فصل اول سخنی با نمایندگان کشورهای اسلامی
کنفرانس دهلی [۱]که متشکل از نمایندگان کشورها و امتها [۲]و هیئتهای از انجمنهای مختلف بود، به نمایشگاهی برای نژادها، ملیّتها و تمدنها میماند. در آنجا دیدم شما مسلمانان در بین دیگران کاملاً مشخص و متمایز هستید. البته نه به خاطر لباس و وضع ظاهری بلکه بدان جهت که شما نمایندگان امت بزرگی بودید که همیشه در بین تمام امتها مشخص و متمایز بوده است.
جهان در سیزده قرن پیش [۳]روال طبیعی خود را طی میکرد: روستاها و شهرها همگی آباد و مراکز بزرگ سرشار از عمران و پر از عمارتهای بلند و حرفههای بشری و راههای کسب و درآمد در حال توسعه و شکوفای بودند. زراعت، تجارت و صناعت رو به راه بود. در همان حال که کشاورزان به کار و فعالیت مشغول بودند، کاروانهای تجارتی بین شرق و غرب آمد و شد داشتند. تمام بازارها از جنس و کالا پر بودند. صنعتگران سرگرم کار خود و حکومتها و امارات و دولتها از اموال و افراد کافی برخوردار بودند. برای هرکاری یک یا چند نفر مناسب وجود داشت و بر روی زمین همه نوع بشر و هر رنگی از زندگی و هر مظهری از مظاهر تمدن دیده میشد. هیچ کاری نبود که لازم بشود کس دیگری بیاید انجام بدهد. خلاصه پیمانۀ زندگی کاملاً لبالب شده بود.
در چنین وضعیتی در جزیرة العرب امتی ظهور کرد و نوع جدیدی از بشر سر برآورد. این سؤال باید برای مردم آن زمان پیش آمده باشد که:
«با وجود این همه امت در روی زمین چه نیازی ظهور امتی جدید بود؟».
کار این امت و هدفش در جهان چیست؟ اگر بگوئیم این امت برای زراعت و آبادکردن زمین برانگیخته شدند، با وجود دهقانهای طائف و کارگران شهر یثرب و زارعین وادی فرات و نیل و اراضی گنگ (Gange) [۴]و جمنا (Jumna) [۵]ظهور یک امت زراعی موردی نداشت. الحق که اراضی این کشاورزان و بروبوم آنها بهشتی شده که از آن شیر و عسل میجوشد! گذشته از این، اگر مسلمانان صرفاً برای اشتغال به زراعت برانگیخته شدند چرا در عراق یا مصر و هند که از لحاظ کشاورزی حاصلخیز هستند این اتفاق نیافتاد؟ و چرا در یک بیابان غیر قابل کشت و زرع مبعوث شدند؟ اگر بگوئیم این امت برای تجارت و بازرگانی برانگیخته شدند، وجود یهودیهای یثرب و نبطیهای شام و قبطیهای مصر و بازرگانان سند، لزوم آن را منتفی میسازد، زیرا آنها هنر تجارت را به کمال رسانده و در جهان توسعه دادهاند. به علاوه اگر هدف از انگیزش آنها اشتغال به تجارت بود چرا بر سر راه کاروانهای تجارتی و یا در نزدیکی بازارهای بزرگ تجارتی برانگیخته نشدند؟
اگر بگوئیم این امت برای صناعت و کارهای دستی مبعوث شدند، واقعیت آن است که وجود آهنگران کشورهای متمدن و آن همه صنعتگر و پیشهور برای این امر کفایت مینمود.
اگر بگوئیم هدف از انگیزش این امت آن بود که به حکومتهای ایران و روم انضمام پیدا کند و افرادش مقام و پستهای این حکومتها را در دست بگیرند، میبینیم برای ادارهکردن آنها خود اهالی شام و فارس کفایت مینمود. تازه آنها سعی میکردند بیگانگان را به عنف از اطراف خود برانند. اگر بگوئیم این امت فقط و فقط برای دستیابی به یک زندگی پر از رفاه و کامرانی مبعوث شدند و تمام هم و غم آنها خوراک و لباس بود، این به نسبت سایر امتها چیز تازهای نبود. همۀ ما در میدان زندگی مشغول رقابت بودیم، و لذا باید به عنوان یک رقیب آن را از میان برمیداشتیم، چون عرصه به خود ما هم تنگ شده، دیگر یک امت جدید چگونه بتواند پا بگیرد و خودی نشان بدهد؟
و اگر بگوئیم این امت هوس پادشاهی را در سر میپروراند و میخواست برای خود یک دولت تأسیس نماید، در این صورت باید به صراحت میگفت و یا در عمل رویۀ شاهان و کشورگشایان را در پیش میگرفت و به دین تظاهر نمیکرد.
اما این امت جدید راه دیگری به غیر از تجارت و صناعت و مقام و زندگی مرفه و سلطنت در پیش گرفت. آنها تمام ایدههای ما را سفیهانه قلمداد کردند و از معبودهایمان عیبجویی کردند و بر عقاید و اخلاق و اعمال ما تاختند و بشریت را به دین جدیدی فرا خواندند. حتی در این راه رنج خارهای بسیاری را به جان خریدند و جهادی بیامان را به ثمر رساندند.
به علاوه ملتهای قبلی هم راه رسیدن به رفاه و حکومت را پیموده بودند. پادشاهان و آدمهای حریص و بلندپرواز بسیاری نیز به این مقصود نائل شده بودند، پس چه چیزی آنان را از این کانالها دور نگاه داشت؟ و چه عاملی بود که آنها را از مسیر معلوم و مشخص زندگی، منحرف ساخت؟!.
آری، این سؤالی است که تصور میکنم برای هر انسان عاقلی در آغاز ظهور اسلام پیش آمده باشد و هیچ هم جای تعجب و ملامت نیست.
وانگهی یک سؤال طبیعی است که باید هر صبح و شام به قلب انسان خطور کند و بر زبانش جاری شود. پس چرا به هنگام ظهور یک امت تمام عیار پیش نیاید؟
جواب چیست؟ اگر جواب مثبت و انگیزۀ ظهور این امت یکی از مواردی میبود که ذکر شد و آنها هدفی نوین در جهان و رسالت خاصی برای ملتها نداشتند، آن وقت براستی یک امت زائد و یک طفیلی بر خوان و سفرۀ جهان بیشتری چیزی نبودند.
ولی خداوند این امت را برای این چیزها مبعوث نکرد و اصولاً هیچ امت یا شخصی برای این چیزها مبعوث نمیشود، زیرا این چیزها جزء طبیعت بشر است و نیاز نیست تا به خاطر آنها پیغمبری به نبوت برسد و امتی مبعوث بشود و جهادی طولانی و زلزلهای جهانی و بیسابقه در تاریخ پدید بیاید؛ زلزلهای که تمام اعتقادات و اخلاق و امیال شیطانی و نظام فکری و روش زندگی مردم آن زمان را به لرزه درآورد.
این امت برای هدفی والا و مقصودی مهم برانگیخته شد که بشریت, روزگاری دراز از آن بیبهره بود و امتهای پیامبران دیگر آن را به فراموشی سپرده بودند، یعنی همان چیزی که خدای تعالی در خطاب به این امت بیان میدارد:
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾[آل عمران: ۱۱۰].
«شما بهترین امتی هستید که برای (رهبری) انسانها ظهور یافتید تا آنها را به نیکوکاری امر کنید و از بدکاری باز دارید و به خدا ایمان بیاورید».
آیه تأکید میکند این امت یک رستنی نیست که بسان درختی بیابانی باشد یا خس و خاشاک شیطانی روئیده باشد، بلکه امتی است که خداوند برای هدفی بسوالا رویانیده است! [۶]ظهور این امت مثل سایر امتها فقط برای مصلحت خودش نبود بلکه به نفع تمام بشریت به صحنه آمد. این چیزی است که این امت را در تاریخ ممتاز میسازد. همۀ امتها زادۀ اغراض خود و در بند شهوت و شکم هستند و به خاطر آن زندگی میکنند و در راه آن میمیرند به جز امت اسلام که برای تمام بشریت برانگیخته شده تا امر به معروف و نهی از منکر نماید و به خدا ایمان بیاورد و در راه خدا جهاد و مبارزه بکند.
آنگاه که جوانان این امت در خاک مکّه، قلب جزیرة العرب پدیدار شدند، اندیشمندان قریش که زمام زندگی را در بلاد خود بدست داشتند، دست به کار شدند و تمام فکرشان را بکار انداختند و این پدیدۀ جدید را با مقیاسهای شناخته شده و ساختۀ خودشان مقایسه کردند و با میزانی که مدتها افراد سود جو را در آن میسنجیدند و به سبکی و کممایگی آنها پی میبردند، این امت را هم سنجیدند و بدینسان به سراغ پیشوای دعوت اسلام و اولین مسلمان در جهان حضرت محمد جرفتند. سخنگوی آنها [۷]اظهار داشت: «تو با این غوغایی که در قوم خود بپا کردهای جماعتشان را متفرق ساخته و ایدههایشان را سفیهانه دانستهای و به معبودها و دین آنها خرده گرفتهای و به نیاکان گذشتۀ آنها کافر شدهای. اکنون گوش کن تا من چیزهایی را بر تو عرضه دارم شاید یکی از آنها را بپذیری». پیامبر خدا جفرمود: «یا ابا الولید! بر گوی تا ببینم که چیست؟» او گفت: «برادرزاده! اگر مقصود تو از این کار مال و ثروت است ما به قدری از اموال خود برایت جمع میکنیم که از همۀ ما ثروتمندتر بشوی و اگر مقام و شهرت میخواهی ما تو را مهتر خود میگردانیم و هیچ کاری را بدون تو انجام نمیدهیم و اگر پادشاهی میخواهی تو را پاشاه خود میکنیم» [۸].
پیامبر خدا جهمۀ این پیشنهادات را با تأنی گوش داد و آنگاه بدون تردید و تأخیر رد کرد. چون این تنها پیشنهاد به شخص پیامبر جنبود بلکه پیشنهاد به امتی بود که او نماینده و راهبرشان بود. جواب ردی هم که پیامبر جبه پیشنهادات قریش داد تنها از طرف شخص ایشان نبود بلکه از طرف تمام امت او بود تا به ابد.
قریش به همین مذاکره بسنده کرد و از مجادله با این امت مأیوس شد و دیگر هیچگاه با صراحت به پیامبر جو این امت چیزی را پیشنهاد نکرد و بکلی از آنها قطعی امید نمود.
از آن به بعد میان آنها یک رویارویی مستمر و نزاع طولانی بوجود آمد. البته نزاعشان بر سر غرضهای مادی و شهوات شکم و انحصارطلبی و تسلط بر بازارها نبود، بلکه نزاعی در بین اسلام و جاهلیت به معنی خاص این کلمات بود: نزاعی ما بین یک زندگی که سراسر آن عبودیت و انقیاد در برابر خدا و پیامبر او است و یک زندگی بیبندوبار که از معاد و قیامت هیچ حسابی نمیبرد. و سرانجام این نزاع به جنگ بدر منجر شد، سپاهی که پیامبر جبه میدان نبرد آورده بود از سیصد و سیزده نفر بیشتر نبودند، در حالیکه سپاه حریف هزار مرد جنگاور داشت. پیامبر جیقیناً میدانست که اگر مسلمانان به خود و توان مادیشان تکیه و توکل نمایند، نتیجۀ جنگ همان نتیجهای است که یک گروه ضعیف و کم در مقابل یک گروه نیرومند و بسیار میگیرد. لذا پیامبر جبا انابت به درگاه خداوند همچون یک بنده اصرار میورزد و همانند یک درمانده و پریشان به دعا میپردازد و برای این گروه اندک با کلماتی روشن و جاودانی شفاعت میکند. همین چند کلمه به بهترین وجه خصوصیات این امت و هدف از آفرینش آنها را بیان میدارد، پیامبر جنفرمودند: اگر این گروه اندک از بین بروند و شکار دشمن بشوند، مدینه خالی میشود و بازارهایش بیصاحب میمانند و تجارت کساد میشود و زراعت یا یکی از امور زندگی رکود پیدا میکند و یا ادارۀ حکومتها ناممکن میشود. پیامبر خدا جبه چنین چیزهایی اشاره نفرمودند، چون دوام یا از بینرفتن این چیزها به مسلمانان وابسته نبود، بلکه قبل از آنها هم بود و بعداً هم به وجود آنان نیازی نداشت. پیامبر جبه چیزی اشاره کردند که مسلمانان به خاطر آن مبعوث شدند و بدست خود آنها تحقق یافت. ایشان فرمودند: «خدایا، اگر این گروه اندک از بین بروند دیگر کسی نخواهد بود که تو را عبادت کند».
خداوند دعای پیامبرش جرا اجابت کرد و مسلمانان را بر دشمنان آنها پیروز گردانید و باقی نگه داشت. گویی بقای مسلمانان مشروط به برپایی زندگی خداپرستانه و بکار بستن آن میباشد، به طوری که اگر بین آنها و عبادت خدا و ترویج و شکوفاکردن آن در جهان قطع رابطه بشود، رابطهشان با زندگی قطع میگردد و دیگر حق و ذمهای بر خداوند نخواهند داشت و نوامیس و سنتهای جهان همانند سایر امتها بر آنان اعمال میشود، بلکه از سایر امتها مجرمتر و بیارزشتر خواهند شد. چنانکه خدای تعالی در قرآن میفرمایند:
﴿قُلۡ مَا يَعۡبَؤُاْ بِكُمۡ رَبِّي لَوۡلَا دُعَآؤُكُمۡۖ فَقَدۡ كَذَّبۡتُمۡ فَسَوۡفَ يَكُونُ لِزَامَۢا ٧٧﴾[الفرقان: ۷۷].
«(ای پیامبر! به مسلمانان) بگو، اگر به خاطر عبادت و دعایتان نمیبود، پروردگارم به شما توجهی نمیکرد، شما براستی راه کذب در پیش گرفته اید و کیفر آن اجتناب ناپذیر است».
مسلمانان این شرط را نگه داشتند و به این عهد وفادار ماندند و متذکر بودند: که پیروزی آنها بر دشمن خطرناکشان در جنگ بدر و موجودیت آنها بر روی زمین به خاطر آن است که عبادت خداوند منوط به آنها میشود.
آنها با این رسالت در جهان پراکنده شدند و آن را به شاهان، رعایا و امتها رساندند و حتی در این راه به مهاجرت و جهاد پرداختند و به جنگ و بستن معاهدۀ صلح, مبادرت ورزیدند و همواره اعتقاد داشتند که به خاطر سایر امتها از طرف خدا مبعوث شدهاند و پرچم اسلام را آنها در جهان بر دوش میکشند.
سعد [۹]پیش از شروع جنگ قادسیّه ربعی بن عامر را به نزد رستم فرماندۀ سپاهیان ایران فرستاد، مجلس او را با فرشها و بالشهای زربفت آراسته بودند و یاقوتها و مرواریدهای گرانقیمت و زینتهای بسیاری را تدارک دیده بودند. رستم تاج بر سر و با زینت آلات دیگر بر اریکهای از طلا نشسته بود. ربعی با لباسی مندرس و شمشیر و سپر واسبی کوچک همانطور سواره تا کنار بساط رستم پیش رفت. به او گفتند: «سلاحت را زمین بگذار». گفت: «من خود سرانه نیامدهام بلکه به درخواست خودتان به اینجا آمدهام حال یا به همین صورت اجازۀ ورود میدهید و یا این که برمیگردم». رستم گفت: «به او اجازه بدهید». ربعی که با تکیه بر نیزۀ خود روی فرشها جلو میرفت عموم آنها را پاره کرد. به او گفتند: «حرف حساب شما چیست؟» وی گفت: «خداوند ما را برانگیخته است تا انسانها را به رضای خودشان از عبادت بندگان به عبادت خدا و از تنگنای دنیا به فراخی آن و از جور ادیان به عدل اسلام درآوریم. او ما را با دین خود به سوی خلق روانه کرد تا آنها را بدان فرا خوانیم. کسی که آن را بپذیرد ما هم از او میپذیریم و از او درمیگذریم و کسی که از آن سرباز زند پیوسته با او میجنگیم تا وقتی که به موعود خداوند نائل شویم». گفتند: «موعود خداوند چیست؟». پاسخ داد: «بهشت برای کسی که در جنگ با کافران جان بسپارد و پیروزی برای کسی که جان سالم به در برد» [۱۰].
خداوند چیزهای پاک (طیبات) را برای مسلمانان مباح فرموده و راه کسب معاش را برایشان باز گذارده و در این راستا به آنها سخت نمیگیرد، چنانکه میفرماید:
﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ ٣٢﴾[الأعراف: ۳۲].
«بگو چه کسی زینتهایی را که خدا برای بندگانش آفریده و نیز رزق و روزی پاک را حرام کرده است؟ بگو اینها در زندگی دنیا برای اهل ایمان هستند و در روز قیامت به طور کامل بدانها دست خواهند یافت».
در جای دیگری هم میفرماید:
﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ﴾[الجمعة: ۱۰].
«وقتی که نماز (جمعه) تمام شد در زمین پراکنده شوید و از فضل خدا (روزی) طلب کنید».
ولی خداوند برای این چیزها آنها را مبعوث نفرموده و به عنوان هدف و مقصود قرار نداده است، بلکه آنها را آفریده و اسباب زندگی را در اختیارشان نهاده است تا در جهت آخرت خود تلاش و کوشش نمایند و به فرمایش پیامبر ج: «إن الدنيا خلقت لكم وإنكم خلقتم للآخرة» [۱۱]. «دنیا برای شما و شما برای آخرت آفریده شدهاید».
آری، زندگی و اسباب و امکانات آن در خدمت هدفی بود که به خاطرش مبعوث شده بودند. اما اگر موجب مزاحمت در راه رسیدن به این مقصود میگردید، از آن پرهیز میکردند چون در غیر این صورت مورد عتاب شدید خداوند قرار میگرفتند؛ آنجا که میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كَانَ ءَابَآؤُكُمۡ وَأَبۡنَآؤُكُمۡ وَإِخۡوَٰنُكُمۡ وَأَزۡوَٰجُكُمۡ وَعَشِيرَتُكُمۡ وَأَمۡوَٰلٌ ٱقۡتَرَفۡتُمُوهَا وَتِجَٰرَةٞ تَخۡشَوۡنَ كَسَادَهَا وَمَسَٰكِنُ تَرۡضَوۡنَهَآ أَحَبَّ إِلَيۡكُم مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَجِهَادٖ فِي سَبِيلِهِۦ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ٢٤﴾[التوبة: ۲۴].
«بگو اگر پدران، پسران, برادران، زنان، طایفه و اموالی را که گرد آوردهاید و تجارتی که از کساد آن میترسید و خانههای مورد پسندتان، برایتان از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا محبوبتر است، باید منتظر بمانید که خداوند ارادۀ خود را بنمایاند و خدا قوم تبهکاران را هدایت نمیکند».
انصارش میخواستند چند روزی را برای سرو سامان دادن به اموال خود اختصاص بدهند، اما خداوند آنها را به خاطر این کار سرزنش نمود و فرمود:
﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ﴾[البقرة: ۱۹۵].
«با دست خود، خویشتن را به هلاکت نرسانید».
ابو ایوب انصاری س [۱۲], میگوید: «این آیه در مورد ما جماعت انصار نازل شد. آنگاه که خداوند دین خود را عزت بخشید و پیروان فراوانی پیدا کرد، ما با خود گفتیم: اگر به اموال خود رسیدگی نمائیم میتوانیم آنها را سروسامان بدهیم. آنجا بود که این آیه نازل شد» [۱۳].
اما با تأسف بسیار مسلمانان امروز, همانند امتهای جاهلی به دنیا سرگرم شدهاند و به دنبال آن در سعی و تکاپو هستند و زندگی خود را به آن درآمیختهاند. به طوری که اگر از چشمانداز بلندی به شهرها و ممالک آنها بنگرید نمیتوانید آنها را از امتهای جاهلی تمیز بدهید. آنچه میبینید سعی مفرط در پی ماده و کسب بدون حساب است. نه شب زندهداری آنها برای عبادت است و نه اعمالشان از روی نیّت، کما اینکه تجارتشان غفلت از یاد خدا و پیشه و حرفهشان نشانگر ناآگاهی از دین خدا و کارشان در اخلاص برای غیر خدا و حکومتشان سراسر نافرمانی خداوند است. شغل آنها در ضلالت و نشستن آنها در بطالت و زندگیشان همه در غفلت و جهالت سپری میشود.
اگر از اوضاع و احوال ممالک اسلامی مطلع شوید و سحرگاهان و شامگاهان در بازار و اداره و امور دولتی این امت برای چیز دیگری خلق شده و برای هدفی والاتر از این اهداف مشترک کافر و مؤمن برانگیخته شده است؟
این رویۀ زندگی دلیل و بهانۀ خوبی به دست اهل جاهلیت میدهد که به مسلمانان بگویند: ما چه گناهی داریم! زمانی مال و مقام و پادشاهی را به پیامبرتان پیشنهاد کردیم و او همۀ آنها را رد کرد! در حالی که امروز شما طوری به دنبال این چیزها میدوید که گویی به خاطر آنها آفریده شدهاید. کدام یک گناه کارتریم؟ ما که به محمد به خاطر جلوگیری از بروز اختلاف و نزاع، مال و مقام و پادشاهی را پیشنهاد کردیم و نپذیرفت یا شما که در پی همین چیزها مانند تشنه بدنبال آب و پروانه به گرد نور میگردید؟ اگر امروز چیزی برای شما جز مال و مقام و عیش و نوش و سلطنت اهمیت ندارد چرا دیروز به دین تظاهر کردید و دنیا را به خاطر دین به انقیاد کشاندید و صفای زندگی را بر ما تیره ساختید؟ در حالی که هردو ما از این جنگهای فرساینده که باعث یتیمشدن بچهها و بیوهشدن زنها و آوارهشدن مردم از دیارشان گردید، بینیاز بودیم! اکنون خونهایی را که در جنگهای بدر، احد، حنین، یرموک و قادسیه ریخته شد و افرادی که به اسم دین کشته شدند و روزهای آرامش و خوشیمان را که جز به فکر خوردن و نوشیدن و برآوردن نیازهای نفس نبودیم به ما برگردانید!.
یا چه جوابی داریم بدهیم، اگر یکی از اخلاف زندۀ آنها معترض بشود: آخر شما به چه چیزی مینازید؟! نه تنها نگذاشتید ما از اسباب و امکانات زندگی بهرهمند بشویم بلکه مشکلات بسیاری را هم در حیات سیاسی و اجتماعی برایمان ایجاد کردید. بدون این که خودتان هم بتوانید نیاز یا نقصی را مرتفع سازید و یا نقشی مفید و سازنده ایفاء نمائید.
خوانندگان عزیز باید از این که سرزنشهای من به درازا کشید، ببخشند. قدیمها شاعر عرب گفته است: «وفي العتاب حياة بين أقوام» یعنی سرزنش موجب زندهماندن اقوام میگردد.
مسلماً امتها به رسالت و دعوت زندهاند و اگر امتی رسالتی را بدوش نکشد و دعوتی را در پیش نگیرد، حیاتش مصنوعی و غیر طبیعی و همانند برگی است که از درخت خود جدا شده باشد. ناگفته پیداست که آبیاری هم به حال این برگ سودی نمیبخشد:
﴿فَأَمَّا ٱلزَّبَدُ فَيَذۡهَبُ جُفَآءٗۖ وَأَمَّا مَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ فَيَمۡكُثُ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[الرعد: ۱۷].
«کف روی آب به هدر میرود، اما آنچه برای مردم مفید است (خود آب) در زمین باقی میماند».
امت عهد حاضر و آینده ما هستیم و جاودانگی و نصرت ما حتمی است، چون برخوردار از دعوت و رسالتی نبوی هستیم که خداوند جاودانگی و پیروزی آن را تضمین کرده است. ما تحت سیطرۀ ماده و حکم زمان نیستیم، به شرطی که دعوت و رسالت خود را دریابیم و همانند پیشکسوتان این دعوت نبوی، ابتدا در میان خودمان و آنگاه در میان دیگر بیگانگان به دعوت بپردازیم. ما در علوم طبیعی و امکانات نظامی و پیشرفت مادی چندین قرن از امتهای معاصر عقب هستیم و مسابقۀ بین ما و آنها مانند مسابقۀ میان خرگوش و لاکپشت است. چیزی که هست در اینجا خرگوش گذشته از سبکی و سرعت، بیدار است و لاکپشت علاوه بر کندی و سنگینیاش به خواب رفته است. ما اگر بخواهیم به مصاف این امتها برویم قرنها طول میکشد تازه بعد از این که به تعادل کامل رسیدیم، اگر دشمن دست به کار شود و به اندازه سر موئی در توان مادی و امکانات جنگی از ما جلو بیافتد، برد با او است، زیرا ماده, کور و فاقد شعور است و نمیتواند بین حق و ناحق و شریف و پست فرق بگذارد.
با این حال دعوت و رسالت یعنی همان روحی که بر ماده چیره میشود و اسباب و عوامل را تسخیر مینماید و موجب پیروزی میگردد، میتوانند معجزه بیافرینند و خرق عادت بنمایند. چه بسیار گردنکشان و پیروزمندان و حکومتهای قدرتمندی را که مقهور و مغلوب ساختند و چه بسیار شاهان جباری را که در برابر بردگان و بینوایان به زانو درآورند. به طوری که امت اسلام این واقعیت را دو بار به وضوح در تاریخ تجربه کرده است:
یک بار موقعی که مسلمانان از جزیرۀ العرب با لباسهایی مندرس و نعلین کهنه و رفو شده و شمشیرهایی غلاف پوسیده و با کجاوههایی در هم شکسته و اسبهایی کوچک و رکابهایی تکه پاره به سراغ ممالک ایران و روم رفتند و در مدت زمان کوتاهی دعوت و رسالت و روش زندگی آنها، امتهای ایران و روم را که محروم از رسالت و دعوت و همچون مترسکی آراسته به زیورهای فاخر و یا چوبهایی تکیه داده شده بر دیوار بودند، مغلوب ساخت و در نتیجه رسالت بر نظام و روح بر ماده و معنی بر ظاهر غلبه یافت.
بار دوم هم وقتی که تاتارها این ملخهای پراکنده، از این سو تا آن سوی جهان اسلام را به زیر سلطۀ خود درآورده و شکوه و شوکت مسلمانان را به تضعیف کشانده بودند. به طوری که هیچ کسی نمیتوانست در مقابل آنها بایستد و یا مانع پیشروی آنها بشود و میرفت که از مسلمانان سایهای بیشتر باقی نماند. حتی طوری یأس و ناامیدی بر دل آنها چیره شده بود که یکی از ضرب المثلهای شایع آن زمان این بود که «اگر گفتند تاتارها شکست خوردهاند، باور مکن». در چنین موقعیتی دعوت اسلامی کار خود را کرد و در آنها نفوذ نمود و بدین سان آن پیروزمندان فاتح در برابر دین مغلوبین به زانو درمیآیند و تسخیر میشوند و ایمان میآورند و رسالت محمد جرا میپذیرند و تبدیل به امتی مسلمان میشوند. امروز هم رسالت اسلامی میتواند معجزه بیافریند و امتها را به خواست خودشان با آن قدرت روحانی و نفوذ شگرف خود مقهور نماید.
ای مسلمانان، نیاکان شما در مراکز جاهلیت نخستین منتشر میشدند و میگفتند: «خداوند ما را برانگیخته تا انسانها را به خواست خودشان از عبادت بندگان به عبادت خدا و از تنگنای دنیا به فراخی آن و از جور ادیان به عدل اسلام درآوریم» و به این ترتیب امت روم را از عبادت مسیح و صلیب و احبار و رهبان و پادشاهان، و امت ایران را از عبادت آتش و کاخکیانی و امت تورانی [۱۴]را از عبادت گرگ سفید و امت هند را از عبادت مادهگاو، رهایی بخشیدند و به عبادت خدای یکتا درآوردند و از تنگنای دنیا به فراخی آن و از جور ادیان به عدل اسلام رهنمون شدند. و اکنون جهان مدتهاست که انتظار میکشد سفرای مسلمانان به مراکز جاهلی امروز گسیل شوند و اعلام بکنند که: «خداوند ما را برانگیخته تا بندگان را از عبادت ماده و شکم به عبادت خدای یکتا و از تنگنای دنیای رقابت و سودجویی و حرص و طمع مادی به فراخی دنیای قناعت و ایثار و زهد و شادابی روح و آرامش قلب و از جور نظام سیاسی و اجتماعی به عدل اسلام درآوریم».
این دعوتی است که باید به همت شما رجال جهان اسلام صورت پذیرد. چون انسانیت بدبخت و سیه روز برای غلبه بر دشمنان خود بانگ برداشته و از شما طلب یاری و مساعدت میکند. جهان امروز از دیروز کمتر تشنه و محتاج به دعوت صحیح اسلامی نیست و اوضاع حالا بهتر از قرن ششم میلادی نمیباشد. البته جهان امروزه در تمام جنبههای زندگی و در تمام حرفهها و صنعتها غنی است و مملو از حکومتها و پر از شخصیتهای بزرگ و حرکتها و دعوتها میباشد و از طغیان امیال نفسانی به ستوه آمده است و دیگر لزومی به افزودن به آنها وجود ندارد. در این میان اگر مسلمانان هم امتی مثل سایر امتها بشوند و هم و غمی جز نفس و شکم خود نداشته باشند، تاریخ گذشته آنها که با دعوت و جهاد در راه آن، ساخته شد، تجدید نمیشود و موجودیت آنها در این عصر به عنوان یک واقعیت مسلم پذیرفته نخواهد شد. چون مسلمانان در صدر اسلام موفقیت خود را با عبادت و دعوت مردم به آن، به دست آوردند.
اکنون در نقشۀ جهان، دعوت به سوی خدا تنها ناحیهای است که امتی و یا دعوتی بدان مشغول نیستند. اگر مسلمان این ناحیه را آباد کنند هم به خودشان و هم به کل بشریت خدمت و خوبی کردهاند و این جهان متمدن را که راه نابودی در پیش گرفته است، رهایی میبخشند.
[۱] مقصود کنفرانس عام فرهنگی آسیایی است که در آوریل ۱۹۴۷ میلادی در دهلی برگزار شد و نمایندگان مصر، لبنان، افغانستان، ایران، ترکیه، اندونزی و سایر ممالک اسلامی در آن شرکت داشتند. (مؤلف) [۲] در این کتاب غالباً استاد ندوی بجای ملت، کلمۀ قرآنی امت را به کار برده است. چنانکه از قرآن استنباط میگردد امت به جماعتی گفته میشود که قصد مشترک دارند. راغب گوید: امت هر جماعتی است که یک چیز مثل دین یا زبان و یا مکان آنها را جمع کند. (مترجم) [۳] به خاطر داشته باشید که مطالب این کتاب حدود ۵۰ سال پیش نوشته شدهاند. (مترجم) [۴] گنگ: رودی است با ۲۷۰۰ کیلو متر طول در شمال شرقی هند که از کوهای هیمالیا سرچشمه گرفته و به خلیج بنگال میریزد. (مترجم) [۵] جمنا: رودی است با ۱۳۷۵ کیلو متر طول در هندوستان که از بزرگترین شعبههای رود گنگ است. (مترجم) [۶] در بیان استاد ندوی ظرافت خاصی دیده میشود. ایشان فعل «اخرجت» را در این آیۀ قرآن به صورت سر از خاک برآوردن و روئیدن یک بوته یا نهال در ذهن خود مجسم کردهاند. نهالی که میوه و ثمرهاش ﴿تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾است! (مترجم) [۷] آن شخص «عتبه بن ربیعه» بود. (مترجم) [۸] البدایۀ و النهایۀ نوشتۀ ابن کثیر (۱۳۰۰ – ۱۳۷۲ میلادی). [۹] سعد بن ابی وقاص س: او قریشی و زهری است و پنجمین کسی است که اسلام آورد و یکی از ده نفری است که به بهشت مژده داده شده اند (عشرۀ مبشره) در تمام غزوات پیامبر جشرکت نموده است. او تیرانداز ماهری بود. در فتح ایران (۶۳۵ میلادی) فرماندهی سپاه اسلام را بعهده داشت و در جنگ قادسیّه (محلی است در عراق و در غرب نجف) بر رستم فرخزاد پیروز شد. وی کوفه را مقّر فرماندهی قرار داد و اولین مسجد را در آنجا بنا کرد. او یکی از اعضای «شورای خلافت» نیز بود. در سال ۵۵ هجری در مدینه وفات یافت. (مترجم) [۱۰] البدایة والنهایة، ابن کثیر. [۱۱] شعب الإیمان للبیهقی: ۷ / ۳۶۰. [۱۲] ابو ایوب انصاری: نام او خالد بن زید و خزرجی است و همان صحابی است که روز هجرت، پیامبر در مدینه در خانۀ او نزول فرمودند. در اکثر غزوهها شرکت و احادیث زیادی را از قول او روایت نموده اند. وی در سال ۵۲ هجری در حصار قسطنطنیه وفات یافت و در پای آن دفن شد. (مترجم) [۱۳] ابوداود در سنن خود روایت کرده است. (مؤلف) [۱۴] توران (طوران): در گذشته، جغرافی دانان عرب به منطقهای از بلوچستان میگفتند. (مترجم)