نظریه مخالفان مذهب بر سه اساس استوار است
نخست: سردار این انقلاب در زیستشناسی «نیوتن» است که ثابت نمود، جهان در ارتباط با قوانین ثابتی است که طبق آنها اجرام آسمانی در حرکتند. سپس دیگران به بسط توسعۀ این اندیشه پرداختند تا آنجا که گفته شد تمامی آنچه در جهان، از زمین گرفته تا آسمان اتفاق میافتد پیرو «قانون» است که آن را «قانون طبیعت» نامیدند.
دیگر در برابر دانشمندان راهی نمانده بود جز آنکه بگویند خدا محرک نخستین این جهان بوده است. (والتر) در این باره مثالی میآورد. جهان مانند ساعتی است که سازندۀ آن قسمتهای مختلف آن را به دقت ترکیب میکند و سپس رابطۀ خود را با او قطع میسازد. و پس از آن (هیوم) پا را از این فراتر گذارده میگوید: «اما ما میبینیم که ساعتها در کارخانجات ساخته میگردند ولی ندیدهایم که جهان ساخته شود پس چگونه میتوانیم بپذیریم که جهان را سازندهای است؟».
***
پیشرفت روزمرۀ دانش بسیاری از امور ناشناخته را در برابر دیدگان انسان روشن ساخت، آدمی علت واقعی طلوع و غروب خورشید را نمیدانست. لذا نیرویی مافوقالطبیعه را مسئول آن میپنداشت. امروزه ما میدانیم که طلوع و غروب خورشید معلول گردش زمین به دور خود است، پس خود بخود وجود چنین نیرویی که کارش طلوع و غروب خورشید باشد منتفی میگردد. و اگر بدانیم که رنگین کمان ناشی از انکسار نور خورشید هنگام گذر از لایههای باران است پس دیگر از چه رو بپنداریم که نشانههای از عظمت و وجود خدا است؟
«هکسلی» تمامی این امور را جمعبندی کرده میگوید:
«آنگاه که بدانیم حوادث جهان برخاسته از قوانین طبیعی است دیگر نباید آنها را به نیرویی فوق طبیعی نسبت داد».
دوم: دانشمندان پس از کاوشهای بسیار در زمینۀ دانش روانشناسی بر این عقیده گشتند که مذهب برخاسته از ناخودآگاه آدمی است، نه کشف واقعیتی موجود. یکی از دانشمندان بزرگ روانشناسی میگوید:
«خدا چیزی نیست جز بازتاب شخصیت انسان بر صفحۀ وجود». ایمان به دنیا و آخرت نیز حالتی است ایدهآل از آرزوهای انسان و وحی و الهام نیز چیزهایی نیستند جز بیان غیر طبیعی افسانههای کودکان محبت ندیده.
***
دانش روانپزشکی نوین اندیشۀ انسان را به دو بخش تقسیم میکند، «احساس» و «ناخودآگاه». اولی جایگاه افکاری است که در شرایط عادی به ذهنمان خطور میکند و دومی انبار حافظهها و افکاری است که از ذهنمان گذشتهاند و آنها را به فراموشی سپردهایم و تنها در شرایطی غیر طبیعی مانند جنون و هیستری به ذهنمان باز میگردند. بخش دوم بسیار بزرگتر از بخش نخستین است. برای مثال میتوانیم آنها را مانند کوهی از یخ بپنداریم که اگر آن را به ٩ قسمت تقسیم کنیم، یک قسمت روی آب و بقیه زیر سطح دریا قرار دارند.
فروید پس از کوشش بسیار به این نتیجه رسید که ناخودآگاه آدمی ممکن است در کودکی اندیشههایی را بپذیرد که با عقل منطبق نباشد. عقاید مذهبی از اینگونه افکارند. مسئلۀ بهشت و دوزخ باز میگردند به انعکاسی از خواستههای انسان در دوران طفولیت. اما چون کودک درمییابد که نمیتواند این آرزوها را تحقق بخشد آن را به ناخودآگاه خویش میسپرد. و این افکار در ناخودآگاه او مانده همواره وی را در اندیشۀ آرزوهای خویش نگاه میدارد. مانند انسانی که چون به هدفی که میخواهد نمیرسد همواره آن را در رؤیای خود دیده و در خیال خود تصور میکند.
رالپ لینتون میگوید:
«عقیده به قادر مطلق که لاجرم ظالم نیز میباشد، و جز با اطاعت کامل و وفای به او خشنود نمیگردد نخستین بار در نژاد سامی ظاهر گشت. این نظام تسلط بینظیری ایجاد نمود که در نتیجۀ آن، شریعت موسی قوانینی را بر مردم عادی که طبق آنها بسیاری از امور زندگی را حرام دانست. این قوانین را مردم عادی که کورکورانه از پدرانشان تقلید میکردند پذیرفتند. لیکن تصور خدا نزد آنان (یهودیان الگویی بود ایدهآل از پدر سامی با مقداری گزافگویی در اوصاف و توان وی)».
پایۀ سوم نظریه مخالفان دین و مذهب (تاریخ) است. آنان بر این عقیدهاند که عقاید دینی برخاسته از شرایط تاریخی خاصی است که انسانها را در برگرفته بود. برای مثال آنها نمیتوانستند از حوادث طبیعی مانند، طوفان و گردباد و زلزله و سیل و بیماری رها گردند. لذا نیرویی موهوم برای خویش ساختند تا هنگام بروز این حوادث به آن پناه آورند و گرد او جمع شوند. آنها این نیرو را خدا نامیدند و برای او نیرویی فرض کردند بسیار برتر از نیروی انسانی و سعی در خشنود نمودن او کردند.
نویسندۀ دایرة المعارف علوم اجتماعی تحت عنوان «دین و مذهب» مینویسد: «در کنار دیگر عوامل سازندۀ مذهب، شرایط سیاسی و مدنی موجود نقش بزرگی را ایفا نمودند. صفات و اسامی الهی از تمامی حالتهای موجود بر روی زمین فراتر رفتند. این عقیده که خدا «پادشاه برتر» است نشانی است والاتر از پادشاهی انسانی، چنانچه پادشاهی آسمانی دقیقاً نمونهای از پادشاهی زمینی است. و از آنجا که همواره پادشاه حکمران و قاضی نیز بوده است لذا به خدا نیز صفت قاضی برتر داده شد که میتواند پاداش خوبیها و کیفر گناهان را بدهد. این اندیشۀ قضایی که خداوند حسابگر و مجازاتکننده است نه تنها نزد یهودیان بلکه در ادیان دیگر همانند مسیحیت و اسلام نیز وجود دارد.
***
«عقل انسانی آنگاه که در ناتوانی در رویارویی با نیروهای خارجی بسر میبرد «مذهب» را ایجاد نموده و آن را تکامل بخشید».
جولیان هکسلی در ادامه میگوید:
«دین معلول ارتباط خاص انسان است با محیط خود».
سپس ادامه میدهد:
«این محیط گذشته و یا در حال گذر است و از آنجا که اینگونه محیط مسئول ایجاد مذهب گشته بود پس با برطرف گشتن آن دیگر نیازی به دین نیست. عقیدۀ الهی آخرین توان خود را نیز از دست داده است و دیگر پذیرای هیچگونه تغییر و تکامل نیست. انسان نیروی ماوراءالطبیعه را ایجاد نمود تا مسئولیتهای مذهب را بر دوش کشد. رو به جادوگری نمود، سپس به اعمال روحانی دست زد، پس از آن عقیدۀ الهی را طرح نمود تا آنکه به «خدای یگانه» رسید. که این آخرین فراز از مراحل مذهب است بیشک روزگاری این عقاید بخش مفیدی از تمدن ما را تشکیل میدادند، اما امروزه با پیشرفت بسیار جامعه دیگر نیازی به آنها نیست».
فلسفۀ کمونیستی دین را یک «نیرنگِ تاریخی» میداند. و از آنجا که این فلسفه به همه چیز از دیدگاه اقتصادی مینگرد، دین را نیز معلول عوامل اقتصادی دانسته میگوید که عوامل تاریخی که دین را ایجاد نمود نظام بورژوازی استعماری کهن است که امروزه مرگِ او فرارسیده پس بگذاریم تا دین نیز با او برود.
انگلس فیلسوف کمونیست میگوید:
«تمامی آرمانهای اخلاقی معلول حالت اقتصادی هستند. تاریخ انسانی عبارت است از نبرد طبقاتی که در آن بورژوازها خون بینوایان را مکیده و برای حمایت از حقوق خود دین و مذهب را وضع نمودند».
مانیفیست کمونیستی میگوید:
«قانون اساسی، اخلاق پسندیده و دین همه نیرنگهایی هستند که سرمایهداری جهت پوشاندن اطماع خود آنها را ایجاد نموده است».
لنین در سخنرانی خود در سومین کنفرانس سازمان جوانان کمونیست در اکتبر ۱٩۲۰ گفت:
«ما به خدا عقیده نداریم. ما بخوبی میدانیم صاحبان کلیسا و سرمایهداران و فئودالها اسم خدا را فقط برای فریب دادن ما میآورند و برای حفظ منافع خود. ما منکر تمامی آرمانهای اخلاقی منشأ گرفته از نیروی ماوراءالطبیعه و غیر انسانی که مخالف اندیشۀ طبقاتی ما است میباشیم و تأکید میکنیم که تمامی اینها نیرنگ و فریب است و پردۀ سیاهی است بر اندیشۀ کارگران و کشاورزان در راه حفظ منافع استعمار و فئودال. ما اعلام میکنیم که نظام ما تنها پیرو مبارزۀ پرولتاریا است و هدف تمامی سازمانهای ما حفظ تلاش طبقۀ پرولتاریا است».
***
اینها نظریات مخالفین دین بود که میتوان آنها را در گفتار زیر از یکی از پزشکان دانشگاه آمریکا خلاصه نمود:
«علم ثابت نمود که دین ستمگرانهترین و بدترین نیرنگِ تاریخ بود».
حال ببینیم که این نظریات تا چه حد میتوانند صحیح باشند؟