بازگشت به اسلام

فصل پنجم اسلام و جاهلیت

فصل پنجم اسلام و جاهلیت

همواره در دنیا دو دعوت مخالف و رقیب هم وجود داشته‌اند: یکی دعوت به پیروی و فرمانبرداری نفس و آزادی مطلق و بی‌قید و بند انسان (جز در مواقع ضروری) است که البته در واقع صدها و هزارها نوع بردگی و بندگی در لابلای این آزادی وجود دارد. دعوتی هم می‌گوید: انسان بندۀ خداست و در مقابل او مکلف و مسئول می‌باشد و او را به تبعیت وحی الهی و شرائع پیامبران فرا می‌خواند. دعوت اولی در فرهنگ اسلام «جاهلیت» [۶۸]نام دارد، دعوت دوم هم دعوت خود اسلام است، ملت‌ها و نسل‌های جهان هم به موجب این دو دعوت تقسیم شده‌اند و هر از گاهی جهان در طول عمر خود شاهد آن بوده است.

و اصولاً تاریخ ادیان و عقل و اخلاق چیزی جز داستان این نبرد مستمر و بی‌پایان نیست و این بزرگ‌ترین و گسترده‌ترین نبردی است که پیروان محمد جرا برای راهبری دعوت دوم (اسلام) برگزید [۶۹]و امامت و پیشوایی این دعوت را الی الابد به دست آن‌ها داد، دعوت جاهلیت را نیز امت‌ها و تمدن‌های جاهلی در دوره‌ها و اعصار آن راهبری کرده‌اند تا این که حدود دو قرن پیش ارادۀ خداوند بر این شد که امت‌های نصرانی اروپا زعامت آن را بر عهده بگیرند و پرچم آن را به دوش بکشند، در واقع عامل گرایش آن‌ها به جاهلیت و حمل رسالت آن در جهان و تلاش سرسختانۀ آن‌ها در راه این دعوت به خاطر آن بود که مسیحیت تحریف یافته، مطلق دین را بدنام کرده بود. همچنین رهبانیت و عجز مسیحیت در حل قضایای انسانی و مشکلات بشری و تصویر زشتی که علما، کاهن‌ها و کشیش‌های مسیحی از خود مسیحیت ارائه دادند و نیز فاصله‌ای که مابین ملت خود و پیشرفت و ترقی ایجاد کردند و شکنجه و عذاب‌هایی که به دانشمندان و کاشفان آزاد اندیش چشانیدند، عوامل دیگری بودند که در گرایش اروپا به جاهلیت تأثیر داشتند. این آزار و شکنجه‌ها چنان دردآور و رعب‌انگیز بودند که از شنیدن آن‌ها مو بر بدن راست می‌شود و از سرگذشت تلخ نزاع‌هایی که در اروپا میان دین و تمدن، دین و علم به وقوع پیوست، آدم زهره‌اش می‌ترکد! و به تمام این‌ها باید تهور و خیره سری کسانی را که بر این نظام کهنه شوریدند، افزود. این عوامل موجب شدند تا امت‌های اروپا که در آستانۀ قیام بودند و به سوی ترقی اوج می‌گرفتند، به طوری کلی از دین زده شوند و خویشتن را از هر نظام قدیم برهانند و با هر دعوت دینی و اخلاقی مقابله نمایند و آن را سنگ لغزنده‌ای در مسیر خویش بدانند و پیروان دین و اخلاق را دشمن سرسخت پیشرفت انسانی به شمار آورند.

به هرحال، امت‌های اروپا به جاهلیت و ماده‌گرایی محض تحول یافتند و این تحول از غم انگیزترین حوادثی است که در تاریخ به وقوع پیوسته و شقاوتی دامنه‌دار و هلاکتی بزرگ برای بشریت به ارمغان آورده است، ولی این تحول به موجب اسباب فطری و عقلی می‌بایست اتفاق بیافتد.

امت‌های جوان و پرشور اروپا جهت ستیز و فتح جهان قدم پیش نهادند؛ تمام زمینه‌ها و امکانات نیز فراهم بود و طبیعتاً می‌بایست با مسلمانان یعنی مخالفان خود که بر زیباترین سرزمین متمدن و آباد جهان و از لحاظ سیاسی و جغرافیایی بر مهمترین و از نظر اقتصادی بر حاصلخیزترین و غنی‌ترین نقاط زمین مستولی بودند، تصادم نمایند. بسیار بدیهی بود که نخستین و بزرگترین رویارویی ما بین آن‌ها اتفاق بیافتد و اتفاق هم افتاد!.

این جریان در حالی اتفاق افتاد که مسلمانان مدت‌ها بود روح رسالتی را که بر دوش می‌کشیدند، از دست داده بودند. همان روحیه‌ای که به نیروی آن سیلی شده بودند خروشان و بنیان کن که خار و خاشاک در برابرش مقاومت نمی‌کرد و صخره‌ها در مقابلش تاب پایداری نداشتند. قدرت و روحیۀ مسلمانان دائماً از رسالت و دعوت آن‌ها منشأ می‌گیرد و متأسفانه آن‌ها نشان دادند که پیام و رسالتی برای جهان ندارند و داعی دعوتی دینی نیستند که شجاعت و فتوت را در ایشان بدمد و آن‌ها برایش اعجوبه و معجزه بیافرینند و این رسالت برایشان دل‌ها و عقل‌هایی را فتح نماید و ممالک و دولت‌هایی را تسخیر کند. آن‌ها نسلی شدند مانند سایر سلاله‌های بشر که آنچه را از خیر و شر و حاکمیت حق و باطل در جهان اتفاق می‌افتد، آرام و با خیال راحت مثل یک تماشاچی یا مانند عاجزی که هیچ کاری از او ساخته نیست نگاه می‌کنند.

با از دست‌دادن ایمان و حماسۀ دینی، دل‌هایی را هم که با آن‌ها به مقابلۀ دشمن می‌شتافتند و سلاحی را که با آن دشمنان‌شان را سرکوب می‌کردند و انبوه نفرات و تجهیزات آنان را درهم می‌شکستند، از کف دادند و مثل سایر مردمان شدند و دیگر به داشتن نیرو و قدرت مزید و یقین زیاد متمایز نمی‌شدند، مثل آن‌ها درد می‌کشیدند و آنچه در گذشته از خداوند امید داشتند، حالا نداشتند.

اخلاق و فضائلی را هم که برای آن‌ها نیرویی روحی و سلاحی برنده در میدان زندگی بود و در اثر آن گردنکشان در مقابل آن‌ها سر فرود آوردند و دل‌های صخره‌سان به نرمی گراییدند، از دست دادند و به جای این اخلاق و فضائل، پذیرای نقایص و عیوبی اخلاقی و اجتماعی گردیدند که در زمان خوشگذرانی و انحطاط اخلاقی و اجتماعی خود، از معاشرت امت‌های جاهلی منحط به آن‌ها سرایت کرده بود، این عیوب و نقایص هم مانند کرم تکیه‌گاه آن‌ها را می‌خورد و پایه‌های بنای‌شان را پوسیده می‌ساخت.

سرچشمۀ علوم آن‌ها به خشکی گرایید و قریحه‌ها و عقل‌هایشان منجمد شد. از این رو اجتهاد و اندیشه و اکتشاف و نوآوری را تحریم نمودند، دانشمندان‌شان طوری به جمود عقلی و رکود علمی دچار شدند که نمی‌توانستند چیزی به ثروت علم خود بیافزایند و درها و منافد جدیدی را بروی عقل بگشایند و به علوم طبیعت و جهان توجه مبذول دارند، در حالی که اروپا در جهت مصالح خود، نیروهای طبیعت را تسخیر می‌نمودند و دانشمندانش اسرار جهان را کشف می‌کردند و کارگرانش در زمین تونل و در آسمان نردبان تدارک دیده بودند.

فرمانروایان و شاهان مسلمان نیز قرن‌ها بود که از جهاد فی سبیل الله دست کشیده و به جنگ‌های کینه‌توزانه و رقابت‌بار و شهوانی و دنیاپرستانه، مشغول شده بودند. تا آنجا که هجوم صلیبی‌ها [۷۰]اسلام را تهدید کرد و کسی جز صلاح الدین ایوبی [۷۱]و برخی از همدستانش در مقابل آن قد علم نکرد، فاجعۀ اندلس [۷۲]اتفاق افتاد ولی گویی چیز قابل توجهی نبود. تاتار و مغول هم این ملخ‌های سرگردان، هجوم آوردند و قوای مسلمانان را درهم شکستند و بیش از پیش آن‌ها را سست و ناتوان ساختند [۷۳].

این‌ها آن عواملی بودند که اروپائی‌ها را در فتوحات‌شان یاری داد و از طریق آن‌ها جاهلیت بر اسلام نصرت یافت و این بعد از قرن‌ها بزرگترین پیروزی بود که جاهلیت در مقابلۀ با اسلام بدان نائل شده بود و لذا اگر زبان داشت می‌گفت: امروز حق خود را از دشمنم باز ستاندم و انتقام امت‌هایی که فتح نمود و دولت‌هایی که از بین برد و تمدن‌هایی را که به نابودی کشاند، از او پس گرفتم. از امروز به بعد در بلادش شکوفایی بپا می‌کنم و پستی و بلندی‌های آن را حاصلخیز می‌نمایم و در مجرای خود به جریان می‌افتم و چیزی هم سر راهم را سد نمی‌کند.

اگر این را می‌گفت راست گفته بود، زیرا مسلمانان علیرغم ضعف خود، امناء رسالت پیامبران و حامل چراغ شریعت‌های آن‌ها و به هرحال، یگانه پناهگاه دین و مدافع اخلاق و فضیلت در دنیا بودند و آن‌ها در برابر جاهلیت بزرگترین مانع بودند و همواره بزرگترین خطر را متوجه آن می‌ساختند.

مسلمانان در این شکست، صدمه و زیان فراوانی دیدند و واقعاً مصیبت بزرگی دامنگیر آن‌ها شد: کشورشان را که از آن شیر و عسل می‌بارید و نیز تقریباً تمام دولت‌های خود را از دست داد و به دو نوع بندگی سیاسی و عقلی دچار شدند و اگر از بندگی مادیت رهایی یافتند، همچنان در بندگی علمی و اخلاقی باقی ماندند.

در اخلاق و خوی‌های حسنه‌ای که از تعالیم پیامبران به ارث به آن‌ها رسیده بود و در طول این قرن‌ها حفاظت کرده بودند، دچار انحطاط شدند از قبیل: صدق و امانت، شجاعت و وفاداری، عفت و پاکدامنی، کرم و تواضع، تقوای خدا در نهان و آشکار و پاسداری حدود وی در موارد دیگری که پیروان شریعت‌های آسمانی و اهل جاهلیت را از هم جدا می‌کند، همچنین تحت تأثیر امت‌های غرب، عیوب اخلاقی و لکه‌های ننگ بشرت را که اروپا از روم و یونان بت‌پرست و از قرون تاریک و جاهلیت آن‌ها، به ارث برده بود، بر آن‌ها مسلط گردید. مانند: نفاق و ریا، به اقتضای مصلحت بسر نبردن عهد و پیمان‌ها و حرص و طمع مادی و تنها ایمان به قدرت داشتن و صرفاً احترام نهادن به مال و ثروت و مقدم دانستن مصالح و منافع بر اخلاق و فضائل.

صدمه و خسران انسانیت در این انتقال و دگرگونی ناچیز و ساده نبود، بلکه مبانی اخلاق و فضیلت در همه جا متزلزل شد و تمام نظامهای قدیم حتی نظامهای عدل و پسندیده هم مورد حمله قرار گرفتند و هرج و مرج و بی‌سر و پایگی در خانه‌ها و خانواده‌ها شیوع یافت، پسر از اطاعت پدرش سرپیچی کرد و زن شوهرش را بجا گذاشت و بر او شورید. صلۀ رحم انحلال یافت و کوچک حاضر نشد بزرگ را احترام کند و بزرگ هم حاضر نشد به کوچک ترحم نماید، جفا و کینه‌توزی جای الفت و محبت را گرفت و رقابت در زندگی دنیوی و ترقی مادی و اسباب مقام و ثروت، دامنۀ گسترده‌ای یافت و از این‌ها آفات و بلاهایی پدیدار شدند که صفای زندگی را تیره ساخت و دل و روح را میراند و عوارض دیگری به دنبال داشت که هر دیانت و تمدن شرقی، اندوه و نگرانی خود را از آن‌ها ابراز می‌دارد و مشکل مشترک است میان مسلمانان و سایر شرقی‌ها.

بدین‌سان بود که امت‌های غرب حاکمیت در اموال و نفوس انسان‌ها را بدست گرفتند و مالک صلح و جنگ شدند و جهان همانند کودکی یتیم یا جوانی سفیه که امورش در دست دیگران باشد، در پناه و حضانت آن‌ها قرار گرفت، دفعه‌ای او را به میدان نبرد می‌کشانند و باری صلح را بر وی تحمیل می‌نمایند و او در صلح یا جنگ دستی بلند یا حرفی شنیدنی ندارد، این هزیمت و خسران عام چه تأثیری باید در نفوس مسلمانان و بطور کلی در روحیۀ بنی آدم بگذارد؟

در رابطه با عموم انسان‌ها، هر انسانی باید بدان پاسخ دهد و پاسخ هم خواهند داد، و لیکن بهتر است این سؤال متوجه مسلمانان گردد، زیرا این ملک وسیع و امر و نهی از آن‌ها بود که به اروپائی‌ها رسید و این دین آن‌هاست که اقتضا می‌کند بر تمام دین‌ها چیره شود و مسلمانان یگانه الگو و اسوه برای کل جهان باشند، از این رو هر مسلمانی که دلش نمرده باشد، خواهد گفت: طبیعتاً باید دل مسلمانان از بغض و کینه نسبت به جاهلیت لبریز گردد و اهل جاهلیت را همه جا مانند دشمنی غاصب و رقیب نگاه کنند، طبیعت رسالت و دعوت آن‌ها در جهان قبل از هرچیز اقتضا دارد، امت‌های جاهلی را از رهبری جهان و تأثیر گذاشتن در عقول مردم و جهت دادن افکار آن‌ها عزل نماید و از فعالیت جاهلیت در جهان جلوگیری کند و قدرت را از او بگیرد تا در مسیر دعوتش هیچ آشوب و فتنه‌ای موجود نباشد و دعوتی به رقابت با دعوت الهی نپردازد و در دنیا جایی برای نزاع دو عامل که نفوس و عقل‌ها را به دو سوی مختلف بکشانند، باقی نماند:

﴿حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ وَيَكُونَ ٱلدِّينُ كُلُّهُۥ لِلَّهِ[الأنفال: ۳۹].

«تا این که فتنه‌ای موجود نباشد و دین همه‌اش، دین خدا بشود».

هر صاحب بصیرتی بلکه هر صاحب بصری می‌داند که صرفاً سیادت این امت‌ها و برتری سیاسی و مادی آن‌ها خود تبلیغ بزرگی است برای دین و تمدن و مبادی و مناهج تفکر و اخلاق آن‌ها بدانسان که هیچ منطق و استدلال و حجت و فلسفه و اخلاقی یارای مقاومت در برابر آن را ندارند و دعوت ادیان بر ضد آن، به جایی نمی‌رسد، کما این که می‌بینید با زینت‌هایی که دارد بسان آهنربایی درآمده است که دل‌ها مثل آهن جذب آن می‌شوند. این همان واقعیتی است که در دعای موسی ÷در مورد عهد فرعون (چنانکه قرآن بازگو نموده) آمده است و در هر عصر و مصری صدق می‌کند:

﴿رَبَّنَآ إِنَّكَ ءَاتَيۡتَ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَأَهُۥ زِينَةٗ وَأَمۡوَٰلٗا فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَۖ رَبَّنَا ٱطۡمِسۡ عَلَىٰٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ وَٱشۡدُدۡ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُواْ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ[يونس: ۸۸].

«پروردگارا! هرآینه تو به فرعون و اطرافیانش زینت و مال بسیاری در زندگی دنیا داده‌ای. پروردگارا! آن‌ها (با این زینت‌ها و اموال مردم) را از راه تو منحرف می‌کنند. پروردگارا! اثری از اموال آن‌ها باقی مگذار و قلب‌هایشان را تحت فشار بگذار. چون دیگر ایمان نمی‌آورند مگر این که آن عذاب دردناک را (با چشم خود) ببینند».

از مسلمانان یعنی حاملان رسالت اسلام چه انتظاری می‌رفت؟ انتظار می‌رفت اروپا و آمریکا را زعیم و پیشوای جاهلیت بدانند، چون دارند برای عظمت جاهلیت پرچم آن را در کرانه‌های هستی بدوش می‌کشند، به علاوه می‌بایست چنین مسأله‌ای در نظر آن‌ها ام المسائل و بزرگترین مسئله می‌بود و ذهن آن‌ها را به خود مشغول می‌کرد و تمام سعی و تلاش آن‌ها در آن مستغرق می‌شد. واجب بود در هر ناحیه‌ای از نواحی جهان برای تبلیغ اسلام علیه این دعوت جاهلیت، خود را آماده می‌ساختند و هیچگاه موضعی خلاف اسلام و مسلمین اتخاذ نمی‌نمودند، هرچند هم مصالح ملی و سیاسی و مالی اقتضا می‌کرد، آن‌ها نمی‌بایست کاری را انجام می‌دادند که موجب تغذیۀ جاهلیت در جهان بشود و نباید چیزی از آن‌ها سرمی‌زد که نشانۀ تمایل و اعتماد آن‌ها به این نظام جاهلی باشد که همین امت‌ها در جهان گسترش داده بودند، یا الاقل نمی‌بایست خواهان گسترش آن می‌بودند و در انجام جرم و عداوت آن‌ها که دیگر عداوتی بزرگتر از آن وجود ندارد، شریک می‌شدند. اما آنچه که تأسف عمیق و تعجب شدید در دل ایجاد می‌کند و چنانکه علی ابن ابی طالب سدر یکی از خطبه‌های خود می‌فرماید: «بقدری شگرف است که قلب را می‌میراند و فهم را مشغول می‌دارد و به اندوه و نگرانی‌ها می‌افزاید»، آن است که هیچ یک از مسلمانان این حقیقت را با این همه وضوح و روشنی نفهمیدند و از موقف صحیح خود در جهان، لغزیدند و فراموش کردند و ندانستند که آن‌ها و امت‌های جاهلی اروپا، داعی دو نظام متضاد برای زندگی و دو تمدن متناقض بسان دو کفۀ ترازو هستند که هرگاه کفه‌ای بچربد، دیگری بالا می‌آید.

امروزه مسلمانان به علت ناآگاهی از دین خود و دگرگون‌شدن عواطف آن‌ها و تحت تأثیر تبلیغات دشمنان اسلام، به جاهلیت اروپا مانند یگانه همپیمان اسلام می‌نگرند و در میان ملت‌ها و دولت‌های اروپایی هرکدام را که به آن‌ها نزدیکتر و برای مصالح و اغراض سیاسی و مالی‌شان مفیدتر باشد، قرعه می‌اندازند و این را نمی‌دانند که آن‌ها با داشتن اختلاف در نظام سیاسی و ادارۀ امور داخلی و سیاست خارجی خود و علیرغم عداوت و کینه‌توزی ظاهری در بین خود، برادرانی شقیقه از یک پدر و مادرند! و در اصول اولیه و فلسفه‌شان که اسلام آن را جاهلیت می‌نامد، اختلافی ندارند. اندیشمندان مسلمان و شاگردان آن‌ها بلکه حتی رهبران و زعمای مسلمین (تا چه رسد به عوام) این تصور را نکردند که مادام این امت‌ها از غلبۀ سیاسی بهره‌مند بوده و مادام که بر جهان حاکم باشند، الگوی تمام عیار و نمونۀ ایده‌آل در اخلاق و رفتار و علم و تمدن و فضائل و رذائل خواهند بود و مادام که کلمۀ آن‌ها علیا باشد هیچ دعوت دینی به ثمر نمی‌رسد و کلمه‌اش علو نمی‌یابد و هیچگاه در جهان اخلاق فاضله حاکم نخواهد شد و ارزش پیدا نخواهد کرد. بنابراین، مصلحت اسلام و انسانیت در این است که این امت‌ها تماماً از رهبری و زعامت جهان عزل گردند و اگر قرار است تنها مسئول صلاح و فساد جهان مسلمانان باشند و مقام اجرای عدالت و گواهی خداوند و مراقبت حرکت و سیر جهان، به آن‌ها تفویض گردد، بایستی در این راه بیش از سایر ملت‌ها و امت‌ها تلاش نمایند و نه تنها طلایه‌دار این حرکت در مبارزه با جاهلیت و امت‌هایش باشند، بلکه باید دعوت از آن‌ها، آغاز و بدان‌ها ختم گردد.

اما بهتر است به کل اسلام و ملت‌ها و دولت‌هایش و به تمام طبقات مسلمانان نظری بیندازید، آیا چیزی را می‌بینید دلالت نماید بر این که این امت پراکنده در گوشه و کنار زمین، صاحب رسالتی در جهان و برخوردار از دین و عقیده‌ای باشند؟ و از آنچه اتفاق افتاده است اندکی اظهار ناخرسندی نمایند یا در سینۀ آن‌ها علیه جاهلیت و اهل آن نفرتی احساس شود؟ و در صدد باشند برای اسلام پرچمی برافرازند و در راه اعلاء «كلمة الله» به جهاد بپردازند؟ نه خیر! بلکه امتی هستند آرام و آسوده‌خاطر که به هرچه در جهان امروز می‌گذرد، راضی هستند و با سینه‌ای صاف و چشمانی پرفروغ و بی‌خیال با جاهلیت و امت‌های آن همکاری می‌کنند و هر کمکی از دست‌شان برآید، به آن‌ها تقدیم می‌دارند.

لـمثل هذا يذوب القلب من كمد
إن كان في القلب إسلام وإيمان

از اندوه چنین حوادثی دل آب می‌شود اگر در آن اسلام و ایمانی موجود باشد.

آری، اگر در دل اسلام و ایمانی موجود بود، مسلمان به این خواری و پستی راضی نمی‌شد، و لیکن تمام این‌ها برمی‌گردد به این که فرد مسلمان بخاطر خدا دوست بدارد و بخاطر خدا غرض بورزد و دوستی‌ها و دشمنی‌های او همه در جهت رضای خدا باشد و به همین جهت قرآن وجود این صفت را در فرد مسلمان برای تحقق ایمان شرط دانسته است، آنجا که می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَقَدۡ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ ٱلۡحَقِّ يُخۡرِجُونَ ٱلرَّسُولَ وَإِيَّاكُمۡ أَن تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ رَبِّكُمۡ إِن كُنتُمۡ خَرَجۡتُمۡ جِهَٰدٗا فِي سَبِيلِي وَٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِيۚ تُسِرُّونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَأَنَا۠ أَعۡلَمُ بِمَآ أَخۡفَيۡتُمۡ وَمَآ أَعۡلَنتُمۡۚ وَمَن يَفۡعَلۡهُ مِنكُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ ١ إِن يَثۡقَفُوكُمۡ يَكُونُواْ لَكُمۡ أَعۡدَآءٗ وَيَبۡسُطُوٓاْ إِلَيۡكُمۡ أَيۡدِيَهُمۡ وَأَلۡسِنَتَهُم بِٱلسُّوٓءِ وَوَدُّواْ لَوۡ تَكۡفُرُونَ ٢[الممتحنة: ۱].

«ای کسانی که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید، شما برای آن‌ها پیغام دوستانه می‌فرستید در حالی که به آنچه از طرف خدا برایتان آمده، کافر شده‌اند، پیامبر و شما را بیرون می‌کنند (به آن علت) که به الله پروردگار ایمان دارید، با این که (از دیار خود) برای جهاد در راه من و به طلب رضای من خارج شده اید، پنهانی برای آن‌ها پیغام می‌فرستید، در حالی که من آنچه پنهان می‌کنید و آنچه آشکار می‌سازید (همه را) می‌دانم، و هرکه از شما این کار را بکند، از راه راست منحرف شده است. اگر (کافران) بر شما دست یابند، در حق شما دشمن خواهند بود و دست‌ها و زبان‌های خود را با نیت سوء به سوی شما می‌گشایند و دوست دارند شما نیز کافر شوید».

آنگاه در این مورد ابراهیم و یارانش را مثال می‌آورد:

﴿قَدۡ كَانَتۡ لَكُمۡ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ فِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ إِذۡ قَالُواْ لِقَوۡمِهِمۡ إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ[الممتحنة: ۴].

«همانا برای شما در ابراهیم و همراهانش اسوه و الگوی نیکویی هست، آنگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا می‌پرستید بیزاریم و به شما کافر شده‌ایم و میان ما و شما عداوت و بغض و کینه‌ای ابدی موجود باشد تا وقتی به خدای یگانه و یکتا ایمان بیاورید».

خوانندۀ عرب، نکته را در اوج بلاغت و وسعت در سخن ابراهیم و یارانش ملاحظه می‌کنید، آنجا که گفتند: ﴿كَفَرۡنَا بِكُمیعنی به شما کافر شدیم و نگفتند: به دین‌تان کافر شدیم، گویی قوم ابراهیم خود پیکره و مجسمۀ طرز فکر جاهلیت با تمام معانی و اشکال و مظاهر آن شده‌اند و در تمام زندگی آن‌ها و علوم و فلسفه و تمدن و فرهنگ‌شان روح کفر و جهل رسوخ کرده است و این در هر امت جاهلی که از هدایت و علوم پیامبران محروم شده و حیات و علوم و تمدن خود را براساس حواس خود یا قیاس و تجربه بنا کرده باشد، به خوبی لمس می‌شود، انکار ابراهیم ÷و همراهانش تمام این مفاهیم را دربر می‌گیرد، به طوری که گویی آن‌ها با این سخن اعلان کرده‌اند که بر نظام جاهلی وقت با تمام جوانب آن شوریده اند و هم به نظام و هم به اصحاب آن کافر شده‌اند و هیچ فضیلتی برای آن‌ها قائل نیستند و اندک خضوعی در برابرشان نمی‌کنند!.

حال باید خواننده نگاه کند و عبرت بگیرد که چگونه مسلمانان در حالی که تابع دین و اصحاب یقین بودند، به سردمداران جاهلیت وائمۀ کفر ایمان آوردند و گرچه به دین‌شان ایمان نیاورده بودند، اما در عوص خود آن‌ها را با تمام معنی می‌پرستیدند. از این رو است که خداوند ایمان به ذاتش را مشروط به تکفیر طاغوت نموده و فرموده است:

﴿فَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَكَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ[البقرة: ۲۵۶].

«هرکس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان بیاورد، به راستی به دستگیرۀ قابل اعتماد الهی چنگ زده است».

اما از وقتی که مسلمانان به امر دین و اخلاق بی‌اعتنا شدند و سرنوشت انسانیت و آیندۀ جهان برای آن‌ها بی‌اهمیت ماند و تمام هم و غم آن‌ها بر مصالح سیاسی و فوائد مادی کشور یا به عبارت صحیح‌تر اشخاص‌شان متوقف گردید، دیگر زمام آن‌ها رها شده و کار بدست خود, آن‌ها سپرده است. و لیکن در پایان هشدار می‌دهم: این کشتی جاهلیت که برای سفر خود اختیار نموده‌اند، در محاصرۀ موجهاست و مدت‌هاست که الواح آن را کرم خورده و پوسیده است و ناخداهایش در هدایت آن به اختلاف نظر دچار گشته‌اند، باید این را هم بدانند اگر این کشتی غرق شود، لاجرم سرنشین‌های کشتی و کلیۀ کسانی که سرنوشت‌شان به آن بستگی دارد، غرق خواهند شد و کسی از عذاب خدا نجات پیدا نمی‌کند مگر این که مورد ترحم قرار بگیرد، چرا که خود فرموده است:

﴿وَلَا تَرۡكَنُوٓاْ إِلَى ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ ٱلنَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ ١١٣[هود: ۱۱۳].

«و به کسانی که ظلم کردند نگرایید چون آتش شما را فرا خواهد گرفت و آن وقت جز خدای یاوری نخواهید داشت و نصرت هم داده نخواهید شد».

[۶۸] «بسیاری از مردم چنین می‌پندارند که جاهلیت برهه‌ای از زمان بوده که به روزگار قبل از اسلام بر جزیرۀ العرب گذشته است» اما «جاهلیت – چنانکه پاکدلان ساده تصور کرده اند – برهه‌ای از تاریخ و قطعه‌ای از زمان نیست که طی شده باشد و قابل بازگشت نباشد، بلکه خود جوهر و حقیقت مشخص و معینی است که به نسبت محیط و شرائط و زمان و مکان مختلف، صور و اشکال مختلف به خود می‌گیرد، ولی با اختلاف در صورت و شکل، از نظر واقع یک حقیقت بیش نیست. همچنین جاهلیت اعم از آنچه در عربستان قبل از اسلام بوده و آنچه در قرن بیستم وجود دارد، چنانکه تیره درونان و ناپاکان تصور کرده اند، معنی و موضوعی مقابل علم و معرفت و تمدن و تفوق مادی و موازین و مزایای اجتماعی و سیاسی و انسانی در عرف و اصطلاح امروز نیست. بلکه جاهلیت، چنانکه در قرآن و تفسیر تحدید شده، یک نوع حالت و کیفیت روحی است که پیروی از هدایت الهی را نمی‌پذیرد و به حکومت خدا در شئون و مسائل زندگی تسلیم نمی‌شود». (به نقل از «جاهلیت قرن بیستم» تألیف محمد قطب و ترجمۀ صدر الدین بلاغی) برای توضیح و تبیین بیشتر این موضوع بهتر است یک تحقیق اجمالی پیرامون جاهلیت در قرآن به عمل آوریم. در قرآن اصطلاح «جاهلیت» در چهار مورد بکار رفته است: ۱- ظن الجاهلیۀ (در آیۀ ۱۵۴ سورۀ آل عمران): این آیه مربوط به زمانی می‌شود که در جنگ «احد» مسلمانان در نتیجۀ رعایت نکردن فرمایشات پیامبر جغافلگیر شده از کفار قریش ضربۀ سختی خورده اند... در این هنگامه خداوند برای آرامش اعصاب، میل به خواب را در آ‌ن‌ها ایجاد می‌کند، به طوری که «عده‌ای را خواب فرا می‌گیرد» و در مقابل «عده‌ای که فقط به فکر خودشان بودند» دچار گمان وظن جاهلیت می‌شوند. آیه خود، ظن جاهلیت آن‌ها را چنین توضیح داده است: «بناحق به خداوند گمان جاهلیت می‌برند، می‌گویند: آیا کار ما به جایی خواهید رسید» لذا از آیه چنین برداشت می‌شود که ظن جاهلیت یعنی تردید داشتن در قدرت مطلق خداوند در مقایسه با قدرت‌های اعتباری و زودگذر دنیوی. ۲- حکم الجاهلیۀ (در آیه ۵۰ سورۀ مائده): این آیه سؤالی است که متوجه اهل کتاب می‌شود: «آیا حکم جاهلیت را ترجیح می‌دهند و در نظر اهل یقین کیست که نیکوتر از خدا حکم کند؟» با توجه به آیای قبل از آن، می‌توانیم دریابیم که حکم جاهلیت یعنی حکمی که براساس غرض‌های شخصی و هواهای نفسانی می‌شود. ۳- تبرج الجاهلیۀ (در آیۀ ۳۳ سورۀ احزاب): این آیه دستوری خطاب به زنان گرامی پیامبر جاست: «و در خانه‌های خود قرار بگیرید و مانند جاهلیت پیشین خودنمایی نکنید». آیه توجه زوجات پیامبرجرا به دوران قبل از ظهور اسلام در همان محیط خودشان عطف می‌دهد تا به یاد آورند که در آن موقع زن‌ها چگونه زینت‌های خود را ظاهر می‌ساختند و محاسن را در مقابل اجانب به نمایش می‌گذاشتند، همچنین به آن‌ها هشدار می‌دهد که دیگر حالا نباید آن‌ها چنان اخلاق غلط و ناشایست را تجدید و تکرار نماید، به طور کلی سه نکته را می‌توان از آیه فهمید: الف – چون برای جاهلیت صفت اولی (پیشین) آورده است. بنابراین، امکان وجود و بروز جاهلیت را در همان دوران اسلام و یا بعدها هم می‌دهد. ب – جاهلیت و اسلام دو شیوۀ کاملاً متضاد و مخالف برای زندگی هستند و موجودیت و استقرار اسلام منوط و وابسته به بریدن قطعی و کامل از جاهلیت می‌باشد. ج – هرگونه تبرج زنان در خارج محیط خانه و در انظار اجانب، نمودی از جاهلیت می‌باشد، به اختصار تبرج جاهلیت یعنی اینکه زن‌ها، زینت‌ها و محاسن خود را در انظار اجانب نمایان سازند. ۴- حمیۀ الجاهلیۀ (در آیه ۲۶ سورۀ فتح): موضوع این آیه به سال ششم هجری برمی‌گردد: آن موقع که مشرکین مکه از دخول پیامبر جو همراهان او برای طواف خانۀ خدا ممانعت به عمل می‌آورند. استاد شهید سید قطب در تفسیر فی ظلال القرآن، ذیل این آیه در توضیح حمیۀ الجاهلیۀ می‌نویسند: «غیرتی که به خاطر عقیده و منهج نباشد بلکه تنها براساس تکبر، فخرفروشی، خودنمایی و تعصب و سرسختی شکل گرفته باشد. چنان غیرتی که آن‌ها (مشرکین) را در وجه پیامبر و همراهانش قرار داده بود و مانع از ورود آن‌ها به مسجد الحرام می‌شدند و نمی‌گذاشتند قربانی‌هایی که آورده بودند، در محل خودش، نحر شوند. جلوگیری و ممانعتی برخلاف عرف و عقاید موجود و فقط به خاطر این که بعداً عرب‌ها نگویند با قدرت و ارادۀ خود وارد شده اند! و براساس همین تکبر و نخوت جاهلانه است چنین کاری را که در هر عرف و دینی شنیع شمرده می‌شد، مرتکب می‌شوند و حرمت بیت حرامی که نان و روزی از قد است آن می‌خوردند و حرمت ماه‌های حرامی که نه در جاهلیت و نه در اسلام هتک نشده، درهم می‌شکنند!» (فی ظلال القرآن – مجلد ۷ – ص ۵۰۹ و ۵۱۰، چاپ هفتم). بنابراین، حمیت جاهلیت یعنی ابراز غیرتی که معقول و ناشی از عقیده و طرز فکر نباشد، بلکه براساس تکبر و فخرفروشی و خودنمایی و لجاجت شکل گرفته باشد. نهایتاً براساس نتایج حاصله از بررسی این آیات و کنار هم گذاشتن آن‌ها می‌توانیم به همان نتیجۀ کلی برسیم که استاد محمد قطب رسیده اند: «جاهلیت یک نوع حالت و کیفیت روحی است که پیروی از هدایت الهی را نمی‌پذیرد و به حکومت خدا در شئون و مسائل زندگی تسلیم نمی‌شود». [۶۹] به خاطر داشته باشید که مطالب این کتاب حدود پنجاه سال پیش نوشته شده اند. (مترجم) [۷۰] جنگ‌های صلیبی: منظور حملاتی نظامی است که مسیحی‌های غرب در قرون وسطی در طی سال‌های ۱۰۹۶ – ۱۲۹۱م برای استیلاء بر سرزمین‌های مقدس انجام دادند، علت نامیده‌شدن به این اسم، آن بود که جنگجویان، علامت صلیب را بر لباس و سلاح خود نشان کرده بودند. این جنگ‌ها در ۸ مرتبه به وقوع پیوسته‌اند. (مترجم) [۷۱] صلاح الدین ایوبی (یوسف بن ایوب): وی در سال ۵۳۲ هجری (۱۱۳۸ م) در تکریت عراق متولد و در دمشق وفات یافت، وی مؤسس دولت ایوبی است و بزرگ‌ترین فرمانروای مسلمانان در زمان صلیبی‌ها به حساب می‌آید. وی خلیفۀ فاطمی را عزل نمود و به سال ۱۱۷۱ میلادی قدرت خلافت را در بغداد بدست گرفت، در نزدیکی حمص بر زنگی‌ها پیروز شد و به اشغال سوریه و موصل پرداخت، بر طبریه مستولی شد و فرنگ را در نزدیکی حطین به سال ۱۱۸۷ میلادی شکست داد و فرمانروای قدس «غی‌دی‌لوزینیان» را اسیر ساخت و بیت المقدس را فتح کرد و سرانجام با صلیبی‌ها معاهدۀ صلح بست و در سال ۵۹۸ هـ (۱۱۹۳م) وفات یافت. (مترجم) [۷۲] اندلس (Andalucia): بعد از آن که جنوب اسپانیا توسط و اندال‌ها (Vandales) تسخیر شد، به این نام معروف گردید و در واقع نام خود را از آن‌ها گرفته است. بعداً که مسلمانان شبه جزیره ایبیریا (Iberie) یا شبه جزیرۀ اسپانیا و پرتغال را فتح کردند، آن را بدین نام می‌خواندند. (مترجم) [۷۳] مؤلف در کتاب دیگر خود «ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين؟» پیرامون این واقعۀ غم‌انگیز و دردآور می‌نویسند: «در قرن هفتم هجری موقعی که تاتار حمله به حکومت خوارزمشاه و مملکت جدید الاسلام نمود، عظمت اسلام از دست رفت و بغداد در دست آنان قرار گرفت و دیگر کسی از اسلام حساب نمی‌برد. مملکت اسلام تا حدی خراب شده بود که حیوانات بیابان بدون غذا مانده بودند و ملت‌های مختلف حمله به اسلام و شهرهای اسلامی می‌نمودند. بالاخره تاتار و مغول اندوختۀ مسلمین را ربودند و حکومت آنان را اشغال کردند». آنگاه خشم و ناراحتی خود را از این مصیبت بزرگ، چنین ابراز می‌دارند: «برای ناراحتی جهان و ظلم و جنایت نسبت به انسانیت و از بین‌رفتن عالم، کافی است زمان مملکتی را به دست عده‌ای نادان و وحشی و بدون دین و فرهنگ و تمدن بسپارند». (به نقل از ترجمۀ فارسی کتاب – ص ۲۱۷) – . (مترجم)