غذای ساده خلفای راشدين
غذای حضرت عمر بن عبدالعزیزسبعد از نائل شدن به خلافت بسیار ساده و معمولی بود یک بار عمه ایشان آمدند در آنوقت روی سفره ایشان نان خشک و نمک و روغن زیتون بود عمه ایشان شروع به صحبت کرد و گفت که آیا غذای بهتری از این نیست که بخورید؟ حضرت امیر المؤمنین فرمود: عمّه! نزد ما بهتر از این چیزی نیست [۶۴]. حضرت عمر بن عبد العزیز انگور را خیلی دوست داشتند برای خرید انگور از همسرشان قرض خواستند. وی گفت ندارم و گفت شما که امیر المؤمنین هستید ندارید من از کجا بیاورم؟ حضرت فرمود: عذاب آخرت جلوی رویم است و اگر نه هنگام خلافت مال و زر زیاد است [۶۵].
یک بار زیاد بن عبد العزیز برادر حضرت عمر بن عبدالعزیزسخدمت ایشان تشریف آوردند و دیدند که روی سفره به غیر از مسور و پیاز چیز دیگری نیست برادرشان شروع به اعتراض کرد حضرت عمر بن عبدالعزیزسفرمودند ساکت شوید من نمیخواهم در آینده راز من فاش شود که از غذای ساده و بیتکلف و ساده من کسی مطلع شود [۶۶]. یکی از راویان میفرماید که حضرت عمر بن عبدالعزیز را در حال خطبه دیدم که قسمت گریبان و یقهاش وصله زده شده بود [۶۷].
در زندگی هنگام قبل از خلافت, برای ایشان لباسهایی با قیمت ۴۰۰ دینار و ۱۰۰۰ دینار میخریدند و ایشان میگفتند که خیلی کلفت و سخت است اما هنگام خلافت اگر لباسی به قیمت ۱۰ یا ۱۱ دینار برای ایشان میخریدند میفرمودند که خیلی نرم و لطیف و ملایمی است [۶۸].
یک بار ایشان لباسی با قیمت (۸ درهم) سفارش دادند وقتی آن را دیدند گفتند که خیلی ملایم است شخصی خندید حضرت گفتند که شما احمقید که بدون هیچ موردی میخندید؟ شخص گفت خیر موضوع از این قرار است که وقتی که شما در زمان شاهزادگی بودید, لباس ابریشمی با قیمت ۸۰۰ درهم برای شما آوردم شما گفتید که این خیلی کلفت است لیکن امروز به لباس ۸ درهمی میگویید که خیلی ملایم و نرم است [۶۹]. به همین صورت لباسهای فرزندانشان از جاهای مختلف پاره بودند که فرمودند: ای پسرم لباست را پیوند بزن. علامه شعرانیسمینویسند که یک بار حضرت عمر بن عبدالعزیزسیکی از بچهها را صدا زد وی حاضر نشد ایشان خادم را به دنبالش فرستاد هنگامی که او آمد پرسیدند: چه چیزی مانع تو شد این که جواب مرا بدهی و جلویم شوی او در جواب گفت چون که لباسی برای پوشیدن نداشتم که بپوشم و خدمت شما حاضر شوم حضرت عمر بن عبدالعزیزسبسوی یک لباس کلفت اشاره فرمودند که از آن استفاده کنید [۷۰]. در طبقات ابن قتیبه دینوری آمده است که هنگام وفاتشان برای یک ملاقات و دیدار کوتاه فرزندانشان را خوستند که جمعاً ۱۳ یا ۱۴ پسر بودند عمر بن عبدالعزیز به طرف ایشان نگاه کرد در حالی که آنها از لباسهای قبطی مصری پوشیده بودند که (بسیار ساده و کلفت بودند) لذا چشمانشان پر از اشک شدند [۷۱].
ابو عبدالفتاح ریگی
۵/۱/۱۴۲۲ ﻫ ق. ۱۱/۱/۱۳۸۰ ﻫ ش.
[۶۴] سیرت عمر بن عبد العزیز ص ۶۲. [۶۵] البداية والنهاية ج ۹ ص ۲۰۲. [۶۶] سیرت عمر بن عبدالعزیز ص ۱۴۱ البداية والنهاية ج ۹ ص ۲۰۹ و تاریخ خلفاء ص ۵۵۹. [۶۷] طبقات کبری للشعرانی ج ۱ و تذکرة الخلفاء ج ۱ ص ۱۱۳. [۶۸] تذهيب الأسماء ج ۲ ص ۲۰ البداية والنهاية ج ۹ ص ۳۸۷ مروج الذهب للمسعودی ج ۲ ص ۱۹۶. [۶۹] سیرت عمر عبدالعزیز ص ۴۸. [۷۰] طبقات کبری للشعرانی ج ۱ ص ۲۹. [۷۱] البداية والنهاية ج ۹ ص ۲۱۴ احياء العلوم ج ۳ ص ۲۲۸ الامامه والسياسة ج ۲ ص۱۳۰.