احادیثی در فضایل خلفای راشدین

عمر فاروقس

عمر فاروقس

«حَدَّثَنَا يُوسُفُ بْنُ مُوسَى حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ قَالَ حَدَّثَنِى عُثْمَانُ بْنُ غِيَاثٍ حَدَّثَنَا أَبُو عُثْمَانَ النَّهْدِىُّ عَنْ أَبِى مُوسَىس قَالَ كُنْتُ مَعَ النَّبِىِّ ج فِى حَائِطٍ مِنْ حِيطَانِ الْمَدِينَةِ، فَجَاءَ رَجُلٌ فَاسْتَفْتَحَ، فَقَالَ النَّبِىُّ ج: «افْتَحْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ» فَفَتَحْتُ لَهُ، فَإِذَا أَبُو بَكْرٍ، فَبَشَّرْتُهُ بِمَا قَالَ النَّبِىُّ ج: فَحَمِدَ اللَّهَ، ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ فَاسْتَفْتَحَ، فَقَالَ النَّبِىُّ ج: «افْتَحْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ» فَفَتَحْتُ لَهُ، فَإِذَا هُوَ عُمَرُ، فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قَالَ النَّبِىُّ ج: فَحَمِدَ اللَّهَ، ثُمَّ اسْتَفْتَحَ رَجُلٌ، فَقَالَ لِى: «افْتَحْ لَهُ وَبَشِّرْهُ بِالْجَنَّةِ عَلَى بَلْوَى تُصِيبُهُ» فَإِذَا عُثْمَانُ، فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: فَحَمِدَ اللَّهَ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ». [صحيح البخاري لأبي عبد الله محمد بن إسماعيل البخاري، كتاب الـمناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب، أبي حفص القرشي العدويس].

«از ابوموسی اشعریسروایت شده که گفت: با نبیصدر یکی از نخلستان‌های مدینه بودیم که مردی آمد و درخواست باز کردن درب را کرد. رسول اللهصفرمودند: در را برای او باز کن و او را بشارت به جنت بده. پس در را برای او باز کردم که دیدم ابوبکر پشت در است. او را به آنچه رسول اللهصگفته بود بشارت دادم که او الله را حمد کرد. سپس مرد دیگری آمد و درخواست باز کردن درب را کرد. نبیصفرمودند: در را برای او باز کن و او را به جنت بشارت بده. در را باز کردم و عمر را پشت در یافتم. او را به آنچه رسول الله فرموده بودند بشارت دادم که او نیز الله را (برای این خبر) حمد کرد و سپاس گفت. سپس دوباره مردی طلب باز کردن درب را کرد. ایشان فرمودند: در را برای او باز کن و او را بر بلوایی که به آن دچار خواهد شد بشارت به جنت بده. شخصی که پشت در بود عثمان بود که او را به آنچه رسول اللهصخبر داده بودند باخبر کردم. پس او نیز الله را حمد کرد و گفت: الله مستعان است».

***

«عَنْ زَكَرِيَّاءُ بْنُ أَبِى زَائِدَةَ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَبِى سَلَمَةَ عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ قَالَ قَالَ النَّبِىُّ ج: لَقَدْ كَانَ فِيمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنْ بَنِى إِسْرَائِيلَ رِجَالٌ يُكَلَّمُونَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا أَنْبِيَاءَ، فَإِنْ يَكُنْ مِنْ أُمَّتِى مِنْهُمْ أَحَدٌ فَعُمَرُ». [صحيح البخاري لأبي عبد الله محمد بن إسماعيل البخاري، كتاب الـمناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب، أبي حفص القرشي العدويس].

«از ابی هریرهسروایت شده که رسول الله صفرمودند: در میان امت‌هایی که قبل از شما زندگی می‌کردند در بنی اسرائیل افرادی بودند که بدون اینکه جزء انبیاء باشند در بین مردم تکلم می‌کردند (و آنان را به خیر می‌خواندند). پس اگر یکی از آنان در میان امت من وجود داشته باشد، همانا او عمر است».

***

«حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ سُلَيْمَانَ قَالَ حَدَّثَنِى ابْنُ وَهْبٍ قَالَ حَدَّثَنِى عُمَرُ هُوَ ابْنُ مُحَمَّدٍ أَنَّ زَيْدَ بْنَ أَسْلَمَ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلَنِى ابْنُ عُمَرَ عَنْ بَعْضِ شَأْنِهِ -يَعْنِى عُمَرَ- فَأَخْبَرْتُهُ. فَقَالَ: مَا رَأَيْتُ أَحَدًا قَطُّ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ج مِنْ حِينَ قُبِضَ كَانَ أَجَدَّ وَأَجْوَدَ حَتَّى انْتَهَى مِنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ». [صحيح البخاري لأبي عبد الله محمد بن إسماعيل البخاري، كتاب الـمناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب، أبي حفص القرشي العدويس].

«از اسلم روایت شده که گفت: ابن عمرباز من از بعضی احوالات عمر بن الخطاب سوال کرد که به او گفتم: من بعد از رسول اللهصکسی را جدی تر از عمر (در امور) و بخشنده تر از او (در اموال) ندیدم».

***

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى حَدَّثَنَا يَحْيَى عَنْ إِسْمَاعِيلَ حَدَّثَنَا قَيْسٌ قَالَ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ مَا زِلْنَا أَعِزَّةً مُنْذُ أَسْلَمَ عُمَرُ». [صحيح البخاري لأبي عبد الله محمد بن إسماعيل البخاري، كتاب الـمناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب، أبي حفص القرشي العدويس].

«از عبدالله (ابن مسعود)سروایت شده که گفت: با اسلام عمر ما عزت یافتیم».

***

«حَدَّثَنَا الصَّلْتُ بْنُ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ حَدَّثَنَا أَيُّوبُ عَنِ ابْنِ أَبِى مُلَيْكَةَ عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ قَالَ لَمَّا طُعِنَ عُمَرُ جَعَلَ يَأْلَمُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ -وَكَأَنَّهُ يُجَزِّعُهُ- يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَلَئِنْ كَانَ ذَاكَ لَقَدْ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِج فَأَحْسَنْتَ صُحْبَتَهُ، ثُمَّ فَارَقْتَهُ وَهْوَ عَنْكَ رَاضٍ، ثُمَّ صَحِبْتَ أَبَا بَكْرٍ فَأَحْسَنْتَ صُحْبَتَهُ، ثُمَّ فَارَقْتَهُ وَهْوَ عَنْكَ رَاضٍ، ثُمَّ صَحِبْتَ صَحَبَتَهُمْ فَأَحْسَنْتَ صُحْبَتَهُمْ، وَلَئِنْ فَارَقْتَهُمْ لَتُفَارِقَنَّهُمْ وَهُمْ عَنْكَ رَاضُونَ. قَالَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ صُحْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ ج وَرِضَاهُ، فَإِنَّمَا ذَاكَ مَنٌّ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى مَنَّ بِهِ عَلَىَّ، وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ صُحْبَةِ أَبِى بَكْرٍ وَرِضَاهُ، فَإِنَّمَا ذَاكَ مَنٌّ مِنَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ مَنَّ بِهِ عَلَىَّ، وَأَمَّا مَا تَرَى مِنْ جَزَعِى، فَهْوَ مِنْ أَجْلِكَ وَأَجْلِ أَصْحَابِكَ، وَاللَّهِ لَوْ أَنَّ لِى طِلاَعَ الأَرْضِ ذَهَبًا لاَفْتَدَيْتُ بِهِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ أَرَاهُ». [صحيح البخاري لأبي عبد الله محمد بن إسماعيل البخاري، كتاب الـمناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب، أبي حفص القرشي العدويس].

«از مسور بن مخرمه روایت شده که گفت: وقتی عمر ضربه خورد (توسط ابولؤلؤ مجوسی ملعون در محراب نماز فجر) درد می‌کشید. ابن عباس که محزون بود به او گفت: یا امیر المؤمنین! با اینکه او به تو ضربه زد ولی بدرستیکه تو هم صحبت رسول اللهصبودی و نیکو هم صحبتی بودی و در حالی از رسول اللهصفراق یافتی که از تو راضی بود. بعد هم صحبت ابا بکر بودی و نیکو هم صحبتی برای او بودی و در حالی از او فراق یافتی که از تو راضی بود. بعد هم صحبت مسلمین بودی و نیکو هم صحبتی برای آنان بودی و اگر از آنان فراق یابی در حالی آن‌ها را فراق خواهی گفت که از تو راضی هستند. عمر گفت: آنچه از هم صحبتی رسول اللهصو رضای او گفتی پس این از منت الله تعالی بر من است و آنچه از هم صحبتی و رضای ابی بکر گفتی پس آن نیز از منت الله جل ذکره بر من است. اما اگر این جزع مرا می‌بینی پس این برای تو و برای اصحاب توست. والله اگر ارض پر از طلا داشتم آن را برای رهایی از عذاب اللهأمی‌دادم قبل از اینکه او را رؤیت نمایم».

این حدیث بطور کلی و خلاصه کیفیت حیات عمر الفاروقسبعد از اسلامش را بیان می‌کند که چگونه هم صحبتی نیکو برای نبی و صدیق بود و آن‌ها وفات نکردند إلا اینکه از او راضی باشند و در حالی مسلمین را ترک می‌کرد که آن‌ها نیز از او راضی بودند. عده‌ای قائلند که امیرالمؤمنین عمر الفاروقساز آنچه در جامعه اسلامی از فتن جریان داشت باخبر بود و لهذا از آنچه در انتظار مسلمین بود نگرانی داشت. اینکه عمر الفاروقساز رهایی از عذاب الله صحبت می‌کند بخاطر خوفی بود که از الله و عقاب او داشت و بر آن همه اعمال صالحی که انجام داده بود متکبر نبود.

***

«حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ عَمْرٍو الأَشْعَثِىُّ وَأَبُو الرَّبِيعِ الْعَتَكِىُّ وَأَبُو كُرَيْبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلاَءِ -وَاللَّفْظُ لأَبِى كُرَيْبٍ- قَالَ أَبُو الرَّبِيعِ حَدَّثَنَا وَقَالَ الآخَرَانِ أَخْبَرَنَا ابْنُ الْمُبَارَكِ عَنْ عُمَرَ بْنِ سَعِيدِ بْنِ أَبِى حُسَيْنٍ عَنِ ابْنِ أَبِى مُلَيْكَةَ قَالَ سَمِعْتُ ابْنَ عَبَّاسٍ يَقُولُ وُضِعَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ عَلَى سَرِيرِهِ فَتَكَنَّفَهُ النَّاسُ يَدْعُونَ وَيُثْنُونَ وَيُصَلُّونَ عَلَيْهِ قَبْلَ أَنْ يُرْفَعَ وَأَنَا فِيهِمْ -قَالَ- فَلَمْ يَرُعْنِى إِلاَّ بِرَجُلٍ قَدْ أَخَذَ بِمَنْكِبِى مِنْ وَرَائِى فَالْتَفَتُّ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ عَلِىُّ فَتَرَحَّمَ عَلَى عُمَرَ وَقَالَ مَا خَلَّفْتَ أَحَدًا أَحَبَّ إِلَىَّ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ بِمِثْلِ عَمَلِهِ مِنْكَ وَايْمُ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ لأَظُنُّ أَنْ يَجْعَلَكَ اللَّهُ مَعَ صَاحِبَيْكَ وَذَاكَ أَنِّى كُنْتُ أُكَثِّرُ أَسْمَعُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «جِئْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَدَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَخَرَجْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ». فَإِنْ كُنْتُ لأَرْجُو أَوْ لأَظُنُّ أَنْ يَجْعَلَكَ اللَّهُ مَعَهُمَا». [صحيح مسلم لأبي الحسين مسلم بن الحجاج النيسابوري، كتاب فضائل الصحابةش، باب من فضائل عمرس].

«از ابن عباسبروایت شده که گفت: عمر بن الخطاب را در تابوت قرار دادند و مردم در اطراف او جمع شده بودند و قبل از اینکه تابوت از زمین برداشته شود برای او دعا می‌کردند و فضایل او را می‌گفتند و من نیز در میان جمعیت بودم. هیچ چیز نظر مرا به خود جلب نکرد (مرا نترساند) مگر مردی که از پشت کتف مرا گرفت. به او نظر افکندم و دیدم که علی بن ابی طالب است. او برای عمر رحمت فرستاد و خطاب به او گفت: کسی را بعد از خودت باقی نگذاردی که من آرزوی آن را داشته باشم که با نامه اعمال او در برابر الله قرار گیرم. به الله قسم که فکر می‌کنم الله تو را نزد دو هم صحبتت (رسول اللهصو ابوبکر) قرار دهد. چون از رسول اللهصبسیار شنیده بودم که می‌گفت: من به همراه ابوبکر و عمر آمدم و من به همراه ابوبکر و عمر داخل شدم و من به همراه ابوبکر و عمر خارج شدم. پس من آرزو دارم که الله تو را همراه آنان قرار دهد».

از آنجا که عمر الفاروقساعمال زیادی را فی سبیل الله و در راه اعتلای دین الله انجام داده بود علیسآرزو داشت که با نامه اعمال عمر الفاروقسنزد الله حاضر شود.

در اکثر موارد ابوبکر و عمر همراه رسول اللهصبودند در نتیجه علی بن ابی‌طالب گمان می‌کند که در ممات نیز مانند حیات این سه یار در کنار یکدیگر باشند و چنان نیز شد و هر سه در یک محل به خاک سپرده شدند.

***

«حَدَّثَنَا مَنْصُورُ بْنُ أَبِى مُزَاحِمٍ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ كَيْسَانَ ح وَحَدَّثَنَا زُهَيْرُ بْنُ حَرْبٍ وَالْحَسَنُ بْنُ عَلِىٍّ الْحُلْوَانِىُّ وَعَبْدُ بْنُ حُمَيْدٍ -وَاللَّفْظُ لَهُمْ- قَالُوا حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ حَدَّثَنَا أَبِى عَنْ صَالِحٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ حَدَّثَنِى أَبُو أُمَامَةَ بْنُ سَهْلٍ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا سَعِيدٍ الْخُدْرِىَّ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ رَأَيْتُ النَّاسَ يُعْرَضُونَ وَعَلَيْهِمْ قُمُصٌ مِنْهَا مَا يَبْلُغُ الثُّدِىَّ وَمِنْهَا مَا يَبْلُغُ دُونَ ذَلِكَ وَمَرَّ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَعَلَيْهِ قَمِيصٌ يَجُرُّهُ». قَالُوا مَاذَا أَوَّلْتَ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الدِّينَ». [صحيح مسلم لأبي الحسين مسلم بن الحجاج النيسابوري، كتاب فضائل الصحابةش، باب من فضائل عمرس].

«از ابو سعید خدریسروایت شده که رسول اللهصفرمودند: در خواب دیدم که مردم بر من عرضه می‌شوند در حالیکه لباس‌هایی بر تن دارند. از آن‌ها کسانی بودند که لباس‌هایشان تا سینه‌هایشان بود و تعدادی نیز بالاتر از آن. و عمر بن الخطاب عبور کرد در حالیکه لباسش بر زمین کشیده می‌شد. حاضرین گفتند: یا رسول الله! تأویل آن چیست؟ ایشان فرمودند: آن دین است».

***

«حدّثني حَرْمَلَةُ بْنُ يَحْيَىَ. أَخْبَرَنَا ابْنُ وَهْبٍ. أَخْبَرَنِي يُونُسُ أَنّ ابْنَ شِهَابٍ أَخْبَرَهُ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطّابِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ رَسُولِ اللّهِ ج قَالَ: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ، إِذْ رَأَيْتُ قَدَحاً أُتِيتُ بِهِ، فِيهِ لَبَنٌ. فَشَرِبْتُ مِنْهُ حَتّىَ إِنّي لأَرَىَ الرّيّ يَجْرِي فِي أَظْفَارِي. ثُمّ أَعْطَيْتُ فَضْلِي عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ». قَالُوا: مَاذَا أَوّلْتَ ذَلِكَ؟ يَا رَسُولَ اللّهِ قَالَ: الْعِلْمَ». [صحيح مسلم لأبي الحسين مسلم بن الحجاج النيسابوري، كتاب فضائل الصحابةش، باب من فضائل عمرس].

«از عبدالله بن عمربروایت شده که رسول اللهصفرمودند: در خواب دیدم که قدحی به من داده شد که در آن شیر بود. پس از آن نوشیدم تا اینکه حس کردم در نوک انگشتان من آبی جریان دارد (کنایه از سیراب شدن). سپس باقی شیر را به عمر بن خطاب دادم. حاضرین گفتند: آن را چه تعبیر می‌کنید یا رسول الله؟ ایشان فرمودند: آن علم است».

این دو حدیث دلالت بر وجود دین و علم در عمر الفاروقسمی‌کنند و اینکه او از حیث وجود علم و دین از دیگران افضل است.

***

«حَدَّثَنِى أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ وَهْبٍ حَدَّثَنَا عَمِّى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ وَهْبٍ أَخْبَرَنِى عَمْرُو بْنُ الْحَارِثِ أَنَّ أَبَا يُونُسَ مَوْلَى أَبِى هُرَيْرَةَ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ج قَالَ: بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ أُرِيتُ أَنِّى أَنْزِعُ عَلَى حَوْضِى أَسْقِى النَّاسَ فَجَاءَنِى أَبُو بَكْرٍ فَأَخَذَ الدَّلْوَ مِنْ يَدِى لِيُرَوِّحَنِى فَنَزَعَ دَلْوَيْنِ وَفِى نَزْعِهِ ضُعْفٌ وَاللَّهُ يَغْفِرُ لَهُ فَجَاءَ ابْنُ الْخَطَّابِ فَأَخَذَ مِنْهُ فَلَمْ أَرَ نَزْعَ رَجُلٍ قَطُّ أَقْوَى مِنْهُ حَتَّى تَوَلَّى النَّاسُ وَالْحَوْضُ مَلآنُ يَتَفَجَّرُ». [صحيح مسلم لأبي الحسين مسلم بن الحجاج النيسابوري، كتاب فضائل الصحابةش، باب من فضائل عمرس].

«از ابوهریرهسروایت شده که رسول الله صفرمودند: در خواب دیدم که از حوض خودم به مردم آب می‌دهم. پس ابوبکر آمد و دلو را از من گرفت و مرا آسوده ساخت. او دو دلو از حوض آب کشید که در آب کشیدن او ضعفی بود و الله او را بخشید. پس عمر بن الخطاب دلو را از او گرفت. ندیده بودم کسی را که به قوت او آب بکشد چنانچه مردم همه سیراب شده و رفتند و حوض پر از آب بود». (این حدیث به احتمال زیاد نشان دهنده کیفیت خلافت ابوبکر و عمر است والله اعلم).

***

«حدّثني حَرْمَلَةُ بْنُ يَحْيَىَ. أَخْبَرَنَا ابْنُ وَهْبٍ. أَخْبَرَنَا يُونُسُ أَنّ ابْنَ شِهَابٍ أَخْبَرَهُ عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسّيَبِ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنْ رَسُولِ اللّهِ ج أَنّهُ قَالَ: بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ إِذْ رَأَيْتُنِي فِي الْجَنّةِ. فَإِذَا امْرَأَةٌ تَوَضّأُ إِلَىَ جَانِبِ قَصْرٍ. فَقُلْتُ: لِمَنْ هَذَا؟ فَقَالُوا: لِعُمَرَ بْنِ الْخَطّابِ. فَذَكَرْتُ غَيْرَتَكَ. فَوَلّيْتُ مُدْبِراً». [صحيح مسلم لأبي الحسين مسلم بن الحجاج النيسابوري، كتاب فضائل الصحابةش، باب من فضائل عمرس].

«از ابی هریرهسروایت شده که رسول اللهصفرمودند: در خواب بودم که خود را در جنت (بهشت) دیدم. در آنجا زنی را دیدم که در کنار قصری وضو می‌گرفت. پس (به ملائکه) گفتم: این قصر برای کیست؟ آن‌ها گفتند: برای عمر بن خطاب. پس غیرت تو را به خاطر آوردم و بازگشتم».

***

«حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِى شَيْبَةَ حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ حَدَّثَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ لَمَّا تُوُفِّىَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىٍّ ابْنُ سَلُولَ جَاءَ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ج فَسَأَلَهُ أَنْ يُعْطِيَهُ قَمِيصَهُ أَنْ يُكَفِّنَ فِيهِ أَبَاهُ فَأَعْطَاهُ ثُمَّ سَأَلَهُ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَيْهِ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج لِيُصَلِّىَ عَلَيْهِ فَقَامَ عُمَرُ فَأَخَذَ بِثَوْبِ رَسُولِ اللَّهِ ج فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ: أَتُصَلِّى عَلَيْهِ وَقَدْ نَهَاكَ اللَّهُ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَيْهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنَّمَا خَيَّرَنِىَ اللَّهُ فَقَالَ: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ[التوبة: ۸۰].

وَسَأَزِيدُ عَلَىَ سَبْعِينَ قَالَ: إِنّهُ مُنَافِقٌ. فَصَلَّى عَلَيْهِ رَسُولُ اللّهِ ج. وَأَنْزَلَ اللّهُ: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓ[التوبة: ۸۴]». [صحيح مسلم لأبي الحسين مسلم بن الحجاج النيسابوري، كتاب فضائل الصحابةش، باب من فضائل عمرس].

«از عبدالله بن عمربروایت شده که گفت: هنگامی که عبدالله بن ابی بن سلول مُرد پسر او عبدالله نزد رسول اللهصآمد و از ایشان تقاضا کرد که لباسشان را برای کفن پدرش به او اعطا کند سپس از رسول اللهصتقاضا کرد که بر پدرش نماز بخواند. پس رسول اللهصبرخاست تا بر او نماز گزارد. در آن هنگام عمر برخاست و از لباس رسول اللهصگرفت و گفت: یا رسول الله! آیا بر او نماز می‌گزاری در حالیکه الله تو را از آن نهی کرده است؟ رسول اللهصفرمودند: بدرستیکه الله مرا بر آن کار مختار گردانیده و فرمودند: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ[التوبة: ۸۴]([ ]). و من بر هفتاد مرتبه خواهم افزود. رسول اللهصبر او نماز خواند که الله این آیه را نازل کرد: ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓ[التوبة: ۸۴]([ ])».

این یکی از موافقات عمر است یعنی مواردی که الله موافق با رای عمر آیه‌ای را نازل کرده است.

***

«حَدَّثَنَا مَنْصُورُ بْنُ أَبِى مُزَاحِمٍ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ يَعْنِى ابْنَ سَعْدٍ ح وَحَدَّثَنَا حَسَنٌ الْحُلْوَانِىُّ وَعَبْدُ بْنُ حُمَيْدٍ قَالَ عَبْدٌ أَخْبَرَنِى وَقَالَ حَسَنٌ حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ -وَهُوَ ابْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ سَعْدٍ- حَدَّثَنَا أَبِى عَنْ صَالِحٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ أَخْبَرَنِى عَبْدُ الْحَمِيدِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ زَيْدٍ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ سَعْدِ بْنِ أَبِى وَقَّاصٍ أَخْبَرَهُ أَنَّ أَبَاهُ سَعْدًا قَالَ اسْتَأْذَنَ عُمَرُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج وَعِنْدَهُ نِسَاءٌ مِنْ قُرَيْشٍ يُكَلِّمْنَهُ وَيَسْتَكْثِرْنَهُ عَالِيَةً أَصْوَاتُهُنَّ فَلَمَّا اسْتَأْذَنَ عُمَرُ قُمْنَ يَبْتَدِرْنَ الْحِجَابَ فَأَذِنَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ج وَرَسُولُ اللَّهِ ج يَضْحَكُ فَقَالَ عُمَرُ: أَضْحَكَ اللَّهُ سِنَّكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «عَجِبْتُ مِنْ هَؤُلاَءِ اللاَّتِى كُنَّ عِنْدِى فَلَمَّا سَمِعْنَ صَوْتَكَ ابْتَدَرْنَ الْحِجَابَ». قَالَ عُمَرُ: فَأَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ يَهَبْنَ. ثُمَّ قَالَ عُمَرُ أَىْ عَدُوَّاتِ أَنْفُسِهِنَّ أَتَهَبْنَنِى وَلاَ تَهَبْنَ رَسُولَ اللَّهِ ج قُلْنَ نَعَمْ أَنْتَ أَغْلَظُ وَأَفَظُّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ج. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ مَا لَقِيَكَ الشَّيْطَانُ قَطُّ سَالِكًا فَجًّا إِلاَّ سَلَكَ فَجًّا غَيْرَ فَجِّكَ». [صحيح مسلم لأبي الحسين مسلم بن الحجاج النيسابوري، كتاب فضائل الصحابةش، باب من فضائل عمرس].

«از سعد بن ابی وقاصسروایت شده که گفت: عمر بر رسول اللهصاجازه ورود خواست در حالیکه نزد رسول اللهصزنانی از قریش بودند که با ایشان مشغول صحبت بودند و صدایشان به تکلم بلند بود. وقتی که عمر اجازه ورود خواست آن زنان بلند شدند و حجاب خود را درست کردند. رسول اللهصبه عمر اجازه ورود دادند در حالیکه می‌خندیدند. عمر گفت: یا رسول الله! الله شما را خندان گرداند (شادیتان را استمرار بخشد). رسول اللهصفرمودند: از این زنانی که پیش من هستند تعجب کردم. وقتی که صدای تو را شنیدند حجاب خود را درست کردند. عمر گفت: یا رسول الله! حق این بود که از شما می‌هراسیدند (و حجاب خود را رعایت می‌کردند) تا من. سپس عمر به آن زنان گفت: ‌ای دشمنان نفس‌های خودتان! آیا از رسول اللهصنمی‌هراسید و از من هراسانید؟ آنان گفتند: بله، تو خشین‌تر از رسول اللهصهستی. رسول اللهصفرمودند: ‌ای عمر! قسم به کسی که جان من در دست اوست، شیطان تو را در راهی ملاقات نخواهد کرد مگر اینکه راهی غیر از راه تو برگزیند».

***

«حدّثنا عُقْبَةُ بْنُ مُكْرَمٍ الْعَمّيّ. حَدّثَنَا سَعِيدُ بْنُ عَامِرٍ قَالَ: جُوَيْرِيَةُ بْنُ أَسْمَاءَ أَخْبَرَنَا عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ. قَالَ: قَالَ عُمَرُ: وَافَقْتُ رَبّي فِي ثَلاَثٍ: فِي مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ، وَفِي الْحِجَابِ، وَفِي أُسَارَى بَدْرٍ». [صحيح مسلم لأبي الحسين مسلم بن الحجاج النيسابوري، كتاب فضائل الصحابةش، باب من فضائل عمرس].

«از ابن عمربروایت شده که عمر گفت: الله در سه مورد موافق من بود: در مقام ابراهیم، در حجاب و در اسرای بدر».

***

«حَدَّثَنَا عَلِىُّ بْنُ حُجْرٍ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ حُمَيْدٍ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِىَّ ج قَالَ: دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَإِذَا أَنَا بِقَصْرٍ مِنْ ذَهَبٍ فَقُلْتُ لِمَنْ هَذَا الْقَصْرُ قَالُوا لِشَابٍّ مِنْ قُرَيْشٍ فَظَنَنْتُ أَنِّى أَنَا هُوَ فَقُلْتُ وَمَنْ هُوَ فَقَالُوا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ». [سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطابس].

«از انسسروایت شده که رسول اللهصفرمودند: بر جنت وارد شدم (در شب معراج) که قصری از طلا در آنجا دیدم. گفتم: این قصر برای کیست؟ گفتند برای جوانی از قریش است. گمان کردم که آن جوان من باشم پس گفتم: آن شخص کیست؟ گفتند: عمر بن الخطاب».

***

«حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ حُرَيْثٍ حَدَّثَنَا عَلِىُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ وَاقِدٍ حَدَّثَنِى أَبِى حَدَّثَنِى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُرَيْدَةَ قَالَ سَمِعْتُ بُرَيْدَةَ يَقُولُ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ج فِى بَعْضِ مَغَازِيهِ فَلَمَّا انْصَرَفَ جَاءَتْ جَارِيَةٌ سَوْدَاءُ فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّى كُنْتُ نَذَرْتُ إِنْ رَدَّكَ اللَّهُ سَالِمًا أَنْ أَضْرِبَ بَيْنَ يَدَيْكَ بِالدُّفِّ وَأَتَغَنَّى. فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنْ كُنْتِ نَذَرْتِ فَاضْرِبِى وَإِلاَّ فَلاَ». فَجَعَلَتْ تَضْرِبُ فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ وَهِىَ تَضْرِبُ ثُمَّ دَخَلَ عَلِىٌّ وَهِىَ تَضْرِبُ ثُمَّ دَخَلَ عُثْمَانُ وَهِىَ تَضْرِبُ ثُمَّ دَخَلَ عُمَرُ فَأَلْقَتِ الدُّفَّ تَحْتَ اسْتِهَا ثُمَّ قَعَدَتْ عَلَيْهِ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنَّ الشَّيْطَانَ لَيَخَافُ مِنْكَ يَا عُمَرُ إِنِّى كُنْتُ جَالِسًا وَهِىَ تَضْرِبُ فَدَخَلَ أَبُو بَكْرٍ وَهِىَ تَضْرِبُ ثُمَّ دَخَلَ عَلِىٌّ وَهِىَ تَضْرِبُ ثُمَّ دَخَلَ عُثْمَانُ وَهِىَ تَضْرِبُ فَلَمَّا دَخَلْتَ أَنْتَ يَا عُمَرُ أَلْقَتِ الدُّفَّ». [سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطابس].

«از بریدهسروایت شده که گفت: رسول اللهصبرای جنگی خارج شدند و وقتی بازگشتند زنی سیاه آمد و به ایشان گفت: من نذر کرده‌ام که اگر الله شما را به سلامت بازگرداند پیشاپیش شما دف بزنم و آواز به غنا سر دهم. رسول اللهصبه او گفتند: اگر نذر کرده‌ای پس بزن و اگر چنین نیست پس این کار را انجام مده. او شروع به نواختن کرد که ابوبکر داخل شد در حالی که آن زن مشغول دف زدن بود سپس علی وارد شد و آن زن همچنان مشغول دف زدن بود و عثمان وارد شد و او دف می‌زد سپس عمر وارد شد که آن زن دف را در زیر خود گذاشت و بر آن نشست. رسول اللهصفرمودند: یا عمر! بدرستیکه شیطان از تو می‌ترسد. من نشسته بودم و او دف می‌زد و ابوبکر آمد و او دف می‌زد و علی وارد شد و او دف می‌زد و عثمان وارد شد و او همچنان دف می‌زد پس وقتی تو آمدی او دف را رها کرد».

***

«حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ صَبَّاحٍ الْبَزَّارُ حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ حُبَابٍ عَنْ خَارِجَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ بْنِ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ أَخْبَرَنَا يَزِيدُ بْنُ رُومَانَ عَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج جَالِسًا فَسَمِعْنَا لَغَطًا وَصَوْتَ صِبْيَانٍ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ ج فَإِذَا حَبَشِيَّةٌ تُزْفِنُ وَالصِّبْيَانُ حَوْلَهَا فَقَالَ: «يَا عَائِشَةُ تَعَالَىْ فَانْظُرِى». فَجِئْتُ فَوَضَعْتُ لَحْيَىَّ عَلَى مَنْكِبِ رَسُولِ اللَّهِ ج فَجَعَلْتُ أَنْظُرَ إِلَيْهَا مَا بَيْنَ الْمَنْكِبِ إِلَى رَأْسِهِ فَقَالَ لِى: «أَمَا شَبِعْتِ أَمَا شَبِعْتِ». قَالَتْ فَجَعَلْتُ أَقُولُ: لاَ لأَنْظُرَ مَنْزِلَتِى عِنْدَهُ إِذْ طَلَعَ عُمَرُ قَالَ فَارْفَضَّ النَّاسُ عَنْهَا قَالَتْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنِّى لأَنْظُرُ إِلَى شَيَاطِينِ الإِنْسِ وَالْجِنِّ قَدْ فَرُّوا مِنْ عُمَرَ». قَالَتْ فَرَجَعْتُ». [سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطابس].

«از عایشهلروایت شده که گفت: رسول اللهصنشسته بودند که صدای بچه‌هایی را شنیدیم. رسول اللهصبرخاستند و دیدند که یک زن حبشی می‌رقصد و کودکان اطراف او جمع شده‌اند. رسول اللهصگفتند: ‌ای عایشه بیا و نگاه کن. پس آمدم و چانه‌ام را بر شانه رسول اللهصگذاشتم و از بین سر و شانه ایشان به آن زن نگاه کردم. به من گفتند: سیر شدی؟ سیر شدی؟ گفتم: خیر، به جهت این منزلتی که نزد ایشان داشتم. تا اینکه عمر ظاهر شد و مردم از اطراف آن زن پراگنده شدند. رسول اللهصگفتند: می‌بینم که شیاطین انس و جن از عمر فرار می‌کنند. عایشه گفت: آنگاه بازگشتم».

***

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ وَمُحَمَّدُ بْنُ رَافِعٍ قَالاَ حَدَّثَنَا أَبُو عَامِرٍ الْعَقَدِىُّ حَدَّثَنَا خَارِجَةُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الأَنْصَارِىُّ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «اللَّهُمَّ أَعِزَّ الإِسْلاَمَ بِأَحَبِّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ إِلَيْكَ بِأَبِى جَهْلٍ أَوْ بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ». قَالَ وَكَانَ أَحَبَّهُمَا إِلَيْهِ عُمَرُ». [سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطاب س].

«از ابن عمربروایت شده که رسول اللهصگفت: اللهم! اسلام را با احب این دو مرد: ابی جهل یا عمر بن الخطاب عزت بده. گوید: احب این دو برای او عمر بود».

ابوجهل تا زمان موتش مسلمان نشد و بر علیه اسلام اقدام کرد ولی عمر الفاروقسدر مکه ایمان آورد و با اسلام آوردن او اسلام بمشیئت الله عزت یافت. چه قبل از هجرت و چه بعد از هجرت و چه بعد از وفات رسول اللهص، عمر الفاروقسموجب عزت اسلام بود و زمان خلافتش از دوران پر افتخار تاریخ اسلام محسوب می‌شود.

***

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ حَدَّثَنَا أَبُو عَامِرٍ الْعَقَدِىُّ حَدَّثَنَا خَارِجَةُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ هُوَ الأَنْصَارِىُّ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ وَقَلْبِهِ». وَقَالَ ابْنُ عُمَرَ مَا نَزَلَ بِالنَّاسِ أَمْرٌ قَطُّ فَقَالُوا فِيهِ وَقَالَ فِيهِ عُمَرُ أَوْ قَالَ ابْنُ الْخَطَّابِ فِيهِ شَكَّ خَارِجَةُ إِلاَّ نَزَلَ فِيهِ الْقُرْآنُ عَلَى نَحْوِ مَا قَالَ عُمَرُ». [سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطابس].

«از ابن عمربروایت شده که رسول اللهصگفت: بدرستیکه الله حق را بر لسان و قلب عمر قرار داد. ابن عمر گوید: بر مردم امر و حادثه‌ای رخ نمی‌داد الا اینکه درباره آن اظهار نظر می‌کردند و عمر نیز درباره آن اظهار نظر می‌کرد و قرآن نازل نمی‌شد مگر همانطور که عمر نظر داده بود».

***

«حَدّثَنَا أبُو كُرَيْبٍ حدثنا يُونُسُ بنُ بُكَيْرٍ عَن النّضْرِ أبي عُمَرَ عَن عِكْرِمَة عَن ابنِ عبّاسٍ أَنّ النّبِيّ ج قالَ: «اللّهُمّ أَعِزّ الإِسْلاَمَ بِأبي جَهْلِ بنِ هِشَامٍ أَوْ بِعُمَرَ بنِ الْخَطابِ»، قالَ فأَصْبَحَ فَغَدَا عُمَرُ عَلى رَسُولِ اللّهِ ج فأسْلَمَ». [سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطابس].

«از ابن عباسبروایت شده که نبیصگفت: اللهم! اسلام را به ابی جهل بن هشام یا به عمر بن الخطاب عزت بخش. صبح فردا عمر نزد رسول اللهصآمد و اسلام آورد».

***

«حَدّثَنَا مُحَمّدُ بنُ المُثَنّى، حدثنا عبْدُ اللّهِ بنُ دَاوُدَ الْوَاسِطِيّ أَبُو مُحَمّدٍ، حدثني عبْدُ الرّحْمَنِ ابنُ أَخِي مُحمّدِ بنِ المُنْكَدِرِ، عَن مُحمّدِ بنِ المُنْكَدِرِ، عَن جَابِرِ بنِ عَبْدِ اللّهِ قالَ: قالَ عُمَرُ لأَبي بَكْرٍ يا خَيْرَ النّاسِ بَعْدَ رسولِ الله ج فقالَ أَبُو بَكرٍ: أمَا إنّكَ إنْ قُلْتَ ذَاكَ فَلَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ ج يَقُولُ: مَا طَلَعَتِ الشّمسُ عَلَى رَجُلٍ خَيْرٍ مِنْ عُمَرَ». [سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطابس].

«از جابر بن عبداللهسروایت شده که گفت: عمر به ابوبکر گفت: ‌ای خیر الناس بعد از رسول اللهص، ابوبکر گفت: تو این را گفتی ولی من از رسول اللهصاستماع کردم که می‌گفت: شمس بر رجلی بهتر از عمر طلوع نکرده است».

***

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِيرِينَ قَالَ: مَا أَظُنُّ رَجُلاً يَنْتَقِصُ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ يُحِبُّ النَّبِىَّ ج». [سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ اللهج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطاب س].

«از محمد بن سیرین روایت شده که گفت: گمان نمی‌کنم شخصی که به ابوبکر و عمر توهین نماید نبیصرا دوست داشته باشد».

***

«حَدّثَنَا سَلَمَةُ بنُ شَبِيبٍ، حدثنا المُقْرِي، عَن حَيْوَةَ بنِ شُرَيْحٍ، عَن بَكْرِ بنِ عَمْروٍ، عَن مِشْرَحِ بن هَاعَانَ عَنْ عُقْبَةَ بنِ عَامِرٍ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ ج: لَوْ كَانَ نَبِيٌّ بَعْدِي لَكَانَ عُمَرَ بن الْخَطَّابِ». [سنن الترمذي لمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطابس].

«از عقبه بن عامر روایت شده که رسول اللهصگفت: اگر بعد از من یک نبی وجود داشت او عمر بن الخطاب می‌بود».

***

«حَدّثَنَا عَلِيّ بنُ حُجْرٍ حدثنا إِسمَاعِيلُ بنُ جَعْفَرٍ عَن حُمَيْدٍ، عَن أَنَسٍ أَنّ النبيّ ج قالَ: دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَإِذَا أَنَا بِقَصْرٍ مِنْ ذَهَبٍ فَقُلْتُ لِمَنْ هَذَا الْقَصْرُ قَالُوا لِشَابٍّ مِنْ قُرَيْشٍ فَظَنَنْتُ أَنِّى أَنَا هُوَ فَقُلْتُ وَمَنْ هُوَ فَقَالُوا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ». [سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطابس].

«از انسسروایت شده که نبیصگفت: داخل جنت شدم و قصری از طلا دیدم. گفتم: این قصر برای کیست؟ گفتند: برای جوانی از قریش. گمان کردم که آن شخص من هستم. گفتم: او کیست؟ گفتند: عمر بن خطاب».

***

«حَدّثَنَا سَلَمَة بنُ شَبِيبٍ حدثنا عَبْدُ اللّهِ بنُ نَافِعٍ الصائغ حدثنا عَاصِمُ بنُ عُمَرَ العُمَرِيّ عَن عَبْدِ اللّهِ بنِ دِينَارٍ عَن ابنِ عُمَرَ قَالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ ج: أنَا أَوّلُ مَنْ تَنْشَقّ عَنْهُ الأرْضُ ثُمّ أبُو بَكْرٍ ثُمّ عُمَرُ ثُمّ آتِي أهْلَ البَقِيعِ فَيُحْشَرُونَ مَعِي ثُمّ أَنْتَظِرُ أَهْلَ مَكّةَ حَتّى أُحْشَرَ بَيْنَ الْحَرَمَيْنِ». [سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطابس].

«از ابن عمربروایت شده که رسول اللهصگفت: اول شخصی که ارض برای او می‌شکافد من هستم بعد ابوبکر بعد عمر و بعد اهل بقیع محشور می‌شوند بعد منتظر اهل مکه خواهم ماند تا مردمان بین الحرمین محشور شوند».

***

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حُمَيْدٍ الرَّازِىُّ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ الْقُدُّوسِ حَدَّثَنَا الأَعْمَشُ عَنْ عَمْرِو بْنِ مُرَّةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلِمَةَ عَنْ عَبِيدَةَ السَّلْمَانِىِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ أَنَّ النَّبِىَّ ج قَالَ: «يَطْلُعُ عَلَيْكُمْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ». فَاطَّلَعَ أَبُو بَكْرٍ ثُمَّ قَالَ: «يَطْلُعُ عَلَيْكُمْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ». فَاطَّلَعَ عُمَرُ». [سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ج باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطابس].

«از عبدالله بن مسعودسروایت شده که نبیصگفت: الآن مردی از اهل جنت وارد خواهد شد پس ابوبکر وارد شد. بعد گفت: الآن مردی از اهل جنت بر شما داخل خواهد شد که عمر داخل شد».

***

«حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطَّلْحِىُّ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ خِرَاشٍ الْحَوْشَبِىُّ عَنِ الْعَوَّامِ بْنِ حَوْشَبٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ لَمَّا أَسْلَمَ عُمَرُ نَزَلَ جِبْرِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ لَقَدِ اسْتَبْشَرَ أَهْلُ السَّمَاءِ بِإِسْلاَمِ عُمَرَ». [سنن ابن ماجه لأبي عبد الله محمد بن يزيد الربعي، کتاب فضائل أصحاب رَسُول اللَّه ج باب فَضْلُ عُمَرس].

«از ابن عباسبروایت شده که گفت: وقتی عمر اسلام آورد جبریل نازل شد و گفت: یا محمد! اهل سماء به اسلام عمر بشارت می‌دهند».

***

«حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطَّلْحِىُّ أَنْبَأَنَا دَاوُدُ بْنُ عَطَاءٍ الْمَدِينِىُّ عَنْ صَالِحِ بْنِ كَيْسَانَ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ عَنْ أُبَىِّ بْنِ كَعْبٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُهُ الْحَقُّ عُمَرُ وَأَوَّلُ مَنْ يُسَلِّمُ عَلَيْهِ وَأَوَّلُ مَنْ يَأْخُذُ بِيَدِهِ فَيُدْخِلُهُ الْجَنَّةَ». [سنن ابن ماجه، لأبي عبد الله محمد بن يزيد الربعي، کتاب فضائل أصحاب رَسُول اللَّه ج باب فَضْلُ عُمَرَس].

«از ابی بن کعبسروایت شده که رسول اللهصگفت: اول کسی که حق با او مصافحه می‌کند عمر است و اول کسی که بر او سلام می‌کند عمر است و اول کسی که دست او را گرفته و داخل جنت می‌کند عمر است».

***

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَيْدٍ الْمَدِينِيُّ. حَدَّثَنَا عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ الْمَاجَشُونَ. حَدَّثَنِي الزَّنْجِيُّ بْنُ خَالِد، عَنْ هِشَام بْنُ عُرْوَوةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَة، قَالَتْ: قَالَ رَسُول اللَّه ج: الِلَّهِمَّ أَعِزَّ اْلإسلام بِعُمَر بْنُ الْخَطَّابِ خَاصَّةً». [سنن ابن ماجه، لأبي عبد الله محمد بن يزيد الربعي، کتاب فضائل أصحاب رَسُول اللَّه ج باب فَضْلُ عُمَرَس].

«از عائشهلوایت شده که رسول اللهصگفت: اللهم! اسلام را به عمر بن خطاب عزت بده».

***

«حَدَّثَنَا عَلِيّ بْنُ مُحَمَّدٍ. حَدَّثَنَا وَكِيْعٌ، حَدَّثَنَا شُعَبَةُ، عَنْ عَمْرِو بْنُ مُرَّةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنُ سَلَمَةَ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيّاً يَقُولُ: خَيْرُ النَّاسِ بَعْد رَسُولِ اللَّه ج أَبُو بَكْر. وَخَيْرُ النَّاسِ بَعْد أَبِي بَكْر عُمَر». [سنن ابن ماجه، لأبي عبد الله محمد بن يزيد الربعي، کتاب فضائل أصحاب رَسُول اللَّه ج باب فَضْلُ عُمَرَ س].

«از علی بن ابی طالبسوایت شده که گفت: بهترین مردم بعد از رسول اللهص، ابوبکر است و بهترین مردم بعد از ابی بکر، عمر است».

***

«حَدَّثَنَا أَبُو سَلَمَةَ يَحْيَى بْنُ خَلَفٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ الأَعْلَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مَكْحُولٍ عَنْ غُضَيْفِ بْنِ الْحَارِثِ عَنْ أَبِى ذَرٍّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «إِنَّ اللَّهَ وَضَعَ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ يَقُولُ بِهِ». [سنن ابن ماجه، لأبي عبد الله محمد بن يزيد الربعي، کتاب فضائل أصحاب رَسُول اللَّه ج باب فَضْلُ عُمَرَس].

«از ابوذر روایت شده که رسول اللهصگفت: الله حق را بر لسان عمر قرار داده‌است که با آن سخن می‌گوید».