زندگینامه حضرت زبیر رضی الله عنه

فهرست کتاب

  • [۱۰۶] حياة الصحابة ج ۲/ ص ۲۳۸. [۱۰۷] نهاية الأرب ج ۵/ ص۱۶۱- تاریخ بیهقی ج ۸/ ص ۹- الإصابة في تمييز الصحابة ج ۱/ ص ۵۴۶- حياة الصحابة ج ۲/ ص ۲۳۶.

    خلافت حضرت عليس

    خلافت حضرت عليس

    بعد از اینکه حضرت عثمانسبه شهادت رسید، مردم مدینه بر خلافت حضرت علیساتفاق نظر نمودند و حضرت علیسخلیفه مسلمین قرار گرفت. گر چه هنوز خبر خلافت حضرت علیسبه مردم کوفه، بصره، مصر، اردن، فلسطین و شامات و غیره نرسیده بود تا موافقت آنها و عدم موافقتشان معلوم گردد، اما این جمله معروف علی مرتضیس: «إنما الشورى للمهاجرين والأنصار فإن اجتمعوا على رجل وسموه إماما كان ذلك لله رضا». «شوری از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر همه بر یک نفر اتفاق نظر نمودند و او را امام معرفی کردند آن مورد رضایت خداوند است», می‌توانست جواب گوی تمام این ابهامات باشد. چون رای مهاجرین و انصار برای تایید یک رهبر کافی بود، و به فرض اختلاف چند نفر از بیعت, نمی‌توان مشروعیت خلافت خلیفه اسلام را زیر سوال برد. نکته‌ای که از کلام حضرت علی مرتضیسمی‌توان فهمید اینکه اگر تعدادی در مورد هر خلیفه‌ای از بیعت استنکاف نمایند ضربه‌ای بر مشروعیت قانونی خلیفه وارد نمی‌کند. زیرا اصل، بیعت اکثریت مردم است آن هم اکثریت مهاجرین و انصار مدینه، چنانچه حضرت علیسبا تایید خلافت خلفای قبل از خودش می‌گوید: «إنما بايعوني الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه». «کسانی خلافت مرا تایید کرده و با من بیعت کرده‌اند که سه خلیفه قبل از من را تایید کرده و انتخاب نموده بودند. لذا چنانچه خلافت آنها مورد تایید بوده است»، از من نیز مورد تایید است و هیچ ایرادی در کارم نیست.

    به هر صورت حضرت علیساز بیعت عمومی فارغ گشت و به خانه تشریف برد، به محض اینکه به خانه رسید حضرت طلحه و زبیرب به همراهی تنی چند از اصحاب پیش او رفته و گفتند: ای علی، چنانچه استحضاری داری ما به شرط اجرای حدود الهی بر قاتلین عثمان با شما بیعت نموده‌ایم [۷۵]. و الآن قاتلین عثمانسدر مدینه‌اند و تا پراکنده نشده‌اند فکری کن و از آنها قصاص بگیر.

    حضرت علیسفرمود: برادرانم، آن موضوعی که شما می‌دانید (وجوب قصاص) [۷۶]من هم می‌دانم ولی از این جماعتی که فعلا کنترل مدینه را در دست دارند اجرای قصاص را امری مشکل می‌دانم. لذا بگذارید اوضاع آرام شود و موقعیت من و تسلطم بر امور مسجل‌تر گردد. سپس ان شاء الله این کار را انجام خواهم داد. من مطمئنم اگر الآن [۷۷]دست به قصاص بزنم نه تنها موفق نخواهم شد بلکه اینکه مرا هم از سر راه بر خواهند داشت [۷۸].

    بعد از اینکه حضرت علیسعهده دار امر خلافت گردید اولین اقدامش تعویض حکامی بود که توسط حضرت عثمانسعهده دار امر فرمانداری ایالتها شده بودند. گرچه حضرت عبدالله بن عباس و حضرت مغیره بن شعبه با این امر مخالفت نمودند. ولی حضرت علیساصرار داشت که باید فرمانداران زمان حضرت عثمانسعوض گردند، و نتیجه همان چیزی شد که حضرت مغیره بن شعبه و حضرت ابن عباس از آن هم بیم داشتند. یعنی فرمانداران پیشنهادی حضرت علیسمورد قبول اهالی کوفه و شام نگرفتند، و اختلاف آنها با حضرت علیسشروع گردید.

    از طرفی وقتی حضرت طلحه و زبیرب جو مدینه را بسیار متشنج دیدند، برای دوری از آن با اجازه حضرت علیسو به قصد عمره راهی مکه شدند. و در آنجا با حضرت عایشهل که جلوتر از واقعه شهادت حضرت عثمانسبه منظور حج به مکه آمده بود ملاقات نمودند حضرت عایشهل از آنها پرسید: از مدینه چه خبر دارید؟ آنها گفتند: از دست شورشیان ستمگر و اعراب بدوی از مدینه بیرون و از قومی جدا شده این که به خاطر عمل زشتی که مرتکب شده بودند سرگردان بودند نه حقی را حق می‌شناختند و نه از باطنی رو گردان بودند. وجود حضرت عایشهل در مکه و عزیمت حضرت طلحه و زبیرب به آن شهر و افرادی از بنی امیه که ماندن خود را در مدینه صلاح ندانسته بودند، باعث شده بود تا شهر مکه مملو از افرادی شود که همگی از اوضاع جهان اسلام متاثر بوده و در قصاص گرفتن از شورشیان باغی، وحدت نظر داشتند و این بهترین موقعیتی بود که می‌شد از آن برای اجرای این نقشه بهره برداری نمود. لذا حضرت عایشهل با مغتنم شمردن این فرصت در صحن مسجد الحرام و در کنار حجر الاسود ایستاده چنین گفت: ای مردم، افرادی ظالم و مقام طلب و صحرا گرد و کسانی که وجود حکومت اسلامی را به ضرر خود می‌دانستند با بردگان فرومایه اهل مدینه یک دل شده و خلیفه بر حق رسول خدا را مظلومانه به شهادت رساندند، اموال مسلمین را غارت کرده و اموال شخصی خلیفه را به یغما برده‌اند و چنان افراد منحوسی هستند که به خدا یک انگشت عثمان از یک دنیای پر از چنین افرادی بهتر است، لذا تدبیری بیاندیشیم تا راهی برای نابودی این افراد ظالم اتخاذ نماییم.

    این خطبه حضرت عایشهل که خط مشی آینده او را بیان می‌کند دلیل روشنی است بر اینکه اقدام او و حضرات طلحه و زبیرب به هیچ عنوان به منظور اختلاف با حضرت علیسنبوده، چون به قول صاحب فتح الباری شارح بخاری هیچ کس از اصحاب و تابعین و حتی اندیشمندان اسلامی معتقد بر این نیست که اقدام حضرت عایشه و طلحه و زبیرشبخاطر مخالفت با خلافت حضرت علیسبوده است، یا حتی یکی از آنها ادعای خلافت را داشته باشند [۷۹]. بلکه فقط به منظور قصاص خون عثمانسو جلوگیری از هرج و مرج جامعه اسلامی بوده است.

    بعد از شنیدن این صحبتها، تمام شنوندگان آمادگی خود را برای هر اقدامی اعلام کردند و بعد از مشوره‌ای که بین بزرگان صحابه در مکه انجام گرفت، رای بر این گرفته شد که باید در کوتاهترین مدت، رؤوس فتنه نابود گشته و جامعه از لوث آنها پاکسازی گردد. اما از آنجایی که اشرار در مصر و کوفه و بصره پراکنده بودند می‌بایست در مورد هر کدام به طور جداگانه اقدام نمود، و چون تعداد آنها در بصره بیشتر از بقیه شهرها بود اول به طرف بصره حرکت نمودند. تا بعد از آن به مناطق دیگر بپردازند [۸۰]وقتی به بصره نزدیک شدند، حضرت عایشهل به بعضی از بزرگان بصره مثل احنف ابن قیس و حبره ابن شیمان نامه نوشت، و آمدن خود را به اطلاع آنها رسانید، حاکم بصره (عثمان ابن حنیف) که از طرف امام امارت بصره را بر عهده داشت، ابو الاسود دولی و عمران بن حصین را برای تحقیق اوضاع نزد آنها فرستاد، تا علت آمدن آنها را جویا شود. وقتی نمایندگان عثمان بن حنیف نزد حضرت عایشهل رسیدند هدف آمدن آن حضرت را جویا شدند. حضرت عایشهل فرمود: یورش به حرم رسول خدا، توسط اشرار و فتنه انگیزان و شهادت خلیفه رسول اللهجبه یغما بردن بیت المال مسلمین در این شهر ما را بر آن داشت تا از مکه بیرون شویم و اعمال زشت و اهداف ناشایست آنها را به اطلاع عموم مسلمانان برسانیم، تا امت اسلامی در مورد آنها تدابیری اتخاذ نماید که هم برای امنیت خود مسلمین مفید باشد و هم برای کج اندیشان درس عبرتی باشد که دیگر دست به چنین جنایتی نزنند [۸۱].

    سپس پیش حضرت طلحه و زبیرب رفته و علت آمدنشان را جویا شدند که از آن دو هم همان جوابی را شنیدند که از عایشه صدیقهل شنیده بودند. فرستادگان، به بصره برگشتند و اخبار را به اطلاع حاکم بصره رساندند. لشکر مکه به طرف بصره حرکت نمود و در جایی به نام مرید بیرون از بصره مستقر گردید، عثمان بن حنیف به همکاری حکیم ابن جبله (یکی از رؤوس اشرار) هم، مردم بصره را برای دفاع شهر بسیج نمود. وقتی دو لشکر در روبروی هم قرار گرفتند حضرت عایشهل با صدای بلند هدف از آمدنش را این طور به گوش همگان رسانید: ای مردم، تمام شایعات و افراهایی که به عثمان نسبت داده شده و نامه‌های جعلی که به علی و طلحه و زبیرشنسبت داده شد دروغ است. و این فقط حربه‌ای بوده برای اغفال مردم, آنچه الآن لازم است تا بدان توجه شود, دستگیری قاتلان عثمان و اجرای حکم الهی (قصاص) درباره آنهاست. صحبت حضرت عایشهل باعث شد تا گروهی به واقعیت امر پی برده و از لشکر بصره جدا شده به لشکر مکه بپیوندند، ولی گروه دیگری که تحت تاثیر اقوال حکیم بن جبله (رئیس یکی از قشون اربعه حمله کننده به مدینه) فریب خورده بودند و صحبت‌های حضرت عایشهل را زنگ خطری برای خود می‌دانستند بدون اینکه از حاکم بصره دستوری به آنها برسد با اشاره حکیم, بر لشکر مکه تاختند. ولی لشکر مکه به دستور حضرت عایشهل از برخورد جدی با آنها خودداری کرد، و فقط حالت تدافعی به خود گرفت. صبح روز بعد, مجددا لشکر بصره بر لشکر مکه حمله کرد ولی لشکر مکه باز هم از برخورد جدی خودداری نمود. حکیم بن جبله که آینده را بسیار به ضرر خود می‌دید لشکر بصره را تشویق به جنگ می‌نمود، ولی لشکر مکه به فرماندهی حضرت زبیر ابن عوامساین فرمانده شجاع و مشهور قریش به راحتی از پس حملات او برآمده و به او جواب می‌دادند تا اینکه تعداد بسیار زیادی از آنها را به قتل رسانده و آنها را محکوم به شکست کردند، وقتی لشکر بصره خود را محکوم به شکست دید از جنگ دست کشیده و به صلحی مشروط راضی گشت که بعدا شرایط صلح از طرف نماینده حاکم بصره اجرا نگشت، و بصره به تصرف حضرت طلحه و زبیرب در آمد و حضرت طلحه و زبیرب [۸۲]بعد از تصرف, حاکم آن شهر را آزاد گذاشتند که به هر جا دلش می‌خواهد برود (این عبارتی که در بعضی تواریخ و نمایشنامه‌ها مشاهده می‌شود که یاران طلحه و زبیر موی سر و ریش حاکم بصره را کنده، سپس او را از بصره بیرون کرده‌اند) مورد قبول محققین و مورخین نمی‌باشد، چون با روحیه اصحاب و جلالت‌شان آنها هماهنگی ندارد.

    تسلط حضرت طلحه و زبیرل بر بصره و روستاهای [۸۳]تابعه, خبر تکان دهنده‌ای بود برای قاتلین حضرت عثمانس. زیرا تسلط آنها بر بصره قاتلین را در دهانه مرگ احمر قرار می‌داد. لذا آنها با توجه به این موضوع, بیکار ننشستند وحکیم ابن جبله و ذریع ابن المخترش و حرقوص با عده سیصد نفری از دشمنان عثمانسدر کناره قریه (دار الرزق) مهیای جنگ با حضرت طلحه و زبیرب شدند که خوشبختانه به جز حرقوص و تنی چند از افرادش بقیه همگی به هلاکت رسیدند. بعد از پایان جنگ, حضرت طلحه و زبیر که از جانب حرقوص و بقایای اشرار, احساس خطر می‌کردند وارد شهر بصره شده و اعلام کردند هیچ کس حق ندارد گروهی یا فردی از اشرار را به منزلش جای دهد بلکه همه موظفند, این مردم مفسد را دستگیر نموده و به ما تحویل دهند. مردم هم آنها را دستگیر نموده یا محل اختفایشان را به سربازان حضرت طلحه و زبیرب نشان می‌دادند تا اینکه لشکر مکه آنها را به جزای اعمالشان برسانند.

    از طرفی حضرت علیسلشکری را آماده نمود و می‌خواست به شام (محل حکومت حضرت معاویهس) حمله کند ولی اقدام حضرت طلحه و زبیرب او را از حرکت به شام منصرف کرد و منتظر ماند تا ببیند سرانجام این لشکر کشی به کجا خواهد انجامید. تا اینکه به او خبر رسید که آنها بصره را تصرف نموده‌اند لذا آن حضرت راهش را از شام به طرف بصره تغییر داد تا اینکه با این دو نفر تبادل نظر نموده، و بعد از رسیدن به نتیجه مطلوب به طرف شام رهسپار شود. حضرت علیس قبل از رسیدن به بصره, فرزندش حسن و عمار بن یاسرشرا به منظور جذب نیرو و وسایل جنگی بیشتر رهسپار کوفه کرد، آنها در شهر کوفه در مسجد آن شهر سخنرانی نموده و مردم را به همراهی حضرت علیسفرا خواندند. اهل کوفه هم بدون هیچ تاملی به ندای آنها لبیک گفته و در مدت کوتاهی ۹ هزار نفر و به روایتی دوازده هزار نفر آماده گردیدند و در محل ربذه به حضرت علیسپیوستند. حضرت علیسمقدمشان را گرامی داشت و به آنها گفت: من شما را خواستم تا با همدیگر پیش برادرانمان در بصره برویم و با آنها در مورد این قضیه‌ای که بوجود آمده مذاکره نماییم. اگر آنها حرف ما را پذیرفتند این تنها آرزوی ماست، و اگر لجاجت نمودند ما با آنها مدارا می‌کنیم تا جنگی صورت نگیرد، و در مذاکره با آنها به همان قضیه‌ای راضی خواهیم شد که بنفع امت اسلامی می‌باشد.

    بعد از این صحبت, حضرت علیس, قعقاع ابن عمرو (این شهسوار مشهور عرب و همرزم حضرت خالد بن ولید در جنگ با رومیان) را به طرف آنها فرستاد حضرت قعقاع اول پیش ام المومنین رفت و علت آمدن را از آن حضرت جویا شد. حضرت عایشهل فرمود: ای فرزندم، من برای اصلاح وضع آشفته مسلمین آمده‌ام. قعقاع گفت: پس دستور دهید حضرت طلحه و زبیرب بیایند تا در پیش شما با آنها مذاکره نماییم وقتی آن دو حاضر شدند حضرت قعقاع گفت: من از ام المومنین سئوال کردم و علت آمدنشان را جویا شدم ایشان فرمودند: برای اصلاح اوضاع مسلمین به اینجا آمده است، و حالا شما بگویید: چرا به اینجا آمده‌اید؟ آنها گفتند: عقیده ما هم همان است که عایشه صدیقه فرموده است. حضرت قعقاع سئوال کرد که این اصلاح بین امت چگونه به وجود می‌آید؟ آنها جواب دادند: به طریق قصاص از قاتلین عثمان. چون اگر قصاص ترک گردد گویا یک حکم از احکام قرآن ترک شده است. قعقاع بن عمرو گفت: همانطور که جلوتر حضرت علی به شما گفته از آنجاییکه آن حضرت قادر به اخراج و قصاص از شورشیان نیست [۸۴](در حالی که قصاص را بر آنها واجب می‌داند) بهتر است فعلا بر این مسئله پا فشاری نشود زیرا اقدام بر آن, دشمنان بیشتری را برای اسلام بوجود خواهد آورد [۸۵]، و خانواده آنها را بر علیه اسلام تحریک خواهد کرد. لذا اقدام به آن نه تنها شما را به مقصد نخواهد رساند بلکه شما را با مشکلات بیشتری روبرو خواهد کرد. حضرت عایشهل فرمود: پس نظر شما چیست؟ حضرت قعقاع فرمود: به نظر من علاج این واقعه در حال حاضر سکوت و صلح و آشتی است که این امر می‌تواند نوید بخش نزول رحمت الهی بر ما باشد و ما را بر اجرای قصاص موفقتر گرداند. حضرت طلحه و زبیرل مشوره حضرت قعقاعسرا پذیرفتند و گفتند: اگر بقیه لشکر حضرت علی همین عقیده تو را داشته باشند یقینا این همه یاس و نامیدی تبدیل به امید خواهد شد، و ما به مطلب مورد نظر خواهیم رسید. بعد از توافق طرفین, حضرت قعقاع به لشکر حضرت علی برگشت و نتیجه مذاکره‌اش را بسیار سودمند خواند. حضرت علیسهم از اینکه توافقی عاقلانه و خردمندانه بین آنها بوجود آمده بسیار خوشحال شد و خطاب به سربازانش فرمود: ای مردم، آداب و رسوم جاهلیت را رها کنید و به اخلاق پسندیده و اسلامی چنگ بزنید، خداوند با فرستادن پیامبرش همه شما را مورد لطف و مرحمتش قرار داد و شما را زیر پرچم پر افتخار توحید تحت قیادت و رهبری سه نفر از خلفاء بر حقش (ابوبکر, عمر, عثمان) به بزرگترین انعامات مفتخر گرداند [۸۶]. سپس افزود: برنامه فردایم اینست که من از اینجا به طرف بصره خواهم رفت و تنها کسانی می‌توانند من را در این سفر همراهی کنند که اصلا و به هیچ طریقی در قتل عثمان دخالتی نداشتند [۸۷]. «ألا إني مرتحل غدا ولا يرتحل معي أحد أعان على قتل عثمان بشيءٍ من أمور الناس». خطبه امام درذی قار زنگ خطری برای آن دسته از لشکریانش که در [۸۸] شهادت عثمان دخالت داشتند. و همین باعث شد که آنها به فکر چاره‌ای بیفتند.

    آنها با تعجب از لحن امام, از همدیگر سؤال می‌کردند آیا آنچه علی گفت شنیدید؟ آیا این حرف‌ها نشانه دوری علی از ما نیست؟ (غافل از اینکه حضرت علی در اصل هم با آنها نبود). ما از قبل می‌دانستیم که طلحه و زبیر برای قصاص خون عثمان لشکرکشی نموده‌اند ولی از نیت علی و هدفش هیچ اطلاعی نداشتیم، اما امروز فهمیدیم که او نیز به دنبال فرصت می‌گردد و او هم در پی قصاص است [۸۹]. لذا دوستان هوشیار باشید و به فکر چاره‌های اساسی شوید نگذارید این موقعیت از دست برود. یقین کنید که اگر این دو گروه به هم برسند, صلح خواهند نمود و آن موقع چهره واقعی ما برای آنها معلوم شده و همگی ما را به قتل خواهند رساند.

    در پایان صحبت‌های حضرت علیسیکی از رؤوس بی‌حیای اشرار رو به امیر مومنان نمود و گفت: ای علی، اگر قرار بر این باشد که فقط تو و همراهانت به تنهایی به ذی قار بروی و با طلحه و زبیر صلح نمایی و ما را در اینجا تنها بگذاری, با تو همان خواهیم کرد که با عثمان نمودیم [۹۰]. حضرت علیسکه از زیاد بودن افراد اشرار و نبود ایمان در آنها احساس خطر می‌کرد مجبور شد تا آنها را با خود به همراه ببرد، وقتی دو سپاه (لشکر حضرت علی و طلحه و زبیرش) در مقابل همدیگر قرار گرفتند, هر کدام سعی می‌نمود در جمع نمودن گلهای صلح از دیگری سبقت بگیرد، چنانچه حضرت علیسبه نشانه صلح پسر عم خود عبدالله ابن عباسب پیش حضرت طلحه و زبیرب فرستاد، حضرت طلحه و زبیر هم محمد فرزند حضرت طلحه را پیش حضرت علیسفرستادند و هر دو گروه با خوشحالی زائد الوصفی برای رسیدن فردا, و لحظات خوش صلح, شادی می‌نمودند.

    صلح گرچه برای اینها بسیار جالب بود، ولی برای قاتلین عثمانسو دست اندر کارانش لحظات بسیار سختی بود، لذا آنها بسیار تلاش می‌کردند تا بتوانند این موقعیت را از مسلمانان سلب نموده و دو گروه را به جان هم بیندازند، و برای اینکه بتوانند در هدف خود موفق گردند یک جلسه مشورتی اضطراری تشکیل دادند. در آن جلسه یکی از آنها گفت: بهتر است تا صلح برقرار نشده با این گروه وارد جنگ شویم. یکی از رؤوس اشرار (غلاب ابن هیثم) گفت: بهتر است فرار کنیم تا اسیر نگردیم, (عبدالله بن سبا یکی از سر سخت‌ترین دشمنان اسلام, که نقشه‌های مرموز او ضربات مهلکی را بر پیکر اسلام وارد نموده بود. تعجب است چرا بعضی از متفکرین معاصر سعی می‌کنند چهره واقعی ابن سبا را به عنوان یک افسانه القاء کنند؟ چیزی که تمام تواریخ معتبر آن را رد می‌کنند). این پیشنهاد را هم رد کرد و سپس خودش چنین گفت: راه پیروزی ما اینست که این دو لشکر را در تاریکی شب به جان هم اندازیم به طوری که هیچکدام متوجه نشوند مقصر کدام است، وقتیکه میدان کارزار گرم شد ما از جنگ کناره گیری می‌کنیم تا به ما و سربازان ما آسیبی نرسد.

    این نظریه‌ای بود که مورد قبول همه‌شان قرار گرفت، لذا اهل فتنه به دو گروه تقسیم شدند: یکی از آن دو گروه به طرف لشکر حضرت علیسرفتند و گروه دیگر به طرف لشکر حضرت طلحه و زبیرب. سپس گروهی که در کنار حضرت علیسقرار داشتند به طرف حضرت طلحه و زبیرب تیر اندازی کردند و گروهی که در کنار حضرت طلحه و زبیرب بودند به طرف حضرت علیستیراندازی نمودند، و دو لشکر مسلمانان را که با اطمینان کامل به صلحی شیرین لحظه شماری می‌کردند غافلگیر ساخته و به یک جنگ بسیار شدید مواجه ساختند وقتی جنگ شدت گرفت, منافقین از میدان جنگ کناره گیری کرده و فقط نظاره گر میدان شدند. از طرفی سربازان حضرت طلحه و زبیر و حضرت علیشهر کدام با متهم نمودن طرف مقابل به کشتار همدیگر مبادرت می‌کردند، هر چه حضرت علیسبا صدای بلند و فریادهای پیاپی با جملات: «ألا كفوا ألا كفوا» [۹۱]. «های باز ایستید,‌های باز ایستید». سربازان را از جنگ باز می‌داشت ولی گرمی میدان کارزار و شدت جنگ به حدی بود که جملات او کار ساز نمی‌شد. حضرت عایشهل در این موقع در محله ازد به سر می‌برد و از وقوع جنگ هیچ اطلاعی نداشت، قاضی شهر که از شنیدن خبر جنگ به وحشت افتاده بود, از حضرت عایشهل خواست تا برای خاموش نمودن شعله جنگ دست به کار شود. حضرت عایشهل بدین منظور وارد میدان جنگ شده، و در حالیکه بر کجاوه نشسته بود مردم را از ادامه جنگ باز می‌داشت [۹۲]. اما تلاش او مثمر واقع نشد و آوازهای او بجایی نرسید چون میدان جنگ به قدری گرم بود که این صداهای او شنیده نمی‌شد و تعداد بسیار زیادی از مسلمانان جام شهادت نوشیدند [۹۳]. مقتولین میدان جنگ به قدری زیاد بود که حضرت علیساز مشاهده آنها ناراحت شده و برای فرزندش حسن فرمود: ای فرزندم، ليت أباك مات منذ عشرين سنة, «ای کاش پدرت بیست سال جلوتر مرده بود و این واقعه اسفناک را نمی‌دید».

    حضرت حسن فرمود: «أيا أبت، قد كنت أنهاك عن هذا» «ای پدرم، من شما را از این کار بازداشتم». قال: «يا ابني، أني لم أر أن الأمر يبلغ هذا» [۹۴]. «حضرت علیسفرمود: ای فرزندم، من گمان نمی‌کردم که کار به اینجا خواهد کشید».

    شاید در اینجا سئوالی در ذهن خوانندگان عزیز ایجاد شود که شما اقدام طلحه و زبیرب را چگونه توجیه می‌کنید. در حالیکه وقتی که از حضرت علیسدر مورد حضرات طلحه و زبیرب سؤال شد، حضرت علیسبدین گونه جواب دادند:

    سئل علي بن ابيطالبس و هو القدوة عن قتال أهل البغي من أهل الجمل والصفين، أمشركون هم؟ قال: لا، من الشرك فروا- فقيل: أمنافقون؟ قال: لا، لأن الـمنافقين لا يذكرون الله إلا قليلاً. قيل له: فما حالهم؟ فقال: إخواننا بغوا علينا» [۹۵]. «از علی مرتضیسدر مورد اهل (بغی) از جمل و صفین سئوال کردند که آیا آنها مشرک بودند؟ حضرت علیسفرمودند: آنها از شرک گریزان بودند. گفته شد: آیا منافق بودند؟ حضرت علیسفرمودند: نه, زیرا منافقین خیلی کم خدا را عبادت می‌کنند. سئوال شد پس آنها چه کسانی بودند؟ حضرت علیسفرمودند: آنها برادران ما بودند که بر ما شوریدند». در این جملات حضرت علی, لفظ بغاوت بکار رفته, و از نظر فقهی باغی به کسی می‌گویند که بر علیه حکومت اسلامی با یکسری توجیهات و تأویلاتی دست به عملیات نظامی بزند و در پی براندازی نظام باشد لذا با توجه به این حدیث حضرت علی, اقدام حضرت طلحه و زبیر را چگونه توجیه می‌کنید؟ قبل از اینکه به جواب سئوال بپردازیم بهتر است تا معنی لفظ بغی را درست بدانیم سپس به تشریح حدیث بپردازیم.

    تشریح لفظ بغی: لفظ بغی دارای یک معنی لغوی است، و یک معنای اصطلاحی معنی لغوی بغی یعنی زیادتی و تجاوز از حد.

    و معنی اصطلاحی آن: عبارت است از اقدام نظامی بر علیه رهبر اسلامی آن هم به خاطر توجیهات و تاویلات شخصی، و مراد از بغی در این عبارت همان معنای اول مد نظر است و از فرمایشات حضرت علیسهم همان معنی اول دانسته می‌شود، چنانچه وقتی بعضی از طرفداران حضرت علیسغلو نمودند و طرف مقابل خود را کافر می‌گفتند. حضرت علیسفرمودند: اینطور نگویید, شما را به خدا کلمات درستی را در مورد آنها به کار بگیرید. «فإنهم زعموا إنا بغينا عليهم وزعمنا أنهم بغوا علينا» [۹۶]. «آنها گمان نمودند که ما بر آنها بغاوت کردیم و گمان ما بر این است که آنها بر ما بغاوت کرده‌اند»، یا به قول حضرت جعفرسبه نقل از پدرش می‌گوید: «إن علياً÷ كان يقول لأهل حربه: إنا لم نقاتلهم على التكفير لهم ولم نقاتلهم على التكفير لنا، ولكنا رأينا على حق» [۹۷]. «حضرت علی÷در مورد متقاتلینش فرمود: ما بخاطر کافر بودنشان با آنها نمی‌جنگیدیم، و ایشان هم بخاطر کافر بودن ما با ما نمی‌جنگیدند بلکه جنگیدن ما با همدیگر به این خاطر بود که هر کدام گمان می‌کنیم ما بر حق هستیم». لذا معلوم می‌شود که هدف حضرت علیساز بکار بردن لفظ بغاوت, همان تجاوز است، زیرا اگر تصور حضرت علیسبر این است که آنها بر او بغاوت نمودند خود او نیز اظهار می‌دارد که آنها نیز در مورد حضرت علیسهمچنین عقیده‌ای دارند و او را باغی می‌پندارند، چون از تمام مناطق اسلام بالاخص شام به آن عظمت, هیچگونه توافقی با علی مرتضیسانجام نشده بود، بنابراین، حضرت علیسبا این جمله می‌خواهد: اولا، برادری آنها را به اثبات برساند، و در ثانی اینکه اقدام آنها یک تجاوزی بوده که شاید در صورت پرهیز از آن جامعه اسلامی دچار این مشکل جدی نمی‌شد، و از آنجاییکه اقدام آنها خالی از هرگونه انحراف عقیدتی و عناد ذاتی بوده. حضرت علیسکه آشناتر با عقاید و افکار آنهاست, آنها را برادر خود خوانده و از هر گونه الفظ توهین آمیز به آنها نهی می‌کند.

    بر می‌گردیم به اصل واقعة جمل, در همان گرمی جنگ حضرت علیسحدیثی از رسول خداجبه حضرت زبیرسیادآوری کرد، مبنی بر اینکه ای زبیر، تو با علی خواهی جنگید در حالیکه حق با علی است [۹۸]، به محض اینکه این حدیث به سمع حضرت زبیرسرسید بلافاصله به قصد کناره گیری از میدان جنگ از کنار احنف عبور کرد. احنف با ابراز جملاتی که بیشتر تهمت بود به افراد ما حول خود گفت: چه کسی خبر مرگ او را برایم می‌آورد. عمرو بن جرموز گفت: من سپس بعنوان بدرقه با او همراه شدم و چون به وادی السباع رسیدند زبیر را غافل گیر نموده و در حال نماز او را به شهادت رساند.

    اما ابن عبدالبر در الاستیعاب طریقه شهادت او را اینطور می‌گوید: عمرو بن جاودان از احنف بن قیس نقل می‌کند که می‌گفته است: چون حضرت زبیر به محل سفوان رسید مردی به نام نعر که از بنی مشاجع بود او را دید و گفت: ای حواری رسول خدا به کجا می‌روی؟ عمیر ابن جرموز (عمرو ابن جرموز) و فضاله ابن حابس و نفیع که از یاران احنف بودند چون این خبر را شنیدند همراه گروهی از گمراهان بنی تمیم به محله سفوان رفتند و او را در حالیکه همراه نعر بود دیدند.

    عمیره بن جرموز که سوار بر اسب ناتوانی بود از پشت سر به زبیر حمله کرد و نیزه‌ای را به او زد که کارگر نشد زبیر که سوار بر اسب مشهوری بنام ذوالخمار بود به حمله کرد و چون عمیره ابن جرموز (عمرو بن جرموز) احساس کرد که ممکن است کشته شود دوستان خود نفیع و فضاله را به یاری خواست، و سپس همگی آنها به زبیرسحمله کردند و او را به شهادت رساندند [۹۹]. گویند: چون مردی از اقوام عمرو بن جرموز از قتل زبیرساطلاع یافت، به عمرو گفت: به خدا سوگند آبروی تمام یمنی‌ها را با کشتن زبیر از بین بردی که زبیر از سرداران مهاجر و سوارکار و حواری و پسر عمه رسول خدا بود. به خدا سوگند اگر او را در جنگ کشته بودی بر ما سنگین بود و ننگ آن دامن ما را می‌گرفت تا چه رسد به اینکه او را در حالیکه در پناه تو و مهمان تو بود, کشتی [۱۰۰]. بعد از اینکه حضرت زبیرسبه شهادت رسید قاتلش سر بریده حضرت زبیر و شمشیرش را بدست گرفته, نزد سیدنا علیسآمد تا به گمان خود از حضرت علیسمژدگانی بگیرد. که برخلاف انتظارش وقتی حضرت علی از قضیه خبر دار شدند, بسیار غمگین شده و فرمودند: من از رسول خداجشنیدم که فرمود: «بَشِّرْ قَاتِلَ ابْنِ صَفِيَّةَ بِالنَّارِ», «ای علی، قاتل زبیر را بشارت به دوزخ بده» [۱۰۱]. و امروز من هم این بشارت رسول خدا را به اطلاع قاتل زبیر (عمرو بن جرموز) می‌رسانم و به او می‌گویم که جایش دوزخ خواهد بود، شاعر چه زیبا می‌گوید: أتيت علياً برأس الزبير
    وقد كنت أرجو به الزلقة
    «سر بریده زبیر را به امید گرفتن پاداش پیش علی بردم». فبشر بالنار قبل العيان
    وبئس البشارة ذي التحفة [۱۰۲]
    «قبل از دیدنم من را بشارت به دوزخ داد و چه بشارت بدی بود برای آورنده تحفه». لسيان عندي قتل الزبير
    ضرطة عنز بذي الجحفة
    «و کشتن زبیر در نزد من برابر است با ضرطه زدن گورخری در ذوالجحفه».

    سپس شمشیر زبیر را به دست گرفته و فرمودند: به خدا این شمشیری است که غم‌ها مشکلات زیادی را از رسول خدا دفع نموده است. وقتی خبر شهادت حضرت زبیرس, به اهل بیت حضرت علیسرسید «صاحت فاطمة بنت علي عليه فقيل لعلي: هذه فاطمة تبكي على الزبير فقال: فعلى من بعد الزبير؟ إذا لم تبك عليه» «حضرت فاطمه دختر حضرت علی با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن. افرادی که در آن حوالی بودند از این کار حضرت فاطمه تعجب کرده و به علی گفتند: که ای علی، این دخترتان را ببینید که دارد بر فقدان زبیر گریه می‌کند حضرت علی خطاب به حاضرین گفت: اگر فاطمه بر زبیر گریه نکند پس به چه کسی گریه کند»، یعنی زبیر لایق اینست تا در فقدانش گریه شود.

    اینست همان چهره واقعی آنها که قرآن با تمجید آن لقب ارزشمند ﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ«در بین همدیگر رحمدل می‌باشند» را به آنها نسبت داده‌است جریر بن عطیه بنت حذیفه که از شاعران معروف عرب است در مورد زبیر بن عوام می‌گوید:

    آیا این بردگان و فرومایگان (خطاب به قاتلان عثمانس) پس از کشتن دوست محمدج(حواری رسول اللهج) زبیر بن عوام باز هم امیدوارند در محضر رسول اللهجدارای ارزش و اعتبار باشند [۱۰۳]، این محال است. چطور می‌شود که کسی ادعای دوستی رسول خدا را نماید. و باز با کمال قساوت, پسر عمه و دوست خصوصی او را به شهادت برسانند.

    (این خیال است محال است و جنون) حسان بن ثابت صحابی رسول خدا و شاعر آن حضرت, زبیر بن عوام را چنین می‌ستاید.
    أقام على عهد النبي و هديه
    حواريه والقول بالفعل يعدل
    «زبیر که حواری رسول خدا بود پیمان و رهنمودهای پیامبر را بر پا می‌داشت و گفتارش با کردارش هماهنگ بود». أقام على منهاجه وطريقه
    يوالي ولي الحق والحق أعدل
    «زبیر به راه و روش پیامبر زیست، و نسبت به ولی حق دوست دار بود و حق از همه چیز برتر است». هو الفارس المشهور والبطل الذي
    يصول إذا ما كان يوم محجل
    «او سوارکار و پهلوان نامداریست که روزهای جنگ سخت حمله می‌کند». له من رسول الله قربى قريبة
    ومن نصرة الإسلام مجد موثل
    «او از خویشان نزدیک پیامبر است و با نصرت اسلام برای او مجد و عظمت پیوسته فراهم است». فكم كربة ذب الزبير بسيفه
    عن الـمصطفى والله يعطي ويجزل
    «چه بسیار اندوهی که او با شمشیر خود از چهره رسول خدا زدوده است، و خداوند پاداش او را خواهد داد, پاداشی فراوان». إذا كشف عن ساقها الحرب هشها
    بأبيض سباق إلى الـموت يرقل
    «آن زمانی که زائل کند جنگ از ساق خود لباسش را, او با شمشیر سفید خویش به سوی مرگ رقص کنان می‌رود». فما مثله فيهم ولا كان قبله
    وليس يكون الدهر ما دام يذبل
    «مانند او نه در ایشان و در پیشینیان است و تا کوه یذبل استوار باشد چون او نخواهد آمد» [۱۰۴].
    ثناؤك خير من فعال معاشر
    و فعلك يابن الهاشمية الفضل
    «ستایش تو از کار همراه تو بهتر است و کار تو ای فرزند هاشمی بهترین کارهاست».

    حضرت عاتکه همسر زبیر نیز وقتی که خبر تکان دهندة شهادت زبیر به او رسید او با اظهار تاسف می‌گفت: غدر ابن جرموز وبفارس بهمه
    يوم اللقاء و مكان غير معرد
    «پسر جرموز در روز جنگ به سالار لشکر غدر و خدعه کرد و حال آنکه هرگز سالاری نبود که بگریزد». يا عمرو لو نبهته لوجدته
    لا طائشا رعش الجنان ولا اليد
    «ای عمرو، اگر او را از تصمیم خود آگاه کرده بودی می‌دیدی که دارای دل استوار و پنجه محکم است». شلت يمينك إن قتلك لمسلما
    حلت عليك عقوبة الـمتعمد
    «دستت هلاک گردد مسلمانی را کشتی و عقوبت و عذاب جاودان برای تو خواهد بود». ثكلتك أمك هل ظفرت بمثله
    في من مضى فيما تروح وتغتدى
    «مادرت بر تو بگرید بر کسی غالب شدی که در همه مردم نظیری نداشت».
    كم غمرى قد خاضها لم يثنه
    عنها طرادك يابن فقع القردد
    «چه بسیار نبردهای استواری را انجام داد و افراد پستی چون تو یارای برخورد با او نداشتند» [۱۰۵].

    .[۱] صهرين ص۲۴۳. [۲] أسد الغابة ج۲/ ص۲۰۹ [۳] رياض النضرة ج۲/ ص۲۲۹. [۴] رجال حول الرسول/ ص ۳۶۰، لغت‌نامه دهخدا ج ۸/ ص ۱۲۷۱۷، أسد الغابة ج ۲/ ص ۲۰۹- طبقات ابن سعد ج ۳/۱۰۲. [۵] رجال حول الرسول/ ص ۳۶۰، لغت نامه دهخدا ج ۸/ص ۱۲۷۱۷، أسد الغابة ج ۲/ ص ۲۰۹- طبقات ابن سعد ج ۳/۱۰۲. [۶] طبقات ابن سعد ج ۳/ ص ۱۰۱. [۷] اشاره به آیه: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ[فصلت: ۳۰]. [۸] رجال حول الرسول ص ۳۶۱ – لغت‌نامه دهخدا ج ۸/ ص ۱۲۷۱۷ – أسد الغابة ج ۲/ ص ۲۰۹ – تاريخ الإسلام مولانا اکبر شاه نجیب آبادی ج ۱/ ص ۹۶. [۹] رجال حول الرسول ص ۳۶۱ – لغت نامه دهخدا ج ۸/ ص ۱۲۷۱۷ – أسد الغابة ج ۲ / ص ۲۰۹ – تاريخ الإسلام مولانا اکبر شاه نجیب آبادی ج ۱/ ص ۹۶. [۱۰] تاريخ الإسلام ذهبی المغازی/ ص ۱۳۳. [۱۱] تهذيب الكمال في أسماء الرجال ج ۶/ ص ۲۸۴. [۱۲] حياة الصحابة ج۲/ص۱۰، ابن عساکر ج۱/ ص۸۹ كنز العمال ج۵/ص۶۹ الإصابة ج ۱/ص۵۴۵، دلایل ابونعیم ص۲۲۶. [۱۳] رجال حول الرسول ص ۳۶۱، البداية والنهاية ج ۷/ ص ۲۷۷. [۱۴] الرياض النضرة ج ۲ باب ششم/ ص ۲۳۲ و ۲۳۱. [۱۵] ابوسفیان در فتح مکه مسلمان شد و در غزوه حنین رشادت‌های زیادی از خود به خرج داد. (مولف). [۱۶] تاریخ ابن عساکر ۱۸/ ص ۳۵۳. [۱۷] مولانا ادریس کاند هلوی در سیر مصطفی می‌نویسد: چون شیطان به منظور کمک به کفار با تمام لشکریانش در میدان بدر حاضر گشت خداوند فرشتگان را بر علیه او و دوستانش فرستاد. (مولف) [۱۸] ابن عساکر ج ۸/ ص ۳۵۴-۳۵۳ – سیره مصطفی مولانا ادریس کاند هلوی. [۱۹] تاریخ ابن عساکر ج ۱۸/ ص ۳۵۵. [۲۰] سیره مصطفی ج ۲/ ص ۱۸۴. [۲۱] ابن هشام ج/ ۲ ص ۱۰۳، زرقانی ج ۲/ ص ۳۱. [۲۲] تاريخ الإسلام ذهبي الـمغازي/ ص ۱۷۱. [۲۳] خالد تا این موقع مسلمان نشده بود. [۲۴] سیره مصطفی ج ۲/ ص ۲۰۷. [۲۵] البداية والنهاية ج ۴/ ص ۱۰۷ به نقل از حياة الصحابة به ج ۲/۱۱. [۲۶] سیره مصطفی از مولانا ادریس کاند هلوی ج ۲/۸۷ تا ۸۴. [۲۷] سیره مصطفی از مولانا ادریس کاند هلوی ج ۲/۸۷ تا ۸۴. [۲۸] الرياض النضرة ج ۲/ ص ۳۲۶ [۲۹] الإصابة ج ۱/ ص ۴۱۹- سیره مصطفی ج ۲/ ص ۹- زرقانی ج ۲/ص ۷۲- البداية والنهاية ج ۴/ص ۶۷. [۳۰] الرياض النضرة ج ۲/ ص ۲۳۷. [۳۱] الرياض النضرة ج ۲/ ص ۲۳۵/ خرجه ابن الضحاك في الآحاد والـمثاني. [۳۲] ابن عسا کرج ۱۸/ ص ۳۶۰ [۳۳] ابن عسا کرج ۱۸/ ص ۳۶۳ به روایت عروه, عسا کر مغازی ذهبی/ ص ۳۰۰. [۳۴] سير أعلام النبلاء ج/ص ۴۸ به نقل از ابن عساکر صحیح البخاری کتاب الـمغازي باب غزوه خندق. [۳۵] منتخب کنز المعال ج ۵/ ص ۶۹ به نقل از حياة الصحابة ج ۲/ ص ۱۱. [۳۶] رجال حول الرسول /ص ۳۶۴. [۳۷] زندگینامه‌ی پیامبر اسلام نوشته علامه سید ابوالحسن ندوی. [۳۸] ابن عساکر جلد ۱۸/ص ۳۸۰. [۳۹] ﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ[الفتح: ۱۸]. [۴۰] یعنی: «آنان که با تو بیعت مى‏کنند، جز این نیست که با خدا بیعت مى‏کنند». [۴۱] یعنی: «خداوند از مؤمنان- هنگامى که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند- راضى و خشنود شد». [۴۲] تاریخ سیره مصطفی با اندکی تلخیص ج/۲/ص۲۷۰. [۴۳] این یکنوع اشاره‌ای بود به منافقان مدینه که به خاطر ثروت زیاد منطقه خیبر به جنگ علاقه‌ای نشان ندادند. [۴۴] تاريخ نهاية الأرب ج۲/۲۲۳. [۴۵] نهاية الأرب ج/۲ص ۲۲۶ [۴۶] نهاية الأرب جلد ۲/ص ۲۲۷-تاريخ الإسلام مولانا اکبر شاه نجیب آبادی ج ۱/ص ۱۲۷. [۴۷] نهايه الادب ج ۲/ص ۲۲۸. [۴۸] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۴۱. [۴۹] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۴۱. [۵۰] من منافق نیستم که بخاطر جاسوسی و خیانت مسلمان شده باشم. [۵۱] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۶۲. [۵۲] نام کوهی در پایین مکه است. [۵۳] کداء: نام کوهی در بالای مکه است. [۵۴] ذهبی/ ص ۵۴۵, ابن خلدون ج ۲/ ص ۴۴ و ۴۳. [۵۵] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۹۶ [۵۶] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۹۳ [۵۷] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۲۰۹ [۵۸] نهاية الأرب ج ۲/ ص ۳۸. [۵۹] البداية والنهاية, بحث خلافت. [۶۰] سیره حلبیه ج ۳/ص ۳۹۸- تاريخ الخلفاء جلال الدین سیوطی/ ص ۶۹۸- ابوبکر صدیق هیکل ج ۱/ ص ۹۰- به نقل از سیمای صادق فاروق اعظم ص ۱۲۳- البداية والنهاية بحث خلافت ابوبکر. [۶۱] اشاره به این حدیث رسول خداج: «بني الإسلام علي خمس: شهادة أن لا إله إلا الله ...». [۶۲] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۸. [۶۳] در اصطلاح مورخین غیر عرب هراکلیوس. [۶۴] البداية والنهاية ج ۷/ ص۱۵- بخاری در صحیحش به نقل از ابن کثیر. [۶۵] نهاية الأرب ج ۴/ص ۱۰۷, ج ۴/ ص ۱۰۹. [۶۶] نهاية الأرب ج ۴/ص ۲۵۰. [۶۷] نهاية الأرب ج ۴/ص ۲۵۱. [۶۸] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۱۱۲. [۶۹] نهاية الأرب ج ۴/ ص ۲۷۸. [۷۰] نهاية الأرب ج ۴/ ص۳۲۷- طبری ج ۴/ص۲۳۴- ترجمه ابوالقاسم پاینده ص/۲۰۷۹ و ۷۷۲۰ [۷۱] نهاية الأرب ج ۴/ص ۳۲۷. [۷۲] آنچه در این سخنرانی حضرت زبیرسبچشم می‌خورد، دلیل واضحی بر این است که قیام او و حضرت طلحه که منجر به جنگ جمل شد نه تنها برای مقام طلبی و کسب قدرت نبوده بلکه بنا به اظهار خودش فقط بخاطر قصاص خون عثمانسو انتقام از شورشیان سرکش بوده است. (مولف) به نقل از العواصم من القواصم. [۷۳] حذیفه بن یمان از اصحاب رسول خداجکه صاحب سر آن حضرت بودند. [۷۴] صهرين / ص۴۷. [۷۵] نهاية الأرب ج۵/ ص ۱۰۸. [۷۶] صهرين. [۷۷] الكامل ابن اثیر ج۳/ ص ۱۰۰- البداية والنهاية ج۷/ ص ۲۲۹-۲۲۸. [۷۸] چنانچه وقتی حضرت علیسدر موقع حرکت از بصره به سوی کوفه یاران خود را جمع کرد و در جلوی آنها این جمله را گفت: من فردا می‌خواهم به ذی قار بروم و هیچ کس از کسانی که به نحوی در شهادت عثمان دخالتی داشته‌اند حق ندارند که با من به ذی قار بیایند، در آن موقع همین افرادی که حضرت علیساز جانب آنها احساس خطر می‌کرد با این الفاظ جواب علی مرتضیسرا دادند (یا ما را هم با خود ببر یا با تو همان خواهیم کرد که با عثمان کردیم). پس معلوم می‌شود که استنباط حضرت علیسدر مورد آنها چیز بسیار درستی بوده است. (مولف). [۷۹] العواصم من القواصم. [۸۰] حرکت حضرت طلحه و زبیر به طرف کوفه دلیل واضحی بر عدم مخالفت آنها با حضرت علی است و گر نه می‌بایست به مدینه حمله کنند. (مولف). [۸۱] الكامل ابن اثیر ج۳/ ص۱۰۸. [۸۲] شرط صلح این بود که اگر طلحه و زبیر به طور اجبار با حضرت علی بیعت کرده باشند او بصره را به آنها تحویل دهد غافل از اینکه بیعت حضرت طلحه و زبیر به هر صورتی که انجام گرفته باشد, اشکالی در صحت خلافت حضرت علی وارد نمی کند چون عامه مردم با حضرت علی بیعت کرده‌اند و اگر افرادی چون حضرت سعد ابن ابی وقاص, عبدالله ابن عمر و حسان ابن ثابت و کعب ابن مالک و محمد بن اسلمه و اسامه ابن زید با او بیعت نکرده‌اند اشکالی به خلافتش وارد نمی کند. (مولف) [۸۳] صهرين/ ص ۲۱۸ [۸۴] العواصم من القواصم/ ص۱۶۴ [۸۵] چون بعضی از قاتلین از روسای طوائف بودند که کشتن بی‌درنگ آنها احساسات قومی افراد را تحریک کرده بر علیه اسلام وادار می‌کرد. (مولف) [۸۶] البداية والنهاية ج ۲/ ص ۶۵ [۸۷] ابن خلدون ج ۲/ ص ۱۶۰ [۸۸] آنها عبارتند از: غلاب ابن هیثم, مالک اشتر, شرح ابن اوفی, عبدالله ابن سبا و ۲۵۰۰ نفر دیگر که هیچکدام از آنها صحابی نبودند. (صهرین). [۸۹] نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۳۷- ابن خلدون ج ۲/ ص ۱۶۰. [۹۰] ابن کثیر ح ۷/ ص۲۶۶- صهرین /ص ۲۳۰- الكامل ابن کثیر ج ۲/ ص ۱۲۰- نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۳۷. [۹۱] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۲۶۷. [۹۲] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۲۶۷. [۹۳] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۲۶۶. [۹۴] البداية والنهاية ج ۷/ ص ۲۶۸. [۹۵] مصنف ابن ابی ج ۴/ ص ۱۰۱۳ باب الجمل- السنن الکبیری للبیهقی ج ۸/ ص ۱۷۳- الجامع لأحكام القرآن قرطبی ج ۱۶/ ص ۳۲۴ تحت آیه: ﴿فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡ [۹۶] ابو زرعه از جعفر بن محمد- ابن عساکر کامل ج ۴/ص ۳۲۹ طبع دمشق سال ۱۳۷۱ قمری- تهذیب ابن عساکر لابن بدران ج ۱/ص ۷۳- منهاج السنة ج ۳/ ص ۶۱- الـمنتقي للذهبی/ ص۳۳۵ طبع مصر. [۹۷] قرب الاسناد عبدالله بن جعفر الحمیری الشیعی/ ص ۴۵ طبع ایران. [۹۸] عقیده ما اهل سنت بر این است که در جنگ جمل حق به جانب حضرت علیسبوده است، ولی چون اقدام حضرات طلحه و زبیر هم ناشی از اجتهاد بوده است به حضرت علی دو درجه و به حضرات طلحه و زبیر یک درجه تعلق می‌گیرد. این بحث در آخر کتاب با تشریح بیشتری خواهد آمد. [۹۹] الـمعرفة والتاريخ للصنوي ج ۳/ ص ۳۱۲ و ۳۱۱- الـمطالب العالية لا بن حجر /۴۴۶۶ تاریخ طبری ج ۴/ ص ۴۹۹ و ۴۹۸- الإصابة ج ۱/ ص ۵۲۸ طبقات ابن سعد ج ۳/ ص ۱۱۲ و ۱۱۲- نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۶۲ ۲. [۱۰۰] نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۶۲. [۱۰۱] طبقات ابن سعد ج ۳/ ص ۱۱۲. [۱۰۲] مروج الذهب ج ۲/ ص ۳۸۲- نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۶۳ فارسی. [۱۰۳] الشعر والشعراء ابن قتیبة/ ص ۳۷۴ تا ۳۸۰ به نقل از نهاية الأرب ج ۵/ ص ۱۶۱. [۱۰۴] الرياض النضرة ج ۲/ ص ۲۳۹. [۱۰۵] طبقات ابن سعد ج ۳/ ص ۱۱۲.