مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡ﴾[الأحزاب: ۶].
«پیغمبرازخود مؤمنان نسبت بدانان اولویت بیشتری دارد و همسران پیغمبر، مادران مؤمنان محسوب میشوند».
الحمد لله وحده والسلام على من لانبي بعده محمدبن عبدالله وعلى آل بيته وصحبه وبعد:
این شرح حال مختصری است از ام المؤمنین صدیقه دختر صدیق، آن بانوی پاکی که خداوند از بالای هفت آسمان پاکی او را اعلام نمود، عایشهام المؤمنین همسر پیامبر دختر أبوبکر، خداوند در مورد او آیاتی در قرآن نازل فرموده است که شب وروز تلاوت میشوند، پیامبر او را از همه همسرانش بیشتردوست میداشت، و در رختخواب هیچ زنی جز عایشه بر پیامبر وحی نازل نشده است، و از میان زنان پیامبر فقط او دوشیزه بوده است، و علم و دانشی که عایشه از پیامبر فرا گرفت دیگر هیچ زنی از زنهای پیامبر از ایشان فرا نگرفته است، و پیامبر در حالی دیده از جهان فروبست که سردرآغوش و برسینه عایشه گذاشته بود، کنیه این بزرگ زن، ام عبدالله و لقبش صدیقه است. پدرش أبوبکرصدیق همراه رسول خدا و اولین مردی بود که اسلام را پذیرفت و بعد از پیامبران بهترین فردی است که خورشید بر او طلوع کرده است، او یار غار پیامبر و کسی است که رسول اکرم در زمان آخرین بیماریاش به او فرمان داد که پیش نماز مردم شود.
و مادر عایشهام رومان زینب (و گفته شده دعد) بنت عامربن عویمر بن عبد شمس، از اولین کسانی است که اسلام آورد چنانکه سخنام المؤمنین برهمین مطالب دلالت مینماید، او میگوید: «پدر و مادرم را نیافتم و مگر اینکه مسلمان بودند» پس او هرگز برای بتی سجده نکرده است.
عایشهلدر سال پنجم بعثت (وگفته شده ششم) به دنیا آمد، دوران کودکیاش مصادف با سختترین روزهایی بود که دعوت اسلامی در مکه تجربه مینمود، گویا او با اسلام متولد شده بود تا با تمام مراحل دعوت با آن زندگی نماید.
بعد از وفاتام المؤمنین خدیجه در ماه شوال در حالی که عایشه شش ساله بود پیامبر او را به عقد خود درآورد، و همچنین وقتی او نه ساله شد بازهم در ماه شوال سال دوم هجری بعد از جنگ بدر او را به خانهاش برد، خودش ماجرا را اینگونه تعریف میکند: «أم رومان (منظور مادرش است) پیش من آمد و من با دوستانم تاب بازی میکردم، مرا صدا زد پیش او آمدم و نمیدانستم از من چه میخواهد، او دستم را گرفت و مرا دم در برد، تند تند نفس میزدم: هه.. هه.. ، مرا وارد اتاقی کرد ناگهان دیدم زنانی از انصار در آنجا هستند مرا که دیدند گفتند: به خیرو برکت باشد».
آری عایشه کودکیاش را در خانه صداقت گذراند و در دوران نوجوانیاش وارد خانه نبوت گردید، و پیامبر با وحی و مژده الهی با او ازدواج کرد چون ازدواج با او را خواب دیده بود. . .
عایشه میگوید که: پیامبر به او گفت: «دو بار تو را در خواب دیدم، خواب میدیدم که تو در پارچهای ابریشمی هستی. . . و کسی به من میگفت این زن توست، پارچه را دور میکردم ناگهان میدیدم که توهستی، و آنگاه میگفتم: اگر این از سوی خدا باشد انجام میپذیرد» [بخاری].
پیامبر او را از همه زنانش بیشتر دوست میداشت، و پیامبرگاهی او را به عائش صدا میزد. در بخاری از عایشهلروایت است که میگوید: پیامبر خدا به من گفت: «ای عائش این جبرئیل است به توسلام میکند، گفتم: وعليه السلام ورحمة الله وبرکاته، توچیزی میبینی که من نمیبینم».
جهیزه او چنانکه خودش از آن سخن میگوید: «زیرانداز پوستینی بود که از لیف خرما پرشده بود و پیامبر برآن میخوابید» [مسلم].
آنان زندگی فقیرانهای داشتند، حتی چراغ نداشتند، بخاری از عایشهلروایت میکند که میگوید: «جلو پیامبر میخوابیدم و پاهایم در قبله ایشان قرار میگرفت، و وقتی ایشان به سجده میرفت با دست پاهایم را تکان میداد و من پاهایم را جمع میکردم و وقتی ایشان از سجده بلند میشد پاهایم را دراز میکردم، میگوید درآن روزها خانهها چراغ نداشتند».
و وقتی او را در این مورد پرسیدند گفت: اگر روغنی میداشتیم آن را میخوردیم (و برای چراغ استفاده نمیکردیم). [أحمد و طبرانی].
دو ماه میگذشت و درخانه پیامبر برای پخت و پزآتش روشن نمیشد، عروۀ ابن زبیر در این مورد از عایشه پرسید و گفت: خاله با چه زندگی میکردید؟ گفت: با آب و خرما، بجز اینکه پیامبر همسایگانی از انصار داشت که گوسفندان شیردهی داشتند و از شیرآن برای پیامبرصمیفرستادند و آن را میخوردیم». [بخاری].
و میگوید: «آل محمد سه روز نان با خورش نخوردند و از آن سیرنشدند تا وقتی که پیامبر دیده از جهان فروبست». «و پیامبر وفات یافت درحالی که در خانهام چیزی نبود که کسی بخورد بجز مقداری جو از آن میخوردم تا اینکه ازآن خسته شدم، آنگاه آن را تقسیم کردم و تمام شد». [بخاری].