تحقیقی پیرامون حدیث قرطاس

حضرت عمرسو مخالفت با دستور آنحضرتص

حضرت عمرسو مخالفت با دستور آنحضرتص

دومین اعتراضی که بر حضرت عمر شده بود اینکه ایشان مخالف دستور آنحضرت عمل کردند و کلام او را که وحی است زیر پا گذاشت.

اوّلاً: باید دانست که کلیه اقوال و افعال آنحضرت به عنوان وحی تلقی نمی‌شود بلکه در بعضی جاها امر و دستور ایشان جنبه استحبابی و مشورتی دارد، چنانچه صیغه‌های امر زیادی در احادیث وجود دارد که برای استحباب است و اگر کسی به آن عمل نکند گنهکار نمی‌شود همچون آیه: ﴿وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْ[المائدة: ۲]. که صید بعد از احرام مستحب است نه واجب و کسی که صید نکند عاصی و گنهکار نیست و نمی‌توانیم این فرد را مخالف دستور خداوند قلمداد کنیم و او را از دایره اسلام خارج نماییم.

همانند این آیات، بسیاری از اقوال آنحضرت بوده‌اند که جنبه استحبابی و مشورتی را دارند لذا در اینجا که دستور به آوردن دوات و قلم نمودند امرشان برای استحباب بوده و جنبه اختیاری را دارد نه لازمی را؛ و اگر حضرت عمر بنا بر تشخیص بجای خود حالات آنحضرت که در آوردن دوات و قلم سبب ایذاء او بود به این امر عمل نکند، گنهکار نمی‌شود.
ثانیاً: آن کلامی، وحی تلقی می‌شود که وحی متلو باشد نه غیر متلوّ و مراد آیه: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤[النجم: ۳-۴]. وحی متلوّ است نه غیر متلو بدلیل اینکه بعد از این آیه لفظ ﴿عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥مذکور است.

ثالثاً: اگر کلیه اقوال آنحضرت را واجب العمل بدانیم در اینصورت بر حضرت علیسو بسیاری از صحابه جلیل القدر اعتراض وارد می‌شود. زیرا که آنها در بسیاری جاها به دستور آنحضرت عمل نکرده‌اند و در این باره روایت‌های متعددی وجود دارد که در این رساله به بعضی از آنها اشاره می‌شود.

۱- هنگامیکه آنحضرت در صلح حدیبیه صلح نامه نوشتند و در پایان آن، دستور دادند که محمد رسول الله را بنویسد بعد از آن مشرکین اعتراض کردند که ما شما را رسول الله نمی‌دانیم، لذا رسول الله را حذف کنید و تنها محمد بنویسید، آنحضرتصبه حضرت علیسفرمودند: «امح رسول الله» (لفظ رسول الله را از پایان صلح نامه پاک کنید) اما حضرت علیسدر جواب ایشان فرمودند: «والله لا امحوك ابداً» «قسم به خدا اسم شما را پاک نخواهم کرد» [۳]. حتی مسئله به آنجا رسید که آنحضرت فرمودند: به من نشان بدهید تا آنرا پاک کنم. لذا خودش آنرا پاک کرد.

اگر قرار باشد که کلیه اقوال آنحضرت واجب العمل باشد در این صورت آیا بر علیسواجب بود که لفظ رسول الله را پاک کند یا خیر؟

اگر واجب بود چرا به واجب عمل نکرد؟ اگر مستحب بوده در مسئله قلم و دوات نیز مستحب بوده است.

۲- روزی آنحضرتصبه منزل حضرت فاطمة الزهرابتشریف آوردند و به ایشان هفت دینار دادند و فرمودند: وقتی که علیسآمد هفت دینار را به او بده و بگو که پیامبر فرموده‌اند تا برای اهلیه خود طعام بخرید. وقتی که حضرت علیسآمدند حضرت فاطمهبهفت دینار را به ایشان تحویل داده و دستور پیامبر را نیز بیان داشتند. حضرت علیسدر حالیکه به طرف بازار می‌رفت، در بین راه به سائلی برخورد وهفت دینار را به او داد و برای اهلیه خود طعام نخرید. (محمد بن بابویه در امالی و دیلمی در ارشاد القلوب این روایت را نقل کرده‌اند).

اگر قرار باشد که اقوال و دستورات آنحضرتصواجب العمل باشد، در اینجا نیز آن دستور باید واجب الاجرا می‌شد ولی حضرت علیسبه آن توجهی نکرد و به آن جامعه عمل نپوشاند. لذا حضرت علیسدر عدم توجه به این دستور حتماً دارای یکی از اندیشه‌های ذیل بوده‌اند: یا اینکه معتقد به وجوب بودند و یا اینکه معتقد به استحباب و درجه مشورتی مصلحتی را قائل بودند، بدون شک صورت اول (وجوب) نمی‌تواند بعنوان اعتقاد حضرت علی معرفی گردد، زیرا که ایشان به آن عمل نکردند. اگر بگوییم که قائل به وجوب بودند در اینصورت بر آن اعتراض وارد می‌شود که چرا شئ واجب الاجرا و واجب الدستور را ترک کردند.

اذا اعتقاد حضرت علیسدستور دوم (امر استحبابی) می‌باشد و بر ترک آن بنابر مصلحتهایی هیچگونه گناه و اعتراضی مرتب نمی‌شود.

همانند این دستور، امر به آوردن قلم و دوات نیز امر مشورتی و استحبابی است لذا اگر حضرت عمرسبه آن عمل نکند بر او هیچ اعتراضی وارد نمی‌شود «لأنه مستحب ویستطیع أن یترك الـمستحب لـمصالح».

۳- حدیث تابیر نیز دلیلی واضح و روشنی برای اثبات مدعی است زیرا که آنحضرتصطیّ سخنانی به اصحابش خطاب می‌کند «أنتم أعلم بأمور دنیاکم مني» [۴]. «شما در امور دنیا از من داناترید». قضیه حدیث تابیر از اینقرار است: آنحضرت روزی نزد اصحابش تشریف آوردند و آنها را در حالت تلقیح درختان خرما دیدند از آنها پرسیدند شما چکار می‌کنید؟ صحابه در پاسخ عرض کردند ما گرد افشانی و عمل تلقیح را انجام می‌دهیم.

آنحضرتصفرمودند: اگر خدا بخواهد به شما خرما بدهد بدون عمل تلقیح خرما می‌دهد، لذا نیازی به این عمل نیست.صحابه نیز این عمل را ترک کردند، از قضا درختان خرما در آن سال بی‌بار و ثمر شدند پس از مدتی آنحضرت نزد اصحاب تشریف آوردند؛ صحابه فرمودند: یا رسول الله شما گفتید این عمل را ترک کنید ما آنرا ترک کردیم ولی درختان ثمری ندادند.در اینجا بود که آنحضرت فرموند: «آیا عمل تلقیح فایده هم دارد؟ عرض کردند: آری یا رسول الله. آنحضرت دستور به عمل تلقیح دادند و فرمودند: «أنتم أعلم بأمور دنیاکم مني» آری، آنحضرت در طی این کلام بیان می‌دارد که کلیه سخنان و کلام من وحی به شمار نمی‌رود بلکه در بعضی موارد منجمله مسائل دنیوی اقوال شما که بیشتر با مسائل دنیوی سر و کار دارید مقبول‌تر‌اند؛ اذا درامور دنیوی شما به مسائل داناترید.

اگر کلیه اقوال آنحضرت وحی تلقی شود چگونه می‌فرمایند: «أنتم أعلم بأمور دنیاکم مني» و آیا اقوال مردم از وحی مقبول‌تراند؟ و می‌توانند در مقابل وحی حجت قرار بگیرند؟! پس چگونه آنحضرت نظر صحابه را بر نظریه خود ترجیح دادند و نظر آنها را بعنوان حجت پذیرفتند؟! از مجموعه دلائل مذکوره چنین بر می‌آید که مراد از آیه: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤[النجم: ۳-۴]. به فرموده شاه عبد العزیز محدث دهلوی/وحی متلوّ است نه غیر متلوّ.

اما در اینجا باقی می‌ماند اعتراض دیگری که می‌گویند پیامبر به حضرت عمرسدستور دادند و ایشان سرپیچی کردند در اینمورد باید گفت: اولاً: از الفاظ وارده در حدیث چنین بر می‌آید که حضرت عمرسبتنهایی مخاطب آنحضرتصنبوده‌اند بلکه اهل مجلس واهل بیت نیز مخاطب بوده‌اند زیرا که در احادیث الفاظی همچون

«ائتونی أکتب لکم کتاباً» [۵]و هلمّوا أکتب لکم کتاباً» [۶].وارد است و الفاظ «ائتونی» و «هلمّوا»جمع مذکر مخاطب‌اند و بر بیش از سه نفر دلالت می‌کنند. لذا مخاطبین آنحضرت جمعی از اصحاب و اهل بیت بوده‌اند، بنابراین همان اعتراضی که بر حضرت عمرسشده، براهل بیت نیز صادق می‌آید. در اینصورت آیا آنها را معذور می‌دانید و یا اینکه مخالف امر خدا و رسول می‌دانید؟ اگر آنها را مخالف نمی‌دانید پس چگونه به خود جرأت می‌دهید که حضرت عمرس را به عنوان مخالف دستور خدا و رسولش معرفی کنید!!.

و بالفرض اگر بنا به بعضی روایات حضرت عمرسمخاطب باشد، در این صورت نیز به هیچ مشکلی بر نمی‌خوریم، زیرا که همین روایت در مسند امام احمد/نقل شده و در آنجا حضرت علیسمی‌فرماید: پیامبر صبه من دستور دادند تا قلم و دوات بیاورم، ولی بنده بنابر شفقت وترحم به پیامبر آنرا ترک کردم. (به نقل از تکمله فتح الملهم ۲/۱۳۸، مسند احمد رقم الحدیث ۱۱۴۰۱)

لذا حضرت علیسنیز جزو مخاطبین پیامبرصبوده است. اگر بالفرض حضرت عمرسکوتاهی کردند و مخالفت دستور رسول اللهصرا نمودند پس چرا حضرت علیسمخالفت ورزیدند و قلم و دوات نیاوردند؟ مگر قادر براین کار نبود؟ اگر قادر بود با وجود قدرت جرا به آن عمل نکرد؟ آیا ترک دستور پیامبر، مخالفت با دستور خداوند نیست؟ اگر مخالفت با دستور خداونداست پس جرا حضرت علیسرا مخالف دستورالهی معرفی نمی‌کنید؟! مگر غیر از این است که در آنجا توجیهاتی را بیان می‌کنید، لذا همان توجیهات، در حق حضرت عمرسپذیرفته می‌شوند.

ثانیاً: اگر حضرت عمرسمخاطب باشد، در اینصورت شی مأمور بالکتابة که آنحضرت آنرا می‌خواستند بنویسند از دو حالت خالی نیست یا اینکه امری است واجب که نباید ترک شود و یااینکه امری است مشورتی و استحبابی که نوشتن آن اولی است و ترک آن هیچگونه عتاب و سرزنشی را در بر نمیگیرد!! بدون شک صورت اول نمی‌تواند قرار بگیرد زیرا که اگر آن شئ ضروری و واجب الکتابة می‌شد، آنحضرت آنرا هیچوقت ترک نمی‌کردند؛ ولی در اینجا آنحضرت کتابت را ترک نمودند و در این صورت که بگوییم یکی از ضروریات و واجبات مهم دین باقیمانده و آنحضرت آنرا ننوشته، از این مسأله نقصان دین فهمیده می‌شود در حالیه خداوند چند روز جلوتر اعلام تکمیل دین را بیان داشته‌اند. لقوله تعالی: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗا[المائدة: ۳]. و همچنین این گفته مخالف آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ[المائدة: ۶۷]. و مخالف با آیه: ﴿فَٱصۡدَعۡ بِمَا تُؤۡمَرُ[الحجر: ۹۴]. بنابراین از حالات و قرائن چنین بر می‌آید که آنحضرت شئ مأمور را جلوتر بیان کرده‌اند و هم اکنون می‌خواند آنرا تاکید کنند و اهمیتش را بیشتر جلوه گر سازند. لذا در اینصورت کتاب آن شئ مستحب و غیر ضروری خواهد بود و امری که برای آن بکار رود نیز مستحب است و کسی که به شی مستحب عمل نکند مورد عتاب و سرزنش قرار نمی‌گیرد، بدلیل آیه: ﴿وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْ

ثالثاً: این اجتهاد و رای حضرت عمر است و ایشان معتقد بودند که پیامبر بعد از ریشه کن ساختن منافقین، وفات می‌کنند و با این بیماری از دنیا نمی‌روند و بعد از این بیماری زنده‌اند و اگر بخواهند امر ضروری و مهمی را بنویسند، در حالت صحت و تندرستی آنرا بیان می‌کنند.

رابعاً: اگر منع حضرت عمرسمورد پسند حضرت پیامبر نمی‌بود حتماً آنرا رد می‌کرد و آنحضرت در بیان و ذکر حق از هیچ‌کس ترس و واهمه‌ای نداشتند.

خامساً: اگر حضرت عمرسقلم و دوات نیاوردند پس چرا حضرت علی، فاطمه و عباسب با او در این امر شریک شدند و قلم و دوات نیاوردند؟ آیا آنها نیز از کسی می‌ترسیدند؟! آیا حدیث قرطاس با مسئله خلافت و جانشینی بعد از پیامبر مرتبط است؟! سومین اعتراضی که بر حضرت عمرسنموده‌اند، اینست که می‌گویند: پیامبرصمی‌خواستند مسئله ولایت و خلافت رامطرح کنند و حضرت عمر چون می‌دانستند پیامبر ولایت وجانشینی را برای حضرت علی مینویسند لهذا از آوردن قلم و دوات منع کرد و بدینوسیله از اظهار ولایت منع کرده و این تضییع حق مسلمین و پایمال کردن حقوق امت اسلامی و محمدی است!! و این ظلمی است بس بزرگ و نابخشودنی، زیرا که ایشان سبب گمراهی امت اسلامی را فراهم ساختند اگر پیامبر این مسئله را می‌نوشت هیچ وقتی درباره خلافت اختلاف نمی‌کردند و شورا تشکیل نمی‌دادند و ابوبکر را خلیفه آنحضرت معرفی نمی‌کردند؟! باید دانست که مسئله خلافت و ولایت یکی از مسائل اختلافی و ابحاثی است که در این باره کتابهای متعددی نوشته شده است(تفهیمات حضرت علیس، راز دلبران، باقیات صالحات، خلافت اسلامی و ...) ولی مختصراً در جواب اشکال باید گفت: اولاً: از کجا معلوم که آنحضرت می‌خواستند ولایت حضرت علیسرا بنویسند وآیا بر این گفته قرائن وشواهدی وجود دارد؟! بنا به گفته خودتان که می‌گویید پیامبر در غدیر خم مسئله ولایت را بیان داشتند هم اکنون چه ضرورتی وجود داشت که در حالت مریضی، قلم و دوات طلب کنند وخود را به زحمت بیندازند؟! اگر مسئله‌ی ولایت در غدیر بیان شده بود این بیان ثانی برای چیست؟! و آیا این بیان مستحب است یا واجب؟ اگر مستحب است چگونه ترک مستحب سبب تضییع حق و پایمال کردن حقوق مسلمین می‌تواند قرار بگیرد؟!.

و انگهی از کجا ثابت است که پیامبر خلافت را در حق علی می‌خواست بنویسد و بالفرض اگر می‌شد آیا پیامبر از عمرسمی‌ترسید و از ترس، آنرا ترک می‌کرد و یا اینکه در سکوت آن عبادت بود که آنرا ترک کرد. اگر به خاطر عبادت بودنش سکوت کرد شما نیز سکوت کنید و برای آن دلیل نیاورید واگر اولی باشد، این طعن فقط به حضرت عمرسنیست بلکه طعن به پیامبر و شجاعت و دعوت و رسالتش می‌شود.

اگر مقصود خلافت فرد غیر معین باشد در آن صورت ابوبکر برنده است چون صحابه او را تایید کردند و پیامبر نیز او را در حج خلیفه گرفت و در نماز و ایام مرض او جانشین بود، بنا بر این بعد از وفات نیز او خلیفه می‌شود.

ثانیاً: بنا به اعتراض مطرح شده که پیامبر می‌خواست خلافت را در حق حضرت علیسبنویسد باید گفت که آیا حضرت علیسبه این قول اعتماد نموده است یا خیر؟ و آیا یکبار از این مسئله برای ولایت خویش استدلال کرده‌اند یا خیر؟ و اگر استدلال نموده‌اند لطفاً استدلال آنرا در یکی از کتب معتبر مذکور باشد را ذکر کنید؟!اگر واقعاً ولایت، حق علیسبود چرا از حق خود دفاع ننمود و سکوت اختیار کرد مگر غیرت و جرأت او از غیرت و جرأت فاطمهبکه ادعای میراث پیامبر نمودد کمتر بود؟! پس چرا سکوت کردند؟!.

ثالثاً: آنحضرت می‌خواستند ولایت و خلافت را در حق حضرت ابوبکر صدیقسبنویسند نه در حق علیس. زیرا که در این باره احادیث متعددی وارد شده و بیانگر خلافت ابوبکر بعد از پیامبر است که در این مقاله مختصر فقط به بعضی از روایات اشاره می‌شود:

۱- قولهص: «ائْتِنِى بِكَتِفٍ أَوْ لَوْحٍ حَتَّى أَكْتُبَ لأَبِى بَكْرٍ كِتَاباً لاَ يُخْتَلَفُ عَلَيْهِ. فَلَمَّا ذَهَبَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ لِيَقُومَ قَالَ: أَبَى اللَّهُ وَالْمُؤْمِنُونَ أَنْ يُخْتَلَفَ عَلَيْكَ يَا أَبَا بَكْرٍ» [۷].

آنحضرت صفرمودند: «کتف یا لوح و تخته‌ای را برای من بیاورید تا اینکه در حق ابوبکر چیزی را بنویسم که بعد از آن مردم اختلاف نکنند؛ هنگامی که عبد الرحمنسرفتند تا قلم و کاغذ بیاورند آنحضرت فرمودند: ای ابوبکر خداوند مؤمنان ازاینکه مردم در باره خلافت شما اختلاف کنند اباء می‌ورزند».

۲- «قال ابن کثیر: وهذا الذی کان یرید علیه السلام أن یکتبه قد جاء فی الأحادیث الصحیحة التصریح بکشف الـمراد منه فإنه قال الإمام محمد: حدثنا مؤمل حدثنا نافع عن ابن عمر و حدثنا ابن ابی ملیکة عن عائشة قالت: لـما کان وجع رسول الله الذی قبض فیه قال: ادعوا لي أبابکر وابنه لکي لا یطمع في أمر أبي بکر طامع ولا یتمناه متمن ثم قال: یأبی الله ذلك والـمؤمنون، مرتین» [۸].

علامه ابن کثیر/می‌فرمایند: «آنچه که آنحضرت اراده داشتند تا آنرا در مرض وفاتش بنویسند در احادیث صحیح به صراحت وارد شده است. امام احمد بن حنبل/در روایتی از حضرت عایشه می‌فرماید که ایشان فرمودند: ابوبکر و فرزندش را نزد من فرا خوانید تا فردا اشخاص طماع و مکاری خلافت را از آن خود ندانند پس دو بار فرمودند: خدا و مؤمنین انکار می‌کنند که بغیر از ابوبکر کسی دیگر خلیفه پیامبر گردد».

۳-عن مؤمل بن اسماعیل عن نافع عن ابن عمر ابن ابی ملیکة عن عائشة قالت: «لـما مرض رسول الله في مرضه الذی قبض فیه اغمی علیه فلمّا افاق قال: ادعی لي أبابکر فلاکتب له لا یطمع طامع في أمر أبی‌بکر ولا یتمنّی متمن قم قال یابی الله ذلك والـمؤمنون ثلاثاً قالت: فابی الله ألا أن یکون أبی» [۹].

«از حضرت عایشهبروایت است که می‌فرمایند: وقتی پیامبر در مرض وفاتش بیهوش شدند و بعد از آن به هوش آمدند فرمودند: ابوبکر را نزد من بیاورید تا اینکه درباره خلافت او برایش چیزی بنویسم که بعد از آن هیچ طمّاعی در امر وی طمع و آز نکند پس تا سه بار فرمودند: خدا و مؤمنین اختلاف در امر ابوبکر را اباء می‌ورزند. سپس حضرت عایشه می‌فرمایند: خواسته خداوند فقط به پدرم تعلق گرفت».

رابعاً حضرت علیسخود منکر ولایت وخلافت بعد از پیامبر است و در این باره روایات متعددی است که به بعضی از آنها اشاره می‌شود.

۱- عن قیس بن عبادة قال: قال لي علي: «أن رسول الله مرض لیالي وأیاماً ینادی بالصلاة فیقول: مروا أبابکر یصلي بالناس فلما قبض رسول الله نظرت فإذا الصلاة عَلَم الإسلام وقوام الدین فرضینا لدنیانا من رضي رسول الله لدیننا فبایعنا أبابکر» [۱۰].

«از قیس بن عباده روایت است که ایشان می‌فرمایند حضرت علیسبه من فرمودند: آنحضرت چند شبانه روزی که مریض بود و به نماز فراخوانده می‌شد می‌فرمود: به ابوبکرسدستور فرمایید تا نماز را برپا دارد هنگامیکه رسول الله صوفات کرد با خود اندیشیدم که نماز پرچم و قوام دین است و پیامبر، ابوبکر را در امر دینمان بر ما برگزیده‌اند سپس ما نیز راضی شدیم که ابوبکرسدرامور دنیا (خلافت) نیز برگزیده شود، لذا با او بیعت کردیم».

۲- «قال عباس لعلی: اذْهَبْ بِنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِجفَلْنَسْأَلْهُ فِيمَنْ هَذَا الأَمْرُ، إِنْ كَانَ فِينَا عَلِمْنَا ذَلِكَ، وَإِنْ كَانَ فِى غَيْرِنَا عَلِمْنَاهُ فَأَوْصَى بِنَا. فَقَالَ عَلِىٌّ إِنَّا وَاللَّهِ لَئِنْ سَأَلْنَاهَا رَسُولَ اللَّهِجفَمَنَعَنَاهَا لاَ يُعْطِينَاهَا النَّاسُ بَعْدَهُ، وَإِنِّى وَاللَّهِ لاَ أَسْأَلُهَا رَسُولَ اللَّهِج» [۱۱].

«حضرت عباسسبه حضرت علیسگفت: مرا نزد رسول الله ببر تا از او بپرسیم که امر خلافت در حق چه کسی است؟ اگر در بین ما باشد آنرا می‌دانیم و اگر در حق دیگران باشد به پیامبرصپیشنهاد می‌کنیم که آنرا در حق ما وصیت کند. حضرت علیسفرمود: اگر خلافت را از آنحضرت تقاضا کنیم ما را از آن باز می‌داد و بعد از آن مردم، آنرا به ما نمی‌دهند همانا سوگند به خدا که من خلافت را از آنحضرتصتقاضا نکنم».

۳- «قال علي في نهج البلاغة خطبة ۳۶: رضینا عن الله قضائه وسلمنا لله أمره اترانی أکذب علی رسول الله والله لانا أول من صدقه فلا أکون أول من کذب علیه فذا نظرت في أمرنا فإذا طاعيی سبقت بیعتنی وإذا الـمیثاق في عنقی لغیري».

«حضرت علی در طی خطبه در نهج البلاغة می‌فرمایند: ما تسلیم قضا و قدر الهی هستیم آیا شما تا کنون دیده اید که بر رسول الله صدروغ ببندم؟ قسم به خدا من اولین کسی هستم که او را تصدیق می‌کنم و اولین تکذیب کننده قرار نمی‌گیرم، پس از مقدار تأملی اندیشیدم در امر خلافت که طاعت من از بیعتم پیشی جسته است و میثاق و وفای به عهد خلافت بر من لازم شده است که از دیگران پیروی کنم».

۴- «قال علي لو عهد إلینا رسول الله عهداً لجاد لنا علیه حتی نموت أو قال لنا قولاً لانفذناه علی رغمنا» [۱۲].

حضرت علیسمی‌فرمایند: اگر آنحضرت به ما در امر خلافت عهد و پیمانی می‌بست و آنرا به ما می‌بخشید بر آن امر تا مرگ می‌جنگیدیم و یا اینکه اگر به ما در این امر قولی می‌گفت البته آنرا جاری می‌کردیم.

۵- «عَنْ عَلِىٍّ أَنَّهُ قَالَ يَوْمَ الْجَمَلِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِجلَمْ يَعْهَدْ إِلَيْنَا عَهْداً نَأْخُذُ بِهِ فِى إِمَارَةٍ وَلَكِنَّهُ شَىْءٌ رَأَيْنَاهُ مِنْ قِبَلِ أَنْفُسِنَا ثُمَّ اسْتُخْلِفَ أَبُو بَكْرٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَى أَبِى بَكْرٍ فَأَقَامَ وَاسْتَقَامَ ثُمَّ اسْتُخْلِفَ عُمَرُ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَى عُمَرَ فَأَقَامَ وَاسْتَقَامَ حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ» [۱۳].

«از حضرت علیسروایت است که ایشان در جنگ جمل فرمودند: رسول الله در امر خلافت و امارت هیچگونه عهدی با ما نبسته‌اند ولی این چیزی است که ما آنرا در دلمان احساس کردیم، پس ابوبکر که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد و دین را برپا داشت پس عمر که رحمت خدا بر او باد خلیفه شد، او نیز دین را برپا داشت تا اینکه آنرا به نقاط مختلف رساند».

۶- «ومنها ما رواه أبو الحجاف قال: لـما بویع أبوبکر و بایعه الناس قام ینادی ثلاثاً أیها الناس قد اقلتکم بیعتکم فقال علی والله لا نقیلك ولا نستقیلك قدمك رسول الله في الصلاة فما ذا یوخرك؟» [۱۴].

«ابو الحجاف روایت می‌کند: وقتی که با حضرت ابوبکر مردم بیعت کردند سه بار به مردم خطاب کردند اگر بیعت را درست نمی‌دانید می‌توانید بیعت خود را فسخ کنید. حضرت علی فرمودند: قسم به خدا بیعت را فسخ نمی‌کنیم و طلب فسخ را نداریم. رسول الله شما را در نماز مقدم کرده‌اند پس چیزی می‌تواند شما را عقب بیندازد».

۷- «ومنها ما أخرجه الحاکم في الـمستدرك وصححه والبیهقی في الدلائل عن أبی وائل قال قیل لعلی الا تستخلف علینا؟ قال ما استخلف رسول الله فاستخلف ولکن أن یرد الله بالناس خیراً فسیجمعهم بعدی علی خیرهم کما جمعهم بعد نبیهم علی خیرهم» [۱۵].

«امام حاکم در مستدرک روایتی نقل می‌فرمایند: رسول اللهصخلیفه نگرفته‌اند که من خلیفه بگیرم ولی اگر خداوند بر مردم اراده خیری را داشته باشد آنها بعد از من بر بهترین مردم جمع می‌کند همانگونه که آنها را بعد از پیامبر بر بهترینشان جمع کرد».

۸- «عن عمر وعلي قالا لم یعهد النبي في الخلافة شیاً» [۱۶].

«حضرت عمر و علی می‌فرمایند: پیامبر در امر خلافت چیزی را بیان نداشتند».

خامساً: اگر پیامبر می‌خواست علی را خلیفه بگرداند چرا در رؤس الاشهاد اعلام نکرد و در جلسه خصوصی آن را می‌خواست اعلام کند.

[۳] صحیح بخاری: ۲/۶۱۰. [۴] صحیح مسلم باب الفضائل: ۱۴۱، کنز العمال: ۳۲۱۸۲، الشفا للقاضی عیاض: ۲/۴۱۷، الإسرار الـمرفوعة لعلی القاری: ص ۴۵۵. [۵] بخاری ۲/۶۳۸، البدایة والنهایة ۵/۲۴۷. [۶] صحیح مسلم: ۲/۴۲، البدایة والنهایة: ۵/۲۴۷. [۷] البدایة والنهایة: ۵/۲۴۸. [۸] البدایة والنهایة: ۵/۲۴۸. [۹] تاریخ الإسلام: ۱/۵۵۲. [۱۰] تکملة فتح الـملهم: ۲/۱۳۸. [۱۱] صحیح بخاری: ۲/۹۲۷، فتح الباری: ۸/۱۱۷. [۱۲] تکملة فتح الـملهم: ۲/۱۳۸. [۱۳] تکملة فتح الـملهم: ۲/۱۳۸ کذا في مسند احمد. [۱۴] أنساب الاشراف: ۱/۵۸۷، ریاض النضرة: ۱/۲۲۹. [۱۵] تحفة الاحوذی: ۳/۲۳۰، کذا في التکملة: ۲/۱۳۸. [۱۶] تکملة فتح الـملهم: ۲/۱۳۸.