبأ را اینگونه می‌آورد: گروهی دیگر می‌پنداشتند علیسنمرده و تا زمانیکه عرب‌ها را با چوب دستیش پیش نبرد نمی‌میرد، اینان موسوم به سبئیه پیروان عبدالله بن سبأ هستند، ابن سبأ مردی یهودی و ساکن مدائن بود. ۴- قمی (ت ۳۰۱ ه‍‌) در (المقالات والفرق – ۲۰) می‌گوید: عبدالله بن سبأ نخستین شخصی بود که ابوبکر، عمر، عثمان و سایر صحابه را مورد طعن قرار داد و از ایشان تبرّی جست و ادعا کرد علی او را فرمان داده است. ۵- نوبختی (ت ۳۱۰ ه‍‌) در (فرق الشیعة – ۲۳) از اخبار مربوط به ابن سبأ بحث به میان می‌آورد و می‌گوید: وقتی خبر مرگ علی به ابن سبأ در مدائن رسید، به آن کسی که خبر را به وی داده بود گفت: دروغ می‌گویی حتی اگر مغزش را در هفتاد کیسه بیاورید و هفتاد نفر عادل را نیز بر کشتنش اقامه کنید می‌دانیم که وی نمرده و به قتل نرسیده و نمی‌میرد تا دنیا را به زیر کنترل خود در نیاورد. ۶- ابوحاتم رازی (ت ۳۲۲ ه‍‌) در کتاب (الزینة في الکلمات الاسلامیة – ۳۰۵) می‌گوید: ابن سبأ و پیروانش گمان می‌کردند علی خدا است و مرده‌ها را زنده می‌کند و ادعا می‌نمودند او پس از مرگش ناپدید گشته است. ۷- کشی (ت ۳۴۰ ه‍‌) در کتاب (الرجال – ۹۸-۹۹) با سند خود از ابوجعفر محمد باقر نقل می‌کند که عبدالله بن سبأ ادعای پیامبری می‌کرد و معتقد بود امیرالمؤمنین علی÷خدا است. و سخنانی از زبان جعفر صادق و علی بن حسین در دست است که عبدالله بن سبأ را نفرین می‌کنند. (همان – ۷۰-۱۰۰) ۸- ابوجعفر صدوق ابن بابویه قمی (ت ۳۸۱ ه‍‌) در کتاب (من لا یحضره الفقیه ۱/۲۱۳) به موضعگیری ابن سبأ اشاره می‌کند که هنگام دعا کردن دستانش را رو به آسمان بلند می‌کرد و به علی اشاره می‌کرد. ۹- شیخ مفید (ت ۴۱۳ ه‍‌) در کتاب (شرح عقائد الصدوق – ۲۵۷) از افراط‌گرایان به ظاهر اسلام که مقصودش سبئیان می‌باشد بحث می‌کند. کسانیکه ادعای الوهیت و پیامبری را در حق علی و ائمه از نوادگانش نمودند، امیرالمؤمنین نیز دستور کشتن و سوزاندنشان را صادر کرد. ۱۰- ابن شهر آشوب (ت ۵۸۸ ه‍‌) در کتاب (مناقب آل ابی‌طالب ۱/۲۲۷-۲۲۸) ۱۱- ابوجعفر طوسی (ت ۴۶۰ ه‍‌) در کتاب (تهذیب الأحکام ۲/۳۲۲) می‌گوید: ابن سبأ به کفر برگشت و به غلو و تندرویی گرایید. ۱۲- ابن ابی الحدید (ت ۶۵۵ ه‍‌) در (شرح نهج البلاغة ۲/۹۹) اینچنین می‌گوید: وقتی امیرالمؤمنین علی به قتل رسید ابن سبأ عقایدش را ابراز کرد که در نتیجه گروهی به وی پیوستند و تصدیقش کردند. ۱۳- حسن بن علی حلی (ت ۷۲۶ ه‍‌) در کتاب (الرجال ۲/۷۱) ابن سبأ را ضمن بحث از گروههای سست ایمان می‌آورد. ۱۴- ابن المرتضی (ت ۸۴۰ ه‍‌) – که یکی از امامان شیعه‌ی زیدی می‌باشد – معتقد است اصل مذهب تشیع به ابن سبأ بر می‌گردد، چون نامبرده نخستین کسی بود اعتقاد به منصوص بودن امامت را ابراز نمود. (تاج العروس، ابن المرتضی – ۵ و ۶) ۱۵- اردبیلی (ت ۱۱۰۰ ه‍‌) در کتاب (جامع الرواة ۱/۴۸۵) معتقد است: ابن سبأ غالی و تندرو و نفرین شده و قائل به الوهیت و نبوت علی بود. ۱۶- مجلسی (ت ۱۱۱۰ ه‍‌) در (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ۲۵/۲۸۶ و ۲۸۷). نعمة الله جزائری (ت ۱۱۱۲ ه‍‌) در کتاب (الأنوار النعمانیة ۲/۲۳۴) می‌گوید: عبدالله بن سبأ به علی گفت: تو خدای حقیقی هستید. علی وی را به مدائن تبعید کرد. گفته می‌شود: ابن سبأ یهودی بوده و اسلام آورده است و در زمان یهودیتش راجع به یوشع بن نون و موسی همان عقیده داشت که به علی گفت. ۱۷- طاهر عاملی (ت ۱۱۳۸ ه‍‌) در کتاب (مقدمة مرآة الأنوار ومشکاة الأسرار في تفسیر القرآن – ۶۲). ۱۸- مامقانی (ت ۱۳۲۳ ه‍‌) در (تنقیح المقال فی أصول الرجال ۲/۱۸۳) بحث ابن سبأ را ضمن اشاره به نقل قول‌هایی از منابع پیشنیان اهل تشیع می‌آورد. محمد حسین مظفری (ت ۱۳۶۹ ه‍‌) نیز که از شیعیان معاصر است وجود ابن سبأ را انکار نمی‌کند گرچه معتقد است بر اینکه هیچ نوع ارتباطی میان وی و شیعه نمی‌باشد. (تاریخ الشیعة – ۱۰) خوانساری هم بحث ابن سبأ را از زبان جعفر صادق که وی را به دلیل افترا و دروغگویی نفرین می‌کند، می‌آورد. (روضات الجنات ۱۳/۱۴۱) دوم: منکرین وجود عبدالله بن سبأ از هردو گروه: أ- آن دسته از اهل سنت که منکر وجود ابن سبأ هستند. دکتر طه حسین، او پیشرو نویسندگان معاصر است که وجود ابن سبأ را زیر سؤال برده و انکارش کرده‌اند. (الفتنة الکبری، عثمان ص ۱۳۲، علی وبنوه – ۹۰) دکتر علی سامی نشار، او در انکار شخصیت ابن سبأ و ناواقعی پنداشتن آن پس از طه حسین می‌آید. (نشأة الفکر الفلسفی في الاسلام ۲/۳۸-۳۹) دکتر حامد حنفی داود، نامبرده از کسانی است که به نوشته‌های اهل تشیع درباره‌ی ابن سبأ متأثر گشته و وجود خارجیش را انکار نموده است. و آن هنگامی بود مقدمه‌ای بر کتاب (عبدالله بن سبأ و اساطیر اخری) نوشت که در آن آمده: خوشحالم شگفت خود را راجع به این سفر ارزشمند نویسنده‌ی آن یعنی علامه‌ی محقق سید مرتضی عسکری ابراز نمایم. و اما دیدگاه خود را در مورد عبدالله بن سبأ این طور نقل می‌کند که: شاید بزرگترین اشتباهات تاریخیی که از دست این گروه از محققان در رفته و حقیقتش بر آنان پوشیده مانده به گونه‌ای که متوجه این افتراءات است و دروغ‌های چیده شده علیه علماء شیعه نگشته‌اند، ماجرای عبدالله بن سبأ باشد. (۱/۱۸-۲۱) و همچنین در کتاب خود (التشیع ظاهرة طبیعیة في إطار الدعوة الإسلامیة – ۱۸) بدان اشاره می‌کند. دکتر محمد کامل حسین در کتاب (ادب مصر الفاطمیة – ۷) عبدالعزیز هلابی در کتاب (عبدالله بن سبأ – ۷۳) که پرده از روی ابهامات موجود درباره‌ی ابن سبأ برمی‌دارد و واقعی بودن آن را انکار می‌کند. حسن بن فرحان مالکی شاگرد عبدالعزیز هلابی، او نیز گاهی وجود وی را انکار می‌کند و گاهی نقش ابن سبأ در به وقوع پیوستن مصایب و محنت‌ها را رد می‌کند (مجلّه: المسلمون شماره: ۶۵۷ و ۶۵۸) یکی دیگر از منکران و شک‌کنندگان در وجود ابن سبأ دکتر جواد علی است، او دیدگاه خود را در مقاله‌ای تحت عنوان (عبدالله بن سبأ) که در (مجلة المجمع العلمی العراقی – جلد ششم – ۸۴-۱۰۰) به چاپ رسید و همچنین در مجلّه (الرسالة شماره ۷۷۸ ص ۶۰۹-۶۱۰) اعلام می‌کند. دکتر محمد عمّاره در کتاب (الخلافة ونشأة الأحزاب الإسلامیة – ۱۵۴ – ۱۵۵) می‌گوید: بیشتر منابع تاریخ و اندیشه‌ی اسلامی فعالیت‌های اعجاب‌انگیز و تلاش‌های افسانه‌ای به ابن السوداء نسبت می‌دهند. در جایی دیگر می‌گوید: وجود ابن سبأ به فرض پذیرش آن ...، و دیگر نقل قول‌ها از این قبیل. دکتر عبدالله سامرائی در کتاب (الغلو والفرق الغالیة في الحضارة الإسلامیة – ۸۶) جز اینکه نامبرده وجود افکار منسوب به ابن سبأ را بدون اظهار نظر قطعی درباره‌ی وجود صاحبش، مورد تأیید قرار می‌دهد. ب- شیعیانی که منکر شخصیت ابن سبأ هستند. محمد حسین کاشف الغطاء، در کتاب (أصل الشیعة وأصولها – ۶۱) می‌گوید: بعید نیست شخصیت ابن سبأ، مجنون بنی عامر، ابوهلال و امثال آن خیالی و افسانه‌ای باشند که قصه‌گویان برای پر کردن اوقات فراغ مردم جعل و ساخته باشند. مرتضی عسکری، او دو کتاب را در این زمینه به رشته تحریر در آورده که وجود خارجی ابن سبأ را از اساس تکذیب می‌کند. نامبرده بیش از هر شیعه‌ای دیگر به این موضوع اهتمام داده است. کتاب نخست تحت عنوان (عبدالله بن سبأ بحث حول ما کتبه المؤرخون والمستشرقون ابتداء من القرن الثاني الهجري) و کتاب دوم (عبدالله بن سبأ وأساطیر أخری) می‌باشد. محمد جواد مغنیة، که در مقدمه کتاب (عبدالله بن سبأ وأساطیر أخری ۱/۱۲) و کتاب (التشیع – ۱۸) بدان اشاره می‌کند. دکتر علی وردی در کتاب (وعاظ السلاطین – ۲۷۳۲-۲۷۶) می‌گوید: گمان می‌کنم ماجرای ابن سبأ از آغاز تا آخر داستانی است خوب به هم تابیده شده و دارای تصویری زیبا و فریبنده می‌باشد. او معتقد است منظور داستان‌سرا از ابن السوداء عمار بن یاسرسبوده است. (ص۲۷۸) عبدالله بن فیاض در کتاب (تاریخ الإمامیة وأسلافهم من الشیعة – ۹۵) می‌گوید: به نظر می‌رسد شخصیت ابن سبأ بیشتر به افسانه شباهت دارد تا حقیقت. دکتر کامل مصطفی شیبی در کتاب (الصلة بین التصوف والتشیع – ۴۱) از دیدگاه علی وردی که بدان اشاره رفت پیروی می‌کند که منظور از ابن السوداء عمار بن یاسرسبوده است. (همان – ۸۸) طالب رفاعی در (التشیع ظاهرة طبیعیة في إطار الدعوة الاسلامیة – ۲۰). شاید هدف از این نفی و انکار دسته‌جمعی شخصیت ابن سبأ از جانب آن عده محقق شیعه مذهب تکذیب تأثیرگذاری یهود در عقاید شیعه و زدودن غبار ابن سبأ از ساحتشان باشد، ولی چگونه بدان دست می‌یابند؟ سخنان دکتر سعد هاشمی اعجاب مرا برانگیخت که می‌گوید: با این نقل قول‌ها و نصوص روشن به دست آمده از منابع اهل تشیع به این نتیجه می‌رسیم که شخصیت ابن سبأ یهودی واقعیت دارد، و شیعیانی که آن را مورد طعن و تردید قرار داده کتاب‌های خود را زیر سؤال برده‌اند که نفرین‌های امامان معصوم – از دید ایشان – از این یهودی (ابن سبأ) را برای ما گزارش کرده‌اند. درست نیست و اصلاً تصور نمی‌شود نفرین‌های آنان بر فرد ناشناخته‌ای بوده باشد، و تکذیب ائمه معصوم از نظر اهل تشیع جایز نمی‌باشد. (ابن سبأ حقیقة لا خیال – ۷۶) ج- خاورشناسانی که معتقد به وجود ابن سبأ هستند: خاورشناسان موضوع عبدالله بن سبأ را مورد اهتمام قرار داده و به تحقیق در اخبار و مباحث مربوط به آن پرداخته‌اند، ما هیچ نیازی به این مغرضان نداریم که اقدام به اثبات ابن سبأ کنند تا ما نیز به نوبه‌ی خود شخصیت وی را مورد تأیید قرار دهیم، بلکه تنها از این منظر به دیدگاه آنان اشاره می‌کنم که: حکمت و دانایی گم‌شده‌ی انسان مؤمن است هر کجا آن را یافت بدان سزاوارتر است. همانگونه که ابوهریرةسچنان کرد وقتیکه ارزش و اهمیت «آیة الکرسی» را از ابلیس آموخت. (فتح الباري ۴/۴۸۷-۴۸۸) شرق‌شناس آلمانی: ژولیوس ولهاوزن (۱۸۴۴-۱۹۱۸ ه‍‌) می‌گوید: منشأ پیدایش سبئی‌ها به دوران علی و حسن برمی‌گردد و به عبدالله بن سبأ منتسب است. همچنانکه از نام عجیبش پیدا است یمنی و به طور مشخص ساکن صنعاء و می‌گویند: یهودی بوده است. (الخوارج والشیعة ۱۷۰-۱۷۱) فان فلوتن (۱۸۶۶-۱۹۳۰ م) معتقد است گروه سبئیه منسوب به عبدالله بن سبأ است و می‌گوید: و اما سبئیها پیروان عبدالله بن سبأ هستند کسانی که معتقد به اولویت علی برای احراز مقام خلافت بوده و می‌گفتند: جزئی اله در علی و سپس در جانشینان پس از وی تجسم یافته است. (السیادة العربیة والشیعیة والاسرائیلیات في عهد بنی امیة – ۸۰) خاورشناس ایتالیایی: کایتانی (۱۸۶۹-۱۹۲۶ م) در بحثی که در (حولیات الإسلام بخش هشتم از سال ۳۳-۳۵ ه‍‌) منتشر شد به این نتیجه می‌رسد: ابن سبأ وجودی خارجی دارد. ولی روایت‌های سیف بن عمر که در تاریخ طبری وارد شده مبنی بر اینکه توطئه‌چینی‌هایی که باعث برکندن دستگاه خلافت عثمان شد اسباب و عواملی دینی بودند، ردّ می‌کند، همچنانکه انکار می‌کند دیدگاه‌های ابن سبأ که علی را به خدایی می‌گرفت در دوران او رخداده باشد و در نهایت می‌گوید: این آراء حاصل بینش‌های اهل تشیع در نیمه دوم قرن دوم هجری بودند. لویی دیلافدا (متولد سال ۱۸۸۶ م) نامبرده حین بحث از خلافت علی در کتاب (أنساب الأشراف بلاذری) به موضوع عبدالله بن سبأ نیز می‌رسد و آن را تأیید می‌نماید. خاورشناس آلمانی: اسرائیل فریدلندر، در دو شماره‌ی (المجلة الآشوریة) سال ۱۹۰۹ م ص ۳۲۲، و ۱۹۱۰ م ص ۲۳ مقاله‌ای تحت عنوان (عبدالله بن سبأ مؤسس الشیعة وأصله الیهودی) را نوشت. در این مقاله‌ی هشتاد صفحه‌ای به این نتیجه می‌رسد که او تردیدی در شخصیت ابن سبأ ندارد. خاورشناس مجارستانی: گولدزیهر (۱۹۲۱ م) می‌گوید: همانگونه که افراط در خدا انگاری علی که آغاز پیدایش آن به عبدالله بن سبأ برمی‌گردد ... .(العقیدة والشریعة في الاسلام -۲۰۵) رینولد نکلس (۱۹۴۵ م) در کتاب (تاریخ الأدب العربي – ۲۱۵) می‌گوید: عبدالله بن سبأ بنیانگذار گروه سبئیان و از ساکنان صنعاء یمن بود، می‌گویند: یهودی بوده و در زمان عثمان به اسلام گرویده و سرگرم تبلیغ و سفر کردن بوده است. داویت. م. رونلدسن، می‌گوید: در دوران عثمان دعوتگری دوره‌گرد به بنام عبدالله بن سبأ سر برآورد و همانگونه که طبری می‌گوید، به منظور منحرف کردن مسلمانان سراسر ممالک جهان اسلام را دور زد. (عقیدة الشیعة – ۸۵) شرق‌شناس انگلیسی: برناردلویس، او معتقد است که عبدالله بن سبأ منشأ شیعه‌گرایی محسوب می‌گردد. (أصول الإسماعیلیة – ۸۶) این‌ها مهمترین نوشته‌های خاورشناسی راجع به عبدالله بن سبأ بود. البته شواهد بسیار دیگری وجود دارند. برای اهمیت موضوع به کتاب (عبدالله بن سبأ وأثره في إحداث الفتنة في صدر الإسلام – به قلم دکتر سلیمان العودة، ص ۷۳) مراجعه فرمائید. و اما خاورشناسانی که منکر وجود ابن سبأ هستند و یا در آن شک و تردید دارند گروه اندکی می‌باشند که چون ایده‌هایشان شهرت نیافته از بحث آن‌ها خودداری می‌کنیم به عکس معتقدان به وجود ابن سبأ چه ایشان از خاورشناسان سرشناس و مورد اعتماد کسانی‌اند که متأثر از اندیشه‌ی شرق‌شناسی می‌باشند، و هدف آن عده از مشکوک جلوه دادن یا ردّ آن این است که بگویند صحابه عامل به وجود آمدن فتنه و مصایب و بلایا بوده و نسبت دادن آن به یهودیان یا ملحدان نوعی دفاع از صحابه به شمار می‌آید که اخباری‌ها و تاریخ نگاران بدان روی آوردند تا گناه و تقصیرات آنان را بر گردن دیگران بیندازند. از این گذشته انکار برخی از آنان به علاقه ایشان به دست‌یابی به نتیجه‌ای زیر برمی‌گردد: نیازی به وجود شخصی اخلال‌گر و منحرف‌‌کننده میان صحابه نبود زیرا گرایش‌های طمع و دنیا دوستی و تکیه‌زدن بر اریکه‌ی قدرت بر آنان مستولی بود و لذا آگاهانه و از روی برنامه‌ریزی دست به کشتار یکدیگر زدند تا بدینوسیله چهره‌ی اسلام و مسلمانان را مخدوش و این اندیشه‌ی پلید را به مردم القا کنند که وقتی اسلام توانایی تهذیب اخلاق صحابه و اصلاح رفتارشان بعد از پیامبر خدا جنداشته باشد پس بدون شک در ارائه‌ای روشی اصلاحی در این عصر و زمان ناتوان‌تر است. (تحقیق مواقف الصحابة في الفتنة – اثر دکتر: محمد محزون ۱/۳۱۴)
[۴۳] الإمامة في ضوء الکتاب والسنة ۱/۵-۳۵. [۴۴] همان. [۴۵] روایاتی که اهل تشیع درباره‌ی زنده گردانیدن مرده‌ها جعل کرده‌اند بسیار زیادند، تنها بر انسان‌ها منحصر نشده بلکه به حیوانات نیز سرایت کرده است. شیعه علاقه‌ی ویژه‌یی به الاغ دارند چطور نباید داشته باشند؟! حال آنکه برخی روایت‌های آنان از طریق الاغ‌ها نقل گشته است. از امیر المؤمنین÷روایت است که غفیر- اسم الاغ پیامبر ج- به ایشان گفت: « (پدر و مادرم فدایت باد) ای رسول خدا ! پدرم از پدر بزرگم و او از پدرش و او از پدر بزرگش روایت می‌کنند که: (أنه كان مع نوح في السفینة فقام إلیه نوح فمسح علی كفله ثم قال یخرج من صلب هذا الحمار حمار یركبه سید النبیین وخاتمهم فالحمد لله الذي جعلنی ذلك الحمار): «او با نوح÷در کشتی بود نوح پشت او را دست کشید و فرمود: از نسل این الاغ، الاغی پیدا خواهد شد که سرور و خاتم پیامبران بر او سوار می‌شود پس خدا را سپاس می‌گویم که این افتخار را به من بخشید». (اصول الکافي ۱/۲۳۷) حسین موسوی در نقد این روایت شاذ و اعجاب برانگیز در کتاب: (لله ثم للتاریخ = و ترجمه آن به فارسی بنام اهل بیت از خود دفاع می‌کنند) به این نکات اشاره می‌کند: ۱- الاغ حرف می‌زند!. ۲- الاغ به پیامبر جخطاب می‌کند: پدر و مادرم فدایت باد! در حالی که این مسلمانان هستند که پدرو مادر شان را فدای رسول خدا می‌کنند و نه الاغ‌ها!. ۳- الاغ می‌گوید: (حدثني أبي عن جدي) تاجدّ چهارمش در صورتیکه بین نوح وپیامبرمان جهزاران سال است، پس چگونه الاغ می‌گوید که جد چهارمش با نوح÷در کشتی بوده است!؟ مگر الاغ چقدر عمر می‌کند!؟. باری با چند نفر از دوستان طلبه خدمت امام خوئی اصول کافی می‌خواندیم، ایشان درشرح این حدیث فرمودند: این معجزه را ببینید، که نوح÷هزاران سال پیش از تولد پیامبرمان به ایشان و نبوتشان بشارت می‌دهد!. این سخنان امام خوئی تا هنوز در ذهنم موج میزند که این چگونه می‌تواند معجزه باشد درحالیکه الاغ به پیامبرمان جمی‌گوید پدر و مادرم فدایت باد ؟! و چگونه امیرالمؤمنین چنین روایتی نقل کند؟! اما آنروز بنده نیز مثل بقیه از کنار آن گذشتم. و اینک برخی روایات دیگر راجع به زنده کردن مرده‌گان الاغ‌ها: جابر بن یزید جعفی از ابوجعفر باقر روایت می‌کند که: همراه عده‌ای از یاران در مکه با او راه می‌رفتیم ناگاه نزد مردی که الاغش از بین رفته بود و اثاثیه‌اش را در دستانش گرفته بود، ایستاد، آن مرد به او گفت: ای پسر پیامبر خدا ج! برایم دعا کن خدا الاغم را زنده سازد چون راه بر من بسته شده و چیزی ندارم، جابر می‌گوید: ابوجعفر لب‌هایش را جنباند که هیچ کس نشنید چه گفت، ناگاه دیدیم الاغ برخواست، صاحبش او را گرفت و اسباب و اثاثیه‌هایش را روی او گذاشت و همراه ما آمد تا وارد مکه شد. (اثبات الهداة عاملی ۳/۶۲، مدینه المعاجز بحرانی ۵/۱۲۷). مفضل بن عمر می‌گوید: در حالیکه ابوجعفر همراه وی به مدینه می‌رفت سر راه به گروهی برخورد که الاغ یکی از آنان نابود و اسباب و اثاثیه‌اش از بین رفته بود و می‌گریست، وقتی ابوجعفر را دید رو به او کرد و گفت: ای نواده‌ی پیامبر خدا ج! الاغم از بین رفته و بیچاره شدم برایم دعا کن تا خدا برایم زنده گرداند، مفضل می‌گوید: ابوجعفر برایش دعا کرد و خدا الاغش را زنده ساخت. (مدینة المعاجز بحرانی ۵/۱۳۲، بحارالانوار ۴۶/۲۶۰) [۴۶] واقعیت اینست که ابن سبأ در ترجیح علی از حد تجاوز نکرد ولی رافضی‌ها بیش از حد غلو کرده و ائمه را برتر از پیامبران هم می‌دانند بلکه خاخام دوزخی آنان موسوم به «خمینی» افسانه‏ی سرداب سامراء را نیز بر پیامبر اسلام جبرتری داده است. برای آگاهی بیشتر به کتاب ما (الخمینی وتفضیل الأئمة علی الأنبیاء) مراجعه فرمایید. [۴۷] پیشتر راجع به «رقاع» و بی‌ارزش بودن آن بحث کردیم. [۴۸] تفصیل آن را در این کتاب‌ها بخوانید: «الخلیفة المفتری علیه» تألیف صادق عرجون، حقیقتاً بهترین کتابی است که شخصیت آن قاتلان مجرم را تحلیل و بررسی می‌کند. و نیز کتاب ما «عثمانساز زنجیره کتاب‌های: شبهات حول الصحابة والرد علیها. [۴۹] چون ماجرای تحکیم در تاریخ سیاسی حکومت اسلامی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است لذا روشن کردن واقعیت آن ضروری می‌نماید زیرا به همان اندازه که بد تفسیر شده در فهم آن نیز کژی‌هایی وجود دارد که در نتیجه آشفتگی بسیاری رخ داده و منزلت و جایگاه صحابه مورد اهانت و بی‌مهری قرار گرفته است چراکه شیوع ماجرا میان مردم باعث شده گروهی از صحابه به نیرنگ و بی‌آگاهی و گروهی دیگر به مبارزه‌ی قدرت متهم گردند. ارزیابی روایت مربوط به آن با موازین نقد و بررسی دو نتیجه را در بردارد: ضعف سند و آشفتگی متن آن. در سندش دو نفر راوی وجود دارد که عدالتشان مورد نقد است: یکی ابومخنف لوط بن یحیی و دیگری ابوجناب کلبی است. ابومخنف ضعیف و قابل اعتبار و ثقه نیست. و اما ابوجناب، ابن سعد راجع به او می‌گوید: ضعیف بوده، بخاری و ابوحاتم گفته‌اند: یحیی بن قطان او را ضعیف دانسته وعثمان دارمی و نسائی نیز وی را ضعیف پنداشته‌اند. و اما راجع به متنش بایستی از سه زاویه بدان نگریست: ۱- اختلاف میان حضرت علی و معاویهبکه به جنگ و درگیری کشیده شد ۲- مقام هر کدام از علی و معاویةب۳- ارزیابی شخصیت ابوموسی اشعری و عمرو بن عاصب. ۱- موضوع اختلاف میان علی و معاویةب: تاریخ‌نگاران اتفاق‌نظر دارند که اختلاف علی و معاویه بر سر مسأله‌ی خون خواهی عثمانسبود. معاویه گمان می‌کرد علی در این امر کوتاهی نموده و لذا بیعت و فرمانبرداری از وی را بر گردن نیاویخت چون به دلیل خویشاوندی با عثمان او صاحب خون بود و لذا معتقد بود باید قصاص پیش از بیعت با علی صورت پذیرد. با این موضعگیری معاویه و همچنین به دلیل اجرا نکردن دستورات علی در شام، معاویه و هوادارانش از نظر علی به عنوان مخالف و شورش‌کننده علیه دستگاه خلافت محسوب می‌گردیدند، زیرا معتقد بود بیعت با او به رضایت مهاجران و انصار مدینه صورت گرفته و لذا بر سایر مسلمانان جهان اسلام نیز واجب می‌شود بنابراین تصمیم گرفت آن‌ها را ناچار کرده و اگر به زور هم شده ایشان را به زیر سلطه و نفوذ خود درآورد. فهم اختلاف به این شیوه – که صورت واقعی آن است – روشن می‌سازد که روایت مزبور تا چه اندازه در به تصویر کشاندن رأی آن دو داور به خطا رفته است. آن دو داور مأمور بودند اختلاف میان علی و معاویه را فیصله دهند، اختلاف میان آنان پیرامون موضوع و احراز شایستگی یکی از آن‌ها نبود بلکه بخاطر تأیید و اجرای قصاص قاتلان عثمانسبود که این امر هیچ ربطی به خلافت ندارد، پس اگر داوران این قضیه اصلی را نادیده می‌گرفتند که مسئولیت فیصله آن بدان‌ها سپرده شده بود، و تصمیمی نهایی پیرامون موضوع خلافت اتخاذ می‌کردند – چنانکه روایت مشهور گمان می‌برد – آنگاه می‌بایست گفت: ایشان تحریر محل نزاع نکرده و اصل موضوع را نفهمیده بودند که این نیز بعید به نظر می‌رسد. مقام و منزلت هر کدام از علی و معاویهب: – معاویه مسئولیت سرپرستی شام را از جانب عمر بن خطابسبرعهده داشت و تا وفات عمر در آن مقام باقی ماند، و عثمانسکه خلیفه شد باز او را در مقام مزبور باقی گذاشت، سپس عثمان به شهادت رسید و علیسزمام امور خلافت را به دست گرفت ولی او معاویه را از مقام خود عزل نمود. و بدین وسیله، معاویه ولایت شام را از دست داد ولی اعتبار و جایگاه واقعی خود را به دلیل پیروی مردم از او و خرسندیشان به سبب ردّ بیعت با علی یعنی خونخواهی عثمان از دست نداد. وقتی واقعیت چنان بوده – که تاریخ آن را تأیید می‌کند – آنگاه تصمیم داوران براساس روایت مزبور در برگیرنده‌ی عزل هر کدام از علی و معاویه بوده است. ولی عزل معاویه ناموجه بوده، چون اگر عزل علی از سوی داوران را – به فرض قبول اینکه مسئولیت آنان پایان دادن به موضوع خلافت بوده – بپذیریم، برای چه باید معاویه را عزل نمایند؟ مگر می‌توانند او را از خویشاوندی عثمان عزل و یا از خونخواهی او جلوگیری کنند؟ ... کدام دوره از ادوار تاریخ به یاد دارد خون خواهی با تصمیم دو نفر قاضی از ریاست خون خواهان عزل گردد؟! بدون شک این هم دلیل دیگری بر بطلان داستان مشهور راجع به قضیه‌ی داوری و تصمیم صادره در آن می‌باشد. ۲- ارزیابی شخصیت هر کدام از ابوموسی و عمروب: اعتقاد به اینکه ابوموسی در قضیه‌ی تحکیم قربانی نیرنگ عمرو بن عاص شد با حقایق تاریخی راجع به فضل، هوشیاری و تقوا و تعهدش که باعث سپردن برخی مسئولیت‌ها و سرپرستی امور قضایی حکومت اسلامی از زمان پیامبر خدا جبه وی گشت، منافات دارد. پیامبر خدا جوی را فرماندار «زبید» و «عدن» کرد، عمرساو را به عنوان والی بصره انتخاب کرد که تا شهادت او در آن پست باقی ماند، عثمانساو را فرماندار بصره و سپس کوفه قرار داد و تا شهادت وی آن مسئولیت را بر عهده داشت و علیسنیز او را در مسئولیت سابق باقی گذاشت. آیا می‌شود تصور کرد کسی که مورد اعتماد پیامبر جو جانشینان وی قرار گرفته مغلوب چنین نیرنگی شده باشد که در داستان تحکیم موجود است؟! نکته‌ی دیگر در این زمینه اینکه: صحابه و بیشتر تابعین درباره‌ی عمق دانش، شایستگی داوری و هوشیاری و مهارت در قضاوت و داوری ابوموسیسگواهی داده‌اند. پس چطور می‌توان غفلت و نادانی او را تا این حد تصور کرد؟ ... که اصل ماجرای مورد نزاع را نمی‌فهمد و تصمیمی بی‌جهت یعنی عزل بی‌دلیل خلیفه‌ی شرعی و معاویه را صادر می‌نماید، سپس درگیری لفظی میان او و عمرو صورت می‌گیرد که این امر با حسن اخلاق و ادب گفتگویی که صحابه خود بدان آراسته بودند، در تعارض می‌باشد. وقتی ابوموسی از چنان تجربه و مهارتی در امر قضاوت و داوری برخوردار بوده باشد عمرو بن عاص نیز که به عنوان یکی از افراد زیرک و چیره‌دست عرب به شمار می‌آمد چنان بوده است، پیامبر خدا جبه وی دستور داد در حضور ایشان میان دو نفر متخاصم به داوری بنشیند و هنگامی که عرض کرد: ای پیامبر خدا! چطور در حضور تو داوری کنم؟ به وی مژده داد: اگر مطابق حق قضاوت کرد دو اجر دارد و گرنه دارای یک اجر خواهد شد. و آن هنگامی بود که به وی فرمود: هرگاه قاضی برای استخراج حکم قضیه‌ای کوشش کرد و اصابت کرد دو اجر دارد و هرگاه پس از تلاش و تأمل نتوانست به حق برسد یک اجر دارد. گونه‌ای که نه تنها زیرکی و مهارتش را تحت تأثیر قرار داده بلکه تقوا و خداترسی را نیز به کژ راهه برده است. از این گذشته، ایشان به عنوان یکی از بزرگان و ممتازان صحابه به شمار می‌آمد و دارای فضایل و محسنات بسیاری بوده است. شیخ الاسلام ابن تیمیه در فتاوای خود می‌گوید: هیچ کدام از پیشینیان این امت عمرو بن عاص و معاویه م را به نفاق و نیرنگ متهم ننموده‌اند. بدین ترتیب، روایت مزبور با هیچ یک از معیارهای نقد موضوعی نصوص تاریخی قابل قبول نیست. (تحقیق مواقف الصحابة في الفتنة من روایات الإمام الطبري والمحدثین، نوشته‌ای دکتر محمد محزون ۲/۲۲۳-۲۳۲) این کتاب برای کسی که بخواهد تاریخ صحابه به صورت عموم و به ویژه آن مرحله‌ی سخت و دشوار از تاریخ این امت را بفهمد، از اهمیت ویژه‌ا‌ی برخوردار است. [۵۰] نهج البلاغه، نامه ۳۵. (مُصحح) [۵۱] نهج البلاغة خطبه ۲۷. (مُصحح) [۵۲] نهج البلاغة خطبه ۲۹. (مُصحح) [۵۳] نهج البلاغة خطبه ۲۹. (مُصحح) [۵۴] نهج البلاغة خطبه ۳۴. (مُصحح) [۵۵] نهج البلاغة خطبه ۳۹. (مُصحح) [۵۶] نهج البلاغة خطبه ۶۸. (مُصحح) [۵۷] او رضی الدین ابوالقاسم علی بن موسی بن طاووس است که در سال ۶۶۴ از دنیا رفت. نگا: نقد الرجال تفرشی – ۲۴۴، أمل الآمل حر عاملی ۲/۲۰۵، لؤلؤة البحرین بحرانی ۲۳۹، منتهی المقال قمی ۳۵۷، خاتمة المستدرك نوری ۳/۴۶۷.(۹۰) و الذریعة، طهرانی ۱۲/۱۸۲. [۵۸] این از دروغ‌پردازی‌ها و افتراءات رافضی‌ها می‌باشد وگرنه حقیقت خلاف آن است. [۵۹] با وجود این نمی‌توانیم انکار کنیم او هاشمی قریشی و از اولاد علیسباشد گرچه مادرش از اسیران بنی حنیفه بوده است. [۶۰] آیا یک دلیل درست هم بر ادعای رافضیه راجع به امامت امامان دروغینشان وجود دارد که مولف/اقامه‌ی دلیل بر امامت محمد بن حنفیه را انکار می‌کند؟ گروه‌های شیعه از جعل دلایل بر امامت هر که معتقد به امامتش باشند پروایی ندارند. ابن الحنفیة والا مقام‌تر از آن است دنبال این اراذل و اوباش راه رود و یا مختار ثقفی دروغگو را داعی امامتش نماید. [۶۱] یعنی هشام بن سالم و هشام بن حکم. [۶۲] بعداً به شرح حال او اشاره می‌کنیم. [۶۳] طوسی در «الفهرست – ۱۰۴ شرح حال ۳۱۴» راجع به زراره بن اعین می‌گوید: نام وی عبدربه، کنیه‌اش ابوالحسن و زرارة لقب او می‌باشد. اعین بن سنسن برده‌ی رومی مردی از قبیله‌ی بنی‌شیبان بود، قرآن را فرا گرفت سپس آزادش کرد و به وی پیشنهاد نمود به خاندان او بپیوندد ولی اعین نپذیرفت و گفت: بگذار رابطه‌ی ما رابطه‌ی دوستی باشد. پدرش که سنسن نام داشت در سرزمین روم راهب بود. زرارة کنیه‌ی ابوعلی نیز داشت، راجع به روایات زرارة در منابع معتبر شیعه همچون الکافی، من لایحضره الفقیه و التهذیب و الاستبصار، خوئی در (معجم رجال الحدیث ۷/۲۴۷) می‌گوید: زرارة در سند دو هزار و نود و چهار حدیث وجود دارد. وهیچ جای تعجبی ندارد، راویی چون زراره که از سوی امامان معصوم شان مورد لعن و نفرین قرار گرفته اینهمه احادیث و مرویات (دروغین) را روایت کند چرا که اگر عقل از سر انسان پرید دروغ در آن لانه می‌کند و آن سر کارخانه دروغ پردازی می‌شود. برای اطلاع بیشتر در این زمینه به کتاب ما (نقد ولایة الفقیه – ۱۱۸-۱۸۶) مراجعه شود. [۶۴] و از همین عقیده‌ی باطل، اعتقاد به «بداء» بوجود آمده است. [۶۵] واقفیها گروهی از اهل تشیع هستند. علت نامگذاریشان بدان این است که: در امامت ابوالحسن موسی بن جعفر توقف کردند. بهترین کسی که حقیقت آن‌ها را برایمان توضیح می‌دهد حسن بن موسی نوبختی است، نامبرده در کتاب (فرق الشیعة – ۷۸ و صفحات بعدی) می‌گوید: «گروه ششم معتقد بودند امام، موسی بن جعفر پس از پدرش است و امامت عبدالله را انکار کرده و او را در اینکه سرجای پدرش نشسته و ادعای امامت می‌کند، تخطئه نمودند. سرشناسانی از یاران ابوعبدالله در میان آنان بودند. سپس دنباله‌روان موسی بن جعفر در امامت وی اختلاف نداشته و امامتش را مورد تأیید قرار دادند تا اینکه برای بار دوم به زندان افکنده شد، آنگاه به اختلاف گراییده و هنگام زندانی بودنش در زندان هارون الرشید که در آن درگذشت راجع به امامتش دچار شک و تردید شده و به پنج گروه منقسم گشتند: گروهی گمان بردند او در زندان «سندی بن شاهک» بر اثر خوردن خرما و انگور سمّی که از طرف یحیی بن خالد برمکی برایش فرستاده شده بود درگذشته و امام پس از او، علی بن موسی الرضا است، این گروه «قطعیه» نام گرفتند زیرا مرگ موسی بن جعفر و امامت پسرش بعد از وی را قطعی قلمداد نموده و تردیدی در این باره نداشتند. گروه دوم گفتند: موسی بن جعفر در نگذشته، زنده است و نمی‌میرد تا شرق و غرب دنیا را به زیر چنگ در نیارد و دنیا را پر از دادگری نماید همانگونه که قبلاً پر از ستم بوده است، و او امام قائم مهدی می‌باشد، و گمان بردند او از زندان بیرون آمده و هیچ کس وی را ندیده و از آن اطلاع نداشته، ولی پادشاه و درباریان ادعای مرگ او را کرده و قضیه را تحریف نمودند و از مردم غائب شده و پنهان گشته است. و در آن باره روایاتی از پدرش جعفر بن محمد نقل کردند که: او قائم مهدی است اگر سرش از قلّه کوهی به سوی شما بغلطد باور نکنید. برخی از آنان معتقد بودند: او قائم است ولی در گذشته و هیچ کس دیگر نمی‌تواند امام بشود تا بر می‌گردد و ظاهر می‌شود، گمان بردند او پس از مرگ برگشته ولی در جایی خود را پنهان کرده زنده است و به کار امر به معروف و نهی از منکر مشغول است و یارانش وی را ملاقات و می‌بینند دلیل آنان روایت‌هایی از پدرش بود که: سبب نامگذاری قائم به قائم این است پس از مرگ برمی‌خیزد. گروهی دیگر گفتند: او در گذشته و امام قائم است و به عیسی÷شباهت دارد، و اینکه برنگشته ولی هنگام برخاستنش برمی‌گردد و دنیا را مملو از عدالت می‌نماید و پدرش گفته: شباهتی به عیسی دارد و به وسیله‌ی پسر عباس کشته می‌گردد، و کشته هم شد. گروهی دیگر کشتنش را انکار نموده و گفته‌اند: در گذشته و خدا وی را به سوی خود بلند کرده و هنگام برخاستنش اورا برمی‌گرداند. همه‌ی این‌ها «واقفی‌ها» نام گرفتند زیرا بر امامت علی بن موسی بن جعفر نپاییدند و به هیچ امام دیگری اقتدا نکردند. گروهی دیگر گفتند: او زنده است و رضا÷و دیگر امامان پس از او امام واقعی نیستند بلکه جانیشنان اویند که یکی پس از دیگری جانشینی وی را بر عهده گرفته تا زمانیکه بیرون می‌آید، و بر مردم نیز لازم است آن‌ها را بپذیرند و اوامرشان را گردن نهند. واقفیان برخی از مخالفان خود را که معتقد به امامت علی بن موسی بودند «ممطورة» نام نهادند و بدان اسم شهرت یافتند دلیل آن هم این بود که علی بن اسماعیل میثمی و یونس بن عبدالرحمن با عده‌ای از آنان مناظره کرده‌اند، علی بن اسماعیل در حال داغ شدن بحث به وی گفته: شما تنها سگهایی باران زده‌اید. مقصودش این بوده شما بدبوتر از مردارید، چون سگها وقتی به وسیله‌ی آب باران خیس می‌شوند بدبوتر از مردارها می‌گردند. امروزه نیز با این لقب شهرت یافته‌اند، چون هرگاه به کسی گفته شود او «ممطور» است دانسته می‌شود که از گروه توقف‌کنندگان بر موسی بن جعفر است. گروهی دیگر از آنان بر این باورند: نمی‌دانیم زنده است یا در گذشته، چون احادیث زیادی مبنی بر اینکه او قائم مهدی است در دست است لذا تکذیب کردنش جایز نیست. در باره‌ی مرگ پدر، پدر بزرگ و نیاکان گذشته‌اش نیز اخباری وجود دارد که صحت حدیث را مورد تأیید قرار می‌دهد. انکار و ردّ این نیز به دلیل شهرت و متواتر و قطعی بودنش جایز نمی‌باشد چون این مسأله از جمله چیزهایی است که امکان توافق دروغین بر آن درست نیست. مانند خبر مرگ، که مرگ حق است و خدا هم هرچه بخواهد انجام می‌دهد. لذا موضعگیری ما این است که درباره‌ی مردن وزنده ماندش توقف می‌کنیم، و ما بر امامت وی باقی هستیم تا واقعیت امر او و کسیکه خود را جای ایشان نشانده و ادعای امامت می‌کند یعنی علی بن موسی الرضا برایمان روشن می‌گردد. اگر امامت او مانند امامت پدرش با نشانه‌ها و دلایلی که موجب اقرار از طرف خودش بر امامت او و مرگ پدرش گردد برایمان به اثبات رسید بدان پایبند می‌شویم و تصدیقش می‌نماییم. این گروه نیز جزو گروه «ممطورة» هستند عده‌ای از آنان اموری را از ابوالحسن رضا مشاهده نموده که باعث شده درباره‌ی امامتش یقین حاصل کنند و گروهی هم روایات یارانش را باور کرده و به اعتقاد به اماتش برگشته است». روایت‌های بسیاری از طریق اهل تشیع در نکوهش و تکفیر واقفیان وارد شده از جمله: علی بن عبدالله زهری می‌گوید: نامه‌ای به ابوالحسن نوشتم که راجع به واقفی‌ها از او سؤال کردم. نوشت: آنان مخالفت حق و انجام‌دهنده بدکاری هستند، هر که بر آن حالت بمیرد دوزخ جایگاهش خواهد بود که بدترین جا است. (رجال الکشی ۳۸۷، مسند الامام الرضا ۲/۴۷۱) فضل بن شاذان از رضا نقل می‌کند که: راجع به واقفیه از او سؤال شد در پاسخ گفت: منحرف و سرگردانند و بر حالت بی‌دینی خواهند مرد. (رجال الکشی ۳۸۸، مسند الرضا ۲/۴۷۱) یوسف بن یعقوب گفته: به ابوالحسن رضا گفتم: آیا به کسانیکه معتقد به زنده ماندن پدرت هستند زکات بدهم؟ گفت: نه به ایشان ندهید که کافر و ملحد‌اند. (رجال الکشی ۳۸۷ مسند الامام الرضا ۲/۴۷۱) بکر بن صالح می‌گوید: از رضا شنیدم می‌گفت: مردم درباره‌ی این آیه چه می‌گویند؟ گفتم: فدایت شوم کدام آیه؟ گفت: این که می‌فرماید: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيۡفَ يَشَآءُ[المائدة: ۶۴]. «یهودیان می‌گویند: دست خدا به غل و زنجیر بسته است! دست‌هایشان بسته باد! و به سبب آنچه می‌گویند نفرینشان باد بلکه دو دست خدا باز هر گونه که بخواهد می‌بخشد) گفتم: اختلاف دارند. گفت: ولی من می‌گویم: درباره‌ی واقفیان نازل شده است، ایشان گفتند: هیچ امامی بعد از موسی وجود ندارد، خدا آنان را پاسخ داد، بلکه دو دست باز است، دست عبارت از امام است بنابر معنای باطنی قرآن. منظور از این سخن آن‌ها این است که: بعد از موسى بن جعفر امامی وجود ندارد. (رجال الکشی ۳۸۸، مسند الإمام الرضا ۲/۴۷۲) محمد بن عاصم می‌‌گوید: از رضا شنیدم می‌گفت: ای محمد! شنیده‌ام تو با واقفیان هم‌نشین هستی؟ گفتم: فدایت شوم بله درست است. گفت: با ایشان هم‌نشینی نکن چون خداوند می‌فرماید: ﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ يُكۡفَرُ بِهَا وَيُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ إِنَّكُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡ[النساء: ۱۴۰]. «خداوند در کتاب بر شما نازل کرده که چون شنیدید به آیات خدا کفر ورزیده می‌شود و آیات خدا به بازیچه گرفته می‌شود، با چنین کسانی منشینید تا آن گاه که به سخن دیگری می‌پردازند. بی‌گمان در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود». مقصود از آیات اوصیایی است که واقفیان بدانها کفر ورزیدند. (رجال الکشی ۳۸۹، مسند الإمام الرضا ۲/۴۷۲). سلیمان جعفری می‌گوید: در مدینه پیش ابوالحسن بودم که ناگاه مردی از ساکنان مدینه نزد او آمد و راجع به واقفیان از او سؤال کرد. در پاسخ گفت: ﴿مَّلۡعُونِينَۖ أَيۡنَمَا ثُقِفُوٓاْ أُخِذُواْ وَقُتِّلُواْ تَقۡتِيلٗا ٦١ سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗا ٦٢[الأحزاب: ۶۱- ۶۲]. «نفرین شدگان و رانده‌شدگان‌اند، هرکجا یافته شوند، گرفته خواهند شد و پیاپی به قتل خواهند رسید. این سنت الهی، در مورد پیشینیان جاری بوده است، و در سنت خدا دگرگونی نخواهی دید». به خدا قسم خدا آن را سنت را تغییر نمی‌دهد تا آخرین نفر شان کشته نشود. (رجال الکشی ۳۸۹، مسند الإمام الرضا ۲/۴۷۲) محمد بن ابی‌عمیر از مردی از اصحاب ما روایت می‌کند که: به رضا گفتم: فدایت شوم گروهی بر پدرت پاییده‌اند و معتقدند او در نگذشته است گفت: دروغ می‌گویند، آنان به آنچه خدا بر محمد جفرود آورده کفر ورزیده‌اند، اگر خدا عمر کسی را بخاطر نیاز مردم به او طولانی می‌کرد عمر پیامبر خدا جرا طولانی می‌کرد. (رجال الکشی ۳۸۹، مسند الامام الرضا ۲/۴۷۲) می‌گویم: این روایت از دلایل قوی بر فساد عقیده‌ی شیعه درباره‌ی مهدی افسانه‌ای ایشان به شمار می‌آید. پس از این توضیحات گاهی شاید برخی از خوانندگان بپرسند چه چیزی باعث شده بود توقف کنند، آیا تغییر اعتقادی عامل بود؟ یا غریزه‌ی خودخواهی و تصرف اموالی که زیر پرده‏ی «خمس امام» جمع‌آوری می‌گشت باعث بود؟ و اینکه پس از انجام مأموریتی طولانی در این راه به این نتیجه رسیدند که ایشان برای تصاحب آن اموال سزاوارتر از امام معصوم شان هستند؟ من شخصاً عامل دوم را ترجیح می‌دهم و گفته‌ی «طوسی» نیز دیدگاه مرا تأیید می‌نماید. پیش از آنکه به سخنان طوسی بپردازم دوست دارم به این مسأله بپردازم که سردمداران واقفیه نتوانسته‌اند بسیاری از شیعیان را به صحت این عقیده خود متقاعد سازند جز بعد از آنکه سرمایه‌های زیادی را به گرویدگان به این اصل داده‌اند. آنگاه خط مشی فکریشان پیروز گشته و جیب‌هایشان لبریز از سرمایه و دارایی‌ها شده است. که این امر باعث خرّمی و سرزندگی دین اهل تشیع شده است. و بر واقع آیۀ الله‌های قم و نجف نیز انطباق می‌یابد که اموال مردم را تحت عنوان «خمس» به باطل می‌خورند. طوسی در کتاب (الغیبة – ۴۲ و صفحات بعدی» درباره‌ی انگیزه‌ی روی‌آوری مردم به اعتقاد به توقف می‌گوید: «افراد مورد اطمینان روایت کرده‌اند نخستین کسانیکه این عقیده را ابراز کردند علی بن ابی حمزة بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی الرواسی بودند، طمع دنیا داشتند و به آن روی آوردند و دل مردمانی را به دست آورده و ایشان را به وسیله‌ی بخشیدن مقداری از آن اموالی که از طرف حمزة بن بزیع، ابن المکاری، کرام خثعمی و امثال آنان به دست آورده بودند، گول زدند. محمد بن یعقوب ... از یونس بن عبدالرحمن نقل می‌کند: ابو ابراهیم÷که در گذشت هر کدام از پیروانش دارای اموال زیادی بودند، که آن چیز سبب توقف ایشان و انکار مرگش بود، زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار وعلی بن ابی‌حمزه سی هزار دینار داشتند، وقتی آن را دیدم و حق برایم روشن شد و واقعیت امر ابوالحسن رضا را دریافتم و مردم را بدان فراخواندم، آن دو پیش من فرستادند و گفتند: چه چیزی باعث شده این کار را بکنید؟ اگر مال دنیا را می‌خواهید ما تو را بی‌نیاز می‌کنیم، ده هزار دینار را برایم فرستادند و گفتند: ساکت باش و از این سخنان دست بردار... من سرباز زدم و قبول نکردم». و همچنان یکی از اسباب عمده که باعث توقف اصحاب بزرگ ائمه شد این است که امامت ساختگی شیعیان در اسلام اصلا حقیقت ندارد و هیچ نص صحیح و صریحی در اثبات امامت ائمه‌ی اثنی عشر یکی پس از دیگری وجود ندارد، و اگر می‌داشت این همه اختلاف و توقف بوجود نمی‌آمد. خواننده‌ای گرامی برای فهمیدن درست این قضیه به کتاب شاهراه اتحاد (بررسی نصوص امامت) نوشته‌ای علامه حیدر علی قلمداران/رجوع کند که ایشان این قضیه را بسیار جالب و علمی بررسی نموده‌اند. ایشان پس از بررسی فرقه‌های شیعه پس از وفات هر امامی می‌گوید: «اگر احادیثی که در آن‌ها امامت ائمهء اثنی عشر یکی پس از دیگری به صراحت ذکر شده حقیقت می‌داشت آیا این همه طوائف و فرق گوناگون در دوستداران اهل بیت و شیعیان خالص و مخلص ائمه پیدا می‌شد؟ آیا امکان داشت که امام منصوب من عند الله برخلاف آن نصوص، نخست فرزندی را به امامت معرفی کرده و پس از مرگ وی، فرزند دیگرش را معرفی فرماید؟...». (مُصحح) [۶۶] برای مثال این منابع را مطالعه فرمایید: اختیار معرفة الرجال، ج ۱/۶۳، ۱۲۰، ۱۹۴، ۲۷۰، ۳۷۸، ۲۹۷، ۴۰۴، ۴۰۵، ۴۰۶، ج ۲/۶۵۹، ۷۴۸، ۷۶۸، ۷۶۹، ۷۷۲، ۷۷۴، ۸۳۰، ۸۵۸. رجال الطوسی: ۲۰۱، ۲۴۲، ۳۳۳، ۳۴۳، ۳۴۵، ۳۴۶، ۳۴۸، ۳۴۹، ۳۵۰، ۳۵۳، ۳۵۴، ۳۵۵، ۳۵۷، ۳۵۸، ۳۵۹، ۳۶۰، ۳۶۱، ۳۶۲، ۳۶۴، ۳۶۶، ۳۷۰، ۳۸۰، ۳۸۲، ۴۷۴، ۵۰۱. معالم العلماء: ۴۷، ۷۲، ۸۷، ۸۹، ۸۱، ۱۰۲، ۱۱۴، ۱۲۳. خلاصة الأقوال: ۹۷، ۱۳۰، ۱۹۷، ۱۹۸، ۱۹۹، ۲۰۱، ۲۰۲، ۲۰۵، ۲۰۷، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۱۱، ۲۱۲، ۲۱۵، ۲۱۸، ۲۱۹، ۲۲۱، ۲۲۲، ۲۳۲، ۲۳۴، ۲۳۶، ۲۳۷، ۲۴۶، ۲۴۷، ۲۵۱، ۲۵۷، ۲۵۹، ۲۶۴، ۲۶۵، ۲۶۶، ۲۷۶. إیضاح الاشتباه: ۸۴، ۹۴، ۹۶، ۱۴۱، ۱۶۷، ۱۸۱، ۱۹۰، ۱۹۴، ۲۰۰، ۲۴۱، ۲۵۸، ۲۶۸، ۲۹۸. رجال ابن داود: ۸۶، ۹۰، ۱۰۰، ۱۶۵، ۲۰۹، ۲۱۰، ۲۲۶، ۲۲۷، ۲۲۸، ۲۲۹، ۲۳۰، ۲۳۱، ۲۳۲، ۲۳۵، ۲۳۶، ۲۳۹، ۲۴۱، ۲۴۲، ۲۴۳، ۲۴۵، ۲۴۶، ۲۴۷، ۲۴۹، ۲۵۴، ۲۵۵، ۲۵۶، ۲۵۷، ۲۵۸، ۲۵۹، ۲۶۰، ۲۶۱، ۲۶۳، ۲۶۴، ۲۶۵، ۲۶۶، ۲۶۷، ۲۶۸، ۲۶۹، ۲۷۰، ۲۷۳، ۲۷۴، ۲۸۰، ۲۸۱، ۲۸۴، ۲۸۵، ۲۸۸، ۲۹۸، ۳۰۸، ۳۰۹، ۳۱۰، ۳۱۱، ۳۱۲. التحریر الطاووسی: ۴۱، ۵۰، ۸۷، ۱۲۵، ۱۴۷، ۱۶۳، ۱۹۷، ۲۲۶، ۲۳۰، ۲۳۶، ۲۴۱، ۲۴۵، ۳۶۰، ۴۳۸، ۴۳۸، ۴۴۸، ۴۵۰، ۴۸۴، ۴۹۲، ۵۳۸، ۵۴۳، ۵۴۴، ۵۷۱، ۶۰۸، ۶۱۹. [۶۷] نمی‌توان این گفته را بدین شیوه پذیرفت، چرا که به اجماع امت ابوبکر صدیق، عمر فاروق، عثمان ذوالنورین و علی مجتبیشبرترین مردم پس از پیامبر بزرگوار می‌باشند. آیا می‌شود افسانه سرداب سامرای رافضیان را یا حتی پیش از آن نیز – به استثنای علی و حسنینش– بر مهاجران و انصار ترجیح داد؟ ما از قدر و منزلت خاندان پیامبر نمی‌کاهیم ولی در عقیده و اسلام ما جایی برای عواطف و احساسات وجود ندارد و توجه به خرسندی یا خشم هیچ کسی نمی‌شود. نمی‌توانیم به خاطر سیاهی چشم رافضیان از قدر و جایگاه پیشینیان و الگوهایمان بکاهیم تا آنان را راضی کنیم، ما و دیگر آگاهان عقاید رافضی‌ها می‌دانیم که دوستی دروغین با اهل بیت محبتی نیست که از اسلام نشأت گرفته باشد بلکه تنها نقابی است برای فریب اسلام و مسلمانان از آن بهره می‌گیرند، آیا دلیلی آشکارتر از تکفیر امت، حلال شمردن خون، شخصیت و اموال مسلمانان وجود دارد؟ باور نمی‌کنم هیچ دانشمند یا دانشجویی وجود داشته باشد بتواند بگوید دانشمندان واسقف‌های اهل تشیع مسلمانند، زیرا همچنانکه نعمة الله جزائری در کتاب «الأنوار النعمانیة» می‌گوید دین و خدای ما جدا از دین و خدای آنان است. این حقیقتی است که کسانیکه تهران را پناهگاه خود قرار داده و هر از گاهی بدانجا می‌روند و سخنان احترام آمیز آیة الله‌های قم حین شرکت در کنفرانس‌های تقریب بین المذاهب ایشان را فریفته است، خود را به نادانی می‌زنند. ولی سپاس برای خدا بر اثر بر خورد با آنان و آزمایش کردنشان به این نتیجه دست یافته‌ایم که دلشان سیاهتر از شب است، دارای نفاقی هستند که عبدالله بن سلول از آن سر افکنده و الحادشان از مرز الحاد و بی‌دینی «برمکیان» و «عبدی‌ها» گذشته است. گاهی عده‌ی مرا به زیاده‌روی در توصیفشان متهم می‌کنند، این حکم از روی هوا یا تعصب صادر نگشته بلکه نتیجه‌ی تحقیق و مطالعه‌ی بیش از بیست و هشت سال از عمرم است که در بحث و بررسی نوشته‌های قدیم و جدید رافضیان سپریش نموده ام، البته اینجا مجال پرداختن مفصل بدان نیست. ای برادران! شیعیان رافضی در این دعوت و فعالیت‌هایشان می‌خواهند به اعتراف اهل سنت به مسلمان بودنشان دست یابند، آیا ایشان در فکر وحدت هستند در حالیکه خون برادران ما از اهل سنت ایران که هنوز هم نخشکیده و پیوسته آنان را از خانه و کاشانه‌شان بیرون می‌کنند لذا باید کمی بدان بیندیشیم. برای آگاهی بیشتر در این زمینه واطلاع از ماهیت اهل تشیع نوشته‌های علامه احسان الهی ظهیر (رح)، دکتر علی سالوس، استاد محمد عبدالله غریب و دکتر ناصر قفاری را مطالعه فرمایید. (قابل ذکر است که اصل عبارت فوق از شاه عبد العزیز/است، اما ایشان این سخن خطرناک خلاف عقیده اهل حق را ذکر نکرده‏اند بلکه این از اشتباه مترجم کتاب ایشان، علامه آلوسی است که متأسفانه امانت ترجمه را رعایت نکرده است. بنابراین، پیشنهاد و درخواست جدی می‌کنیم که کتاب (تحفهء اثناعشریه) شاه عبد العزیز/دوباره به عربی بطور کامل و بدون دستکاری ترجمه شود، چون ترجمهء آلوسی/به این کتاب خیلی ظلم کرده است و حقیقت چهرهء اصلی آن کتاب از انظار مسلمانان عرب دور مانده است. و بهمین اساس است که چندان قبولیت در میان برادران عرب ندارد. بهرصورت، این است عبارت شاه عبد العزیز/در (تحفهء اثناعشریه): «پس این اختلاف و تناقض ایشان عاقل را دلیل دروغگوئی همه فرقه‌ها بس است زیرا که از یک خانه این همه توطئه‌های مختلف و روایت‌های متناقض نمی‌تواند برآمد و الا بعضی اهل آن خانه کذاب و دروغگو و گمراه‌کننده خلق الله باشند و این را نص قرآنی باطل می‌کند، قوله تعالی: ﴿وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣[الأحزاب: ۳۳]. و نیز احوال بزرگان اهل بیت خصوصاً ائمه، از روایات تواریخ بالیقین معلوم است که از بهترین بندگان خدا و حق‌پرست و تابع دین و آئین جد خود بوده‌اند دروغ گفتن و برای ریاست خود مردم را فریب دادن از ایشان امکان ندارد، پس معلوم شد که اهل بیت ازین همه روایات و حکایات بری و بیخبر‌اند و این فرقه‌های مختلف روایات مذهب خود بالا بالا ساخته‌اند که اصلی ندارند»). (مُصحح) [۶۸] رفع الملام عن الأئمة الأعلام – ابن تیمیه. [۶۹] الفرق بین الفرق – بغدادی – ۲۷. [۷۰] همان، ۱۶. [۷۱] همان، ۴۵. [۷۲] مختصر التحفة، ۱۶. [۷۳] آنان شاخه‌ای از اسماعیلی‌ها پیروان مبارک هستند که معتقد بودند امام پس از جعفر فرزند ارشدش اسماعیل سپس پسرش محمد که آخرین امام و مهدی منتظر است، می‌باشد. مختصر التحفة – ۱۷. [۷۴] ایشان گروهی از اسماعیلی‌ها و پیروان قرمط (المبارک) هستند، برخی دانشمندان گفته‌اند: قرمط نام مردی دیگر از کوفیان بوده که عقاید قرمطی‌هیا را اختراع کرد، عده‌ی دیگر گفته‌اند نام پدرش بوده ولی نام خودش حمدان است که سال دویست و هفتاد سر بر آورد، برخی گفته‌اند: نام روستایی از روستاهای واسط است که حمدان اهل آنجا بوده، به او می‌گویند: قرمطی و پیروانش «قرامطه» نام دارند و در همان جا ظهور کردند. عقیده‌شان این است که اسماعیل بن جعفر آخرین امام و زنده است و همچنین معتقد به حلالی حرام‌ها بودند. (مختصر التحفة – ۱۷) [۷۵] پیروان یحیی بن ابی شمیط بودند. به گمان ایشان امامت پس از صادق از آن پنج پسرش می‌باشد بدین ترتیب: اسماعیل، محمد، موسی الکاظم، عبدالله افطح و بالاخره اسحاق (همان). [۷۶] مختصر التحفة – ۱۸. [۷۷] صباحی‌ها و حمیری‌ها هم نام دارند بنا به انتساب آن به حسن بن صباح حمیری که اقدام به دعوت برای بچه‌ای به اسم هادی کرد به گمان اینکه پسر نزار است، پس، از نظر آنان امامت پس از پدرش از آنِ او است سپس برای پسرش حسن، ابن صباح معتقد بود برای امام جایز است هرچه را خواست انجام دهد و تکالیف شرعی را بردارد. به پیروانش گفت: به من وحی شده که تکالیف شرعی از شما برداشته شده و حرام‌ها نیز برایتان مباح گشته مشروط به اینکه میان خود اختلاف نداشته باشید و امامتان را نافرمانی نکنید. پس از او پسرش محمد جای او را گرفت که همان اخلاق و خط مشی پدرش را داشت و پسرش علاءالدین محمد نیز چنان بود، هم او پس ازپدرش و هم رکن الدین پسر وی از دین برگشتند. چنگیزخان در زمان نامبرده سر برآورد و کشورش را به نابودی کشاند، او در آن زمان ساکن شهر ری و در قلعه‌ی «الموت» یکی از قلعه‌های طبرستان پناه گرفته بود. ولی تا آخر ادامه نداد بلکه نهایتاً به پیروان چنگیزخان پیوست، هنگامی که به سرزمینش برمی‌گشت همراه وی بود که در میان راه درگذشت. سپس پسرش که خود را «جدید الدولة» نام داد سر بر آورد، ولی وقتی خبر آن به پادشاهان تاتار رسید گروهش را پراکنده ساختند، جدید الدولة خود را در روستاهای طبرستان پنهان کرد و با همان وضعیت درگذشت، بدین ترتیب هیچ کدام از پسرانش نماندند که ادعای امامت کنند. (مختصر التحفة – ۱۹، ۲۰). [۷۸] او سلیم بن قیس عامری است که به گمان شیعیان از یاران علیسمحسوب می‌گردد نویسنده‌ی کتاب (السقیفة) می‌باشد. کتاب مزبور با ذهنیت و برداشت روحی و فکری شیعه در طعنه زدن به صحابه‌ی کرامشسازگار است. برخی از شیعیان معاصر کوشیده‌اند صحت انتساب آن به سلیم بن قیس را زیر سؤال ببرند ولی چهره‌های سرشناس اهل تشیع آن را از اصول دینشان که بر غلو و افراط و طعنه‌زدن به پیشینیان امت است پایه‌گذاری شده، به حساب می‌آورند و اینک به ذکر چند نمونه از دیدگاه دانشمندانشان راجع به کتاب مزبور می‌‌پردازیم: حیدر علی فیض آبادی می‌گوید: «صحت این دو کتاب یعنی کتاب سلیم و تفسیر اهل البیت (مقصودش تفسیر قمی است) و صحیحتر بودن یکی از آن دو مورد اجماع و اتفاق محققان شیعه است. بنابراین محتوای این دو کتاب از نظر شیعیان به صورت یقینی از زبان مترجم وحی نبوی صادر شده است، چون تمام علوم امامان راستگو به این اقیانوس‌های بیکران برمی گردد». (منتهی الکلام ۳/۲۹ به نقل از استقصاء الأفحام حامد حسین ۲/۳۵۰) نعمانی در کتاب (الغیبة – ۶۱) می‌گوید: «میان هیچکدام از دانشمندان و راویان اهل تشیع اختلافی وجود ندارد که کتاب سلیم بن قیس هلالی منبعی از بزرگترین منابع اصول به شمار می‌آید». ابن الغضافری می‌گوید: «این کتاب مشهور به او منتسب است». (خلاصة الاقوال – ۸۳). هاشم بحرانی در کتاب (غایة المرام – ۵۴۹) می‌گوید: «کتاب سلیم یکی از منابع معتبری است که نویسندگان به کتاب‌های خود از او نقل می‌کنند». مجلسی متوفای سال ۱۱۱ ه‍‌، می‌گوید: «کتاب سلیم بن قیس هلالی در نهایت شهرت و اعتبار است». و می‌گوید: «میان محدثین معروف است». (بحارالأنوار ۱/۳۲) نوری گفته: «کتاب او از اصول مشهور و یاران ما طرق بسیاری را به وی ارجاع می‌دهند». همچنین می‌گوید: «کتاب مشهوری است که بزرگان اهل حدیث از او روایت کرده‌اند». (مستدرك الوسائل ۳/۷۳) قمی در (الکنی والالقاب ۳/۲۴۳) می‌گوید: «میان محدثان معروف و معتبر است». تهرانی می‌گوید: «کتاب سلیم نزد همه به عنوان یکی از اصول مشهور محسوب می‌گردد». (الذریعة إلی تصانیف الشیعة ۲/۱۵۳) محسن عاملی در (أعیان الشیعة ۳۵/۲۹۳) می‌گوید: «کتاب مشهوری است». امینی در (الغدیر ۱/۱۹۵) می‌گوید: «کتاب سلیم در زمان‌های قدیم یکی از اصول مشهور و متداول بود». مرعشی نجفی در کتاب (احقاق الحق ۲/۴۲۱) می‌گوید: «کتابی معروف و در مناطق مختلف چاپ و منتشر شده است». [۷۹] بطائنی ضعیف و مورد تأیید قرار نگرفته و از زبان امامان مزعوم شیعه نفرین شده است. و بلکه به طور قطعی گفته‌اند وارد دوزخ می‌گردد. در کتاب (نقد ولایة الفقیه ۶۷-۱۱۲) مفصلاً بدان پرداخته‌ام. و اما درباره‌ی روایت‌های بطائنی در کتب چهارگانه معتبر شیعه، خوئی در کتاب (معجم رجال الحدیث) می‌گوید: شخصی تحت این عنوان در پانصد و چهل و پنج مورد آمده است. شگفت اینکه خمینی دروغ گفته و گمان می‌برد برخی علمای شیعه به معتبر بودنش تصریح کرده‌اند. شاید کسی بپرسد: علت این دروغ عمدی و یا حداقل این نادانی به دانش «جرح و تعدیل» چیست؟ ولی وقتی که بداند انگیزه‌ی دروغ‌گویی خمینی تایید ایده‏ی شاذش راجع به «ولایت فقیه» بوده تعجبش برطرف می‌شود. خمینی در کتاب (البیع ۲/۴۷۰-۴۷۱) و کتاب (استدلال علمی فی ولایة الفقیه – ۲۷-۲۸) می‌گوید: «یکی دیگر از آن‌ها روایت علی بن ابی حمزۀ است ... اعتبار هیچ یک از راویانش جای تردید و مناقشه نیست به جز علی بن ابی حمزۀ بطائنی که بنا به قول مشهور ضعیف است. ولی ثقه بودن وی از گروهی نقل شده است. از شیخ طوسی در (العدّة) نقل شده که: شیعیان اخبار وی را می‌دانند. ابن الغضائری می‌گوید: پدرش از وی معتبرتر است. این امور گرچه جانب معتبر و ثقه بودنش را در برابر تضعیف علماء و متخصصان اثبات نمی‌کند، ولی با اتکا بر دیدگاه طوسی که بر عمل علماء به روایت‌هایش گواهی می‌دهد و روایت بیشتر علماء و صاحب نظران از او منافاتی میان ضعیف بودن وعمل به روایت‌هایش وجود ندارد. زیرا عمل نمودن آنان جانب ضعفش را جبران می‌کند». من در صدد پاسخ به این یاوه‌گویی‌هایی که ناشی از جهل کامل به اصول دانش روایت نزد اهل تشیع می‌باشد نیستم، این مسئولیت را برعهده‌ی یکی از متخصصان آنان می‌گذارم، غریفی در کتاب (قواعد الحدیث – ۱۰۱) می‌گوید: «و اما ادعای شیخ طوسی راجع به خبرهایش هنگام بحث از روایات «فطحی‌ها» و امثال ایشان بدان می‌پردازد و می‌گوید: هرچه آنان روایت کرده‌اند مخالفش وجود ندارد و لذا واجب است به روایاتش عمل نمود به شرطی که در روایتش سخت‌گیری کرد و امانتش مورد اطمینان باشد هر چند در اصل اعتقاد هم به خطا رفته باشد. و لذا علما به روایات فطحی‌هایی همچون عبدالله بن بکیر و دیگران و روایات واقفی‌هایی مانند سماعه بن مهران و علی بن ابی حمزة که خلاف آن وجود نداشته عمل کرده‌اند». ابوعبدالرحمن می‌گوید: «آنچه غریفی از طوسی نقل کرده در کتاب (العدة – ۶۱) موجود است. ولی طوسی گفته‌های خود را در کتاب (الغیبة – ۴۴) نقض می‌کند و می‌گوید: «وقتی پایه‌گذاران این مذهب (واقفیان)، امثال آن گونه افراد باشند چطور می‌توان به روایت‌هایشان اعتماد کرد». غریفی راجع به گواهی طوسی بر معتبر بودن بطائنی – چنانکه خمینی می‌پندارد – ص ۱۰۱-۱۰۴، می‌گوید: «شهادت طوسی از چند جهت قابل بررسی می‌باشد: ۱- من ندیده‌ام کسی آن شهادت را به طوسی نسبت داده باشد، بلکه تنها ادعای عمل شیعیان به اخبارش را به وی نسبت داده‌اند، تعبیرات طوسی که مشهور است و فقهاء و متخصصان دانش رجال چنان برداشتی از آن نکرده‌اند شاید بخاطر واضح نبودن دلالت آن بر اعتبار وی بوده باشد. شیخ به مسأله‌ی کلی اشاره می‌کند و آن اینکه راویی که دارای چنان اوصافی باشد عمل به روایت‌هایش واجب است. سپس برای اثبات دیدگاهش به عمل علماء استناد می‌نماید لذا درصدد دلیل تراشی برای کردار خود بوده نه اثبات تأیید علما. ۲- به فرض وضوح تعبیرش در معتبر دانستن بطائنی این احتمال وجود دارد که او با استناد به روایت ابن ابی‌عمیر و دو همفکرش از او چنان گفته باشد، چراکه طوسی در کتاب: (العدۀ، ادعا می‌کند که ایشان (ابن عمرو ...) جز از افراد معتبر روایت نمی‌کنند. در کتاب (الفهرست) تصریح می‌کند که ابن ابی عمیر و صفوان بن یحیی از او روایت کرده‌اند. چنانکه صدوق!!! نیز به روایت «بزنطی» از او تصریح کرده ولی قبلا سستی آن ادعا برایت روشن شد لذا تأیید مبتنی بر آن پذیرفتنی نمی‌باشد. وقتی که روایت یکی از این سه نفر از شخص موثقی به اثبات برسد، این اشکال در تمام اسناد شیخ که مدرک آن‌ها را نمی‏شناسیم، استحکام می‏یابد. ممکن است گفته شود: دیدیم که طوسی برخی را که آن سه نفر از آنان روایت کرده‌اند موثق نمی‌دانست، و این پرده برمی‌کشد از عدم تکیه‌اش بر توثیق برخی دیگر بخاطر روایت آن‌ها از او. ولی این امر مزخرف و مسخره‏ای است که شیخ در توثیق بسیاری از افراد ثقه سهل‏انگاری کرده است. پس ملزم به بیان صریح توثیق آن‌ها نیست در هر موردی که اقتضای ترک آن بهتر باشد تا به این ترتیب بعضی دیگر توثیق شود و آنچه را که ذکر کرده روشن شود. آری، بررسی ادعای شیخ را قبلا بیان کردیم: که آن سه نفر جز از افراد ثقه روایت نکرده‏اند. چرا که در این امر اجتهاد کرده است و هرگاه شیخ کسی را موثق بداند و استناد آن را به روایت یکی از این سه نفر احتمال بدهد، وارد مساله شک در توثیق میان حسی و حدسی می‏شود در حالی که همچنان که قبلا گذشت بنای عرف بر کفایت احتمال حس در اخبار است. ولی ظاهر امر اختصاص کفایت آن در صورت احتمال اجتهاد مخبر است و اخبار مبتنی بر آن هستند ولی در صورت علم به اجتهاد او و احتمال استنادش در اخبار او که جای بحث است کفایت احتمال حس شناخته نمی‏شود تا فرق میان احتمال استناد اخبار به اجتهاد محتمل و احتمال استناد به اجتهاد معلوم نشود. ۳- تأیید شیخ (طوسی) به تصریح وی در کتاب (الغیبة) مبنی بر نکوهش و تکذیب بطائنی تعارض دارد لذا هردو دیدگاه از درجه اعتبار ساقط می‌باشند. بلکه با تمام دلایل پیشین که راجع به ضعیف بودنش آورده شد تضاد دارد پس دلایل سابق معتبر و گفته‌ی شیخ بی‌اعتبار محسوب می‌گردد. و اما شهادت شیخ بر عمل شیعه به اخبار بطائنی را نیز می‌توان از چند جنبه بررسی نمود: ۱- شیخ، عمل به اخبارش را به طور مطلق نقل نکرده بلکه به دو چیز مشروط است: أ- روایتش مخالف عمل مشهور و متداول مردم نباشد. ب- روایتی دیگر در تضاد با روایت وی وجود نداشته باشد. معنی این سخن این است که روایت او صلاحیت مقابله با روایت دیگران را ندارد لذا عمل به آن در چارچوبی محدود باقی می‌ماند. بنابراین گفته‌ی طوسی نشانه‌ی پذیرش مطلق روایت‌هایش نمی‌باشد. ۲- شیخ از اصحاب ما روایت می‌کند که ایشان آن دسته از اخباری که تنها فطحیان و واقفیان و امثال آن‌ها روایتشان کرده‌اند، نمی‌پذیرند و اعتنایی به آن‌ها نمی‌کنند. مفهوم این گفته این است که هیچ تفاوتی میان بطائنی و دیگران وجود ندارد. پس این سخن با گفته‌ی سابقش مبنی بر اینکه شیعه روایت‌های او را با آن دو شرط می‌پذیرند، منافات دارد مگر اینکه آن را با این قید اخیر مقید کنیم. ۳- مبانی و شرایط فقها در عمل به اخبار با هم تفاوت دارند، پس نمی‌دانیم انگیزه‌ی عمل به خبر بطائنی چه بوده است. شاید روایت صاحبان اجماع و یا ابن ابی‌عمیر و دو یاورش از او بوده یا برخی مبانی دیگر که فقیهی معتقد به حجت بودنش نمی‌باشد. ۴- شیخ ادعا می‌کند علماء اهل تشیع بر عمل به اخباری که در نوشته‌هایشان آورده‌اند، اجماع و اتفاق‌نظر دارند. و همچنین ادعا کرده شیعه عمل به احادیث «مرسل» را به شرط متناقض نبودنش با احادیث صحیح «مسند» مورد تأیید قرار می‌دهند. به موجب این سخن لازم است به همه‌ی اخبار موجود در آن نوشته‌ها بدون توجه به سندهایشان عمل نمود ونیز به همه‌ی احادیث مرسل سالم از معارضه‌ی حدیث مسند صحیح عمل کرد حال آنکه فقهاء چنان چیزی را نپذیرفته‌اند. ادعای شیخ در اینجا هم مانند آن دو ادعای سابق است لذا دلیلی برای رد یا تأیید آن وجود ندارد. ۵- دلایل سابق مبنی بر ضعف بطائنی و ردّ اعتبار اخبارش جایی برای تأیید این ادعا و عمل بدان را نمی‌گذارد». ا.هـ. [۸۰] یونس بن عبدالرحمن قمی از زبان امامان شیعه به کذب معرفی و نفرین گشته‌ است، با وجود آن روایات او در کتاب‌های چهارگانه اهل تشیع حدود دویست و شصت و سه روایت می‌باشد (معجم رجال الحدیث – خوئی ۲۰/۲۱۸). برخی روایات حاوی نفرین و تکذیب ائمه در حق او را پیش‌روی خواننده‌ی گرامی می‌گذاریم: محمد بن عیسی قمی می‌گوید: آهنگ دیدار با ابوالحسن رضا کردم که در راه با یونس مولی آل یقطین برخوردم گفت: کجا می‌روی؟ گفتم: پیش ابوالحسن. گفت: از او بپرس آیا بهشت اکنون درست شده است؟ من گمان می‌برم که درست نشده باشد. قمی می‌گوید: پیش ابوالحسن رفتم و نزد ایشان نشستم و گفتم: پیامی از یونس برایت دارم. گفت: چیست؟ گفتم: یونس گفت: راجع به درست شدن بهشت از او سؤال کن چون من معتقدم هنوز درست نگشته است. گفت: دروغ گفته. پس بهشت آدم کجا است. (التحریر الطاووسی، ابن الشهید الثانی – ۴۲۰، رجال الکشی – ۴۱۵، معجم رجال الحدیث، خوئی ۲۰/۲۰۹، تنقیح المقال ما مقانی ۳/۲۶۱، أعیان الشیعة، محسن امین ۱۰/۳۲۹، مسند الرضا ۲/۴۶۸). از ابن سنان نقل شده که: به ابوالحسن گفتم: یونس معتقد است بهشت و دوزخ آفریده نشده‌اند. گفت: نفرین خدا بر او باد، بهشت آدم کجاست. ( التحریرالطاووسی- ۳۲۰، رجال الکشی:۴۱۵، تنقیح المقال: ۳/۳۴۱، معجم رجال الحدیث: ۲۰/۲۰۹، اعیان الشیعة:۱۰/۳۲۹، مسند الرضا:۱/۴۶۸). محمد بن ابادیه می‌گوید: راجع به یونس، نامه‌ای برای ابوالحسن نوشتم، در پاسخ نوشت: نفرین خدا بر او و یارانش، یا اینکه گفت: من از او و همفکرانش تبرّی می‌جویم. (التحریر الطاووسی:۳۲۰، رجال الکشی: ۴۱۵، تنقیح المقال: ۳/۳۴۱، معجم رجال الحدیث: ۲۰/۲۰۹، اعیان الشیعة: ۱۰/۳۲۹، مسند الرضا: ۱/۴۶۸). از یونس بن بهمن روایت شده که: یونس به من گفت: به ابوالحسن بنویس که آیا چیزی از عنصر خدا در آدم وجود دارد؟ می‌گوید: برایش نوشتم، پاسخ داد: این سؤال سؤال کسی است که خلاف سنت حرکت می‌کند. به یونس گفتم: نگذار یارانمان چنین چیزی را بشنوند که از من یا تو برائت می‌جویند. (التحریر الطاووسی ۳۲۲، رجال‌الکشی ۴۱۶، تنقیح المقال ۳/۳۴۱، معجم رجال الحدیث ۲۰/۲۰۹-۲۱۰، اعیان الشیعة ۱۰/۳۲۹، مسند الرضا ۴۶۹) برای آگاهی بیشتر کتاب اینجاب را (نقد ولایة الفقیه ۸۷-۹۱) مطالعه فرمایید. [۸۱] نامبرده نویسنده کتاب «البلد الأمین» است که نزد شیعیان مشهور و حاوی اراجیف و چرند و پرندهای زیادی می‌باشد. شرح حال وی را در این منابع نگاه کنید: (امل الآمل – حر عاملی ۱/۲۸، معجم رجال الحدیث ۱/۲۶۰، تنقیح المقال مامقانی ۱/۲۷.) [۸۲] نویسنده‌ی کتاب (بصائر الدرجات) و نزد شیعیان از یاران امام یازدهم محسوب می‌گردد. کتاب وی علی‌رغم وجود غلو و سرزنش و طعن صحابه در آن مورد قبول و اعتبار شیعیان می‌باشد. نامبرده نیز همچون دیگر علمای شیعه معتقد به تحریف قرآن است. (الفهرست نجاشی ۲۵۱، الفهرست طوسی ۱۴۳،الکنی و الالقاب قمی ۲/۲۷۹، بحارالانوار ۱/۲۷، الذریقة تهرانی ۳/۱۰۱۲۴. [۸۳] شرح حال وی را در این منابع بنگرید: الفهرست نجاشی ۱۸۳، رجال الحلی ۱۰، معجم رجال الحدیث ۱۱/۱۹۳، الفهرست طوسی ۱۱۹، الذریة ۴/۳۰۲. [۸۴] او احمد بن حسین بن عبیدالله غضائری و مؤلف کتاب (الضعفاء) است. بسیاری از دانشمندان اهل تشیع در کتاب‌های علم رجال از او نقل قول کرده و بسیاری دیگر نیز او را مورد طعن قرار داده و انتساب کتاب مزبور به وی را تکذیب نموده‌اند زیرا به عقیده‌ی آنان برخی از وارثانش آن را از بین برده‌اند. برای آگاهی بیشتر به کتاب (قواعد الحدیث عریفی – ۱۹۸) مراجعه شود. خوئی در (معجم رجال الحدیث ۱/۱۰۲) می‌گوید: انتساب کتاب مزبور به ابن الغضافری ثابت نشده و علامه نیز اشاره‌ی به اجازه‌ی نقل قول از آن نکرده است. بلکه وجود آن در زمان نجاشی و شیخ طوسی نیز مورد تردید می‌باشد، چون نجاشی با وجود اینکه درصدد بیان نوشته‌های امامیه بوده اشاره‌ی به آن نکرده است، نجاشی حتی کتاب‌هایی را هم که ندیده ذکر می‌کند، پس چطور به کتاب استادش حسین بن عبیدالله و یا کتاب پسرش احمد اشاره نمی‌کند. در حالیکه به شرح حال حسین بن عبیدالله و ذکر کتاب‌هایش پرداخته و ولی به کتاب مزبور اشاره نکرده است، چنانکه در موارد متعددی از احمد بن حسین نقل قول نموده ولی بحثی از این نکرده که وی دارای کتابی در زمینه‌ی دانش رجال باشد. آری، شیخ در مقدمه کتاب (الفهرست) گفته: احمد بن حسین دو کتاب دارد که در یکی مصنفات را آورده و در دیگری اصول و مبانی، شیخ هردو کتاب را می‌ستاید جز اینکه از گروهی نقل می‌کند که برخی وارثانش آن‌ها را نابود کرده و هیچ کس از آن‌ها نسخه‌برداری ننموده است. خلاصه اینکه: انتساب کتاب مزبور به ابن الغضائری یقینی و ثابت نیست بلکه به عقیده‌ی برخی جعلی است و به دروغ به وی نسبت داده شده است. ابوعبدالرحمن می‌گوید: ای کاش کسانیکه معتقد به ساختگی بودن کتاب‌اند و مخالفان شیعه را متهم به جعل آن می‌کنند – بنا به گمان خوئی – توضیح می‌دادند چه کسی آن را جعل نموده است. شگفت اینکه بیشتر آنچه در کتاب ابن الغضائری آمده در اکثر کتب علم رجال اهل تشیع بدون اشاره به منبع آن‌ها ذکر شده‌اند. براساس تجربه‌ی ناچیزی که درباره‌ی کتب و علمای شیعه دارم به این نتیجه رسیده‌ام که ایشان از هر کتابی که رجال حدیث و عقایدشان را رسوا و بدنام می‌کند تبرّی می‌جویند و آن‌ها را به مخالفانشان نسبت می‌دهند. این ضرب المثل که می‌گوید: رَمتنی بدائ‌ها و انسلت: مرا با درد خود گرفتار کرد و گریخت) بر آنان صدق می‌کند. و اما راجع به نسبت دادن کتاب‌ها به غیرمولف‌هایشان – از گذشته تاکنون – از طرف اهل تشیع هرچه می‌خواهی بگو، یک یا دو ماه نمی‌گذرد که یک کتاب یا بیشتر منتسب به افرادی خیالی که به دین شیعه گرویده و اسلام راستین را پشت سر گذاشته‌اند، چاپ و منتشر می‌گردد، اگر بخاطر جلوگیری از به درازا کشیدن بحث نمی‌بود به برخی نمونه‌ها اشاره می‌کردم. [۸۵] شرح حالش را در این منابع بخوانید: أمل الآمل ۲/۱۱۷-۱۱۸، الکنی والألقاب ۲/۱۴۸، بحارالأنوار ۱/۱۰، الذریعة ۱۸/۳۶۲، ۲۱/۳۴. [۸۶] او احمد بن محمد بن عبیدالله بن حسن بن عیاش جوهری است، نجاشی در رجال خود ۱/۲۲۵، ۲۲۶ شرح حال شماره ۲۰۵ راجع به او می‌گوید: احادیث بسیاری را روایت می‌کرد ولی در آخر عمرش دچار آشفتگی شده بود ... دوست من و پدرم بود و چیزهای زیادی را از او شنیدم اساتیدمان را دیدم که وی را تضعیف می‌کردند و لذا هیچ چیز را از او روایت نکرده و پرهیز نموده‌ام. ابوعبدالرحمن می‌گوید: این گفته‌ی نجاشی که می‌گوید: هیچ چیز را از او ...، دروغ و خلاف واقع است. چون از او یاد کرده و به احادیثش استناد نموده است. (رجال النجاشی شرح حال شماره ۴۳۸ و ۶۱۸ و ۸۵۳) شرح حال وی را در این منابع بخوانید: جامع الرواة ۱/۶۹، رجال ابن داود ۲۲۹، رجال الطوسی ۴۴۹، تنقیح المقال ۱/۸۸، معجم رجال الحدیث ۲/۲۸۸، الکنی والألقاب ۱/۳۶۹ و دیگر مراجع شیعه. برخی منابع اسلامی همچون (لسان المیزان – ابن حجر شرح حال شماره ۹۰۹) به ضعف، لغزش و بی‌اعتباری روایت‌هایش پرداخته‌اند. [۸۷] او علی بن حسین بن موسی بن محمد بن موسی نام دارد که در سال ۳۵۵ ه‍ متولد و در ۲۵ ربیع الاول ۴۳۶ ه‍ در گذشته است. (نگا: تنقیح المقال ۲/۲۸۴، الخلاصة ۹۵، رجال ابن داود ۱۳۶ رجال النجاشی ۲/۱۰۲، روضات الجنات ۱/۲۹۵، ریاض العلماء ۴/۲۰، الفهرست ۹۸).