مهدی منتظر - منتظر چند مهدی هستی؟

نخستین مذهب شیعی قایل به غیبت

نخستین مذهب شیعی قایل به غیبت

علی بن ابی طالب نخستین مهدی غایب نزد شیعه است، پیروان این مذهب شیعیان «سبئیه» هستند.

یا الله! این دیگر چیست؟ چه می‌خوانم؟ آیا علی، همان مهدی منتظر است؟ و پس از آن که به قتل می‌رسد، مرگش به غیبت تبدیل می‌شود! و انتظار ظهورش واجب است؟!

نوبختی می‌گوید: زمانی که علی÷کشته شد، شیعیانی که قایل به امامتش بودند و می‌پنداشتند که امامت وی از سوی الله و رسولش فرض شده، به سه فرقه تقسیم شدند: گروهی از آنان گفتند: علی کشته نشده و نمرده است، و اصلاً او کشته نمی‌شود و نمی‌میرد، مگر آن که عرب را تحت فرمان خویش درمی‌آورد و زمین را همانطور که آکنده اند ظلم و ستم شده، سرشار از عدل و داد می‌گرداند.

و این نخستین فرقه‌ای بود که در اسلام، پس از رسول الله صشکل گرفت، و نخستین فرقه‌ای بود که در این امت غلو کرد، این فرقه «سبئیه» نامیده می‌شود و پیروان عبدالله بن سبأ، بدین اسم نامیده می‌شوند، عبدالله بن سباء نخستین کسی بود که به طعن و ناسزاگویی به ابوبکر و عمر و عثمان و سایر صحابهشپرداخت [۳].

برادرم! تصورش را بکن، علی بن ابی طالب همان مهدی منتظر و غایبی است که پس از مرگش، باز می‌گردد! آیا از این سخن تعجب می‌کنی؟ لطفاً تعجب نکن، این فقط ابتدای راه است!

مهدی غایب دیگری هم وجود دارد، پس آیا ظهور خواهد کرد؟ محمد بن حنفیه نیز مهدی غایبی است که انتظارش را می‌کشند شیعیانی که چنین پنداری دارند، فرقه‌ی «کربیه» را تشکیل می‌دهند.

نوبختی می‌گوید: فرقه‌ای معتقدند که محمد بن حنفیه همان مهدی است و علی÷او را مهدی نامید و او نمرده و نمی‌میرد، اصلاً مردن برایش روا نیست، بلکه او از نظرها پنهان شده و معلوم نیست که کجاست، و روزی باز خواهد گشت و زمین را در تصرف خویش درخواهد آورد، این‌ها پیروان «ابن کرب» هستند و به «کربیه» مشهورند.

و فرقه‌ی دیگری معتقدند که محمد بن حنفیفه مهدی غائب است، البته در این باره دیدگاه خاصی دارند، این دسته از شیعیان به «کیسانیه» مشهورند.

نوبختی می‌گوید: فرقه‌ای بر این باورند که محمد بن حنفیه نمرده و زنده است و در کوه‌های رضوی میان مکه و مدینه به سر می‌برد و صبح و شب آهویی نزدش می‌رود و او از شیر و گوشتش تغذیه می‌کند؛ شیری، سمت راست وی و شیری سمت چپ اوست که تا زمان ظهورش از او حفاظت می‌کنند.

و برخی از آن‌ها بر این باورند که سمت راست وی، شیری و سمت چپش ببری قرار دارد، از دیدگاه این‌ها محمد بن حنفیه، همان امام منتظری است که پیامبر صبه آمدنش بشارت داده و جهان را آکنده از عدل و داد می‌گرداند.

و مهدی دیگر هم وجود دارد!

او عبدالله پسر محمد بن حنفیه است، پیروان این مذهب به شیعیان «بیانیه» مشهورند.

نوبختی می‌گوید: فرقه‌ای بر این باورند که امامشان یعنی ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه، ولی خلق است و روزی بازمی‌گردد و به امور مردم می‌پردازد و مالک زمین می‌شود، و هیچ وصی و امامی پس از او وجود ندارد، بیانیه، پیروان شخص به نام بیان (ابن سمعان) [۴]نهدی [۵]هستند.

شاید تعجب کنی؛ مهدی دیگری هم وجود دارد!

او، عبدالله بن معاویه است، مهدی منتظر و غایب دیگری که هرچند از اهل بیت نیست، ولی از اصحاب ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه بوده است.

این فرقه‌ی شیعی، به غیبت مهدی خویش پس از موتش معتقدند و انتظار ظهورش را واجب می‌دانند.

نوبختی یادآوری می‌کند که فرقه‌ای گفته اند: عبدالله بن معاویه همان مهدی غایبی است که پیامبر صبشارت ظهورش را داده و او، مالک زمین می‌گردد و آن را پس از آن که آکنده از ظلم و جور شده، سرشار از عدل و قسط می‌گرداند و پس هنگام وفاتش، زمین را به شخص از بنی هاشم از تبار علی بن ابی طالب÷واگذار می‌کند و پس می‌میرد [۶].

مهدی دیگری هم وجود دارد!

او، ابومسلم خراسانی است که در مقطعی از تاریخ، برخی شیعیان از او به عنوان مهدی منتظر غایب یاد کرده‌اند، زیرا او بسیاری از بنی امیه را به قتل رساند، ابومسلم خراسانی که در نخستین ایام شورش خویش ادعای وابستگی به اهل بیت را نموده بود، نقشی اساسی در پیدایش حکومت بنی عباس داشت و چون جنبش (سیاه جاه مگان) به صورت یک حکومت درآمد، دست از تشیع کشید، ولی ابومسلم شیعه ماند و پیروانش اصرار داشتند که ابومسلم، همان مهدی منتظر است که از نظرها غایب شده و نمرده است. این فرقه‌ی شیعی را «خرم دنیان» یا «خرمیه» نامیده اند. این نام برگرفته از واژه‌ی «خرم» به معنای شاداب و باطراوات است. و نامگذاری این فرقه بدین نام، یک حرکت تبلیغاتی برای مذهب‌شان بود که در آن از مردم رفع تکلیف می‌شود و می‌توانند هرگونه که بخواهند، آزادانه به شهوت‌رانی بپردازند.

خردم دنیان یا خرمیه، معتقدند که مهدیشان ابومسلم، پس از آن که به دست عباسیان کشته شد، در غیبت به سر می‌برد و باید منتظر ظهورش بود، برخی از آنان به ابومسلمیان (ابومسلمیه) مشهورند که پیروان ابومسلم و قایل به امامتش هستند، آنان ادعا کرده‌اند ابومسلم نمرده و ترک فرایض و ارتکاب هر عملی را درست می‌پندارند و در نگاه‌شان، ایمان فقط در شناخت امام منحصر می‌شود [٧].

و مهدی دیگری هم وجود دارد!

مهدی منتظری که از تبار حسن است؛ او، سید محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب می‌باشد، فرقه‌ای از شیعیان قایل به امامت این شخص هستند که در بیرون مدینه به قتل رسید، این فرقه بر این باورند که سید محمد بن عبدالله همان مهدی منتظری است که قیام می‌کند و کشته نشده است، می‌گویند: او زنده است و در کوهی به نام «العلمیه» بسر می‌برد، این کوه میان راه مکه و نجد در سمت چپ قرار گرفته و کوه بزرگی است که به اعتقاد این دسته از شیعیان، امامشان از این کوه بیرون خواهد آمد، آنان به روایتی از رسول الله صدر باره‌ی مهدی قائم استفاده می‌کنند که فرموده است: «او، هم‌نام من است و نام پدرش همچون نام پدر من است» [۸].

مهدی دیگری نیز وجود دارد!

فرقه‌ای از شیعیان به نام «ناووسیه» امام جعفر صادق را امام زنده، غایب و مهدی منتظر می‌دانند.

ناووسیه، بر این باورند که جعفر بن محمد (امام جعفر صادق) نمرده و نمی‌میرد، تا آن که ظهور نماید و به امور مردم بپردازد. آنان، محمد بن جعفر را امام زنده و مهدی منتظر می‌دانند و به پندار خویش روایتی از او دارند که گفته است: «اگر کسی به شما خبر داد که مرا غسل داده و کفن کرده و دفن نموده، سخنش را باور نکنید که به راستی من یار و صاحبتان، صاحب شمشیر (یعنی قائم آل محمد) هستم». این فرقه «ناووسیه» نامیده می‌شوند [٩].

مهدی دیگری هم وجود دارد!

شیعیان اسماعیلی (اسماعیلیان)، اسماعیل بن جعفر صادق را امام زنده و مهدی منتظر و غایب می‌دانند، این‌ها به «اسماعیلیه» مشهورند.

این فرقه، بر این باورند که پس از جعفر بن محمد، فرزندش اسماعیل بن جعفر، امام است، آنان مرگ اسماعیل بن جعفر را در زمان پدرش انکار کرده و گفته اند: این خبر را امام جعفر شایع کرد تا اسماعیل را از نظرها پنهان بدارد، چون برایش نگران بود. اسماعیلیان گمان می‌کنند اسماعیل نمی‌میرد تا آن که مالک زمین شود و به امور مردم بپردازد و او را قائم آل محمد می‌پندارند، زیرا پدرش به امامت او پس از خویش خبر داده و امام، تنها سخن حق می‌گوید! از اینرو اسماعیل بن جعفر را امام زنده و قائم آل محمد می‌دانند [۱۰].

داستان «مهدی‌ها» همچنان ادامه دارد! و اما مهدی دیگر... او، مهدی منتظر، محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق است، پیروان این مذهب شیعی «قرامطه» هستند. قرمطیان، از آن روی بدین اسم نامیده شده اند که رییس‌شان از اهالی سواد، از انباط و ملقب به «قرمطویه» بود. اصل این فرقه، به یکی از دیگر از فرقه‌های شیعه به نام «مبارکیه» برمی‌گردد که بعدها با مبارکی‌ها مخالفت کردند و گفتند: پس از محمد (ص) تنها هفت امام وجود دارند: علی بن ابی طالب که هم امام است و هم پیامبر! و حسن، حسین، علی بن حسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد و محمد بن اسماعیل. قرامطه، محمد بن اسماعیل را مهدی و قائم آل محمد می‌پندارند و معتقدند که او دارای مقام رسالت (یعنی پیامبر) نیز می‌باشد؛ به پندار قرامطه، زمانی که پیامبر صدر غذیرخم علی بن ابی طالب÷را به امامت منصوب کرد، رسالتش پایان یافت و از آن روز به بعد به فرمان خدا، علی÷به مقام رسالت رسید و محمد (÷) از آن پس پیرو علی÷بود! و چون علی درگذشت، سلسله‌ای اقامت در حسن و پس در حسین و به همین ترتیب در علی بن حسین و آنگاه در محمد بن علی ادامه یافت و سپس به جعفر بن محمد رسید و امامت جعفر بن محمد در حیاتش پایان یافت و امامت به اسماعیل بن جعفر رسید، چنانچه رسالت محمد (ص) در حیاتش منقطع شد! آنگاه برای خداوند امامت جعفر و اسماعیل نمایان شد [۱۱].

و خداوند امامت را در محمد بن اسماعیل قرار داد. این‌ها در این باره به روایتی دروغین از جعفر بن محمد÷استناد کرده‌اند که گفته است: «بر خداوند هیچ امری ظاهر نشده جز آنچه در باره‌ی اسماعیل، بر او نمایان شده است»!

این فرقه‌ی شیعی، بر این باورند که محمد بن اسماعیل نمرده و زنده است و در سرزمین روم به سر می‌برد و او را مهدی قائم می‌پندارند، قائم از دیدگاه آنان بدین معناست که او با رسالت و شریعت جدیدی مبعوث می‌شود و شریعت محمد (ص) را منسوخ می‌کند، به اعتقادشان محمد بن اسماعیل از پیامبران اولوالعزم است، آنان پیامبران اولوالعزم را هفت نفر برشمرده اند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد، علی محمد بن اسماعیل [۱۲].

و مهدی دیگری که وجود دارد...!

او، امام موسی کاظم÷است! پیروان این فرقه که به شیعیان «واقفه» مشهورند، امام موسی کاظم را مهدی منتظر و امام غایب می‌دانند.

این دسته از شیعیان بر این باورند که موسی بن جعفر نمرده، بلکه زنده است و نمی‌میرد تا آن که مالک همه‌ی زمین شود و آن را پُر از عدل و داد نماید، چنانچه پر از ظلم و جور شده است. به گمان شیعیان واقفه، امام مولی کاظم از زندان خارج شده و هیچکس او را ندیده و سلطان و سربازانش به او دست نیافته اند؛ از اینرو به دروغ ادعا کرده‌اند که موسی بن جعفر مرده تا بدین‌سان مردم را فریب دهند، حال آن که امام موسی کاظم پنهان شده و از نظرها غایب گشته است! واقفه، در این باره روایاتی از جعفر بن محمد، پدر امام موسی کاظم (جعل و) روایت کرده‌اند که گفته است: موسی مهدی قائم است، بدانید که سرش از کوهی به سوی شما می‌غلتد، ولی باور نکنید که او قائم آل محمد است.

برخی از شیعیان واقفه، بر این باورند که او اگرچه مرده، ولی قائم آل محمد است و امامت دیگران اعتباری ندارد، تا آن که او باز گردد و ظهور کند. این دسته از واقفه بر این پندارند که او، پس از مرگش بازگشته، ولی از نظرها مخفی است و تنها یاران خاص و نمایندگانش او را می‌بینند. این‌ها برای اثبات پندارشان روایاتی از پدر امام موسی یعنی از امام جعفر نقل کرده‌اند که گفته است: «قائم از آن جهت بدین اسم نامیده شده که پس از مرگش برمی‌خیزد و قیام می‌کند». و برخی هم منکر قتلش شده و گفته اند: او مرده و خداوند او را به سوی خویش بالا برده و او را در آن هنگام که زمان قیامش فرا رسد، بازمی‌گرداند. علت نامگذاری این دسته از شیعیان به «واقفه»، این است که آنان سلسله‌ی امامت را تا موسی بن جعفر پیش برده و پس توقف کرده‌اند، شخص دیگری را پس از او امام نمی‌دانند [۱۳].

و مهدی دیگری نیز وجود دارد!

دسته‌ی دیگری از شیعیان، موسی کاظم÷را مهدی منتظر و غایب می‌دانند، البته با نگاه فلسفی دیگری، این دسته از شیعیان به «بشریه» مشهورند، رئیس این فرقه خودش را جانشین امام قائم می‌دانست تا بدین وسیله به عنوان نایب و جانشین امام به اموال مردم دست یابد. او این نیابت را در خانواده‌اش موروثی کرد و آن را به پسرش سپرد تا این درآمد هنگفت به خاندان دیگری منتقل نشود.

فرقه‌ی «بشریه» که پیروان محمد بن بشیر (یکی از موالی بنی اسد کوفه) هستند، بر این باورند که موسی بن جعفر، نمرده و زندانی نشده، بلکه او زنده، غایب و همان مهدی و قائم آل محمد است. به پندار بشریه، امام موسی کاظم در زمان غیبتش، محمد بن بشیر را نماینده و جانشین خود تعیین کرده و مُهر انگشتری خویش را به او داده و تمام نیازمندی‌های مردمش را به او آموخته و همه‌ی امور را به او واگذار کرده است. پس محمد بن بشیر امام پس از اوست. او هنگام وفاتش، فرزند خویش سمیع را به عنوان جانشین خود تعیین کرد و بدین‌سان سمیع بن محمد بن بشیر امام است و پس از سمیع، کسی امام است که از سوی سمیع به عنوان جانشین تعیین شده و تا زمان ظهور امام مهدی کاظم بر امت واجب است که از وی اطاعت کنند و بدین‌سان هر دستوری که در باره‌ی اموال مردم و دیگر مسایل صادر کند، بر آنان لازم است که از او اطاعت نمایند تا آن که امام قائم (یعنی موسی کاظم) ظهور کند! [۱۴].

بدین ترتیب سمیع، جانشین امام است و پس از او کسی بر این منصب گماشته می‌شود که سمیع او را منصوب کرده است. آنچه درخورِ توجه است این که سمیع، پس از خود یکی از فرزندانش را به عنوان جانشین امام تعیین کرده است!

و مهدی دیگری هم وجود دارد!

او، سید محمد بن علی الهادی، برادر امام حسن عسکری÷است که از او به عنوان مهدی منتظر و امام غایب یاد کرده و انتظارش را تا زمان ظهورش واجب می‌دانند!

هنگامی که امام هادی÷درگذشت، گروهی از یارانش قایل به امامت پسرش محمد شدند، در حالی که محمد در زمان پدرش وفات کرده بود، آنان می‌پنداشتند که محمد بن علی نمرده و زنده است و در این باره ادعا می‌کردند که پدرش یعنی امام هادی اعلام کرده که محمد امام پس از اوست و اصلاً نمی‌توان و روا نیست که در باره‌ی امام تصور کذب یا بداء نمود [۱۵]. هرچند که به ظاهر وفات نموده، ولی در حقیقت نمرده و پدرش که نگران وی بوده، او را مخفی کرده است و او همان مهدی منتظر و قائم آل محمد است، این‌ها در باره‌ی این مهدی همان دیدگاهی را دارند که پیروان اسماعیل بن جعفر دارند [۱۶].

و مهدی دیگری نیز وجود دارد!

او، امام حسن عسکری است، عده‌ای از شیعیان که به «عسکریه»مشهورند، امام حسن عسکری÷را مهدی منتظر و غایب می‌دانند، آنان از این جهت امام حسن عسکری را مهدی منتظر می‌پندارند که برای وی فرزندی نیافته اند و چون حسن عسکری وفات نمود، گفتند: او نمرده، بلکه غیبت کرده و انتظارش واجب است.

نوبختی می‌گوید: فرقه‌ای از شیعیان بر این پندارند که حسن عسکری نمرده و زنده است، بلکه غیبت نموده و او همان امام قائم است و سزاوار مرگ نیست و فرزند مشخص و معلومی هم نداشته است. امکان ندارد که زمین از وجود امامی خالی گردد. امامتش ثابت شده و روایات حاکی از آن است که امام قائم دو غیبت دارد: یکی همین غیبت وفات اوست که بعد، ظهور می‌کند و شناخته می‌شود، و پس به غیبت کبری می‌رود. آنان در باره‌ی حسن عسکری در پاره‌ای از موارد دیدگاه‌هایی همچون دیدگاه شیعیان واقفه در باره‌ی موسی بن جعفر دارند و اگر به آنان گفته شود که چه تفاوتی با شیعیان واقفه دارید؟ می‌گویند: اشتباه واقفه این است که با وفات امام موسی بن جعفر، بر امامت وی توقف نمودند، زیرا او در حالی وفات نمود که وصی و امامی از او ماند؛ یعنی رضا÷و جز او بیش از ده فرزند داشت. و وفات هر امامی همچون وفات پدرانش ظاهر بود و هرکدامشان جانشین داشته که ثابت می‌کند با وجود جانشین، مرگ وی قطعی است. در این میان مهدی قائمی که وقوف بر حیاتش درست است، امامی است که هرچند به ظاهر وفات نمود، ولی فرزندی از خود برجای نگذاشته و شیعیانش چاره‌ای جز پذیرش این باور ندارند تا آن که ظهور نماید. چرا که اصلاً امکان ندارد امامی بدون جانشین بمیرد، پس تنها نتیجه‌ای که می‌توان گرفت، این است که او غیبت نموده و از نظرها پنهان شده است [۱٧].

این یکی از واضح‌ترین و محکم‌ترین دلایلی است که ثابت می‌کند امام حسن عسکری÷فرزندی از خود برجای نگذاشته است، به حدی که فرقه‌ای از شیعیان، بر همین اساس شکل گرفت، و مدعی مهدویت شخص امام حسن عسکری گردید. زیرا او فرزندی نداشته و هیچیک از شیعیان فرزندی برایش سراغ ندارد.

فرقه‌های دیگری نیز پس از وفات امام حسن عسکری شکل گرفتند که نوبختی در کتابش آورده است. و بنده به قصد اختصار به همین یکی بسنده نمودم.

پس از بررسی این جریان دنباله‌دار و بیان پاره‌ای از ابعاد و گونه‌های رشد نظری و فلسفی آن که سرآمدان علم کلام سرهم کرده‌اند، برای آن که موضوع به درازا نکشد، به همین مختصر بسنده کردم؛ زیرا کتاب «فرق الشیعه» پر از فرقه‌هایی است که پس از مرگ هر امامی شکل می‌گرفت و به مهدویت، غیبت و ضرورت انتظارش معتقد می‌شد، تا این که پس از وفات امام حسن عسکری÷دوران شیعیان دوازده امامی فرا رسید تا برای خویش در ادامه‌ی راه گذشتگان خود از سایر فرقه‌های شیعی، مهدی منتظر و غایبی فرض کنند که باید منتظر ظهورش باشند. حال آن که خود مؤلف (نوبختی) اذعان و اعتراف می‌کند که حسن عسکری فرزندی نداشته است، اما این‌ها دیدگاه‌های نظری و کلامی است که بسیار بی‌ظابطه و نامعلوم می‌باشد، بلکه شر عظیمی است که دروازه‌های دوزخ را بر عده‌ای از این امت گشود. اگر این‌ها به فرموده‌های خداوند و پیامبرش بسنده می‌کردند، شیطان، آنان را به سوی این مذاهب و دیدگاه‌های باطل و بی‌اساسی که الله هیچ دلیلی بر صحتش نازل نکرده، سوق نمی‌داد.

ای خواننده‌ی گرامی و خردمند! به نوشته‌های نوبختی در کتابش پیرامون رخدادهای پس از وفات امام حسن عسکری÷بنگر تا دریابی که شیطان و هوا و هوس چگونه و تا چه اندازه اعتقادات و باورهای برخی از مسلمانان را به بازی می‌گیرند، به گونه‌ای که آنان را به زندیقی و دوری از الله می‌کشانند.

نوبختی می‌گوید: حسن عسکری÷در ربیع الثانی سال ۲۳۲ هجری زاده شد و هشتم ربیع الأول سال ۲۶۰ هجری در حالی که بیست و هشت سال داشت، وفات نمود و ابوعیسی بن متوکل بر او نماز خواند. امامتش پنج سال و هشت ماه و پنج روز طول کشید. و چون وفات کرد، هیچ نسل و فرزندی از او نمایان نشد، پس میراثش به مادر و برادش جعفر رسید. مادرش کنیزی به نام عسفان بود که ابوالحسن، نام حدیث را بر او نهاد [۱۸].

می‌گویم: کوچک‌ترین ابهامی در سخن اخیر نوبختی وجود ندارد. آنجا گفته است: حسن عسکری÷فرزندی نداشت و میراثش به مادر و برادرش رسید. به طور قطع اگر حسن عسکری فرزندی داشت، میراثش بدین شکل به مادر و برادرش جعفر نمی‌رسید و مادر و برادر حسن عسکری به خود اجازه نمی‌دادند که پسرش را به ناحق از میراث محروم کنند. مگر غیر از این است که نخستین وظیفه امام عدل یعنی مهدی این بود که اگر واقعه وجود خارجی می‌داشت، ابتدا عدالت را در خانه‌ی پدر معصومش برپا می‌کرد و پس به فکری اقامه‌ی عدل در سراسر زمین می‌افتاد.

نوبختی ضمن اذعان به این که امام حسن عسکری فرزندی نداشته و میراثش به مادر و برادرش رسیده، با این حال به امامت محمد بن حسن عسکری که وجود خارجی نداشته، اعتقاد دارد و بر این پندار است که محمد بن حسن عسکری، همان مهدی غایبی است که باید ظهورش را انتظار کشید!

جای بسی‌شگفت است که نوبختی در کتاب «فرق الشیعه» به عدم وجود این امام اذعان می‌کند و سپس در تعلیقی که بر این موضوع در کتاب «التنبیه» دارد، می‌نویسد: «شیعیان از طریق استدلال به وجود فرزند امام حسن عسکری پی برده اند. همچنانکه خداوند، پیامبر و همه‌ی امور دین را به استدلال دریافته و شناخته اند» [۱٩].

نمی‌دانم کدامین استدلال است که از هیچ، فرزند می‌آفریند و این چه معیار و قیاسی است که نوبختی به کار می‌گیرد تا شناخت خداوند و پیامبر را با وجود انسانی مقایسه کند که هرگز وجود نداشته است؟! حال آن که همه‌ی انسان‌ها به طور فطری به وجود پروردگار معتقدند و پیرامون رسول اللهصآیات واضحی در قر آنکریم وجود دارد، بلکه سیرتش آکنده از روایات و تاریخی است که عرب و غیر عرب به آن شناخت دارند.

نوبختی با این مقایسه‌ی عجیب و غریب می‌خواهد وجود انسانی را ثابت کند که هرگز وجود نداشته است!

حال آن که به گواهی خودش، چنین انسانی وجود نداشته است، پس این چه استدلال بی‌خردانه‌ای است؟! درک این قضیه، برایم خیلی مشکل بود، خیلی سعی کردم تمام توان و نیروی فکری خود را بکار گیرم، تا این استدلال‌ها را دریابم، ولی موفق به درکش نشدم. ادعا ندارم که آدم با فراست و زرنگی هستم، ولی از همه‌ی زیرکان تاریخ و موجودات خردمند از جن و انسان و فرشته می‌خواهم که این استدلال‌های مشکل را دریابند و به این معما پاسخ گویند که چگونه امکان دارد شخصی بمیرد و فرزندی نداشته باشد، ولی استدلال برایش فرزندی ایجاد کند؟

در ادامه شخص نوبختی، ما را از چگونگی شکل‌گیری تفکر دوازده امامی مطلع می‌سازد و پیرامون موضوع سخن می‌گوید که چرا باید برای امام حسن عسکری فرزندی فرض کنیم، وی می‌نویسد: پس از وفات امام حسن عسکری یارانش به چهارده فرقه تقسیم شدند [۲۰].

وی پس به طور مفصل پیرامون چهارده فرقه‌ی یادشده و باورهایشان سخن می‌گوید و به نقد و بررسی فلسفه‌ی هریک از این مذاهب، در چارچوب مذهب خاص خویش می‌پردازد، و چون بخش طولانی است، از نقل همه‌اش خودداری می‌کنم، و پژوهشگران و خوانندگان گرامی می‌توانند در صورت تمایل به کتاب نوبختی مراجعه کنند.

البته لازم یادآوری است که فحوا و درون مایه‌ی همه‌ی این فرقه‌های چهارده‌گانه مبتنی بر مسأله‌ی وجود یا عدم وجود فرزندی برای حسن عسکری است. دوازده فرقه قبول دارند که حسن عسکری، هیچ فرزندی نداشته است و مخالفان این نظریه را تکذیب کرده و گفته اند: اگر حسن عسکری فرزندی داشت، بر همه اعم از عموم مردم و نیز خواص و حتی بر سلطان مخفی نمی‌ماند، به ویژه که وارثان، میراث حسن عسکری را تقسیم کردند.

برخی از این فرقه‌ها، چنانکه پیشتر گذشت، قایل به غیبت امام حسن هستند و برخی هم بر امامت وی توقف نموده و در واقع شیعه‌ی یازده امامی هستند.

در این میان یکی از فرقه‌های یاد شده، قایل به تولد فرزندی برای امام حسن عسکری هشت ماه پس از وفاتش هستند، و این‌ها می‌گویند: حسن عسکری قبل از وفات وصیت کرد، نام این فرزند را محمد بگذارند. این فرقه کسانی را که قایل به تولد فرزند حسن عسکری در حیاتش هستند، تکذیب نموده و گفته اند: امام حسن عسکری همسر باردارش را از نظرها پنهان کرد و به روایتی که از امام رضا÷نقل کرده‌اند، استناد نموده‌اند: «شما با جنین که در شکم مادرش هست و نیز با نوزاد شیرخوار آزموده خواهید شد».

آنان این سخن را سند مذهب خویش قرار داده اند. نمی‌دانم جنین و نوزاد شیرخواری که رضا÷از آن سخن گفته، چه ربطی به فرزند حسن عسکری دارد که هیچگاه زاده نشده است! به فرض این که بپذیریم رضا÷چنین سخن گفته و این سخن درست است، این امکان برایمان وجود دارد که مصداقش را هر جنین و نوزاد شیرخواری بدانیم که در هر خانواده‌ی دیگری متولد می‌شود. بنده در اینجا قصد بررسی این موضوع را ندارم. چرا که نادرستی و بطلان چنین اموری از همان اول برای هر انسان خردمندی روشن و واضح است. البته در این میان به روشنگری در زمینه‌ی این بی‌قاعدگی و شور و غوغای بی‌اساس در باره‌ی چنین اندیشه‌ی می‌پردازم و بیان می‌دارم که چگونه در این باره تصمیم‌های سرنوشت‌سازی گرفته می‌شود که نسل به نسل به ارث می‌برند و در نهایت به شکل دین مقدس درمی‌آید که به هیچ عنوان نمی‌توان به نقد و بررسی آن پرداخت. آری! این چنین جوی بر این اندیشه حاکم بود و این، فقط نمونه‌ی کوچکی از تفکر جاهلی حاکم بر اندیشه‌ی مهدویت در آن زمان به شمار می‌رود. و اما چهاردهمین فرقه‌ای که پس از وفات امام حسن عسکری موضوع مهدویت را مطرح کرد؛ بررسی این فرقه برایم حایز اهمیت است. زیرا این فرقه همان مذهب موروثی من بود که فلسفه و نظریه‌ی مهدویت را بدین شکل مطرح نمود که امام حسن عسکری دوسال قبل از وفاتش صاحب فرزندی شده است.

چنانچه در این باره استدلال می‌کنند، چگونه امکان دارد حسن عسکری به عنوان کسی که امامتش ثابت شده و امورش جریان یافته، با وجود شهرتی که نزد خاص و عام دارد، بدون فرزند بمیرد؟ پس فرزندش همان قائم آل محمد است که دو سال قبل از وفات حسن عسکری متولد شد. این‌ها اسمش را محمد می‌پندارند و بر این پندارند که او، پویشده و مخفی است و دیده نمی‌شود. آنان ادعا می‌کنند مهدی (یا محمد بن حسن عسکری) از ترس عمویش جعفر و دیگر دشمنانش مخفی شده و این را یکی از غیبت‌های او برمی‌شمارند و گمان می‌کنند که او امام قائم است، امامی که در حیات پدرش شناخته شده و پدر به وجود او تصریح نموده و چون تنها فرزند حسن عسکری است، پس بدون شک امام است [۲۱].

بنگر که چه دیدگاه منحرفی دارند و چه سخنان بی‌اساسی می‌گویند. خوب به این دیدگاه توجه کن و بنگر که این دیدگاه تا چه اندازه مطابق منطق سایر فرقه‌های شیعه و بلکه عین همان فلسفه است. همه استدلال‌هایی عقلی از این قبیل است که چگونه امکان دارد حسن عسکری به عنوان کسی که امامتش ثابت شده و امر امامتش جریان یافته، با وجود شهرتی که نزد عام و خاص دارد، بدون فرزند بمیرد! و پس نتیجه‌گیری می‌کنند که به طور قطع فرزندی داشته است!

براساس این باور فلسفی و نتیجه‌گیری عقلی آن که مبتنی بر هیچ دلیل معتبر قرآنی و روایی نیست، دین عریض و طویلی بنا شده که دارای احکام، فقه، اصول و فروع خاص خود می‌باشد و با دین سایر مسلمانان متفاوت است و زیر ساخت آن را دیدگاه‌های کلامی و فلسفی بی‌اساسی تشکیل داده اند که نسل به نسل گشته تا آن که اندیشه‌ها و تصورات به این نسل رسیده که ساخته‌ی مردمانی است که نه از اهل بیت هستند و نه از یاران پیامبرص، بلکه این اندیشه‌ها و خیال‌های بی‌اساس نتیجه‌ی کج‌اندیشی کسانی است که با سرهم‌کردن این دروغ‌ها بیشترین ظلم و ستم را به اهل بیت روا داشته اند و سخنانی به آن بزرگواران نسبت داده اند که هرگز نگفته اند.

و سرانجام دوران ما فرا رسید و این اندیشه‌ی خشک را که از پس اندیشه‌های کلامی و فلسفی برآمده و به ما رسیده، گرفتیم و همچون لیوانی که نمی‌دانستیم چه در آنست، سر کشیدیم و هیچ توجه نکردیم که تاریخ مصرف آن گذشته است.

الحمد لله که بنده چنین میراثی برای فرزندانم نخواهم گذاشت و آنان را به خوردن و نوشیدن این مواد مسموم و تاریخ گذشته مجبور نخواهم کرد.

اندکی تأمل در اندیشه‌ی مهدویت و اشکال مختلف آن در فرهنگ شیعه نشان می‌دهد که این تفکر در تمام فرقه‌های شیعه بر یک اصل استوار است و آن، اینکه وجود امام معصوم غایب را حتمی می‌دانند. چنانچه توجه نمایید، می‌بینید نخستین کسی که این اندیشه را مطرح کرد و آن را بنا نهاد، عبدالله بن سبأ بود، همانطور که در این کتاب شیعی معتبر «فرق الشیعه»آمده است. وی ابتدا این اندیشه را در باره‌ی علی بن ابی طالب÷مطرح کرد و پس فرقه‌های شیعه آن را بسط دادند و هریک مذهب و دیدگاه خاصی را در این زمینه در پیش گرفتند. برخی قایل به امامت یک امام (و غیبت او) شدند و برخی قایل به دو امام و به همین منوال این تفکر از نظر تعداد امام گسترش بیشتری یافت و فرقه‌ی یازده امامی‌ها شکل گرفت که قایل به مهدویت حسن عسکری بودند. در ادامه‌ی فلسفه‌ی مهدویت، نوبت به شیعیان دوازده امامی رسید که اهل کلام نظریه‌ی فلسفی جدید متناسب با تعداد امامان مورد اعتقادشان برای این فرقه بیان نمودند. بدین‌سان عدد دوازده را برگزیدند تا امامانی به همین تعداد داشته باشند و بر امامت امام دوازدهم توقف نمایند و به غیبت و انتظارش معتقد باشند.

پس ای شیعه‌ی خردمند! آیا می‌پذیری که دینت را از عبدالله بن سبأ بگیری؟ همان کسی که نخست ادعای مهدویت، غیبت و عصمت علی÷را مطرح کرد، یا دینت را از کلام پروردگارت و سنت پیامبرت می‌گیری؟

ای برادرم! چنین مپندار که فرقه‌ی دوازده امامی تنها فرقه‌ی شیعی است که برای امامی که مرده و فرزندی از خود نگذاشته، قایل به وجود فرزند است. پیش از فرقه‌ی دوازده امامی، فرقه‌ی دیگری از شیعیان به نام «الفطحیه» منشعب شد که چنین اعتقاداتی داشت پیروان این فرقه قایل به امامت عبدالله بن جعفر صادق (عبدالله افطح) بودند و چون عبدالله درگذشت، فرزندی به نام محمد برایش فرض کردند و گفتند: او از نظرها غایب و مخفی شده و در آخر زمان ظهور خواهد کرد [۲۲].

این‌ها نخستین کسانی بودند که با دلیل عقلی و استدلال قایل به تولد امامی شدند که هیچ دلیل نقلی و تاریخی در باره‌ی ولادتش وجود ندارد. اگر فرقه‌ی فطحیه را با فرقه‌ی دوازده امامی مقایسه کنیم، می‌بینم که هرچند هردو بر باطلند، ولی فرقه‌ی فطحیه از یک جهت بر فرقه‌ی دوازده امامی برتری دارد و آن، اینکه مهدی مجازی و فرض آن‌ها، هم‌خوانی و سخنیت بیشتری با روایت مورد اتفاق شیعه و سنی در باره‌ی مهدی دارد، بدین‌سان که مهدی هم‌نام رسول خدا است و نام پدرش نیز عبدالله، (هم‌نام پدر پیامبر) است.

مهدی فرقه‌ی فطحیه، محمد بن عبدالله نام دارد، یعنی نامش محمد، و نام پدرش عبدالله است، در صورتی که مهدی فرقه‌ی دوازده امامی اگرچه محمد نام دارد، ولی نام پدرش حسن عسکری است!

[۳] فرق الشیعه، (۲۱ – ۲۲). [۴] عبارت داخل پرانتر از مترجم است. [۵] فرق الشیعه (۳۳ – ۳۴). [۶] فرق الشیعه، ۳۵. [٧] ر.ک: فرق الشیعه، ۴٧. [۸] فرق الشیعه، ۶٧. [٩] فرق الشیعه، ۶٧. [۱۰] فرق الشیعه، ۶٧ – ۶۸. [۱۱] ظاهرشدن یا نمایان‌شدن چیزی برای خداوند در عقیده‌ی شیعه، ریشه در باوری دارد که تحت عنوان «بداء» شناخته می‌شود، براساس این عقیده، گاهی برای خداوند امری ظاهر می‌شود که قبلاً ظاهر نبود، و خداوند از آن اطلاع نداشته است! نسبت‌دادن بداء به خداوند، در واقع بدین معناست که برای خداوند، رأی تازه‌ای پدید می‌آید، و این مستلزم نسبت‌دادن جهل به خداوند است (نعوذ بالله) در اساسی‌ترین کتاب‌های شیعه به این اصل تصریح شده است. (مترجم) [۱۲] فرق الشیعه، ٧۲. [۱۳] ر.ک: فرق الشیعه، ۸۰ – ۸۱. [۱۴] فرق الشیعه، ۸۳. [۱۵] جای بسی شگفت است که برخی از شیعیان بداء را که مستلزم حدوث علم است، در وصف خدا جایز می‌دانند، اما در وصف ائمه نادرست می‌پندارند! (مترجم) [۱۶] فرق الشیعه، ٩۴. [۱٧] فرق الشیعه، ٩۶. [۱۸] فرق الشیعه، ص ٩۵ – ٩۶. [۱٩] اکمال الدین و اتمام النعمة، اثر صدوق، ص ٩۲. [۲۰] فرق الشیعه، ٩۶. [۲۱] ر.ک: فرق الشیعه، ۱۰۲ – ۱۰۳. [۲۲] الإمامة والتبصرة من الحیرة ۱٩٩؛ اکمال الدین و تمام النعمة ۱۳٧، العنیة ص ۱۸.