عالمی در چنگ ظالمی

فصل سوم

فصل سوم

پرده اول

(سلولی كه سه تن از فقهای بزرگ اسلام در آن بسر می‌برند عامر شعبی، مطرف بن عبدالله و سعید بن جبیر)

عامر شعبی: ای مطرف بن عبدالله امروز صبح چه خبر تازه ای داری.

مطرف بن عبدالله: من در خواب بشارت خوبی دیده‌ام و چنین تأویلش كردم كه من از این زندان خسته كننده آزاد می‌شوم.

سعید بن جبیر: (معترضانه) خوشبختی همیشه در آزادی از زندان نهفته نیست بلكه در پایداری و استقامت بر حق است چنانچه به حضرت یوسف ÷در میان زندان و فحشا اختیار داده شد، ولی حضرت یوسف فرمود: ﴿رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِ[یوسف: ۳۳].

«خداوندا زندان مرا پسندتر است از این كار زشتی كه زنان از من تقاضا دارند».

شعبی: ای أبا عبدالله تنها مسئله زندان نیست بلكه می‌كشند و ذبح می‌كنند.

سعید: این ارشاد خداوند را می‌خواند: ﴿وَلَئِن قُتِلۡتُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَوۡ مُتُّمۡ لَمَغۡفِرَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَحۡمَةٌ خَيۡرٞ مِّمَّا يَجۡمَعُونَ ١٥٧[آل عمران: ۱۵۷]. «اگر شما در راه خداوند كشته شوید یا بمیرید البته آمرزش و رحمت خداوند بهتر از هر چیزی است كه شما (در حیات دنیوی) جمع آوری می‌كنید».

مطرف: آیا تو تصمیم داری گردنت را به این تجاوزگران و طاغوت‌ها تقدیم كنی در صورتی كه آن‌ها خوف خداوند ندارند و بر مخلوق او رحم نمی‌كنند.

سعید: (به سوی سرش اشاره می‌كند و می‌گوید:) اگر سرم در راه خداوند از تنم جدا شد چه اشكالی دارد و آیا شما می‌دانید كه آن‌ها از شما چه می‌خواهند؟ آن‌ها می‌خواهند تا شما اقرار و اعتراف كنید چون علیه آن‌ها قیام كرده اید از اسلام خارج و مرتد شده اید و آیا شما بكفرتان اقرار و اعتراف می‌كنید؟

شعبی: ای أبا عبدالله بصورت كنایه جایز است به كفر هم اعتراف كنیم چون خداوند می‌فرماید: ﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗ[آل عمران: ۲۸]. «مگر در صورتی كه از كفار ترس و وحشت داشته باشید (پس در آنحالت تلفظ به كفریات جایز است)»

سعید: ای مطرف تو هم اراده داری پیش حجاج طاغوت به كفر اقرار كنی؟

مطرف: ای أبا عبدالله (كنایه همیشه از دروغ نجات می‌دهد) به صورت كنایه و گنگ سخن می‌گویم و از جواب صریح و روشن خود داری می‌نمایم، تو چرا مثل ما نمی‌كنی تا خودت را از مرگ نجات دهی؟

سعید: چه اشكالی دارد اگر سرم با سران انبیاء شهدا و صالحین همراه باشد، آیا جسدپیامبر خدا حضرت زكریا ÷با اره دو قسمت نشد؟ و آیا حضرت یحیی ÷ذبح نگردید؟ آیا پیامبر اسلام صارشاد نفرموده است: «أَفْضَلُ الْجِهَادِ كَلِمَةُ حَقٍّ عِنْدَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ».

«حق گفتن در مقابل سلطان ستمگر بهترین جهاد است» و آیا حضرت عمر و حضرت حسین و حضرت علی و حضرت حسن شمظلومانه كشته نشدند؟.

شعبی: آری من هم حق گفتم و برای حق جنگیدم ولی خواست خداوند چنین شد، كه می‌بینی (یعنی همه شكست خوردیم شهید یا اسیر شدیم) پس صبر كنیم تا خداوند فرصت دیگری نصیبمان گرداند.

سعید: من برای حق استقامت خواهم نمود برای آن زنده و به خاطر آن خواهم مرد و با ستمكاران اعلان جنگ می‌كنم خداوند قادر و توانا است.

مطرف: آیا اگر تو امروز حق بگویی ظلم و ستم تجاوزگران و ظالمان از بین می‌رود وگره گشاده می‌شود.

سعید: (در حال خشم و اندوه) این چه سخنانی است كه من از شما می‌شنوم؟ آیا كسانی مثل شما چنین سخن می‌گویند آیا پیامبران و وارثان آنان برای زندگی پوچ دنیوی چنین عشق ورزیده‌اند به خدا سوگند هر شهیدی كه در راه حق بر زمین می‌افتد زمین را زیر قدمهای طاغوت‌ها بلرزه در می‌آورد اما ممكن است طغیان و تجاوز تا مدتی كوتاه ادامه پیدا كند، ولی همیشه در حال تزلزل، از امن و امان و راحتی محروم می‌باشد و نیز درخت پربار اسلام را بجز از خون شهدا، چیز دیگری نمی‌تواند سیراب كند و خون شهید شهادت می‌دهد كه تا حال در امت اسلامی خیر موجود است و كسانی هستند كه فقط برای خداوند جان خودشان را قربانی می‌كنند.

(شعبي و مطرف تحت تأثير سخنان سعيد قرار مي‌گيرند)

شعبی: ای أبا عبدالله (سعید) معذرت می‌خواهم ما فقط برای حفظ جان تو حرص می‌ورزیم تا امت اسلام از شما استفاده نماید زیرا تمام مردم مسلمان به علم و فقه تو نیاز دارند.

سعید: ای شعبی همچنانكه مردم مسلمان محتاج و نیازمند كسانی هستند تا آنان را مسایل فقه بیاموزند همچنین بكسانی نیاز دارند تا آنان را در مقابل تجاوزگران و طاغوتان درس ثبات و استقامت دهند.

مطرف: ای سعید مقام و منزلت تو از ما برتر است ای شعبی او را رها كن والله من می‌بینم كه خون شهادت از صورت سعید می‌چكد.

سعید: این آیه را تلاوت می‌كند: ﴿قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا هُوَ مَوۡلَىٰنَاۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٥١[التوبة: ۵۱]. «(ای پیامبر اسلام!) بگو: جز آنچه را كه خداوند برای ما مقدر كرده است هرگز بما نخواهد رسید او خیر خواه ماست و اهل ایمان در هر حال بر خداوند توكل كنند».

(زندان بان دروازه را باز می‌كند و با سه نفر زندانی جدید وارد سلول می‌شود و سپس دروازه را می‌بندد و خارج می‌شود و تمام زندانیان در حال سكوت نشسته‌اند).

(یكی از زندانیان جدید به علماء نزدیك می‌شود و خاموشی را می‌‌شكند و از مطرف بن عبدالله می‌پرسد).

زندانی: خداوند نفع شما را مداوم سازد در مورد مسئله‌ای مرا فتوی بده.

مطرف: این دو تن از امامان و فقهای كوفه‌اند به تو فتوی خواهند داد.

زندانی: خداوند بر تو رحم كند این‌ها چه كسانی هستند؟

مطرف: این سعید بن جبیر و این هم عامر شعبی است.

سعید: این هم مطرف بن عبدالله است.

زندانی: «لا حول ولا قوة إلا بالله» علمای اسلام زندان و شكنجه می‌شوند فاسقان و ستمگران آزادانه می‌گردند و تفریح می‌كنند.

(زندانی رو بسوی سعید می‌كند و می‌پرسد)

ای امام در این مسئله مرا فتوی بده من سه طلاق یاد كرده ام كه حجاج در جهنم است آیا زنم طلاق می‌گردد.

سعید: از شعبی بپرس او تو را جواب می‌دهد.

(زندانی رو به شعبی می‌كند و می‌پرسد:) ای شیخ شما در این مورد چه می‌فرمائید؟

شعبی: ای مرد، اگر حجاج با این همه جنایات و اعمال زشتی كه مرتكب می‌شود به جنت برود در آن صورت هیچ اشكالی ندارد كه تو با زنت بصورت حرام زندگی و معاشرت كنی!

زندانی: سوگند به خدا قلبم را شفا بخشیدی.

(زندانی دیگری از شعبی می‌پرسد)

زندانی دوم: ای امام خداوند یاورت باد، آیا حجاج كافر است یا مسلمان؟

شعبی: (با مسخره) مسلمان

زندانی دوم: (معترضانه می‌گوید:) آیا به نظر شما حجاج ستمگر قاتل مسلمین، دشمن صالحین خوار كننده آزادگان و فرعون عرب، مسلمان است؟

شعبی: آری او به جبت و طاغوت ایمان دارد و اما به آیات قرآن كفر می‌ورزد.

زندانی دوم: آری این درست و صحیح است.

(زندانبان داخل اتاق می‌شود می‌بیند همه زندانیان ساكت و خاموش نشسته‌اند و در فكر فرو رفته‌اند)

زندانبان: چرا هنگامیكه من داخل اتاق شدم همه ساكت و خاموش شدید؟

سعید: خداوند به كسی رحم می‌كند كه خیر می‌گوید و استفاده می‌كند یا سكوت می‌نماید و در امن و امان می‌ماند.

زندانبان: ای شیخ من تو را فردی صالح می‌بینم پس تو دربارهء یاوران ظالمین چه می‌گویی؟

سعید: یاوران ظالمین سگان جهنم‌اند و در روز قیامت مثل سگ عو عو می‌كنند.

زندانبان: در مورد من چه می‌گویی؟ آیا من از یاوران ستمكاران هستم؟

سعید: نه یاوران ستمكاران كسانی هستند كه لباس‌های شما را می‌شویند و برای شما غذا تهیه می‌كنند و...

زندانبان: (در حال تعجب) من هم از گروه ظالمین هستم؟

سعید: آری تو هم، و تو از گروه ظالمین هستی آیا تو در شكنجه دادن مخلوق خدا شریك آن‌ها نیستی؟

خداوند هنگامیكه فرعون و هامان را لعنت می‌كند در ضمن ارتشیان آنان را نیز مورد لعنت قرار می‌دهد.

﴿فَأَخَذۡنَٰهُ وَجُنُودَهُۥ فَنَبَذۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡيَمِّۖ فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلظَّٰلِمِينَ ٤٠[القصص: ۴۰].

«فرعون ولشكریانش را مورد مواخذه قرار دادیم و آن‌ها را در دریا غرق كردیم پس بنگر كه عاقبت ستمكاران چگونه است» و نیز می‌فرماید: ﴿إِنَّ فِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَ وَجُنُودَهُمَا كَانُواْ خَٰطِ‍ِٔينَ ٨[القصص: ۸]. «همانا فرعون و هامان و لشكریانشان همگی از خطا كاران بودند».

زندانبان: ولی من نمی‌توانم بگویم نه.

سعید: اگر در تو سنگدلی مشاهده نمی‌كردند هرگز این مسئولیت را به تو واگذار نمی‌كردند.

زندانبان: من در مقابل این سمت حقوق دریافت می‌كنم، ‌و اگر این مسئولیت را قبول نكنم فرزندانم گرسنه می‌شوند.

سعید: رزق و روزی خداوند همه جا فراوان است برو در كار دیگری تلاش كن در ظلم و ستم شریك مباش و هر كسی با خداوند درست عهد و پیمان ببندد خداوند او را موفق می‌سازد زیرا می‌فرماید:

﴿وَمَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُۥ مَخۡرَجٗا ٢ وَيَرۡزُقۡهُ مِنۡ حَيۡثُ لَا يَحۡتَسِبُۚ وَمَن يَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ[الطلاق: ۲- ۳]. «هر كس پرهیزكار شود خداوند راه بیرون شدن (از مصائب جهان) را برای او می‌گشاید و از جائیكه گمان نبرد به او روزی می‌دهد و هر كس بر خداوند توكل كند خداوند او را كفایت می‌كند».

زندانبان: (برای دعا دست‌هایش را بسوی آسمان بلند می‌كند و می‌گوید:) خداوندا تو می‌دانی من نزد این حكام ظالم و ستمگر خدمت می‌كنم و قلبم همیشه بر آن‌ها لعنت می‌فرستد، خداوندا من به تو پناه می‌برم از اینكه ظالم یا یاور ظالمین باشم، خداوندا اعمال گذشته‌ام را، درآینده راه نجاتی برایم بگشا.

پرده دوم

حجاج در دفتر استانداری بر سر كرسی نشسته و بر طرف چپ بسیاری از دستیارانش وجود دارند در همین حال رئیس شهربانی وارد دفتر می‌شود.

حجاج: مجرمین سه گانه را یكی یكی بیاورید.

(مطرف بن عبدالله، آورده می‌شود)

حجاج: آنچه امیر المؤمنین (عبدالملك بن مروان) دربارهء شما نوشته است می‌دانی؟

مطرف: آری می‌دانم.

حجاج: آیا تو كافری یا مسلمان؟

مطرف: خداوند امیر را اصلاح كند، همانا كسی كه تفرقه انداخته و پیمان شكسته و به امت اسلامی خیانت ورزیده و روش پیامبر اسلام صرا ترك نموده و مسلمین را بوحشت انداخته سزاوار كفر است.

حجاج: (در حال سرور و شادی به اطرافیان می‌گوید:) به كفر اعتراف نمود و جان خود را نجات داد او را آزاد كنید.

دستیاران: (بعضی به بعضی دیگر آهسته می‌گویند:) والله سخنان مطرف كنایه از حجاج بود.

(شعبی وارد اتاق می‌شود دربان آهسته در گوشش می‌گوید:) نزد حجاج به كفر اقرار كن و جان خودت را از مرگ نجات بده.

(حجاج به فكر فرو رفته و متوجه آمدن شعبی نمی‌شود، ‌وقتیكه سرش را بلند می‌كند او را می‌بیند)

حجاج: ای شعبی تو هم از كسانی بودی كه مخالفین ما را یاری كرده و در فتنه و فساد سعی و كوشش نموده‌ای؟

شعبی: خداوند امیر را اصلاح كند، بعضی‌ها مرا نصیحت كردند تا چیزهائی بگویم و تو را راضی كنم و خداوند را ناراض، من هرگز به آن حاضر نمی‌شوم و با تو راست می‌گویم.

ای امیر ما به فتنه‌ای كوركورانه مبتلا شده‌ایم و در آن فتنه از بیگناهان و متقیان و نیز از فاجران نیرومند و با قدرت نبودیم آنچه نشدنی بود رخ داد.

حجاج: (به دستیاران) راست می‌گوید: والله این‌ها از پاكان و متقیان نبودند تا بجنگند و نیز از فاجران نیرومند هم نبودند تا بر ما غلبه حاصل كنند ای شعبی برو ما تو را بخشیدیم.

حجاج: (شیخ سوء و رأس الفتنة را بیارید)

(سعید بن جبیر داخل اتاق می‌شود)

حجاج: (خود را به نادانی می‌زند و می‌پرسد) تو كه هستی؟

سعید: سعید بن جبیر (سعید یعنی خوشبخت)

حجاج: نه تو شقی بن كسیر هستی (شقی یعنی بدبخت)

سعید: مادرم نامم و نام پدرم را از تو بهتر می‌دانست.

حجاج: تو و مادرت بدبخت هستید.

سعید: بدبخت كسی است كه اهل جهنم باشد آیا تو علم غیب هم داری؟

حجاج: چرا در این مدت طولانی فرار كرده پنهان شدی؟

سعید: آنچه حضرت موسی÷فرموده است كردم ﴿فَفَرَرۡتُ مِنكُمۡ لَمَّا خِفۡتُكُمۡ[الشعراء: ۲۱]. «هنگامیكه از ظلم شما احساس خطر كردم از دست شما فرار نمودم».

حجاج: (با لهجه تند) بصورت کنایه با من صحبت می‌کنی؟

(یعنی مرا به فرعون تشبیه می‌كنی)

سعید: من كه واقعیت را بیان می‌كنم.

حجاج: آیا تو كافری یا مسلمان؟

سعید: (در حال خشم و اندوه) از روزی كه ایمان آورده ام كافر نشده‌ام.

حجاج: ای منافق، تو مدعی ایمان هستی؟ بخدا سوگند تو را به استخرهای مرگ می‌سپارم.

سعید: (در حال ثبات و استقامت) پس مادرم در اسم گذاری‌ام به هدفش رسیده است چه چیزی بهتر از شهادت در راه خداوند و همجواری با سیدالشهداء حضرت حمزه س.

حجاج: (بصورت مسخره و تهدید) تو در جوار خوارج و مرتدین قرار می‌گیری و ما تو را عوض دنیا آتش جهنم می‌دهیم.

سعید: (در حال استقامت) اگر می‌دانستم جهنم در دست تو است پس تو را بجای خداوند پرستش می‌نمودم.

حجاج: هلاكت و تباهی برای كسی است كه از جنت اخراج می‌گردد و به جهنم وارد می‌شود.

(حجاج رشته كلام را عوض می‌كند).

حجاج: تو در بارهء‌ خلفاء ‌چه می‌گویی؟ وكدام یك از آن‌ها بهتر است؟

سعید: (این بحث را خاتمه می‌دهد و می‌فرماید:) من وكیل مدافع و بایگان اعمال آن‌ها نیستم.

حجاج: خداوند كدام یك از آن‌ها را بیشتر دوست می‌دارد؟

سعید: این را فقط خداوند می‌داند چون از ظاهر و باطن همه كس اطلاع دارد.

حجاج: تو تصمیم گرفته‌ای كه با من راست نگویی.

سعید: من نمی‌خواهم به شما دروغ بگویم.

حجاج: دربارهء ‌معاویه چه می‌گویی؟

سعید: من به نفس خویش مشغول هستم وقت ندارم تا اعمال دیگران را بررسی كنم و درباره‌ی آن‌ها فتوی صادر كنم.

حجاج: چرا از جواب خوداری می‌كنی؟

سعید: خوش بخت كسی است كه به عیب‌های خود مشغول باشد و به عیب‌های دیگران نپردازد.

حجاج: نظر تو درباره‌ی ‌جنگ علی و معاویه چه بود؟

سعید: آن خون‌هایی بودند كه خداوند دست‌های ما را به آن آلوده نكرده پس ما باید زبان خود را دربارهء‌آنان پاك نگهداریم.

حجاج: تو درباره‌ی ‌من چه می‌گویی؟

سعید: تو نفس خویش را از من بهتر می‌شناسی

حجاج: ولی من می‌خواهم نظر تو را درباره‌ی خود بدانم.

سعید: اگر من واقعیت را بیان كنم شاید شما بدتان بیاید.

حجاج: اگر چه بدم بیاید ولی می‌خواهم نظرت را درباره‌ی خودم بدانم.

سعید: مرا ببخش.

حجاج: هرگز نه.

سعید: بنظر من تو برخلاف دستورات قرآن و سنت پیامبر اسلام و روش خلفای راشدین عمل می‌كنی زیرا برای حفظ قدرت و ادامه سلطه خویش مرتكب اعمالی می‌شوی كه فردای قیامت سبب هلاكت و رسوایی تو می‌گردد.

حجاج: آیا من برای جهاد فی سبیل الله ارتش نفرستاده‌ام؟ و آیا برای فتح سند (پاكستان حالی) محمد بن قاسم را نفرستاده‌ام؟ و آیا در عراق امنیت برقرار نكرده‌ام؟

سعید: آری، ولی تو بزرگترین ستمكار و خون آشام دنیا هستی پیامبر اسلامصارشاد می‌فرماید: «لَزَوالُ الدُّنيَا أَهْوَنُ عَلَى اللهِ مِنْ قَتلِْ امْرِءٍ مُسْلِمٍ»«زیر رو شدن تمام دنیا نزد خداوند از كشتن یك فرد مسلمان به درجات آسان‌تر است». پس چه می‌شود حال كسیكه هزاران مسلمان را كشته است.

ای حجاج تو دوست می‌داری كه تمام مردم مسلمان برده‌ی‌ تو باشند و در كارهای خوب و بد، حق و باطل از تو اطاعت كنند در حالیكه دین اسلام چنین اجازه‌ای نمی‌دهد بلكه فقط در كارهای خوب و نیكو دستور اطاعت و فرمانبرداری می‌دهد پیامبر اسلام صمی‌فرماید: «لا طَاعَةَ ‌لِمخلوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الخالِقِ»«اطاعت و پیروی از مخلوق در راه معصیت و نافرمانی خالق جایز نیست».

حجاج: (معترضانه) آیا تو دوست داری طمعكاران و در كمین نشستگان را رها كنیم تا ما را غافل‌گیر كنند؟ هرگز نه بلكه لازم است قبل از اینكه آن‌ها ما را شام خود قرار دهند ما آن‌ها را صبحانه خود بگردانیم.

سعید: ولی خداوند این لقمه‌های مكروه را قبول ندارد كه قومی صبحانه و دیگری شام قرار گیرد.

ای حجاج اگر تو در روز قیامت پاداش خوب می‌خواهی پس چرا امارت دنیا را بر آخرت ترجیح می‌دهی؟

حال آنكه این امارت امروز هست و فردا نیست.

(حجاج قدرت نمائی می‌كند و خشم خود را فرو می‌برد و رشته كلام را به جهت دیگری بر می‌گرداند).

حجاج: خداوند مرا از تو بیشتر دوست می‌دارد.

سعید: خداند عالم غیب است و روز قیامت هر كسی پاداش اعمال خویش را می‌بیند و به هیچكس ظلم نمی‌شود.

حجاج: من همراه امام المسلمین (عبدالملك) هستم و تو همراه امام گروه تفرقه انگیز و فتنه گر (یعنی گروه مخالف دولت اموی).

سعید: جماعت اسلامی طبق فرمان عبدالله بن مسعود سعبارت است از «الجَمَاعَةُ ‌مَا وَافَقَ الحَقَّ وَإِنْ كُنتَ وَحدَكَ وَالفِتنَةُ هِی اِضطِهَادُ النَّاسِ فِی دِینِهِم» «جماعت اسلامی گروه و حزبی است كه موافق حق باشد اگر چه تو در آن تك و تنها باشی (یعنی اگرچه طرفداران آن كم باشند) و فتنه عبارت است از ظلم و ستم مذهبی بر مردم مسلمان».

حجاج: این آراء و نظریات گمراه كننده شخصی تو هستند كه آن‌ها را به دانش آموزان خویش تلقین می‌كنی.

سعید: این علم و دانش پیامبر اسلام صاست كه اصحاب كرام آن را از پیامبر اسلام صو ما آن را از اصحاب كرام به ارث برده‌ایم.

حجاج: آیا می‌خواهی اموالی را كه ما برای امیرالمؤمنین جمع آوری كرده‌ایم، ببینی؟

سعید: نه

حجاج: ای پسر از انواع و اقسام مختلف طلا، نقره، لباس و‌ جواهر و... مقداری بیاور.

(خادم از همه انواع مقداری می‌آورد و پیش حجاج می‌گذارد)

حجاج: نظر تو درباره‌ی این‌ها چیست؟

سعید: اگر با شرایط صحیحی آن‌ها را بدست بیاورید خوب است.

حجاج: ‌با چه شرایطی؟

سعید: اگر از راه حلال آن را بدست بیاوری و در راه صحیح به مصرف برسانی بخل نورزی و حق آن را بپردازی خوب است.

حجاج: آیا تو دوست داری از این‌ها چیزی داشته باشی؟

سعید: نه، چیزی كه خداوند آن را دوست نمی‌دارد من آن را دوست نخواهم داشت.

حجاج: این همه را بگزار من شنیده‌ام تو در طول زندگی هرگز نخندیده‌ای در این چه رازی نهفته است؟

سعید: من در زندگی دنیوی چیزی ندیده‌ام كه مرا به خنده بیاندازد، زیرا شخصی كه راه و مسیرش از بالای جهنم می‌گذرد و او نمی‌داند آیا پیروز مندانه عبور می‌كند یا در جهنم سرنگون می‌گردد، او چطور می‌تواند بخندد خداوند می‌فرماید: ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا ٧١[مریم:۷۱]. «هیچ یكی از شما باقی نخواهد ماند مگر آنكه به جهنم وارد می‌شود این دستور قطعی پروردگار است».

حجاج: پس چرا ما می‌خندیم؟

سعید: همه قلب‌ها برابر و مساوی نیستند و هر كسی به مسیری حركت می‌كند كه برای آن خلق شده است.

حجاج: آیا ساز و طبل گوش می‌كنی؟ (نی آورده می‌شود و یكی نی می‌زند و سعید گریه می‌كند).

حجاج: چه چیزی تو را وادار به گریه كرده است حال آنكه این یك نوع بازی و خوشحالی است.

سعید: بلكه این یك نوع اندوه و پریشانی است زیرا صدای آن مرا به یاد روز بزرگی انداخت كه خداوند دربارهء آن روز می‌فرماید: ﴿يَوۡمَ يُنفَخُ فِي ٱلصُّورِ فَتَأۡتُونَ أَفۡوَاجٗا ١٨[النبأ: ۱۸]. «روزی كه صور دمیده می‌شود. آنگاه همهء مرده‌ها از قبرها بسوی پروردگارشان می‌شتابند».

حجاج: می‌خواهی با سخنان پند آمیزت مرا گول بزنی تا از تو درگذر كنم و تو را ببخشم.

سعید: (شجاعانه) من از خداوند عفو و بخشش می‌خواهم نه از تو.

حجاج: (در حال خشم و اندوه) تو برای خودت یك نوع قتل انتخاب كن تا به همان صورت تو را بكشم.

سعید: (جوانمردانه می‌گوید:) بلكه ای حجاج تو برای خودت صورت قتل را انتخاب كن به خداوند سوگند، به هر شكل و صورتی كه تو مرا می‌كشی روز قیامت به همان صورت خداوند از تو قصاص می‌گیرد.

حجاج: به خدا سوگند تو را بصورتی می‌كشم كه تا بحال هیچكسی را نكشته‌ام و بعد از تو هم هیچكس را نخواهم كشت.

سعید: پس تو دنیای مرا خراب می‌كنی و من آخرت تو را.

حجاج: پسر شمشیر و نطع را بیاور (نطع یك نوع سفره پوستینی بود كه جلاد هنگام كشتن مردم آن را پهن می‌كرد تا زمین خون آلود نشود)

(جلاد شمشیر و نطع را حاضر می‌كند)

حجاج: او را ببرید (جلاد سعید را بسوی كشتارگاه می‌برد و سعید هنگام خروج می‌خندد بعضی از تماشاچیان حجاج را از موضوع اطلاع می‌دهند).

حجاج: او را بیاورید (سعید آورده می‌شود و حجاج از او می‌پرسد:) آیا تو نگفتی كه هرگز نمی‌خندی پس چرا الان خندیدی؟

سعید: از این خنده‌ام گرفت كه تو چقدر برای مخالفت با دستورات خداوند جرأت داری و خداوند چقدر نسبت به تو حلیم و بردبار است.

حجاج: (در حال خشم ) این مردك را بكشید، او را بكشید.

سعید: آماده شهادت می‌شود و رو به قبله می‌كند و این آیه را می‌خواند: ﴿إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٧٩[الأنعام: ۷۹]. «من با ایمان خالصانه بسوی خدائی روی آوردم كه آفریننده آسمانها و زمین است و من هرگز از مشركان نیستم».

رویش را بسوی قبله نصاری (بیت المقدس) بگردانید بسوی آن‌هائی كه در میان خودشان تفرقه و اختلاف ایجاد كردند زیرا سعید هم از جماعت و گروه نصاری است.

سعید: (در حال تبسم این آیه را می‌خواند) ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ[البقرة: ۱۱۵]. «مشرق و مغرب از آن خداوند است پس به هر طرف روی كنید بسوی خداوند روی آورده اید».

حجاج: (در حال خشم) او را سرنگون كنید صورتش را به سوی زمین برگردانید.

سعید: این آیه را می‌خواند: ﴿۞مِنۡهَا خَلَقۡنَٰكُمۡ وَفِيهَا نُعِيدُكُمۡ وَمِنۡهَا نُخۡرِجُكُمۡ تَارَةً أُخۡرَىٰ ٥٥[طه: ۵۵]. «ما شما را از این خاك آفریدیم و هم در این خاك بازتان می‌گردانیم و هم بار دیگر (روز قیامت) از این خاك بیرونتان می‌آوریم».

حجاج: این دشمن خدا را بكشید چقدر زبانش برای قرآن خواندن روان است.

سعيد‌: «أَشْهَدُ أَنْ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً‌ رَسُولُ اللهِ»

ای حجاج، این كلمه را از من تحویل بگیر تا روز قیامت با هم ملاقات كنیم (سپس چنین دعا می‌كند).

«اللَّهُمَّ لَا تُسَلِّطهُ عَلَى أَحَدٍ یقتُلُهُ بَعْدِی» «خداوندا بعد از من حجاج را بر كشتن كسی مسلط نفرما».

پرده آخر

(حجاج برروی تخت خوابیده و در خواب عمیقی بسر می‌برد ناگهان گریه و زاری می‌كند)

حجاج: مرا از دست او نجات دهید مرا نجات دهید مرا نجات دهید مرا از دست او برهانید او تصمیم دارد مرا بكشد، مرا می‌كشد.

خادم: سرورم كیست؟ اینجا كه كسی نیست!

حجاج: (خاك بر سر) سعید بن جبیر است. او دارد مرا خفه می‌كند او مرا می‌كشد.

خادم: قربان حدود دو هفته است كه سعید كشته شده است.

حجاج: تو بیهوده می‌گویی او نمرده است من الان او را دیدم مانند شتر مستی بر سرم حمله‌ور شد و قصد کشتن مرا داشت.

خادم: سرورم، این‌ها همه اوهام و خواب‌های خیالی هستند سعید مرده است تو خودت او را كشتی.

حجاج: نه، نه، من او را نكشتم من او را نكشتم بلكه آن‌ها (اشاره بسوی جلادان) او را كشتند.

خادم: تو یا آن‌ها به هر حال سعید كشته شد و دفن گردید.

حجاج: ای احمق تو می‌خواهی برایم شخصی را مرده تصور كنی كه الان بالای سرم ایستاده و دستش بر گلویم بود؟ (وای بر من حجاج، كه هیچكس سخنانم را باور نمی‌كند حتی خادمم (به خادم می‌گوید:) در را ببند مرا ول كن و برو خادم از اتاق خارج می‌شود می‌ایستد و با خود می‌گوید.

خادم: خداوندا تو پاك و منزه هستی هر كس را بخواهی عزت و ذلت می‌دهی یا احكم الحاكمین امروز ذلت و رسوایی حجاج برای وجود و عظمت و عدالت تو بزرگترین دلیل و برهان بشمار می‌آید.

(حجاج مجدداً بالای تخت می‌خوابد ولی بعد از لحظه‌ای این صدا آویزه گوشش قرار می‌گیرد).

«بَلْ اِخْتَر لِنَفْسِكَ یا حَجَّاج فَوَاللهِ مَا تَقْتُلُنِی قَتَلَةً إِلاَّ قَتَلَكَ الله ُمِثلَهَا فِی الآخِرَةِ»

(ای حجاج تو برای خویش قتل را انتخاب كن بخدا سوگند به هر صورتی كه تو مرا می‌كشی خداوند در روز قیامت به همان صورت تو را می‌كشد)

(حجاج وحشت زده می‌شود و دوباره سر صدا شروع می‌كند)

حجاج: آه از تو خواهش می‌كنم از تو خواهش می‌كنم مرا نكش، مرا نكش، مرا نكش، آه، آه...

(خادم وارد اتاق می‌شود)

خادم: سرورم چه شده؟ ناراحت نباش، نترس.

حجاج: چگونه نترسم؟ شكل و صورت سعید مرا رها نمی‌كند مقابل چشمانم قرار دارد آن است، آیا تو او را نمی‌بینی؟

خادم: (آهسته می‌گوید:) چقدر عجیب است حجاجی كه هزاران مسلمان را بترس و وحشت انداخته بود، امروز از شكل و صورتی خیالی می‌ترسد.

حجاج: (سخنان خادم را می‌شنود:) ای احمق و نادان این شكل نیست بلكه سعید با تمام گوشت و پوستش است او برای كشتنم اصرار می‌ورزد.

خادم: (در حال مسخره) چرا اینقدر از مرگ می‌ترسی؟ حالا كه تو هزاران نفر را تا حال كشته‌ای امروز هم خودت لذت چیزی که به دیگران چشانده‌ای بچش.

حجاج: (در حال خشم) ای نادان تو برای مردنم خوشحال هستی؟ اگر زنده ماندم تو را برای مردم درس و عبرت قرار می‌دهم.

خادم: تعجب می‌کنم تو بر فراش مرگ هستی و تهدید می‌كنی؟ قبل از مرگ لااقل لحظه‌ای به درگاه خداوند تواضع و گریه زاری كن ولی ستمكاری مثل تو كجا می‌تواند تواضع و گریه زاری نماید خداوند درست فرموده است: ﴿وَلَوۡ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنۡهُ وَإِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ ٢٨[الأنعام: ۲۸]. «اگر بار دیگر بدنیا برگردند باز هم اعمال زشتی را كه از آن نهی شده‌اند تکرار خواهند كرد همانا آن‌ها دروغ گو هستند».

(حجاج از بالای تخت بر زمین می‌افتد)

حجاج: آه، من با سعید بن جبیر كاری ندارم من با سعید بن جبیر كاری ندارم.

(خوف و وحشت حجاج افزون‌تر می‌گردد و با صدایی بلند جان می‌سپارد)

(و در حین مرگ حجاج این آواز شنیده می‌شود ولی كسی صاحب آواز را نمی‌بیند)

«أعوذ بِاللّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ» ﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا يَعۡمَلُ ٱلظَّٰلِمُونَۚ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمۡ لِيَوۡمٖ تَشۡخَصُ فِيهِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ ٤٢مُهۡطِعِينَ مُقۡنِعِي رُءُوسِهِمۡ لَا يَرۡتَدُّ إِلَيۡهِمۡ طَرۡفُهُمۡۖ وَأَفۡ‍ِٔدَتُهُمۡ هَوَآءٞ ٤٣[ابراهیم: ۴۲- ۴۳]. «هرگز مپندار كه خداوند از كردار ستمكاران غافل است بلكه (دانسته) كیفر ظالمان را بتأخیر می‌افكند تا آن روزیكه چشم‌ها واله مانده و دل‌هایشان از شدت عذاب به دهشت و اضطراب افتاده است».