بحث غدیرغم از دیدگاه اهل سنت و جماعت
این روزها بحث امامت، غدیر و برگزاری مراسمات بدعی در مملکت ما در حال اوجگیری است و پیروی از رسومات، متأسفانه پردهای بر دیدههای حقیقت بین، نهاده و توصیه و سفارش قرآن که دستور به مراجعه به قرآن و حدیث صادر مینماید کمتر مورد توجه قرار میگیرد بلکه همه یکصدا میگویند: پدران خویش را بر راهی یافتهایم، ما هم سنت آنها را حفاظت مینمائیم حتی مرتدان و بیدینها نیز از همین حربه برای مقابله با اسلام سود میجویند و مردم را به آئینهای نسخ شده و منحرف دعوت مینمایند در این راستا و در مقدمه مقالات ابن تیمیه - رحمه الله - مقداری دلایل شیعه را در مورد امامت و مخصوصاً غدیر خم مورد بحث قرار میدهیم امیدواریم که خداوند آن را وسیله پاداش اخروی و سبب خیر در نفع رسانی به مؤمنان گرداند.
بزرگترین دلیلی که شیعه در مبحث امامت بدان استناد میجوید همان چیزی است که حدیث غدیر مینامند از جمله اموری که نشان از اهتمام شیعه به آن دارد این است که یکی از بزرگان معاصر آنها، کتابی را در ۱۶ مجلد تالیف کرده و در آن به اثبات صحت این حدیث میپردازد و آن را به «الغدير در كتاب والسنة والأدب» نامگذاری کرده است. آنها روایت میکنند که رسول الله صلی الله علیه وسلم بعد از برگشتن از حجة الوداع هنگامی که به غدیر خم رسید برای مسلمانان بیان داشت که علی بن ابی طالب _ رضی الله عنه _ بعد از او، وصی و خلیفهاش میباشد چنانکه خداوند عز و جل در کتابش نیز او را بدان امر فرمود: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥ﴾[المائدة: ۶٧] «ای رسول آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل گشته به مردم برسان که در صورت عدم انجام آن رسالتت را به انجام نرسانیدهاید» مجلسی که از بزرگان شیعه است در این زمینه بیان میدارد: «إنا ومخالفينا قد روينا عن النبي - صلى الله عليه وسلم - أنه قام يوم غدير خم وقد جمع المسلمون فقال: أيها الناس! ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ فقالوا بلى، قال- صلى الله عليه وسلم -: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من وآلاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله» [۱]. [ما و مخالفانمان از رسول خدا صلی الله علیه وسلم روایت کردهایم که روز غدیر خم در حالی که مسلمانان اجتماع کرده بودند برخاست و فرمود: ای مردم آیا من از مسلمانان به خودشان اولی تر نیستم؟ جواب دادند: بلی، فرمود: هرکس من مولای او هستم علی مولای اوست. بار الها دوست بدار آن کس که او را دوست میدارد و دشمن بدار کسی که او را دشمن میدارد، کمک کن کسی که او را کمک میکند و خوار گردان کسی که او را خوار مینماید.
جواب اهل سنت را خلاصه وار در آنچه خواهد آمد بیان میداریم:
در این حدیث، جعل کنندگان بر آن افزودهاند؛ طائفهای از اهل علم از آن جز «من كنت مولاه فعلي مولاه» را به عنوان حدیث صحیح قبول ندارند.
حال که مهمترین ادله آنها را بیان کردیم باقی دلایلشان را از کتابهای اهل سنت چون - منهاج السنة- که شبهات روافض را دنبال کرده و قواعدی را بیان داشته است باید پی گرفت.
اعتقاد به وجود نص قرآنی بر واجب بودن امامت علی با اصول اساسی مانند اصل شوری مخالف است چون امور مسلمانان در بین خودشان بر اساس شوری صورت میگیرد چنانکه میفرماید: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾[الشوری: ۳۸] «امورشان به صورت شوری میباشد.» خلافت از جمله امور مسلمانان است که در کتاب خدا و سنت رسولش صلی الله علیه وسلم نص صریحی در مورد تعیین آن بعد از او وجود ندارد مؤید آن چیزی است که در نهج البلاغه از علی س نقل شده آنگاه که به معاویه س گوید: «إنما الشورى للمهاجرين والأنصار، فإذا اجتمعوا على رجل سموه (إماما) ذلك لله رضا» [۲]. «شوری تنها از آن مهاجرین و انصار است وقتی که بر فردی اجتماع کردند و او را امام نامیدند مورد رضای پروردگار نیز میباشد، یعنی خداوند راضی به آن چیزی است که مهاجرین و انصار به آن راضی هستند».
علی بن ابی طالب با خلفاء بیعت کرد و این چیزی است که درمورد آن اتفاق وجود دارد اما شیعه روایت کردهاند که در آغاز بدان اعتراض نموده سپس بر آن نماند و خود را تسلیم کرد و بیعت نمود،که این بیعت اقرار به مشروع بودن خلافت کسانی است که بر او سبقت گرفتهاند و این اقرار بر کسانی که خود را به او منتسب مینمایند حجت است. شارح نهج البلاغه از علی روایت کرده است که به اولویت امامت ابوبکر بر دیگر افراد اعتقاد داشت چنانکه هنگام بیعت با او گفت: «وإنا لنرى أبا بكر أحق الناس بها» [۳][من ابوبکر را شایستهترین مردم به خلافت میبینم.] مجلسی و کلینی کسی را که معتقد به خلافت ابوبکر و عمر باشد کافر و مشرک میدانند با این حال در مورد علی که به سوی آنها دست دراز میکند و با آنها بیعت مینماید که از آنها حرف شنوی داشته باشد و از آنها اطاعت نماید چه میگویند در حالیکه در موردش معتقد به عصمت از خطا و بری از ترس و مسامحه هستند؟
بیعت کردن علی با شیخین بر شیعه حجت است به همین دلیل بزرگانشان برای آن دلایلی دست و پا کردهاند:
الف. بیعت علی به خاطر ترس از نابودی اسلام بوده است. برای ابطال این دلیل همین کافی است که بدانیم اسلام در عصر عمر و عثمان در یک دوران طلائی قرار داشت طوری که خلافت اسلامی از طرف شرق تا بخاری و از طرف غرب تا افریقا امتداد یافت.
ب. میگویند: او با آنها به سبب تقیه بیعت کرد یعنی در ظاهر با آنها اظهار موافقت نمود ولی در دل راضی به خلافت و بیعت کردن با آنها نبود. این دلیل از دلیل قبلی ناپسند تر و قبیحتر است چون از شخصیت علی شخصیتی دوگانه ساختهاند که بیمناک و ترسو و نگران است و بر خلاف باطن و درونش خود را ظاهر کرده است و این چیزی است که روایاتشان بدان ناطق است چنانکه وارد است: «أحضر علي من بيته، وسيق إلى أبي بكر بحبل في رقبته، وهناك وقف عمر وخالد بن الوليد وغيرهم، والسيوف في أيديهم - معاذ الله - وهدده عمر أن يبايع أبا بكر وإلا فصل رأسه عن جسده، وهكذا أجبر علي واضطر في النهاية إلى مبايعة أبي بكر» [۴]. «علی از خانهاش احضار گردید و با ریسمانی در گردن به سوی ابوبکر برده شد، در آنجا عمر، خالد بن ولید و دیگران شمشیر در دست ایستاده بودند- پناه بر خدا- عمر او را تهدید میکرد که با ابوبکر بیعت نماید که در غیر این صورت سرش را از بدن جدا میکند و همینطور بود که علی مجبور شد و در نهایت ناچار به بیعت کردن با ابوبکر گردید». کسی که شجاعت برتر علی، و قدرتش بر دفاع از حق، و روایاتی را که شجاعتش را بیان داشتهاند، بداند این امر برایش پذیرفتنی نیست. در نهج البلاغه از علی روایت است که فرمود: «وإني من قوم لا تأخذهم في الله لومة لائم» [۵].«من از قومی هستم که در راه خدا از سرزنش سرزنش کنندگان نمیهراسد». اگر بگوئیم بیعتش با آنها به خاطر تقیه بوده است در مورد بقایش در همراهی و وزارتش با آنها در مدت بیست و پنج سال خلافت چه میگوئیم؟ به درستی که اعتقاد به تقیه برای توجیه همراهی علی با خلافت در این مدت طولانی سخت و دشوار است!!!
آیا نام گذاری فرزندانش به نام اسامی خلفای سه گانه نیز میتواند تقیه باشد؟!! [۶]اهل سنت معتقد هستند که نسبت دادن تقیه به کسی که از جمله شجاعترین مردم روی زمین است طعنه زدن به اوست و سؤال میکنند که آیا شیعه به درستی علی بن ابی طالب را دوست دارند در حالی که او را به این امور نسبت میدهند؟
ج. علی هنگامی که خلافت را بر او عرضه داشتند آن را ترک کرد و گفت: «دعوني والتمسوا غيري فأن أكون لكم وزيراً خير لكم من أن أكون عليكم أميرًا» [٧]. «مرا رها و آن را از غیر من بخواهید و اینکه من برایتان وزیر باشم بهتر از آنست که امیر باشم». و بعد از قتل عثمان س هنگام بیعت کردن با او فرمود: «والله ما كانت لي الخلافة رغبة ولا في الولاية أربة، ولكنكم دعوتموني إليها، وحملتموني عليها» [۸]. «سوگند به الله من به خلافت رغبتی ندارم و علاقه ای به حکومت ندارم اما شما مرا به آن دعوت کردید و بر آن واداشتید». از خلال این نصوص چیزی که بیانگر این نکته باشد که علی اعتقادی به منصوص بودن امامت خود در قرآن دارد آشکار نمیشود چون در غیر اینصورت نمیگفت: «والله ما كان لي في الخلافة رغبة»و هر گز با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نمیکرد، و کار او در صورت وجود نص مخالفت با دستور پروردگار بود و همچنین در صورت صحت حدیث غدیر خم مخالفت صریح با آن تلقی میشد.
در روایت متفق علیه آمده که حسن بن علی به خاطر معاویه از خلافت دست بر داشت و رسول خدا جبه آن خبر داده است. می فرماید: «إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ عَظِيمَتَيْنِ مِنْ الْمُسْلِمِينَ» [٩]«این پسر من بزرگ و سید است و خداوند به وسیله او بین دو گروه عظیم از مسلمانان صلح ایجاد میکند». سؤال این است که چرا حسن به خاطر معاویه از خلافت کردن دست بر داشت چیزی که کتب شیعه به تفصیل آن را بیان داشتهاند چنانکه از سلیمان بن صرد که از بزرگان شیعه روایت است که به خاطر این کار حسن را نکوهش میکند آنجا که خطاب به او میگوید: «السلام عليك يا مذل المؤمنين»این کلمه را به جای (أمیر المؤمنین) بکار میبرد [۱۰]اعتراض کردن به حسن برای دست کشیدن از خلافت به خاطر معاویه متناقض با اعتقاد شیعه به عصمت او و باقی ائمه است، کسی که شیعه معتقد است تمامی اقوال و اعمالشان حق یوده است. در حالی که امارت منصوص، به رضایت آنها به دیگری واگذار گردید پس چرا شیعه به چیزی تمسک میجوید که امامانش از آن دست بر داشتهاند؟ و این مورد و همچنین براهین قطعی دیگر که آشکار و بدیهی هستند در این زمینه بسیار است و برای کسی که خود را از تعصب و هوی برحذر دارد و بخواهد حق را بشناسد، کافی است.
اهل سنت به فضل و بزرگواری و صلاح اهل بیت اقرار میکنند و معتقدند این امر مانع از آن نخواهد شد که آنها دچار خطا و لغزشهای شوند که طبیعت بشری موجب آن است چون هیچکدام از افراد بشر نمیتواند از طبیعت بشری که همه مخلوقات بدان متصفند خارج گردد چنانکه رسول گرامی جمیفرماید: «كُلُّ ابْنِ آدَمَ خَطَّاءٌ وَخَيْرُ الْخَطَّائِينَ التَّوَّابُونَ» [۱۱](همه فرزندان آدم دچار خطا میشوند و بهترین آنها کسانی هستند که توبه میکنند.) در این میان تنها انبیاء در تبلیغی که از جانب خدا و رسولش بدان مأمور هستند معصوم میباشند چه بسیار پیامبرانی که مورد سرزنش پروردگار قرار گرفتهاند وگاهاً بعضی از موضعگیریهایشان تصحیح شده است چنانکه خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّهُۥ يَزَّكَّىٰٓ ٣ أَوۡ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّكۡرَىٰٓ ٤ أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ ٦ وَمَا عَلَيۡكَ أَلَّا يَزَّكَّىٰ ٧ وَأَمَّا مَن جَآءَكَ يَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ يَخۡشَىٰ ٩ فَأَنتَ عَنۡهُ تَلَهَّىٰ ١٠ كَلَّآ إِنَّهَا تَذۡكِرَةٞ ١١﴾[عبس:۱-۵] «ترشرویی کرد و روی بر تافت(۱) از اینکه آن نابینا به نزد او آمد(۲) و تو چه دانی چه بسا او پاکدلی ورزد(۳) یا پندگیرد و پندش سود بخشد(۴) اما کسی که بینیازی نشان میدهد(۵)تو به او میپردازی(۶) و اگر هم پاکدلی پیشه نکند، ایرادی بر تو نیست(٧) و اما کسی که شتابان به سویت آمد(۸) و او خشیت میورزد(٩) چنین نیست، آن پندآموزی است(۱۰) هر که خواهد آن را یاد کند(۱۱)»
و باز میفرماید: ﴿وَذَا ٱلنُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَٰضِبٗا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقۡدِرَ عَلَيۡهِ فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٨٧﴾[الأنبیاء: ۸٧] «و ذوالنون را که خشمگنانه به راه خود رفت، و گمان کرد هرگز بر او تنگ نمیگیریم، آنگاه در دل تاریکی ندا در داد که خدایی جز تو نیست، پاکا که تویی، من از ستمکاران بودم.»
در حالیکه شیعه در مورد ائمه معتقد به عصمت مطلق آنها از خطاهای سهوی و عمدی است چنانکه شیخ رضا المظفر گوید: «نعتقد أن الإمام كالنبي يجب أن يكون معصوما من السهو والخطأ والنسيان» [۱۲]. [معتقدیم امام چون پیامبر است و واجب است از اشتباه، خطا و فراموشی معصوم باشد.]
لذا به اقتضای عصمتشان تعالیم آنها چون تعالیم قرآن منزه از سهو و غفلت است چنانکه بسیاری از کتب شیعه بدان معترف میباشند. برای روشنگری در این مورد نگاهی سریع به بعضی از بابها و فصول کتاب کافی کلینی میاندازیم چیزی که مارا بینیاز از بیان و توضیح خواهد نمود، آری چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است کلینی میآورد:
باب: أن الأئمة يعلمون جميع العلوم التي خرجت إلى الملائكة والأنبياء.
[امامان تمام علومی را که برای ملائکه و انبیاء نازل گشته را میدانند]
باب:أن الأئمة يعلمون متى يموتون وأنهم لا يموتون إلا باختيارهم
[امامان میدانند که چه زمانی خواهند مرد و تنها به اختیار خویش میمیرند]
باب: أن الأئمة يعلمون ما كان، وما يكون، وما لم يكن لو كان كيف يكون، وأنه لا يخفى عليهم شيء
[امامان آنچه بوده و آنچه در آینده بوجود خواهد آمد و آنچه را که بوجود نیامده و در صورت وجود چگونه میشد را میدانند و چیزی از آنها پوشیده نخواهد ماند.]
باب: أن الأئمة يعرفون جميع الكتب على اختلاف ألسنتها [۱۳]
[امامان تمامی کتابها را علی رغم اختلاف زبانهایشان میدانند]
ولقد جاء الكليني بالغرائب عن أبي عبد الله تحت باب سماه هكذا: «باب فيه ذكر الصحيفة والجفر و الجامعة ومصحف فاطمة عليها السلام [۱۴][کلینی عجائب و غرائباتی را از ابو عبدالله در بابهای به اسامی صحیفه، جفر، جامعه و مصحف فاطمه میآورد]
خوانندگان گرامی چیز عجیبی نیست که آنها به ابو عبدالله دروغ میبندند چون آنها حتی به الاغ رسول الله صلی الله علیه وسلم که اسمش عفیر بوده نیز دروغ بستهاند آنجا که کلینی روایتی طولانی را میآورد و در پایان میگوید: «إن حمار رسول الله - صلى الله عليه وسلم - عفير كلم رسول الله فقال: بأبي أنت وأمي، إن أبي حدثني عن أبيه عن جده عن أبيه أنه كان مع نوح في السفينة، فقام إليه نوح فمسح على كفله، ثم قال: يخرج من صلب هذا الحمار حمار يركبه سيد النبيين وخاتمهم... فالحمد لله الذي جعلني ذلك الحمار» [۱۵][الاغ رسول الله صلی الله علیه وسلم عفیر با رسول خدا سخن میگفت: یک بار گفت: پدر و مادرم فدایت شوند، پدرم از پدر بزرگش و آنهم از پدرش که همراه نوح در سفینه بود نقل میکند که نوح به طرفش برخاسته و بر پشتش دست کشیده آنگاه میگوید: از پشت این الاغ، الاغی به وجود میآید که سید و خاتم پیامبران بر او سوار میشود....لذا خداوند را سپاس میگویم که مرا آن الاغ قرار داد.]
سبب این همه غلو و افراط در مورد ائمه اینست که آنها قائل به عصمت آنها هستند و عصمت را یکی از شروط امامت میدانند و در این رابطه دلایلی را ذکر میکنند که مهمترینش را بیان میداریم:
۱) علی رغم اینکه در کتاب خداوند نه تنها در مورد عصمت حتی ذکری از ائمۀ اثنی عشر به میان نیامده ولی با این حال اهل شیعه برای اثبات امامت مورد نظر خویش به قرآن استناد میجوید بزرگان شیعه به آیه ۱۲۴ بقره استدلال مینمایند که میفرماید: ﴿۞وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ رَبُّهُۥ بِكَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّۖ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِيۖ قَالَ لَا يَنَالُ عَهۡدِي ٱلظَّٰلِمِينَ ١٢٤﴾«آنگاه که خداوند ابراهیم را با کلماتی مورد آزمایش قرار داد و او آنها را به اتمام رساند خداوند فرمود: من تو را امام برای مردم قرار دادم ابراهیم گفت: آیا این مقام را برای فرزندان منهم قرار میدهید؟ فرمود: عهد من به ظالمان نخواهد رسید.» صاحب مجمع البیان با استدلال به این آیه میگوید: «استدل أصحابنا بهذه الآية على أن الإمام لا يكون إلا معصوما من القبائح لأن الله نفى أن ينال عهده الذي هو الإمامة ظالم، ومن ليس بمعصوم فقد يكون ظالما إما لنفسه وإما لغيره، فإن قيل إنما نفى أن ينال ظالم في حال ظلمه، فإن تاب فلا يسمى ظالما فيصح أن يناله ۰ الجواب أن الظالم وإن تاب فلا يخرج من أن تكون الآية متناولته في حال كونه ظالما فإذا نفى أن يناله فقد حكم الله عليه بأنه لا ينالها والآية مطلقة غير مقيدة بوقت دون وقت فيجب أن تكون محمولة على الأوقات كلها فلا ينالها الظالم وإن تاب فيما بعد» [۱۶][یاران ما به این آیه استدلال میکنند که امام باید معصوم از گناه و امورات قبیح باشد چون خداوند رسیدن عهدش را که امامت باشد به ظالمان نفی نموده است و هر کس نیز معصوم نباشد ظالم است حال چه به خود یا دیگری ظلم کرده باشد و اگر کسی بگوید رسیدن عهد الهی به ظالم در حال ظلم نفی شده است لذا اگر توبه کند آن وقت ظالم به حساب نمیآید پس رسیدنش به مقام امامت درست است. جواب این است که ظالم گر چه توبه کند از اینکه در حال ظلم کردنش آیه شاملش میگردد خارج نیست و حال که رسیدنش بدین مقام نفی شده است دلیل است که خداوند به نرسیدنش بدان مقام حکم نموده است و آیه نیز مطلق است و لذا باید آن را حمل بر همه اوقات نمود بنابراین عهد خداوند به فرد ظالم گر چه توبه هم بنماید نخواهد رسید.
[۱] بحار الأنوار ج۳٧/۲۲۵. [۲] نهج البلاغة ج۳/٧. [۳] شرح نهج البلاغة ج۱/۱۳۲. [۴] احتجاج الطبرسي /۴٧-۴۸. [۵] نهج البلاغة/۱۵٩. [۶] أعلام الورى للطبرسي /۲۰۳ [٧] نهج البلاغة/۱۸۱-۱۸۲ [۸] نهج البلاغة/۳۲۲ [٩] رواه البخاري [۱۰] رجال الکشي/۱۰۳. [۱۱] الترمذي والحديث حسن. [۱۲] عقائد الإمامیة/٩۵. [۱۳] الکافي ج۱/۲۲٧ [۱۴] از ابو بصير روايت است که گفت خدمت ابو عبدالله آمدم و گفتم جانم فدايت باد شيعيان شما ميگويند پيامبر هزار درب، از دربهاي علم به علي عليه السلام آموخته که از آنها هزار در ديگر گشوده ميشود! فرمود: بلکه پيامبر صلي الله عليه وسلم هزار دروازه از دروازههاي علم به علي عليه السلام آموخته که از هر دروازه آن هزار دروازه ديگر گشوده ميشود، گفتم: پس چه بهتر، سپس گفت اي ابو محمد در نزد ما جامعه است و آنها چه ميدانند که جامعه چيست؟ گفتم فدايت گردم مگر جامعه چيست؟ فرمود: صحيفهاي است که طول آن هفتاد ذراع به ذراع پيامبر است که آن حضرت خودش آن را املاء کرد، و علي آن را با دست خودش نوشته در آن احکام هر گونه حلال و حرام و تمام آنچه که مردم به آن احتياج دارند حتي حکم ديه زخم و خراش برداشتن نيز ثبت شده است گفتم به خدا سوگند اين علم است! گفت آري علم است اما نه علم چنداني! آنگاه لحظهاي به فکر فرو رفت سپس گفت در نزد ما جفر است! آنها چه ميدانند جفر چيست؟ کيسهاي است از جلد که در آن علم انبياء و اوصياء و علم علماي گذشته بني اسرائيل نهفته است! گفتم يقيناً اين علم است اما نه چندان علمي! آنگاه لحظهاي مکث کرد و سپس گفت در نزد ما مصحف فاطمه عليها السلام است و آنها چه ميدانند مصحف فاطمه چيست؟ گفتم مگر مصحف فاطمه چيست؟ فرمود: کتابي است سه برابر اين قرآن شما که به خدا سوگند اين علم است! فرمود: آري اين علم است ولي نه علم چنداني! و پس از سکوت اندکي فرمود: و در نزد ما علم ما کان و مايکون است يعني علم هر آنچه از بدو آفرينش تا کنون انجام گرفته و هرآنچه که از هم اکنون تا برپاي قيامت انجام خواهد گرفت!!!. [الکافي ج۱ /۱۸۴] [۱۵] الکافي ج۱/۱۸۴. [۱۶] الطبرسي ج۱/۲۰۱.