عالمی در چنگ ظالمی

فصل اول

فصل اول

پرده اول

زمان: عصر امویان؛ در زمان حكومت عبدالملك بن مروان و استانداری حجاج در عراق.

مكان: عراق شهرك (واسط) كه حجاج آن را در میان كوفه و بصره ساخته بود.

بازیگران: (حجاج در حال كبر و غرور) ریاست جلسه را بعهده دارد و اطراف او چهار پاسبان مسلح ایستاده نگهبانی می‌دهند.

پاسبان اول: ای امیر (حجاج) پیروزیی كه بر امیرالمؤمنین (عبدالملك بن مروان) و دشمنانت كسب كرده ای مباركت باد.

پاسبان دوم: تمام مردم عراق به وسیله نصرتی كه خداوند توسط تو، امیرالمؤمنین را نصیب كرده است و از شكست ابن اشعث گول خورده و گول دهنده،‌ سخن می‌گویند.

پاسبان سوم: این طمعكاران را گذشت، مهربانی و شفقت بیش از حد تو كه بر رعیت خویش داری مغرور ساخته و برای انقلاب و نافرمانی مسلحانه یاری شان نمود، ولی بالآخره دریافتند كه آن‌ها كی هستند و حجاج كیست.

حجاج: (در حال كبر و غرور) ابن اشعث گمان كرده بود كه با یاوری و همكاری فقهائی مثل سعید بن جبیر می‌تواند در معركه پیروز گردد ولی اشتباه فكر كرده بود، زیرا شمشیر حجاج شكسته نمی‌شود و ارتش بنی مروان مغلوب نمی‌گردد، و دیر جماجم گواه بر این واقعیت است.

پاسبان چهارم: ای امیر كسانیكه در معركه دیر جماجم شركت كرده بودند تعریف می‌كردند كه شمشیر شما بر ابن اشعث و یارانش چقدر بران بود و چگونه سرهایشان را از تن جدا و تكه‌های بدنشان را پراكنده می‌كرد و هنگامیكه نصرت و پیروزی نصیبتان شد آن‌ها چگونه برای اسارت یا فرار تسلیم شدند؟.

حجاج: آن‌ها از سرنوشت ابن زبیر و امثال او درس عبرت نگرفتند بنابراین نتیجه آنان چنان شد كه دیدند و اگر بخواهند آتش فتنه را مجدداً روشن كنند من برای خاموش ساختن آن آماده هستم.

پاسبان سوم: دوباره می‌گوید: ای امیر آگاه باش و بر اسیران جنگی كه سینه‌هایشان برای تو و خانواده بنی امیه پر از غصه است رحم مكن و نیز فقهائی كه ابن اشعث را حتی با شمشیر یاری نمودند فراموش نفرما خصوصاً همان شیخ را كه سعید بن جبیر خوانده می‌شود.

حجاج: ما در انتظار نامه امیر المؤمنین (عبدالملك بن مروان) در مورد آن‌ها هستیم ممكن است امروز برسد.

پاسبان اول: امیرالمؤمنین درباره آن‌ها به جز شمشیر دستور دیگری نمی‌دهد زیرا كسی كه شمشیر نافرمانی بكشد با همان شمشیر باید كشته شود.

پاسبان دوم: درست فرمودی آغاز كننده، ظالم‌تر نیز هست.

دربان: پیك امیرالمؤمنین رسید.

حجاج: ما منتظر همین بودیم، ‌نامه را بیاورید.

حجاج نامه را باز می‌كند و با آواز بلند می‌خواند، ای حجاج سلام بر تو و بر كسانیكه همراه تو هستند، اما بعد هر كسی كه در فتنه‌ی ابن اشعث در معركه دیر جماجم شریك بوده است او را به استقبال شمشیر بیاورید اما اگر اقرار كند چون علیه حكومت ما خروج كرده است كافر شده است او را آزاد كنید و اگر به مسلمان بودن خود اصرار ورزد گردن او را با شمشیر از تن جدا كنید والسلام: عبدالملك بن مروان

حجاج: (دربان) رئیس پلیس را صدا كن، دربان از اتاق خارج می‌شود رئیس پلیس را صدا می‌زند و بر می‌گردد.

رئیس پلیس: قربان حاضرم.

حجاج: برو نامه امیرالمؤمنین را برای زندانیان بخوان و سپس همه را بیاور.

رئیس پلیس: چشم، قربان اطاعت می‌شود.

(رئیس پلیس بیرون می‌رود و بعد از چند دقیقه دربان داخل اتاق حجاج می‌شود و می‌گوید:) مردی آمده و می‌گوید: حاجتی دارد.

حجاج: او را بر گردان امروز هیچ كسی حاجت ندارد و هیچ حاجتمندی اجازه ورود ندارد.

دربان: پلیس او را نهیب می‌زند ولی او گریه و زاری می‌كند و می‌گوید: یا مرا بكشید یا پیش امیر ببرید او پیرمردی كوژپشت و ریش سفید است.

حجاج: پس او را اجازه ورود بدهید.

(پیرمردی مؤدب و ریش سفید داخل اتاق می‌شود).

پیرمرد: سلام بر تو ای امیر!

حجاج: وعلیكم السلام، ‌تو چه حاجتی داری.

پیرمرد: بیش از یكسال است شما فرزند مرا دستگیر كرده‌اید، نه او را آزاد و نه محاكمه می‌كنید او مادر پیری دارد كه اشك چشم‌هایش خشك نمی‌شود و خواهر بیوه‌ای دارد كه دارای سه فرزند یتیم است و او بعد از خداوند سرپرست و نان‌آور همه‌ی ‌این خانواده است.

حجاج: (با عجله و شتاب زدگی) ما چرا او را دستگیر نموده‌ایم؟

پیرمرد: (بصورت خشم) جای تعجب است، شما مردم را زندان می‌كنید و نمی‌دانید چرا آن‌ها را زندان كرده‌اید؟

حجاج: (با نرمی و ملایمت) ای پیرمرد، تعداد زندانیان بسیار است و هر یكی جنایت و تهمت مخصوصی دارد.

پیرمرد: ولی فرزندم مرتكب هیچگونه جنایت و جرمی نشده است، بلكه فرماندار شما یكی از بستگان او را متهم و طلب نموده بود، چون او را نیافت فرزندم را بجایی او دستگیر كرده است.

حجاج: چنین پیش آمدی ممكن است مثل بیماری سل بعضی اوقات شخص سالم را هم آلوده می‌سازد، اگر تو می‌خواهی فرزندت آزاد گردد شخص فراری را تحویل ما بده.

آیا قول شاعر را نشنیده اید كه می‌گوید: ولرب مأخوذ بذنب عشیرة ونجا المقارف صاحب الذنب بعضی‌ها به سبب گناه بستگان خویش دستگیر می‌شوند و گناهكار نجات می‌یابد.

پیرمرد: (شجاعانه می‌گوید:) ولی خداوند بر عكس این دستور داده است.

حجاج: خداوند چه فرموده است.

پیرمرد: خداوند در قرآن كریم از زبان حضرت یوسف ÷می‌فرماید:

﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّظَٰلِمُونَ ٧٩[یوسف: ۷۹]. «پناه بر خدا از اینكه ما غیر آن شخصی را كه كالای خود را نزد او یافته‌ایم شخص دیگری را بجای او بگیریم اگر چنین كنیم ما بسیار مردم ستمكاری هستیم».

آیا فرمان خدا را قبول كنیم یا قول شاعر را؟

حجاج: ای پیرمرد، تو اتمام حجت نمودی و مرا قانع كردی، فرزندش را آزاد كنید.

پاسبان اول: (یا عدالت) خداوندا، این امیر عادل را زنده نگهدار.

پاسبان دوم: امیر ما همیشه در برابر دستورات قرآن كریم تسلیم می‌شود.

پاسبان سوم: امیر ما به اندازه ذره‌ای ظلم و ستم نمی‌كند.

(پیرمرد خارج می‌شود و بعد از چند دقیقه دربان داخل دفتر ریاست می‌شود).

دربان: قربان رئیس پلیس به همراهی متهمین حاضر در خدمت است.

حجاج: آن‌ها را یكی یكی بیاورید.

(مردی كه از پیشانیش علامت دلاوری و شجاعت هویداست در دفتر ریاست داخل می‌شود و حجاج با خشم و اندوه بسوی او نگاه می‌كند).

حجاج: تو هم؟ در هر فتنه و فسادی تو را می‌بینم دیروز همراه ابن زبیر بودی و امروز همراه ابن اشعث و هر گاه فتنه دیگری در هر سوی كشور بلند شود، تو یكی از مبلغین آن خواهی شد ای منافق گول خورده، آیا غیر از رسوائی و ذلت و شكست، چیز دیگری نصیبت گردید.

مرد: (در حال ثبات و حضور قلب) به خدا سوگند اهل حق هرگز رسوا نمی‌گردد اگر چه تمام دنیا علیه او بپاخیزد و اهل باطل هرگز با شرف و عزت نمی‌شود اگر چه ماه تابان از كناره‌ی ‌او طلوع كند.

حجاج: (با لهجه تهدید آمیزی) اگر تو را نكشم خداوند مرا بكشد.

مرد: ولی فرماندار تو با خداوند عهد و پیمان بسته و مرا امان نامه داده است.

حجاج: آیا تو به عهد و پیمان خود وفا كرده‌ای تا ما به عهد خود وفا كنیم.

مرد: ای حجاج، آیا خیانت می‌كنی؟ و بعد از اینكه با خداوند پیمان بسته‌ای مخالفت می‌كنی؟

حجاج: (برای گریز از جواب) بگو چه چیزی باعث شد تا باز هم علیه ما قیام كنی؟

مرد: (شجاعانه می‌گوید:) آن چیزی كه قبل از این مرا وادار به خروج كرده و آینده هم وادارم می‌كند این است كه شما اراده‌ی پادشاهی دارید و ما خلافت و شورای اسلامی، شما اراده حكومت كسری و قیصری دارید و ما خلافت قرآنی و اسلامی.

حجاج: (به استهزاء و مسخره می‌گوید:) آیا تو مرا درس اسلام شناسی می‌دهی در صورتی كه موهای پیشانی مان در اسلام سفید گشته است.

مرد: مگر همه‌ی مان نمی‌دانیم كه خون ریزی و مصادره اموال مردم، ایجاد جو خفقان و وحشت بر مسلمین، در اسلام گناه بزرگی است.

حجاج: (این همه برای این است) تا اشراران و مفسدانی همچون تو را تأدیب كنیم.

مرد: فرض كنید ما یاغی بودیم ولی آیا شما با ما مثل یاغیان رفتار نمودید، در شرع مقدس اسلام یاغیان فراری دنبال نمی‌شوند، اسیران و مجروحان كشته نمی‌شوند و اموالشان مصادره نمی‌گردد.

حجاج: ولی شما تنها یاغی نیستید بلكه چون پیمان بیعت شكسته‌اید و علیه امیرالمؤمنین خروج كرده اید مرتد و كافر شدید.

مرد: بعد از اینكه صبرمان لبریز شد، علیه ظلم و ستم قیام كردیم و ابن اشعث تنها شما خروج نكرد، بلكه بر علیه تمام مردم عراق خروج نمودند و نیز علمای اسلام عراق از پیشتازان این نهضت بودند آیا بنظر تو این همه علمای ‌كافر منافق‌اند؟ تنها تو و لشكریانت مسلمان، مؤمن، توبه کار و عبادت گزار هستید و بس.

حجاج: (در حال خشم می‌گوید:‌) ای خبیث مرا مسخره می‌كنی، بزودی تو را به امام مكار وگول خورده‌ات ابن اشعث ملحق می‌كنم، ‌او را ببرید گردنش را بزنید سپس حجاج بسوی آن مرد با قلبی لبریز از دشمنی و عداوت نگاه می‌كند و می‌گوید: بزودی خواهی دانست کدامیک از ما مقتول شكست خورده‌ایم؟ منم یا تو.

مرد: گمان می‌كنم تو كشته نمی‌شوی.

حجاج: چرا ای پیامبر دروغین؟

مرد: زیرا من از افراد صالحی همچون سعید بن جبیر و حسن بصری شنیده‌ام دعا می‌كردند كه خداوند تو را بقتل نرساند بلكه بر سر فراش، مرگ تو را دریابد.

حجاج: (در حال شادی و سرور) حسن و سعید دعا می‌كنید تا من بر سر فراشم بمیرم؟

مرد: آری تا تمام عذاب تو، برای روز قیامت ذخیره شود و آن عذابی است بسیار شدید و رسوا كننده.

حجاج: (در حال غصه) این ملعون را بسوی جلاد ببرید، تا او را بكشد.

یكی از پاسبانان: او مستحق مرگ است.

پاسبان دوم: این كمترین مجازات است كه در حق او صادر می‌گردد.

پاسبان سوم: جزای بدی بدی است ‌(سپس آن مرد در راه اسلام و بخاطر صداقت و حق گویی شهید می‌گردد).

(پیرمردی از بنی تمیم و جوانی از بنی بكر وارد دفتر ریاست می‌شوند).

حجاج: رو به جوان، ای بكری، تو مسلمانی یا كافر؟

جوان: تو از كدام یكی خوشنود و راضی هستی؟ مسلمان یا كافر؟

حجاج: (با لحنی تند) جای جدل و مناظره نیست،‌ تو مسلمانی یا كافر؟

جوان: كافر (حجاج دستور آزادی آن را صادر می‌كند و جوان آزاد می‌گردد).

حجاج: بصورت مكر و فریب می‌گوید: ولی این پیرمرد تمیمی به كفر راضی نمی‌شود.

پیرمرد: ای حجاج، مرا فریب می‌دهی به خدا سوگند اگر از كفر هم چیزی بدتر می‌بود برای نجات جان خودم از شمشیر تو خوشنود می‌شدم.

(حجاج با خنده و قهقهه او را آزاد می‌كند)

(سپس شخص دیگری آورده می‌شود)

حجاج: تو بر دین چه كسی هستی؟

مرد: بر دین پاك حضرت ابراهیم ÷كه او از مشركین نبود.

حجاج: گردن این دروغگو را بزنید.

(سپس مرد دیگری داخل دفتر ریاست می‌شود)

حجاج: تو بر دین كه هستی؟

مرد: من بر دین پدرت شیخ یوسف.

حجاج: به خدا سوگند پدرم شخصی روزه دار و تهجدگزار بود.

دستیار: او را آزاد كنید (دستیاردستبندهای او را باز می‌كند آن مرد به حجاج نزدیك می‌شود و با لحنی تند می‌گوید).

مرد: ای حجاج، تو از همراهم سؤال كردی كه بر دین كیست؟ او جواب داد بر دین حضرت ابراهیم ÷و تو دستور قتل او را صادر كردی و از من نیز همین سؤال را پرسیدی و من در پاسخ گفتم بر دین پدرت شیخ یوسف و تو گفتی: پدرت شخصی روزه دار و تهجد گزار بوده است و مرا آزاد نمودی.

حجاج: (سرش را تكان می‌دهد) آری، آری.

مرد: ای حجاج، به خداوند سوگند اگر پدرت مرتكب هیچگونه گناهی نشده است تولد فرزندی مثل تو برای گناهکاری او كفایت می‌كند.

(پاسبانان در حال خوف و وحشت و زمزمه بسوی یكدیگر نگاه می‌كنند)

حجاج: (در حال هیجان) او را بكشید این ملعون و خبیث را بكشید گردنش را بزنید (جلادان حجاج او را شهید می‌كنند).

(جوانی به نام ثابت كه از پیشانیش علامت ایمان هویداست داخل دفتر ریاست می‌شود).

یكی از پاسبانان: آهسته در گوش حجاج می‌گوید: این از شاگردان سعید بن جبیر است.

حجاج: تو از شاگردان شیخ گمراه و گمراه كننده هستی؟

ثابت: نه

حجاج: تو می‌خواهی رابطه خود را با او انكار كنی؟

ثابت: شیخی كه تو از او نام بردی من او را نمی‌شناسم ولی من شیخ صالح و مصلح، عالم و مجاهد سعید بن جبیر را می‌شناسم.

حجاج: ای منافق نادان، آیا كسی كه علیه خلافت خروج كند فتنه و فساد بر پا دارد، صالح و مصلح است؟

ثابت: ای حجاج فتنه حقیقی شكنجه دادن علما و صالحین است، آیا فرمان خداوند را نخوانده‌ای كه می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَتَنُواْ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَتُوبُواْ فَلَهُمۡ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِيقِ ١٠[البروج: ۱۰]. «همانا آنانكه مردان و زنان با ایمان را شكنجه و عذاب دادند و سپس توبه نكردند برای آن‌ها عذاب جهنم و آتش سوزان حاضر است».

حجاج: این نتیجه علم و دانش سعید بن جبیر است.

ثابت: بلكه این فرمان خداوند و فرمان رسول الله صاست.

حجاج: به خدا سوگند همه شما را یكی یكی مثل گندم درو می‌كنم، و احدی را زنده نه خواهم گذاشت.

ثابت: تو درو می‌كنی و خداوند باز می‌كارد، آیا قدرت آفریدگار از قدرت مخلوق بیشتر نیست؟

حجاج: این نادان و مدعی علم و دانش را بكشید.

(سپس بسوی ثابت با مسخره و استهزاء نگاه می‌كند و می‌گوید:) شاید امروز شیخ صالح و مصلح به دادت برسد.

ثابت: نفع و ضرر بدست خداوند است ﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ[الأعراف:۵۴]. «آگاه باشید كه آفریننده و مالك تمام امور خداوند است». ای حجاج، ما برای چنین روزی نفس‌های خود را آماده ساخته‌ایم خدا را شكر كه سودا با تو منعقد گشت.

حجاج: چه سودائی ای نادان و مدعی علم و دانش؟

ثابت: «أعوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ» ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ[التوبة: ۱۱۱]. «همانا خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری كرده است».

ای حجاج، امروز روز فروش كالا است، تا فردا قیمت آن را دریافت كنیم و آن جنت است ﴿وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ مِنَ ٱللَّهِۚ[التوبة: ۱۱۱]. «از خداوند با وفاتر بعهد و پیمان كیست؟»

حجاج: در آنجا جز از آتش جهنم چیز دیگری هرگز نخواهی یافت، عجله كنید گردنش را بزنید.

ثابت: ﴿فَٱقۡضِ مَآ أَنتَ قَاضٍۖ إِنَّمَا تَقۡضِي هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَآ ٧٢[طه: ۷۲]. «تو هر چه می‌خواهی انجام بده همانا تو هر ظلم و ستمی كه در حق ما می‌كنی در همین زندگی دنیوی است و بس».

(ثابت را بسوی كشتار گاه می‌برند و شهید می‌كنند).

حجاج: از این بی‌دینان كسی مانده است؟

رئیس پلیس: بلی قربان عامر شعبی مطرف بن عبدالله، اما سعید بن جبیر، ‌همچنانكه اطلاع دارید فرار كرده مخفی شده است.

حجاج: آیا شما با این همه اسب‌های تیزرو از پیدا كردن و دستگیر نمودن او عاجز مانده اید؟

رئیس پلیس: قربان خداوند یاورت باد كشور ما بسیار وسیع است و هر شخصی می‌تواند چند روزی زیاد یا كم فرار كند و مخفی گردد ولی حتماً‌ مخفی گاه او در آینده‌ای نزدیك پیدا خواهد شد.

حجاج: پس این دو نفر را ببرید و تا دستگیری سعید زندان كنید و سعید هرگز نمی‌تواند از دست من فرار كند من حجاجم، من فرزند یوسف هستم.