یقین مردان حق

جنگ یمامه نمونه‌ای دیگر از پیروزی حق بر باطل

جنگ یمامه نمونه‌ای دیگر از پیروزی حق بر باطل

«یمامه» منطقه‌ای است در «نجد»، قبیله‌ی بنی حنیفه که شعبه‌ای از بیعه بود در آنجا سکونت داشت، میان «بنی حنیفه» و «قریش» از دیر باز دشمنی و عداوت شدیدی وجود داشت بطوری که این عداوت نسل به نسل منتقل می‌گشت.

«مسیلمه‌ی کذاب» که از قبیله‌ی «بنی حنیفه» بود ادعای نبوت کرد او عده‌ی کمی را با شعبده بازی و نیرنگ و عده‌ی بیشتری را با تحریک تعصبات نژادی و حمیت جاهلی‌شان به دور خود جمع کرد. حضرت ابوبکرس حضرت خالد بن ولید س را مأمور سرکوبی وی کرد و جمیعت بزرگی از مهاجرین و انصار را با او همراه نمود.

لشکریان بنی حنیفه بالغ بر چهل هزار جنگجو بودند، منطقه‌ی یمامه را به عنوان مقرّ خود انتخاب کردند. قبل از شروع جنگ، سخنرانان بنی حنیفه با خطابه‌های آتشین و احساساتی تمامی افراد قبیله را برای رویارویی، بسیج و آماده نمودند، در طرف دیگر، پرچم مهاجرین به دست «سالم مولی ابوحذیفه» سپرده شد و پرچم انصار به دست «ثابت بن قیس».

عده‌ای به سالم گفتند که ما از ناحیه‌ی تو احساس خطر می‌کنیم ولی او گفت: «پس من چگونه حافظ قرآن هستم، تُف بر من باد». هر قبیله‌ای زیر پرچم خود آماده کارراز بود، جنگ آغاز شد و آنچنان شدت گرفت که بنابه نوشته‌ی مورخ مشهور «ابن اثیر» مسلمانان تا به آن روز در چنین جنگی قرار نگرفته بودند به طوری که در وهله‌ی اول قدم‌های‌شان متزلزل گردید، گروهی از مسلمانان فریاد برآوردند که کجا می‌روید؟، ثابت بن قیس که پرچمدار انصار بود فریاد برآورد: «ای مسلمانان، برگشتن شما به عقب کاری است بسیار بد! خداوندا، من از عمل مرتدان بنی حنیفه بیزارم و از عمل مسلمانان پوزش می‌طلبم، و این را گفت و به جلو رفت تا در راه خدا به شهادت رسید.

«زید بن خطاب س» که برادر حضرت عمرس بود با صدای بلندی گفت: «ای مسلمانان نگاهتان را به پایین اندازید و دندان‌های‌تان را بهم فشارید، به جلو بشتابید، بر قلب سپاه دشمن یورش برید و دشمن را نابود کنید». حضرت ابوحذیفه گفت: «ای صاحبان قرآن امروز با عمل خویش قرآن را مزین کنید». حضرت خالد س با تمام قوا بر دشمن یورش برد و آنان را مجبور به عقب‌نشینی کرد.

هنگامی که جنگ به اوج رسیده بود، بنی حنیفه با بردن نام یک یک افراد خود، احساسات آن‌ها را تحریک می‌کردند، همگی با رشادت و پایمردی مشغول نبرد بودند، جنگ پر افت و خیزی بود، گاه کفه به سود مسلمانان سنگینی می‌نمود و گاه به سود مرتدان.

در همین حال حضرت «سالم مولی ابوحذیفه» و «زید بن خطاب» به شهادت رسیدند.

حضرت خالد س چون این منظره را دید، دستور داد که از یکدیگر جدا شوید تا شجاعت و جانبازی هر قبیله مشخص شود و معلوم شود که ضعف از کجاست، قبایل ازهم جدا شدند و با خود گفتند که حالا دیگر وقت فرار نیست، از فرار باید خجالت کشید!.

بدین ترتیب بر شدت جنگ بازهم افزوده گردید و میدان نبرد از اجساد مقتولین انباشته گردید، که در این میان تلفات مهاجرین و انصار بیش از سایر قبایل مسلمان بود.

مسیلمه‌ی کذاب در جایگاه مخصوصی ایستاده بود و آتش جنگ در اطرافش شعله‌ور بود، اینجا بود که حضرت خالد س متوجه شد که جز کشتن مسیلمه، بنی حنیفه عقب‌نشینی نخواهند کرد، لذا با شعار «یا محمداه» که شعار همیشگی مسلمانان در جنگ بود به جلو شتافت و دشمن را به مبارزه طلبید. هرکسی جلو می‌آمد او را در خاک و خون می‌غلتاند، وی پس از آن تعدادی از قهرمانان آنان را کشت، آنگاه خود مسیلمه را به مبارزه طلبید اما وی امتناع کرد، حضرت خالدس با تمام شدت به وی حمله‌ور شد، مسیلمه با عجله خود را عقب کشید کسانی که دورادور او بودند فرار را برقرار ترجیح دادند.

حضرت خالد س مسلمانان را به کمک فرا خواند، همگی یکباره بر بنی حنیفه یورش بردند و آنان را به عقب راندند.

بنی حنیفه خطاب به مسیلمه گفتند: «وعده‌هایت چه شد؟» مسیلمه گفت: «اکنون به خاطر قوم‌تان بجنگید».

در این هنگام سردار بنوحنیفه «محکوم» رو به قومش کرد و دستور داد که در داخل باغ جمع شوند، آنان در داخل باغ جمع شدند و دروازه‌ی آن را بستند، «حضرت براء بن مالک» گفت: «ای مسلمانان، مرا بلند کنید و در داخل بیندازید»، اما آنان گفتند که این کار برایت مشکل می‌آفریند، براء گفت: «شما را بخدا سوگند می‌دهم که حتماً مرا داخل باغ بیندازید». بالاخره مسلمانان او را بلند کردند و بر روی دیوار باغ نهادند و او هم از آنجا به داخل باغ پرید و دروازه‌ی باغ را گشود، مسلمانان هم از فرصت بدست آمده نهایت استفاده را کردند با تمام قوا به داخل باغ یورش بردند. جنگ چنان شدت یافته بود که در اندک زمانی اجساد مقتولین روی هم انباشته گردید و بنی حنیفه تلفات سنگینی را متحمل شدند.

پرچمدار انصار «قیس بن ثابت» به شهادت رسید، وی پایش را که با شمشیر قطع شده بود برداشت و بر صورت یکی از کفار کوفت و او را از پای درآورد.