۳- چند قصه از نافرمانی والدین
اصعمی روایت کرده است که در زمان عبدالملک بن مروان، شخصی بود که پدرش در قید حیات بود و این جوان نافرمانی پدر میکرد و به او «منازل» میگفتند در همین مورد، شاعر شعری سروده است که در ذیل میآید:
جزت رحم بیني وبین منازل
جزاء کما یستنجز الدین طالبه
خویشاوندی، میان من و منازل پاداش داد، همانند پاداش طلبکاری که پرداخت دین خود را درخواست میکند. (یعنی هنگامی که طلبکار، از مدیون پرداخت وام خود را طلب میکند، باید از جانب مدیون با واکنش خوبی روبرو شود، اما متأسفانه با برخورد نامناسبی از جانب او مواجه میشود. همچنین پدر به خاطر حقی که بر گردن فرزندش دارد، از او توقع برخورد معقول و مناسبی را دارد، ولی رفتار فرزند برعکس آن است.
ترّبت حتى صار جعداً شمردنا
إذا قام ساوي غارب الفحل غاربه
پرورش یافت تا جوانی قوی و بلند قامت گشت. هنگامی که میایستد، شانه و گردن او با شانه و گردن شتر برابری میکند (یعنی قوی و بزرگ شده است).
تظلّمنی مالي کذا و لوی یدی
لوی یده الله الذي لایبالغه
با ظلم و ستم مالم را گرفت و دستم را درهم پیچید و کوتاه کرد. خدای غالب و برتر دست او را درهم پیچید و کوتاه کند.
واني لداع دعوة لو دعوتها
على جبل الرّیان لانهدّ جانبه
همانا دعایی را میخوانم که اگر آن را بر کوه ریان بخوانم اطراف و جوانب آن درهم میریزد و میافتد (منظور نفرین است. یعنی چنان دعای بد و نفرینی در حق این فرزند ناخلف میکنم که نابود شود).
این عمل جوان به گوش امیرشان رسید. به دنبال جوان فرستاد تا او را مؤاخذه کند. شیخ به فرستاده امیر گفت که او از خانه بیرون رفته است. فرستاده برگشت و بعد از مدتی آن جوان صاحب فرزندی شد که مانند خود او نافرمانی والدین را انجام میداد، در اواخر دوران زندگی او را نافرمانی میکرد.
سپس شاعر گفت:
تظلّمني مالي خلیج وعقّني
علی حین کانت کالحّنی عظامي
در حالی که فرزندم خلیج، مالم را به زور و ظلم گرفت و نافرمانی کرد که استخوانهایم ضعیف شده است (یعنی در حال پیری و ناتوانی که نیاز به خدمت و کمک داشت، به او ستم کرد).
تخیرّته وازددته لیزیدني
وما بعضي ما یزداد غیر عرامٍ
او را برگزیدم و بسیار به او خدمت کردم تا به من خدمت فراوان کند، و آن چه من فکر میکردم غیر از سختی و آزار و اذیت نبود (یعنی به امید روزگار پیری و ناتوانی بر تربیت و خدمتش افزودم و او را برگزیدم ولی او (خلیج) در عوض محبت و احسان، رفتار مرا با خشونت و بدرفتاری پاسخ داد.
لعمري لقد ربیته فرحاً به
فلا یفرحنّ بعدي امرؤ بغلامٍ
به جان خودم سوگند که او را تربیت کردم تا به وسیلۀ او خوشحال شوم که بعد از من هیچ کس به سبب فرزند و زندگی به اندازه من خوشحال نشود (یعنی او را به خوشحالی تربیت کردم که روزی از دین او و رفتار و برخورد و احسان و خدمتش بهرهمند شوم و لذت ببرم و شادمان گردم، اما همۀ آرزوهایم نقش بر آب شد و هیچ لطف و محبت و ادب و احترامی از او ندیدم).
بعد از این امر، والی قصد زدن جوان را داشت که او به والی گفت: «عجله نکن. این اشعار در مورد منازل بن فرعان است که پدرش سروده است».
جزت رحم بیني و بین منازل
جزاء کما یستنجز الدین طالبه
وی نیز به جوان گفت: ای جوان به سبب آن که نافرمان بودی فرزندت از تو نافرمانی میکند.
۲- در اینجا قصه دیگری ذکر میشود که شخص از نافرمانی فرزندش اندوهگین است و این اشعار، فرزند نافرمان خود را سرزنش میکند:
غذوتك مولوداً ومنتك یا فعاً
تعلّ بما أجنی علیك وتنهل
در کودکی به تو غذا دادم و در جوانی مشقت تو را تحمل کردم و تو آرام پرورش مییافتی و همچنین به خاطر شفقت بر من آب خورانده شدی.
إذا لیلة نالتك بالشکو لم أبت
لشکواك إلاّ ساهراً أتململ
اگر شبی در وجود تو درد و ناراحتی پیدا میشد، تمام آن شب را به خاطر تو بیدار بودم و از بیتابی بر خود میپیچیدم و به خاطر تو آرام نداشتم.
کأنّي أنا المطروق دونك بالذي
طرقت به دوني وعیني تهمل
گویی من به درد و مصیبت گرفتار بودم نه تو و دائماً چشمانم اشک باران بود (یعنی در شب بیماری تو، من احساس رنج و درد میکردم و اشک میریختم).
تخاف الردی نفسي علیك وأنها
لتعلم أن للموت وقتُ مؤجّل
از ترس از دادن تو قلبم در تپش بود، در حالی که برای مرگ وقت معینی است (یعنی میترسیدم که بر اثر بیماری از بین بروی، اگرچه در زمان مرگ تقدیم و تأخیر نمیشود).
فلما بلغت السن والغایة التي
إلیها مد ما کنت فیك أؤمّلُ
در زمانی که به سنی که آرزو داشتم رسیدی و به این امید بودم که به من در آن زمان خدمت کنی و از تو بهرهای حاصل کنم.
جعلت جزائي غلظةًً
کانك أنت المنعم المتفضل
اما تو پاداشم را با خشونت و بداخلاقی دادی، گویی تو بر من احسان و بخشش نمودهای (یعنی در عوض آن همه احسان پدر، فرزند ناخلف با خشونت و بدرفتاری با پدر برخورد میکند، انگار او به پدر احسان کرده که اکنون منت میگذارد).
فلیتك ان لم ترع حق ابوّتي
فعلت کما الجار المجاور یفعل
ای کاش اگر حق پدر و فرزندی را رعایت نمیکنی و احترام پدر را به جای نمیآوری حداقل مانند یک همسایه مجاور عمل کردی، یعنی، پدر را مانند همسایه به حساب میآوردی یا برخوردی مانند همسایه میداشتی.
ما ولیتني حق الجوار ولم تکن
عليّ بمالي دون مالك تبخل
پس حق همسایگی را میدادی و بر من از مال خودم بخل نمیورزیدی، یعنی حداقل از مال شخص من بر من خرج میکردی نه از مال خود زیرا مال نداشتی.
تراه معداً للخلاف کأنّه
بردّ علی أهل الصواب مؤکلُ
او را آماده مخالفت میبینی، گویی او بر رد نمودن اهل صواب موکل شده است (یعنی در هر کاری مخالفت میکند. انکار به او سپرده شده که در هر کاری مخالفت کند).
۳- دکتر محمد الصباغ فرموده است: یکی از فرزندان ناخلف و نااهل پدرش را به خانه سالمندان سپرد تا به قول خودش از شر پدرش خلاص شود و به تنهایی با زن خود عیش و نوش کند.
۴- استاد عبدالرئوف حناوی/میگوید: «خویشاوندی داشتم که پدرش ثروت زیادی برای او به جا گذاشته بود و مالک زمینهای متعدد و یکی از بزرگترین تجار بود. روزی پدر بر فرزندش خشم گرفت و با سختدلی تمام، علیه فرزندش دعا کرد. سپس آن شخص فقیر شد و مشکلات زیادی دامنگیر او گشت و وفات نمود. در حالی که هیچگاه بر راه غیر شرع نرفته بود و خلاف و فحشا نیز انجام نداده بود و مرتکب حرام نیز نشده بود. یادم هست که پدرم/به او صدقه میداد و از خانه ما برای او و خانوادهاش غذا میفرستاد.