معرفت ذات، معرفت صفات و معرفت افعال.
اما این گروه مثل کسی است که در طریق حجاج به فروش زاد و توشه مشغول گردد از زیادرت کعبه باز ماند. این قوم نمیدانند که فقه، همان دانشاندوز درباره خدا و معرفت صفات ترسانگیز و بازدارنده او تعالی است؛ به طوریکه قلب، ترس مخالفت از فرمان خدا را دریابد و همواره تقوا را ملازم خود قرار دهد. چنانکه خداوند متعال فرموده است:
﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ﴾[التوبة: ۱۲۲].
«چرا از هر گروهی طائفهای بیرون نمیگردند، تا در پی کسب دانش در دین بروند و در دین دانشمند گردند؟».
بعضی از آنان از دانش فقه، فقط به موارد مورد اختلاف بسنده کرده و جز طریق مجادله و الزام و خاموش کردن خصم، چیز دیگری برایش اهمیت ندارد و بر این اساس برای غلبه و مباهات بر خصم، حق را کنار میزند و در طول شب و روز مشغول بررسی مناقصات ارباب مذاهب است و به جست و جوی عیوب همگنان خود میپردازد. این گروه در حقیقت دل در گرو دانش ندارند و مقصدشان مباهات بر همکیشان میباشد؛ اگرچه در تصفیه قلوب خود میکوشیدند، بهتر از آن بود که به علمی وقت تلف کنند که جز در دنیا ثمر دیگری برایشان نداشته باشد و نفع آن در دنیا هم تکبر است و تکبر نیز در آخرت به آتشی سوزان تبدیل میشود که صاحبش را بریان میکند. اما ادله مذهب را کتاب خدا و سنت رسول خدا ج، شامل میگردد؛ ولی چقدر زشت است غرور و فریب این گروه.
۶- فرقهای دیگر از علما به علم کلام و مجادله، و ردیهنویسی بر مخالفین و بررسی تناقضگوئیهای آنان پرداختند و در باب مقولات مختلف، زیادهگویی کردند و روشهای مناظره و خاموش کردن مخالف را آموختند.
این قوم به دو گروه تقسیم میشوند: یک گروه گمراه و گمراهکننده هستند و گروه دوم، برحق میباشند.
اما علت غرور فرقه ضاله، غفلت از ضلالت آن میباشد؛ به طوریکه خود را اهل نجات میداند. این فرقه به گروههای متعددی منقسم میشوند که برخی بعضی دیگر را تکفیر میکند و از این رو گمراه شدند که آنان بر شروط ادله و روش آن دست نیافتند و لذا شبه را دلیل و دلیل را شبه دیدند و اما غرور فرقه بر حق از آن جهت است که جدل را مهمترین کار پنداشتند و آن را بهترین ثوابها در دین خدا شمردند و پنداشتند دین کسی کامل نمیشود، مادام که به تفحص و بررسی و تحقیق نپردازد؛ و اینکه اگر کسی خدا را بدون تحقیق، تصدیق کند و یا در فکر کردن در اینباره نتواند آزادانه تصمیم بگیرد و دلیل بیاورد، مؤمن نیست و اگر هم مؤمن است، ایمانش کامل نیست و نزد خدا مقرب به حساب نمیآید.
این گروه به دوران صدر اسلام توجه نکردند و ندانستند که رسول خداج، اهل سده اول اسلام را بهترین خلق معرفی فرمودند و از آنان در باب خداشناسی دلیل نخواستند.
ابوامامه باهلیس، از رسول خدا ج، روایت کرده که: «هرگز قومی گمراه نگردیدند، مگر آنکه مقدمه ضلالتشان جدل را به همراه آورد.»
٧- گروهی دیگر از علما به وعظ پرداختند و در باب بالا بودن مقام کسی که درباره اخلاق و خصوصیات نفس و صفات قلب از خوف و رجا، صبر، شکر، توکل، زهد، یقین، اخلاص و صدق حرف میزند سخنها بر زبان راندند.
این گروه نیز فریبخوردگانند، زیرا میپندارند مادام که زبان به این صفات باز میکنند و خلق را بدان میخوانند، خود نیز بدان متصف شدهاند؛ در خود فرسنگها با این صفات فاصله دارند، مگر به اندازه بسیار اندکی در حد عوام مسلمانان. غرور این گروه، بدترین نوع غرور است؛ زیرا که آنان خودپسندند، و خودپسندی را تا نهایت آن رسانیدهاند و میپندارند که در دریای علم محبت و غواصی آن تبحر بدست آوردهاند و نزد خدا رستگارانند و مادام که از زهد سخن گفتهاند اگرچه خود بدان عمل هم نکردهاند، مورد غفران خدا واقع شدهاند. فریب این گروه بدتر از گروههای مذکور قبل است؛ زیرا که گمان دارند در راه خدا و رسول او بذر محبت میکارند و این در حالیست که بر جنبه تحقیق و ریزهکاریهای اخلاص ارجی ننهادهاند تا از اخلاص بهرهمند گردند و به علاوه بر نهانخانه عیوب نفس پی نبردهاند، تا خود را از آن پاک و منزه سازند و وضعشان در مورد تمام خصوصیات، چنین است.
آنان بیش از دیگران دنیا را دوست میدارند و در دنیا به زهد تظاهر میکنند و این تظاهر به خاطر شدت علاقه و رغبتشان به دنیا است. مردم را به اخلاص تشویق میکنند، در حالی که خود غیرمخلصاند. مردم را به سوی خدا میخوانند، در صورتیکه خود از خدا گریزانند، از خشم خدا بیم میدهند، و خود را از عواقب آن ایمن میپندارند، بر یاد خدا تأکید میکنند، و خودشان او تعالی را فراموش کردهاند، به تقرب به سوی خدا دعوت میکنند، و خود از او تعالی دوری گزیدهاند، در عین مذمت صفات زشت خود بدان متصف هستند، مردم را به گوشهنشینی و عزلت فرا میخوانند و خود به شدت به همنشینی مردم حریصاند؛ به طوریکه اگر از مجالسی که در آن مردم را ظاهراً به سوی خدا میخوانند منع گردند، زمین با همه فراخی بر آنان تنگ میگردد، و گمان میکنند، هدفشان اصلاح خلق است، و آنان را از اصلاح خلق بازداشتهاند! اگر از همردیفان یکی از آنان کسی پیدا شود که خلق به او روی آورند و او عامل اصلاح خلق گردد از غم و ماتم و حسد میمیرند. اگر یکی از مترددین بر یکی از همردیفان او ثنا خواند، آن شخص بدترین خلق برای او به حساب میآید که بغض او را در دل میگیرد.
این گروه بزرگترین فریب را خوردهاند و بسیار از تنبیه و آگاهی دور شدهاند و از بازگشت به راه انسداد فاصله گرفتهاند.
۸- فرقهای دیگر از علما از مسئولیت مهم وعظ، عدول کردهاند و آنان واعظان این زماناند که به طور عموم از اصل وعظ و ارشاد فاصله گرفتهاند، مگر کسی خدا او را حفظ کرده باشد؛ پس این گروه، به چاپلوسی، و گفتن سخنان بیهوده و تلفیق سخنانی خارج از قانون شرع و عدل پرداختند و هدفشان شهرتطلبی در گفتن سخنان شگفتانگیز است.
طایفهای از آنان به آماده کردن نکتهها و مسجع کردن الفاظ و تلفیق آن همت گماشتند و اکثر آنان در سجعبندی گفتار و استشهاد به اشعار وصال و فراق است و با این نحوه گفتار درصددند، که در مجلسشان وجد و شرو بر پا شود، هرچند برای اغراض فاسد باشد؛ پس این گروه، شیاطین انس هستند، که در عین این که خود گمراهند مردم را نیز به گمراهی میکشانند. نکته قابل تأمل اینکه:
اصناف قبل اگر خود را اصلاح نمیکردند، درصدد اصلاح مردم بودند و در واقع کلام و وعظشان بر روال صحیح استوار بود؛ اما این گروه، مردم را از خدا باز میدارند و به سوی اغراض بیپایه سوق میدهند و درباره خدا آنان را فریب میدهند و با الفاظ ساخته شده حرفهای، آنان را به معاصی و ارتکاب آن جزئت میدهند، که این به رغبتشان به ارزشهای مادی میافزاید؛ به ویژه زمانی که واعظ به لباسهای زیبا مزین و حالت تکبر و ریا نیز در او وجود داشته باشد، مردم را به نومیدی از رحمت خدا فرا میخواند تا که به طور کلی از رحمت الهی ناامید شوند.
٩- فرقهای دیگر از علما کسانی هستند که به گفتههای زاهدان در مذمت دنیا قناعت کردهاند و این سخنان را بر همان شیوهای که حفظ کردهاند، «بدون احاطه به معانی و مفاهیم آن» تکرار میکنند و یکی از آنان را میبینی که این گفتارها را بر منابر باز میگوید و برخی نیز در خیابانها و بازارها همنشینان خود را با این سخنان پند میدهند و هر کدام میپندارند که نزد خدا نجات یافتهاند و به واسطه حفظ کلام زاهدان و بدون عمل، مورد غفران خدا قرار میگیرند. این گروه از فرقههای قبل بیشتر فریب خوردهاند.
۱۰- فرقهای دیگر از علما اوقاف خود را در علم حدیث میگذرانند؛ یعنی در سماع آن، جمع روایات فراوان و در جست و جوی سندهای غریب احادیث؛ به طوری که تمام توان و نیروی یکی از آنان این است که در بلاد مختلف دور بزند و از شیوخ و اساتید مختلف، حدیث روایت کند، تا بگوید از فلانی روایت میکنم و با فلانی ملاقات کردم و اسنادی را دارم که نزد دیگران نیست. فریبخوردگی و غرور این قوم از چند جهت است:
۱) آنان همانند حفاظ جزوههای تورات هستند؛ زیرا که عنایت خود را به فهم سنت مصروف نمیدارند، بلکه به نقل آن بسنده کرده و میپندارند که این برایشان کافی است. هیهات! چرا که مقصود از حدیث، فهم و تدبر در معانی آن است؛ پس اول باید حدیث را شنید، سپس حفظ کرد و آنگاه آنرا فهمید و سپس در عمل به آن کوشید و سرانجام آن را منتشر کرد. در حالیکه این گروه به شنیدن اکتفا کردهاند و به دیگر مراحل آن دست نیافتهاند، و بدینسان حدیث را فراگرفتن، فایدهای نیست.
و حدیث را در این زمان، کودکان نیز میخوانند، در حالیکه از مفهوم و ارزشهای آن غافل و بیخبر هستند. استاد در حالی حدیث را بر نوجوان قرائت میکند، که چه بسا خود از آن غافل است و فقط نوشته حدیث را میبیند، ولی از آن چیزی نمیداند و چه بسا که استاد در حال خواب است و از او حدیث روایت میشود و او خبر ندارد و همه اینها فریبخوردگی و غرور است.
جز این نیست که اصل در سماع حدیث این است که راوی، حدیث را از رسول خدا ج، شنیده باشد و آن را حفظ کند، البته آنطور که شنیده است. و در ادا آن کوشش کند، همان طوری که آن را حفظ کرده است؛ بدین ترتیب روایت، بر اساس حفظ است و حفظ مبتنی بر سماع است. اگر راوی از سماع از رسول خدا ج، عاجز است، بایستی حدیث را از صحابهش و یا تابعین بشنود، که سماع از آنان همانند شنیدن او از رسول خدا ج، باشد. و در این حال بر او لازم است که در حفظ آن کوشش کند و چنانکه حفظ کرده آن را روایت کند، به نحوی که حتی در یک حرفی از آن تردید پیدا نیست؛ زیرا اگر اشتباه کند، دیگران نیز که حدیث را از او گرفتهاند همین اشتباه را تکرار خواهند کرد.
حفظ حدیث به دو طریق میباشد: یکی از طریق قلب است، که همواره آن را در خاطر و یاد خود حفظ میدارد. دوم آن که آن چه را میشنود مینویسد و مکتوبی را که صحیح نوشته، حفظ میکند که دست دیگری به آن نرسد و بهترین راه حفظ نوشته آن است، که آن را در صندوق خود نگهداری کند، که دست دیگری اصلاً بدان نرسد.
روا نیست که حدیث را کودک و انسان غافل و خوابآلود بنویسد. که اگر این امر روا میبود، میبایست نوشته آنچه در گهواره شنیده نیز روا میبود. شنیدن حدیث شروط زیادی دارد، بلکه مقصود از آن شناخت و عمل بدان میباشد؛ البته حدیث همانند قرآن دارای مفاهیم فراوانی است.
از ابوسفیان بن ابی الخیر المنهی روایت شده که او در مجلس زاهربن احمد سرخسی حضور یافت و اولین حدیثی را که روایت کرد این فرموده رسول خدا ج، بود: «از خوبی اسلام انسان آن است، که هر آنچه را بدان عنایت ندارد، ترک کند.»
آنگاه از مجلس برخاست و گفت این روایت مرا کافی است، تا که از آن فارغ شوم و غیر آن را بشنوم. شنیدن حدیث نزد مردم بدینگونه دقیق بوده است.
۱۱- فرقهای دیگر از علما به علوم نحو و لغت و شعر پرداختند و در پی کسب آگاهی از لغات غریب برآمدند و بدان فریفته شدند و پنداشتند که چون از علمای امت هستند، پس گناهانشان بخشیده است؛ زیرا که قوام دین و سنت به وسیله علم نحو و لغت است؛ پس عمر خود را در این را فنا کردند، و در تمام آن در پی کسب اطلاع از قوانین دقیق نحو و لغت مصروف داشتند.
و این غرور بزرگی است. اگر عاقل میبودند، میدانستند که لغت عرب همانند لغت ترک است و کسی که عمرش را در راه فراگیری لغت عرب فنا میکند، مثل آن کسی است که در راه فراگیری لغت ترکی و هندی و غیر آن عمری را سپری میکند، تنها فرقی که هست، آن است که شرع مقدس به زبان عرب آمده است و دانش نحو و لغت در حد شناخت کتاب و سنت و آنچه بدین دو معنی دینی تعلق میگیرد، کفایت میکند و اما تعمق در آن به درجه غیرمحدود، بیش از نیاز است و صاحب آن فریفته شده است.