ب) چند قصه از نیکوکاری سلف صالح
در اکثر کتب دینی مطالبی در سیرت و روش سلف صالح نوشته شده است و حتماً چند صفحهای به نام مبارک آنان مزین است که میتواند بر اهتمام ایشان نسبت به نیکوکاری والدین داشته باشد به همین دلیل چند قصه از آنان را اینجا بیان میکنیم.
۱- داستانی درباره ابومره مولی ام هانی دختر ابوطالب: روزی با حضرت ابوهریره بر مرکبی سوار شدند و به سرزمین عقیق رفتند هنگامی که به آنجا داخل شدند ابومره با صدای بلند فریاد زد (علیك السلام ورحمة الله و برکاتهای مادرم) در جواب مادرش فرمود: (وعلیك السلام ورحمة الله وبرکاته).
ابومره گفت: خداوند تو را مورد عفو و بخشش قرار دهد و بر تو رحم کند چنانکه مرا در کودکی تربیت کردی. مادرش گفت: (فرزندم! خداوند به تو نیز جزای خیر دهد و از تو راضی باشد، چنانکه در بزرگسالی خود به من نیکی و احسان کردی).
۲- در مورد حضرت عبدالله بن عمرب: روایت شده که شخصی از بادیهنشینان در راه مکه او را ملاقات نمود عبدالله بن عمرببه او سلام کرد و او را بر الاغ خود سوار کرد و عمامه را از سر خود برداشت و بر سر او گذاشت. ابن دنیار میفرماید: به آن حضرت عرض کردیم (خداوندأتو را صالح و نیکوکار قرار دهد، این شخص یک اعرابی است و با چیز اندکی راضی میشود) عبدالله بن عمربفرمود: این کار را به این خاطر انجام دادم که این شخص، دوست پدرم حضرت عمربن خطابسبود و من از رسول خداجشنیدم که فرمود: «إنّ أبرّ البرّ صلة الوالد أهل ودّ أبیه»از بهترین نیکیها این است که فرزند رابطهاش را با دوستان پدرش حفظ نماید.
۳- داستانی درباره حارثه بن نعمانس: حضرت امالمؤمنین عایشهلروایت کرده که رسول خدا جفرمود: داخل جنت شدم و در آنجا قرائت و صدایی را شنیدم سئوال کردم این چه کسی است؟ گفتند: حارثه ابن نعمان، این است جزای نیکوکاری، این است جزای نیکوکاری، و حضرت حارثه بن نعمان نیکوکارترین شخص به مادرش است.
۴- در مورد کهمسبن الحسن: ابوعبدالرحمن الحنفی روایت کرده است که کهمس بن الحسن در خانه خود عقربی را دید قصد داشت آن را بکشد یا بگیرد و از خانه بیرون اندازد به محض اینکه به او حمله کرد، عقرب به داخل سوراخی پناه برد.
کهمس دستش را داخل سوراخ کرد تا آن را بگیرد و عقرب هم واکش نشان دادن و او را گزید به کهمس گفتند: از این کار چه هدفی داشتی؟ گفت: ترسیدم از سوراخ بیرون آید و به مادرم نزدیک شود و او را بگزد.
۵- در مورد حضرت زینالعابدین (ابوالحسن بن علی بن الحسین بن علیبن ابیطالبس): این حضرت یکی از بزرگان تابعین است که به مادرش زیاد نیکی و احسان میکرد و آن قدر احسان میکرد که به او میگفتند تو نیکوکارترین شخص نسبت به مادرت هستی. اما تا به حال تو را ندیدهام که با مادرت غذا بخوری علت چیست؟ فرمود: از این میترسم که دست من جایی رود که چشم مادر به آن قسمت از غذا نظر کرده باشد و با این کار جزء افرادی باشم که نافرمانی والدین را کردهاند.
۶- در مورد محمدبن سیرین: هشامبن حسن روایت کرده است: حفصه دختر ابن سیرین فرمود: مادر محمدبن سیرین اهل حجاز بود و کار رنگآمیزی لباس را خوب میانجام میداد و هر وقت محمدبن سیرین قصد خرید لباسی داشت نرمترین آن را میخرید زیرا در وقت عید، مادرش لباسهای او را رنگ میکرد و من هیچگاه ندیدم که بر سر مادر فریاد بزند و صدایش را از صدای مادرش بلندتر کند و در وقت صحبت احتیاط کامل را رعایت میکرد. ابن عون روایت کرده است: هنگامی که محمدبن سیرین با مادرش صحبت میکرد، طوری صدای خود را پایین میآورد که اگر کسی او را میدید گمان میکرد که مریض است.
شخصی از خانواده سیرین روایت میکند: (هنگامی که محمدبن سیرین با مادرش صحبت میکرد حالتی داشت که انگار تضرع و زاری و التماس مینمود).
ابن عون در جای دیگری نقل میکند: (شخصی نزد محمدبن سیرین آمد در هنگامی که کنار مادرش بود. به مادرش گفت: محمد را چه شده؟ آیا مریض است؟ گفتند: خیر. خصلتش این است که در نزد مادرش این گونه رفتار و صحبت میکند.
۷- در مورد محمدبن منکدر: جعفربن سلیمان در مورد محمد بن منکدر نقل میکند که این حضرت صورت خود را از بر زمین میگذاشت سپس به مادرش میگفت: ای مادر برخیز و قدمهایت را بر روی صورتم بگذار.
۸- در مورد ابن عون المزنی: نقل شده که مادرش را صدا زد. او در هنگام جواب دادن صدایش را از صدای مادرش بلندتر کرد. به همین خاطر در قبال این کار دو غلام آزاد کرد.
۹- در مورد فرزند عمر بن ذر: نقل شده که از عمر بن ذر پرسیدند که رفتار فرزندت با تو چگونه بود: فرمود: (اگر در روز راه میرفتم پشت سرم حرکت میکرد و اگر در شب راه میرفتم در جلو حرکت میکرد و امکان نداشت که او در جایی بالاتر از من یا در بلندی بنشیند که من پایینتر از او قرار گیرم و همیشه مرا در بالا مینشاند و خودش در پایین مینشست).
۱۰- ربیع به او گفت: در حضور امیرالمؤمنین این جمله را زیاد تکرار مکن. در جواب فرمود: (من تو را ملامت نمیکنم زیرا حلاوت و شیرینی پدر را نچشیدهای).
۱۱- در مورد بندار: او از جمله کسانی بود که به والدین خود نیکی و احسان میکرد و ذهبی در مورد او فرموده است: (به خاطر نیکی و احسان به مادر از بصره کوچ نکرد و در همانجا درس را ادامه داد).
عبدالله بن جعفر بن خاقان المروزی نقل کرده است: از بندار شنیدم که فرمودم: (برای طلب علم قصد خروج از بصره را داشتم، اما مادرم مرا منع کرد. من هم اطاعت کردم. خداوندأهم در علم من برکت قرار داد).
۱۲- اصمعی روایت کرده: شخصی از بادیهنشینان به من گفت: برای پیدا کردن نیکوکارترین و بدترین شخص از نظر نافرمانی والدین از شهر خود بیرون رفتم، هنگامی که برای این کار خارج شدم موقع ظهر و در شدت گرمی، پیرمردی را دیدم که در گردنش دلوی بود و به وسیله آن از چاه آب میکشید که شتر طاقت تحمل آن را نداشت و جوانی هم پشت سرش بود و با شلاق او را میزد و کمرش زخمی شده بود. به او گفتم: آیا از خداأنمیترسی؟ آیا همین کافی نیست که با این دلو آب را از چاه بالا میکشد که تو هم او را اذیت میکنی؟
گفت: (خداوندأتو را جزای خیر ندهد که این کار را انجام میدهی).
فرزندش گفت: (سکوت کن، به این خاطر این کار را انجام میدهم که پدرم با پدرش و پدرش با اجدادش همین کار را انجام میداد).
سپس به راه خود ادامه دادم، تا به جوانی رسیدم که در گردن خود زنبیلی داشت و در داخل آن زنبیل پیرمردی بود. انگار جوجهای در داخل زنبیل قرار داشت. جوان، هر ساعت او را در مقابل خود میگذاشت و مانند جوجه پرندگان به او غذا میداد و او را میپرورد.
به او گفتم: (این چه کاری است؟ پاسخ داد: این پدرم است که ضعیف شده و من سرپرستی و کفالت او را به عهده دارم. سپس این شخص گفت: (آن جوان نیکوکارترین افراد است).
۱۳- داستانی در مورد طارقبن حبیب: او یکی از بهترین بندگان خدا و از علمای بزرگ بود که بر سر مادرش بوسه میزد و خصلت او این بود که به خاطر احترام به مادر بر پشت بام خانهای که مادرش در آن قرار داشت راه نمیرفت.
۱۴- داستانی در مورد عامربن عبدالله: عامربن عبدالله بن زبیر فرموده است:
هنگامی که پدرم وفات نمود، تا یک سال، غیر از بخشش پدرم ـ چیز دیگری از خداوند طلب نکردم.
خداوند به همه ما توفیق عمل عنایت بفرماید.
پایان بازنویسی ترجمه ۲۷/۳/۱۳۸۳
در مسجد جامع خواف