آخرين وصيت زبيرس
حضرت عبدالله بن زبیرب میگوید: روز جمل من همراه پدرم ایستاده بودم پدرم به من گفت: ای پسرکم، امروز ظالم یا مظلوم کشته خواهد شد، و من میبینم که همین امروز به زودی مظلومانه به شهادت خواهم رسید و چیزی که خیلی ذهنم را به خود مشغول نموده وامهای مردم است که در نزد من میباشد، تو برای پرداخت آن وامها تمام زمینها و باغهایم را بفروش، و آن وامها را ادا کن، و اگر در موردی از پرداخت وامها عاجز ماندی از مولایم استمداد کن. عبدالله میگوید: به خدا نفهمیدم منظورش از مولا چه کسی است؟ به همین خاطر سئوال کردم مولای تو کیست؟ او گفت: مولای من خدای بزرگ و بینیاز است. عبدالله میگوید: به خدا سوگند هر موقع در ادای وامهایش به مشکلی برخورد کردم گفتم: ای مولای زبیر، مشکل این وام را حل کن, میدیدم که خداوند وسائل پرداخت آن را فراهم میکند.