فصل دوم پناهگاه انسانیت
وجود مسلمانان در هر ناحیۀ جهان حاکی از وجود یک حقیقت غیر مادی و فراتر از لذتهای جسمی است، به این ترتیب که هر فرد از افراد این امت به هنگام تولد یا مرگ، به جهان اعلام میکند که در ورای نیروهای مادی، نیرویی آسمانی و در ورای حیات فانی، حیاتی جاودانی وجود دارد. چنانکه وقتی بچهای به دنیا میآید، این حقیقت را در گوش او فرو میخوانند و وقتی میمیرد دنیا را با این شهادت ترک میگوید.
وقتی بر این جهان جمودی شبیه به مرگ حاکم شد و مردم تا چانههایشان در دریای زندگی فرو رفتند و هر حقیقتی در ورای حقایق مادی پنهان شد، با برخاستن بانگ «حَىَّ عَلَى الصَّلاَةِ حَىَّ عَلَى الْفَلاَحِ» طلسم جهان مادی شکسته میشود و حقیقت روحی متجلی میگردد و مردم از شغل خود دست کشیده به دنبال این صدا روان میشوند و آنگاه در مقابل پروردگار خود به خاک میافتند. آری، وقتی شب فرا میرسد و خواب, دامهای خود را بر این جهان زنده و گویا میگستراند، این جهان تبدیل به گورستانی وسیع میشود که دعاکننده و اجابتکنندهای ندارد. اما وقتی چشمهسار زندگی در وادی مرگ فرو میریزد و صبح صادق در شب تاریک پدیدار میشود، انسانیت خواب آلوده از مؤذن فجر درس زندگی، تلاش و مبارزه و شکرگذاری و عبادت فرا میگیرد. این است که وقتی کسی به قدرت و سلطۀ خود مینازد و به کثرت اعوان و اطرافیانش فخر میورزد و با زبان یا رفتارش ادعا میکند: ﴿فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤﴾[النازعات: ۲۴]. «من خدای برتر شما هستم» و یا
﴿وَقَالَ فِرۡعَوۡنُ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَأُ مَا عَلِمۡتُ لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرِي﴾[القصص: ۳۸]. «و فرعون گفت: ای بزرگان! معبودی جز خودم برایتان سراغ ندارم» [۱۵]. در هرگوشۀ مملکت فرد متواضعی پیدا شده و بر بلندایی میرود و فریاد برمیآورد: «اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَر». بدین سان او حکم خدا را در مملکت خود به آوایی بلند اعلان میدارد و بینی این خدای دروغین را بر خاک میمالد.
اگر عدهای مسلمانان از نقطهای از کرۀ زمین هجرت میکردند و یا از آنجا آواره میشدند، نظام زندگی دچار خلل و فروپاشی نمیشد، بلکه مردم مثل گذشته به کسب و کار خود ادامه میدادند و همچون چارپایان میخوردند و آسیای زندگی همچنان به صورت عادی میچرخید. اما واقعیت این بود که روح این جامعۀ انسانی از جسم آن جدا میشد و تبدیل به جثهای بیجان میگردید که حیات و روحی در آن وجود نداشت. در اسپانیا و در هر نقطهای که مسلمانان از آنجا عقبنشینی کردند و یا اهالی آنجا مسلمانان را بیرون راندند، این چنین بود [۱۶]آیا اسپانیای کنونی جز یک تمدن بیروح و حیاتی بر سر و بن و امتی فاقد یک رسالت جهانی چیز دیگری هست؟
تنها انسان مؤمن است که در پیکرۀ عقل و ماده که فقط نفس و شکم پرستش میشود از عاطفه برخوردار است. راستی آیا زندگی بدون عاطفه ممکن است؟ و آیا اگر این عاطفه بمیرد و عقل چیره گردد و ماده حاکم شود، دنیا جز یک بازار تجارت و یا میدان جنگ و ستیز چیز دیگری خواهد بود؟ روی این حساب وقتی انسان مؤمن در دفاع از حق، طلسمهای عقل و زنجیرهای این جهان را گسست و بتهای ماده را درهم شکست و ارادۀ خداوند را بر جهان رقم زد و به تواضع و اطاعت واداشت، جوّ زندگی را تغییر میدهد و چهرۀ تاریخ و خط سیر جهان را دگرگون میسازد:
* نزدیک مدائن، رود دجله سد راه مسلمانان شد و اتفاقاً آن سال، سال پرآبی بود و دجله کف کنان در تلاطم بود، سعد [۱۷]سپاهیانش را جمع کرد و بعد از حمد و ثنای خداوند، گفت: «من تصمیم گرفتهام از این رودخانه بگذرم و به پیشروی ادامه بدهم». همگی با تصمیم او موافقت نمودند، آنگاه او از سپاهیان (سواره) خود خواست به آب بزنند و دجله را در نوردند و سفارش کرد این دعا را بخوانند: «از خدا یاری میخواهیم و بر او توکل میکنیم و او برایمان کافی و بهترین وکیل است. خداوند دوستداران خود و دینش را نصرت میبخشد و دشمنش را شکست میدهد و قدرتی جز خدای بزرگ و بلندمرتبه وجود ندارد». سپاهیان بدنبال هم به آب دجله زدند و چنان سرگرم حرفزدن بودند که گویی در خشکی هستند و طوری دجله را پوشانیده بودند که از ساحل چیزی دیده نمیشد [۱۸].
طارق [۱۹]در اندلس لنگر انداخت در حالی که دریا پشت سرش و دشمن پیش رویش بود و آینده ترسناک، راه تاریک و تعداد نفراتش اندک و امکان کُمکرسانی بعید بود. او به اشباح رعبانگیز ماده اهمیتی نداد و بر خلاف حکم عقل, دستور داد تا کشتیهایی را که با آنها به کشور برمیگشتند، آتش بزنند [۲۰]او با یقین به پیروزی عزم بر فتح اندلس گرفت. در نتیجه دشمن را شکست داد و آن جزیره سرسبز را به قلمرو مسلمانان افزود.
* عقبۀ بن نافع [۲۱]خواست در آفریقا شهری را بنا نهد که سپاه مسلمین با خانواده و اموال و اثاثیۀ خود در آنجا مستقر شوند و از شورش اهالی آن در امان باشند. وی راه قیروان [۲۲]را در پیش گرفت، آنجا باتلاقی (لجنزار) جنگلی بود که از انواع درنده واقعی و غیره پر بود. او به درگاه خداوند دعا کرد چون معمولاً دعایش مستجاب میشد. لذا بانگ برآورد: ای مارها و ای درندگان، ما اصحاب پیامبر خدا جهستیم. از ما دور شوید چون میخواهیم در اینجا مستقر شویم. اگر بعد از این هرکدام از شما را ببینیم او را میکشیم. در آن روز مردم میدیدند: که جانوران بچای خود را برمیداشتند و آنجا را ترک میکردند. گروهی زیادی از بربرها [۲۳]که این منظره را دیدند مسلمان شدند [۲۴].
* محمد بن قاسم [۲۵]در سن هفده سالگی با افرادی چند، راهی فتح هند میشود. دریاها در سر راهش مانع و قلمرو مملکت دشمن وسیع بود و راههای سخت و ناهمواری داشت که عربها تا آن وقت نیازموده بودند. او به نفوس بدی که مردم میزدند و ترس و رعبی که پیش پایش میگذاشتند، وقعی ننهاد، در نتیجه ایمان بر قدرت و روح بر ماده غلبه کرد و بدینسان هند از سند تا ملتان [۲۶]به تصرف مسلمانان درآمد.
این جهان در واقع کانون ناباوریها و اوهام است و تنها فرد باایمان است که یقینی همیشه جاوید و عقیدهای تغییرناپذیر دارد. او با یقین خود در این عالم اوهام، همچون فانوس راهب در بیشهای تاریک و تاری در دریای ظلمات و جزیرهای است که ناامیدان بدان پناه میبرند و یا بسان کوهی است که سیل نمیتواند از جایش بکند و طوفان نمیتواند آن را تکان بدهد. او از یقینش ذرهای کاسته نمیشود، هرچند هیچکس هم با او موافقت نکند و او را تصدیق ننماید و هیچ چیز نمیتواند تصمیم او را سست کند و یا او را به نرمش وادارد. گاه عدهای از مردم با او مخالفت میکنند و برخی از او انتقاد میگیرند و اگر کسی از او اطاعت میکند از روی اکراه است و مخالفین از او میگریزند، ولی او به این چیزها اهمیت نمیدهد و همانند شمشیری میبرد تا وقتی که با یقین خود هزاران سرباز شک و دودلی را از پای درآورد و ابرهای وهم و هراس را از خود دور کند و یقین او همانند طلوع صبح نمایان گردد.
* پیامبر جاسامه بن زید س [۲۷]را به فرماندهی سپاهی منصوب کرد و به او دستور داد: که عازم شام بشود، اما پیامبرج فوت کرد و سپاه از حرکت باز ماندند، در این موقع قبایل عرب به طور دستهجمعی و یا انفرادی مرتد میشدند. منافقین هم دست به کار شدند و یهودیها و مسیحیها نیز سر برآوردند، و در واقع مسلمانان مانند رمهای در شب بارانی غافلگیر شده بودند. چون از طرفی پیامبر جو راهبرشان از دنیا رفته بود و از طرفی جمعیت خودشان اندک و دشمنانشان فراوان بود. مردم به ابوبکرسگفتند: لشکر اسلام همینها هستند (سپاه اسامه) و چنانکه میبینید عربها نقض پیمان کردهاند. بنابراین، بهتر است این جماعت را از اطراف خود دور نسازید. ولی ابوبکرسگفت: «قسم به خدایی که جانم در دست اوست، اگر درندگان وحشی هم تکه پارهام بکنند بنا به فرمان پیامبر جسپاه اسامه را راهی میکنم». بعد هم برای مردم سخنرانی کرد و به آنها دستور داد: برای جنگ خود را آماده کنند و افراد سپاه اسامه سهمگی به اردوگاه خود در جرف باز گردند. آنگاه ابوبکر سباقیماندۀ آن قبایل کوچکو (مرتد) را در محلهای خودشان محبوس کرد و عدهای را هم به مراقبت از آنها گمارد. وقتی افراد سپاه اسامه همه به اردوگاه خود بازگشتند، اسامه، عمر بن خطابسرا که یکی از سپاهیان او بود به نزد ابوبکر فرستاد تا اجازه بدهد برگردند و از قول او بگوید: افراد برجسته و مهمی با من آمدهاند و میترسم مشرکین از فرصت استفاده کرده و به خلیفۀ پیامبرجو حرم او و مسلمانان گزندی برسد. عدهای از انصار هم که در سپاه اسامه بودند به عمر بن خطاب گفتند: اکنون ابوبکر خلیفۀ رسول الله است بروید و از قول ما به او بگوئید: مردی مسنتر و پختهتر از اسامه را فرماندۀ ما بکند. عمر بنا به دستور اسامه سبه نزد ابوبکر رفت و سخنان او را برایش باز گفت، اما او فرمود: اگر سگها و گرگها هم مرا بدرند فرمان پیامبر جرا اجرا میکنم و او را میفرستم، هیچگاه فرمانی را که پیامبر صادر کرده باشد نقض نمیکنم و اگر در این مملکت کسی جز خودم وجود نداشته باشد به تنهایی این فرمان را به اجرا میرسانم. عمرسگفت: انصار مرد مسنتری از اسامه را برای فرماندهی میخواهند. ابوبکر که تا آن موقع نشسته بود، بر جهید و ریش عمر را گرفت و به او گفت: مادرت به عزایت بنشیند ای پسر خطاب، او را پیامبر جمنصوب کرده، و آنگاه تو از من میخواهی عزلش نمایم؟!.
اسامه سعزیمت کرد ولی سرراهش با قبایلی از قضاعه مواجه شد که مرتد شده بودند. او با آنها به نبرد پرداخت و سرانجام با غنیمتهای بسیار به مدینه باز گشت. این غیبت او چهل روز و یا به قولی هفتاد روز طول کشید، در واقع روانهکردن سپاه اسامه بزرگترین منفعت را برای مسلمانان دربر داشت، چون عربها گفتند: اگر مسلمانان قوی نبودند، این سپاه را نمیفرستادند و روی همین حساب از بسیاری از تصمیماتی که میخواستند به مورد اجرا درآورند منصرف شدند [۲۸].
دنیا مانند بازاری است که هیچ رحم و شفقت و گذشت و بخششی در آن دیده نمیشود، و این تنها انسان مؤمن است که میتواند از چیزی که شدیداً به آن نیاز دارد بگذرد و به دیگران بدهد و با دشمن و بدهکارش مدارا نماید و از سرمایه ی کلان و مقام و شهرت به رسم بزرگواری و به امید پاداش اخروی دست بشوید.
* پادشاهی کافر بر دولتی مسلمان در مالوه [۲۹]هندوستان بسال ۹۲۳ غلبه یافت و محمود شاه خلجی صاحب مالوه از ترس او به گجرات [۳۰]گریخت، سلطان مظفر حلیم به پشتیبانی محمود شاه، قلعۀ تسخیرشده را محاصره کرد و سرانجام قدرتمندانه به قلعه راه یافت و به کشتار آنها دست یازید. ساکنین قلعه که هیچ راه نجاتی نمیدیدند به داخل خانههای خود رفته و درها را به روی خودشان بستند و آنها را آتش زده و خود و خانوادههایشان را به کام آتش سپردند. به طوری که تعداد کافران کشته شده به ۹ هزار نفر رسید. بعد از این فتح وقتی سلطان به کاخ خلجی رسید پیروزی را به او تبریک گفت و ضمن دعا برای دوام و برکت پادشاهی او گفت: اکنون با خیال راحت به قلعه داخل بشوید و خودش به سراپردههایی که در اطراف افراشته بودند رفت، خلجی ضیافتی به پا کرد و به خدمت سلطان رفت و او را به شرکت در آن ضیافت دعوت کرد و سلطان دعوت او را پذیرفت. بعد از آن سلطان را به تماشای بناهای یادگار پدر و پدر بزرگش برد. سلطان از دیدن آنها خوشحال شد و بر آنها درود و رحمت فرستاد، آنگاه در جنب این بناها نشستند، خلجی بعد از تشکر سپاسگزاری ابراز داشت: «سپاس خداوند را که آنچه من برای دشمنانم آرزو میکردم به دست شما به تحقق رساند. من دیگر چیزی از دنیا را نمیخواهم و سلطان را برای پادشاهی لایقتر میدانم و هرچه مال او باشد مثل آن است که مال من باشد. امیدوارم آن را بپذیرند، سلطان میتوانند هرکسی را که بخواهند بر این قلعه بگمارند» اما سلطان به او رو کرده گفت: هدف من از این کار در وهلۀ اول رضای خدا و در وهلۀ دوم نصرت شما بوده است. انشاء الله مبارک خودتان باشد و خداوند در حفظ آن شما را یاری دهد، در این میان دولتمردان سلطان به او پیشنهاد کردند که دولت خلجی را قبضه نماید، سلطان بدون اعتنا به این پیشنهاد به محمود شاه اظهار داشت: کسانی را نگهبان دروازۀ قلعه بکنید که هیچکس را به داخل آن راه ندهند، حتی اگر از اطرافیان من باشند، و آنگاه سلطان به کشور خود باز گشت [۳۱].
کسانی در این دنیا زندگی میکنند که دلی چونان سنگ دارند و از مهر و عطوفت بیخبر هستند و معنی عشق و ایثار را درک نمیکنند و این فقط انسان مؤمن است که قلبش لبریز از مهر و عشق نسبت به بشریت میباشد و معجونی است از شدت و رحمت، نرمش و صلابت و خشونت شیر و مهربانی مادر، او متخلق به اخلاق الهی است و لذا هم عزت و عطوفت و هم جلال و جمال هردو را دارد، کما اینکه متخلق به اخلاق پیامبر جنیز هست و هیچگاه به خاطر خودش عصبانی نمیشود، اما در قبال تعدی به حق، سراسر خشم و غضب میگردد، از این رو اگر در میدان جنگ او را نگاه کنید گویی آتشی در هیزم و داسی است که کشتزاری را درو میکند و از قلب و عاطفه به دور است. از طرف دیگر وقتی در نماز او را بنگرید از چشمانش اشک میریزد و سینهاش همانند خمره میجوشد، دلش به حال ضعیف به رقت میآید و به مورچه و یتیم مهر میورزد. آری، هم مثل عسل شیرین و هم مانند زهر تلخ است، ولی آن شیرینی طبیعت و سرشت او است و این تلخی بنا به علل و عواملی به وجود میآید، در واقع زبان حال او این مصراع از شعر حسان بن ثابت [۳۲]است که میگوید: «واني لحلو تعتريني مرارة» یعنی من شیرینی آمیخته به تلخی هستم. چنانکه او از گذشت و بخشش در حق دشمن هم دریغ نمیکند و حتی در میدان نبرد اخلاق عالی را فراموش نمیکند.
* همین صلاح الدین ایوبی که در خشونت و سخت سری زبانزد شده است، زنی که بچهاش را ربوده بودند دست به دامن او میشود و مانند مادران داغدیده گریه میکند. قهرمان حطین [۳۳]دلش به حال او میسوزد و با او تمام قبیلهها را خانه به خانه میگردد تا وقتی که بچهاش را پیدا میکند [۳۴]و برای بزرگترین رقیب و دشمن خود ریچارد به هنگام بیماری برف و میوه میفرستد [۳۵].
مردم از ترس مرگ دارند میمیرند و این زندگی دنیا را سرمایۀ خود و منتهای آمالشان میدانند و هیچ عجیب نیست اگر آرزو نمایند هزار سال عمر بکنند. تازه وقتی هم که مرگشان فرا میرسد و میخواهند دنیا را به جا بگذارند، سراسر وجودشان را حزن و اندوه فرا میگیرد و از آیندۀ خود بیزار و ناخرسند هستند.
اما انسان مؤمن دائماً متوجه پروردگار خود میباشد و به بهشت او اشتیاق فراوانی دارد. چه مرگ به سراغش بیاید و چه خودش به سراغ مرگ برود، در هرحال با لب خندان و دل شاد به استقبال مرگ میرود و چنان شادمان و خوشحال است که گویی تازه از زندان آزاد شده و یا بعد از مدتها دارد به وطنش برمیگردد.
* در روز بئر معونة [۳۶]وقتی جبار بن ا سلمی نیزهاش را از شکم عامر بن فهیرة [۳۷]بیرون کشید، عامر سگفت: «به خدای کعبه که رستگار شدم» [۳۸]و هنگامی که ابن ملجم، علی ابن ابی طالب را با شمشیر زد، حضرت علی سهم فرمود: «به خدای کعبه که رستگار شدم» [۳۹].
* ابوعبیده س [۴۰]به هنگام شیوع طاعون در عمواس [۴۱]در جمع مردم گفت: «این مرض رحمت خداوند و دعای پیامبرتان [۴۲]و همان چیزی است که بندگان صالح خدا هم قبل از شما بدان گرفتار شدهاند. ابوعبیده ساز خداوند مسئلت میدارد که او را از آن بینصیب نفرماید». و سرانجام طاعون گرفت و از دنیا رفت و معاذ بن جبل [۴۳]را جانشین خود قرار داد، بعد از فوت او معاذ سهم در جمع مردم گفت: «مردم، این مرض رحمت خداوند و دعای پیامبرتان و همان چیزی است که بندگان صالح خدا نیز قبل از شما بدان گرفتار شدهاند، معاذ سهم از خدا میخواهد که خانوادهاش را از این رحمت بینصیب نفرماید». پسرش عبدالرحمن طاعون گرفت و مرد، و دعا کرد, که خودش هم از آن بینصیب نگردد، وقتی آثار طاعون در کف دستش ظاهر شد، آن را میبوسید و میگفت: چقدر دوست داشتم که در دنیا نصیبی از تو ببرم [۴۴].
* در آخرین لحظات عمر بلال س، همسرش آه و فغان سر داد، اما او گفت: «برای من جای بسی خوشحالی است، زیرا فردا به دیدار محمد و همراهانش شاد میشوم» [۴۵]از عمار سهم روایت کردهاند: که هنگام مرگ همین را گفته است [۴۶].
انسان مؤمن کسی است که میتوان فقر را بر غنا و آخرت را بر دنیا نسیه را بر نقدر و غیبت را بر شهود و در هر دورهای از تاریخی حتی اگر ماده به اوج خود رسیده باشد، دین را بر زندگی ترجیح بدهد.
هیچ کشوری حق ندارد بر اسلام منت بگذارد که آن را در دامن خود پروانده است، بلکه اسلام باید منت بنهد که به تمام ممالک توحید ناب و بشر دوستی را یاد داد و افق خیال آنها را تا آنجا وسعت بخشید که معنایی دیگر برای زندگی بیابند و انسانیت به سطح عالیتری از گذشته برسد و با جهانی فراختر از محل زندگی خود آشنا گردد. اسلام زنجیرهایی را که بر دست و پای امتها پیچیده بود، درآورد و آنها را از شر نژادپرستی و ناسیونالیسم و پرستش مال، خانه، درخت، سنگ، حیوانات و رودها و اجرام آسمانی نجات داد و از رهبانیت و تجردگزینی رهایی بخشید، اسلام اوهام و پندارهایی را که قرنها از عمر آنها میگذشت و در نسلهایی بسیار وجود داشته بود، درهم کوبید و عقل را از اسارت آنها رهانید. همچنین علم را از بند رکود و تحجر آزاد کرد و احتکار خانهها را برای دین منسوخ کرد، اسلام ارزش و اهمیت عقل و تلاش فردی را در ذهنها جای داد و خاطر نشان کرد که هر انسانی در مقابل عمل خود مسئول میباشد، از این رو هیچکس نمیتواند منکر بشود که پیشرفت جهان و طیشدن مراحل علم و تمدن در سایۀ اسلام صورت گرفته و هیچکس نیست که نداند پیشرفت اروپا و رهایی آن از سلطۀ احبار و رهبان و زنجیرهای کلیسا و نظریات جزمی آن و پیدایش علوم طبیعی و تجربی و از وحشیگری به تمدن رسیدن، از اندلس اسلامی نشأت گرفته است. اندلسی که قرنهای بسیاری مشعل فرهنگ و منبع علم و دانش و مدرسۀ هنر و تهذیب در قرون وسطی بود! اگر امروز کلمات عدل و مساوات و انسانیت در تمام نقاط هندوستان رواج پیدا کرده است و در تمام صفحات کتابهای نویسندگان آن دیده میشود و بر زبان هر سخنران و خطیبی جاری میشود، جز اسلام کدام آئینی است که آن را به مردم این کشور آموخته و در میانشان ترویج داده است؟ کشوری که قبلاً با این کلمات و معانی آنها هیچگونه سابقۀ آشنایی نداشته است [۴۷]؟
مسلمانان را صرفاً نباید یک نسل و یا یک ملت به حساب آورد، اسلام هم تنها عادات و تقلیدهایی نیست که فرزند از پدرش به ارث ببرد، اسلام دعوت و رسالت و زندگی و عقیده است و میخواهد دید انسان مسلمان را از دایرۀ مادیات و محسوسات و جهان شکم و هوی و هوس فراتر ببرد و به او بفهماند که وطنش از منطقۀ کوچکی که در آنجا به دنیا آمده خیلی وسیعتر و بزرگتر است و به او بیاموزد که تمام انسانها را دوست داشته باشد و میهن و حسب و نسب نتوانند از این مهر و علاقۀ او بکاهند و سعی و تلاش او تنها در زندگی مادی محدود نشود، اسلام هر مسلمانی را ملزم میداند به این که روح و دل و وجدان و سیاست و جامعۀ انسانها را با این دین آشنا کند و نیرویی اخلاقی داشته باشد که در روشنائی و تاریکی و در تنهایی و اجتماع و در ناتوانی و اقتدار، او را محافظت و همراهی نماید، بدینسان اسلام برای دستیابی به پیشرفتهای مادی، اصول علمی و برنامههای متقنی دارد، زندگی پیامبر جنیز همواره برای بشریت در تمام احوال و شرایط و در اعصار و نسلهای مختلف و در هر مملکتی، یک نمونه و الگوی کامل است و همیشه در ساعتهای سخت و پرخطر و هنگام مواجهه با مشکلی که عقل بشر و نظام اجتماعی و سیاسی از حل آن عاجز بودهاند، پناهگاه انسانیت بوده است.
آنگاه که ظلمت بر نور چیره گردد و لشکر هوی و هوس از هر طرف هجوم بیاورند و اخلاق و فضیلت را شکست بدهند و آنگاه که انسان برادرش را به خاطر یک فلس یا یک قرص نان بکشد و ملتهای بزرگ به خاطر حرص و خودپسندی به جان ملتهای کوچک بیافتند بت و مال آشکارا پرستش بشود و هزاران انسان به خاطر اهداف ناسیونالیستی قربانی شوند و وقتی که انسان سد میان رزق و روزی و همنوعانش بشود و آتش شهوت شعلهور گردد و نور قلب به خاموشی گراید و انسان مرگ را فراموش بکند و به پرستش زندگانی دنیا بپردازد و قیمت جماد و معادن گران و قیمت انسان در بازار جهان ارزان بشود، و اگر در عرض چند دقیقه و حتی چند ثانیه تمام شهرهای مدرن با یک بمب اتمی با خاک یکسان شوند و هزاران انسان به قتل برسند و روزی که اروپائیها بر جهان حاکم شوند و آن را تبدیل به قمارخانه و یا بازار کشت و کشتار نمایند و انسانیت را به بازی بگیرند و همانند یک توپ با آن بازی بکنند و خلاصه وقتی که در اثر جنایتهای بشر، فساد بر و بحر را فرا گیرد، در این هنگام دنیا دست به دامن انسان مؤمن میشود و از او استمداد میجوید و در این موقع انسانیت، او را با نام اسلام که مانند صبح صادق در ظلمت شب تار طلوع کرد و با نام محمد جکه خداوند انسانیت در حال جانکندن و نابودی را به وسیلۀ او نجات داد، فریاد میزند.
آیا اکنون انسان مؤمن در جزیرۀ العرب مطلع خورشید اسلام و در سایر ممالک عرب آسیایی و آفریقایی و در تمام جهان اسلام، فریاد و ضجه و زاری انسانیت را میشنود تا از خواب گران و طولانی خود برخیزد و مانند شیر برجهد و همانند شاهینی دشمنان انسانیت را نابود سازد؟ انسان مؤمن شایستۀ این کار هست و به حول خدا میتواند این کار را بکند. چون او پناهگاه انسانیت و منتهای آرزو و امین خدا در زمین و جانشین پیامبران است.
يدعون سيّاراً اذا احمر القنا
ولكل يوم كريهة سيّار
وقتی که نیزهها به خون آلوده شوند، مردم سیار [۴۸]را به کمک میطلبند در واقع هرروز تیره و مصیبت باری را یک سیار هست.
[۱۵] عبارتهای داخل گیومه، ادعاهای کذبی هستند که قرآن از قول فرعون نقل میکند، عبارت اولی از آیه ۲۵ سورۀ نازعات و دومی از آیه ۳۸ سوره قصص گرفته شده است. (مترجم) [۱۶] مؤلف در اینجا به ارتداد مسلمانان اسپانیا و بازگشت آنها به مسیحیت اشاره میکند. (مترجم) [۱۷] منظور سعد بن ابی وقاص است. (مترجم) [۱۸] الکامل. ابن کثیر. جلد ۳، صفحه ۱۹۸. (مؤلف) [۱۹] طارق بن زیاد: یکی از بزرگان عرب که در اصل از بربرهاست. اندلس را به فرمان موسی بن نصیر در سال ۷۱۱ میلادی فتح کرد. او در جنگ وادی بکه بر رودریگ (Rodrigue) شاه قوط غربیون پیروز شد و قرطبه و مرکز طلیطله و اشبیلیه و مالقه را به اشغال درآورد و همراه موسی با موکبی آراسته به اسیران و غنائم در عهد ولید بن عبدالملک به سال ۷۱۵ به دمشق بازگشت و در سال ۷۲۰ وفات یافت. (مترجم) [۲۰] نفخ الطیب. جلد ۱، صفحه ۱۳۱. (مؤلف) [۲۱] عقبه بن نافع: از فرماندهان بزرگ مسلمین است. او پسر دختر عمر و بن العاس فاتح و حاکم مصر میباشد. در شمال آفریقا به جهاد پرداخت و شهر قیروان را بنا نهاد. لیکن در رامکردن بربرها موفق نشد و به سال ۶۳ هجری (۶۳۸ میلادی) در مرز صحرا ترور شد. (مترجم) [۲۲] قیروان: شهری است در تونس که عقبه بن نافع در سال ۶۷۰ بنا کرد. (مترجم) [۲۳] بربر: عنوانی است که عربها به ساکنین آفریقای شمالی داده اند، چون با زبانهایی صحبت میکردند که برای آنها قابل فهم نبود. بربرها سابقۀ تاریخی زیادی دارند. اکثر آنها به دعوت عقبه بن نافع اسلام را پذیرفتند و طارق بن زیاد را در فتح اسپانیا یاری دادند. آنها علیه عباسیها شوریدند و دولتهای چندی مثل اغالبه، رستمیون، مرابطون و موحدون تشکیل دادند که سرانجام در قرن سیزدهم منقرض شدند. (مترجم) [۲۴] الکامل: ابن اثیر، جلد ۳، صفحۀ ۳۳۴. (مؤلف) [۲۵] محمد بن قاسم ثقفی: او به فتح سند در عهد ولید بن عبدالملک و به سال ۷۱۱ میلادی دست یافت و والی آنجا شد. او از فرماندهان بزرگ و از بستگان حجاج بن یوسف بود. والی عراق در عهد سلیمان بن عبدالملک او را عزل نمود و پس از شکنجای بسیار در سال ۷۱۷ میلادی او را به قتل رساند. (مترجم) [۲۶] ملتان: شهری تاریخی و مشهور در غرب پاکستان که قبر شمس تبریزی هم در آنجاست. (مترجم) [۲۷] اسامه بن زید بن حارثه: یک صحابی و از موالی پیامبر جکه به «حب رسول الله» ملقب بود، در جنگ احد شرکت داشت و در فتح مکه او هم با پیامبر به داخل کعبه رفت و به شکستن بتها پرداخت. پیامبر امارت سپاه را برای فتح روم به او سپرد. وی در سال ۵۴ هجری وفات یافت. (مترجم) [۲۸] الکامل. ابن اثیر. جلد ۳، صفحات ۱۳۷ – ۱۳۸. (مؤلف) [۲۹] مالوه: یکی از مناطق راجپوت (Radjpoutana) هندوستان قدیم بود که مدت سه قرن در مقابل ورود اسلام مقاومت کرد تا این که علاء الدین خلجی در سال ۱۳۰۵ آن را فتح نمود. (مترجم) [۳۰] گجرات (Gujarat) ولایتی است در شمال غربی هند، نزدیک به دریای عمان که مرکز آن احمد آباد میباشد. (مترجم) [۳۱] نزهۀ الخواطر: نوشتۀ علامه عبدالحی حسنی، جلد ۴. (مؤلف) [۳۲] حسان بن ثابت: او در یثرب تولد یافته و از شاعران مخضرمی است که به غساسنه پیوست و به مداحی آنها پرداخت. بعدها اسلام آورد و در جرگۀ انصار درآمد و به هجو قریشیها پرداخت و به «شاعر پیامبر» لقب یافت. دیوانی از او در دست هست که ابوسعید سکری از ابن حبیب روایت کرده است. (مترجم) [۳۳] حطین: قریهای است در فلسطین، در غرب دریاچۀ طبریه. صلاح الدین ایوبی در حوالی آن به سال ۱۱۸۷ میلادی، صلیبیها را سخت شکست داد و از آنجا آهنگ فتح بیت المقدس کرد. از آن موقع صلاح الدین به قهرمان حطین شهرت یافت. (مترجم) [۳۴] الفتح القسی فی الفتح الدسی. اثر عماد الدین کاتب. (مؤلف) [۳۵] مرجع قبلی. (مؤلف) [۳۶] بیرمعونه: محلی است در سر راه مکه و مدینه، مابین سرزمین حرۀ بن سلیم و اراضی بن عامر بن صعصعۀ. در این محل در اثر توطئه ناجوانمردانه کفار، عدهای از زبدهترین اصحاب پیامبر جبه شهادت رسیدند، روز بئر معونه یعنی روزی که در بئر معونه این واقعه رخ داد. (مترجم) [۳۷] عامر بن فهیره: از نخستین کسانی است که به اسلام و پیامبر جایمان آوردند. بسیاری از تواریخ از اصحاب پیامبر نقل میکنند که با چشم خود دیده اند بعد از شهادت، ملائکه، پیکر پاک او را به آسمان برده و باز گردانیده اند. (مترجم) [۳۸] طبقات ابن سعد. (مؤلف) [۳۹] کتاب المتفجعین، نوشتۀ محمود بن محمد بن فضل. (مؤلف) [۴۰] ابوعبیده بن جراح: (عامر بن عبدالله) یک صحابی قریشی و فهری و یکی فرماندهان بزرگ فتوحات اسلامی است، پیامبر جاو را به «امین امت» ملقب ساخت، او فرماندهی کل نیروهای اسلام را در فتح شام در عهد ابوبکر و عمرب بعد از عزل خالد بن ولید به عهده داشت و سرانجام در سال ۱۸ هجری در سن ۵۸ سالگی در طاعون عمواس وفات کرد و در غور اردن دفن شد، مزارش در آنجا معروف و زیارتگاه مردم است. (مترجم) [۴۱] عمواس یا عماوس (Emmaus): روستایی است در نزدیکی بیت المقدس. در طاعونی که سال ۶۳۹ در آنجا شیوع یافت حدود ۲۵ هزار نفر از جمله ابوعبیده و یزید بن ابی سفیان قربانی بجا گذاشت. (مترجم) [۴۲] اشاره است به این حدیث پیامبر جکه: «الْمَطْعُونُ شَهِيدٌ وَالْمَبْطُونُ شَهِيدٌ وَالْغَرِيقُ شَهِيدٌ». (مترجم) [۴۳] معاذ بن جبل س: صحابی پیامبر و از انصار و خزرجی است، در تمام غزوات پیامبر جشرکت داشت. پیامبر جاو را به عنوان قاضی و مرشد اهل یمن به آنجا فرستاد، در نبرد شام هم شرکت داشت، وی به سال ۱۸ هجری (۶۳۹ میلادی) در طاعون عمواس وفات کرد. (مترجم) [۴۴] الکامل. ابن اثیر، جلد ۳، صفحه ۳۱۶. (مؤلف) [۴۵] غزالی در کتاب الاحیاء از ابن ابی الدنیا نقل کرده است. (مؤلف) [۴۶] روایت طبرانی. (مؤلف) [۴۷] از آنجا که مؤلف هندوستانی است زیاد به هندوستان اشاره میکند و مثالهای متعددی از تاریخ آن را ذکر مینماید. (مترجم) [۴۸] سیار: ظاهراً یکی از پهلوانان و قهرمانان قدیم عرب بوده است. (مترجم)